ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم.
ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدود کننده .
استادعرض کردن از اشتباهی که اخیرا داشتیم بگیم .
اولا از اینکه خدا رو خیلی سپاس میگم که با کارکرد دوره ی احساس لیاقت احساس سرزنش وملامت نسبت به خودم به بی نهایت در صد کمی رسیده .
ب نظرم تکرار اشتباهاتم به نسبت قبل خیلی کمترشده .
حداقل این چند ماه که اینطور نشون داده .
چیزی که به ذهنم میاد اینه که نسبت به تربیت دخترم با یه اتفاق خیلی ساده متوجه شدم ،طوری یادش دادم که اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده طوری که اصلا پذیرش هیچ انتقادی حتی از طرف خودمو نداره واین خیلی جالب نبود .
طوری که احساس خطر کردم وحس کردم یه جای راه رو اشتباه رفتم .
اعتماد به نفس به بچه دادن خیلی خوبه .اما نه طوری که طرف هیچکسو آدم حساب نیاره وفک کنه هرچی که خودش احساس میکنه یا هر کاریو که خودش فک میکنه درسته !!!!
ابن چیزی بود که ناآگاهانه خودم بهش تفهیم کرده بودم البته من قصد وهدفم دادن اعتماد به نفس وعزت نفس به دخترم بود منتهی فراموش کرده بودم که بهش آموزش بدم وراهنماییش کنم که ممکنه یه جاهایی به علت عدم آگاهی یا هر چیز دیگه ممکنه اشتباهاتی داشته باشیم که اگه دیگران نظر یا پیشنهادی دادن بهتره در موردش فکر کنیم وحتی یه جاهایی به نظرشون احترام بزاریم ینی زود واکنش نشون ندیم .زود عصبانی نشیم .
ممکنه انتقاد یا نظرشون به دردم بخوره وخوب باشه .
خب اگه به گذشته بود خیلی خودمو ملامت میکردم که چنین اشتباهی رو کردم .چون احساس خطر میکردم ومیگفتم واااای دیگه بچم درست نمیشه .
ولی بدون ملامت وسرزنش خودم وبدون اینکه از چیزی بترسم .
تو یه موقعیت خوب حتی از خودش سوال کردم که میخام راجع به موضوع مهمی بات صحبت کنم هروقت خودت تمایل داری بگو بیام اتاقت ودر موردش با هم گفتگو کنیم .
اونم خیلی استقبال کرد البته میدونست موضوع چیه حتی گفت میدونم چی میخای بگی ولی گفتم نیازه که قشنگ و واضحو و موشکافانه با هم بحث و گفتگو داشته باشیم .
همین کارم کردم وموضوع خیلی راحت حل شد.هم خودش حواسش به این موضوع هست وهم اینکه من حواسم هست که بدونم برای ایجاد رفتار درست هم نیاز به حد تعادلشه .
هر چیزی که درش افراط یا تفریط وجود داشته باشه منجر به خطر میشه .
بچه ی من مدرسه میره .تو خانواده و جاهای دیگه تو اجتماع با دیگران برخورد داره باید یاد بگیره که انتقاد پذیرم باشه .
لزومی به عصبانی شدن نیست .باید بشنوه ودر موردش فکر کنه .
تمایل به کنترل کسی ندارم اما ما بزرگترها گاهی برای بررسی رفتارهای خوب یا بد فرزندانمون نیاز به کنترلشون داریم که متوجه شدم دقیقا دیدگاه دخترم تو واکنشهاش نسبت به دیگران موقعه نظر دادن یا انتقادشون فرق کرده.واز این بابت خوشحال شدم.
خیلی وقتا به بچه هامون امر میکنیم ینی چیزیو تحمیل میکنیم واونا این حرکتو دوس ندارن وانجام نمیدن ولی وقتی منطقی و با وقت گذاشتن با احترام باهاشون صحبت میکنیم بیشتر به حرفامو اهمیت میدن ومتوجه ی اشتباهشون میشن.
چند روز پیش تو باشگاه با دوستم که صحبت میکردم یه کلمه ای رو اشتباه تلفظ کردم. دوستم خندید و گفت این درسته !
منم باهاش خندیدم و گفتم ببخشید من اینستا ندارم و زیاد تو فضای مجازی نیستم که با این الفاظ آشنا باشم .حق بهم بده اشتباه تلفظ کنم .وحتی یکی دو بار دیگه پیش اومده بود که از این اشتباهها داشتم .
اما هر بار خندیدم وخیلی راحت ازش گذشتم.
حتی بازم حرف میزنم. منظورم اینه این موضوع باعث نشده که ترس از قضاوت داشته باشم.
چون هر بار که از این سوتیا میدم کلی میخندیم .ومن برداشت بد نمیکنم .
از اینکه خودمم، راضیم .
از اینکه دقت به قضاوت کسی نمیکنم از خودم راضیم .مثل قبل نمیگم وااای چ سوتی ای دادم .بهتره کمتر حرف بزنم تا دوباره سوتی ندم .
خیلی باور کردم که هر کسی وقتی ضعف خودشو بزرگ نمیکنه دیگران هم اونو بزرگ نمیبینن.
این خود ما هستیم که ضعفهای خودمونو بزرگ میبینیم ودر عمل با کناره گیری ،بزرگ نشون میدیم .
من اینو باور کردم که تو وجود همه ی آدمها حتی اونایی که ظاهرن خیلی ب نظر خاص میرسن نقاط ضعفی دارن .اما اکثر ما آدمها چون ظاهر بین هستیم شاید در همچنین آدمهایی ضعف کمتری ببینیم .
بنابراین هیچ چیزی برای رفتن به حال بدی ارزش نداره و مهم نیست .
گاهی انقد کمبود تو وجودمونه که خندیدن کسیو یا یه حرکت عادی فردیو نسبت به خودمون، وحشتناک وغیره قابل بخشش میبینیم ولی وقتی کمبود یا خلائی نداشته باشی اصلا برات مهم نمیشه که بخای ذهنتو درگیرش کنی .همون لحظه اتفاق میفته وتموممیشه.
خداروسپاس میگم واقعن دوره ی احساس لیاقت حس قشنگی نسبت به خودمو بوجود اووردش.
کلا هرچی رها تر باشی کمتر اشتباه میکنی .
اینکه به چیزی زیادی توجه میکنیم اون موضوع رو برای خودمون بزرگتر میکنیم بعد بیشتر ترس وهراس ازش داریم .
آدمها رو تو ذهنمون بزرگ نکنیم که فکر کنیم اگه یه اشتباهی ازمون دیدن دیگه فاتحمون خوندس!
اشتباهه دیگه ! همه اشتباه میکنن.
نیازی نیست به خاطر اشتباهاتمون حتی برای خودمون تو ذهنمون توجیه وبهانه ودلیل تراشی داشته باشیم چ برسه به دیگران.
این حقو به خودمون بدیم که ممکنه تو هر زمینه ای اشتباهاتی داشته باشیم.
هیچ ضرورتی نداره خودمونو سرزنش کنیم .حتی بیمورد، زیادی عذر خواهی کنیم .
اگه نیاز بود ،عذر خواهی میکنیم و اگرم نیازی نبود اهمیت ندیم .
حالا بیاییم بشینیم با خودمون فکر کنیم که الان ضایع شدیم .
وااای نکنه بفهمن !
خیلی بد میشه !
عابرومون میره !
اینا توهمات ذهن وخیالات باطل ذهنه .که به میزانی که خودمون بهش بها میدیم به همون میزان دریافت میکنیم .
پس بی خیال اشتباهات .
فهمیدن اشتباه درسهای بعد و رفتارهای درست بعدمون رو ایجاد میکنه.
از چیزی یا کسی نترسیم که وقتی اشتباه کردیم بعدش قراره چی بشه ؟هیچ اتفاقی نمیفته .و هیچ ارزشی ازمون کم نمیشه .
میزان ارزشها وتوانایی هامون رو خودمون با واکنشهایی که داریم میسنجیم .
در کل میزان حس ارزشمندی روخودمون با عملکردها و واکنشها وبرخوردهامون تعیین ومشخص میکنیم .
به جای نگرانی درمورد افکار دیگران بهتره تمرکز رو بزاریم روی افکار وباور های خودمون .
این هفته یه موضوعی پیش اومد که میتونستم با نظر قطعی دادن خودم ،همسرمو مجاب به انجام کاری کنم که خودم تمایل دارم .
ینی رفتار خود خواهانه .
سو استفاده از ضعف همسرم .
استفاده ی بیمورد از قدرتم .
در واقع انجام رفتار اشتباه وتکراری از خودم .
خب تو لحظه دقیقا میخاستم همچین عملکردی داشته باشم .بنده خدا همسرمم چیزی نمیگفت .
ولی وقتی منطقی واصولی فکر کردم به خودم گفتم اگه اجازه ندی همسرت کاری که خودش دوست داره انجام بده ینی باز مرتکب اشتباه بزرگی شدی .
رفتار درست چی بود ؟
این بود که اجازه بدم خودش تصمیم بگیره .
تو کاری که به من ربط نداره دخالت نکنم .
مثل گذشته فکر نکنم ونترسم که حتمن اتفاقی میفته که ممکنه ناخوشایند باشه .
اجازه بدم همسرم خودش تجربه کنه .منم نظاره گر این ماجرا باشم تا ببینم چ درس یا پیامدی برام داره.
هنوز از نتیجش خبری نداریم بهتره صبور باشم وبه خدا بسپارم .
اینجا سهم ونقش من ،احترام گذاشتن به حقوق فردی همسرمه .
پس دیگه بهش فکر نکردم و به همسرم گفتم هرکاری که خودش مصلحت میدونه انجامبده ..
واقعن سخنم بود ولی دوست نداشتم در مورد موضوعی که به من ربط نداشت تصمیم بگیرم که بعدن پشیمون بشم .
به قول پسرم گفت مامان اگه کاری نداشته باشی ینی تغییر بزرگی کردی که جایی که میتونستی اما رها کردی .
بزار بابا خودش تجربه کنه . مطمئن باش این اتفاق هم برای خودش یه تجربه ی خوبی خواهد بود هم برای تو .
از اینکه عاقلانه تر ومنطق تر به موضوعات ومسائل زندگی نگاه میکنم خدارو سپاس میگم .
هنوزم گوشه ی ذهنم افکار منفی میاد ومیره اما سعی میکنم کنترلش کنم وورودیهای مناسب بدم تا به احساس بد نرم.
شاید تا اتمام این جریان بارها ذهنم سمت منفی بره ولی تفاوتش با قبل اینه که کنترلش میکنم وبها بهش نمیدم .چون میدونم کار درست چیه !
یه اتفاقاتی چون برای بار اول اتفاق میفته ،یه کم برامون سنگین وسخت تموم میشه اما بعدش برامون عادی میشه .
اینم از اون اتفاقاته ! که با صبر نتیجشو میبینم .
استاد جونم مرسی از یاد آوری درسهای قشنگتون .
خداروسپاس به خاطر تک تکتون .
و سپاس به خاطر استاد عزیز ودوست داشتنی خودم.
بنام تنها الله یکتا و هدایتگر جهان هستی
درود بر استاد عشق وتوحید و مریم بانوی نازنین و همه اعضای این سایت توحیدی
باز هم یک قسمتی دیگه لز این فایلهای ارزشمند و گرون بهای سایت مون و کار مردن روی بهبود شخصی و فردی مون
میخوام از دو اشتباهی که داغ داغ هست و دیروز و امروز انجام دادم در زندگی کاری و شخصی ام بگم :
من در یکی از لاینهای بیوتی بانوان در زمینه علاقه شخصی ام با شور و شوق کار میکنم اولین اشتباهم در ارتباط با دیروز بود که برای یکی از مراجعینم که اون کاری که باید انجام بدم و بعد از پایان کارش فهمیدم بدون اینکه حین کارش بفهمم اشتباهی در داشتم که نفهمیدم ولی آخر کار متوجه شدم ؛ اگر سمیرای قبل بودم کلی بهش فکر میکردم و خودموسرزنش میکردم دختر حواست کجا بود ، چرا این اشتباه و انجام دادی ، ولی دیروز وقتی فهمیدم فکر که کردم اونقدر با این کلاینت ام دوست شده بودم در این مدتی که به من مراجعه میکنه وباهم صمیمی شدیم ، موقع کار چون کلی صحبت کردیم از همه چیز ، من انگاری حواسم جمع کار نبود ، با اینکه فقط خودم متوجه شدم و حتی مشتری ام هم کلی از کارم راضی بود مثل همیشه و اصلا متوجه نشد . من خیلی راحت پذیرفتم این اشتباه ام و تجربه شد واسم که دقت بیشتری تو کارم داشته باشم .
اشتباه دوم امروزم در ارتباط با خرید یک وسیله الکترونیکی واسه خونمون بود ، فروشنده اول وسیله رو واسمون آورد ، ولی اون کیفیتی که میخواستیم و نداشت .خداروشکر هنوز هزینه اش و پرداخت نکرده بودم و ایشون قبول کرد پس بگیره و به یک فروشنده بهتری هدایت شدیم در فاصله یک ساعت و ایشون هم اومدند وسیله ای که میخواستیم و برامون آوردند و خدمات عالی ارائه دادند . شاید اگر از اول سرچ بیشتری میکردم اون اشتباه اول و نمیکردم ولی با خونسردی و آرامش این اشتباه وجبرانکردم.
این روزها خیلی دارم تمرین میکنم کنترل ذهن داشته باشم ، با توکل و اعتماد به خداوند جهان هستی با آرامش همه چیز وخیر ببینم و در هر کاری گوش به زنگ جریان هدایت الهی خداوند باشم .
از اشتباهات وتضادهای زندگی ام درس بگیرم و تا جایی که بتونم تکرارشون نکنم .
استاد عزیز، این سری فایلهاتون که نیاز به تمرین و نوشتن و کار کردن روی خودمون داره رو خیلی دوست دارم ، ممنونم ازتون که ما رو در مسیر رشد وبهلود فردی شخصیتی مون با این فایلهای کاربردی تون قرار میدید .
بنام خداوند جان”
خداوندعشق ”
خداوند محبت ”
سلام بر استاد خوبان و یا دیرینش ”
سلام رفقای جان ”
چند وقت پیش یک فایل از جول اوستین گوش دادم و خیلی جالب میگفت و دوست دارم برای دوستان تا جایی که یادمه بگم و براشون بنویسم ” خالی از لطف نیست”
گوسفندان حیوانات بسیار آرامی هستند .آنها ناراحت نمی شوند و هرگز گوسفندی رو ندیدم که اعصابش بهم بریزه و اعصابش خراب بشه ”
هرگز
ندیدم
یکی از آنها
استرس داشته باشه ”
آنها همیشه در راحتی به سر می برند.
میگفت من یک روز که (با خانمش ) رفتم کالورادو با موتور چهار چرخم و به بالای کوه که رسیدم که حدود 300 تا گوسفند در مسیر ما بودند”
و هر چه تلاش کردم که از آنها عبور کنم نتونستم. موتور مو خلاص کردم و چند باری گاز زدم ولی انگار نه انگار …
هر کاری کردم صدای موتور نتوانست آنها را بترساند، و آن گوسفندان به من نگاه میکردن ”
انگار می خواستن به من بگویند تو چقدر سر و صدا میکنی ؟؟؟!!!!!
و هیچ تاثیری روی آنها نداشت ”
چیزی جالب است، این است، که ،گوسفند ها اساسا حیوانات بی دفاعی هستند و آنها نمی توانند سریع بدوند. و دندان های تیزی ندارند.
و نمی توانند لگد بزنند.
چوپان از آنها در مقابل حیوانات وحشی محافظت میکند ”
چوپان به آنها میگوید که به کجا بروند.
آنها اصلا
نگران
نیستند”
چون می دانند تا وقتی چوپان هست.
همه
چیز
خوب است”
ما می توانیم از گوسفندان یاد بگیریم ”
در آرامش باشید .چون یک چوپان خوب هم مراقب شماست ”
خداوندی که قبل از تولدتان شما رو می شناسد .
خداوندی که زندگی را در شما دمید ”
شما را راهنمایی میکند .واز شما محافظت میکند .
بله در مسیر ما هم گرگ های قرار دارد .بعضی از آنها حمله میکنند.دلیلش رو ممکن است نفهمیم ”
ولی به هم نریزید”
شروع به شکایت کردن نکنید ”
مثل یک گوسفند باشید ”
آرامش خود رو حفظ کنید .لازم نیست فرار کنید .لازم نیست همه ی کارها رو خودتان انجام دهید،
خداوند چوپان خوبی است .به جای شما در انجام کارهایتان ، کمک میکند ”
او شما رو به سوی موفقیت های عالی هدایت میکند ”
او شما رو تازه و خوشحال می کند .
ممکن است شما از چند مشکل عبور کرده باشید .شرایط سختی داشته باشید ”
لازم نیست از هیچ شیطانی بترسید.
به خاطر اینکه خداوند همیشه با شماست ”
اما بی دلیل بعضی وقتها خداوند زندگی خود رو گم ، می کنیم ”
سعی میکنیم چیزهایی را که نمی توانیم تغییر دهیم رو تغییر دهیم ”
چرا
سعی
نمی کنید به سوی ”
آرامش حرکت کنید ”
آرامش خود رو بدست بیا ورید .
قبلا به اندازه ی کافی نسبت به مشکلات
نگران بود اید؟
دیگر بس است ”
بگذارید ذهنتان استراحت کند ”
بعضی انسان ها برای جسم شان به تفریح و تعطیلات می روند ” اما ذهنشان همچنان آشفته و نگران است ”
آنها به همان اندازه که در خانه شان نگران هستند . به همان اندازه لب ساحل هم که هستند ” نگران هستند ”
یادتان باشد که نگرانی به شما اجازه نمی دهد .که حتی یک گام هم در زندگی پیشرفت کنید ”
دوستان اجازه ندهید که نگرانی از شما دزدی کند ”
اگر دزدی هر هفته از شما دزدی کند و غذا ها و لباس و مبلمان شما رو بدزدد ”
و ببرد ”
خیلی طول نمی کشد که شما متوجه می شوید ” و دیگر کافی است ”
و به سرعت او را متوقف می کنید ”
این دقیقا همان کاری است که باید با نگرانی انجام دهید ”
دوستان عزیزم ”
اجازه ندهید که نگرانی ، احساس لذت را از شما بدزدد ”
احساس
آرامش شما را بدزدد ”
پاهایتان رو محکم به زمین بکوبید ”
و خیلی مصمم بگویید ”
امروز یک روز جدید است و دیگر بابت هیچ چیز نگران نیستم ”
من از ذهنم محافظت میکنم ” و
همیشه در آرامش زندگی خواهم کرد ”
.
.
تقدیم به دوستان عزیز و رفقای جان ”
وجود همتون ”
مملو از آرامش ”
در پناه الله مهربان باشید “
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته ی دوست داشتنی وهمه ی هم فرکانسی های عزیزم درانجام این تمرین متحول کننده.
هفته ی گذشته روز 5شنبه کلاس سنتور داشتم وبرای اجرای قطعه ی جدید خیلی تمرین کرده بودم ولی هنگامی که درحضور استاد اجرا کردم اصلا درحد عالی نبود وچون دفعات قبل بسیارعالی اجرامیکردم باعث میشد استادشگفت زده شود،درحالی که ایندفعه اینطوری نشد وعکس العمل استاد هم خوشایندنبود وبعدازکلاس که به خانه آمدم بسیاراحساس بدی داشتم وخیلی سعی کردم که با نگاه کردن وگوش دادن فایل های استادعباسمنش حالم راخوب کنم وبعداز 2 ،3ساعت به خانمی که درآموزشگاه موسیقی باهم دوست هستیم زنگ زدم وبه اوگفتم که امروزاجرایم خوب نبود وایشان چون کارداشت گفت بعدا بهت زنگ میزنم …..
من هم هرچه منتظرشدم به من زنگ نزد ودراین حین با خودم تصمیم گرفتم که شروع کنم به اینکه قانون ها را ازاول تمرین ومرورکنم وبه همین دلیل شروع به تمرین کردم ودرسی که گرفتم این بودکه تا من خودم راآرام نکنم ودنیای درونم را بهبود نبخشم واحساسم راخوب نکنم هیچ کس نمیتواند حال مراخوب کندواینکه این اجرایی که عالی نبود ولی به من این پیام رادادکه هرروزقبل از اجرای تمرین باید قوانین اصلی (وزنخوانی) رابرای خودم مرور وتمرین کنم وتا وقتی با خودم متعهد به انجام تمرینهای اولیه نباشم اجرای من عالی نخواهد بود .
من ازاین اتقاق اینطوری برداشت میکنم که اگر اجرای من عالی بود دیگر سراغ قوانین اصلی و مرور آنها نمیرفتم ودرنهایت رشدوتکامل من درموسیقی خیلی ضعیف میشد وبه اهداف بلندمدت خودم نمیرسیدم.
هم اکنون که یک هفته ازآنروز میگذرد آنقدراجرای من خوب شده که خودم متحیر میشوم وبه این ایده رسیدم که 20 دقیقه قبل ازاجرای هرقطعه اول قوانین اصلی درس را مرور وتمرین کنم وبعد به درس جدید بپردازم.
الان خیلی خوشحالم که آن برخورد استادموسیقی باعث شدکه من باتعهدبیشتری به انجام تمریناتم بپردازم.
درنهایت ازاستادعزیزم(استادعباسمنش)وخانم شایسته ی عزیزم سپاسگذارم که این تمرینهای رایگان واین فایل رایگان رادراختیارما گذاشتید تامابتوانیم بهترازگذشته نسبت به مسائل زندگی برخورد کنیم.
درپناه الله یکتا شادوسعادتمند وخوشبخت دردنیا وآخرت باشید.
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوب این سایت الهی
خدا را شکر میکنم با پاسخ دادن به این قسمت فایل با درک بهتر میتوانیم جواب بدهیم و به حل آن به شکل خوب و درست و عالی مسئله را حل کنیم
خدایا شکرت با مشارکت بچهها و تجربه خوب آنها چقدر ارزشمند و بینظیر است تا برای شناخت خودمان اگر به اشتباهی که مرتکب شدیم درس و فرصتهای خوبی برای یاد گرفتن داریم برای مسیر درست زندگی
اشتباه جزء تجربههای زندگیست به شرطی که تکرار آن اشتباه دوباره آن را انجام ندهیم این ذهن قدرتمند باید بپذیرد به عنوان پیشرفت مثلاً ببینیم کجای کار ایراد دارد تا به نفع خودمان آن را با نگاه درست درس بگیریم چون من آدمی هستم که اگر کسی اشتباه من را بگوید یعنی ایراد بگیرد یا انتقاد کند با جان و دل آن را میپذیرم و روی آن کاری که اشتباه کردم سعی برای درست کردن آن اقدام میکنم ولی خودم را اصلاً سرزنش نمیکنم
البته الان با این آگاهیها و کارکرد خودم و باورهام توانستن این اشتباه را یک فرصت قلمداد کنم چون مسیر یادگیری به نظر من برای پیشرفت همین اشتباهات هست که از زاویههای دیگر میتوانیم برای یادگیری و حرکت رو به جلو درسهای خوبی بگیریم و اینها کنترل ذهن است که میتواند در برابر این اشتباهات خودش را بهبود ببخشد و این گردن گرفتن اشتباهات تواضع و فروتنی است که فرد میتواند کار کند روی خودش
قدرت و توانایی هر فردی به قدری است که میتواند در هر لحظه بهتر بود و پیشرفت کرد پس باید ذهنمان را تربیت کنیم برای قدرتی که میشود برای یادگیری به بهترین شکل از نتایج آن به دست آورد اگر به گنجینهای که درونمان هست به نام استعداد از آن به بهترین شکل استفاده کنیم برای رسیدن به اهدافمان هیچی جلودار ما نمیشود چون برای هر کاری یک سری اشتباهات هست که آن را همه در زندگی خود دارند فقط ترس نباید باعث بشود برای ادامه آن کاری که انجام میدهیم و ادامه دادن درسهای زیادی میشود یاد گرفت از درست شدن آن و با بهبود ذهن قدرتمند بتوانیم در ما آن شکل بگیرد
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
ه نام خدای مهربان
سلام و وقت بخیر خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان خوبم
استاد خیلی خوشحالم که با جدیت دارم این جلسات رو کار میکنم
این دوره ادامه دوره احساس لیاقت هست و با موضوعاتی که میگین و تمریناتی که برامون میذارین، اگاهی های دوره احساس لیاقت و باورهایش، درونمون قویتر و قویتر میشه
تمرین این جلسه چه برخوردی با خودت داری اگر اشتباهی رو انجام دهی
خدا رو شکر اخیرا اگه اشتباهی رو انجام بدم، نه خودمو سرزنش میکنم و نه اون اشتباه رو به شخصیتم میچسبونم و نه به خودم و توانایی هام شک میکنم
شاید در لحظه اول کمی ناراحت بشم که خوب طبیعی هم هست ولی سعیم رو این هست که از زاویه ای به موضوع رو ببینم، که اگه چه طوری عمل میکردم بهتر بود و درس هاش رو میگیرم و تلاشم رو میکنم که اون اشتباه تکرار نشه
نکته مثبت و خوبی که میخوام روش تمرکز کنم، پیشرفتی هست که توی این چند ماهه داشتم و میخوام روی این موضوع تمرکز داشته باشم
این که موقع اشتباه به خودم سخت نمیگیرم و با خودم مهربون برخورد میکنم، خودم رو سرزنش نمیکنم و سریع و ناخوداگاه یاد کارهای زیادی که به بهترین شکل انجام دادم میافتم یاد توانایی هام می افتم و خود به خود خودم رو تحسین میکنم
بعدش هم برنامه ها و هدف هام توی اینده رو مرور میکنم، کار هایی که باید انجام بدم و قدم هایی که باید بردارم رو برسی میکنم
و همیشه مبنا روی این میذارم که کار درست رو انجام بدم ولی به هر حال کاملا طبیعیه که ادم بعضی جاها خیلی خوب عمل نکنه تا درسی بگیره و پیشرفت کنه و تجربه ای بدست بیاره
تجربه ای که ارزشمنده و میشه توی اینده میشه ازش استفاده کرد
توجه و تمرکز یه نوع انرژیه که به هر چیزی یا هر رفتار و عملی اونو معطوف کنم، همون رو بیشتر و بیشتر رشدش میدم
پس نباید تمرکزم رو بزارم روی کاری که درست انجام نشده یا باید بهتر انجام میشده و حالم رو بد کنم
بهتره از این قانون استفاده کنم و توجه خودم رو بذارم روی کارهایی که درست و عالی دارم انجام میدم،
تمرکزم رو بذارم روی داشته هام روی نعمت های خداوند، روی زیبایی ها، درس ها و تجربه هایی که تا الان گرفتم، پیشرفت هایی که تا الان داشتم و کارهایی که توی گذشته بلد نبودم ولی با تکرار و تمرین و درس گرفتن دارم اونا رو خیلی خوب انجام میدم
تا بهتر و ساده تر هدایت بشم به سمت زیبایی ها کارهای ساده تر و عالی تر پیشرفت های بزرگتر و کلا به سمت نعمت های بیشتر و زیبای خداوند هدایت بشم
خدایا شکرت
استاد جونم عاشقتونم
محبت میکنین و این جلسات زیبا رو با عشق برامون اماده میکنین
در پناه الله یکتا سربلند و ثروتمند باشین
سلام استاد
سلام دوستان
من بعد از آشنایی با سایت عباسمنش و بخصوص استفاده از دوره عزت نفس توانایی خوبی در بخشیدن خود دارم نه که 100 درصد ولی از قبلا خیلی بهتر شدم. برای مثال وقتی ماشین رو به جدول زدم یا وقتی اشتباه در شغل خودم داشتم اولش حالم بد شد ولی زود تونستم خودم رو ببخشم و اشتباه در کار رو بخشی از کار دونستم که می تونم ازش درس بگیرم وتجربه بشه برام یا وقتی با ماشین به جدول خوردم یا تصادف کردم به خودم گفتم خدا روشکر که خودم صدمه ندید و ماشین هم که بیمه داره تازه تجربه شد که هنگام رانندگی برای یک لحظه هم از موبایل استفاده نکنم.
ولی یه غول مرحله آخر دارم که تا حالا نتونستم حلش کنم. حدود 12 سال قبل(می دونم خیلی زیاده)به یک مصاحبه شغلی رفتم که حقوقش سه برابر کار فعلی من بود. دقیقا یادم هست که همش به خودم میگفتم تو قبول نمیشی یا به عبارتی احساس لیاقت برای اون شغل نمی کردم و نتیجه هم همونی شد که خودم گفتم. حالا هر وقت یه مشکل مالی پیش بیاد یا از شغلم به هر دلیلی خسته بشم همش خود رو سرزنش می کنم که تقصیر خودت بود که نشد. خیلی تلاش کردم خودم رو راضی کنم که گذشته ها گذشته و نمیشه براش کاری کرد ولی حل نشد.
استاد همینطوری که داشتی مثال های مختلف از اشتباهات رو میزدی همش با خودم میگفتم که مثال های شما قابل تکرار و تلاش دوباره هستند ولی موقعیتی که من اشتباه کردم تکرار نشدنی هست و کل زندگی من رو تحت تاثیر قرار داده.
ولی یهو به خودم گفتم چرا فکر میکنم که اون موقعیت تکرار نشدنی هست؟! من الان 15 سال تجربه کار دارم و جاهای زیادی هستند که به تجربه من نیاز دارند. دوباره میشه اتفاق بیفته و من اینبار با احساس لیاقت موفق می شم و شغل بهتری پیدا می کنم.
جالبه تا الان هزار بار خودم رو سرزنش کردم بابت این. اشتباه ولی یکبار فکر نکردم که می تونه دوباره اتفاق بیفته.
کار که می کنم اینه که از حالا تا جاییکه میتونم دلیل برای لیاقت خودم در جایگاه بهتر بیارم و برای خودم منطقی کنم و دوستانم که موقعیت بهتری پیدا کردند رو مثال بزنم تا یادم بمونه که موقعیت های بهتر تکرارشدنی و تمام نشدنی هستند و فقط باور من هست که باعث میشه اونها رو ببینم یا نه.
بنام خدای مهربان
سلام استاد خوشتیپ خودم
سلام همکلاسی های خوبم در این دانشگاه بینظیرِ خودشناسی
استاد عزیزم تشکر میکنم از شما برای اینکه با گذاشتن این فایل ها من متوجه بازی های ذهنیم شدم
من همیشه فکر میکردم ک من اصلا به قانون عمل نمیکنم
و نتایج هم ک میومد به احساس عدم لیاقت اون نتیجه رو به زجر تبدیل میکردم برای خودم
واقعن سپاسگزار خداوند هستپ ک به این مدار درک از اموزه های شما و این قدر شناخت نسبت به خودم و ذهن عزیزم رسیدم
.
1 اخیری ترین اشتباهی ک کردم چی بود؟
*صبح اومدم دیدم صاحب ارایشگاه همه سالن رو ریخته بیرون داره تمیز کاری میکنه بعد از سلام و احوال پرسی گفت اون صندلی رو یکی گذاشته جلو بخاری آبش کرده
دیدم وایی راست میگه قشنگ آب شده صندلی
بعد هیچی نگفتم به ایشون
تو ذهنم گفتم من همیشه کنار بخاری میشینم پس الان آب شدن این صندلی تقصیر منه
گفتم اشکالی نداره اشتباه کردم ازین به بعد هواسم رو بیشتر جمع میکنم
خلاصه چندتا مشتری اومد و رفت و ….
بعد جلوی مشتری گفتم اون صندلی رو من آب کردم
گفت اع و خندید و هیچی نگفت
گفتم اره من همیشه میشینم کنار بخاری
بعد هیچی نگفت و رفت
#درسی ک برام داشت صداقتم بود
من بدون ترس از بقیه و پذیرفتن اشتباهم به خودم گفتم هیچ اشکالی نداره
و با شجاعت به همکارمم گفتم
.
چون اخیرا افتادم رو دوره عزت نفس حتی بزرگترین اشتباهاتمم میبخشم براحتی
میگم فدای سرم اشتباه کردم دفعه بعد بهتر عمل میکنم
.
همین پریشب شلوار لی خوشگلم ک 1 ماهه خریدم رو چون خیس بود گذاشته بودم رو بخاری ک خشک بشه بعد مامانم برداشت اورد نشونم داد قشنگ سوخته بود و زرد شده بود
اولش خیلی ناراحت شدم
گفتم خدایا من این و تازه خریده بودم خیلی دوستش داشتم
مامانمم شروع کرد به سرزنش کردنم
من سکوت کرده بودم و یهو به خودم گفتم
اگه سوخته فدای سرت
مگه خدا نبود ک این شوار رو برات خرید صدتا دیگم میخره برات
گفتم اتفاقن این انگیزه ای هست برای من ک بشینم رو باورهام کار کنم تا درامدم اینقدر بالا بره ک بتونم صدتا ازین شلوارا داشته باشم
به مامانم گفتم لازم نکرده با من دعوا کنی ی شلوار بود فدای سرم
بعد دیدم مامانمم ساکت شد
درسش هم این بود برام ک
تا وقتی خودت خودت و سرزنش میکنی و به خودت فش میدی بقیه هم همین کار رو با تو میکنن
من صبور بودن رو از این اشتباهاتم یاد میگیرم
و انصافن وقتی صبوری میکنی و با ی نفس عمیق خودت رو آروم میکنی میبینی ک اینقدرام ک فکرشو میکردی وحشتناک نبوده!
اگه زرنگ باشی میتونی ریزترین درسهاش رو گلچین کنی و بقیه موارد رو ول کنی بره
.
ی اشتباه دیگه هم داشتم که این خیلی برام درس داشت
چند روز پیش دوتا اقای بسیار محترم ک معلم بودن رو دیدم و اشنا بودیم و شروع کردیم به حرف زدن
من بسیار زیاد محترم و با شخصیت حرف زدم
یکی از اون معلم ها ک سن بالاتر از اونیکی بود سوالاتی از من میپرسید ک من خیلی متوجه منظورشون نشدم و سعی کردم مودبانه برداشتی ک دارم رو بگم
گویا اون اقا اصلا منظورشون اون چیزی ک من میگفتم نبود
بعد قشنگ ی تیکه خوشگل هم بمن انداخت ک قشنگ خودم فهمیدم منظورش رو
بعد پیاده شدم
ذهنم داشت بشدت زور میزد ک بگه تو خنگی تو نفهمی تو هیچی حالیت نیس سوتی دادی ابروت رفت و…
کلی نجواهایی ک داشتن آب و تاب میدادن به قضیه
من همش یاد تیکش میوفتادم و میخندیدم
بعد یکم فکر کردم به گذشته و به الانم
من درگذشته دختر بسیار بی تربیت و بی شخصیتی بودم
یعنی تمام حرفام فش بود به معنای صمیمیت هیچ احترامی بین من و فردی ک باهاش صحبت میکنم نبود
اما امروز من شدم دختری ک حتی 1هزارم اون حرفارو یادم نمیاد
همه حرفام شده جملاتی ک مثبت هستن احترام میزارن به افراد احساس محم بودن به افراد میدم
و …..
اخه اون زمان کجا انسانهای درست و حسابی سر راه من میومد ک باهام حرف بزنه؟
این خودش ی پئن مثبته
با این تفکر تونستم جلوی افکار منفیم رو بگیرم
و به خودم افتخار کنم ک چقدر دختر باتربیت و بینظیری هستم و هربار تو ارتباطاتم ی مشکلی میبینم و متوجه اشتباهم میشم سعی مکنم سریه بعد حتما جبرانش کنم و درست کنم اون رفتارم رو
.
واقعن مسیر خودشناسی و بهبود ی مسیر تموم نشدنیه
ی راهیه ک انتها نداره
من ی وقتایی میشه ک ذهنم میگه به فلان خاسته نرسیدی نمیرسی و ……
میگم بیخیال اون
امروز چه پیشرفتی داشتم؟
میشینم فکر میکنم میگم همین پیشرفت امروزم عالیه
هرروز ی ذره پیشرفت
هرروز ی قدم
و این شده ک من هرروز ی قدم ی قدم الان صدها قدم پیشرفت کردم و حتی خودم متوجهش نیستم
وقتی به عقب نگاه میکنم میفهمم
خدارو صد هزار مرتبه شکرت
دوستت دارم استاد گلم
سلام به همگی
هین الان فایل سوم این مجموعه را گوش داد. می دانم که اگر کامنت نوشتن را برای بعد بگذارم، به یقین نمینویسم؛ پس از توی آشپزخانه بیرون آمدم و نشستم پشت سیستم تا با بزرگترین چالش زندگیم یعنی کمالگرایی روبهرو بشم. داشتم به خودم میگفتم: تو هنوز قایل قبلی رو گوش ندادی. اول اون رو گوش بدهُ کامنت بذارُ تمرینش رو انجام بده و بعد بیا سراغ این یکی، متوجه شدم که همین موضوع، یعنی کمالگرایی و انجام کارها به بهترین نحو، یکی از بزرگترین چالشهای منه که در بسیاری از موارد منجر به اهمالکاری میشه و من تصمیم قطعی گررفتم که از این به لعد آنچه را به ذهنم میرسد، آنا انجام بدم. پس این میشه شناخت بزرگترین چالش و انجام فوری کارها برای مبارزه با این چالش، تصمیمیه که الان به ذهنم میرسه و چون اینجا و در جمع آن را اعلام میکنم معمولا وجدانم اجازه نمیده خیلی به تصمیم بیتوجه باشم.
اما استادان عزیز و دوستان گلم،
امروز میخوام از خودم تعریف کنم. چند نمونه چالشی که داشتم و نحوه برخوردم با آنها رو بیان میکنم.
1. چالش در مهارت مربوط به کار
دوستانی که با من همراه هستند میدونن که من ویراستارم. در چند نوبت گذشته، کارهام رو که تحویل دادم، بعد از بررسی سرویراستار، ایراداتی از کار من گرفته شد که برخی از آنها درست و برخی دیگر کاملا سلیقهای بود که من قبول نداشتم؛ به هر جهت بیان ایرادات من در وهله اول من رو خیلی دلسرد کرد. دنبال انواع بهانهها میگشتم؛ «با این پولی که میدن، همین هم زیادیه!» «همه این غلطها تو کار خودشون هم هست» «حواسشون نیست که ما چی رو تبدیل به چی میکنیم» و قس علی هذا بهانه بود که میگرفتم. چند دفعه اول هم که همهش به خودم میگفتم: آخخخخ این دوره تموم بشه، دیگه این کار رو نمیگیرم. ایشاالله تا سال دیگه بیرون از اداره کارم گرفته و دیگه نیاز به مجلات ندارم و … .
بعد نشستم با خودم فکر کردم. دیدم سرویراستار بهترین رفیق منه. رابطهای فراتر از همکار داریم. مهارتش هم از من بیشتره؛ چون بیست ساله که داره این کار رو انجام میده. پس از روی بدخواهی که این کار رو نمیکنه. خدا یه کارگاه رایگان برای من ایجاد کرده که لابهلای کارم ایراداتم رو ببینه و به من بگه. ضمن اینکه خودم میدونم که چقدر توی این کار من قوی هستم. من بسیار محتوا رو خوب درک میکنم. قلم بسیار خوبی دارم و در بسیای از موارد به جای ویرایش، سردبیری میکنم (البته اجازه این کار رو دارم). داشتن چند غلط هم که امری طبیعیه. خلاصه که همین حرفها باعث شد حسم به این کار بد نشه و کمکم به نکاتی هم که اشاره شده بود، بیشتر توجه میکردم. شماره قبل که کار رو تحویل دادم، سرویراستارمون گفت: این شماره فوقالعاده بود. ضمن اینکه گفت: نکاتی که من بهت میگم، اینقدر تخصصی و ریز هستن که هیچکس جز ویراستار متوجه نمیشه. چون کار تو خیلی عالیه، من متوجه اون نکات خیلی تخصصی میشم. من بارها دفعات اول میخواستم جا بزنم و میگفتم من حوصله کاری که کسی بخواد بررسیش کنه ندارم؛ اما وقتی نگاهم رو عوض کردم و دیدم که من نه تنها نباید ناراحت بشم؛ بلکه باید بفهمم که این یک دوره آموزشیه که اگه خودم میخواستم برم دنبالش باید حتما پول پرداخت میکردم. چنانکه میخواستم هم یک دوره کارورزی برم تا مهارتم افزایش پیدا کنه.
2. چالش حضور در جمع
یکی دیگه از بزرگترین چالشهای من همین اختلال حضور در جمعه. اصلا نه از چیزی خجالت میکشم، نه میترسم، نه نگرانم. توی یک جمعی که شاید بارها رفتم، به یکباره نفسم به شماره میافته و ضربان قلبم چنان بالا میره که دیگه به سختی صحبت میکنم.
خب، این رو داشته باشید تا داستان کلاس رفتنم رو هم براتون بگم. یک مدته که خواستم مهارتم رو توی نویسندگی در یک شاخه خاص (داستاننویسی) تقویت کنم. رفتم کلاس آنلاین شرکت کردم. کلاس فوقالعادهایه. بچههای بینظیری داره. اصلا کلاس پر از انرژی و مهره. استادش هم خیلی عالیه. خود استاد این دوره اذعان میکنه که تا به حال چنین گروهی نداشته و خود این یعنی ارتعاش من بالاست و با بهترینها همکلاس میشم. یه نکته دیگه هم اینکه من توی اون کلاس تقریبا جزو بهترینها از لحاظ نوشتار هستم. یعنی چون ویراستارم و با ساختار متن آشنام، طبیعتا کارهام خوب از آب در میاد. البته همه دوستام خیلی قشنگ مینویسن؛ اما خب، به من خیلی لطف دارن و مهر میورزن و ابراز علاقه به نوشتههام میکنن. قصدم از گفتن این حرفها اینه که در اون کلاس با کمبود اعتماد به نفس روبهرو نیستم؛ برعکس خیلی هم احساس موفقیت میکنم. حالا مشکلم چیه؟ مشکلم اینه که وقتی میخوام داستانم رو بخونم، از شدت تپش قلب نفسم تنگ میشه و هر بار خیلی اذیت میشم که داستان رو بخونم. اما من اجازه ندادم حتی یک لحظه این موضوع آزارم بده. نحوه برخوردم چه جوری بود؟ اول از همه به خودم گفتم: باشه این مشکل رو دارم؛ اما هزارتا هم نکته مثبت دارم. از جمله اینکه من خیلی خوب مینویسم. کارهام جزو کارهای برگزیده کلاس میشه. حالاآخرش اینه که بچهها و استاد تو دلشون میگن: این ترسیده (در حالی که نمیترسم. این یه اختلاله که باید در پی درمانش باشم حالا یا ذهنی یا جسمی) وقتی خوب با این موضوع کنار اومدم و وقتی توی ذهنم خودم و موفقیتهام رو بلد کردم، دیگه این موضوع اذیتم نکرد و به راحتی باهاش کنار اومدم. دیروز که استاد گفت خانم نظامالدینی، شما اولین نفر داستانت رو بخون، میخواستم بهانه بیارم و بگم استاد اگه میشه یکی دیگه بخونه تا من متنم رو بالا بیارم؛ اما با خودم مبارزه کردم و با اعتماد کامل داستانم رو خوندم. باز هم نفسم بند اومد؛ اما داستانم هم داستان برگزیده شد که قرار شد استاد برای یکی از دوستانش ارسال کند.
استادجان، یه نکته دیگه هم هست. از وقتی دوره عزت نفس رو گذروندم و دیگه به هیج عنوان خودم رو سرزنش نمیکنم و نکات مثبت خودم رو میبینم، الان که داشتم فایل رو گوش میدادم و میخواستم به سؤالات پاسخ بدم، دیدم اصلا چیزی بهعنوان مشکل توی ذهنم نمیآد.. چیزی که چالش بزرگی باشه و من رو به زانو در بیاره. چون هیچ چیز رو برای خودم خیلی بزرگ نکردم.
اونچه میخوام الان باهاش روبهرو بشم، بالابردن مدار مالیم هست. وسوسههایی بهم میشه که بیا و استارتآپ آشپزی به همون شکلی که تو ذهنت هست رو انجام بده. خیلی هم به نظرم میرسه که این یه الهام واضحه و اصلا هم ترسی برای روبهشدن باهاش ندارم؛ اما اونچه تا اینجا آموختم با این الهام جور در نمیآد. من میدونم توی اون کار موفق میشم. تردید ندارم. دائم هم شیطان ذهن بهم میگه کی با کار فرهنگی پولدار شده که تو میخوای بشی؟! اما خب، اگه بخوام طبق چیزی که تا حالا از استاد یاد گرفتم جلو برم، اولین سؤالم اینه: تو اگه یه آشپز موفق بشی، خوشحالی یا اگه یه داستان عالی بنویسی؟ جواب به این سؤاله که نمیگذاره مسیر کاریم رو عوض کنم و باید خودم رو موظف کنم که غیر از بالابردن مهارتم در این مسیر، باورهای ثروتآفرینم رو هم تقویت کنم. (نمیدونم چرا این قسمت آخر رو نوشتم. خودش اومد.)
در پناه دستان قدرتمند تنها پادشاه جهان باشید!
سلام ودرود به خانواده عزیز استاد عباس منش سپاس گذارم بابت طرح این سوالها چقدر کمک میکنه که بفهمیم درک کنیم کجایی این داستان قرار داریم من بخوام راجب این سوال نظرم رو بگم من شغلم نجار مبلمان هستش هر روز با ابعاد اندازه متفاوت سرکار داریم من قبلاً از اینکه بفهم این قانون زیبایی خداوند رو از زبان شما استاد دعزیزم اشتباه پشت اشتباه من همیشه جایی که کار میکردم ازم میپرسیدن چقدر مهارت داری میگفتم از روی الگو مهارتم خوبه شما الگو بده من میسازم هر کاری باشه از روی عکس نمیتونم واین موضوع باعث شده بود هیچ وقت اندازه زحمتم مزد دریافت نکنم واشتباهات بسیار تو حین کار وچقدر خودمو سرزنش میکردم وجالبه همین رفتاری که با خودم داشتم از طرف کارفرما هم به من توهین میشد چرا این کارو کردی چرا وچراهای زیاد و استاد زمانی که فهمیدم من چقدر ارزشمند هستم و اینو از شما یاد گرفتم شروع کردم به نوشتن وتکرار کردن
من خلاقم
من بهترین نجارم
من ذهن خلاق دارم
من طراح مبلمان هستم
من بهترینم
من زمانی که شروع کردم ایجاد خود ارزشمندی خدا رو شاهد میگیرم الان هر کاری باشه میسازم از روی عکس بدون الگو حقوقم چند برابر شده وچقدر احساس خوب که من میتونم از پس هر مشکلی بر بیام به جایی اینکه فرار کنم بگردم درس بگیرم که با حل این مسعله چقدر احساس خوب بهم دست میده والان به جرات میتونم از حل مسأله فرار نمیکنم بلکه دنبال راه حل میگردم ومن اینو از شما یاد گرفتم از دوستان باخوندن کامنت های قشنگشون
در پناه خدا شاد باشید وثروتمندباشید