ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-15 20:29:492024-02-15 20:34:32ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان عزیز که دارند چشمان زیباشون رو به خوندن کامنت من مشغول میکنند(عجب جمله سنگینی ، چشماتون مشغوله؟خخخخ)
اما بعد
تغییر به نظرم سختترین کار دنیاست مثل پوست انداختن ماره مثل دگردیسی پروانه
من سالها پیش تصمیم گرفتم انعطاف پذیر تر باشم
از روزی که فهمیدم همه چیز در حال تغییره هیچ چیز ثابت نیست و من هم یک روز مثل حرفی که استاد میگن یک کتاب خوندم بنام چه کسی پنیر مرا جابجا کرد و تصمیم گرفتم به مرحله ای برسم که آمادگی هر گونه تغییر رو داشته باشم البته من منظورم تغییرات جبریه مثلا از دست دادن کسی ، موقعیتی، و این مدلها و تقریبا باهاش کنار اومدم و اذیت نمیشم
تغییر شغل هم همینطور من باهاش اذیت نمیشم
تغییر منزل هم داشتم اونم باهاش کنار اومدم شاید یکی از دلایلش هم سفر کردن باشه چون در سفر شما دائم دارین تغییر رو میبینین مثلا عید ما بوشهر بودیم در دریا آبتنی میکردیم بعد اومدیم یاسوج برف میومد بعد اومدیم اصفهان آفتابی بود بعد رفتیم شمال بارونی بود و…
بقیش باشه بعد گوش کردن فایل
چقدر جالب که استاد هم همون کتاب رو تو این فایل معرفی کردند
اما
من نمیدونم از کی ولی کلا انگار میدونستم که معمولا هیچ چیزی ثابت نیست و همه چیز در حال تغییر هست اولین تغییر که یادم میاد چون انتخابی بود انتخاب رشته و تغییر شهر محل تحصیلم و سبک زندگی در خوابگاه بود که خب تو اون سن و سال 15 16 سالگی اتفاق افتاد و چالشهای خودش رو داشته و هنوزم پشیمان نیستم.
بعد در موضوع شغلی من یک مدت در شرکت مخابرات پیمانکار بودم و شاید 8 9 سال بماند که بخاطر همون روحیه تغییر پذیری نصب دستگاه های جدید مثل تجهیزات فیبر نوری و رادیو که اون زمان تازه راه اندازی شده بود رو یاد گرفتم و رفتم تو کارش طوری که درامدم از نصب دستگاه ها بیشتر از درامدم در قرارداد ماهانه میشد.
حتی یادم میاد یه دستگاه نو آورده بودند بنام oltمربوط به فیبر نوری ک من دفترچه راهنمای انگلیسی اون رو با کتاب دیکشنری ترجمه کردم و رفتم نصب کردم.
بعد یه مدت سهام شرکت به بخش خصوصی واگذار شد و کارهای پیمانکاری کم شدمن سریع اومدم بیرون واسه خودم و سیم کشی ساختمان انجام میدادم .سال 86 یه یخبندان طولانی تو کشور داشتیم که لولههای آب همه یخ زده و ترکید و من از خونه خودمون شروع کردم لوله کشی و بعد در کنار سیم کشی لوله کشی ساختمان هم میکردم.گذشت و لوله های 5 لایه اومد من اونا رو هم شروع گردم کار کردن یادمه خیلی همکاران مقاومت داشتند میگفتند اینا لوله های بدرد نخور هستند (جای استیکر خالی که عمق قضیه رو نشون بدم)
گذشت و شوفاژ کشی خونه ها مد شد من سریع رفتم شاگردی و اومدم اونم یاد گرفتم و انجام دادم
کم کم کار سیم کشی که برام کوچیک شده بود میدادم به نیروهام
گذشت و دولت یه طرحی داشت برای صرف جویی در مصرف آب کشاورزی با اجرای آبیاری قطره ای و رفتم اونم یاد گرفتم و انجام دادم .
خلاصه بعد یه مدتی با اینکه درامدم بد نبود احساس کردم کار سنگینی دارم که داره کمرم رو عیب میندازه و انداخته بود
در یه عملیات انتحاری رفتم وارد کار بازاریابی مواد غذایی (اینجا هم استیکر میخاد)اما بیشتر برا اینکه اموراتم بگذره و دیدم نه اون چیزی که میخام نیست در پی یک هدایت اومدم تو رسته گردشگری که علاقه ام بود و اقامتگاه بومگردی زدم اونم اولین رو در منطقه
خداییش خوبم پیشرفت کرد تا جایی که پندمیک شد و کارها خوابید بد جورم خوابید.رفتم به معدن و بعنوان نیروی کارشناسی hse ایمنی و بهداشت مشغول شدم بعد یه مدت بقول خانم رزا دیدم برام کوچیکه و همزمان بود با شروع قدم اول 12 قدم .چند تا پیشنهاد عمرانی دادم و مدیرمون من رو گذاشت مسئول عمران مجتمع معدنی یه مدت گذشت و بعد چند ماه شدم مسئول واحد امور عمومی که این جایگاه شغلی رو هم خودم ایجاد کردم و پیشنهاد دادم و قبول کردند .اما از اونجایی که ته دلم بکار اقامتگاه بومگردی بود و اینکار معدن تمام وقتم حتی تعطیلات من رو گرفته بود با وجود جایگاه عالی و حقوق مناسب و مخالف مدیر با انصراف من از شرکت اومدم بیرون و رفتم دوباره بومگردی و چون پندمیک هنوز ادامه داشت موندم چون نه میشد برگردم معدن نه مهمون میامد اقامتگاه و داشت داستان میشد
بعد یکماهش یه ایده ای از دوستی بهم الهام شد برای کار فروش اینترنتی و رفتم با توجه به بانک اطلاعاتی که از مهمانان اقامتگاه داشتم پیام دادم بهشون برای فروش محصولات محلی و شروع شد در حدی که میرفتم پست همه کارمندان میومدند کمک من از بس زیاد بود اما چون سایتی که پلتفرم فروشگاه رو بمن داده بود یه دفعه کارمزدا رو برد بالا دیدم برام نمیصرفه و اومدم خودم کارمیکردم تلفنی و بعدم در وبسایتم قسمت فروشگاه رو فعال کردم خلاصه من سالی که معدن بودم بدلیلی خونه ام رو فروخته بودم و زمین خریده بودم که بسازم اما از تورم عقب بودم و نشده بود و من بعد 11 سال دوباره مستاجر شده بودم .
یه دفعه تصمیم گرفتم برم خونه بسازم برا خودم در حالی که پول نداشتم اما…
بقیه اش رو در کامنت بعدی انشالله
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
سلام و درووود بر استاد عزیزم و بانو مریم شایسته ی عزیز
خب در رابطه این موضوع،واکنش های من نسبت به شرایط(موضوع تغییر) فرق میکنه.
مثلا در مورد تغییرات که جدی نیست,مثل تغییر دکور خونه یا مغازه یا محیط کار،اتفاقا با شور و شوق اینکار رو انجام میدم و دوست دارم این کار رو.
ولی در مورد تغییرات روتین زندگی،یعنی تغییراتی که جدی تره و جزء مسائل مهم زندگی هست،وقتی این اتفاق میفته،حس میکنه همه چی بهم ریخته و از نظم در اومدم و فکر میکنم که بیشتر دارم عقب میفتم و شرایط قبل بهتر بود و کوووو تا به این شرایط عادت کنم و چقدر بده و این حرفا و حالا اگه جواب نده چی میشه و اووووو و به چشم اختلال بهش نگاه میکنم.
البته که تو این شرایط،سعی میکنم از چشم پیشرفت نگاه کنم،ولی خب اکثرا زورم نمیرسه!
تغییرات:
خب یه قسمت از شهر بود که قرار بود خونه بخریم،همه میگفتن بد هست و این حرفا،و خودم هم به شدت ذهنیتم مقابله میکرد که اون قسمت بدرد نمیخوره و ارزش نداره و دسترسی به چیزی نداره و اگه بخرم و بدرد نخوره چی میشه و هزارتا نگرانی بعدش،و از این داستانایی که همتون میدونید،در نهایت خونه رو همونجا خریدیم و اتفاقا الان یک سال میگذره از این ماجرا که،بهتریییین نقطه ای که میتونستم خونه بخرم و خونه گیرم بیاد و بدرد من بخوره،همونجایی هست که خونه دارم،از نظر بهترین همسایه ها،بهترین امنیت،بهترین قیمتی که خریدم،یعنی در حیاط رو که باز میکنم از خونه بیام بیرون،اولین چیزی که میبینم یه کوه قشنگ و پر از ابر قشنگ و وقتی چند قدم میام جلوتر،یه جوی آب پر از ماهی های رودخانه،در صورتی که قبل از اون،فکر میکردم بدترین نقطه ی بوده که میشه خونه خرید.
تغییر روش تدریسم:
یه روش ثابتی رو داشتم توی تدریس و چون روش های دیگه ی تدریس برام سخت بود،نمیخواستم تغییر کنم و میگفتم آیا چی بشه و چه جوری تدریس کنم و اصلا بلد نیستم و این داستانا،زمانی که میخواستم روشم رو عوض کنم خیلی ترس و فکر و نگرانی پشتش بود،ولی در نهایت،روشم رو که عوض کردم،هم درآمدم بالاتر رفت،هم تعداد هنرجوهام،هم کیفیت کارم و هم اینکه اعتبارم بالاتر رفت و اصلا نقطه ی پیشرفتم شد.
زن گرفتن و متاهل شدن:
همیشه فکر میکردم که خرج خودم هم نمیتونم بدم چه برسه به یه نفر دیگه،خب قدیما ذهنم پر از بود از نگرانی و ترس و افکار بد،هزااران فکر بود که همه تجربش کردن دیگه تقریبا،در نهایت،شاید باور نشه،ولی آرزو میکنم که ای کاش،زودتر از این متاهل شده بودم و از وقتی خداوند یه دسته ی گل رو به زندگیم آورد و متاهل شدم،به لطف خدا زندگیم به سمت آرامش و ثروت و نعمت شروع کرد به پیش رفتن.
تغییر شخصیت:
سخت ترین کار دنیاست و همه ی عزیزانی که اینجا هستند شرایط قبل و الان خودشون رو میدونند و میدونند تغییر شخصیت یعنی چی و نیاز به توضیح نیست!از وقتی افتادم تو پروسه ی تغییر،(خب اوایل این کار برام عذاب آور و سخت بود و نشدنی و اینکه اصلا جواب نمیده و چقدر وقت بزاری و جواب نگیری و …. و هزاران افکاری که میدونین دیگه)الان که نگاه میکنم،میبینم تماااامه آنچه از آرامش،از زندگی،حال خوب،نعمت و هر چی که دارم،به لطف الله یکتا انصافا از تغییر شخصیتم بوده،یعنی این چیزی که الان هستم از اون تغییر شخصیت بوجود اومد که اگر تغییر شخصیته نبود،هیچ کدوم از نعمت های الانم نبود الانه زندگی من به لطف خداوند،هیچ ربطی به گذشتم نداره.
تغییر سبک سفر:
قبلا میخواستیم بریم تفریح یا سفر،اندازه یه کامیون لباس و قاشق و ظرف و ظروف میبردیم که همرامون باشه و در نهایت هیچ کدوم استفاده هم نمیشد و فقط فضای کابین و صندوق رو میگرفتن.به شدت هم ذهن خودم و خانمم مقابله داشت که این همه وسایل رو با خودمون نبریم و میگفتیم لازم میشه.چون همش میگفتیم باید فلان ظرف باشه،2 تا پتو باشه،چندتا کارد و چنگال و اووو.
خلاصه یه بار با بدبختی خودمومون رو قانع کردیم و تصمیم گرفتیم که وسایل خیلی کمی رو توی یه سفر با خودمون ببریم.وقتی رفتیم سفر و برگشتیم،جای خالی کابین و صندوق،اینقدر راحتی و آزادی به ما داده بود که از اون روز به بعد با همین سبک وسایل کم میریم سفر و چقدر از فضای خالی ماشین لذت میبریم و چقدر به پیشرفتمون توی لذت بردن از سفر کمک کرد و هر جا هم برسیم،هر چیزی رو بخوایم میخریم،چون میدونیم فضا داریم،ولی اون موقع اگر چیز بزرگی میدیدیم و میخواستیم بخیریم،به دلیل نداشتن فضا نمیتونستیم.
برگزاری کلاس های چند نفره:
خب قبلا فکر میکردم کع باید حتما کلاس های خصوصی فقط یک نفره برگزار بشه تا کیفیت کارم بره بالا،یعنی فکر میکردم اگر دونفره شد کلاس خصوصی،کیفیت کارم یکم میاد پایین و بعدا میگن که فلان استتاد زبان بلد نبوده و از این حرفا و نگران نظر بقیه بودن،تا اینکه یه جایی،دو نفر از من خواستن که براشون کلاس خصوصی دونفره برگزار کنم،منم اول اصرار کردم تک به تک باشند ولی اینا گفتن دو نفره باشه کلاس و در نهایتا بالاجبار کلاس دونفره برگزار کردم،الان 5 ماه از اون داستان میگذره و اییینقدددر این کلاس دو نفره عالی برگزار میشه و با کیفیت،که بعد از اون کلاس هام رو تا جای امکان دو نفره برگزار میکنم،تازه هم درآمدم بیشتر شد و هم رشد و پیشرفت و اعتبارم.
عبارتهای تاکیدی:
خداوند درهای نعمتشو با هر تغییر کوچکی به روی من بازتر میکنه.
با هر تغییر،به خداوند نزدیکتر میشم.
من با هر تغییرم به گسترش جهان هستی کمک میکنم.
خداوند بیشتر از من میخواد که من تغییر کنم.
با هر تغییر،عزت نفسم بالاتر میره.
تغییراتی که باید انجام بدم:
اولین و مهمترین تغییر اینه که باید سطح علم خودم رو توی پروسه ی زبان انگلیسی بالاتر ببرم.هم از نظر لهجه،تلفظ و …
باید احساس حضور در لحظه رو توی وجودن بیشتر کنم.
باید روی سپاسگذاری و لذت بردن از داشته هام بیشتر کار کنم.
لباس های با مدل متفاوت تر بپوشم یا اینکه موهامو مدلش رو عوض کنم.
ابراز عشق بیشتری به همسرم کنم.
از وقت های آزادم،بیشتر استفاده کنم.
تمرین های بیشتر و با مدل جدیدتری برای هنرجوهام آماده کنم.
چیدمان اتاق کارم رو عوض کنم.
عاااشقتونممممم مننننن
سلام به همه..
چقدر مطرح کردن این سوالات خوبه..
هی آدمو وادار میکنه به زندگیش از جنبه های مختلف نگاه کنه وخودشو هی شخم بزنه ببینه چه خبره..
راستش قبل ترهااااا من همیشه به همه میگفتم ادم انعطاف پزیری هستم و خودمو زود باشرایط وفق میدم و اوکی هستم که 90 درصد هم همین میشد..
مثلا من ادم مذهبی نیستم ولی خیلی دلم میخواست اردوی جهادی برم برای همین توی دانشگاه دیدم بنرش رو زدن کلی خوشحال شدم وگفتم اوکی میرم ثبت نام میکنم..
خلاصه کنم که رفتم ثبت نام وچقدر بچه های بسیجی هم ازاین ثبت نام من جا خوردند ودرکل ثبت نام و مصاحبه واینا انجام شد ومن رفتم اردوی جهادی..به مدت15روز توی یک روستای دورافتاده اطراف اصفهان..
باهمه شرایط موافقت کردم ولی چون روی بهداشت موی سرم حساس بودم ازشون خواستم حتما حمام باشه چون مرتب موهام روباید شستشو بدم وخوب اوناهم دمشون گرم انجام دادند و دیگه همه چی اوکی بود که بریم..
حتی یادمه ی کم روی تیپم کارکردم که شبیه اونا بشم که یادمه نشد اخرش..اوناهم بامن وشرایطم کنار اومدن..
شب اول رفتیم همه معرفی کردند وبرنامه هارو اعلام کردند دیدم یاخدا اینجا جای من نیست اصلا
به خودم گفتم اشکال نداره صبح ی بهانه جور میکنم وفرار میکنم..
صبح پاشدم یادم به حرف مامانم افتاد که میگفت تو برمیگردی و اصلا بهت نمیاد این مسافرت واین جور زندگی کردن وازاین حرفا..
خلاصه گفتم میمونم و شرایط رو بهبود میدم..
باتغیراتی که میشد وبه خاطر احترام به جمع شروع کردم به پیش رفتن..
چندروزی از اردو گذشت وچون سعی کردم همه جوانب رو رعایت کنم تا به همه خوش بگذره دیدم 90 درصد بچه هایی که اومده بودن اردو بااینکه خیلی محجبه و چادری واینا بودند ولی باهام دوست شدن و شروع کردیم به تغیراتی که ازاون خشک بودن بیایم بیرون والحق که موفق شدیم وچقدر بهمون خوش گذشت والان درحدود12 ساله هنوز باهام ارتباط دارند وهرموقع مسافرتی میخوان برن بهم میگن ولی دیگه قبول نمیکنمچون اخرای اردو سرپرست گروه بهم لقب اخراجی داده بودند..
همیشه سعی کردم باشرایط کنار بیام وکاری کنم که بهم خوش بگذره تاراحتر بتونم پشت سر بزارمش..
درمورد کارم و درمورد عوض کردن نیروهام خیلی سخت بود برام ولی بعد ی مدت به خودم میگفتم هرنیرویی که بره یک نفر بهتر ازهر نظر به جای اون میاد وجالبه که همین اتفاق افتاد والان 8نفر نیرویی که دارم یکی از یکی بهتره وخدارو بابتش شکر میکنم
خیلی ازتون ممنونم که این تمرینای خوب رو میدید تابتونیم خودمون روبهتر بشناسیم..
شاد باشید..دوستون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا من هر آنچه دارم از توست
سلام خدمت استاد عزیزم
من در گذشته در مقابل تغییر به هم میریختم احساس ناامنی میکردم
سن ام که کمتر بود گریه میکردم
بزرگتر که شدم در مقابل تغییر اضطراب میگرفتم
اما هم اکنون با آموزشهایی که از شما استاد عزیزم دیدم اصلا اونطور نیستم به هم نمیریزم و اون را یک فرصت میدونم و با خودم خودگویی های مثبت میکنم الان تغییر را دوست دارم که ایجادش کنم
خدایا بینهایت شکر
قسمت دوم تمرین
مرحله اول
چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
جواب
یکی از خواهر هایم که من از دستش خیلی اذیت بودم به طرز عجیبی بدون اینکه من کاری کنم از زندگی من و فرزندانم و همسرم حذف شد
اولش خیلی ناراحت شدم ولی بعد دیدم اتفاقا چقدر اینجوری برای همه ما بهتره چون اون الان بدون اینکه ما کاری بهش داشته باشیم با ما رابطه اش را قطع کرده و من همیشه چون دوست نداشتم با نزدیکانم اینطوری ارتباطم قطع شود ناراحت بودم
ولی بعدا به خودم یاد آوری کردم این حتما بهترین برای همه ما بوده و من هم که این را آگاهانه انجام ندادم چیزی بوده که بدون دخالت من و فرزندانم پیش آمده و الانم اصلا ناراحت نیستم و اصلا به خودم احساس گناه نمیدهم میدونم این کار را خدا برامون انجام داده و حتما این برای ما بهترین بوده
مورد بعد اینکه
پسرم را با تلاش فراوان فرستادم انگلیس که درس بخونه ولی درست در همان زمان این بیماری پندمیک شروع شد و پدرش او را برگرداند و من خیلی ناراحت شدم ولی بعد دیدم که اتفاقا برای پسرم و من خیلی هم خوب بوده چون وقتی پسرم برگشت رفت دنبال سربازی اش و سربازی اش را درست کرد و الان خدمتش انجام شده و اون درست دوهفته پیش کارت خدمتش را هم دریافت کرد و من متوجه شدم که این تغییر ناخواسته که علی رغم میل من بود اتفاقا به نفع پسرم و من شده است.
مرحه دوم:
برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن
جواب
من تغییر در سبک ورزش از روز چهارشنبه هفته قبل ریختم و ورزش را به نحو دیگر شروع کردم به طوری که من در سالن پایین خونه میخواهم برم و ورزش کنم
چهارشنبه رفتم سالن اجتماعات خانه و ورزش کردم و چون از خونه بیرون میرم و اونجا وسایل ورزش هم هست انگیزه بهتری پیدا کردم و میخواهم ادامه دهم و فردا صبح هم ساعت 10 صبح با دوستی قرار گذاشتم که انجام بدهم و میخوام ادامه دهم
من به سبک دوره قانون سلامتی تغذیه دارم جدیدا میوه داشتم بیشتر میخوردم ولی میخواهم دوباره همین یه کوچولو عادت نادرست هم در خودم تغییر دهم و دوباره به روش قانون سلامتی دقیق تر انجام دهم
من شروع کردم و دارم باورهایم را تغییر میدهم که به نظرم این بهترین و مهم ترین قسمت تغییر هست امروز حتی با خواهرم موقع رانندگی در ماشین بودیم و یک مسیری را داشتیم برمیگشتیم و دوتایی شروع کردیم باورهای جدیدمون را تکرار کردیم
و حتی این فایل را من قبل از اینکه الان بخوانم کامنت بنویسم گوش دادم و همان لحظه شروع کردم به تغییر
با خواهر رفتیم کافه همیشگی قهوه بخوریم و من گفتم بیا از همین جا شروع کنیم و ما همیشه در اون کافه یک جای ثابت را دوست داشتیم و مینشستیم چون نزدیک شومینه بود و ما اونجا را دوست داشتیم اینبار که رفتیم به خواهر گفتم بیا بر خلاف همیشه جامون را تغییر دهیم و جای دیگه بشینیم خواهرم گفت آخه اینجا طبیعتش کمتره و من گفتم عوضش اینجای جدید نزدیک پنجره هست و سعی کردم چیزهای خوب اون قسمت را ببینم و از تغییر مکانمون لذت ببرم و خوبی هایش را ببینم و بگویم
مرحله سوم:
یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.
باورهای درست برای تغییر
جهان هر لحظه در حال تغییر هست
تغییرات همیشه کمک میکند که من پیشرفت کنم
در دل تغییر فرصت هایی هست برای پیشرفت و یاد گیری
جهان همواره در حال تغییر هست و من با هماهنگ کردنِ خودم با تغییرات جهان می توانم موفقیت بیشتری کسب کنم
خداوند تغییرات را درزندگی من ایجاد میکند تا من رشد کنم
ایجاد تغییر در زندگی من حتما یک فرصت خوبی هست که اتفاقا خدا خواسته که من تغییر کنم
این تغییر معنی اش اینه که خدا داره راه درست را نشون من میده
خداوند خودش در این مسیرِ تغییر حتما هدایتم خواهد کرد
حتما خیر و برکتی در این تغییر برای من هست
من هم مثل طبیعت و جهان که همیشه در حال تغییر هستند الهام از آنها میگیرم و با آغوش باز تغییر را میپذیرم
تغییر برای رشدم لازمه
استاد عزیزم یه نکته لطفا میشه چند نمونه مثال بزنید از جملات تاکیدی و باورهای قدرتمند کننده و مناسب برای افرادی که اشخاص مریض و کسانی که دخانیات مصرف میکنند و روابط نامناسب را در زندگی شون دارند و میخواهند تغییر دهند و از اون رابطه بیان بیرون
باورهای مناسب مثال بزنید مثل همین جملات تاکیدی خوب که برای تغییر زدید
مرحله چهارم :
این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:
مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟
من برای کسب و کار مورد علاقه ام باید تغییر ایجاد کنم من باید کسب و کار مورد علاقه ام را شناسایی کنم و انجام دهم
من باید در زمینه مرز و محدوده هایم در زندگی ام اقدام کنم که تا اینجای کار انجام این تمرین برایم رضایت مند نبوده که باید ایجادش کنم که به تاخیر انداختم
باید بیشتر روی باورهایم در روابط کار کنم
مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟
من باید برای این موارد وقت بزارم
من حتما یک وقت جداگانه برای مورد بالا اختصاص دهم
من برنام دارم به کتابخانه برم و لیزری روی باورهایم کار کنم مثلا یک ساعت در روز جداگانه در کتابخانه
مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟
من میخوام همان طور که از همین امروز شروع کردم از تغییرات کوچک شروع کنم و کم کم بزرگترش کنم
مثلا حتی همیشه حتی اگر در خانه ام یک جای به خصوص همیشه مینشستم دیگه تغییر دهم یا برای خودم چرخشی بزارم و به یک جا اکتفا نکنم
برای بعضی از هزینه های خونه منتطر نباشم که اون هزینه هایی را که همیشه همسرم پرداخت میکرد بعضی از اوقات تغییر ایجاد کنم و خودم اون هزینه ها را پرداخت کنم و منتظر اون نباشم.
من میخواهم در خودم بیشتر تغییر ایجاد کنم من میخوام نسخه بهتری از خودم بسازم من اگر افرادی را میخواهم در زندگی ام داشته باشم که مناسب باشند باید بیشتر روی تغییرات خودم کار کنم و خودم را بیشتر تغییر دهم من باید بگردم و باز بیشتر پیدا کنم که چه چیزی بایذ در من در ذهنم در وجودم تغییر کند
*
خدایا بابت این فایلهای بینظیر که به ما داده ای بینهایت شکر
خدایا بابت وجود استاد عباس منش در زندگی همه مون بینهایت شکر.
خدایا بابت سایت عباس منش که به ما داده ای بینهایت شکر
خدایا بابت همه چیز بینهایت شکر
“” “” ”
در پناه الله یکتا باشید
بنام خدای توانا و قدرتمند
خدایا هرانچه دارم از آن توست خودت هدایتم کن
خدایا بدون تو هیچ هستم خودت دستم رو بگیر
سلام استاد دوست داشتی من
سلام به خانواده عزیزم
هرچقدر ک بیشتر میگذره احساسم بیشتر خوب میشه پس دارم با قدرت بیشتر به سمت خاسته هام هدایت میشم
استاد خوشبختانه از وقتی شاگرد شما شدم بسیار تو این قضیه خوب عمل میکنم
یادمه وقتی تو فروشگاه کار میکردم ی خانومی اومده بود و دلستر میخاست ولی اون طعمی ک همیشه میبرد رو نداشت و نیم ساعت فقط اونجا داشت فکر میکرد ک ی طعم دیگه برداره یا ن؟
و من اونموقع بود ک فهمیدم که من خیلی خوب تواین قضیه عمل میکنم
من در هفته شاید 3_4بار سعی میکنم مسیری ک میرم و میام رو عوض کنم
خوراکی هایی ک میخرم همیشه سعی میکنم چیزی رو بخرم ک قبلنا نخورده بودم و همیشه هم موقع خرید به خودم میگم دوست دارم ی طعم جدید رو امتحان کنم و ببینم طعم های مختلف رو
یا مثلا چند وقت پیش ک تو ی سالن کوچیک کار میکردم وقتی به ظاهر همه چیز عالی بود تصمیم گرفتم که تغییر کنم و رفتم ک روش های جدید رو امتحان کنم
بعد رفتم به ی سالن بزرگتر و اونجا منو قبول نکردن گفتم اشکالی نداره و خیلی هم حالم عالی بود و میدونستم ک اتفاق قشنگ و بزرگ و بهتری قراره برام بیوفته
5روز بعدش بهم زنگ زدن گفتن شاگردم رفته شاگرد میخام و من الان دارم تواون سالن کار میکنم
.
خیلی هم خوشحال و راضی میشم ازینکه باادم های جدید ارتباط بگیرم خیلییییی احساس خوبی بهم دسن میده
برای همینه ک من خیلیی زیاد ادمهای زیادی رو تو شهرمون دیدم و با کلی ادم ارتباط برقرار کردم ک باعث بالا رفتن عزت نفسم شده
عبارت تاکیدی:
1 تغییرات همیشه باعث پیشرفت من میشه
2درون هر تغییری ی پیشرفت خیلی بزرگی برای من هست
3 اگه هراتفاقی ک بیوفته فقط میتونه به صلاح من باشه
4 هرتغییر منو پرتاپ میکنه به سمت اتفاقات قشنگتر
.
استاد من واقعن همچین ادمی نبودم
ولی دقیقا از وقتی ک شاگرد شما شدم اینقدر در برابر تغییرات خوب واکنش نشون میدم
دقیقا منم پارسال کتاب چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد رو خونده بودم و دقیقا از اون روز بود ک با پوست و استخونم فهمیدم ک تغییرات چقدر باعث رشد من میشه و دیگه ازون روز به بعد از تغییرات نمیترسیدم
و به قول شما خیلیی از تغییرات رو هم خودم به وجود اوردم
چه توی شرایط کاریم چه تو رفتارهام و هرچیزی
و دقیقا نتایج من هم از همون تغییرات هست
از خدای توانا و قدرتمند سپاسگزارم ک بمن فرصت داد ک برای این فایل هم یک کامنت زیبا بنویسم
از شما هم ممنونم ک کامنت قشنگمرو خوندید
در پناه خدای دوست داشتنیمون باشیم
خدایا شکرت
سلام استاد عزیزم چقدر تو لباس آرمی خوشتیپ تر میشید شما ،عاشقتونم
سلام به همه دوستان عزیزم توی این سایت بهشتی ….
چقدر بک گراندتون رو دوست دارم استاد خیلی حس گرمی داره ،همش تجسم میکنم اونجا نشستم با چندتا دوست صمیمی و شمام رو اون صندلی مخصوص مشکی نشستین و دارین در آرامش از قانون برامون صحبت میکنید،بچه هام تو حیاط با مرغ و خروسا مشغول بازین و مریم جونم دارن از فضای بهشتی و پر جنب و جوشی که حضور بچه ها تو مزرعه ایجاد کرده فیلم میگیره
_
با توکل به خدا بریم برای جواب تمرین های این فایل بی نظیر
در جواب به سوال اول فایل باید بگم که من کلی فکر کردم از گذشته های خیلی دورم تا به امروز و متوجه شدم که من آدمی بودم که همیشه از تغییر خوشم میومد،یعنی تو هر زمینه ای دنبال تغییر بودم،مثلا زمانی که حسابرس بودم خیلی راحت وقتی دیدم روحیه ی کاریش به من نمیخوره کارمو تغییر دادم و کارمند حسابداری شدم و بعد از چند سال هم که دیدم کلا این کار باروحیم سازگاری نداره بیخیالش شدم و از یه شرکت خیلی سطح بالا که همه آرزوشون بود اونجا کار کنن به راحتی استعفا دادم و اومدم بیرون،حتی همون زمانها که کارمند بودم همیشه مسیرهای مختلف برای رفتن به سرکار رو امتحان میکردم از کوچه ها و خیابون ها و حتی ایستگاه های متروی متفاوتی رفتن به شرکت و تجربه میکردم از قصد از خیابونایی میرفتم که قبلاً هیچوقت نرفتم تا چیزهای جدیدتری ببینم حتی اگه مسیرم دورتر میشد،حتی الان هم تو پیاده رویم با بچه ها همیشه سعی میکنم یه جای جدید بریم و شده حتی یه درخت جدید و باهم کشف کنیم و هر دفعه یه فعالیت جدید برای بیرونشون انتخاب میکنیم یه روز گل میکنیم یه روز سنگ جمع میکنیم یه بار فقط سنگ پرت میکنیم تو آب یه روز بساط آبرنگ و گواشمونو میاریم و میریم سنگا و برگا رو رنگ میکنیم خلاصه هر دفعه یه کار جدید،توی دکوراسیون که همیشه در حال تغییر و تحولم حتی توی حال 14 متری که همه میگفتن دیگه جور دیگه ای نمیشه بچینیش من با تغییر فصل دکوراسیون رو تغییر میدادم کلا خیلی دوست دارم تغییر دکور رو،توی زمینه ی تغییر تو محل زندگی تا زمانی که با خانواده بودم یادمه هربار که خونمون عوض میشد من هیجان زده بودم و خوشحال یا حتی زمانی که شهرمون عوض شد و خانوادم از همدان به کرج مهاجرت کردند اوایل برام سخت بود ولی خودم رو وفق دادم،الانم که خانواده ی خودم رو تشکیل دادم توی شش سال زندگی مشترک سه تا خونه عوض کردم و از کرج به شمال مهاجرت کردم و همین الآنم اگه لازم باشه و خدا بهم نشانه بفرسته حتما خونم رو عوض میکنم و اصلا اسباب کشی رو نشانه ی دردسر یا سختی نمیدونم حتی با وجود بچه کوچک ،حتی اسباب کشی تو نظرم خیلی کار خوب و باحالیه و تجربه خونه و محله ی جدید خیلی برام دلچسبه،با وجود همین بچه ها از جمع کردن وسایل و پهن کردنشون تو خونه جدید لذت میبرم حتی اگه یه ماه بخواد کارم طول بکشه اما سعی میکنم با بچه هام از روندش لذت ببرم تا اینکه بخوام اونارو بپیچونم که خودم تنهایی کار کنم،من حتی الان مدتیه دارم تو روش و نحوه ی صحبت کردن با بچه هام هم تغییر ایجاد میکنم خب یه مدت تحقیق کردم دیدم این سبکی که من با بچه ها حرف میزنم یا تریت میکنم سبک قشنگی نیست و اتفاقا باعث ایجاد تضاد بین خواهر و برادرا میشم و شروع کردم مطالعه کتاب ها و دیدن فیلم های یوتیوب انگلیسی زبان و شروع کردم به تغییر هرچند واقعا کار سختیه و چالش برانگیز اما دارم تلاش خودم رو میکنم و هر روز توش بهتر میشم و وقتی نتیجه های خوبشو میبینم کلی ذوق میکنم،و به خودم میگم ایول داره کار میکنه….توی سبک تغذیه ای هم کاملا روتینم با قبل فرق کرده و الان مدت هاست دیگه روغن نمیخوریم و از روغن قلم استفاده میکنم برای آشپزی حتی سبک غذا پختنم هم با قبل فرق کرده،الان که سر کار نمیرم اما همین دوچرخه سواری که میرم و سعی میکنم هر چند وقت یکبار یه تریل تازه پیدا کنم اطراف خونم و جاهای جدید برم تا بتونم زیبایی های بیشتری ببینم …در کل آدمی هستم که عاشق تغییره و حتی با تغییر شغل همسرم هم هیچوقت مقاومت نداشتم و همیشه با این موضوع خوب برخورد کردم و اصلا خودم ایشون رو به سمت کار نجاری که علاقش بود هل دادم و تشویقش کردم و الان بعد از گذشت سه سال کلی پیشرفت کرده توی کارش به قدری که به عنوان استاد کار تو یه کارخونه ی بزرگ چوب مشغول کار شده که خیلی به روند رشدش تو زمینه کار با دستگاه های پیشرفته تر کمک میکنه…
پس به طور کلی من با تغییر مخالفتی ندارم و با آغوش باز هم میپذیرم تغییرات رو.
_
مرحله اول تمرین:
تنها زمانی که تغییر توی روند زندگی ما رخ داد و من سخت تونستم خودم رو وفق بدم با شرایط جدید وقتی بود که سال 98 تصادف کردیم ومن راننده بودم درحالی که شش ماهه باردار بودم و داشتم ساعت چهار صبح با ماشین پراید وانتی که اونموقع داشتیم به بازار گل میرفتم، برای کسی کار میکردیم، که تصادف وحشتناکی کردیم و ماشین داغون شد و صاحب کار عذرمونو خواست و گفت که دیگه نمیتونه باهامون ادامه همکاری داشته باشه،اون زمان من داغون شدم انگار دنیا برام به آخر رسیده بود خب شرایط بارداری کلا هورمونهای مادر رو دگرگون میکنه اما من یادمه خیلی سخت تونستم خودم رو آروم کنم چون راننده و مقصر هم بودم که دیگه بدتر…اما چند وقت که گذشت و دخترم که به دنیا اومد و بعدش که همسرم توی دیجی کالا مشغول شد به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب شد اون تصادف برای من چون من هیچ نفعی برام نداشت کار کردن توی اون گل فروشی فقط به این دلیل که همسرم سختش بود صبح های زود بره سرکار من این مسئولیت رو قبول کرده بودم که به جاش صبحا ساعت سه بیدارشم و رانندگی کنم تاااااا بازار گل که خیلی دور بود تا خونمون حدود یک ساعت و خورده ای فاصله بود که چرااا چون همسرم صبحا نمیتونیت بیدار بشه و رانندگی کنه ،بغل دست من میخوابید تا بازار گل و اونجا تازه بیدار میشد و کارشو شروع میکرد،ولی وجهه مثبت این تغییر به ظاهر بد این بود که دیدم که خدا این تضاد رو برای من آورد که من قدر خودم رو بیشتر بدونم بیشتر مراقب خودم که باردارم باشم،کمتر بخوام مسیولیت کس دیگه رو هم به دوش بکشم و برای خودم ارزش بیشتری قائل باشم،و از اون طرف هم همسرم هم که آدم صبح زود بیدار بشویی نبود بیاد بیرون از کاری که حتی نمیتونه درست انجامش بده(کار بازار گل از 4صبح شروع میشه تا 12ظهر) و براش از خواب بیدار بشه و بره تو یه شرکتی که خیلی کارش سبکتره و ساعت کاریش فرق داره و بعدشم یه شغل دیگه و بعدشم کلا بیخیال کارمندی بشیم و کسب و کار خودمون رو شروع کنیم کاری که بهش علاقه داره براش ساخته شده اصلا فامیلیش نجارزاده هستش همه مشتریامون تعجب میکنن وقتی فامیلیشو میگه فک میکنن شوخی میکنه :)
و اگه اون تغییر و تضاد برامون رخ نمیداد خدا میدونه الان کجا بودیم .واقعا سپاسگزار خدا هستم بابت این تضاد بزرگ ..
مرحله ی دوم تمرین:
همون اوایل دوره ی احساس لیاقت من به این نتیجه رسیدم که بین کار همسرم و زندگیمون و بچه ها هیچ حد و مرزی وجود ندارد(چون کارگاهش گوشه ی دنج حیاط خونمونه) و یه لحظه سر کاره یه لحظه دیگه بچه ها گیر میدن بابا بیا پیش ما و خلاصه حد و مرزی توش نیست و تعطیلات مشخصی هم نداره،که یه روال مشخص داشته باشه درسته خیلی خوبه که پیشمه و توی نگهداری از بچه ها خیلی تنها نیستم اما یجورایی هم برای کار خودش خوب نبود که نمیتونست تمرکز صددرصد بزاره و هم برای من که بچه ها دو هوایی بودن و یه جورایی تو تربیتشون دچار از هم گسیختگی شده بودم و مدتی بود که به رسول جان میگفتم که باید حد و مرز بزاریم اینجوری نمیشه ما باید تغییر بدیم برناممون رو و شروع کرده بودیم یه کارایی کردن و یه تغییراتی دادن ولی عملا خیلی موفقیت آمیز نبود و از اونجایی که توکلم دیگه همیشه به خداست و کارها رو به خودش میسپارم ،رها بودم و یه روزی یه شخصی که یکی از دستان خدا بوده به همسرم میگه فلان جا یه کارخونه افتتاح شده مثل کارای تو تولید میکنن و استاد کار ندارن بهتره یه سر بزنی اونجا و همسرم هم میره و از قضا یه دل نه صد دل عاشق کاراش شدن و در جا ازش دعوت به همکاری کردن که بره و هم کار کنه و هم نیروهایی رو براشون آموزش بده یعنی ما چقدر راحت به خواستمون که تفکیک کار و مسایل بچه ها و زندگی بود رسیدیم همسرم هم کار مورد علاقش رو تازه تو ابعاد بزرگتر و صنعتی تر انجام میده هم دوروز آخرهفته تعطیله که عملا هم به بچه ها میرسه که براشون وقت بذاره هم به تولید کارای خودش میرسه و من چقدر مات و مبهوت کارای خدای بزرگم هستم که منو به هرچیزی که میخوام میرسونه ،درآمد بیشتر و ورودی مالی سه برابر و حد و مرز بین کار و زندگی و داشتن تعطیلات قابل پیش بینی و برنامه ریزی و تازه اون کارخونه پنج دقیقه با خونمون فاصله داره که عالیه،یعنی من دنبال تغییر بودم و خدا هم کمکم کرد…سپاسگزارم خدای بی نظیرم
_
مرحله ی سوم تمرین:
در حال حاضر این جملات به من کمک میکنند،
*تغییر دادن روتین روزانه برای من مثل یه سکوی پرتابه و باعث میشه خیلی زود به خواسته هام برسم.
*تغییر توی ساعت بیدار شدنم باعث میشه من یک ساعت بیشتر وقت برای کار کردن روی خودم داشته باشم.
*تغییر همیشه باعث پیشرفت من و بهبود روحیه ام میشه پس باید همیشه به دنبال تغییر باشم.
_
مرحله چهارم تمرین :
مورد یک:در حال حاضر توی روند زندگیم احتیاج دارم که یکم زمان بیشتری برای خودم و خلوت کردن با خودم و ایجاد ارتباط قوی تر با خدای خودم داشته باشم و از اونجایی که کل روز مشغول بچه هام و اغلب زمانی که میخوابند من هم خودم خسته هستم و با توجه به تغییر روتین زندگیمون توی این ده روزه که همسرم از صبح ساعت 8تا تقریبا 7 شب خونه نیست و کل مسئولیت بچه ها با منه و عملا تو طول روز نمیتونم این وقت با ارزش رو برای مدیتیشن یا صحبت با خدا برای خودم بگزارم و در کل آرامش گرفتن تو سکوت رو ندارم باید یک برنامه بریزم برای اینکه صبحا یک ساعت زودتر از بچه ها بیدار بشم و این زمان رو به خودم هدیه بدم ،میدونم که اگر این وقت رو برای خودم بگذارم روحیم خیلی بهتر میشه و در طول روز آرامش بیشتری خواهم داشت ولی خب سختمه باید روش کار کنم
مورد دو:برنامه برای انجام این کار این هست که شب ها توی طول هفته زودتر به رختخواب برم و بیدار موندن طولانی رو موکول کنم به آخر هفته ها که همسرم هست ،و همینطور شروع کنم به این که کم کم ساعت بیدار شدنم رو تغییر بدم مثلا از ده دقیقه زودتر بیدار شدن شروع کنم و کم کم برسونمش به یک ساعت زودتر بیدار شدن…و توی اون ساعت ها فقط به آرامش و سکوت و نجوا با خدای خودم بپردازم نه هیچ کار دیگه ای ،برای اینکه در طول روز آرامش بیشتری داشته باشم و بهتر وصل بشم به منبع…
مورد سه :
خیلی جلسه ی خوبی بود برای اینکه به گذشته خودم نگاه کنم و از اینکه همیشه آماده تغییر بودم و تغییر رو دوست داشتم کلی به خودم افتخار کردم و از خدا سپاسگزارم که این روحیه رو در من ایجاد کرده که عاشق تغییر باشم و از همین شناخت خودم بیشتر قدرت میگیرم که این ذهنیت قدرتمند کننده رو در خودم بیشتر تقویت کنم و با آغوش باز به استقبال تغییرات جدیدتر و بزرگتر و ناشناخته تر برم و بدونم که قطعا خداوند حامی من هست.
_
از خدای خوبم سپاسگزارم که من رو در مسیر شناخت این آگاهی ها قرار داده و در این سایت بهشتی هستم
از شما استاد عزیزم سپاسگزارم که اینقدر مطالب مفیدی برای ما آماده میکنید.
از همه دوستان این جمع قشنگ هم سپاسگزارم که با کامنتاشون کلی به آگاهی های من اضافه میکنند
انشالله همگی در پناه خدای قادر مطلق سلامت و خوشبخت و ثروتمند باشید….
سلام فاطمه جان . خواستم ی راهکاری بهت بگم برای راه حل مساله ات که تو الان بر این باوری که بخاطر فرزندانت وقت برای خودت نداری . من چون خودم این مساله رو داشتم و الان برای خودم حلش کردم خواستم راهکار رو بهت بگم قطعا برای تو هم جواب خواهد داد . اینکه بیا و از نظریه مدارها و چگونگی اداره ی جهان توسط خداوند برای خودت این کار رو ساده کن و به نیروی خداوند وصل شو که نیازی نباشه تو بخوای برنامه ریزی کنی و هماهنگی ایجاد کنی چون ما واقعا محدودیم در مقایسه با علم و توانایی پروردگار.
من الان بعد از هشت سال سر وکله زدن و جنگیدن و برنامه ریزی و بهتره بگم تقلا برای اداره فرزندان دوقلوم و خانواده ام چند وقتیه که توی تنظیم اهرم رنج و لذت هم برای اموزش تمرکزی دوره های استاد و هم کسب و کارم که از خداوند هدایت خواستم که آسانم کنه و باید ها و نبایدهام رو بگه بهم الهام شد که باید این کار رو بکنی و فرزندانت رو رها کن بگذار خداوند اونها رو هدایت کنه .
از روزی که این باور رو دارم کار میکنم که توی ذهنم تثبیت بشه هر روز شگفت زده میشم از نظم و انضباط و ادب و مسیولیت پذیری و حتی هدف گذاری و برنامه ریزی که پسرهام انجام میدن .حتی وقتی از مدرسه میان خودشون برای انجام تکالیف برنامه ریزی میکنن میگن مامان ما چجوری میتونیم بهت کمک کنیم که تو راحت تر به کارهات برسی . برای مدرسه خودشون آماده میشن و حتی نظم و نظافت اتاق شون کاملا با خودشونه جوری که هر کس ما رو میشناخته متعجب میشه از این تحول عظیم واقعا و براشون باور کردنی نیست.
به طرز عجیبی خداوند به زمانم و حتی انرژی و تلاشم برای کارهای خانه و خانواده برکت داده و در طول روز زمان های مرده قبلی برام آزاد میشه و من مشغول کار کردن روی خودمم و زندگی روی خوش تری بهم نشون میده و مقاومت ها کمتر و کارها روان تر میشن برام.
اتفاقا از گفتگو با دوستان و صحبت هات خیلی الهام گرفتم که با پسرهام که هدیه های زیبا و شیرین خداوند هستند نجنگم در صلح باشم و از وقتی باهاشون دوست شدم روی خوش و زیبایی هاشونو دیدم . شاید کسی که مقاومت داشته باشه نپذیره و عوامل دیگه رو دخیل کنه بگه سن شون بیشتر شده و عاقل شدند ولی خداوند بزرگ میدونه که تا یک ماه پیش نمیشد تنها شون بذاری که از جنگ همدیگه رو تکه پاره میکردن و من همش باید مراقب میبودم که اتفاقی نیافته و همش بی فایده و کلا در جنگ و کارهای خطرناک و بی نظمی و دیگه نگم . اما الان خدای من معجزه کرده .ان شاالله برای شما هم بهتر از این میشود . فرزند هم یک عامل بیرونی هست نباید بهش قدرت داد که تاثیر داره وگرنه به محضی که باور کنی با تمام ناتوانیش کل زندگیتو تحت تاثیر میذاره .
در پناه الله
سلام دوست عزیزم طاهره جان
خیلی خیلی سپاسگزارم به خاطر راهنمایی هاتون،
خیلی خوشحال شدم وقتی پاسخ شما رو خوندم چون من هم دقیقا بعد از فایل توحید عملی 10 این رویه رو سعی کردم تا اونجا که میتونم پیش بگیرم و واقعا توی همین مدت کوتاه نتایج شگفت انگیز دیدم بچه های سه و چهار سالم به طرز معجزه واری بیشتر از قبل در طول روز بدون دردسر باهم بازی میکنن نوزادم بیشتر و عمیق تر از قبل میخوابه خیلی روی روال جالبی افتادیم از وقتی فقط به خدا میگم خودت هدایتشون کن اونا بنده های توعن جوری که من آزادی بیشتری داشته باشم هدایتشون کن، و اصلا دیگه به دانش و کتاب خواندن خودم اتکا نمیکنم که طبق فلان اصول روانشناسی باید الان اینجوری رفتار کنم درسته اون علم و آگاهی ها خیلی کمک کرده سازنده تر برخورد کنم باهاشون ولی از وقتی دیگه اون کتاب ها و اصول و علم فرزند پروری رو هم از خدا میدونم نتایج با قبل از زمین تا آسمون فرق کرده.
خداروشکر که شما هم تجربتونو با من به اشتراک گذاشتید واقعا برام ارزشمنده و یک نشانه از خدا میدونم که بدونم مسیرم درسته و با قدرت ادامه بدم واقعا ازت ممنونم .
خدا رو شکر که بچه های شما هم اینقدر به سمت بهتر شدن تغییر کردند.انشالله همیشه در پناه خدا شاد سلامت و ثروتمند باشید و با پسرهای گلتون از زندگی قشنگتون لذت ببرید دوست عزیزم.
به نام خدای بخشنده مهربانم
استاد عزیزم مریم جانم سلام
چقدر دلتنگ نوشتن بودم و چقدر خوشحالم که الان موضوع و سوالی مطرح شده که خودم چند هفته ای هست درگیرش هستم و بهش فکر میکنم
تغییر
به نظر من تغییرات همیشه و همیشه خیلی خوبه همیشه باعث رشد میشه باعث میشه زندگی رو تجربه کنی
وقتی ساکن باشی و یه زندگی روزمره داشته باشی دیگه زندگی چه چیز زیبایی قراره بهت نشون بده
ولی خب واقعیت اینه که این ذهنه … خیلی اوقات مقاومت داره در برابر پذیرفتن تغییرات
استاد همونجور که شما گفتین تغییرات همیشا تو مسیر زندگی هممون اتفاق میوفته و این روال جهان هستیه چون جهان رو به رشده
من خودم همیشه از یه سری تغییرات استقبال میکنم و حتی خودم اقدام میکنم مثل تغییر تو شغلم تو محل کارم که همیشه برام مثبت بوده و فکر میکنم تغییرات تو شغل باعث پیشرفت ادم میشه ادم با محیط جدید همکارای جدید کار جدید آشنا میشه و دریچه ای از نعمت های فوق العاده به روش باز میشه و که برای من دقیقا همین بوده
تغییر تو محل زندگی که ما خودمون زمانی که چند سال پیش از محلی که زندگی میکردیم رفتیم محله دیگه خدا میدونه که چقدر نعمت های فوق العاده وارد زندگیمون شد
من برای تست غذاهای جدید یا سفر به ناشناخته ها خیلی بهتر شدم قبلا شاید اصلا دلم نمیخواست جاهای جدید برای سفر برم یا غذاهای جدید امتحان کنم ولی الان به شدت استقبال میکنم و دوست دارم تجربه های خیلی بیشتر و قشنگ تر وارد زندگیم بشه
و اما برم سراغ تغییراتی که به راحتی نمیتونم باهاشون کنار بیام …
اولیش شاید تغییری که نسبت به بدنم ایجاد میشه مثلا اگه مشکلی برای بدنم پیش بیاد نمیتونم راحت ازش بگذرم و اینقدر بزرگش میکنم که اون مشکل روز به روز بدتر میشه به جای اینکه بهتر شه
حتی اگه اون یه جوش روی صورت یا یه سرماخوردگی عادی باشه ولی من اینقدر سخت میگیرم که تو این موارد همه چی برام سخت پیش میره
و مورد دیگه که مهم تر از قبلیه اینه که من از دست دادنه رابطه عاطفی رو نمیتونم به راحتی قبول کنم و این موردیه که واقعا باهاش مشکل دارم
فردی میاد وارد زندگیم میشه یه مدتی میگذره کم یا زیاد و من به این نتیجه میرسم که دیگه ادامه دادن رابطه درست نیست و باید تمومش کنم ولی نمیتونم کنار بیام و ممکنه اون جدایی چندین ماه طول بکشه و همه چیو بد و بدتر میکنه
انگار گیر میکنم و نمیتونم این تغییر بپذیرم حتی موقعی که مطمئنم رابطه ام با این ادم دیگه درست نیست ولی جدایی نمیتونم اینقدر راحت بپذیرم
خیلی سر این موضوع اذیت میکنم خودمو استرس نگرانی از دست دادن آرامش
و از همه مهم تر اجازه وارد شدن یه ادم بهتر به زندگیم رو خودم از خودم میگیرم
چندین هفته اس سر یه موضوعی ذهنم خیلی درگیره و همش با خودم میگم باید چیکار کنم یه جای کار بدجوری میلنگه چرا اینجوریه اینقدر از خودم سوال کردم تا متوجه شدم باید رفتار و ذهنیتمو تغییر بدم
خیلی عجیبه با اینکه من دو سه سالی هست که با آموزش های استاد آشنا هستم ولی وقتی یه مدت کار کردن روی خودتو میزاری کنار انگار برمیگردی به همون نقطه صفر
دیدم من بدجوری منفی نگر شدم از همه چی توقع یه چیز بد دارم یه اتفاق ناجالب یه برخورد ناجالب چیزی که قبلا بودم ولی اون اوایل با کار کردن روی خودم به شدت بهتر شدم و همیشه هر اتفاقی میوفتاد به دید مثبت بهش نگاه میکردم
باید رفتارمو و ذهنیتمو تغییر بدم
باید رابطه ای که میدونم درست نیستو تموم کنم
باید ارامشو به زندگیم برگردونم
خدای عزیزم ازت سپاس گزارم که حواست به من هست ازت سپاس گزارم که کنارمی
استاد عزیزم ازتون سپاس گزارم بابت این فایل های فوق العاده خداروشکر که شمارو تو زندگیم دارم
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین
سلام به استادجانم ومریم خانم عزیزم.سلام ازیک روز بارانی وبرفی درغرب ایران به هوای همیشه بهاری فلوریدا.سلام به اعضای خانواده بزرگم
دیروز ازصبح مدام توسایت بودم وهمش دلم میخواست ی فایل جدیدببینم آخرشب که اومدم دیدم به به چشم ماروشن.صورت ماه استادجان وفایل جدید.سریع دانلودکردم وشروع کردم به گوش دادن وجواب دادن سوالات وتمرینات.
تاامروز درگیرش بودم توذهنم والان میخوام جواباموکامنت کنم.
جواب سوال1
کلا آدمی هستم که تغییررو دوست دارم وازش استقبال میکنم.حتی تغییردرظاهر(البته نه به صورت اگزجره وبیمارگونه.نه اینکه ظاهرم رو دوست نداشته باشم.فقط درحد عوض کردن مدل مو،گاهی رنگ مو،تغییردرمدل لباس)تغییردرغذا،سفرهای جدیدمکانهای جدید،دوستان جدید،دیزاین جدیدخونه،طرزفکرجدید،محل زندگی جدید،تفریحات جدید،طریقه زندگی جدیدو…
ولی همیشه یکم نسبت به تغییرشغل ترس داشتم ونگرانم میکرد.هم ترک محل قبلی هم ورودبه محل جدید.اگرترک کردن برخلاف میلم باشه یکم استرس میگیرم که نکنه اینجای جدیدخوب نباشم؟منکه به محل کارقبلی عادت کرده بودم به مسئولیتاش.ی وقتایی ام ازیادگیری آموزش های جدید درصورتی که خیلیم برام جذاب میترسم ازیادنگرفتن.
ولی درکل علاقه شدیدی به تغییروتنوع دارم.یکجابودن ویکنواخت بودن برام کسل کننده وحوصله سربره.اتفاقا همین دیشب به مادرم پیشنهادپخت ی غذای جدیددادم که خوردیم وخوشمزه بودانصافا.
جواب سوال2
تغییراتی که کردم وفکرمیکردم اولش اصلا خوب نیست ولی با کلی موفقیت مواجه شدم:
کنارگذاشتن دوست صمیمی که باهاش20وچندسال دوست بودم،بهم خوردن یک رابطه عاطفی،تغییرشغل،اخراج ازشغل،طرزتفکر،عوض کردن سبک زندگی،تغییراخلاق رفتاروحتی صحبت کردن،هدفمندشدن،تغییرباورهام،تغییرسبک غذاخوردن،تغییرسبک وطریقه لباش پوشیدن وآراستگی،تغییرنگاهم به زندگی،تغییرسبک تفریحاتم
تمرین شماره1
بایدآگاهانه دربرنامه ریزی روزانه زندگیم تغییراساسی ایجادکنم
تمرین شماره2
من پذیرای تغییرات هستم.من باآغوش بازبه استقبال تغییرات وخوشبختی میرم،من باهراتفاقی که میفته رشدمیکنم وموفق ترمیشم،تغییرباوروافکاروزندگی من باعث خوشبختی من میشه،من ارزشمندم،من لایق بهترین زندگی ام،من زرنگ وباهوشم،من به آرزوهام قول رسیدن دادم،من به هدفهام میرسم،خداازمن مواظبت وحمایت میکنه،من خدارودارم،ادامه بده توموفق میشی.
تمرین شماره3
اختصاص ساعات بیشتری برای کارکردن روی طراحی درطول شبانه روز.استمرار،استمرار،استمرار
سلام به استاد عزیزم و همسفرهای نازنینم
استاد من کلا عاشق تغییرم
از یکنواختی و یکجا بودن خسته میشم
عاشق تنوعم
تنوع در لباس در خوراک در دکوراسیون خلاصه در همه چی
دلم میخاد همیشه جاهای جدید برم سفر و بجز مشهد بقیه سفرهام تکراری نبودن
دلم میخاد رستورانهای جدید و غذاهای جدید رو امتحان کنم
فقط از روبرو شدن با کارهای اینترنتی مقاومت دارم
مثلا یادمه تو خانواده من اخرین نفری بودم ک گوشی لمسی خریدم در حالیکه ب لحاظ مالی توانایی داشتم اما دوس نداشتم از اون گوشی قدیمی م دل بکنم احساس میکردم بلد نیستم با گوشی لمسی کار کنم
یا اینکه ممکنه معتاد ب اینترنت و شبکه های مجازی بشم
اخرش مجبور شدم گوشی بخرم چون وقتی میخاستم هتلی رزرو کنم میگفتن اینترنتی واریز کنید یا اینکه کارت ب کارت کنید و عکس فیش رو بفرستید تلگرام
من یکی دو بار با گوشی دیگران این کار رو کردم اما بعدش دیدم نمیشه همش مزاحم بقیه بشم
و رفتم گوشی لمسی خریدم دیدم چقد عالی تره نسبت ب گوشی قدیمی م
و من چقد خودمو زجر دادم با اون گوشی بی کیفیت ک نه میشد عکس خوبی گرفت ن میتونستی براحتی پیام بنویسی
الان خدا روشکر خیلی بهترم در این زمینه
و سعی میکنم بیشتر از تکنولوژی و اپلکیشن های مختلف استفاده کنم چون جهان داره ب سرعت در این زمینه رشد میکنه و من مجبورم خودمو به روز کنم
سپاسگزارم برای صحبتهای قشنگتون استاد
امیدوارم همیشه در مسیر رشد و تکامل باقی بمونم
آمین
*خدایا قلم دست تو ، کلماتت رو جاری کن
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان همراه در کلبه عشق
قسمت چهارم خودشناسی از طریق آگاهی های ذهن
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
اولین چیزی که به ذهنم میاد برمیگرده به یکسال پیش ، من در مجموعه ای کار میکردم که محصولات غذایی رو بصورت مویرگی به فروش میرسوند ، شرایط بد شده بود و همه معترض بودیم ، تا اینکه توسط سرپرست فروش شرکت دعوت شدم به یک مصاحبه برای ویزیتوری
هم من هم ایشون رفتیم برای مصاحبه ، که از قضا رقیب خودمون داخل شهر بود و یجورایی احساس خیانت بهم دست داد ، وقتی مصاحبه تموم شد داشت قلبم از دهنم میزد بیرون ، ترسیده بودم ، ناخواسته داشتم شغلمو تغییر میدادم و به شرکت قبلی پشت میکردم و احساس میکردم این کارم خیانته
خیلی شرک داشتم ، از تغییری که میخواست بوجود بیاد وحشت کرده بودم ، واقعا روز بدی رو گذروندم ، درصورتی که شرکت جدید بسیار بهتر و موفقتر عمل کرده بود و الان که نگاه میکنم اگه قبول میکردم اونجا مشغول بشم خیییلی شرایطم بهتر بود اما نجواهای ذهنی منو فلج کرد از هر اقدام تازه ای
احساس وابستگی داشتم به شغلم ، خیلی الکی خودمو متعهد به اونا میدونستم حتی اگه شرایط بدخیم میشد ، دیگه انقدر وضعیت ناجور بود انقدر مشکلات ریخته بود سرم که نون شب نداشتم بخورم اما بازم امید داشتم کارم بهتر میشه(داشتم خودمو گول میزدم وگرنه شرکت به هم ریخته بود و من ذهنیتم داغون بود و اصلا یک درصد هم ثروت و نعمتی دریافت نمیکردم فقط بدهی و بیچارگی بود)
کار که بهتر نشد هیچی ، منو بخاطر مانده حسابهام نزد مردم، از فروش گذاشتن کنار و بهم گفتن مطالباتت رو بگیر بعد بهت مسیر میدیم(من از تیم فروش حذف شده بودم)
اینجوری که من سنگ اینارو به سینه زدم جوابمو اینطوری دادن
خب قانون داشت کارشو انجام میداد ، من وابسته بودم مشرک بودم چشمم به دست اینو اون بود ، کارمو درست انجام نمیدادم و از همه مهمتر در برابر تغییر مقاومت میکردم که طبیعتا نتیجه میشه اخراج
من در برابر تغییراتی که باید انجام میدادم مقاومت داشتم ، میترسیدم ، شرک داشتم اونم شدید ، همیشه بهم الهام میشد الان وقتشه بزنی بیرون و کارتو عوض کنی ، چون آینده ای نداره این شرکت ، اما من گوش نمیدادم ، نشونه ها هم پشت هم میومد اما تا جایی پیش رفتم که خود خدا گوشمو گرفتو پیچید(اخراج)
خیلی آبرومندانه تر میتونستم بزنم بیرون و برم سمتی که علاقه دارم بهش ، اما این وابستگی ریشه در باورهای من داشت
من در زندگیم تا الان که 24سالمه کلا دوتا شغل اصلی داشتم ، بقیش چند ماهه بود اما این دوتا شغل رو خیلی ادامه دادم
یه باوری بهم گفته شده بود که اون داشت کارارو انجام میداد آدمی موفق میشه که از این شاخه به اون شاخه نپره
این باور منو ده سال زندانی کرد و نگذاشت تجربه کنم دنیای اطرافمو
نذاشت یه مسافرت برم از ترس اینکه یا یکی جای من میاد یا اینکه اگه پنج روز برم مسافرت پنج تا 200تومنو از دست میدم و اگه بخوام جاش پر شه باید یکماه دیگه کار کنم
این باور نذاشت مهارتی کسب کنم و مثل آبی راکد شدم ، اما الان دیگه احساس وابستگی ندارم.
خدا خیلی جاها سیلی بهم زده ، از بس که من مقاومت داشتم که همون اولش شرایطو تغییر بدم اما ندادم ، تا اینکه دیگه خود خدا دست به کار شد
تغییرات منو میترسونه ، همش به چگونگی بعد از تغییر نگاه میکنم و میترسم گیر کنم ، میترسم یه لقمه نون پیدا نکنم و از بین برم ، من آدم مشرکی هستم که سفت و سخت میترسه از تغییر
اما شرایط جایی تغییر کرد که تغییرات اجباری به سمتم اومد و خداوند خودش همه جوره بهم تحمیل کرد تغییراتو
نشونم داد اگه چند وقت بیکار شی از گرسنگی نمیمیری
نشونم داد اگه روی این ادما حساب کنی، تو سخت ترین شرایط تنهاترین ادمی
نشونم داد به هرکس خوبی کنی الزاما خوبی به سمتت برنمیگرده ، چون این خوبیِ تو ، بخاطر شرک توعه ، بخاطر اینکه تو چشم اون افراد( که فکر میکنی قدرتمندتر از تو هستن) عزیز دیده بشی خوبی میکنی
و این خوبی به سمتت برنمیگرده ، بلکه شرک ورزیدی و باید تاوان بدی
خدا نشونم داد بعد از هر تغییر چقدر نعمت نهفته
همیشه مواقعی که در برابر تغییر مقاومت میکنم این مفهموم بهم الهام میشه ( اصل بقای اصلح )
در این مفهوم استاد میگه ضعیف ها و کسانی که در برابر تغییرات ضعیف عمل میکنن( یا به نوعی مقاومت دارن در برابر تغییر) زیر چرخ دنده های این جهان لِه خواهند شد
همیشه وقتی باید تغییری رخ بده این مفهوم بهم الهام میشه
راهشو پیدا کردم، تنها راه برای آسان شدن دربرابر تغییرات توحیده
فقط خداست که ایمانی بهت میده تا هر تغییری چه کوچیک چه بزرگ رو در زندگیت اعمال کنی
تغییر به این صورته که :
1-نمیدونی به نفعته یا نه اما میگی با توکل به خدا انجامش میدیم
2-نمیدونی از چه راهی ، اما یاد شعر تو خود پای در راه بنما میفتی
3-نمیدونی کِی میشه این تغییر به نتیجه برسه اما میگی نتیجه فقط لذت بردن از مسیره
4-میترسی از انجام این تغییر اما اینجا ایمانت رو وسیله میکنی و میسپری به خودش
5-نظرات اطرافیانت برای این تغییر منفیه اما تو میدونی وقتی احساس خوبی به این تغییر داری یعنی این کار خود خداست
تغییر جذابه ، تغییر انسان رو رشد میده و به کمال میرسونه
من در برابر تغییرات ضعیف بودم اما دیگه بصورت تکاملی تغییرات رو در زندگیم قبل از اینکه خدا بزنه تو گوشم اعمال میکنم ، حتی اگه ندونم چی میشه و کِی میشه و چطوری میشه
میسپارم به خدای خودم که از کجا شروع کنم ،
(من همینجا که متن اخرمو نوشتم بهم الهام شد از رابطم با همسرم شروع کنم, خدایا ممنونم)
و خیلی منطقیه که تغییرات باعث رشد منه ، همین همهگیری بزرگترین منطق برای مثبت بودن تغییراتع ، همه کسب و کار ها ریختن سمت آنلاین و الان میبینیم که چقدر ایجاد کسب و کار و دریافت نعمت ها آسون شده ، چقدر همین شرکت آمازون رشد کرد ، همین تغییرات سبب شد دنیا به دنیای تکنولوژی اهمیت بیشتری بده و همین توجه ها به دنیای اینترنت باعث بوجود اومدن هوش مصنوعی چت جیپیتی شد، بعد از همه گیری بود که هوش مصنوعی و شبکه اینترنت 5G به بازار اومد و بیشتر اهمیت دادن بهش ، انگار دنیای ما بعد از اینکه سبک زندگی مردم تغییر کرد و به سمت آنلاین رفت ، توسط این تغییرات بسرعت هُل داده شد به سمت پیشرفت
الان همهچیز با چهار سال قبل فرق داره و مشخصا زندگی ها خیلی اسونتر و زیباتر شده
تغییراتی که بعد ها به نفع من شد:
1-تغییر نگرشم راجب اینکه پدرمادرم باید یه کاری برام میکردن و حمایتم میکردن: تغییر این نگرش باعث شد خودکفا بشم از نوجوانی و خودم هزینه ازدواج و نامزدی رو بسازم و خودم خونه برای خودم ساختم از هیچ ، اونم وقتی 18سالم بود
2-تغییر شغلم در سال 1401 از آشپزی به فروشندگی ویزیتوری: باعث شد رشد کنم در خیلی از مسائل، و درک من نسبت به قوانین رو بالا برد و کمک کرد از محیط لجن و شرک آور رها بشم و وارد دنیایی بشم که همش پیشرفته ، اونم پیشرفتی که منو متقاعد کرد که تواناییشو دارم به رویاهام برسم ، در اصل این تغییر رویای منو بزرگتر کرد
جمله تأکیدی: از اونجایی که خداوند منبع انرژی کل کیهان هست و این انرژی بصورت ذاتی فقط در حال تغییره ، منم جزئی از این تغییر هستم و لاجرم باید به سمت تغییرات خودمو سوق بدم ، و این هماهنگی با تغییرات ،باعث رشد و پیشرفت منه ، چون تغییراتی که خدا میده همش مثبت و باعث رشد جهانه
برنامم برای شروع تغییرات هم خدا خودش تو همین دیدگاه بهم گفته (ارتباط با همسرم) پس باید تعهد بدم که قبل از سیلی های خدا ، خودم تغییر بدم رابطمو(بهبود بدم)
خدایا ازت ممنونم که این دیدگاه رو رهبری کردی
استادجان از شما هم ممنونم که خیلی تکاملی به جایی رسیدی که واضح و آسان به ما آگاهی های خودتون رو انتقال میدید و ممنونم بخاطر دسترسی رایگان به مطالب سایت که قطعا گرانترین و ارزشمندترین گنج دنیای خودم این سایته
ممنونم
روز و روزگار خوش