گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگی - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/04/abasmanesh-9.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-27 05:33:192024-04-19 07:08:33گفتگو با دوستان 11 | رمز رضایت از زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند جان
این شاید یک جمله کلیشهای باشد اما بهترین زمان تغییر همین حالا است.
تا موقعی که درک نکنم که باید تغییر کنم تغییر نخواهم کرد و تغییر کردن کار اسانی نیست ، نباید گول این تفکر را بخورم که تغییر کردم و دست از ادامه دادن بکشم یک درخت تا زمان بزرگ شدن مواظبت میخواد و یک ذهن تا ابد مواظبت میخواد
چون در این مسیر برای تغییر باید اشتیاق داشته باشی و استمرار داشته باشم این نیازمند عزم راسخ هست ، من خیلی تغییرات را خواستم اعمال کنم و مدتی این کار را ادامه دادم اما ولش کردم ، چون ریشه باورهای کهنه قوی تر بود .
موفقیت حاصل استمراره ، تغییر شخصیت استمرار میخواد ، برای ترک یک عادت کوچک ماه ها باید زمان گذاشت که ریشه های این تفکر غیر فعال بشه .
راه پیشرفت تغییر هست و میانبری در کار نیست باید با خودم رو برو بشم
سلام به استاد جان عزیزم
سلام به دوستای خوبم
سلام به خدای خوبم
عاشقتونم
بازم یه صبح عاشقانه ی دیگه، پر از بوی یاس، پر از سرسبزی درختای توی حیاط، پر از عطر خدا
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
الان خواستم بنویسم شکر دستم جا به جا خورد نوشتم شرک
دقت میکنید؟ فاصله شکر و شرک رو میبینید؟
اونجایی که یذره از لفظ شکر و عمل شکر گذاری دور میشیم، شرک میاد سمتمون..
چیزی که حتما واسه همه پیش اومده، اونجایی که یادمون میره بابت همه چیز شکرگزار خداجون باشیم
همونجا شرک میاد تخم ریزی میکنه تو وجودمون
و خداروشکر میکنم که واسه ما عباسمنشیا همیشه یه راهنمای جامع وجود داره، همیشه این سایت پر از تلنگره برامون تا حواسمونو جمع کنیم… خدایا شکرت بابت هدایتت
یکمی صبر کنید، من برم شیشه عینکمو تمیز کنم بیام، حیفه با این شیشه لکه دار بشینم فایل به این زیبایی رو ببینم، فضای بک گراند به این زیبایی رو ، استاد عزیزم که چهرش نورانیه تو این فضا، واقعا عاشقتونم..
بالاخره هرچی نباشه، ما عباسمنشیا استاد شستن چشم ها و جور دیگر دیدن هاییم، اصن قانونمون، اساس کارمون همیشه همین جور دیگر دیدن بوده و هست، و چه زیباست جهانی که ما داریم.
خدایا شکرت.
خب بریم که روزمونو با این فایل عالی بسازیم…
یه فایل 25 دقیقه و 25 ثانیه ای که طبق درخواست دیروز من از خدا، امروز طولانی تر از دیروز بود…
این ایده که فایل هارو به قسمت های کوچیک تقسیم میکنید و هر روز میذارید خیلی خوبه
انقد خوبه که الان که دارم در موردش حرف میزنم اشک شوق تو چشمم جمع شد؛ استاد نمیدونم چیکار کردین با من
من بخاطر همین چیزای کوچیک و شاید به نظر بقیه بی معنی از شوق اشک میریزم
و دیروز که فایل دیروز رو گوش دادم تموم که شد با خودم گفتم چقد خوبه که هر روز فایل جدید پر از اگاهی داریم
و ارزو کردم که فایل فردا طولانی تر باشه تا حتی چند ثانیه بیشتر تمرکز کنم رو مثبت ها و بیشتر و بهتر روزمو پر انرژی شروع کنم… و البته بعد از این ارزو نشستم فایل رو دوباره گوش دادم و همونجا به حقیقت پیوستوندمش
عاشقتونم استااااااااااااد
افرین امیر جان، واقعا تحسینت میکنم..
واقعا چقد این جمله که اگه دنبال علاقمون نمیریم نوعی شرک تو وجودمونه تاثیر گذاره، واقعا الان که میبینم روزایی که کارایی رو میکردم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم و فقط بخاطر پول دراوردن بود چقد همیشه به بن بست میخوردم…
اما الان چی! الان همون کاری رو میکنم که عاشقشم و از هیچ کجا درامدی ندارم، ولی خیلی جالبه که هرجا پول لازم بودم جور شده و فراهم شده معجزه وار..
این که شرک رو بزنی کنار نعمت و ثروت خود به خود پشت در منتظره و میاد تو زندگیت..
واقعا افرین امیر، اتفاقا منم به قواصی علاقمند بودم و یه مدت که کیش بودم بخاطر قواصی هرروز میرفتم کلوپای مختلف و میرفتم قواصی، میخواستم اون ترسی که داشتم رو زیر سر بزارم. میخواستم یه چیز جدیدو تجربه کنم و از اون روزی که رفتم تو آب خیلی دنیام بزرگتر شده و ترسام کمتر.
واقعا تجربه ناشناخته ها خیلی به ادم کمک میکنه، و قواصی یکی از کاراییه که هر روز تورو تو دل ترس هات میبره و میاره بیرون و ایمان و شجاعتت رو تقویت میکنه..
واقعا استاد اولش که مسیر علایقمونو میریم اصن نمیدونیم باید چیکار کنیم و سردرگمیم خیلی جاها، ولی خیلی جالبه که با کوچیک ترین اتفاقات ایده های بزرگ میاد تو ذهن. شاید با دیدن یه پست نا مربوط تو اینستاگرام چنان ایده های بزرگی اومده تو ذهنم که واسه شروعش هنوز خیلی مقاومت داشتم و هر کدوم رو تقسیم کردم به کارای کوچیک تر و انجام دادم یه نتیجه مثبت داده، و شاید امروز نه فردا نه شاید سال دیگه همه این کارای کوچیک بشن یه کار خیلی بزرگ و ایده خیلی بزرگ که هزاران نتایج بزرگ خلق کنن. مهم این مسیریه که داریم میریم و ادامه میدیم.
وای عاطفه عزیزم منو به گریه انداختی با حرفات. خدای من تو چقد بزرگی، من این همه دوست عالی اینجا دارم
خدای من من اصن زبونم بند اومد از حرفا و مسیری که عاطفه حان رفته. واقعا خدایا شکرت بابت این همه اگاهی
واقعا افرین، واقعا تحسینت میکنم و مطمعنم به هرچی که میخوای میرسی، افرین به تو و پشتکارو قدرتت
خدایا شکرت، چقد قشنگه که بین این همه ادمی که همش ناله میکنن باور های درست داشته باشی و حرفای خوب بشنوی
افرین واقعا این باور که هرچی بیشتر کار کنی درامدت بیشتره رو زدی ترکوندی دختر، واقعا یه الگوی مناسب برای کسایی که فکر میکنن درامد های خوب و بالا و زندگی تو کشور های غریبه سخته هستی..
جالبه که کسایی که تجربه مهاجرت داشتن، خیلی مهاجرت رو کار راحت و بدون دردسری میدونن، و چقد خوبه داشتن شماها، برای اینکه باور هامو برای مهاجرت اصلاح کنم. خدایا شکرتتتت واقعا دلم میخواد همینجور شر شر اشک بریزم.
ای خداااااا امروز با من چیکار کردی تو
قربونت برم سبحان جان، الهی همیشه بدرخشی و موفق باشی، واقعا تحسین میکنم شما عزیزای دلم رو، واقعا افرین
چقد خوبه که آینده کشورمون قراره دست چنین ذهنیت هایی باشه ، واقعا افتخار میکنم به خودم که تو این مسیر چنین دوستانی دارم..
خدایا شکرت. عاشقتم خدایا
عاشقتم استاد
عاشقتونم دوستای خوبم
من هم گاهی این فکر و باور غلط میاد سراغم که تو کاش زودتر شروع کرده بودی، یکم دیر شروع کردی، ولی واقعا این باور غلطیه که باید بریزمش دور، اگه الان اشنا شدم حتما الان اگاهی وامادگیشو داشتم و الان موقعش بوده..
و خداروشکر میکنم که الان درک کردم و به این اگاهی رسیدم. و نباید عجله کنم برای رسیدن به اهدافم، گاهی یادم میره قانون تکامل رو، باید بیشتر حواسم جمع باشه که تکامل رو فراموش نکنم، و به قول دوست عزیزم که دیروز میگفت صبر یعنی ایمان فراموش نکنم که صبر ایمانمو نشون میده، فراموش نکنم که صبر کردن نشونه مومنینه و وعده خدا جونم رو فراموش نکنم که با صبر به همه چیز میرسم..
خدایا شکرت، عاشقتم خداجونم.
عاشقتم استاد عزیزم
عاشقتونم دوستای عزیزم
ان شالله که به زودی بتونیم همدیگرو ببینیم :)
سلام استاد جان،
داشتم با خودم فکر میکردم چه لذتی داره آدم حاصل دسترنجشو ببینه، این همه آدمی که از پیر و جوون شما رو زندگیشون تأثیر گذاشتین و ثمره ی آموزش هاتون رو میبینین و میشنوین…من به جای شما داشت قند تو دلم آب میشد وقتی سبحان صحبت می کرد :))) چقدر خوبه که آدم بدونه باعث بیدار شدن و آگاه شدن کلی آدم شده، چه احساس رضایت شیرینی داره…
خدا رو هزارن بار شکر که منم هدایت کرد به این مسیر تا این آگاهی های زندگی بخش رو دریافت کنم.
واقعاً ازتون ممنونم به خاطر این فایل هایی که نمیشه ارزش گذاریشون کرد!
در پناه خدا باشید
ب نام الله یکتا
سلام وعرض ادب خدمت استادعزیزم وخانم شایسته مهربانم استاد عزیز چون من گوشی ایفون ندارم و خیلی هم دوست داشتم باشما حرف بزنم یه حسی بهم گفت الان میتونی برای استاد عزیز کامنت بزاری ، استاد من چک ولگد این جهان رو خوردم وچه چک ولگدشیرینی بود چون من ب واسته این چک ولگدها باشما اشنا شدم ،استاد عزیزم من تقریبا یک سال ونیم پیش اوضاع خیلی بدی داشتم هم از لحاظ مالی وهم از لحاظ روابط وچون نمیخوام توجهم روش قراربگیره این موضوع رو بازنمیکنم خلاصه همیشه سر نمازهام دعا میکردم خدایا من از این چهار چوبی ک توش قرارگرفتم (خونه )خودت ،تو همین چهار چوب راه رشد من رو فراهم کن وواقعیت های این جهان رو نشونم بده ،استاد من نمی دونستم چی میخوام از خدا ومعنی این کلمات چی هستش اصلا،اصلا من چرا تو این اوضاع همچین دعایی رو میکنم اماانگاراین کلمات یکی بهم میگفت تکرار کنم واین خواسته ودعای هر روز من بود استادنمی دونید زندگی من چقدر تغییر کرد من گوشی نداشتم شرایط عجیبی اتفاق افتادو بر خلاف میل همسرم من صاحب گوشی شدم وخیلی اتفاقی من با فایلهای رایگان شما اشنا شدم استاد من فهمیدم ک واقعیت زندگی یعنی شما حرف های شما حرفهای خداست ک بر زبان شما جاری شده سبحان عزیز حرف قشنگی رو زد ک انگار من برای یه کاری اومدم یه مسعولیتی انگار داشتم انگار نگرش من دیدگاه من با تمام اتفاقات بدی ک برای خودم رقم زده بودم با افراد دور ورم فرق میکرد ومن کاملا احساس میکردم ک یه اتفاقی باید بیافته واین زندگی من نیست واینقدر شوق ثروت ساختن رو داشتم ک کم کم داشتم افسردگی میگرفتم این حس عالی رو داشتم ولی اتفاقی نمیافتادولی حال من از وقتی ک فایلهای شما رو گوش میدادم هر روز بهتر وبهتر میشد تا اینکه پایین یکی از فایلها نوشته بود برای خرید محصولات استاد ب پی وی پیام بدید ونااگاهانه با کمک یکی از دوستانم ک شما رو به ایشون معرفی کرده بودم وایشون هم از صحبت های شما خوشش اومده بود تصمیم گرفتیم پکیج های شما رو بخریم استاد بنده تقریبا تمام فایلهای شما رو ب وسیله ی ادمهای سود جو کلاه بردار خریدیم البته تمام هزینه رو دوستم دادبخاطر شرایط بد مالی ک گفتم دو ماه بعد متوجه شدیم کلاه برداری بود استاد من این کلاه بردارهای محترم رو هم دستی از دستهای خدا میدونم تو زندگیم چون من قدرت خرید محصولات شما رو نداشتم وبا خودم گفتم ببین لطیفه خدا راهش رو گذاشت جلو پات تو ازاین محصولات استفاده کن نتیجه گرفتی میتونی این باراگاهانه از سایت خود استاد خریدکنی 🙈🙈استاد من خودم رو متعهد کردم ک هزینه تمام محصولاتتون رو بپردازم شاید باورتون نشه نجواهای توسرم بودن ک میگفت خوب حالا تو پکیج ثروت رو هم تهیه کن بعدا قول دادی ک تسویه کنی اما استاد عزیزاصلا نمیتونستم این کار رو کنم ندای درونم گفت لطیفه اگه قراربر رشد باشه توباید با همین محصولات ک دردست داری نتایجت رو عوض کنی اگه نتونی ضعف از خودته پس روی خودت بیشتر کارکن وانگار دیگه خرید ازاون کانال خط قرمزم شد واز اون روز ب امید اینکه بخوام محصولات اپدیت رو از سایت بخرم تلاش میکنم وایمان دارم این اتفاق هرچه زود تر میافته وامانتایج من تو این یک سال ونیم استاددرست بود من از لحاظ مالی خیلی تحت فشار بودم و بجای اینکه از روانشناسی ثروت شروع کنم از دوره عشق ومودت شروع کردم استاد باور کردنی نیست همه میگن تو شوهرت رو دعا کردی چیکار کردی این ادم اینقدر رفتارش با تو خوب شده استادشاید باور نکنی همسر بنده اصلا بلد نبود بخنده اما الان ب ادم شوخ طبعی تبدیل شده ک همه اطرافیان مات ومبهود شدن وروابط خودم با خانواده همسرم استاد عالی عالی عالی شده یعنی من قبلا هر کاری میکردم باز هم اون ادم بده داستان میشدم اما الان همه چیز تغییر کرده احترام و عزت زیادی بهم میشه وخندها وشوخیهاولحظه های خیلی شیرینی رو در کنار هم میگذرونیم ،ازفروردین ماه من از خدا خواستم ک بهم بگه از کدوم دوره استفاده کنم🙈🙈🙈🙈و خدا با نشانه های ک بهم داد فهمیدم ک دوره کشف قوانین رو شروع کنم استاد من تمرین فایل دوم رو چند بار با خودم انجام دادم خیلی خیلی راحت ب خواستم رسیدم وای خدای من قوانین این جهان چقدر لذت بخش وشیرینه خدایاهزارمرتبه شکرت ک خودم رو خالق زندگی خودم کردی استاد فایل سوم رو گوش دادم اصلا ایده های ب ذهنم اومد استاد خودمم دیگه باور نمیکنم چطوری این اتفاقات میافته استاد من خیلی وقت بود ک دنبال شماره یک کارافرینی ک میشناختمش بودم استاد داشتم فایل رو گوش میدادم ک یه ایده اومد تو ذهنم ک شایدتوجهادسازندگی بتونند کمکم کنندوتصمیم گرفتم برم از جهاد بعد گفتم بزار یه سرچ کنم ببینم توتلگرام کانالی داره استاد ب همین راحتی من نه تنها تونستم باایشون حرف بزنم بلکه تمام مراحل کار افرینی در زمینه کشت زعفران رو اموزش دادن استاد همینی ک ب ایده های درونی گوش دادم واین نتیجه ها رو میگیرم خیلی خوشحالم وایمان دارم ک قدم بعدی هم بهم الهام میشه یعنی کار من درطی تمام روز شده فقط میگم خدایا شکرت یعنی درناخوداگاهم تاثیر گذاشته وهمش در حال شکر گزاری هستم استاد ارزوی من اینه ک شما رو از نزدیک تو امریکا ببینم وایمان دارم ب زودی ب ارزوم دست پیدا میکنم چون من خالق زندگیم هستم استاد من لحظه ب لحظه از شما درس میگیرم از خدا میخوام هرچی اتفاق خوبه تواین دنیا رو ب نحوه احسنت شما ومریم نازنینم تجربه کنید استاد عزیزم دوستتون دارم از صمیم قلب براتون ارزوی خوشبختی سلامتی ثروتمندی بیشتر وبیشتر رو دارم
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
و اما روز 129ام از این سفر پرخیروبرکت داستان پسری که دنبال علایقش رفت والان چقدر از پشت گوشی میشد اون احساس خوب و رضایتشو حس کنی ، اینکه واقعا شجاعت میخواد رفتن تو مسیر علایق ، و مسیر علایق مسیریه که هر قدم شکوفاتر میکنه آدمو و همین عشق و علاقه باعث میشه که آدم انسان پشتکار و مداومت داشته باشه تو این مسیر و انسان هایی که میتونن در مسیر علایقشون باعث گسترش خودشون و جهانشون بشن ،قابل مقایسه نیست ،وگرنه از راه راهی میشه ثروت خلق کرد ،ولی مسیر علایق همه چیو باهم به انسان هدیه میکنه ،غرق در لذت هنگام انجام اون کار ،کار میشه تفریح ، و چقدر خوبه این احساس رضایت از جهان از پروردگار و از خود وقتی که در مسیر علایقمون حرکت میکنیم ، من خودم استعداد فوتبالم عالیه و حتی بعد از سه چهار سال دوری از فوتبال و درگیر …….. سال قبل که برگشتم شهرستان با وجود اعتیادهای مختلف ،طوری که نفسم بالا نمی اومد هنگام بازی کردن و همینم باعث شد بهم بربخوره و همه رو بزارم کنار و شروع کردم و در عرض تنها دوماه به اون شرایط خوبم برگشتم ،و از یه تیمی پیشنهاد گرفتم و ماه رمضانی که گذشت ما تو مسابقات شهرستان و منطقه نایب قهرمان شدیم ،و تیمهای بزرگی و حذف کردیم و بسیار تاثیر گذار بودم ،یا بدنم از همون 9سالگی بهم میگفتن مربی های رزمی و اونایی که اینکاره بودن ، فرم بدنمو تو همون 9یا 10سالگی میگفتن عالیه و فوق العادست و حتی اون چند سالی که مطلقا فوتبال و گذاشته بودم کنار و در اوج مصرفم هم روزی نبود که یه غریبه ای منو ببینه و نپرسه که باشگاه میری؟؟؟و خداروشاکرم بابت این نعمتی که بهم عطا کرده و من چند ماه پیش از برج شاید 2که شروع کردم باشگاه بدنسازی و جلسه اولی که رفتم تو لباس عوض کردم که شروع کنم ،از حرکت ها و اسم حرکت ها هیچی نمیدونستم و از یکی که سوال میپرسیدم ،بعضیا میخندیدن ،بعضیا حتی ناراحت میشدن و فک میکردن دارم بهشون تیکه میندازم و حتی دونفر بودن که الان باهاشون رفیقم در حد باشگاه و دوسشون دارم و همون جلسه اول ازم پرسیدن باشگاه عوض کردی؟؟؟گفتم نه بار اولمه میام باشگاه ،دونفری که واقعا بدنشون فوق العادس و برا کشوری تلاش میکنن ،خندیدن ،گفتن بچه گیر آوردی ،گفتم والله راس میگم تا حالا کار نکردم ،گفتن پس این بالا تنه ماله چیه ؟؟؟چقدر کشتی کار کردی؟؟؟واینم بگم که( اکثرا همه بهم میگفتن یا باشگاه میری و میگفتم نه میگفتن پس حتما کشتی کار میکنی یا کار کردی )و خلاصه گفتم نه و تعریف کردن و گفتن طرف 5سال پدره خودشو درمیاره که بشه این و منم خدارو شکر هیچوقت بابت اندام زیبایی که خدا بهم هدیه داده غرور برم نداشته و همیشه افتاده بودم در مقابل تعریف ها و سپاس گذار خدا بودم ،وپسر داییم حرص میخورد ،میگفت آب میخورم چاق میشم ،اونوخ تو جلو چشم من 4پنج سیخ کوبیده رو با برنج و نون میخوری و تکون نمیخوری و کلی میخندیدیم و البته ماشاالله الان باشگاهو استارت زده و تو سه ماه 20کیلو کم کرده و عالی داره پیش میره ،بگذریم و خلاصه که دوروزه بعدش رفتم پیش صاحب باشگاه که آقا رضاس و خیلیم دوسش دارم و با معرفت ترینه ،گفتم که آقا رضا یه برنامه برا من بنویس ، گفت که برنامه قبلیتو بیار ،گفتم اولین باره میام باشگاه برنامه ندارم ، اونم کلی تعجب و گفت فیگور بگیر و گفتم بلد نیستم و خلاصه خودش بلند شد از رو صندلی و یادم داد و گرفتم فیگور چند تا و عکس گرفت چنتا ازم و اونم اصن باورش نمیشد که من کار نکردم ، سیس پک شکم من اونم نه سیس پک لاغر نه سیس پک حجم دار و اون عضله ها و اون بالا تنه و خلاصه من شروع کردم کار کردم و دوماه بعد بهم گف باید ببرمت مسابقات و بدنم بدون هیچ پودری و مصرف هیچی فقط با کارکردن انگار چند برابر بهتر شده بود ، البته اینم بگم که این عضلات من صددرصد تکامل خودشونو طی کرده بودن اززمان بچگی 9سالگی که باشگاه رزمی رفتم چند سال و بعدش از 15سالگی اینا چسبیدم به فوتبال و عاشق فوتبال بودم و خیلی بازی میکردم و حتی تو اولین حضورم تو مسابقات رسمی بین مدارس قهرمان شدیم تو منطقه و تو فینال تاثیر گذارترین بازیکن بودم با زی و 4به سه بردیم و من دوتا گل زدم و یه پنالتی گرفتم ، و هیچکدوم از استعدادیابا و مربی هایی که اونجا بودن ازم پرسیدن تو کدوم تیم بازی میکنی که ندیدیمت تا حالا؟؟گفتم من تو مدرسه و کوچه خیابون بازی میکنم ،گفتن یعنی اولین مسابقات رسمیت بود که شرکت میکردی گفتم آره اگه رسمی به این میگن ،و خلاصه بگم که تا خدمت من فوتبال بازی میکردم و بدنم و استایلم خوب بود و هی بهتر و بهتر شد و یه حسنی که من دارم سوخت و ساز بدنم فوق العاده بالاس ولی در کل تو این شرایط آرمانی بدنی لایه پرانتز بگم که خیلی دوست دارم دوره قانون سلامتی و تهیه کنم و با مادرم استفاده کنیم این دوره رو ، و این نکته رم خواستم بگم که سو تفاهم نشه من چندین سال ورزش میکردم ولی خب باشگاه بدنسازی نرفته بودم ،و بازهم تو همین تابستون که یه 3ماهی بود که بدنسازی و استارت زده بودم و از اونور لیگ شهرستان ما شروع شده بود مربی هی زنگ میزد و اصرار میکرد و من فقط یکی دوبازی و رفتم و یک مربی که تولیگ دسته 2هم سابقه مربیگری داشت اومده بود و امسال تابستون داشت با مربی ما همکاری میکرد و خلاصه همون یه بازی منو که نیمه دوم فرستاد به زمین و دیدبازیمو و خیلی پسند کرده بودو گفته بود خیلی عالیه فقط باید بیاد تو شرایط مسابقه ،چون من از جام رمضان که تموم شد از عید تا برج 5فوتبال مطلقا بازی نکرده بودم ،و انتخاب کردم که برم باشگاه و اونم یه جورایی الهامی بود چون میخواستم هرروز حداقل یه کم تحرک بدنی داشته باشم ، و خلاصه به من دوستم که بازیش عالیه و همه میشناسنش تو منطقمون ،بهم گف که بیا این پسندیده بازیتو میخواد ببره تو تیم خودش تودسته 3تبریز وفقط از تیم دونفر و پسندیده ،اون یکی دوستمون رفت باهاش و الان قرارداد گویا بسته و داره بازی میکنه ،ولی من نرفتم ،دلیلشم اینه که بعده آشنایی با این مباحث و قوانین ، آزادی و بالاترین اولویت خودم قرار دادم تو زندگی و نمیخوام متعهد به تیمی یا چیزی باشم ، و هرروز بخوام ساعت مشخصی برم سره تمرین ، دوس دارم هر لحظه آزاد باشم و زندگی شلوغ و تو توجه جمع بودن و احساس میکنم نمیپسندم ، نمیگم معروفیت و دوس ندارم نه دوست دارم ولی نه معروف بودن به عنوان یه بازیکن رو نمیپسندم واون فضا رو دوست ندارم ، از اینورم که از پارسال من علاقه داشتم به خریدو فروش ملک و مشاور املاک و واسطه ، زمستون دوره اصول کسب و کار شخصی و خریداری کردم و از برج تقریبا 3 از خدا خواستم با توجه به اینکه هم فوتبالمو دارم و هم خیلی دوست دارم یه بیزنس من باشم و تجارت خودمو داشته باشم منو هدایت کنه که باورتون میشه میدونم ، تو خیابون شهرمون داشتم قدم میزدم ساعت تقریبا 11صب بود و همینکه این سوال و پرسیدم در حال قدم زدن سرم به پایین بود و سوال و پرسیدم و هدایت خواستم و سرمو که بلند کردم ،یه تابلوی خیلی بزرگ بیرون جلو در مغازه بود که انگار داشتن روش کار میکردن بچه های تابلوسازی و بعداً هم باهاشون دوس شدم چون میمومدن باشگاه و خلاصه رو تابلو نوشته بود (املاک ) ومن اینو یه نشونه دیدم و جدی استارت زدم و تو این تقریبا 7ماهی که استارت زدم و هدایت شدم به آموزش و همواره کار کردن روی باورهام و اینا و چنتا کمیسیون خوب گرفتم و معامله انجام دادم و خیلی پیشرفت داشتم و الآنم دارم تمرکز میکنم روی کسب و کار آنلاین از طریق اینستاگرام که هدایت شدم به یه فایل راجب اینستاگرام املاک از یک استاد خیلی خیلی خوب و هدایت شدم به استاد غفرانی عزیز که خیلی خیلی باورهای خوبی دارن راجب این کار و واقعا عاشق این کارن و دارم ازشون یاد میگیرم و جالبه اینو بگم که دوستان عزیزم اون موقعی که هدایت شدم به فایل اینستاگرام املاک که اون استاد عزیز توضیح میدادن ، دقیقا چند تا ایده ی مهم و کلیدی رو بیان میکردن که دیدم قبل دیدن این فایل ایشون ،خداوند اون ایده ها رو به من الهام کرده بود و من داشتم اون ایده هارو انجام میدادم و این هدایت به سمت این فایل هم برای این بود که مصمم باشم که مسیرم درسته و با طی تکامل نتیجه خواهد داد و چنتا نشونه و خواب دیدم که تو تعبیر خوابام خوندم که به موفقیت در تمام ابعاد میرسم و علی الخصوص کسب و کارم ،و با عشق دارم ادامه میدم و شاکر خداوندم بابت هدایت لحظه به لحظش و الان چند روزه متمرکزم روی پیج اینستام و دارم آموزش میبینم ، و بدنسازیمم ادامه میدم و از فوتبال و اینا هم پیشنهاد دارم ،ولی عاشق اینم که تجارت خودمو داشته باشم و بیزنس من باشم و پول دربیارم و آزاد باشم و تو این سه تا زمینه ،هم املاک و هم بدنسازی و هم بحث موفقیت فردی ، ادامه بدم و عاشق این سه تا کارم و دوس دارم که یه پلی پیدا کنم و اینارو یه جورایی ربط بدم به هم یا شاید خدا هدایتم کنه به حتی کاری که بیشتر از اینا عاشقشم نمیدونم ، ولی اینو میدونم که علایق من ایناس و در مسیرم و خداروشکر که آنقدر بهم توانایی و استعداد داده و کمکم میکنه تا مهارت کسب کنم در حوزه علاقه مندیم ، دوس دارم اگه معروفم شدم ،تو این استایل معروف بشم ،به عنوان یه بیزنس من موفق به عنوان یک شخص ورزشکاری که الگو باشه برا دیگر جوونا با لایف استایل سالمش ،وبه عنوان فردی که الهام بخش و انگیزه بخش باشه برای کسانی که طالب رشدن و راه استادشو ادامه بده با معرفی خدای درست و توحید برای عزیزانش و هرکسی که باهاش درارتباطه و آمادس برا تغییر زندگیش و شناخت خدای واقعیش ،
خدایا صدهزار مرتبه شکرت بابت تمام استعدادها و توانایی هایی که به من عطا فرمودی .
من همواره از تو هدایت میطلبم ،خدایا تو هدایتم کن
من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
به نام خدای خالق و هدایتگر
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته
سلام به این هممممه زیبایی و حال خوب تو بک گراند شما استاد واقعا هر بار که تو این زاویه شما فایل میذارین من چند دقیقه مات و مبهوت اون زیبایی پشت سر شمام اون اسمون اون درختا و او دریاچه و سایه درختایی که توشه الله اکبر خدایاشکرت و هر بار خواسته منو قویتر میکنه
استاد مسیر علاقه و تاکید شما همیشه تو گوش من صدا میده که وحید نکنه مسیر درست نیست
ولی یکم که دقت میکنم میبینم من از سن ها کمتر دوس داستم تو بازار باشم فروشندگی کنم و با مردم سر کار داشته باشم
و هدایت شدم به اون مسیر
ادامه دادم و چند سالی فروشنده بودم تو بازار شهرمون
تا رسیدم به زمان خدمت رفتم سر بازی و در کنارش کار تا تموم شد
وقتی تموم شد فشار خانواده زیاد بود که ازمون بده برو فلان بانک به فلانی زنگ بزن یه کاری برات کنه به این رو بزن و هزار تا چیز دیگه …تا اینکه دیگه نرم فروشندگی و بازار
گذشت تا تصمیم گرفتم برم کارگاه یکی از دوستام کار کنم تو زمینه الومینیوم
روز اول رفتم مشغول شدم انگار تو قفس بودم در و دیوار بهم سیخ میزد زمان نمیگذشت عصبی بودم دلگیر بودم
ولی مگفتم وحید روزای اوله تا الان تو فضای باز بودی طبیعی که یکم اذیت بشی به جاش حقوق داری بیمه داری مزایا داری زودتر شب میری خونه و …روز دوم باز همین حرفا
روز سوم بابای دوستم صدام کرد و حقوق و شرایط برام گفت و قرار شد که دیگه ادامه بدم ولی حالم خوب نبود و منتظر بودم روزا بگذرن و عادت کنم
تو این فاصله خالم که تهران بود میگفت بیا برو برنامه نویسی یاد بگیر برو جای دخترمن کار کن که میخواد بره المان مزایای شرکت خوبه حقوقش خوبه و…یا حسابداری یاد بگیر بزن تو دیوار برو مشغول شو
منم شاخکام تیز شد تهراان.!چیزی از بچگی دوس داشتم و میخواستم تهران باشم
روز سوم بعد از اینکه تایم کاری تموم شد گفتم دیگه نمیرم نمیتونم هی نجوا میومد که پس پول از کجا میاری بی پول میشی و …
اومدم خونه و به دوستم گفتم من نمیام تهران برام کار درست شده نمیام
رفتم بازار دوباره مشغول شدم حتی حاضر بودم حقوق کمتر بگیرم ولی اونجا باشم
تو همین روزای سخت بعد خدمت که فشار روت زیاده پسر خالم که همکار فعلی منه تازه چند وقتی بود تولید شروع کرده بود
اومد خونمون و بهم پیشنهاد داد اصن نفهمیدم چی شد ولی درجا قبول کردم انگار همون چیزی بود که میخواستم انگار داشت درست میشد
سریع باهاش دست دادم
شروع کردم
اومدیم تهران نه مغازه ای داشتیم نه خونه ای و نه جایی رو بلد بودیم
چند ماه فقط من دنبالش میرفتم و میدیدم چی به چیه
فروشنده پوشاک بودم ولی اینجا بحث تولید بود
فرق داشت من مدت ها گنگ بودم حتی بازار تهران برام عجیب بود وسیع بود گیج بودم توش
حالم خوب بود انگار اون جایی بودم که باید
مسیر شروع شد هر چقدر بگم مساله پیش اومد ولی هر بار بهتر شدیم با حل کردنش
سال 400 فکر کنم با شما اشنا شدم و روانشناسی ثروت 1گرفتم شروع کردم
بی نهایت مساله حل کردم تو کار و هر بار بهتر شدم
وحید چند سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست با الان تو هر زمینه به جرات بگم استاد من تا اون زمان حتی 1 میلیون تو حسابم نمیومد ولی الان چی بگم که اشکم جاری شد
هفته ای پول میاد و میره
کارگاه اختصاصی داریم مغازه داریم تو بازار تهران خونه اجاره کردم چندین و چند مشتری
تیراژ کار بالا ماشین 206 شخصیت بهتر
الهی شکرت خدا نمیدونم چطوری تشکر کنم که اومدم تو این مسیر تا دیدم بهتر بشه زندگی رو تجربه کنم و لذت ببرم
استاد بعد از 3سال هربار بهتر درک میکنم حرفای رو شما مسیر علایق رو هدایت رو
خدارو پیدا کردم
هربار دارم مسیر بهتری رو میرم کیف میکنم
و حالا حالاها باید برم و ادمه بدم کاوش کنم
ممنونم از شما و این سایت و اگاهی های بی نظیر
خدارو شاکرم بابت همه نعمت هایی که تا 3سال پیش ارزوم بودم و فکرشم نمیکردم داشته باشم و شرایط الانم رو اول لطف خدا و بعد اگاهی های شما و تلاش خودم
ممنون سید عزیزم دوستون دارم
در پناه ایزد مهربان و روزی دهنده باشید🫡
سپاس خدایی را که مرا انسان آفرید..
سلام استاد گرامی سپاسگزارت هستم که با دیدن هر یک قسمت از این گفتگوها درهایی از اگاهی بر روی ما باز میشود که خدا میداند تا کجا ادامه داشته و چه نتایج شگفت انگیزی را رقم بزند.
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است.. موضوع ویژه این قسمت هدف داشتن بود..
انسان بی هدف مثل یک مرده متحرک است.
یک برگی در دست باد.
باری به هر جهت.
همرنگ و پیرو جماعت .
هر کجا توده مردم حرکت کنند او نیز به دنبال آنها خواهد رفت.
ولی داشتن هدف شور و اشتیاقی در انسان به وجود می آورد که اگر این شور و اشتیاق در جهت مسیر علایق باشد و به صورت تمرکز لیزری بر روی هدف بوده و با باورهای مناسب نیز همراه باشد..
باورهای همچون:
احساس لیاقت و شایستگی .
باور به اینکه تمامی شغل ها به یک اندازه پتانسیل ثروتمند شدن را دارند.
باور به اینکه عوامل بیرونی هیچ تأثیری بر روی ثروتمند شدن و موفقیت من ندارند.
باور به اینکه شغل من یک شغل ارزش آفرین است.
و باورهای عالی و فوق العاده ای که در دوره روانشناسی ثروت یک گفته شده است .
انوقت این شور و اشتیاق همراه با هدف و انگیزه و تمرکز و باورهای مناسب و طی کردن تکامل و بلوغ ،
باعث موفقیت های بی نظیر و فوق العاده خواهد بود.
فارغ از سن، جنسیت، محل زندگی و …
چقدر خوبه که آدم این صحبت های ناب را همیشه و همواره با خود تکرار کند. صحبت هایی که چراغ روشنی در مسیر پیشرفت است.
و از طرفی آرامشی در انسان به وجود میآورد که دیگر نگرانی و ترس از آینده هیچ معنا و مفهومی ندارد .
اینکه تو مطمئن هستی به نتیجه .
اینکه تو ایمان داری به خداوند که همواره پشت و پناه توست.
اینکه با طی کردن تکامل به هر چی بخواهی میرسی و مهمتر اینکه آرامش و ایمانی داری که تو را در مسیر نگه میدارد و با صبر و شکیبایی و حرکت در مسیر، قدم های بعدی را برایت مشخص می کند.
ممنونم ازت استاد عزیز سپاسگزارم
همه چیز از یک فکر شروع میشه ؛ فکر کوچکی که در مغز روشن میشه باعث رفتاری عملی یا واکنشی در سطح میشه. یک رفتار و یا عمل رو نمیشه قضاوت کرد در دسته بندی خوب و بد نمیشه قرار داد. یک عمل رو نمیشه در دسته بندی خوب و بد قرار داد افرادی هستند که تقلید میکنند رفتار های یکسانی دارند اما نتیجه ای متفاوت میگیرند. بنابراین نتیجه هست که میشه گفت فکری که در ذهن ما شکل گرفته قدرتمند کننده است یا محدود کننده این نتیجه دلخواه من هست یا نه موفق شده ام یا نه . نتیجه قابل ارزیابی است و اون نتیجه بر میگرده به اون فکری که در مغز شکل گرفته پذیرفته شده وقتی عملی نسبت به یک فکر انجام میشه یعنی فکر در مغز پذیرفته شده.
دو نفر با عمل یکسان به فرض (گزاشتن یک قرار کاری. یک تماس تلفنی. و یا شروع یک کار جدید و… یکسان) با فکر های متفاوت. نفر اول با این فکر که پول دست مردم نیست. شرایط بد شده. کاسبی نمیشه کرد به خاطر فلان اتفاق. نفر دوم با این فکر که برم اون کارو انجام بدم. خداوند وهاب است و هر نوع فکر قدرتمند کننده ای که به واسطه اون عملی انجام بشه.
نفر اول بدهکار تر میشه در حالت بهتر تغییری ایجاد نمیشه جز فرسایش و خستگی و نفر دوم هست که موفقیت هارو بدست میاره اگر هم شکست بخورد در دلش همه چیز خیر و به تجربه اش اضافه میشه تا هدایت بشود به مسیر درست.
کسی مثل ابراهیم با یک فکر مکانی و تخریب میکنه و اون نتیجه رو میگره
وکس دیگری بایک فکر دیگر (اسیب زدن به. ایجاد ترس. نیتی به دلیل باورهای محدود کننده) نتیجه ای متفاوت میگیره یعنی اعدام میشه
بنابراین رفتار ها و عمل ما نیست و عمل دیگران نیست که مورد قضاوت و ارزیابی قرار بگیرد. اهمیتی هم نداره ( یکی چاپلوسی میکنه یکی دیگه تعریف واقعی و دلی میکنه) با نتایج متفاوت
فقط این نتیجه هست که میشه ارزیابی کرد موفق شدن یا شکست خوردن پیامبر خدا شدن یا به عنوان یک اشوبگر اعدام شدن
نتیجه نشان دهنده افکار درون ماست
مراقب افکاری که در ذهن روشن میشن باشیم که اگر قبولش کنیم و بهش قدرت بدیم نتیجه زندگیمون رقم زدیم. اصلا هم مهم نیست چقدر عمل میکنیم چقدر دعا میکنیم چقدر کمک میکنیم
میرسیم به این نکته که : دلیل رفتارهای من چیه دلیل رفتار های من چیه چه فکری در ذهن من شکل گرفت که من این نتیجه رو گرفتم . دلیل رفتارهای من چیه.؟؟؟!
به این خوب فکر کن چیه
ب نام الله مهربان هدایتگر ب سمت
شادی و ثروت سلامتی
سلام ب استاد عزیز و دوستان
=قانون خداوند کسی که ب گسترش جهان کمک کنه پاداش خواهد گرفت
=فک کردن ب لحظه مرگ نشون میده مسیرمون در زندگی درست یا نه
=وقتی ادم در مسیر علایقش حرکت کنه و حرفه ای بشه درهای نعمت باز میشه
چقد عاطفه عزیز قابل تحسین بود وتحسین میکنم شجاعتشون برای تغییر و کسب ثروت
و نتایج درخشان با تغییر کردن
چقد کار و حرف سبحان عزیز قابل تحسین
=هدف گزاری کردم اصل مهمه
=ارزش خلق کردن و کمک به پیشرفت جهان درهای نعمت بیشتری باز میکنه
آرزوی
شادی ثروت سلامتی حال خوب و هدایت الله دارم براتون
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
129. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
270 امین روز از عضویت من از این سایت پر از آگاهی
چقدر این فایل به اتفاقات امروز من مرتبط بود
که من دقیقا امروز این حرفو گفتم به مادرم
گفتم که مامان یادته من بارها چند سال پیش آینه دستی و جاکلیدی و چیزای دیگه نقاشی میکشیدم هیچ کس نمیگرفت و تصمیم میگرفتم هدیه بدم
چون اذیت میشدم میدیدم نقاشیایی که با کلی عشق رنگ کردم کسی نمیگیره یا میگن گرونه
و هدیه میدادم چون یه جورایی اذیت میشدم که نقاشیامو کسی نمیگیره در صورتی که ایراد از باورام بود نه مشتری ها
و کلی باور محدود کننده دیگه که اون زمان داشتم
و از زمانی که تصمیم گرفتم آگاهی رو انتخاب کنم و از خدا کمک خواستم و سعی کردم هر روز نسبت به دیروزم پیشرفت کنم ، کم کم با توجه به تلاشی که میکردم
به مقدار تلاشم و ایمانی که نشون میدادم آروم تر و زندگیم تغییر کرد
امروز وقتی جلو در مدرسه 355 فروش داشتم و در عرض نیم ساعت که بچه ها میرن و مادراشون میان دم مدرسه انقدر اشتیاق نشون میدادن که دور کارام میشستن بچه ها و یکی یکی نگاه میکردن و مادراشون میگفتن درس هم میدی به بچه ها
اون همه کلمات که پشت سر هم به مادرا میگم ، من نیستم و خداست که به زبونم جاری میکنه
با هر مادری که حرف میزدم یا خودشون میپرسیدن میگفتم میتونین ثبتنام کنین تا تابستون به بچه هاتون تو مسجد محله مون یاد بدم
و گفتن که یکم دوره براشون و ازم درخواست کردن تا برم مسجد محله خودشون که با محله و شهرک ما نیم ساعت پیاده راه داره ، تا هفته ای یه روز به بچه هاشون درس بدم نقاشی روی چوب و سفال و … رو
حتی شماره مو هم گرفتن یه دختر گفت خاله شماره تو میدی گفتم باشه و من قبلا به هیچ کس شماره نمیدادم
طبق باور محدودی که از بچگی اطرافیان گفته بودن و ترسونده بودن میگفتن نباید شماره تو به کسی بدی مزاحم میشن و کلی حرفای دیگه
حتی از جواب دادن به شماره ناشناس ترس داشتم دست و پام میلرزید
ولی به لطف و عنایت خدا این محدودیت رو پشت سر گذاشتم و از اون روزایی که تصمیم گرفتم خجالتم رو رفع کنم دیگه برام مهم نیست که بگم وای نه شماره نمیدم
من وقتی امروز آینه دستیام فروش رفت با جاکلیدی و کش مو ، یه لحظه به خودم گفتم ببین طیبه چه فرقی کرد ؟؟؟؟
تو قبلا هم داشتی از این کارا انجام میدادی و عشقت نقاشی بود و عاشقانه شب و روز کار میکردی ولی فروش نداشتی
البته درسته من از سال 96 هم تو پیج اینستاگرام نقاشیامو میفروختم ، ولی چون مخصوص یه شغل شده بود همه کارام برای آتش نشانی بود کارای دیگه ام فروش نداشت و باز طبق باورای محدودی که داشتم بود که فروش نمیرفت
بعد گفتم چی شد ؟؟؟
الان تو نیم ساعت نزدیک 400 فروش داری و حتی بیشتر از اونم میشه طبق باور و ایمانت به خدا
تازه دارم درک میکنم همه چی اول ایمان به خدا و توحیدی عمل کردنه و بعد باور
چون وقتی من روی باورام کار میکردم فروش داشتم ولی نه زیاد
از وقتی که تصمیم گرفتم ایمانم رو در کنار قدرتمند کردن باور هام به خدا نشون بدم خدا یه جور دیگه ای برام بی نهایت عطا کرد از همه نظر
من امروز مثل هر روزم گفتم خدا تو راهمو بهم نشون بده گفتم میرم باز یه مدرسه تا نقاشیامو بفروشم
تو ذهن خودم یه مدرسه دیگه بود ولی تو دلم گفتم خدا تو بخواه و میپرسیدم کجا باید برم ؟
اول وقتی از خونه بیرون اومدم گفتم میرم به سرای محله اون قسمت از منطقه ای که نزدیک خونمونه وپیاده نیم ساعت راهه میگم اگر معلم نقاشی خواستن اسممو بنویسم بعد میخواستم برم پارک ترافیک که دوچرخه سواری حرفه ای یاد میدن تا برم حرفه ای یاد بگیرم
تو راه با خدا حرف میزدم میگفتم کجا برم؟ انقدر محو حرف زدن با خدا و دیدن زیبایی هاش و سپاسگزاری بودم ،گفتم من چرا یادم رفت ، دوچرخه سواریم باید میرفتم قبل رفتن به مدرسه ای که تو ذهنم بود
چون اون مدرسه که میخواستم برم مسیرش جدا بود و اول گفتم برم دوچرخه رو بپرسم بعد برگردم جلو مدرسه تا بچه ها وقتی اومدن نقاشیامو پهن کنم
وقتی رسیدم به کوچه پارک ترافیک یهویی شنیدم صدای بچه ها میاد ،گفتم مگه اینجا مدرسه هست ؟؟؟
بعد دیدم گفتم وای خدای من ، اصلا حواسم نبود که اینجا کنار مارک ترافیک مدرسه ابتدایی هست
بارها اومده بودم این پارک ترافیک و مدرسه رو دیده بودم ولی اصلا یادم نبود تا بیام اینجا بفروشم
زود رسیده بودم 11 بود و بچه ها 12:15 زنگشون میخورد ،پارک ترافیک هم بسته بود برگشتم
یهویی دیوارا و نقاشی روی دیوار مدرسه توجهمو جلب کرد
یه حسی بهم گفت برو مدرسه و با مدیر صحبت کن برای رنگ دیوارای مدرسه
ولی ذهنم هی میگفت نرو ، که اگه قبول نکردن چی؟ یا چحوری میخوای بگی
که زود جوابشو دادم
گفتم اولا من میرم و میگم فوقش یا میگن باشه یا میگن نه
بعدشم من ایمانم رو به خدا نشون میدم باقی کارا با خداست من و تو چه کاره ایم ذهن من و بعد رفتم و با مدیر حرف زدم گفت قیمت بده
گفت چند رنگ میکنی هر دیوارو
بهش گفتم من تاحالا کار نکردم ،ولی اگه قبول کنین من میتونم رنگ کنم و گفت از روی همون طرح ها بخوای رنگ کنی قیمت بده یا هر طرحی که بود دوباره رنگ بشه قیمت بگو
گفت برو حیاط مدرسه رو ببین و بیا بگو که چقدر میگیری تا رنگ کنی
بعد نقاشیامم نشونشون دادم گفتن نه اینا رو نمیخوایم ولی دیوار مدرسه رو قیمت بدی میگیم بیای رنگ کنی یا نه
بعد من رفتم حیاط مدرسه رو دیدم انقدر بزرگ بود و دیواراش لازم بود که رنگ بشه خیلی رنگاش رفته بود
بعد اومدم بیرون و دیدم مادرای بچه ها دارن میان ، سفره مو پهن کردم و نقاشیامو گذاشتم یکی یکی اومدن نگاه کردن و ازم خرید کردن
بعد که بچه ها زنگ آخرشون به صدا در اومد با مادراشون اومدن و دور کارام جمع شدن
و درخواست کردن که تو محله شون برم و اونجا تو مسجد ثبتنام برای آموزش باشه تا بچه هاشونو بیارن و اسم دوتا مسجد رو گفتن که اگر خدا بخواد فردا صبح میرم هم مسجد و هم مدرسه تا قیمت بدم بهشون
بعد مدیر مدرسه میخواست بره گفت دختر تو اومدی دیوارارو ببینی قیمت بدی کجا رفتی ؟
گفتم اینجا میفروختم فردا میام باهاتون حرف میزنم گفت باشه
امروز وقتی رفتم اون مدرسه فقط گفتم خدایا شکرت یعنی خوب میدونستی کجا منو ببری
حتی به دلم انداخت برم نقاشی دیواری رو بپرسم و گفتن که قیمت بگو
همه اینا کار خود خودشه که جوری مسیرمو تغییر داد تا برم اونجا
همه چیو به خودش سپردم گفتم خدا اگر رنگ دیوارای مدرسه جور بشه که عالیه اگرم نشد باز خیریتی در این هست که درس هایی باید یاد بگیرم
بعد که برمیگشتم تو راه یه مدرسه هم دیدم که بچه ها میومدن گفتم بشینم اونجا یهویی چند بار شنیدم نه نشین برو خونه
گفتم چشم و وقتی رفتم رسیدم سمت خونه مون یهویی یادم اومد که من قرار بود برم مدرسه ابتدایی سمت خونمون که 1:30 زنگشون میخوره
رفتم و به خانم دستفروشی که نشسته بود جلو مدرسه گفتم من میرم اونجا خواستی بیا و گفت باشه و اومد
وقتی رفتیم درسته نفروختم چیزی ولی با مادرا حرف زدم و بچه ها گفتن فردا بیا خاله الان پول نداریم
من برگه ای که چاپ کرده بودم و با خط تحریری خودم نوشته بودم آموزش هست تو مسجد محله مون میخواستم جلو در مدرسه بچسبونم که
یکی از مادرا گفت آموزشم میدی گفتم بله شماره مو گرفت گفت بیا به مسجد محله ما هم که نزدیک محله شماست بگو تا ما هم بچه هامونو بیاریم برای آموزش
خیلی حس خوبی داشت
من وقتی داشتم فکر میکردم که مادرا میخوان که بچه هاشون یاد بگیرن
به یاد این ایده افتادم که قبل از آگاهی بهم داده شده بود از طریق ددستم ولی عمل نکرده بودم
این بود که فیلم بگیرم و تو تلگرام یا سی دی کنم و بفروشم آموزش نقاشیامو رو چوب یا سفال
باز همه اینا رو از خدا میخوام راهشو که به طبیعی ترین و ساده ترین هست رو بهم بگه
و هر بار میگم خدایا اختیارمو تماما به تو میسپرم و خودت اراده منو بگیر به دستت
اون چیزی باشه که تو میخوای نه اونی که من از نا آگاهیم میدونم
بعد خواهرم زنگ زد گفت طیبه بیا دوشنبه بازار یه دست فروش هست کلی چوب و زیر لیوانی به قیمت ارزون آورده
و وقتی من رفتم انقدر خوشحال بودم که یاد این موضوع افتادم
که خدایا ازت ممنونم در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دادی من رو تا به خواسته ام برسم
چون من چند روز بود میخواستم زیر لیوانی چوبی بگیرم ولی گرون بودن و میخواستم قیمت مناسب باشه که امروز خدا بهم عطا کرد
و من با پول فروش دیروز و امروزم چوب خریدم تا رنگ کنم
این روزا بیشتر پیش میاد که در زمان و مکان مناسب به خواسته هام میرسم
حتی شده بارها تو گفتگوم با خدا حس کردم و شنیدم که طیبه باید تو ایمانت رو بیشتر و بیشتر نشون بدی چون برای خواسته های دیگه ات کم مونده تا مولفه ها کنار هم قرار بگیرن
وقتی ایمانت رو نشون بدی خدا چند برابر بی نهایت برات رقم میزنه
پس دائم در حرکت باش و سوال بپرس تا به جواب برسی
شب وقتی بارون میبارید رفتم بیرون تا تو خرید به مادزم کمک کنم ، خیلی زیبا بود صورتمو رو به آسمن گرفتم و گفتم وقتی این نعمت به زمین میرسه و درختارو شفاف و زیبا میکنه
پس منم باید از این نعمت استفاده کنم و صورتم رو با این آب شفا بخش خدا شستشو بدم و شفاف و زیبا بشه صورتم
و همه این ها قدرت خداست که هر لحظه در اختیارمون گذاشته
خدایا سپاسگزارتم