ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 7
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام استاد عزیز ”
سلام خانم شایسته، و سلام دوستان وی آی پی ام ”
قبل از هر چیزی از شما تشکر می کنم استاد گرامی ” که این همه برای ما وقت میذارید، خداوند بهمون سلامتی و عمر با برکت بده…
من دیشب فایل رو گوش کردم و اتفاقا همین امروز یه کار اداری داشتم و برنامهریزی کردم که برم انجام بدم و به محض رسیدن به اونجا متوجه شدم تعطیل هستش ” و اشتباه کردم و اصلا متوجه نشدم
و یاد حرف های شما افتادم و ذهنمو کنترل کردم و گفت باید بیشتر حواسمو جمع میکردم.
اشتباه زیاد داشتم ولی سعی کردم درست کنم اوایلی که اشتباه میکردم تو کارم خیلی ناراحت میشدم. مخصوصا زمانی که به دو یا سه بار تکرار می شد. خود خوری میکردم و میگفتم من آدم بشو نیستم و ناامید میشدم و میگفتم به هیچ عنوان من درست بشو نیستم. اصلا من تو فلان کار خوب نیستم، و نمی تونم و یه نفر رو بذارم برای فلان کار و خودم برم سراغ کاری که قویترم… و اونم بعد چند وقتی میگفت شراکت کار کنیم. به نظرم استاد انسان با یک اشتباه و دو اشتباه سقوط نمیکنه ولی اگر تکرار بشه و جلوی اونو نگیره، هیچ پیشرفتی نمیکنه” و مشکلات و اشتباهاتت بیشتر میشه ”
باید حل بشه، و خودتو توی اون بزرگ تر کنی ”
تا جایی که بتونی از اشتباهات دیگرانم درس بگیری”
اشتباه کردن جزیی از زندگی انسان هاست مگه میشه کسی بگه من اصلا اشتباه نکردم.
من زمانی که اشتباه بکنم وتوی کار تکرار کنم ناراحت میشم و اگر زیاد تکرار بشه از خودم خیلی خیلی ناامید میشم .
ولی خدا رو شکر من نزدیک سه سالی هست دیگه از اشتباهات گذشته رو تکرار نکردم و از تضاد هام خیلی درس گرفتم و
اعتماد بنفسم خیلی بهتر شده ، ترس هام خیلی کم شده ”
قراردهامو محکم می بندم و مکتوب میکنم ” از چک خبری نیست ”
و نقدی کار میکنم و اصولی برای خودم گذاشتم ”
و خدا رو شکر الان خیلی خیلی بهتر شدم و مطمئن هستم جا دارم برای بهتر شدن ”
مسولیت صفر تا صد رو بر عهده خودم میذارم و خدا شاهده، یاد ندارم تو این چند سال حتی بر زبون آوردم که دیگران مقصرن ” و عوامل بیرونی رو مقصر بدونم ”
استاد صحبت از فوتبال کردید . یه مربی فوتبال ازش مصاحبه گرفتن و گفتن (حالا کار نداریم کجایی و اهل کجان ) میگفت زمین کج بوده و شیب داشته من بازنده شدم. و گرنه تیم من برنده میشد ”
و اصلا به خودش نمیگرفت .
مربیان بزرگ میپذیرن ” و چقدر آدم لذت میبره طرز تفکر شون رو و میرن روی ضعف هاشون کار میکنن و بیشتر تمرکز میذارن روی خودشون ” تا عوامل بیرونی و میان نتایج بزرگ میگیرن ”
از اشتباه کردن نباید ترسید ..
و باید تکرار نکرد … و درس بگیریم.
تا جایی که از اشتباه دیگرانم می تونیم درس بگیریم ”
بازم ممنون استاد گرامی ”
در پناه الله مهربان باشید ”
.
.
دوستان زیبا اندیشم
دوستتون دارم ”
و عاشقتونم “
سلام استاد دوست داشتنی من و خانم شایسته عزیز
.
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
دوست دارم در مورد اشتباهی صحبت بکنم که خود من حتی کوچک ترین نقشی در بوجود آمدن آن اشتباه نداشته ام!!!
اشتباهات و خطاهای پرتکرار بازکنان فوتبال تیم ملی و در نتیجه شکست تیم ملی فوتبال کشورم!!!
اشتباهی که کاملا طبیعی هست و در مسابقات ورزشی غیر قابل انکار هست و باید از این اشتباه درس گرفت.
ولی چرا من از این اشتباه ناراحت بودم!! چرا قلب من از این اشتباه درد گرفته بود!!!
این خطای شناختی میتونه در جنبه های دیگر زندگی من هم وجود داشته باشه!!!
شما مثال بازیکن فوتبالی رو زدید که داخل زمین بوده و تونسته ذهن خودش رو کنترل بکنه و از این خطا درس بگیره
ولی من دارم در مورد کسی صحبت میکنم که حتی کنار زمین هم نبوده و کیلومترها از زمین بازی فاصله داشته و هیچ نقشی در این شکست نداشته!!! چرا ذهن من دچار همچین خطای شناختی میشه! کمی که مطالعه کردم دیدم که این مکانیزم قبیله ای فکر کردن کارکرد ذهن ما است که از گذشته در ذهن ما ایجاد شده. جایی که گروهی با هم متحد میشوند تا کار بزرگی را انجام دهند و این طبیعی است که موفقیت گروه برای تو با ارزش میشه… اما درسی که برای من داشت این بود که احساس شکست و ناتوانی تا چه حدی میتونه مخرب باشه که حتی برای من که تماشاچی و طرفدار هستم باعث این حجم از احساس منفی بشه که هیچ کمکی به من نکنه!!! حالا ببین چه تاثیر منفی روی عملکرد بازیکنان میتونه داشته باشه.
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
حسابی عملکرد تیم رو سرزنش کردم اگه من داخل زمین فوتبال بودم حتما خیلی زود نا امید میشدم و به توانایی های خودم و تیمم شک میکردم و نا امیدانه به بازی ادامه میدادم و فکر میکردم که حتما نتیجه بازی با ژاپن کاملا شانسی بوده!!!
چهره مشت گره کرده بازیکن قطر توی دل من و خالی میکرد و راندمان من بسیار پایین میامد
مرحله سوم:
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
باید بپذیرم که اشتباه اثر مخربی در من ایجاد میکند و این بخاطر نگاه غلطی هست که به اشتباه دارم
اگه زاویه نگاه خودم را به اشتباه تغییر بدم قطعا این اشتباه میتونه آتشی در من ایجاد بکنه که حداقل نتیجه این آتش میتونه این باشه که دیگه اون اشتباه و تکرار نکنم ودر ادامه عملکرد خودم و هم بهتر بکنم همین کنترل ذهن که اشتباه کردن نتونه من و به هم بریزه خودش شاید 80 درصد کار باشه.
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
حالا بعد از اینکه تونستم ذهن و کنترل بکنم میتونم تصمیم درستی برای جلوگیری از تکرار این اشتباه بگیرم میتونم دقیق تر فکر کنم و بهترین عملکرد خودم رو داشته باشم اون وقته که از عملکرد خودم راضی هستم و این احساس خوب بنزینی میشه برای ادامه این مسیر لذتبخش.
مرحله چهارم:
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
ایده ام اینه که بگردم کارهایی رو پیدا بکنم که از نتیجه اون میترسیدم و ذهن ام ترمز ایجاد کرده بود…
حالا دیگه با کنترل ذهن ام سعی میکنم اشتباهات کوچک تاثیری در عملکرد من نداشته باشه و تازه برای من آموزنده باشه و چیزی از درون آن بیرون بیارم که به من کمک کنه تا پر قدرت تر به مسیر ادامه بدم.
سلام خدمت استاد عزیزم صبح زیباتون بخیر!
بازهم به خاطر یک فایل ارزشمند دیگرتون برای خود شناسی مون یک جهان تشکر.
تمرین
مرحله اول
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
من چند روز پیش یک اشتباهی مرتکب شدم و اون اشتباه این بود که موقعی که من غذای شام مون رو پختم و تموم شد همه کارها رو در آشپزخونه تموم کرده بودم داشتم با عجله آچار رو می ذاشتم توی اجاق گاز که زودتر خلاص شم از کار ها و برم سراغ کار کردن روی هدفم و صحبت با خدای خودم، از این ور هم خانم برادرم مایتابه رو روغن کرده بود و داشت روی اجاق گاز سرخ شده می رفت موقعی که من خودمو خم کردم برای گذاشتن آچار توی اجاق گاز نزدیک بود سرم بخوره به مایتابه و مایتابه تکون بخوره شیوه بشه و روغن بریزه رو صورتم و صورتم رو بسوزونه ولی لطف خدا شامل حالم شد و از اون خطر جان سالم به در بردم.
مرحله دوم
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
من وقتی از آشپزخونه اومدم بیرون با اینکه خیلی ترسیده بودم و اظطراب عجیبی قلبم رو گرفته بود که اگر روغن رو صورتم می ریخت چه ، شاید یک عمر احساس گناه می کردم و از سوی از نعمت یک صورت زیبا محروم می شدم اما جالبه طی چند ثانیه در ذهنم حل و فصلش کردم به نحوی که به خودم گفتم که این یک نعمت و یک فرصت الهی بود خدا از طریق این اشتباه به من درس داد که دیگه هر قدر هم کار ضروری داشتم و یا خسته بودم توی اون کاری که هستم عجله نکنم چون عجله باعث میشه من تمرکزم رو از دست بدم و به نقصم تمام بشه و با خودم بدون این که خودمو سرزنش کنم یا بگم تو چقد نفهمی یا عجول گفتم اشکالی نداره اشتباه رو هرکس میکنه مهم اینه که من از این اشتباه درس بگیرم تا دیگه تکرار نکنم گفتم خدایا شکرت که درس این اشتباه رو طوری به من دادی که ضرری بهم نرسه همین که ضرری بهم نرسید از این اشتباهی که کردم مثلا جایی از صورتم یا دست یا چه میدونم جایی از بدنم نسوخت خیلی خیلی ازت سپاس گزارم ممکن بود جایی از این بدنم می سوخت و بعدش من از این اشتباه درس می گرفتم. و چون خیلی ترسیده بودم و هی ذهنم می گفت تو نمی تونی دفعه بعد در چنین شرایط تمرکز داشته باشی و عجله می کنی و بعدشم صورتت یا جایی دیگری از بدنت می سوزه ، سعی کردم برم چند آهنگ شاد گوش بدم تا ترسم رو فراموش کنم البته بعد از درسی که گرفته بودم و خودمو تقریبا آروم کرده بودم.این در حالی است که استاد من پیش از این که ایجاد احساس لیاقت رو هدفم قرار بدم با کوچکترین اشتباهی که انجام میدادم خودمو سرزنش می کردم ، به خودم می گفتم با تو چقدر دیوانه ای از پس همین کار کوچک هم بر نمیایی و …
مرحله سوم
حالا درس های که می توانم از این اشتباهم بگیرم:
1 . عجله نکنم در کارهام بخصوص مواقع خطر
2. تمرکزم رو روی کاری که دارم انجام میدم بذارم و فقط به انجام درست و بهتر همون کار فکر کنم نه کار دیگه ای چون اگر تمرکز نداشته باشم نه می تونم از پس اون کار درست بر بیام و نه کار دیگه ای و ممکن همه کار هام رو خراب کنم چرا چون من نوعی یاد نگرفتم در هر کاری که هستم تمرکزم رو در اون لحظه فقط روی همون کار بذارم
فرصت های که این اشتباه برایم دارد؟
1. اینکه دفعه بدی که این کارو انجام میدم تو این مثال آشپزی دقت بیشتری داشته باشم تا از سوختن صورتم یا جایی دیگری از بدنم محفوظ بمانم
2. یک فردی بشم خون سرد نه عجول که تمرکزی به کارهاش نداره
از چه زاویه یی به این اشتباه نگاه کنم که به توانایی هام شک نکنم و برای بهتر شدن انگیزه بگیرم:
1. اشتباه و خطا لازمه یی هر انسانی است یعنی جز ذات انسان است و برای پیشرفت و رشد اینو لازم داره
2 . اگر اشتباهی نباشه و درسی که اون اشتباه می تونه داشته باشه پس رشد و پیشرفتی هم وجود نداره
3. ما در این دنیا انسانی رو نداریم که اشتباه نکنه چون قانون این دنیا بر تکامل استوار است ما یک سری اشتباهات رو انجام میدم درساشو میگیریم و بعد قدم به قدم پا میگذاریم برای رشد و پیشرفت
4. خدا هم بر این ویژه گی انسان آگاه است برای همین خودشو توبه پذیر و غفور دانسته همیشه
مرحله چهارم
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
ایده والهامی که دارم و بهم انگیزه میده و منو مصمم میکنه تا عمل کنم درس های رو که گرفتم بهش عمل کنم اینه که:
( من انسان آفریده شدم یعنی موجودی که با پشت سر گذاشتن نقص هایش به سوی کمال بیشتر در حرکت است بناءً برای موجودی که همواره در حال حرکت است و هرگز روزی نمی رسد که بی نقص باشد اشتباه کردن نه تنها طبیعی است بلکه انگیزه ای است برای مصصم شدن و قدم برداشتن برای خواسته ها و پیشرفت) ( برگرفته از فایل استاد عزیزم که به نام عزت نفس در یک نگاه است)
به نام اللهِ یکتا.
سلام.
استاد جان، ازتون سپاس گزارم برای این دوره ی هدیه که روی سایت دارین میذارین.
برای من خیلی ارزشمنده.
از سخاوت تون سپاس گزارم.
این دوره دقیقا مکمل و یاداوری کننده ی عالی هست بعد از دوره لیاقت.
هر طور نگاه میکنم میبینم شما فرقی قایل نیستین برای دوره های محصولاتتون، و دوره های هدیه ای تون.
تو جفتشون دارین نکات اصلی رو میگین و تکرار میکنین.
من به عنوان مخاطب، لذت میبرم از این حجم یادآوری و آموزش اگاهی های اصل و ناب.
سپاس گزارم ازتون بی نهایت.
موضوع این قسمت دست گذاشته رو پاشنه آشیل های من:
ترس از اشتباه کردن.
ترس از ضعیف به نظر اومدن پیش چشم بقیه.
بله، من مواظبم اشتباه نکنم، که پیشِ چشم بقیه ناتوان یا ضعیف به نظر نرسم.
سمانه جان
تو هم انسانی، اشتباه هم میکنی.
اینو بپذیر لطفا.
تو اجازه داری و طبیعیه که اشتباه هم بکنی.
درس هاشو برداشت کن و رهاش کن.
سمانه، تو حق داری اشتباه کنی.
میدونی چرا؟
چون تو همه چیز رو بلد نیستی.
تو دل مامانت بودی، فقط یه سری توانایی های اولیه و پایه رو یاد گرفتی.
یادِ نی نیِ تو دلت بیوفت:
داره تکامل پیدا میکنه، اعضای بدنش شکل گرفته و داره بزرگ میشه، داره یاد میگیره چشم هاشو باز و بسته کنه،دهانش رو باز و بسته کنه، دست و پاهاشو تکون بده، انگشت هاشو تکون بده و …
تا وقتی به سلامتی به دنیا اومد بتونه زندگی تو دنیا رو جلو ببره.
اما آیا بلده کارهای دیگه رو بکنه؟
بلده آشپزی کنه؟
بلده بازی کنه؟ فوتبال، یا هر بازی دیگه ای رو؟
بلده راه بره؟ بِدَوه؟ دوچرخه سواری کنه؟
بلده رانندگی کنه؟
بلده چطوری صحبت کنه؟
نه، بلد نیست، چون قراره یاد بگیره کم کم…
بلد نیست حتی شیر بخوره، به دنیا بیاد تازه یاد میگیره و …
تو هم همینی.
فکر نکن چون بزرگ شدی، معنیش اینه که دایره المعارف همه ی اگاهی ها هستی.
حق نداری اشتباه کنی.
همیشه باید کامل باشی!
هر کاری که بخوای رو میتونی یاد بگیری، مگه اینکه ذهن خودت ترمز بذاره برات.
ترمزهات از کجا میاد؟
چون تنظیمات کارخانه ی تو این هست که تو لایق، ارزشمند و توانایی.
تو خالق زندگیتی هر طور که خودت دلت بخواد.
تو با ویژگیِ حق انتخاب داشتن، به دنیا اومدی.
حالا چطوری ترمز تو ذهنت شکل گرفته؟
وقتی کوچولو بودی و مشتاقِ یادگیری و تجربه کردن، تو مسیرت چیزهایی شنیدی و دیدی که بهت این باور رو داده که تو نمیتونی!
تو حقِ اشتباه کردن نداری، چون اینطوری توقعِ بقیه رو اجابت نکردی.
دیگرانی که فکر میکردن باید کامل باشی، باید بلد باشی…
تو هم که کوچولو بودی و فکر میکردی باید همه دوستت داشته باشن، بهت توجه کنن…
و فکر کردی برای عزیز بودن، نباید یه سری کارها رو بکنی…
نباید تجربه های ناموفق داشته باشی.
اجازه شو نداری که اشتباه کنی.
بعد چیکار کردی؟
برای دفاع از خودت و اینکه اطرافیانت همچنان تاییدت کنن، رو اوردی به این سمت که خب پس من چیکار کنم؟
آهان، اصلا سمتِ تجربه های جدید نمیرم که بخواد ناموفق باشم.
تو نمیدونستی موفق میشی یا نه!
ولی انتخاب کردی بعضی کارها رو اصلا سمتشون نری تا نقص و خطایی هم نداشته باشی.
چون اون وقتها نظر بقیه برات مهم میشده.
بیا یه باور جدید رو با هم تمرین کنیم:
من بلد نیستم اما می تونم یاد بگیرم.
اگه اشتباه هم بکنم در مسیر، اشکالی نداره، طبیعیه، هر چی بیشتر تمرین کنم، مهارتم بهتر میشه. مغزم اینطوریه که هر چی بیشتر کار کنم روی هر موصوعی بهتر یاد میگیرتش.
برات مثال میزنم که یادت بیاد:
تو از اول کامپیوتر بلد بودی؟
کار با موبایل بلد بودی؟
بانکداری اینترنتی بلد بودی؟
سرچ بلد بودی؟
آشپزی بلد بودی؟
رانندگی بلد بودی؟
بنزین زدن ماشین بلد بودی؟
معاینه فنی بردن ماشین بلد بودی؟
کارواش بردن ماشین بلد بودی؟
اوریگامی ساده، ماژولار، باکس، کامپلکس، تسلیشن، پیپر کرفت و … بلد بودی؟
خرید کردنِ مستقل بلد بودی؟
و …
چی شد یاد گرفتی و کم کم ماهر شدی؟
چون به عنوان یه چالش، واردشون شدی.
شاید ترسیدی، ولی رفتی تو دلشون…
فرقشون اینه هر وقت خواستی و وارد کاری شدی، کم کم نتیجه گرفتی.
هر وقت وارد نشدی هم تغییری در کیفیت زندگیت حاصل نشده.
به همین سادگی.
پس هر کار دیگه ای رو که هم بخوای، میتونی یاد بگیری.
یادته تا زمان ازدواج (31 سالگی) دست به آشپزی نزده بودی؟
یادته آبجیت سرزنشت میکرد آشپزی کن فردا لنگ نمونی؟
تو چی گفتی؟
ریلکس بودی، میگفتی یاد میگیرم…
چی شد؟
ازدواج کردم، اشپزی کردم، یاد گرفتم کم کم، الان هم دستپخت خوبی دارم…
واسه مهمونی ها میترسم ولی.
چند بار تجربه کردم و بهتر شدم.
هر وقت کنترل ذهن دارم، دستپختم خوبه.
چی میشه تو مهمونی اگه غذات کیفیتش کم باشه؟
بی عزت و احترام میشی؟
نه جانم، اینا فقط تو ذهنِ نجواگرت شکل گرفته نه حقیقت.
بارها خودم به مامانم که گاهی برای غذاش ناراحت میشه و میگه ببخشید خوب نشد، گفتم مامان ما انقدر در کنار هم و سفره بهمون خوش گذشته که حتی متوجه نشدیم تو میگی غذا خوش نمک شده یا هر چی…
پس توجه آدما به حس خوب هست.
حس خوب، خیلی چیزها رو پوشش میده…
سمانه جان، چه فرقی هست بین اینایی که بلد شدی و اونایی که فکر میکنی ضعیفی توشون یا نمیخوای واردشون بشی؟
میترسی؟
بله میترسم.
ذهنم میترسونه منو …
ترسم از اشتباه که بقیه مسخره ام کنن.
ضعیف به نظر برسم…
خب ضعیف به نظر برسی، چی میشه؟
باور کن آب از آب تکون نمیخوره، ادما به سرعت فراموشت میکنن، ادما سریع هم قوت هاتو فراموش میکنن هم ضعف هاتو…
پس تو چرا اینقدر این ادما رو جدی میگیری؟
نمیدونم!
خودمم دوست دارم بفهمم.
چرا روی یه مسایلی انقدر بی توجهم به نظر و قضاوت دیگران.
روی یه مسایلی انقدر توجه میکنم به نظر و قضاوت دیگران.
چرا؟
نمیدونم.
ولی متوجه میشم.
چون افتادم تو مسیرش.
چون برام بولد شده.
مطمینم افتادم تو مدارِ حل این چالشِ بزرگم، این پاشنه اشیلم.
هر چی بیشتر گوش میدم، بیشتر درک میکنم.
چی میشد که تو بچگی، وقتی دَرسِت خوب بود، ولی میترسیدی دستت رو بالا بگیری، جواب سوالهای خانم رو بدی؟
چون میترسیدم اشتباه باشه، بقیه مسخره ام کنن.
برای همین دستمو بالا نمیبردم و اصلا جواب نمیدادم.
پیشگیری دایم داشتم از بروز اشتباهاتِ احتمالی…
یه سانسورِ خودکار روم پیاده سازی شد.
من یه منِ سرزنشگر، یه والدِ سرزنشگر قوی تو خودم داشتم و هنوزم دارم…
البته از وقتی روی فایلها متمرکزتر شدم، بعد دوره لیاقت و همین فایلهای ناب، با خودم مهربونتر شدم.
سرزنشم کمتر شده.
هر چی تمرین میکنم، بهتر هم میشم.
الان وقتی غذام از حالتِ کیفیتِ متعادلش کمی خارج میشه، اصلا ناراحت نمیشم، میگم اشکالی نداره، اینبار اینطوری شد، دفعه بعد بهتر دقت میکنم.
تازه یه کشف باحال هم کردم:
یکی از سرزنش های غالبِ من این بوده که چرا این حرفو زدی؟
چرا الان ناراحت شدی؟
چرا دوباره وارد تله ی توضیحِ اضافی و دفاع کردن، وارد شدی؟
چرا ورودی هاتو کنترل نکردی؟
چرا یه نازیبایی رو ادامه دادی؟
و …
دیشب یهو بعد از یه گفتگویی با همسرم، ناراحتیم بعدش، و این نجواها…
یهو به خودم اومدم گفتم اشکال نداره.
حالا این گفتگو رو کردی، کنترل ذهنت کم بود، اشکالی نداره، یاد میگیری، پیش اومده، حست رو بد نکن…
جفتتون باید با ارامش و بدون شتاب فکر کنین، تا گفتارتون بهتر شه…
جفتتون ادم هستین، اشتباه هم میکنین.
تحلیل کردم برای خودم بعدش.
و بعدش افتادم روی موج کنترل ذهن و ارام کردن خودم.
سرزنش قطع شد.
دیدم به به، این مهربانی با خود، چه تاثیرات بزرگی داره میذاره روی بهبود کیفیت زندگیم.
یعنی هر طرف سرم رو میچرخونم میبینم پای کنترل ذهن وسطه.
یعنی سمانه طوری به مسیله نگاه کن که بهت حس خوب بده.
معنیش اینه بی خیال و بی تفاوت باش؟
نه.
یعنی مسیله رو درست ببین.
روبه رو شو.
مهربون باش با خودت.
دلیل ها رو بررسی کن.
درس ها رو بگیر.
ارام و خوشحال و خونسرد تلاش کن برای بهبود.
سرزنش و احساس گناه نداشته باش.
اینطوری اول اروم میشی، بعد به راهکارهای خوب هم میرسی.
خیلی لذت بردم از این فایل.
مرسی استاد جان.
حسم میگه دوباره میام.
فعلا تا اینجا رو کامنت میکنم تا دوباره برگردم.
خدایا شکرت برای فایلهایِ نابِ استاد.
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
گاهی اوقات ما یه مطلبی رو گوش میدیم یا میخونیم و برای ذهنمان منطقی و پذیرفته شده است اما این به این معنی
نیست که ما اون مطلب رو درک کرده ایم! اینو وقتی متوجه میشیم که اونو تجربه می کنیم.
بعنوان مثال وقتی که یاد گرفتیم آب در دمای صفر درجه یخ می بنده و در دمای 100 درجه جوش میاره و بخار میشه این برای ذهن بعنوان یک اصل که از طریق علم و تحقیق و آزمایش بهش رسیده اند؛ برای ما منطقی است و مقاومتی در پذیرشش نداریم. اما وقتی که در هوای سرد قرار میگیریم و شاهد یخ بستن محیط اطرافمون میشیم و سرما رو با پوست و استخونمون حس و لمس میکنیم یا شاهد جوشیدن و بخار شدن آب داخل کتری میشیم، آنوقت است که درک میکنیم مطلبی که خوندیم چجور داره عمل میکنه.استاد این مثال و زدم که اینو بگم که شما همواره تو صحبت هاتون می گید تا وقتی که ما داریم روی خودمون کار می کنیم، نتایج ما ادامه داره و امروز این جور حس کردم برای خودم که وقتی که در سایت فعالم، بهتر میتونم روی خودم کار کنم. بعد دوره احساس لیاقت من دو هفته ای تو سایت کامنت نمی نوشتم ولی آموزشها رو دنبال می کردم و سعی می کردم از آموزشها فاصله نگیرم. چیزی که تو این مدت برایم واضح شده اینست که وقتی تو فضای سایتم، ذهن من اتوماتیک وار دنبال توجه به خواسته ها و اعراض از ناخواسته هاست.مثل سیستمی که با کابل به برق شهری وصله! اما وقتی از فضای سایت دورم، حتی اگه آموزشها رو دنبال کنم، نیاز است که در طول روز به خودم تلنگر بزنم که در مسیر درستم یا نه؟ دارم به خواسته ها توجه میکنم یا به ناخواسته هام؟ مثل سیستمی که با باطری داره کار میکنه و دائمآ باید مراقب میزان شارژش باشی!
…………………………………………………………………………………………………….
استاد در جلسه قبل گفتم که من دو کیسه برنج 10 کیلویی خریدم ولی همسرم اونو نپسندید و خونه مادرم بردم که اونم نپسندید و تصمیم من به خرید برنج اشتباه بود. ولی به خودم احساس بد ندادم و خودم رو سرزنش نکردم و گفتم الخیر و فی ماوقع. اون حسی که بمن گفته بخر، قطعآ خیریتی در آن هست و خدا می داند و من نمی دانم و گذر زمان اونو برایم واضح میکنه.
این مساله درس بزرگی که برام داشت این بود که تسلیم باشم و اصرار به انجام هیچ کاری نکنم! من از آموزش های شما یاد گرفتم که بر اساس نشانه ها و هدایت ها زندگی کنم و خداوند را در هدایت لحظه لحظه زندگیم احساس کنم و باور دارم که خداوند در هر لحظه در حال هدایت ماست، کافیست که تسلیم باشم و اجازه دهم خداوند کارش رو انجام بدهد. وقتی که به جزئیات این اتفاق کوچک فکر کردم ( چون زندگی ام رو همواره با قانون می سنجم) جزئیات بیشتری از آنرا به یاد آوردم که سبب شد یاد بگیرم که باید رهاتر باشم. بیاد آوردم که من به مسئول خدماتمان گفتم که آخر وقت میام برنج ها رو تحویل می گیرم. اما وقتی که آخر وقت رفتم گفت فراموش کردم و یکی از راننده هامون چند دقیقه پیش مابقی برنج ها رو برده تحویل بده. من باید اینو نشونه ای می دیدم که اگه خداوند این خرید رو به صرف و صلاح من می دونست اونو برام نگه می داشت! اما من اون لحظه بجای این که این پیامو بگیرم، گفتم که مگه شما نگفتید که آخر وقت بیام تحویل بگیرم ؟و من رو حرف شما الان اومدم. اونم اسم راننده رو بهم گفت تا زنگ بزنم و بگم برایم دو کیسه برنج کنار بگذاره و با خودش بیاره. و من اینکارو انجام دادم و برنج ها رو تحویل گرفتم. در حالی که اگه این اتفاق رو نشونه ای از طرف خدا می دونستم و انجام کار و خودم بعهده نمی گرفتم اینجور سخت نمی شدم برای سختی ها!
وقتی که گفتم الخیر فی ماوقع و رها کردم موضوع اتفاقی که افتاد این بود که زن داداشم برنج ها رو خونه مادرم دیده بود (چون مادرم اول گفت که من لازم دارم و بر می دارم و من برنج ها رو همونجا گذاشته بودم ولی بعدش تماس گرفت و گفت نمیخواهم و من گفتم مساله ای نیست) و تماس گرفت که من یه کیسه از برنج ها رو لازم دارم و بر می دارم و کلی هم تشکر کرد. از اونجا که مادر من زود نظرش عوض میشه وقتی دید که زن داداشم یه کیسه رو برداشته اون دوباره نظرش عوض شد و تماس گرفت که اون یکی رو من بر می دارم و مال من باشه. که گفتم باشه مال تو. و این موضوع درس بزرگی شد برام که اولا وقتی میخوام چیزی که برای مصرف خانوادم است بخرم قبلش از خانمم استعلام بگیرم که نیازش هست یا نه؟ و درس دیگه اش این بود که بیشتر رها باشم و به نشانه های زندگیم دقت کنم و اجازه بدم خداوند کارهامو انجام بده نه من! و باوری که برام تقویت شد این بود که مطمئن بودم در این اتفاق خیریتی برای من نهفته است و احساسم رو بد نکردم؛ خودم رو سرزنش نکردم؛ خودخوری نکردم و نتیجه اش این بود که برنج های منو خداوند برایم فروخت و کلی هم تشکر و سپاس دریافت کردم و باورم تقویت شد که هر جور به جهان نگاه کنیم؛ جهان هم همانگونه برایم خواهد شد و جهان به فرکانس های ما در هر لحظه پاسخ می دهد.
یه اتفاق خوب دیگه که برام افتاد این بود که دیروز جلسه ای با حضور رئیس سازمان و کارکنان به مناسبت این ایام برگزار شد و به نوعی گزارش عملکرد یک ساله سازمان تشریح شد و در ادامه رئیسمون از ما خواست که هر کسی صحبت داره راجع به این موضوع صحبت کنه. و با اینکه این موضوع بدون اطلاع قبلی بود و یکی از ضعف های من ترس از صحبت کردن در جمع بود ولی تصمیم گرفتم سریع مواردی که به ذهنم میاد و تیتر وار بنویسم و خیلی خوب و راحت حرف هام رو بزنم و خودم رو ازین بابت خیلی تحسین کردم که اینم بعنوان یکی از نتایج دوره احساس لیاقت دوست داشتم اینجا بگم تا رد پایی بشه برای خودم و اینکه الان خیلی این موضوع برایم راحتتر شده است و خیلی به من کمک کرده که بتونم خودم رو برای انجام تمرین آگهی بازرگانی که در حال تهیه متنشم و یه چالش برام محسوب میشه، آماده کنم.یا حق
سلام اقای زرگوشی
با خوندن کامنتتون من هم یاد اتفاق دیروز خودم افتادم
میخواستم واسه بابام نون بخرم و از غروب یه مسیر دیگه که باید برم بخرم بهم الهام شد
من گفتم خوب باشه
موقع رفتن خونه گفتم حالا از مسیر قبلی میرم ببینم شاید راحتتر بگیرم
(ذهن میچسبه به چیزی که تا حالا انجام میداده و جواب میگرفته و میخواد الهام با شک و تردید همراه کنه)
رفتم گفتن نیم ساعت طول میکشه تا نون حاظر شه
(قلبم گفت برو همونی که گفتم این جا واینستا)
رفتم ولی ذهن گفت بزار برم یه جای نون محلی دارن ببینم
رفتم جایی که ذهنم گفت و گفتن به شما نمیرسه
تسلیم شدم و گفتم خوب خدا که واسه یه لحظه خاص نیست خدایا از همینجا هدایتم کن
(جدیدا دارم بیشتر رو این کار میکنم نگران نادیده گرفتن الهاماتم نباشم این الهامات همیشه و همه جا و با هر شرایطی که من هستم راه حل عالیتر دستشه و بهم میگه
مثل به قول معروف شانس نیست که یکبار در بزنه در بره)
من تسلیم حرکت کردم به سمت همون الهام
رسیدم جایی که مسیرش غروب بهم الهام شده بود
نتیجه این شد
من نون محلی و یه نون دیگه گرفتم براشون با یه فروشنده بینظیرر خوشبرخورد
و تمام این مسیر رو هم باید میرفتم که بفهمم چه نونی باید بگیرم
فهمیدم پلن خدا خیلی دقیق و بی مقصه حتی وقتی هم به الهامات ذره ذره گوش میکنی ولی همون مسیری که به ظاهر یکم طولانی تر شده واست خواستت واضح تر میکنه
و خدا هم که به همه چیز به راحتی دسترسی داره وقتی خواستت واضح شد و دید تسلیمی مستقیم میبرتت جایی که لذت ببری و عزت و احترام میبینی
قرار بود راجع به تمرین اگهی بازرگانی براتون بگم که این متن اومد به زبونم و گفتم
ولی حالا که اینو هم یادم اومد میگم
تمرین اگهی بازگانی خیلی ساده تر از چیزیه که الان فکرشو میکنین
باید یکباره واردش بشین اصلا فکر نکنین چون حتی لحظه ای که تصمیم گرفتین ولی فکر کنین باز پا پس میکشین
انقدر افراد راحت میشنون که فکر میکنین اصلا مسخ هستن شاید هم تو یه دنیای دیگه ای باشن و شما تو دنیای دیگه ولی برای شما این تمرینی میشه واسه ورود به دنیای جدیدتر
یهو کل سختی این داستان تو مغزتون میریزه
تصمیم بگیرین یهو انجامش بدین بدون overthinking
موفق باشین زیاددد
سلام و درود بر زهرای عزیزم
ممنونم از توجه و بیان تجربه قشنگی که داشتید و توصیه ای که راجع به انجام تمرین آگهی بازرگانی داشتید که خیلی برایم مفید بود و احساس قدرت و قوت قلبی مرا بیشتر کرد و مرا بیشتر در مدار انجام این تمرین قرار داد.مشکلی که من دارم اینست که کمالگرایی جزء پاشنه آشیل های من است و در هر موضوعی اولین چیزی که باید باهاش مقابله کنم همین کمالگرا بودنم است. و در مورد تهیه لیست توانائی هام باید قدم های کوچکتری بردارم تا به آنچه میخوام برسم مثل خواندن کامنت بچه ها و لیست کردن نقاط قوت و توانائی ها و موفقیت هام و با مرور آگاهی های جلسه ششم و فایل مرتبط در دوره احساس لیاقت دارم در مدار انجامش قرار می گیرم و به خودم قول دادم حداکثر تا قبل از شروع ماه مبارک رمضان چند بار انجامش دهم. برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و بهروزی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت منومیخونند
اشتباهی که اخیرا انجام دادم در مورد انتخاب محل کار بود که فکر میکردم خیلی انتخاب درستیه با توجه به این که صرفا مدیر آنجا رو دیده بودم و از خدا خواستم و کار من در آنجا ب طور شگفت انگیزی موافقت شد
اما بعد از این که وارد آنجا شدم دیدم یک سری آدم ناامید و شکست خورده دور هم جمع شده اند و در حالی گار به صورت تیم ورک هست هیچ همکاری با هم دیگه ندارند و کلی هم همدیگه رو مسخره میکنند
و فهمیدم که عجله گرده بودم و آرامش خودم رو حفظ نکرده بودم
اولش کلی ناراحت شدم و کمی خودمو سرزنش کردم اما خداروشکر نسبت ب شش ماه پیش خیلی بهتر شدم و سریع به لطف حدت بی این فکر کردم ک حتما ب خیر من بوده و من حرکت کردم و فهمیدم خواسته هام چی هستند و خداروشکر کردم در موردش و دیدم برای تغییر محل کارم یک سری شرک و توجه به نظر مردم و اطرافیان مانع از تغییر محل کارم شده که سریعا اونهارو به لطف خدا کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم ک خارج بشم از اون محیط که فهمیدم که خداوند از قبل شرایط بهتری رو برایم کنار گذاشته بوده و جاهای بهتری برای کار هست که موفق تر هستند
و درسی که این برایم داشت این که سعی کنم آرامش داشته باشم همیشه تا هدایت های الهی را بشنوم و همیشه در هردحالی حرکت کنم
از آنجایی که احساس من در طول این مدت عالی بوده حتما این اشتباه به رشد من کمک کرده و سپاسگزار خداوند هستم بابتش
با سلام و احترام
مرحله اول: لبه آستین لباس فرم من خراب شده بود و من وقت و هزینه کرده بودم و یراق مناسب لبه آستین پیدا کرده و خریده بودم. دیشب با کلی ذوق بشکاف برداشتم و یراق قبلی را آرام آرام شکافتم. نخ مشکی بود و با اینکه همه چراغهارا روشن کرده بودم ولی راحت نمی دیدم. به هر حال بعد از شکافتن لبه کار را لب دوز کردم و بعد یراق را به آستین سوزن زدم و بعد با دقت شروع به دوخت کردم. ولی در آخر کار یراق کم آمد با اینکه درست اندازه گیری کرده و خریده بودم و کیس هم خورد و دو لبه ابتدا و انتهای کار هم در یک نقطه به هم نرسید. طوری که درز آستین را دوختم لبه اش بالا و پایین ایستاده بود!!!
مرحله دوم:
حرصم در اومد. چند بار سوزن ته گردها در نوک انگشتم فرورفته بود، گردنم خشک شده بود، چشمم خسته شده بود، نتیجه کار هم که افتضاح بود، یراق هم کم آورده بودم.ناراحت مونده بودم چیکار کنم.
مرحله سوم:
خواستم بشکافم و دوباره درست کنم. ولی منصرف شدم چون هم خسته شده بودم، هم در نور شب خوب نمی دیدم.از دوخت اون یکی آستین هم منصرف شدم چون اولی هنوز درست نشده بود
مرحله چهارم:
شب قبل از خواب بهش فکر می کردم .صبح که از خواب بیدار شدم نور کافی بود متوجه شده بودم که چشمانم در نور شب با رنگ مشکی دقت کافی را ندارد.بنابراین شروع کردم و خیلی آرام با دققت درز و یراق را شکافتم و لب دوز را هم شکافتم. چون فکر کردم لب دوز باعث شده لبه آستین تغییر فرم بدهد و یراق کم بیاید. بعد دوباره یراق را گذاشتم و اینبار درست از جای دوخت قبلی بدون سوزن زدن دوختم. و سر پیچها به آرامی از جای دوخت قبلی رفتم. یراق دقیقا اندازه در آمد.بعد لبه آستین را از پشت کار به یراق پس دوزی کردم تا هم ریش نشود و هم دیگر آستین تغییر فرم ندهد. بعد درز آستین را دوختم. عالی درآمد. عالی
همین کار را برای آستین دیگر هم انجام دادم. و تمام.
خیلی سریع، بدون کم و زیاد اومدن یراق و بدون نقص. چشمم اصلا خسته نبود و دیدم خوب بود و برای همین سرعتم بالا بود و گردنم هم خسته نشد و نتیجه هم رضایت بخش بود.
سپاس از شما. این جدید ترین تجربه من در زمینه درس این جلسه بود.
به نام خداوندم
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم جانم
سلام به همه دوستان بهشتیم
اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
استاد احساساتم وقتی یه اشتباهی انجام میدم بستگی داره تو چه زمینه ای اشتباه کرده باشم متفاوته
مثلا اگه تو آشپزی یه اشتباهی انجام بدم از اون اشتباهم درس میگیرم و تجربه میشه برا دفعه بعدم
اما اگه تو رفتارم با فرزندانم یا همسرم یا نزدیکانم یه اشتباهی بکنم خیلی خودمو سرزنش میکنم مثلا همین دیروز که انجمن اولیا ومربیا مدرسه دخترم زهرا بود همراه پسر کوچکم محمد رفتیم از اونجایی که مدرسه هم یه روز بدون کتاب برا بچها گذاشته بودن وقتی رفتیم تمام بچها تو حیاط مدرسه سرگرم بازی وتفریح وخوردن خوراکیهای مختلفی که آورده بودن،انجمن هم تو نمازخونه مدرسه برگزار شده بود.وقتی خواستم محمد همراه خودم ببرمش قبول نکردبرا همین گذاشتمش پیش زهرا رفتم جلسه،از اونجایی که صحبتهایی که در این جلسه گفته میشد با عقاید ونظرات من مغایرت داشت اصلا نمیتونستم صدم وثانیا هم اونجارو تحمل کنم برا همین سریع از جلسه اومدم بیرون وقتی اومدم تو حیاط مدرسه دیدم به محمد خیلی خیلی خوش گذشته وتمام دوستای زهرا دور محمد گرفتن همه دوست داشتن باهاش بازی کنن وقتی همسرم اومد دنبالم که بریم خونه محمد قبول نمیکرد میخواست بمونه،منم از اونجایی که باید میومدم خونه ناهار درست کنم ساعت 3 هم بایدمیرفتیم نونوایی اصلا زمان نداشتم که بخام بایستم تا محمد بیشتر با بچها بازی کنه براهمین محمد رو با گریه آوردیم خونه.اینجا استاد عذاب وجدان میگیرم خود سرزنش هام شروع میشه که چرا بیشتر صبر نکردم محمد بازی کنه وبا اختیار خودش بیاد خونه نه با اجبار منو همسرم.
موضوعی که اخیرا بهش بر خوردم استاد،کار نونوایی که 22 همین برج که میاد یک ماه هست که شروع کردیم نوع نون کر نون هستش که با دستگاه پخت میشه وخیلی تو کارم رشد کردم ونسبت به اوایل عالی شدم اما استاد چالشی که بهش برخوردیم اینکه مردم استان یزد خیلی طرفدار نون تافتون تنوری هستن وتا آخر ماه قراره بریم برا پخت نون در تنور که برا من سخته.بادستگاه راحت میتونستم با یه دستکش نخی نون ها رو جمع کنم ومشتریها رو راه بندازم وهمسرم مسئولیت چونه گرفتن نون زدن تو دستگاه هستش،حالا وقتی بریم واسه تنوری من نه میتونم نون از تنور با انبر دربیارم نه چونه بگیرم استاد اینجا با این چالش کنار اومدم ودارم برا چونه گرفتن تمرین میکنم ومیدونم که موفق میشم وهیچ کاری برام نشد نداره وبرا چونه گرفتن هم ماهر میشم.
سپاسگزارم استاد عزیزم وقت وزمان میزارید واین فایل های بی نظیر برای ما آماده میکنید خدا خیرتون بده
سپاسگزارخداوندم هستم که در مسیر درست قرارم داده
درپناه الله مهربان شاد وسالم وسعادتمند باشید.
به نام الله یکتا
استاد عزیز از شما و خانم شایسته بسیاار بسیاار سپاس گذارم که این سلسله برنامه که خودش یه دوره فوق العادس رو به صورت رایگان و هدیه در دسترس ما قرار دادید .استاد دقیقا پارسال همین موقع ها شما توی دوره عزت نفس به من یاد دادید که موقع اشتباه خودم رو سرزنش نکنم
من قبل از اون دوره وقتی اشتباه میکردم خیلییی واکنش تندی با خودم داشتم فوش و بد و بیرا به خودم میگفتم حتی اگه یه اشتباهی اگر به نظرم خیلی بزرگ بود میکوبیدم تو سر و کله خودم
ولی به لطف الله مهربان و آموزه های شما توی این موضوع خیلی خیلی بهتر شدم جا دارم که بهتر بشم اما از گذشتم صد ها لول بهترم
الان اگر اشتباهی کنم شاید اون چند ثانیه اول نتونم خودمو کنترل کنم اونم همیشه نه بیشتر وقتا به محض یک اشتباه میگم محمد عیب نداره .مثلا من اسنوکر خیلی بازی میکردم تا چندوقت پیش . اگر توی باز یک ضربه بد رو میزدم خیلی زود به خودم میگفتم محمد تو قبلا همین ضربه هم بلد نبودی بزنی اشکال نداره بعدی رو بهتر میزنی فقط تمرکز کن
خیلی مثال ها دارم از بعد از دوره عزت نفس که چقدددر نگاهم تغییر کرد در این زمینه و چقدرررر رشد کردم ولی دوست دارم زودتر برسم به اشتباهی که جدیدن کردم و درسی که ازش گرفتم
داستان از این قراره که من 2 3 روز پیش صبح موتورمو برداشتم رفتم بنزین بزنم (تو حالت احساسی خیلی خوب و فوقالعاده بودم ) توی مسیر من یک اشتباهی کردم یک سبقت از راست گرفتم ولی با سرعت خیلی کم در همون لحظه اون ماشین پیچید به راست
من سریع ترمز کردم و قالپاق اون بنده خدا گرفت به دنده موتور من و شکست (خداروصد هزار مرتبه شکر که نخوردم زمین )من سریع واستادم بغل پیاده شدم از موتور و رفتم از اون بنده خدا معذرت خواهی کردم در صورتی که ایشون از نظر قانونی مقصر بود چون از لاین وسط یک دفه کامل چرخید به راست ولی من خودم میدونستم که چیکار کردم
رفتم معذرت خواهی کردم و اون بنده خدارم آروم کردم و راه افتادم به سمت تعمیرگاه
پیش خودم میگفتم محمد این یه درس بزرگ بود که تو حواستو بیشتر جمع کنی توی رانندگی
بعدش یه نگاه دیگه ای که داشتم به این موضوع
گفتم من که در تلاشم ذهنمو کنترل کنم در تلاشم در مشیر درست باشم پس اگر یه اتفاق به ظاهر بد میوفته اون درونش هزاران خوبیه . گفتم محمد این اشتباه باعث شد شفت دندت بشکنه و اونو عوضش کنی خدا میدونه اون شفت دنده قرار بود کجا برات دردسر بشه که خدا با این تضاد کوچیک درستش کرد برات
زمانی که اون شفت رو عوض کرد گیریبکس موتورمم سرویس کرد گفتم خدا میدونه که شاید ممکن بود این گیریبوکس به ایراد بخوره ولی این تضاد کوچیک باعث شد سرویس بشه گیریبوکسمم و هیچ مشکلی نباشه دیگه
خداروشاکرم برای تمام نعمت هام
خداروشاکرم برای آگاهی های ناب محمدی شما استاد عزیزم و زحمات بی منت خانم شایسته عزیز که با عشق اینقدر خوب روی سایت کار میکنن
استاد دوست دارم اینم آخر این کامنت بگم برای قوی تر شدن ایمان بچه ها و خودم
استاد من توی این 3 هفته گذشته به راحتی یک موتور تریل خریدم به راحتیی
به راحتی یک ماشین پراید خریدم
استاد وقتی میگم به راحتی ینی واقعا به راحتی پولشون به راحتی اومد من هیچ زوری نزدم خود اون ماشین و موتور هم به راحتی پیدا شدن من فقط رفتم آوردمشون
عاشقتونم امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام به استاد عزیزم ومریم جان نازنین، دو فرشته ای که خدا شما را سر راه ما قرار داد
خدا روشکر میکنم که در این خانواده صمیمی حضور دارم و میتونم از تجربیات خودم و دیگران درس بیاموزم الهی شکرت
دربارهی سوال این جلسه من و همسرم همین اواخر، یک فروشگاه لوازم آسانسور راه اندازی کردیم و چون سرمایه ی زیادی بابت پر کردن مغازه نداشتیم سعی کردیم با همان چیزی که داشتیم شروع کنیم و در کنار آن همسرم کار نصب را هم انجام میداد تا بتونیم کم کم سرمایمون را افزایش بدیم، ولی از آنجا که من تجربه ی فروشندگی و از آن مهمتر تجربه ای در زمینه ی آسانسور و قطعات آن نداشتم، احساس می کردم که من برای این کار ساخته نشدم و نمیتونم موفق بشم و فوری کم آوردم و تصمیم گرفتم که دنبال کار دیگری بروم.
امروز با شنیدن این فایل زیبا و ارزشمند استاد به این نتیجه رسیدم که من باید سعی کنم فروش را یاد بگیرم چون نه تنها این کار بلکه در هر کار دیگری که بروم اگر بلد نباشم محصولم را بفروشم مطمئنا دوباره شکست میخورم و به نقطه ی اول بر میگردم.
ولی کارهای دیگری هم بوده که انجام دادم و سعی کردم نواقص آن را بر طرف کنم و چقققققققدر در آن کار بهبود و پیشرفت داشتم. از قدیم میگفتند کار نیکو کردن از پر کردن است. دقیقا همین طوره و هر کاری را که با تکرار انجام دهیم و سعی کنیم اشکالات آن را برطرف کنیم مسلما بهتر و بهتر خواهیم شد.
ممنونم از استاد عزیز که وقت گذاشتین و این فایلهای ارزشمند را ضبط کردین و به رایگان در اختیار ما قرار دادین بی نهایت سپاسگزارم.
شما را به دستان پر نعمت و برکت خدای مهربان میسپارم.