ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3859 روز

    عرض سلام و احترام دارم

    سؤال: وقتی تو زندگی به چالش یا مسأله ای برخورد می کنم بطور کلی چه واکنشی از خودم نشون میدم؟

    قبلاً بیشتر مستأصل میشدم و الأن هم میشم ولی نسبتش به مراتب نسبت به ماهها و سالهای قبل کمتر شده

    بطور کلی یکم باید از زوایای مختلف به این سوال نگاه کرد بستگی داره نوع موضوع و چالش بستگی داره و البته میزان تمرین ذهنی که انجام دادم روزهای قبلش و زمان با زمان و موضوع با موضوع متفاوته.

    ولی مثلا فلان پول قرار بوده بیاد ولی نیومده، یکم افکار ناخودآگاه و خودآیند گفتگوهای منفی یکم زود وارد عمل میشن و احساس ترس و نگرانی و ناامیدی میان ولی گاهی میتونم سکوت کنم و کلام و حسمو کنترل کنم و عکس العمل نشون ندم که وضع بدتر نشه ولی قبلا بیشتر واکنش نشون میدادم…

    گاهی هم مثل این مدت اخیر و چندین ماه گذشته سعی کردم که بیاد بیارم خدایی وجود داره که بخواد به امورات رسیدگی کنه و من ناتوانم و اصلا این می‌تونه فرصتی برای تست و تمرین من باشه ایمانم رو نشون بدم…

    یا مثال دیگه غلبه بر ترسم برای اولین بار بدون کمک کسی رفتم سوار پاراگلایدر شدم سه، چهار سال پیش،

    یا در سن 20 سالگی تو یک جمع رسمی مهم سخنرانی کردم با اینکه استرس زیادی داشتم.

    و همینطور در دانشگاه مون چندین سال پیش خودم تو چندتا کلاس رفتم سمینار ارائه دادم کاری که از افراد دیگه ندیدم و تنها شخص بودم که اینکارا رو میکرد.

    یا اولین بار یادمه تنهایی رانندگی کردم تو جاده 7، 8 ساعت راه.

    یا روابطی که بهم خورد چندین سال پیش کلی با خودم صحبت کردم و گفتم از این موقعیت باید خودمو بکشم بیرون و دوباره شروع کنم.

    یا اجاره دادن آپارتمانمون در حالی که هیچ موقعیت ظاهری وجود نداشت و تنهایی تنها از راه دور در یک شهر دیگر، خانواده منتظر بودن ببینند بالاخره من اجاره میدم یا نه، و میتونم قسم بخورم با یقین کامل که این مدل و فرم اجاره رفتن تو اون شرایط واقعاً یک اجاره عادی نبوده و یک معجزه ی زیبا برایم بود که باورهای منو شخم زد.

    و انگار الان که نگاه میکنم یکجور سنت شکنی ها رو دوست داشتم ناخودآگاه تو وجودم هست و بوده ولی سنت شکنی منظورم غلبه بر شیوه رایج زندگی فرهنگ غالب ولی با رعایت احترام و ادب و حقوق دیگران هست.

    ولی اگه بخوام بگم بطور کلی شاید پنجاه پنجاه باشه یا شصت درصد میتونم بسمت مثبت فکرم رو واقعاً کنترل کنم.

    یا همسایه واحد طبقه بالایی مون به لحاظ سروصدا خودشون حتی نیمه شب و یا سگ شون مدت زیادیه هست و چند بار خواستم بگم ولی جلوی خودمو گرفتم و گفتم بزار با ذهنم درستش کنم. بهر حال موقتیه جابجا میشن.

    بازم دقیق نمیتونم بگم ولی میتونم بگم نسبت به قبل خیلی بهتر شدم (منظورم نسبت به ماهها و سال قبل حتی نسبت به شش ماه پیش)

    این چند ماهه و با دوره 12 قدم و فایل های توحیدی بیشتر حس توانمندی و خودباوری بهم دست داده و روند و در کل مسیرم رو به رشد و توسعه هست خدا رو شکر و کلا اراده و عملگرایی و پیگیری نسبتاً خوبی دارم.

    جواب مرحله اول:

    یکی این هست که زیاد تمایل ندارم با یکی از نزدیکان روبرو بشم بعلت اینکه یکسری جاها طرز فکرها و مدل زندگی مون کلا متفاوت هست و حس میکنم کنترل میشم و بخاطر حس ناجالبی که میگیرم هست ولی نه اینکه کینه ای داشته باشم، و واسش خوبی و عزت و احترام و پیشرفت می‌خوام فقط من دوست ندارم باهم کاری داشته باشیم و ترجیح میدم خودم راحت باشم ولی بهر حال ممکنه روبرو بشیم.

    و یکی هم اینکه می‌خوام جدی برای همیشه مسأله کاری مالی ام رو حل کنم و مسئولیت صد در صد اون رو می پذیرم.

    مرحله دوم:

    اگر با این شخص روبرو بشم که البته قبلاً هم تونستم فائق بیام بر این نمونه این ترس ولی بازم سختمه و فکر میکنم مگه نیازیه؟

    و حل موضوع کاری مالی.

    ولی اگر غلبه کنم توانایی غلبه کردنم هم بر این مدل ترس ها بیشتر میشه

    هم احساس راحتیه بیشتر دارم

    هم ذهنم سبک تر و خالی تر میشه و آماده حرکت بیشتر میشه

    یا روابط مثلا با جنس مخالف می‌تونه زیباتر و جذاب تر کنه زندگیمو

    و قطعا احساس توانمندی و لیاقت بیشتر بهم میده

    حس پیروزی بیشتر بهم دست میده

    میتونم به توانایی های خودم افتخار کنم

    باعث خلق خواسته های دیگم میشه این تجربه

    میفهمم اشتباه و زیادی به خودم سخت می‌گرفتم اونقدرها هم سخت نبوده و تمام اینکار ها ذهنی بودن و خودمو در لذت و راحتی میتونم قرار بدم.

    یا فرصتی برای شکوفایی بیشتر می‌تونه باشه

    عشق جذابیت لذت تفریح مشارکت صمیمیت خنده بازی و تنوع رو میتونم احساس و تجربه کنم و احساسات طبیعی انسانی من که نیاز دارن به ابراز و تجربه کردن این اتفاق می‌تونه بیفته

    مثل همون موقعی که همون مثال های بالا رو زدم و تجربشون کردم میتونم بعدش حس افتخار حس پیروزی و اعتماد به نفس رو در رزومه زندگیم ثبت کنم.

    میتونم طعم زندگی رو بیشتر احساس کنم و بچشم.

    چقدر هیجان زندگی برام بیشتر و امیدوارانه تر میشه

    بیشتر به قدرت ذهنم پی میبرم

    بیشتر به حمایت های خدا پی میبرم

    بیشتر میتونم مثال و الگوی خوبی برای دیگران و افراد کم سن تر از خودم باشم.

    بیشتر عملگرایی ام رو نشون میدم

    ترس و نگرانی همیشه در مقابل رویدادهای جدید و ناآشنا برای مغز هست مثل کارها و تجارب بسیار زیادی که بار اول و دومش خیلی سخت و جدید بوده واسم مغزم ولی تبدیل به عادت و راحتی بیشتر شده بعدش…

    مثل رقصیدنم و آواز خوندنم تو جمع ناشناس یا برای افرادی برای اولین بار میخواستم اینکارو بکنم.

    خب این موضوع و مثال بالا یا مثلا روابط عاطفی خوب و جدید هم به پختگی من به پرورش شخصیت و کنترل ذهنم اضافه می‌کنه.

    میتونم خودم رو محک بزنم ببینم در اینگونه شرایط عیار ایمانم چقدره؟ و چند چندم؟

    حال میده.

    همون‌طور که تا الان کلی خودم رو بواسطه لطف همین موقعیت ها بیشتر و عمقی تر شناختم و خواسته هام شفاف تر شده، و حتی قدرتم بیشتر شده.

    مرحله سوم:

    در مورد حل موضوع کاری مالی البته با کمک دوازده قدم و فایل های توحیدی شروع کردم روزانه هر روز یکم فرکانسم و ارتعاشاتم نسبت به این موضوع قوی تر داره میشه

    هر روز فایل های دوازده قدم رو گوش میدم و می‌خوام ادامه بدم چون قبل از شروع دوره هم از خدا پرسیدم همین نشونه رو بهم داد.

    و هر صبح و شام تمرین میکنم ذکر ها و عبارات مشخصی میگم و ذهنم رو مدیریت میکنم

    باید تمرکز بیشتر یعنی زمان و انرژی و توجه ذهنی و کلامی بیشتری رو در طول روز معطوف کنم اختصاصا به موضوع پیشرفت کاری و مالی ام، و اجازه ندم واکنشی عمل کنم می‌خوام حتی برای ده روزم شده کاملا صبورانه تمرین کنم اجازه بدم که نشونه ها و پیشرفت ها رو ببینم بعد قضاوت کنم بعد برم جلوتر…

    پریشب اتفاقا یک نشونه اومد و دیشبم خوابی دیدم و خدا گفت فرکانس ت داره تغییر می‌کنه آگاهی هات تغییر کردن، و من حواسم بهت هست ناامید نشو و ادامه بده مسیر و جهتت درسته خواستم بدونی من حواسم هست تو ادامه بده…

    و فقط یک نتیجه ملموس و عینی مشخصی رو که مد نظرم هست رو منتظرم دریافت کنم با همین اقدامات ساده ولی قدرتمند و تاثیرگذار روزانه.

    1- گوش دادن و دیدن فایل های دوازده قدم

    2- تکرار یکسری عبارات و مفاهیم و ذکر های مشخص خودم

    3- تجسم

    4- حواسم به واکنش و زبونم و کنترل عواطف و احساساتم در طول روز بیشتر باشه تمرکز لیزری و حتی سکوت کنم و وارد مباحث حاشیه ای نشم که این مورد چهارم بیش از حد مهم و ضروریه. حتی از نون شب واجب‌تره.

    5- ادامه ی تمارین ستاره قطبی و موج آلفای صبح و شب که مدتهاست دارم انجام میدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ساره بایلر گفته:
    مدت عضویت: 587 روز

    به نام خدا وند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته محترم

    با آرزوی بهترین ها برای همه ما بچه های سایت و شما عزیزان

    تمرین دوم از این دوره ارزشمند رو شروع میکنم

    واقعیتش من همین الان در گیر هستم با یک چالش خیلی سخت و دارم سعی میکنم برخورد خوبی باهاش داشته باشم ک در صورت این ک نتونم حلش کنم ضرر مالی رو برای من داره

    موضوع اینه ک من یک سری لباس سفارش دادم و چون از طرف پست به مشگل خورد دیر به دستم رسید و اون فردی ک میخواست ازم قبول نکرد و من حالا خودم باید مشتری پیدا کنم این در حالی هست ک لباس ها کمی گرم و امکان خریدش دیگه کمتر شده

    حالا من برخوردی ک با این موضوع دارم اینه اولش واقعا ناراحت شدم به هم ریختم و این ضرر خیلی برام سخت بود با این ک مبلغ زیادی نیست ولی بازم ناراحت کننده هست

    با وجود آشنایی با قوانین دارم سعی میکنم نجوا های شیطان رو نشنیده بگیرم و باور های قدرت مند کننده رو در خودم ایجاد کنم

    نجوا ها هست مثل این ک مشتری پیدا نمیکنی

    فصلش گذشته

    از،طرف اطرافیان تحت فشار قرار میگیری

    و هزاران نجوا دیگه ک حالم رو بد میکنه

    باور هایی ک دارم جایگزین میکنم اولش فراوانی هست

    فراوانی مشتری هست

    خدا دل هارو نرم میکنه و برا من میشه مشتری

    من باید سعی کنم از پسش بر بیام و خودم مشتری پیدا کنم

    باید بگردم دنبال هدایت ها باید حواسم رو جمع کنم برای شنیدن صدای خدا

    برای فهمیدن ندای قلبم

    من با آشنا شدن با آدم های مختلف برای خودم فرصت خلق میکنم برای کار های بعدی

    من با آشنا شدن با افراد زیاد تری برای پیدا کردن مشتری اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکنم

    و من با داشتن احساس،خوب اتفاقات خوب بیشتری رو تجربه میکنم

    در این فاصله من واقعا ممکنه گاهی اوقات کنترل ذهنم رو از،دست بدم و لی سعی میکنم زود برگردم به احساس خوب

    از خدا هم هدایت میخوام برای گذر ازین چالش

    انشاالله از حل شدن این چالش براتون می نویسم

    نمیدونم قراره چه چیز،هایی در این چالش یاد بگیرم

    از،خدا میخوام کمکم کنه

    منتظر دریافت نعمت ها و فرصت های این چالش،هستم

    خدا نگهدار هممون هست و خواهد بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2668 روز

    به نام خداوند خوبی ها،خداوند بخشنده و‌مهربان

    سلامی بلند و بالا عرض کمه به شه جان استاد

    استاد جان امیدوارم شمه حال دل خار بوشه همیشه که صددرصد هسه با وجود این زنایی که شما داییننی ،چه همراه خوبی هسته مریم خانم ،

    مریم جان‌أمه دل شمسه خله تنگ بیه ،

    این‌کامنت در صورتی داره نوشته میشه که من سایت استاد‌عزیزم رو باز کردم و‌متوجه فایل جدید شدم پس سوال و خوندم

    اما فایل و‌گوش ندادم اگه جوابم بی ربط هست عذر میخام

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    من جزو دانشجوهای شیوه حل مسائل هستم استاد فایلها رو‌چندین بار تصویر و صوتی گوش‌میدم

    خدا شاهده من‌چند روزه رندوم‌که فایلها رو‌ گوش‌میدم‌فایل جلسه 1 شیوه‌مسائل و هر روز دارم‌ گوش میدم‌

    وقتی شما عرض میکنین که جواب مسئله درون خودش

    من با هر بار گوش دادن‌ میگممممم چییییییی درون خودشه

    یعنی‌ چی‌ این‌حرف

    یعنی‌من‌تا این‌حد غریب هستم با این باور

    جواب مسئله درون خودشه ،حتی همین العان این‌مقاومت هست

    من از بچگی تمام‌کارها رو سخت میکردم برای خودم به مثال در درس ریاضی من از حل کردن مسئله عاجز بودم عاجز

    همون هم شده پاشنه آشیل

    حالا خوبه لیسانس حسابداری 10 ساله پیش و دارم

    از اعداد و ارقام خوشم میومد اما از حلش نههههه اصلاااا

    یه بار که مسئله ای با کمک دوستم حل کردم دقیقا این‌جمله رو‌گفتم‌ إإ همین بود

    اما هنوز اون خودشناسی اون قدرت دیدن برای ایجاد کسب و کار و هنوز ندارم ،ک چجوری مسائل و باید حل کنم من

    اقداماتی کردم اما با لج و لجبازی نمشود کار پیش بره

    استاد در حال حاضر من خانمی هستم که اگر مسئله ای بیاد در پسزمینه ذهنم میگم من قراره تو این زمینه باورهام قویتر بشه

    باور دارم به باور الخیر فی ما وقع

    تضاد بیاد‌در زمینه سلامتی حلش میکنم با تعهد به دوره سلامتی

    چالش رابطه عاطفی بیاد میگم قراره رشد کنم

    چیزی بخام و العان بهم نرسه

    میگم در زمان مناسب در مکان‌مناسب خیلی بهتر

    به قول شما وقتی تو مسیره درستی هستی انگاری چالشها کمتر میشن و تو بزگتر

    در کل همه چیز با این آگاهی ها روغنکاری میشه اما پاشنه من که حل مسائل هست هنوز وجود داره

    و من‌دوست داره مغزم سریع دنبال جوابهای مثبت و راه حلها باشه ،و خودش و نبازه

    _

    استاد جان تعطیلات رفتیم خونه ویلایی خودمون که در جاده هراز هست ییلاق نمارستاق منطقه دریوک

    واقعا برای خودش امکانات عالی داره

    استاد جان یک برفی زد .من صبح بلند شدم و در خونه رو‌ ک باز کردم دیدم 10/15 سانت برف نشسته

    رویایی بود استاد ،رویایی

    جای شما و‌مریم‌جونم خالی

    بعد از اون تصمیم گرفتیم ناهار‌و بریم فیلبند بخوریم

    فیلبند بعد از ییلاقه چلاوه .همون جاده هراز

    جمع شلوغ ،همه راحت،ماشبنهای آفرود میتوستن بالا برن فقط ،دو‌تا خانواده‌گیر کرده بودن استاد تو برف و‌تو‌چاله ،یکی که از بالای کوه چند کیلومتر اومد پایین ،در حالی که ماشینشون و بالا گذاشته بودن ،ما اونا و سوار کردیم

    بعد‌ ی ماشین‌چینی‌ هست کلوت بهش میگن دنده اتو استاد بنده خدا ماشینش سر خورد رفت تو‌چاله،چون اتو بود نباید میرفت تا بالا

    همسرم استاد ترکوند‌ با رانندگی عالیش با مهارت بالا با ثروتی که ساخته با امکاناتش (ماشین و لوازم کمک کننده )مدیریت‌کرد این‌خانواده هارو

    از خدا که‌پنهون‌نیست از شما چه پنهون من خسته شده بودم و‌میگفتک ‌ول‌کن دیگه بریم شب شد ،3 تا شلوار پام بود داشتم میترکیدم ،جاده هم یخ زده بود

    اما خیلی خداوند رو سپاسگذارم به خاطر همسرم و این تجربه ها

    تو دله برف از قبل برامون ذغال و روشن گذاشته بودن ملت و‌ما جای همگی سبز‌ یه شاندیزی عالی زدیم

    خداروشکر به‌خاطر روزی دوره سلامتی

    ترکیب باورهای شخصی و تجربه تفریح آخر هفته

    پریسا شعبانی از شهر زیبا و ثروتمند آمل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    حمید محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1228 روز

    درود به همه دوستان عزیزم و سلام و خسته نباشید به استاد جان خودم

    خیلی خوشحالم از اینکه هر روز باگ‌هام رو پیدا میکنم و حلشون میکنم اصلا از پیدا کردن مشکل خوشحال میشم من چون 90٪ کار حل میشه…

    تمرین اول:

    من ادمی ام که از چالش نمیترسم و دوستدارم مسائل رو حل کنم

    تو یه سری مراحل خیلی زود دست به کار میشم و دست به اچار و سریع حل میکنم ولی تو حل کردن چالش های بزرگ بخاطر همین باور بزرگ بینی چالشم یخورده طول میکشه . البته خبر خوب اینجاست که تا حالا همه چالشارو حل کردم ولی بعضی هاش زمان بیشتری میبره

    وقتی هم که یه اتفاق غیره منتظره تو کارمیفته اولش کلی فکر میاد تو سرم که وای الان باید چیکار کنم.؟

    وای خیلی زود اول ذهنم رو اروم میکنم بعد گوشامو تیز میکنم به هدایت ها گوش میدم و حلش میکنم…

    خدا همیشه هدایتمون میکنه . اصلا کیف میکنه بعده هدایتش میبینه گوش کردیم بهش …

    تمرین دوم :

    دو سه تا کار به ذهنم اومد که باید انجام بدم و هر روز عقب میندازمشون که یکیش الان حل شد با کوچیکتر کردنش

    یکی دیگش عکاسی از کارامه که خیلی چالش بزرگی میدونستم چند بار هم اقدام کردم ولی یا راحت نبوده کارش یا خوب نشده یا هزینه زیادی داشته…

    دومیش هم مغازه گرفتنه‌که با اینکه چند بار دستوپا شکسته اقدام کردم ولی انجام نشده یه مغازه که محصولاتم رو بهتر ارائه بدم و بزرگتر کنم سیستمم رو…

    تمرین سوم :

    پروسه عکاسی رو خیلی دوستدارم چند بارم که انجام دادم خیلی لذت بردم خاطرات خوبی دارم و به زودی با ایده های جدید دوباره میرم برا حلش نحوه ی ارائه محصولم خیلی بهتر میشه ، فروشم میره بالا ، کارا با ارزشتر میشه ،مشتریام راحت تر خرید میکنن و راحت تر میفروشن

    مغازه هم که انشااله بعده عید خیلی سفت و سخت میرم تو دلش و انجام میدم البته که از همین الان کاراشو میکنم…فروشم خیلی بیشتر میشه ، قدرت ارائه و تولیدم میره بالا ، دسترسی با مشتری مستقیم پیدا میکنم و کلی تو تولید کمکم میکنه. گردش مالیم میره بالا….

    خدا بیشتر از ما دوستداره ما قوی بشیم و دنیاش رو گسترش بدیم پس دیگه ترسی نیست ما بریم جلو خدا قدم بعدی رو بهمون نشون میده…

    ممنونم خدای هدایتگر و توانمند و دوستداشتنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    روح اله عبداللهی گفته:
    مدت عضویت: 3987 روز

    سلام عرض می‌کنم خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی و به خاطر فایل‌های رایگان اما ارزشمندی که در سایت قرار می‌دهید سپاسگزارم . مشکلی که می‌خواهم راجع به آن صحبت کنم و در سال‌ها پیش برایم رخ داد این بود که در سال دوم راهنمایی معلم دینی‌ام چند بار پیش من آمد و گفت که در پایان سال تمام کتاب‌هایم را به او بدهم. نمی‌دانم چرا آن کتاب‌ها را از من خواست شاید به این دلیل بود که فکر می‌کرد من نمی‌توانم نه بگویم و واقعاً همینطور هم بود. اما سعی می‌کرد این درخواستش محبت آمیز و دوستانه باشد . من اعتماد به نفس پایینی داشتم و نمی ‌توانستم در مقابل درخواست‌های نابجای دیگران جواب رد بدهم. خصوصاً که معلمم هم بود و فکر می‌کردم که اگر جواب رد بدهم ممکن است نمره پایین به من بدهد. اما دوست هم نداشتم که کتاب‌هایم را به او بدهم . تصورم هم این بود که ایشان در امتحان آخر سال کتاب‌ها را از من تحویل خواهد گرفت و یک کابوس در ذهنم از آن امتحان ساخته بودم و این در ذهن من باقی ماند و اتفاقی که افتاد این بود که من برنامه امتحانات ثلث سوم را درست نگاه نکردم و روز بعد از امتحان دینی که اتفاقاً اولین امتحانمان بود من فهمیدم که در آن امتحان شرکت نکرده‌ام. نمی‌توانستم باور کنم. چون که من همیشه شاگرد اول کلاس بودم و گرفتن نمره صفر در امتحان آن هم به همین راحتی برایم غیر قابل باور بود. کلی اشک ریختم و با برادرم رفتیم با مدیر مدرسه صحبت کردیم اما آنها گفتند که از دست ما خارج است . در آزمون مجدد که در شهریور برگزار شد من نمره 20 گرفتم و یادم می‌آید که کلی تاسف خوردم که من که یکی از بهترین شاگردان مدرسه هستم چرا باید مجبور شوم که بیایم و در شهریور امتحان بدهم.

    اما الان می‌فهمم که آن اتفاق و آن مشکلی که با آن مواجه شدم یک نقطه عطفی در آن زمان زندگی من بود چون باعث شد که در سال سوم راهنمایی اتفاقات خیلی خوبی برایم بیفتد. همانطور که خانم شایسته می‌گوید که شرایط بد زندگی‌تان باید به شما بر بخورد و آن را تحمل نکنید این اتفاق واقعاً به من برخورد و تلنگر بزرگی در من ایجاد کرد. من در سال سوم راهنمایی یکی از بهترین شاگردان مدرسه‌ام شدم در ثلث دوم شاگرد اول مدرسه شدم و به من تقدیرنامه و آلبوم دادند و به آزمون تیزهوشان به عنوان یکی از سه نفر برتر مدرسه رفتم در ثلث سوم هم شاگرد اول کلاس و شاگرد سوم مدرسه شدم . حتی معلمانم برگه های امتحانی را به من می‌دادند و من می‌رفتم در دفتر مدرسه می‌نشستم و آنها را اصلاح می‌کردم. یکی از پرسنل آنجا به من گفت که آموزگار شدی. آن موقع من اعتماد به نفس زیادی را در خودم احساس می‌کردم و آن سال خیلی حالم خوب شد. حتی در یک مسابقه که در کل مدرسه برگزار شد در قرعه کشی اسم من از بین 500 نفر شاگرد درآمد و من برنده جایزه شدم آن مسابقه شامل یک سری سوالات تستی بود که من در اواخر زمان مسابقه متوجه آن شدم و وقتی به سوالات پاسخ می‌دادم یک اطمینان قلبی داشتم که من برنده این مسابقه خواهم شد. یک آرامش عجیبی را آن موقع در خودم احساس می‌کردم.

    یک ضعف شخصیتی که داشتم و قدرت نه گفتن به درخواست‌های نامناسب دیگران را نداشتم و ترس از طرد شدن داشتم باعث شد که دچار این مشکل شوم. اما نگاه مثبتی که به این اتفاق داشتم و اینکه به خاطر موفقیت‌های تحصیلی گذشته‌ام این تجدید شدن در امتحان به من خیلی برخورد باعث شد که موفقیت‌های زیادی را در سال بعد به دست آورم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    پریا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 942 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیز و بانو شایسته عزیزم

    سلام به دوستان هم مداریم

    خداروشکر میکنم به خاطر امشب که بهترین درس ها رو از فایل دریافت کردم

    درس اول :خودم وارد چالش های زندگیم بشم بدون اینکه ازشون فرار کنم

    درس دوم :نگاهم رو نسبت به چالش ها عوض کنم

    سعی کنم نگاهم مثبت باشه باور مناسب ایجاد کنم و با ذهنیت باز برخورد کنم با چالش ها

    درس سوم:چالش ها باعث رشد و پیدایش توانایی ها و مهارت های درون من میشود

    درس چهارم:چالش ها فرصتی هستن برای پیشرفت برای بزرگتر شدن ظرفم برای آماده شدن دریافت نعمت های خداوند

    درس پنجم : در وقوع چالش ها به خداوند اعتماد کن و سعی که با آغوش باز بپذیریش تا جهان بهت پاداش بده

    بریم سراغ سوال اول فایل:

    با چالش ها و مسائل زندگی چه برخوردی داری:

    دربرخورد با چالش هایی که برام به وجود میاد با توجه به مسیر تکاملی که دارم طی میکنم با کمک دوره کشف قوانین زندگی میتونم بگم کمی بهتر از قبل شدم

    یعنی چی کمی بهتر از قبل شدم؟

    یعنی اول قبول کردم که چالش ها و تضاد ها یک روند طبیعی هستن و برای همه ی افراد به مدل های گوناگون به وجود میاد به قول استاد( جاهایی که ضعف بیشتری داریم به چالش های بیشتری برمیخوریم تا قوی تر بشم)

    وقتی به چالشی بر میخورم هنوزم هم تو ذهنم هست که ازش فرار کنم هنوزم تو ذهنم هست که پشت گوش بندازم ولی سعی میکنم باور های که در حال ساختنشون هستم رو چک کنم مثلاً به خودم میگم اگه از این موضوع عبور کنی به مرحله ی بالاتر میری خداوند کمکت می‌کنه اگر شرایطتش باشه دوش میگیرم یا می‌خوابم تا راحت تر بتونم با چالش هام برخورد کنم سعی میکنم صبر بیشتری داشته باشم

    اما برای مثال از دوتا چالشی که در این ماه برخوردم فقط تونستم یکی از چالش هارو به موفقیت رد کنم اما میدونم که این مسیر تکاملیه باید همچنان رو خودم کار کنم و باور های قوی تری بسازم….

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    1)رفتن به دانشگاه و انجام کارهای ادراریم

    2)دادن امتحان نجات غریق مرحله دوم

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:

    ” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “

    ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    چه پیشرفت هایی می کنم؛

    یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

    1)رفتن به دانشگاه و انجام کارهای ادراریم

    میتونم تجربه کنم:

    +تجربه کنم صبر بیشتر رو

    +تقویت باورهای که اون فرد هم جزئی از خداوند هست ودراولین فرصت کارت رو بهترین شکل انجام میده

    +تقویت این بار که اگر با خودت در صلح باشی اگر حالت درونیت خوبه باشه با آدم های هم مدار میشوی که بهترین خودشون رو بهت نشون میدم

    +تقویت این باور که همه ی کارها به آسانی انجام میشود

    +باعث میشود تجربه کنم معاشرت عالی رو

    +باعث افزایش اعتماد به نفس بیشتری میشود

    2)دادن امتحان نجات غریق مرحله دوم

    +باعث می‌شود به مهارت های بیشتری برسم

    +باعث میشود به احساسات بهتر غلبه کنم

    +باعث میشود این باور تقویت بشود که همه جهان دست به دست من می‌دهند تا من رو به مسیر درست هدایت کند

    +باعث میشود به خداوند اعتماد بیشتری داشته باشم

    +باعث میشود این باور تقویت بشه هر اتفاقی بیافتد به خیر منه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدرم و تمام دوستان در مسیر بهبودهای دائمی و خودشناسی و تلاش برای خلق زندگی دلخواه شون.

    ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدودکننده_ قسمت 2

    خدایا شکرت برای اومدن قسمت 2 اونم اینقدر ب موقع و مصادف شد با کلی اتفاقی که به طور همزمان امروز برام افتاد و منو سرشارترین و سپاسگزارتر کردی.

    خدایا شکرت که وقتی ازت میخوام خودت منو سپاسگزارتر کنی کولاک می کنی که زبانم کم بیاره.

    خدایا شکرت برای اینکه در مسیر رشد و درک بیشتر خودم و قوانین جهان و این دنیام.

    خدایا شکرت که در مسیر علاقه ام در حرکتم به اندازه امکانات موجود و ایده هایی که اجراش دارم میکنم.

    خدایا شکرت برای دستانت که منو سرشار کردی تا بگی اینا اینجان تو راحت تر به خواسته ات برسی تا تو اسان تر بشی. تا چیزهایی که لازمه رو به یاد بیاری، چیزهایی که لازمه رویاد بگیری و چیزهایی که لازم داری رو تمرین کن و بهم میگی فهیمه ببین استادی از جنس عشق و عمل های توحیدی فقط برای تو آوردم. پس گوش جان بسپار و ادامه بده…خدایا بارها و بارها شکرت برای این همه که سرشارترینم در این لحظه.

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت برای این احساس خوبم و این لحظات ناب

    ================================================

    ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدودکننده_ قسمت 2

    _سوال این قسمت:

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    بنظرم در حد خودم خیلی خوب برخورد میکنم. چون همش حواسم هست به قطب نمای درونی ام، به احساسم. از وقتی اینقدر برام مهم شده احساسم رو خوب نگه دارم اصلا با بدترین اتفاق ها حتی دندان درد هم اینقدر احساس منو خراب نمیکنه و بیشتر عمیق میشم و متوجه باورها و رفتارهایی که باید میکردم و نکردم میشم. متوجه کم کاری ها و باورهای اشتباهم میشم. و اصلا درد دندان انگار اومد تا منو بیدار کنه، هوشیار کنه.آگاه کنه.

    من همیشه دوست داشتم مسئله حل کنم و گاهی عجله میکردم و کار رو خراب تر میکردم.

    مثلا در ارتباط با همسرم خیلی عجله کردم برای حل مسئله…

    اما الان یادگرفتم که مسائل و تضادها اومدن تا خواسته های منو برام واضح تر کنن پس اونا رو یک فرصت میدونم و قدر دان این تضادها و مسئله های زندگی ام هستم.من به چالش ها بیشتر عمیق میشم تا یاد بگیرم. حل شون کنم تا بـــرم مرحله بعـــدی.

    ======================

    تــــــــــــمــرین این قسمت:

    مرحله اول: بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    _در حال حاضر چالشی که دارم حجم مطالب زیاد و کتاب ها و درس هایی که باید بخونم و زمان کوتاه باقی مانده تا آزمونم. و چالشی که در اینجا هست تموم کردن دوره “شیوه حل مسائل زندگی” چون همزمان شد با این موضوع و اینکه چون منو به چالش و خودشناسی و فکر زیاد میبره ازش دور کردم خودمو.(اصلا خودمو چالش در چالش انداختم انگار)

    یا شاید بهتره اینو بگم در اصل چالش اصلی من، بلد نبودن مدیریت زمان هست. یا الویت هام رو زود گم میکنم،شاید چالش اینکه وقتی برم توی یک موضوعی غرق میشم و خیلی شاید مستعد توی فرعیات رفتنــم….

    (یک چیزی بگم همینجا، من خودم این چالش درس خوندن و کنکور رو برای خودم ایجاد کردم. و الان درون این چالشم)

    ================

    مرحله دوم: برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی میکنم به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنم که برای حل این چالش، طی می کنم.(چقدر این جمله زیبا بود و لازم داشتم و واقعا من در سغر شگفت انگیز چالش خودساخته ام.)

    چقدر این چالش درس خوندن نعمت های عجیب و جالبی رو تا الان برام به ارمغان آورده، اینکه با آدم هایی که در رشته ی من در سازمان زمین شناسی کشور هستند، آشنا شدم. اینکه نویسنده یکی از کتاب های تخصصی ام رو دیدم. که اصلا عشق بود عشق. براش بزرگداشت گرفته بودن سن شون بالا 80 سال بود و خیلی زیاد پیر و فرتوت بودن. اینقدر عشق به زمین شناسی داشتند که اسم بچه هاش اصلا معرکه انتخاب کرده بودن. (کوه رام، کوه سام، کوه ناز)و من این آدم رو دیدم و کتاب ازشون هدیه گرفتم. اصلا چقدر این چالش به زندگی و روح و جسم من نعمت داده.

    چقدر این چالش ترس های منو به یادم آورد،شرک هامو دارم میبینم،مورچه های ریزی که دارند در وجودم راه میرن. چقدر قانون رو بهتر دارم درک میکنم.

    چقدر توکل و ایمانم بیشتر شده؛

    چقدر بیشتر یادم اومد چه درس های تخصصی خوندم و چطور در دوران کارشناسی اونا رو پاس کردم.

    توانایی هام رو به یاد آوردم که میتونم بنویسم و کلی ایده ترکیب این باورها و این علم برام ایجاد شده.

    اصلا این چالش باعث شده تا بیشتر خودمو به یاد بیارم، علاقه مندی هامو. من عاشق پژوهش کردن و تحقیق کردن و نوشتنم. اصلا نعمت های زیادی برام تا الان داشته و داره.

    چقدر این جمله زیبا بود:

    نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

    آره از وقتی دارم فقط از مسیر لذت میبرم و به نتیجه کنکور و اخرش (سعی میکنم) فکر نکنم اصلا تجربه های عالی تا الان کسب کردم و خیلی بزرگتر شدم.

    ==================

    مرحله سوم: کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.

    _کاری که من کردم هر روز رو برای خودم تو برگه آچار تقسیم کردم و هر روز هرکاری که میکنم و مطالعه میکنم مینویسم و حتی اگر سخت باشه انجام میدم.

    روزهای اول خیلی خیلی برام سخت بود.اصلا گیج بودم،میخواستم چندبار جا بزنم.

    نمیدونستم از کجا و چه کتابی شروع کنم اصلا منابع نداشتم هیچ کتابی نداشتم. ولی شروع کردم.

    بعد سعی کردم هر دقیقه ایی که درس میخونم بگم “خدایاشکرت یک قدم امروز برداشتم” و الان به جایی رسیده که رکورد ساعت مطالعه خودمو زدم.

    الان اینقدر مشتاقم هر روز یک قدم محکم بردارم. شاید خیلی از فصل و کتاب مونده اما من فقط دارم لذت میبرم و از خدا خواستم بهم ایده بده چی رو بخونم که مهمه، چه کار و مطالعه ایی داشته باشم که تاثیر بیشتری داره. از هر فایلی از استاد جان دارم توی هر روزم ایده میگیرم. اصلا گاهی قوانین زندگی رو مثلا با قوانین تشکیل کانی ها توی ذهنم ترکیب میکنم و چقدر شگفت انگیز و چقدر به هم ربط داره.

    ترکیب آموزه ها با چیزهایی که هرروز باهاشون مواجه میشم وقراره یادشون بگیرم اصلا کولاکی کرده.

    همین یادداشت کردن و دیدن قدم هایی که برداشتم خیلی تا الان بهم کمک کرده.همین تیک زدن ها، همین حساب کار خودمو دارم، همین که همون یک ذره تلگرام سر زدن هم دیگه چند هفته است ندارم و ارتباط هام رو قطع کردم حتی کلاس یوگا هم نمیرم و تمرکزی دارم پیش میرم.(اصلا تمرکز لیزری رو تازه دارم درک میکنم، هر روز بهتر از دیروز رو دارم زندگی میکنم باهاش…)

    سعی میکنم همیشه نگاه کنم چطور پیش رفتم.، پیشرفتم رو حتی در حد یکساعت یک فصل ببینم(من خیلی در دیدن موفقیت های کوچیک ناتوان بودم و الان دارم روی این مووضوع کار میکنم.تا ببینم خودمو موفقیت های کوچیکم رو ببینم.خودمو تشویق کنم. به خودم جایزه میدم میام توی سایت.)

    اینا که من نوشتم یکجورایی چالشی هست که در حال حل هست و در حال انجام دادنم و 18 روز مانده تا این چالش رو به سرانجام برسونم و قبل از اینکه تموم بشه هم حتما قدم بعدی، هدف بعدی رو انتخاب میکنم به امیدالله یکتا.

    استاد سپاسگزارتم که اینقدر سخاوتمندی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    سلام ودرود به استاد عزیزم ومریم جون عزیزم.

    «ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده»

    با مسائل وچالشهایی که برخورد میکنم چ برخوردی دارم ؟

    در گذشته سریع وبدون فکرکردن ، واکنش نشون میدادم .همون لحظه فاتحه ی بدبختی خودمو میخوندم .

    هرصحبت یا ناسپاسی و هرچیزی که تو فاز منفی باشه رو میگفتم هم تو ذهنم بارها مرور میکردم وحال خودمو بد میکردم وهم به کلام خیلی قور میزدم .

    مثل کسی که طلبکار باشه رفتار میکردم .

    دنبال مقصر می‌گشتم .

    نسبت به همه حسم بد میشد از دست همه از آدمای اطرافم بگیر تا زمونه وحتی خود خدا،شاکی میشدم .

    بقدری خشم وعصبانیت روی من کار میکرد که قدرت تصمیم گیری درست نداشتم .

    وبه جای حل مسائل،متاسفانه اتفاقات بدتری رو رقم میزدم .

    جالب اینجا بود که تا وقتی که اون‌مسئله حل نمیشد من آروم نمیگرفتم وگاهی با موضوعی درگیر میشدم که یکسال زمان بر بود .

    بیشتر فکر میکردم که خودم باید حل کنم به همین جهت بیشتر حرص وجوش میزدم .

    اگه فکر میکردم کسی باید حلش کنه ،اون فرد رو مورد کنترل خودم در میووردم .

    طوری که مدام سرزنشش میکردم واحساس گناه بهش میدادم .

    البته فرقی نمی‌کرد راجع به خودمم همچین احساسی داشتم .وخودمو مورد مواخذه وسرزنش وملامت قرار می‌دادم.

    در کل که با دیدن اکثر چالشها ،منم به احساس بد میرفتم .

    خب طبیعتا با نتایج خوبی هم مواجه نمی‌شدم .و همیشه تجارب تلخ برام به یادگار میموند.

    انسانها همیشه با چالشهایی درگیر هستن که عامل رشد وموفقیتشون میشه البته ب شرط اینکه درست از اون چالش بیرون اومده باشن .

    ینی باور کنن که وجود هر چالشی می‌تونه عامل رشد وتکاملشون بشه .

    منتهی نه برای کسی که به همچین درکی نرسیده .

    منم در گذشته با توجه به درکیات خودم ،راه مقابله با چالشها را بلد نبودم در نتیجه در اکثر مواقع با نتایج ناجالبی روبرو میشدم .

    میدونید بیشتر میجنگیدم یا به قول استاد مدام فرار میکردم.

    درکم نسبت به پذیرش واقعیت‌های زندگیم کم بود.

    به خیالم با فرار کردن یا جنگیدن وتقلای زیاد زدن اتفاقات بهتری میفته !

    اینکه تو عوامل بیرونی دنبال راه حل می‌گشتم از همه بدتر بود .

    به هیچ وجه نگاهی به خودم وعملکردهای خودم وافکار وباورهایی که تو سرم می‌گذشت نداشتم .

    اصلا خودم آخرین گزینه بودم برای دیدن اشتباهات .

    همیشه دیگران رو مقصر میدونستم حتی بوجود اومدن همون چالش رو دیگران را محکوم میکردم بخصوص همسرمو .

    نهایت خودخواهی رو داشتم .

    اگه دقت کرده باشید با این نگرش، نقصهایی زیادی در وجود من نهادینه بود که هیچ توجهی بهشون نمی‌کردم .

    خیلیاش ناآگاهانه بود اما اشتباهاتی هم داشتم که آگاهانه واز سر لج و لجبازی بود.

    تا اینکه تو این سایت وبا کار کردن دوره ها واکثر فایلهای رایگان استاد کم کم وبه تدریج نگاهم تغییر کرد.

    درسته زمان زیادی برد و سطح توقعم از خودم بیشتر از این حرفا بود ولی خب نمی‌دونم شاید الان وقتش بود.

    دیگه دوست ندارم به هر دلیلی خودمو سرزنش کنم .

    امسال سالی بود که پذیرش من نسبت به چالشهای زندگیم خیلی بالا رفت.

    طوری که همسر من که به صبور بودن وخونسردی معروف بود در مقابل واکنشهای مثبت من کم میوورد.

    البته وابستگی که تو هر موضوعی به من دارن ،هم عاملش میشه .

    ینی اگه من مثل گذشته داغون میشدم اونم داغون میشد ووقتی میدید من ریلکس هستم اونم ریلکس برخورد می‌کرد .

    اتفاقا چند باری با مسائلی روبرو شدیم که ظاهرن خیلی بد بودن هنوزم نتایجش مشخص نشده وما در حالت صبر وتوکل قرار داریم .

    مهم داشتن احساس خوب وتوجه نکردن به ناخواسته هاس که سعی کردیم از پسش بیاییم .

    وقتی با چالشی مواجه میشم اول اینکه سریع واکنش نشون نمیدم شاید در لحظه جا بخورم وندونم چکار کنم اما خرابش نمیکنم .

    چند لحظه بعد به خودم میام واز خودم سوال میپرسم از اون سوالات قدرتمند کننده ای که استاد عزیز تو دوره 12 قدم یادمون دادن .

    سوالاتی که منجر به حرکت بیهوده نشه بلکه تکلیف خودتو با خودت و اون‌ موضوعی که درگیرش هستی مشخص کنه .

    اینکه آیا تو سهم ونقشی تو این موضوع داری ؟

    اگه سهمی داری انجامش بده و اگه نداری که در اکثر مواقع من نقش خاصی ندارم ،سکوت کن وکنار بایست.

    اینکه میگم کنار بایست ینی خودمو ناتوان وعاجز در برابر حل مسئله دونستم واینجا بهترین تجربم این بوده که اون موضوع رو رها کنم ینی بش فکر نکنم وذهنمو آروم نگه دارم .

    همون کنترل کردن ذهن خودمون !

    سعی کنم ورودیهای مناسب به ذهنم بدم .

    از زاویه های مثبت دیگه به اون قضیه نگاه کنم تا از احساس بد به احساس کمی بهتر برسم .

    به خدا اعتماد کنم وایمان داشته باشم که خداوند به بی نهایت طریق که به عقل منم نمی‌رسه می‌تونه اون موضوع رو به بهترین شکل ممکن حل کنه .

    حتی به این ایمان دارم که وقتی اون موضوع رو رها می‌کنی خداوند خودش راه حل مسائل رو بهت نشون میده .

    ولی وقتی درگیرش باشی وافکار منفی تو سرت داشته باشی ،این اتفاق نمیفته .

    همه ی اتفاقات خوب زمانی رخ میده که من از لحاظ ذهنی آروم هستم .

    بنابراین برای رسیدن به این آرامش باید از ابزارهای قانون استفاده کنم .

    بدست اووردن هر چیزی بهایی داره .

    بله اولین کارم پذیرفتن اون اتفاق یا چالشه !

    مروری به تجارب گذشتم میندازم وبه خودم میگم اسیر اشتباهات تکراری گذشته نشی !

    وقتی که بپذیری ذهنت یه درجه آرومتر میگیره ومرحله ی بعد سوالات قدرتمند کننده وپاسخ به اونها کمی آرومترت می‌کنه .

    ودر مرحله بعد اعتماد وایمانی که به خداوند داری .

    ودر آخر تسلیم شدن و سپردن به خدای خودت .

    نتیجه : اول بدست اووردن آرامش .

    صبور شدن ومقاوم شدنت در برابر اتفاقات ناجالب وتضادهایی که پیش میاد.

    این تمرین شاید برای بارهای اولی که تمرین می‌کنی سخت ب نظر برسه و یه جاهایی عملکردت بگیر نگیر داشته باشه اما چن دفه که بگذره دیگه ملکه ی ذهنت میشه چون از پیشامدهای اتفاقات تکراری خسته شدی ودلت نمیخاد بازم اونا تکرار بشن .

    دلت میخاد متفاوت عمل کنی تا متفاوت نتیجه بگیری .

    که خدارو شکر تو این زمینه خیلی با قبلم فرق کردم وتا حدودی از خودم راضی هستم .

    همیشه تا لحظه ی مرگ جای کار وجایی برای تغییر وجود داره .شاید هنوز با تضادها ومشکلات سختر مواجه نشدم .نمی‌دونم اما اینو می‌دونم با تمریناتم وعملکردهای متفاوتم ،رشد کردم وخیلی به نسبت قبل بالغ تر شدم .

    حالا که دقت میکنم میبینم چقدر در گذشته فرد ضعیفی بودم .نمیگم‌ الان خیلی قوی شدم اما خیلی با قبلم فرق کردم .

    خودم رشد خودمو میبینم چون بهم ریختگی وآشفتگی ذهن ندارم .

    وتا حدودی میتونم غلبه به ترسهام بکنم البته فقط فقط با تکیه وایمان به خدای خودم .

    رو خودم حساب وا نکردم چون خدا رو شناختم وروی خدا حساب وا کردم ،خیالم راحته !

    تا ترس یا نگرانی سراغم میاد به خودم این مطلبو یادآوری میکنم که نگران نباش !

    از چیزی نترس خداهست !

    باور همین یه جمله ،بقدری آرامش بهم میده که خیلی راحت به احساس خوب برمی‌گردم .

    به طبع خیلی به نسبت قبل صبورتر شدم .واین چیزی بود که سالها به خاطرش دست وپا میزدم وموفق نمی‌شدم .

    یه وقتایی نجواها سراغم میان وبهم میگن کاش درک الانتو 15سال پیش داشتی بعد دوباره خودم به خودم میگم بیخیال الانتو عشقه .

    حتمن باید اون دوران رو به همون شکل میگذروندی .

    خلاصه اینکه می‌دونم ندامت وپشیمونی فایده ای نداره به همین جهت از فکرش بیرون میام .

    همه ی این مسیر نشون میده که چقدر برای خودم ارزش قائل هستم وحس ارزشمندی من تا چ حدی هستش.

    چون با بودن در این مسیر مشخصه که از خودم بهتر مراقبت میکنم ومثل گذشته خودمو مورد آزار و اذیت قرار نمیدم .

    اینکه خودمو بیشتر دوست دارم وبرای احساسات وعواطف وآرمانهای خودم ارزش قائلم .

    برای بالا بردن عزت نفسم باید تلاشمو برای بهتر شدن وبهتر بودن بکنم .

    این راه موفقیته !

    از اینکه خداوند تو این مسیر کنارم هس ،به خودم میبالم چون وجودش آرامش بخش قلب ودل وروح و روانمه.

    این ماجرای ذهن محدود کننده ی من بود که تو این زمینه قدرتمند کننده تر شده .

    واما موضوع دیگه اینکه من در مقابل بوجود اووردن چالش برای خودم هنوز ضعیف عمل میکنم .

    خودم متوجه شدم ب خاطر اینه که شاید وابسته به شرایط آروم وموقعیت خوبم هستم ونیازی نمی‌بینم که ‌چالشی برای خودم ایجاد کنم .

    در حالیکه خیلیا را میبینم که بهم پیشنهاد کار میدن .

    من تو زمینه های مختلف زیادی استعداد وتوانایی انجام کاری دارم اما تا حالا وارد شغل و حرفه ای برای ایجاد کسب و کار نشدم .

    هنوز لذت بدست اووردن در آمدی رو نچشیدم.

    یکی بهم میگه برو سمت آشپزی وفقط مرغ بپز که پخت مرغ تو تکه!

    یکی میگه برو آرایشگری وتو زمینه ای که میخای ،آموزش ببین و کسب درآمد کن .

    یکی میگه برو عکاسی یا نقاشی یا مربی باشگاه بشو .

    این روزا خیلی ذهنم در گیر این ماجراس ولی از طرفی احساس میکنم هرکدومم که بخام انتخاب کنم ،شاید برای کارای خونه ومراقبت از بچه هام وقت ،کم بیارم .

    از اینکه نظم زندگیم بهم بخوره ،میترسم .

    از اینکه وارد چالشی بشم که نیاز صددرصد در خودم نمی‌بینم ،نگران میشم .

    تو خودم میبینم که بتونم با برنامه ریزی درست به همه کارام برسم اما نمی‌دونم چی مانع از انجام اینکارم میشه ؟

    هنوز پیداش نکردم .

    راستشو بخاین هنوز خیلی تردید دارم .

    هنوز نتونستم تصمیم قطعی بگیرم .

    موندم بر سر دوراهی واینکه کدومو انتخاب کنم .

    البته همشونو بررسی کردم که مزایا ومعایب هرکدومو بدونم اما هنوز موفق به اصلا اینکه وارد این چالش بشم یا نشم ،نشدم .

    ارع این ضعف در من هست که فعلن سر درگمم .

    البته چون نیاز ضروری نمی‌بینم بیشتر دچار این تردید شدم .

    دیدی آدم وقتی گیر کنه ولازم بدونه حتمن کاری که باید رو انجام میده .

    حالا توکل بر خدا تا ببینم خداوند به چ مسیری هدایتم میکنه .

    تنبل نیستم اتفاقا چون زرنگ وبااستعداد هستم البته تو همین زمینه های که گفتم . چون از هر کدوم تجربه هایی دارم .

    اما هیچ وقت هیچ کدومو جدی نگرفتم .

    خدایا سپاسگزارم ازت که منو در مسیر درست وپاک هدایت میکنی .

    از اینکه هرروز با درسهای قشنگه روزگار آشنا میشم بازم سپاس .

    از استاد عزیزم که بی نهایت سپاس .

    استاد جونم بی‌نظیری.

    دوستت دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    امیر قره قاشلو گفته:
    مدت عضویت: 838 روز

    سلام به استاد گل و دوستان عزیزم

    من مواقعی که به مسئله ای برمیخورم

    سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم و احساسی تصمیم نگیرم ولی این احساسات بیشتر اوقات بر من غلبه میکنه

    میرم توی دل مسئله تا اون رو حل کنم ولی پایداری خوبی ندارم و زود ناامید میشم.

    چه چالشی هست که باید درستش کنم:

    کار:بارها و بارها سعی کردم و هممواره نتونستم برم توی دلش.

    فکر میکنم وقتم رو میگیره و نمیتونم درس بخونم و فوتبال بازی کنم در صورتی که اصلا نه درس میخونم نه همیشه فوتبال بازی میکنم‌

    اگه برم مسیرش چیه:

    میرم و مهارت گفت و گو کار و تجربم بیشتر میشه مرد تر میشم قوی تر میشم بزرگ تر میشم خودم رو بهتر میشناسم.

    داستان کار شد من خیلی دوست داشتم برم سر کار و فشار خانواده من یادم میاد بار اول که خودم رفتم قبلش مادرم و پدرم من رو فرستادن مکانیکی و من اونجا انقدر کتک خوردم که دیگه نرفتم دنبال کار و همیشه فراری بودم و همیشه فشار و منت بود روی کی؟

    یک پسر 13 ساله.

    من رفتم با 3 ماه روی خودم کار کردن اولین بار رفتم سراغ کار و دیدم که دم در نوشته به (این قسمتش تا شده بود کاغذ و دیده نمیشد) شاگرد آقا و یک

    خانم نیازمندیم من سه بار رد شدم نتونستم برم داخل و و باز چهارم که رد شدم برگه رو باز کردم و دیدم نوشته دو آقا و فرار کردم.

    بار پنجم هم یک لحظه میخواستم برم تو ولی نرفتم و این شیطان میگفت نکنه کسی که میشناسی ببینت و آبروت بره نکنه طرف بابات رو بشناسه.

    (داریم راجب یک پسر 15 ساله ترسو صحبت میکنیم)

    و بار ششم رفتم من شجاع من دلیرمرد پارسی رفتم و مشتری داشت خدارو شکر بعد رفتن گفت بفرمایید گفتم دم در نوشتی شاگرد میخوام گفت قبلا کار کردی ؟

    گفتم توی مغازه کوچولو خودمون دم در خونمون گفت فردا دو ساعت بیا صبح گفتم مدرسه ام گفت نه اونطوری نمیخوام دست داد به من مثل دو مرد بزرگ و گفت به سلامت موفق باشی و من اعتماد به نفسی گرفتم که توی خونه و اینستاگرام و موبایل نمیتونستم بگیرم.

    و بعد دوماه روی خودم کار کردم و دو دل بودم باید خداوند من رو هدایت کنه یا خودم دست به کار بشم و بعد فهمیدم خداوند باید هدایت کنه و بقیش باید من دست به کار بشم تا روز های آخر مدرسه یکی از بچه ها به من گفت که قره قاشلو کار میخوای؟

    گفتم چی

    گفت یکی از دوستام که کنار مغازه ما مغازه داره شاگرد میخواد تا عید 1 میلیون تومن میده (خیلی فرصت خوبی بود چون کار کوتاه مدت بود و من اینو خواستم از خدا تا آماده بشم)این معجزه بود برای من یادم میاد گفتم نه بهش بخاطر ترس هام ولی بهش پیام دادم میام و رفتم دم مغازه و بهم گفت باهاش صحبت کردم میری برو و من بقرآن هر کار کردم نتونستم برم داخل و یادم میاد توی راه برگشت از پارک رفتم خونه و کل راه رو گریه کردم چون چند بار نصف راه رو اومدم و برگشتم و دیگه نای برگشتن نداشتم گفتم تو که نمیری چرا برگردی و خیلی گریه کردم که نتونستم.

    ولی این یک نشانه الهی بود که خدا هست و هر چی بگی دقیقا همونو بهت میده.

    بریم سراغ قدم سوم بعد 3 ماه

    من رفتم مرغ بخرم و به طور اتفاقی چشمم خورد به یک کاغذ(به یک شاگرد نیازمندیم) و بعد رفتم توی دلش و دقیقا دو روز کلی راه پیاده رفتم اونجا که مسیر دوری بود (حدود 3 کیلومتر) پیاده و هر روز فقط رد میشدم و بلاخره یک روز صبح رفتم پریدم داخل و گفتم آقا دم در زدین یک شاگرد میخوام و من اومدم و گفت برای کلا میای یا 3ماه تعطیلی و گفتم 3 ماه تعطیلی و گفت نه دایی اونطوری نمیخوام گفتم خیلی ممنون و گفت خواهش میکنم.

    و بریم برای بار سوم بعد 4 ماه رفتم توی یک ام دی اف سازی و هر روز میرفتم نبود و وقتی بود هم شجاعتی نبود برای کار فنی برم داخل و فکنم چند 10 روزی می‌گذشت از رفتن من و من یک روز بعد دیدن فایل نتایج دوستان آز آموزه های استاد قسمت 16 حرکت کردم و به طرف زنگ زدم گفتم شاگرد میخوای من هستم و گفت زنگ بزن داداشم و زنگ زدم داداشش و اون گفت فردا بیا بعد مدرسه کیفم رو انداختم خونه یکی از بچه ها و رفتم کلی وایستادم تا بیاد و دیدم وسایل ام دی اف سازی رو بعد اون داداش کوچیکه اومد و گفت بزار داداشم بیاد و واستادیم تا اون برسه من فقط نگاه میکردم دستگاه ها رو و تلاش میکردن این انگیزه رو ایجاد کنم برای اینکه به طرف بگم و میگفتم من میخواهم با این وسایل کار کنم و بنده خدا اومد و گفت که من برای شاگرد قبلیم که دو شیفت بود (چون مدرسه میرم نمیتونم صبح برم) 700 800تومن میدادم و الان اگه میخوای یاد بگیری بیا ولی اگه برای پوله برای تو نمی صرفه و ماهی 150 300 بهت میدم.و شاگرد صفر خیلی نمیخوام و اگه بیای میگذرونیم دیگه من هم گفتم خیلی ممنون و رفتم به سوی سرنوشت (یعنی قبول نکردم و رد کردم) اولش پشیمون شدم ولی بعدش گفتم نه ناراحت نباش تو دیدگاهی که نابود شده بود رو ساختی و رفتی توی دل کار و همه کار ها به تو میگفتن نه نمیخوایمت این گفت خودت میتونی بیای میتونی نیای این شرایط منه. و یک پله بالاتر از بقیه فرصت ها بود.

    استاد ببخشید همه مثالها ناامیدتون کردم

    ولی انجامش میدم شاید سریع نه ولی قطعاً.

    و فایل های دوم کلید ها نمیدونم اسمش چیه خیلی توی این زمینه هم به من و هم میتونه به دوستان کمک کنه.

    و بگم این مسیر رو که چی یاد گرفتم

    یاد گرفتم که کار خیلی چیز عجیب و غریب و خاص و غیر ممکنی نیست

    یاد گرفتم که اعتماد به نفسی که دارم به کمک اون کارهاست

    یاد گرفتم خیلی بهتر از همسن و سالای خودمم ولی خیلی میتونم بهتر باشم چون همسن های من و کوچک تر از من هم هستن که از من نتایج بزرگ تری گرفتن.

    یاد گرفتم که این حرکته که به زندگی معنا میده وگرنه زندگی بی حرکت مثل نمیدونم والا ولی خیلی بی مزه مثل میوه نارس میمونه

    یاد گرفتم که وقتی ترس تو رو فرا میگیره و در یک لحظه باید اقدام کنی این جمله که (یک لحظه فکر نکن و انجامش بده(برو تو مغازه))

    خیلی ممنونم از استاد که این فایلی که ارزش زیادی داره و من هنوز درکش نکردم رو به صورت رایگان قرار داده

    امیدوارم شاد خرم باشید و البته ثروتمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2982 روز

    بنام آنکه پرستش حریم شوکت اوست

    سپاس وشکر وستایش سزای رحمت اوست

    سلام به استاد ارجمندم ومریم عزیزم ودوستان ارزشمندم

    خداراشاکر وسپاسگزارم که در مدار فهم وانشاالله درک وعمل به آگاهیهای این فایل قرار گرفتم

    استاد عزیزم ازشما ومریم عزیزم صمیمانه سپاسگزارم به خاطر لطف ومحبتی که بی توقع می‌بخشید

    از دوستانم سپاسگزارم که کامنتهای آن برام مثل یه کتاب درس است

    هم زمانی این فایل خیلی برام جالب بود پریشب من ساعت 3:50 از خواب بیدار شدم طبق عادت همیشه با خدا صحبت کردم واز خدا خواستم به من بگه چطور میتونم از پله های خونه بدون کمک همسرم بیام پایین با توجه به اینکه از ارتفاع میترسم بعد آمدم تو سایت ودیدم فایل جدید گذاشتید ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده قسمت 2

    وقتی توضیحات را خواندم بخودم گفتم خب من که فعلا چالش خاصی ندارم ،در کسری از ثانیه یکی بهم گفت آیاپایین آمدن از پله به تنهایی برات چالش نیست گفتم چرا هست ویکسال گذشته وتضادها وچالش هایی که داشتم برام مرور شد

    استاد من نمیخوام توجه خودم یا دوستانم که کامنتم را می خوانند بره رو نکات منفی ولی از صمیم قلبم میگم با وجود اینکه من بعد از 9 ماه بارداری موقعه زایمان بچه ام را از دست دادم وخودم دچار مشکل جسمانی شدم آن اتفاق به ظاهر ناجالب فهیمه کور را بینا کرد باعث شد بیشتر سپاسگزار داشته ها ونعمتهام باشم از آن اتفاق فهمیدم همیشه هر اتفاقی حکمتی دارد که اگر من درک کنم وسپاسگزار باشم واحساسم را خوب نگه دارم باعث رشد وبزرگ شدن من می‌شود آن اتفاق من را به مسیر برگردوند وشرایطی برام فراهم کرد که به اندازه کافی وقت آزاد داشته باشم برای بودن در سایت واستفاده از آگاهیهای فایلها

    در طول این یکسال ‌اوایل که منتظر بودم کسی مشکلم را حل کنه شرایط بدتر می شد همسرم آنقدر کار براش پیش می‌آمد که اصلا گاهی مواقع وقت کافی برای اینکه به دیدن من بیاد نداشت وآخر شب میومد

    استاد یه روز صبح که از خواب بیدار شدم گفتم فهیمه اگر خودت برا خودت کاری نکنی ومشکلت را حل نکنی کسی نمی تونه شرایطت را تغییر بده تمرکزم را گذاشتم کلا روی سایت مهر پارسال تقریبا همزمان بود با فایلهای سفر به دور آمریکا ومن با تمرکز به زیبایی ها وسپاسگزاری بابت داشته هام روز به روز ایمانم بیشتر شد دیگه تنهایی بلند میشدم به خودم میگفتم باید بر ترسم غلبه کنم دست به دیوار میگرفتم ومی رفتم سرویس ودست وروم را میشستم میدونی استاد وقتی من تصمیم میگیرم رو ترسهام پا بزارم چالش‌های دیگری هم پیش میاد تا ایمان من سنجیده بشه ولی هر موقعه اتفاق به ظاهر بدی افتاد مثلا داروهام را اشتباه خوردم،توراه رفتن خوردم زمین واتفاقات دیگه ..

    از کلمه جادویی الخیر فی ماوقع استفاده می‌کردم که واقعا تمام اتفاقات به خیر وخوبی ختم میشه ومن هرروز در این مسیر از تمام لحاظ رشد کردم والان به جایی رسیدم که بجای هر روز فیزیوتراپی من هفته ای دوروز میرم حداقل 4 روز تو هفته را خودم آشپزی میکنم ترسها بود ولی با توکل وایمان از خداوند شروع کردم وبه تلاشم ادامه دادم وجالب اینکه هر موقعه تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخواستم به من نشانه ای واضح نشان بدهد که در مسیر درستم وسلامتی ام نزدیک است همان روزاتفاقی می افتاد متفاوت از روزهای دیگه اولش یکم بهم می ریختم بعد یهو یکی بهم میگفت یادت رفت که تو تمرینت از خدا نشانه خواستی ،منم در تایید میگفتم آره این همان نشانه است الخیر فی ماوقع ومن آسان میشدم برای آسانی ها

    استاد جان قبل از آشنایی با قانون اگر به مسئله وچالشی بر می‌خوردم با احساس بد وگاهی از روش نادرست مسائل را حل میکردم ولی به لطف خدا وآگاهیهای فایلها ودوره های شما الان هر مسئله ای در زندگی ام چه برا خودم یا همسرم پیش بیاد میگم قطعا خدا میخواد یه چیز بزرگتر به من بدهد وخیر هست همسرم اصلا با این مفاهیم وقانون آشنایی ندارد ومنم تا حالا حرفی به ایشون نزدم حتی گاهی وقتا میبینه من مشغولم کاری به کارم ندارد

    یه روز ظهر که آمد خانه با اوقات‌ تلخ گفتم چی شده عزیزم گفت هیچی برق کش خانه برق کشی را نصفه رها کرده رفته مسافرت والان هم جواب تلفن نمیده گفتم انشاالله خیره توکل کن بخدا وبیخودی اوقاتت را تلخ نکن ،گفت میشه بگی کجای این خیره گفتم بعدا میفهمی.

    چند روز بعد وقتی آمد خونه گفت یه نفر دیگه آوردم کارهای برق کشی ساختمان را انجام بده گفتم خب خداروشکر بعد بهم گفت ،تو گفتی یه خیریتی هست که آن آقا رفته مسافرت گفت خب آره ،گفت کل سیم کشی خونه را اشتباه کشیده بوده الان این آقایی که آوردم بهم گفته چقدر شانس آوردی قبل از اینکه روکش کنی خونه رو متوجه شدیم وگرنه خونه را تکمیل میکردی واثاث می آوردی وبدون اینکه متوجه مشکل باشید از آن اتفاق به بعد هر مسئله ای پیش میومد همسرم میگفت خیره این یه توضیح کلی بود

    حالا میخوام تمرین این جلسه را طبق فرمتی که فرمودید انجام بدم

    مرحله اول

    چالش الان من پایین آمدن از پله بدون اینکه به دیوار تکیه بدم وهمسرم کمکم کند

    این چالشی هست که من باید حل کنم تا شجاع تربشم وایمان دارم همانطور که بر ترسم غلبه کردم وبه تنهایی شروع کردم از پله بالا رفتن هر روز این کار برام آسان تر شد وقتی من شجاعت ولیاقتم را به جهان نشان دادم که لایق سلامتی ام دیگه به تنهایی خیلی از کارهام رو انجام میدم وپاداش من از جهان بهبودی بیشتر وبیشتر بود

    ومسائلی که قبل از این حل کردم : خب تو خونه ماندن تنهایی واینکه نتونی کاری بکنی حوصله سر بر هست من برای اینکه نجواهای ذهنم را کنترل کنم شروع کردم به دیدن فایلهای سفر به دور آمریکا وسریال زندگی دربهشت با اینکه کامنتی برا فایلها نمیذاشتم ولی خیلی روحیه من را بالا برد واز درون آرام بودم

    مرحله دوم

    وقتی من مسئله ویا چالشی که با آن روبرو هستم با توکل وایمان به خداوند حل میکنم جسورتر میشم شجاعتر میشم برای حل چالش‌های بعدی وحتی بزرگتر ،این حرکت باعث میشه من وابسته به شرایط الانم نباشم خودم را محدود نکنم وهمیشه یادم باشه در هر صورت ارزشمندم چه از عهده حل آن مسئله بر آیم وچه نتونم حلش کنم که البته این غیر ممکن هست چون باور دارم تمام مسائل راه حل‌هایی ساده در دل خود دارند ایمان وتوکل من به خداوند بیشتر میشه اطمینان پیدا میکنم که او هر لحظه کنارمه ومرا هدایت میکند

    اعتمادم به خودم وتواناییهایی که دارم بیشتر میشه وتا جایی پیش میره که اینقدر من از حل چالش انرژی میگیرم که آگاهانه به سمت حل چالش های بعدی قدم بر میدارم

    مرحله سوم

    چالش الان من پایین آمدن از پله بدون اینکه به دیوار تکیه بدم ویا از همسرم کمک بگیرم

    من با خودم فکر کردم من ابتدا پایین رفتن از پله را از سه ،چهارتا پله اتاق شروع کنم وبعد از پله بیرون وبرای پایین آمدن از پله های ورودی اول تکیه ام را از دیوار بردارم ووقتی موفق به این کار شدم از همسرم بخوام که اجازه بده خودم تنهایی پایین بیام

    چالش بعدی که دارم نشستن وبلند شدن از روی زمین هست از رو مبل خب ارتفاع داره راحت میتونم تکیه کنم وبلند بشم ولی از زمین سختم هست که فکر کردم من دستام را قلاب کنم به پایه کاناپه ونشستن وبلند شدنم را تمرین کنم

    خیلی از ماها یا شاید فقط من تا وقتی سالم بودم نمیگم سپاسگزار نبودم ولی واقعا سپاسگزاری را بلد نبودم فکر میکردیم نشستن وبلند شدنمون یه امر طبیعی هست که باید باشه شاهکار میکردیم تو نمازی که میخوندیم‌به معنی آیه به حول وقوه الهی بر میخیزم ومی نشینم توجه میکردم ولی این فقط یه ورد بود وقتی این شرایط برام پیش آمد هر لحظه سپاسگزارتر شدم که خداوند چشمام را بینا کرد پشت بینایی چشم دنیا حرف ونعمت هست استاد الان تا شروع میکنم به سپاسگزاری از عظمت ورحمت خداوند اشکم جاری است بدون اینکه دست خودم باشه منقلب میشم واین بهترین حالت وانرژی وپاداشی است که من گرفتم

    وآماده ام تا با آگاهی واحساس خوب چالش‌ها ومسائلی که در زندگی ام پیش میاد با ایمان به خداوند حل کنم هر چند باور دارم وقتی در مسیر درست باشیم کمتر با چالش یا مسئله ای روبرو میشیم که از عهده آن بر نیاییم یاآن چالش ما را از درون به هم بریزد چرا که باور داریم این چالش به رشدوبزرگ شدنم کمک می‌کند

    درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      شهلاحیدری گفته:
      مدت عضویت: 1261 روز

      به نام پروردگار زیباییها

      سلام به روی ماه فهیمه عزیزم

      عزیز دلم همیشه از خوندن کامنهات لذت میبرم ،اولین شاخصه ی دلنوشته هات صداقتی هست که موج میزنه

      فهیمه جان باتمام وجودت مینویسی وقطعا من خواننده هم به عمق وجودم میشینه

      باورهای قدرتمند کننده ت رو ستایش میکنم

      ایمان وتوکلت رو ستایش میکنم

      قلب مهربان وصافت رو ستایش میکنم

      صداقت در کلامت رو ستایش میکنم

      پشتکار وتعهدت رو ستایش میکنم

      مطمئن هستم روزی بر تمام چالشهای الانت که شاید بزرگ به نطر میرسن پیروز میشی و از کوچک بودن اونها شگفت زده….

      فهیمه جان خوشحالم وخدارو هزارانبار سپاسگزارم که دوستان قدرتمند وباایمانی مثل شماها به من هدیه داده

      منتظر شنیدن خبرهای خوش زندگی قشنگت هستم

      در پناه حق رفیق نابم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فهیمه زارع گفته:
        مدت عضویت: 2982 روز

        بنام الله مهربان

        سلام ودرود فراوان به روی ماه دوست نازنین وارزشمندم‌شهلای عزیز

        شهلاجان ازت سپاسگزارم که دستی از دستان خداوند شدی تا من احساس خوب وعالی را تجربه کنم

        عزیزدلم بی شک مهربانی،صداقت،خوشروئی از نکات بارز شخصیت دوست داشتنی خودت هست عزیزدلم

        خیلی خیلی دوستت دارم دوست مهربانم وبابت دعای قشنگت ازت سپاسگزارم

        بهترین بهترینها را برایت خواستارم وامیدوارم زندگی ووجودت سرشار از عشق ونور الهی وثروت وسلامتی باشد،من این احساس نابی که از دیدگاهت گرفتم‌هزاربرابرش را به خودت وزندگی ات بر میگردونم

        میبوسمت

        یاحق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: