ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    bahar گفته:
    مدت عضویت: 919 روز

    سلام به استاد عزیزم.این اولین کامنتم هست تو سایت و حسم بهم گفت بیام بنویسم هم در مورد آشنایم با سایت و هم در مورد این فایل

    وقتی به چالشی و مسئله ای برمیخوردم قبل از قانون:سریع عصبی میشدم،همش دیگران مقصر میدونستم همش استرس و نگرانی داشتم و فک میکردم دیگه حل نمیشه و آخر دنیا شده و از پسش برنمیام… اما الان ک با قانون آشنایی دارم اولش صددرصد یکم بهم میریزم و ناراحت میشم بعدش سریع میام قانون رو مرور میکنم ک احساس بد=اتفاق بد

    میگم ک باید فک کنم ببینم چ خیری تو این مسئله برام هست ،و میام زاویه دیدم رو عوض میکنم نسبت بهش میگم هر چی بشه آخرش به نفعه منه و میشینم بررسی میکنم ببینم چ درسی داره برام و کم کم آروم میشم و وقتی هم آروم بشی صدای خدا رو می‌شنوی و هدایت میشی به راه حل مناسب

    و داستان آشنایم با سایت از طریق خواهرم بود ک می‌دیدم همش داره نگاه سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا می‌کنه و همش میگفت استاد با قانون تونسته زندگیش رو بسازه و.. من اصلا گوش نمیدادم( تو مدارش نبودم) تاااا اینکه پارسال آذر ماه بود که یه کلیه درد شدید گرفتم یهویی و رفتم سونوگرافی گفت یکی از کلیه هات سنگ داره و من روزای خیلی سخت داشتم تو همون روزا بود که اون یکی خواهرمم کلیه درد گرفت و خیلی سخت شده بود روزا برامون با دردهای شدید کلیه

    خسته شده بودیم دوست داشتم نجات پیدا کنم ولی نمیدونستم چجوری ،تو یکی از اون روزا خواهرم که تو سایت بود اومد یه فایل گذاشت و دیدم صدای سید علی و عادله و شکیبای عزیز بود ک با ذوق از نتایجشون میگفتن ،اون صداها انگار نوری بود برام تو تاریکی.. و منم دلم میخواست زندگیم تغییر کنه همون لحظه خواهرم گفت بیا 12قدم رو بگیریم تا زندگیمون تغییر کنه منم که مشتاق تغییر بودم گفتم باشه و 12قدم رو خواهرم با اکانت خودش گرفت و خدا شاهده که همون روزای اول کلیه درد من خواهرم به طرز عجیبی از بین رفت و انگار سنگ پودر شد یهو

    و چون طناب زیاد میزدم و ورزش میکردم ک سنگ کلیه دفع بشه زانو درد عجیبی اومده بود سراغم ک زانو دردم هم خوب شد

    یه مدت زیادی هم بود که خونریزی لثه داشتم

    اونم به طرز شگفت انگیزی خوب شد و الان یک ساله ک خوب خوب شدم ب لطف الله

    یکم ک گذشت باز خواهرم گفت دوره قانون سلامتی هست میگن خیلی خوبه بیاید اونم بگیریم و اونم با اکانت خودش خرید

    و اینا گذشت که خودم اومدم عضو سایت شدم .تا اون موقع اصلا نمیدونستم قانون چیه و چجوریه و کم کم فایل های رایگان می‌دیدم شکر گزاری میکردم و تمرین ستاره قطبی هم انجام میدادم. بعد از چند ماه یهو دیدم پدرم بدون اینکه وسیله ای نیاز داشته باشیم رفته یهویی گاز و کولر و لباسشویی خریده(این در صورتی بود ک ما وسایل نیاز نداشتیم فقط تعویض شدن) و اینا به نظرم شکر گذاری بود ک انجام می‌دادیم… یبار اومدم تو سایت داشتم نگا فایلها و کامنتا میکردم ک یهو برخوردم به یه کامنتی(هدایت خدا) که نوشته بودن آقا رضا احسنت ک دسته چک و پاره کردی و…منم کنجکاو شدم رفتم فایل دیدم و چقد که باعث انگیزه در من شد …

    موضوع بعدی این بود که خواستم برم دندون پزشکی قبلش از خدا خواستم ک دکتر خوش اخلاق باشه و هزینه کم باشه و براش شکرگزاری میکردم…وقتی رفتم کار دندونم سه جلسه طول کشید و هر جلسه هزینه رو حساب میکردم .جلسه سوم ک رفتم قبلش گفت هزینه میشه یک و پونصد و وقتی کارم تموم شد رفتم حساب کنم به طرز عجیبی گفت حساب کتابا تموم شده میتونی بری

    گفتم یعنی حساب نکنم گفت نه حسابی نداری دیگه(پول این جلسه رو خدا برام حساب کرد)

    و وقتی اومدم بیرون از مطب با پدرم رفتیم جایی ک اصلا قرار نبود بریم (هدایت خدا) دقیقا مثل همون طبیعتی ک سفر به دور آمریکا چند روز قبلش داشتم می‌دیدم(توجه به زیبایی ها و هدایت شدن)چون همون موقع ها سفر به دور آمریکا میومد رو سایت

    و گذشت تا یکی دوماه بعدش یکم خسته شده بودم به خدا گفتم به خواستم میرسم؟ وقتی خوابیدم خواب دیدم زمین لرزه شدیدی اومد ک همه فرار کردیم بیرون و اما عجیب بود ک فقط زمین می‌لرزید اما جایی خراب نمیشد بعد تو همون خواب و بیداری بودم ک یهو یه صدای خیلی بلند و محکمی(صدای خدا) تو خونه پیچید که گفت دیدی این کار من بود زمین و زمان لرزید اما جایی خراب نشد و فقط لرزید .وقتی تونستم این کارو کنم یعنی نمیتونم تو رو به خواستت برسونم؟هنوز صداش تو گوشمه

    مورد بعدی اینه که کل فضای مجازیم رو پاک کردم و بیشتر روز میام سایت

    آدمای منفی و اضافی به طرز عجیبی بدون اینکه من کاری انجام بدم حذف شدن از زندگیم

    حس و حالم عالی شده قبلاً همش کسل وبی انگیزه و بی هدف وخواب‌آلود بودم

    الان با خودم در صلحم و خودمو دوست دارم

    شکرگزاری ک میکنم عجیب حس و حالم عالی میشه حس میکنم دارم پرواز میکنم اینقدر ک حالم عالی میشه

    به صدای قلبم گوش میدم(خدا همیشه باهام حرف میزنه)و هدایتم می‌کنه

    و الان ک تو چند دوره مردد هستیم و خواهرم چند روز پیش کامنت سارای عزیز رو میخونه و گفته که کشف قوانین عالیه و ما جوابمون رو گرفتیم و ان شاالله ک دوره رو تهیه میکنیم

    استاد چند باری خواب شما و خانم شایسته رو دیدم امیدوارم ک یه روزی از نزدیک ببینمتون

    و هزاااااران نتایج دیگه ک خیلی طولانی میشه

    از سید علی و عادله جان و آقا ابراهیم عزیز ک باورهای توحیدی ک تو کامنتات می‌نویسی عالیه و سپاسگزارم بابت کامنتات که باعث انگیزه میشه برام .از آقای عطار روشن خیلی سپاسگزارم بابت فایلی که دارن و من چندین بار گوش دادم و میدم و انگیزه میگیرم

    از سارای عزیز سپاسگزارم بابت کامنتات که عالیه و باعث میشه که منم شجاع تر بشم و برم تو دل هدف هام و ترسام و از سعیده شهریاری عزیز ک اینقدر قشنگ می‌نویسی و آقا افلاطون عزیز و فاطمه رسول و پسر گلتون که اینقدر قشنگ مینویسید برامون

    و همه ی دوستان که نمیشه تک تک نام ببرم ک میاید از نتایج زیباتون برامون مینویسید و باعث انگیزه واسه بقیه می‌شید

    من این نتایج و هزاران نتایج دیگه ک طولانی میشه گفتنش رو فقط تو چند ماه کار کردن رو قانون به دست آوردم .یکساله عضوم اما فقط چند ماه بیشتر نیست ک مدام میام تو سایت

    واماااا از شما استاد عزیزم ک نمی‌دونم چجوری سپاسگزاری کنم فقط میگم ک بدون شک جاتون توی بهشته. ان شاالله هر انرژی که می‌فرستید برامون هزاران برابرش به زندگی خودتون برگرده .من همیشه و هر روز تحسین میکنم اِرادتون رو .و روز نیست ک اسمتون رو تو خونه نبرم

    و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم بابت فایل‌هایی ک فیلم میگیرید و میزارید برامون

    من هر روز یه فایل از زندگی در بهشت یا سفر آمریکا میبینم و توجه ام رو می‌زارم رو زیبایی ها .سپاسگزارم از شما و استاد. در پناه الله یکتا باشید

    در آخر هم از خواهرم سپاسگزارم ک منو با سایت آشنا کرد و روزی هزار مرتبه شکر گذار خدا هستم ک از طریق خواهرم هدایتم کرد به این سایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    لایق بهترین ها گفته:
    مدت عضویت: 2126 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم

    من زهرا هستم. استاد عزیزم بابت جلسه دوم ممنونم ازتون. من فایل رو پاز کردم تا خودم رو کندوکاو کنم.

    در مواقعی که به تضاد میخورم چیکار میکنم؟

    من از بچگی به شدت باور داشتم که من توانایی حل همه مسائلم رو دارم و خلاق هستم. به خاطر این باور؛ من هر بار به تضادی میخورم میگم باید میوه ش رو بچینم و مسئله رو حل کنم.

    در مورد روابطم با همسرم از روز عقدمون هر بار ما اختلاف نظر داشتیم همسرم میگفت ما باید بریم پیش مشاور و من همیشه مقاومت داشتم. دلیلشم این بود که میدونستم من از پسش برمیام. مساله ای در زندگی من نیست که من نتونم حلش کنم. و من هر بار که روی خودم کار میکردم رابطمون بهتر و بهتر میشد و واقعا الان بعد از رابطه شما و خانم شایسته، با کیفیت ترین رابطه ای که دیدم رابطه خودم و همسرمه.

    در مورد دلسوزی کردن برای دیگران؛ من به تضاد میخوردم و سخت بود اینکه بخوام شخصیتمو تغییر بدم و دیگه بجای دلسوزی برای دیگران رومو برگردونم چون نمیخواستم اون اتفاق بیاد تو زندگی خودم، ولی بارها تمرینش کردم و دارم میکنم.

    برای من سخت بود وقتی یه نفر بمن هدیه میداد و هدیه ش استفاده شده بود! و نو نبود. این اتفاق برای من تضاد بود و حال من رو از درون بد میکرد. ولی بعد از دوره احساس لیاقت من به خودم گفتم من باید ارزش واقعی خودم رو بشناسم و بخاطر کم رویی نباید هدیه ای رو بپذیرم که دوست ندارم. و بعد از اون تصمیم، من هدایای کاملا نو و زیبا دریافت کردم.

    استاد هر چیزی که بتونه حس خوب من رو ازم بگیره من اسمشو میذارم تضاد و تنها چیزی که نمیتونم تحملش کنم حس بده. من نمیتونم حس حسادت رو چندین بار درون خودم شناسایی کنم و به عنوان بخشی از شخصیتم بپذیرمش!!! برعکس من با چکش میفتادم به جون ریشه اون احساس! وقتی فهمیدم ریشه خیلی از تضادهام و بی احترامی هایی که دیدم احساس بی ارزشیه، یک سال تمام هر روز روی این موضوع کار کردم. و حالا خیلی خوشحالم.

    استاد، تضادها همیشه با من حرف میزدند. خودمو بهم نشون میدادند. من استوری میذاشتم برای سالگرد ازدواج خودم و همسرم. اقوام همسرم میدیدن و تبریک نمی گفتن. این برای من تضاد بود و سخت بود که رفتار بقیه رو به خودم ربط ندم و فکر نکنم بی ارزشم. خیلی برای من سخت بود که یاد بگیرم خودم رو از نگاه بقیه نبینم. خودم رو از نگاه دیگران قضاوت نکنم. ولی با دوره احساس لیاقت انجامش دادم. من خودمو از زنجیر توجه و تحسین بقیه رهایی بخشیدم و بعد ورق برگشت. آدمها خودشون بمن پیام میدادن. اصلا یه وضی.

    یا تضاد من این بود که هدفهام رو به بقیه میگفتم بعد از لحظه ای که میگفتم دیگه انرژی نداشتم روی هدفم کار کنم. بعد اون طرف که مثلا بهش گفته بودم زنگ میزد میگفت وای از اون روز که باهات حرف زدم انرژی گرفتم و اینکارا رو کردم.

    نمیدونم دلیل منطقی داره از دید قانون جهان هستی یا نه. ولی انگار هدفهام سوخت انرژی من هستند و وقتی در موردشون با دیگران حرف میزدم ذهنم دیگه میگفت بسه دیگه و اون روز نمیتونستم اصلا برا هدفهام قدم بردارم. یعنی انگار ذهنم حرف زدن در مورد اهداف رو گرفته بود به عنوان اقدام کردن.

    از اونور دیگه هم تضاد داشتم. مثلا دوستم یک سال با یه اقایی دوست بود بمن نگفت وقتی جدا شدن پیام داد بمن و اه و ناله کرد و از من انرژی مثبت میخواست. بعد دوره احساس لیاقت میخواستم دوستای ارزشمندی داشته باشم که باهم لذت ببریم. و الان چند روز پیش باز همون دوستم پیام داد گفت برام دعا کن. من اگر انسان قبلی بودم میپرسیدم آخ عزیزم چی شده و خودمو مسئول میدونستم به بقیه کمک کنم. ولی اینکارو نکردم و حرف رو عوض کردم بدون دلسوزی و یا قضاوت خودم.

    تضاد دیگم این بود تو خانواده ای به دنیا اومدم که از نظر مالی سطح بالایی نداشتیم. و من یاد نگرفتم مدیریت کردن پول رو. و وقتی اولین بار رفتم سرکار، درامدم تکاملی بالا اومد ولی من احساس لیاقت نمیکردم و مدیریت پول رو بلد نبودم. ولی این مدت سعی کردم مدیریت پول رو یاد بگیرم و به خیلی از خواسته هام رسیدم.

    استاد، وقتی مرور میکنم اکثر مواقع بخاطر نگرشم که من میتونم مسائلم رو حل کنم اکثر مسائل رو حل کردم. ولی گاهی هم تشخیص ندادم که جهان داره خودمو بهم نشون میده و موفق عمل نکردم.(در واقع من کاملا فراموش کردم اگاهی های قبل از تولد رو) یعنی مثلا من تو روابط بی احترامی میدیدم با تغییر انسانهای اطرافم و تغییر مکانم این مساله حل نشد (معلومه که حل نمیشه دختر. چی فکر کردی با خودت) تا وقتی من خودم از درون شخصیتمو تغییر دادم. و همه چی گل و بلبل شد. کاش من بصیرت کافی رو داشتم و متوجه میشدم که این تضاد داره با من حرف میزنه به صورت واضح.

    یا گاهی من اذیت شدم تو مسیر پیشرفتم و وقتی برمیگردم میبینم آقا جهان داشت فریاد میزد ده پله ده پله نپر! تکامل رو رعایت کن ولی من هی زور میزدم!!!!

    شاید تضاد وقتی به وجود میاد که ما طبق قانون جهان هستی رفتار نمیکنیم.

    در مورد اولویت قرار ندادن خودم چقدر به تضاد خوردم. در مورد اینکه بخوام شبیه بقیه باشم چقدر تضاد خوردم. و همه اینهارو من حل کردم. استاد من هنوز خیلی راه دارم. ولی دیگه دلم نمیخواد تضاد به وجود بیاد تو زندگیم. من فکر میکنم از اول که میخواستم به دنیا بیام گفتم من میخوام تو دل تضادها باشم تا فقط یه راه داشته باشم اونم حرکت به سمت خوبی های جهان باشه. من میدونستم که این اتفاقات و شرایط بد رو نمیذارم رو شونه هام با خودم حمل کنم. چند روز پیش به خدا گفتم من تسلیمم. من فقط میخوام لذت ببرم باقی عمرم رو. بهش گفتم تو بمن بگو چیکار کنم. من انجام میدم و به غیب ایمان دارم و تغییر میکنم حتی وقتی هیچ نتیجه ای نیست و همه جا تاریکه. ولی دیگه تضاد نمیخوام. سختی نمیخوام. مسیر هموار و سوت زنان میخوام.

    و نشستم لیست نوشتم که اون چیزهایی که میدونم باید تغییرشون بدم چی هستن. اون مهارت هایی که باید یادشون بگیرم چی هستند. اون اقداماتی که از الان باید برای ده سال دیگه انجام بدم چیا هستند. و از خداوند هم خواستم هدایتم کنه و به خودم هم گفتم تسلیم هدایت خداوند باش. من فکر نمیکنم جهان خیلی مشتاق باشه حتما با تضادها ما رو متوجه کنه. ما خودمون میخوایم که با تجربه بعضی چیزهارو متوجه بشیم و گاهی هم حاضریم ده بار یک تضاد رو تجربه کنیم ولی اون باور رو؛ اون تغییر رو لحاظ نکنیم. پس نه صد در صد ولی خیلی از تضادها رو میشه با استقبال از تغییر؛ تجربه نکرد. شاید بعضی مواردو اصلا تشخیص ندیم باید تغییری/ اصلاحی/ اقدامی لحاظ بشه تا وقتی به تضاد بخوریم.

    خب بریم ادامه فایل استاد عزیزم:

    استاد؛ باور محدود کننده اول روکه گفتین لحظه اول فکر کردم من ندارم این باورو. بعد یه کم مکث دیدم چرا… باورها هزار چهره دارند چنان پنهان شده. دوران مدرسمو به یاد اوردم که همیشه درس میخوندم و خیلی وقتا نمرم 19.75 میشد. بعد کم کم باورم شد که هر چی هم بخونی باز یه بی دقتی ریزی!!! میکنی. و دیگه تا الان این باورو تغییر ندادم! از اون طرف هم من فرد خیلی کمالگرایی بودم متاسفانه. بنابراین احتمال زیاد یکی از دلایل اینکه من خیلی وقتها سوخت لازم رو برای حرکت در راستای اهدافم ندارم همین باشه که من میگم یا نمیشه یا سخته. پس عطاشو ببخش به لقاش!!!!

    بله استاد، منم قبلا چالش هارو مجازات الهی میدیدم. ولی حالا بعد از آموزشهای شما، فقط از یه چیز تو دنیا میترسم اونم اعمال و باورهای خودمه نه خدا و عذابش.

    درسته استاد. وقتی نگاه میکنم به زندگیم؛ هر جا پیشرفتی بودی من یه مساله ای رو حل کردم. یا یه باوری رو تغییر دادم یا یه ایده ای رو پیاده کردم یا یه چیزی خلاصه.

    بریم سراغ تمرین این جلسه:

    چالشی که الان دارم و ازش فرار میکنم؛ اینه که دوست دارم تو زمینه خودم متخصص بشم. و میترسم از حرکت کردن. میدونم چه مسیریو باید برم و قبلا برای یک موضوع دیگه مسیر رو طی کردم و متخصص شدم تو اون زمینه. نمیدونم چه باوری دارم. ولی الان برای من تمرکز کردن روی اینکار جدیدم سخت شده. و میبینم که در طول روز رشته افکارم بجای اینکه حول این زمینه باشه حول موضوعات دیگه هست و حسرت میخورم. و احساس ناتوانی میکنم گاهی. حتما یک باوری/ یک کدی اون زیر تو ناخودآگاهم داره ران میشه. بیشتر شکم به اینه که این باور باشه: من خالق ضد در صد زندگی خودم هستم. چون یه عمری قدرت رو از خودم میگرفتم و میگفتم خدایا تو نعمت بده! و فک میکردم باید از خدا بخوام و بخوام و بخوام! ولی در واقعیت همه فرصت ها و شانس ها و درها رو من باید برای خودم باز کنم. خداوند آلردی اجابت کرده است و بحث, دیگه بحث خواست خدا نیست. بحث ایمان و عمل من هست.

    توی برخورد با این چالش یادگیری تقویتی رو کامل یاد میگیرم. مسائل مربوط به ریسک و انتقال بهینه رو کاملا یاد خواهم گرفت. تسلطم به کد نویسی پایتون بیشتر خواهد شد. راحت تر میتونم مقالات حوزه خودم رو بخونم و میتونم ببینم کجاها میشه چه ایده ای رو پیاده کرد و جای چه چیزی خالی هست. میتونم تدریس کنم یادگیری تقویتی رو. میتونم با افرادی که سال بعد میان تو آزمایشگاهمون همکاری کنم و مقالات مشترک بنویسم. میتونم سریعتر فارغ التحصیل بشم. میتونم دانشگاه های خوب زیادی برای پست داک اپلای کنم. میتونم برای گرین کارت اقدام کنم. میتونم به عنوان ویزیتینگ اسکولار برای استنفورد اقدام کنم و با یکی از اساتید همکاری کنم و ایده هامو پیاده کنم. میتونم منتور بشم. ریسرچم خفن میشه و استاد بهتری خواهم بود.

    قدم اول چیه؟تمرکز روی کد/ قدم دوم چیه؟ چک کردن همه بخش های کد /قدم سوم چیه؟

    تحلیل نتایج کد/ قدم چهارم چیه؟ نوشتن گزارش از نتایج کد

    /قدم پنجم چیه؟تلاش برای ران کردن کد برای محیط به ابعاد 10*10

    خدایا شکررتتتتت…

    ممنون استاد عزیزممممم….

    در پناه خدا باشید….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    hanife sepehri گفته:
    مدت عضویت: 1452 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به همه ی دوستان عزیزم در سایت عباسمنش

    قسمت دوم

    ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده

    ایا تا به حال در زندگی به چالش و موانع برخورد کرده ای ؟اگر برخورد کرده ای چه رفتاری نسبت به چالش داشته ای ؟

    ایا ان را با اغوش باز پذیرفته ای یا خودت را ناتوان و ضعیف دیده ای که توان حل مشکلات را ندارد و به همین منوال ادامه میدهی تا مشکلات مانند زلزله خرابت کند و زیر اوار دفن شوی؟

    من در یک رابطه عشقی شکست خورده ام و خیلی برایم فراموش کردنش سخت شده زمان هم نتونسته مرا تا حدی ارام کند که چرا این برخورد با من شد و به احساسم و به اعتماد به نفسم ضربه خورد منی که هیچ انتظاری از طرف نداشتم فقط دوست داشتم که بودنش رو احساس کنم و روزای که دلم میگیره بهش رو بیارم و غم خوارم باشه

    اما الان که دارم می‌نویسم میفهمم که خودم باعث شدم تحقیر بشوم .حالا هر چی بوده من باید بدونم که گذشته .

    من باید بپذیرم که گذشته با هر بدی و خوبی که هست گذشته

    من توانایی تغییر ان را ندارم

    مرحله اول بخشش خودم که وارد رابطه ای شدم خوب یا بد به شکست مواجه شد

    بپذیرم که توان به زور نگه داشتن کسی را در زندگی ام ندارم .

    هر کسی حق انتخاب دارد بماند یا برود

    حالا چه کنم که درد فراغ را تحمل کنم یا از بین ببرم

    یک زندگی هدفمند داشته باشم هدف های بسیاری را با استفاده از قانون تمامل مشخص کنم وبرای رسیدن به انها تلاش داشته باشم تا کمتر ذهنم وقت کند شکست ها و دلتنگی ها را به باد اورد

    راه هایی که باعث میشدند من و ادم رابطه ام بیشتر یاد هم باشیم و بیشتر وابسته بشوم را به کل قطع کنم

    درد من این است که رابطه یک طرفه بود من دوست داشتم با هر بی احترامی و با هر بی محلی باز خواستار ادامه رابطه باشم رابطه هم جوری نبود که مرز ها از بین روند .جوری بود که کسی نفهمد چه خبر است . ادای ادمای بی خیال رادر می اوردم اما از درون یه بلوایی بود واخساس خود خوری وبی لیاقتی ازارم می داد

    زندگی کردن در حال حاظر ، لذت بردن از زمان حال توجه کردن به نکات مثبت ، به دست اوردن احساس خود ارزشمندی ، باور سازی در مورد اینکه تو خیلی هم خوب بودی اما هم فرکانس با هم نبودید برای همین کبوتر بت کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز

    ودر نهایت مسافرت کردن و دور شدن از توپ بازی هم بازی و زمین بازی

    شاید کسی که این کامنت من رو بخونه قضاوت کنه اما مهم نیست .من باید این تمرین را انجام میدادم یک هجم بسیار عظیمی از این افکار در ذهن من فروکش شد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 914 روز

    درودبه استادتوانمندم ومریم مهربانم

    وهمه دوستان عالیم

    خداروبی نهایت شاکروسپاسگزارم بابت استادی که هرروزباانتقال آگاهی های نابشان زندگی رابرایمان به زیباترین شکل ممکن رقم می زنندودرتمام زمینه هابااین انوارآگاهی هاوایمان وتوکل حاصل ازآن چالش هارابرای خودفرصت های طلایی دانسته وبااین روندعالی شاهدهدایت های خداوندباذهنیت مثبت هستیم وعالی تراین که هرروزرشدوپیشرفت خودرادرتمام زمینه هامی بینیم

    استادجان ازهمان ابتداباهمان فایل های دانلودی ارزشمندتان عزیزدلم سیگارخودراکه درحال کشیدن هم بودیهویی انداخت ومدت یکسال هست که به لطف خداوندوشماترک کرد،زمین 100متری به راحتی فروش رفت ودرجای عالی ترسه برابرآن خریداری شدوانجام کارهای اداری ومعجزات گوش دادن به فایل های شمادرادارات وبه راحتی کارهاانجام شدن، استعفا عزیزدلم ازیک شرکت معتبروخودکفاشدن درکارش وامروزهم هدایت به سمت کسب وکاری که آرزوی دونفرمان بودوتغییردرشخصیت و…….همه چالش بوداماباهمان نیروی قوی ایمان وتوکل که جوانه اش ازطریق شمادروجودمان کاشته شدامروزمیوه های آن هارایک به یک برداشت می کنیم وبازهم پرورش عالی تراین درخت آگاهی هاوصددرصدمیوه های بیشترولذت بردن ازدستاوردهایی که خودپرورانده ایم ،خدایاشکرت

    وقتی می گویم شماالگوی من هستیدباتمام وجودم می گویم وافتخارمی کنم درمحضرشماشاگردی کرده چون من خودراهرلحظه متعهدمی دانم که به صحبت های ناب وتوحیدی شماباعشق گوش کرده وعمل کنم مگرچیزی جزءرشدوپیشرفت دیده ام ،این مسیرواقعارویایی وبی نظیراست وبعدهم که به لطف خداوندیکتایم به سمت دوره های طلایی تان هدایت شده تامزداین زندگی سراسربهشتی باشد،استادقشنگم به خداوندی همان خدای یگانه ازلحظه شروع باشمافقط معجزه بوده وبس وهرروزاحساسم عالی ترواتفاقات به عالی ترین وزیباترین شکل ممکن برایم رقم خوردن ،لبریزازآرامش هستم وآغوشم برای هرامتحان الهی بازاست ،بازهم شکربابت وجودمقدستان درهمه ابعادزندگیم که نورافشانی کرده اید همه چیزرا.

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، عاشقتونم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    محمد مهدی سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 538 روز

    سلام بر استاد عباس منش عزیز.

    خیلی سپاس گزار خداوند و شما و تیم تحقیقاتی عباس منش هستم بابت تولید این فایل بسیار عالی و اموزنده.

    من بعد از نوشتن سوالاتی که گفته شد و پاسخ دادن به اونها، مسیر حل چالشی که در زندگیم دارم برام خیلی راحت شد در ذهنم! و احساس کردم که خیلی راحت میتونم حلش کنم و اون رو پشت سر بگذارم‌. این اولین احساس و نتیجه ی من بود بعد از دیدن فایل و اجرای تمرینی که گفته شد.

    به امید خدا فردا مراحلی که برای پشت سر گذاشتن چالش زندگیم نوشتم رو اجرا میکنم و با هدایت و حمایت خداوند به مهارت بهتر در زندگی و در اخر به نتیجه ی دلخواهم میرسم.

    امیدوارم هرکجا که هستید استاد عباس منش، شاد، سلامت، ثروتمند و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    فرزانه بابایی گفته:
    مدت عضویت: 671 روز

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان ک کامنتاشون خیلیییی بینظیر هس و خیلی تاپیر گذار

    قبل تر ها است همیشه از استاد تو فایلها میشنیدم تاکید داشتن کامنت هارو مطالعه کنین خیلی بهتون کمک میکنه من یه مقداری مطالعه میکردم همونموقع تاثیرگزاریشو روی ذهنم حس کردم.فوق العادن مخصوصا داستانهاو الگوههای موفقیت در خانواده صمیمی عباسمنش ک من تا کل کامتارو نخونم نمیتونم بیخیالشون بشم.عین یه کتاب داستان با کلی تجربه نوشته شده واقعا خیلی جنسشون خوب و فرکانسش طوریه من همون لحظه از موفقیت و دستاوردای دوستان اشک میریزم خیلی بمن کمک کردن همین تجربه ها و تمرین هایی ک دوستان انجام میدن.

    من سوال رو کامنت نمیکنم فقط جواب تمرین هارو تا جایی ک حضور ذهن دارم یادداشت میکنم.

    من تا قبل اشنایی با استاد خوب در مقابل چالش ها خیلی واکنش بد نشون میدادم و از کوره در میرفتم ولی بعد اشنایی با استاد جان خیلی میتونم کنترل ذهن انجام بدم و تنها چیزی ک اون لحظه به ذهنم میرسه ارامش خودم رو حفظ کنم البته فورا این اتفاق نمی افته نجوای شیطان هس به همراه اینکه من دارم تمرکز میکنم اولین مرحله بها ندادن و انرژی ندادن ب اون چالش هس.

    کمی ک اروم شدم میگم خوب این داستانی ک برام پیش امده حتما درسی برای من داره پس فعلا سعی میکنم بزارمش کنا تا سر فرصت فکر کنم چ راه حلی براش میتونم پیدا کنم

    البته از باز گو کردن اون اتفاق پیش دیگران کلا خودداری میکنم چون میدونم کاری از کسی بر نمیاد جز اینکه دوتا حرف از رو نادونی بزنن و قضیه برای من ریشه دار بشه.شاید باورتون نشه همین بها ندادن و اعراض کردن از اون چالش تقربا 70 درصد ب خودی خود حل شده یعنی جوری از سر راهم میرن کنار انگاری اصلا وجود نداشتن.چالش های بزرگتر ب زمان بیشتری احتیاج دارن ولی کلا اولین قدم من حفظ کردن ارامشم هس و خدارو شکر جدیدا مهارت خوبی پیدا کردم.

    یه داستانی همین الان ب ذهنم رسید بنظرم مربوط میشه ب همین تمرین

    چند سال پیش من بر اثر سانحه ایی پام دچار نقض شد پ مجبور بودم تو خونه استراحت داشته باشم چون جایی مشغول ب کار بودم و اون اتفاق افتاد قرار شد کارفرما تمام هزینه این اتفاق رو پرداخت کنه یه جورایی هم هوامو داشته باشه.زمان میگذشت و هم در پی درمان و مشکلی نداشتیم جز بیکاری همسرم چون مجبور میشد گاهگداری کارشو ول کنه بیاد ب کارای من کارای بیمارستان رسیدگی کنه چون کارش تق و لق شده بود حقوقشم سرو ته نداشت ما اینجا از نظر مالی اذیت شدیم.و کارفرمای ما هم راضی نبود بمن حقوق بده این مدت بیکار شدنم و فقط میگفت هزینه درمان.همسرم گف تو پات دیگه پا نمیشه کلا ناقص شد میخوای قانع بشی به درمان منم گفتم اره پام خوب شه کافیه.همسر منم تحت تاثیر حرفای مردم هر روز میومد میگف بیا شکایت کنیم دیه پاتو بگیریم منم گفتم نه من اینکارو نمیکنم بهر حال اتفاق بود ولی اون کلا پیگیر بود.بعد یه چندباری هم من ب کارفرمام گفتم من بیکار شدم چون بیمه نبودیم و اون قسمتی ک سانحه اتفاق افتاد کلا غیر قانونی بود.زمان میگذشت ما تو فشار مالی قسط و اجاره هم داشتیم ولی این کار فرمای ما اصلا سر کیسه رو شل نمیکرد حداقل کمکی بما بکنه.گذشت و گذشت دیگه شوهرم مصمم شد شکایت کنه و منم گفتم هر کاری میخوای انجام بده واقعا دیگه اینهنه اصرار کلافم کرده بود.ما شکایت کردیم ی وکیل گرفتیم و پرونده تو جریان افتاد من کلا زیاد پیگیر نبودم همسرم صبحا از کارش میزد دنبال کار دا گاهو پاسگاه من همچنان ریلکس چون روی اون پولی کلا هیچ حسابی با نمیکردم.همسرم هر روز میومد میگفت کلی پول میگیرم ازین حرفا بقول معروف ذوق داشت.دیگه خیلی گرم شده بود تو دل تابستون خونمون گرم ما کولر هم نداشتیم پای منم باند و گاز اینا داشت خیلی اذیت میشدم روزا پی هم میگذشت رسید به روزی ما دادگاه داشتیم و من روبرو شدم با کارفرمایی ک کلا رابطه ی خوبی داشتیم تو فروشگاه خیلی صمیمی بودیم یجورایی نتونستم سرمو بلند کنم.جلسه دادگاه تموم شد ما امدیم خونه دیدم وکیل زنگ زده بمن میگه تو ب کارفرما امضا دادی ک هیچ شکایتی نداری؟؟گفتم من!ن بابا اصلا همچین برگه ایی بمن نداد.و گفت متاسفانه از شما امضا داره و پرونده مخطومه اعلام میشه من موندم و ی دنیا غم گفتم چی امکان نداره چطور ممکنه،قطع کردیم و من اشکام جاری شد گفتم خدایا اخه چرا چیشد نیم ساعتی از پنجره اتاقم رو ب اسمون گفتم درسته شاید امروز هوا ابریه از نظر من ولی میدونم یه روزی خورشیدم طلوع میکنه.بلند شوم و بساط غم رو جم کردم گفتم اتفاقیه ک پیش امده من الان کاری از م برنمیاد.حالا اون زمان اعتقادم عین الان نبود نماز میخوندم صحبت میکردم ولی کلا قلبم باز نشده بود اونم فکر کنم بخاطر ترس جهنم اینا بود میخوندم.

    من کلا راجبش دیگه صحبت نکردم حتی باهمسرم بمن میگفت چقد تو بی عار هستی گفتم بنظرت چکاری ازم ساختست.حالا اون کارفرمای ما نگو برگه ایی رو اورده بود موقعی ک بیمارستان بودم بمن گفتم این مال بیمه هس ب دروغ امضا کردم البته فکرشو نمیکردم همچین کاری با من بکنه چون خیلی دم از خدا و نمیدونم ائمه اینا میزد.بهر حال اشتباه منم بود هر چقد اعتماد باشه باید اول میخونمدمش

    این قضیه گذشت ومن فردای اون با ریلکسی کامل رفتم خونه دخترخالم صحبت باز شد گفت چیکار کردی گفتم هیچی طرف نامردی کرد امضا گرفت بعدش قههههه خندیدم واقعا بیخیالش شده بودم.گفتن چیییییی گفتم ارهههه بیشنر تعجبشون از خنده های من و شادی من بود نمیدونم چطوری انقدر راحت کنار امدم در صورتی ک نصف پول وکیل رو داده بود بهر مشکلات مالی ما هم همچنان سرجاش بود.فردای همون روز بعد روزی ک خونه دخترخاله بود از یه شماره ناشناس زنگ زدن گفتن خانم بابایی گفتم بله.شما راجب پرونده سانحه رضایت دادید گفتم نه گفت ما هم تعجب کردیم چطور ممکنه پرونده ب این سنگینی و اتفاق ب این بدی پای شما کلا درب و داغون شد بدون اینکه مبلغی دریافت کنید رضایت دادید.از کلانتری بودن ربطی ب دادگاه و دادسرا نداشت.اصلا نمیدونم چطور شد پیگیر شدن.من فورا زنگ زدم ب وکیلم اونم در جریان نبود بیخبر از همه جا.گفت باشه پس من میرم پیگیر میشمو اینطور شد پرونده بطور معجزه اسایی دوباره ب راه افتاد.دوباره قرارهای دادگاه و دوباره کارفرما اعتراض زد و من همچنان بدون هیچ استرسی برعکس همسرم و اطرافیانم کلا انگار دیگه گفتم اگه این پول مال من باشه خودش میاد.مراحل طی میشد و یروز تو راهرو دادسرا نشسته بودیم مادر همسرمم برای شاهد باید میومد از یه شهر دیگه من همچنان خنده کنان صدام پیچید و همسرم بهم گفت چخبرته ساکت شو دیگه یعنی بیشتر از ریلکس بودنم حرصشون میگرفت.گذشت و خودتون میدوتید دیگه مراحل این دادگاها چطوریه.خلاصه بعد از کلی امدن رفتن پرونده بنام من تموم شد و تقریبا 5 سال پیش 120 میلیون کارفرما جریمه شو.ختم کلام نامه تمام.

    و این بود داستان من و کنترل ذهن و بیخیال بودن و تبل بیخیالی رو زدن کلی پول ک همه مشکلاتم رو یکباره بلعید.

    تجربه ایی بود دوست داشتم ب اشتراک بزارم و این درسی شد و هس برای اینکه تو هر شرایطی باید حالمو خوب نگهه دارم و نزارم طمع و ولع چیزی منو دلخوش کنه.

    بدورد استاد عزیزم ک با گذاشتن این تمارین و فایلها زندگی رو بمن هدیه داد.زندگی از جنس ارامش و کنترل ذهن هنگامی ک شیطان حمله میکنه میخواد عشق الهی رو از من دور کنه.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      طیبه گفته:
      مدت عضویت: 3605 روز

      سلام فرزانه عزیزم

      ممنون که داستان زندگی تو با جزییات گفتی ، جوری تعریف کردی که انگار من هم کنار شما بودم و حس بی خیالی شما به من هم منتقل شد

      از دید بقیه به خصوص همسرم من آدم بی خیالی هستم ولی در واقعیت ذهنم درگیره مسایل کوچک و بزرگ هست

      ازت یاد گرفتم که مشکلات را به خدای مهربان و بزرگ بسپارم

      یاد گرفتم شاد باشم

      یاد گرفتم ذهنم را کنترل کنم

      یاد گرفتم چالش های زندگی و کاری ام را برای دیگران تعریف نکنم

      فرزانه عزیز خدا نگهدار شما باشه و‌ تن تون سالم باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    سارا اراد گفته:
    مدت عضویت: 1845 روز

    مرد! تو چقد خوبی! چقد حرفات به دلم میشینه و جمله هات رو با تمام وجودم حس میکنم. خدا برات رحمت و آگاهی بیشتر بفرسته که حتما هم همینطوره چون اکاهی ها رو نشر میدی…

    من وقتی به چالش های زندگیم بر میخورم فرار میکنم و ذهنم هم گولم میزنه، آفرین که رها میکنی، تحمل نمیکنی ولی متوحه نمیشدم که هی برام تکرار میشه در صورتهای مختلف، الان با شنیدن این فایل فهمیدم که رها کردن خوبه ولی من رها کردن رو با فرار کردن اشتباه گرفتم.

    تو محل کارم به مشکل برمیخوردم بدون لحظه ای تحمل میومدم بیرون، ولی مشکل رو حل نمیکردم و این مشکل به شکل دیکه تو محل کار بعدی دوباره تکرار میشد، در آخر صورت مسیله رو پاک کردم و برای خودم ی شرکت راه انداختم ولی باز مشکلاتی که ازشون فرار میکردم سر و کله اشون پیدا شد

    خدا جونم ممنونم که اینا رو الان میفهمم خدا رو شکر که شیرینی آگاهی رو دارم میچشم

    برای رابطهعاطفی و دوستی به محض اینکه به مشکل و چالش که برمیخوردم سریع قطع رابطه، اونحا باز فکر میکردم که برای خودم ارزش قایلم! ولی ای وای از این ذهن!! من داشتم اشغال ها رو زیر فرش میذاشتم و حتی به مشکلی که باعث قطع رابطه شده بود هم فک نمیکردم میگفتم ارزش نداره! من نباید با اون ادم بحث کنم! همین که منو از دست داد براش کافیه! من خودم رو در سطح اون پایین نمیارم و باهاش حرف نمیزنم! در صورتیکه ترس از روبرو شدن با مشکل و هنر حرف زدن و دوست داشتن رو بلد نبودم و خودم رو گول میزدم و خیلی پر واضح هم هست که در رابطه و دوستی های زیادی این اتفاقات تکرار میشد

    تو بحث سلامتی، وقتی مریض میشدم اصلا بهش توجه نمیکردم به خودم میگفتم بدن خودش رو ترمیم میکنه و هیچوقت به این فکر نمیکردم که چرا این مسیله و مشکل هست! اگه ترمیم میکنه چرا دوباره تکرار میشه آیا باید نحوه غذا خوردنم رو اصلاح کنم؟ ولی بهش توجه نمیکردم و تکرار پشت تکرار، و یا با برچسب خب اینم دیگه ژنتیکیه و حل شدنی نیست و خیلی با غرور به خودم میگفتم پذیرش کردم افرین!!! چقدر من دارم درست رفتار میکنم

    حالا که دارم روی خودم کار میکنم و قانون طبیعت رو میفهمم و حرف های پر ارزش شما رو میشنوم میفهمم که نهههه!! اینجوری نیست مساله رو حل باید کرد با پرسیدن از خود خدا و خواستن هدایت که راه راست و منبع درست این جواب ها رو بهم بده تا کار عملی بکنم و حل مساله کنم

    استاد عباسمنش عزیز ، ازت ممنونم ازت ممنونم، ازت ممنونم که دانسته و درک های درست تون رو انتشار میدید، دلم میخواد ببینمتون:( واقعا انسان با ارزشی هستید واقعا شما خلیل الله شدید، خوشا به سعادتون که میدونم خیلی خییییلی روی خودتون کار کردید و لحظه لحظه زندگیتون رو از خدا هدایت خواستید یادمه توی ی فایل قرانی گفتید قران جواب خداست به پیامبر ، مرسی از شما که سوال های بروز از خدا میکنید و میشنوید و میاید به ما هم میگید خیلی دوستون دارم و باز هم ارتون سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1181 روز

    سلام به استاد مهربان

    سلام به استاد عزیز

    خوشحالم که باز خداوند من را هدایت کرد تا این جلسه مهم و فوق العاده را بتوانم گوش بدهم

    همیشه در همه کارهای خودم مشکلات اساسی و مهم برای من به وجود می آمد

    آن موقع ها از آن چالش ها فرار می کردم

    به خودم می گفتم وای باز یک دردسر دیگر

    باز یک مشکل دیگر

    همه این افکار سبب می شد که من از مشکلات فراری باشم

    من دیگر دنبال دردسر نباشم

    خودم را پشت دیگران پنهان کنم و هرگز خودم نخواهم که آن کار را حل کنم

    مسئولیت هیچ چیز و کاری را نمی خواستم به دست بگیرم

    همیشه دنبال یک ناجی بودم

    یا در نهایت آن کار را رها می کردم و بی خیال آن می شدم

    اما وقتی با دوره شیوه حل مسائل زندگی آشنا شدم آنوقت فهمیدم که بجای فرار از چالش ها بیایم و خودم را در چالش ها وارد کنم

    به این درس و این نکته رسیدم که حل هر چالشی در دل خود آن چالش است

    درس و نکته آن چالش را بگیرم و همیشه از خودم این موضوع را به یاد داشته باشم که ریشه هر مسئله ای در دل خود آن مسئله است

    من به کل این موضوع را فراموش کرده بودم

    امروز با این جلسه و با صحبت های استاد باز برای من یادآوری شد که هرگز از مسائل فرار نکنم و همیشه بیاد خودم داشته باشم من می توانم همه چالش های زندگی خودم را حل کنم

    چالش ها آمده اند تا من بتوانم قوی تر بشوم

    من بروز تر بشوم

    من بتوانم خودم را بهتر بشناسم و بهتر بتوانم از خودم یک سعید بهتر بسازم

    اما

    این درس عالی را از صحبت های استاد یاد گرفتم

    قدم به قدم که جلو می روم موفقیت های خودم را ببینم

    خودم را تشویق کنم

    از خودم تعریف کنم

    آنها را برای خودم بزرگنمایی کنم

    این تشویق کردن خودم سبب می شود که من بتوانم به آسانی و راحتی قدم های بعدی را بدون هیچگونه ترسی بردارم و به آسانی به موفقیت برسم

    یادم باشد که هر زمان که بترسم من عقب گرد می کنم

    نکته اینجا است که من باید روی خودم کار کنم

    چالش ها قسمتی از زندگی من هستند

    چالش ها آمده اند تا من بتوانم به آسانی موقعیت های بهتری را برای خودم بسازم

    نکته بهتر دیگری که یاد گرفتم این بود برای من مه

    به خودم بگویم در این چالش چه درسی برای من دارد

    این همان می شود که من دیگر از آ« چالش نترسم و بتوانم به راحتی به دل آن چالش پا بگذارم

    ممنونم استاد عزیز بخاطر این فایل ارزشمند

    سپاس از خدای مهربان خودم

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    Sorur Yaghubi گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان

    چقدر این دیدگاه که چالش به رشد و پیشرفت ما کمک میکنه برای من سودمند بود

    اولا که قبلا توی ذهن من این بود که امتحان خداست و می‌خواد حالگیری کنه و اصلا دید خوبی نداشتم

    دوم اینکه حتی المقدور سعی میکردم از روند روتین زندگیم خارج نشم و طبیعیه که چالش خاصی و پیشرفت بخصوصی هم نبود

    اما الان این باور رو دارم که اگه پا رو از حاشیه امن زندگیم فراتر نذارم نه خودم رو کشف میکنم و نه لذتی از زندگی میبرم ، فقط یه زندگی بزدلانه و غیر توحیدی خواهم داشت که لذتبخش هم نخواهد بود بلکه پر از حسرت هست

    نمونه های افراد موفق دنیا هم این موضوع رو تایید میکنه که موفق و خوشبخت اونایی هستند که خودشون رو انداختن به چالشها با این باور که «میشه و میتونن» و چقدر صدها پله صعود کردن .. البته افرادی که «تکامل » رو طی کردند

    مثل ایلان ماسک، استیو جابز

    و حتی «تیلور سوییفت» که چند هفته س که تمرکز کردم روی فعالیتش و مصاحبه هاش رو می بینم که چقدر حرفه ای از تمام مسیرش و چالش هاش عبور کرده و به حواشی کوچکترین اهمیتی نمیده حتی همین حاشیه چند روز قبل مراسم «گرمی 2024» و امروز شده تاریخ ساز صنعت موسیقی و رکوردها رو جابجا کرده

    اینجوری یاد میگیریم که شدنیه تا بتونیم «آگاهانه» خودمون رو وارد ناشناخته ها کنیم تا از بقیه متمایز بشیم تا به پیشرفتی برسیم که بقیه فقط آرزوش رو میکنن ولی اقدام عملی ندارن براش

    سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    سحرکیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2710 روز

    سلام به استاد و عزیزدلشون

    سوال:به طور کلی بامسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید چه برخوردی داری؟

    یادمه تا قبل از تهیه دوره عزت نفس و شیوه حل مسئله من همیشه خدا از روبرو شدن با مسائل زندگی فرار میکردم حتی کوچکترین مسائل مثل یه پیچ باز کردن ،حتی توی هیچ چالشی هم نمیرفتم در حالی که سرکارهام همیشه چالش های داشت که من می گفتم نه من نمی تونم ، من تواناییش رو ندارم، اما وقتی پارسال آبان ماه بود فکر کنم دوره عزت نفس رو تهیه کردم ، قبل از گوش دادن مدیرمون ازم خواسته بود که ارتقا شغلی رو قبول کنم و برم یه سطح بالاتر، از نظر راحتی هم بجای بیست روز در ماه کار کردن فقط ده روز اونم هفته ای دو روز فقط می خواست که سرکار باشم و حقوق بالاتر،ایناش خوب بود اما سخت تر میشد کارم و نیاز بود کمی بیشتر روی اون کارم تمرکز کنم،فکر کنم،بالاخره یه چیزایی داشت.اما من همون بار اول رد کردم و گفتم نه، ایشون گفتن خانم کیاستی حالا روش فکر کنید من میدونم که میتونی و میدونم تواناییش رو داری چون کارت رو در این سطح دیدم. اما من گفتم نه و باز رد کردم. تا اینکه در طول اون هفته ای که این پیشنهاد بهم شد من شروع کردم دیدن جلسه اول عزت نفس وقتی استاد گفتن فردی که عزت نفس بالا داره از مسائل و چالش های زندگی فرار نمیکنه ،، اصلا حالم گرفته شد و گفتم وای خدای من، من اصلا فکر نمیکردم که عزت نفس ربطی به این موضوع داشته باشه.. وقتی حرفهای استاد رو شنیدم چند روز درگیر بودم و گفتم سحر ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت و گفتم آقا من شروع میکنم نهایت نتونستم برمیگردم سرجای الانم ،ولی اینکه خودم رو اینجوری بذارم نه..

    دقیقا فردای همون روز باز مدیرمون همین درخواست رو گفت، و من گفتم بله قبول میکنم با اینکه کلی ترس و نگرانی و نجواهای ذهن همراهش بود ولی گفتم موفق میشم بذار برم ،بذار من ایمانم نشون بدم.‌ استاد از ماه بعد شروع کردم در سطح جدید کار کردن، واقعا دستان خدا میومدن اون جاهایی که خسته میشدم بهم انگیزه و یاری میرسوندن،تلاش میکردم باورم نمیشد من در عرض چندماه انقد توی اون کار که ذهنم اون مثل کوه عظیمی برام جلوه داده بود حرفه ای شدم و تمام همکارام بهم میگفتن تو نسبت به بقیه خیلی زود راه افتادی تو این قسمت،از اون موقع انقد درسها و چیزهای جدید یاد گرفتم که تو مراحل بعدی زندگیم ازش استفاده کردم..

    و این گذشت تا من نزدیک عید ،عیدی به خودم دوره شیوه حل مسئله رو دادم.. وقتی اونجا استاد ومریم گلی انقد قشنگ از حل کردن مسائل حرف زدن،انقد قشنگ مسئله حل کردن رو توضیح دادن و جلوه دادن که توی ذهن من شد یه کار لذت بخش،و هرچیزی رو در اطرافم حل مسئله میدونستم و اینو به خودم یاد دادم که مسائل خیلی چیزا بهم یاد میده،منو قویتر میکنه،منو رشد میده،حالا میخواد اون مسئله حتی همون پیچ باز کردن باشه(یعنی استاد من قفل در که سه تا پیچ داشت رو باز نمیکردم تا این حد بودم) الان یه کارایی میکنم خودم تعجب میکنم از خودم.هرچند هنوز بازم بعضی جاها گیر دارم ولی خداروشکر میکنم حداقل دیگه فرار نمیکنم شاید اولش بگم نه من نمیتونم مگه میشه!! اما بعدش خودم آروم میکنم و میگم ببین سحر قشنگم اگه این مسئله رو حل کنی میدونی چه اتفاقات قشنگی میفته برای خودم لذت بخش میکنم و میرم سراغ مسئله.

    من از خدای خودم سپاسگزارم بابت این مسائلی که وارد زندگیم میکنه..

    استاد و مریم عزیزم از دور میبوسمتون و دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: