گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میلاد خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 1195 روز

    سلام استاد عزیزم

    برای نتایج نگار خوشحالم و این نتایج رو برای خودم و همه دوستان آرزو دارم و اینم میدونم که اگر برای استاد و نگار شده برای منم میشه منم میتونم.

    خدایا شکرت

    چقدر من لذت بردم از این تعهد خانم نگار اینطوری باید روی خودمون کار کنیم حتی بیشتر و قویتر

    و چقدر این موضوع احساس لیاقت مهمه در همه جای زندگی هر کاری که میخایم انجام بدیم میرسیم به لیاقت توی ثروت توی روابط و سلامتی و همه چی فقط و فقط احساس لیاقت مهمه یعنی قویترین باور هست که ما بدون هیچ قید و شرطی خودمون رو دوست داشته باشیم

    و بپذیریم اینکه هستیم.

    خیلی از ماها و خودم همیشه به دیگران نگاه کردیم ببینیم چطوری هستن بعد بیایم خودمون رو مثل اونا کنیم وای وای چقدر من اینکارو انجام دادم چون فکر میکردم با اینکار و رفتار منم ارزشمند میشم

    در صورتیکه من همین که هستم چه قد بلند چه کوتاه

    چاق یا لاغر

    سیاه یا سفید

    سالم یا معلول

    بینا یا نابینا

    باسواد یا بیسواد

    ته غار زندگی کنم یا توی پنت هاوس

    من همین که هستم ارزشمندم

    روح خدا درمن دمیده شده

    تمام موجودات به من سجده کرده اند

    و این من،من نیستم خداست

    و عدالت خداوند اینکه هرکسی به اندازه باورش دریافت میکنه هرچقدر ما خودمون رو لایقتر بدونیم و باور قویتری داشته باشیم به همون اندازه نعمت دریافت می کنیم

    هرچقدر سپاسگزار تر باشیم باز بیشتر و بیشتر دریافت می کنیم

    و بقول استاد اصل اینه

    ما نتایج هرچند کوچک رو ببینیم،

    تایید کنیم قانون رو وتوجه کنیم بهش،

    و سپاسگزاری کنیم بابتش که بیشتر جذب کنیم.

    تعهد میدهیم که با تمام تمرکزم فقط روی خودم کار کنم و به چطور و چگونه کاری نداشته باشم و مطمئنم وقتی باورهای من تغییر میکنه نعمت وثروت به صورت کاملا طبیعی وارد زندگیم میشه

    خدایا شکرت برای الهام و نوشتن این کامنت

    من ارزشمندم و خودم رو دوست دارم

    خداوند عاشق منه

    هرچقدر ثروتمندتر میشوم به خدا نزدیکتر میشوم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 850 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته نازنین ودوستان بزرگوار

    تشکر از دوست عزیزم برای توضیحات عالیشون

    واقعا این احساس لیاقت داشتن مهمترین موضوع در زندگی ماست من تازه متولد شدم تازه فهمیدم که چقدر من ارزشمندم همین که در این دنیا دارم زندگی می‌کنم ارزشمندم همین جوری که هستم لایق بهترین ها هستم

    استاد عزیزم من هم دوره عزت نفس دارم و هم احساس لیاقت ودارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم چقدر عالی شما احساس ارزشمندی را در وجودم زنده کردید تشکر ویژه برای وجود شما عزیزان برای وجود خودم برای شنیدن این آگاهی های ناب الهی برای هدایت های خداوند که منو در بهترین مسیر قرار داد

    میزان ارزشمندی ماست که تعیین کننده دریافت نعمت وثروت است اگر من خودم را بدون هیچ گونه قید و شرطی لایق بهترین ها بدانم جهان هم منو لایق می‌داند من فارغ از اینکه که الان که وضعیت دارم خودم را ارزشمندم بدانم و به همین ترتیب دیگران را هم لایق بدانم

    استاد عزیزم این که شما در مورد خصوصیات انسان ها توضیح دادید که هر کسی یه سری ویژگی های خاص خودشون را دارند وبه اون ویژگی هم افتخار می کنند من هم بعضی از افراد را می‌شناسم که با این که به نظر ما خیلی خوب برخورد نمی کند ولی خیلی با اعتماد به نفس خودشون را قبول دارند

    من هم دارم سعی می کنم خیلی روی احساس لیاقت خودم کار کنم و خودم را اون طوری که هستم دوست داشته باشم خودم را سرزنش نکنم یادم باشه که خودم را با دیروز خودم مقایسه کنم و همیشه حواسم باشه که خداوند همیشه همراه منه منو دوست داره منو هدایت می‌کنه عاشق منه بدون هیچ گونه قید شرطی

    از دوره قانون سلامتی که هر چقدر از شما تشکر کنم‌ باز هم کمه تشکر ویژه دارم از شما بابت این سبک از زندگی من با عمل به قانون سلامتی خیلی نتیجه گرفتم از پوست شفاف و زیبایی که دارم از رسیدن به وزن دلخواهم از انرژی عالی کا بدست آوردم خدایا شکرت برای وجودم در این مسیر الهی

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها

    تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می خواهم

    ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    بنام الله یکتا که هر انچه دارم از اوست

    استاد عزیزم چند روز که میخوام کامنت بنویسم و حتی یکبار نوشتم تایپ کردم ولی گوشیم خاموش شد الان بعد از یه خلصه حسابی و چرت عصرانه خیلی پر انرژی میخوام کامتت کنم و بنویسم که حتی گوش دادن و خوندن کامنتهای بچها توی لحظه چه اتفاقاتی برای ما رقم میزنه

    چند وقتی بود که بعد از تارگتی که برای رسیدن به اهدافم که یکیشون سه برابر کردن درآمدم بود انرژی گذاشته بودم و همینطور جواب میگرفتم درآمد من از میانگین درآمد 20 میلیون تونستم درآمد خودمو توی سه ماه به 80 میلیون برسونم و برای اولین بار بود همچین رقمی درک میکردم ،بدهی هامو داشتم خیلی راحت پرداخت میکردم و به معنای واقعی کلمه چرخ زندگیم داشت رون میشد ،اینجا بود که بقول استاد حرف تکراری خیلی از بچها شده بعد از خوب کار کردن و گرفتن نتیجه همه چی عادی شد و باز بر میگردن به روال سابق خودشون ،تضادها اومدن ،درآمدم کم شد ،طلبکارا باز سرو کلشون پیدا شد و درگیرهای لفظی

    حسابی گیج شده بود و دنبال دلیل و هدایت الله بود تا اینکه با تضاد آخری حرف حساب اومد دستم و فهمیدم که باید برگردم به همون افکار و اعمالی که توی اون سه ماه در پیش گرفته بودم و جواب گرفته بودم ،از همون شب تعهد خودمو نوشتم و صب سرحال و با انرژی مثبت شروع کردم و هنوز از خونه بیرون نرفته تماس یکی هز طلبکارا که حکم جلب منو داشت روی گوشیم افتاد و با اینکه قبلا خیلی باهاش صحبت کردم برای رضایت و قبول نکرد ایندفع خودش رفته بود و کارهای رضایت بنا به شرایطی امضا کرد و مهر تایید روان شدن دوباره کارهامو همونجا کوبید پای شروع روزم و فهمیدم که قرار تضادها محو بشه و بیافتم توی جاده آسفالت .همون لحظه یه رارننده مهربون آژانس منو برد برای کارهای رضایت ،منم رفتم دفتر خونه طلبکار دیدم خیلی مهربون شروع کرد به صحبت کردن و شرایط منو به آسونی قبول کرد و خدا رو شکر این قضیه تمام شد

    اومدم بیام محل کارم سرشار از انرژی خدا بودم باهاش حرف میزدم و کلی کامنت این فایل وقتی میخواستم مراحل رضایت آماده بشه خونده بودم و همین باعث شد خیلی انرژیم بالاتر بره ،وقتی رسیدم سر میدون که با ماشین برم محل کارم یه آژانسی دیدم که میشناختمش و ازش خواستم رفت و برگشتی منو بره محل کارم و بعد باهاش حساب کنم اونم قبول کرد و راه افتادیم و توی مسیر دیدم کولر نداره و هوا هم گرم بود ،خیلی محترمانه با رارننده صحبت کردم و دیدم بله کولر خراب و باید یه جورایی کنار میومدم باهاش ،توی ذهنم داشت مرور میشد که برگشت دیگه باهاش نیام چون خیلی گرم بود ،همون لحظه کامنت احساس لیاقت رو بیاد آوردم که لزومی نداره با کسی رو دروایسی داشته باشم و باید خواستهامو با احساس لیاقت بگم و جهان آینه درون منه

    توی همین فکرا بودم که خود رارننده بهم گفت رسیدیم محل کارتون خودم زنگ میزنم یه ماشین کولر دار بیاد دنبالت و منم چون غرق در احساس لیاقت بودم و جرات پیدا کرده بودم با کمال میل پذیرفتم و بدون لحظه ای مکث گفتم حتما اینکار بکنید ،رسیدم محل کارم و خواستم کرایه رفت حساب کنم و بمونم منتظر سرویس بعدی در کمال تعجب رارننده هر کاری کردم ازم پول نگرفت و تازه کلی هم معذرت خواهی کرد و قانون به وضوح داشت موج میزد در اون مکالمه

    اینا نمود قانون که هر لحظه جواب میده ،من موندم منتظر ماشین که یه مشتری اومد کارشو با عشق انجام دادم دستمزد منو داد و ماشین هنوز نیومد با احساس خوب ازش درخواست کردم منو به جای که کار داشتم برسونه اونم با عشق قبول کرد منو برد و خودشم آورد

    خلاصه اتفاقات خوب پشت سر هم میومد و منم لبریز عشق خدا

    استاد عزیز واقعا الان میفهمم احساس لیافت همه چیز و معنی توحید و دوسداشتن خودم رو بهتر درک میکنم

    دیگه متعهدم که همیشه آموزشها پایبند باشم و همیشه باهاشون زندگی کنم

    سپاسگزارم از شما و تک تک دوستان هم فرکانسیم ،کامنتهای دوستان بی نظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مهری محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 622 روز

    هو الرزاق

    من واقعا نمی دونم چطور شکر خدا رو به جا بیارم که شما خوبان رو در مسیر زندگیم قرار داد حتی نمی دونم با چه کلماتی حق نیکی شما عزیزان رو به جا بیارم فقط می تونم بگم بزرگترین آرزوم اینه روزی بتونم شبیه شما باشم.

    خدایا عاشقتم و همینطور عاشق شمایی که لبخند به لب کامنتم رو می خونید…

    از خدا براتون عشق و امید و سلامت و سعادت و آرامش بی پایان می خوام…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    فاطمه فضائلی گفته:
    مدت عضویت: 1238 روز

    سلام

    إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿٣﴾

    ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس

    امروز وقتی دیدم هزااارمین روز از عضو شدن من و پیوستن به مسیر درستی هست به خودم گفتم باید نتایجت رو جز به جز بنویسی فاطمه . حتی یک مورد کوچیک رو هم دست کم نگیر .صفحه نشانه هارا زدم و تصمیم گرفتم اینجا بنویسم

    من یک تصویری رو از متن خانم شایسته اسکرین گرفتم و یه مدت روی صفحه گوشیم بود و خیلییی سعی درعمل کردن بهش دارم:

    تا نعمتهای کوچک را نبینیم و تایید نکنیم و بخاطرشان سپاسگزار نباشیم راهی به سوی نعمت های بیشتر نداریم

    این یک قانون است که تنها راه رسیدن به نعمتهای بیشتر شنیدن پیغام نشانه هاست و شنیدن پیغام نشانه ها یعنی تحسین انها و سپاس گزاری به خاطر انها و به یاد اوردن انها و تاکید بر حضور انها

    به خودت قول بده از همین امروز گوش شنوایی برای پیغام این نشانه ها داشته باشی . این توانایی بزرگی است . زیرا به اندازه ای که میتوانی نعمتهای کوچک را ببینی و به انها اهمیت بدهی نعمتها نیز به شما اهمیت بیشتری میدهند..

    ابان برای من خیلیی برکت داشته همیشه .

    ابان 1400 بود که تصمیم گرفتم یه کاری برای زندگیم انجام بدهم . ترم اخر مهندسی بودم و شده بودم 9 ترمه و کاراموزی میرفتم و بخاطر 9ترمه شدنم و جو دانشگاه ازاد که همه رااااحت درسارو میفتادن و هفت ساله درسو تموم میکردند خیلیییی استرس داشتم که حتما این ترم درسم تموم بشه ولی یک پروژه لیسانسی داشتم که برنامه نویسی بود و باید یک برنامه برای ثبت نام باشگاه ورزشی مینوشتم و من اصلا سواد برنامه نویسی نداشتم و وقت یادگیریشم نداشتم علاقم نداشتم و پولم نداشتم بدم یکی دیگه بنویسه .استرس لیسانس داشت دیوونم میکرد

    وضعیت مالی بخاطر شنیدن این همه باور کمبود و گرانی انقدر بد شده بود که بلیز چارصد تومنی هم میخواستم بخرم پولم تموم میشد بهمین راحتی

    وضعیت خانوادگیم که اصلا یه وضع ناجوری . برادرم سه سال بود عقد بود و نرفته بود سرخونه زندگیش و روابط بد و دعواهای ما باعروس و …. نمیخوام بنویسم برادرم بیکار بود و با یه پراید اسنپ کار میکرد.بابامم بازنشسته و بیکار بود و مامانم هم بدجوررر عصبی بود.روابط با خاله و عمه و اینام همش قهر و غیبت و …

    یه رابطه عاطفی هم داشتم این وسط که از بس باورامون داغون بود و همدیگرو مسئول حال خوب هم میدونستیم و دو طرف وابستگی شددددییددد . که هیچوقت اون صحنه را یادم نمیره . یکبار که پیش هم نشسته بودیم و جالبه اصلا هم حس خوبی نبود فکر میکردیم حالمون کنارهم خوبه ولی نبود به خودم گفتم من عمرااااا بتونم ازین شخص دل بکنم .استیصال تو وابستگیم رو قشنگ یادمه .استیصال!

    وضعیت سلامتیمم خواب که اصلا نداشتم و ریزش موی زیادی داشتم از استرس و حال بد

    و از مهمتر معنویتتتتت: اون یکسال بخاطر ادمهای مذهبی که از زیر ترکونده بودن تو فساد تصمیم گرفته بودم خدارو بیخیالش بشم . من خدارو اگاهانه تو اون سال گذاشته بودم کنار و نتیجش هم مشخص بوود

    تصمیم گرفته بودم تا عید همه چیز رو درستش کنم . اخ از وقتی ادم بخواد هدایت بخواد

    شروع کردم هرچی پی دی اف بود در مورد کتابهای موفقیت رو میخوندم و نت بردای میکردم و هربار هم میگفتم ایییین بهترین کتابی بود که خوندم مثلا کتاب باشگاه پنج صبحی ها تصمیم گرفتم پنج صبح پاشم و روی احساس خوب و مدیتیشن و ازین حرفا که تازه یاد گرفته بودم کار میکردم. اون موقع ها برای من گشایشی رخ داده بود و کاراموزی میرفتم دانشگاه و هر روز سعی میکردم به زیبایی های دانشگاه توجه کنم و عکس میگرفتم و فقط لحظاتی احساسم رو بهتر میکردم چون ذهنم پر از نجوا بود

    اون احساس خوب کار خودشو انجام میداد. و من با کتاب سپاسگزاری اشنا شدم و چهار اثر . صبح ها پنج تا هفت روی جملات تاکیدی و سپاسگزاری کار میکردم و یه سری خواسته هامو مثل خرید تخت خواب و نمرات بیست هر درس و سالم شدن موهام رو تجسم میکردم

    اولین معجزات رخ داد . برادرم گفت بهمن ماه عروسی میگیره و رفت سرخونه زندگیش اونم تو یه شهر دیگه .یه عالمه از دعواهایی که ما با عروسمون داشتیم براحتی رفع شد . واقعااااا معجزه بود .تازه شروع معجزات بود به درخواست منو دوستم جشن فارغ تحصیلی برای بچه های مهندسی گرفتند چون سال قبلش و قبلش بخاطر پندمیک ول شده بود ولی به برمت درخواست شد. نمراتم یکی در میون بیست و نوزده شد و اون ترمم تموم شده بود و درسهایی مثل سیگنال سیستم رو مثلا بیست گرفته بودم .مونده بود پروژه ام . وقتی با مباحث معنویت اشنا شدم گفتم خدایا وضعیت رو میدونی همه چیییییز این پروژه با تو ! یکی از دوستام یه دوست برنامه نویس داشت که مشکل شنوایی و اینا داشت و نمیتونست دیگه بره سرکار و میخواست بهش کمک کنه و گفت بگو پروژتا بنویسه من براش پولشو میزنم اینجوری به رفیقم کمکی کردم غیرمستقیم .این معجزه اول پروژه .دومیش باید یه ورد 140 صفحه ای راجب این پروژه مینوشتم و داشتم با دوستم صحبت میکردم و اون گفت که یکی از اساتید دروس اختیاری ترم قبلش برای نمونه ورد یکی از بچه های سال قبلی که راجب همین ورزشگاه ورزشی بوده را فرستاده برامون و برام فرستاد و من فقط اسم و مشخصات خودمو روش نوشتم و تحویل دادم و استاد گفت چقدر کامل و عالیه و روز ارائه پروژه که شد اصلا نمی دونستم چی به چیه و پررو رفتم پیش استاد و گفتم اره واقعیتش خودم ننوشتم و حالیمم نیست روندشو گفت بببااااشه طوری نیست چون گزارش کارت کامله من نمرتو بهت میدم(بنده خدا نمیدونست گزارشمم خودم ننوشتم خخخخ) فکرکنم 19 یا 18 داد که گفتم 20 بده گفت دیگه پررو نشووو! و من لیسانسمو گرفتم بعدها فهمیدم که این استاد اگه میفهمیده کسی تقلب داشته مثل من مینداختش ولی منو فهمید و نمرمم داد و وقتی به دوستامم گفتم باور نمیکردن و یکی از دوستامو که بامنم بود انداخت و اونم بخاطر اینکه بخاطر سه واحد نره ترم بعد خسته شد و درسو ول کرد کامل

    بخاطر اون مدیتیشن ها موهام سالم و بلند و پرپشت شد و حتی چهار تار موی سفیدهم از ریشه مشکی در اومد

    رابطمم خوب تر شده بود تا اینکه بخاطر مداومت من با استاد اشنا شدم

    درسته . از ابان تا فروردین عدد زیادی نیست ولی همه ی اون زندگی لب مزری من درست شد

    بعد اشنایی با استاد همون اوایل شاید یکی دوماه اول یک خواسته ای داشتم که دوچرخه بخرم ولی بابام اجازه نمیداد میگفت زشته و فلان ولی شجاعت اینو پیدا کردم که بخرم و دیگه تفریحات من شروع شده بود .

    هنوز اون رابطه ی بلاتکلیف رو داشتم تا اینکه یکی از قسمتهای اولیه زندگی در بهشت استاد گفت اون چیزی که مجبور میشی در اینده قطعش کنی را همییین حالا قطعش کن و من کاری که فکرشم نمیکردم و انجام دادم بدون گریه و ناراحتی و فلان و شماره و هرچی ازش داشتم رو پاک کردم. خودشم باورش نمیشد بهم میگفت حداقل باهم بریم و بیاییم ولی عاشقانه نباشه گقتم نمییییتونم و تمام . واقعا به هرکی میگفتم باورشم نمیشد

    من یه معتاد واقعی به اینستاگرام بودم و خداشاهده پاکش کردم و دیگم نصبش نکردم هنوز.

    روابطمون خیلی بد بود همش قهر و کینه و دلخوری همش یعنی همشششش و من وقت گذاشتم و لیست خوبیای ادم های اطرافم رو مینوشتم و مرور میکردم و انقدر روابطمون خوب شد و دیگه پشت سر هیچ کس غیبت نکردم .حتی اگه خوبشم نمیگفتم بد طرفو اصلا و ابدا نمیگفتم و این شد که با ادمهایی که بیست سال بود تو قیافه بودیم میرفتیم استخر و باغ و مهمونی و حس خوووب تا همین الان و اصلا نمیدونم قبلا چرا همش دلخوری بود.انگار که اون روزها کلا نبوده

    اینها هنوز نتایجم با فایلهای هدیه ست.به خاطر دیدن فایل سفر به امریکا بعد ده سال شمال رفتم و انقدرررر خوش گذشت . خیلییییی سفرهای یک روزه تو طبیعت رفتم و قشنگ سفر به امریکا و خوندن کامنتهای بچه ها و کامنت نوشتن خودم دری از مسافرت و باغ و جاهای جدید رو وارد زندگیم کرد. تا سال قبلش حتی اگه به بابام میگفتم بریم باغ پدربزرگم کلی دعوا میشد

    خلاصه تصمیم گرفتم برم سراغ کارموردعلاقم . نقاشی . باورام داااااااغون بودن.تا حالا یه فروش کوچیک یا سفارشم نداشتم با اینکه هفت هشت سال بود نقاشی میکردم و عاشقشم بود

    با پولی که جمع شده بود در واقع بهتره بگم برکت پیدا کرده بود من قدم اول رو خریدم و روی باورهایی که تو جلسه سوم بود کار میردم راجب نقاشی و خیلیم سخت بود اینکار چون ذهنم مقاومت شدید داشت . قدم دوم هم خریدم ولی ناامید نشدم و همچنان روی خودم کار میکردم و به یه کارگاه مینیاتور هدایت شدم . اونجا دقیقا نقاشی منو میخواستند و صاحب اونجا دوستم شد و خیلیییی باهم رفیق بودیم و قشنگ اونجا فرشته نحات شده بودم و انقدر کارم پرارزش شده بود و درامدم از علاقم شروع شد. با ستاره قطبی برکتهای زندگیم افزایش پیدا میکرد و بعد مدتی تصمیم گرفتم خودم تو خانه کار کنم و اومدم بیرون و ماه پیش که درامدم رو حساب کردم دیدم اون تعهد سه برابری که نوشته بودم اون روزها تبدیل شده بود به 17 برابر و من هرچییی خواستم برای خودم خریدم .انقدر کمدم پر از لباس شده که یه عالمش هنوز نوعه نوعه

    نتایجم از دوره لیاقت که موضوع همین فایل هم هست . نمیشه نوشتش خیلییی رفتاری و درونیه ولی نتایج عینی اینکه من بعد 6 سال که گواهینامم خاک میخورد بخاطر عدم لیاقت و اعتماد به نفس میشینم پشت ماشین. یک طبقه خونه با تماممممم وسایل در اختیارمه که کلی ازادی بهم داده هروقت میخوام هرکاری میخوام انجام میدم . دوستام اصلا نمیتونستم بیارم خونمون ولی الان اوکیه . یه باور مخرب حمایتگری را تونستم جلوشو بگیرم و دیگه انقدر خودمو نمیندازم وسط برا بقیه . خیلیییی رها شدم تو روابط . دخالت هیچ کس تو زندگیم نیست .قوه تصمیم گیری بالایی رو پیدا کردم که واقعا یک نعمت بزرگیه که از شناخت خودم شروع شد.

    تلویزیون و اخبار و سریال اصلا نمی بینم . در صورتی که قبلا من یه فیلم بین حرفه ای بودم . فیلمهای خارجی و هالیوودی بریکینگ بد و….. ولی حالا همشو پاک کردم

    روابطم عااالی شده دوستای من که قبلا خیلی منفی بودن و دنبال ارزشهای نامناسب الان چندتا دوست دارم که انقدر سالم و صادق و سبکی زندگی عالی ای رو دارند که فقط وقتی همو می بینیم راجب اموزش و چیزایی که بلدیم و اتفاقات خوب صحبت میکنیم. انقدر صداقت که حد نداره به معنای واقعی غنی شدیم

    بابای من بعد 15 سال بازنشستگی داره میره یکساله سرکار و روحیش خیلی خوب شده .مامانم کلی دوست پیدا کرده و میره باشگاه و عالی شده روحیش و اصلا اون ادم قبلی نیست. داداشم سرکار خوبی میره و ماشینشم عوض کرده . خونشم یکبار عوض کرد و تو یه منطقه خوبی و نسبتا ثروتمندی میشنیه

    من ترس از حیوان داشتم جوری که از قناری هم میترسیدم ولی با تکامل بهش غلبه کردم و بغلشون میکنم و نمیترسم.قبلا از ترس بنفش میشدم کاملا نمیدونمم چرا. از تاریکی از قبرستون و پارک توی شب و خیابون خلوت هم میترسیدم ولی با تکامل رفتم تو دلش . از سگ و گربم میترسیدم که دیگه نمیترسم

    برکت رو نمیشه سایزگیری کرد ولی به چشم میبینم زندگیم و خودم و پولم و نعمت هام برکت دار شده و وسایل خونه تدریجی عوض و بهتر شدند حتی.سه تا حساب پر از پول دارم من اصلااااااا جرئت نداشتم به ده میلیون فکر کنم ولی حالا یکی از حسابهام بالای صدمیلیون پول داره بخاطر دوستی با پول.هنوزم نجواها میان ولی من یاد گرفتم تو نطفه خفشون کنم. مخصوصا اینکارو تو دوره لیاقت بیشتر یاد گرفتم

    از لحاظ سلامتی من کلا باورام تو سلامتی خوب بوده از بچگی ولی سالی چندتا سرماخوردگی برام عادی بود انگار و سردردهای هفتگی . سردرد که اصلااااااا ندارم. سرماخوردگی هم اصلا فقط یکبار کسالتی پیش اومد دوسه روزه که با تمرکز بر چیزای دگیه نزاشتم جولان بده تو ذهنم و سریع سلامتیم برگشت .شکرخدا من چندساله قند و شکر و فست فو نمیخورم وهمه ی اینها سلامتیم رو بیشتر کرده

    من 25 سالمه . اینارو نوشتم که تعهدم رو برای شروع هزاره ی دوم بیشتر و بیشتر کنم و چندتا هدف دارم که تا عید میخوام بهشون برسم و حالا که روند قبلی رو نوشتم بیستر باورم شد که اون هدفهام تا عید تیک میخوره انشالله

    ادمیزاد خیلییی ناسپاسه . یه عالمه دیگم نتیجه شاید باشه و البته که هست ولی به چشمم رفته و منتظر ماشین ساسی بلندشه که انشالله تو هزار دوم به توسان یا سانتافه چون به هیوندا شاسی دار علاقه مندم برسم .

    هدفهای شغلی زیادی دارم تو هنرم که کمابیش بهش رسیدم ولی میخوام اموزشگاه بزنم که انشالله با تمرکز بیشتر بتونم اینارو هم بدست بیارم

    واقعا خوب خداییه !

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1458 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَ… و اینکه برای انسان جز تلاشش نخواهد بود

    سلام سلااااام سلااااام به اساتید الگوی بی نظیر من در همه ابعاد

    سلام به دوستان مدار بهشت

    سلام به ورژن توحیدی و جدید خودم

    از دوست عزیزمون خیلی تشکر می کنم و بی نهایت تحسینش می کنم… خیلی راحت صحبت کرد و توانایی هاش رو گفت… دلیلش این بود که ساعت ها به خودشناسی پرداخته بود… ساعت ها به منطق های پشت رفتارهاش فکر کرده بود و با خودش به صلح رسیده بود و این فرکانس رو من دریافت کردم… نوش جونت عزیزم این همه رشد و ثروت… چرا که لایقشی

    ∆ دوست داشتن بی قید و شرط خودمون فارغ از عوامل بیرونی… من ذاتا ارزشمندم و نیازی نیست با عوامل بیرونی کسبش کنم… بقیه هم فارغ از عوامل بیرونی ارزشمند هستن… ترکیب این دو تا تو روابط خیلی کمک کننده است…

    وقتی آدم خودشو دوست داره⬅️ خیلی راحت خودشو می بخشه… خودشو می پذیره..‌ با خودش به صلح میرسه…

    نکته مهم: اصل منحصر به فرد بودن… بعضی هامون تند تریم، قویتریم ، مهربون تریم، تو منطق و ریاضی قویتریم، … مقایسه اصلا کار درستی نیست و میبره تو تاریکی … به این صورت که خودمون و استعدادهامون و علایقمون رو فراموش می کنیم و با خودمون دیگه دوست نیستیم… و دیگه وابسته میشیم به عوامل بیرونی و به قول قرآن فسق یعنی لعلک ترضی و فلاح نمیشه… چرا؟؟ چون دیگه می خواد با معیارهای بیرونی هماهنگ بشه نه با خودش و توانایی هاش

    پس خودشناسی قدم اوّله… در این مسیر کالبد شکافی منطق پشت رفتارهامون و احساساتمون خیلی کمک کننده است

    ما قرار نیست تو همه چی عاااالی باشیم… ما قرار نیست کامل باشیم… فقط خدا کامل و بی نقص و نور مطلق..‌.

    یکسری افراد هستن که برخی ویژگی های نامناسب با استانداردهای جامعه دارن مثل تندخویی و رک بودن، اما بقیه با اون ویژگیشون مشکل ندارن و پذیرفتنشون… چرا؟؟ چون خودش پذیرفته و با این ویژگی هاش اوکیه و اصلا خودشو سرزنش نمی کنه…

    پس… پس===»»» تردید و شک در مورد خودمون و این فکر که ما اشتباهیم… چون انرژی جنس خودش رو گسترش میده و همون جنس به ما برمیگرده

    واااای استاد این نکته فوق العاده بود… منم دقیقاً قبلاً همین طوری بودم… همش فکر می کردم من مشکل دارم… من آدم اشتباهی هستم… به خاطر همین همش تو شک و تردید بودم… همش در حال سرزنش خودم بودم و جهنمی که تمومی نداشت… خدای من،بابت همین تغییر چقدر باید شکرگزار تو باشم… قطعاً دوستانی که این تجربه رو دارن یا داشتن می دونن از چه جهنمی دارم حرف میزنم… دقیقاً قرآن هم به این مورد اشاره می کنه و نتیجه پوشاندن حقیقت رو میگه شک و سردرگمی و جهنم

    نکته: هیچ آدم موفقی، استاندارد جهانی نداشته مثل ایلان ماسک… با هر چیزی که هست خودش راحته و پذیرفته… خودش راضی و خوشحاله…

    البته که ما باید رو نقاط ضعف شخصیتی مون کار کنیم..‌ البته که باید رو نقاط قوتمون کار کنیم… اما این به معنای استاندارد سازی نیست… اگر خدا می خواست شما رو امتی واحد قرار میداد… قرار نیست با همه ارتباط عالی داشته باشم… چون قانون مدارها این اجازه رو نمیده و در قرآن هم به وضوح میگه ای مومنین این افراد رو ولی خود قرار ندید… من قرار نیست همه رو راضی نگه دارم چون شدنی نیست حتی در مورد خدا هم برخی افراد ناراضی ان چه برسه به من… بعضی ها تو بهشت هم دنیال نقص می گردن

    «پس من اصل منحصر به فرد بودن رو در مورد خودم و دیگران می پذیرم… خودم رو همونطور که هستم می پذیرم با همه نور و تاریکی هام… و دیگران رو هم همونطور که هستن با نور و تاریکشون می پذیرم و به تاریکی افراد کاری ندارم و اعراض می کنم ازشون و فقط به نورشون توجه می کنم و بعد به قول قرآن میرسم به حظ عظیم»

    ∆ ما همیشه باید پول بسازیم… عدالت در سیستم خدا تقسیم مساوی نیست بلکه بر اساس لیاقت و شایستگی … پول ساختن ربطی به ساعت کاری نداره…

    ∆ الگو بودن مثل پیامبر⬅️ آنچه می گوید بهش عمل کرده و از اون نتیجه گرفته… ادمی که نتایجش صحبت کنه نه حرفاش…

    یا نباید صحبت کنی یا اگه می خوای صحبت کنی اول باید خودت تمام و کمال بهشون عمل کنی و نتیجه بگیری… دلیل موفقیت پیامبر و استاد در این حوزه، همین نکته است… پیامبر که بی سواد بود و خیلی از استانداردهایی که بقیه انتظار داشتن رو نداشت ولی در سیستم جهان اینا مهم نیست و قرآن بارها به این نکته اشاره می کنه … همه چی فرکانس… فرکانسی که یک شخص الگو داره بی نهایت موثر و بر قلب ها می شینه

    دقیقاً استاد اینو من قبول دارم … وقتی نحوه هدایت شدن افراد به سمت شما رو می خونم به یقین پی می برم که همین نکته است که بر قلب های بچه ها میشینه و جذب سایت میشن

    استاد عزیزم خدا رو شاکرم به خاطر حضور شما در زندگیم

    خدا رو شاکرم به خاطر آگاهی های ناب قرآن

    خدا رو شاکرم که در مسیر نورشدن ثابت قدم هستم و هر روز دارم خالص تر میشم و در این خالص سازی جهان میاد به کمکم

    رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ

    پروردگارا! ما ایمان آوردیم؛ ما را پاک کن و بر ما رحم کن؛ و تو بهترین رحم کنندگانی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 908 روز

    به نام خدای مهربانم خدایی که کنارمه خدایا برای تمام داشته هایم شکرت خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم کمک و هدایتم کن امروز که من سخت نیازمندم

    سلام به استاد عزیزم و سلام به مربم بانو که شایسته خوبیهاست

    استاد ممنونتموبابت تمام فایلهای رایگانتون بابت روز شمار تحول زندگی متشکرم سپاس فراوان

    این فایلها هزاران درس داره

    دیشب یکم کنترل ذهنم داشت از دستم در میشد که سر بزنگاه مچشو گرفتم و نذاشتم زیاد جولان بده و همه رو بهم بریزه

    چون ما یه سال میشه با کسی رفت و اومد نداریم یعنی با خواهر و برادر

    هم خودم و همسرم

    چون دخترم داره ازدواج میکنه تا دوماه دیگه به شکر الله

    دیشب نشستیم با همسرم و دخترم صحبت میکردیم و من گفتم خب خاله ها و دایی رو نمیگی برای عقد و اوهم گفت نه من یکم ناراحت شدم چون داشت ذهنم به بیراهه میرفت اومدم طبقه پایین و یکم گریه کردم و سریع خودمو آروم کردم

    و برای خودم ارزش قائل شدم و سریع به خودم اومدم و به دخترم گفتن باشه مامان راست میگی کسی رو نگو عیب نداره اصل حال و احساسه خودمون ارزش داره و همه چیز آروم شد

    خدارو شکر میکنم که در مسیر آگاهی هستم و اگر اشتباهی هم رخ میده سریع بر میگردم وحاله خودمو خوب نگه میدارم چون

    احساسه خوب مساویست با اتفاقات خوب

    خدایا همه کارهامو به تو می‌سپارم

    تو برام انجام بده

    خدایا به من آرامش زیاد عطا کن

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    احمد محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1936 روز

    سلام به استاد عزیز

    استاد جان من دقیقا همین مشکل رو هم با خودم داشتم هم با اطرافیانم به خصوص ادم های جدید،

    اینکه ادم ها متفاوتن،من با هر انچه هستم لاید خودمو بپذیرم و مردم رو همونجور که هستن باید دوست داشته باشم همیشه میگفتم اون جدی هست بد اخلاق ،نمیخوام باهاش باشم ،یا مثلا خودم،بارها به خودم گیر میدادم بازم دست پا چلفتی بودی،یا مثلا بازم موقع حساس پرخاشگر شدم،یا بازم زود اعتماد کردم،بازم خودمو سر پایین قرار دادم،بازم غرور خودمو حفظ نکردم،یا مثلا چرا فلانی اینقدر فهش میده اصلا درست نیست،در صورتی که صدتا ادم ازش خوشش میاد،

    واقعا من به این فایل نیاز داشتم که من با هر انچه هشتم ارزشمندم،واقعا ادم شریفی هستم راستگو هستم،ترس ندارم راستشو بگم یا امانت دارم یا انصاف دارم خلاق هستم با شعور با ادب هستم و حالا اینکه زود اعصبانی میشم،هر چی هست با همه اینا خودمو دوست داشته باشم اینقدر به خودم غر نزنم یقه خودمو نگیرم،

    الان با همه این اخلاق های بدم کلی دوست دارم که،همسرم که باهام خوبه مشکلی نداریم،یا اطرافیانم،چرا پس خودم با خودم قهرم بد حرف میزنم،

    درس بزرگی گرفتم استاد مدت ها بود با خودم این جدال رو داشتم و خدارو شکر الان یه کوچولو احساس لیاقت در خودم کسب شد،و همین الان سیو کردم که بازم گوشش کنم

    در مورد ثروت اینکه من حقمه پولدار بشم ربطی نداره به میزان عدل که همین سهم من بچده و هست،نه این چه حرفیه من لایق پول در اوردن بیشتر به کمک خداوند،حقمه میتونم بیشتر بخوام،به قول دوستمون غذا که خست ظرف بزرگتری پر میکنم یا زیاد بخوام چرا کم بخوام وقتی هست

    میزان پولدر اوردن ربطی نداره به ساعات کاری،اینو استاد کلی مثال برامون زدی که چه افرادی 40سال کار کردن مثلا به عدد 800میلیارد رسیدن اکا از اون طرف میبینی یک پسر 24ساله 10برابر اون رقم رو فقط ارزش سایتش هست به جز درامد های که کسب کرده

    اما در مورد خودمون گفتید که راه شروعش اینکه کنکاش کنیم ببینم چکار میتونیم بکنیم که از این راحت بشه پول ساخت با ساعت زمانی کمتر یکی از راه هاش همین اینترنت هست،یا بگردم چکار کنم

    یه ایده امد به ذهنم همین الان تو کارم من هر روز خمیر درست میکنم،الان به ذهنم رسید که بیام میزان معیارمو بیشتر کنم که یک روز در میون خمیر بندازم،این خودش ثروت هست،یا همین کار رو یاد شاگردی بدم ،همین پول رو بسازه برام اما خودم نباشم،وقتم ازاد بشه برای ایده راحت نر پول در اوردن، شاید الان ایدشو نداشته باشم اما وقتی از احاظ فیزیکی و ذهنی آزاد بشم مسلما ایده شم میاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1637 روز

    سلام به بهترین رول مادل جهان تو همه ی زمینه ها و خانم شایسته ی بینظیر و دوستان عزیزم

    من تحسین میکنم نگار عزیز رو که انقدر مسلط، باصلابت،آرام با اعتمادبنفس و همچنین از نظر محتوا و آگاهی های بینظیری که بیان کردن.

    استاد جان به چه موضوعات خوبی اشاره کردین.

    استاد در مورد احساس لیاقت بی قید و شرط صحبت کردین، موضوع اصلیه دوره احساس لیاقت، چقدر این احساس لیاقت بی قید و شرط آدمو جسور میکنه، چقدر آرامش میده بهت.

    من رو دوره ی احساس لیاقت و این باور کار میکردم، یه مدتی بودخونه بودم و بیرون و تو اجتماع نرفته بودم، چندهفته پیش رفتم یک مصاحبه خیلی مهم و اونجا خودم از رفتار خودم سوپرایز شدم،دیدم ک چقدر تغییر کردم

    قبلا اگر بوذ در چنین مواقعی استرس میگرفت و حس کمبود و کم ارزشی و نگاه پایین ب بالا داشتم، ولی انقد ریلکس و آرام بودم و انقدر مسلط و صمیمانه برخورد کردم و یک نیم ساعت مسلط ب انگلیسی سوال جواب دادم و تازه منم چندتا سوال شخصی پرسیدم از طرف و طوری ک خواهرم ک با من بود تعجب کزد ک تو چ پررو شدی که تو چنین مصاحبه ی رسمی انقد صمیمی و ریلکس برخورد کردی و از کسی ک در جایگاه سوال کردن بود تو سوال شخصی پرسیدی.راستش اونجام داشتم تمرین میکردم و ب خودم گفتم این شخص ازت برتر نیست فقط متفاوتین و شروع کردن ب بروز دادن خودم، تازه فهمیدم اون کار کردن روی دوره ی احساس لیاقت یچیزایی رو تو ذهن من عوض کرده.

    استاد مورد بعدی ک گفتین و چقد اجراش کمک میکنه ب ساختن این احساس لیاقت بی قید و شرط، اینه ک من بدونم این بازی دو طرفه ست.

    همونطور ک من خودم رو بی قید و شرط ارزشمند میدونم، باید دیگران رو هم ب همین صورت بی قید و شرط ارزشمند بدونم

    اینو ب خودم یادآوری میکنم که من بی قید و شرط ارزشمندم ولی در مورد دیگران ک میشه برچسب میزنم و قضاوت میکنم و ارزشمندی شون رو تو ذهنم بر اساس موفقیت مالی، چهره و چیزای دیگه شون میذارم

    خب این تناقض هست،از طرفی ب خودم میگم،از طرفی تو ذهنم میگم فلانی بی ارزشه ب این دلیل یا با ارزشه ب اون دلیل

    چه اتفاقی میفته واقعا تو ذهنم؟ ذهنم قبول میکنه ک من بی قید و شرط ارزشمندم. اگر هستم چرا دارم احساس ارزشمندی رو بر طبق این معیارات میسنجم؟

    استاد سپاسگزارم که این نکته ی ارزشمند رو گفتین.

    استاد این نکته ای ک گفتین ک خودتون رو نسنجین با یک لول خاصی که اگر ب اون رسیدین ارزشمندین.

    این میشه همون مبحث مقایسه که گفتین تو جلسه ی اول، احساس لیاقت اگر بر این پایه استوار باشه واقعا یک چیز دست نیافتنی هست.

    این دوست داشتن بی قید و شرط رو خیلی توش مشکل دارم، از بچگی کار خوب کردم پدر مادر گفتن دوست داریم،کار بد گفتن دوست نداریم ، من فکر میکردم خودم اینطور رفتار نمیکنم با خودم، ک تو دوره ی احساس لیاقت فهمیدم بله دقیقا همینطور رفتار میکنم. شاید جنس اتفاقات فرق کرده باشه و فقط اون صدای تشویق و سرزنش درونی شده ،در درون ذهن من،کسی از بیرون نمیگه دیگه،

    برای این تازگی ها تا یادم بیاد،درست همون لحظه ی ک کار اشتباه میکنم، ب خودم بارها میگم ک درسته اینکاری ک کردی اشتباهه ولی من دقیقا همین لحظه دوست دارم و عاشقتم و بزای من تو بهترینی،، دوست داشتن من ربطی نداره ب اینکه تو چیکار کردی، و اون لحظه ی ک یک کار یا رفتار خیلی عالی داشتم رو ب یادم میارم و میگم ببین دوست داشتن من تو اون لحظه و این لخظه ک اشباه کردی یکی هست ها.

    چقد هممون این رو تو روابط عاطفی مون ب طرف مقابل گفتیم، ک ببین من همه جوره دوست دارم ها،، ولی ب خودمون نگفتیم،همون بحث جلسه ی دوم احساس لیاقت.

    استاد تازه دارم درک میکنم ک اینکه ریشه ی کاری ک میکنیم، رو نتیجه تاثیر داره،

    فهمیدم ک من باید خودمو پذیرم برای اونچه ک هستم.

    و من باید ضعفهایی ک منو اذیت میکنه،جلوی پیشرفت منو میگیره رو شناسایی کنم و برطرف کنم فقط ب این دلیل ک پیشرفت کنم،تجربه ی بهتری در این دنیا داشته باشم، نه بخاطر اینکه من اینا رو برطرف کنم تا ارزشمند بشم ،تا مورد تایید قرار بگیرم. من ارزشمند هستم و اینکار کردن ها برای تجربه ی بهتر من از جهان هست.

    اگر ریشه ش ازشمند شدن باشه، میشه همون عروسک بقیه بودن، من اینطور رفتار میکنم تا شما خوشتون بیاد و من ب هر دلیلی نتونستم اونطور باشم،خودم این پیام رو میدم ک من مفید نیستم،ارزشمند نیستم.

    استاد راست میگین سوای بحث درست یا غلط بودنش، چندسال پیش یک جمعی از دوستان داشتم و بین اونا یک دوستی داشتم که هر وقت نوبت این بود ک خونشون بریم. مستقیم میگفت ک نیاین من حوصله ندارم. و جالبه هیچکس هم ازش ناراحت نمیشد و تازه تو جمعا هی هم بهش زنگ و اصرار ک فلانی بیا، چون خودش واقعا راحت بود با رفتارش.

    و استاد جان نکته ی بعدی ک گفتین ک واقعا منو نجات داد، چون از این ناحیه بارها شبطان ب من حمله کرده بود و احساس گناه و بی عرضگی داده بود، گفتین ک لازم نیست من با همه ارتباط خوبی داشته باشم، یکسری هام اصن شاید از من متنفر باشن.

    تو ذهن من تعریف از روابط خوب و موفقیت این بود ک باید با همه رابطه ی خوبی داشته باشم و نمیدونستم آقا اصن این ممکن نیست، ممکن نیست ک همه ی آدما تاییدت کنن، تو اگر در یک خط فکری حرکت کنی و بهش وفادار باشی، خیلی طبیعیه ک یکسری ها موافقت نیستن.

    من قبلا ک دوره عزت نفس رو میخاستم شروع کنم، فکر میکردم ک عزت نفسم میره بالا و این فرکانس رو ارسال میکنم و همه دیکه منو دوست دارن تاییدم میکنن، بعدا فهمیدم ن چنین داستانی نیست، همه قرار نیست موافق من باشن و منو تایید کنن، بلکه من عزت نفسم میره بالا و دیگه نیازی نمیبینم ب این تاییدها،، وچون کار کردم رو خودم جهان منو هم مدار میکنه با اون سری افراد ک منو دوست دارن و تایید میکنن،و ریشه ی این تایید و دوست داشتن از درون خودم میاد و از اون غربالی ک جهان لنجام داده و منو هم مدار کرده با آدمایی ک ارزشامون یکیه

    من فکر میکردم اولین نشانه ی موفقیتم اینه ک رابطه م با همه اکی بشه، و با خواهر کوچکترم ک کلا 360 درجه با هم فرق داریم و ایشون در یک فضای فکری کاملا متفاوت با منه، من نمیتونستم رابطه ی خوبی برقرار کنم ، و کار میکرذم و حسم خوب و نتیجه ی تو بقیه موارد خوب میشد و نتیجه های خوب ولی شیطان میومد میگفت تو ب هیچی نرسیدی اگر واقعا موفق بودی رابطه ت با خواهرت خوب بود، و تو تو خونت هنوز مشکل داری. و این نجوا واقها منو ناامید میکرد

    تا درکم بیشتز شد و گفتم موفقیت اصن ب معنای رابطه ی خوب داشتن با همه نیست، ما تو دوتا فضای فکری متفاوتیم ،معلومه نمیشه رابطه ی خوبی برقرار کرد. و مثال استاد رو زدم ک استاد وقتی با همسر سابقشون از لحاظ فکری جدا شدن، جهان از نظر فزیکی هم جدا کرد،حالا استاد میگفت اگر من موفق بوذم میتونستم رابطه مو حفظ کنم ، اینا همش از عدم درک درست قانون جهان میاد، خدا رو شکر اینو بهش رسبده بوذم و بازم شما اینجا یادآوری کردین و بازم مهر تاییدی شد.

    و قسمت آخر ک گفتین بحث عدالت. وای این چقد پاشنه ی آشیل هست، چقدر تو جامعه بحث عدالت رو بد جا انداختن،

    اینم یکی از مسایلی بود ک باهاش درگیر بودم، استاد این همون بحث احساس گناه تو دوره ی احساس لیاقت ک گفتین میشه، من رو خودم کار میکردم و سپاسگزاری و تمرکز بر نکات مثبت و احساس لیاقت، و خواهرم ک با همیم در یک فضای فکری دیگه و اتفاقات خوبی برای من میفتاد مثلا رفتارای بهتر پدر مادر با من، دریافت هدیه، و پول و اینا و خواهرم هیچکدوم اینا رو دریافت نمیکرد، من متوجه شدم ک من احساس عذاب وجدان و گناه میکنم و هی میخام نصف کنم همه چیروباایشون، بعد اومدم کار کردم،گفتم خب اینا نتیجه ی اون کار کردنات هست،اگر قراره باشه تویی ک کار میکنی و اونی ک کار نمیکنه نتیجه ی یکسان بگیرین،پس اینا مسخره بازیه؟؟ این عدالته؟؟؟

    دیدم ن واقعا عدالت این نیست، عدالت دریافت جواب فرکانسهات هست

    و این نوع نگرش خودش یک ترمز بزرگ هست ک نعمتای خدا رو دریافت نکنیم و داریم عدم لیاقتمون رو ب جهان اعلام میکنیم و تصمیم گرفتم دیگه اگر چیزی قراره بهش ببخشم از روی عشق و باور ب فراوانی باشه ن از اینکه احساس گناه و بی عدالتی کنی و ببخشی ک احساس گناهت از بین بره و حس کنی عدالت برقرار شده، ولی روی این باید کار کنم بیشتر ، اصن گفتم برای چند وقت برای اینکه این باور اشتباه از بین بره ،هر چی دستت اومد استفاده کن خودت فقط و شکر کن

    استاد جان اونجایی ک گفتین حرف نزنین و بذارین نتایجتون حرف بزنه، اینو عمل کنم، باید کلا ساکت بشم،چون هر جایی بخام نصیحت کنم میبینم خودم چقد جای بهبود دارم و برم ب خودم برسم

    استاد عزیزم بهترین ها رو براتون میخام با عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    شيدا نوید گفته:
    مدت عضویت: 2119 روز

    سلام به همه دوستانم

    نمی دونم تو این چند سال که با سایت عباس منش دات کام آشنا شدم چند بار هست که این فایل ها رو گوش دادم

    فکر کنم هر سال همین موقع ها

    و هر بار تو همه جنبه های زندگی به اندازه ای که متعهد بودم و روی خودم کار کردم تغییر کردم.

    توی صحبت های دوست عزیزمون ی چیزی بود که گفت من ولع پول درآوردن نداشتم ولع خرج کردن نداشتم.

    از زمانی که دارم‌ به خودم نگاه می کنم. می بینم خیلی چیزا رو نخواستم و خودم از خودم محروم کردم چون خودم رو لایق داشتن اون نعمت نمی دونستم و این خیلی خیلی نهان هست چون تو ظاهر مط گفتم نه لازم ندارم حالا فلان چیز رو نداشته باشم نمی شه زندگی کرد،مگه همه دارن.

    و البته ته دلم همیشه هم ناراضی بودم از نداشتنش اما اینجوری سرپوش می ذاشتم رو خواسته هام.

    و مورد دیگه که از خودم پیدا کردم اینه که خودم رو ناتوان در کسب درآمد می دونم و هیچ وقت فکرشم نمی کردم انقدر خودم، خودم رو ناتوان می بینم و همیشه فکر می کردم چون کارم رو دوست ندارم اینجوریهو من تلاش نمی کنم و تلاشم کافی نیست. در حالی که من همیشه خیلی تلاش می کردم. الان می دونم که باورم درست نبوده. باور به توانمندی. باور به اینکه من می تونم کار کنم و می تونم خوب پول دربیارم.

    این بمونه به یادگار اینجا

    روز 13 ام همین ماه یعنی بهمن ماه می خوام اولین کارم رو اجرا کنم. میخوام به ترس عدم توانمندی خودم غلبه کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: