ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 4

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم جون گفته:
    مدت عضویت: 973 روز

    سلام به کاملترین وبی نقص ترین استاد دنیا

    استاد نمیدونید وقتی فایلای شمارو گوش میدم تمام وجودم میشه گوش و به تک تک کلماتتون با جون ودل گوش میدم ،استاد خدا چقدر منو خاص آفریده که یکی مث شما رو به من هدیه داده

    در جواب سوال اول باید بگم قبل از اینکه دوره عزت نفس رو بخرم اگر کاری رو انجام میدادم و اونجوری که باید باشه انجام نمیشد،اولین چیزی که به ذهنم میرسید این بود که اون کارو بزارم کنار و همین طور هم شد من سال 90 استارت کارم رو زدم و بعد از دوسال شکست خوردم و کلا ازش خارج شدم اما به دلیل علاقه ای که بهش داشتم واسه همه رایگان انجام میدادم و قبول کرده بودم که بهتر ازاین نمیشه خودتم اذیت نکن اما به مرور زمان و با چالشایی که سر راهم قرارمیگرفت دوباره شروع کردم به استارت کارم اما وقتی انجام میدادم اگه ی جاهایی خوب از پسش بر نمیومدم‌ اولین چیزی که میومد سراغم ترس بود بعدش سرزنش ،تحقیر،کوچیک کردن خودم ،احساس پوچی ،بی کسی ،بی عرضگی انگاری که به لیاقت ترین آدم دنیا بودم،واین حس همیشه همراهم بود تا اینکه کارم خیلی خوب بود اما باز من ناراضی و کمال چرا همه تحسین میکردن من خودمو از درون تخریب میکردم ،تا اینکه شروع کردم بدون اینکه کسی بهم بگه جلو آینه با خودم حرف زدن حتی بعضی مواقع خودمو داعوا می‌کردم جلو آینه به خودم میگفتم چرا اینقدر باهام لجی ،چرا عین ی دشمن مقابلمی چرا همیشه حالمو بد میکنی ،تحقیرم میکنی انگار یکی از تو آینه بهم میگفت تو با من بدی تو منو لایق نمیبینی ،استاد من خیلی وقته وقتی مشکل دارم میرم جلو اینه وبه خودم میگم کمکم کن چیکار باید انجام بدم تا احساس لیاقت رو تو خودم رشد بدم و تقویتش کنم و آموزشهای بی نظیر شما منو همیشه سوپرایز میکنه ،استاد یک ساله که دوره عزت نفس رو خریدم و مدام درحال دیدنش هستم و هر دفعه که گوش میدم ی چیزای جدیدی میشنوم که قبلا نشنیدم چون آگاهی من رفته بالا ،استاد نمیدونی چقدر حس خوبیه وقتی تو ی جمع هستی و احساس کمبود نداری ،وقتی تو خیابون رد میشی و کسی رو بالاتر از خودت نمیبینی ،حس خوبیه که تمرین میکنی که با آدما بحث نکنی و به عقایدشون احترام بزاری ،حس خوبی که درآمدت تا یک سال پیش ده برابر شده؛استاد قبل گفتم الان هم میگم من اگر فقط پنج درصد از آموزه های شما رو تو زندگیم به کار ببرم تفاوت زندگی من از زمین تا آسمون فرق میکنه وهمیشه از خدا میخام که بهم قدرت انجامش رو بهم بده

    درمورد سوال دوم هم که فرمودید چه راه حلی واسه مشکلتون دارید باید بگم که الان به جای اینکه تسلیم بشم به این فکر میکنم که چه راه حلی میتونه وجود داشته باشه که این مسئله حل بشه یا اینکه چ ایده ای میاد تو ذهنم،اآیا باید آموزش ببینم ؟آموزش بدم ؟یا این مشکل به خاطر ضعف شخصیتیم هست ؟بهش فکر میکنم ساعتها بهش فکر میکنم ولی درعمل خیلی ضعیف هستم که برمیگرده به کمال گرایی که خداروشکر دارم روش کار میکنم و روی عزت نفسم و احساس لیاقتم که پاشنه آشیل من هستن و خداروشکر دارم هرروز بهترش میکنم 🫠🫠🫠

    استاد عزیزم سایتتون همیشه بالا سرم باشه،به قول ما جهرمیا خیلی خاطرت میخام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    لیلا بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 2386 روز

    به نام خدا

    ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    آیا احساس شما این بود که:

    ” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛

    آیا به شدت خود را سرزنش کردی!

    آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!

    آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی

    خوری؟

    وقتی من اشتباه رو انجام دادم که در ادامه خواهم گفت چه اشتباهی بوده البته دوتا اشتباه جدا از هم بوده وهر دو حول محور رابطه ی دونفر باهم بوده اولش خودمو سرزنش کردم وبه خودم گفتم بابا تو این همه داری روی خودت کار میکنی پس چرا این اشتباه رو کردی وبعد که از مرحله ی خود سرزنشی با آلارم احساس بد گذر کردم بدنبال راه حلی گشتم که از اون حس بد بیام بیرون که در ادامه خواهم گفت که با انجام چه کاری از این اشتباهم درس گرفتم وآرام شدم ودست از سرزنش خودم برداشتم.

    البته من این اشتباه رو نمیتونم بگم به شخصیت خودم ربط دادم بیشتر به جایگاهی که در اون رابطه ها داشتم ربط دادم واولش به خودم حق دادم ولی بعد متوجه شدم که نه تنها حق نداشتم بلکه اشتباهم کردم و….

    موضوع اشتباه من ..

    به صورت کاملا اتفاقی متوجه ارتباط دوتا از همکارانم باهم شدم یک خانم 46 ساله ویک پسر 30 ساله البته این خانم از همسرشون متارکه کردن واین پسر حدودا 30 ساله مجرد هستند وتا بحال ازدواج نکردند.

    وقتی من متوجه رابطه این دونفر شدم خیلی بهم ریختم چون اصلا دلم نمیخواست محیط کارم وارد مسائل حاشیه ای بشه.

    خیلی با هر دوشون تند حرف زدم گفتم خیلی کارتون اشتباهه.

    سعی کردم عواقب این رابطه رو برای هر دونفر روشن کنم .

    ولی بعدش به خودم گفتم شما چرا اینکارو کردی میتونستی اصلا بروشون نیاری میتونستی چیزی نگی اونها که رابطشون هیچ لطمه ای به کار شما وارد نمی‌کرد واین یه موضوع کاملا شخصیه .

    وبعداز کمی سرزنش خودم فهمیدم احساسم نسبت به خودم خوب نیست .

    اولین کار صحبت با خودم بود ‌

    به خودم گفتم شما بخاطر اینکه مسول این مجموعه هستی و بخاطر احساس مسئولیت بود که توی این موضوع ورود کردی ولی این یه موضوع کاملا شخصی بین دونفر بود وهیچ لطمه ای هم به کارت وارد نمیشد از طرف این دونفر وتو مسول زندگی واشتباهات دیگران نیستی .

    درسته که رابطه ی این دونفر میتونه خیلی براشون درد سر ساز باشه هم تو محیط کار وهم توی خانواده هاشون ولی خودشون مسول این دردسرهاشون هستن چون هردو عاقل وبالغ هستن .

    وبعد که با خودم حرف زدم ومسولیت اشتباهم رو پذیرفتم رفتم از هر دوتاشون عذرخواهی کردم وبهشون گفتم تا زمانی که رابطه ی شما دونفر به محیط کار من صدمه نزنه این یه موضوع کاملا شخصیه وبه من هیچ ارتباطی نداره وحتی عواقب این رابطه چه خوب وچه بد هم به من ارتباطی نداره چون شما هردو کاملا بالغ وفهمیده هستین .

    من از هردوی شما پوزش میخوام .

    وچقدر راحت شدم وچقدر از این موضوع درس گرفتم .

    اشتباه دیگه ی من که باز در حوزه ی ارتباطات هست بر میگرده به دخترم .

    دختر من دو سه سال پیش از همسرش جدا شده والان با ما زندگی میکنه .

    از اونجایی که من از همسر دخترم غیر از احترام ومتانت چیز دیگه ای ندیده بودم هنوزم که هنوزه به شدت ایشون رو دوست دارم وحتی براشون دلتنگ هم میشم و همیشه تو این مدت جدایی این دو من منتظر بودم که اینها بهم رجوع کنند چون از نظر من دامادم انسان شایسته وخوبی بود وچندروز پیش دخترم حرف از رابطه با شخصی دیگر زد ومن بهش گفتم ولی من دلم میخواست تو برگردی به زندگی قبل خودت !!!!!

    ودر لحظه از این حرفم پشیمون شدم وخودمو سرزنش کردم که چرا این حرفو به دخترت زدی ؟!اینها اگه باهم هماهنگ وهم فرکانس بودند که از هم جدا نمی‌شدند واینکه تو داخل زندگی این دونفر نبودی و فقط با ظاهر این رابطه نمی تونی برای زندگی کسی ابراز نظر کنی .اصلا مهم نیست که توی مادر چی دلت میخواد ویا چه نظری نسبت به دامادت داشتی مهم اینه که دونفر حالشون باهم خوب نبوده والان کنار هم نیستن وتو الان داری در مورد یک موضوع کاملا شخصی نظر میدی واز دخترم معذرت خواستم ودخترم به من حق دادوگفت مامان تو حق داری دلت بخواد من برگردم سر زندگی قبلم چون من هیچ وقت چهره ی واقعی همسرم رو به تو نشون ندادم و نگفتم که توی زندگیم چه مشکلاتی با ایشون داشتم بخاطر همین شما احساستون هنوزم نسبت به این آدم خوبه وهمیشه آدمها منتظر آدم‌های خوب میمونند واین انتظار برای شما طبیعیه چراکه فکر می‌کنید این اقا بسیار انسان محترم و شایسته ای بوده !نه مادر من اینطور نبوده !من هیچ گاه نخواستم تمرکز خودم وسایرین رو بزارم روی نکات منفی این شخص وهمیشه سعی کردم ایشون در خوب بگم وخوب جلوه بدم در صورتی که الان میفهمم این باعث خوش خیالی شما شده و…

    خلاصه که من سریع متوجه شدم که اشتباه کردم وجهان هم سریع از طرف دخترم به من واکنش نشون داد که خیلی خودمو سرزنش نکنم وبه من سخت نگرفت ومقاومتی نشون نداد خداروشکر.

    ودوباره این قانون برای من تکرار شد که لیلا جانم تو فقط مسول زندگی شخص خودت هستی چون فقط به فرکانس‌های خودت دسترسی داری ومیتونی تغییرش بدی .برای زندگی هیچ کس هیچ نسخه ای نپیچ چون تو از همه چیز ممکنه خبر نداشته باشی .شاید خیلی از چیزها از سر خیر خواهی وابرو داری پشت پرده پنهان مونده وبه تو نرسیده پس قضاوت نکن بگذار آدم ها خودشون با توجه به اگاهیهای خودشون برای زندگیشون تصمیم بگیرن .

    تو مسول رابطه ی غلط ویا درست هیچ کس نیستی.

    چون تو در رابطه ی اونها قرار نداری که بفهمی در اعماق این رابطه چه چیزهای نهفته ای وجود داره ‌.

    پس نظر نده .

    پس به یک رابطه نگو غلط ونباید باشه .(رابطه ی دوتا همکارم)

    وبه رابطه ی دیگری نگو خوب ودلم میخواد باشه(رابطه ی دخترم وهمسر سابقش).

    نتیجه گیری ودرسی که از این اشتباهم گرفتم …

    لیلا جانم تمرکزت رو از روی دیگران بردار .

    لیلا جان تو هیچ مسئولیتی در برابر زندگی دیگران نداری.

    لیلا جانم تو بخاطر جایگاه مدیریت در مجموعه ویا بخاطر مادر بودنت به خودت اجازه دادی راجع به رابطه ی افراد ابراز نظر کنی ولی اصلا موردی نداره همینکه الان فهمیدی که اصلا مهم نیست چه جایگاه وچه مسولیتی داری فقط بدان واگاه باش که نباید وارد مسائل خصوصی وشخصی افراد بشی وبهتره که هیچ انرژی برای اینکار نزاری چون واقعا بی فایده هست ونشتی انرژی داره چون دونفر اگه همدیگرو بخوان تو نمیتونی کاری کنی حتی اگه از نظر تو این رابطه غلط باشه وباز تو نمیتونی کاری کنی برای بازگشت به رابطه ای که از هم جدا شدند حتی اگه از نظر تو این رابطه میتونه دوباره از سر گرفته بشه پس بی خیال دیگران .

    همه ی ادم ها اینجا هستند که هرکدوم درسهای خودشون رو یاد بگیرند .

    خدای من احساس میکنم با درک دوباره ی این موضوع یک بار سنگین از روی دوشم برداشته شد .

    چقدر سبک شدم .

    در مورد اشتباهات توانایی‌ها خداروشکر در اکثر مواقع خوب عمل میکنم چون اکثر فعالیتم جنبه ی نظارتی داره نه جنبه ی اجرایی ودر این حوزه سعی میکنم نگاه مثبت وبهبود گرایانه ی خوبی داشته باشم وبه انسانها فرصت رشد وارتقا بدم و از اشتباهات اونها هیچ وقت برای تحقیر وسرزنش استفاده نمیکنم بلکه همیشه به عنوان ابزاری برای پیشرفت شغلی وپیشرفت کاری ومهارتی استفاده میشه.

    مثلا اگر اشپز من یک روز برنج رو کمی نرم‌تر درست کنه سعی می‌کنم بگم فلانی بهتر نیست یکم برنج کمتر جوش بخوره وسرحالتره باشه ؟! وایشون اینطوری متوجه میشن که برنجشون بیشتر جوش خورده ونرمتر شده که من این نظرو دادم واز فردا در این مورد دقت بیشتری می‌کنند چون واقعا این خطا از دسته هر آشپزی ممکنه در بره پس سرزنش کردن به نظرم بیشتر آدمها رو متوقف میکنه تا متوجه!

    یا زمان‌هایی که پیک های من دیر میرن ومیان

    میگم فلانی بهتر نیست که از راه های میانبر استفاده کنید که راحتتر برید وبرگردید واینجوری اونها متوجه میشن که باید از راه میانبر برند واینجوری سریعتر غذارو می‌میرسونند ودر ضمن لحن صحبت من جنبه ی سرزنش وتوبیخ رو هم نداره وبسیار تاثیر گزارتره.

    خداروشکر که در سمت مدیر کارم رو خوب انجام میدم واز خودم برای این مهارتم بسیار خوشنود وراضی هستم.

    همه ی همکارانم بسیار به من ارزش واحترام قاعل هستند واز همه مهم تر کارشون رو عاشقانه وعالی انجام میدن وحتی زمانی که خودم حضور فیزیکی ندارم اکثر مشتریانم بازخورد مثبت وخوبی نسبت به خدمات دارند .

    استادم از شما بی نهایت سپاسگزارم برای این سلسله فایلهای ارزشمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1205 روز

      سلام به لیلاخانم زیبا ودوست‌داشتنی

      عزیز چقدرررررر کامنتت زیبا وتاثیرگذاربود برام بعدخوندن کامنتت نفس عمیق کشیدم ومرورکردم که من تاقبل این آگاهیها چقدررررر خودمو زجر میدادم

      چقدر دلسوزی میکردم ومیخواستم گره ازکارهمه بازکنم فکر میکردم بااین کاربه خدانزدیکتر میشم دروهله اول هم حالم خوب میشد چون طرف که بهش مشاوره داده بودم وباهاش همدردی کرده بودم همون لحظه شاید همون روز حالش خوب بود ومن مطمئن میشدم کارمودرست انجام دادم ویه کارالهی کردم

      ولی بعد چندروز دوباره بهم میریخت ودوباره ازم راهنمایی میخواست وبه چه کنم چه کنم میفتاد ومن بازهم…..

      خدااااای من حتی اگه کسی ازمن کمک نمیخواست داوطلبانه میخواستم بهش کمک کنم حالشومیپرسیدم وسعی میکردم بدونم دلیل ناراحتیش چیه شایدبتونم کمکش کنم وخداییش هدفم کمک بودوبه هیچ عنوان قصدتجسس نداشتم بعدش هم کلی حالم خراب میشد بابت مشکلاتش ومن بازهم نمیفهمیدم ازکجاداره این حال‌بدی رقم میخوره چندین نفرو داشتم که ازم مشاوره میگرفتن و این بهم یه حس ارزشمندی وکاربلدی میداد برای مسائل خواهر برادر مادر وپدرم فامیل وحتی غریبه‌های اطرافم غصه میخوردم وفکرم درگیر بود که چیکارکنم که چه کاری میشه براشون کرد تو حوزه‌هایی فعالیت داشتم وتو جلسه‌ها پیشنهادهایی میدادم که بااین مشکل چه جوری رفتار کنیم درباره اعتیاد جوونها پوشش دخترا و فقر و…..

      خداااااای من برای همه توصیه وپیشنهادپیشرفت وحال خوب داشتم جز خودم تا اینکه استاد جانم اومد تو زندگیم و چیزهایی بهم یادداد که توعمرم من خلافشو عمل کرده بودم

      تمرکزتو بذار روی خودت اینقدر این جمله برام غریب بودکه هنوزم باهاش کموبیش مقاومت دارم وهی میخوام دیگران رو ارشادکنم ازوقتی که تلاش کردم فقط به همین یک موضوع جامه عمل بپوشونم زندگیم کن‌فیکون شد همه اون آدمها ازدور وبرم کم کم رفتن وتونستم به یکیشون هم بگم که این شماره مشاورخانواده اینم شما خودتون میدونین و لطفا دیگه به من زنگ نزن

      خیییییلی برام سخت بوداین حرف روبزنم اما همه زورم رو جمع کردم توتستم درقالب پیامک بهش بگم خداروشکر درسته اون لحظه جوابی نداد ولی بعدیه مدت همه چی عادی شد وباهم سلام علیک داریم ونه من چیزی ازت میپرسم درباره مسائلش ونه اون چیزی میگه خداروشکرمیکنم ازوقتی تمرکزم رو گذاشتم روی خودم وسعی کردم به خودم بپردازم دیدم خودم چقدرررررر مسئله حل‌نشده دارم که ده برابر بیشتر ازاونایی که بهشون مشاوره میدادم نیازمند مشاورم

      بعداز نزدیک دوسال آشنایی بااستاد هنوز چیزهایی رودارم ازعمق وجودم بیرون میکشم که اونقدر برام غریبه که انگار من نیستم ودارم بایه فرد جدیدروبرو میشم منی که برای بچه‌هام اینقدر حرص میخوردم که مواظب رفتارشون باشن وپرفکت وعالی به نظر برسن منی که همش نگران بودم الان دخترم تو اتاقشه درو بسته چیکارداره میکنه نکنه کسی باهاش درتماس باشه ازش سواستفاده کنه وگولش بزنه ویاپسرم همینجورهمیشه نگران بودم تو مدرسه باهاشون چه رفتاری میشه ونکنه بهشون بی احترامی بشه نکنه نتونن درسی رو درست جواب بدن وتو جمع مسخره بشن وهزااااارتا مورد دیگه که فکر میکردممممممم نگرانیهای مادرانه‌س وباید باشه ووقتی بعضیهارو میدیدم که چقدررر خونسرد وآرومن وانگار هیچ دغدغه‌ای درباره هیچی ندارن میگفتم خدایا یعنی چه جوری اینحورین؟؟؟؟

      یا تومهمونیها چقدررررررخودمو اذیت میکردم که همه چی عالی باشه ووقتی مهمون میاد دیگه سرسوزنی کاررو زمین نمونده باشه حتما دومدل غذا کمتر نباشه لباس تکراری نپوشیده باشم بچه.هام مودب باشن کلی بهشون سفارش میکردم واگه کوچکترین خطایی میکردن بعد رفتن مهمونها اول اونها رو توبیخ میکردم وخستگی رو توجون خودم نگه میداشتم خدااااای من چقدر به خودم ظلم کردم

      خدایا تو میگفتی ولی من نمیشنیدم الان که دارم این کامنت رو مینویسم که ایده‌ش کامنت شمابود لیلاجان خیلی اوضاعم بهتره همین دیروز مادرم درباره مشکل برادرم باهام صحبت کردومن قشننننننگ متوجه تغییراتم شدم چون قلبم تقریبا آروم بود وگفتم خدابزرگه وسعی کردم باهمین جمله ونه کلی مشاوره مادرمم آروم کنم خدا وشکر

      والان نگرانیهام درباره بچه‌هام ازصد به ده رسیده وچقدر آرامش دارم اونام دارن بهتر رفتار میکنن ومن راضیترازراضی هستم الحمدلله خداروصدهزار مرتبه شکر توهمه چی دارم تکاملم روطی میکنم و تلاشم اینه که هرروزم از روزقبلم بهتر باشه واین سخن امام علی همیشه آویزه گوشمه که هرکس دوروزت شبیه هم باشد زیان کرده

      بازم ممنونم لیلاجان ازکامنتت درسها گرفتم وامیدوارم بتونم توی مسیرم ازشون استفاده کنم عاشقتم وبترینهارو برات آرزو میکنم

      درپناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    ستایش گفته:
    مدت عضویت: 1410 روز

    به نام خداوند مهربانم و حاضر و عاشق پیشرفت ما،

    سلام و درود خداوند یکتا بر شما استاد خوبم,و خانم شایسته نازنین،

    استاد الان ساعت 2:44 دقیقه شب ایران،

    من الان خواب دیدم و بیدار شدم اومدم در سایت شما دیدم مطلب جدید گذاشتید ،

    استاد من خوابی که دیدم شما بودید و آخرش خانوم شایسته ،

    قبل خواب از خداوند خواستم به من بگه کیم از چیم ؟

    یکدفعه شما مرحله مرحله بردید و داستان برام‌توصبح دادید از موضوع مهمی یادم نیست من داشتم شما را نگاه میکردم و همراهی تا رسیدیم به یکسری کلبه های سفید جنگلی برقی با دودهای سفید از دودکش غذای هر خانه خیلی زیبا بودن بعد یکدفعه وارد یکجایی شدیم شما به خانم شایسته فرمودید بیا بریم گفت نمیتونم بیم این سئوال خودتون بوده فقط و من هم ساعت شما اما می‌تونستم باهاتون بیام،از خانوم شایسته پرسیدید وسایلمون رو میتونیم وارد این مرحله ای که تماما سفید مطلق بود با خودمون ببریم گفتن نه نمیشه ورود هیچ وسیله ایحز خود انسان امکان نداشت، من به عنوان شاهد با شما چند لحظه وارد مرحله سفید مطلق شدیم هیچی با خودمون غیر خودمون وارد اون مرحله نشد و دوباره از داخل اون سفید برگشتیم سر جای اولمون که خانوم شایسته هم بودن ،دوباره حرکت دود های خانه جریان پیدا کرد انگار زمان داخل اون مرحله سفید هیچی اصلا ماده هیچی نبود ولی وقتی به بیرون به جای اول برگشتیم همه چی دوباره حرکت دار شد مثل دودهای سفید فرخ بخش خانه ها ،

    استاد بعد اومدید از یک مبدائی حالت لیله منتهی هر دو پا به طوری مساوی همه چیو تقسیم کردید از 15 تا 22 و از 11 تا 22 هم در رفت هم در برگشت تقسیم بندی مساوی چ

    دقیق و بعد اون حین ایتنکارتون که باز من داشتم شمارو میدیدم یک صدای آنقدر تکرار کرد فیزیک کوانتوم فیزیک کوانتوم فیزیک کوانتوم !؟

    استاد یعنی ما همه فیزیک کوانتومی هست وجودمون؟یا خدا الله اکبر من تا حالا نشنیده بودم چنین ربطی و چیزی به خدا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    Maryammaghsoudi گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    سلام وقت بخیر استاد خوشتیپ و عزیز

    من در حل مسائل ریاضی و فیزیک تا حدودی مشکل دارم و امروز که برای بار دوم ی مسئله رو اشتباه حل کردم از خودم ناامید شدم

    ولی با یادآوری این نکته که اشتباه کردن قسمتی از مسیر یادگیری هست هضم این قضیه برام آسان‌تر شد و از الان به بعد آگاهم به این قضیه اون مسائلی که مشکل دارم با کار کردن بیشتر مغز میتونه راحت تر اونارو حل کنه باید به خودم زمان بدم و دست از تلاش برندارم و ی مقداری سبک حل کردنمو عوض کنم خوب به مسائل نگاه کنم که دقیقا چی از من میخوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    zahra گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم

    چه قدر این فایل عالی و پر از آگاهی های ناب بود واقعا لذت بردم از این همه آگاهی هایی ک اساس زندگی هستن.

    چه قدر این فایل روی عزت نفس من تاثیر فوق العاده ای گذاشت خیلی بهم حس قدرت داد.اینکه من از پس زندگیم و مسائل زندگیم بر میام به نظر من یک ذهن قدرتمند کننده از داشتن عزت نفس بالا ایجاد میشه.

    من امسال به لطف الله مهربان صاحب ماشین شدم کلا رانندگی کردن و خیلی دوست دارم و بهم حس خیلی خوبی میده.یادمه یه بار اوایل رانندگی ماشین و زدم به جدول اونم به خاطر اینکه تو پارک کردن زیاد مهارت نداشتم خب به خودم هم حق میدم من هنوز دوهفته نشده بود ک پشت ماشین میشستم و دلیل این اتفاق هم این بود ک من به حرف یک راننده دیگ ک مثلا داشت بهم فرمون می‌داد گوش کردم و اگه به خودم متکی میشدم میتونستم بدون اینک ماشینو به جدول بزنم پارک کنم.

    یادمه بعد اون اتفاق چه قدر خودمو سرزنش کردم و چه حرفایی ک به خودم نمیگفتم اون قدر به خودم حرف زدم و سرزنش میکردم ک حد نداشت و خونوادم خیلی سعی میکردن ک منو آروم کنن و کاری کنن ک حس بی ارزشی و بی کفایتی نکنم و حقیقتش اینه ک من خیلی آدم با ارزش و فوق العاده ای هستم.

    سر قضیه ماشین من یاد گرفتم ک اول سعی کنم به خودم متکی باشم چون من به خودم و توانایی هام ک خداوند بهم داده اعتماد دارم و نخوام به کسی ک شناختی ازش و توانایی هاش ندارم به راحتی اعتماد کنم.یاد گرفتم ک هر اشتباهی ک میکنم به خودم یادآور بشم ک اون فقط یه اشتباه بوده و این به این معنی نیست ک من آدم بی ارزشی هستم یا به درد نمی‌خورم بلکه فقط اون رفتارم اشتباه بود و این اصلا به شخصیت و ذات من ارتباطی نداره چون من اشرف مخلوقات هستم و خدا از روح خودش در من دمیده پس من خیلی با ارزشم.

    من این درسایی ک گرفتم رو به این صورت دارم استفاده میکنم:یک اشتباهی من در گذشته انجام داده بودم ک بابتش مدت ها بود ک خودمو نبخشیده بودم و می‌گفتم ک نباید اون اشتباه و میکردی ولی امشب با دیدن این فایل من به خودم حق دادم چون من تا به حال اون چیز رو تجربه نکرده بودم و این چیز طبیعی بود ک اشتباه کردم ولی خودمو بخشیدم و سعی کردم ک با یادگرفتن درسش و انجام اون در زندگی دیگ مرتکب اون اشتباه نشم.

    از خداوند برای همه دوستای عزیزم آرزوی خوشبختی و شادی دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1218 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و تمامی همراهان

    ممنونم از شما استاد که این سری فایلها رو با دست دلبازی تمام به ما هدیه دادی .بی نهایت از شما سپاسگزارم

    اشتباهی که چند روز پیش مرتکب شدم باز پاشنه آشیل من در رابطه با کار اداری بود و مخصوصا دادگاه .من یه پرونده داشتم که توافقی قرار بود تمام بشه ولی به هر دلیلی اون طرف جوری برخورد که که از موضع قانون وارد بشه و باز همه چی سخت کنه برای من

    اولش یکم بهم ریختم و اولین ایده ای که داشتم این بود که بهش زنگ بزنم و با نرمش جلو برم .ولی به خودم قول دادم که من حرفمو بهش بزنم و اگر قبول نکرد و مثل همیشه جوابمو داد بی هیچ واکنشی قبول کنم .همین اتفاقم افتاد و باز با لحن بد شروع کرد به حق به جانب بودن و من بدون اینکه نگران بشم گفتم باش مشکلی نیست چون میدونستم قانون چیه و این در شرایطی بود که حتی هزارتومن برام ارزش داشت

    چند روز گذشت و من تمرکزم از روش برداشتم تا اینب که یه شب که حالم عالی بود یه هو الهامی بهم شد و گفت میتونی از این روش مشکلتو حل کنی (از اون لحظها بود که تند تند شدن قلبم و باز شدن دریچهای قلبم گواه میداد یه الهام الهی )

    منم تصمیم گرفتم از این روش ادامه بدم و با جسارت پیگیر کارام شدم همه چی داشت خوب پیش میرفت من این پروسه رو یک چالش نگاه کردم و شور و شوق و به چشم یادگیری رفتم جلو

    جالب اینجاست توی این پروسه من اشتباهی که کردم این بود با اینکه تعهد داده بودم حسابی که پول کمی جمع کرده بودم برای کسب کارم همش سوخت شد و فهمیدم که نباید عجله میکردم و با این سرعت دست به اون کار میزدم .البته منظورم از سرعت اینکه میتونستم با هزینه کمتر این مسلئه رو درستش کنم ولی عجله کردم و فهمیدم که یکم زمان بره حتی با وجود مخارجی که انجام دادم

    اولش نجواها اومدن که باز سادگی کردی تو که میخواستی یاد بگیری ولی الان باز اشتباه کردی ولی اجازه ندادم توی این نجواها گیر کنم شروع کردم به آرام کردن خودم و حتی به چند ساعت هم نرسید آروم شدم و گفتم عیب نداره الالن فهمیدم بازم عجولم و باید بیشتر روی خودم کار کنم ..وقتی که ذهنم آروم شد ایده بعدی اومد و امروز اجراش کردم که خدا رو شکر تا الان عالی پیش رفته

    در کل میخوام بگم تمام تلاش خودمو میکنم که به خود سرزنشی نرسم و بگم ما برای تجربه اومدیم به این دنیا و تجربه با اشتباه بدست میاد ..

    راستی اینم بگم منی که تمام عمرم از مامور و قانون بیزار بودم امروز برای خودم لایحه نوشتم و این خودش یه معجزه بود برای من و پیشرفت

    من اینو خوب فهمیدم که هر بار یه مسلئه برام تکرار شد بخاطر فرار من از اون موضوع و اون اوایل آشنایی با شما فرق اعراض کردن از ناخواسته با فرار از مسئله رو نمیفهمیدم و همیشه درگیرش بودم ولی الان میدونم که نقصام چیه و از چه جاهای ضربه خوردم

    از قرداد نبستن با کسایی که زد و خورد داشتم که الان تقریبا دارم قوی میشم توش

    از خودمو مقصر دونستن و گناه بقیو گردن گرفتن که خیلی بهم ضربه زد و هنوز خیلی جای کار دارم توش

    از دادن چک و سفته که ضربها ازش خوردم ولی الان شکر خدا کلا از زندگیم حذف شده

    از وام گرفتنها و قرض کردنها که خدا رو شکر اینم از زندگیم حذف کردم و بقول آقا رضا عطار روشن از یه جای به بعد دیگه بدهکار تر نشدم فقط بدهیهام کمتر شد

    ازستاد عزیزم من هر وقت درگیر مسئله ای بودم به لطف خدا و آگاهی های شما در زمان مناسب و مکان مناسب هدایت شدم مثل همین فایلها و در همین برهه از زندگیم

    سپاسگزارم از شما استاد عالی قدر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    بنام خدا

    تمرین قسمت سوم ذهنیت قدرتمند

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    استاد سلام. من بواسطه دنبال کردن دوره ها و مطالب شما ، در مواقعِ بعد از مرتکب شدنِ اشتباه ، خیلی زود(یکی دو روزه)اشتباهمو میپذیرم و خودم رو مقصر میدونم ولی سعی در درس گرفتن از اون موضوع نمیکنم یعنی به اینکه درسی از اشتباهاتم بگیرم آگاه نبودم ، اخرین اشتباهم این بود موقعی که نتونستم به احساساتم غلبه کنم و هرچی از دهنم در اومد به رئیسم گفتم، میدونستم دارم اشتباهی انجام میدم که بعدا پشیمون میشم ولی قدرتِ احساسات در من بسیار زیاد بود و نتونستم جلوی خودمو بگیرم، همیشه همینطوری هستم

    یک اشتباهی انجام میدم و حین مرتکب شدن اون اشتباه، از درون میفهمم دارم به خودم بد میکنم انگار یه حسی داره میگه این اشتباهه و بعدا پشیمون میشی ، اما ضعف شدیدی در برابر غلیان احساسات دارم

    یا وقتی که کل پول زندگیمو دادم پای خرید یه محصولی به ذوق اینکه گرونتر بفروشم و سود کنمو پولم بیشتر شه، اما فهمیدم اشتباه کردم و چقدر طول کشید فروختن محصولی که در جا خریده بودمش

    اما بزرگترین اشتباه و درس های آموخته از آن رو میتونم در یک جمله خلاصه کنم:

    «روی غیر خدا حساب کردن»

    «روی آینده حساب کردن»

    دیگه چیزی نمیتونم بگم، چون بزرگترین درس زندگیم همین دوتا جملست

    بخاطر خریدنِ چکی لبتاپ و چک گرفتن از فامیل و روی رئیس حساب کردن و روی آینده حساب کردن وعدم درک قانون یه سیلی محکمی از جهان خوردم یه سیلی اساسی

    الان که دارم فکر میکنم میبینم من ادمی هستم که بعد از اشتباه ، میفهمم خودم باعثش شدم و حتی درس هم میگیرم.

    بعد قضیه لبتاپ به خودم قول شرف دادم روی هیچکسی حساب نکنم ، هیچموقع روی شرایط آینده [که هرموقع روی آینده حساب کردم شرایط برخلاف خواسته هام بوده] حساب نکنم

    فقطو فقط روی خدا حساب کنم، از خودش بخوام، پول نقد داشتم خرید میکنم ، فقط اگه به اندازه ای پول داشتم که با خریدن چیزی حسابم خالی نشه به فکر خرید کردن میفتم

    درسته استاد، من بعد این قضیه بسیار بسیار بزرگ شدم

    خدا این شرک منو( با اینکه گناهیه که هرگز نمی‌بخشه) ، محکم بهم نشون داد و کمکم کرد این نگرشمو درست کنم

    من بخاطر اینکه پول نداشتم و احساسی شده بودم، از خریدن یه لبتاپ خودمو به آتیش کشیدم ، و سه شب دردناک رو گذروندم چرا؟چون چک امانت فامیلم برگشت خورد چون دیگه استعفا داده بودم و رِییسم قول داده بود که شب قبل از موعد چک برام پول واریز کنه و البته واریز نکرده بود ولی من روش حساب کرده بودم بجای خدا،و چقدر فامیلم دری بری بهم گفت ولی من نتونستم حرفی بزنم

    چون قسم خورده بودم هرجور شده چکو پاس میکنم و نتونستم و 3 شب خوابو خوراک نداشتم و دنبال حل این مشکل بودم که اخرش خدا هدایتم کرد کمکم کرد و یه تیکه طلای همسرم که کنار گذاشته بود وعملا استفاده ای نمیکرد ازش خواستم بفروشم ، که قیمتش دقیقا برابر با مبلغ چکم بود، وقتی اومدم بفروششمش همون شب یکی از طرف خدا اومد و مانع اینکارم شد و بهم پول داد و طلارو گرفت و قول داد چند وقت طلای منو امانت نگه میداره تا اصل پولشو بهش برگردونم

    من اشتباهاتمو میپذیرم و در راستای درس گرفتن از اون اشتباه از دید بزرگتر به قضیه نگاه میکنم

    و الان که آموزشو تا اخر دیدم یکی از بزرگترین اشتباهام اومد جلوی چشمم

    در شرکتمون من و مدیر فروش یه قراردادی بستیم ، اونم من ادعاشو کردم ، که من اگر تا عید(4ماه مونده بود تا عید) بتونم فروش ماهی 500ملیون رو تارگتشو بزنم شرکت چه مزایایی برای من داره و چی میشه اخرش

    خب شرایط طوری بود که به خودم ایمان داشتم که میتونم

    از اونطرف هم اگه طبق قرارداد پیش میرفتم من سرپرست فروش میشدم با درامد 6برابر قبلم

    دقیقا شب قرارداد رو بستم و با اطمینان رفتم خونه و خوابیدم ، صبح ساعت هفت صبح همسرم برداشته گوشیه منو چک کرده و پیامهای من و یکی از همکارام که خانوم هست رو خونده و دچار سوء برداشت شده و منو بیدار کرد و شروع درگیری

    حقیقتش من خییییلی شوکه شدم و خشکم زده بود که هفت صبح چه خبره ، نگو خانومم شک کرده بهش خیانت کنم که خدای خودم میدونه همچین چیزی نبود اما خانومم احساساتی شده بود شدید

    حقیقتش نتونستم خودمو کنترل کنم و کم آوردم ، هرچی توضیح دادم فایده ای نداشت ، سرکار نرفتم و موندم خونه تا شرایطو کنترل کنم اما نشد، یه هفته خونه بودم و واقعا دیوونه شده بودم که چرا باید درست فردای شبی که من یه قرارداد امضا کردم که باعث بهبود شرایطم میشه این اتفاق میفتاد ، اصلا چیشد همسرم گوشیمو چک کرده، حالا از اونطرف من از این اتفاق دچار سوء برداشت شدم و گفتم شاید خدا صلاح دیده که اینطوری بشه ،شاید وقتش بود از شرکت برم اما واقعیت چیز دیگه ای بود؛

    من توانایی کنترل ذهن و متعهد موندن به مسیرم رو نداشتم ، من سعی در راضی کردن دیگران داشتم، من تکامل رو درک نکرده بودم ، میخواستم 3ماهه درآمدمو شش برابر کنم.

    من بعد تموم شدن این ماجرا که هنوز هم ترکش هاش باقیمونده و همسرم نیش و کنایه میزنه، یکماه در سراشیبی بودم، سرکار دیگه نرفتم به بهونه مشکلات خانوادگی ، بدهی ها ریخته بود رو سرم شدید، پولی توی جیبم نداشتم ، عزت نفسم لِه شده بود ، هزینه های غیر مترقبه پشت هم رخ میداد و من فقط ناظر این مشکلات بودم فقط به خاطر این اشتباه که کارمو ول کردم

    و تازه بعد این ماجراها دیگه نتونستم به جایگاه قبلیم برگردم و این تارگت و قراردادی که بستیم رو هم دیگه بهش فکر نکردم چون خودمو لایق ندونستم و فکر میکردم تواناییشو ندارم و اگررر هم شروع کنم به تیک زدن این تارگت، همون اول کار مشکلات میریزه رو سرم بنابراین «بیخیالش»

    درسی که از این تضاد گرفتم این بود که حتما باید روی بهبود روابطم کار کنم ، حتما باید تعهد و متعهد موندن به مسیر رو روش کار کنم، حتما باید کنترل ذهن در غلیان احساساتو روش کار کنم و حتما باید تکامل رو در عمل درک کنم

    و درسهایی که الان با یادآوری این اشتباه گرفتم :

    هیچموقع فکر نکنم «چون یکبار نتونستم پس دیگه دوباره هم تلاش کنم نمیشه» بلکه به خودم بگم هیچ کاری نشد نداره و اگه من خودمو متعهد کنم و در مسیر با رعایت قانون تکامل پیش برم و نذارم نجواهای ذهن کنترل منو دست بگیره صددرصد به هدفم میرسم و صدالبته که این اشتباهم منو بزرگتر میکنه برای قدم برداشتنِ باجسارت تر،این اشتباهم درس بزرگی در دلش بود که تعهدم رو زیر پا نذارم و ناامید نشم ، چرا که من درسمو از این اشتباه گرفتم و در تلاش های بعدی صد در صد بهتر عمل میکنم

    حتی اگه دوباره اشتباهی بکنم یه لول آگاهیم نسبت به این موضوع بیشتر می‌شود و در تلاش های بعدی به نتیجه دلخواهم میرسم

    واقعا روزهای دردناکی پشت این اشتباهاتم بود

    دردناک، اما واقعا پذیرفتم و ازشون درس گرفتم و متعهد هستم که هرگز خودمو بخاطر اشتباهات که جزء لاینفک ذات انسانه سرزنش نکنم بلکه از اون اشتباه اهرمی بسازم برای موفقیت در تلاش های بعدی

    استاد ازت سپاسگزارم بابت مطرح کردن این نگرش

    خیلی به من کمک کرد و میکنه

    به نظرم با همین دوره میتونیم ثروتمند بشیم از هر نظر ؛

    چرا که انسان اگه نگرشش رو راجب چرایی حسادت ، نحوه برخورد با تضاد ها و اشتباهتش درست کنه و بهبود ببخشه لاجرم اقداماتی انجام میده که تهش به ثروت و نعمت می انجامه

    ازت بینهایت سپاسگذارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    محمد مهدی عباسی گفته:
    مدت عضویت: 972 روز

    به نام الله مهربان

    سلام خدمت استاد عباس منش و تمام دوستان عزیزی که درمسیر رشد و پیشرفت هستند و در کنار هم و با استفاده از تجربیات یکدیگر زندگی را زیبا و مسیر را هموار می‌کنیم.

    1.به اشتباه اخیری که مرتکب شده ای فکر کن و آن را توضیح بده.

    اشتباهی که مرتکب شده ام این است کسی را که شناخت صد درصد از او ندارم و تازه آشنا شده ایم محصول را از من به صورت امانت برده است و اشتباه بعدی من این است بدون نوشتن قرار داد یا گرفتن چک یا سفته محصول را با او تحویل داده ام.

    دوهفته ای از این ماجرا می‌گذرد و من فعلا وجهی دریافت نکرده ام ،نکته ی جالب اینجاست چند روزی هم تلفن همراه او خاموش شد و باعث دلهره و دلسردی در من شد.

    2.توضیح بده وقتی اشتباه رخ داد ،چه احساسی داشتی؟چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    اگر قبل از آشنایی با شما استاد عزیز و استفاده از محصولات بود احساس بد دائمی داشتم تا حد خودکشی و …. .

    اما الان مقداری احساس ناراحتی پیدا کردم ‌و احساس بی عرضگی کردم و از شما استاد عزیز آموختم احساس بد مشکلی ندارد ماندن در احساس بد مشکل بزرگی است و در دوره عزت نفس آموختم کسی که ضعیف است شروع می‌کند به سرزنش خودش ولی انصافا من عزت نفس عالی دارم و بعد از آن جلسه خودم را سرزنش نکردم.

    3.مرحله سوم:

    از خودم سوالاتی پرسیدم و به صورت کتبی جواب دادم:

    1.چطور می‌توانم به این قضیه نگاه کنم که به نفع من باشد و احساس بهتری داشته باشم؟من انسان هستم خدا نیستم که اشتباه نکنم و با پیگیری های کوچک می‌توانم به پول خودم برسم.

    2.این اشتباه من که مرتکب شده ام چه درس هایی را به من می‌دهد؟در آینده معاملات بزرگی انجام خواهم داد و با الگو گرفتن از این موضوع از اشتباهاتی که شاید مرتکب شوم جلوگیری می‌کنم.

    3.آیا دوسال آینده این موضوع برایم اهمیتی دارد؟ به هیچ وجه دوسال نه دوماه دیگر برایم اهمیت ندارد.و به این موضوع اطمینان دارم کسی نمیتواند در زندگی کسی تاثیر بدی بگزارد و حق کسی را بخورد ،این موضوع با عدالت خداوند ناسازگار است.

    4.کانون توجه خودم را گذاشتم جای دیگری و بازی کامپیوتری به من خیلی کمک کرد و به از احساس بد فاصله گرفتم ،خواندن کامنت های دوستان خیلی به کنترل کردن ذهن کمک کرد.

    سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیز بالت تهیه فایل ها و زحمت هایی که میکشید قابل ستایش است.

    برای تمام دوستان آرزوی موفقیت،ثروت و سلامتی دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1836 روز

    سلام دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠️⁩

    خوب شروع کنیم به دادن جواب سوال امروز . خوب از خودم بخوام بگم بشدت احساس بد پیدا میکنم . بشکلی که انگار فرصتی بود خراب شد رفت تموم شد . دیگه راهی برای برگشت نیست اشتباه کردی تموم شد . خوب من از طرف خانواده از بچگی بشدت بخاطر اشتباهاتم به بدترین شکل تحقیر میشدم . بشکلی که دیگه خیلیبه صورت کاملا عادی پذیرفته بودم که من دیگه دست و پا چلفتی ام و دیگه همینه . من همینم دیگه .

    الانم من امروز یا دیروز تصمیم گرفته بودم که فایل های این دوره استاد رو گوش بدم و کامنت بزارم . خوب دانشگاه بودم وقت نکردم نگاه کنم و کامنت بزارم . یکروز عقب افتاد . امروز اومدم و این فایل رو نگاه کنم . بعد استاد اومد گفت ممنونم از مشارکتتون . یهو یه حسی به من گفت نه با تو نیست . تو دیروز کامنت نذاشتی و شدی مثال همون افرادی که استاد گفت تعهد ندارن . کاری هم نمی تونی بکنی . وقتی استاد گفت دوستان از خوندن کامنت هم کلی نتایج گرفتن یه حسی با ناامیدی هرچه تمام تر در درونم گفت نه تو نتیجه نگرفتی و نمی گیری ، همینه که هست . تو کامنت دوستان رو نخوندی .

    حالا من سعی کردم بهترین کامنتی رو که در هر فایل میتونستم بزارم . حتی یکی از تجربیات شخصیم هم در یه کامنت جدا نوشتم تا در رابطه یکی از گفته های استاد صحبت کنم . تو کامنت اول که در رابطه با موفقیت دیگران نوشتم فهمیدم من در رابطه با بحث ارتباطات و نیاز به توجه یه مشکل اساسی دارم . تو فایل دوم اومدم نوشتم که چطور میخوام این مساله رو حل کنم . برای ارتباطات یک کاری که کرده بودم تعدادی فیلم اموزشی تو یوتیوب دیده بودم . گفتم به درد بقیه بچه های کلاس هم میخوره . بزارمش تو گروه کلاس . بعد حسی از درونم گفت که الان همه مسخرت میکنن کلی انگ بهت میچسبونن . ولی گفتم نه و فرستادم و اتفاقا همه انقدر تشکر کردن . کاملا برخلاف باور قبلی من . و جالبه که اون اولین پیامم تو اون کانال بود و بچه کلی بابتش خوشحال شدن .

    یا برای مسئله جلب توجه سعی کردم دیگه هرچیزی برای جلب توجه نگم . اصلا اگر مطلبی نیست ساکت بمونم . نیاز نیست همیشه در معرض توجه باشم . همین مساله کوچیک یه تغییر خیلی بزرگ تو رفتارم ایجاد کرد .

    با شروع این دوره تغییرات زیادی تو خودم ایجاد کردم . مثلا همه میگن درسامون سخته ولی من خواستم برعکسشو باور کنم و براحتی انگار نکته ای رو خدا بهم نشون میده که درک مساله رو برام اسون میکنه . نمیدونم وقتی میخونم راحت درک میکنم .

    اینکارا رو با شروع دوره انجام دادم حالا چون کامنت بچه هارو نخوندم یا یک روز بین دیدن فایل های این دوره فاصله افتاده دارم به بد ترین شکل خودمو مجازات میکنم به طوری که انگار دیگه ادامه این دوره رو هزار بار هم بیبینم فایده نداره .

    من حتی فایل هارو هم چند بار گوش کردم . تو مسیر دانشگاه از فرصت استفاده کردم و کلی فایل دیگه هم گوش میکردم ولی با همین مسئله انگار هیچ کار نکردم .

    زمانی که این کامنت اولشو مینوشتم یه حسی از درونم میگفت الکی تلاش نکن تو اشتباه کردی و نمی تونی مثل بچه ها بهره ببری . تو هیچ وقت خوب به فایلای استاد گوش نمی دی . اصلا توانایی نداری از فایل ها لذت ببری و درکشون کنی .

    لااقل الان میتونم این مسئله رو به عنوا پاشنه اشیل باور کنم و بپذیرم اونقدر ها هم بد و بی خاصیت نیستم .

    مسئله دیگه استاد که به وسط فایل رسید و گفت ما چقدر با برد ایران اشک ریختیم . من به خودم گفتم من یه ادم بی احساسم که بازی اصلا نگاه نکردم . یا حتی بعد که از نتیجه بازی ایران مقابل قطر خبر دار شدم بیشتر از اینکه احساسی بشم صرفا ذهنم منطقی عمل کرد . خوب حتما قطر بهتر بازی کرد . حالا من زمانی که بازی بود اگاهانه تصمیم گرفتم به تعهدم برسم . من امسالمو نام گذاری کردم سال کسب و کار و داشتم اگاهانه قدم بر می داشتم و خودم بازی رو نگاه نکردم . با اینحال تا استاد گفت من با بازی ایران ژاپن اشک ریختم چیزی از درونم گفت تو یه ادم بی احساسی و بدرد نمی خوری .

    در حالی که این حرف من نیست . چیزی که اطرافیانم بهم میگن . صرفا بخاطر اینکه با هر ناراحتی پا نمیشم فریاد بزنم . کلا تو فامیل به عنوان یه ادم اروم شناخته میشم . بهم میگفتم بی احساس و یخی چون خیلی وقت ها یه ارامش ناشی از ایمان داشتم . مثلا واقعا واکنش منطقی نسبت به قبولی دانشگاهم داشتم . خوشحال بودم و رویاهامو مرور میکردم . ولی همه با تمسخر بهم میگفتن بی احساس . چرا پا نمیشی داد بزنی و برقصی و گریه کنی و /…… حتی سعی کردم اون طور که اونا میخوان واکنش بدم ولی میفهمیدم دارم ادا در میارم . این حتی حالمو بد تر میکرد . باورم شده بود من اصلا چیزی از شادی حالیم نیس .

    اینا خیلی خیلی مسایل شخصی منه . حتی همین الان که دارم مینویسم شک دارم حق با منه . چیزی تماما تو ذهنم میگه الکی تلاش نکن . تو نمی تونی مثل بقیه دوستان از فایلا بهره ببری . تو احساس نداری نمی تونی زیبایی هارو ببینی و لذت ببری . قابل درست شدن نیست

    ولی جلو میرم . من خودم تصمیم گرفتم که بجای دیدن بازی رو مطالب دیگه ای تمرکز کنم و اتفاقا نتایج رو از اینترنت بصورت انلاین دنبال میکردم . و صرفا از نظر احساسی درگیر قضیه نبودم . شاید چیز خوبی باشه . من کلا برد و باخت تو ذهنم مهم نیست . تو ورزش حتی اگه تیم مورد علاقم ببازه براحتی تیم حریفو تشویق میکنم و صرفا این ناراحتی از نظر ذهنم بی معنیه . من اصلا تیم مورد علاقه به اون صورت ندارم . مثلا علاقه خاصی به کشور ژاپن و فرهنگش دارم . تو بعضی ورزش ها بازی تیم ژاپنو نگاه میکنم . یا از شخصیت یه بازیکن خوشم میاد و ممکنه دنبالش کنم .

    بعد من خودم اگاهانه تصمیم گرفتم بازی های جام جهانی رو دنبال کنم . و داشتم بازی ژاپنو تو کتابخونه نگاه میکردم . و یادمه با اولین گل ژاپن در جام جهانی که بعد خوردن گل اول به المان زدن از خوشحالی پریدم هوا و جیغ زدم . واقعا از برد ژاپن مقابل دو تیم بزرگ اسپانیا و المان لذت بردم .

    من کلا ممکنه 10 فیلم ببینم که خوشم بیاد و کلی برام معنا داشته باشه ولی یه فیلم ببینم که خوشم نیاد و ارتباط احساسی با فیلم برقرار نکنم . اونم ممکنه بخاطر این باشه که اون فیلم تو ذهنم مخالف قوانین بوده و خودم نخواستم ارتباط برقرار کنم ولی باز ذهنم کلی تخریبم میکنه میگه تو احساس نداری هیچ چیز از هنر نمی فهمی . یا مثلا اگه بی تفاوت از کنار یه گربه رد بشم ولی ببیبنم همون گربه توجه کسی رو جلب کرده و داره بهش عشق میورزه خودمو تخریب میکنم میگم من ادم بی احساسیم . اصلا زیبایی هارو نمی تونم ببینم . این درحالیه که تو دانشگاه وقتی داشتم غذا میخوردم یه گربه سیاه اومد کنارم . نازش کردم . بهش غذا دادم . واقعا قشنگ بود . الان که این پیامو می نویسم واقعا دلم میخود فردا دوباره ببینمش . دیروز دیدمش . امروز دوباره رفتم اونجا نبودش امیدوارم فردا ببینمش . یا همین امروز تو محوطه یه جغد رو درخت دیدم . چقدر قشنگ بود . همین طور داشت منو نگاه میکرد بدون اینکه احساستمو قضاوت کنه .

    من اینم ولی بازم اگه مثلا یکی یه گربه رو ناز کنه ولی من قبلش رد شدم و نکردم خودمو تخریب میکنم و میگم تو بی احساسی .

    من دارم میبینم که به شدت دارم خودمو تحقیر میکنم . الان میفهمم مشکل کجاعه . من باید خودمو بیشتر دوس بدارم . با تمام تفاوت هام . بنظرم کاری که میتونم بکنم اینه که برم تو دانشگاه و با اقراد مختلف صرفا صحبت داشته باشم . هم رو مسئله ارتباطم کار کردم . هم میخوام اگاهانه تفاوت افراد رو ببینم . اینجوری خودمو راحت تر میتونم بپیذیرم . و اینکه تا الان کامنت دوستان رو نخوندم اصلا اشکال نداره . این نشونه ای از سمت خدا بود که بهم به زیبایی میگفت اگع کامنت دوستات رو هم بخونی خیلی کمکت میکنه .

    خدا یا شکرت . اول این کامنت واقعا بهم ریخته بودم ولی درونی ترین مسایل ذهنیمو تا الان ریختم بیرون و اگاهانه فهمیدم مشکل از کجاس و خیلی راحت میخوام اصلاحش کنم . چون تو هر چیزی توانایی بهتر شدن داریم .

    همتونو دوس دارم

    در پناه حق

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    فررانه فلاح گفته:
    مدت عضویت: 1089 روز

    به نام الله بخشنده و‌مهربان

    سلام براستادعزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و دوستان خوبم

    بازم هم سپاسگذارم استاد برای تهیه این فایلهای بسیار ارزشمندکه باعث میشه بتونم قشنگ فکر کنیم و باگهای اصلی گذشتمونو به یاد بیاریم و درسهای جدیدی بیاموزیم.و اما سوال

    به اشتباهاتی که اخیرا انجام دادی فکر کن دران زمان چه واکنشی داشتی و‌چی باخودت فکر کردی.

    مرحله اول

    استاد دوتا مورد از اشتباهات گذشتمو که مال یک سال پیش هست رو میگم .اولیش من به خاطر عجله کردن و یه اعتماد اشتباه توی خرید یه گوشی باعث شد که تا الان بدون اینکه اون گوشی رو داشته باشم پنجاه ملیون قسط بدم

    ولی نمیتونم اینجا دلیشلو توضیح بدم..واما اشتباه دوم وارد رابطه شدن باادم نادرست و‌متاهل که این اتفاق هم مال هشت ماه پیش هست که به یک ماه نکشید زود خودم این رابطه رو به اتمام رسوندم و‌متوجه اشتباهم شدم.

    واما مرحله دوم

    درموردهردواشتباهم احساس وحشتناکی داشتم چون تا الان دارم هنوز قسط اون گوشی رو میدم و خیلی خودمو سرزنش کردم که چرا باخودم این کار رو انجام دادم .عصبی بودم و خودخوری میکردم مدام توی ذهنم باخودم درگیر بودم تا اینکه دوره دوازده قدمو خریدم و الان خیلی بهترم و آروم تر شدم .

    مرحله سوم

    درسی که از اشتباهاتم میتونم بگیرم اینکه همه ما انسانها دچار خطا و اشتباه میشیم و اینکه هر چیزی رو راحت قبول نکنم و قبلش کمی درهرکاری فکر کنم و زود عجله نکنم. و هیچ وقت دیگه قسطی چیزی نخررم..و اینکه من لیاقت دارم با یه آدم مجرد و درستی در ارتباط باشم..خودمو لایق بدونم.

    استاد من اشتباهات زیادی داشتم و تازه دوتا شو بیان کردم چون کامنت طولانی میشد اما این رو بگم دوره فوق العاده دوازده قدم خیلی به من کمک کردخودمو بهتر بشناسم .صبوتر باشم..متوکل تر باشم و ارامش عجیبی توی زندگیم باشه که دارم تجربه میکنم ..خودمو رها کنم به دستان خدای مهربان

    خداروشکر میکنم که تونستم قبل از مرگم خدای خودمو بهتر بشناسم..و اما استاد عزیز هم بسیار سپاسگذارم.

    همگی درپناه حق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: