گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/12/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-12-27 07:33:072024-04-30 02:31:56گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خداشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عباس منش و استاد عرشیانفر چقدر عالی درباره شهود الله صحبت میکنن
حساس خوب= اتفاق خوب
واقعاً من خودم تجربه کردم باید در هر شرایط احساس خودت خوب نگه داری
من دارم روی خودم کار میکنم احساسم خوب نگه دارم با این که هنوز اول راه هستم نتیجه احساس خوب را تو وجودم حس میکنم حسم عالی عالی
خدا شکر که خدا مرا هدایت کرد به سایت
خدا شکر هدایت شدم به این فایل
در پناه الله یکتا
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین*
روز 151
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم.
شهود یا مغز
شهود مانند یک پروژکتور مانند خورشید جلوی تو و مسیر تو رو روشن میکنه ولی عقل و منطق مانند یک پروژکتور که شعاع دید و مسیر من نهایت صدمتر هست.
ادامه دادن مسیر بصورت آرام با شهود ما امکان پذیره.
خب چطور میتونیم از این مباحث بصورت کاربردی و عملی استفاده کنیم؟!
خداوند در قرآن میگه گه ما همه رو هدایت میکنیم.
چه زمانی ما هدایت ها رو دریافت میکنیم؟!
در حالت احساسی خوب و آرامش ما میتونیم هدایت ها رو دریافت کنیم.
شهود در احساس بد دریافت نمیشود.
وقتی قلب مون باز هست الهامات رو دریافت می کنیم.
با نگاه الخیر فی ما وقع میتونیم احساس خودمون رو در لحظات بد خوب نه داریم.
ما دسترسی به احساس و فرکانس بالا نداریم وقتی از نظر فرکانس و احساسی پایین هستیم و حالمون خوب نیست.
یک اتفاق به ظاهر بد باعث شد زندگی و تجربه ی زندگی استاد جان از این رو به اون رو بشه. و به آسانی از وابستگی ها گذشتن و به آمریکا مهاجرت کردند.
احساس بد یک سم هست. باید بتونیم احساس مون رو خوب کنیم.
اگر بتوانم در شرایط بد احساسم رو خوب نگه دارم، لاجـــرم به سمت خوبی ها هدایت میشوم.
این یک قانون ساده اما ثابت و به شدت مهمه: احساس خوب =اتفاقات خوب و احساس بد=اتفاقات بد.
1403/9/11روز148(فصل6)
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان گل
خدایا هزاران مرتبه شکرت که یک روز فوق العاده رو شروع کردم خدایا شکرت وارد فصل6 شدم خدایا شکرت به قول استاد چقدر آسان شدم برای آسانی ها
چقدر قلبم باز میشه وقتی درمورد هدایت و شهود میخونم و میشنوم وحسم عالی میشه
یادمه چندتا کتاب قبلا میخوندم و اشاره هایی به بحث شهود کرده بودن ولی اصلا متوجه نشده بودم منظورشون چیه ؟ بنظرم خود نویسنده هم درک نکرده بود. استاد عزیز وقتی شما اینقدر شفاف و فوق العاده شهود و توضیح دادید کلی از علامت سؤالهای ذهنم پاسخ داده شد.همیشه میگفتم چرا من توی یسری از کارها که به قلبم گوش میکنم نتیجه خوب میده اما بعضی ها نتیجه اش نامناسب!؟ همین باعث میشد من نتونم درست درک کنم قانون خداوند
به قول شما اگر من احساسم بد باشه نجوای شیطان در نقاب شهود با من حرف میزنه و من فکرمیکنم پس یعنی شهود و به حرفش گوش میکنم و نتیجه حاصل نمیشه
تنها نشانه ایی که من میتونم بفهمم دارم شهود دریافت میکنم اینه که ببینم آیا در احساس خوبی هستم یانه؟
بعد ببینم اون هدایت یا شهودی دریافت کردم بهم احساس خوبی میده یانه؟ اگر این دو فاکتور باهم دراخساس خوب بود یعنی شهود خدایا شکرت بخاطر اینکه این درک و در من بیدار کردی
سلام استاد عزیز
این مکالمه رو بسیار جالب و خوب تا اینجا مدیریت کردید
و نحوه چرخش تمرکز از نقاط منفی داستان کربلا به نفاط مثبت توسط شما خیلی برام جالب بود
و مچکرم که همیشه مثبت هستید .
داستانهای شما رو پیگیری میکنم
همینطور کتابهایی که معرفی میکنی
تمرینهایی ک فرمودید
اما نمیدونم کجای کار ایراد داره که رویدادی خاص یا نسبتا خاص نسبت به قبل اتفاق نمی افته .
سلام خدمت استاد عزیزم
وخانم شایسته عزیز ومهربون
میخواستم امروز روز معلم رو به شما مریم جان
کلی درس عشق وزندگی هستید واستاد عزیز تبریگ بگم
واز خدای مهربانم سپاسگزارم که من وهمسر عزیزم روبا استاد عزیز ومریم جان آشنا کرد
تا ما به خودشناسی برسیم
تا عزت نفس بالای داشته باشیم
تابه خودارزشی برسیم
استاد عزیز
چندتا دوره از سایت شما خریداری کردیم
وداریم روی خودمون کار میکنیم
ولی دست وپا شکسته تمرکزی نه
ولی چقدر خدای مهربانم به ما لطف داشته واتفاقهای خیلیییییییی خوبی تا حالا برامون افتاده
وخود من هم از قبلم خییییییییلی بهتر شدم
واینها رو مدیون شما استاد عزیز وخانم شایسته ی مهربون هستم
انشاالله هرکجای که هستید شاد وسعادتمند کنار استاد عزیز باشید
من همیشه دوست دارم پیام بدم ولی ترس داشتم
ولی امروز به خاطر روز معلم بود وپا روی ترسم گذاشتم واومدم تشکر کنم از شما دوبزرگوار که هدایتگر ما هستید
خدایاشکرت، خدایاشکرت، خدایاشکرت که با شما ودوستان مثبت اندیش آشنا شدم
سلام به استاد گرامی
من از امروز به خودم تعهد دادم که هر روزشماری خانم شایسته گذاشتند من کامنت بذارم و بهتر در این مدار باشم
این فایل خیلی کمه ولی نکته ایی که در این فایل گفته و ما هم ایمان داشته باشیم و عمل کنیم نتیجه تمام اتفاقات بد صدرصد به نفع ماست یعنی شک نداشته باش
اینکه درشرایط بد ذهنمون و کنترل کنیم و به الخیر فی ماوقع باور داشته باشیم
وکنترل ذهن داشته باشیم زندگیمون حتی توشرایط بد همرنگ و لعاب میگیره
دیگه تونگران چیزی نیستی چون خداداره تمام کارهارو به نفعت انجام میده و توفقط داری لذت میبری
به امید اینکه الخیر فی ماوقع رو با گوشت و استخونمون لمس کنیم
شاد و پیروز باشید
سلام
تحربه خودم بگم که ربط داره به صحبت های استاد دقیقا امروز برام رخ داد،چون قیلا این فایل رو شنیده بودم گفتم بیام تعریف کنم تا ایمان بچه ها قوی تر بشهمن داشتم رو این باورها کار میکردم چند روزه
من در مقابل خداوند هیچی نمیدونم و خداوند واظح تر بهم میگی و اعتماد بنفسم به دیگران بیشتره
من تو هیچ شرایطی گیر نمیکنم،چون همیشه میگم من عاجزم من ناتوانم تو تونا و دانا و عالم هستی،خردمند کسیکه بگه من نمیدونم خدا عالم
ادم باهوش ادمی که به خدا تکیه میکنه و اجازه میده خدا کارشون بکنه،اگر میخوای به گنج برسی حتما نباید رنج بکشی حتما راهی وجود دار
اجازه میدم مسیر بهم بگه سوت بزنم و هدایت بشم این میشه رو دوش خداوند نشستن به هیچی نمیچسبم جهان در هر لحظه داره تغیر میکنه،میپذیرم اون میدونه من نمیدونه
امروز گفتم من میخوام برم یه جا خمیر بندازم کجا برم اجازه میدن با دستگاهشون کار کنم
2تا گزینه داشتم اقای ابوطالب و اقای جوکار
از خداوند هدایت خواستم برای خمیر انداختن که گفت به جوکار ز بزن،اما من زنگ زدم به ابوطالب چون قانونا اون گفته بود قبلا من برات انجام میدم،خلاصه گوشی رو برداشت و گفت بهت ز میزنم و اونم چندجا پرسید کارش نشد و کلی من رو سر کار جذاشت خوب الاف که شدم بعد گفت،نه خدا عالمه خدا گفت به جوکار ز بزن،خلاصه ز زدن به جوکار کلی با عزت و احترام رفتم و کارمو راه انداخت تازه کلی هم راهنمایم کردن،خلاصه ادعا کردم ،،،یعنی کلی دور هامو زدم بعد گفتم نه خدا گفته،من رو هدایت حساب میکنم از این حرفا،
میخوام بگم همه ما اینجوری هستیم بچه خا رو عقل ناقصمون خساب میکنیم نه رو خدا،خالا من این داستان رو اینجا نوشتم که یادم بمونه اول رو حرف خدا حساب باز کنم که بهم گفت اگر نشد هم برم یه جای لذت ببرم تا باز هدایت شم
یا یه داستان دیگه
نا امدیم ساری اقا ما هر جا میگشتیم خونه جنگلی گیرمون نمیومد اصلا برام عجیب بود،گفتم خدا هدایتم کن،رفتم تو نقشه پارک زارعی برام تو نقشه بلد شد اما،گفتم بابا اونجا که خونه نیست پارک ولش کن
وای نگم براتون 5ساعت خوب دور هامو زدم تو ماشین دعوای سنگینی با همسرم شد و بعد که عاجز و ناتوان شدم گفتم اصلا ولش کن میریم پارک زارعی برای خودمون لذت میبریم خونه جور شد شد نشد هم میریم هتل مسافرخونه هرجا شد،یک قدمی پارک ساحلی که رسیدیم یه خونه جنگلی با ویو عالی با پر از پرنده که الان که دارم مینویسم ساعت 12شب هم دارن میخونن،
دوستان
از هدایتی که خدا گفت و بلد کرد پارک جنگلی زارعی رو انتخاب کن فهمیدم خداوند داره با من حرف میزنه،اما من قد بازی در اوردم و گفتم نه فقط نقشه بلد میتونه منو به مقصودم برسونه در صورتیکه خدا بهم گفت،من باید اروم باشم بشنوم صدای خدارو و دنبال دلیلشم نباشم،فقط انجام بدم نه اینکه خوب دور هامو بزنم بعد برم سراغ ایده خداوند اول اون چیزی که خدا گفت عمل میکنم اکر هدایت نشدم بعد رو عقل خودت حساب کن بگو نباید اینقدر سخت باش کاره من باید با یه بشکن زدن حل بشه اکر نشد باید دست بکشم از اون کار،زور نزنم فقط باید دنبال کاری بگردم که لذت ببرم این بهترین کار من بعدش خداوند یکم حالم بهتر شد قدم بعدیمو بهم میگه
دلم میخواد دفعه بعد از هدایتی بنویسم که خداوند گفت عمل و کردم و از خیر و برکت هاش براتون بنویسم
ممنون استاد
هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم
سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته وخانواده عباسمنش
این چندتافایل گفتگو دوتااستاد عزیز وبزرگوار خودش یک دوره بینظیره که خدامیدوند چقدبا ارزشه که استادعزیزبهمون هدیه دادن
درسی که من گرفتم اینکه اگربتونیم درهرشرایطی باتقییرزاویه دیدمون به مسئله نگاهکنیم
وبگویم(الخیرفی ماوقع )
وتوجه کنیم به نعمتهایی که داریم وبتونیم احساس خودمون رویکم بهترکنیم نتیجه اون اتفاق بظاهربد بنفع ماخواهد بود بدون شک
پس به این نتیجه میرسیم که
احساس خوب==بااتفاقات خوب
همچیزهمینه، بایدباخودمون ب صلح برسیم
دیروز بایکی ازآشناها رفتیم چندتا اداره
این آشنای ما یکم کار اداری داشت واین بنده خدا یک درس بزرگ بمن داد بارفتارش ومن فهمیدم که چقد من تقییرکردم ازوقتی بااستادآشناشدم چقدخداوند به من لطف داشته ولی ما انسانها فراموشکاریم یادمون رفته ازکجابکجارسیدیم
واماشرح ماجرا: مابه چندتا اداره رفتیم که دوستم کارشوانجام بده وازهمون اول این دوست من شروع کرد به غر زدن و اینکه این مملکه ایناهمشون فلانن و….ومن قشنگ حس میکردم که هی کارش بیشترداره گره میخوره کاری که من باخودم گفتم کمترازیک ساعت کارداره بیشتراز 6ساعت وقت ماروگرفت بااینکه 6ساعت ازوقت من روگرفت ولی خداروشکر برای من درس زیادی داشت.
که خداشاهده من هرجامیرم باروی خوش برخوردمیکنن دستان خداوند کاراموانجام میدن بیشترمواقع خدایاشکرت
چون من سیع میکنم آگاهانه به نکات مثبت محیط اطرفم توجه کنم وخداوندهم خودش درقران گفته من دل مردم رو نرم میکنم من بارتوروبردوش میکشم
اگربتونیم همیندوتاجملروباورکنیم دیگه هیچ وقت نگران هیچی نیستیم.
یابقول خانم شهریاری عزیز (کجادنبال چی میگردی)
فقط باید هی تکرارکنیم بایدسیع کنیم شخصیتمون تقییرکنه بایدبخودمون یادآوری کنیم اتفاقات خوب هرچندکوچیک که برامون رخ داده وتکاملمون روتی کنیم انووقته که شهودبهمون گفته میشه ایده های جدیدبهمون الهام میشه.
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
بنام الله
سلام و درود به سایت بهشتیم.که مرا هدایت نمود تا طعم زندگی توحیدی را از تمام وجودم بچشم.
حدودا از اول هفته و وارد شدنم به مدار بالاتر.و هدایت شدن به پاشنه ایی که سالیان سال ضررهایی چه از نظر روحی چه از نظر مالی بر من وارد کرده بود..من فکر میکردم تعقییر کردم ولی ،بازم سر کله زره هایی از این شرایط برام اتفاق افتاد..
بخودم قول دادم تا سه روز تمرین سفت سختی برای ذهنم بکار ببندم..
و امروز روز سوم این تعقییر هست…چیزی که برام اتفاق افتاد و انشالله که باز درک کرده باشم..این شد،که من به آرامش بیشتری رسیدم..و به این درک افتادم چقدر ماها بعضی موقعها کارهایی انجام میدیم که فکر می کنیم اگه من با این تعقییر شخصیت ادامه ندم دنیا به آخر میرسه..
استاد عزیزم من به این درک رسیدم.ذهنم داشته این مورد رو پایان دنیا میدونسته..و الان با این تمرین فهمیدم.یه موضوع پیش افتاده ایی بیش نیست.که داشته فقط منو از درون خودم دور میکرده…
دقیقا روز گذشته صبح ساعت 10خورده ایی بهم الهام شد.که بیام ترسی که از بچگی نسبت به قبرستان داشتم و جای خاصی که من قبلا به وحشت انداخت ‘رو خودم تنهایی به اون محل برم.گ
اینقدر این الهام واضح بود.که گفتم خدایا برام خیلی سخته.من چجور تنهایی برم قبرستونی من میترسم …من نمیتونم انجامش بدم.خیلی گریه کردم موقع رفتنم پاهام سست شده بود ولی بهم گفت باید اینکار رو انجام بدی…
بصورت عملی….و من مدام ازش پرسیدم عصر یا صبح.بهم گفت همون عصر چون باید بخوره به شب..باید اینکار رو انجام بدی..و من مدام از رفتن میترسیدم و اون مدام میگفت باید بری..
و بهم گفت..یفردیم فوت کرده..میارن مرده شور خونه…
..ووو
و من از گذر یه منطقه میان نخلستانها که بازم ترس من بود..پیش رفتم..استادم خیلی برام سخت بود.دقیقا دیروز همین موقع من داشتم حرکت میکردم..
و دقیقا تو اون قسمت بهم گفت.الهامی که از طرف من به شما میرسه شاید از دید عموم غیر منطقی باشه.پس ادامه بده و من با صحبت با خداوند قدمهامو برداشتم..
و نقطعه به نقطعه قبرستان رو گشتم..
و چیشد..اتفاقی که افتاد .چند نفر وارد اون قسمت شدن.و به من ارامش دادن.و همون قسمتی که من خیلی مبترسیدم پیش رفتم..و رفتم یجایی بهم گفت همینجا بشین.
و کلی باهام صحبت کرد و دیدم چیزی که من ازش میترسیدم هیچی نبوده چنان آرامشی داشتم که پاهام از سستی دراومد.و تا دقیقا تا دم دمای مغرب تو قبرستان بودم.و خداوند نور هدایتشو برام جاری کرد و مهر تایید رو زد…
اینقدر گریه کردم بقض خوشحالی و ترس کنار هم بود ولی ارامش پایه اش بود …
بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشد…یه احساس خاص داشتم.
استاد عزیزم..میخام بگم آخر پایان صحبتهای هادی عزیز.که در مورد خودتون میگفتین ..که وقتی ایده خداوند بهتون میگه اینکار رو انجام بدیین و شما براتون خیلی سخت بوده.از اول صبح تا اون موقعه ایی که من حرکت کردم مثل یه رادیو پشت سر هم تکرار میشد..
که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست.بهت میگه اینکار رو انجام بده.باید انجام بدی..درسته ‘سخته!
واقعا برای من سخت بود..استادم تو عمرم اینجور صدای خداوند رو بالا درک نمیکردم.اینقدر این حرف شما بزام تکرار شد..که اینکار این ایده برای تو خوبه باید انجامش بدی باید انجامش بدی.
پاهام میلرزید چشمانم دوسو شده بود..گفتم خدا هیچکس تو قبرستونی نیست من باید چحور برم.نمیگن این شخص کیه..گفت باید باید بری..
دیگه ما به لطف خداوند و با ارامش کار و پای لنگان حرکت کردیم..و من تنها تو وسط قبرهای بهم فشرده صحبت شما رو یبار دیگه گوش کردم..
و دقیقا برگشتم که دیگه کم کم رو به تاریکی بود یفرد فوت کرده بود..و داشتن میشستنش!
و همون صحبت خداوند که بهم گفته بود.دقیقا انجام شد..
میخام این حرکتمو بنویسم و ثبت کنم..ایده خداوند تو حالتی میاد که باید عمل کنی!واقعا آرامش رو در اون حالت درک کردم..
اگه خانواده ام میدونستن..میگفتن تو دیوانه ایی.
چون خیلی توکل بزرگی مبخاد و میبینم افراد نزدیکم .اگه این مورد براشون پیش بیاد احتمال چند درصد یکار احمقانه بدونن..
خداوند به من ارامش داد تا تونستم باور گذشتگانم را از بچگی به من قبولونده شده رو نابود کنم.واقعا عمل سختی برام بود..ولی احساس میکنم بزرگم کرد..
و سعی کردم تو هر شرایطی آزامشمو حفظ کنم و بدونم همه چیز آرامشه..همه چیز احساس خوبه..
این سه روز درهایی پس از دیگری برام باز شده..و با نشانه پروردگار مهر بزرگی بر قلبم زد تا پاشنهامو درک کنم و اقداماتمو عملی کنم….
استاد عزیزم..واقعا آرامش همه چیزه..این آرامش تو اون شرایط سخت باعث شد..تا من بیشتر وجود الهی رو در درونم حس کنم…و بدونم این توحید همه چیزه..فقط همه چیز خودشه همه چیز خودشه.
ذهن هیچی نیست..موقعه ایی که بهم الهام کرد.اینقدر ذهنم دروری گفت از انجام اینکار که قلبمو به طپش درآورده بود پاهامو سست کرده بود..گفتم خدایا..
این باور قرآنی که رفتن موسی در دربار فرعون…گفت چه چیزی موسی باعث شد که حرکت کنی..
گفت خدایا من بسوی تو شتافتم تا خوشنودی ات را بدست بیاورم..
همینو گفتم و حرکت کردم.
.دیشب در حین خواب از ترس تنها بودنم در اون قبرستان ترس وجودمو گرفته بود که با هدایت خداوند تونستم بر ذهنم غلبه کنم..
و من همین الان یچیزی درونم نیاز داشت..و اومدم این فایل رو یبار دیگه نگاه کنم و از اتفاق این روزه سه روزه برای ذهن نجواگرم بنویسم.و هدایتی برای دوستان عزیزم.
و بخودم منطقی کردم این ایده رو…که اگه اینکار رو انجام ندادی.حالا مدام شما بهم میگفتین این الهام رو باید عملی نکنی اگه نکنی ایمان نداری…..
و بخودم گفتم اگه با انوزشای این سایت هستی اگه میخای به جاهای خوب برسی اگه میخای به موفقعیتهای زیاد برسی باید باید انجامش بدی..و همین منطقی.کردن برای ذهنم همون صحبت شما در کتاب رویاها..باعث شد.آرامش دردرونم حفظ کنم و قدممو قوی کنم و حرکت کنم.
تشکر از شما استاد عزیزم.که این مکان رو فقط عملی ساختین نه حرف مفت..انشالله بتونم این ارامش رو تو تمام ثانیهای زندگیم ازش پیروی کنم!و حرکت کنم.
و صحبت شما تو این فایل هم..اینه…که بتونی تو سرایط سخت خودتو به ارامش و احساس خوب برسونی…و دقیقا قدم به قدم خداوند بهم میگفت برو اینجا برو اونجا..و باعث شد تا من از درون بزرگ بشم ..
همین حرکت از درون منو یه درجه به احساس خوب رسوند..و حرکتهای بیشتری برای قدمهای دیگری که در اینده برام پیش میاد…..
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خودم
ممنون خدای خودم هستم که همیشه در حال هدایت کردن من است و اینجا من هستم که با آرامش درونی که به دست
می آورم خای مهربان من را قدم به قدم هدایت می کند
من را به همان جا می رساند که دوست دارم
از خدای خودم این را می خواهم که من را در این مسیر هدایت کند تا بتوانم به آسانی و راحتی به هر آن چه که در دل دارم برسم
می دانم که همه چیز در دستهای من است و این من هستم که می توانم با افکار و باورها و تفکرات و ذهنیتی که دارم اتفاقات زندگی خودم را رقم بزنم
این نکته را باید همیشه و همیشه در نظر بگیرم
اگر بخواهم که به اهداف خودم برسم
اگر بخواهم که همیشه حال خوب را تجربه کنم
اگر بخواهم که از دستهای خداوند کمک بگیرم و او من را به راحتی جلو ببرد
باید و باید همیشه آرامش داشته باشم و حال خودم را خوب نگه دارم
این مهمترین کار و مهمترین نکته ای است که من باید همیشه و همیشه در زندگی خودم از آن استفاده کنم
پس وقتی که من حال خودم را خوب نگه دارم و بتوانم آرامش خودم را در همه شرایط حفظ کنم بی شک من موفق و پیروز خواهم بود
بی شک همان می شود که من بتوانم فکر خودم را نگه دارم و بتوانم به آنچه که دوست دارم دست پیدا کنم
همه چیز در درون ذهن من و افکار من شکل می گیرد
واقعا ممنون استاد عزیز هستم که من را به این راه عالی آشنا کرد
ممنون استاد عزیز هستم که برای رشد و آگاهی ما دوستان تلاش می کند
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها