گفتگو با دوستان 20 | فرایند تکاملی تغییر شخصیت - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

296 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سونیا نوری گفته:
    مدت عضویت: 481 روز

    بنام خدایی مهربان

    سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم

    گام پنجم از فصل دوم از روزشمار تحول زندگی من

    خدای من چقدررر تحسین برانگیز است دوستان خوبم که این قدر روی خود کار کردند و فرکانس های آگاهی دهنده شان را من دریافت میکنم ، چقدر قشنگ و درست و با دقت کامل صحبت می‌کنند.

    در مورد قانون تغییر صحبت کردند ، چیزیکه من خیلی در خودم احساس کردم و چقدر دقیق مثل آئینه به خودمان برمی‌گردد. وقتی تغییر میکنی ، تازه بعضی چیزهارا در زنده‌گی برای اولین بار در زنده گیت تجربه میکنی ، و این خیلی خوش‌آیند است و من بخودم میگم دیدی این بخاطر تغییر توست. پس باید همیشه حرکت کنیم تا نتایج پایدار بماند و دنبال برنامه ها و یاد گیری باشیم .

    اگر تغییر نکنیم و بقولی ایستاد شویم ، در حقیقت ما ایستاد نیستیم بلکه پسرفت میکنیم پس باید حرکت کنیم حرکت ، حرکت …

    صبر موقعی درست است که روی خودت کار میکنی و می‌گذاری که تکامل طی شود و در عین حال روی خودت هم کار میکنی . نه اینکه بشینی و هیچ کاری نکنی و بگی که من صبر باید بکنم .

    خداره صدهزار مرتبه شکر برای این قوانین عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 779 روز

    172مین گام خوشبختی روی مدار روزشمارزندگی.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای عزیزم.

    الهی‌ سپاسگذارم بابت سلامتی خانواده ونی نی جونم.

    چندروزپیش که به نوه دایی جانم تماس گرفتم درحالی که توی پارک ملت پیاده روی میکردم وباپسرم باماشین به خانه آمدیم این تماس ادامه داشت حدودا 1/30 ساعت طول کشیدصحبتهای عالی.

    که قرارگذاشتیم یک ملاقات حضوری داشته باشیم.

    گفت :بیا خونه ما،گفتم: نوه هات نمیذارن صحبت کنیم!

    گفت:بیاروستاتوباغ،گفتم :من راه دورنمیام !که اتوبوس سوارشم.گفتم:شمابیاخونه مابچه هابزرگن سرِ کارن.

    چندروزگذشت تاروز5شنبه21فروردین سالگرددائی جانم بوددعوت بودیم .

    توی روستامون برای ناهارهنوزازخونه راه نیفتاده بودم خبردادان که زندایی جانم بهشتی شد¡!!!!!!!¡

    بنده خداحدو7سالِ مریض بودزیردست شده بود5سال پیش پسر4رمشون که همسرخواهرمن بودبهشتی شد!!!!!!!

    سال/1403/12/1یک دانه دخترشون فوت کردهمون روزخاکسپاری دایی جانم سکته کردبعد9روزفوت کردبعدیکماه پسربزرگ خانواده بهشتی شد.

    دیگه زندایی جانم آلزایمرگرفته بودخیلی اذیت نمی‌شدکه عزیزانش رفتن!!!!!

    این پلن زیبا رو خدا برای منونوه دایی جانم به زیبایی چیده بود که باهم باشیم وازحال خوب واحساس خوب صحبت کنیم. الهی شکرت

    روز اول مراسم گفتم :من باعزیز دلم میرم شهر وفردا برای مراسم ختم سوم نمیام!!!!!!

    نوه دایم گفت: نه نبایدبری بیاباهم بریم باغ خونه ی ما که فرداناهارباشی.

    خدایاشکرت شب باخواهرم رفتیم باغ همین نوه دایی جانم خیلی به حال بود.

    ازکجاشروع کنم؟؟؟؟!!!!!!! وتا کجا ادامه بدم!!!!!!؟؟؟؟

    اونقدرزیبایی بود.

    تراس بزرگ،جلوی خانه رودخانه پرآب باصدای دلنشین،صدای پرندگان گوناگون،زیردرختان سربه فلک کشیده، ،رنگ سبز گیاهان توی باغهای دور،واطراف،کوههای سرسبز وسبزیهای کوهی،درختان ارغوان بارنگ گلهای زیبا،ویلاهای اطراف،رستورانهاباآبنماهای زیباوخوش صدا ،تختهابرای میهمانان که برای لذت وتفریح وخوردن غذاهای خوشمزه آمده بودن، دیگه قطعه ای ازبهشت روتجربه می‌کردم.

    اجاق کنارتراس،طنابی که برای بچه‌ها وسط تراس آویزان بودوماهم استفاده میکردیم.

    سفره ی شام وصبحانه دورهمی عالی،که بالباس گرم وملحفه دورخودمون پیچده بودیم!!!!!!!

    ازسرماطوفان ورعدوبرق، بارش باران وتگرگ صدای شکسته شدن شاخه ها که روی سقف تراس میریخت دخترداییم میگفت :نترسید.

    شب خوابیدن زیرکُرسی وروشن کردن بخاری هواسردبود.توی شهرکل پنجره ها رو باز میذاریم که هوای تازه بیادولی اونجادر وپنجرها بسته بود

    الهی شکرت برای ناهار رفتیم مسجد

    بازدوباره خانم مداح یک خبردیگری اعلام کردکه فدابرای خانم فلانی مراسم ختم دراین محل اجرامیشه!

    من تصمیم داشتم بعدازناهاروسرمزار باخواهرازروستابرگردیم.

    ولی به محض شنیدن این خبر دخترداییم گفت: بیاامشب باهم بریم باغ فردا باهم میریم مراسم ختم بعدبروشهر!!!!!!!

    به عزیزدلم تماس گرفتم که برنامه اینه میخوام شب بمونم باخنده وجدی درهم میگفت: نه! خانم بیادیگه ماتنهاییم!!!!بچه چی بخورن!!!؟؟؟؟

    که انگاربچه هاکوچکندماشاالله بالای30سال عمردارن خخخخخخخخخخخ.

    گفتم: عزیزم، این خانم ازاقوام شماست!!!!

    گفت:عزیزم فقط به توخوش بگذره اشکال نداره بمون!!!!

    راستش من وقتی میرم روستادلم میگیره مگه بابچه هاوعزیزدلم باشم.

    بالاخره دوباره شب رفتیم باغ بازهمون زیبایهاولی این بار جلسه ی 2نفره داشتیم. وازفایلهای استاداستفاده میکردیم.

    صبح همسرشون که پسرخاله ی بنده هم هست رفت شهرسرِ کار دیگه خودمون 2نفرحالکردیم رفتیم روی بلندی کنارِ رودخانه وپشت سرمون نهرآب باعشق داستان انداختن موسی به آب رو گوش میکردیم.

    خلاصه براتون بگم که ازیک کلام خواسته که منودختردایی جانم داشتیم که باهم خلوت کنیم ومنی که میگفتم:باغ نمیام

    ولی خداگفت: باغ بهترین جابرای عشق بازی بامن است.

    وبرای مراسم ختم هم ازباغ باید میرفتیم روستاحالاازباغ تامسجد روستا کمی راه هست من که سعی میکردم پیاده برم ولی یکم سربالایی داره و دخترداییم نمیتونست پیاده روی کنه هرماشین میومداشاره میکردیم که سوارمون کنن!!!

    چون از رودخانه ماشین زیادمیادبعددیدم یک ماشین خیلی باعزت جلوپامون نگه داشت درب جلوی ماشینوبازکردصدازدخاله بفرمایین!!!!!!

    نگاه کردم دیدم داماددخترخواهرمِ میگه بیابنشین دیگه منم رفتم صندلی جلونشستم جلوتررفتیم جلوی بنگاهشون بوق میزدکه خانمش(نوه ی)خواهرم بیادلوازمهاشوبرداره .

    بعدگفت: خاله نگاه همشون اخم کردن که این خانم کیه کنارِ من نشسته!!!!!!

    بوق میزدو باخنده میگفت :این خانم دوستِ دخترمِ خخخخخخخخخخخ .

    خانمش،مادرخانمش،خواهرخانمش،زن برادرخانمش،وحتی خواهرهمین آقااخم کرده بودن ومنم براشون دست تکون میدادم.

    ولی نمی شناختن تاخانمش آمدجلودیدعه خاله لیلا توماشینه!!!!

    خندیدبه شوهرش گفت: بروبادوست دخترت خوش بگذره خخخخخخخخخخخ.

    بنده ی خدا ماروتامسجدرسون الهی شکرت که این وسیله رو برامون فرستادی.

    همش معجزه ونعمت بود.

    رفتیم مراسم ختم وهمون شب هم مراسم ختم شام مارونگه داشتن .به دخترعمه عزیزدلم گفتم: من اگه برای شام بمونم باید منوببرین شهردخترعمه ی عزیزدلم گفت: چشم ماشین داریم میبریمت خیلی بااحترام خدابهترین وسیله ی ایاب ذهاب روبرام مهیاکرد دمت گرم خداجون.

    ودوتاازفامیلامونده بودن برای برگشت چکارکنن!!؟؟؟

    یکیشون سریع بعدنمازشب برگشت چون شب وسیله نبودولی خدابرای لیلاجان همه جوره خدمت رسانی کردازجایی که فکرش رانمیکردمتشکرم خداجون.

    شب قبل از شام تومسجدنشسته بودم مداح روضه میخواندومنتظربودن میهمانهاسرجمع بشن.

    عینک همراهم نبودولی صفحه رو بزرگ نماکردم وشروع کردم به کامنت خوندن.

    فکرکنم کامنت فهیمه جان بود.

    داشتم میخوندم که تولد17سالگی برادرزاده عزیزشون بوده وازحرم اقام امام رضاباعمه جانشون تماس تصویری میگیرن!!!!

    وفهیمه خانم گریه میکنن و نوشته بود بهشون الهام میشه که توبه خاطراعتقادات ومذهبی بودنت هنوزبه ثروت (پول)نرسیدی!!!!!

    ولی فهیمه جون اول صحبتشون میگفت: همه روباهم قاتی نکنین وبه ایشون الهام شده!!!!!

    منم باخواندن کامنت گریه میکردم ومداح روضه میخواندهرکس متوجه من میشد گریه کردن واشک ریختنهای من خیلی طبیعی بود¡!!!!!

    گفتم :خدایامن برای درخواستهام باخودت مستقیم تماس برقرارمیکنم چون استادبه من آموخته به خداشرک نورز!!!!

    ولی تویه خدارودرتمام ابعاد دوستت دارم .

    حتی درابعادپیامبران وامامان وائمه.

    چون الگوی خیروبرکت وثروتمندی وصبرهستند. و خودت همه رو برام به صورت معلم خلق کردی.

    چون آنقدر رد پای محکم واستوارازخودشون به جاگذاشتن ویکتاپرستی روگسترش دادن تاآخرین اولاد آدم وحوابرکت داره .

    الهی چشم وگوش وزبانم رادراین صراط مستقیم مستدام واستواربگردان چون من بی نهایت ازوجودخودم توی این مسیرلذت میبرم ورسمشم همین بوده وهست وخواهدبود قانون بدون تغییر را دوست دارم بایدبیشتر روی خودم کارکنم.که لذتش توی همینه صبرکردن آمین.

    آقابعدازشام صدازدن بیابریم.

    سوارماشین شدیم به داماددخترعمه گفتم شماپل چهل بازه منوپیاده کنین پسرم میاددنبالم وَشمابه مسیرخودت ادامه بده!!!البته ازجای خانه ی ماهم راه بودولی کمی پیچیده وچراغ راهنمایی، بلاخره پسرم آمددنبالم رسیدم خونه البته بارهبریت خودِ خدااین جورچین ازطرف خدابودمتشکرم خداجون بوس به کله ی خدا.

    نمازصبح بیدارشدم نمازخواندم چای وصبحانه ی عزیزدلم وگل پسرم رو آماده کردم وخوابیدم.

    خواب دیدم مثلأ تویک مدرسه هستم فقط صدامیشنیدم که یک گروه دخترهستندکه صداشون میومدازیک دختری میپرسیدن پس اسب کجاست!؟؟ومن دیدم اسبی خوش اندام ورزیده زین شده یگ پارچه مخمل سبزوبارنگ قرمزونارنجی روش دوخته شده یاابوالفضل یااسم ائمه بودنمیدانم ودوتابال بزرگ داشت رنگ نقره‌ای مایل به سفید که انگار این رنگ از مرکز شروع میشدنقره ای وبه رنگ سفیدتاسرِ بالهاش تمام میشد!!!!!!!!

    نمیدونم چه جوری توصیف کنم!!!!!!!!؟؟؟؟..

    واین اسب ازبس که بزرگ بودوهیبت داشت اگه توی فضای بازبودخیلی بزرگتربود.ولی باهمان عظمت و هیبت توی این سالن هم راحت بود.

    فقط دیدم یک دیوارکه سمت راست دفتربود.

    این دیواربازشدیامحوشدومن از سمت راست اون مکان رومیدیدم درختهای سبز وبلندمثل کاج بودواحساس میکردم پشت این دیوارجنگله واسب که ردشد ودرحال ردشدن اسب واین معجزه من تند،تندمیگفتم:

    الرزق ورزقان.الرزق ویطلبک.

    و دیوارسرجای خودش قرارگرفت الله اکبر ،سبحان آلله

    بیدارشدم .

    دیدم ساعت 7/10دقیقه شده سریع دفترشکرگذاری رو آوردم خوابم رو نوشتم الهی شکرت بااین همه نعمت وثروت ومعجزه والهامات .

    خدایافهم ودرک همراه باعمل ودیدن نتیجه رو به من ارزانی ده.آمین

    عاشق همتونم یاحق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 878 روز

    به نام خداوند مهربان و بخشنده

    روز 172

    خداوند را هزاران مرتبه شکر بابت یک فرصت دیگر الهی شکرت

    سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم

    تغییر شخصیت یک فرایند تکاملی است

    من این جمله حالا خییلی بهتر درک میکنم باید تکامل طی شود تا شخصیت ما بهتر شود تا ما بهتر از قبل شویم الهی شکرت

    می خواهم اتفاق چند هفته پیش برایم رخ داد را برایم بنویسم من تا الان با هیچ دختری وارد رابطه نشدم و خییلی مقاومت های درباره ارتباط با دختر ها دارم

    من اصلا تکامل را در نظر نگرفتن و به یک دختر پیشنهاد ازدواج دادم و این دختر جواب رد داد و خییلی بالای من تاثیر گذاشت و یکم حالم را بد کرد خدا را شکر خییلی زودتر به خودم آمدم و از آنجایی که شاگرد بهترین استاد هستم رفتم دفترچه ام را باز کردم و نوشته ام درس های که از آن اتفاق گرفتم و حالا به صورت جدی تر روی خودم کار میکنم و می دانم که انسان درست به موقع اش وارد زندگی من می شود الهی شکرت من فقط باید لیزر فوکس روی خودم داشته باشم و روی باور عایم خداوند به زودی انسان هماهنگ با باور های جدید من را وارد زندگی من خواهد کرد

    خداوند را هزاران مرتبه سپاسگزارم که به راهی درست هدایتم کرد الهی شکرت الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1337 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم

    عجب فایلی

    یاداوری اینکه هرچقدر که من تغییر کنم جهان اطرافم هم تغییر میکنه

    دقیقا توهم در مورد مسائل مالی بیشتر از همیشه هست چون ما روی این موضوع بیشتر زوم‌میکنیم انتظار تغییرات گسترده داریم ولی به همون اندازه که ما تغییر کنیم نتاسج تغییر میکنه

    باید دتبال بهتر شدن باشیم قبل اینکه حهان مارو مجبور کنه این حرفا چقدر زود فراموش میشن و ما درگیر روزمرگی میشیم بعد میگیم چرا نتایج درست نمیشه

    خب ما درگیر مسائل روزانه خودمونیم و حواسمون نیست که چی سرمون میگذره جهت دهی نداریم انتظار داریم یهو بدهی ها اوکی بشه همه جی روال باشه

    ولی تا ما به اون اندازه تغییر نکنیم این خبرا نیست

    همه چی داره تغییر میکنه ولی ما حواسمون نیست اگه به گذشته خودمون نگاه کنیم ببینیم که قبلا کجا بودیم الان کجاییم دیگه ول نمیکنیم این مسیرو بیشتر و جدیتر دنبال میکنیم و ادامه میدیم

    در مورد شریک استاد من جون شریک دارم و هر دومون داریم با برنامه های شما کار میکنیم یکم واسم سوال هست

    در صورتی که ما نتایج خیلی خوب گرفتیم تو کارمون

    خرید ماشین اجاره مغازه تو بازار تهران اجاره خونه تو تهران در صورتی و‌…درصورتی که از صفر شروع کردیم و از شهرستان اومدیم بدون هیچی

    و تو صنف خودمون هم یکی از دوستانمون هست که شریک داره و بسیار نتاسج خیلی بزرگ‌گرفتن و رشد کردن خیلی زیاد و عالی

    و اینکه در مورد شریک میگین من یکم گیج میشم اگخ جواب یکم روشن کنین این موضوع رو ممنون میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    ناصر کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 2325 روز

    سلام بر استاد عباسمنش عزیز ک باعث شدن خیلیامون از همه جهات تغییر کنیم و مهم ترینش خودمونو پیدا کنیم، عزت نفس داشته‌ باشیم ک استاد عزیز خدا میدونه فقط ک چ چیزایی برای شما کنار گذاشته ک بهتون بده ک ۱۰۰ درصد بهترین چیزهاس،ی موردی رو خاسم بگم اونم اینک لطفآ استاد عزیز بعضی از دوستان ک صحبت‌ میکنن از حیطه بحث خارجن و فقط اومدن تو اون محیط ک چیزی گفته باشن!! در حالیکه اگ تک تک دوستان ب این امر واقف بشن ک اگ آمادگی لازم برای بیان مطلب و یا اگر چیزی برای گفتن دارن صحبت کنن ک بقیه دوستان ازش استفاده کنن حتی شده از ی جمله….بعضی از دوستان هم دو بار صحبت میکنن ک چی بشه !! کلاب هاوس الان همه دارن چرا ما از این تایم استفاده درست نکنیم؟! بیشتر سخنان استاد عزیز اینکه ما در شرایط بحرانی حالا چ خوب چ بد جلوی احساساتمونو بگیریم و درست رفتار کنیم، و اینم گردن اینکه من از خدا خاسم ک امروز با استاد حرف بزنم ک شد و شاید باورتون نشه!!!! یعنی چی مثلا؟؟؟

    استاد عزیز ب نظر من این برنامه زمان میبره تا جاش بیوفته ک دوستانی ک واقعآ حرفی دارن بیان جلو و گرنه کله اعضای سایت باید بریزن اونجا…

    ب نظر من مثل استاد رفتار کنیم، سر بزنگاه تصمیم درست بگیریم و تفاوت کاری ک نفس دستور میده با الهام رو درک کنیم.

    استاد گرامی ممنون میشم ی برنامه‌ در مورد نفس و الهام صحبت کنید و تفاوت اینارو ب هممون بگین

    تشکر فراوان از استاد گرامی و خانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1481 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان

    ردپای من درفایل172سفرنامه

    من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم الهی شکرت

    تازمانی که روی خودمون کارمیکنیم نتایج خوبه ولی وقتی مغرورمیشیم وبه خودمون میگیم همه چی بلدیم اونوقته که سقوط میکنیم

    یکی ازصحبت های کوین ترودوهمینه که میزان اموزش پذیری شماچقدرهست چقدرحاظریدبهابپردازید

    کوین میگه اگه بگیدمن بلدم ویاددارم کلاازدایره اموزش حذف میشیدشمابایدهرروزدرحال یادگیری باشیدوچقدرحرفش بااستادیکی هست

    مثل غداخوردن بایدهرروزبه ذهنمون غذابدیم ورشدکنیم

    ماهرلحظه نتیجه فرکانس های خودمون رومیگیریم که داریم به چی توجه میکنیم چی صحبت میکنیم روچی تمرکزداریم وبعدنتایج میاد

    به محض این که روخودتون کارمیکنیدنتایج خودش رونشون میده وقتی به احساس خوب میرسی نتیجه میادهرچندکوچک نه این که صبرکنیم تانتایج بیاد

    هرروزبایدروی خودمون کارکنیم تانتایج بزرگتروبهترشودوبه همه خواسته هامون برسیم

    شادوموفق باشید

    احمدفردوسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام استاد نازنینم

    بابت این توضیحات شما در مورد صبر بسیار سپاسگزارم

    نمیدونم چرا حس خوبی در مورد این کلمه نداشتم ،وحالا دارم متوجه میشم چرا

    چون باورهای جامعه این را به ما القا کرده که صبر یعنی مدت طولانی منتظر بودن

    و حالا متوجه شدم این صبر ذره ذره با تغییر ما شکل میگیره

    درسته که نیاز به تکامل داره این صبر کردن ما ودرست عمل کردنمون،

    ولی همون لحظه که تغییر کنیم جهان ما هم تغییر میکنه

    وصبر به معنای امید و کارکردن تا رسیدن به مدارهای بالاتره، در حالیکه همون لحظه هم نتایج کوچک را میبینیم.

    ما نمی‌تونیم از پله ی اولین به پله ی دهم یا بالاتر بریم این صبر یعنی تکامل و در دل این صبر از همان لحظه جوانه های کوچک زیبا رویش کرده است و با توجه و نگهداری و مراقبت این جوانه ها تبدیل به درختان تنومند میشود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2837 روز

    به نام خداوند همیشه مهربان

    سلام به همه

    اولین نکته ای که میخواهم بگم اینه منم طول مسیر یه مدت تقریبا کوتاه از کارکرد روی خودم سست شدم اما نه اینکه کاملا رها کنم و واقعا درک کردم و با چشم بیناتر دیدم که رفتار و جهان اطراف منم تغییر کرد حالا تغییر جهان اطراف ما از ارتباط با آدمها گرفته تا تجربه های زندگیمون و نتیجه درآمد،آرامش و ….

    حالا چه منفی چه مثبت

    من به یه موضوعی همین دیروز داشتم فکر میکردم وقتی ما آدمها در بعضی مواقع آگاهی کمتری داریم احساس ندونستن باعث میشه ما بهتر و متعهدتر به آموزه ها عمل کنیم چونکه گوش سپرده تریم اما ممکنه بعضی هامون با داشتن آگاهی و اطلاعات بیشتر باعث بشه بازم در تله شیطان گیر کنیم که من میدونم و چونکه فکرمیکنیم میدونیم و میگیم خب من که الان میدونم ولی چرا اتفاقات مورد علاقه من رخ نمیده،،من که این همه دانستی و آگاهی ذهنی دارم پس چرا اتفاقات دلخواهم رخ نمیده ،همین میشه یه سد بزرگی جلو راهمون

    خب منی که دارم اینارو میگم چونکه بنده خودم در یه شغلی که قبلا مشغول بودم تا زمانی که احساس میکردم هیچی نمیدونم و با احساس ایمان،انگیزه و پاگذاشتن در دل ترسهای اون موقعیت های کاری پا میذاشتم یه عالمه پیشرفت و نتایج خوب کسب میکردم اما از زمانی که یه خورده بیشتر یاد گرفتم و احساس میکردم بیشتراز قبل میدونم و اون انگیزهای قبل رو نداشتم دیگه اون نتایج همیشه دلخواه هم رو نداشتم چونکه اون احساس قبلی رو نداشتم تازه بعداز مدتها همین چندماه قبل فهمیدم دلیل اصلی پیشرفت و پسرفتم چی بوده

    اما درنهایت اون کار مورد علاقم نبود گذاشتمش کنار و مدتهاست که فقط به رشته مورد علاقه خودم فعالم،،

    استاد وقتی مثال زیدان رو زدی انگار یه جورایی احساس کردم که منم قبل از اینکه به اهداف و رویاهام برسم باید اون دیدگاه و باورهای بزرگ رو در خودم درست کنم و بسازم

    یا این نکته که ما هرچقدر تغییر کنیم جهان هم تغییر میکنه اینو من پریروز هم خیلی خوب تجربه کردم و همین دیشب وقتی داشتم تمرکزی روی خودم کار میکردم همون لحظه یه ایده خوب و ساده در موضوع کارم اومد به ذهنم و واقعا دیشب هم خیلی بهتراز روز قبل این موضوع سریع العجاب رو درک کردم،،

    و استاد مثال آینه رو زدی خیلی مفید و آموزنده بود برام

    که ما باید اینقدر از تغییرات کوچک رو جلو آینه انجام بدیم که همون لحظه نتیجه های کوچک رو ببینیم تا با تکرار این نتایج کوچک منجر به نتایج های بزرگتر بشه مانند همین آینه وقتی ما یه حرکت یه قیافه یه تمرین رو جلو آینه مدام تمرین کنیم همون لحظه واکنش جهان اطرافمون رو میبینیم

    اما نتایج بزرگتر و دلخواه رو بعداز مدتی انجام دادن خواهیم دید مانند مقایسه عکسهای قبل خودمون و تصویر الان جلو آینه،،

    وقتی آدم کمی عمیق تر به کارکرد خودش و جهان میندازه بهتر میفهمه که همونطور تا قبل از رسیدن به خیلی از خواسته ها و اهداف کارش دشواره همونطور هم میتونه بعداز رسیدن یسری از اهداف و خواسته ها هم کارش کمی دشوار بشه چونکه دیگه از یسری تضادها گذشته دیگه باید خیلی از انگیزه هارو آگاهانه برا خودش ایجاد کنه،،

    من از دیشب که واکنش جهان رو به خودم دیدم پس امروز با تعهد بیشتری به تغییر خودم ادامه میدم

    آرزوی سلامتی و خوشبختی و پیشرفت رو برا همگی دارم همیشه منتظر نتایج عالیتون هستم و در پایان تحسین میکنم چنین استادی رو که همیشه تلاش برا پیشرفت بیشتر و سیری ناپذیره شاید این جمله بظاهر ساده باشه اما برا من به اندازه کهکشانها ارزش داره چونکه وقتی بهش فکرمیکنی خیلی بهتر معنای زیبایی و پیشرفت در کل کیهان و قصد پروردگار رو درک میکنی،،،،

    در پناه همون آفریدگار کیهان باشید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    امیر حسین ترابی گفته:
    مدت عضویت: 2118 روز

    سلام خدای نازم خدایی که تو لحظه اجابت میکنی به شرط ایمان به شرط پاکی دل

    استاد عزیزم قطب نمای واقعی زندگی من ومریم شایسته عزیز سلام ودرود فراوان

    وقتی دوست عزیز داشتن صحبت میکردن مقاومتهای ذهن من هی میگفت چیزی رو بگو که استاد گفت وتا اخر صحبتشون فکر کردم باز هم اون مطلب اصلیه رو نگفت اما اما اما خدایا چطور استاد از دل این صحبت به ظاهر پرت از موضوع عجب اصل واساسی رو گفتن اصلی که من به عینه امروز لمس کردم ذر حالی که نمیدونستم اقا این کل موضوع هست که تا تو تغییر میکنی بلافاصله دنیات عوض میشه همون موقع به اندازه ی تغییر باور تو جهانت تغییر خواهد کرد و دنیا صبر نمیکنه بعداااا نتیجه بهت بده خدایااا به قول شما عباسمنشی ها چه کدی چه کدی رو استاد گفت که نمیدونم اولین بار میشنوم یا چون توی مدارش نبودم تا حالا این موضوع رو نگرفته بودم

    خدایااا من دو سه روزه درباره ی خودم بیشتر میخام وامروز فوراا دوتا نشونه اومد که اولی طبق فایل قبلی که استاد راجع به حسادت مفید صحبت میکرد دقیقا تا موفقیت یه نفر رو شنیدم از کجا به کجا اول حسودیم شد از نوع مخربش بعد یهو با یه تلنگر جالب خدااا یادم اورد اره ه اون تونسته برا من راحت تر سریعتر وگسترده تر انجام میشه واتفاقا نشونه هست برا درخواست جدیدی که دو سهروزه دارم توحیدی بهش فکر میکنم

    وقبل این فایل یه نشونه ی دیگه در راستای خواستم دیدم اومدم توسایت دیدم خدایااا استاد داره راز بزرگ تغییر باورها رو میگه. دقیقا نکته ای که تا حالا باعث شده فکر کردم رو خودم تو خیلی زمینه ها دارم کار میکنم اصلا هیچ تغییر باور مفید وسازند ه ای نبوده بلکه درجا میزدم فکر میکردم دارم تکاملم رو طی میکنم

    استاد فوق العاده ای

    کمتر از دوساله با قانون جذب با شما واساتید ومتدهای موفقیت دیگه اشنا شدم ولی هر روز که میگذره بیشر وملموس تر فهمیدم فهمیدم که این استاد عباسمنش من واقعا پیشتازی هست که بقیه حالاحالا ها مونده به. عمق فهم ودرک قانون برسن هر سری واضح تر میشه که استاد میگه دنبال راه میانبر نگردید از تجربه واگاهی وعلمش هست که میگه هنوز بقیه دارن با ازمون وخطا پیش میرن ولی استاد عزیزم همه ی اضافی های مسیر وشناسایی کرده و اصل مطلب رو شسته ورفته اقا داره بهت میگه مخصوصا معنای واقعی صبر رو امروز باز کردن پس بزنیم تو دل جاده که این ته تهش هست فوق العاده ای استاد دمت گرم

    عاشقتم عاشقتم عاشق

    خدایااا شکر شکر شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته این فایل که صحبت های دوستان بود که ما باید با نتایج خودمان صحبت کنیم وقتی خوب روی خودمان کار کرده باشیم وارتباط خوبی با خدای خود گرفته باشیم وقتی قانون جهان هستی را خوب درک کرده باشیم و کنترل ذهن داشته باشیم وتکامل خودرا طی کرده باشیم اون موقع نتایج خودشان را نشان می‌دهند

    پس تقوا همان کنترل ذهن است وقتی در هر لحظه مواظب ورود های ذهنمان بودیم هر حرفی را نشنوی هر مطلب را نخونی هر جایی نرود اون موقع نتایج خودشان را نشان می‌دهند

    جهان مثل آینه است اگر جلوی آن دست بالا ببری

    اون هم دستش را بالا می برد

    درخت که کاشته می‌شود با به آن نور کافی و کود

    مناسب برسد وگرنه رشد نمی کند اگر ما هم به ذهن خود ورود خوب بدهیم خروج هم خوب می‌شود

    سد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: