ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 2

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1313 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوب این سایت الهی

    خدا را شکر می‌کنم با پاسخ دادن به این قسمت فایل با درک بهتر می‌توانیم جواب بدهیم و به حل آن به شکل خوب و درست و عالی مسئله را حل کنیم

    خدایا شکرت با مشارکت بچه‌ها و تجربه خوب آنها چقدر ارزشمند و بی‌نظیر است تا برای شناخت خودمان اگر به اشتباهی که مرتکب شدیم درس و فرصت‌های خوبی برای یاد گرفتن داریم برای مسیر درست زندگی

    اشتباه جزء تجربه‌های زندگی‌ست به شرطی که تکرار آن اشتباه دوباره آن را انجام ندهیم این ذهن قدرتمند باید بپذیرد به عنوان پیشرفت مثلاً ببینیم کجای کار ایراد دارد تا به نفع خودمان آن را با نگاه درست درس بگیریم چون من آدمی هستم که اگر کسی اشتباه من را بگوید یعنی ایراد بگیرد یا انتقاد کند با جان و دل آن را می‌پذیرم و روی آن کاری که اشتباه کردم سعی برای درست کردن آن اقدام می‌کنم ولی خودم را اصلاً سرزنش نمی‌کنم

    البته الان با این آگاهی‌ها و کارکرد خودم و باورهام توانستن این اشتباه را یک فرصت قلمداد کنم چون مسیر یادگیری به نظر من برای پیشرفت همین اشتباهات هست که از زاویه‌های دیگر می‌توانیم برای یادگیری و حرکت رو به جلو درس‌های خوبی بگیریم و این‌ها کنترل ذهن است که می‌تواند در برابر این اشتباهات خودش را بهبود ببخشد و این گردن گرفتن اشتباهات تواضع و فروتنی است که فرد می‌تواند کار کند روی خودش

    قدرت و توانایی هر فردی به قدری است که می‌تواند در هر لحظه بهتر بود و پیشرفت کرد پس باید ذهنمان را تربیت کنیم برای قدرتی که می‌شود برای یادگیری به بهترین شکل از نتایج آن به دست آورد اگر به گنجینه‌ای که درونمان هست به نام استعداد از آن به بهترین شکل استفاده کنیم برای رسیدن به اهدافمان هیچی جلودار ما نمی‌شود چون برای هر کاری یک سری اشتباهات هست که آن را همه در زندگی خود دارند فقط ترس نباید باعث بشود برای ادامه آن کاری که انجام می‌دهیم و ادامه دادن درس‌های زیادی می‌شود یاد گرفت از درست شدن آن و با بهبود ذهن قدرتمند بتوانیم در ما آن شکل بگیرد

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    سید محمد رضا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 652 روز

    سلام و درود فراوان خدمت آرمی بزرگ و قدرتمند عباس منش،،،

    چقدر برای من جالب بود که من به تازگی ی اشتباه خیلی بولد انجام دادم توی کارم و الان استاد دارن درباره ی اشتباه صحبت میکنن ،، خدایا شکرت که هر لحظه منو هدایتم میکنی به سمت کمال و نور ،،

    خوب من اشتباه خودمو اولش نپذیرفتم و قصد داشتم تا لحظه آخرم هی توجیهش کنم ولی جالبه که قضیه داشت بد تر و پیچیده تر میشد تا جایی که دیگه خودم احساس کردم ن ،، این خودم نیستم ،، باید دست از گول زدن خودم بردارم و زدم بیرون گفتم من به یاری الله الرحمن الرحیم حلش میکنم ،، پذیرفتمش ،، دقیقاً عین گفته استاد عزیزم ،، خیلی حس قدرت بهم داد وقتی پذیرفتمش ،، بعد بلافاصله گفتم خوب الان چطور میشه حلش کرد ،، همینطور جواب میومد توی ذهنم این کارو کن اون کارو کن تا بالاخره تصمیم گرفتم و عمل کردم ،، و خیلی جالبه مسئله ای که داشتم به کل قیدشو میزدم حل شد فقط توی چند ساعت ،، واو ،، به همین آسونی ،، پذیرفتم ،، از خداوند یاری خواستم و بنگ ،، پاسخ گفته شد و حل شد ،، تمام ،،

    خیلی مهمه که ما باید یادبگیریم هیچ موضوعی را حل نشدنی نبینیم ،، خیلی مهم که درک کنیم قدرتمندیم ،، خیلی مهمه خدارو حس کنیم توی لحظه هامون ،،

    درس من از اشتباهم خیلی برام از نتیجه مهم تر بود اینکه نهایت سعی مو بکنم تکرارش نکنم ،،

    و راز دل اشتباه خودمو کشف کردم ،، ترس ،، ترس از نشدن که به نظرم شِرک محض بوده و خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که درکش کردم و از خداوند میخوام همیشه و همیشه شرک و کفر رو از من دور کنه به بزرگی و کرمش ،،

    توی مراحل بعدی نباید بترسم باید سعی کنم نهایت سعی خودمو بکنم تا بهترینم و ارائه بدم و الله و همیشه یار یاور خودم بدونم توی تمامی امورم ،،

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این دوره ی فوق‌العاده ،، به به چه دوره ای شد ایول خداقوت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز ،، عشقید فرشته ها ،،

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که توانستم از اشتباهم درسش رو بگیرم و دیگه تکرارش نکنم شکرت خدا جونم ،،

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ثروووووتتتتمند و شاد و تندرست و سلامت هستم ،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    مرضیه پویا گفته:
    مدت عضویت: 1415 روز

    سلام و‌ درود بر استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    این اولین کامنت من در سایت دوست داشتنی عباسمنش هستش و خوشحالم که تونستم عزت نفس این رو داشته باشم که دید نگاه خودم رو مطرح کنم و قدرتمندانه خودم رو با یکی دیگر از ترس هام که مطرح کردن نظرهام هستش ب چالش بکشم امیدوارم خداوند مارو در ساختن ذهنیت قدرتمند کننده و یافتن و تغییر ذهنیت های محدود کننده قدرت بدهد

    نمیدونم از کجا شروع کنم و بنویسم اما بنظرم نوشتن در قسمت کامنت ها ب من کمک میکنه که جدی تر به این فایل ها بپردازم و خودم رو ب چالش بکشم

    فایل ذهنیت قدرتمند در برابر ذهنیت محدود کننده پر از آگاهی بود و پاشنه آشیل من بود که من رو آگاه بر ذهنیت های محدود کننده ام کرد

    من در آخرین اشتباهی که از روی سهل انگاری خودم بود انجام دادم اولش نسبت ب خودم و اینکه ذهنم فراموش کار هستش گارد گرفتم و حس عصبانیت و ناراحتی داشتم که چرا با اینکه تو برگه ذکر کرده بودم چرا باید وسایل خودم رو فراموش کنم و کارم رو این فراموش کاری میتونه ب تاخیر بیندازه یا حتی کنسل بکنه

    صبح امروز با اینکه تو برگه همچی رو که لازم داشتم رو ذکر کرده بودم برگه ام رو نگاه نکردم چرا که فکر میکردم در خاطرم خواهد موند و بخاطر همین خیلی از خودم عصبی بودم و احساس کردم که واقعا آدم ناکارآمدی هستم اما چند دقیقه بعد مغزم این رو بهم گفت که نباید به خودم که ارزشمنده و لایق بهترین هاس توهین کنم یا ازش عصبانی باشم مسؤلیت کارم رو که خودم متعهد به نوشته ام نبودم و برگه ام و وسایل مورد نظرم چک نکردم مجنر ب این موقعیت شده

    نتیجه گرفتم ک باید از این لحظه ببد حتما برگه ای که توش کارهای روزانه ام رو مینویسم چک کنم و البته کارهای و موارد روزانه رو بنویسم

    بعد از پذیرفتن ب خودم اجازه دادم که شاید بهتره کارهای دیگ ام رو انجام بدم که پشت گوش انداخته بودم اینکارو که انجام دادم ب طور عجیبی تمام وسایلی که نیاز داشتم از طرف دوستانم ب من داده شد و من کارم رو به خوبی و بطور راحتی ب تمام رسوندم

    در لحظه اولی که شرایط به ظاهر بد رو دیدم بسیار زیاد نسبت ب خودم ناامید بودم و از خودم دلخور شدم اما تا به ذهن خود و افکار محدود کننده ام اهمیت ندادم و اونها رو با یکار دیگ از ذهنم بیرون کردم جهان و کائنات هستی راه رو برای من هموار تر کردن

    نمیدونم اون لحظه حالم رو وصف کنم که چقدر شکرگزار خداوند و قانون ها بودم که با توجه به نکات مثبت و بی اعتنایی ب افکار محدود کننده همچی از اون چیزی که من انتظار داشتمو حتی بهتر پیش رفت

    این موقعیت به ظاهر اشتباه و ناراحت کننده من رو ب نوشتن برنامه روزانه و رها کردن افکار محدود کننده و آرام نگه داشتن خودم در حالت های عصبی کننده کمک کرد و تونستم از یک موقعیت که خیلی بابت اش از خودم ناامید بودم درس یاد بگیرم

    یکی از تعریف های درست در مورد ذهنیت های قدرتمند کننده اینکه:اگه ما با تلاش کردن برای رسیدن ب هدف هامون ب طبقه ششم برسیم اما بدلایلی که [از سهل انگاری خوده من باید مسؤلیت تمام کارها اتفاقات که برامون رقم میخوره رو برعهده بگیریم]پامون مصلا پیچ بخوره و قل بخوریم بیافتیم پایین ما این دفعه که میخاییم شروع کنیم از صفر شروع نمیکنیم از تجربیاتمون شروع میکنیم اینبار سریعتر شش طبقه رو بالا میریم و طبقه های بعدی رو بخاطر تجربیات بدست اومده راحتر طی میکنیم

    به نظر من زاویه دید ما ب این تجربیات باید با دید باز تر باشه که کمک میکنه ما بهتر تر در موقعیت شبیه ب این مسئله بتونیم این موضوع رو حل بکنیم و آگاهی جدیدی بیاموزیم ما باید احساس خود را خوب نگه داریم چرا که در این صورت اتفافات به ظاهر منفی جنبه های مثبت خود را با مرور زمان نشان میدهد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1205 روز

      سلام مرضیه‌جان

      زیبا نوشتی برامون ممنونم ازت

      این قسمت کامنتت برام یه درس بزرگ داره (ما این دفعه که میخاییم شروع کنیم از صفر شروع نمیکنیم از تجربیاتمون شروع میکنیم اینبار سریعتر شش طبقه رو بالا میریم و طبقه های بعدی رو بخاطر تجربیات بدست اومده راحتر طی میکنیم )

      برات بهترینها روآرزو میکنم عزیزم

      درپناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مصطفی شهنواز گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    به نام لله زیبایی من

    سلام استاد جاان و تمااامی دوستانم

    استاد من تو کارم خیلی خودمو خوب میدونم همیشه خودمو تشویق میکنم مثلا دارم برش میزنم بارها تو ذهنم حتی روی لبام میگفتم کاری نداره برای من من تو کارم خیلی بی نظیرو حرفه ایم بعضی اوقاتم یه کوچلو اشتباه میبریدم میگفتم چیزی نشده حلش میکنم که خدا شاهده میدیدم که اون جوری که فکر کردم اشتباهه حتی به نفعم شد تو برش و اینو بارها به خودم میگفتم که ناخوداگاهم میدونسته که اون جوری به نفع منه ولی توی نصب قبل اومدن توی سایت اصلا خودم میگفتم که کاری که زود انجام شه که کار خوبو با کیفیتی نمیشه و دقیقا خیلی طول میکشید الان خیلی بهتر شدم روش کار کردم و این کدو نوشتم که کاری که زود انجام شه یعنی خداوند اونو برام انجام داده خیلی روش دارم کار میکنم خیلیم بهتر شدم ولی بازم دارم روش کار میکنم

    اخرین اشتباهو بخام بگم اومدم گرد بر برای جای پریز دربیارم روی ام دی اف مته گرد برد. چرخید ام دی افو از چند جا خش انداخت و عملا اون ام دی اف خراب شد و ام دی افی که توی کارگاه داشتم ده سانت کمتر بود و بخاطر همین دو لکه خش باید میرفتم یه ام دی افه دیگه میخریدم همونجا گفتم چیزی نشده اشکالی نداره ام دی افو بردیم کارگاه به خودم گفتم اشکالی نداره یه ام دی اف دیگه میخرم و اون ام دی افو جای دیگه استفاده میکنم چیز خاصی نشده حلش میکنم رفتم خونه شب ذهنم یه ایده بهم داد که همون ام دی افه که ده سانت کوچیک بود رو خیلی زیبا کارو تحول دادم خیلی راحت اینم به خاطر این بود که احساسمو خوب نگه داشتم خیلی قشنگ حلش کردم

    خدایا شکرت بابت آگاهی ها

    خدایا بی نهایت سپاسگذارتم

    استاد قشنگم سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    مهیار ضیائی گفته:
    مدت عضویت: 3319 روز

    به نام رب العالمین

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    این سوالتون خیلی بهم چسبید. خدارو هزاران مرتبه شکر، استاد جانم به لطف دوره احساس لیاقت و قسمت گفتگوی درونی و بارها و بارها کار کردن روی اون قسمت من در این مورد واقعا پیشرفت زیادی کردم. قبلا وقتی اشتباهی هر اشتباهی حتی کوچک مرتکب می شدم یه کلمه خیلی بدی با معنی گند زدی ناخودآگاه تو ذهنم بدون هیچ کنترلی به خودم می گفتم.

    ولی بعد از تمرکز روی بهبود گفتگوی درونی ام با مهیار جونم که هنوز هم ادامه داره توی این مورد خیلی خوب شدم. الان در زمان اشتباه خیلی خیلی خیلی سریع حالم رو خوب می کنم و در شاید 90 درصد مواقع از همون لحظه اول حالم خوبه و اصلا بهم نمیریزم.

    اینقدر که این جمله رو تکرار کردم: اشتباه کردم؟ کیه که اشتباه نکنه؟ اشتباه جزئی از زندگیه، پیش میاد آدم درس میگیره و پیشرفت می کنه. الان به محض اینکه یه اشتباه کنم اینقدر که این جمله رو تکرار کردم و نشسته توی ذهنم این جملات میاد و پرونده رو می بنده و ذهنم تغییر می کنه روی درسی که گرفتم.

    واقعا خدارو هزاران بار شاکرم. من همون مهیاری هستم که به خاطر یه اشتباه کوچیک روز خودم رو خراب می کردم و بس که خودم رو سرزشنش و تخریب می کردم و بارها به یادم میومد. اصلا الان دیگه این موضوع آروم بودن من در اشتباه الگو شده برام در بقیه مسائل و هر بار به خودم میگم همین شخصیت رو در هر موضوع دیگه ای هم بسازم می تونم همینقدر تغییر کنم و زندگیم رو بهبود بدم.

    «اگر این اشتباهه نبود، شاید این درس رو اینقدر خوب نمی گرفتم.»

    تمرین:

    چند روز پیش با همسرم در مورد اینکه یه زمانی بچه دار بشیم یه صحبتی کردیم و من از کوره در رفتم چون من اصلا دوست ندارم حتی به این موضوع بچه فکر کنم. یعنی یهو ساکت شدم. رفتم تو فکر و حالم از حالت خوب خارج شد.

    اول که چند دقیقه غرق فکر کردن بودم و اصلا حرف نزدم همین طور حالم داشت با افکار منفی بدتر میشد. اما به خودم گفتم الان دستتو داری می کنی توی آتیش، می خوای ادامه بدی؟ و فکرمو بردم به این سمت که من چرا اصلا راجع به این موضوع اینقدر گارد دارم که اصلا دوست ندارم نه راجع بهش فکر کنم نه حرف بزنم! اینکه این موضوع تونست اینقدر من رو بهم بریزه، یهو بیشتر از هرچیزی ناراحتم کرد. اینجا بود که یهو ذهنم اومد سرزنشم کنه که انگار راه یهو بسته شد. تموم. یهو گفتم مهیار جون اشتباه جزئی از زندگیه پسر آدم اشتباه می کنه ولی درس میگیره و پیشرفت می کنه. خب حالا ریشه این موضوع توی تو چیه؟ چرا تو اینقدر از این مسئله بچه بدت میاد؟

    و جالب اینجاست که وقتی این سوال رو پرسیدم صحنه ها و ریشه هایی که باعث شده این موضوع در من ایجاد شه رو دیدم تو ذهنم که بیشترشون بر میگرده به سنین کودکی خودم. و اونجا بود که به خودم گفتم مهیار این موضوع برات یه چالشه که باید حلش بکنی. تو باید توی این موضوع با خودت به صلح برسی.

    و موندم فکر کردم راجع به ریشه هایی که از کودکی ام نشات گرفته بود. از یه سری چیزها که من به عنوان یه بچه 9 10 ساله دیدم و از همونجا توی ذهنم بچه داشتن تبدیل شد به بدبختی، از دست دادن آسایش، فداکاری و از خود گذشتگی و… کلی چیزایی که تو ذهنم ناخواسته است. و این ها همیشه باعث میشه به راحتی این جمله از دهنم در بیاد: من از بچه بدم میاد!

    اما واقعا موندم به اینا فکر کردم. از درون می دونم از بچه بدم نمیاد. همیشه همبازی خوبی برای بچه ها هستم. هم خودم با تمام وجود بازی می کنم و حال می کنم هم اونا. همه بچه ها هم دوستم دارن. ولی این جمله ای که همیشه ناخودآگاه میگم «من از بچه بدم میاد» و عکس العمل های مختلفی که راجع به این موضوع داشتم این ذهنیت منفی رو به وجود آورده.

    درسی که از این موضوع گرفتم اینه که، این توانایی در جمع کردن خودم خیلی کمکم کرد تا بتونم سریع به خودم مسلط شم پس بازم قوی تر رو خودم کار کنم تا زودتر بتونم فکرم رو تغییر جهت بدم. و درس بعدی برام این بود که من باید با چیزی که به هر دلیلی با هر ریشه ای ازش خوشم نمیاد به صلح برسم نه اینکه بتونه من رو بهم بریزه و زمان ارزشمندم رو با حال بد از من بگیره. و مهم تر از همه اینکه یه جمله منفی رو راجع به یه چیز همش تکرار نکنم.

    اولویت من باید حال خوبم باشه و گارد داشتن من توی یه موضوع می تونه این حال خوب رو بد کنه ولی در صلح بودن با خودم میتونه به من همیشه کمک کنه. و یادم باشه که همه چیز درسته و من باید باز زاویه نگاهم اون درستی را ببینم.

    وقتی این مورد پیش اومد که البته کل این ماجرا شاید 10 دقیقه طول کشیده باشه، من واقعا تصمیم گرفتم دیگه این کلمات رو تکرار نکنم و همون طور که خیلی از موارد رو با رنج و لذت جلوگیری کردم از انجامش، برای این موضوع هم همین کار رو بکنم و سعی کنم بگردم دنبال نکات مثبتی که توی بچه ها هست و به صلح برسم و لذت ببرم، نه اینکه حالم رو بد کنم.

    خدارو هزاران مرتبه سپاسگزارم برای این تغییرات فوق العاده و واقعا لذت می برم از این روند لذت بخش پیشرفت.

    سپاسگزارم از شما استاد بی نظیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    ایلیاد گفته:
    مدت عضویت: 1343 روز

    درود دوباره استاد! ایلیاد هستم و در رابطه با امروز!

    من یک اشتباهی رو چند روز پیش داشتم در نحوه ورزش کردنم با کش و خب کش ول شد خورد تو کمرم و طبیعتا یک درد و زخمی ایجاد کرد، ولی فرق من در این مسئه این بود که من فکر نکردم که من مشکل دارم یا من بدرد این نمیخورم، فکر کردم که این حرکت کلا اشتباه است و من دیگه نباید این حرکت رو بزنم! یعنی اولش که آروم شدم و از آن وضعیت آمدم بیرون، این فکر به ذهنم خطور کرد و وقتی اومدم که ادامه حرکت رو بزنم، به طرز بدی ترس داشتم که نکنه دوباره این اتفاق بیافته!

    خداروشکر د همان دقایق اول خدا هدایتم کرد و رسیدم به این موضوع که آقا این حرکت مشکل نداره، من نباید بترسم! من چند ماه دارم هر هفته بلا استثناء این حرکت رو میزنم! این یکبار هم کش رو اشتباه گرفته بودم! اگر موقعی که دارم حرکات رو میزنم، تمرکز و دقتم را ببرم بالاتر روی حرکت، اونموقع دیگه هیچ اتفاقی شبیه این رخ نمی ده!

    استاد بازهم سپاس بابت این محتوای خارق العادتون که باعث شد من دوباره ارزش دوره حل مسائل زندگی رو درک کنم، سپاس از خدا!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    محبوبه استخری گفته:
    مدت عضویت: 1732 روز

    سلام استاد عزیز ما هم عاشق شما هستیم

    استاد دقیقا همین امشب بازی قطر و ایران تمام این اشتباهات رخ داد و از اونجایی که دروازبان گل اول نگرفت ونتونست ذهنش کنترل کنه سه بار دیگم دروازه اش باز شد و گل خورد

    واین برام جالب بود که صحبت‌های شما تواین فایل چقدر ارتباط داشت به بازی امشب

    استاد قبلا من اونقدر عزت نفسم پایین بود که دائم به خاطر اشتباهات گذشته خودمو سرزنش میکردم‌

    که باعث می‌شد من دریک احساس بد دائمی باشم

    ولی خداروشکر از وقتی باشما آشنا شدم خوب خیلی کم شدن و دیگه اون سرزنش کردن خودم کم رنگ تر شد یعنی من حتی اگه یه حرفی رو یکجا میزدم حالا به درست یاغلط بعد که تنها میشدم نجواها شروع میشدن و منو سرزنش میکردن که چرا این حرف زدی چرا اون حرف نزدی چرا اینجا باید اینو میگفتی

    که حسابی حال منو خراب می‌کرد

    ولی چندساله که من دیگه خود سرزنش ندارم

    وبعد از دوره احساس لیاقت که مثل یک گنج گرانبهاست وواقعا هربار که فایلها رو گوش میدم انگار یه چیز جدید می‌شنوم وبرام تازگی داره و مثل کسی که تشنه باشه وآب میخوره برجانم میشینه

    الان اگه اشتباهی کنم شاید یک لحظه به خودم بگم چرا اینکارو کردم ولی سریع به خودم میگم ایراد نداره درستش میکنم یا یه درسی برام داره حتما درسشو میگیرم دفعه بعد بهتر عمل میکنم

    مثلا توبحث وام گرفتن خوب من میدونستم که نباید اینکارو انجام بدم ولی بعد از کلی کلنجار رفتن باخودم وراضی نبودن باصرار اطرافیان این کارو کردم

    الان که به چالش خوردم درمورد همین موضوع یعنی قشنگ درک کردم که آقا اگه استاد میگن وام نگیر به چه دلیله چون اول اینکه این وام گرفتن از کمبود میاد که من نمیتونم پول بسازم

    دوم اینکه تو رو هرماه تواحساس بد نگه میداره

    یعنی اگه یه کم از لحاظ درآمدی یکماه کم زیاد بشه استرس میگیری احساست بد میشه بازور زدن باسختی ذهنت روکنترل کنی که احساست بد نشه

    درسی که گرفتم دیگه بمیرمم این کارو هرگز نخواهم کرد چوم باعث استرس و ترس و نگرانی میشه

    یه موضوع دیگه درمورد کنترل ذهن بود و داشتن احساس خوب در طول روز یه موقعهای از روز میشد که احساسم بد میشد و فکری میمود وشاید یه ربع ذهنم مشغول می‌کرد و من به خودم میگفتم ببین بازم نتونستی ذهنت رو کنترل کنی و این رو احساسم بدتر می‌کرد.

    و این سرزنش که تو نتوستی خوب عمل کنی تا شب گاهی طول می‌کشید و من به احساس ناتوانی می‌رسیدم که من نمیتونم چرا امروز نتونستم احساسم خوب کنم

    بعد که تو دوره احساس لیاقت شما گفتید که فک کنم جلسه 16 بود که من درمسیر پیشرفت وبهبودی هستم این عالیه من ازاین جمله قدرت گرفتم

    دیگه اگه تو طول روز احساسم بد میشد اصلا خودمو سرزنش نمیکردم نمیگفتم تو نمیتونی

    به خودم میگم من درمسیر پیشرفت ویادگیری هستم این عالیه

    چقدر این باور به من کمک کرد و الان درطول روز من بیشتر در احساس خوب هستم و شاید لحظه ای ذهنم منفی بشه ولی اصلا مقاومت نمیکنم و به خودم سخت نمیگیرم و آگاهانه سعی میکنم که فکرم تغییر بدم باورهای توحیدی وبه احساس خوب برسم

    وقتی که درمورد اشتباهاتمون به خودمون سخت میگیریم به احساس ناتوانی وناامیدی می‌رسیم

    من اینو پذیرفتم و خودم به خودن سخت نمیگیرم و سعی میکنم که بگم اشکالی نداره هیچ کس کامل نیست من بی نقص نیستم

    اگر یکبار دوبار یا بیشتر اشتباه کردم میتونم با امیدواری بگردم دنبال راه وروش درست باور که بمن قدرت بده و منو ضعیف ناتوان کنه

    پارسال من برای یادگیری یه چیزی اقدام کرد بااینکه من ده سال تواین رشته هستم ولی چون این برام جدید بود روزای اول بسیار سخت بود وگاهی یه جای نمیتونستم خوب اون ابزار درست دستم بگیرم و حتی بچه های که اونجا بودن یادمه مسخرم کردن که چطور به این راحتی ولی نمیتونی

    ولی من ازاین مسخره شدن یه نیرویی گرفتم که باید درست انجام بدم و ناامید نشدم هرچند نجواها میمودن که نه سخته نه نمیتونی ولش کن بابا این بدرد نمیخوره

    ولی من ادامه دادم گفتم نه رفتم باید یاد بگیرم

    و هرروز تمرین میکردم و جوری شد که من از همه اونا زودتر راه افتادم وبعد همونا به مربیمون میگفتن این

    چرا اینقدر سرعتش بالاست مربی هم میگفت خوب این قبلا کار کرده بااینکه من تاحالا این ابزار دستم نگرفته بودم ولی با کنترل ذهنم وادامه دادن به هدفم رسیدم وهمون پارسال کلی هم پول ساختم

    استاد عزیزم شما بی نظیرید سپاسگزارم بابت وجود پربرکتتون دراین دنیا شما هدیه ای از طرف خداوندمهربانم هستید به من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1080 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    وهمه ی دوستای بهشتیم

    آخرین اشتباهی که بابتش خودمو سرزنش کردم

    تقریبا یک هفته پیش بود که محمدحسن از مدرسه اومد خونه و گفت از بوفه مدرسه میخواستم فلافل بگیرم و تموم شد و بهم نرسید و منم گفتم از هفت روزه هفته ده روز فلافل میخوری بازم سیر نمیشی .

    خوراکی داشتی اونهارو میخوردی خب

    گفت خوردم اما من دوست داشتم فلافل هم بخورم.

    گفتم هیچ اتفاقی نیفتاده فردا بگیر

    گفت فردا سمبوسه میدن من دوست ندارم

    خلاصه اون روز گذشت و فردا صبحش با صدای زنگ راننده سرویس بیدارشدیم و محمدحسن خواب موند و راننده سرویس هم دیرش میشد و نموند و رفت ..

    بارون می اومد و اسنپ هرکاری کردم ماشین نداد و داشتم حرص میخوردم

    که محمدحسن چرا دیشب تا دیروقت بیدارموندی وانیمیشن دیدی !

    حالا واجب بود فیلم دیدن !

    صبحانه هم نشد بخوره .

    زنگ زدم به برادرم که دخترش خودش مدرسه میبره گفتم بیاد محمدحسن هم ببره خواب مونده و ایشون اومد و تو ماشین به محمدحسن یه ساندویچ فلافل داده بود و من خبرنداشتم و گفته بود که قراره برم تهران سرکار و چندتایی زندایی برام فلافل گذاشته و یکیش هم سهم توئه که خواب موندی .

    من بعداز رفتن محمدحسن به مدرسه تو ذهنم خودمو سرزنش کردم

    چرا این مدلی بابچه حرف زدم آخه

    مگه خودم تا حالا خواب نموندم

    کاش بجز خوراکیش یه لقمه هم واسش میذاشتم..

    تو‌ چه جور مادری هستی آخه

    اصلا به جهنم که خواب مونده بود

    مگه میخواست فضا بره ..

    مادرهای دیگه چه جوری رفتار میکنن

    تو چه جوری ؟؟

    عملا به توانایی هام شک‌کردم وگفتم مادرخوبی نیستم

    با این حرفا نیم ساعتی غمگین شدم و

    یادم افتاد جلوی در با اینکه خواب مونده بود چشم تو چشم من نگاه کرد وگفت

    مامان قول میدم شبها زودبخوابم

    عاشقتم ببخشید خدافظ..

    دیگه اشکام سرازیرشد که چرا انقدر سخت میگیری.

    به خودم گفتم که خواب موندن هم یه تجربه است برای این بچه و باید خودش متوجه بشه

    اصلا ربطی نداره به غرزدن و دخالت کردنم.

    من عملا تو‌زندگی خودم قدرت تغییر و تاثیر دارم

    اما باید این بچه را رهاکنم تا خودش متوجه رفتارهاش بشه وتجربه کنه

    نیم ساعت بعد یادم افتاد که باید احساس خودمو بهترکنم و نجواهام کنترل کنم

    تا اوضاعم بهتربشه .

    بعد نشستم و گفتم هیچی نشده فاطمه

    باور کن اون بچه حالش خوبه .

    این همه جا تحسینش کردی حالا امروز نتونستی خوب مدیریت کنی احساس تو.

    این همه جا بهش افتخارکردی

    این همه جا بهش حال دادی و حواست به رفتارت بوده

    بالاخره باید متوجه بشه که زودتر بخوابه

    تذکر بهش دادی

    بسپاربه خدا که حواسش بیشتراز تو به بچه هست و نگران نباش.

    اومد آگاهانه حالمو خوب کنم و

    تودفترم نوشتم خدایاشکرت داداشم نزدیک ما بود وتونست محمدحسن را به مدرسه ببره و پیام دادم به راننده سرویسش و گفتم ممنونم خانم چراغی زنگ زدی و بیدارمون کردی .

    خلاصه از مدرسه محمدحسن اومد

    گفتم محمدحسن ببخشید صبح نتونستم خودمو کنترل کنم وعصبانی رفتارکردم

    گفت مامان تو کلاس هم خوابم گرفته بود و خانوم تا منو دید گفت برو صندلی آخر کلاس و یه ساعت بخواب اشکال نداره زنگ هنر هست و بعدا نقاشی وکاردستی درست میکنی ،سعی کن دیگه شبها زودبخوابی .

    اینهمه به من غرزدی برای خواب موندنم اما خبرنداشتی که هم فلافل بهم رسید و هم به کلاس به موقع رسیدم و هم تو کلاس یه ساعت خوابیدم و حال کردم .

    همونجا گفتم خدایا تو بخوای چیزی به کسی بدی شده با تضاد خواب موندن میدی

    حتی من از دیرخوابیدن بچه خودم ناراحت میشم اما معلم بهش اجازه استراحت وخوابیدن تو کلاس میده

    خدایا پلن هات خوشگله و من بی تاثیرم تو زندگی بقیه.

    خدایا خودت بهتر از من حواست به همه چیز وهمه کس هست دمت گرم .

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم.

    عاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 292 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2311 روز

      سلام به روح بهشتی آبجی فاطمه جان عزیزم

      سپاسگزارم از کامنت زیبایی که گذاشتی

      چقدر درس گرفتم از از کامنتت عزیزم چقدر لذت بردم

      چقدر قشنگ خودت رو آروم کردی

      چقدر تحسینت کردم

      چقدر این قسمت کامنتت رو دوست داشتم ولذت بردم از نوع نگاهت به این مسئله وکلی ازت درس گرفتم

      (همونجا گفتم خدایا تو بخوای چیزی به کسی بدی شده با تضاد خواب موندن میدی

      حتی من از دیرخوابیدن بچه خودم ناراحت میشم اما معلم بهش اجازه استراحت وخوابیدن تو کلاس میده

      خدایا پلن هات خوشگله و من بی تاثیرم تو زندگی بقیه.

      خدایا خودت بهتر از من حواست به همه چیز وهمه کس هست دمت گرم)

      سپاسگزارم عزیزم انشاالله کنار خانواده غرق در شادی وثروت باشی.

      یاحق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1367 روز

      سلام به شما دوست خوبم.

      خوندنه کامنت شما دیشب اشکم رو درآورد.

      من یه تضادی تو زندگیم دارم، 3،2 روزه احساسم بد بود، دیشب با خدا صحبت کردم بهش گفتم منو ببخش که بهت ایمان ندارم

      منو ببخش که نگرانم

      منو ببخش که حالم بده

      منو ببخش که باورت ندارم

      تو کمکم کن

      باهام حرف بزن

      هدایتم کن

      حالمو خوب کن

      من الآن در همین حدم که سینه خیز کشون کشون بیام سمتت تو بیشتر کمکم کن.

      کامنت شما بقدری انرژی داشت که من دیشب وقتی خوندمش اشکم در اومد و الآن که دارم واسه شما مینویسم ساعت 8 صبحه،10 دقیقه بعد از بیدار شدنم!

      از شما ممنونم بابت یادآوری قدرت خدا

      به قول شاعر میگه که:

      شب تاریک و سنگستان و من مست

      قدح از دست من افتاد و نشکست

      نگه دارنده اش نیکو نگه داشت

      وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به آقا ابراهیم بزرگوار

        دوست عزیز و بالیاقتم .

        چه شعر پایانی کامنت تون حالمو خوب کرد وعالی بود وبه موقع دریافتش کردم .

        خواستم بگم سینه خیز سمت خدا بودنم قشنگه .

        چون دقیقا روبروت خدایی هست که خودش شمارو در آغوش گرفته و حواسش بهت هست وبلندت میکنه

        خودش داره واست پلن های فوق العاده می چینه ها.

        خدایی که تمام قد با قدرتش پشتت وایساده

        هر ناممکنی رو ممکن میکنه .

        ان شاالله از دل این تضادی که گفتین ،کلی موهبت و نعمت الهی دریافت کنید و مثل همیشه برامون

        از نتایج خوشگل تون خیلی شیک ومجلسی بنویسین و لذت ببریم .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی

        خوشگل تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          ابراهیم خسروی گفته:
          مدت عضویت: 1367 روز

          سلام خدمت شما فاطمه خانم، خواهر خوبم.

          من امشب خونه بودم سوار ماشین شدم و طبق معمول شروع کردم به گوش دادنه فایلهای استاد.

          بعد قلبم گفت که گفت و گو با دوستان رو گوش کن و به صورت رندوم قسمت 39 کلاپ هاوس رو پلی کردم.

          صدایی رو شنیدم که خیلی برام آشنا بود، صدایی که بااارها وبااارها باهاش گربه کردم و اشک ریختم و ایمانم قوی تر میشد

          ایمانی که داشت جون میکند و بینهایت ضعیف شده بود اما اون صدا میگفت خدا هنوز زنده است

          خدا هنوز نمرده

          خدا وجود داره

          من باااارها وبارها با فایل شماره 39،40 و خانم رزا گریه کردم و ایمانم قوی تر می‌شد

          تا اینکه تو این فایل شما گفتید همسرم رسول!

          یه لحظه گوشمو تیز تر کردم دیدم تو ادامه ی فایل گفتید دوتا بچه ی شیره به شیره دارم یاد محمد حسین افتادم اما هنوز مطمئن نبودم تا اینکه آخر فایل استاد گفتن از فاطمه خانم تشکر میکنم و قلبم خوشحال شد

          گفتم خدایا من دو سه ساله دارم این فایل رو گوش میکنم اما نمیدونستم ماله کیه و کی صحبت کرده!

          من از صمیم قلبم از شما از رسول عزیز برادره گلم برادر مااااهم تشکر میکنم و آرزو می‌کنم سال جدید بببهترین باشه براتون

          هدفم از نوشتن کامنت فقط تشکر از شما بود و بقدری اشتیاق داشتم واسه نوشتن کامنت برای شما که زود زود شام خوردم که بیام واستون کامنت بنویسم.

          در پناه خدای واحد موفق باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
          • -
            فاطمه و رسول گفته:
            مدت عضویت: 1080 روز

            سلام به ابراهیم عزیزم

            بسیار سپاسگزارم از لطف ومهرت وکامنتی که نوشتی ، بگم که با دیدن اسمت کلی ذوق کردم

            چون خیلی کسایی که دارن واقعا عملی رو خودشون کار میکنن ، تحسین میکنم و همیشه تو دفترم از نتایجی که تو کامنتها میگن می نویسم تا ذهنمو منطقی تر کنم .

            به شخصه کامنتهای دوستان بهشتیم رو طوری میخونم و برام تک تک ارزشمندن که تجسم میکنم هرکسی داره کامنتش رو در کنار استاد و بقیه دوستان میخونه و توجه میکنم .

            شما هم از اونایی که وقتی کامنتت رو میخونم

            سکوت خاصی در ذهنم برقرار میشه.

            هرچند بانو فاطمه ای که ازش گفتی من نیستم آقا ابراهیم عزیز و تشابه اسمی بوده احتمالا .

            خدا حفظ کنه این بانوی عزیز

            و همسرشون رو ان شاالله.

            چون بچه هام شیربه شیره نیستن .

            از طرفی فقط کامنتم تو جلسه تکمیلی پنجم دوره احساس لیاقت توسط استاد خونده شده .

            که بابتش خداروشکر میکنم اینم یه نشونه بود ان شاالله مدارم به جایی برسه که با

            استاد هم کلام بشم .

            اما بگم که کامنت شما دربهترین زمان به دست من رسید و مهرتاییدی بود و نشونه ای بود برام که این فایل زیبا و پرنکته رو ببینم

            از این یادآوری تون بسیار سپاسگزارم.

            ببین خدا چه جوری هدایت میکنه و اون حرفی که باید بشنوم توسط کامنت شما عزیزدل بهم میگه حتی اگه صاحب اون کامنت من نباشم !

            اشکم در اومد

            درست به جا بودکامنتت

            چه کرد با من دراین روز ..

            دمت گرم

            بهترین ها سهم دلت باشه

            الهی که امسال و هرسال زندگیت پراز حال خوب و سلامتی باشه .

            پیشاپیش سال نو به شما و عشق دلتون تبریک میگم .

            الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره

            ان شاالله دوست بالیاقتم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        پریا یکتاپرست گفته:
        مدت عضویت: 676 روز

        سلام آقا ابراهیم

        ابراهیم از آتش برون آمده ی سایت

        از آتش وابستگی در روابط و رسیدن به معشوق حقیقی

        واااای که چقدر این روزا احتیاج دارم به خلوت با خدا تاخودم رو بهتر پیدا کنم

        وااای که چه احتیاجی داشتم به چند جمله ی ناب که وصف حالم باشه در گفتگوی با معبود و شما چه زیبا گفتید و به جانم نشست همچون نوشدارویی پیش از مرگ سهراب:

        ( منو ببخش که بهت ایمان ندارم

        منو ببخش که نگرانم

        منو ببخش که حالم بده

        منو ببخش که باورت ندارم

        تو کمکم کن

        باهام حرف بزن

        هدایتم کن

        حالمو خوب کن

        من الآن در همین حدم که سینه خیز کشون کشون بیام سمتت تو بیشتر کمکم کن. ))

        وااای خدای من

        اشکها دارن سرازیر میشن از این جمله ی ناب ؛

        خدایا من الان در همین حدم: سینه خیز و کشون کشون…

        تو خودت کمکم کن بیام سمتت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 970 روز

      به نام نامی الله

      سلام فاطمه جان خدا می‌دونه اشک تو چشام جمع شد از خوندن کامنت شما خیلی احساساتی شدم که ببین خدا چطور برای بچه ها که توی ذهن شون باور مخرب ندارن معجزه می‌کنه این که هم به موقع برسی مدرسه با اینکه خواب موندی …هم فلافل بگیری از دایی و هم تو کلاس با اجازه ی خانم معلم بخوابی خدای من این ها چقدر درس داره …

      سر مدرسه رفتن بچه ها من همیشه این مشکل و داشتم و هر روز صبح تا دخترام و می‌فرستادم مدرسه کلی حالم همون اول صبحی گرفته میشد ولی به کمک آموزش های استاد توی دوره ی احساس لیاقت خدا می‌دونه توی زندگی من معجزه شده الان دو ماه بیشتره اگه بچه ها تا نصف شب بیدار باشن مهم نیست چون خودشون با یک بار زنگ گوشی بیدار میشن منم دیگه به دیر و زود خواب شون کار ندارم از وقتی من به خودم قول دادم سر هر چیز بیخودی جر و بحث را نندازم و با آرامش رفتار کنم وبیشتر با خودم دوست باشم جهان من هم عوض شد و رفتار بچه ها هم به طرز فوق‌العاده ای تغییر کرد خدا می‌دونه دوره احساس لیاقت استاد چقدر به من کمک کرد تا با این موضوع کنار بیام، بعد از مدتها تازه میفهمم آرامش یعنی چی …

      خدا رو شکر با وجود استاد و این سایت توحیدی میتونیم هر روز بهتر هر روز شادتر هر روز آگاهانه تر زندگی کنیم برای شما دوست خوبم آرزوی بهترینها رو دارم پایدار و موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      زهرا کاسه ساز گفته:
      مدت عضویت: 1485 روز

      سلام فاطمه عزیزم

      مادردوست داشتنی که من چقدرازت درس میگیرم

      ممنونم ازکامنتهای قشنگت

      ممنونم که هربار تجربه های قشنگت روبامابه اشتراک میذاری

      منم مامان دوتادسته گلم دخترم که کلاسه سومه وپسرم که 5سالشه

      وقتی از تجربه هات میگی دقیقا درکت میکنم واز نتیجه هات کلی درس میگیرم

      رابطم با بچه ها که خیلی بهترشده ولی هنوز سریه سری مسایل بایدحسابی روخودم کارکنم ولی خیلی خوشحالم که تواین مسیرهستیم وهرباربهتروبهترمیشیم

      چقدرلذت بردم ازاین پلن خدابرای محمدحسن جان که اونجوری براش ساندویج فلافل اماده کردو بهش دادتابخوره..نشون میده این پسر چقدر درست داره عمل میکنه که خدااینجوری هواشوداره

      یا معلمش که اجازه داده بخوابه

      خیلی این قوانین درست عمل میکنه

      منم خیلی جاهانتونستم خودموکنترل کنم ولی هرباردارم بهترمیشم واین یعنی اینکه مادرمسیر پیشرفتیم

      ماداریم بهتروبهترمیشیم واین عالیه

      خدایاشکرت

      بازم ممنونم از اشتراک گذاری تجربه هات مخصوصادرمورددسته گلای قشنگت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3849 روز

      درود و عرض احترام فاطمه خانم عزیز

      اول بگم چقدر رسالت مادر بودن در عین زیبایی پرچالشه.

      و چه روحی در این راه وجود داره

      چه انرژی خاصی با خودش میاره و حمل می‌کنه

      و چه مسیری داره طی میشه

      روح این رسالت زیباست…

      و مادران یک خالقند…

      خالق عشق

      خالق و تکثیر کننده ی خودت از طریق عشق و قدرت ناب خداوند

      چقدر بیان این تجربتون بجا و زیبا بود

      چقدر با صداقت و زیبا تعریف میکنید

      چقدر منم حسم یه جوری شد چقدر حس پاک و زیبای دو طرفه ی شما مادر و پسر اشک دور چشمام حلقه زد..

      و چقدر خوب تونستید احساس گناه و خود سرزنش گری رو از خودتون دور و کنترل کنید و عملا نکات مثبت و زحمات خالصانه خودتونو بیاد آوردید و اونم برای دلسوزی و حمایت شما از پسر گلتون بوده

      و چقدر همون سپاسگزاری ها و نکات مثبت دیدن باعث شد بقول استاد عزیز مون ورق به نفع شما و محمدحسن جان برگرده و همه چی عالی تر از حد تصور پیش بره…و راهها باز هستند همیشه. راهها و دستان و مسیر های الهی… از جایی که فکرشم نمیشه کرد.

      حتی وقتی منطقا همه چی بده می‌تونه ورق برگرده ولی منطق ما خیلی وقتا باور نمیکنه و میگه دیگه کاریش نمیشه کرد

      اصلا قرار بوده تا از طریق خواب موندن و جا موندن از سرویس و بارونی بودن هوا و نبودن اسنپ و…محمد حسن جان به خواسته اش (ساندویچ فلافل) برسه بدون اینکه مشکلی این وسط پیش بیاد و همه چی هماهنگ باشه. خدایا دمت گرم الهی صدهزار بار شکر…

      دیگه تو این وضعیت و شرایط چیکار میشه کرد

      دیگه فرصت و موقعیت تموم شد

      دیگه کاریه که شده

      دیگه آب از سر گذشت

      دیگه اینطوری شد اونطوری شد

      دیگه وقت نیست زمان نیست و ….هزار تا از این دیگه ها

      که نتیجش احساس گناه و سرزنش و عناد به خود و یأس و ناامیدی و درماندگی ست…

      دمتون گرم

      الهی همواره در صحت و سلامت و شادکامی و توحید و توکل و نور عشق سرشار باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زری گفته:
      مدت عضویت: 754 روز

      سلام فاطمه جان

      اون لحظه ای که شروع کردم به خوندن کامنتت واقعا فکرشو نمیکردم به اینجا ختم بشه

      چقدر درس داشت این موضوع به ظاهر ساده و معمولی

      خدا طرف خودشو انجام میده

      خدا از هزاران دست بی نهایتش اونچه که ما میخوایم بهمون میرسونه

      ارزش تضاد کاملا تو این کامنت نمایان بود شاید از سرویس جاموندی ولی به خواستت رسیدی

      پس نگران نباش چون جریان جاری در جهان فقط و فقط جریان خیره

      وای که چقدر چراغ تو ذهنم روشن شد با این صحبتهاتون

      خیلی عالی بود عزیزم

      ممنونم که این تجربه ارزشمندتو برامون نوشتی

      امیدوارم عشق و آرامش شما و خانوادتون هر روز بیشتر و بیشتر بشه

      عاشقتونم

      در پناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1728 روز

      سلام ب فاطمه جان عزیزم

      سپاسگزارم ازت بخاطر وجود نازنینت و کامنت های پراز عشقت عزیزدلممم

      امروز یاد شما افتادم و ب خودم گفتم مدتیه ک همدار نشدم با کامنتهای فاطمه ی عزیز

      و چقد دوسداشتم ک خبری ازت بگیرم

      و الان ایمیلت ک ب دستم رسید گفتم خدایااا شکرت چقد کار این قانون فرکانس درسته لبخند اومد رولبام و بلافاصله بازش کردم

      نمیدونی چقددد دوستدارم

      و تحسینت میکنم بخاطر عملگرا بودنت

      واقعا لذت میبرم و کیف میکنم از انرژی و آرامشی ک کامنت هات داره

      و هربار قلبم و باز میکنه

      مخصوصا وقتی ک درمورد محمد حسن عزیزم مینویسی

      چشام قلبی میشه خدا حفظش کنه برات عزیزم

      خداروشکر بخاطر خانواده ی توحیدی ک داری

      بهتون افتخار میکنم

      شما الگوی من هستین

      واقعا همه چی تحت کنترل خداونده

      وهیچ برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

      خداوند همیشه ب درخواستهای ما پاسخ میده خییلی سریع هم پاسخ میده

      مث خواسته ی قلبی امروز من و هدایتم ب کامنت شیرین شما

      مث فلافل محمدحسن جان

      مرسی ک هستی و برامون باعشق مینویسی:)

      وقتی کامنتتو خوندم چشمام پره اشک شد از شدت حال خوبم و وصل شدن ب خدای درونم

      مخصوصا ک محمد حسن جان گفت ک:

      مامان قول میدم شبها زودبخوابم

      عاشقتم ببخشید خدافظ..

      عزیزدلمم چقد این پسر فوق العاده س

      واقعا بهت تبریک میگم بخاطر تربیت همچین گل پسری

      لطفا ب جای من محمد حسن عزیزمو ببوس

      و بهش بگو ک منم عاشقشممم

      ب خدای بزرگ میسپارمت

      و اینکه عاشقتمممم:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به زکیه جانم

        رفیق نازنینم

        سپاسگزارم از مهرت ولطفت بانو.

        این دوهفته من فرصت کمتری داشتم و خیلی درسایت نبودم

        اما تا جاییکه تونستم کامنت دوستان بهشتی م رو باعشق خوندم ولذت بردم ..

        خیلی دوست دارم عزیزم

        خیلی خوشحالم که تو دوره لیاقت

        باشما دختر زیبارو هم کلاسیم .

        ازطرف خودم و رسول جان و محمدحسن جان وهلیسا جان

        سال 1403 رو بهت تبریک میگم

        روی ماهتو میبوسم .

        الهی که بهترین افکار وباورهارو بسازی و بهترین احساس هارو تجربه کنی و زندگی خوشگلتو اون جوری که دوست داری خلق کنی .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگیت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      لیلا رضایی گفته:
      مدت عضویت: 1082 روز

      سلام فاطمه زیبایم

      سلام فاطمه بهشتی

      چقددددر خوشحااالم که میتونم این کامنت رو واست بنویسم

      خدایا شکرت که قلبم رو باز کردی

      خدایا شکرت که دارم برای بهترین بنده توحیدیت پیام مینویسم

      فاطمه جان توی این مدت کوتاهی که کامنتهای شما و آقا رسول رو میخونم

      چقدددررر شما رو تحسین میکنم و از خدا سپاسگزارم که من رو سمت شما هدایت کرد

      نمیدونم چطور از تو تشکر کنم به خاطر کامنتهایی که کاملا متفاوت با بقیه کامنت هایی که جنسشون فرق داره با همه

      توی دوره ها و فایلهای استاد خصوصا توی لایو مشترک آقای عرشیانفر و استاد عباسمنش به وضوح مشخص بود که استاد توی تمام گفتگوها همونطور که در زندگیش تونسته بود همه قوانین رو برای خودش کاربردی کنه

      توی اون لایو هم از هر صحبت آقای عرشیانفر به قدری موضوع رو باز میکرد و کاربردی میکرد که اولا جای بحثی نمیموند که فکر کنیم برای پیامبران اجرای قوانین شدنیه و برای ما نه

      و توی اون فایل خیلی واضح قانون تکامل و پله پله دریافت هدایتها رو توضیح میدادن و دوما بسیار توضیحاتشون کاربردی بود که از همون روز یا از همون لحظه میتونی در زندگیت اجرا کنی و احساس نکنی که اون پیامبر خدا بوده و تو این توانایی رو نداری

      همه اینها رو گفتم که بگم واقعا دمت گرم دختر

      که فوق العاده ای

      بهترین و کاربردیترین کامنتها رو مینویسی

      طوری که دقیقا میتونم در زندگی درک و احساسش کنم

      و با اینکه میدونم تفاوت فرکانس و مدارمون خیلی زیاده ولی با خوندن کامنتهات میگم خوب فاطمه عزیز هم از همین قدم های کوچیک توی زندگیش شروع کرده و کم کم رشد کرده و ایمانش قویتر شده و با اون ایمانه بیشتر باورهای قویتری ساخته و مدارها رو یکی پس از دیگری طی کرده

      با خودم میگه لیلا ببین چقدر قشنگ و واضح داره از زندگی خودش میگه تا برای تو هم که مدارت پایینتره قابل فهم باشه

      خلاصه عاااااشقتم فاطمه جونم واقعااااا عاشقتم خیلی واسم عزیزی

      بسیاررر زیادددد تحسین میکنم توحیدی بودنت رو

      با خوندن کامنتهات حس آسون شدن برای آسونی به من دست میده

      باعث میشه الکی نخوام دور خودم تاب بخورم

      و بدونم از همون لحظه زندگی میتونم تغییر رو شروع کنم

      میتونم از کارهای روزانه از ریز شدن در اتفاقات اطرافم و اینکه در هر لحظه منتظر هدایت باشم شروع کنم

      خیلی عزیزی سلام من رو به آقا رسول هم برسونین

      آرزو میکنم هر لحظتون با نور الله روشن و روشن تر بشه که این روشنی حد و اندازه نداره و بینهایته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1080 روز

        سلام به روی ماهت لیلاجاااانم

        عااااااااشقتم رفیق جااااااانم

        سپاسگزارم از مهرولطفت عزیزم .

        از پاسخ پربرکت و رزق دوست داشتنی که نوشتی..

        کی گفته شما مدارت پایینه ؟؟؟؟

        من جوردیگه فکر میکنم :

        بببببیییین شما با لیلای 900 روز پیش خودت خیلی متفاوتی ها!!!

        طبیعتا زیبابین تر و زیبا اندیش تری ،

        دوست داشتنی تری و

        با خودت در صلح تری….

        پس به اندازه ی خودت خوب داری

        پیش میری رفیق جاااااانم..

        خیلی تحسینت میکنم

        برای بودن در این مسیر توحیدی

        برای تموم تعهدت و عملگراییت

        برای تموم‌کامنتهای پربرکتت

        برای تموم کنترل ذهن های کوچیک وبزرگت قشنگم ..

        برای تموم توجه هاتت به زیباییها

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین جهان زیبا وسایت بهشتی مون

        خداروشکر هزاران بار شکر

        برای الویت قراردادن خودت

        برای پرورش و رشد تکاملی خودت

        برای آرامش وحال خوبت …

        منم خیلیییی دوست داررررم

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    جواب قسمت اول فایل

    اشتباه کردن

    نحوه برخوردت با اشتباهات چگونه است؟

    سوال اینه که به اشتباهی که اخیرا مرتکب شدی فک کنم ببین که وقتی که اون اشتباه رو داشتی چه برخوردی با خودت داشتی؟

    آیا این نگاه رو داشتی که این اشتباه انجام شد هیچ اشکالی نداره ازش میتونم درس بگیرم؟ بیام به این فک کنک که اگر دفعه بعد خواستم انجام بدم چطوری باید انجام بدم ؟

    اشتباهی که اخیرا مرتکب شدم چیه

    البته من اشتباهاتی در طی روز یا هفته مرتکب میشم که به ترتیب اونایی که احساسم رو بد کرده رو میگم بعد میرم سراغ تغییراتی که کردم بعدش

    اشتباهی که چند ماه پیش مرتکب شدم این بود که من و مدیرم با هم خیلی احساس برادرانه ای داریم و خیلی ایشون انسان شریف و بسیار بسیار محترم و خوش برخورد و لحن بسیار مودبی دارن ، ایشون خواستن برن کربلا و بسیار اعتقادی هم هستن ، یعنی وقتی که باهاش صحبت میکنی طوری حرف میزنه و به تو احترام میگذاره که اصلا انگار نمیتونی کاری انجام بدی و حق رو کلا میدی بهش و واقعا هر کاری بگه انجام میدی، این رو خیلی دیدم که آدمهایی که میان خیلی جذب اخلاق و رفتارش میشن .

    وقتی که خواست بره کربلا ما که اومدیم خداحافظی کنیم من ناخود آگاه دستش رو بلند کردم که ببوسم ولی خب اون نگذاشت و خداحافظی کردیم ، کلا دو دقیقه بیشتر طول نکشید ولی من بشدت احساس عجز کردم، بشدت احساس بدی بهم دست داد ، یاد حرف استاد افتادم که میگفت چقد انسان ها حقیر شدن و کوچک شدن که بعضی جاها میگن نگاه حاج آقا اومده ، حاج آقا اجازه بده دستت رو ببوسم ، بشدت حالم بدشد و گفتم مجتبی این چه کاری بود کردی، تو اگه میخوای احترام بزاری یا واقعا کسی رو دوست داری نباید این کارو کنی ، باید براش آرزوی خیر کنی و تعریف کنی ازش نه این کار و هی به خودم میگفتم که این کار قبحی بود

    و احساس گناه داشتم میکردم ، تا اینکه قانون رو به یاد خودم آوردم و گفتم که نه ، من نباید احساس گناه داشته باشم و باید دفعه بد این کار و نکنم و درس بگیرم که ، در موارد مشابه من خودم رو کنترل کردم و احساساتی نشدم و این باعث شد که بیشتر خودم رو کنتر ل کنم

    2- دوم اینکه من رفته بودم یه کارخونه دیگه برای ملاقات با رئیس کارخونه برای ریخته گری کارهای کارخونه، اونجا که رفتم و داشتم توضیح میدادم یه خانم بود ، دوستم بود و رئیس کارخونه ، اونجا داشتیم از اصطلاحات مهندسی استفاده میکردیم و توضیحات رو میدادیم ، تا اینکه من میخواستم جنس قطعه ریخته گری رو بگم من این اصطلاح رو به کار بردم ، جی جی 25، و تا من این رو گفتم رئیس کارخونه گفت که بله جنس معمولی دو جی 25 هست (GG25 ) و اونجا انگار من خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیاوردم ،

    وقتی که رسیدم به محل کار، نجوای ذهنی هی می اومد میگفت تو آخه تو مهندسی ،الان طرف میگه این با این هیکل و این مدرک مهندسی ببین چی گفت، و نجوا میگفت که الان اون دختره چی میگه ،میگه عه این چه بلد نیست ،و من رو مسخره کنه و به من بخنده

    ولی سریع و هی قانون رو به خودم یاآوری میکردم و میگفتم که نه اشکالی نداره که من تازه درس گرفتم که بعدا چطوری صحبت کنم ،بعدشم که اتفاقی نیفتاده که من بخوام خودم رو سرزنش کنم و سرزنش کردن از قانون خارج شدن هست و اونجا بود که به احساس آرامش رسیدم .

    3- سومین مورد این هست که همین امروز متخصص اومده بود که دستگاه رو درست کنه ،کلی صبر کردن و دستگاه رو درست کرد و به من گفت که درست شده باهاش یه کار بزن تا تستش کنیم و من عجله دارم برم

    من گفتم باشه و رفتم که استارت کنم یه کد زدم و دیدم دستگه عوضی داره میره و گفتم مهندس اینطوری شد، گفت ای بابا، و رفت سراغش ، فک کنم یه یه ساعتی داشت ور میرفت و خط تولید هم منتظر این بود، و مدیریت کارخونه هم هی می اومد که چی شد .

    بعدش گفت تو چرا اصلا این کد رو زدی ، من خندم گرفت و گفتم که عه راست میگی مهندس من اشتباه کردم ، واقعا من چرا این کد رو زدم از کجا آوردم ، من اشتباه کردم . و این مسئله حل شد و من احساس گناه نداشتم .و بعدش به راحتی ادامه دادم

    اشتباه بعدی دیگه ام که یادم هست اینه که من موقع کار با دستگاه بدون توجه استارت رو زدم و باعث شد که هد دستگاه کج بشه ،و تولید بخوابه ،میتونستم چیزی نگم و بگم که این خودش به مرور زمان کج بود و باید صاف بشه ، هیچ کس نه متوجه میشد و نه چیزی میتونست به من بگه ، ولی من مدیر که اومد جلوی جمع گفت مهندس چی شده ،گفتم من دکمه استارت رو زدم و باعث شدم که کج بشه ،گفت عیبی نداره و بده درستش کنن و این باعث شد که هم اعتماد به نفس من بالا بره هم اینکه خودم رو سرزنش نکنم و درکم از قانون بیشتر بشه

    4- مورد بعدی اینکه یه بار دیگه برای دستگاه من حرفی رو به کسی زدم و این باعث شده بود که اون طرف حرف بشنوه و اومد گفت که تو کی به من گفتی که این کارو بکن و من نکردم که الان مدیر به من حرف بزنه ،من یهو یادم افتاد که کار من بوده ، و میتونستم بزنم زیرش ولی گفتم که ببخشید آره درست میگی من اشتباه کردم و از تنبلی من بود که من به تو نگفتم و این روهم به مدیریت گفتم

    و این چقد باعث رشد درونی من شد.

    البته به خودم یادآور بشم که من قبلا اصلا اینطور نبودم الان جدیدا با گوش دادن بسیار به فایلها و دورها به این جایگاه رسیدم که واقعا تا حد زیادی از اینکه اشتباهی ازم سر بزنه زیاد ناراحت نمیشم و تقریبا سرزنش کردن خودم بسیار در اشتباهات کم تر شده

    قبلا سرزنش میکردم خودم رو ،درگیر میشدم و بشدت بهم میریختم ، ولی الان تقریبا بیشتر اوقات اینطور هست که من به اشتباهاتم حتی جلوی جمع اعتراف میکنم و معذرت خواهی میکنم و خودم رو میبخشم و میگم که این یه تجربه بود و بادی دفعه بعد بهتر عمل کنم یا اگر هم نگم دفعه بعد ناخودآگاه یا آگاهانه اون اشتباه رو مد نظر قرار میدم که اون اشتباه رو تکرار نکنم

    فعلا اینها در حد اطلاعات حال حاظر من هست ، شاید من در جاهای دیگه طور دیگه ای عمل کنم ولی با گوش دادن به این فایل و تمرکزی قرار دادن این فایل به عنوان الگو سعی میکنم که در اشتباهات دیگه بهتر عمل کنم و این آگاهی رو به خودم یادآوری کنم

    در حال حاظر تنها چیزی که بسیار خودم رو سرزنش میکنم عدم پول داشتنم و کمبود مالیم هست که همش میگم چرا تو انقد بی پولی و خیلی خودم رو سرزنش میکنم به صورت ناخودآگاه و آگاهانه.و در تلاشم که با فایلها و دوره ها این موضوع رو که مشکل من هست رو حل کنم .

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3849 روز

      سلام مهندس جان، دوست عزیزم…

      من عاشق این صراحت و صداقت و یکرنگی و بی ادعا بودن و خلوصتونم…

      دو تا نکته مثبت و حقیقی رو بگم در ماجراهایی که گفتید

      یک اینکه چه خوبه که نشون میده شما در مسیر افراد دوست داشتنی و محترم و مودب و منصف و خوبی هستید یعنی در این مدار و ارتعاش هستی و این جای شکرگذاری داره بخصوص مدیر به اون خوبی که در کنار شماست..

      دوم اینکه چه خوب دارید همچنان روی موضوع عزت نفس و کم اهمیت کردن دیدگاه و نظر دیگران روی خودتون کار میکنید (که بنظرم یکی از چالش های اساسی اکثر ماهاست)

      سوم اینکه چه خوب و ظریفانه آخرش اشاره کردید :

      شاید من در جاهای دیگه طور دیگه ای عمل کنم ولی با گوش دادن به این فایل و تمرکزی قرار دادن این فایل به عنوان الگو سعی میکنم که در اشتباهات دیگه بهتر عمل کنم و این آگاهی رو به خودم یادآوری کنم.

      احسنت بر شما

      همواره رو موج شادی و عزتمندی و ثروت دلخواه و رو به افزایش و فراوانی باشید

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مجتبی محجوب گفته:
        مدت عضویت: 1909 روز

        سلام مهدی جان

        خیلی ممنونم از نگاه قشنگی که داری

        و چقد به نکات خوبی اشاره کردی، من خودم اصلا متوجه این نبودم که بودن چنین آدمهایی در کنار من خودش هم مداری هست، چون دقیقا الان که گفتی متوجه شدم که شخصی که کنار من هست اگر از بقیه بپرسی نگاهی متفاوت تر دارن و دقیقا همون آدم با من انگار نگاهش و رفتارش 180 درجه فرق میکنه

        حرف مردم هم کلا من انگار اول حرف مردم بودم بعد دست و پا در آوردم ،هر جا که نگاه میکنم و در هر تصمیمی که نگاه میکنم میبینم اول و آخر حرف مردم هست، و خیلی کار هست که این پاشنه رو از بین ببرم یا ضعیف کنم

        ولی استاد خیلی قشنگ قانون رو متوجه شده و قشنگ هم داره به ما توضیح میده

        مهدی جان، من تو این چند روزه که به این درک رسیدم که اگر من خودم رو رها کنم و دقیقا به هر آنچه استاد میگه در هر فایلی، فرقی نمیکنه در هر فایلی من به اون چیزی که استاد میگه عمل کنم ، زندگیم از این رو به اون رو میشه ،

        ولی من میام ناخود آگاه یا آگاهانه چکار میکنم ، میام اونجایی که بدردم میخوره رو انجام میدم و اونجایی که سخته رو انجام نمیدم ،تا الان این طور بودم یعنی اصلا فک نمیکردم که اینطور هستم ، فک میکردم که دیگه هیچ کس نیست که مثل من عمل کنه ، من دیگه ته ته تهشم،

        ولی با یه اقدام عملی، فقط یه اقدام عملی متوجه شدم که بابا من کلا فقط تو توهم بودم فک میکردم که دارم رو خودم کار میکردم، و به حرف استاد رسیدم که میگه اگر عمل نمیکنی یعنی باور نداری، و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و منم فقط داشتم تالا الان حرف مفت میزدم ،یعنی هیچ جوابی نداشتم که تو خلوت به خودم بدم ،

        و فعلا سعیم اینه که به هر چی از استاد میشنوم تا جایی که زورم میرسه عمل کنم و ادامه بدم

        واقعا دیگه راهی نیست مهدی بجز موفق شدن ، یا باید بمیرم یا موفق بشم ،

        دیگه کافیه حرف زدن و فقط گوش دادن و هیچ کاری نکردن

        داستان خیلی هم ساده است فقط جسارت میخواد

        مهدی جان از اینکه باعث شدی قانون رو بیاد بیارم ممنونم

        از اینکه باعث شدی درکم از موضوعات و قانون بیشتر بشه ممنونم

        از اینکه خدا رو به یادم آوردی ممنونم

        از اینکه هستی و داری رو خودت کار میکنی ممنونم

        عکس زیبایی داری

        منتظر موفقیت های بیشترت هستم

        سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2157 روز

    به نام خدا

    اشتباه من این است که وقتی با فرد یا افرادی برخورد دارم کوچکترین موضوع یا حرف را به من بگویند سریع بهم بر می خورم و بهم می ریزم

    البته در این موضوع به لطف آموزه های استاد بهتر شده ام ولی ذهنم هنوز مقاومت داره و چند روز بعد از حرف و حدیث ها منو از پا در میاره و

    میگم من تسلیم من تسلیم هستم هر چی تو بگی

    این موضوع برای من خیلی حاد هست

    حتی بعضی از بستگان هم فهمیدند و من متوجه میشوم ولی باز هم می تونم روی خودم کار کنم

    من میدونم اون موقع نباید جبهه بگیرم ولی بعد دچار خونه نشینی میشوم

    ولی باید به خودم بگم من قوی هستم من در برابر همه نباید واکنش نشون بدهم و این برام مهمه که بعداً و بعدها هم نباید بهش توجه کنم و تمرکز کنم

    همون موقع اگر موضوعی بود با لحن خوب با صدای دلنشین بگم دوست عزیز یا فلانی منظورتون چیه ؟ چطور مگه؟خب بیا ببینیم چی هست موضوع ؟ و تمومش کنم .. هم برای خودم هم برای اپن فرد یا افرادی که در بین ما حضور دارند

    یا اینکه اصلا منظوری ندارند و من به دل نگیرم و رد شوم از موضوع یا حرف و تمام

    یا اینکه درسش را بگیرم و تو سر خودم نزنم

    یا اینکه ساکت باشم و ساکت باشم

    و بعد از چند روز هم خودمو سرزنش نکنم

    خودم تحقیر نکنم

    چون همین موضوعات هست که آدم رشد نمی کنه

    البته قبول دارم و قبول می کنم برای تعیین دوست یا فرد یا افرادی که می خواهم و می خواستم با من باشند مشخصاتی تعیین نکرده بودم

    من خودم فکر می کردم با هر آدمی باید دوست شد ولی الان میگم باید همه را دوست داشت ولی هر آدمی یا هر انسانی با من هم فکر و هم مدار نیست

    سطحی فکر کردن باعث میشه تا آدم تعیین هر چیزی براش همون سطحی را پیش بره

    ……

    ……

    امروز به یه انسانی زنگ زدم بعد از سلام همون آنی گفت فلان کار را چیکار کردی با عجله منم با صبوری گفتم نه هنوز درست نشده خودمون می دونیم

    چون نظر ایشون اصلا برام مهم نیست

    عجله را گذاشتم کنار

    برای تایید ایشون با هر فردی من هیچ کاری نمی کنم چون قبلاً خودم به آب و آتیش می زدم تا این افراد من را هم تایید کنند ولی الان نه اصلا مهم نیست

    و این موضوع هم مثل خیلی از تضادهای زندگیم حل خواهد شد با حرکت و با قانون

    قدم به قدم

    قدم به قدم میرم جلو

    هر چی پیش آید خوش آید

    منطقی کردن هر تضادی در ذهن و در زندگی خیلی به رشد ما کمک می کنه و رشد را تصاعدی می کنه

    همین نوشته ها همین کامنت نوشتن ها همین برخورد با تضادها و چالش ها خیلی کمک کننده به فتح قله است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: