ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناصر لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1236 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استادان گرانقدر و دوستان عزیزم

    ذهنیت قدرتمند در مقابل ذهنیت محدود کننده 2

    پاسخ سوال اول:من اعتراف میکنم تو این زمینه ضعف دارم نسبت به قبل خیلی پیشرفت کردم ولی هنوز خیلی راه دارم که بهتر بشم وقتی یک چالشی یک مسئله ای سر راهم قرار میگیره اولش ناراحت میشم نگرانی میاد سراغم خیلی اوضاع رو سخت می‌بینیم خیلی ذهنم تلاش میکنه اوضاع رو بدتر از اون چیزی که هست نشون بده ولی بعد چند ساعتی نهایتا خیلی بهتر میشه احساسم سعی میکنم از زاویه‌ای به این مسئله نگاه کنم که خیر و برکت رو در این مسئله ببینم

    من الان با چالش شغلی مواجه هستم و برای رشد و پیشرفتم خیلی رو خودم کار کردم نجواها و ترس ها همیشه هستن ولی من خودم رو بزرگتر از این مسئله میبینم و به خدای خودم باور دارم که منو وارد این مسیر کرده و منم میتونم از پسش بربیام چون خیلی خودم رو توانمند میدونم در مسیر جدیدم و باور دارم که به نتایج عالی میرسم

    تمرین این قسمت

    مرحله ی اول:چالش بزرگ من در حال حاضر شغل من هستش که با وارد شدن به شغل جدیدم میتونم داشته باشم هنوزم بعضی اوقات ترس ها میخوان منو ناامید کنن ولی از اونجایی که یه ذره هم شک ندارم چالش شغل جدید من موهبتی از طرف خداست برای پیشرفت من

    مرحله ی دوم:دمت گرم استاد عزیزم که نکته ی فوق‌العاده ای گفتی واو عجب واژه ای استفاده کردی دقیقا همینه سفر شگفت انگیز و هیجان انگیز که کلی منو بزرگتر خواهد کرد وقتی من با این باور برم تو دل این چالش معلومه که نتیجه عالی هم میگیرم یعنی رو نتیجه تمرکز نکنم رو شکست و سختی کار تمرکز نکنم عوضش با این دیدگاه که من دارم با چالش خودم رو محک میزنم و بهبود میبخشم توانایی هام رو؛اصلا این چالش میتونه نقطه عطف زندگی من باشه و چقدر بعداً بابتش از خودم ممنون بشم که واردش شدم و شجاعت و اعتماد به نفس خودمو نشون دادم

    مرحله سوم:قانون تکامل رو همیشه ما باید رعایت کنیم تو هر چالشی که بتونیم از پس اون موضوع بربیایم؛من خودم در مورد چالشم از همون جایی که بودم با همون وضعیت نه قرضی نه وامی شروع کردم قدم های کوچک و اولیه رو برداشتم و دیدم که خداروشکر حتی با همین قدم های کوچیک من نتایج رو به همون اندازه دارم میگیرم و چقدر خوشحال شدم و بیشتر مطمئن شدم که من باید وارد این چالش بشم و اعتماد به نفسم رفت بالاتر و تونستم با همون نتایج کوچیک ابزار بهتر برای کار جدیدم تهیه کنم با کوچکترین نتایج و بهبود خودم کلی ذوق میکردم و خداروشکر میکردم که منو هدایت کرده؛اتفاقا به خودمم پاداش دادم برای بهبودها و عملکردم ولی هنوز چالش من سرجاش مدام میخوام خودم رو بهبود بدم حتی من یادداشت های گوشیم جایی رو اختصاص دادم به این کارم و عنوانش رو نوشتم بهبود در کارم هرجا ضعفی نشون دادم یا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم میام مینویسم و براش برنامه میریزم که دفعه بعد بهتر عمل کنم؛بقول استاد عزیزم بعد از موفق شدن بر این چالش ها سودش فقط برای ما نیست ما با این کار به جهان کمک میکنیم و الگویی برای سایر افراد که با دیدن ما حرکت کنن و رشد کنند

    خدارو شکر بخاطر این فایل های ارزشمند و سپاسگزارم از استاد عزیزم که آگاهانه خودش رو وارد چالش های مختلف از موضوعات مختلف میکنه و الگوی عالی برای ما شده و این فقط اینو میرسونه هرچالشی رو میشه بری تو دلش حتی اگر نتیجه خوبی نداشته باشه مطمئنا کلی منفعت برای ما داره در بهبود و خودشناسی ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    بهنام عباسیان گفته:
    مدت عضویت: 2285 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان

    چقدر فایل با ارزشی بود

    سوال اول

    در برخورد با مسائل چالش‌هایی که در زندگی رخ میدهد

    عکس العملی که انجام می‌دهم

    این است که قدم اول

    در ابتدا سعی میکنم که به مساله جوری

    نگاه کنم که احساس بهتری به من بدهد

    قدم دوم وارد آن میشوم و آن کار را انجام میدهم

    و نتیجه هم اگه خوب بود که عالی

    اگه به ظاهر جواب نداد

    سعی میکنم درس بگیرم وتصصیح مسیر کنم

    ودرس بگیرم برای قدم های بعدی ودرس بگیرم

    و احساسم را بد نکنم

    وسوال بعدی که طرح شد چه چالشی که نرفتید سراغش وبه

    تعویق میندازید

    اول که فکر میکردم چالشی نیست فعلا

    وبعد که نوشتم چالش زبان انگلیسی بود

    که 3 روز پیش کتاب وسی دی ان را گرفته بودم

    واز همان لحظه یکی دو صفحه آن را خواندم

    واز امروز هم روزی یک صفحه را می‌خوانم

    ودر مسیر یاد گرفتن لذت میبرم

    واین فایل دقیقا انگار برای من آمده بود

    استاد جان سپاسگزارم ازت به خاطر وجود پاکت

    که این آگاهی ها را در اختیار ما قرار می‌دهید

    در پناه خدا خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    زینب معرفی گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام خدمت استاد عزیز و گرانقدرم

    سلام به مریم جان مهربانم

    بهترین الگوهای من در زندگیم

    سلام به همه ی دوستان نابی که کامنت هاشون اندازه ی یک دنیا ارزشمنده و تحسین برانگیز

    خدایا هزاران بار شکرت بخاطر این سلسله فایل های ناب و ارزشمند استاد عزیزم

    خدایا هزاران بار شکرت که تو مدار شنیدن این آگاهی های بی نظیر هستم

    خدایا هزاران بار شکرت که قراره با این فایلهای بی نظیر یه تغییر و تحول اساسی در روند زندگیم ایجاد بشه

    استاد بی نهایت قدر دان و سپاسگزار شما هستم

    خداوند به شما عمری طولانی و باعزت بدهد

    و اما سوال این قسمت:

    وقتی به یه چالشی بر می‌خورید چه واکنشی چه برخوردی از خودتون نشون میدید؟

    من توی شروع کارم که میخواستم روی پیجم و پیشرفت اون کار کنم وبحث تولید محتوا و ادیت کردن و…..

    میخواستم کار کنم تا مدت کوتاهی کار کردم ولی بعدش بخاطر سوتی هایی که یکی دوبار انجام دادم و اینکه مهارتهام از همون ابتدا به اون شکل قوی نبود زود ول کردم و همش برای ادامه ی این کار امروز و فردا میکردم

    و کلی هم برای خودم توجیه میکردم و بهونه میوردم و حتی خودمو با کسایی که مدتهاست تواین حرفه بودن و خم وچپ کار و میدونستن مقایسه میکردم که باعث شد کلا از این کارم زده بشم و همش ته ذهنم اینه که بلاخره یه روز دوباره با جدیت استارت کارمو می‌زنم حالا کی و چه وقت خدا میداند؟؟؟؟

    تو این مدت همش فرار میکردم از این که بخوام دوباره شروع کنم همش تو ذهنم اینه که سخته ومن از پسش بر نمیام من توانایی های لازمو ندارم و همش خودمو دست کم میگیرم

    با اینکه دیدم که با چشم خودم دوستم تو حوزه ی کاری خودم از صفر شروع کرد و با ایمان و توکل و استمرار تونست به موفقیت های بالایی برسه

    ولی من همچنان بدون اینکه حرکتی بکنم منتظر نتایج فوق العاده هستم

    زهی خیال باطل

    موفقیت مفتی مفتی بدست نمیاد

    باید تلاش کرد و ادامه داد

    باورهای محدود کننده ای که استاد اشاره هم بهشون کردن:

    ممکنه من در ورود به این چالش شکست بخورم بنابراین چرا امتحان کنم؟

    چرا تلاش بی مورد بکنم؟

    یا مثلا تو حیطه ی کاری خودم اگه از همون اول تو بحث تولید محتوا و ادیت خوب نباشم تا ابد هم خوب نخواهم بود

    انگار اگه الان مهارتی رو ندارم هیچوقت دیگه اون مهارتو کسب نمیکنم

    یا من استعداد شو ندارم

    من توانایی شو ندارم

    یا برابر دونستن چالش‌ها به عنوان مجازات الهی

    مثلا فرد میشینه با خودش فکر میکنه که چه گناهی مرتکب شدم که دچار این چالشها میشم؟

    در صورتی که روند طبیعی جهان اینه که مسئله باشه تضاد باشه که حلش کنیم برای اینکه پیشرفت کنیم کلی چیز یاد بگیریم

    باور محدود کننده ی دیگه ای که دارم

    ترس از شکست

    ترس از مسخره شدن

    ترس از بلد نبودن باعث میشه هیچوقت هیچ اقدامی نکنی و حتی از فرصت های خوبی که برات پیش بیاد هم استفاده نکنی و همیشه این توی ذهنت میگذره که باید همه چیز رو بلد باشی در مورد اون موضوع و بعد واردش بشی

    و اما سوال استاد:

    چه چالش و مسئله ای تو زندگی تون هست که بخاطر ترس ازش فرار میکنید و سعی می‌کنید باهاش روبرو نشید؟

    در حال حاضر چالشی که مدتهاست منو درگیر خودش کرده ولی باز جرأت حلشو نداشتم چون همیشه تو ذهنم یه چیز سخت وهیولاییه و همیشه باعث می‌شد به توانایی هام شک کنم و از روبرو شدن باهاش بترسم همون طور که اول نوشتم بحث کارم بصورت آنلاین بود

    خب من مربی بدنسازی هستم و دوست داشتم مثل هزاران مربی دیگه که بصورت آنلاین درآمدزایی میکنن و کلی هم پول میسازن منم این کارمو شروع کنم خب اولش پیجمو راه اندازی کردم یه مدت کوتاهی هم اونجا فعالیت داشتم با اینکه با بحث تولید محتوا و ادیت کردن اصلا آشنا نبودم وکلا همه چیز جدید بود برام

    با هر بار سوتی دادن و اشتباه کردن باعث می‌شد روز به روز از این کارم فاصله بگیرم و کلی توی ذهنم بهونه تراشی میکردم که فلان امکانیاتو ندارم

    و….

    خلاصه چند ماهه که این کارمو پیگیرش نشدم هر بار که میخوام این کارو انجام بدم کلی ترس وجودمو میگیره که

    نکنه از پسش بر نیام

    نکنه موفق نشم

    یعنی تمرکزم ناخودآگاه فقط روی شکست بود

    مرحله دوم:

    بیا ذهنیت خودتو در مورد این چالش تغییر بده

    بجای اینکه تمرکزتو بزاری روی نتیجه ی نهایی تمرکز کن روی سفری که برای حل این چالش داری

    بجای اینکه بگی اگه شکست بخورم چی میشه؟اگه جواب نگیرم چی میشه ؟

    به خودم میگم:چه چیزهایی توی برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟

    قطعا باادامه دادن توی بحث تولید محتوا و ادیت کردن بهتر و بهتر خواهم شد و این یه مهارته جدیده که باعث میشه در اون خیلی حرفه ای بشم

    چه مهارت هایی کسب خواهم کرد؟

    قطعا مهارت هایی مثل جلوی دوربین ایستادن بدون هیچ استرس و ترسی و براحتی آموزشتو ارائه دادن

    تقویت مهارت هایی مثل ادیت کردن و همچنین کار کردن با نرم‌افزار هایی که تو این زمینه کمکت خواهند کرد

    اینها همش مهارته که با حل چالشت بدستش میاری

    چه توانایی هایی در من بیدار میشه؟

    چه نعمت هایی به من داده میشه؟

    چه پیشرفت هایی میکنم؟

    قطعا با حل این چالش توانایی هام روز به روز بیشتر، اعتماد به نفس من بالاتر و متعاقبا نعمت های بیشتری وارد زندگیم میشه و پیشرفت هایی که میکنم فراتر از حد تصورم خواهد بود

    من فارغ از همه ی اینها حل این چالش برای من مساویه با توکل بیشتر، غلبه بر ترسهام و بهبود مهارت هام خواهد بود

    مرحله ی سوم:

    کارهایی که باید برای حل این چالش انجام بدم به قسمت های کوچک قابل مدیریت تقسیم کنم

    یعنی بیام اون هیولای ترسناک و تقسیم کنم به قسمت های کوچکتر و قابل انجام

    که باید قدم به قدم پیش رفت و تمرکز کنم روی قدم اول و هر بار توش بهتر و بهتر بشم

    و مثلا هر روز یه استوری آموزشی بزارم

    یک روز در میان محتوای کوتاهی آماده کنم

    هر روز یه کوچولو ادیت کردن و تمرین کنم

    نرم افزارهای جدید ادیت نصب کنم و هر روز باهاشون حتی شده ده دقیقه کار کنم

    این کارهایی که باید برای کار آنلاینم انجام بدم

    از اونجایی که دلم میخواد بصورت حضوری هم توی باشگاه‌ مشغول به کار بشم

    میتونم از مربی اونجا درباره ی شروع کارش و موفق بودنش سوال کنم و ایده بگیرم

    و اینکه میتونم هر بار با رفتن به باشگاه برای پیجم عکس و کلیپ های کوتاه آموزشی آماده کنم

    و بعد بیام پیشرفت هایی که توی کارن داشتم و ببینم توانایی هامو ببینم خودمو تشویق کنم

    یعنی آگاهانه باید تمرکزم روی پیشرفت و بهبود خودم باشه نه روی نتیجه ی نهایی که چه فایده من هنوز که به اون درآمد مالیه نرسیدم

    نکته:

    آقا تمرکز کن روی این که تو اینها رو قبلا بلد نبودی الان یادشون گرفتی یه کمی از قبلت بهتر شدی پس به خودت پاداش بده خودتو تحسین کن و به خودت یادآوری کن که

    دیدی اولش چقدر سخت و عجیب و غریب به نظر می رسید

    ببین الان چقدر راحت تر و بهتر داره همه چی پیش میره

    و این سیکل و برای هر چالشی که توی زندگی باهاش مواجه میشی اجراییش کن و قدم به قدم پیش برو درس هاتو یاد بگیر پیشرفت کن

    و بعد میوه هاشو خواهی دید

    و بدون که هدایت ها و حمایت های خداوند هر لحظه با توست

    و تو فقط کافیه قدم اول و برداری خداوند هزاران قدم برات بر میداره

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 1399 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود خدمت استاد عزیزم

    سوال: با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    استاد عزیزم هیچ کس نیست که بتونه ادعا کنه من در وهله اول روی خوش نشون میدم نسبت به مسائل یا چالش ها همه آدم‌ها احساساتشون دگرگون میشه ولی یاد گرفتم که موندن در این احساس غلطه که ما رو از مسیر خوشبختی دور میکنه و اینجاست که باید ایمان‌مون رو به خداوند نشون بدیم

    وقتی با چالشی روبه رو میشم بعدش به خداوند میگم خدایا توی این اتفاق چه درسی برای من داری ؟ یا میدونم که با هر اتفاقی میخوای خودتو به من نشون بدی یا اینکه چه حکمت و خیریتی در این اتفاق برای من رقم خواهی زد؟

    اردیبهشت امسال وقتی در یک جشنی شرکت کردم گوشیم به سرقت رفت و من هاج و واج مونده بودم که باید چیکار کنم فورا خودم رو به کلانتری اون منطقه رسوندم و اعلام سرقت کردم و در همین حین که داشتم میرفتم به سمت کلانتری حرف های شما میومد توی ذهنم که باید کنترل ذهن داشته باشم و حالم رو خوب نگه دارم و زاویه دیدم رو عوض کنم و جایی که اتفاق ناجالب می‌افته باید ایمانم رو به خدا نشون بدم در شرایط گل و بلبل که نشون دادن ایمان کاری نداره! یا یاد اون فایل سرقت تاکسی دنده آرژانتینی افتادم که شما در اون لحظه چجوری واکنش نشون دادید و بعدش چه خیری در اون اتفاق بود و جالب این بود که من درسته که گوشیم پیدا نشد اما هدایت شدم به خرید یک گوشی بهتر با حافظه عالی تری

    چون اون گوشیم که به سرقت رفت حافظه اش زودی پر میشد و من مجبور بودم مدام فایل هایی که داشتم رو پاک کنم و برای ذخیره فایل هام مشکل داشتم اما اون اتفاق رقم خورد که من یک روز که درخواست یک گوشی عالی رو از خداوند داشتم با یک اتفاق در ظاهر ناجالب به خواسته‌ام برسم. برای همین یاد گرفتم که هروقت اتفاقات ناجالب برام رقم میخوره فورا بگم خدایا چه خیری در این اتفاق نهفته‌ست خیریتش رو بهم نشون بده

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    پروانه انوری گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    به نام خداوندهدایتگر

    سلام به استاد عزیزم برای این فایل فوق العاده

    و خانم شایسته مهربان

    زمانی که باید چالش روبرو میشوم این باور دارم که خداوند مسئله حل اون چالش در دلش گذاشته

    و با توکل به الله مهربان حل میشود

    چالش های که باید حل شود

    یاد گیری زبان انگلیسی

    یادگیری برنامه‌های کامپیوتری

    و یکی از چالش های مهم نداشتن کار

    خوب با آموزش زبان انگلیسی خیلی راحت تر در یادگیری برنامه‌های کامپیوتری میشوم پیشرفت میکنم احساسم بهتر میشه

    برای پیدا کردن کار دستم باز تر میشود

    با آموزش برنامه های کامپیوتری و بردن مهارتم بالا چقدر دوست حس خوبی دارم مهارتم بالا می‌ره حس خوبی دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    حدیث صالح گفته:
    مدت عضویت: 911 روز

    با سلام خدمت استاد عباسمنش گرامی و بانو مریم جان.

    مچکرم از بابت این فایل که تمرین‌های فوق العاده ای داره و قطعا کسی که متعهد بشه که مرتب انجامشون بده، نتیجه ای غیر از رشد و احساس خوب براش نداره.

    یکی از چالشهایی که من دارم و خیلی برا خودم بزرگش کردم،

    1؛مرتب کردن خونه هست:

    اگه من شروع کنم به حل این موضوع، هم ذهنم عادت میکنه به مرتب بودن و برنامه ریزی کردن وهم باعث میشه توی کارای دیگه هم منظم و متعهدانه عمل کنم.

    قدمهای کوچک در مورد این موضوع: چون خونمون نسبتا بزرگه و تمیز کردن کل خونه رو کار سختی میبینم،هر روز یکی از فضاهای خونه رو مرتب میکنم+ بلافاصله بعد از غذا، ظرفهارو میشورم که روی هم جمع نشه.

    2؛ یادگیری زبان انگلیسی :

    باعث میشه اعتماد به نفسم بالا بره، قدم اول رو برای مهاجرت برمیدارم

    روزی 5 تا کلمه انگلیسی یاد میگیرم هم معنی و هم نوشتاری.

    «در آخر هم متعهد میشم که این قدمهای کوچیک رو ، هر روز انجام بدم .»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سامان سادین گفته:
    مدت عضویت: 1709 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد سلام شکر از این هدایت. در جواب سوال عکس العمل : اولین موضوع که به ذهنم برسه عمل میکنم البته دارم سعی میکنم این عمل کردنه با قانون احساس خوب باشه که عکس‌العمل اشتباه نباشه من کمی تنبل هستم یعنی هر کاری رو که شروع به انجام دادن میشم سریع دنبال راحت تر و ساده تر کردنش میرم وبارها شده یک دفعه تو موقعیت قرار گرفتم که نه آمادگیش و تو خودم میدیدم ونه هیچ شناختی داشتم کند تر و آرام تر شروع کردم دقایق اول دست و پام میلرزید ولی بعد راحت تر شدم و بعد چند روز حرفه ای تر عمل کردم. تمرین: موضوع رابطه احساسی که ترس دارم این شخص و از دست بدم وبعد اومدم به صورت فشرده تر دوره عشق و مودت و جلسه های توحید و بیشتر شروع کردم به گوش دادن مثلآ جلسه وابستگی رو هر روز تکرار میکنم و گوش میدم تعحود به خودم دادم که توحیدی عمل کنم و هر کاری میتونم برای این عمل کردن انجام میدم : قدم های کوچیک هم اینه بیشتر بتونم نصبت به روز قبل از فکر کردن به ایشون دوری کنم زمانی که افکار هجوم میارن با مشغول کردن خودم به کارهای دیگه حواس خودم و پرت کنم مسائل توحیدی رو تکرار میکنم. چالش بعدی کار وکسب درآمده یک سال مشغول کشیدن نقاشی شدم و برای فروش اقدام کردم که به نقطه ای که دوست داشتم نرسید و تواین خلوت که از همه کندم و دور شدم عکاسی که دیگر حرفه ای هست که عالی انجام میدم ایده هاش اومده و تصمیم گرفتم از قسمت آموزش و بعد عکاسی در آمد به دست بیارم و در حال شروع کردن هستم یه صفحه برای نکات آموزشی درست کردم و نمونه کار ها مو هم میخوام اون جا قرار بدم از قدم های کو چیک شروع کنم که هر روز یه قدم یه نمونه کار یه نکته آموزشی تو صفحه قرار بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    هاجر صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1665 روز

    سلام به استاد جان عزیزم و مریم نازینین و دوستان گلم

    استاد سپاسگزارم برای این سلسه فایلای جدید و کمک میکنید به تعمق و بررسی بیشتر خودمون،ذهنیت و عملکردمون از زاویه ای ک تا حالا ندیدم.

    سوال اول: در برخورد با چالشا چه عملکردی دارین؟

    این اولین باره که دارم شخصیتم رو از این زاویه نگاه میکنم به عنوان ناظر بیرونی

    من که به زندگیم نگاه میکنم از بچگی تا الان کلا آدمی بودم که بدنبال چالش بودم. طوری که مادرم میگفت تو مرض داری ،آرامشت بهت نیومده،همش دنبال یک دردرسر جدیدی

    طوری که الان چون کارامو خیلی سریع از سن کم شروع کردمو و کامپکت انجام دادم،کسی منو ظاهرا ببینه خیال یک دختر بی تجربه میکنه،ولی وقتی مغاشرت میکنه تعجب میکنه میگن چقدر فهمیده و عاقل و عمیق هست شخصیتت

    درمقابل چالش دید خیلی مثبتی ندارم که این یک فرصته ولی این باور رو ته ذهنم دارم که از پسش برمیام و به توانایی هام اطمینان دارم،اینو هم از عملکردم فهمیدم که خودمو وارد چالشا میکنم ،وسطش ترس و ناامیدی و ناتوانی سراغم میاد ولی در نهایت از پسش برمیام

    یکی از دلایلی که توانمو میذارم که از پسش بربیام اینه که عقبگرد تو ذهنم رنجش خیلی بالاست نمیتونم قبول کنم، اگر برای یک مدتی هم در سکون بمونم احساس افسردگی و کرختی میکنم.

    لیست بعضی از چالشهایی ک یادم میاد قبول کردمو و از پسش براومدم

    ٭٭کلاس پنجم بودم که معلممون تو جنشواره ی الگوهای برتر تدریس شرکت میکرد و یک درس رو تو سمینارهای چندهزار نفره جلوی مسولین و اساتید باید کلاس درس رو روی استج برگذار میکرد و من قبول کردمو همراه معلممون تو سطح های منطقه ای و استانی میرفتم، هر سری هم بچه های کلاس از یک مدرسه میومدن و میشدن بازیگر و من تو اون سن یادمه چ جسارتی رو ب خرج میدادم ک جلوی اون همه آدم نقش بازی کنم

    ٭چالش بعدی جهشی خوندن بود که چون دیدم استعدادم خوبه و نمراتم خوب ، دوسال رو نخوندم و یک مقدار سخت بود ،خودمو همسطح بچه ها کنم ولی در نهایت کردمو از پسش براومدم ،حتی بهتز هم شدم

    ٭٭٭چالش بعدی زبان انگلیسی بود، دوست داشتم تو زمان مدرسه هزینه ش رو خودم بدم،یک کار چندروزه پبدا میکردم و با اون هزینه یک ترم زبانمو میدادم

    چالش بعدی بعد از دانشگاه بود که رشته م علوم آزمایشگاهی بود و یک بیمارستان بین المللی بود و میخاستم اونجا کار کنم و شرایط و تجربه ی لازمشش رو نداشتم ولی دوست داشتم به عنوان اولین تجربه کازی اونجا کار کنم ، چندبار رد شدم ولی در نهایت بعد از سه بار استخدام شدم ،با اینکه شرایط تعیین شدش رو نداشتم، ولی منیجر لابراتوار وقتی برای بار سوم منو دید، از روحیه م خوشش اومد و سریع استخدام شدم

    ٭٭ چالش بعدی تو کار بود، این پستی که استخدام شده بودم رقابتی بود یعنی به مدت نه ماه آموزش میدادن و کار میکردیم، بعد از اون یکی از ما دونفر رو استخدام رسمی میکردن، قبول کردمو در نهایت موفق شدم

    ٭٭٭چالش بعدی تو کار انگلیسی ضغیفم بود که چون منیجرمون خارجی بود به انگلیسی مکالمه میکردیم،درس میداد،اساینتمنت و امتحان ب زبان انگلیسی، با اینکه یک کار فول تایم بود، تایمم رو مدیریت کردمو و صبح ها از ساعت 6تا 8 کلاس رفتمو و زبانم خوب شد

    ٭٭٭چالش بعدی

    قویتر شدن شخصیتم بود، یک دختر نازک نارنجی بودم که تقی به توقی میخورد گریه میکردم، رفته بودم تو یک محیط جدی اونم بیمارستان، با فشار کاری بسیار بالا و تمام آموزه هام تیوری بود،عملی صفر بودم و یک سری مسولیت های جدی و سخت

    طول کشید چندماه پله ب پله قویتر شدمو تو کارم حرفه ای تر

    ٭٭٭چالش بعدی برای دواطلب شدن برای رفتن به یک سفر کاری خارجی که باید آموزش عملی میدیدی و برمیگشتی سرکار و برای همکارا درس میدادی

    با اینکه کم سن سال ترین و بی تجربه ترین بوذم و تجربه دور ازخانواه نداشتم و زبان انگلیسی مم در سطح پایین بود، داوطلبانه درخواست دادم و تازع به همکارمم ک انگلیسی بلد نبود گفتم بیا مسولیتت با من و اونجا از پس چالش تجربه ی زنذگی تنها، زبان انگلیسی برای ارتباط، یادگیری اون درسا و کارا ب زبان انگلیسی و دلتنگی خانواده براومدم در نتیجه جهان بینیم بزرگتر شد و زبان انگلیسیم قویتر و تو کارم حرفه ای تر

    ٭٭٭ چالش بعدی یک سری دستگاه های جدید آورده بودن ،که مهندسین در ابتدا باید یک سری کارمندا رو آموزش میدادن و اونا باقی کارمندا رو، و شرایطشم ابن بود که کارمند سِنیور باشی یعنی ارشد، ولی من تازه کار بودم،با برقراری ارتیاط موثر با اون مهندسین منم تو وقت اضافه م آموزش دیدمو و رفتم به دیپارتمنتی که حتی کارمندایی با تجربه ی چنذین ساله نمبتونستن ولی من با تجربه ی یکساله رفته بودم

    ٭٭٭ چالش بعدی با یکسال کار کردن تو آزمایشگاه و محیط بیمارستان فهمیده بوذم اصلا رشته ی مورد علاقه م و محیط مورد علاقه م نبست، دیدن بیماری و غم و نگرانی حالمو بد میکرد و دچار یک خوددرگیری شده بودم که چیکار کنم، همه هم میگفتن، درسشو خوندی،تجربه کاری داری،وقتت رفته ادامه بده،

    ولی در نهایت جرات کردم مسیرمو تغییر بدمو شروع کردم به دانشگاه آزاد تغییر رشته دادم

    ٭٭٭چالش بعدی مدیریت زمانی درس و کار با هم چون هزینه شو خودم باید میدادم و مجبور شدم شیفت شب بگیرم، یکی از شیفتهای شب برا جمعه شب بود که چون مریضای بیرون رو نمیگرفتن و فشار کار پایینتر بود وفقط آزمایشای مریضای بستری رو قبول میکردن نه از بیرون، و بعلت فشار کار کمتر،کسی که شیفت بود تو همه ی فضای لابراتوار یک نفر شب میموند، و برای من چالش بزرگی بوذ، اولین تجربه ی شب بیرون موندن از خونه،فشاز خواب، فشار کار ب تنهایی و بدتر از همه ترس از شب تو بیمارستان تنها، شیفت شب تنها تو یک گوشه بیمارستان که آزمایشگاه ما فقط ده دوازده تا اتاق داشت،ترس،فشار کاری، سن کم، چالش کاری که اگر ب مشکل برمبخوردم کسی نبود که ازش کمک بگیرم،که بالاخره از پسش براومدم به مرور بعد از چندوقت

    ٭٭٭چالش بعدی، تقریبا کار اینجا رو یاد گرفته بودم ودیگه چالش برانگیز نبود زیاد، دنبال محیط جدید با شرایط بهتر و درآمد بالاتر بوذ، با اینکه اینجا استخدام دایمی شده بوذمو و مزایا و کارم یادگرفته بوذم، دوباره یک محیط بین المللی پیدا کزدم که فقط قرارداده سه ماهه آزمایشی میبستن، من قرار داد دایمی و ول کردمو رفتم اونجا

    ٭٭٭ تو محیط کار جدید، یعد از یادگرفتن اون سیستم و مسلط شدن، یک پست سوپروایزری اعلان شد و من خودمو واردش کردم و چالشهایی داشتم که کارمندا ک مردای سن بالا و با تجربه ای بودن، میگفتن اگر یک دختر کوچیک سوپروایزر بشه ما استعفا میدیم و تمسخر و اینا

    من و کسی ک بع عنوان سوپروایزر انتخاب شد یک نمره رو گرفتیم ولی بخاطر تجربه ی کاری کم من، من انتخاب نشدم

    چالش جدید، جلوگیری از سرخوردگی و ناامیدی، رفتم خودمو ب عنوان معاون سوپروایزر کردمو وارد یکسری چالشهای جدید کردم، جلسات و سپلای مواد و خیلی مسایل تخصصی زیاد بدون اینکه افزایش درآمد داشته باشه، و همکارام مسخرع میکردن تو دنبال دردسری،بشین کارتو بکن ، و چقدر چیز یادگرفتم شخصیتم رشد کردو بزرگتر شدم و اعتماد بنفسم بالا رفت

    ٭٭٭چالش بعدی رفتم دوباره کلاس زبان و اقدام برای امتحان تافل و امتحان تافل دادم

    ٭٭٭ چالش بعدی دوباره رفتم کلاس زبان تو یک دانشگاه، اونجا کلاب هایی برگذار میشد

    وقتی اولین بار مدیر اونجا اومد و سرکلاس گفت کی حاضره مسولیت یکی از کلاب ها رو برعهده بگیره، و کلابش هم جندر کلاب بود ،من با اینکه حتی لغتی نمیفهمیدم معنییش چی میشه، چ برسه ک چیکار کنم، فقط میدونستم از لحاظ شخصیتی و زبان منو رشد میده و قبول کردم،گفتم هر چی قرار باشه یاد میگیرم تومسبر

    ٭٭٭ چالش بعدی رفتم مطالعه کردمو درباره ی جندر کلاب ک چیکار کنم معلومات گرفتمو و شدم رییسش و دوتا کارمند گرفتم،اینا همه مجانی بود و نفع مالی نذاشت، برنامه و مسابقه و تبلیغات تو سطح دانشگاه

    ٭٭٭ چالش بعدی منی که خودمو رییس اون گروه کردم باید برنامه برگذارمیکردمو و خودم سخنرانی جلوی بچه ها اونم ب انگلیسی

    اولین تجربه ی سخنرانی در جمع و حالا چالش برانگیزتر که باید اونم ب زبان انگلسی میبود، اولین بار سخت بود و طی چندسری یعد بعتر شذم، خیلی اعتمادبنفس رفت بالا، ارتباطاتم قویتر شد، خودمو بیشتر باور کردم

    ٭٭٭چالش بعدی،من کم کم روحیه مو شناخته بوذم که از قید و بند و دستور گرفتن بدم و یک تایم مشخص رفتن و اومدن و درآمد ثابت داشتن و خلاقیت نداشتن بدم اومده بود ، و با اینکه تو کارم خیلی حرفه ای شده بودم،چندبار اخطار بخاطر بینظمی زمانی و مرخضی گرفته بودم، آزادی نداشتن داشت خیلی سخت میشد و خواسته ی بیزنس شخصی داشتن در من شکل گرفت و اینجا با استاد آشنا شدمو و آموزش های استاد، آموزش های استاد کم کم به من جسارت داد، با خواهرم مینشستمو راجع به بیزنس و باورهای ثروت ساز حرف میزدیم، اولین بار ک اینو شنبدم که میشود بدون سرمایه اولیه بیزنس باز کرد و ثروت ساخت، اون جسارت و امید در من زنده شد

    ٭٭٭چالش بعدی من شیش ماه کار کرده بودیم ولی رخ نمیداد، این مواجه شد با کرونا و بسته شدن همه ی کسب و کارها و عروسی برادرم و بیکار شدن پدرم و کار من چون تو بیمارستان بود پابرجا بود،درآمدمم بالا رفته بوذ با قرار داد دایمی و مزایا

    اینجا جایی بود ک سخت بود ،با این اوصاف کرونا و بسته شدن و اینکه هزینه خونه بر عهده ی من گذاشته شده بود، الهام قوی شد ب من که استعفا بده، خیلی سخت بود،درک زیادی از آموزشهای استاد و خدا و قوانین نداشتم ،شرک زیادی هم داشتم، و مسولیت خانواده هم بر من گذاشته شده بود، ولی همچنان مصر بود این ندا ک استعفا بده و بالاخره من استعفا دادم،بدون اینکه حتی بدونم قدم بعد چیه و کدوم ایده و اجرا کنم و چیکار کنم

    ٭٭٭چالش بعدی کنترل سرزنش های دیگران،وعده ی فقر شیطان، امتحان کردن دوتا ایده و ب نتیجه نرسیدنشون

    ٭٭٭چالش بعدی بعد از استعفام اولین پیشنهاد کار آن لاین شد بهم، در رشته ی جدیدم مهندسی، یکی از مهنذسین آشنا رفته بود آمریکا و اینا یک سایت مرجع برای معلومات مهندسی زده بودن و دنبال افرادی بودن ک مهندس باشن و انگلیسی بلد یاشن و مطلب بنویسن تو گوگل، من همون اول قبول کزدمو گفتم انگلیسی شو ک بلدم، حالا بقیه شم یاد میگیرم ، که تو مدت چند روز استاندارد نوشتن که تو گوگل قابل قیول باشه رو یاد گرفتم ،و قوانین گرامری و کپی رایت و این مسایل و مقلات خوبی نوشتم ک گذشتن تو سایت

    ٭٭٭چالش بعدی من استعفا داده بودم ک کار خودمو باز کنم، دیدم این کار دارع منو گیر میندازه تو کارمندی وتو مسیز علاقه م نیست، در ظاهز خوب بود،کرونا بود قرنطین منم خونه کار آن لاین میکردمو وپول میگرفتم ولی بازم جرات ب خرج دادمو و به اون دوستان گفتم من دیکه همکاری نمیکنم مبخام کار خودمو شروع کنم، تمرکزم رو ک برداشتم درها باز شد و بیزنسم استارت خورد

    ٭٭٭چالش ایمان ب ایده ای ک شده بود و اجراش ومنی ک اولین بار بود ، بیزنس خودمو میزدم اونم تو حوزه ای ک فقط علاقه داشتم و اطلاعات زیادی نداشتم

    ٭٭٭چالش بعدی باز کردن بیزنس با هدایت خدا و دستاش ، حالا بحث به عهده گرفتن تمام مسولیت یک کسب و کار، ایده دادن، بالا بردن فروش و منج کردن هزینه های بیزنس

    ٭٭٭ چالش بعدی مهاجرت، بع علت شرایطی ک باید حتما مهاجرت میکردم و هدایت ها وجور شدن همه چیز، تصمیمی که از اومدنش تا عمل کردنش ده روز طول کشید

    ٭٭٭چالش بعدی ، مهاجرت کردیم و در کشور جدید اوضاع کاملا برخلاف پلان و تصوراتمون پیش رفت، قرار بود ویزای آمریکا صادر بشه ک بنا بر شرایطی کنسل شد، دنبال راه حل های دیگه گشتم اما دوبار دیگه هم تا نزدیک رفتن رفت و کنسل شد، فهمیدم که ترمزایی درکازه

    ٭٭٭چالش بعدی، کنترل ذهن کردن در زمانی ک اوضاع اونطور پیش نرفت و پشت سر هم همه چیز رو خراب کرده بودیم، اصلا وارد یک ماجرای جدید دنیای جدید شدیم، که تمام زندگیم یکطرف، چالش و رشدی که این مدت کردم یکطرف

    ٭٭٭چالش بعدی ،پیدا کردن یک خدای جدید

    و توکل و ایمان

    من تو خانواده ی خیلی مذهبی بزرگ شدم، اطرافیانم همه مذهبی نماز روزه دعای توسل و محرم و این مسایل،ولی چون من نتیجه ای ندیده بودم هیچوقت از این خدا،در درونم این خدا رو قبول نداشتم اصن

    اولین بار مفهوم هدایت خداوند ،که خداوند برای همه چیز هدایت میکنه، رو از یک برش یک فایلی از استاد توی تلگرام شنیده بودم،که همون شعر ملاصدرا رو میخوندن، با شنیدن این مفهوم و مشخص نبودن هیچ مقصد و بذون فکر کردن زیاد،خونه و بیزنس و شهر وکشور و دوستان رو ول کردیم و به امید اینکه خداوند هدایت میکند مهاجرت کردیم به یک کشوری برای مهاجرت به کشور دیگه

    ٭٭٭چالش جدید چالش فرهنگ و زبان، برای این چالش تلاش کردم جهان بینیمو بزرگترکنم و پذیرشم رو ببرم بالا و چیزهایی که دوست نداشتم رو اعراض کنم، وسعی کردم تا زمانی که اینجا هستم به این فرهنگ احترام بذارم و زعایت کنم در حد امکان که خودم راحت باشم.

    ٭٭٭چالش مالی و شرایط زندگی

    همه چیز رو از صفر شروع کردیم دوباره، تو این زمینه خیلی چالش زیاد بود

    مالی چون من رو بیزنس سرمایه گذاری کرده بودمو و اونم بستم ،با پول کمی حرکت کردیم، فقط به پشتوانه اون فایل بیست دقیقه ای ااز استاد که خداوند همه چیز میشود همه کس را، تو زمینه مالی خیلی کنترل ذهن و سپاسگزاری کردم ،و اوضاع هم ب همون نسبت بهتر شد

    * چالش شرایط زندگی ،اوایل یک اتاق گرفته بودیم، یکی از سختترین چالشها بود، که تمام خانواده تو اتاقی که کوچکتر از اتاق شخصی من بود حتی سر کنیم ، بعداز یک مدت تونستم ب مسیر برگردمو و بابت کوچکترین امکانات سپاسگزاری میکردم و تمرکزبر نکات مثبت، خیلی زود اوضاع هی تند تند عوض میشدو ب خونه های بهتر و مستقل هدایت میشدیم،شرایط مالیشم فراهم میشد

    ٭٭٭چالش بعدی مفهوم صاحبخونه و همسایه مشترک داشتن و آشپزخونه مشترک داشتن، مایی که سالها بود تو خونه ی خودمون بودیم و نه کوچ کشی ن سر صدایی، الان آشپزخونه مشترک داشتیم

    سعی کردم بازم با سپاسگزاری بخاطر داشته ها ک اینی ک اوضاع میتونست از اینم بدتر بشه اما نشد، و تمرین کردن برای صبور بودن و غلبه بر خشم ودیدن نکات مثبت همسایه ها و اعراض از بعضیی چیزا، به صلح برسم کم کم و جهان هدایت کرد به خونه مستقل و راحت

    ٭٭٭چالش بعدی روابط، من کلا خونه نبودم زیاد و با خانواده م زیاد در ارتباط چنذین ساعته نبودم، همه جمع شدیم بودیم کنار هم و و اونم در این برهه ی حساس و چلنجینگ ، مشکلات و دعوا و بحث و انتقادو نصبحت و سرزش و تلاش برای تغییر همدیگه شروع شده بود، که ته همش میرسید به اعصاب خوردی و بی اخترامی و اوقات تلخی، و منم که داشتم دوره های استاد رو گوش مبدادم ، شده بودم بلندگوی فعال، طول کشید یک مدت تا ضربه هاشو بخورم و بفهمم ک توانایی تغییر کسی رو ندارم و این خودمم ک نیاز ب تغییر دارم، و شروع کردم ب اعراض، توجه بر نکات مثبت خودم و دیگران، و عشق ورزیدن ب خودم، آسان گرفتن بر خودم و دیگران. روابط بطور خیلی محسوسی خوب شده بینمون ،طوری ک اوایل در حدی بد بود که اصلا نمیتونستم تمرکز کنم روی پیدا کردن ترمزای مهاجرت، تمام انرژی منو خشم ک نفرت و بحث میگرفت، الان ب صلح خوبی رسبدیم، و فاصله ی تنش ها خیلی زیاد و شدتشون بسیار کم شده، وعشق و محبت و پذیرش و گذشت بینمون زیاد شده

    ٭٭٭چالش مسایل مذهبی، چون پدرم خیلی مذهبی هست و من دیگه عبادت رو ب اون شکل قبول ندارم،اوایل منم تو مسیر تکاملم بودم و نمیفهمیدم ک نباید جتگید، منو ک فشار میاورد نماز و قرآان و دعاهای توسل و این چیزا ،منم بحث مقاومت و گفتن تعزیف از خدا و ایمان،تا حدی ک بابام میگفت این آقا شما رو از راه بدر کرده، منظورشون استاد بودن، تا اینکه گفتم راه حل پیدا کتم،دبگه نجنگیدم،بحث نکردم،شروع کردم به پذیرش اعتقادم در درونم و از بین برذن احساس گناه، الان اوضاع طوری شذه دیگع کاری ندارن ب این مسایلم

    ٭٭٭چالش بعدی،چالش احساس لیاقت، منی که تمام دستاوردام صفر شده بود،اون دکتر شنیدن ها، بیزنس،اعتبار خونه رفاه، به شدت احساس لیاقتم خورد شده بود ،طوری ک همیشه احساس کمبود و ضعف میکردم در مقابل این مردم و حس یک مهاجر بدبخت و بی ارزش رو داشتم، از پس این چالش نتونستم بربیام تا زمانی ک آگاهی های دوره ی احساس لیاقت به دادم رسید

    ٭٭٭چالش بعدی اینجا، بخاطر اینکه خودمو بچالش بکشمو از سکون دربیام،من تو نقاشی خیلی افتتضاح بودم،حتی یک خط صاف نمیتونستم بکشم، فکر میکردم اصلا استعداد نقاشی ندارم، رفتم کلاس نقاشی و توی چهار ماه نقاشی م خوب شده بود میتونستم نقاشی های قشنگی بکشم و از پس نجواها و کمالگرایی و مقایسه خودم با بقیه بربیام.

    ٭٭٭چالش بعدی تغییر دیدم به اوضاع و شرایط. ذهتم خیلی تلاش داشت ک حس یک آدم قربانی و مظلوم رو بگیره که گذشته چ زندگی خوبی داشته والان وکجاست، و من تمام سعی م رو میکنم ک طوری به اوضاع نگاه کتم ک حس خوب و قدرت وپیشرفت بده، خودم رو یک آدم قوی در حال پیشرفت ببینم که ب زودی مهاجرت میکنه و آینده ش بارها با کیفیت تر و زیباتر از گذشته ش هست، تلاش میکن

    ٭٭٭چالش بعد ک چندوقت پیش قانون اینجا عوض شد وطبق اون ما باید ترک میکردیم، و اینجا دیگه باید توحیدی عمل میکردمو و ایمانم رو نشون میدادم و قدرت رو از آدما و قوانین میگرفتم ،باید در اون لحظات و روزهاایمانم رو نشون میدادم، کع خدا رو شکر تونستم به لطف خدا و اوضاع خوب پیش رفت

    ٭٭٭چالش الانم که باید ترمزای مهاجرتمو پیدا کنم و حل کنم این مساله رو، چون میفهمم ک در مسیر درستم ،احساسم داره بهتز میشه نسبت ب این موضوع و چنان در مدارش هستم که از در و دیوار نشانه میاد، درمداری هستم که هر روز فقط آدمایی رو میبینم دارن مهاجرت میکنن، از هر گوشه ی دنیا خبر رفتن آدما رو میشنوم،اطرفم همه آدمایی هستن ک دارن میرن یا رفتن.

    مرحله اول: چه چالشی داری که در حال حاضر داری فرار میکنی؟

    در حال حاضر چالشم پیدا کردن و رفع کردن ترمزام ، که با دوره ی کشف قوانین فهمیدمو و جلسه قبل هم یک ایده ی جدید رسید برام برای شناخت ترمزام.

    جلسه قبل در مورد حسادت بود به موفقیت اطرافیان و اونجاهایی که من فکر نمیکردم فلانی موفق بشه و شد، مثلا تو هدف من کسایی ک فکر نمیکردم بتونن مهاجرت کنن و کردن؟

    اومدم نشستم گفتم چرا فکر نمیکردم نمیتونن، به فلان دلیل و بهمان دلیل

    اون دلیل ها در حقیقت همون ترمزای منن، باورای محدودکننده ی منن، که فکرمیکردم بخاطر فلان دلیل نمیتونن،اون در اصل باورای محدود کننده ی خودم هستن ،نه ناتوانی اون آدما

    مرحله دوم:

    در این مهاجرت فارغ از نتیجه م ،من در این سفر برام مثل یک دانشگاه بینظیر بود

    تضادها منو مجبور کردن که جدی بشینم و روی قانون و دوره ها کار کنم و این پیشرفت ها رو داشتم تو این مدت

    ٭٭ دوره ها بحث مدار هستن نه پول ، من قبلا با درآمد دوره نمیخریدم،چون در مدارش نبودم ،الان با اینکه درآمدی ندارم، با کار کردن متعهدانه روی فایل های رایگان و کنترل ذهن درمدار دریافت دوره ها قرار گرفتم و خواهرم دوره ها رو خرید والان این دوره ها رو دارم، راهنمای عملی، عزت نفس، احساس لیاقت، کشف قوانین، شیوه ی حل مسایل، تا قدم سوم از 12 قدم، کتاب چکونه فکر خدا را بخوانیم

    ٭٭من کنترل ذهن یاد گرفتم،قلبلا فقط شنیده بودم اصلا عمل نمیکردم، الان شخصیتم قویتر شده میتونم بگم که الان تصادهای بزرگتر کتر حسم رو بد میکنن نسبت به مسایل عادی و بی اهمیت قبلا

    ٭٭٭ انسان سپاسگزارتری شدم، قبلا خیلی ناسپاس بودمو و همیشه ناراضی ،الان تو هر قضیه ای نکات مثبتشو پیدا میکنم وسپاسگدارم

    ٭٭٭دارم یادمیگیرم که به تمام مسایل زندگی از زاویه ای نگاه کنم که به حس خوب برسم و به؟نفعم بشه

    ٭٭٭آدم عصبی و زود جوشی بودم ،الان خیلی آرامتر و صبورتر شدم

    ٭٭٭٭روابطم با خانوادم بهتر شده

    ٭٭٭خدای واقعی رو شناختم و به آرامش رسیدم

    ٭٭احساس گناهم در مقابل مسایل مذهبی از بین رفته و در مقابل اطرافیانم کمتر شده

    ٭٭٭ دارم طریقه ی پیدا کردن ترمزا و ساختن باور رو یاد میگیرم

    ٭٭ دارم روی لیاقتم کار میکنم

    ٭٭٭نسبت به خودم،اطرافیان و زندگی آسانگیرتر شدم

    ٭٭٭تو شناسایی نجوای ذهنیم بهتر شدم

    ٭٭٭با مفهوم توحید آشنا شدم و در مسیر توحید قرار گرفتم و در مدار خوندن و درک قرآان

    ٭٭٭تلاش برای تغییر دیگران در من خیلی کمتر شده

    ٭٭٭دارم یاد میگیرم تو مسایل قایم ب ذات باشم

    ٭٭٭تو برخورد با چالش ها قویتر شدم

    ٭٭٭زندگی م در کل در بحث مالی،روابط،سلامتی بهتر شده

    ٭٭٭من زبان انگلیسی م خوبه، درگیر دایره امن نیستم،وابستگی به دوست و فامیل ندارم قبلا دوبار مهاجرت کردم و از سن 13 سالگی از خاله دایی عمو مادربزرگ و دوستان نزدیک جدا شدم و یاد گرفتم با افراد غریبه آشتا شم و اونا رو ب عنوان دوست قبول کنم و وابستگی ندارم، اینا رو قبلا چالش هاشو حل کردم، الان خیلی آماده ام برای یک مهاجرت اساسی

    مرحله ی سوم

    کارهایی که باید انجام بدم اینه که یک سری ترمزا رو شناختم، وشروع کردم از قویترین ترمز که شرک و قدرت دادن به قوانین دولت ها هست

    تصمیم دارم برای این ترمز

    فایل های توحیدی گوش بدم

    دنبال الگو ها و مثال هاش بگردم مثلا مهاجرت استاد و چتدتا از آشنایان

    قوانین جهان رو یاد آوری کنم که افکار من هست که رقم میزنه

    مراحل بعد ببینم چ ترمزی بعد از این بیشترین مقاومت رو در من داره

    استاد عزیزم سپاسگزارم از شما برای این تمرین بینظیر، دیروز با پیدا کزدن ترمزام نجواها شروع شده بودن،که اگر نتونستی حلشون کنی چی؟ با این تمرین و نوشتن دستاوردام چنان انگیزه ای گرفتمو بیاد آوردم که چیکارا کردمو و الانم همون آدممو میتونم بازم،قلبم باز شده،حس قدرت دارم، خودم رو دارم تحسین میکتم،همش ذهتم میگفت این دوسال هدر دادی یه جایی نرسیدی،فهمیدم الان با نوشتن دستاوردام اسن سالا یک طرف این تغییر شخصیتمو و بهتر شدنم تو این سفر یکطرف،الان حس قدرت میکنم که ترمزامو بردارم

    و بهترین ها رو براتون میخام بهتزین استاد دنیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1757 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز

    سوال اول: وقتی چالشی برام پیش میاد در زندگی چه واکنشی نشون میدم؟ خب بازم هم این جواب این سوالو باید اینطور شروع کنم که به نسبت قبل خیلی بهتر شدم و‌تغییر کردم، قبلا اگر چالشی پیش میومد زود ناراحت میشدم و مدت ها بهش فکر میکردم و اون قضیه رو تو ذهنم تغذیه میکردم تا رشد میکرد و گاها هیجانی رفتار میکردم ، ولی الان خداروشکر خیلی بهتر شدم و میدونم که خودم باعث شدم اون مسئله به اون شکل بوجود بیاد با افکار و باورهای خودم و این قضیه میخواد بهم درس بده و میدونم که هیچوقت نخواهد بود که ما چالشی در زندگی نداشته باشیم و ما باید سعی کنیم خودمونو از چالش ها و مسائل زندگی بزرگتر کنیم و اجازه بدیم خداوند هدایتمون کنه

    سوال دوم: چه موضوعی هست که دارم ازش فرار میکنم؟ الان که فکر میکنم چیز خاصی نیست که ازش فرار کنم ولی فکر کنم یه چیز میتونم اشاره کنم این که گاها این فکر میاد تو ذهنم که بقیه افراد و مردم آدم های خوبی نیستن و خوب رفتار نمیکنن و من بعضی وقت ها باهاشون به مشکل میخورم البته میدونم‌که همش تو افکار خودمه و از قبل بهتر شدم ولی باید بیشتر روش کار کنم

    یا مثلا فکر میکنم که من زیبا نیستم و لایق یک رابطه عاشقانه خوب نیستم

    که این قضیه هم باید بیشتر روش کار کنم، وقتی از بیرون ازم تعریف میشه اونو بلد کنم خودمو زشت ندونم چون من هرچی خودمو در ذهنم تجسم کنم و باور کنم همونطور بیرون از خودم بهم بازخورد میدن

    سوال سوم: ذهنیتمو در مورد اون موضوع عوض کنم

    خودمو بیشتر دوست داشته باشم، از خودم تعریف کنم ، به خودم جایزه بدم بابت هر کار درستی که انجام میدم و خودمو باور داشته باشم مهارت هامو ببینم پیشرفت هامو ببینم

    در مورد بقیه هم نگاه مثبت داشته باشم هرجا کسی بهم کمک کرد یا برخورد خوبی داشت بلدش کنم تو ذهنم و به خودم یادآوری کنم ، با هر رفتار بد بقیه به خودم نگیرم و بگذرم و بدونم مه خودم باعث شدم اون وجه طرف بهم نمایان بشه و به زیبایی ها توجه کنم

    سوال چهارم: کارهایی که برای حل مسئله باید انجام بدمو تقسیم کنم به قسمت های کوچکتر

    هر روز از یه جای بدنم‌تعریف کنم، هر موقع دست آوردی داشتم به خودم آفرین بگم جایزه بدم بخودم هرچند کوچیک و ارزون لپ خودمو بکشم ، در طول روز با یک‌بار دوست دارم به خودم گفتن شروع کنم

    سوال پنجم: تمرکز کنیم روی پیشرفت هایی که الان بدست آوردم

    مهارت هامو ببینم ، کارهایی که تو این مدت انجام دادم و پیشرفت کردمو ببینم، از خودم تعریف کنم، اعتماد به نفسمو بیشتر کنم و اصلا فکر نکنم که کار کوچیکی انجام دادم

    استاد جان ممنونم بخاطر این فایل های پرمحتوا خیلی دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    سید محمد رضا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 682 روز

    سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ،،،،

    سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند و ثروتمند بزرگ عباس منش ،،

    بسیار سپاسگزارم از استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز برای این دوری بی نظیر ،، خداقوت ،،

    شاید خیلی وقته با خدای خودم دارم در حال مذاکره بودم سر چالش زبان انگلیسی و نمیدونم واقعاً این حس فوق العاده رو بچه ها چگونه باز گو کنم باهاتون که خداوند چقدر زیبا و عزتمندانه پاسخ ماهارو عزیزای دل خودش رو به وضوح میده ،، خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم ،،

    بله چالش توی زندگی من بسیار و بسیار بوده خیلی جاها بوده که واقعاً ترسیدم و با توکل درونیم تونستم کمک بگیرم از خدا ولی خیلی جاهام بوده که باز به پشتیبانی خداوند متعال با قدرت قدم برداشتم و رفتم توی دلش بزارید ی مثال از بچه گی هام و نوجوونی هام براتون بزنم من همیشه توی ماشین بازی کامپیوتری بازی های نید فور اسپید ی جورایی واسه خودم اسم و رسمی پیدا کرده بودم تو جمع خانواده و دوستان ولی الان بعد از پونزده سال دارم ی مسئله ای رو درک میکنم که چرااااا زمانی که مثلاً یکی از بچه ها توی بازی در حال باخت بود و نصف بازی رو رفته بود چرا خیلی انگیزه و شوق داشتم که دسترو ازش بگیرم و اون بازی باخته اونو ببرم ،، حتی خیلی بیشتر از بازی از اولی که خودم انجام میدادم ،، اون چالش و الان که صحبت های استاد عزیزم و گوش دادم تازه درک کردم ،،،

    زبان انگلیسی چالش حال حاضر من و خداوند متعال منو هدایت فرمودن به صحبت های استاد عزیزم و اینکه میخوام جای تنبلی و پشت گوش انداختن جدی استارت بزنم و انجامش بدم و اینکه خیلی برام جالبه بچه ها من واقعاً علاقه ی شدیدی هم به زبان انگلیسی دارم نمیدونم چرا تنبلی زورش میچربه ،، البته برداشتی که از صحبت های ارزشمند استاد عزیزم داشتم اینه که شاید خیلی سختش کردم و جای اهرم رنج و لذت و رعایت نکردم روزی ده دقیقه رو هر تنبلی و هر ذهنی باهاش کنار میاد ،،

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که استاد عباس منش و خانوم شایسته عزیز رو توی زندگی من وارد کردی و همینطور حضور فوق العاده خودت رو ،، شکرت شکرت شکرت

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که من زبان انگلیسی را به راحتی آموختم و به روان صحبت می کنم و سلامت و ثروتمند هستم ،،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: