گفتگو با دوستان 37 | «توحید»، اساس خوشبختی - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

466 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رحیم خان گفته:
    مدت عضویت: 3474 روز

    سلام روزا جان عزیز وسلام برهمه عزیزان این دانشگاه ومدیران این دانشگاه .این فایل باتوحید شروع شد ودردریای توحید به رستگاری رسیدیم

    این گفتگو مثل دونالد ،گفتگو باخدا بود همان

    Conversation with God بود

    روزا جان عزیزم رزومه ای که ارائه دادی درساعت سه ونیم بامداد جمعه اشک و قطره ازجهان چشمهای رحیم ازخرم آباد لرستان راجاری کرد شما واژه توکل همراه ایمان را ،دراین رزومه برای من وما فرستادی دقیقا درجای جای این گفتگو بدون اختیار اشک درچشمانم جمع میشد شما به من یک باردیگر اثبات کردی که وقتی همه میروند وتوراترک میکنند وهییییییییچ کورسویی نیست درآن لحظه یک نفرکنارت است وبه تومیگوید بااینکه همیشه سراغ لیلی میرفتی اما من دردلت بودم یکبار اجازه ندادی چون من اینقدردوستت دارم وبرایت احترام قائلم که بدون اجازه خودت صدام درنمیاد.

    چه آب سردی نوش کردیم چه شربت شیرینی ازدست روزا وعباسمنش ومریم نوشیدیم خدایا هزاران بارشکرت برای این شکرستان

    روزای عزیز،به نظرمن هیچ شربتی ، شیرینتراز پاداش توکل وایمان نیست. هیچ طعم دهنده ای درجهان ،قابل مقایسه باطعم ومزه وپاداش ؛ایمان ، حرکت وتوکل ،حرکت وتکامل نیست. به قول اون تنیس باز آمریکایی ، میوه پیروزی بسیار بسیار شیرین است واقعا گفتگویی و رزومه ای که بیان کردی برابر باهزاران ساعت مدیتیشن و عبادت و کلاٌ نماز بود این نیم ساعت گفتگو با دوستان. خوشا آنانکه دائم درنمازند

    درود خدا وفرشته هایش برشما واین دانشگاه ومدرسان این دانشگاه ،واقعا اینجا،روح آدم به پرواز درمی آید وتا اوج هفت افلاک میرود

    به معراج برآید که از آل رسولید

    رخ ماه ببوسید که بربام بلندید

    واقعا دراین شب مهتابی ،مابه خورشید رسیدیم ومثل خدای خوشگلم نورشدیم

    خدارا هزاران بار شکر چقدرشیرین وجذاب بود چقدر احساس من وفکری که در اون لحظات دارم باموضوعی که بیان میشود یکسان است این همان بحث “هدایت”است

    عزیزم ؛ بیشتر مارابه خدا و Fall in love ش هدایت کردی………… بسیار ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1291 روز

    بنام تنها فرمانروای جهانیان

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به خاهر عزیزم خاهر گلم رزای قشنگم

    وای رزا نمیدونی چقدر هربار ک صداتو میشنوم هربار که داستانتو میشنوم ناخوداگاه اشکام میاد

    هربار ک گوشش میدم فایلتو ایمانم بیشتر میشه حالم عالییی میشه برمیگردم به مسیر

    خدارو یادم میاد قدرتش رو یادم میاد

    رزا نمیدونی زندگی من رو چقدر نجات دادی

    روزهایی بود ک من مسیرم رو گم کردم هرچقدر فایلهای استاد رو گوش میدادم نمیشد

    و فقط با صدای تو من به مسیر برگشتم

    استاد نمیدونید چقدر عاشقتونم ک فایلهایی رو تو سایتتون گذشتین ک اینقدر اگاهی داره

    فایلهای ارزشمند شما استاد خیلی منو تغییر داده

    من در یک مرحله از زندگیم

    مثل رزا یک شکست خیلی سنگین عاطفی خوردم

    و الان اینجام

    تو این سایت

    بدون اینکه دیگه به کسی وابسته باشم

    بدون اینکه الان کسی تو زندگیم باشه

    اینقدر حالم خوبه اینقدر از تنهاییم لذت میبرم که حتی یک ثانیه هم نمیخام مثل گذشته باشم و یا حتی فکرشو کنم چون واقعن فکر گذشته برام سخته

    خدا شاهده اینقدر ارامش دارم ک اگه مثلا یک روز از مسیر خارج بشم ببین من خودمو میکشم که به مسیر برگردم فقط ارامش داشته باشم

    و بتونم ببینم نعمتهامو

    دیشب از غروب به این ور واقعن دیدن نعمتها و سپاسگزار بودن برام سخت بود نجواها داشتن ریز ریز کارشون رو میکردن

    گفتن ن!

    و بلاخره زدم رو نشونه ام و فقد با نوشتن یک کامنت رو فایل نشونه ام چنان انرژی گرفتم چنان سرحال شدم شاد شدم و به اتفاقات قشنگ‌روزم فکر کردم که خدا شاهده تا ساعت 1 داشتم میرقصیدم

    .

    توحید و توکل کردن به خداوند کاریه که باید اینقدر تمرینش کنم که بشه تمام وجودم توحید

    .

    خیلی خوشحالم که درمسیر خداوند یگانه و مسیر صراط مستقیم هستم

    استاد من واقعن عاشقتونم خیلییییی ممنونم ازتون

    فرشته اگه تو این مسیر بمونی

    و ادامه بدی و ادامه بدی

    جهان پاداشهایی بهت میده ک حتی نمیتونی فکرشو کنی بهت قول میدم

    فقط اولش یکم اگاهانه بیشتر باید روی خودت کار کنی همین !

    همین!

    خدایا شکرت

    انشالله یکروزی بیام این کامنتمو بخونم و اونروز از همه لحاظ اینقدر پیشرفت کرده باشم که بگم راست میگی اونروزا هم بوداا

    انشالله اگر زنده باشم حتما این اتفاق میوفته

    درپناه الله یکتا باشیم هممون

    فعلا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    هدیه ساداتی گفته:
    مدت عضویت: 2922 روز

    سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    نمیدونم در مورد صحبت های رزا عزیز چی بگم، من هنوز اشکام بند نیومده. این همه توکل، این همه تسلیم بودن، تکامل رو رعایت کردن، امید، اعتماد به نظم هستی و فرمانروایی که جهان رو اداره میکنه حیرت انگیزه.

    من تا قبل از صحبت های ایشون فکر میکردم خیلی برای زندگیم کار انجام دادم، خیلی شکرگذار تر شدم، بله شدم اما نه اونقدر که می تونستم و ظرفیتش وجود داشت باید بیشتر تمرکز کنم. دقیقا چند دقیقه قبلش از پای لب تاب بلند شده بودم و روی تخت دراز کشیدم و با خودم گفتم با این 200 هزار 200 هزار تومان ها که داری از ترجمه میگیری میخوای چی کار کنی، تو گفتی میخوای رو خودت کار کنی بخاطر همین داری ترجمه میکنی که ساعت کاریتو کمتر کنی که بیشتر وقت داشته باشی کار خودتو شروع کنی، یه لحظه گفتم مطمئنی این راه به جایی میرسه؟ همون لحظه ناخودآگاه بلند شدم اومدم سایت استاد رو باز کردم و این فایل رو به صورت هدایتی انتخاب کردم و نگاه کردم. صحبت های رزا باعث شد بفهمم اون چیزی که نتیجه میاره شمردن کارهایی که انجام دادیم و نگاه به عقب نیست که بگیم ببین چه کارها کردی هنوز نتیجه ای که میخوای نیست. اون چیزی که نتیجه میاره تمرکز رو قدم بعدی، به جلو نگاه کردنه مثل یک شیر که توو شکار روشو برنمیگردونه. من یکسره رومو برمیگردوندم و یکسره توسط ذهنم شکار میشدم! میخواستم کنترلش کنم اما ترس منو که میدید، رو عقب کردنمو که میدید، به خودش غره میشد! من تازه فهمیدم توکل و تسلیم و توحید یه کم واقعی تر از من یعنی چی…. انگار این فایل باعث شد یک سطح بالاتر از چیزی که هستم رو ببینم و از اونجایی که گوش و چشمم درک کرد این صحبت هارو، متوجه شدم که از مدار من زباد دور نیست.

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهیها

    استاد عزیزم سپاس

    رزا مهربان و شیرین سپاس

    هستی سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مسعود محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1584 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم بابت حضورت و این هدایت ها و ایده ها در نهایت خلاقیت و ابتکار در ساخت و ایجاد فایل های متنوع در تمام ابعاد زندگی

    من کلاپ هاس ندارم و این فایل ها فقط از سایت استاد پیگیر هستم امروز هم به محض دیدنش دانلود کردم

    چقدر حس خوبی داشتم از همون ابتدا که رزا خانوم عزیز شروع به صحبت کردن و چقدر صادقانه و با عزت نفس تمام با جزئیات شروع کردین و چقدر باور پذیر بود انگار که داشتین یه سناریو مستند از زندگی مقدسی که سپری کردین برای هدایت من و دیگر دوستان بازگو میکردین

    چقدر خوب شد که نوبت شما شد و ما این سعادت رو داشتیم که این صحبت های فوق العاده و انگیزشی رو با جان و دل بشنویم من که چنبار گوش کردم و هردفعه مشتاق تر کلمه به کلمه رو با دقت تمام و با اشک شوق با اشک از سر اشتیاق گوش دادم

    اونجا که می‌گفتین میخواستین با تک تک سلو ل هام میخواستم زندگیم رو تغییر بدم چقد دوست داشتم چقدر حسش خوووب بود

    اونجا که سپاسگزار بودین در حالی که چیز زیادی برای شکرگزاری نداشتین ولی به کوچکترین چیز های زندگی نگاه مثبت داشتین و سعی میکردین حستون رو خوب نگه دارند از سقفی که مال خودتون نبود پتویی که شاید دلخواهتون نبود و اندک خوراکی که تو یخچال داشتین این بالاترین هست و ماهم مثل استاد لذت بردیم از این سخنان صادقانه و پاک الهی که حس میکردین که توسط یه نیروی متافیزیکی و مقدس همراهی میشدین و بهتون قوت قلب میدادن

    چقدر زیبا از هیچ تونستی قدم برداری ، خواستی که حرکت کنی از اونجایی که باید روند تکاملی خودت رو از صفر شروع میکردی

    کافی بود که از اونجا شروع کنی تا جهان قدر تورو بدونه و تورو درمسیری قرار بده که شایسته شروع کنی و این عمل بی چون و چرا و پذیرفتن هدایت الله

    چقدر زیبا تونستی از پس زشتی های ظاهری زیبایی بیرون بکشی در حالی که دلخواهت نبود و باوری ساختی که بتونی در شرایط ناخواسته حست رو خوب نگه داری

    جهان نمیتونست در برابر این عزم جزم تو مقاومت کنه و چاره ای جز هدایت تو به خوشبختی نداشت دل هارو نرم میکنه شرایط رو فراهم میکنه اونی که بهت جواب منفی داده تورو یادش میاره که دوباره بهت زنگ بزنه و بگه بهت نیاز داریم و اونجا که رئیس خوابگاه رو که دستی از طرف خداست به یاری تو می‌فرسته و آفرین که خدا رو از ته دلت شکر کردی

    رزا جان چقدر چیزای خوب یادمون دادی چقدر توکل پذیرفتن و هدایت رو زیبا برامون به تصویر کشیدی چقدر زیبا تکامل رو برامون خط به خط توضیح دادی

    همین که تکاملت رو طی میکردی عزت نفست پادرمیانی می‌کرد و تورو شایسته پله بالاتر می‌کرد و تو به خوبی از پسش برمیومدی و بر ترست غلبه میکردی

    چقدر زیبا به زبان انگلیسی احساستو بیان کردی شاید به قول خودتون زبان رو با لحجه حرف بزنید ولی ایمان دارم با هرزبانی که حرف بزنید میتونید جهان رو به تسخیر خودتون دربیارید

    چه شاگرد خوبی هستی برای استاد جانان چقدر لذت برد استاد از داشتن شما ، قشنگ میتونم حس کنم استاد عباس منش چقدر به خودش احسنت گفت و چقدر ذوق کرد از این شاگرد اول کلاس و چقدر خدارو سپاسگزاری کردند

    رزا خانوم عزیز

    شما فوق العاده هستی براتون آرزوی بهترین هارو دارم و از ته قلب براتون آرزوی خوشبختی دارم خیلی خیلی خیلی از حرفاتون لذت بردم زبانم قاهره از گفتن احساسم فقط میتونم بگم خیلی خوشحالم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    فرحناز رستمی پور گفته:
    مدت عضویت: 3079 روز

    به نام خدای مهربانم

    درود بر شما استاد عباسمنش نازنین ، مریم جان شایسته و همه ی دوستانم در این خانواده ی صمیمی

    خدایا شکرت بابت این همه آگاهی ( ستاره قطبی دیروزم بود ) استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم بابت این عشق بی قید و شرطی که در این سایت جاری کردید و هر روز داریم از این عشق ناب الهی سیراب میشیم رشد می کنیم و ایمانمون قوی تر میشه

    از رزای عزیزم بابت به اشتراک گذاشتن تجربه ی زیباش ممنونم و تحسینش می کنم بابت این قدرت بابت این ایمان بابت این تعهد . خدایا شکرت .

    من همیشه فکر میکردم خیلی آدم با خدا و با ایمانی هستم ! همیشه فکر میکردم اینقدر خدا رو دارم تو زندگیم پر رنگ می کنم اینقدر رو خدا حساب کردم و می کنم که دیگه آخرت ایمان و عمل و خلاصه بنده ی خوب خدا هستم . اما دیشب متوجه شدم موقع عمل به این ایمان پام لغزیده دلم لرزیده و خیلی وقتا توی این آزمون شاگرد خوبی نبودم وقتی دیشب دو بار این فایل رو گوش کردم وقتی ایمان و تعهد و اون آرامش وصف ناشدنی رزای عزیز رو با تمام وجود احساس کردم متوجه شدم چرا تا حالا نتایج دلخواهم رو کمتر دریافت کردم ! دیشب این قسمت برای من یه کلاس خود شناسی و خدا شناسی بود تازه دارم معنی واقعی توحید رو درک می کنم تازه دارم درک می کنم که استاد وقتی اون حدیث در مورد شرک رو می گفت یعنی چی ؟ ( شرک در دل مومن مثل راه رفتن مورچه ای سیاه بر روی سنگی سیاه در دل تاریکی شب پنهان است ) نگفته در دل آدمها گفته در دل مومن ! چه تقلاها که نکردم چه این در و اون در که نزدم چه راه ها که امتحان نکردم برای بهبود وضعیتی که دارم اما همیشه یه چیزی انگار کم بود ! تازه فهمیدم اون کمبود من باور های توحیدیه . این قسمت مغزم رو شخم زد ذهنم فرو پاشید از دیشب تا الان هنگم !

    خیلی وقت پیش یه جمله خونده بودم که گفته بود : از زمانی که انسان قدرت ثبت تصاویر را بدست آورد نه عصایی مار شد نه دریایی شکافته شد نه مرده ای زنده شد و نه آتشی گلستان شد ….! این جمله می خواست بگه معجزات دروغی بیش نیستند و منم کم کم داشت باورم میشد و میگفتم راست میگه اگه هم بوده برای اون آدم های خاص مثل پیامبران بوده ! اما دیشب فهمیدم این جمله از پایه اشتباهه ! تک تک ما می تونیم معجزه خلق کنیم کافیه باور کنیم خدامونو باور کنیم کافیه مشرک نباشیم و رو خدا حساب باز کنیم اینا فقط در حرف نباشه در عمل باشه .

    این روزا خیلی داره این توحید رو برام پر رنگ می کنه داره منو تو شرایطی قرار میده که بدونم چند مرده حلاجم !

    دو روز پیش اینقدر تحت فشار یه موقعیت مالی قرار گرفتیم که همسرم کلی به زمین و زمان بد و براه میگفت اما من که میدونستم این شرایط از کجا داره آب می خوره من که میدونستم قانون اینه که خودمون با فرکانسهامون شرایط رو خلق می کنیم به همسرم قانون رو یادآوری کردم و بهش ثابت شد که چه باوری و چه فرکانسی باعث این موقعیت شد براش کنترل ذهنش سخت بود و آرامشش بهم ریخته بود از خونه زد بیرون ( همسرم منو همیشه همه جا با خودش میبره حتی پمپ بنزین میگه تو باشی حواست به همه چی هست من بعضی کارا رو فراموش می کنم و منم دیگه تو خونه و بیرون خونه شده بودم نگهبان و مراقب همه )

    تا راهی پیدا کنه ولی من تو خونه موندم تو خنکی باد کولر برای خودم چایی دم کردم یه عصرانه خوردم و گفتم به قول استاد به مو میرسه ولی پاره نمیشه! (این جمله این روزها زیاد توی مغزم تکرار میشه ) این روزا این چندمین باره که دیگه با همسرم بیرون نمیرم بانک می خواد بره میگه تو بیا خرید می خواد بره میگه تو بیا تعمیرگاه می خواد بره میگه تو بیا و اینقدر که منم گفته بودم باشه دیگه انگار این کار شده بود وظیفه! اما تقریبا یه ماهی میشه که دیگه این کار رو نمی کنم حتی یه بار داشت میرفت بانک گفت تو هم بیا کلی اصرار کرد و من گفتم نه من خونه کار دارم حتی ناراحت هم شد ولی گفتم نه! با این کارم هم خودم و هم بقیه به من وابستگی پیدا کرده بودن ! یه جورای با این کار حس مراقبت و محاغظت از خانواده و دیگران انگار شده بود وظیفه من و من خدا رو فراموش کرده بودم ! فراموش کرده بودم که همهی ما در هدایت و حمایت الهی هستیم !

    استاد عزیزم از حرفای رزای عزیز فهمیدم که من مشرک بودم فهمیدم که خیلی باید رو باورهای توحیدی خودم کار کنم فهمیدم که ترمز من توحیده فهمیدم که چرا پیشرفتم مورچه ای شده چون به خدا اعتماد بی قید و شرط نداشتم و خودم می خواستم همهی کار ها رو انجام بدم . به لطف آموزشهای شما و فایل دیشب بیشتر و بیشتر به این موضوع پی بردم .

    خدایا شکرت که باعث شدی خودمو بیشتر بشناسم تو رو بیشتر بشناسم .

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    استاد جان باز هم از شما از رزا جان از مریم جان عزیز و همه دوستانی که در این مسیر الهی همراهم هستند سپاسگزارم .

    در پناه الله یکتا محفوظ باشید .

    به زودی آمریکا می بینمتون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 2845 روز

    باسلام خدمت استاد عزیزم ودوستان فوق العاده ام

    چند وقتی بود که فایلهای گفتگوی بادوستان رو دیگه گوش نمیدادم،وراستش درشرایطیم هستم که قادر به شرکت درجلسات کلاب نیستم !!تااینکه چندروز پیش خواهرم بمن پیام داد که اگر آب دستته بذار زمین وفقط گفتگوی شماره 37رو گوش کن.از اونجا که همه این پیامهارو فقط هدایت الله می دونم همون لحظه زدم دانلود بشه.گوشی زدم به اسپیکر و فایل شروع شد.وقتی صدای رزای عزیز پخش شد یجورایی دلم هری ریخت یه فرکانس وحس خاصی توصداش بود که بمن تاکید میکرد سرتاپا گوش باش،که قراره اگاهیهای نابی رو بشنوی که تابحال نشنیدی..گوله گوله اشکهای گرمی بود که برصورتم میریختت.نمی تونستم جلوی گریه هامو بگیرم.نمیدونم چرا وقتی پای اشکهای ایمان وتوحید میاد وسط انگار صاحب اشکم دیگه خودت نیستی.انگار خدا داره گرمی حضورشو درگرمی اشکهات بهت نشون میده.وبهت میگه “خودتو خالی کن بنده من ، درونت باید از اینهمه انرژیهای شرک الود خالی بشه تاجایگاهی بشه برای توحید خالص وناب خدایی.

    نمیتونم بگم تاامروز چندبار این فایل رو گوش کردم.وچقدر نوشتم،ولی هربار اوضاع همینه ونمیتونم همچنان جلوی اشکهامو بگیرم..

    اجازه بدین قبل از شروع صحبتهام بینهاااااااااایت رزای عزیزم رو تحسین کنم.و هزاران بار بهش آفرین بگم.برای همه چیز،برای همه چیز.چقدر از داشتن دوستانی چون شما بخودم می بالم دراین جهان.که مثل آینه پاک هستین و میتونید الهام بخش من باشید در تمام جوانب زندگی.

    میدونید چیه استاد ،همه ما تازمانی که از نتایج باقی دوستان ومسیرهایی که رفتن خبرنداریم ، انگار یه غرور پنهان ته وجودمون هست که آره بابا تو بهترینی..بهتر از هرکسی که شاید فلان دوره ای که تو داری و نداره،یا فلان کاری رو که تو کردی و نکرده، همه ما فکرمیکنیم شاگرد اولیم تو مکتب عباس منش!!

    -غافل ازینکه اینم حربه شیطانه تا مارو از مسیر الهی منحرف کنه!!!

    -غافل ازینکه دراین جهان هییییییییییچ بهترینی وجود نداره،وهمیشه بالاترو بهتر وجود داره،اما بالاتر از کی وبهتر ازچی!!!

    انگار جهان چیزی نیست جز رقابت باخود قبلیت.که اگر غیر این باشه تنها نتیجه تو دراین جهان فقط باختنه.!!!

    اصلا رقابتی وجود نداره!!هیچ رقابتی نیست!!چون هرکسی دراین جهان در مسیر الهی خودش در حرکته.

    و زمانی تو بهترین میشی که بهترین خودت باشی و مثل رزا جان وقتی جلو میری مثل جواهر والماس همه جا می درخشی!! وقتی به دنبال بهترین بودن از نگاه دیگران نباشی!وقتی به دنبال جلب توجه وجلب تایید دیگران نباشی!!

    توباشی وخدای خودت و تمااااااام.

    چقدر این فایل برای من درس داشت.جاداره صدهابار دیگه باز گوشش بدم و نکته های زیادی ازش بیرون بکشم.

    برای زحمات الهی شما و خانم شایسته نازنینم هم بینهایت سپاسگزارم استاد جان

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    ashsvsjb گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم،استاد منم دوست داشتم از نحوه آشناییم با شما صحبت کنم،استاد من تو یک شهر کم جمعیت به دنیا اومدم تو یک استان محروم تو همون شهر تو یک منطقه ای بودیم که اکثر افراد اون منطقه به لحاظ مالی در سطح خوبی نبودیم و هر کی هم وضعش خوب بود تو کار خلاف و موادمخدر بودن نزدیک خونمون یک مسجدی بود که هر چند وقت یکبار شلوغ میشد و ما هم چون بچه بودیم تو کوچه بازی میکردیم کنجکاو میشدیم که چخبره و متوجه میشدیم که از همون افرادی که تو کار خلاف بودن رو اعدام کردن و مراسم گرفتن براشون این قضیه رفته بود تو مغز ما که دنیا همینه یا باید مثل خودمون فقیر بود یا هم اگه ثروت و پول میخوای باید بزنی تو کار خلاف که اونم عاقبتش رو داشتیم به صورت زنده لمسش میکردیم.توی خونواده هم شرایط به صورتی بود که پدرسالاری محض بود حرف حرف پدر بود و هر موقع هم جرات میکردیم مخالفتی میکردیم با کتک و حرف همراه میشد خونواده پر جمعیتی بودیم بعدا که آقای مجید مجیدی فیلم بچه های آسمان رو ساخت انگار از شرایط خونه ما خبر داشت ما بچه رو تو شیفت های مختلف مدرسه ثبت نام میکردن که بتونیم لباس هامون رو با هم عوض کنیم که همه بتونن درس بخونن و از اون امکانات کم هم استفاده کنیم.استاد سیستم مورد علاقه پدرم درس دانشگاه سربازی کارمندی بود و این چیزی نبود که من از این دنیا میخواستم برادر بزرگترم وارد این سیستم پدرم شد و همون راهی رو رفت که پدرم میخواست برادر وسطیم این سیستم رو دوست نداشت از طرفی هم نمیخواست و نمی تونست با پدرم مخالفت کنه و زیر بار این فشار و دوگانگی نتونست طاقت بیاره و وارد افسردگی شد شرایط طوری براش پیش میرفت که کل روز رو قرص میخورد که فقط بیدار نباشه و به قول شما که تو یکی از فایل ها گفتید زباله ها رو نذارید زیر مبل شاید به چشم نیان ولی آثارشون هست و این فرار از واقعیت هم واسه داداشم تاثیر خوبی نداشت.اولین باری که جرات کردم و میخواستم وارد این سیستم نشم ۱۸ سالم بود دیپلم گرفته بودم و میخواستم برم سربازی که پدرم وقتی فهمید این کار رو میخوام انجام بدم عصبانی شد و گفت دختر خاله ات رفته دانشگاه تو نری پسر عموت رفته تو نری من چطور تو فامیل سرم رو بالا بگیرم،درک اینکه چرا بهای سر بلندی پدرم جلو فامیل رو من باید پرداخت کنم واسم قابل هضم نبود خلاصه که رفتم دانشگاه و تا اونموقع من از شهرمون هم بیرون نرفته بودم و پسری بودم با اعتماد به نفس خیلی کم دانشگاه که تموم شد برگشتم و رفتم سربازی یک ماه مونده بود که سربازی تموم بشه تاریخ ۹۷/۰۶/۳۱ قرار بود بریم رژه واسه هفته دفاع مقدس و قرار بر این بود که ما بریم اهواز واسه رژه و اما چند روز قبل از مراسم نامه اومد که ما باید بریم یک شهر دیگه تو مراسم رژه که بودیم چون جز افراد جلو جایگاه بودم گوشی ساده داشتم تو جیبم زنگ میخورد و ویبره اون رو احساس میکردم نه یک بار بیشتر از ده بار و من تو دلم گفتم ای بابا چرا کوتاه نمیاد که یهو گفتن جمع کنید بریم که اهواز تیراندازی شده و وقتی گوشیم رو نگاه کردم از طرف خونواده بود که اخبار رو دیده بودن و فکر کرده بودن منم اهواز بودم و چون گوشیم رو جواب نداده بودم اتفاقی افتاده برام و بعدها که با شما آشنا شدم و اون قضیه انفجار تانکر رو تعریف میکردید که اگه شما میرفتید معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد براتون یه جورایی و به یک شکل دیگه این اتفاق میتونست برای من اتفاق بیوفته،استاد بعد از خدمت جرات و جسارتم یه کم رفته بود بالا و میتونستم واسه خواسته هام بایستم و ازشون دفاع کنم از سربازی که برگشتم بابام گفت حالا دیگه وقتشه بری دنبال کارمندی ولی این چیزی نبود که من میخواستم همونموقع مخالفت کردم از وقتی یادمه رابطه خوبی با هم نداشتیم نمیدونم شاید مخالفت من با درخواستش دلیل این رفتار باشه ولی اگه این همون بهایی هست که باید پرداخت کنم تا همون جوری که دوست دارم زندگی کنم باید پرداخت بشه یک روز که تو خیابون بودم یه آگهی کار دیدم که نوشته بود به چند نفر کارگر احتیاج داریم خب اولش گفتم من لیسانس دارم سربازی رفتم بیام برم کارگری کنم بعدش به خودم گفتم از تو خونه موندن بهتره از اینکه بمونم و همش دعوا و بحث باشه بهتره خلاصه زنگ زدم و قرار شد برم کار رو ببینم استاد رفتم کار رو دیدم و شاید باورتون نشه یکی از کثیف ترین کارهایی بود که میتونست وجود داشته باشه کارش اینجوری بود که نایلونی که از تو زباله ها جمع میشد و ضایعاتی ها اون رو میخریدن ما میرفتیم و اون نایلون ها رو از ضایعاتی ها خرید میکردیم و بازیافت میکردیم و فکر کنم میشه تصور کرد که تو اون زباله ها چی پیدا میشد و چه شرایطی بود.کار رو دیدم بازم اون نجواها اومد سراغم که این چه کاریه میخوای انجام بدی چند سال درس خوندی که به اینجا برسی ولی هر جوری بود قبول کردم اونجا کار کنم تو همون محیط بود با اون فردی که براش کار میکردم با شما آشنا شدم تو حرفاش میگفت به قول عباسمنش خیلی اینو تکرار میکرد کنجکاو شدم گفتم عباسمنش کیه که داری ازش میگی گفت یه شخصی که از کارگری و مسافرکشی رسیده به آمریکا و هر چی که میخواسته اینو که شنیدم اون ذهنیت دوران کودکی که تو کوچه موقع بازی کردن میومد تو ذهنم داشت خراب میشد و پیش خودم میگفتم نه میشه یه جوری دیگه هم زندگی کرد خلاصه ازش خواستم که بیشتر برام توضیح بده و اون شخص یک کانالی بهم معرفی کرد که گفت فایل ها رو گوش بده که درکت بره بالا منم از سرکار که برگشتم شروع کردم به گوش دادن و داشت حال دلم بهتر میشد سرکار هم که بودم هنذفری تو گوشم بود و صحبت های شما رو گوش میدادم بعد از یک مدتی به دوستم گفتم فایل ها رو تموم کردم چیکار کنم گفت که محصولات داره و میشه خرید کرد گفتم از کجا گفت از همون کانال پیام بده منم اینکارو کردم و دوره روانشناسی ثروت رو خرید کردم به قیمت ۲۵۰ هزار تومن و شروع کردم به گوش دادن و انجام دادن تمرین ها به جلسه ده نرسیده بودم که وضعیت داشت بدتر میشد یک مقدار پولی هم که داشتم از دستم رفت حال خوبی نبود و دوباره داشت که اون ذهنیت برمیگشت که یا باید فقیر بود یا از راه خلاف به ثروت رسید از اون کانال خارج شدم و برگشتم به تنظیمات کارخانه چون احساسم بد بود اتفاقات هم طبیعتا بد بود به یک جمع هایی هدایت میشدم که حال بد بیشتر رو برام جور میکرد جمع هایی که مناسب نبود چشامو باز کردم دیدم گرفتار سیگار و مشروب و قمار شده بودم.به یک جایی رسیده بودم که دیگه مچاله شده بودم و تو اتاق حبس شده بودم گفتم خدایا من چیزی ازت نمیخوام فقط حال دل خوب بهم بده یاد اون روزا افتادم که اولا با شما آشنا شده بود رفتم تو گوگل سرچ کردم عباسمنش سایت شما رو اورد بالا یه کم که بالا و پایین کردم پایین یایت زده بود که تمام محصولات در سایت فروش میرسه یهو جا خوردم ثبت نام کردم و قیمت ها رو که دیدم فهمیدم مسیر رو اشتباه رفتم فهمیدم خشت اوله کج بود.از فایل های رایگان شروع کردم و هدایت شدم به گفتگو با دوستان استاد خدا میدونه چه حالی میشدم وقتی نتایج بچه ها رو گوش میکردم از حامد که از زاهدان بود تا سپیده تا سعید که تو قسمت ۱۳ اومد گفت گرفتار قمار بودم دیگه برام مث روز روشن بود که مسیر درست همینه و شما تو این فایل ها کفتید که خارج شدن از مسیر یه قسمتی از مسیر تکامل هست و باید طی میشد باید میرفتم سرم به سنگ میخورد تا برمیگشتم و قدر این حرفا و آگاهی ها رو میدونستم.استاد خدا میدونه از دیشب که حرف های رزا رو شنیدم چقدر حال دلم خوب شده چقد خداروشکر کردم چقدر خوشحال شدم واسه رزا همون موقع تصمیم گرفتم منم حرکت کنم منم از این اتاق بزنم بیرون،استاد خداشاهده همون موقع گوشیم زنگ خورد و قبلا واسه یک نفری کار میکردم و خبرش بهم رسیده بود که دنبال نیرو میگرده واسه کار و منم چون از شما یاد گرفته بودم که هر کاری که انجام میدید بهترین خودتون رو بذارید شاید کسی نبینه ولی دنیا میبینه و پاسخ میده و تو سربازی هم فرمانمون بهمون میگفت که بچه ها تو زندگیتون نوکر صفت نباشید میگفتیم جناب نوکر صفت یعنی چی میگفت یعنی تا زمانی که یکی بالا سرتون باشه خوب کار کنید طرف که رفت وجدان کاری نداشته باشید و وظیفتون رو خوب انجام ندید من اینو یاد گرفته بودم و هر جا که میرفتم تلاشمو میکردم انجام بدم،گوشیم که زنگ خورد به خودم گفتم این یک نشانه اس از طرف خدا ولی نه نشانه ای که برگردم دوباره سر همون کار چون اگه جواب بدم دوباره تو همین جا میمونم و از محیط امنی که واسه خودم درست کردم باید خارج بشم حرف های رزا استاد خیلی بهم امید و انگیزه داد الان تصمیمم رو گرفتم از شهرم مهاجرت کنم خیلی ترس از ناشناخته ها دارم ولی همش به خدا میگم خدایا تو خدای موسی بودی خدای منم هستی اگه موسی رو که نوزاد بود ازش مراقبت کردی پس من رو هم مراقبت میکنی استاد انقدر انگیزه بهم داد این فایل ها که میخوام از همین جا تا تهران بدوم نمیدونم‌ چی میشه چه چیزی منتظرمه ولی میدونم هر چی که هست در راستا خواسته هام هست ایده ای هم ندارم براش به خودم میگم اشکالی نداره به قول استاد شروع کن از همون کاری که میتونی انجام بدی شروع کن همون کاری که رزا انجام داد میرم تهران هر چی که باشه انجام میدم بزرگ میشم ایمانم توکلم بالا میره چون من قبلا کج فهمی داشتم از قانون فکر میکردم کار کردن روی باور یعنی این که بشینی که جایی و به خیال خودم که دارم کار میکنم روی خودم ولی الان متوجه شدم که این کار کردن باید منجر به یک حرکتی بشه همون حرف معروف شما که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    استاد بهتون قول میدم بیام اینجا و از نتایجم براتون بگم و به خودم قول دادم هر جا که شرایط سخت شدم خواستم جا بزنم فایل رزا رو گوش بدم و حرکت کنم و فقط حرکت کنم چون تعهد دادم به خودم همه چیز رو کنار گذاشتم سیگار مشروب قمار فضای مجازی همه و همه رو کنار گذاشتم و فقط میخوام به قول شما و رزا به خدا اعتماد کنم از فرصت دوباره ای که خدا بهم داده نهایت استفاده رو ببرم

    از خدا ممنونم استاد که شما رو سر راهم قرار داد از شما ممنونم که به رویاهاتون رسیدید و این باعث شد خیلی ها به رویاهاشون برسن و از رزا ممنونم بخاطر احساس خوبش بخاطر جسارتش بخاطر این همه توکل و ایمان که تو مملکت غریب و تک تنها پاشد حرکت کرد و این انگیزه رو در من به وجود آورد و از خودم ممنونم که جرات کردم جسارت کردم که تمام وابستگی ها رو کنار بذارم بهای اون چیزی که میخوام بهش برسم رو بپردازم

    بهترین ها رو واسه همه دوستان از خداوند میخوام امیدوارم تنتون سالم حال دلتون خوب و عزت و ثروت داشته باشید

    یا علی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      جمال گفته:
      مدت عضویت: 2208 روز

      درود و عرض ادب.به شما دوست و هم دانشگاهی عزیز دانشگاه بین المللی ” زندگی توحیدی ” استاد عباس منش.

      از به اشتراک گذاری دیدگاه خالصانه شما بسیار لذت بردم.

      بقول گوته : ” مقدس ترین کتاب بعد از کتابهای آسمانی ، زندگینامه افراد بزرگ است .”

      بهمین خاطر داستان واقعی افراد که در نهایت صداقت گفته میشود تاثیر و انرژی خاصی دارد که با هیچ فیلم و نمایشی که تا کنون اکران شده قابل قیاس نیست.

      یکی از مطلب های مهمی که من از زمان عضویتم در این دانشگاه یاد گرفته ام میخواهم با شما و دوستان به اشتراک بگذارم ، و مطمئن هستم این مشکل مربوط به همان 5 درصدی است که بقول استاد میخواهند با حرکت و توکل بخدا زندگی شان بدست خودشان آفریده شود، چون 95 درصد دیگر مردم بقول استاد ، تو در و دیوارند؟؟؟؟؟

      این مشکل شاید یکی از پایه ای ترین ستونهایی است که شیطان با نجوا کردن در ذهن میخ تنبلی و بی انگیزگی را در ذهن میکوبد ، حتی برای خود استاد!!!

      شاید برای منو شما جای تعجب داشته باشد اما برای خود ایشان هم هست اما ، آنطور که من فهمیدم ایشان با ممارست روزانه و لحظه ای چنان کنترلی روی ذهنشان بعمل آورده که این ذهنیت بی انگیزگی آثار کمی از آن بجا مانده مانند و مثال آن شبیه تبلیغات مایع های ضدفونی یا صابون های آنتی باکتریال میماند ، که در تبلیغات درست و منطقی بعد از شستن دست کثیف هرگز دست تمیز شده را طوری نشان نمیدهند که 100 درصد تمیز و عاری از میکروب هست ؟؟

      چون اگر نشان بدهند هم ، کسی باور ندارد و انتزاعی است و حتی شده 1 درصد از آلودگی را در دست باقی ماهنده نشان میدهد برای اینکه ، آن 1 درصد قدرتی ندارد؟ و دانستن اینکه وجود دارد ، هیچگونه تهدیدی محسوب نمیشود.

      اما ، اگر ما به همان 1 درصد بی توجه باشیم و هر روز به پاک سازی ذهنمان فکر نکنیم ، آنوقت است که همان آلودگی ذهنی از یک درصد میشود 2 و 3 و 4…… الا ماشااله

      و جالب آنکه خودتان تعجب میکنید ؟؟؟

      و با خودتان میگویید چه مدت درازی من ذهنم را تحت کنترل داشتم ، اما کافیست یکروز ، یکساعت ،چند ثانیه کنترلش از دستت بره ، اگه نتونی سریع جمعش کنی بخدا قسم ، عین لشگر کفار پشت دروازه گیر کرده ، هیهو بهت حمله میکنن؟؟؟!! که نفهمی از کجا خوردی ؟؟؟ یا این !!چکاری بود من با خودم کردم ؟؟؟!!

      من که مدعی ام دارم رو خودم کار میکنم چراااا؟؟؟

      اما همانطور که در کامنت های قبلیم گفتم ، استاد مثل منو شما نیست که مثلا در کل شبانه روز در بهترین حالت چند ساعت روی قوانین و ذهنش کار کنه ؟؟

      در حقیقت ، هوشمندی ایشان و هرکسی که بتونه بقول خودشان یک جهاد اکبر از درون برای خودش راه بندازه اینکه ، ایشان با این قوانین زندگی میکنن؟؟

      یعنی بیرون ودرون زندگی ش با همین قوانینه !! یعنی کار و تفریح و لذت و آرامش و غیره همه وهمه با همین قوانینه؟؟ برای همینه که نتایجش از همه شگفت انگیزتره ؟؟ الیته هرکی بتونه اون درجه از ایمانو بسازه که کسب و کار تند خوانی میلیاردی و یک شبه بخاطر یک حس شهودی ، تخته کنه ، کار هرکسی نیست و من قبلا هم گفتم ، اصلا همچین ایمانی در خودم نمیبینم فقط سعی میکنم ، البته فقط سعی میکتم تو مسیر باشم ، همین

      اما اون مطلبی که میخاستم بگم که نکته ظریفی هست ، خود استاد هم لابلای صحبت هاش گفته ، علاوه بر اینکه با این قوانین لحظه به لحظه سعی میکنه زندگی کنه ، باز هم نجواهای شیطانی برای بی انگیزگی میاد سراغ آدم.

      و من یاد گرفتم که برای اینکه ،صدای شیطان بی انگیزگی و افسردگی را خاموش کنیم ، استاد میگه ” من میرم قایل ها و کامنتهای قبای خودمو دوباره و هزار باره گوش میکنم ، و جالبه که میگه ، وقتی دوباره گوش میکنم میگم خدایا چه آگاهی نابی ؟؟؟!!!

      میدونی چرا؟؟ چون اون لحظه ای که این صحبت ها از زبان استاد جاری میشد و اینقدر خالص بود ، همون زبان و گفتگوی خدای درونش بود که به او گفته میشد ، و بقول پائولو کیلیو “” انگار ناگهان شیر زده بود توی آگاهی کیهان””

      حالا دوست صادق من ، من یادگرفته ام ، هر زمان حالم و حسم و انرژیم پایینه و افکار غلط و بی انگیزگی و سستی میاد سراغم .

      یکی از کارهایی که خیلی سریع انرژی ام را تا مرز فول و شعف بالا میبره اینکاره،

      من بین فایل های دانلودی که شکر خدا تا به امروز به روز دارمش و کمتر پیش میاد از دستم خارج بشه ، اونهائیکه تاثیر و انرزی خوبی که روم میذاره رو جداگانه توی یک فایل جدا گونه نگهداری میکنم .

      برای کامنتها و محصولات خریداری شده هم همنطور.

      مثلا یکی از فایل های بشدت مورد علاقه ام ، همین فایلی هستش که شما کامنت زیبا براش گذاشتید ، چون خودش به تنهایی با صحبت های صادقانه خانم رزا و مدبرانه استاد ، انگار سوخت موشک زده باشن ، باک ذهنم پر از فراوانی و شعف و انگیزه برای ادامه اهدافم میشه.

      انشااله همه دانشجویان این دانشگاه الهی ثابت قدم بمانند.

      پاینده باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام بر استاد عزیز و گرامی و بزرگوار و بر همراه بینظیر استاد مریم بانو شایسته عزیز

    سلام بر دوستان خوب و هم سایتی

    این فایل رو برای بار چندم هست که گوش میکنم یادمه بار حدود 5یا6ماه پیش گوش دادم و همین جمله خدایا من نمیدوم خودت بهم بگو چکار کنم رو تو دعاهام به خدای مهربان میگم و چقدر خوب جواب گرفتم، من حدود 5سال هست که به طرق مختلف و زمانهای مختلف درخواست بازنشستگی پیش از موعد از کارم رو میدادم ولی هر بار رئیس اصلی اداره ای که در یک سازمان بزرگ مشغولم موافقت نمیکرد، و من هم هر بار بهانه های مختلف بیان میکردم و ایشون هر مرتبه به دلیلی بخصوص اینکه میگفت به من : شما یک نیروی توانمند هستی و باید در جاهایی که تخصص و توانائی داری مشغول به کار باشی، همین امسال اوایل شهریور ماه باز درخواست دادم که باز هم مخالفت نمود، از اواخر خرداد ماه که من فعالیتم رو در این سایت بیشتر کردم، بخصوص این فایل رو دیدم، منم توکل کردم به خدا و گفتم خدایا من تسلییمم خودت انجام بده، یک چند روز نرفتم سرکار ،که همین رئیس همه کاره از نظر من، زنگ زد، جویای احوال من شدکه چرا سر کار نمیرم، و منم گفتم علاقه ای به ادامه خدمت ندارم و تو همون گفتگوی تلفنی گفت گزارش درخواستت رو بده برای بازنشستگی، و خدا رو شکر بعد از توکل به خودش به همین راحتی درخواست من موافقت شد، درخواستی که چند سال درگیرش بودم در یک گفتگوی تلفنی کمتر از 5 دقیقه انجام شد و بهم گفت من کاری به بقیه کارها ندارم و خودت بقیه کارها رو انجام بده، که گفتم باش و تو دلم گفتم همون خدایی که تو دلت شما انداخت به من زنگ بزنی خودش هم بقیه کارها رو انجام میده، وخدا رو شکر کار بازشستگی زودتر از موعد من خیلی راحت و آسون و به بهترین شکل انجام شد،

    این داستان بازنشستگی بیش از موعد در سازمانی که من هستم و با توجه به کار و سابقه ای که دارم، که همه اینها لطف خداست، من هیچی نیستم، کاری باور نکردنی است که هر کسی شنیده میگن چکار کردی و پارتی تو کی بود کی سفارش کرد که کارت انجام شد، من فقط گفتم خدا، الله، رب، فقط به خاطر توکلی به خودش کردم همه کارها رو تمام کارهای اداری تا صدور حکم بدون اینکه به کسی بگم یا زنگ بزنم یا سفارش کنم به راحتی و آسان و به شکل تا الان انجام شده و من در حال تسویه کردن هستم خدایا هزاران بار شکرت

    ممنونم استاد با این فایل بینظیر و که الان باز بهم یادآوری شد یکبار اعتماد کردی، و واقعا تسلیم شدی ، به راحتی جواب گرفتی، بقیه کار رو هم توکل کن که به راحتی انجام میشود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سید حسن گفته:
    مدت عضویت: 1075 روز

    سلام استاد

    این و یک نشانه تغییر میدانم چون دارم روی مدارهای خودم کار میکنم واین فایل بهم کلی ایده حرکت کردن داد

    و بهم گفت که بیام مروری بکنم از مسیر ی که تا به الان پیش رفتم و تمام و کمال این و باید خوب بدانم که مسیر تکامل دارم طی میکنم و نتیجه اومده ولی باز هم باید استمرار در مسیر و لذت بردن هست

    من اون زمانی که واقعا هیچی نداشتم

    فقط یک باور داشتم که اون هم از فایل های استاد بود گرفته بودم اعتماد به خدا

    در حس خوب موندن و شکر گذاری

    اون زمان خداوند بهم گفت باید بروی کارگری

    ذهنم قبول نمی‌کرد چون همیشه همه برای من کارگری میکردم بعد همون افرادی که برای من کار میکردند شده بودند صاحب شرکت های متفاوت بعد من بروم کارگری همان افراد نه ذهنم نمی‌پذیرفت

    ولی باز ندای قلبم می‌گفت تو برو سر کار پول نون داشته باشی مهم نیست برای چه کسی میروی سر کار فقط باید پول بیاد تو جیبت این صدای خدا بود حس خوبی باهاش داشتم رفتم کارگری کارگری و کارگری

    و به صورت تکاملی رسیدم به شرکت موفق و این و تا به الان با تکامل طی کردم و الان به اون احساس و مدار های خوب پی بردم

    و فهمیدم همه چیز با شکر گذاری و لذت بردن از همین لحظه که هستم و با گوش کردن به الهامات خداوند من موفق شدم

    پس از این بهتر هم میشود خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1588 روز

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان

    استاد واقعا ازتون سپاس گزارم که انقد زیبا و انقد ساده مسیر هدایت رو بهمون نشون میدی و خدا رو شکر میکنم که تو مسیری قرار گرفتم که هرروز دیدم به این جهان و نعمتهای خداوند زیباتر میشه

    چقدر این فایل زیبا و تاثیر گذار بود واقعا کیف کردم

    وقتی به خداوند اعتماد کنی و بتونی به ترسهایی که زاییده‌ی ذهن منطقی هستن غلبه کنی و خودتو تو دستای خداوند رها کنی میبینی همه چیز فوق‌العاده پیش میره میبینی خداوند بجز زیبایی چیزی نشونت نمیده

    مثل پرنده ای که واسه اولین بار میخواد پرواز کنه باید از ارتفاع بپره ذهن منطقی بهش میگه اگه نتونی میمیری ولی خداوند بهش میگه بپر و از هیچ چیز نترس اون پرنده وقتی اعتماد میکنه و به ترساش غلبه میکنه تازه زندگی جدیدش شروع میشه از زاویه ای دنیارو میبینه که تاحالا ندیده و تجربه نکرده

    این پتانسیل تو وجود همه‌ی آدما هست فقط اونایی حق استفاده دارن که بتونن به خداوند اعتماد کنن و خودشونو تو دستای خداوند رها کنن

    استادعزیز واقعا ازتون سپاس گزارم و با تک تک سلولهام دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: