پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 25

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1731 روز

    سلام استاد

    شرایطی ک احساسات منو برانگیخته میکنه:

    انتقاد خانواده م مخصوصا پدر و برادرم کوچیم نسبت ب آموزه های استاد

    (ببخشید استاد اینو میگم) تمسخر شدید ک من حرف های یه کلاهبردار و باورکردم

    البته قبلا خیلی ناراحت میشدم و این رو عملکردم ب آگاهی ها وباورشون اثر میزاشت ب صورت ناخودآگاه

    ولی الان وقتی بحث پیش میاد محیط وترک میکنم یا بحث و عوض میکنم و تودلم میگم باید بخوایی تاهدایت بشی و تومدار باشی تا درک کنی

    مخصوصا از وقتی هدایت شدم به کامنت سیدخوشدل ک معنی چنتا آیه از قرآنو و قشنگ باز کرده بودن:

    پروردگار ما قطعا بدون شک ما صدای منادی را ک ب ایمان دعوت میکرد شنیدیم وایمان اوردیم

    و اشاره کرده بود ک منادی زمان ما استاد هست و…

    وهمین ایمان منو ب شما واگاهیاتون چندبرابر کرد

    مورد بعدی:

    پدرم از صبح ک بیدار میشه دقیقا اخبار ساعت8ومیگیره تا 22شب رو

    فقط کافیه بهش بگم اخبار نبین

    میشه جنگ جهانی سوم

    باز بهترشدم تو این مورد هم خداروشکر اون ساعات و فایل گوش میدم یا میرم بیرون

    داداش بزرگم به خیال خودش داره جذب کار میکنه و کتاب میخونه

    کلی کتاب جذب هم خریده ک تقریبا شاید چند صفحه ازش خونده

    و رها میکنه بعد از من میپرسه با تمسخر ک زکیه میدونی تو اصن کتاب نمیخونی؟ خنده

    مث من باش البته غیر مستقیم منظورش اینه

    بعد وقتی میره اینستا زمان از دستش درمیره شده تقریبا هربار2ساعت وقتشو میگیره

    وهرپیجی و سر میزنه و من به چشم میبینم تو چه توهمی هست وچقد تمرکز مهمه

    و به من میگه عملگراباش:|

    و من آگاهانه اینستا واتساپ و پاک کردم وفقط تلگرام و دارم ک اونم خیلی کم میرم تا کامنت بچه ها رو بخونم

    درصورتی ک قبلا امکان نداشت روز من شب بشه بدون تلگرام

    الگو های تکرار شونده:

    من کلا از بچگی مشکل داشتم با جنس مخالف

    فک میکرم همه بد هستند ومیخوان منو اذیت کنن

    چرا؟؟؟

    چون وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم بدون اجازه مادرم نزدیک ظهر از خونه رفتم بیرون برای اینکه بادوستام بازی کنم ک اونجا خیلی خلوت بود یه پسر خواست اذیتم کنه منو هل داد ومن شوک شدم و

    شروع کردم به گریه کردن وخداروشکر مادرم رسید وکلی تنبیحم کرد ک چرا رفتم بیرون بدون اجازه

    و من از اون روز هرشب کابوس میدیم و باعث کل دوران ابتدایی راهنمایی و دبیرستان از پسرا فراری بودم میترسیدم و تو ذهنم بهشون قدرت میدادم وهمیشه یه استرسی همراه من بود

    ک عزت نفس و اعتماد به نفس منو از بین بود

    حتی تا دانشگاه

    الگوهای ثابتی میدیم ک باورمو بهم یادآوری میکرد

    یادمه یه سری میخواستم برم دانشگاه تو مسیر ک داشتم میرفتم با یه پسر چشم تو چشم شدم وسریع نگاهمو دزدیم

    و قلبم اومد تو دهنم و باسرعت حرکت کردم ب سمت دانشگاه (تقریبا15 مین پیاده روی داشت مسیر)

    ک کل این مسیر پشت سرمن اومد اون پسر و نزدیک دانشگاه دید من آدمش نیستم پیچید تو کوچه و رفت

    یکی از بچه های کلاسمون معدل الف خیلی پسر خوشتیپی بود و دخترای کلاس هرکاری میکردن توجهش و جلب کنن حتی بعد کلاس ازش سوال درسی میپرسیدن رشته ما حسابداری بود

    منم خوشم میومد ازش

    ولی هیچ تلاشی نکردم برای جلب توجهه ش همیشه دور بر من بود تا باهم ارتباط برقرار کنه

    حتی خجالت میکشیدم تو چشاش نگاه کنم ولی از دور فقط نگاش میکردم(خنده)

    تا یه سری موقع امتحانات ترم ک داشتم از پله ها پایین میومدم اومد پیشم حس کردم میخواد چیزی بگه ک نگاهم به نگاهش گره خورد

    و تمام اون ذهنیتی ک از پسرا داشتم اومد تو ذهنم

    وضربان قلبم رفت رو هزار ک باعث شد فرار کنم و دیگه حتی از دور هم نگاش نکنم

    و یه مورد دیگه ک ترم آخر بودم دیدم

    من کار دانشجویی گرفته بودم ترمای آخر تو کتابخونه دانشگاه کار میکردم

    یه سری سرکارم بود ک صدای یه دختر میومد ک داشت باگوشی حرف میزد میگفت:

    آقا مسلم حالش خیلی بده چرا جواب گوشیش و نمیدی داره گریه میکنه

    منم کنجکاو شدم بعدا پرسیدم جریان چیه

    گفتن ی دختر ترم اولی با همین آقا مسلم دوست شده و دختره خیلی دوسشداشته و بهش گفته

    و ایشونم کلی خندیده و رفته تو دانشگاه جار زده وآبرو دخترو برده

    اونجا باور من باز قوی ترشد ک آره پسرا فقط واسه سرگرمی با دخترا دوست میشن و همه شون مث هم هستن و میخوان سواستفاده کنن

    وهمین باز منو فراری تر کرد از دوستی و دوست شدن

    وشد خط قرمز من

    دوسال بعد دانشگاه وارد یه رابطه شدم برای ازدواج اونم به سبک سنتی بدون هیچ شناختی فقط چون فامیل مامانم بود اونا تایید میکردن قبول کردم

    ک یه هفته طول نکشید ارتباطمون ومن بهم زدم

    چرا چون ایشونم دقیقا مث من بودن تاحالا باهیچ دختری ارتباط نداشتن

    چون همدار و هم فرکانس بودیم

    چون من بلد نبودم احساسم و ابراز

    و اصن تواین یک هفته من یکبار بهش زنگ نزدم(خنده)

    چون مستقل نبود مث من

    چون اعتماد بنفس نداشت مث من

    اونم مث من خودشو دوست نداشت

    نتیجه چی میشه؟؟

    خب خداروشکر قبل عقد همه چی بهم خورد و من بعد6ماه ک به خودم اومدم

    چنتا سوال ذهنمو درگیر کرده بود

    چرا این اتفاق واسه من افتاد؟

    چرامن هیچی از علایقم نمیدونم؟

    چرا هیچ شناختی ندارم از جنس مخالف؟

    چرا شروع نمیکنی خودت و جنس مخالف و بشناسی؟

    یه جای کار ایراد داره باید کاری انجام بدم

    تا اینکه عضو گروه های چت تلگرام شدم و اونجا ی کم بهتر شدم

    ولی بعد 1سال ونیم تقریبا متوجه فضاش مناسب نیست برام تا یه سری هدایت شدم به گروه شکرگزاری و این شد ک من اومدم تو مسیر جذب و بعد سه ما با یکی از شاگرد های استاد آشنا شدم تو گروه وایشون خیلی بهم کمک کردن وخیلی از ذهنیت هام تغییر کرد

    الان خییلی بهتر شدم

    خودم و دوسدارم

    از چیزی نمیترسم

    ومتوجه شدم همه چی بخاطر افکار خودم بوده خودم خلق کردم اون شرایط و

    و باید خیلی بیشتر روخودم کار کنم وباورهای قدرتمند کننده بسازم و متعهد باشم ب این مسیر زیبا وپراز عشق

    استاد خییلی خیییلی ممنونم ازت من این فایلو ساعت یک شب دیدم خواب از سرم پرید والان تموم شد کامنتم هرچند خیلی دیگه مونده از الگوهای ثابت دیگه م

    ان شاالله بقیه رو هم مینویسم

    عاشقتم استاد خیییلی معرکه ای شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  2. -
    امین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    استاد بابا چقدر خوبید شما

    دوست دارم بیام بگیرم ماچت کنم

    به خدا این فایل میلیارد می ارزید

    چقدر راحت و ساده این همه ترمز رو معرفی کردین من که به شخصه خییییییلی استفاده کردم و کلی کیف کردم و کلی باور مخرب خودم رو شناسایی کردم. باورتون میشه چندین موضوع بود که یک الگو رو توش داشتم.

    مطمئنم این باور مخربم رو برطرف کنم کلی درهای نعمت و ثروت و فراوانی به روم باز میشه و میتونم بگم مهم ترین پاشنه آشیلم هست، که تو این فایل فهمیدم. با درک این الگو های تکرار شونده…

    اونم زمانی که درک کردم چقدر الگو های تکرار شونده دارم.

    دم تون گرم بخدا خیلی کارتون درسته… فوق العاده فوق العاده

    هم آموزش میدین

    هم تمرین کد نویسی میدین

    حالا هم خودتون با این فایل فوق العاده پاسخ کدی که صبح در تمرین جلسه اول خانم شایسته گفتند،و کد خواسته خودم رو برای این اتفاق روزم ایجاد کرده بودم رو دادید.

    جدا از اینکه در روز اول تمرین جلسه اول، تمام کد هایی که برای خواسته هام ایجاد کرده بودم اتفاق افتادن

    خدایا شکرت…

    اول بریم سراغ جواب سوال و بعد راجب بزرگ ترین پاشنه آشیل و باور محدود کننده ام که در خودم کشف کردم رو براتون بگم.

    شما سوال پرسیدین که:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساس رو در شما برانگیخته میکنه؟

    1-زمانی که احساس میکنم که در یک رقابت یا یک همکاری کلی تلاش کردم و کارم رو به بهترین نحو انجام دادم اما دیده نمیشه و از من قدردانی نمیشه یا به طور درست بعدا جبران نمیشه و من احساس قربانی شدن بدی دارم در این شرایط و از طرفی احساس از دست دادن زمان و انرژی و تمرکزی که روی اون کار گذاشتم…

    2- زمانی که میخوام تصمیماتی بگیرم که توش پولی زیادی پرداخت کنم حالا از هر نوعش باشه ممکنه مدت ها برای یک خواسته ام صبر کردم و پولش رو ساختم اما زمانی که میخوام با عشق پرداخت کنم و لذتش رو ببرم و خودم رو تحسین کنم… بجاش احساس من رو خیلی براگیخته میکنه یه جورایی احساس و فرکانس عدم لیاقت رو ارسال میکنم:) و از طرفی احساس از دست دادن پولی که به زحمت ساخته ام(میدونم که همین با زحمت پول ساختن فرکانس فقره)

    3-زمانی که میخوام تصمیمات بزرگی بگیرم و یک کار بزرگ را استارت بزنم هزار جور باید پرس و جو کنم و قطعیت پیدا کنم که این بهترین کاره و تا مطمئن نشده باشم شروع کردنش با کلی احساس بد دارم که معمولا انجام نمیدمش… و احساس ترس از عدم قطعیت و از طرفی احساس از دست دادن شرایط و موقعیت قبلی

    4-زمانی که همسرم ناراحت از موضوعی باشه و فرکانسش مثبت نباشه احساس شدیدی که در من برانگیخته میکنه اینه که من در برار خوشحالی و ناراحتی همسرم مسئولم و باید به هر قیمتی کاری بکنند

    5- زمانی که من در شرایطی قرار میگیرم در یک جمع بزرگ و ناشناخته میخواهم سخنرانی کنم و یا صحبت کنم اگر بالبداهه باشه احساس بدی میکنم در حالی که بارها این الگو تکرار شده که پس از من فردی نکته ی من رو گفته و من حسابی حرس خوردم که چرا نگفتم که از احساس ترس از اینکه شاید ارزشمند نباشه صحبتم میاد و اگر فرد دیگر صحبت نکته من رو میگفت کاملا تحسین میشد در حالی که با توجه به باور اشتباهم دراین موضوع باعث شده بود بارها این الگو تکرار بشه که من صبر کردم یک نکته خیلی طلایی رو دیگه بگم و تا اومدم بگم تایم نظرسنجی تموم شده و یا چند نفر شروع کردن باهم به صحبت کردن و من شدید الحن تر احساس بد و احساس عدم لیاقت پیدا کردم و از طرفی احساس از دست دادن این موقعیت صحبت کردن ارزنده و به موقع را داشتم.

    حالا این بزرگ ترین پاشنه آشیل من چیه؟ همینجا اعتراف میکنم این الگو از زمانی کودکی ام تا الان بارها و بارها به اشکال مختلف و اتفاقات مختلف در زندگی ام تکرار و تکرار شده چیست؟؟؟!!

    “ترس از دست دادن”

    خدای من باورم نمیشه که این ترس از چه روز هایی همراه من بوده…

    اگر بخوام ریشه این ترسم رو پیدا کنم باید برگردم به 20 سال پیش که در دوران کودکی در یک خانواده کاملا مذهبی این ترس پوچ و بی ارزش با مفاهیم غلط از دین از خدا از جهنم و کلی ترس هایی که یاد گرفتم

    که با ترس از دست دادن بهشت شروع شد و پس از آن

    ترس از دست دادن یک مهمانی

    ترس از دست دادن یادگیری یک مهارت

    ترس از دست دادن کلاس های مختلف در مقایسه با دیگر بچه های فامیل

    ترس از دست دادن یک مدرسه خوب و یا کلاس خوبی که شرکت کرده بودم و از آن طرف گوش کردن به حرف پدر خانواده

    ترس از دست دادن پول هایم و پس انداز کردن را در آن روزها یاد گرفتم

    ترس از دست دادن موقعیت های بعدی مدرسه بهتر دوست بهتر

    بیام جلو تر تا اینکه الان که فکر میکنم میبینم استاد من از 12 سالگی دارم کار میکنم و همیشه این کار کردنم رو اطرافیان تحسین میکردند و خودم هم به خودم میبالیدم.

    ولی همیشه از خودم سوال میکردم که چرا این الگو انقدر تکرار میشه که من با این همه سابقه کار چرا ثروت زیادی نساختم و همیشه این الگو تکرار شونده اتفاق افتاده که هرچی بیشتر پول در آوردم بیشتر مخارجی برام درست شده و تهش چیزی نمانده ؟

    فکر میکنید پاسخ چی باشه؟؟

    پاسخ احساس ترس از دست دادن یک شغل بهتر و موقعیت بهتر و حتی میتونم بگم ترس از دست دادن آینده و علاقه کاری خودم بود

    و این تغییر شغل دائمی باعث شد روی هیچ تجربه کاری متمرکز نباشم تا از آن هدایت بشم به ساختن ثروت و بعد در زمان مناسب در مکان مناسب هدایت بشم به علاقه کاری خودم و…

    سرتون رو به درد نیارم این پاشنه آشیل من تا همین امروز با من وجود داشته و در خیلی از اتفاقات دقیقا باعث شده اتفاقا از دست بدهم

    مثل خیلی از خواسته هایی که برای خودم ساختم مثل ماشینی که بار ها ازش دزدیده شده مثل لپ تاپی که با وجود مراقب زیاد بارها خراب شده و‌‌‌ یا چقدر لباس های نویی که در همان روز اول استفاده پاره یا خراب شده و…

    ولی چرا؟! چون همگی میخ شون به دل بند بوده تا گِل٪

    و برای همشون ترس از دست دادن داشتم

    خواستم از استاد عباس منش امروز بابت پیدا کردن این پاشنه آشیل بزرگم بی نهایت تشکر کنم و به طور شدید الحنی حمله کنم به این باور محدود کننده مخرب خودم.

    و با جایگذین کردن باور های درست همچنین استفاده از دوره فوق العاده کشف قوانین و پیدا کردن کد های درست برای خواسته های خودم باور ها و فرکانس هاش رو ایجاد کنم تا خیلی راحت و ساده بهشون برسم

    شروع کامنت: ساعت2 بامداد

    اتمام کامنت: ساعت 4:37 صبح

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
  3. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2398 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و هم خانواده ای های نازنین!

    خدایا شکرت به خاطر یه فایل فوق العاده ی دیگه که قراره به ما کمک کنه بهتر خودمونو بشناسیم و بهتر عمل کنیم!

    استاد چقدر زیبا شدین تو این فایل :))) آدم لذت میبره از دیدن چهره و اندام شما!

    یه الگوی تکرار شونده ای که الان 3 ساله درگیرشم اینه که برای پوزیشن هایی که اپلای میکنم بعد از مصاحبه پذیرفته نمیشم! البته الان خیلی به شناخت و درک بهتری در مورد دلایل این اتفاق رسیدم و دارم روش کار میکنم و در دست اقدامه :)

    یکی دیگه که البته با فرکانس کمتر تکرار شده اینه که آدمایی تو روابطم وارد میشن که اعتماد به نفس نسبتاً پایینی دارن…که برای این مورد هم دارم روی دوره ی روابط کار میکنم و سعی میکنم خودم بیشتر با خودم در صلح باشم و روی اعتماد به نفسم کار کنم تا “خود به خود” روابطم هم درست بشه.

    و یکی دیگه درگیر مشکلات اطرافیان شدن هر چند وقت یک بار!

    حالا در مورد سوال این فایل دوست دارم اول اتفاقاتی رو بگم که قوی ترین احساس مثبت رو در من ایجاد میکنه:

    وقتی نشونه های واضح از خدا میگیرم یا خدا به وضوح جواب سوال هام رو میده

    بودن در طبیعت وقتی هوا گرم و آفتابیه، شنیدن صدای پرنده ها، صدای آب، رفتن به ساحل…به شدددددت در من احساس مثبت ایجاد میکنه

    ابراز عشق و علاقه از طرف کسی که باهاش تو رابطه هستم

    صحبت کردن با مامان و بابام و خواهرهام که کلی از قانون صحبت میکنیم، اتفاقات خوب رو میگیم و از هم انرژی میگیریم، مخصوصاً مامانم (فاطمه سلیمی) که انرژی فوق العاده ای داره!

    …و این لیست ادامه داره…

    اتفاقاتی که قوی ترین احساس منفی رو در من ایجاد میکنه:

    اول اینو بگم که من (و احتمالاً خیلی از ما) به واسطه ی آگاهی هایی که مدت هاست دارم از شما استاد عزیزم و دوستان فوق العاده م دریافت میکنم، وقتی به هر دلیلی اون احساس منفی شدید بخواد بیاد سراغم سریع ذهنم آلارم میده و سعی میکنم یه جوری خودمو از اون فضا بکشم بیرون. بعضی وقت ها موفق میشم، بعضی وقت ها هم نه…اما دیگه مثل قبل باری به هر جهت نیستم که چپ و راست بخواد به دلایل مختلف اون احساس منفی قوی در من ایجاد بشه.

    اما 2 تا مورد از قوی ترین احساس منفی که الان تو ذهنم هست یکی اینکه من قبل از مصاحبه های کاری و زمانی که میخوام سمیناری چیزی بدم در یک جمع به شدددت قبلش احساس اظطراب میگیرم، دقیقاً همون عبارتی که استاد استفاده کردن، قلب من میخواد از قفسه سینه م بزنه بیرون…با اینکه بارها این کارو کردم ولی هنوز هم اون احساس ترس و اضطراب میاد سراغم قبلش…البته اینو متوجه شدم که هرچی من از قبل بیشتر تمرین کرده باشم برای اون جلسه و با آمادگی بیشتر رفته باشم اون اضطرابه کمتره، ولی به هر حال همیشه هست.

    و مورد بعدی هم زمان هایی بوده که برای یه پوزیشنی که اپلای کرده بودم پذیرفته نمیشدم.

    خدایا، تو که قادر مطلق هستی، به ما کمک کن به درک بهتری از خودمون و افکار ناخودآگاهمون برسیم و اونا رو جوری اصلاح کنیم که هر روز، به قول استاد در دوره ی روابط، فاصله ی ذهن و روحمون کمتر بشه، که وقتی این اتفاق بیوفته به هر آنچه بخوایم میرسیم.

    عاشقتونم استااااااااااااااااد (قلب قلب قلب)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  4. -
    امیرحسین مظفری گفته:
    مدت عضویت: 1027 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز..

    استاد من 6 ساله با شما اشنا هستم و دارم رو خودم کار میکنم از نظر شخصیتی و مالی کمی تغییر کردم..اما پاشنه اشیل من مواد مخدر هست و اعتیادی که دارم ک هرکار میکنم نمیتونم برطرفش کنم و نمیدونم چه باوری در موردش دارم ک باز منو میکشونه به سمت مواد مخدر.اصلا نمیدونم مواد مخدر ربطی به باور داره یا نه؟؟نمیدونم استاد اما واقعا در عذابم واقعا اینو با گریع دارم تایپ میکنم عاجز شدم و نمیتونم اعتیادمو ترک کنم…1 ماه اگه مصرف نکنم افسردگی شدید منو میگیره و اخرش باز این الگو تکرار میشع ک من دارم باز مصرف میکنم..اصلا شاید استاد نمیدونم شما میتونی تو این زمینه بهم کمک کنید یا نه اخه شما تجربه این رو ندارید و شاید نمیدونید سیتسم اعتیاد چجوری هست..نمیدونم چیکار کنم برام دعا کنید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      زهرا علیپور گفته:
      مدت عضویت: 959 روز

      سلام دوست عزیز

      من تجربه ی اعتیاد رو ندارم ولی حس میکنم اعتیاد هم یک نوع وابستگی به غیر خدا هست مثل وابستگی به همسر و بچه و همه ی چیزهایی که داریم من بارها ازاستاد شنیدم که وابستگی به کسی یا چیزی به خاطر لایه های شرک مخفی که دروحودمون هست وخبرنداریم این باوررو دروجود خودت محکم کن که تنها خدا منبع اصلی هست و ازاو کمک بخواه مطمئن باش وقتی تو بخوای درهایی به روت بازمیشه و میفهمی که چطور این وابستگی رو ترک کنی و تکاملی کار کن

      کم کم شروع کن و برو جلو مسیر بهت گفته میشه

      راستش من نمیدونم چرا اومدم به شما جواب بدم واقعا حس میکنم که یه نیروی دیگه بهم گفت ومن فقط نوشتم

      دوست عزیز همینکه خودت میخوای شروع کنی عالیه حتما موفق میشی

      درپناه الله یکتا شادو سعادتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        امیرحسین مظفری گفته:
        مدت عضویت: 1027 روز

        سلام خانم علیپور من تازه جواب شمارو به کامنتم دیدم.ممنونم ازتون که وقت گذاشتین وتایپ کردین و پاسخ دادید سپاسگزارم از مهربونیت شما.ایشالا همیشه مورد رحمت و هدایت خدا باشید امیدوارم همیشه در مسیر راستی و پاکی باشید و هر روز احساسات قشنگ تریو تجربه کنید.از پاسخی که به کامنتم دادید عکس گرفتم تا همیشه داشته باشمش و بخونمش و مشکلمو انشاالله به کمک الله حلش میکنم خیلی دوستتون دارم سپاس خانم علیپور ️🫀

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    حامد میرچناری گفته:
    مدت عضویت: 1213 روز

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم ‌‌

    اگر یک اتفاقی تکرار میشود این یعنی یک چیزی توی ذهن تو داره کار میکنه یعنی یک سری باورهایی داری که داره اون الگوها رو تکرار میکنه

    تمام اتفاقات زندگی ما توسط افکار و باورها و کانون توجهمون بوجود میاد یعنی هر آنچه در زندگی ما اتفاق میوفته چه خوب و چه بد چه خواسته و چه ناخواسته داره توسط خوده ما بوجود میاد نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای یعنی هیچ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده (واقعا این روزها چقدر به این جمله و ساختن این باور نیاز دارم ،اخه دارم روی پیج اینستاگرامم کار میکنم و تردید دارم که بیشتر وقتم توی سایت و آموزه های شما باشه که خودم رو رشد بدم یا برم آموزشهای رشد در اینستاگرام رو ببینم که اینستاگرامم رشد کنه ،اما مدام به خودم میگم پیج ات 1میلیون نفر باشه که 100نفرس تو رو قبول نداشته باشه و اموزه های تو رو بهتره یا 500نفر باشه که 200تاش تو رو و اموزه هات رو قبول داشته باشه ؟؟؟پس حامد به خونه خودت یعنی سایت برگرد و فقط روی افکار‌و باورهات کار کن همه چیز خود به خود تاکید میکنم خود به خود اتفاق خواهد افتاد

    هر اتفاقی هر شرایطی پیش میاد خودمون داریم خلق میکنیم ،واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه (عجب نکته ای ؛من همش دنبال این بودم که اتفاق نیوفته برام یا نبینم اتفاقات بد رو و برنامه و‌ پلن دیگه نداشتم واسه وقتیکه اتفاق بیوفته و واقعا توی این موضوع ضعیف بودم اما الان دیگه باید واکنش هامم درست کنم )

    فارغ از اینکه انفاقات دلخواه باشه یا نادلخواه

    حالا که داستان اینه به هر آنچه که توجه کنیم از جنس اون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه یعنی شما کافیه به یک موضوع خاصی توجه کنید حالا به بک‌ماشین خاص به یک فرد خاص بیشتر و بیشتر نشانه هاش تو زندگیت میبینی (درست مث من که تمام تمرکزم روی اینه که چرااا پست هام اکسپلور نمیره و چرااا با اینکه اینقد محتوا هام عالیه لایک نمیخوره ،خب معلومه چون تموم توجه ام رو اینه که چرا نمیره و چرا لایک نمیخوره )

    وقتی که یک روز از خواب بیدار میشی و احساس بدی داری و شروع میکنید به غر زدن و بحث کردن اون روز تا شب انفاقات و بحث های بیشتر و نارضایتی بیشتری براتون بوجود میاد (یاد این افتادم که بهم یاد داده بودین صبح ها روزم رو با خوندن کامنت های بچه ها شروع کنم و هر وقت اینکارو کردم اون روز از بهترین روزهام بود بر عکسش هم هست دیگه وقتی که صبح ذهن اتون رو‌کنترل میکنید و توجه میکنید به زیبایی ها و سپاسگذاری میکنید و بعدش میبینید که اون کانون توجه شما داره یه سری اتفاقات رو رقم میزنه که خیلی مثبت تره و شادتره

    توی بحث ‌‌پترنها من خیلی دوست دارم بیشتر بهش فکر کنید که نشون میده اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده تو زندگی شما هست نشون میده که اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال میکنید که داره اون اتفاقات بوجود میاد یعنی باورهای بنیادین شما(یک سری باورها توی ذهن شما درباره یک سری مسائل هست که آنقدر قویه که هر بار داره این فرکانس ها رو ارسال میکنه که یک سری الگوهای تکرار شونده بوجود میاد حالا الگوهای تکرار شونده میتونه از همه چیز باشه ،(من خیلی روی این موضوع حساس هستم که مادرم و برادر کوچیکترم به پدرم بی احترامی نکنن و دقیقا هر وقت که میبینمشون این اتفاق میوفته حالا شاید این اتفاق در هفته یا ماه یکبار بیوفته اون یکبار هم متاسفانه من بخاطر اینکه کانون توجه ام روی این موضوع بوده میبینم )اتفاقا همش داشتم فک میکردم امروز که مدت هاست چیزی رو‌گم نکردم تا اینکه امروز فهمیدم آرنج بندهای ورزشی که خیلی دوستشون دارم رو کم کردم

    من میخوام به الگوهای تکرار شونده حساس بشم و اگر اتفاقی یکبار بیوفته خیلی نمیرم عمیق فک کنم که چرا اینجوری شد اما اگر یه اتفاقی داره تکرار میشه توی زندگی من و هر چند وقت یکبار داره تکرار میشه یا آدم‌هایی که من باهاشون رابطه برقرار میکنم یک سری ویژگی های یکسان رو دارن و جنس برخوردشون با من خوب نیست باید بگم چه باوری توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو بوجود میاره ؟؟؟

    تمام اتفاقات و شرایط رو خودمون با باورهامون رقم میزنیم

    باور چیه :باور یه فکریه که بارها و بارها تکرار میشه باور یه فکریه که توسط والدین ،جامعه ،برنامه هایی که دیدیم و به ما گفته شده مخصوصا تو سن کودکی تکرار شده و‌ما اینو باور کردیم و بعد ما تو ذهنمون شروع کردیم به تکرار کردن و‌تکرار کردن و بعد اتفاقاتی داریم جذب میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه یکی از راه هایی که بفهمیم ما چه باورهایی داریم اینه که ببینیم چه اتفاقات مشابه ای دارن تکرار میشن توی زندگی من یعنی اگر کسی باور داشته باشه که من آدم ضعیفی هستم یا آدم بی عرضه ای هستم یا فرصت ها داره کم‌و‌کمتر میشه یا پول در آوردن کاره خیلی سختیه یا مثلا من از لحاظ ظاهری زیبا نیستم یا …وقتی که این باورها رو‌داره میبینه که یک سری اتفاق ها که ارتباط داره با این باورها داره تو زندگیش اتفاق میوفته بصورت متداوم یعنی هر چند وقت یکبار و برای بعضی ها هم هرروز

    دلیلش اینه که طرف اصلا نیومده فک کنه به الگوهای تکرار شونده اصلا هواسش ب خودش نیست

    قدم خیلی بزرگ اینه که ما بفهمیم الگوهای تکرارشونده رو ،بفهمیم که آقا اینها وجود دارن و اینا طبیعی نیست و من دارم اینها رو خلق میکنم،اگر الگوهای تکرار شونده مثبت باشن که معلومه باورهای درستی درباره اون موضوعات داری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  6. -
    گل گفته:
    مدت عضویت: 1834 روز

    بنام خدای مهربانم رزاق وهاب من

    سلام استاد عزیزم خداروشکر برای وجود بابرکت و پربار شما چ تصویر زیبایی و زاویه و فاصله دوربین چقدر عالی و چشم نواز.. هرروز بهتر از دیروز ب توان ابدیت به روایت تصویر و درونمایه

    استادجانم این فایل خواسته قلب من بود

    وقتی اسم فایل رو دیدم اشک در چشمانم حلقه در چون چندروزی هست ک واقعا در باب مسائل کوچکی ک مجدد برام تکرار میشد در فکر بودم.

    استاد جان مواقعی ک من خیلی احساساتی میشم چندین مورد هست.

    وقت هایی ک دخترم کسل و پکر و بی حوصله هست و مدام بمن میگه من‌تنهام دوستی ندارم و چرا مهمون نمیاد.. این درحالیکه هرچی میگم بیا بازی کنیم و .. بی‌توجهی میکنه ن باهام میاد بریم پارک یا در دوست پیدا کردن ضعیف هست ک من بابت اینها نمیدونم چرا ولی خودمو مقصر میدونم!!!! درحالیکه من خودم خیلی زود میتونم ارتباط بگیرم و بسیار خوش خنده و شاد هستم ولی پدرش هنوز یک دوست صمیمی ندارد.. و ارتباط خاصی هم با خانواده ش نداره.. و گاهی میگم این خصوصیت سر پدرش شاید رفته..

    استاد جان و دوستان عزیز اینجا من نیاز ب راهنمایی دارم ک میدونم هرکسی مسعول زندگی خودش هست و من باید از جای خدا بلند بشم تا خداییش رو کنه ولی وظیفه من بعنوان مادر ک در این سن 10سال ک دوران ابتدای بلوغ و نوجوانی هست باید مراقبت و راهنمایی کنم چی میشه؟ آیا تربیت و راهنمایی انجام نشه چون میگیم هرکسی هدایت میشه؟ چون یجورایی هم بدلیل مسائل عاطفی ک قبلا بوده خب تو روحیه دخترم هم اثر گذاشته یجورایی خودمونو مسئول میدونم….

    و درکل این زمان ها واقعا ناراحت و عصبی و درمونده میشم..

    زمان هایی ک بهم از سوی کسی بی توجهی بشه ناراحت میشم و میدونم ک مشکل از عزت نفسم هست ک حتما دوره عزت نفس یکی از عزیزان پرقدرت سایت تهیه خواهم کرد

    استادجان من الان خانم خانه دارمو نی نی 19 ماهه دارم و کامل زمان من برای کارخونه و بچه داری و .. هست ؛ درآمدی ندارم و زمان هایی ک برای پول همسرم دیر میده یاو .. خیلی احساس ناامیدی و خشم و عصبانیت از خودم دارم ک چرا من درآمد از خودم ندارم. و شاغل نیستم و ب وظایف و بچه داری و .. حسم منفی میشه ولی باز میگم الان میتونی از این زمان برای کارکردن رو خودت استفاده کنی و این لذت بردن از فرشته هات احساس بی‌نظیری بهت میده ک از انرژیش میتونی سبکبال تر فکرتو باز کنی و ب رویاهات فکر کنی. به‌هرحال شرایط فعلی تو اینه از الانت لذت ببر

    وقت های ک همسرم باوجود اینهمه مدت زمانی ک سر کارهستن و کارمند عالی بودن ولی ب رئیس خودش مثل یک برده بله چشم‌میگه و هیچ ارزشی برای خودش و بطبع برای ما قایل نیست حتی از نظر طبقه اجتماعی!!!! واقعا باتمام وجودم ناراحت میشم .

    ولی بعدش ب این نتیجه میرسم ک تو در خودت چی داشتی ک همچین رفتاری باید از همسرت سر بزنه ؟! و اینکه تو مسعول افکار و عقاید خودت هستی اونم بازتاب باورخودشو میگیره ک چ بسا هزارااااان بار اومده و از رئیس و .. گفته ک حق منو اونجور ک لایقم نمیده و فلانه و ..!! و بازهم حاضر نیست برای این مسائلش قدمی در جهت خودشناسی و عزت نفسش برداره .

    و باز برمیگردم ب درون خودم و ب خودم میگم ک تو باید خودتو خالص کنی .. اینها بازتاب تو هستن و باید تو خودتو شفاف کنی از ناخالصی ها ..

    کتاب نیمه تاریک وجود واقعااا خیلی عالی و متمرکزانه بر همین افکار درونی ک حتی نمیدونیم کجاهستن و انقدر ریشه ای کدگذاری شدن تاکید داره.

    در این مدار فعلی اینها ذهن منو درگیر کرده و امیدوارم با خرید این دوره بی‌نظیر بهتر و عالی‌تر رو خودم کار کنم. ممنونم استاد عزیزم و مریم همراه در پناه خدا شادو سلامت و عاشق باشید دوست داشتنی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    عظیمه نورآبادی گفته:
    مدت عضویت: 1027 روز

    به نام خدا

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانواده محترم سایت عباسمنش.

    من برای اولین باره دارم کامنت میذارم. الان تقریبا 4ساله با استاد اشنا شدم،و کمتر از یک ساله که عضو سایتم و محصولات رو خریداری میکنم و استفاده میکنم.

    در مورد الگوهای تکرار شونده:

    1.من تقریبا ده ساله که تصمیم گرفتم شاغل بشم دستم تو جیب خودم باشه،اما هرچند ماه یکبار شغلم رو عوض میکنم و نمیتونم سرکار ثابت بمونم و ادامه بدم.طوری که زبونزد دوست و اشنا شدم که چرا یه کارو ادامه نمیدی.

    از ارایشگری که دوسال رفتم اموزش دیدم و رهاش کردم-بازاریابی که اونم بعد یه سال رها کردم-نقاشی ساختمون-کار کردن توی چند تا رستوران و کافه های مختلف و…..شاید دلیل تغییر شغلم اینه که دوست ندارم برای مردم کار کنم و میخوام خودم صابکار خودم باشم و یه کار راه بندازم اما با باور اینکه باید تکاملم طی بشه مدام شغلم رو عوض میکنم.و خیلی وقتا به خاطر قسطایی که باید هربرج پرداخت کنم نمیتونم تمرکز کنم روی اینکه بخوام کار خودم رو داشته باشم.

    و اینکه حتی نمیدونم به چه کاری علاقه دارم.

    البته لیسانس طراحی و دوخت دارم ولی علاقه ای بهش ندارم.و خودم فکر میکنم بیشتر به نقاشی علاقه دارم و حتی مدت کوتاهی کلاسشم رفتم ولی باز رهاش کردم.اینم بگم که همیشه شغل بعدیم بهتر از قبلی بوده هم لحاظ حقوق هم شرایط راحت تر بودن کار

    2.من سال 83با همسرم اشنا شدم،9 سال در رابطه بودیم و بعد از 9سال رابطه ی عاشقانه سال 92 با هم ازدواج کردیم.و بعد از ده سال زندگی با اون الگویی که زیاد تکرار میشد خیانت کردن از طرف اون،و بخشش از طرف من بود.یعنی این الگو تقریبا هر دوسه سال یبار تکرار میشد.

    و تقریبا هر یک هفته یکبار و حتی بیشترهم با هم دعوا داشتیم.

    من تو این ده سال 4بار دادگاه رفتم برای طلاق ولی بی نتیجه بود.تا الان که دیگه خیانت بدی رو دیدم و خودش حق طلاق رو بهم داد و الان در حال جداشدنیم.ولی اون دوست داره این زندگی رو ادامه بده و میگه میخوام عوض بشم.ولی من باورام نسبت بهش عوض شده و نمیتونم بپذیرمش.اینم بگم ما روزای خوشی هم باهم داشتیم ولی این رفتارهاش به شدت زننده هست و برای من غیر قابل تحمل شده،

    البته من از وقتی دورع های استاد رو تهیه کردم و کار کردم خیلی نتایج و تغییرات شگفت انگیزی هم داشتم ولی برای اینکه کامنتم طولانی نشه دوست دارم این دوتا مشکلی که برام هاد تره و تمرکزمو گرفته حل بشه و اگه فرصتی دست داد نتایج شگفت انگیزمم هم مینویسم براتون.

    لطفا بگید من چه باورهایی رو دارم که تو رابطه و کارم به مشکل میخورم.البته من همسرمو دوست دارم ولی نمیدونم چیکار کنم.و فکر میکنم ضربه هایی که خوردم به خاطر بخششا و دلسوزیای بیجام بوده.

    چون همیشه فکر میکنم پیدا کردن باور برام سخته و نمیدونم چه باوری باعث این رفتارها میشه.

    ممنون و سپاسگذار از شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      امیرحسین سالارزاده گفته:
      مدت عضویت: 1751 روز

      به نام خدای مهربان خدایی که همیشه به مانزدیکه وهیچ وقت فاصله ش کم یازیاد نمیشه خدایی که هیچ وقت مدیریت جهان ومسائل زندگی یادش نمیره یاازدستش خارج نمیشه خدایی که موقعی که ماهواسمون نیست اون حسابی هواسش به همه چیزه وکاملامسلطه به تمام امورودربهترین زمان وبهترین مکان ایده ی درست روبهمون میگه که الان اینکارو کن یااون کارونکن فقط ماهستیم که باید گوشهامون رو تیزکنیم خدایی که عاشقانه دوست داره ومیخوادکه کارهای ماروانجام بده

      سلام دوست خوبم درمورد سوال شغلیت که من خودم هم قبلا تجربه داشتم بگم که جوابت توی ثروت 1جلسه 19هست شما مدام درحال جابجاکردن ظرفت هستی تاشغلی توذهنت جذاب میشه یا کسانی که باورشون داری میان بهت میگن یامیشنوی فلان شغل خوبه وپول توشه به فکراین میفتی که بی خیال این شغل بشی وبری سراغ اون شغل واینم زمانی رخ میده که توی شغل فعلی که توش هستی یک مسائل وتضادهایی هست که باید حلشون کنی ولی چون ذهنت داره فرارمیکنه ازحل مسائل قانعت میکنه که بری یه شغل جدید وچون تازه وارد شغل جدید شدی اولش یه کم اشتیاق داری وکاریه کم پیش میره وبعدش هم بازهمون اتفاقات تکرارشونده قبلی رخ میده ….

      وامادرمورد سوال همسرت

      1.چرا فکرمیکنی فقط این مرد هست که میتونی ازبودنش خوشحال باشی واززندگی لذت ببری ؟!

      2.چرافکرمیکنی بابخشیدن میتونی فرکانس های یه آدم دیگه رو درست کنی ودرمسیردرست قرارش بدی؟!

      3-احتمالاداری به این فکرمیکنی که اگه جدابشم فامیل چی میگن مردم چی میگن وغیره ……

      همه چیزای خوب پشته دره فقط اگه ما پامون رو ازپشت دربرداریم واجازه بدیم که خدادرارو بازکنه چون ماانسان هستیم وذهنمون کاملامحدوده درمورد جهان واتفاقات اطرافمون وذهنمون فقط چیزایی رو خیلی خوب قبول میکنه که قبلا تجربه کرده یه مثال میزنم چندشب پیش من شارژرم جامونده بود محل کارم اومدم خونه گفتم چیکارکنم خدابهم گفت بروسراغ پسرهمسایه بهش بگو سریع ذهنم گفت بابا اون که دیدی گوشیش اصلا اپل نیست که شارژراپلش کجابوده ولی قلبم میگفت آقاتوبرو بگوچیکارداری خلاصه رفتم گفتم وگفت دارم من واقعاشوکه شدم وقتی آوردازش پرسیدم شماکه گوشیت اپل نیست گفت من یه تبلت اپل هم دارم ….من ذهنم کاملاخفه شد واسه همین شما ومن کاری که باید بکنیم اینه که فقط ببینم استادچی میگه وتلاش کنیم که باورش کنیم اولش شاید مقاومت ذهنی باشه ولی بامداومت وحلال مسائل بودن همه چیزشکلش عوض میشه

      دوست خوبم امیدوارم جوابم کمکت کنه حسم گفت برات بنویسم

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    علی اقتداری گفته:
    مدت عضویت: 1446 روز

    سلام وتشکرازاستادعزیزم وخانم شایسته عزیزم وهمه دوستان عزیز

    استادعزیزبارهاگفتن جهان مانندایینه سریع الحساب است

    الگوهای تکرارشونده هم نتیجه افکاروفرکانس خودمان هست

    وطبق گفته خدادرقران واموزشهای استادبهترین راه برای این کارتعهدهست وپایبندبودن به تعهد

    من تعهدمیدم تمرکزکاملم روی خودم باشه

    خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مریم تیموری گفته:
    مدت عضویت: 3075 روز

    به نام خدا

    سلام و لبخند به خدا و استاد عزیزم

    خیلی با خودم کلنجار رفتم که چی بنویسم آخه من کن چیزی برای تکرار اشتباه ندارم بعد گفتم چرا ندارم همین الان درون اون قرار گرفتم باز ذهنم گفت خوب الان بنویسی این مورد رو احتمال هست که قضاوت بشی دیدم خود همین یه الگوی تکرار شونده هست که نمیزاره من از این افکار منفی آزاد بکنه

    مدت بیست سال هست که زمینهای با ارزشی دست برادر همسرم هست و حدود ده سال هست هر سال که میریم بفروشیم یه مدل ترس میاد بهمون که این آقا نامیده زمین رو دست خودمون که بفروشیم و اینکه ولش کن وارد بحث میشیم یعنی این داستان طی ده سال هر سال تکرار شده و آمسال و همین الان همسرم رفته که بفروشه باز به مشکل خورده و جریان به شکایت رسید حالا من و همسرم و اطرافیان هم میگیم که ما که توقعی نداریم فقط زمینهای خودمون رو اختیارش رو میخواهیم همین الان تا حدودی فهمیدم که اونقدر افکارمون این فرد رو در ذهنمون هیولا کردیم که کارمون یا انجام نمیشه یا اگر هم بشه داره به کندی و سختی و مشاجره طی میشه ( ترس)

    مورد دیگه من هر سال وقت قرارداد خونه و یا مغازه ام چند ماه قبلش خیلی نجوا میاد بهم که باز اجاره بیشتر میشه یا اینکه نکنه بگه بلندشو با اینکه هر روز از خدا برای وجودشون سپاسگزاری میکنم ولی باز هم با صحبتهای استاد الان میفهمم که ترس و نگرانی کار خودشو کرده در حالی که کرایه خونه و مغازه ی من زودتر شده که اصلا اصلا دیرتر نشده

    و همین مورد نداشتن خونه منو خیلی غمگین کرده خیلی افکار منفی اومده بهم که دست آخر بدونه اینکه خلافی آزمون سر بزنه در مورد قانون مستاجر و صاحبخونه. صاحب خونه از ما شکایت کرده،

    همون (ترس) کار خودشو کرده

    و باز مورد دیگه اینکه در مورد خانواده ام که مشکلی براشون پیش میاد دوستدارم کمکی بکنم و وقتی نمیتونم خیلی اذیت میشم و افکارم منفی میشه باز هم جناب ( ترس )

    استاد ممنونم ازتون بابت سوالهای خیلی جامع و خوبتون ولی ذهنم خیلی داشت می‌گفت ننویس برای اینکه کسی قضاوت نکنه ولی دیگه اینجا پا گذاشتم رو ترسم که انشاالله تو همین موردها هم پا بزارم سپاسگزارم ازتون استاد عزیزم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    1_ یکی از مواردی که به شدت منو بهم میریزه انتقاد بی مورد مشتری از کارم (خیاطی) هست به خصوص وقتی درک نمیکنه با چه دقت و زحمتی لباسو براش دوختم و زمان گذاشتم و ایرادات بی مورد میگیرند گاهی اونقدر ازین بابت اذیتم میکنند که از شدت ناراحتی صدای ضربان قلبمو میشنوم و دستام لرزش میگیره چون خیلی دلسوزانه و با وجدان کارمو انجام میدم که چیزی کم نذارم یا هزینه را کامل پرداخت نمیکنند یا در پرداخت اذیت میکنند

    2_ مورد دیگه در زمینه روابط عاطفی هست که به شدت الگو های تکرار شونده دارم به حدی که دیگه ازینکه بخام تو رابطه عاطفی برم خسته شدم بس که تو همه روابط به بن بست خوردم

    افرادی که به سمتم میاند یا قصد سو استفاده دارند یا خیانت کردند

    یا اگر به صورت رسمی و برای ازدواج جلو آمدند به نزدیکترین مرحله برای قطعی شدن ازدواج رسیده و سر کوچکترین یا حتی موضوعات کوچیک و بی اهمیت بهم خورده …..به حدی این مورد تکرار شده که برای خیلی ها سوال شده چرا این اتفاق برای من هی تکرار میشه و یه حرفی به من میرنند که به شدت منو بهم میریزه و اون حرف چیزی. نیست جز اینکه ( نکنه برات دعا گرفتند نمیخای پیش دعاواکن بری به خدا یه کاری برات کردند اخه چرا یه خانمی که چهره زیبا اندام عالی و هنرمنده و خانواده داره وجه اجتماعی خوب داره……چرا باید تا الان مجرد باشه چرا تا هی میاد ازدواج کنی یدفعه طرف غیب میشه و بهم میخوره، …..

    یا ازم میپرسند چطوری خانمی مثل تو تنهاست و تو رابطه نیست یا ازدواج نکرده براشون خیلی عجیبه به خصوص برای اقایون سوال برانگیزه

    ومن همیشه متنفرم ازین سوال اخه این چه سوالیه؟!

    خب نشده دیگه والبته نگفته نماند که 14سال پیش تجربه ازدواج داشتم که بعد از 7ماه به مشکل خوردیم و توافقی جدا شدیم و بعد از جداییم حرف مردم خیلی اذیتم کرد

    3_مورد دیگه ای که به شدت له من حس منفی میده و ناراحتم میکنه، حس ترد شدنه که در فایل قبلی در صفحه 26کامنت گذاشتم(چرا با وجود تلاش فروان به خواسته ام نرسیده ام قسمت دوم)

    یکی از مواردی که از سمت خواستگاری که به شدت به من علاقمند شده بودند اونقدری که در جلسه دوم معارفه علنا به من کفت از نظر من این ازدواج اکی هست فقط نظر شما میمونه ….. و همین آقا با این شدت از علاقمندی با اینکه مطلع بود من یکباره تجربه ازدواج داشتم و بهم گفت اصلا مهم نیست روز چهارم آشنایی گفت من با این موضوع مشکل دارم چون تو ازدواجتون. رابطه داشتید و بکارت برای من مهمه و من نمیتونم دیگه ادامه بدم……

    به حدی این حرفش منو آزار داد تا دوهفته به شدت بهم ریخته شدم و حس ترد شدگی شدیدی بهم دست داده بود

    اینکه تمام ارزش یه خانمو به چی میدونند…

    4_ مورد دیگه ای که میدونم اینکارم درست نیست و نباید انجام بدم ولی به حدی که سر هر موضوعی بهمم میریزه و حس منفی شدید در من ایجاد میکنه با بقیه حرف میزنم و مدام بازگو میکنم انگار یه حسی درونم نیاز داره به اینکه دیگران تایید کنند نه تو حق داشتی اونطرف کارش اشتباه بود یا دلداریم بدند بهم امید بدند مثلا همین مورد خواستگارم که گفتم حس ترد شدگی بهم دست داد مدام جریان اتفاقاتی که افتاد و افراد خانوادم یا دوست صمیمی بازگو میکردم انگار دنبال این بودم که با تایید کردن اینکه اون اقا کارش درست نبوده من اروم میشدم ولی با

    هر بار بازگو کردن و مطرح کردنش بازم درونم بیشتر بهم میریخت

    خیلی دوست دارم بتونم کاری بکنم که حداقل این الگوی تکرار شونده در مورد روابط عاطفیم تموم بشه چون واقعا دارم اذبت شدم و الان تو سن 38سالگی دوست ندارم حسو داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: