فقط روی خدا حساب باز کن - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-19.gif
800
1020
پشتیبانی سایت
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
پشتیبانی سایت2015-07-06 00:00:002020-10-19 00:15:46فقط روی خدا حساب باز کنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
پروردگار عزیزو مهربانم فقط روی شما حساب باز میکنم
اگر نعمت هدایت و لطف و عنایت شما نبود من الان کجای زندگی میبودم در چه تاریکی بینهایتییی فرو میرفتم…
پروردگارم من قدر دان نعمت هدایت هستم نعمت توحید هستم قدردانم با تمام وجودم قدردانم
من روز به روز بیشتر به ارزشمندی نعمت هدایت و توحید پی میبرم درک میکنم چه عنایت لطف رحمت و مهربانی نصیبم شده و با تمام وجودم سپاسگزارم پروردگارم قدر دانم تسلیمم و راضی ام به رضای شما پروردگار…
فقط و فقط روی شما حساب باز میکنم شما بودی که من رو هدایت کردی آگاه کردی نجات دادی پس فقط و فقط روی شما حساب باز میکنم و تنها شمارا میپرستم و عبادت میکنم و تمام وجودم رو پر از توحید و یکتاپرستی میکنم البته با کمک شما خدای بزرگ و مهربانم…
همه چیز شمایی هرلحظه هدایت زندگی من شمایی پروردگارم من نگران هیچ چیز نیستم و تمام خودم رو به شما سپردم و فقط روی شما حساب باز کردم…
من با تمام وجودم تمام قدرتم«« ایاک نعبد و ایاک نستعین»» میپرستمت و تسلیمم و یاری می جوییم پروردگارم…
این نامه ی من به شما خدای عزیزم بماند به یادگاری بین تایم مطالعه کردنم…
با تمام وجودم متعهدم در هرشرایطی پر قدرت ادامه بدهم و تکالیف توحیدی خودم رو انجام بدهم بماند به یادگاری در روزهایی که شرایط زندگی ام کمی نوسان دارد و مادرم به رحمت خدا رفته و کنترل ذهن گاها سخت میشه اما من سخت ترم و کمر همت را آنچنان بسته ام ک خداوندم لبخندی رضایت بخش میزند و رضایت دارد از تلاش و تقوی بنده اش..
راضی ام به رضای شما پروردگارم و به هر خیری فقیرم…
الهی امین یا رب عزیزم
عاشقانه ادامه خواهم داد پر قدرت و توکل الهی و تقوی الهی…
سخنم رو با نام فرمانروای جهانیان اغاز میکنم
.سلام دوستان هم فرکانسم از خدا برا همتون بهترینهارو میخوام.با دیدن ای ویدیوه بسیار تاثیر گذار یاده یک سری از اتفاقات افتادم که در اونها با تکیه بر انسان زمینگیر شدم و با تکیه بر خداوند با اسمان رسیدم و در اون کار موفق شدم.شرکی که استاد گفتن در وجوده منم بود و همون شرک مخفی باعث تکیه من بر ادما شد و تاوانشم دادم.میخوام از یک تجربه بسیار زیبا در مورد تکیه بر خداوند براتون بگم:یک روز با همسره عزیزم در مورد رویاها و ارزوهامون صحبت میکردیم و ازش پرسیدم که ارزوت در مورد کسب و کار چیه بهم گفت دوس دارم یه باشگاه مخصوصه بانوان داشته باشم چون خودم ورزشکارم و بهش علاقه شدید دارم .با فرکانسی که به ذات هستی فرستاده بود به واسطه یکی از اشناها بهش یه ملک معرفی شد و بعد از دیده من با من در میون گذاشت منم گفتم خیلی خوب بریم ملک رو ببینیم و اون تعجب کرد که من اینو گفتم چون در اون لحظه نه من پوله تاسیس رو داشتم نه خودش و اینکه خودش اصلا تجربه کسب و کار نداشت ولی من به بزرگی خداوند و به بعضی از قوانین اطمینان داشتم و میدونستم با باوری که در مورد شروع کار (باورم این بود که بدونه سرمایه هم میشه کارو شروع کرد)دارم شدنیه و اقدام کردیم برای تاسیس باشگاه.به محض شروع کار تاسیس هجمه ای از مخالفتها و مقابله ها با ما از روسای باشگاه های دیگه گرفته تا روسای ادارات مختلف به سمت ما شروع شد ولی من لحظه ای از خواسته و از توکلی که به خدایم داشتم کم نشد و وقتی قیافیه ناراحت همسرم رو میدیدم بهش اینو میگفتم (کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود کیه)یا اگه اسمه شخصی میومد که مخالفت کرده اسم اون رو جایه سلطان محمود میزاشتم?وتو اون 2ماه این شد ورد زبونم و بدون رشوه و بدون هیچ مشکلی تمام کارها درست شد و در اخر همسرم به ارزوش رسید و منم بسیار خوشحال از خدایه خودم سپاسگزاری کردم و بهم ثابت شد فقط و فقط باید رو خودش حساب کنم.اره استاد درست میگی فقط باید رویه خدا حساب کرد.ممنون از وجودتون و سپاسگزاره خدایم هستم که منو با شما اشنا کرد.تا سخنان خودش رو بشنوم.برای همتون ارزویه بهترینها رو دارم.دوسدارتون مرتضی طلا?
در مدار هفدهم سفرنامه
رد پا !
امروز یک بار دیگه فایل ارزشمند فقط روی خدا حساب کن رو شنیدم و منم این بار هم مثه بقیه دوستان چیزای جدیدی میشنیدم که قبلا متوجش نشده بودم.
خب خدایا به تو توکل و توجه میکنم لطفا هدایتم کن .
این جلمه رو ظهر امروز گفتم ، وقتی که چند تضاد ذهنمو مشغول کرده بود
گفتم خدایا کمکم کن ، بگو ، راهنماییم کن ،این مسائل چطور حل میشه ؟
گفت نگران نباش و به فضل الله و رحمته برو تفریح کن و شاد باش
و هدایتم کرد به سمت همون جایی که یک لحظه لوکیشنش به ذهنم رسید ، تو ماشین ، در مسیر مجدد یک بار دیگه همین فایلو پلی کردم
وقتی رسیدم گفت نه اونجایی که فکر میکنی قراره اتفاقی که منتظرشی بیوفته ، برو جایی دور که حتی فکرتم نمیرسه کسی ازونجا عبور کنه .
همون دره زیبایی که دیروز هم توفیق حاصل شد توش حضور داشتم –
نمیدونم چی شد ، من هیچ وقت معمولا تو اون مسیر تند یا تو حالت دویدن حرکت نمیکنم ، این بار انگار پاهام دست خودم نبود و این توی فکرم میچرخید که چه انرژی میتونه شاد و مسرور شدن از حجم فضل و رحمت خدا به بدنم وارد کنه !
لبخند بزرگی رو لبم و میدوییدم انگار مثه بچگیام بدون هدف فقط میرفتم اینورو اونور و اصلا به فکر مقصد و نهایت کار نبودم ، الان که با دید ناظر به اون لحظم نگاه میکنم حسم گفت خیلی رها بودم ، از هر چیزی …
رسیدم به یه اختلاف ارتفاعی که دوتا ابشار مانند با فاصله از هم از بالا میریخت ، خود به خود زیراندازم پهن شد و زیر یه درخت بزرگ چنار که ارتفاعش خیلی زیاد بود و بر اثر رفت و امد بیش از حد اب ریشه هاش تقریبا دراومده و به سمت دیواره دره متمایل شده بود دراز کشیدم ، دور تا دورم ، تا جایی که میشد دید و رفت پر درخت …
خلوت ، تنها و هیچ کسی ازونجا عبور نمیکرد ، چون خیلی پرت و دور افتاده و یه جورایی چون مسیر دسترسی بهش سخته کسی اونورا نمیاد .
قبلنم گفتم دلم میخاد یک بار دیگه هم بگم که گوش کردن فایل های استاد یه محتوا داره کامنت ها و برداشت های دوستان عالمی دیگه ایه !
مثل همیشه یه کامنت بی نظیر از خود بی خودم کرد ، چند باری خوندمش ، تو صفحات لایک شده هدایت شدم بهش
میخاستم ازش بنویسم نمیدونم چرا حس گفت نه – پیش ازین داشتم در مورد عبارت ” رب ” تو عقل کل جستار میکردم – میخواستم اونا رو هم بیارم تو این نوشته اونا هم محو شدن !!
الان چقدر ملموس ظرف وجودیم و جایگاه مداری رو حس میکنم .
من هر موقع با اطلاعاتی بیش از فهمم روبه رو میشم یه جورایی حسم بد میشه ، سرم انگار میچرخه یا انگار هوا رفته تو مخم !
چند صفحه مختلف باز کردمو چندین دیدگاه خوندم ، رسیدم به جایی که محتوی خیلی سنگین شد ! دوستان در ترجمه و برداشت عبارت ” رب ” دیدگاه هایی رو نوشته بودم که واقعا پیچیده بود – البته بنا به فهم و مدار فعلی من .
گم شدم ، گفتم نه خدای من خدای راحتی و ارامش و سادگی هست
هرچیزی که سخت میخاد بدست بیاد ینی خارج از فضل خداست و دستیابی بهش هیچ سودی واسم نداره الا همین حس بد لحظه ای !
بگذریم ، همین جا از رب العالمین سپاسگذارم که توسط بی نهایت دستانش منو به فهم و شعوری زیبا بهره مند کرده .
واقعا نتوان وصف تو گفتن ، که تو در فهم نگنجی
چی میتونم بگم جز چیزی که تو بهم یاددادی و گفتی بگو : الحمدلله رب العالمین
با هیچ فلسفه و منطق و استدلالی نمیشه هیچ یک از سیلاب های ” الحمد” لله ” رب ” العالمین ” رو تشریح کرد.
صبی که فایلو باز کردم عنوانش مثه یه سوال به چشمم اومد.
فقط روی خدا حساب کن – گفتم کدوم خدا ؟
این سوال زیبا منو هدایت کرد به جوشن کبیر !
خدااااااااااااااااااااااااااااااا الله الله که چه زیبا نوشته شده اون مدح
یا نور النور
یا منور النور
یا خالق النور
یا مدبر النور
یا مقدر النور
یا نور کل نور
یا نور قبل کل نور
یا نور بعد کل نور
یا نور فوق کل نور
یا نور لیس کمثله نور
کنار اون ابشار بعد گوش دادن و خوندن بخشی از کامنت ها – شروع کردم به خوندم معنی این مدح زیبا که توی مفاتیح اومده
تازه بعد خوندن حدود 50 پارت ازون توصیفات که در مورد خدا گفته شد فهمیدم ماجرا چیه …
به خودم اومدم ، دیدم هوا تاریک شده ، تنها بودمو یک جای ناشناخته…
یادم اومد از نوشته های استاد تو فصل پنجم کتاب رویاها !
خدا میدونه ترسیدم – تا به خودم اومدم که صحنه رو ترک کنمو برم تو نقطه امن انصافا گیر افتادم ! بماند که ندایی در درونم منو بیشتر مشغول مطالعه این مدح زیبا و توصیف صفات زیبای رب العالمین میکرد . اما حقیقتا ترس بود تو دلم – تاریک بود
تا حالا اینجوری شو تجربه نکرده بودم – تا سرمو میاوردم پایین احساس میکردم یک سایه هایی دور و برم داره جابه جا میشه .
الانم که گفتم بدنم مور شد که البته این مور شدنو جور دیگه ای شرطی کردم واسه خودم به لطف خدا
گفتم برم ازینجا دیگه شب شده دیگه دیر وقته ( به بهانه ) گفت فقط روی خدا حساب کن ! گفتم اوکی میرم پس یه جایی که یکم نور باشه اینجا حسم بده ، میترسم !
گفت پس ایمان نداری !!!!!
خدااااااااااااااااا الان کل موهای تنم سیخ شد.
دقیقا همون حالتی که استاد تو اون باغ درندشت کنار قبرستون داشت واسم تداعی شد
همش احساسم میگفت انگار یه نفر پشت سرمه و از طرفی بحدی صدای برخورد اب با سنگ ها زیاد بود که واقعا هم اگه رفت و امدی میشد نمیفهمیدم چون همجا تااااااااااااااااریک ، اولین بار بود بعد چن وقت
من همیشه از تاریکی میترسیدم ، از بچگی یه سری باور های اشتباه که نیروهایی ماورایی وجود داره که در جاهای پرت هست و به انسان اسیب میرسونه
انقد این باور ریشه دووونده بود تو افکارم شکل بدشو که بنا به کج فهمی خودم ایجاد کرده بودم تو قران هم دیده بودم و باور کرده بودم قدرت دارن …
الجن !!!
یک باور بزرگ و قوی توی افکارم بود که توی تاریکی ، توی شکاف های تنگ کوه ها و دره ها ، جایی که انسان ها رفت و امد نمیکنن ، نیرو های پلیدی وجود داره که قدرت اینو دارن به انسان ضربه بزنن و الی ماشاا… دکون دستگاهایی که در حوزه تسخیر یا احضارش در حال فعالیتن …
یک سکانس برگردم عقب …
پیش از غروب خورشید من جوری از خوندن صفات رب العالمین که در جوشن کبیر نوشته شده بود به وجد اومده بودم که ناخوداگاه با صدای بلند مشغول صحبت و حمد گویی الله ، جل و جلاله بودم . انقد این انرژی رو ملموس احساس میکردم و غرق …
هوا که تاریک شد ، ورق برگشت
مهدی اقا توکه تا همین نیم ساعت پیش میگفتی هو قادر و مقتدر
توکه بارها دم زده بودی برگی به اذن اون حتی از درخت هم جدا نمیشه
توکه همش تکرار میکردی ، خدا همراه منه ، خدا عاشق منه ، خدا حامی منه…
این جهان بر مبنای خوبی و خیر بنا شده – خوبی نیرو هست و بدی قدرتی نداره
نور انرژی هست و تاریکی در خلائش به وجود میاد
چی شد پس ؟؟؟ همش حرف ؟ قبول کن ایمان نداری
اینجا اومدی که چکار ؟؟؟؟ اومدی عباسمنش گوش کنی ؟ قبول کن که توام مثه همون اشخاصی که به پیامبر نگاه میکردن درحالی که نمیدیدن ، گوش میکردن درحالی که نمیشنیدن یا در یک کلام قبول کن که توام مشرکی و صم بکم عمی فهم لایتکلمون شامل حال تو هم میشه .
خیلی واسم سنگین بود – مثلا خودم 100 روزه دارم توحیدی عمل میکنم
گفتم نه من ایمان دارم – گفت پس برو سمت تاریکی که حس میکنی سایه هایی رد شدن . چند قدم جلوترم بود ، هر لحظه دیالوگ های مختلفی با صدای استاد تو گوشم میومد و همش همین ماهیتو داشت : فقط خدا رو باور کن !!
چند قدمی رفتم باز گفت اگه ایمان داری برو جلو تر پشت درخت رو هم بببین که چیزی نیست و فقط منم که اینجام و همراه توئه ام
کمکم کرد ، تشویقم کرد ، همراهم بود
من تنها بودم ، واقعا ترسیده بودم ، واقعا خودمو ناتوان میدیدم
درسته یک چاقوی کوچولو همراهم بود اما ته دلم گفتم اگه اون غولی که فکر میکنم پیداش بشه این چاقو که سهله ، یه گاو کش هم حریفش نیست !!
پس خدایا من فقط روی تو حساب میکنم –
و هر بار میرفتم جلو تر – به خودم اومدم رسیده بودم یه جایی که واقعا تاریک بودو شاخ و برگا زیاد شدن و نور ستاره ها و ماه جلوپامو یکمم روشن نمیکرد.
مجدد یادم اومد از همون حالت استاد – خواستم نورصحفه گوشیمو بندازم رو زمین که راهو ببینم – گفت نه – از خدا بخواه هدایتت کنه
واقعا ترس داشتم – گفتم باشه تو عمل انجام شده فقط روی تو حساب کردم
رفتم جلو – همه جا تاریک بود فقط جاهایی ظلمات بیشتر میشد – دقیقا همونجا که تاریکی بیشتر بود میگفت برو اونجا – و اون تصاویر و باور های محدود کننده در پس فکرم پلی میشدو به لطف خدا محو میشد ، کم کم تسلیمش شدم
کم کم یقین پیدا کردم حتی اگه جلو پامو نبینم اون قادر مقتدر ، رب العالمین کنترل سیستم عصبی من دستشه ، خودش جوری برنامه ریزی میکنه که جایی گیر نکنم یا نخورم زمین و …
به مسیر ادامه دادم
کم کم اون عرق سرد از پیشونیم خشک شد
گفت روی خدا حساب کردن ینی این…
رسیدم یه جایی که ظلمات نبود و نشانه هایی از حیات حس میشد – پشت سرمو نگاه کردمو گفتم درسته ، خداست که یخرج من الظلمات الی النور …
نور و روشنایی رو که دیدم دلم گرم شد – یک شرک خفی مجدد اومد سراغم – انگار که نه انگار همین چند دقیقه پیش صحبتش بود که فقط روی خدا حساب کن !!!
خداااااااا شرک واقعا همچون راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در تاریکی شب در دل مومن هست
مقایسه تاریکی و روشنایی رو که انجام دادم ، گفت نه مهدی اقا
قبول نیست – برگرد به تاریکی
گفتم من که همین الان ازونجا اومدم ، گفت اگه ایمان داری برگرد
اعتراف میکنم با اکراه حرکت کردم اما بعد چن لحظه ارامشی نشست به دلم –
لحظاتی تو همون تاریکی ، همون جایی که از همه جا ظلمانی تر بود
مکالمه ای زیبا رد و بدل شد ، ضعیف بود اما شبیه لحظه ی استاد که روی سنگ قبرا راه میرفتو شعر میخوندو شاد بود !
خلاصه تو اون دره زیبا و تاریک در حال قدم زدن بودم ، لوکیشن جدیدی وجودم دریافت کرد ، گفت ازون راه برو بالا و روی یال کوه مسیر رو ادامه بده و در نهایت رسیدم به ماشین و سالم رسیدم خونه //
شرح توضیحات و وقایع به وجه تشابه اندازه قطره و دریا بود که بخش زیادیش گفته نشد – فک میکنم برای پای بند بودن به تعهد سفرناممو ردپا کافی باشه . زیاد نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا ؟؟!!؟ امروز علاوه بر محتوی این فایل مجدد باور ” خدابرای من به شدت کافیست ”
باور های ” خداوند از جایی که حتی فکرشو نکنی بهت محبت میکنه ”
و یقین پیدا کردم اگه من در مدار درست باشم خوبی ها ” خود به خود ” وارد زندگیم میشه و چندین باور سازنده و توحیدی تو وجودم شکل گرفت که در حال حاضر به خاطر دسترسی های این مدارم ، قادر به تشریحش نیستم!
این بود بخشی از رویداد هایی که طی یک نیم روز در مدار 17 ام این سفرنامه باهاش روبه رو شدم
ساعت از 1و نیم ، نیمه شب گذشته و دلم میخاد از آرامش شب و خوابیدن بهره ببرم.
به امید فضل و رحمت خدا ، حضور در مدار 18 ام !
پایان /
اراتمند
مهدی وثوق
سلام
آقااااای وثوق آفررررین به این حال توحیدی به این عمل کردن که هزاران پله به جلو میبره سپاس خدارو که دیدم و خواندم
الحق که برای همه کافیست
اصلا تاریکی وجود نداره در نبود نور تاریکی حس میشه
وقتی نور و پیدا کردی دیگه تاریکی تمومه بخواد هم نمیتونه باشه
شکر الله مهربان که هزاران بار اشتباه کنیم و شرک خفی داشته باشیم هدایت میکنه
خدایا شکرت که آگاه ترم میکنی شکر هرلحظه هستی و نور مطلقی شکر
آرزوی نورو هدایت بیشترو بیشتر دارم براتون
روز هفدهم
سلام دوستان
یادم هست که اولین باری که این فایل رو شنیدم حدود یک ماه پیش بود و اینقدر نکات دلنشینی داشت که هفته ای چند بار این فایل رو گوش میکنم.قلبم از این مطالب به وجد میاد .زمانی که برای اولین بار داشتم گوش میکردم فهمیدم منی که از قبل از تکلیف نماز اول وقتم ترک نمیشد و… اصلا به خدا ایمان نداشتم و اون خدایی رو هم که میپرستیدم هزارتا بت کنارش گذاشته بودم.
با این که این فایل رو اینقدر تکرار کردم باز امشب که داشتم میدیدم به پهنای صورت اشک میریختم.
مخصوصا اونجایی که در مورد داستان پیامبران بود و اینکه اصلا منظور از ایمان و توکل چیه همیشه توی ذهنم تداعی میشه.
دوست دارم داستان دو روز پیش خودم رو براتون تعریف کنم، پرونده ای داشتم که توی یکی از ادارات دولتی به مشکل برخورده بود و حدود پنج ماه درگیرش بودم و هر بار پیچیده تر میشد.دو روز پیش صبح با احساس خوب و به قول استاد بی خیال و راحت گفتم خدایا میسپرمش به خودت منم تلاشم رو میکنم اما حرسش و نمیخورم.جالب بود که چند نفر از کارمندای اداره که حتی جواب سلام منو نمیدادند جوری دنبال حل کردن مشکل من افتادن و حتی با گوشی شخصی شون به این طرف و اون طرف زنگ زدن و راه های مختلف رو امتحان میکردند که تاظهر برای مشکل من راه حلی پیدا کردند و مشکل من بعد چند ماه یه روزه به نتیجه رسید و جالب بود که وقتی پیگیری اون بندگان خدا رو دیدم این حرف استاد مدام توی گوشم بود که اونها دستای خداوند هستند و به همین خاطر با حفظ عزت خودم باهاشون برخورد میکردم و نگران این نبودم حالا اگه این کارم رو انجام نده چی میشه،هیچی نمیشه.هزاران دست دیگه هست که از طرف خدا کمکم کنه.
به خودم یادآور میشم اگه اعتماد به نفس میخوای،اگه ثروت میخوای،اگه دلخوشی و شادی میخوای به خدای یگانه بدون شرک ایمان بیار و به خودش بسپار و خودت میدونی که چطور همه کارات سری میشه و از زندگی لذت میبری.
برای همه دوستان و استاد نازنین و خانم شایسته گل ارزوی زندگی توحیدی رو دارم.
یا حق
💎به نام خدایی که فرمانروای تمام جهانیان است💎
خیلی این فایل رو دوست دارم ، خدارو شکر میکنم که میتونم این حرفا رو بشنوم ، خدارو شکر میکنم که تو این مسیر هستم و تشکر میکنم از استاد عزیز برای این فایل فوقالعاده که با هر بار شنیدنش جهانو جور دیگه میبینم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
میخوام به یاد بیارم جاهایی که شرک ورزیدم چه ضربه هایی خوردم و جاهایی که قدرت رو از عوامل بیرونی گرفتم ، چطور خدا دست منو گرفت🥲
یادمه یه دوستی داشتم که خیلی هم بهش علاقه داشتم و میخواستم که یه جورایی رابطمون ادامه پیدا کنه ، به حدی من سعی میکردم که این آدمو از خودم راضی نگه دارم و باب میل اون رفتار کنم که اصلا خودمو کلا فراموش کردم و تو ذهنم خیلی بزرگش کرده بودم ، جالب اینجاس که این بنده خدا اوایل وقتی منو میدید هول میشد و خیلی در مقابل من احساس کمبود اعتماد به نفس داشت ولی اواخر همین آدم جوری با من رفتار کرد که به قول استاد صدای خورد شدن استخونامو شنیدم.
خودم بزرگش کردم تو ذهنم ، خودم تو ذهنم قدرت دادم بهش ، خودم هم عاقبشو دیدم.
و خدا دوسم داشت که گذاشت این بلا سرم بیاد ، چون بعدش خودشو پیدا کردم.
بعدش با استاد آشنا شدم و دگرگون شدم اصلا و به قولی دیوانه وار سر به کوه و بیابون گذاشتم .
ولی خب همیشه یه قسمتی از شرک و یه قسمتی از توحید تو وجودمون هست و به قول پیامبر آنچنان مخفیه که نمیشه به راحتی پیداش کرد.
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
با یه بنده خدایی همکاری میکردم ، رو باور های ثروت آفرین هم کار میکردم ، این بنده خدا هم پیشنهاد های خوبی به من داد و من رو این آدم حساب کردم و تو ذهنم این بود که اینا نتیجه ی کار کردن رو باورامه .
نمیدونم شایدم بود ولی من آنچنان روی این آدم حساب کرده بودم که اصلا دیگه همه چیو فراموش کرده بودم و حتی کمتر هم رو باور هام کار میکردم و میگفتم خب الان دیگه همه چی اوکیه دیگه و این آدم همونیه که همه کاره ست و …
چنان ضربه ای من از این آدم خوردم که اصلا تا مدت ها اسمش میومد حالم بد میشد ولی به لطف خدا و پیگیری فایل های استاد تونستم ذهنمو کنترل کنم و یه مدار حسابی بیام بالا ، یه مدار درست حسابی اومدم بالا و الآن همون آدم مبهوت مونده که من چطور دووم آوردم و از این و اون گاهی پیگیره کار های منه ، یه بارم دیدم دور و بر محل کار من میچرخید ، ولی شکر خدا باور های توحیدیمو تقویت کردم و خیلی آسوده خاطر تو دلم گفتم هیچکس نمیتونه اون چیزی که من تو زندگیم خلق کردم رو از دستم بکشه بیرون.
🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
دیگه کم کم بهتر شدم تو مبحث اجرای توحید در عمل ولی خب واقعا مخفیه دیگه ، نمیشه بگم من کاملا توحیدی ام.
با یه نفر همکاری میکردم و آدم خوبی هم بود ، بعدش هر کار دیگه ای بهم میگفتن انجام نمیدادم و میگفتم نمیرسم چون میخوام فقط با فلانی همکاری کنم.
یه مدت که گذشت واکنش جهانو دیدم و دیگه یه خورده بهتر میتونستم فکر خدا رو بخونم.
چند تا بدقولی از این آدم دیدم و گفتم خب من باید الآن درسمو بگیرم.
گفتم ازین به بعد هر کسی برای کار بهم بگه ، کارشو انجام میدم ، مهم نیس طرف کیه .
آقا من اینو مکتوب کردم رو کاغذ و یه جورایی اون یه ذره قدرت رو که تو ذهنم به اون آدم داده بوده بودم رو ازش گرفتم و دادم به خدای خودم.
آقا از فردا این آدم اصلا عجیب شده بود ، محبت های عجیب ازش میدیدم ، با همه یه جور دیگه رفتار میکرد بامن یه جوری دیگه ،جوری که انگار من رفیق جون جونیشم رفتار میکرد.
اینجا ها زمان هایی بود که من بهتر فهمیدم که تاثیر شرک چیه و توحیدی بودن چه کار میکنه با آدم ها.
به قول استاد وقتی به توحید میرسی انگار مردم فرشته هایی از جانب خداوندن که فقط میخوان بهت خدمت کنند.
☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️
حالا میخوام در مورد چند تا نمونه از جاهایی که توکل کردم رو بنویسم تا یه جورایی برای خودم یادآوری بشه.
یادمه به جا کار میکردم ، اون کسی که اونجا مسئول بود شرایطی برای اجرای کار گذاشت که اصلا برای من به صرفه نبود ، یعنی با شرایط اون من فقط میتونستم به اندازه ی حقوق یک روز کارمندم و هزینه غذای اون کار کنم و خودم انگار رایگان کار کردم.
من اعتراض کردم و گفتم ببین اینجوری به صرفه نیست و من اینکارو انجام نمیدم.
اون آقای مسئول یه خنده ای به من زد و گفت همینه که هست ، یه جورایی هم با زبون بی زبونی گفت الآن اینجا کار نکنی ، باید بیکار بمونی .
منم واقعا به غیر از اون کار ، کار دیگه ای نداشتم تو دست و بالم ولی هیچی نگفتم فقط گفتم اینجوری به صرفه نیست و رفتم ناهارمو بخورم.
موقع خوردن ناهار تو دلم داشتم میگفتم خدایا خودت اوکی کن برام که این بنده هات با من اینجوری حرف نزنن .
خدا شاهده من هنوز ناهارمو تموم نکردم گوشیم زنگ زد ، یه دستی از بی نهایت دستان خدا بود ، گفت میرسی بیای یه کار رو انجام بدی ، گفتم آره میام.
👑کار خوبه خدا درست کنه👑
👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑
باز یادمه یه بار تو مسائل کاری همچین مسئله ای پیش اومد و من اعتراض کردم ، با من تهدید آمیز حرف زدن و یه چیزایی گفتن که با روحیات من سازگار نبود .
من هیچی نگفتم ولی تو ذهنم اون آدم رو کوچیک کردم و به یکی دو روز نکشید یه نفر بهم زنگ زد گفت نصاب داری بزاری فلان جا یه کاریو انجام بده ، خلاصه هدایت شدم به چند تا کار درست حسابی با دستمزد های خیلی بالاتر از اون کار قبلی.
💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸
یه داستان دیگه هم یادم میاد اینه که از یه نفر ۲۷ میلیون طلب داشتم ، یه روز اومد گفت تو که نیروی فنی داری ، یه پروژه تو فلان جا هست اونم برام انجام بده .
منم گفتم باشه مشکلی نداره انجام میدم ولی شما ۲۷ تومن بدهی رو تسویه کن و مبلغی که بابت دستمزد اون پروژه باید بگیرم رو قبل انجام کار میگیرم بعدش کارو انجام میدم.
آقا من اینو گفتم اصلا بهش برخورد ، گفت میدونی من کی ام ، تو با این حرفت داری به من میگی بد حساب ، من که نمیخوام پول تورو بخورم و از این حرفا.
منم خیلی خونسرد اصلا نمیدونم به چی فکر میکردم ، گفتم شرایط جدید کار من اینجوریه که اول پول میگیرم بعدش کارو انجام میدم ، اعتبارم هم سر این پولا خراب نمیکنم که پول بگیرم و انجام ندم ولی شما اعتباری نداری چون …
باز این بنده خدا قاطی کرد و گفت ببین اصلا تا نیای کار اون پروژه رو استارت نزنی همین ۲۷ تومن هم نمیدم داشت غر میزد و دیگه کم آورده بود داشت وارد مسائل خانوادگی من میشد و من میخندیدم بهش.
یکی از نیرو هام که اونجا بود تعجب کرده بود ولی من تو دلم داشتم میگفتم این بابا داره چرت و پرت میگه ، اگه خدا داره رزق و روزی میده که کاره ای نیس.
تو دلم هم گفتم خود خدا این پول منو بهم میده ، حالا یا از دست همین آدم ، یا از دست یه نفر دیگه.
فک میکنم فردا یا پس فردای اونروز بود که یه پیامک واریز برام اومد و ۳ میلیون برام واریز شده بود.
منم پیامو دیدم گفتم خدارو شکر ولی نمیدونستم کی ۳ تومنو برام واریز کرده .
بعد نیم ساعت تقریبا ، همون بنده خدا که ۲۷ تومن بدهکار بود زنگ زد گفت ۳ تومن برات کارت به کارت کردم ، الباقیشو هم برات شبا کردم.
در ادامه هم باز یه جوری حرف زد که اگه اون پروژه دیگشو انجام ندم بیکار میشم ، حرفای چرت و پرت که بی ایمانی توش موج میزنه.
منم گفتم اوکی ، اگه تمام کمال تسویه میکنی قبل اجرا ، میام انجام میدم در غیر اینصورت نه.
خلاصه قبول نکرد و من هم تو دلم این بود که خدا بزرگه و یه اتفاق بهتر میوفته.
تو همون چند روز یه کاری بهم پیشنهاد شد که خیلی بهتر از هر کار دیگه ای بود و سود خیلی خوبی داشت برام.
👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑👑
اینا یه سری اتفاقات بود که دوس داشتم بنویسم که یادم بیاد که وقتایی که توکل کردم به خدا چطور همه چیو برام منظم کرده و وقتایی که شرک ورزیدم چطور چک و لقد خوردم.
البته که به لطف خدا و به کمک آموزه های استاد همون چک و لقد ها ، بهترین انگیزه ها برای حرکت من بوده
همون چک و لقد ها باعث شد که من خدا واقعی رو تو زندگیم پیدا کنم و قدرت رو از دیگران بگیرم
همین سلب قدرت از دیگران و قدرت دادن به رب باعث شده که اینجوری سرمو بالا بگیرم و محکم راه برم
همین توکل کردن فقط به رب باعث شده که هر روز زندگی برام زیباتر باشه و همه پیگیر من باشن که بدونن دارم چه کار میکنم که همه چیم با برنامه ریزی دقیق پیش میره ،
همین حساب کردن فقط روی خودش باعث شده که نسبت به همه چی آسوده خاطرم و خیالم راحته
و خدا منو دوست داشت که وقتی رو کسی دیگه ای جز خودش حساب کردم ، بلا سرم آورد ، چون وقتی بلا سرم اومد خودشو پیدا کردم ، وقتی خودشو پیدا کردم و بهش توکل و تکیه کردم از اون تضاد ها به نفع خودم استفاده کردم.
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑💎👑
از خدا میخوام کمکمون کنه تا فقط به خودش توکل و تکیه کنیم که این کار مارو به پادشاهی جهان میرسونه.
از خدا میخوام توحید رو در دل ما جاری کنه.
از خدا میخوام کمک کنه فقط خودشو بپرستیم و از خودش یاری بجوییم.
به نام مهربان پروردگارِ باسخاوتم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی تا خودشو بهتر بشناسیم تازندگیم زیباتر شه و چرخ زندگیم روانتربچرخه
سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین ،شما توحیدی ترین شخصی هستید که من میشناسم ،شما فقط حرف نمیزند بلکه زندگیشون میکنید
الان میفهمم که چطور اینهمه معجزه تو زندگیتون اتفاق میوفته ،از برگزاری کلاسهاتون تو شلوغی های ایران ،تاااااا مهاجرت آسون و زندگی پر از روزی و سلامتی و عشق و اعتبار و ….
شما اینجوری خدارو باور کردید که اینجوری نتیجه گرفتید
من افتخارمیکنم که شاگرد شمام و دراین مسیرم ،
دیروز داشتیم یه خریدو فروشی انجام میدادیم که همین خرید خودش بخاطر ایمانم بهم رسیده اما ، شاهدهایی که قراربودن پای قولنامه رو امضا کنن تا فروشنامه اعتبار قانونی داشته باشه ،نبودن
باورکنید استاد عباسمنش ،من فقط ثانیه ای نگران شدم یهو یادم افتاد این نگرانی ،زندگی به شیوه ی گذشته ی منه ،من شاگرداستاد عباسمنشم من یادگرفتم توحیدی ترعمل کنم ،من یادگرفتم از خداوند و هدایت هاش استفاده کنم پس چشامو بستم و توبه کردم و گفتم سپردم به خودت ،خودت برام جفتوجور کن و شسته رفته تحویلم بده ،بقول استادم ،من رو دوش خودت نشستم دیگه ریشو قیچی دست خودت مهربان پروردگارم.
درحالی که قراربود شاهد ها سه روز دیگه بیان امضاء کنن،درست قبل از بیرون اومدن ما از بنگاه ، اومدن و امضاء زدن و رفتن و من شاد و پیروز از اینکه قانون کار کرده از اینکه سپرم بهش و اون غیر ممکن هارو ممکن کرده ،ازش سپاسگزاری کردم که همه چیو برام مثل آب خوردن ردیف کرده بدون اینکه لازم باشه حتی درحد تماس گرفتن من زحمتی بکشم ،اره سپردن بهش همینقدر نتیجه بخشه.
البته من هنوز اول راهم هنوز این اندازه باورش کردم که این اندازه وارد زندگیم شده ،اما همین اندازه انقددددر شیرین و دلچسبه که انگار بهشت رو بهم دادن
واقعا هدایت خواستن ،هدایت شدن بسسسسیار لذت بخشه اونقدر که واژه ی زمینی برای توصیف اندازه ی لذتش پیدا نمیکنم فقط میتونم بگم لذت بخش ترین حس دانیاست که بدونی خودش برات ردیفش کرده چون تو انتخابش کردی تو ازش خواستی تو دعوتشو پذیرفتی
خدایا شکرت ،شکرت که درک کردم نعمتهایی که وارد زندگیم میشن براساس یک سری قوانین هست نه تحریک کردن احساسات خداوندی،
شکرت که هدایتم کردی به این سایت توحیدی تا قوانین ثابتتو بشناسم تا خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه
استاد عباسمنش عزیزم ازتون سپاسگزارم که این آگاهی ها ی ارزشمند رو دراختیارمون قرارمیدین چقدر قدرتمندانه و با باور قوی راجب خداوند صحبت میکنید واقعا تحسینتون میکنم استاد عزیزم
وسپاسگزارم از مریم جون عزیز که این سفر نامه رو با هدایت خداوند برامون ترتیب دادن
وازخودم سپاسگزارم که متعهدانه پای این تغییر وایستادم تا نسخه باشکوه تری ازخودم رو به نمایش بگذارم و جهان درمقابل این جهاد اکبرم چاره ای جز کرنش کردن و بهترین هارو تقدیمم کردن نداره
دوستتون دارم وعششششششق برای همه ی بچههای سایت توحیدی عباسمنش 🟢
سلام به دستان پر قدرت خداوند
استاد جانم عاشقتم این روزا با دوره قانون سلامتی دارم کار میکنم
و یک باور بسیار خوب و یک ترس بسیار بزرگی رو واردش شدم
ترسی که از باور کمبود و شرک می اومد
ومن میترسیدم که با این شرایط درامد و این وضعیت چطوری بتونم فقط گوشت بخرم
ولی الان 26روزی میشه که این دوره رو شروع کردم و چقدر هم در این مدت درامدم رفته بالا برخلاف ترسهام وبدنم سالمه و دارم کار میکنم هنوز اول راهم .
اما استاد این روزها یه ذره نگرانیهای دارم و احساس وابستگی میکنم به پول و به کسانی که پیششون قرض دارم
و یه ذره ارامشم بهم ریخته بود و از استاد کار مم جدا شدم که در کار ساختمانی که انجام میدم که برای خودم کار کنم چند تا کار هم برای خودم انجام دادم قبلا
و خلاصه نمیدونم چرا ولی خیلی خیلی زیاد نبود خداوند رو نبود توحید رو نبود ایمان رو در زندگیم پر رنگ میدیدم
و وجود شرک عجله داشتن و وابسته شدن به عوامل بیرونی رو پررنگ میدیدم تو زندگیم
و این شد سر نگرانی هام هی داشتم دنبال مطالب میگشتم که و میخوندم و رسیدم به دسته بندی توحیدی
و رسیدم به اولین فایل فقط روی خدا حساب کن چقدر عالیه این فایل
اگه فقط به همین فایل بتونم عمل کنم چقدر زندگیم تغیر میکند
ومن فهمیدم که
این همه نگرانی از بدست اوردن ثروت و پول های که پیش دیگران دارم و وابستگی هام و هی چشم انتظار گوشیم بودم که کسی پول بفرسته یا زنگ بزنه و ارامشم رو بهم زده بود
وهی عجله داشتم برای اینکه من جدا شدم کار برای خودم بگیرم
و همه اینا در قبال احساس بد و نا ارامی میشد
و من خدارو فراموش کردم انگاری هی چشم انتظار دیگرانم و هی از دیگران انتظار دارم که برام کاری بگیرن
و دنبال این بودم که پولهای ک دارمو بگیرم پیش دیگران .
و پول ساختن رو فراموش کردم فراوانی رو فراموش کردم
واقعا چقدر شرک در وجود من پررنگه
و به همه پناه بردم بجز خداوند
در صورتی که اگه خدارو باور داشته باشم و از درونم فقط و فقط از خودش درخواست کنم از درونم از وجودم نه فقط حرف واقعا تسلیم باشم تسلیم
براحتی به هر انچیزی که بخوام میتونم برسم
خداوندا ازت میخوام هدایتم کنی که تورو در وجودم پررنگتر کنم هر روز و فقط روی خودت حساب کنم و عاشقانه ازت هدایت میطلبم که بغیر از خودت روی هیچ کس حساب نکنم
خداوندا عاشقانه ازت درخواست دارم که هدایتم کنی چون تشنه وجودتم تسلیمم در مقابل تو تسلیم
استاد جان یک دفتر جدید گرفتم این فایل رو کاملا یادداشت کردم و تا فایل توحید شماره 9 این کارو میکنم مثل یک دوره ازش استفاده میکنم
همراه با دوره های عزت نفس
سلامتی 12قدم
که البته دوازده قدم تا قدم 5 رو رفتم ولی از خدا میخوام هدایتم کنه به قدم های دیگش
یا حق
بنام رب وهاب و هدایتگرم
سلام به دوستان عزیییییزم
روز 17 ام سفرنامه
خدایاشکرت برای این فایل و ای آگاهی ها
من واقعا این فایلو دوست دارم و خیلی حس خوبی بم میده و چقدر یادآوری می کنه بم که چه موقع چه رفتارهایی دارم که شرک من نشون می ده
زمانی که من قدرت رو میدم به هر عاملی بیرون از خودم و این قدرت دادنه باعث تغییر رفتارم و محدود کردنم به شیوه ای که دوست ندارم میشه، یعنی شرک
و چقدر عالی استاد گفتین وقتی خیلی دل می بندی به قول و وعده ای بقیه، و بعد وقتی به وعده هاشون خیلی دل می بندی و عمل نمی کنن و ناراحت می شی و غصه میخوری، و تضاد برات به وجئد می یاد، این خداست که داره هدایتت می کنه به سمت خودش
این خداست که داره نشونت می ده چقدر دوست داره و چقدر داری راه اشتباهی رو برای به تجربه خواسته هات میری با باج دادن به این و اون .
باوری که اینجا هست و در دروه دستیابی به رویاها هم استاد گفتن این هست، که اگر تضادی به وجود میاد تو زندگیم، من باید تحت هر شرایطی به دنبال یافتن خیریت در اون باشم، و این باور رو داشته باشم که خدا من دوست داره و میخواد من هدایت کنه پس داره اینجوری از طریق تضادها وضوح خواسته هام رو بم نشون میده
یا بم نشون میده بنده من، گوهر من، موجود ارزشمند فقط از من درخواست کن، که من اجابت کنندم، به شرط اینکه تو هم به من ایمان داشته باشی.
خدایاشکرت و این آگاهی ها اینو به من نشون میده که چقدر باید از الان این احساس شوق و شور و هیجان و خوشحالی رو داشته باشم چون خداوند به من وعده ثروت و تجربه خواسته هام رو داده، اگر در این مسیری که هستم در مسیر تغییر باورهام ماندگار باشم، استمرار داشته باشم، فقط از همین الانم لذت ببرم، از هر چی که دارم، بی خیال تر باشم، چون خدا وعده داده به من که تجربه می کنی هر چی میخوای رو، خدای من این احساس رو باید داشته باشم، احساس اطمینان به خدا و در رفتار و کردارم نشونش بدم.
چور میشه اگر فلان آدم به من وعده کار و یا پولی میده، دیگه از نظرم وعدش رد خور نداره، و همونجا دیگه خیالم راحت میشه، ولی خدا هزاران بار تو قرآن گفته و هر بار گفته غمگین نباش، ناراحت نشو، که وعده من حق است، ولی باور نمی کنم و چه کسی بیشتر از خداوند به وعدش وفادارتره
خدایاشکرت برای این حال خوب الان
خدایاشکرت خانم شایسته برای این فصلی که آک=ماده کردین که به معنای واقعی کلمه من تنظیم می کنه برای تجربه های عالی در طول روز خدایاشکرت
عاشقتونممممممممممممممم از صمیم قلبم
در پناه الله یکتا باشید.
الهی به امید تو
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…..
هرجا که غیر تورو طلب کردم
هرجا روی بقیه حساب کردم
هرجا مشرک شدم و فکر کردم صاحب اختیار کسی دیگه ای غیر توعه
همون زمان لحظه سقوط من بود
اما وقتی از درون تورو خواستم و گفتم خدایا،،،،
دست تویی
راه تویی
مسیر تویی
پدر و مادر و محبت آدمای اطرافم تویی
همه چیز تویی
همون موقه بود که از فرش به عرش رسیدم
خدایاااا من میدونم تو هزاران هزار دست داری تا بهم خیر برسونی
من به تو به قدرت ایمان دارم
کمکم کن فقط از تو بخوام
وقتی از تو میخوام نگران نیستم قضاوت بشم
وقتی از تو میخوام تورو من درآغوش میگیری بهم میگی ،بیشتر بخواه ،،،بازم بخواه…..
اونی که قراره بده منم ،،،،،،
اونی که قراره برات درست کنه منم…..
تویی که نفس میدی تویی که فرصت زندگی میدی…..
نمیدونم چطوری هدایت شدم به اینجا
ولییییی اینا همش کار توعه …..
مهم نیست ظاهر قضیه چیه…..
مهم اینکه ورای همه چیز تویی …..
من بهت ایمان دارم باور دارم هر قدمی که برمیدارم میدونم همه کارش تویی
شکر
با سلام
من این فایل گوش کردم خواستم بگم حرفای شما منو یاد ایه 2و 3 سوره طلاق می اندازه .
إِذا بَلَغنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمسِکوهُنَّ بِمَعروفٍ أَو فارِقوهُنَّ بِمَعروفٍ وَأَشهِدوا ذَوَی عَدلٍ مِنکُم وَأَقیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ۚ ذٰلِکُم یوعَظُ بِهِ مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللَّهِ وَالیَومِ الآخِرِ ۚ وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا
ترجمه:
و چون عده آنها سرآمد، آنها را بطرز شایستهای نگه دارید یا بطرز شایستهای از آنان جدا شوید؛ و دو مرد عادل از خودتان را گواه گیرید؛ و شهادت را برای خدا برپا دارید؛ این چیزی است که مؤمنان به خدا و روز قیامت به آن اندرز داده میشوند! و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند،
1 ) سوره مبارکه الطلاق آیه 3
وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا
ترجمه:
و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است!