ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 26

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام اللهِ یکتا.

    سلام.

    – یادم افتاد پیاده روی که میرفتم، دنبال این بودم که هر روز، با هدایتِ خدا، مسیرم مشخص شه.

    در ظاهر میرفتم با پاهام، اما بعدش میدیدم دارم مسیرهای متفاوت رو تجربه میکنم.

    تو مسیرهای متنوعِ موقع پیاده روی بود که باعث شد از آبان پارسال به بعد، به موقعیتِ منطقه مسکونی مون آشناتر و ماهرتر شدم.

    ما اونجا تازه وارد بودیم و شناخت چندانی نداشتم از منطقه.

    اینکه خیابون ها و کوچه هارو تجربه میکردم، پارک ها رو کشف میکردم، مرکز خریدهارو کشف میکردم.

    یه طوری شده بود که عینِ کفِ دستم اشراف پیدا کردم به منطقه.

    این تغییر تو مسیر پیاده روی روزانه، باعث شد اشرافِ عالی داشته باشم به منطقه مون.

    منی که سختم بود پیاده از خونه خودمون برم خونه مامانم مسیر 35 دقیقه ای، چون فکر میکردم خیلی دوره و حتما با ماشین و با همسرم برم اونجا، یه روز تجربه کردم و مسیر پیاده رویم رو گذاشتم منزلِ مادر، رسیدم و چقدر هم ذوق کردم از این تجربه.

    بعد از اون شد که دیگه با عشق میرفتم، مسیرهای دورتر هم تجربه کردم، پارک دورتر از خونه رو هم تجربه کردم و از همه ی این تنوع ها بسیار راضی ام و لذت بردم.

    – یادم افتاد زمانی که کارت الکترونیکی اومد برای رفت و آمدها با مترو، با دوستام میرفتیم دانشگاه از طریق مترو.

    تا مدتی کارت نگرفتیم ولی بعدش اقدام کردیم و اتفاقا من خیلی لذت بردم از تکنولوژیِ کارت مترو، چون هم تو صف بلیت نمیموندیم و معطل بشیم، هم یه فرآیند شیکی داشت برام که جلوی گیت کارت بذاری، در باز شه و تو راحت عبور کنی.

    اصولاً اینطوریه که هر چی بیشتر یادم میاد من با تکنولوژی لذت میبرم، اینکه تستش کنم، تجربه اش کنم.

    اون موقع هنوز کارت الکترونیکی مترو اون قدر باب و عمومی نشده بود، ولی خوشحالم که من کارت رو جایگزین بلیت مترو کردم.

    بعدها کارتم رو سالانه کردم تا مدت زمان شارژم بیشتر هم باشه.

    – یادم نیست کی کارت بانکی گرفتم، ولی اونم لذت بردم.

    از این حالت الکترونیکی، کم جا و کوچک و شیک خیلی خوشم میاد.

    اینکه تو موجودیت پخش و پلا نیست، کوچولو و کم حجمه و دسترسیش بسیار بالاست.

    – حالا رسیدن و تجربه ی بلو کارتِ سامان، برام اون جذابیت رو هر لحظه ایجاد میکنه.

    اینکه رنگیه و اپلیکیشن اش انقدر کاربری اش اسان و شیرین و هوشمنده، منو به وجد میاره هر بار.

    – شروعِ بانکداریِ اینترنتی و حرکت در مسیرِ انجامِ کارهای بانکی چه به صورتِ حضوری و چه غیر حضوری یه شروعِ جذاب بود برام…

    یادمه منم میترسیدم که برم بانک حضوری، بگم این کار رو دارم یا هر چی…

    حس میکردم بلد نیستم، ضایع میشم و …

    بعد از فوتِ پدر یه جهشِ فکری داشتم، همون حسِ مسیولیتی که در من به شدت اکتیو شد…

    کار بانکی برام شد یه هیجان و تو دل ترس رفتن…

    با مادر میرفتم کارهاشو انجام بدم، هر کار ریز و درشت بانکی واسم تبدیل شد به یه هیجان …

    که بریم تو دلش ببینیم چطوریه، کم کم اعتماد به نفسم خیلی بالا رفت.

    بلد هم نبودم راحت میپرسیدم و توضیح میگرفتم از مسیولِ باجه و بعد کارها رو انجام میدادم.

    انقدر خوشم میومد و میاد از خودم که راحت میپرسم، میگم میخوام فلان کار رو بکنم، مسیول هم راهنماییم میکنه، اکثرا هم برخوردهای عالی دریافت میکردم.

    یادمه یه صندوق سرمایه گزاری بلند مدت مامانم عضو بود، انقدر من هر بار با مادر رفته بودم اون بانک و شناس شده بودم، یه بار که خواهرم به جای من رفت آقای مسیول از مامانم پرسیده بود اون دختر خانمتون کو :)))

    میدونی چیزی که برام جذاب بود این بود که تو دلِ سختیش رفتم، ذهنم خجالت میکشید اولش ولی وقتی تو دلش رفتم تازه متوجه شدم چقدر من عاشق این کارهای مربوط به تکنولوژی هستم، اینکه ساده تر میشن، کاربردی تر هستن و لذت بخش تر.

    – زمانی که به عنوان مربی/ راهبر دوره مشغول به کار شدم تو موسسه ی محبوبی که خودم توش اوریگامی یاد گرفتم، یادمه با چالشی روبه رو شدم:

    من راهبرِ غیر حضوریِ دوره بود، یعنی استادم مدرس دوره ها بود برای موسسه به صورتِ دوره ی ویدیویی، و من میشدم راهبرِ دوره، یعنی کارم این بود که هنرجوهام (کودکان) ویدیوهای استاد رو ببینن، شکل ها رو تا کنن (مشق)، بعد تو اینستاگرام دایرکت کنن برای من، من ببینم و اگه اشکالی داشتن راهنمایی شون کنم. تشویقشون کنم برای تلاششون و …

    اولین تجربه ی غیر حضوریم بود.

    بعد از تجربه ی 4 ساله ی معلم هنر بودنم در دبستان پسرانه به صورتِ حضوری، بعدش مدرسه ای رفته بودم و چون فرمِ غیر حضوری بود انصراف دادم.

    و حالا رسیده بودم به این کار که عاشقش بودم و رگه هایی از چالش رو هم درونش داشت.

    حالا با همون غیر حضوری مواجه شدم، ضمن اینکه باید تو هر دوره، 3 لایو برای هر کلاس برگزار میکردم.

    این لایو واسم سخت بود، نمیدونستم چی میشه، خجالت می‌کشیدم بیام لایو تو صفحه ی اختصاصیِ دروه که فقط اعضای خودش رو داشت، با بچه ها صحبت کنیم، معاشرت کنیم، یه شکل هم تا کنیم با هم…

    رفتم تو دل این چالش، همیشه ترس داشتم از چگونگی برگزاریِ لایوهام، اما رفته رفته راحت و راحت شدم و اتفاقاً به خودمم خیلی خوش میگذشت.

    اینو بگم که یه تکاملی رو طی کردم برای لایو با هنرجوهامون.

    اولش با یکی از اکانت هام که عضو نداشت فقط همسرم داخلش بود یه تستِ لایو رفتم، یه بار با همسرم تمرین کردم، ریکویست پذیرفتن در لایو رو تمرین کردم، قطعِ یه گفتگو در لایو رو تمرین کردم.

    یه بار هم لایو گرفتم تو صفحه ی عمومیِ خودم که مربوط به اوریگامی بود از جشنی که موسسه مون تو باغِ کتاب برگزار کرده بود دو سال پیش، اونجا هم اعتماد به نفسم بالاتر رفت نسبت به لایو و بعد وارد لایو با هنرجوهامون شدم.

    بعدها یه چالش دیگه وارد کارم شد، من همکاریم حیطه کودک بود، بعدا بهم دوره بزرگسال هم دادن، یعنی راهبرِ دوره های بزرگسال شدم و با همون ذهنی که میگفت تو از پس کودک براومدی، از پس بزرگسال هم برمیای، رفتم تو دلش.

    من اون دوره های بزرگسال رو خودم طی کرده بودم و میدونستم داستانشون از چه قراره.

    خودم وقتی هنرجو بودم، راهبرهای خوش اخلاقی داشتم تو دوره ها، خودمم آگاهانه تلاش میکردم با عشق درونم با هنرجوها صحبت کنم و راهنمایی بدم بهشون، هم از لحاظ تمیز بودن کارهاشون هم اینکه تو چیدمان های جذاب از هنرشون عکس بگیرن و ارسال کنن به عنوانِ مشقشون.

    خلاصه که یادم افتاد تو کار مورد علاقه ام، چالش هایی اومدن که با عشق رفتم داخلشون و اتفاقا تجربه ام بالاتر رفت و خیلی هم کیف کردم.

    خوشحالم که تو این کامنت از تجربیاتم و تغییراتی که تو دلشون رفتم، یاد کردم.

    دیروز یهو یادم افتاد تو دوره شیوه حل مسایل قرار بود بهبود ایجاد کنیم به عنوانِ تمرینِ دوره.

    هر بهبودی، از جابجایی یه وسیله بگیر تا هر چی.

    مثالهای استاد و مریم جون عالی بود…

    متوجه شدم تک تک بهبودهایی که ایجاد میکنی سمانه جون، همون درسِ این فایله.

    یعنی تغییر…

    تو جای یه صندلی رو عوض کردی واسه بهبود دسترسیت به اون محل، بهبود ایجاد کردی، یعنی تغییر دادی و این تغییر واست شادی آورد.

    هم مسیله ای حل شد هم بهبود حاصل شد.

    – یه چیزی که دوست دارم و بولد شده برام که تمرین کنم برای تغییرش اینه:

    سکوت رو بیشتر در مکالماتم رعایت کنم.

    مخصوصا وقتی وارد گفتگویی میشم که تله ی ارشاد و نصیحت کردنم اکتیو میشه…

    به عبارتی دخالت نکنم، مخصوصا در گفتگوی دو نفر دیگه…

    فقط شنونده باشم.

    اگه نمیتونم محیط رو ترک کنم.

    فکر میکنم برای تغییر هم باید تکامل رعایت شه، نمیشه یهو رو چیزی دست گذاشت که گارد و ترمز بالایی نسبت بهش دارم…

    بهتره بهبود با چیزی کنار دستِ ادم شروع شه، فکر میکنم اینو تو دوره شیوه حل مسایل شنیدم…

    استاد جان دَمِ شما و مریم جون گرم که این اگاهی ها رو با عشق با ما به اشتراک میذارین و باعثِ بهبودِ کیفیتِ زندگیمون میشین.

    خدا بهتون خیر بده در دنیا و آخرت.

    الهی شکرت برای این سایت، فایلها، سوالها، خودشناسی، خدا شناسی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
    • -
      Nafis گفته:
      مدت عضویت: 1066 روز

      سلام سمانه جانم.

      WOW!!! چه عکس قشنگی

      امروز دو بار ذوق زده ام کردی

      اول با دایره آبی که قبل اینکه بازش کنم حسَم گفت پرنده ای از بهشت پیام آورده.

      و دوم با دیدن عکس پروفایلت

      راستش انتظار نداشتم عکس عوض کنی تا تولد قند عسل . شاید برای همین بیشتر ذوق کردم.

      امیدوارم از فیلم یک میلیون مایل دورتر خوشت اومده باشد ، حالا یک پیشنهاد دیگر دارم کارتون Migration که اتفاقاً مربوط به تغییرات و استقبال از تغییر است .هم کمدی است که برای ترشح اندروفین هم خوبه ، یادمه تو کامنتی بهش اشاره کرده بودی که گفتن تو کلاس های بارداری که برای مادر و بچه مفید است. پس این یک هدیه شاد برای قند عسل همراه بوس انگشتی.

      از این مثالی هم که زدی جابجایی صندلی برای دسترسی بهتر ممنونم چون ذهن معمولاً این کارها را پیش پا افتاده می داند و حساب نمی کند اما همین تغییرات کوچک یعنی بهبود و پیشرفت قرار نیست فقط از این رو به اون رو شدن را تغییر بدونیم با همین بهبود ها و تغییرات کوچک به بزرگ تر ها هم دست می یابیم. من هم جای دستمال آشپزخانهpaper. kitchen towel را جابه‌جا کردم و خیلی دسترسی ام بهتر شد ولی اصلا این را تغییر نمی دونستم و با مثال تو برام واضح شد.

      اما در مورد کامنت قبلی ات روی همین فایل ، موضوع گفتگو و واکنش ، که خودت دسته بندی کردی بودی و نتیجه گیری ها را با شماره و مرتب نوشته بودی عالی بودن . من هم دارم سعی می کنم بتونم خودم را کنترل کنم در این جور موارد

      واکنش نده خنثی بشنو سکوت کن بعداً تحلیل کن ببین کدوم قسمت از حرف‌ها درست بوده یا نه ، حرف‌ها را بشنو اما اکت نداشته باش،بی تفاوت بشنو ببین حرف‌ها و رفتارها را نچسبون به خودت، بالای منبر نرو نخواه آگاهی‌ها یا تغییرات خودتو بکوبی تو صورت بقیه از ارشاد کردن دوری کن.

      وقتی ذهنم تحلیل کرد و جمع بندی تازه یادم افتاد استاد تو دوره عزت نفس می گویند کسی که نتواند احساساتش رو کنترل بکنه چه مثبت چه منفی اعتماد به نفس بالا ندارد.

      میبینی حتی آگاهی ها هم برای درک بهتر احتیاج به تمرین و تکامل دارند و مداومت شرط رسیدن به هدف است .

      خدا یا شکرت که ما را در معرض این آگاهی ها و درکشون قرار دادی .

      لبت خندان دلت خوش شادی هات پایدار سمانه جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1906 روز

        سلام به نفیسه جانم.

        میدونی چی شد؟

        یه خلوار برات نوشتم بلافاصله بعد از خوندن پاسخت با عشق.

        پَرید :)))))

        فدای سر تو و من:)

        لابد اون حرفها رو فقط یه بار باید مینوشتم برای ارامش خودم و بعد ماموریتشون تموم میشده:)

        چه میکنه این نگاهِ مثبت نگر و حال خوب کنِ جدیدِ من :)))

        خب، اصلِ حالت چطوره عزیزم؟

        میدونی چطوری شدم؟

        حس کسی رو دارم که کلی با دوستش گپ زده بعد یهو فهمیده ارتباط قطع بوده از اول :)))))))

        کمدی برقراره تو این لحظه برای من.

        اشکال نداره، الان فقط خنده ام گرفته و شادم، هیچ دوشواری نداریم:)

        هر چی باید بگم و بنویسم و برسه دستت، نوشته میشه :)

        از کنترل ذهن نوشتم.

        از خوب کردن حال و حس.

        از درس ها و نکات قشنگت تو پیام.

        از داستانِ تعویضِ پروفایلم.

        میدونی چی شد؟

        من سمانه ای که اومد سراغِ سایت، پاسخت رو دید دیگه نیستم…

        چقدر آرومتر شدم.

        چقدر حالم بهتر شده.

        عجب!

        البته یه درس گرفتم، اپلیکیشن مرورگری که باهاش نوشتم رو پاک کردم، چون دو بار امروز شاهد بودم کامنتهای پیش نویس تو سایت رو برام نگه نمیداره.

        بوس بوس خداحافظ.

        حالا با همون یارِ قدیمی، chrome جانِ گوگل در سایت هستم :)

        خب حالا چی بنویسم برات؟

        از کجاش بگم؟

        خب میسپرم به جریانِ هدایت، که هر چی باید، رو بنویسم :)

        از ماجرای پروفایل میخوام بگم:

        مربوطه به 14 فوریه و ولنتاین و شب قشنگی که با همسرم و حضور افتخاریِ نی نی، تو فودکورتِ نزدیک خونه مون ساختیم.

        جای قشنگی که میخواستیم بریم مدتها و تستش کنیم، اما عقب میوفتاد.

        عاشق خودم و همسرم هستم که تو هر شرایط و با هر امکاناتی میریم واسه خودمون خاطره ی شاد میسازیم:)

        سورپرایز شدیم دیدیم موسیقیِ زنده داشتن، با اهنگ ها شاد شدم، اونایی که بلد بودم رو هم میخوندم با خواننده.

        آدما هم شاد بودن، الهی شکر.

        دیدی وقتی یه چیزِ لوکس اطرافته اول سختته بری امتحانش کنی؟

        تجربه کردی؟

        منم تو ذهنم میگفتم wow حالا این فود کورته، اسمش خفنه، لابد خیلی لوکسه و ….

        رفتم دیدم بله، لوکسه، خفنه، باحاله، خوشگله، تمیزه، شیکه…

        خب که چی؟

        برو حالشو ببر چیکار داری به قر و فر و اسمِ لوکسِ یه رستوران که حالا چون اصطلاحِ فود کورت رو یدک میکشه یعنی دیگه باید خیلی باملاحظه بری؟

        نه بابا من و همسرم با لباس راحت خودمون رفتیم، بی قر و فِر :)))

        خیلی هم خوب بود، غذاشون چسبید بهم، انرژی محیط عالی بود.

        من قبلا نمیدونستم اصطلاح فود کورت با بقیه رستوران یا کافه ها چه تفاوتی داره.

        پرسیده بودم متوجه شدم میتونی تو یه فضای بزرگ بشینی و منوهای مختلف رو سفارش بدی، فست فود، سنتی و …

        بازی با اسامی هست فقط به نظرم و لوکس بازی، همین، تکنولوژیِ خاصی نیست که بخوایم گنده اش کنیم.

        راحت باش با خودت.

        من طالبِ جاهای زیبا هستم.

        اینجا حقیقتا زیبا دکور و طراحی شده بود، پر بود از فضای سبز و حوض و صندلی و مبلهای متنوع.

        خوشم اومد چون بزرگ و خوشگل و متنوع بود :)

        بیرون اومدنی چشمم خورد به آینه و عکس گرفتم…

        یکی دو روز پیش هم یهو هوس کردم با اپلیکیشنِ wordpress عکسمو عوض کنم که به راحتی انجام شد.

        خب میبینی یه عکس پروفایل، چقدر دنبالِ خودش زیبایی داشته :)

        نی نی سلام میده بهت نفیسه جان.

        الحمدالله همه چیز خوبه.

        به چشم دیدم تو یه ساعت اخیر که از بیرون اومدم و ذهنم میخواست سر موضوعی شیطنت کنه، چطوری با حضور در سایت و کامنت نوشتن برای تو کنترل ذهن اتفاق افتاد و من سمانه ی قبلی نیستم…

        رها شدم و سبکبال.

        میتونی باور کنی؟

        این تغییر فاز آیا برات باور پذیره؟

        خودم که تعجب کردم حسابی.

        سپاس گزار خدا هستم.

        اعتبارش از اللهِ یکتاست.

        شیرینی اش هم از دو کامنتی که برات نوشتم، یکی در باد رها شد و رفت، دومی هم اینجاست :)

        مرسی بهم انیمیشن شاد معرفی کردی، نیاز داشت روحم بهش.

        مرسی با دقت کامنتهامو میخونی.

        مرسی بهم عشق میدی.

        ماچ بهت فراوان.

        نفیسه جان رفتم دوباره برگشتم تا چیزی رو بنویسم که خیلی مهمه.

        نمیدونم اینو تو کامنت دیگه ام خوندی یا نه، اما لازمه برای یاداوری خودم مجدد اینجا بگم:

        سمانه جان و سایرِ دوستان:

        هیچ نترسین و عجله نکنین.

        هدایتِ هر کدومِ شما که متناسب با خودتونه، به دستِ خودتون میرسه.

        حریص و عجول نباشین برای انجامِ هدایت های دیگری تو زندگی تون.

        به کارتون نمیاد، برین دنبالِ دریافت و اجرای هدایت های خودتون.

        چی شد یهو برگشتم تا زمان ویرایش هنوز بازه اینو بنویسم؟

        بعد از ارسالِ این پیام و مجدد خوندنش، بستم مرورگر رو اینترنت رو قطع کردم برم سراغِ انیمیشنت، گفتم قبلش جایزه بدم به خودم:

        1- صدای قلبِ نی نی جونم.

        و قربون صدقه اش.

        2- سوره ی اعلی با صوتِ یوسف کالو…

        با یوسف کالوی نازنین، بلند و با حرارت سوره اعلی رو خوندم…

        بمبِ انرژی یعنی چی؟

        هر چیزی که تو رو به وجد بیاره.

        تو رو ، نه دیگران، اونم شاید همیشه نه، گاهی، در بزنگاه ها …

        بمب انرژی با تو کاری میکنه که حس کنی میخوای پرواز کنی…

        سوره اعلی الان با من اینکار رو کرد…

        پرواز و شادی.

        خونده بودم سعیده جانِ شهریاریِ قشنگم قبلا مینوشت خودشو بسته به سِرُمِ آیه الکرسی و اروم میشه.

        میفهمیدم چی میگه ها ولی درک نمیکردم.

        فکر میکردم این باید روی منم جواب بده و حسم رو عالی کنه…

        دیدم نه، اینطور نیست، علارغم اینکه عاشق آیه الکرسی هستم و میخونمش، ولی بمب انرژیِ سمانه جان صوفی نبود….

        الان کشف کردم بمب انرژیِ من چیزیه متناسب با من و روح و روانم، علایقم و در هر لحظه ممکنه متفاوت بشه …

        سوره اعلی منو فرستاد پرواز و شادی و شعف.

        این شد که یاد درسِ هدایت افتادم که تو کامنت قبلیم نوشتم و اینجا هم تکرارش کردم.

        نفیسه جانم، هدایتِ سمانه با نفیسه فرق داره.

        هدایتِ نفیسه با سمانه فرق داره.

        چه قشنگه درک کنیم هر کسی انقدر منحصر به فرد و عزیز و تک هست تو دم و دستگاهِ خدا، که خدا جداگانه و هر لحظه واسش هدایت خاصِ اون لحظه ی خودش رو بارگزاری میکنه، نه تکراری، نه یکسان، نه بی حوصله، نه بی جواب…

        خدایا دمت گرم.

        چه میکنه این هدایت…

        خودش بمب انرژیه، چه برسه به نعمتهای داخلش…

        الهی شکرت برای حال خوبم، سلامتی و آرامشم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1906 روز

        سلام نفیسه جانم.

        دوستِ ندیده ی آشنایِ عزیزِ دلم.

        نور و ثروت و ارامش هر لحظه بباره و بتابه به زندگیت.

        الان انیمیشن migration رو تموم کردم…

        انیمیشنی کاملا مطابق با اموزه های استاد…

        چقدر لذت بردم از تماشای قشنگی هاش…

        بسیار بسیار ازت سپاس گزارم.

        عین قورمه سبزی بود واسم که عاشقشم.

        عین نون خامه ای که جدیدا دوستش دارم، چسبید بهم.

        عینِ نوشتن که عاشقشم، چسبید به وجودم…

        نفیسه جان، انیمیشنی معرفی کردی کاملا سازگار با فایل استاد در رابطه با تغییر…

        خیلی سپاس گزارتم.

        پیشنهاد میدم دوستان و استاد جان تماشا کنن.

        حالا برای خودم و تکرار قشنگی هاش مینویسم که چقدر لذت بردم ازش:

        1- متوجه شدم تغییر شجاعت میخواد، وارد مسیر میشی، حتی سختی و چالش هم به دلیل ناشناخته بودن مسیر پیش میاد و طبیعیه، یاد میگیری روبه رو شی و حلشون کنی، بزرگ شی و جلو بری، بعد شاهدِ شهد و شیرینیِ نتیجه هم خواهی بود.

        نتیجه ی اصلی اون شادی، رشد و بهبودهایی که تو شخصیتت ایجاد شده، نه فقط اون میوه ی ظاهری که دلت میخواسته بهش برسی تو خواسته ات.

        2- شخصیت پسر کوچولو، گوئِن، گوله ی نمکه، اونجایی که به داداشِ پر شکسته اش پیشنهادِ بغل میده.

        عاشقشم که انقدر بانمک بود، گردالوی خوشمزه ی چشم درشت :)

        3- شخصیت ماجراجوی مادر و پسر بزرگ، منو تحت تاثیر قرار داد.

        4- پدری که دید برای اینکه بیات نشه، نگنده، فاسد نشه، پژمرده نشه، تصمیم گرفت بزنه به دلِ ترسش از تغییر و مهاجرت و خطر، و بعد پای در راه گذاشت…

        شجاعت هاش رو به شدت تحسین میکنم.

        از استاد جان شنیدم:

        شجاعت این نیست نترسی، شجاعت اینه که میدونی میترسی اما میری تو دلِ ترس هات.

        5- پروازهاشون تو آسمون، بازی و شادی شون وقتی تو دلِ ابرها رفتن، رقص هاشون، کلاسِ یوگا و آرامش شون و …

        غش کردم از ذوق براشون، چقدر شیرین بود.

        6- اتحاد، اعتماد، امیدواری، نگاهِ زیبا بین داشتن، تو این انیمیشن منو به وجد آورد.

        7- چقدر رنگی رنگی بود همه چیز.

        عین آب نبات رنگی رنگی بود برام.

        پرنده ی جاماییکایی رو انقدر رنگی رنگی بود دلم میخواست قورتش بدم :))))

        8- شجاعت و جسارتِ پسر بزرگ تحسین برانگیز بود، تلاشش رو کرد برای کمک به بقیه و اگاه سازی شون از خطری که متوجهش شد در رابطه با سرآشپز، بالهاشو از دست داد ولی بلند شد و بهبودشون داد، چقدر هم که قشنگ شدن…

        به خودش باور داشت، راه حل مسیله رو تو دل ماجرا پیدا کرد و بالش رو ترمیم کرد حتی زیباتر از قبل.

        9- پدری که برای حفاظت از فرزندش نمیذاشت اقدامی بکنه.

        بعد بهش ثابت شد باید اجازه ی رشد بده به پسرش و بهش افتخار کرد برای تلاشش، حرکت و اقدامش.

        خوشم اومد آخرش به پسرش گفت لیدر باشه.

        10- رابطه ی جذابِ مامان بابا، عشق، دوستی، شادی، رفاقت، همراهی، در کنار هم و مکمل بودنشون جذاب بود.

        وقتی تو قفس گیر کردن اینبار پدر به مادر گفت که به یاد بیاره توانمندی ها و نگاه زیبابینش رو…

        11- تواناییِ حل مسیله رو چندین بار دیدم و کیف کردم.

        اینکه تو قفس برای حرکت چگونه عمل کردن.

        راه حل مسیله داخل خودش بود.

        کامل یاد اموزه های استاد میوفتادم هر لحظه.

        12- دنیایی از رنگ، موسیقی، نشاط، امید و انگیزه.

        13- بهشتی دست سازِ انسان دیدم برای اردک ها (اون مزرعه و صاحبینش) که مثل یه جایزه موقت و ظاهری بود که باطنِ نازیبا داشت.

        و بهشتی حقیقی برای همه ی پرنده ها مطابق با ذاتِ خودشون، هماهنگ با خودشون و طبیعت، با ظاهر و باطنی قشنگ (جاماییکا و طبیعت شگفت انگیزش)

        14- چقدر کلاسِ آرامشِ اردک سفیدها باحال بود با اون زیراندازهای رنگی رنگی شون.

        چقدر شبیه سازیِ زندگی اردک ها با انسان باحال بود، چقدر حرکات بالشون محشر بود تو کل انیمیشن.

        اونجایی که اردک پدر میخواست بره دنبال کلید چسبید به نرده ها، یا حرکت بالها موقعِ یوگا، یا رقص هاشون…

        من خیلی خوشم اومد از ترکیب بندی ها و خلاقیت جذابِ این انیمیشن.

        15- مواجهه با لک لک ها…

        ترسِ اولیه از عدم امنیت.

        ولی همچنان کنترل ذهن…

        شواهد خطر رو نشون میداد، بعد رفیق شدن :))))

        ظاهر دشمن، باطن دوست، از خطر ماهی نجاتشون دادن.

        تخت خوابشون ماهیتابه :)))

        16- دوبله ی عالی و طنازانه ای که من دیدم و حسابی کیف کردم.

        17- مهاجرت و تغییر …

        چقدر لطیف با مفهومِ مهاجرت و ابعاد متفاوتش روبه رو شدم.

        یه شعبه از فایل زیبایی ها رو اوردم اینجا الان :)

        خیلی هم عالیه.

        بوس و عشق و بغلِ فراوان از من و نی نی برای نفیسه جانمون.

        خدایا شکرت برای انیمیشنِ زیبایی که دیدم، درس ها مرور شدن برام، کلی هم لذت بردم از جذابیت های بصری و کلامی اش.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2609 روز

    درود بر استاد عزیز

    قسمت 4

    سوال: وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ میدهد چه واکنشی نشان میدهید ؟

    الف) آیا در برابر آن تغییر مقاومت میکنی یا با آغوش باز از آن استقبال میکنی ؟؟

    پاسخ الف) به نظرم وقتی یک تغییری در روند زندگیم رخ میده بیشتر از اون که ازش استقبال کنم در برابر اون تغییر خیلی گارد میگیرم و مقاومت میکنم و انگار که همش میخوام این تغییره نباشه .. و ممکنه در برابر اون تغییره واکنش بدم و عصبی بشم …

    مثلا یه سری موضوعات ساده هست حتی توی خونه که باید تغییر کنه ولی خیلی وقته من از انجام تغییره فراری هستم.. حتی مثلا درست کردن سرپیچ یه لامپ!!!

    یا وقتی آشپزی میکنم اگر ایده ی جدیدی به من داده بسه که مثلا این بار بیا این مدلی آشپزی کن ازش استقبال نمیکنم و یا میترسم انجامش بدم چون میترسم اشتباه کنم و کارو خراب کنم …

    یا اگر یه وسیله خراب میشه میترسم برم سراغش چون میترسم اشتباه کنم و گند بزنم ..

    کلا در برابر حل کردن مسائل خیلی مقاومت میکنم و با شک و تردید خیلی زیاد نسبت به خودم و توانایی هام از اون مسئله استقبال نمیکنم…

    ب) آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت میدانی یا به چشم اختلال در زندگی ات به آن نگاه میکنی ؟

    پاسخ ب) به چشم اختلال در زندگی ام نگاه میکنم.. و فکر میکنم خدا داره اینجوری مجازاتم میکنه … و اگر اون تغییر قرار باشه به رشد و پیشرفتم کمکم کنه و تحربیات جدیدی رو وارد زندگیم کنه خیلی خیلی در برابراش مقاومت میکنم و میترسم ازش… تا اینکه اینقدر بلا سرم میاد تا با زور و فشار جهان از اون تغییر استقبال کنم که حتی در این وضعیت هم درست و حسابی موفق به انجام تغییر نمیشم.. در نهایت به این باور میرسم که (( لابد سرنوشتم همینه … لابد خدا برام نخواسته خوب زندگی کنم … یه سری چیزا مال از ما بهترونه .. من ادم ناتوانی هستم و نمیتونم تغیبر کنم… من عرضه ی تغیبر ندارم …ووووو )) یه عالمه ازین فکرای اینجوری میاد توی مغزم که مدام من رو تخریب میکنن…

    و یکی از مهمترین باورهایی که اجازه ی تغییر به من نمیده و باعث میشه به شدت در برابر یه سری موضوعات مخصوصا مسائل اساسی و مهم زندگی مقاومت کنم و تغییر نکنم این باوره که (( پول دراوردن خیلی سخت و زجر اوره )) …

    یعنی به خاطر این باور از تغییر های اساسی زندگیم فراری هستم و دربرابرشون مقاومت میکنم چون فکر میکنم در موقعیت جدید و در فضای جدید و مثلا شهر جدید باید به سختی و زجر و مشقت زیاد پول درارم پس ولش کن نمیخواد این تغییر رو انجام بدم و همین زندگی رو بچسبم و اصن خدا برام نخواسته و اصن سرنوشتم همینه !!!!

    یا موضوع بعدی اینه که مثلا خیلی میذارم یه سری موضوعات تلنبار بشه روی هم و بعد من یهو مثلا همت کنم اراده کنم یهو همه رو باهم تغییر بدم …

    مثلا خیلی میذارم ظرف های نشسته تلنبار بشه روی هم ..

    یا خیلی میذارم کارهای عقب افتاده تلنبار بشه روی هم..

    یا مثلا میخوام کتاب بخونم یهو مثلا میام کلی کتاب میریزم دور خودم !!!

    ……………………………………………………………………

    نکته :

    قبل از انجام تمرین وقتی صحبت های استاد رو شنیدم میخواستم برم پاسخی که به سوال بالا دادم رو تغییر بدم و به خودم بگم نه بابا دگ اینجوری هم نیستم …

    ولی موضوع اینجاست که سوال بالا در مورد اینه که نگرش من در مورد تغییر چیه ؟؟ نه اینکه چه تغییراتی تا الان ایجاد کزدم که !!!

    بله من یه سری تغییرات در زندگیم ایجاد کردم ولی با همون نگرش خیلی خیلی محدود کننده قبلی تغییرات رو درخودم ایجاد کردم که اغلبشون به خاطر فشار جهان بوده .. یعنی مجبور شدم اینکارو انجام بدم ..

    ولی موضوع اینجاست که با انجام تمرینات نگرش من در مورد تغییر از محدود کننده به قدرتمند کننده تغییر کنه و سپس با نگرش قدرتمند جدید اقدام به تغییر کنم !!

    پس پاسخی که به سوال بالا دادم نباید دست بخوره و اون پاسخ یک پاسخ صادقانه تر و واقعی تره که خودم و نحوه ی نگرشم رو بهتر بشناسم .

    ……………………………………………………………………

    تمرین :

    مرحله ی اول :

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    پاسخ من:

    الف) من یک سبک از یوگا رو تمرین میکردم که سبک سنگینی هم بود و خیلی هم به شدت روی این سبک تعصب داشتم و خیلی هم مغرور بودم نسبت به انجام این سبک از تمرینات یوگا … یک سبکی که یک اقایی نمیدونم خیلی سال قبل این رو بنیانگذاری کرده و الان افراد این سبک رو دقیقا کپی پیست میکنن و تمرین میکنن و من از اون افرادی بودم که به شدت متعصبانه به این سبک نگاه میکردم و هر چقدز که این رو تمرین میکردم میدیدم به جای اینکه بدنم سرحال تر شه به شدت دازم اسیب بدنی میبینم و خیلی هی دارم لاغر تر و نحیف تر میشم و توده ی عضلانی از دست میدم ولی همچنان به خاطر اون غرور مزخرف و اون تعصب مزخرفی که داشتم اون تمرینات رو انجام میدادم دقیقا به همون شکل !!!

    اخرش به این نتیجه رسیدم بابا این چه تمرینیه اخه .. این چه سبکیه اخه .. و خودم اومدم بعد از کلی بازخورد تغییر ایجاد کزدم توی نحوه ی انجام تمرینات اون سبک.. یه سزی حرکتا رو دیدم اصلا کاربردی نیستن و خیلی قدیمی هستن حذفشون کردم .. یه سری حزکت های دیگه رو سبک شخصی خودم رو درش دخیل کردم و به خودم گفتم به خدا وحی منزل نیست من اون سبک رو دقیقا اونجوری انجام بدم !!! هدف از ورزش اینه که من بدنم خوش فرم تر و قوی تر بشع نه اینکه اینجوری هی نحیف و لاغر مردنی شم که !!! و بعدش تغییراتی رو درش ایجاد کزدم که قبلا خیلی مقاومت داشتم در مقابلش و خیلی هم بهتر و اثر بخش تر شده برام … البته میگم به خاطر اون تعصب مزخرفم کلس یه خودم اسیب زدم …

    ب) در مقابل تغییر شغلم به شدت مقاومت داشتم حالا بنا به بازم اون تعصبات و غرورها و حرف مردم ها دگ !!! که مثلا کسب و کار خودته بچسب همینو ادامه بده و ازین حرفا … خب اولش خیلی مقاومت داشتم و بعدش وارد شغل های جدید شدم کلی تجربیات جدید به دست اوردم و بعدش کم کم خودم رو شناختم و وارد مسیر علایقم شدم و الانم شغل مورد علاقم رو دارم و کلی چیزای جدید یاد گرفتم .. البته بازم بعد ازاینکه کلی ضربه خوردم !!!

    ج) یه سزی ضعف های شخصیتی داشتم و دارم که توی دوره ی قانون افرینش درموردشون صحبت شده که من هیچ جوره نمیخواستم بپذیرم شخصیتیم ایراد داره و مدام ادعای واهی میکردم که من باور دارم کنترل زندگیم دست خودمه و ازین حرفا ولی از دوره ی قانون افرینش همچنان فراری بودم تا اینکه اینقدر به خاطر اون ضعف های شخصیتی ضربه خوردم و چک و لقد جهان رو خوردم که مجبور شدم اون دوره رو شروع کنم به کار کردن و البته خیلی از درس هاش رو با فشار جهان یاد گرفته بودم تا حدودی ولی بعد که دارم تمرینات اون دوره رو انجام میدم میبینم که چقدر داره اروم اروم اوضاع خوب پیش میره و چقدر خوب شد اصلا که من رفتم سراغ اون دوره !!! کاش همون اول اینکارو میکردم و اجازه نمیدادم اینقدر ضربه چک و لقد بخورم !!!!

    د) یه سری ادم ها توی زندگیم بودن که به شدت در مقابل تغییر این ادم ها و حذف این ادم ها مقاومت داشتم ولی بازم اینقدر این افراد شخصیت من رو تخریب کردن و مخصوصا یه دوستی داشتم که به شدت ادم نامناسبی بود و همیسه از من سو استفاده میکرد‌و خیلی ذهنیت خرابی داشت و باز هم با فشار جهان مجبور شدم این افراد رو از زندگیم کنار بذارم و الان میبینم که چقدز خوب شده برام و چقدر ادم های بهتر با فکز های بهتر دارم اروم اروم میام توی زندگیم و چقدر خوب شد برام دور شدن از ادم هایی که مدام بحث های پوچ و بیهوده ی سیاسی ووو چرت و پرت میکردن …

    ه) مقاومت داشتم در برابر خارج شدن از شهرستان ولی الان کار مورد علاقم در مرکز استانه و کلی چیز جدید از شهر جدید و موقعیت کاری جدید و شغل جدید یاد گرفتم ..البته فعلا رفت و امد میکنم .. ولی باز نسبت به موقعیت قبلیم راضی ترم .. باید خدا رو شکز کنم ..

    و) من خب یه سری از محصولات رو مینویسم صحبت های استاد رو و خب میومدم توی دفتر مینوشتم .. بعد مثلا کلی دفتر دورم جمع میشد و مثلا فلان دوره کلی پخش و پلا میشد توی چند تا دفتر و من هی میومدم دفتر پاره میکزدم و از اول شزوع میکزدم یه جا دگ مینوشتم و کلییی زمانم رو دوباره میذاشتم صرف نوشتن !!! و باز هم دوباره کلی همه چی در هم ور هم میشد و همچنان نمیخواستم این رویه رو تغییر بدم تا اینکه باز هم اینقدر بهم فشار اومد که رفتم برگه ی اچار خریدم و توی اون برگه ها دارم دوره ها رو تفکیک میکنم و قشنگ و مرتب دارم مینویسم و دگ دنبال این نیستم هی بزگه پاره کنم و هی از اول … کار رو اینجوری یکباره کزدم ..

    ز) در مقابل دیدن موقعیت های جدید مقاومت داشتم … بعد تصمیم گرقتم اروم اروم وارد ترسم شم و شهرهای اطراف رو بگزدم و چقدز خوب شد بزام و کلی جاهای جدید رو یاد گرقتم ..

    نتیجه گیری:

    در کل بیشتر از اینکه خودم مشتاق به تغییر باشم با فشار جهان مجبور به تغییر شدم!!!

    ……………………………………………………………………

    مرحله دوم:

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    پاسخ من :

    1) عکس پروفایلم رو عوض کردم …

    2) امروز رفتم یه باشگاه بدنسازی جدید چون همیشه یه باشگاه ثابت میرفتم .

    3) چند روز پیش بر ترسم غلبه کردم و رفتم با یک فرد جدیدی برای کار صحبت کردم و درخواست کردم ازشون

    4) غذا رو به شیوه ی تقریبا جدیدی پختم .

    5) یه کانال یوتیوبی برای خودم درست کردم و حدودا دو سه روز یه بار پست میذارم توش و سعی میکنم ایده های جدید رو اجرا کنم.

    6) توی باشگاه بدنسازی تمرین ساق پا رو به روش جدیدی انجام دادم ..

    7) ابتدای این کامنتم رو به روش جدیدی شروع کردم.. همیشه مینوشتم سلام… الان نوشتم درود بر استاد عزیز

    8) توی یک ظرف جدید زیبا غذا خوردم.

    ……………………………………………………………………

    مرحله سوم :

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    پاسخ من :

    1) تغییر کردن بسیار لذت بخش و آسان است.

    2) من با تغییر کردن پیشرفت میکنم.

    3) تغییرات باعث بزرگتر شدن من میشود.

    4) جهان در حال تغییره و من هم باید هماهنگ بشم با تغییرات

    5) خداوند من را در راستای تغییر و بهبود حمایت میکند.

    6) پاداش ها رو افرادی میگرند که تغییر میکنند.

    7) تغییرات باعث میشه من همیشه تازه و سرحال باشم .

    ……………………………………………………………………

    مرحله چهارم :

    به  این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    پاسخ مورد 1:

    الف) تغییر در محل زندگی:

    پاسخ الف ) در این زمینه همونطور که قبلا گفتم من محل کارم کرمانشاهه و این تغییر رو همین امسال ایجاد کردم ولی خودم همچنان شهرستان زندگی میکنم و رفت و امد میکنم تا محل کارم… ولی با وجود تلاش فراوانی که انجام دادم بعد از گذشت یکسال من هنوز موفق نشدم توی کرمانشاه ساکن شم و محل زندگیم اونجا باشه..

    من پارسال یه شغل خیلی نادلخواه داشتم که طی سال های سال من شغل رو انجام میدادم و خب میدونستم که باید تغییرش بدم ولی پذیرفته بودم که همینه و نمیشه کاریش کرد.. ولی امسال هم شغل موزد علاقم رو دارم و هم اینکه محل کارم یه شهر بزرگتره … ولی بعد از گذشت یکسال هنوز موفق نشدم توی کرمانشاه ساکن شم و واقعا رفت و امد کردن داره کلافم میکنه !!!

    شاید این موضوع به این دلیله که من گذاشتم اوضاع خیلی خراب شه و تمام پس اندازم رو سوزوندم و بعد این تغییر رو ایجاد کردم !!!

    من چند سال پیش هم برای رهایی از این شغل و این شهر مهاجرت کرده بودم تهران ولی اون موقع توی شرایط نسبتا خوبی دست به تغییر زدم ولی به نظرم اون موقع ایراد کارم این بود که خیلی گام بزرگی برداشتم و یهو از روستا پاشدم با کلی ذهنیت خراب مهاجرت کردم تهران .. یه حرکت خیلی شجاعانه ولی یه گام خیلی بزرگ !!! به همین دلیل قشنگ له و لورده شدم ومجبور شدم عقبگرد کنم شهرستان و خب بعدش تا مدت زیادی خیلی خیلی تحت فشار قرار گرفتم و واقعا اذیت شدم ..

    ولی امسال همونجور که گفتم اون تغییرات رو درحال انجام دادن هستم ….

    من مثل یه ماهی بودم که توی اکواریوم یا توی یه استخر کوچیک داشت شنا میکرد و خب یهو پریدم توی دریا و خب داشتم غرق میشدم و بعدش مجبور شدم برگردم …

    ولی من میتونستم اول از استخر بیام توی برکه شنا کنم !!

    و وقتی شنا کردن توی برکه رو یاد گرفتم برم توی رودخونه یا دریاچه شنا کنم … و بعدش تازه اون وقت میتونستم برم توی دریا شنا کنم !!!

    چوم یه ماهی قویتر با توانایی های بیشتر بودم… مثل این ماهی دندون تیزا … بعدش که رفتم توی دریا کوسه میشدم !!

    الان دارم سعی میکنم روند تکاملی خودم رو اینجوری طی کنم ..

    من هدف نهاییم اینه که یه وال خیلی بزرگ شم که توی اقیانوس شنا میکنه…

    خب پس اول باید شنا کردن توی برکه و رودخونه و دریاچه و دریا رو یاد بگیرم !!!

    فعلا که دارم تلاش میکنم بتونم توی رودخونه یا دریاچه شنا کردن رو یاد بگیرم…

    ب) تغییر در روابط:

    پاسخ ب) باید رابطه ی عاطفی برقرار کنم ولی میترسیدم ازین کار و همچنین یکسرس روابط رو کمپلت کات کنم که البته تاحدودی کات کردم ولی هنوز رابطه ی عاطفی برقرار نکزدم .. که البته یک مقدار بهتر شدم در برقراری روابط سطحی

    ج) تغییر در ضعف های شخصیتم :

    پاسخ ج) تمرینات دوزه ی قانون افرینش رو دارم انجام میدم و متوجه شدم خیلی خیلی ضعف دارم و مقاومت زیاد

    د) یادگیری زبان انگلیسی:

    پاسخ د) با وجودی که مدت هاست میدونم باید روی زبان انگلیسی کار کنم ولی هی دارم پشت گوش میندازم ..

    …………………………………………………………………..

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    پاسخ مورد 2:

    برای محل زندگی که توضیح رو در بالا دادم و یا میتونم به جای وابسته بودن به مثلا تهران اروم اروم همینجوری برم و بگردم و از شهرهای اطراف دیدن کنم و چیزای جدید تحربه کنم و به چشم یک سفر و ماجراجویی بهش نگاه کنم .. که البته در قسمت های قبلی راجبش توضیح دادم ..

    بزای یادگیری زبان انگلیسی میتونم خیلی قدم به قدم و زیزه ریزه حزکت کنم و سعی کنم هر روژ یک چیز کوچیک جدیدی یاد بگیرم ..

    ……………………………………………………………………

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    پاسخ مورد 3:

    استفاده از کلیپ انگیزشی شماره 3

    استفاده از عبارات تاکیدی مثبت تغییرات

    تحسین موفقیت های گذشتم و مرور همیشه اون ها

    نوشتن ترس هایی که قبلا برشون غلبه کزدم

    ایجاد تغییر با قدم های کوچک تا مسیر تغییر برام لذت بخش باسه و به نتیجه نچسبم

    تکرار بارها و بارهای این سلسله فایل های ذهنیت قدرتمند کننده در برابر محدود کننده

    دوره ی حل مسائل

    با هر تغییر کوچکی که ایجاد میکنم خودم رو تحسین کنم .

    و همچنین کار کزدن همیشگی روی دوره ی قانون افرینش

    موفق باشید ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      نسیم زمانی گفته:
      مدت عضویت: 1616 روز

      سلام دوست عزیز و پایه ی سایت آقا رضا دهنوی عزیز

      خواستم هم تشکر کنم از کامنت زیبا و شیوا و کاملی که نوشتین، مثالهای خیلی ملموس و به جایی که زدین، تمریناتی که کامل و شفاف نوشتین که به ما هم ایده میده برای انجامِ درست ترِ تمرین،

      و هم کلی تحسینتون کنم:) اول به خاطر جرأت و جسارتِ صادق بودن و جواب درست دادن به سوال، بعد به خاطر تغییراتی که انجام دادین، کارهایی که تو مرحله ی دوم گفتین که انجام دادین و برنامه ی هدفمندی که تو مرحله ی چهارم اشاره کردین:)

      منم از یه سری هاشون ایده گرفتم و بهم کمک کرد، بازم ممنون

      عکس جدید پروفایل هم مبارک:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سمیه عباس پور گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام به همگی

    ممنون از استاد عزیز و دوست داشتنی بابت این فایل های عالی.

    من معمولاً نسبت به تغییرات اول یکم مقاومت دارم اما وقتی که در موقعیت قرار بگیرم خودمو با شرایط وفق میدم.

    تغییری که باعث شد من پیشرفت کنم و اتفاقات خوب برام بیفته تغییر حوزه کاریم بود. وقتی جابجا شدم اول یکم برام سخت بود. چون در شرایط شغلی جدید تنها بودم و تقریباً منزوی شده بودم. اما همین باعث شد ادامه تحصیل بدهم و مدرک کارشناسی حقوق بگیرم. حقوقم بیشتر شد. چندسالی در این انزوا قرار داشتم اما من از این فرصت استفاده می کردم. روی خودم کار می کردم. فایلهای استاد رو گوش می کردم. شکر گزاری می نوشتم. پیشاپیش بابت تغییرات شغلی عالی تری که برام پیش میاد خداروشکر می کردم تا اینکه سال گذشته شرایط عالی پیش اومد و من جابجا شدم و هم از لحاظ شغلی و هم درآمد به لطف خداوند مهربانم پیشرفت خیلی خوبی برام ایجاد شد.

    در مورد سوال اینکه چه تغییری باید در خودم زندگیم ایجاد کنم و خودم هم میدونم که باید تغییر کنم . یکی اینکه باید حتماً وزنم رو کم کنم، باشگاه برم و در شیوه غذاخوردن خودم تغییر ایجاد کنم.دوم اینکه روی خودم باید کار کنم تا از این شرایط بد و حال بدی که در زندگی ام با همسرم دارم خارج بشم. باید تلاش کنم تا از این شرایط خارج بشم.

    سوم اینکه دوست دارم زبان انگلیسی یاد بگیرم و باید وقت بذارم و تمرین کنم.

    عبارت تاکیدی اینکه من در پناه خدایم و خدا در هر تغییری که من بخوام در زندگیم ایجاد کنم کنارمه و حمایت و تشویقم می‌کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    Ati گفته:
    مدت عضویت: 1506 روز

    سلام به استاد عزیزم،مریم جان شایسته و همه دوستان بهشتیم

    وقتی یه تغییری توی زندگیتون اتفاق میفته چقدر مقاومت می کنید یا چه واکنشی نشون میدید،آیا اون رو فرصتی برای پیشرفت ،برای بزرگ شدن یا برای تجربه چیزهای جدید می دونید؟

    در جواب این سوال باید بگم من در تغییرات بزرگ مثل مهاجرت به یه شهر دیگه ،یا عوض کردن خونه،یا عوض کردن شغل یا چیزهایی که از نظرم شهامت بیشتری میخواد کلا مقاومت دارم و نقطه امنم و وابستگی هام دست و پام رو زنجیر میکنه !!

    ولی در موارد کوچک تر مثل تغییرات کوچیک در منزل ،سبک غذا،تغییر سبک زندگی به خاطر هزینه کمتر، نوع روابط با آشناهاخیلی سریع خودم رو با شرایط جدید وفق میدم و تغییر برام آزاردهنده نیست اما روی مسائل بزرگتر الان که فکر میکنم میبینم اصلا خارج شدن از منطقه امنم برام سخته و به تغییر فکر نمیکنم چه برسه خودم بخوام ایجادش کنم …

    این یعنی توی مسائل بزرگتر زندگیم خودم به استقبال تغییر نمیرم و مثال های زیای هم تو این زمینه ندارم که تغییرخاصی ایجاد کرده باشم اما اگر مجبوربشم تغییر کنم هم زود خودم رو باتوجه باشخصیتم باهاش آداپته میکنم یعنی یه جوریم توی احساس بد نمیمونم و کاری میکنم که حالم بهتر بشه..

    تمرین1:

    به این فکر کنید چه تغییراتی در زندگیتون رخ داده که اولش مقاومت داشتید بعدش نتایج خوبی داشته ؟

    زمانی که قرار بود وارد پیش دانشگاهی بشم و شرایطی جور شد که در مدرسه شاهد پیش دانشگاهی رو بگذرونم اولش چون قراربود از دوستانی که از دوران ابتدایی با هم بودیم جدا بشم برام خیلی سخت بود اما خوشبختانه توی همون زمان نوجوانی این انتخاب رو کردم که بین مدرسه بهتر و دوستانم مدرسه بهتر رو انتخاب کردم و خیلی اونجا رشد داشتم ،اعتماد به نفسم بالاتر رفت و دوستان خیلی خیلی خوبی هم اونجا پیدا کردم که بسیار بهم خوش گذشت…

    هر زمان روند روتین زندگیم که کسالت بار شده بود رو تغییر دادم نتایج به صورت افزایش اعتماد به نفس ،افزایش شادی و نشاط خودشون رو نشون دادن و هر دفعه کاملا احساس کردم از لحاظ شخصیتی رشد داشتم مثل یکسال اخیر که از روند عادی و کسالت بار روزانه تصمیم گرفتم باشگاه بدنسازی رو توی روزم بگنجونم و هفته ای سه جلسه تمرین در باشگاه رو به صورت عادت نهادینه کردم که واقعا احساس رضایت دارم به خاطر ایجاد این تغییر نتیجه به صورت اندام بهتر ،منظم تر شدنم،افزایش اعتماد به نفسم و شادی و نشاطم برام کاملا ملموسه…

    ایجاد عادت مطالعه که اولش برام سخت بود اما الان عاشقشم و نتیجه به صورت افزایش آگاهیم ،بهبود روابطم،شادی و احساس رضایت از زندگیم خودش رو نشون داده…

    وقتی آگاهانه تصمیم گرفتم روابطم رو با خانواده م به هفته ای یه روز برسونم و مدت زمان بیشتری در منزل هستم و وقت بیشتری برای بهبود خودم دارم در صورتی که زمانی به صورت روز در میون با خانواده در ارتباط بودم و عملا زمانی برای تنهایی های خودم و ارتباط با خود درونیم نداشتم و الان واقعا آرامش بیشتری رو تجربه میکنم…

    زمانی که در دانشگاه بهم پیشنهاد دادن مدتی رو به صورت کاردانشجویی در یک بیمارستان دولتی در بخش اداری فعالیت کنم اولش ترسم بیش از اندازه بود اما وقتی به ترسم غلبه کردم و انجامش دادم واقعا باعث افزایش اعتماد به نفسم و رشد شخصیتم شد تجاربی که اونجا به دست آوردم…

    زمانی که تصمیم گرفتم بنا به پیشنهاد استاد عزیزم یه مهارت تازه یاد بگیرم و وارد جمعی بشم که همگی بسیار توانمند بودن و من با پیوستن با اونا یاد گرفتم هر مشکلی راه حلی داره و میتونی خودت انجامش بدی این روحیه رو اونجا بدست آوردم منی که اصلا خودمو باور نداشتم تبدیل به شخصیتی شدم که تمام مشکلات کامپیوتریم و اینترنتیم رو خودم حلش میکنم و حل مسئله رو من اونجا یاد گرفتم و یادمه اول که وارد اون جمع شدم برای سلام کردن و ارتباط برقرار کردن باهاشون هم مقاومت داشتم ولی بعد که واردش شدم کلی پیشرفت کردم که اصلا از لحاظ علمی و ارتقای شخصیت قابل مقایسه با قبلش نیستم

    تا الان که اینا رو اینجا نوشتم برام نتایج این تغییرات اینقدر واضح نبود که من چقدر رشد شخصیتی داشتم بعد از همه اون تجربه ها که اولش نمیخواستم بپذیرمشون ولی بعدش که علی رغم میل ذهنیم اقدام کردم چقدر به نفعم شده بود..

    تمرین 2:

    خودتون آگاهانه یه سری تغییرات کوچیک رو ایجاد کنین تا ذهنتون تغییرات رو بپذیره و لذت ببره و دنبال فرصت هایی باشه توی تغییرات،دنبال فرصت ها باشه در شرایط جدید که چطور میتونم از تغییرات به نفع خودم استفاده کنم؟چطور میتونم در دل تغییرات چیز یاد بگیرم؟..

    تغییراتی که من الان به ذهنم میرسه ایجاد کنم در راستای کمک بهم

    # تغییر ساعات مطالعه م ،میتونم از هر زمان اضافه ای برای کتاب های صوتی علی الخصوص استفاده کنم

    #تغییرات جزئی در منزل

    #آگاهانه مکان هایی رو که خرید میکردم یا ماشینم رو پارک میکردم تغییر بدم

    #تغییراتی توی سبک شخصی زندگی

    تمرین 3:چند عبارت تاکیدی مثبت در باره تغییرکردن بنویسید.

    تغییرات همیشه به من کمک میکنند که من پیشرفت کنم…

    در دل تغییر فرصت هایی است برای پیشرفت و یادگیری..

    جهان همواره در حال تغییره و من با هماهنگ کردن خودم با تغییرات جهان میتونم موفقیت های بیشتری رو کسب کنم

    از اونجایی که خداوند فقط منبع خیر و برکته این تغییر در راستای رشد منه ، برم تو دلش ببینم چی میشه، خداوند وعده داده که منو قدم به قدم هدایت می کنه و بهم میگه پس میرم تو دلش که کلی اتفاق های بی نظیر منتظر منه

    در مواجه با تغییراتی که جهان در زندگی شما ایجاد میکنه بدون اینکه خودتون آگاهانه اون رو ایجاد کنین این باور رو ایجاد کنین که خداوند این تغییر رو در زندگی من ایجاد کرده و حتما خیر و برکتی توی این تغییرات هست،حتما یه فرصت خوبی هست

    چه تغییراتی را آگاهانه میخواهید در زندگیتان ایجاد کنید؟

    # با اینکه کسب و کاری که درحال راه اندازیش هم هستم به صورت اینترنتی هست و داخل خونه باید انجام بشه اما احساس میکنم خونه م نقطه امنمه و یه ترسی دارم از اینکه بخوام توی عموم حیطه فعالیتم رو علنی کنم و باید در راستای تحقیقات بیشتر و رشد و تجربه بیشتر برم توی جامعه و مدتی در فضایی مرتبط فعالیت کنم پس این تغییر رو باید در خودم ایجاد کنم که به صورت حضوری فعالیت هایی رو در نظر بگیرم تا با خواسته م همراستا بشم و درس هامو بگیرم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    حسینی اصل گفته:
    مدت عضویت: 1840 روز

    سلام و درود خدمت استاد آگاهی بخش و همه سروران گرامی

    مرحله اول

    من به شخصه از تنوع و تغییر استقبال می کنم و به هیچ عنوان به فرهنگ و رسوم گذشتگانم تعصب ندارم و از دنبالرو بودن بیزارم و میخام به روشی که دوست دارم عمل کنم و حتی پیش اومده که مدیر مجموعه ای که درش کار می کردم برچسب آزاد اندیشی به من زده اند هر چند وقتی این برچسب رو زدن خوشم آمد و گفتم عه از نظر دیگران اینگونه به نظر می رسم و انرژی گرفتم و ورودی ذهنم رو باز گذاشتم برا دیدگاه هایی که منو به خود درونم نزدیک کند کلا در مقابل تکرار و روزمرگی گارد دارم اما بریم گذشتمو ورق بزنیم که تغییرات درش مشهود است بعنوان مثال :

    1. تغییر پست به هنگام کارمندی که به مرات اتفاق می افتاد ( کلا پست هایی که درش قرار می گرفتم منو راضی نمی کرد و هی درخواست تغییر می دادم )

    2. تغییر شغل از کارمندی به آزاد

    3. تغییر صنف مغازه از عطاری به سوپر مارکت( جالبه شروع کسب و کار من مصادف شد با شروع پندمیک و اقتضای اونموقع محصولات عطاری بود ولی هر چه فاصله افتاد من به این نتیجه می رسیدم که باید به سمت صنف سوپر مارکت برم که برام مفید واقع شد )

    4. تغییر دیدگاه موفقیتی سنتی و استقبال از دیدگاه جدید و مدرن ( کلا من از دیدگاه هایی که منو به پیروی بدون تعقل وادار کنن مقاومت دارم )

    5. تغییر یخچال مغازه

    6. تغییر کارکنان مغازه

    7. تغییر ماشین

    8. تغییر نوع لباس پوشیدن از گشاد به اندامی

    9. تغییر نامزدم ( وقتی آزمایش خونی نامزد اولم با من جور در نیومد هر چند راه داشت که این مشکل با دوا و درمون حل بشه خودم با این باور که الخیر فی ما وقع کنار کشیدم

    10 . تغییر استا گچ کار وقتی به بهترش هدایت شدم

    11. تغییر کارتخون مغازه از ثابت ( که سیم تلفنش از مغازه بغلی می گرفتم و چندین بار پیش اومد که ایشون فیش تلفنشون رو پرداخت نمی کردند و کارتخون من قطع میشد ) به سیار

    12. تغییر رفتارهام (همین که من اینجام و در این سایتم دال بر این هست که من از شخصیت قبلیم راضی نبوده ام و درخواست تغییر رو به خداوند داده ام و گرنه من الانم با 10 سال قبلم یکی بود و اینجا نبودم )

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود

    1. اگر تغییری رخ دهد که من درش دخالتی ندارم به این معناست که خداوند از این طریق میخاد که من قدم بزرگی به سوی پیشرفت و موفقیت بذارم و ظرفم بزرگتر بشه که در نتیجه به نعمتهای بیشتری دسترسی پیدا کنم

    2. اگر من تغییر کنم هم حالم بهتر می شود و هم با ورود به دل ترسهام اعتماد به نفسم بالاتر می رود

    3. من با تغییر و حرکتم به سوی پیشرفت از قوانین هستی پیروی می کنم و از جانب خداوند پاداشم رو دریافت کرده و رشد می کنم

    4. من با تغییرم خودمو از روزمرگی بیرون می کشم و همیشه با نشاط و با انگیزه می مونم

    5. اگر من خودم تغییرات رو ایجاد نکنم جهان هستی منو وادار به تغییر می کند که اونموقع هزینه هام بیشتر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    محمدرضا قناد باشی گفته:
    مدت عضویت: 777 روز

    سلام دوستان عزیزم

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    من همراه کاری که دارم تا ساعت 6 بعدظهر به بعد شروع کردم یادگیری

    شغل دوم

    الان 5 ماهه با خستگی میام و چون داره تغیرات ایجاد میشه و من هم کامل گرا هستم دوست دارم زودتر یاد بگیرم و از شغل قبلی ام رها بشم

    خیلی بهم فشار میاد چون مطالب سنگین و سخته ولی من مدام به خودم میگم من موفق میشم مثل ترک سیگار میتونم مثل ورزش کردنم میتونم باید بتونم الان البته بگم شکم خودم و با ورزش دارم آبش میکنم میگم محمدرضا نامید نشو تو میتونی باید مثل اونها که تونستی و بعضی موقع ها نامید میشدی و میزدی جاده خاکی ولی در نهایت شروع کردی محمدرضا و تونستی آفرین پسر میتونی …

    مرحله اول

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    اولش خیلی سخته مثل لاغر شدنه

    هر روز دوندگی و ورزش و غذا کمتر خوردن و نگاه کردن به شکم گنده و نامید شدن ولی ادامه دادم تا امروز بعد از 15 روز مادرم گفت چقدر لاغر شدی گفتم خودم متوجه نشدم انگار دیگران بهتر متوجه میشند…

    خوب قبلا هم تجربه ترک سیگار

    و لاغری داشتم ولی موفق نشدم نباید بگم چون قبلا موفق نشدم پس الان هم موفق نمیشم….

    مرحله دوم

    برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن.

    اولش نفسم میگه شیرینی رو میزه بخورش..میگه بابا ورزش ولش کن امروز فردا ورزش کن امروز خسته ایی..میگه آموزش برای شغل جدید نبین عوضش فردا ببین..حالا من چی میگم مورد اول شیرینی رو نمی خورم به خودم میگم محمدرضا جان اگر بخواهی شکم گندت بره تو لابد قربانی کنی میگه چیو؟میگم

    لذت خوردن شیرینی ووو عزیزم

    دومیش میگه ورزش نکن خسته ایی

    میگم محمدرضا جان یک کم ورزش کن حالت بهتر میشه شروع که میکنم حالم بهتر میشه و گرم میشم کامل انجام میدمش..

    سومیش میگم اگر بخواهی درامدت زیاد بشه باید روی خودت کار کنی عزیزم یاد بگیری تا در حرفه جدیدت

    به درامد ایده آل برسی امسال اجاره خونه 14 ملیون سخته اگر یاد نگیری

    وضعیت ات سال بعد بدتر میشه

    از اهرم رنج و لذت استفاده میکنم

    جوابه

    مرحله سوم

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    من توانمند هستم در هر شغل جدیدی

    من به توانایی هایم که خدا داده به من ایمان دارم

    من شکر گذارم که امروز به خوبی ورزش کردم

    من شکر گذارم برای استقامت ام

    من به لطف خدا مانند موفقیت های قبلی به موفقیت میرسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    Sara Ardavan گفته:
    مدت عضویت: 2120 روز

    «قسمت یک»

    1.واکنش من به تغییرات:

    تغییر دکوراسیون، غذا، تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …

    «فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت »:

    1.لذت بردن از تغییرات

    2.تکامل در جریان پیشرفت

    3.حس شادی و خوشی از تغییرات زیبامون

    «قسمت دو»

    2.شناسایی تغییرات در گذشته و کمک کننده به رشدم و به نفع منه«در نهایت نتایج مثبتی به ارمغان آورده است»:

    1.تصمیم به انجام تحقیقم با عمل به ندای قلبم:عزت نفس،ایمان قلبی به ندای درونی مون،وقتی این شد بقیه هم میشه

    «قسمت سه»

    3.برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر”

    کلید: سعی کن آرام آرام و از موضوعات کوچک شروع کنی و با ایجاد «تغییرات کوچک»، ذهن خود را برای لذت بردن از تغییر آماده کنی.

    1.زدن صابون گوگرد هر شب به مدت یه هفته«تاهفته اول اسفند»

    «قسمت چهار»

    4.عبارت تاکیدی مثبت «باورهای قدرتمند کننده در راستای استقبال از تغییرات»

    1.خدا در قلب منه و هر لحظه حامی و پشتیبان منه

    2.خدا عاشقِ رشد و پیشرفت منه، من هر لحظه تحت حمایت ویژه قدرت مطلق خدای جانممم هستم

    «قسمت پنجم»

    5.تغییری که به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟برنامه هامون برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده:

    1.مطرح کردن لیست آجیل شب عید:«انجام دادن بعد اتمام این تمرین»

    «قسمت ششم»

    6.برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی مون:

    دقیقا هر لحظه خدا با عشق و به زیبایی بهمون میگه، من هم با لذت و عشق انجام میدم

    «من هر لحظه هر لحظه به سادگی تغییراتی که خدا میگه رو در عمل انجام‌میدم»

    1.عشق:

    1.دیدن لذت پروفایل عزیزمون وقتی قلبمون آروم

    2.ثروت:

    1.پس انداز کارت ارزشمند تفریح مون«1010»

    3.سلامت، جوانی و زیبایی

    1.قبل خواب 4 نوبت ماساژ صورت زیبامون

    4.آرامش:

    1.من پرقدرت مراقب ورودی هام هستم

    در ذهنمون: رفیق صمیمی

    شنیداری:اعراض و گوش دادن هر آنچه مناسبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1058 روز

    *خدایا قلم دست تو ، کلماتت رو جاری کن

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان همراه در کلبه عشق

    قسمت چهارم خودشناسی از طریق آگاهی های ذهن

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    اولین چیزی که به ذهنم میاد برمیگرده به یکسال پیش ، من در مجموعه ای کار میکردم که محصولات غذایی رو بصورت مویرگی به فروش میرسوند ، شرایط بد شده بود و همه معترض بودیم ، تا اینکه توسط سرپرست فروش شرکت دعوت شدم به یک مصاحبه برای ویزیتوری

    هم من هم ایشون رفتیم برای مصاحبه ، که از قضا رقیب خودمون داخل شهر بود و یجورایی احساس خیانت بهم دست داد ، وقتی مصاحبه تموم شد داشت قلبم از دهنم میزد بیرون ، ترسیده بودم ، ناخواسته داشتم شغلمو تغییر میدادم و به شرکت قبلی پشت میکردم و احساس میکردم این کارم خیانته

    خیلی شرک داشتم ، از تغییری که میخواست بوجود بیاد وحشت کرده بودم ، واقعا روز بدی رو گذروندم ، درصورتی که شرکت جدید بسیار بهتر و موفقتر عمل کرده بود و الان که نگاه میکنم اگه قبول میکردم اونجا مشغول بشم خیییلی شرایطم بهتر بود اما نجواهای ذهنی منو فلج کرد از هر اقدام تازه ای

    احساس وابستگی داشتم به شغلم ، خیلی الکی خودمو متعهد به اونا میدونستم حتی اگه شرایط بدخیم میشد ، دیگه انقدر وضعیت ناجور بود انقدر مشکلات ریخته بود سرم که نون شب نداشتم بخورم اما بازم امید داشتم کارم بهتر میشه(داشتم خودمو گول میزدم وگرنه شرکت به هم ریخته بود و من ذهنیتم داغون بود و اصلا یک درصد هم ثروت و نعمتی دریافت نمیکردم فقط بدهی و بیچارگی بود)

    کار که بهتر نشد هیچی ، منو بخاطر مانده حسابهام نزد مردم، از فروش گذاشتن کنار و بهم گفتن مطالباتت رو بگیر بعد بهت مسیر میدیم(من از تیم فروش حذف شده بودم)

    اینجوری که من سنگ اینارو به سینه زدم جوابمو اینطوری دادن

    خب قانون داشت کارشو انجام میداد ، من وابسته بودم مشرک بودم چشمم به دست اینو اون بود ، کارمو درست انجام نمیدادم و از همه مهمتر در برابر تغییر مقاومت میکردم که طبیعتا نتیجه میشه اخراج

    من در برابر تغییراتی که باید انجام میدادم مقاومت داشتم ، میترسیدم ، شرک داشتم اونم شدید ، همیشه بهم الهام میشد الان وقتشه بزنی بیرون و کارتو عوض کنی ، چون آینده ای نداره این شرکت ، اما من گوش نمیدادم ، نشونه ها هم پشت هم میومد اما تا جایی پیش رفتم که خود خدا گوشمو گرفتو پیچید(اخراج)

    خیلی آبرومندانه تر میتونستم بزنم بیرون و برم سمتی که علاقه دارم بهش ، اما این وابستگی ریشه در باورهای من داشت

    من در زندگیم تا الان که 24سالمه کلا دوتا شغل اصلی داشتم ، بقیش چند ماهه بود اما این دوتا شغل رو خیلی ادامه دادم

    یه باوری بهم گفته شده بود که اون داشت کارارو انجام میداد آدمی موفق میشه که از این شاخه به اون شاخه نپره

    این باور منو ده سال زندانی کرد و نگذاشت تجربه کنم دنیای اطرافمو

    نذاشت یه مسافرت برم از ترس اینکه یا یکی جای من میاد یا اینکه اگه پنج روز برم مسافرت پنج تا 200تومنو از دست میدم و اگه بخوام جاش پر شه باید یکماه دیگه کار کنم

    این باور نذاشت مهارتی کسب کنم و مثل آبی راکد شدم ، اما الان دیگه احساس وابستگی ندارم.

    خدا خیلی جاها سیلی بهم زده ، از بس که من مقاومت داشتم که همون اولش شرایطو تغییر بدم اما ندادم ، تا اینکه دیگه خود خدا دست به کار شد

    تغییرات منو میترسونه ، همش به چگونگی بعد از تغییر نگاه میکنم و میترسم گیر کنم ، میترسم یه لقمه نون پیدا نکنم و از بین برم ، من آدم مشرکی هستم که سفت و سخت میترسه از تغییر

    اما شرایط جایی تغییر کرد که تغییرات اجباری به سمتم اومد و خداوند خودش همه جوره بهم تحمیل کرد تغییراتو

    نشونم داد اگه چند وقت بیکار شی از گرسنگی نمیمیری

    نشونم داد اگه روی این ادما حساب کنی، تو سخت ترین شرایط تنهاترین ادمی

    نشونم داد به هرکس خوبی کنی الزاما خوبی به سمتت برنمیگرده ، چون این خوبیِ تو ، بخاطر شرک توعه ، بخاطر اینکه تو چشم اون افراد( که فکر میکنی قدرتمندتر از تو هستن) عزیز دیده بشی خوبی میکنی

    و این خوبی به سمتت برنمیگرده ، بلکه شرک ورزیدی و باید تاوان بدی

    خدا نشونم داد بعد از هر تغییر چقدر نعمت نهفته

    همیشه مواقعی که در برابر تغییر مقاومت میکنم این مفهموم بهم الهام میشه ( اصل بقای اصلح )

    در این مفهوم استاد میگه ضعیف ها و کسانی که در برابر تغییرات ضعیف عمل میکنن( یا به نوعی مقاومت دارن در برابر تغییر) زیر چرخ دنده های این جهان لِه خواهند شد

    همیشه وقتی باید تغییری رخ بده این مفهوم بهم الهام میشه

    راهشو پیدا کردم، تنها راه برای آسان شدن دربرابر تغییرات توحیده

    فقط خداست که ایمانی بهت میده تا هر تغییری چه کوچیک چه بزرگ رو در زندگیت اعمال کنی

    تغییر به این صورته که :

    1-نمیدونی به نفعته یا نه اما میگی با توکل به خدا انجامش میدیم

    2-نمیدونی از چه راهی ، اما یاد شعر تو خود پای در راه بنما میفتی

    3-نمیدونی کِی میشه این تغییر به نتیجه برسه اما میگی نتیجه فقط لذت بردن از مسیره

    4-میترسی از انجام این تغییر اما اینجا ایمانت رو وسیله میکنی و میسپری به خودش

    5-نظرات اطرافیانت برای این تغییر منفیه اما تو میدونی وقتی احساس خوبی به این تغییر داری یعنی این کار خود خداست

    تغییر جذابه ، تغییر انسان رو رشد میده و به کمال میرسونه

    من در برابر تغییرات ضعیف بودم اما دیگه بصورت تکاملی تغییرات رو در زندگیم قبل از اینکه خدا بزنه تو گوشم اعمال میکنم ، حتی اگه ندونم چی میشه و کِی میشه و چطوری میشه

    میسپارم به خدای خودم که از کجا شروع کنم ،

    (من همینجا که متن اخرمو نوشتم بهم الهام شد از رابطم با همسرم شروع کنم, خدایا ممنونم)

    و خیلی منطقیه که تغییرات باعث رشد منه ، همین همه‌گیری بزرگترین منطق برای مثبت بودن تغییراتع ، همه کسب و کار ها ریختن سمت آنلاین و الان میبینیم که چقدر ایجاد کسب و کار و دریافت نعمت ها آسون شده ، چقدر همین شرکت آمازون رشد کرد ، همین تغییرات سبب شد دنیا به دنیای تکنولوژی اهمیت بیشتری بده و همین توجه ها به دنیای اینترنت باعث بوجود اومدن هوش مصنوعی چت جی‌پی‌تی شد، بعد از همه گیری بود که هوش مصنوعی و شبکه اینترنت 5G به بازار اومد و بیشتر اهمیت دادن بهش ، انگار دنیای ما بعد از اینکه سبک زندگی مردم تغییر کرد و به سمت آنلاین رفت ، توسط این تغییرات بسرعت هُل داده شد به سمت پیشرفت

    الان همه‌چیز با چهار سال قبل فرق داره و مشخصا زندگی ها خیلی اسونتر و زیباتر شده

    تغییراتی که بعد ها به نفع من شد:

    1-تغییر نگرشم راجب اینکه پدرمادرم باید یه کاری برام میکردن و حمایتم میکردن: تغییر این نگرش باعث شد خودکفا بشم از نوجوانی و خودم هزینه ازدواج و نامزدی رو بسازم و خودم خونه برای خودم ساختم از هیچ ، اونم وقتی 18سالم بود

    2-تغییر شغلم در سال 1401 از آشپزی به فروشندگی ویزیتوری: باعث شد رشد کنم در خیلی از مسائل، و درک من نسبت به قوانین رو بالا برد و کمک کرد از محیط لجن و شرک آور رها بشم و وارد دنیایی بشم که همش پیشرفته ، اونم پیشرفتی که منو متقاعد کرد که توانایی‌شو دارم به رویاهام برسم ، در اصل این تغییر رویای منو بزرگتر کرد

    جمله تأکیدی: از اونجایی که خداوند منبع انرژی کل کیهان هست و این انرژی بصورت ذاتی فقط در حال تغییره ، منم جزئی از این تغییر هستم و لاجرم باید به سمت تغییرات خودمو سوق بدم ، و این هماهنگی با تغییرات ،باعث رشد و پیشرفت منه ، چون تغییراتی که خدا میده همش مثبت و باعث رشد جهانه

    برنامم برای شروع تغییرات هم خدا خودش تو همین دیدگاه بهم گفته (ارتباط با همسرم) پس باید تعهد بدم که قبل از سیلی های خدا ، خودم تغییر بدم رابطمو(بهبود بدم)

    خدایا ازت ممنونم که این دیدگاه رو رهبری کردی

    استادجان از شما هم ممنونم که خیلی تکاملی به جایی رسیدی که واضح و آسان به ما آگاهی های خودتون رو انتقال میدید و ممنونم بخاطر دسترسی رایگان به مطالب سایت که قطعا گرانترین و ارزشمندترین گنج دنیای خودم این سایته

    ممنونم

    روز و روزگار خوش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    مریم رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    سلام ودرود خدمت استاد عزیزم ومریم جان

    استاد جان من مشکل اساسیم تمایل زیادم برای تغییر کردنه یه موضوع یک کار اگه دوتا سه ماه یک شکل بمونه منو خسته وافسرده میکنه

    همین ایراد باعث شده بود قبل از آشنایی باشما نتونم تویک کار بمونم مرتب تغیر هدف میدادم همه کارهامو نصفه کاره رها میکردم مرتب تغیر رویه میدادم و سختیشم میکشیدم و هیچ دست اوردی هم نداشتم تا هدف گذاری میکردم از خودم میپرسیدم چطور انجامش بدم وخودم برای خودم مسیر تعیین میکردم و همش هم نیمه کاره و ناقص تمام میشد

    نمیتونم بگم که ترس نداشتم واسه تغییرات زیادی که لازم هم نبود ولی انجامش میدادم ولی با وجود ترس ودلهره ببدون مقاومت خودمو مینداختم تو چالش

    مثلا هدف میزاشتم خونه بخرم خونه رو که میخریدم میگفتم حالا اینو بفروشیم مغازه بخریم میرفتم مستعجری

    تصمیم میگرفتم مهاجرت کنم جمع کردیم مهاجرت کردیم یک ماه نشده برگشتیم

    خلاصه با این دست و پا زدن های زیاد با باورهای خراب فقط خودمو اذیت کردم

    عاشق مسافرتهای چالشی هستم عاشق کوهنوردیهای چالشی هستم

    ولی با آموزه های استاد خیلی خیلی عالی شدم و اجازه میدم خدا هدایتم کنه آرامش دارم وسعی میکنم تکامل رو بفهمم و اجراش کنم ازمسیر رسیدن به هدف لذت ببرم و ادامه بدم و مرتب مسیرمو تغیی ندم

    یجورایی من از اون ور بوم افتاده بودم والانم دارم ولی خیلی کمرنگه

    کاش استاد درباره این مدل های رفتاری هم فایل درست کنین

    تغییر لازمه ی رشده

    تغییر لذت بخشه

    تغییره که نتیجه رو حاصل میکنه

    تغییره که میوه به دست میاد

    من تو این باورا هیچ مشکلی خدارو شکر ندارم

    ممنون استاد جان

    دنیای بدون تغییر رو اصلا نمیشه تصور کرد

    دنیایی وجود نداشت اگه تغییر نبود بیگ بنگ -کهکشانها-زمین -خورشید -گیاه-حیوان-وانسانی وجود نداشت

    خدایا شکرت بابت این همه تغییر درست که توزندگیم رخ دادکه الان اینجام خدایا شکرت که همچین قانون بینظیری داری که اگه نبود هیچی نبود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    محبوبه کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 3105 روز

    سلام استاد بی نظیرم

    من وقتی با چنین تغییراتی روبرو میشم با آغوش باز می پذیرم و دوست دارم تجربه اش کنم

    یادمه زاهدان زندگی میکردیم و قصد مهاجرت به شمال رو داشتیم خیلی از این مهاجرت می ترسیدم ولی از اونجایی که دوست داشتم تجربه کنم باتوکل اقدام کردم ونتایج خوبی برای من داشت

    بعد اومدیم شمال بعد از یه مدتی آگاهانه این تغییر رو انجام دادم خونه رو فروختیم و ساخت خونه ی بزرگتر رو شروع کردیم خیلی برام ترسناک بود و از اونجایی که دوست داشتم تجربه کنم توکل کردم و اقدام کردم که اینم برام نتایج خوبی رقم زد

    در حال حاضر هم دوست دارم تغییری به نوع رفتارهایم در روابط عاطفی بدم واین تغییر رو شروع کردم و خوب هم نتیجه داده

    سعی میکنم دیگه

    انتقاد نکنم

    غر نزنم

    سرزنش نکنم

    و…

    در عوض به طرف مقابلم با کلمات و جملاتم احساس خوبی بدم

    این موضوع باعث بهبود روابطم شده

    تغییر باعث بهبود و پیشرفت زندگی من میشه

    تغییرات نتایج لذت بخشی رو وارد زندگیم میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: