پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 80 (به ترتیب امتیاز)

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمانه ر گفته:
    مدت عضویت: 2003 روز

    من در متن قبلی جواب سوال رو ننوشتم و اینجا مینویسم:

    چه شرایطی شدید احساسات من رو منفی میکنه:

    1. وقتی تو یه جمعی وارد میشم که تعداد از دو نفر بیشتر میشه من میرم تو ناراحتی، حسادت و حس اینکه شاید من کامل نیستم(تو جمع آشناهای قدیمی و فامیل این اتفاق نمیوفته)

    2. وقتی برای یه نفر وویس میدم یا تکس یا تماس مخصوصا آقا، اگر دیر جوابمو بده یا اصلا میس کال بشه کلا حالم خراب میشه میرم تو حس بی ارزشی و عجیب تو موارد کاری هی برام پیش میاد

    3. حسادت وقتی موفقیتهای دیگران رو میبینم تو ازدواج، سفر، مهاجرت احساس میکنم از همه عقب افتادم و حالم خیلی بد میشه و غمگین میشم و تمام تلاشهام تو زندگی برام بی ارزش میشه

    4. اگه تو رابطه عاطفی طرف مسجمو دیر باز کنه حالا اصلا اون آدم منظوری نداشته ولی کلا ترس تو وجود من از قبلش هست یا اینکه از ترس نه شنیدن من پیشنهاد جایی رفتن نمیدم میذارم اون برنامه بریزه

    5. بی توجهی از دوستان دختری که بهشون خیلی محبت داشتم و صمیمی بودیم که میبینم با یه دوست دیگه من قرار داشتن و راحت عکس هم میذارن بدون اینکه به من چیزی بگن

    6. وارد شدن به جمع جدید با پارتنرم که هنوز با خودشم زیاد صمیمی نیستم. اینکه من رو میخواد وارد جمع دوستاش کنه از نظر و نگاههاشون میترسم و بهم میریزم و اصلا نه خودم هستم، نه خوشحالم نه انرژیم مثبته که فکر میکنم رو طرفم هم تاثیر بدی میذاره

    همین استاد همش تو روابطمه و امید دارم که حلش کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    حسین بکان گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام به استاد دوست داشتی ،اول اینکه سپاس از اینکه هر موقع میایم تو‌سایت یه فایل جدید هست ؛ نمیدونید چقدر شخصا خوشحال میشم وقتی میبینم فایل جدید اومده ، کلی ذوق میکنم ایشالا صد سال سایتون رو‌سرمون باشه،یه درخواستی داشتم میشه لطفا یه کارگاه اموزشی در استانبول یا دوبی بذارید, واقعا دیدن شما از نزدیک یکی از آرزوهای منه …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    شیدا و مهرک گفته:
    مدت عضویت: 1798 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستانی که این کامنت رو میخونند

    یادم میاد سالها پیش قبل از اشنایی با شما هرکاری که میکردم همه درها بسته بود خیلی تلاش فیزیکی میکردم اما هیچ نتیجه ای نمیومد بلکه شرایط بدتر هم میشد دیگه به جایی رسیده بودم که میگفتم خدایا نه پول میخوام نه موفقیت فقط میخوام بدونم چرااا اینجوریه که خیلی طول نکشید خدا جواب چرامو داد و من رو با شما آشنا کرد بعد که فهمیدم قضیه چیه خیلی از نتایج عوض شد چون خیلی از باورهام عوض شد اما دوباره به تضادی برخوردم اونم الگوهای تکرارشوندس که تمام احساسات منوبرانگیخته میکنه

    یکی از اون الگوها اینه که هرسال منو همسرم به مدت چند ماه عمیق روی خودمونو باورهامون کار میکنیم همه چیز عالی پیش میره از هر لحاظ ادمای خوب میان موقعیت های عالی پول خوب اما به محض اینکه این اتفاقات شروع به افتادن میکنه ما کم کم از قوانین و کارکردن روی خودمون دست میکشیم اینقدر این اتفاق نا محسوسه که یهو به خودمون میایم میبینیم از لحاظ مالی به صفر مطلق رسیدیم همون ادم هایی که چند ماه قبل دستی از سمت خدا بودند و کمک کردن که پیشرفت کنیم شدن بلای جونمون و همه چی داغون شده و اون موقع کارکردن روی باورهات برام سختر میشه این الگو 3بار برامون اتفاق افتاده و این سومین باره که از چند ماه پیش شروع کردیم و داریم روی ریشه این باور کار میکنیم

    الگوی بعدی ادم هایی هستند که به شدت بهم حسادت میکنن من وقتی اینجور ادم ها وارد زندگیم میشن یا تو نزدیکانم هستند و مجبور میشم یه مدت کنارشون باشم اینقدر احساساتم و تمرکزم رو میگیرند که حد نداره و کنترل ذهنم برام خیلی سخته من اینقدر به این موضوع توجه میکنم که هر سال به مدت چند ماه یه همچین ادمی رو مجبور میشم تحمل کنم

    الگوی بعدی که خیلی احساسم رو برانگیخته میکنه و یک الگوی تکراری هم هست اینه که جایی که کار میکنم یا کاری که وظیفه ام نیست برای کسی انجام میدم نا دیده گرفته بشه این موضوع اینقدر ناراحتم میکنه بارها به خاطرش گریه کردم

    این سه تا الگو بلد ترین الگوهایی هستند که داره برام تکرار میشه

    اما با درک بیشتر قانون دارم یاد میگیرم که اول از همه از ریشه این الگو ها رو پیدا کنم و روشون کار کنم و هرروز که میگذره باورهای پنهان و مخرب جدیدی رو دارم پیدا میکنم و باورم نمیشه که این باور رو داشتم

    تا زمانی که یاد نگیرم در برخورد با این الگوها چطور رفتار کنم چطور ذهنم رو کنترل کنم چطور روی باورهام بهتر کار کنم این الگو تکرار میشه فقط هر دفعه موضوع و ادم هاش عوض میشه از خدا میخوام تو این مسیر هدایتم کنه

    و من وظیفه خودم میدونم که روی خودم کار کنم چون خدا سمت خودشو خوب انجام میده

    استاد عزیزم ازت بی نهایت سپاسگذارم به خاطر این اگاهی های خالصانه دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    ناهید گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    سلام و درود خدمت شما بزرگواران، استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بینظیر و همینطور دوستان محترم

    قبل از پاسخ به این سوال دوست دارم از هدایتی که صورت گرفت سپاسگزاری کنم از این بابت که برای بهبود ارتباط با فرزندم طبق دوره “شیوه حل مساعل زندگی” ، در حال طی کردن قدم های تکاملیم هست که به این مورد رسیدم که موقعی که حس عصبانیتم سراغم میاد خودم رو کنترل کنم که هدایت شدم به این فایل عالی .

    سوال اول:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    _وقتی که رفتار و برخورد بین خودم و فرزندم مناسب نباشه و انگار باهم رفیق نیستیم و از اینکه در لحظه نمیدونم چه رفتاری درست هست حس کلافگی و رنج سراغم میاد ، به شدت از خودم ناراحت و سرخورده میشم . مثلا حس لجبازی که از فرزندم میبینم از خودم دلخور میشم که من بلد نیستم خوب رفتار کنم .

    وقتی شخصی عصبانی بشه ، ترس وجودم رو میگیره .

    وقتی همسرم با فرزندم هم برخورد مناسبی نداره ، حس ناخوشایندی دارم .

    وقتی ببینم فرزندم با داداش کوچکترش برخورد خوبی ندارم حسم بد میشه

    وقتی در روابطم طوری با من برخورد بشه که انگار بی ارزشم و دیگران بر من میخوان کنترل داشته باشن حس خوبی ندارم .

    وقتی میخوام یه طرح واسه خونه و یا حتی یه لباس برای خودم انتخاب کنم خیلی سخت میگیرم و حسم خوب نیست.

    وقتی از جانب شخصی طرد بشم ، حسم خوب نیست .

    سپاسگزارم بابت این فایل عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    رها آزادی گفته:
    مدت عضویت: 2286 روز

    سلام استاد این دومین کامنتی هست در مورد این موضوع شما در مورد الگوی تکرار شونده میزارم

    استاد

    من فهمیدم که اگه باورای اصلی که همون باوارای توحیدی هستم اونا اصلن که اگه قوی نباشن یا بهشون شک داشته باشیم …شک داشته باشیم یعنی میگم آره خدا هوامو داره تمام قدرتها ازآن اوست من روی خدا حساب باز میکنم و حرکت میکنم …اما ته دلشون همیشه چشمش به اون آدمای موفق دورو برشونه و میگه اونها یه کاری کردن که موفق شدن اونا یه کار ویژه ای کردن که من نمیدونم اون چیه اونا راهشو بلدن ….و همون شک کافیه واسه اینکه بری با سر تو درو دیوار ….

    بعد میگی من که دارم روی باورام کار میکنم قلبت باور نکرده قدرت خداوند رو ……

    الگوی تکرار شونده ی من اینه

    ((شک ))

    یعنی من معتقدم باورایی که فرعی هستن رو واقعا میشه درست کرد مثل اینکه من غذاهام همیشه خوشمزه میشن حتی وقتی که حوصله ندارم زیاد وقت بزارم باز خوشمزه میشه ….

    اما باورایی که اصلی ان

    که

    همگان نزد خدا روزی میخورند

    روزی هیچکس به کس دیگری نمیرسد

    این جهان مسابقه بین همدگیر نیست

    هرکسی باید افسانه ی شخصی خود را دنبال کند

    فراوانی بی حد و حساب وجود دارد

    نعمت و سلامتی و زیبایی بی حد مرز

    ((تو باید به خواسته هات برسی اگه نرسی نه فقط خودت بلکه کل هستی ضرر میکنه ))

    من وقتی با تمام وجود آسیب میبینم

    که این خودش الگوی تکرار شونده ی منه

    هر 6 ماه یبار مثلا یه اتفاقی میوفته که من تارو پودم میپاچه انقدر دردناکه ..بعد گوشه گیر میشم به شدت منزوی دیگه تو هیچ جمعی دیده نمیشم دیگه لبخندی نمیزنم دیگه ….و این حالت تا مدتها مثلا 2 سال تو تنم میمونه

    کلا عادت به فاز غم دارم یعنی انگار بدنم ضمیرناخودآگاهم عادت کرده به غم و وقتی غم گینم انگار به خواسته ی واقعیم رسیدم در صورتی که این ناخواسته ی منه

    قانون توجه و تمرکز

    یه روز نشستم خودمو از دور نگاه کردم دیدم کلا من زوم شدم روی چیزهایی که ندارم .

    رابطه ی افتضاحی که 13 سال با همسرم دارم که هر روز به این فکر میکنم که اگه برم بچه هامو کی نگهداری میکنه و بعدش هم این تصمیم 13 ساله رو عملی نمیکنم و همچنان تو این رابطه وحشتناک هستم

    تمرکزم روی هر چیزیه که ندارم

    و واقعا انقدر زیاد شدن

    که یروز به خدا گفتم بسته یکم اتفاقات بد کمتر بیوفته من یکم خستگیم در بیاد

    گریه کردن برای این همه ناخواسته جسم و روحمو فرسوده کرده ….

    اما قانون داره کاره خودشو میکنه

    به هر چیزی که توجه کنی عین همون وارد زندگیت میشه

    آره ناله و گریه و عزا داری واسه این زندگی حقیرانه ای که دارم راه حل نیست

    (الگوی تکرار شونده یعنی غالب توجه تو نسبت به یه موضوع خاص )

    الان انقدر قشنگ میفهمم

    میگم خوب دارم گریه میکنم از ته دل غصه میخورم گلوم باد کرده ….آهااااان منتظر اتفاق دردناک بعدی باش …..

    اگه انقدر غصه بخوری تا ناکام بمیری حداقل بچه هات از دست این انرژی منفیات راحت میشن و روی زندگیشون اثر نمیزاره ….

    انقدر رفتم اون ته تها نمیدونم چطوری بیام بیرون

    بارها گفتم پا میشم از نو میسازم

    اما خیلی سریع نا امید میشم

    پاشدن اولش سخته ….

    همین جمله ی بالا که پاشدن اولش سخته

    اینم یه باوره

    خیلیا یه شبه تغیییر کردن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    حمید امیراحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2781 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و همه اعضای خانواده دوست‌داشتنی و همچنین سرکار خانم شایسته .

    بسیار خوشحالم که بعد از مدت ها دارم کامنت می‌زارم .

    من هنوز این فایل رو ندیدم و تازه دانلود کردم ولی میخوام اول به سوال این جلسه جواب بدم و بعد فایل رو ببینم .

    با وجودی که توی این سال ها خیلی تغییر کردم و نتایج خیلی خوبی هم گرفتم وقتی جایی میرم که اینطور که باید مورد احترام واقع نمیشم و یا اینکه کاری صورت میگیره که با نظر من مخالفه من خیلی بهم میریزم و واقعا عصبی میشم ، درسته که خیلی زود خودم رو کنترل میکنم و حالم رو بهتر میکنم ولی این اتفاق میفته ، و الان به این نتیجه رسیدم که انگار من فکر میکنم همه چیم عالیه و همه فکرام درسته و خیلی می‌دونم !!!

    ولی نتایجم میگه که اینطوری نیست و من خیلی بیشتر نیاز دارم که روی خودم کار کنم . باید بخودم یادآوری کنم که درسته خیلی بهتر شدم ولی هنوز خیلی جا داره که کاملتر بشم .

    من باید بخودم بگم و یادآوری کنم که دیگران هم دیدگاه خودشون رو دارن و اصلا ممکنه تفکر اون ها درست باشه ،

    من باید بیشتر در پذیرش دیگران و تفکراتشون باشم

    استاد ممنونم که با این سوالتون منو به فکر واداشتید و این دیدگاه ثبت شد ️

    تشکر از شما و با آرزوی بهبود مستمر در همه جنبه های زندگی برای تک تک اعضای این خانواده دوست‌داشتنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    صفورا گفته:
    مدت عضویت: 3934 روز

    من قبلا الگوهای تکراری زیادی داشتم و دو مورد اصلی را با دوره حل مساله حلش کردم،که یکیش این بود که هر چند وقت یکبار قهر میکردم به دلایل مختلف مثلا یک انتقاد کوچک از من.گاها حتی علاقه داشتم الکی هم قهر کنم،تا یکی بیاد بگه چرا عزیزم.ریشه یابی که کردم دیدم من اصلا گوش نمیدم،اگه یه نفر یه چیز منفی درباره من گفت من فقط جمله اول را گوش میدادم و تو ذهنم شروع به برنامه ریزی قهر کردن و لجبازی کردن را میکردم.

    بعد نشستم 1)گوش دادن فعال را تمرین کردم2) از انتقادات استفاده کردم برای رشد فردی خودم

    اما الان چند تا الگو دارم ک ان شاالله اونام حل میشه

    الف)اگه یه عارضه کوچک گرفتم مثلا سرم درد گرفت فکر میکنم تا آخر عمر ادامه داره

    ب)نمیتونم با افراد ثروتمند تر و باکلاس تر از خود ارتباط صمیمی بگیرم

    ج)هر هنر و ورزشی را شروع میکنم بعد شش ماه یا یک سال با وجود پیشرفت زیاد ولش میکنم

    د)الان هر جور انتقادی را میتونم تحمل کنم(بدلیل کار روی خودم)اما انتقاد از قیافه م را نه هنوز

    ه)هر چیزی را اولش متنفرم بعد یه مدت عاشقش میشم مثل شغلم ،دوستم،همسرم.عجیبه ولی من این طوری م

    یه سوال استاد،من گاها از الگوهای تکرارشونده م حتی اوناش که بده،خوشم میاد.مثلا چون هنر های مختلف و ورزش های مختلف را بلدم الان راضی ام و همه به من میگن تو همه کاره اما هیچ کاره ای.

    سوال دوم،من دوره های شما را که میخرم دو جلسه اولش را خوب پیش میرم،بعد یهو ول میکنم،گاها حالمم بد میشه،بعد چند ماه بعد دوباره با ترس و لرز میرم سراغش،بعد تاحدی نتیجه میگیرم،برای همین دیگه نمیخام دوره جدید بخرم.اگه دقت کنید من دوره هایی که خریدم تا جلسه سوم فقط کامنت عالی گذاشتم بعد یهو ول کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1997 روز

    سلام استاد عزیزم سپاسگزارم از این اگاهی ناب سوالات شما منو تو فکر فرو برد اتفاقاتی تو زندگیم میافته رو دارم تو ذهنم مرور میکنم و میبینم الگو برام تکرار میشه همون برخوردها همون اتفاقات نادلخواه خوب خودمو بدون خجالت انالیز کنم

    اول اینکه من خیلی ادم خجالتی بودم خداروشکر به قدری به راحتی تو هر جمعی باشه میتونم صحبت کنم اولش که به خاطر معلم بودنم بود وقتی با دانش اموزای زیادی سر کار داشتم و ترس خجالتم کاملا ریخت من مجبور بودم جلوی دانش اموزای دبیرستانی که جالبه تهش میخواستیم 7 سال ازشون بزرگتر باشم صحبت میکردم منی که مهمان میامد خونمون فرار میکردم از تو اتاقم در نمی امدم الان اصلا این مشکلو ندارم البته بدون شک رو درسهایی که بهم دادین هم کار کردم عزت نفسم تو صحبت کردن خیلی بالا رفت ولی تو موردهای دیگه نه

    مثلا اصلا اعراض کردن را به خوبی نمیتونم انجام بدم میخوام یه وقتایی موفقم یه وقتایی نه

    باور این هست که باید کارهارو به سختی انجام بدم تا موفق بشم

    اصلا فکر میکنم اگه کاری را با تلاش انجام ندم درست نیست یا تو پول ساختن هم همین مشکل هست که اگر با تلاش زیاد اون پول را بدست نیاورده باشم فکرمیکنم کار درستی نکردم!

    یا یکی بیاد کمکم کنه فکر میکنم اون کار اونه من کاری نکردم

    یا تو کارم فکر میکنم امروز با خیال راحت بشینم مشتری خودش بیاد من باید یه کار انجام بدم زحمت بکشم مزد زحمتمو بگیرم مشتری خرید کنه جنس راحت نگرفتن هست تو ذهنم

    الان فهمیدم مشکلمو من چقدر افتخار میکردم به خودم مثلا یادمه کلاس اول که بودم معلمم گفت کاردستی درست کنید من بلد نبودم همون شب مهمان داشتیم یکی از مهمونا کمکم کرد کاردستی درست کردیم فرداش رفتم مدرسه معلم خیلی خوشش امد تشویق کرد من همونجا حس خوب نگرفتم برا اینکه اون کار خودم نبود بعد اینو سالیان سال برا همه تعریف میکردم که چقدر من با درک شعور بودم از بچگی که کاریو خودم انجام ندم حق ندارم خوشحال شم من اصلا فکرشو نمیکردم این ترمزه

    از اینکه درامد یه ماهم خوبه ولی بازم پول نمیمونه جالبه حساب کتاب میکنم مخارج مینویسم باز نمیفهمم پول کجا رفت خیلی اعصبانی میشم از خودم

    عصبانی شدنم از کسی که از من انتقاد میکنه یا منو بخواد مسخره کنه خیلی کمتر شده ولی هست

    بی‌تعارف یه ذره حسودم. موفقیت یه نفر رو که می‌بینم در ظاهر خوشحال می‌شم، ولی ته دلم انگار همه‌ش یه نهیبی بهم می‌زنه که اگه تو هم مدارت بالا رفته بود می‌تونستی این کار رو بکنی ولی میگم دمش گرم افرین هم میگم

    باز هم ریشه عزت نفس حس میکنم بقیه بهتر از من کار انجام میدن البته اینو تو حرفه کاریم نیست تو کاری که انجام میدم متخصصشم تو کارهای عمومی نه حس میکنم بقیه بهتر از من بلدن

    _وقتی میخام یه تصمیم بزرگ بگیرم،استرس میگیرم اخرشم با خدا حرف میزنم برا خودم مینویسم چه موقع ها شرایط برام سخت بود به راحتی انجام شد ارومتر میشم

    قبلنها خیلی ناراحت میشدم جلوی من برنامه تفریح میزاشتن پیش اونا نشسته بودم تعارف نمیزدن خیلی جالبه منو محرم اسرارشون میدونستن هر وقت مشکلی داشتن میومدن پیش من اروم میشدن اینطور خودمو قانع کردم انقدر مدارم بالاتره نمیتونن تو مدار من باشن برا همین ما همنشین هم نمیشیم و الانم هیچ حرکتی نشون نمیدم که بخوام زندگی کسیو عوض کنم اروم کنم کسیو من باید رو خودم کار کنم و خیلی ارومترم

    استاد تو ذهنمه من باگهامو پیدا کنم پام از رو ترمز برداشته میشه و تخت گاز میرم

    بی صبرانه منتظرم فایل جدید بیاد خودمو انالیز کنم باز هم سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1997 روز

    سلام استاد عزیزم سپاسگزارم از این اگاهی ناب سوالات شما منو تو فکر فرو برد اتفاقاتی تو زندگیم میافته رو دارم تو ذهنم مرور میکنم و میبینم الگو برام تکرار میشه همون برخوردها همون اتفاقات نادلخواه خوب خودمو بدون خجالت انالیز کنم

    اول اینکه من خیلی ادم خجالتی بودم خداروشکر به قدری به راحتی تو هر جمعی باشه میتونم صحبت کنم اولش که به خاطر معلم بودنم بود وقتی با دانش اموزای زیادی سر کار داشتم و ترس خجالتم کاملا ریخت من مجبور بودم جلوی دانش اموزای دبیرستانی که جالبه تهش میخواستیم 7 سال ازشون بزرگتر باشم صحبت میکردم منی که مهمان میامد خونمون فرار میکردم از تو اتاقم در نمی امدم الان اصلا این مشکلو ندارم البته بدون شک رو درسهایی که بهم دادین هم کار کردم عزت نفسم تو صحبت کردن خیلی بالا رفت ولی تو موردهای دیگه نه

    مثلا اصلا اعراض کردن را به خوبی نمیتونم انجام بدم میخوام یه وقتایی موفقم یه وقتایی نه

    باور این هست که باید کارهارو به سختی انجام بدم تا موفق بشم

    اصلا فکر میکنم اگه کاری را با تلاش انجام ندم درست نیست یا تو پول ساختن هم همین مشکل هست که اگر با تلاش زیاد اون پول را بدست نیاورده باشم فکرمیکنم کار درستی نکردم!

    یا یکی بیاد کمکم کنه فکر میکنم اون کار اونه من کاری نکردم

    یا تو کارم فکر میکنم امروز با خیال راحت بشینم مشتری خودش بیاد من باید یه کار انجام بدم زحمت بکشم مزد زحمتمو بگیرم مشتری خرید کنه جنس راحت نگرفتن هست تو ذهنم

    الان فهمیدم مشکلمو من چقدر افتخار میکردم به خودم مثلا یادمه کلاس اول که بودم معلمم گفت کاردستی درست کنید من بلد نبودم همون شب مهمان داشتیم یکی از مهمونا کمکم کرد کاردستی درست کردیم فرداش رفتم مدرسه معلم خیلی خوشش امد تشویق کرد من همونجا حس خوب نگرفتم برا اینکه اون کار خودم نبود بعد اینو سالیان سال برا همه تعریف میکردم که چقدر من با درک شعور بودم از بچگی که کاریو خودم انجام ندم حق ندارم خوشحال شم من اصلا فکرشو نمیکردم این ترمزه

    از اینکه درامد یه ماهم خوبه ولی بازم پول نمیمونه جالبه حساب کتاب میکنم مخارج مینویسم باز نمیفهمم پول کجا رفت خیلی اعصبانی میشم از خودم

    عصبانی شدنم از کسی که از من انتقاد میکنه یا منو بخواد مسخره کنه خیلی کمتر شده ولی هست

    بی‌تعارف یه ذره حسودم. موفقیت یه نفر رو که می‌بینم در ظاهر خوشحال می‌شم، ولی ته دلم انگار همه‌ش یه نهیبی بهم می‌زنه که اگه تو هم مدارت بالا رفته بود می‌تونستی این کار رو بکنی ولی میگم دمش گرم افرین هم میگم

    باز هم ریشه عزت نفس حس میکنم بقیه بهتر از من کار انجام میدن البته اینو تو حرفه کاریم نیست تو کاری که انجام میدم متخصصشم تو کارهای عمومی نه حس میکنم بقیه بهتر از من بلدن

    _وقتی میخام یه تصمیم بزرگ بگیرم،استرس میگیرم اخرشم با خدا حرف میزنم برا خودم مینویسم چه موقع ها شرایط برام سخت بود به راحتی انجام شد ارومتر میشم

    قبلنها خیلی ناراحت میشدم جلوی من برنامه تفریح میزاشتن پیش اونا نشسته بودم تعارف نمیزدن خیلی جالبه منو محرم اسرارشون میدونستن هر وقت مشکلی داشتن میومدن پیش من اروم میشدن اینطور خودمو قانع کردم انقدر مدارم بالاتره نمیتونن تو مدار من باشن برا همین ما همنشین هم نمیشیم و الانم هیچ حرکتی نشون نمیدم که بخوام زندگی کسیو عوض کنم اروم کنم کسیو من باید رو خودم کار کنم و خیلی ارومترم

    استاد تو ذهنمه من باگ هامو پیدا کنم پام از رو ترمز برداشته میشه و تخت گاز میرم

    بی صبرانه منتظرم فایل جدید بیاد خودمو انالیز کنم باز هم سپاسگزارم ازتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزو مریم خانم دوست داشتنی

    چقدر این فایل زیبا پرازنکته ومفهوم بود

    این فایل وهمچنین دوره ارزشمند کشف قوانین زندگی کمک میکنند سفر به درون کنیم

    سفر به درون خیلی شجاعت میخاد،بری توی وجود خودت وببینی چیا اونجاست

    بعضی وقتا دوست دارم از سفر به درون فرارکنم ولی اینو میدونم که تنها راه رسیدن به سعادت ورستگاری هم دراین دنیا واخرت همین هست و همچین سوالات هوشمندانه ای مارابه فکر فرومیبره چیزهای ازخودمون روپیدامیکنیم که اصلابه صورت خوداگاه ازاونااطلاع نداشتیم

    درمورد سوال

    1.وقتی که سعی کردم کاری رو به بهترین شکل انجام بدیم وکلی هم فکرکردیم چه کسی برای اینکار خوبه بعد میای میبینی مثله یک اماتور زده همه چی رویاخراب کرده ویااونجوری باید درستش نکرده (که یک اتفاق مشابه هم دیروز افتاد که کلی ناراحت وبرانگیخته شدم وخیلی سخت تونستم خودم راکنترل کنم دراصل زیاد کنترل نکردم)

    2.وقتی که میبینم دیگران ازمن کمکی میخان ومن ازوقت وانرژیم براشون میگزارم بعد میبینم اصلااونهابراشون مهم نیسته ،که من الان دارم اینقدر به خودم زحمت میدم وتازه اگه روشون بدی سرم غر ونق هم میزنن انگارکه طلبکارمیشن و فقط به فکراینن که کارخودشون انجام بشه

    این مسئله قبلا هاخیلی خیلی تکرارمیشد که دیگران به صورت خودخواهانه فقط میخاستن من مسئله شون روحل کنم اگه که میگفتم وقتش روندارم که کلی عصبانی میشدن که انگاروظیفته توباید انجام بدی اصلاهم مهم نیست که خودت کار داری ولی خداراشکر الان ها کمتر شده اونم به کمک فایل های استاد ولی کاملا ازبین نرفته

    این منو خیلی عصبانی وبرانگیخته میکنم جوری که تاچند روزه بعدش هم دارم حرص میخورم

    3.وقتی که باهمسرم دارم صحبت میکنم واون منظور منو بد برداشت میکنه ومن هرچی میگم این منظرمه میگه نه تواینوگفتی اینم منو برانگیخته میکنه ولی ازشدت حرص خندم میگیره که چطور حرف به این واضحی رواینجوری شنیدی واون فک میکنه دیگه صد درصد حق بااونه

    خداراشکر این مسائلم خیلی کمتر ازقبل شدن یه چیزهای دیگه ای بود که قبلاهامنوخیلی برانگیخته میکرد ولی باکمک اموزش های سایت کمترشدن

    البته الان فقط اینایادم اومدن

    خیلی ممنون استاد عزیزم که اینقدرسوال های طلایی میپرسین

    درپناه خداباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: