ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1597 روز

    بنام خدای مهربان

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید

    استاد عزیزم اکثریت ما با یه باور محدود کننده احاطه شدیم که از بچگی و دوران تحصیل یادمون دادن که تغییر سخته!! تغییر درد آور هستش!!وقتی میخوای تغییر کنی باید زجر بکشی

    و بخاطر همین باورها همیشه از تغییر فراری هستیم

    کسی یادمون نداده که تغییر خیر و برکت هستش

    تغییر یه پوست انداختن خیلی بی نظیر هستش که باعث پیشرفت ما میشه .تغییر کردن خداوند دوست داره.برای همه ما پیش اومده برای تغییر دکوراسیون خانه و مغازه که انجام میدیم چقدر انرژی اونجا تغییر میکنه چقدر خیر و برکت وارد اونجا میشه اونایی که مغازه دار هستند بهتر حرف منو درک می‌کنند وقتی تغییری تو دکور مغازه می‌دهند مشتری جدید هم میاد

    این یعنی چی ؟! یعنی اینکه خداوند تغییر کردنو دوست داره و این یعنی نشانه واضح یعنی اینکه در مسیر درست هستی

    و علت اینکه تغییر نمی‌کنیم همین باورهای محدود کننده هستش ترس ها و بی ایمانی

    اون روز در قسمت نشانه امروز من یه مقاله فوق العاده از خانم شایسته را خواندم که در مورد رابطه توحید عملی و شرک با قوانین کیهانی بود یه مقاله بی نظیر و پر از آگاهی و دوستانی که مطالعه نکردند حتما بخونید ش

    اونجا خانم شایسته عزیز در مورد دلیل ورود ما به این جهان مادی اشاره می‌کنند که ما با چه شوقی و انگیزه ی فراوانی پا به این جهان می‌گذاریم چقدر ما نترس بودیم توحیدی ترین لحظه عمر ما همان لحظه ورود به این کره خاکی بود با اینکه یک طفل ضعیف و ناتوان بودیم نترسیدیم و وارد یک جهان دیگری شدیم که هیچ تجربه ی در موردش نداشتیم و فقط می‌دانستیم که ما به انرژی وصل هستیم که تمام جهان از اوست و ما جدا از این انرژی نیستیم

    و حالا بقدری با باورهای مخرب پُر شده ایم که حتی جرات تغییر شهر یا کشورمان را نداریم و همگی اینها رابطه مستقیم با شرک درون خودمان را دارد

    به نظر من برای تغییر بهترین عبارت تاکیدی که میشه استفاده کرد اینه که خداوند عاشق تغییر هستش

    و این جمله رو با تمام وجودمون باید درک کنیم اونوقته که میتونیم پا به روی ترسهامون بگذاریم و دلیل اومدنمون به جهان را بهتر درک کنیم

    یعنی با یه کمی فکر کردن میشه فهمید که جهان هر لحظه در حال تغییر هستش و اگر ما مقاومت نکنیم در برابر این تغییر پاداش های بزرگی میگیریم و اگر مقاومت کنیم با سختی های خیلی زیادی بالاخره مجبور به تغییر میشویم و یا زیر این چرخ دنده های جهان خرد میشویم

    مثال این آلودگی هوا کل شهر های بزرگ درگیرش هستند باعث شده انسان به فکر تغییر خودروها از سوخت های بنزینی به الکتریکی بیوفته و حالا فکر کنید در ده سال آینده چقدر آب و هوای جهان پاک خواهد شد حتی من یک جای شنیدم یک خودروی الکتریکی کمتر از یک گوسفند در آلودگی هوا نقش داره و اینو مدیون همون تضادها که برای ما اتفاق افتاده باید بدونیم و این تضاد باعث تغییر در نحوه فکر کردن شده و نتیجه به دست آمده

    یا مثلا اگر دندان ما یه پوسیدگی جزئی داشته باشه حالا ما برای بهبود این کاری نکنیم این پوسیدگی بیشتر و بیشتر میشود و تا جایی که به درد شدید دچار میشیم و اونوقت مجبور میشویم که برای بهتر شدن کاری کنیم و هر چقدر این تغییر زودتر اتفاق بیوفته درد کمتری تجربه میکنیم

    نعمت ها در دل تغییرات هستند

    وقتی من در شرکت کار می‌کردم با اینکه اوایل خیلی خوب بود و بعدها به تضادی برخوردم که همجوره خداوند بهم میگفت تغییر کن اما من ذهنم مقاومت داشت و نجواها قدرت بیشتری داشتند تا اینکه کار به جای رسید که دیگه نتونستم ادامه بدم ترس ها وجود داشت اما کارها جوری پیش رفت که الان هم از نظر زمان و هم از نظر درآمد خیلی با شرایط اون موقع فرق داره

    خوب الان در این شغلم باید تغییراتی انجام بدم ولی هنوز اون تغییر بزرگ انجام نشده چون بازهم ترس ها و نجواها اجازه انجام کارها را نمیده

    تغییراتی که باید انجام بدهم در سیستم حسابداری هستش که بعضی موقع ها به مشکل بر میخورم و اگر به زودی تغییرات لازم را انجام ندم با کلی درد و رنج مجبور به تغییر خواهم شد

    یا مثلا کسب و کارم را به بستر اینترنت انتقال بدم

    کلی مقاومت دارم با این تغییر و باید برای این یک جهاد اکبر شروع کنم

    برای این تغییرات ابتدا باید باورهای مناسب پیدا کنم دنبال الگوها باشم وقتی باورهای مناسب دارم اون ترس کمتر میشه تبدیل میشه به ایمان و وقتی ایمان داشته باشم حرکت میکنم و اون تغییر آروم آروم به وجود میاد

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    رویا محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 1106 روز

    به نام الله

    سلام استاد

    من با تغییر کردن خیلی مشکل دارم و داشتم که البته بعد از اشنایی با شما و برنامه ها یه سری تغییرات اگاهانه ایجاد کردم ولی هنوز نمیتونم یه سری کارا رو انجام بدم که با این فایل فهمیدم از تغییر میترسم مثلا همه ظرفای اشپزخونم طوسیه اگر بخوام یه رنگ جدید بخرم کلی مردد میشم و احتمالا بعدش پشیمون میشم یه میز داشتیم گوشه ی خونه که کلی جا گرفته بود من نمیتونستم جاشو عوض کنم بزارمش یجا که کمتر تو دست و پا باشه ولی بلخره انجامش دادم حتی واسه عوض کردن خونمون که بریم جای بزرگتر و یه محل بهتر کلی مقاومت داشتم که نه ما نباید ازین ساختمون که توشیم بلند شیم ماشینمونو که فروختیم به همسرم گفتم دوباره از همون و از همون مدل خریدیم حتی همون رنگ:/

    مثلا به یه رنگ گیر بدم دیگه نمیتونم چیزی با رنگ جدید بگیرم و همیشه همه وسایلام حتی لباسای بچهام چندتا رنگ محدوده معمولا

    تغییراتی که ایجاد کردم تو خودم یکی کوتاه کردن موهای بلندم بود که با کلی مقاومت انجام شد و هر دفعه بیست سانت میزدم که یهو شوکه نشم ولی وقتی کامل کوتاه کردمشون خیلی لذت بردم و اصلا الان نمیذارم موهام حتی یه سانت بلندتر بشه البته الانم تو مدلش تغییر نمیدم چند بار گفتم برم خرد بزنم ولی نتونستم که دوست دارم الان اینکارو اگاهانه انجام بدم یا کنار گذاشتن کامل ارایش یکی از تغییراتم بود یا رفتن به سمت استایل لباسم که راحت میپوشم هم یکی دیگه بود و اینکه خونم رو ساده کردم و وسایل اضافه و دکوری رو جمع کردم تا راحت باشیم یکی دیگه از تغییرات بود در کل هر چقدر که بیشتر با استاد همراه و همدل شدم یه تغییر اساسی کردم و تو شخصیتم بیشمار تغییر شکل گرفته که اصلا باعث شده یکی دیگه بشم

    و بابت همه ی تغییراتم از خدا و شکا استادجان تشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    بهزاد محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2064 روز

    به نام خدا

    سلام

    تغییری که برا من اخیرا رخ داد این بود که توی سرکار،کار به من سپرده میشد هر از گاهی اگه قبلا بود یه جوری از زیرش فرار میکردم اما الان با اینکه ذهن من نجوا میکرد نه سخته قبول نکن اگه نتونی چی،اما من به خاطر کار کردن روی خودم قبول میکردم و میگفتم میریم تو دلش و انجامش میدیم به یه شکلی و وقتی میرفتم توش همش به خدا میگفتم خدایا تو هدایتم کن تا بتونم کار رو خوب پیش ببرم و بارها هدایت خداوند رو میدیدم تو کار و حتی یکی دوبارم اشتباه کردم و با کنترل کردن ذهنم دیدم که چقدر برام خوب بود اون اشتباه و چه تجربیات و درس ها و رشدی برام داشت خدایا شکرت

    چقدر کار برام لذت بخشتر میشه وقتی که کار به من سپرده میشه و من باید مدیریتش کنم و یه حس خلق کردن خوبی بهم دست میداد و البته که انگیزه منو بیشتر میکرد تا خودم بیام سراغ این تغییر و خودم بخوام که کارو به من بسپرن.

    تغییراتی که من تصمیم گرفتم انجام بدم صبح نیم ساعت یه ساعت زودتر بیدار شدنه که قبل از اینکه بخوام برم سرکار بیام تمریناتم رو انجام بدم و با احساس بهتر برم روزم رو شروع کنم

    تصمیم گرفتم که گوشیم هر سه ساعت یه بار آلارم بزنه و من بیام شکرگزاری کنم

    تصمیم گرفتم از آدمایی که به درد رشد و پیشرفتم نمیخورن رو رابطمو کم کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2753 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد و دوستای عزیزم

    اول بگم که خداوند توفیق اینو به من داد که بعد از 6 سال که در این خانواده حضور دارم، همین چند روز پیش دوره بینظیر عزت نفسو برای خودم بخرم و از بیس شروع کنم دوره ها رو گوش دادن و برم جلو

    الان جلسه اولو بار سومه که گوش دادم ولی عجیب با صحبتای استاد و تغییرات همین چند روز من هماهنگه.

    من همیشه آدم تغییر پذیری بودم، خودم همیشه خواستار تجربه چیزای جدید بودم، چه توی راهی که میرم، مثلا از خدا میخوام هدایتم کنه ممکنه هردفعه از یه راه متفاوت برم، چه توی غذایی که میخورم ممکنه یه دفعه یه غذای جدیدی بیاد جلوم من سریعا میرم امتحانش میکنم

    و بزرگترین و حساس ترین تغییر زندگیم مربوط میشه به 3_4 روز پیش تا همین دیشب که بالاخره اون تغییر نهایی شد

    من یک سال و نیم با دختر خانمی که هم کلاسیمم بود توی دانشگاه، خیلی دوست بودم، دوستای واقعا صمیمی، به قول خودش من بهترین دوستش بین همه آدما بودم و اون هم واسه من ارزشمندترین و نزدیکترین آدم بود.

    اما قضیه اینه که من بیشتر از یه ساله که در دلم حس عشق بی وجود اومده بود، با اینکه میدونستم اون همیشه میگه از رابطه عاطفی و عشق و عاشقی بدش میاد ولی احتمال میدادم که ممکنه واسه من فرق کنه، واسه همین این مدت زیاد حرفی نزدم در موردش و فقط محبت و رفتار خوب و صمیمانه بود که از من میدید، حدودا یک ماه آخر رفتارمو بردم به سمت اینکه عاشقانه ابراز محبت کنم چون خسته شده بودم از هیچ حرکتی نزدن،

    اما جالب بود برام که آخر این یک ماه بهم گفت اصلا متوجه نشده که نیت من عشق و نه دوستی سادست، ولی احتمالا به خاطر دوره عزت نفس بود که من تصمیم گرفتم قبل از روز ولنتاین بالاخره جواب نهایی رو بگیرم و هم خودمو راحت کنم از توی برزخ زندگی کردن هم اون بفهمه ماجرا چیه. چون واقعا برزخ فشارش بیشتر از نتیجه نامطلوبه چون استاد توی دوره گفتن که تردید و شک بزرگترین سمه برای اعتماد بنفس و چقدر سم ها توی ذهن من ترشح شده به خاطر اینکه این همه وقت سفره دلمو باز نکرده بودم چون میترسیدم به منم جواب منفی رو بده که به بقیم داده، به قول شما مقاومت داشتم از تغییر دادن این رابطه.

    اتفاقی که افتاد و خیلی برام عجیب بود، گفت عشقی توی وجودش فعلا نیست و فکر میکنه عشق زندگی آدمو نابود میکنه، البته نکته خیلی خوشحال کننده برام اینجا بود که پرسیدم اگر الان این حسو نداشتی، بازم جواب رد بهم میدادی؟ و گفت نه و من براش کسی بودم که میخواسته

    خیلی جالب بود که پل بین من و اون یه دوستی بود که خیلی صمیمانه و بدون تغییر بود، نه شدتش کم و نه زیاد میشد، پنیری بود که جابجا نمیشد،

    ولی با خودم عهد کرده بودم و به قولی پی این قضیه رو به خودم مالیده بودم که یا جواب مثبت میگیرم و یه رابطه عاشقانه رو شروع میکنیم، یا هر اتفاقی بیفته میشه الخیر فی ما وقع. آماده بودم واسه جواب نادلخواه. با اینکه خیلی دوسش دارم.

    آخرین حرفامون دیشب به این سمت رفت که یه مدت نمیتونه حتی حضوری باهام صحبت کنه و ببینتم و شاید واسه یه مدت نخواد باهام در ارتباط باشه، مایی که هرروز و هرشب با هم صحبت میکردیم.

    ولی به خودم گفتم اولا من باید یه فرقی داشته باشم با بقیه ناسلامتی دارم میگم دارم روی خودم کار میکنم، دوما من آماده بودم که اگه اونطوری که میخوام نشد، شاید ظاهرش بد باشه و درد داشته باشه ولی باعث بهتر شدن اوضاع میشه، یا اینه که اون نظرش عوض میشه(که البته خودش باید بخواد و من نمیتونم تغییری در وجودش بدم) یا مسیر زندگیمون جور دیگه ای پیش میره

    بهم گفت کاشکی از عشق و رابطه حرفی نمیزدی و میذاشتی بعد از تموم شدن دانشگاه میگفتی شاید زمان نظرشو در مورد عشق عوض میکرد ولی، این میشد یک سال دیگه رابطه برزخی و شک و ترس و دودلی.

    و من دردشو چشیده بودم و حاضر نبودم یه اشتباهو دو بار تکرار کنم.

    به قول استاد توی دوره، یه کاریو انجام بدی و نتیجش حتی بد بشه به ظاهر، بهتر از اینه که انجام ندی و همش فکر کنی که ممکنه نتیجه خوبی نداشته باشه. حداقل از خودت مطمئنی که کم نذاشتی، متوقف نشدی

    آدم با اعتماد بنفس کسی نیست که مطمئنه همیشه موفق میشه ولی مطمئنه که همیشه ادامه میده.

    جواب نه بهتر از بی جواب موندنه با اینکه رفیقام همه فکر میکردن امکان نداره جواب رد به من بده.

    از این خوشحالم که قدمی برداشتم واسه واضح شدن تکلیفم، توی ترس نگفتنش نموندم.

    مورد بعدی در مورد کارمه، چندین سال با رفیقم زیردست بودیم و شرایط مالی بد و شرایط کاری منزجر کننده

    الان یک ماهه جداییم و داریم باهم کار میکنیم، هم بیشتر درآمد داریم هم آرامش خاطری داریم که با هیچ چیز عوضش نمیکنیم

    حتی تغییر توی ظاهرم، موهام همیشه کوتاه بود ولی تصمیم گرفتم بلند بذارمشون و الان حتی وقتی استایلشم نمیدم رو همون حالت شلخته خودشم یه حالت خوبی میگیره و بهم میاد

    از تغییر توی لباسام بگم که هیچ وقت لباس گشاد و راحت نمیپوشیدم ولی امتحانش کردم و دیدم بد نیست

    واسه بحث ورزش و تمرینم(بدنسازی) یه مربی بهم گفت که حیفه که جاده خاکی بری و درست بدنتو پرورش ندی، من همون لحظه بهش گفتم پس من در اختیارت، کاری که لازمه رو انجام بده و الان حس میکنم که دارم بهتر میشم.

    خداروشکر میکنم از اینکه الان دارم این صحبتارو مینویسم. خداروشکر میکنم که مثل بدنه جامعه رفتار نکردم، خداروشکر میکنم که هرچند کم ولی به هدایت الله خودم سعی کردم گوش بدم چون اگه بهش گوش بدی به همه چیز میرسی، اگر گوش ندیم به هیچی نمیرسی.

    خدایا شکرت واسه استاد عزیزم

    واسه اولین دوره خودم در سایت بعد از این همه سال که باید تکاملمو طی میکردم.

    خدایاشکرت

    دوستون دارم

    دستتون در دست الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    مرتضی دیندار گفته:
    مدت عضویت: 1065 روز

    بنام رب العالمین

    سلام و احترام خدمت استاد عباس منش و همه ی خوبان

    من یکی از تمرینات این روزام عدم‌ مقاومت هست آگاهانه تلاش میکنم که مقاومت نکنم. ،اما بعضی مواقع یادم میره، اما خویش اینکه یا همان لحظه ویا ی ساعت وبعضی وقتا ی روزه دیگه متوجه میشم ک نباید مقاومت کنم.

    دیروز پسرمو برده بودم دندون پزشکی با اینکه وقت ام گرفته بودم اما دکتر رفته بود ،این اتفاق چندمین بار بود که تکرار میشد ،چنان عصبی بودم که همون لحظه دکترو می‌دیدمش باهاش دعوا می‌کردم.

    با عصبانیت اومدم بیرون این قدر عصبی‌ بودم که دو بار دور برگردند رعد کردم وکلی تو ترافیک موندم شب که بهش فکر میکردم بخودم گفتم، مگه قرارمون عدم‌ مقاومت نبود، بعدش متوجه شدم که انسان فراموش کاره و باید هر لحظه مراقبه داشته باشه

    جالبه فردای اون روز دکتر اصلان نیومد این دفعه هم یه کم نرم تر عصبی شدم و زود یادم اومد که مقاومت نکنم

    در کل سعی میکنم شرایط فعلی رو همون جوری که هست بپذیریم ومقاومت نکنم در بیشتر مواقع هم در حوزه خودم موفق عمل میکنم

    به قول استاد یه دفعه اتفاق نمی‌افته ،اروم، اروم و تکاملی هست یک رونده، مهم تلاش آگاهانه منه که دارم بهتر میشوم البته که توکل کردن، رها بودن، تسلیم شدن و اینکه الخیر فی ما وقع

    اصل و اساس هر تغییری هست وتوجه به نکات مثبت هر مسئله و زیبا بین بودن وزیبا اندیش بودن ما رو زودتر به اهدافمون میرسونه.

    قبلآ من این باورو داشتم که نباید تغییر کرد وخیلی هم از پدر ،مادر و جامعه شنیده بودم که از شاخه ی ب شاخه ای پریدن خوب نیست، اما روند اخیر زندگی به من یاد داد وذهنمو منطقی کرد که تغییرات موج رشد من میشود حتی آشنایی من با استاد عباس منش و سایت شون دست خوش همین تغییراته و بعد از اینکه من تغییر کردم شرایط وامکانات وفرصت ها پدیدار شدن. مثل دانه تخمی که با تغییر و تبدیل به ریشه وساقه تنومند میشود.

    بنابراین تغییرات ن تنها ما رو ضعیف نمی کنه بلکه ما رو بزرگترو قویتر میکنه.

    در گذشته با اینکه خیلی مقاومت می‌کردم وتلاش ومقاومت سختی بود اما گذشت زمان به من یاد داد که بهترین کار ممکن عدم‌ مقاومت در برابر هر تعبیری هست .

    همون رهایی و تسلیم بودن و البته این زمانی لذت بخشه که توکل بی چون و چرا داشته باشیم.

    تغییرات جدیدی که من همین چن روز پیش انجام دادم اینکه دیگه روز ای که بیکارم تو خونه نمونم و میرم مسافرت ودر شهر سرعین پسر عموم یه خونه داره که اکثر اوقات خالی هست ومن کلیدشو دارم میرم اونجا و خودمو رگبار می‌بندم به اهداف و تمریناتم اتفاقا یه سری الهامات و هم زمانی ها در زندگیم رخ میده واسونی وفراونی به همراه داره .

    تغییرات بعدی من

    روزی یه وعده غذا میخورم وهیچگاه احساس قشنگی نمیکنم چای کم میخورم در عوض آب زیاد میخورم واکثر اوقات تنهام واین یعتی تمرکز و توجه بیشتر ب آنچه که میخوام

    تغییرات یعنی پوست اندازی یعنی رشد

    تغییرات یعنی در جریان بودن

    تغییرات یعنی جنب جوش مثل آب

    تغییرات یعنی نترس بودن یعنی جسارت

    تغییر یعنی عدم‌ مقاومت

    تغییر یعنی توکل تغییر یعنی خود شناسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1623 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    خداوندا تن از هدایتگر وپناه ومونسم تویی .

    هدایتم کن به هر آنچه تو میدانی برایم بهتر است

    که هیچ نمیدانم .

    با سلام ودرود خدمت استاد جانم ومریم جان

    دوروز میشه دقیقا داشتم به همین موضوع که هدایت خداوند بود که شما هم در موردش فایل گذاشتید موضوع تغییر فکر میکردم .

    چه قدر خوبه تغییر اگر نجواها را کنترل کنیم با توکل به خدا وقدم برداشتن .

    از زمانی که با شما آشنا شدم متوجه شدم باید قدم بردارم برای تغییرم وفقط با فایل شنیدن وحرکتی نکردن چیزی در درون ما عوض نمیشه .

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است .

    سوال این قسمت

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    راستش قبلا از تغییر وحشت داشتم حتی از اینکه بهش فکر کنم می ترسیدم .

    وقتی می‌خوام از منطقه امنم بیرون بیام وکاری که تا به قبلش انجام ندادم را انجام بدم اینقدر ذهنم حرف میزنم ومیترسوندم که فکر میکنم خراب میشه هر کاری کنم .

    ولی وقتی برخلاف حذف های ذهنم رفتم جلو دیدم چقدر با تمرین بهتر میشم .

    استاد. تو این 6ماه سه بار کارم را تغییر دادم و ذهنم می‌گفت نرو بدتر میشه کارخوب نیست ولی وقتی از کارم اومدم بیرون به کاربهتر وراحتتر هدایت شدم وچقدر با انسانهای بهتر هم فرکانس شدم .

    مخصوصا که وقتی منزلم را بعد از 15سال تغییر دادم چقدر برام خوب شد .

    15سال ذهنم می‌گفت نرو اسباب کشی سخته اجاره دادن سخته .

    ولی دیگه رفتم وچقدر نتایج عالی گرفتم .

    به کارکردن هدایت شدم .

    انسانهای بهتر وشهرک بهتر

    هرجا موندم تو نقطه امنم همه چی بدتر شد وتضادها بهم فشار آورد

    وقتی که می‌دونم جهان در حال تغییره

    فصل ها وحتی بدن انسان هم تغییر می‌کنه حتی سلولها هم تغییر میکنند چرا باید ما تغییر نکنیم .

    مگه میخواد چه اتفاقی بیفته با تغییر ،

    همه چی بهتر میشه حتی اگر در ظاهرش بدهم باشه بعدش میفهمیم خیری در اون موضوع بوده

    آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!

    قبلا اصلا مخالف تغییر بودم وخودم را گول میزدم که نمی‌خوام اذیت بشم

    ولی دیدم با هر تغییری حتی دکوراسیون منزل چقدر احساسمون بهتر میشه .

    انگار انسانها هم نیاز به تغییر دارند تا رشد کنند مثل باورهامون که اگر تغییر کنه چقدر نتایج بهتر میشه .

    آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!

    حتما خیری هست

    من خودم تغییر نکنم جهان تغییرم میده بهتره خودم‌برم استقبال تغییرات

    مثلاً من فقط خودم را بسته بودم به کار خونه وپخت وپز

    رفتم کارکردم وباورهای افراد را دیدم تو محل کارم

    مدل کارکردن صاحب کارهام ونتایجشون خیلی خوب برای ذهنم منطقی شد که هر کس نون باورهاش را میخوره .

    اومدم خودم را به چالش کشیدم واز خدا هدایت خواستم ورفتم سرکار

    چقدررشد کردم

    هر قدمی برای تغییر به دل ناشناخته ها یعنی ایمان به چیزی که نمی‌بینی وخدا حتما تو را در مسیر درست قرار میده .

    چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟

    تغییر منزل و محل زندگیم

    که به شدت مخالف بودم وترس داشتم ولی وقتی انجام‌شد دراز خیر و برکت شد برام و چقدر از نقطه امنم اومدم بیرون وپول ساختم .

    رفتن به کار

    چقدر اولش میترسیدم وهبچی بلد نبودم ولی 6ماهه خیلی عالی یاد گرفتم مثلاً ماست درست کنم .بفروش, ترشی یاد گرفتم ,فروشندگی وحساب

    قوی تر شدم .

    تغییر در دکوراسیون اتاق که چقدر اولش برام بزرگه

    ولی وقتی چیدمان را تغییر میدم احساسم عالی میشه ولذت میبرم .

    مرحله سوم:

    یک یا چند عبارت تاکیدی مثبت بنویسید که کمک می کند ذهنیت شما در برابر تغییر بهتر شود و باورهای قدرتمند کننده ای در راستای استقبال از تغییرات، در ذهن شما ساخته شود.

    1-به لطف خدا من برای هر تغییری آماده ام .

    2-من به استقبال تغییرات جدید در زندگیم میروم .

    3-من از خداوندم هدایت می‌خوام برای تغییرات جدید در زندگیم

    4-من باهر تغییری قوی تر میشوم

    5-لازمه رشد وبهبودی ،تغییر کردن است .

    6-هرتغییرم به گسترش جهان کمک میکند .

    7-پیش به سوی تغییرات ورفتن به دل ناشناخته ها

    8-خداوند حامی من در هرتغییری هست .

    مرحه چهارم:

    به این 3 مورد فکر کن و با دقت پاسخ بده:

    مورد 1: در حال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    در حال حاضر دوست دارم به کار حسابداری آشنا بشم وخودم را ارتقا بدم

    کار وبیزینس خودم را دنبال کنم وبه جای کار برای بقیه برای خودم کارکنم وازادی بیشتری داشته باشم

    وقت آزاد تری برای پیاده روی وکوه‌ داشته باشم وبهذمار بهتر وراحتتر هدایت بشوم.

    مورد 2: مورد را یادداشت کن و سپس توضیح بده چه برنامه ای برای اجرایی کردن این تغییر به تعویق افتاده داری؟

    به امید خدا دارم کم کم کار خودم را انجام میدم وشروع مردم از دوروز پیش وخیلی ذوق دارم براش

    چون آدم خودم هستم وقتم برای خودمه وازادترم .

    مورد 3: با توجه به آگاهی های این فایل، به صورت کلی از این به بعد چه برنامه ای برای ایجاد ذهنیت ” استقبال کننده از تغییرات” در زندگی ات داری؟

    دوست دارم هر تغییری وهرچیز جدیدی راکه به رشدم کمک می‌کنه بپذیرم وبی مقاومت باشم در مقابل تغییرات جدید

    میبینم که با هر تغییری چقدر توانایی هام را بهتر شناختم ومیگم خدایا چی ساختی .

    الحق که شایسته بودیم که فرشته ها به ما سجده کردند.

    باید شیطان حسادت کنه به ما چون خدا میدونسته چی ساخته

    استاد تو این مدت که کار میکنم خیلی قوانین شما را که از قرآن بود در بین افراد جامعه دیدم وهمش درست بود .

    هرکس هر جایی هست درست سرجایش درستشه

    چقدر سپاسگزارخداوندم که مرا باشما آشنا کرد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  7. -
    فرزانه ارزشمند گفته:
    مدت عضویت: 730 روز

    سلام و درود و رحمت پروردگار به همه عزیزان

    سپاس بیکران از استاد عباسمنش عزیز بخاطر زحمت و تلاشی که برای آماده کردن این فایلهای خودشناسی متقبل میشن….

    میلیون ها بار سپاس از پروردگارم، از خدای خوبی ها، بخاطر اینکه فرصتی دوباره به من داد تا درکنار بهترین بنده هاش، به کمال برسم….و من رو جزو انسانهایی قرار داد که به تعبیر قرآن از آن…انعمت الیهم یاد شده…

    مهمترین دستاوردی که از حضور توی این سایت بهش رسیدم ، مهمترین و ارزشمندترینش..‌

    رسیدن به درک وجود خداوند در این جهان ، احساس کردن خداوند مهربانی که شبها قبل خواب بهش میگم خدایا منو در اغوشت بگیر…خدایی که حضورش رو حس میکنم….و عاشقانه صداش میزنم و مغرورانه و با تمام وجود ازش هرجا لازم باشه یاذ میکنم

    شکرت خدای خوبم…دوستت دارم…

    قبل از اینکه به سوالات این فایل جواب بدم…

    دوست دارم بگم که…چه همزمانی های بی نظیری رو توی زندگیم میبینم…

    وسط اذر ماه بود که یکی از مدیران و همکاران سابقم در دبیرستان خیلی اصرار کرد که به علت کمبود معلم بیام و یک روز اضافه کاری بردارم…

    یکی از درس ها…تفکر و سبک زندگی برای مقطع هشتم هستش.درست وقتی این درس رو تحویل گرفتم که روی مبحث عزت نفس بود…من که دانشجوی دوره احساس ارزشمندی بودم…

    هرچی از این درس به بچه ها میگفتم…سیر نمیشدم….

    طبق این درس..

    اولین شرط برای رسیدن به احساس خود ارزشمندی… توکل و ایمان به خداوند هستش…

    به این نقطه که رسیدم اینقدر لبریز از عشق خداوند شدم اینقدر قشنگ این درس رو بهشون دادم..

    که دانش آموزانی که جلسه اول نظم کلاس رو رعایت نمی‌کردن..صدایی ازشون بلند نمیشد…همه سرتاپاگوش شده بودن… انگار که تشنه این تعالیم بودن….

    خیلی خوشحال شده بودم که بالاخره توی نظام آموزش پرورش همچین درسی گذاشتن …جای خالیش رو احساس میکردم…و چقدر احساس خوبی داشتم که اموزش این درس به من محول شده بود…

    و اما…. سوال اول ..

    وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟

    از وقتی خودم رو شناختم… کاملا باور دارم دختر قوی و جسوری هستم… توانایی انجام هرکاری رو دارم…

    21 سالم بود که بخاطر اینکه مهندس کیفی یک شرکت تولیدی در یک شهر دیگه بشم…به اون شهر مهاجرت کردم و مستقل شدم…حرف دیگران برام مهم نبود… از تغییر شرایط نمی‌ترسیدم…. کاملا قوی بودم…اماده هر چالشی بودم…

    اگر قرار بود تغییری با خواست و میل خودم توی زندگیم بدم…در حیطه کاری….

    کاملا ازش استقبال میکردم…

    اما تا جایی که یادم هست…اگر دیگران میخواستن بگن تغییر کن ، در این زمینه مشکل داری و….مقاومت زیادی میکردم….

    که البته الان که میبینم بیشتر انتقاد های دیگران ، بیشتر در مساعل شخصی زندگیم بود…و خب طبعا هر شخصی از اینکه کسی حریم شخصیش رو نشانه بره…مقاومت میکنه‌.‌..

    اما در زمینه کاری، بی نهایت قوی ظاهر میشم…در مقابل تغییر….

    اول مهر با شروع سال تحصیلی…دوست داشتم از بعضی از همکاران سابقم جدا بشم… اما خب راهی نداشتم چون تابستون درخواست جابجایی نداده بودم…

    اما وقتی مدرسه رفتم..زنگ اول نشده بود که از طرف اداره مدیر و معاون جدید جایگزین شده بود و همکارم با نگرانی اومد و گفت بیا ماهم بریم و این ها خیلی سخت گیر هستن و…….!!!

    بهش گفتم میحوای بری برو…من میمونم و هرچی پیش اید خوش اید…

    از طرفی بی نهایت خوشحال بودم که همکارم میخواد بره…و انگار خیلی اسون و راحت من جابجا شده بودم بدون کوچکترین کاری…

    الان با کذشت 5 ماه از سال تحصیلی …بی نهایت خوشحالم که جابجا نشدم و موندم و با تغییری که توی کادر آموزشی بوحود اومده بود کنار اومدم…

    جو بسیار خوب و صمیمانه و در عین حال پویا و پر تلاشی بین همکاران هستش…و اونقدر رضایت دارم که منی که میخاستم امسال ک گذشت، برای سال اینده تغییر وضعیت بدم که به مقطع دبیرستان برم…دلم نمیاد اینجا رو ترک کنم …

    اما با این وجود ….همه چیز رو به خدا سپردم و اماده دریافت هر خیری از سوی الله هستم…

    هفته گذشته یک طرحی در مدرسه اجرا شد بدین صورت که معلم های هم پایه‌…. مثلا اگر دوتا معلم پایه چهارم هست…

    این دو جابجا بشن و کلاس اون یکی رو یک روز تدریس کنن ….و کلاس خودش رو به اون همکار بده..‌

    بعضی از همکاران خیلی غر میزدن که وای سخته …من به کلاس خودم عادت دارم…و…..

    اما من با روی باز و احساس خوب سرکلاسشون رفتم و دانش آموزان عاشقم شده بودن…و همشون میگفتن خانم بازم بیا…و برای روز معلم برای شما هدیه میاریم و …..!!!

    یکی دیگه از مواردی که دارم سعی میکنم خودم رو توش تغییر میدم…

    احساس دوست داشتن خودم با همین چهره و همین چروک های صورت و….هستش…

    هفته گذشته برای انجام تزریق بوتاکس به مطب دکتر رفتم..‌.

    شغل ما به واسطه اینکه همش در حال صحبت هستیم و در حال بروز احساسات ( تاکید، خشم و…) کمی پوست صورت پیشانی و اطراف دهان کشیده میشه و من هرسال با شروع تدریس این موضوع بیشتر به چشم میاد…

    وقتی توی مطب نشسته بودم و منتظر نوبتم بودم… تصمیم داشتم که خط لبخندم رو هم پر کنم قبل از اینکه عمیق تر

    بشه…

    داشتم فکز میکردم بزار یک سی سی ژل هم لب بزنم یک تغییر کوچیک و طبیعی….

    اما بعد گفتم نه … همینطور که هستم خوبه و خودم رو دوست دارم و خیلی زیبا هستم…

    و خیلی خوشحالم که تونستم تصمیم درستی بگیرم و به بوتاکس و خط لبخند اکتفا کردم…

    امروز جمعه، ساعت یک بعدازظهر نوبت آرایشگاه برای ترمیم لایت رنگ موهام داشتم..

    صبح که بیدار شدم ، انگار کاملا منصرف شده بودم…

    گفتم چرا باید 6 ساعت وقتم رو توی آرایشگاه بگذرونم و کلی هزینه کنم و در اخر موهای ضعیف و سوخته ای تحویل بگیرم ‌‌‌…

    همینجور ک موهام هستن خوبه ….

    به ارایشگر پیام دادم که منصرف شدم و امروز نمیام و

    موندم خونه و کارای عقب افتاده رو انجام دادم….

    وقتی خودم رو مرور میکنم ، احساس میکنم بزرگتز شدم…عاقل تر…صبور تر….دوست داشتنی تر….

    خودم رو دوست دارم…

    خودم رو تسلیم جریان زندگی میکنم و با هر پستی بلندی کنار میام….

    چون دارم یاد میگیرم …چون دارم تمرین میکنم که جلوتر از من خدا داره قدم برمیداره….

    چون میگم این اتفاق این شرایطی که پیش اومده قطعا میخواد به من پیامی برسونه و اماده میشم برای این تغییر..

    مقاومتی ندارم از اینکه الان قراره چی برام پیش بیاد…سعی میکنم از دل اون چالش…نکات مثبت و خوبش رو ببینم و بکشم بیرون و لذت ببرم از مسیر…

    آگاهانه تر قدم برمیدارم…

    ذهنم چموشم رو بیشتر مغلوب میکنم….

    به انسان ها و شرایطی که توش قرار میگیرم ، نگاه مثبت تری میندازم…

    اما خب …در بعضی موارد دوست دارم تغییر کنم… مثلا دوست دارم در کنار تدریس…کلاس آرایشگری برم…. کلاس قالی‌بافی برم…اما همش به امروز و فردا میندازمش… در واقع دوست دارم در اینده این شغل هارو هم داشته باشم…

    یکی از دلایلی که نمیزاره برای آرایشگری اقدام کنم …اینه که وقتی توی برنامه دیوار نگاه میکنم میگم ای بابا…مثل قارچ رشد کرده آرایشگری…فوقش برم اینهمه هزینه کنم و آموزشش یاد بگیرم..

    اخرش مشتری از کجا بیاد و…….!!!

    باور های محدود کننده زیادی در این مورد دارم که باید ذر مقابلش باور های قدرتمند کننده بسازم…

    اما میدونم که میتونم

    میدونم که می‌خوام….

    و از الان به خودم قول میدم که اون قسمت از ذهن محدود کننده که باورهای منفی داره رو بشناسم و در مقابلش باوزهای قوی بزارم….

    من اماده هرگونه تغییر در تمام ابعاد زندگیم هستم

    من همراه جهان در حال تغییر، تغییر مثبت هستم

    من در حال رشد و شکوفایی و ایجاد تغییرات بزرگ در زندگیم هستم

    من هر لحظه اماده تغییر و بهبود در هر جنبه ای از زندگیم هستم

    من در جریان تغییرات زندگی، یک برنده هستم

    همه تغییرات جهان ، در جهت ورود ثروت و سلامتی و عشق به زندگی من در حال برنامه ریزی شدن است

    الهی شکرت رب العالمین..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام خدا.

    سلام.

    داشتم فکر میکردم دیگه کجاها واردِ تغییر شدم، متوجه شدم وقتی روی اشتباهاتم و درس هایی که ازشون متوجه شدم، کار میکنم، و تلاش میکنم با استفاده از اون درس ها، اشتباهاتم رو تکرار نکنم، پس دارم خود خواسته تغییر ایجاد میکنم.

    مثال: چند روز پیش صحبتهایی پیش اومد خونه مامانم که خواهرم ناراحتیشو بابت دو موضوع نسبت به مادر، بیرون ریخت، که البته به منم مربوط میشد، چون بحثِ مقایسه مطرح شد …

    خب من نتونستم بی واکنش باشم، غیر مستقیم وارد واکنش شدم…

    اذیتم کرد اون گفتگو به دلایلی…

    امروز فرصت فراهم شد و نشستم تو دفتر چالش هام، ازش نوشتن که چی شد؟ چرا این صحبتها مطرح شد؟ درس هاش چی بود واسه من…

    و درس های عالی گرفتم برای خودم از این ماجرا:

    1- سمانه جون، اگه کاری انجام میدی، محبتی میکنی، بی توقع باشه، اینطوری نباشه که بعدا طلبکار باشی، یا حسِ قربانی بهت دست بده.

    2- تله ی حسادت/ مقایسه.

    از کمبود توجه میاد، اینکه وابسته ی توجه دیگران میشم و …

    هوشیار باش نسبت بهش.

    3- واکنش نده، خنثی بشنو، سکوت کن، بعدا تحلیل کن ببین کدوم قسمت از حرفها درست بوده یا نه.

    یا به عبارتی حرف ها رو بشنو اما تاثیری روشون اعمال نکن، یعنی اکت نداشته باش.

    نگران نباش اگه جواب ندی پر رو میشه طرف یا هر چی.

    بی تفاوت بشنو و ببین، یعنی حرفها و رفتارها رو نچسبون به خودت که بعدش درصددِ دفاع کردن بر بیای.

    (کنترل ذهنِ شدید میخواد این مورد برای من.)

    4- لطفاً از ارشاد کردن دوری کن، بالای منبر نرو، سکوت کن.

    نخواه که اگاهی ها یا تغییرات خودتو بکوبی تو صورتِ بقیه :)))

    ظاهرش اینه داری کار مثبتی انجام میدی، کمک میکنی به بقیه، اما از خودت دور میشی، توجهی که باید بذاری روی بهبود خودت میره به سمتِ تغییر دادن دیگران.

    این یکی از باگهای بزرگ منه که جدیدا دارم کنترلش میکنم کم کم.

    5- ارضای حسِ خوب صحبت کردن، خوب درک کردن، شخصیتِ عاقل و فهمیده بودن و … رو کنترل کن در خودت.

    میره تو جلدم، دروغ چرا، خوشم میاد هوشیار به نظر برسم، اما به چه قیمتی؟

    دور شدن از خود و مسیرِ بهبود؟؟

    6- سمانه وقتی قائل به ایجادِ تغییر هستی، بهبود پیدا میکنی.

    وقتی تغییر ایجاد نمی کنی، بهبودی هم در کار نیست.

    7- دفاع نکن از هیچکس، چه حاضر چه غایب.

    هر کسی مراحل رشد خودشو باید طی کنه، میانبر در کار نیست.

    اونی که خودش حاضره، وکیل وصی نمیخواد، قیم نمیخواد، سخنگو نمیخواد، دخالت نکن تو روابط دیگران جانم.

    8-احساس کمبود یا عدم لیاقتِ درونی، باعث میشه واکنش بدم.

    فکر کن به این درس، جالب و مهمه.

    خب من این باگ ها رو با مثالی که دیدم از خواهرم، درونِ خودم شناسایی کردم.

    اون باعث شد به تحلیلِ خودم نزدیک شم.

    البته که اولش خوشایندم نبود این تضاد.

    حس کردم چرا باید تو فرکانس و مداری باشم تا این چالش رو دریافت کنم؟

    – یادم اومد احتمالا جایی خودم فرکانسِ مسموم فرستادم که دریافت کردم.

    – یا این چالش معلم من شده تا بهم یاد بده بیشتر.

    چون از دلِ نازیبایی هاش، درس هامو برداشتم.

    :-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

    از قشنگی های امروز:

    – حضورِ زیبای بارون هست و لطافتی که به هوا داده.

    الهی شکر.

    – نوشتن تو دفتر چالش هام، بیرون کشیدنِ درس ها از دلِ ناراحتی هام.

    الان حالم خوبه چون فهمیدم دلیل این چالش برام چیا بودن.

    اینکه چند درصد انجام میدم درس ها رو و تغییر میکنم مهمه، اما قبلش خوشحالم که شفاف شدم با درسهام.

    خدایا خیلی شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1814 روز

    سلام بر همه عزیزان دل

    من خیلی به این موضوع فکر کردم و حتی ذهنم اونقدر مقاومت رو این کلمه نداره که رو که روی کلمه اشتباه و موضوع قبلی داشت کلن قبل از اشنا شدن با قانون هم وقتی تغییری برام بوجود میومد مقاومت نمیکردم بطور کلی جز شاید چنتا مورد خیلی خاص که خیلی براش حضور ذهن ندارم شاید اونقدر مقاومتم زیاد نبوده حالا برعکسش اینکه خودم تغییری رو بوجود بیارم این یکم برام سخت تر بود بخاطر ترسها و نجواها میرفتم تو دلش انجامش میدادم بالاخره اما ازینا نبودم که یهو برم تو دل تغییرات وقتی بهش فکر کردم این دو تا مورد اومد تو ذهنم راجه به تغییر

    تغییری هم که براش مقاومت میکردم و خیلی فکر کردم اصولا تو تمام زمینه ها مقاومت انچنانی برای تغییر نداشتم بخصوص موارد شغلی که خیلی راحت استقبال میکردم حتی با وجود اینکه تو اون شغل جا میفتادم و بقولی بهش عادت کرده بودم برام سخت بود نه که راحت باشه ترس هم داشتم اما انجام دادم و برام بهترین نتایج و از هر لحاظ داشت اما در زمینه روابط خیلی خیلی تغییر برام سخت بود و مقاومت ها داشتم به هیچ عنوان نمیخواستم شیوه رفتاری و شخصیتیمو با ادمهای اطرافم تغییر بدم چه با خانواده چه دوستان و….

    اما وقتی تصمیم گرفتم رو شخصیتم کار کنم و عملا یسری تغییرات و اگاهانه برای روابطم انجام داد اوضاع به گونه ای معجزه اسا تغییر کرد تنها زمینه ای که مقاومت داشتم توش و بعد اینکه رفتم تو دل تغییراتش کن فیکون شد همین زمینه روابط بود البته هنوزم کلی جای کار داره هنوزم یسری تضادها بوجود میاد که گاهی فکر میکنم ازشون عاجزم اما انکار نمیکنم که چه سختی ها و چه مقاومتها برای تغییرش داشتم و حتی بعد خرید دوره عشق و مودت هم با کمال میل بسمت انجام تمریناتش دادم چون قبلش تغییر و در زمینه افراد دورم دیدم و لذتش باعث ادامه دادن شد و میخواستم تو روابط عاطفی و روابطم با خدا هم تستش کنم

    مرحله دوم تمرین برنامه ای قابل اجرا برای ” استقبال از تغییر” بریز و آگاهانه شروع به ایجاد یک سری تغییرات در روند روتین زندگی خود کن:

    این قسمت و تو دوره عزت نفس راجع بهش گفتین خیلی کارها رو همون زمان با گوش دادن بهش یسری هاش و انجام دادم یه چند موردش و هنوزم انجام ندادم یسری تغییرات کوچیک و بزرگ و مثل تغییر دادن مسیر محیط کار تغییر دکور منزل تغییر شخصیت

    تو این روند یکی از بزرگترین تغییراتی که انجام دادیم تغییر محل زندگی بود ما سالها شرق تهران زندگی میکردیم قبلا هم تو کامنتها راجه بهش گفتم هیچ دوست و اشنایی سمت غرب نداشتیم من دوست داشتم این سمتی ولی خانوادم اصلا و برای اونا این تغییر بزرگی بود مخصوصا برای مادرم که هیچ کسی رو اینجا نمیشناسه اما تو شرق کلی دوست داره و هنوزم کلاس یا دورهمی های دوستانه ش تو شرقه و بیشتر اون سمتیه این تغییر بزرگی بود که بدون دلیل خاصی انجامش دادیم

    تغییری که الان میتونم انجامش بدم قطعا میتونه تغییر اوضاع مالی م باشه بزرگترینش الان اینه که در دو قسمت قبل براش برنامه ریختم

    تغییرات کوچیک هم میتونم اتاقمو با خواهرم عوض کنم چون قبلا پیشنهادش و داد و ذهنم چون این اتاقی که الان توش هستم و دوست داره یکم مقاومت کرد

    و مجدد و حتما باید یسری تغییرات مثبت تر در بهبود روابطم ایجاد کنم بطور مثال من همیشه اون کسی ام که پیشنهادارو میده و برنامه ریزی ها رو میکنه چه تفریحی چه سفری هرچی .. حالا یا با دوستام یا پارتنرم یا خانواده میتونم الان اجازه بدم اونا هم پیشنهادا نظراتشون و اول بگن بعد باهم بررسی ش کنیم

    عبارت تاکیدی مورد استفاده هم :

    اینو باهاش ارتباط برقرار کردم بیشتر:

    (فرصت ها بینهایت زیاده فراوانی در جهان بیش از اندازست و هیچ وقت برای تغییر و شروع دیر نیست)

    و در اخر موردی که برای تغییر به تعویق میندازم

    تغییر در زندگی به شیوه قانون سلامتیه که خریدمش دلمم میخواد برم سمتش و انجامش بدم اما نجواها ول کن نیستن برای اجرایی کردنش هم ذهنم خیلی لج میکنه و باهام همراهی نمیکنه هنوزم ایده ای براش ندارم و تو این مورد از خدا میخوام کمکم کنه و خودش راه و نشونم بده

    امروز همین چند ساعت پیش نشانم شد مصاحبه با استاد قسمت 20 و میتونم بگم چاشنی این قسمت بود انگار خود استاد بعد از ظبط این فایل رفتن نشستن اون فایل و ضبط کردن خیلی مطالب مرتبطی داشت که من گفتم بجای اینکه اونجا راجه بهش بگم در تکمیل همین صحبتها ازش یاد کنم که خود استاد اونجا از ترسهایی که داشتن میگن و از انجام تغییراتی که دادن تو زندگیشون

    خدایا شکرت استادم سپاسگزرام بابت این نکات ارزشمند این انتخاب اصلی ترین موضوعات برای شخم زدن دوباره شخصیتمون و چقدر نیاز داریم هر لحظه روی این موارد کار کنیم تا بینهایت

    دوستتون دارم ممنونم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    اصغر آذرکمان گفته:
    مدت عضویت: 855 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    تمام ستایشها مخصوص خداوندی است که رب جهانیان است.

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی.

    صحبت از تغییر شد، خواستم بنویسم اما نجوای شیطان میگفت چه تغییری داشتی

    چه مقدار پول درشتی به دست آوردی

    چه حرکت بزرگی توی این 11 ماهی که داری روی خودت کار میکنی انجام دادی

    چه قدم بزرگی برداشتی و…..

    خلاصه انما النجوی من الشیطان

    ولی نور ایمان و الهام خداوند هم بود

    که من خدارو شکر به الهامات خداوند گوش کردم و

    نجوای شیطان رو کم رنگ کردم.

    وبهم گفت بنویس من به تو می گویم که چه بنویسی.

    استاد عزیز من اگه بخوام به خودم نمره بدم الان نمره صفر میدم چراااا

    چون من از منفی 20 شروع کردم.

    چه شرک های پنهانی ، چه وابستگی های کاری و رفاقتی و چه ترسهایی از تنهایی و چه ترسهایی از حرف مردم، که نمیزاشت اصغر واقعی باشم

    همش نقش بازی کردن

    همش خود رو فدا کردن

    همش احساس گناه داشتن

    همش شرک مخفی و ناز همکار کشیدن

    همش به فکر ولگردی با دوستان

    همش به فکر جلب توجه

    همش توی فضای اینستا بودن و چرخیدن بی هدف

    که ببینم کی استوری جدید گزاشته یا پست جدید

    همش چک کردن آنلاین بودن دوستان

    همش به فکر مشروب خوردن با دوستان و تقلید و مسخره دوستان و غایبان در جمع

    همش به فکر در رفتن از زیر بار ازدواج

    همش به فکر قرض دادن و قرض گرفتن

    و….

    خلاصه سرشار از ایراد بودم.

    اما از سال جدید و زمان هدف گزاری و چکاپ فرکانسی اول دوره 12 قدم

    به لطف خداوند رحمان شروع کردم به تغییر اساسی

    شروع کردم به تخریب اصغر گذشته

    شروع کردم به تغییر اصغر پوچ و تهی که میخواست با تخریب دیگران احساس ارزشمندی در خود ایجاد کنه.

    میگن کسی که تونسته کوه رو جابجا کنه ابتدا از جابه جا کردن سنگ ریزه شروع کرده.

    منم اومدم از تغیرات کوچک ولی مداوم شروع کردم

    یاری خداوند رو احساس میکردم در طی مسیر.خدایا شکرت.

    اول مشروب رو حذف کردم.

    دوم کمکم قلیان رو حذف کردم

    سوم، جمع دوستان بی ارزش رو کم کردم.

    چهارم،تنهایی در غربت کار کردن رو شروع مردم

    پنجم، وابسته نبودم به هیچکس ،رو تمرین کردم

    ششم،صداقت در رفتار و کردار رو بیشتر کردم

    هفتم، به الهامات بیشتر گوش کردم

    هشتم،قران خوندن رو بیشتر کردم.به لطف او شروع کردم به خواندن کل قران ، که الان سوره توبه هستم.

    نهم،باورهای سلامتی رو تقویت کردم که به لطف خدا 11 ماهه که اصلا مریض نشدم و هیچگونه قرصی نخوردم.

    دهم، در این سال حدود 50 میلیون طلا و یک بره گوسفند خریدم.

    یازدهم، خداوند بهم عزت و احترام و آرامش بیشتری داده.

    دوازدهم، دیگه از ازدواج نمیترسم، و دارم باور همسر توحیدی داشتن میسازم.

    سیزدهم، پیشنهادهای کاری بزرگتری بهم میشه و من آرام آرام داره تغییر مدار رو احساس میکنم.

    چهاردهم، باورهای شرک آلودم کمتر شده

    پانزدهم،احساس خوبم در طول روز بیشتر شده.

    و….

    خلاصه به قول استاد ،

    سرمایه اصلی شما صداقت در کارتون

    سرمایه اصلی شما درستکاریتون

    سرمایه اصلی شما نظم و توکل شماست

    سرمایه اصلی شما احساس خوب و عزت نفس شماست

    سرمایه اصلی شما باورهای توحیدی است

    نه عدد بانکی و سرمایه گزاری در بورس و…

    خدارو شکر تغیراتم بیشتر شخصیتی بوده

    بیشتر درونی بوده

    بیشتر خودشناسی و خداشناسی بوده.

    و این مسیر ادامه داره . گفتم که تازه صفر شدم.

    وبه لطف خدا اگر مسیر رو ادامه بدم خدای رحمان و وهاب همه چیز بهم میده ،همان طور که به حضرت سلیمان (ع) عطا کرد.

    در پناه خداوند همیشه همراه باشید.

    هو معکم اینما کنتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: