پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 9
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان ممنون از فایلتون
من توی تک تک موقعیت هایی که اسم بردین قرار گرفتم و توی همه این موقعیت ها بهم میریختم و عصبی میشدم و خیلی بها میدادم به موضوعی که برام پیش میامد به شکلی که از دوران دبیرستان موهام شروع به سفید شدن کرده بود و خودم میفهمیدم هر وقت که عصبانیت شدید تجربه میکنم چند تار مو سفید اضافه میکنم من به قدری زندگی رو به خودم سخت گرفته بودم که عادتم شده بود حتی وقتی بازی میکردیم و قاعدتا باید سرحال و خوشحال میشدم میدیدم حالم بد شده و افکارم بهم ریخته میشه و کنترل ذهنم از دستم خارج میشه. یروز به خودم اومدم که دنیا و امور دنیا یه توهم بیشتر نیست مثل یه بازی کامپیوتری میمونه و هیچ چیزی توش ایستا نیست و گذرا بودن دنیا یه خصلت بارز هست و به گذشته که نگاه کردم دیدم چه من خودمو ناراحت میکردم چه نمیکردم ریلکس برخورد میکردم اون ماجرا تموم میشده و میرفته اما من با سخت گیری باعث میشم اون اتفاق تو ذهنم حک بشه و در آینده به یادش میوفتم هم اینکه با عصبانیت باعث از بین بردن سلول های خاکستری بدنم میشم و جسممو ضعیف میکنم و تصمیم گرفتم دیدم رو به کل دنیا یعنی هر موضوعی که هست و نیست عوض کنم البته که تمرین زیاد میخاد ولی ارزش خیلی زیادی هم ایجاد میکنه از وقتی تصمیم گرفتم که دنیا رو به شکل یه بازی ببینم و کلا جدی نگیرمش و لذت ببرم حتی تو موقعیت هایی که فکر میکنم این دیگه جدی جدی باید نگرانش باشم هم فکرمو کنترل کنم و با خودم یه تک بیت شعر که الهامی بود رو تکرار میکنم که میگه. دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ..ای هیچ برای هیچ بر خود مپیچ.
با این دیدگاه زندگی برام یه چالش همیشگی نیست و در لحظه زندگی میکنم چون درک کردم که گذشته گذشته و رفته و اینده هم هنوز نیومده پس چرا حالمو خراب کنم واسه چیزایی که گذرا هستن به نظرم این دیدگاه خیلی خوبه و باعث میشه دیگه نگران هیچی نباشیم هیچی یعنی هیچی چون اگه افکارمون رو گره بزنیم به موضوعی طبق علم عصب شناسی سلول های مغز ما شروع میکنه به پیدا کردن سلول هایی از جنس خودش و به همین ترتیب زیاد و زیاد تر میشن به شکلی که دیگه باید نگران همه چیز باشیم.
البته این موضوع با بی تفاوتی و بیخیالی فرق میکنه و از جنس الخیر فی ماوقع هست و تو این دیدگاه توکل نقش زیادی داره و اطمینان داره که اینده حتما عالی هست چون من توکل دارم به این موضوع که خواسته های من براورده میشوند و من خیر خوبی و لذت و حال خوب درخواست کردم و حتما حتما اینده مثل الان به خوبی و خوشی پیش میاد و روزبه روز بهتر از دیروز میشه
بهترین آرزو هارو براتون دارم
چه زمانی در من احساسات شدید منفی اتفاق میافتد؟
*وقتی کسی بدون اجازه به وسایلم دست میزند و یا به آنها آسیب میزند.
*وقتی کسی در قبال کاری که بمن هم ارتباط دارد بی مسئولیت رفتار میکند.
*وقتی کسی در قبال من بد حسابی میکند یا قرضش را بموقع ادا نمیکند علی رغم قولی که داده بوده.
* وقتی کسی بخواد بهم زور بگه.
به نام الله بی همتا
سلامی گرم و از روی عشق و ارادت به استادان ارزشمندم و همه دوستانم در این سایت ارزشمند
خدا رو هزاران بار شاکرم که در مسیر تغییر باورها و تغییر مثبت زندگیم گام بر میدارم و هر لحظه هدایت میشم به سمت بهترین مسیری که هم راستا با خواسته ها و فرکانسهای منه
خدا رو شاکرم که شاگرد استادی ارزشمند هستم که فقط به بهبود خودش و زندگیش فکر نمیکنه و در عمل میخولد دنیا رو به جای بهتری برای زندگی کنه برای همه کسانیکه میخوان زندگیشون رو لذت بخش تر کنن
بارها سپاسگذار استاد عباسمنش هستم که بارهای بار تکرار کردن و باز هم تکرار میکنن که از خودمون سوالای درست بپرسیم
اولا تا سوالی نباشه، جوابی پیدا نخواهد شد و به جواب فکر نمیشه و ثانیا، تا سوال خوبی مطرح نشه، جواب درست و اصولی و تاثیرگذاری هم داده نمیشه
پس میخوام این روند رو جدی تر بگیرم
بارها شما این رو مطرح کردید اما من انگار جدی نگرفتم چون شاید تصورم این بوده که این مورد خاص، حل نمیشه، حالا من چه سوالی براش داشته باشم؟
یا اینکه من سوال میپرسم از خودم اما جوابش چی میشه؟ من جواب درستش رو که بتونه این مورد رو از ریشه حل کنه رو ندارم و نمیدونم پاسخ درست چیه؟
اما حالا میخوام به این سوال پاسخ بدم که چه چیزی و یا چه رفتاری در زندگی، روی من بیشتری تاثیر رو داره و من رو بیشتر در فکر فرو میبره، یا من رو عصبانی میکنه یا هر احساس دیگه ای که شدید هست رو ایجاد میکنه؟
من دقیقا میدونم پاسخ این سوال چیه
بذارید دقیق بگم، نمیخوام بپوشونم زندگیم رو، میخوام اینجا بنویسم تا بعدها که اون مورد برام حل شد بیام اینجا و به خودم آفرین بگم که دبدی حل شد…
دیدی فکر میکردی دیگه همینه و ابن مورد درست نمیشه، اما شد و چقدر هم قشنگ و لذت بخش درست شد
باید بگم بدترین حالت و احساس زمانی به من دست میده که همسرم من رو خیانتکار به زندگی زناشوییمون میبینه
زمانیکه من در اوج وقاداری و صداقت، ایشون با من رفتاری انجام میده یا حرفی میزنه که به من بفهمونه من بهش خیانت میکنم و انسان دریتی نیستم
وقتی مولا به من زنگ میزنه و من در حال صحبت با تلفن هستم و ایشون پشت خط من هست، بعدش دقیقا این اتفاق میفته
یا اگر توی خیابون فردی بدون غرض به من نگاه کنه و یا من ناگهان با فردی چشم به چشم بشم، این اتفاق میفته و ایشون حرکات و رفتاری از نودش نشون میده که من بدترین احساسی که وجود داره رو پیدا میکنم
حس میکنم من ارزشمند حقم ابن نیست
میگم من که این همه وقادار و صادق به زندگیم هیتم چرا باید این اتفاق برام بیفته؟
چرا بارها من میرم پشت خط ایشون و اصلا به روی خودم نمیارم که مولا شما 30 دقیقه هست که مشغولی اما تگر من 1 دقیقه مشغول باشم ایشون کاری میکنه که من واقعا احساس حقارت میکنم
احساس این لحظه ها منو داغون میکنه
حس میکنم هیچ حسی در دنیا برام بدتر از این نیست که من برچسب چیزی رو بخورم که اصلا نیستم مخصوصا در رابطه زناشویی
اینکه من در توج صداقت رفتار میکنم در حالیکه در محل کارم و اطرافم فرصت های زیادی برای صادق نبودن هست اما من انتخاب میکنم که صادق باشم اما دقیقا بعدش برچسب و تهمت میخورم، این بسیار من رو ویران میکنه طوریکه شاید غذا خوردن هم برام سخت باشه، توی این لحظه ها کنترل ذهن برام بی نهایت سخت میشه و احساس میکنم هر چقدر روی خودم کار کردم اصلا نمیتونم در ابن لحظه ها خودمو کنترل کنترل کنم و نادیده بگیرم و این واقعا الگوی تکراری سالهای زیادی از زندگی منه
نمیدونم چه باوری دارم که اینچنین جذبی داره
نمیدونم ته ذهنم چیه که ابنجوری در بیرون برام نمود پیدا میکنه
و جالبه خمه افراد در اطراف من بارها و بارها از بابت صداقت و انیانیت من، تحسینم کردن و این در حالیکه که همسرم بارها برعکسش رو به من گفته
این پاسخ اولین سوال هست که مطرح شد و من خیلی اصولی دوست دارم کار کنم تا پاسخی درست براش پیدا کنم و درک کنم با تغییر چه باوری، میتونم ابن جنبه از زندگیم رو واقعا بهبود بدم
ممنونم استاد بزرگوارم که همواره در راستای بهتر شدن خمه ما فایل میذارید و باعث میشید که ما مجبور به فکر کردن بشیم تا بسازیم و تغییر کنیم و رشد کنیم
سپاس از دوستانم و نظرات ارزشمندشون
بی اندازه منتظر فایلهای بعد هست اونم با عشق و انگیزه فراوان
تا بعد …
سلام زهرا جان یادمه اول عضویتم کامنت مینوشتیم و با با هم در تعامل بودیم ،الان یاد اون موقع ها افتادم ،
به صورت اتفاقی کامنتت رو خوندم ،
و واقعا برات ناراحت شدم از این حسی که گفتی همسرم این فکر رو درموردم داره که خیانتکارم در صورتی که من اصلا این چنین آدمی نیستم ولی اون منو آدم نادرستی میبینه ،
باید بهت بگم عزیزم که من هم چنین تجربه ای داشتم البته من هنوز ازدواج نکردم ولی برادرم یا خانوادم این نگاه رو به من داشتند میتونم بگم اصلا به من اعتماد نداشتند با اینکه من یک دختر چادری مذهبی و تقریبا نماز خون و روزه گیر بودم حتی به خاطر این ترس من زیاد با جنس مخالف ارتباط نمیگرفتم و چشم در چشم هم نمیشدم تا جایی که حتی یه تار موهامم بیرون نمیزاشتم باشه و همش در ترس و عذاب وجدان حالا هم در مقابل خدا و هم خانوادم داشتم ،و اصلا خانوادم تقریبا نمیذاشتن تنهایی جایی برم و کاری کنم چون کلا خانوادمون این جوری بودن خواهرام و بینهایت شک و ترس داشتن نسبت بهمون ،و سوالمم این بود من اینقدر مطابق میل اونا رفتار میکنم کار بدی نمیکنم به خاطرشون پس چرا رفتارشون با من اینجوریه و به من اعتماد ندارن در صورتی که استاد میگن (تو دوره ی عشق و مودت) تو نمیخواد کاری کنی اونا خوششون بیاد تو باید فقط باخودت هماهنگ باشی ،ذهن و روحت رو با هم هماهنگ کنی بقیش خودش درست میشه و من نتیجشو به عینه دارم میبینم
حالا میخوام بهت بگم از تغییراتم من الان دختری شدم که کم چادر میپوشم یا اصلا نمیپوشم و با مامانم بخوایم بریم شهر چیزی بخریم یا تنهایی برم عروسی یا هر موردی اصلا چیزی بهم نمیگن در صورتی که اوایلی که با سایت آشنا شده بودم تو خونه سرم هم لخت بود داداشم دعوام میکرد یا بلوز شلوار جلوش میپوشیدم دعوام میکرد و همچنین داماد هامون یا پسرهای فامیل دید خوبی درموردم نداشتند چون من کمتر حجاب داشتم موهام بیرون بود و با دیدی که خودم در قرآن بهش رسیده بودم و اوایل شاید مقاومت داشتند ،
ولی الا من موهام بیرون زیاد حجاب ندارم بیرون مثل قبل لباسای بلند و پوشیده نمیپوشم درسته باز نیست و در حد تونیک شلوار بیرون میپوشم بیرون اصلا چیزی بهم نمیگن حجاب کامل ندارم با جنس مخالف یا پسرهای فامیل هم صحبت میکنم راحت اصلا هیچی بهم نمیگه داداشم یا مامانم یا خانوادم شاید الان کم در حد صفر واقعا ، بعضی وقتا بهم گوشزد کنن ولی من این اجازه رو بهشون نمیدم میگم من خودم از پس خودم برمیام نیازی به تذکر نیست ،بهت بگم فقط از وقتی ک من روی اعتماد به نفسم کار کردم و عزت نفسم رو بردم بالاتر و مستقل شدم از لحاظ شخصیتی و اصلا وابستگی ندارم بهشون با خودم راحتم خودمو دوست دارم رو احساس ارزشمندیم کار کردم چقدر الان اونا بهم احترام میزارن به نظرم به سبکم به راه و روشم ،چون میدونن خودم به راحتی میتونم برای خودم تصمیم بگیرم چون خودم به خودم اعتماد دارم اونا هم بهم اعتماد دارن الان خودشون بهم اصرار میکنن برات لباس بخریم بیا بریم همراه ما گردش یا از داداشم هر پولی بخوام به راحتی بهم میده حتی مادرم در صورتی که قبلا اصلا این جوری نبودن و کلی تنش بحث داشتم برای پول گرفتن ازشون حتی در مورد بعضی کاراشون ازم داداشم و خانوادم نظر مو میپرسن ومیخوام در یک کلام بهت بگم فقط روی عزت نفست و اعتماد به نفست کار کن با خودت در صلح باش همه چیز درست میشه استاد در دوره ی عشق و مودت میگن فقط روی خودت تمرکز کن رو هماهنگی خودت کار کن… به خدا که قانون همینه درسته جواب میده ،فقط روی اعتماد به نفست و عزت نفست کار کن روی استقلال شخصیتت کارکن همه چیز درست میشه اونا هم بهت اعتماد میکنن مطمئن باش استاد میگه یا تغییر میکنن یا از زندگیت میرن بیرون ولی به احتمال 99 درصد تغییر میکنن چون خودم نتیجشودارم میبینم تو زندگیم چقدر عشق و محبت دارم دریافت میکنم ازشون و رفتارشون باهام تغییر کرده ، چون تجربه ی مشابهی داشتم دوست داشتم بهت بگم امیدوارم به درت بخوره و انشالله رابطت با همسرت عاشقانه تر و زیباتر بشه .
به نام خدای مهربانم
سلام افسانه جان
سپاس از شما نازنینم که به این زیبایی و با موال زندگی و تجربه خودت من رو راهنمایی کردی
من دوره های عزت تفس و عشق و مودت رو هم کار میکنم و باید بگم خیلی شرایط برام بهتر از قبله اما من میخوام خیلی بهتر بشه
یعنی میخوام به همه اون چیزی که لیاقتش رو دارم برسم
من مطمئن هستم مه ارزشمندم و چون خودم رو ارزشمند میبینم میدونم و باید تجربیات زیباتری در زندگی شخصیم تجربه کنم
هنوز در این زمینه که نوشتم تضادهایی هست
بعضی مواقع در یکسال اصلا نیست و بعضی مواقع در یک ماه چندین بار اتفاق میفته و دقیقا این ماه از اون ماههای تکراریه
ولی من یه چیزی رو درک کردم ولی مبدونم خیلی بهش عمل نمیکنم و اون اینه که وقتی به این حرفا و واکنش های همسرم عکس العمل نشون نمیدم و نسبتا بی خیال هستم، خیلی راحت تر میگذره و انگار ایسون هم خیلی سریع و یکدفعه تغییر میکنه اما خیلی مواقع که بهم بر میخوره و شاید از کوره در برم، بدتر میشه و اون حالت و رفتارا ماندگارتر میشن
یعنی میدونم باید بی خیال تر باشم و ساده بگیرم اما در اون شرایط برام سخت هست که نسبت به این ناحقی عکس العمل نشون ندم و خودمو بی خیال نشون بدم
انگار حس میکنم با حرف زدن و خودمو ثابت کردن و مثال زدن میتوتم نظر ایشونو تغییر بدم اما واقعا میبینم که نتیجش عکسه
و جالبه که منم مثل شما بسیار رعایت میکنم، سالها نماز و روزم ترک نشد و بسیار با اعتقاد هستم اما 2 سال پیش تصمیم گرفتم یسری رفتارامو تغییر بدم
من 2 ساله نماز نمیخونم، روزه نمیگیرم و اعتقادم به خداوند با فایلهای استاد، یه مدل دیگه شده و اصلا ترس از قضاوت هم نداشتم و فکر میکردم قطعا همسرم قضاوتم میکنه اما واقعا هیچ عکس العملی نشون نداد و من خیلی حس خوبی در این زمینه دارم
سپاسگذارتم که تجربت رو در اختیارم گذاشتی
بسیار مایلم باز هم برام بنویسید تا عمیق تر باور کنم من هم میتونم به زیبایی و ساده، به خواسته هایی که میدونم باید بهشون برسم، برسم و لذت واقعی ببرم
ممنونم نازنینم و برات زیباترین تجربه ها رو آرزو دارم
به نام خداوند عزیز و مهربان سلام میگم خدمت مریم عزیز و استاد عباس منش عزیز من 18 سالمه و نزدیک یک هفته است دارم خیلی خوب روی خودم کار میکنم و روی باور هایم از وقتی که سریال های سفر به دور آمریکا رو تماشا میکنم خیلی خیلی توجه من به نکات مثبت بیشتر و بیشتر شده و باعث شده که تا احساس بسیار خوبی تجربه کنم و از زمانی که ورودی های ذهنم را کنترل میکنم روز به روز نتایج داره بزرگ تر میشه و از این بابت بسیار خوشحال هستم که انسان خودش خالق زندگی اش است و می تواند شرایط و اتفاقات زندگی اش را رقم بزند و این لطف و عظمت خدا را نشان میدهد و چیز مهمی که خیلی نقطه ضعف من بود رو از فایل های شما یاد گرفتم این بود که در دل ترسهام برم و ایمانم به خدا رو روز به روز بالا ببرم چون که ترس نقطه مقابل ایمان است و نکته دیگری که از فایل های شما استخراج کردم این بود که با قانونی آشنا شدم ب اسم قانون تکامل که باعث می شود که توقع بی جا از خود نداشته باشیم و یاد بگیریم از مسیری که در آن هستیم لذت ببریم من در اینجا می خواستم با شما یک تجربه خوب را به اشتراک بگذارم من از بچگی ریاضیم بسیار ضعیف بود و همیشه از ریاضی میترسیدم و باورم این بود که ریاضی سخته و من در ریاضی استعداد ندارم و برای همین همیشه ریاضی من بسیار ضعیف بود و بیخیال ریاضی شدم و همین جور الا بختکی اومدم بالا(من الان کلاس 11 هستم) و تقریبا چندین ماه پیش فهمیدم که از ریاضی هیچ نمیدونم فقط جمع و تفریق بلدم همین و بس! و اینم بگم که من یک روز توی گوشی بودم که دیدم شما این فایل رو آپلود کردید تحت عنوان چرا با تلاش فراوان به اهدافم نمیرسم؟ که چن هفته پیش آپلود کردید از زمانی که اون فایل رو دیدم فهمیدم که ما به واسطه باور های غلطی که داریم باعث می شود به اهداف خود نرسیم حتی اگر بسیار تلاش کرده و این قانون جهان است انگار که روی تردمیل هستیم از اون زمان تصمیم گرفتم که روی ریاضی خودم کار کنم و از هیچ چیز نترسم و ب خدا ایمان زیاد داشته باشم و باور هامو عوض کنم و الان که دارم این کامنت رو برای شما مینویسم ریاضی من از صفر تا حد زیادی پیشرفت کرده و من دقیقا یادمه قدیما هر چی گوش میدادم به ریاضی اصلا نمی فهمیدم حتی اگر میخواستم یاد بگیرم و همیشه قاتی میکرم و برای همین نا امید می شدم و من اینو بیاد دارم که تا کلاس 9 زبان انگلیسی من بسیار ضعیف بود و همیشه نمره من زیر 15 بود تا اینکه من کلاس نهم رو تموم کردم و تصمیم گرفتم که روی زبانم کار کنم و من اینو دقیق بیاد ندارم و اون زمان شما رو نمیشناختم بطرز عجیبی و مدت زمان 3 زبان انگلیسی من از صفر تا حد بسیار زیادی پیشرفت کرد و این بدلیل تغیر باورهایم نسبت به زبان انگلیسی بود و من اون زمان نمی فهمیدم که جریان چیه چون حتی اگه زیاد هم تلاش کنی و باور های خوب نداشته باشی فایده نداره و نمره زبان من همیشه بالای 19 هست خدا رو شکر میکنم بابت اینکه منو به این سایت هدایت کرد استاد از خدا میخواهم که همین ثروتی که دارید رو 10 ها برابر بیشتر کند و باور فراوانی برای همه جا بیفتد از شما و مریم عزیز هم سپاس گذارم خدا یار و نگهدارتان
سلام استاد عزیز ومریم عزیزتر وهمه دوستان عزیزم
خوشحالم که میتونم نظرم رو بدم و مشکلم رو بتونم بیان کنم شاید جوابی پیداکنم من مادر مهدیه عباسیانم
من هر چند وقت یه بار درگیر وام میشم که هر ماه یا هفته ای پول باید بذاریم وشانس من اخرین نفر به اسم من درمیاد و من به خودم میگم دیگه وام نمیذارم .ولی باز دوباره تکرار میشه ومن به خودم میگم شاید اینبار چون به پولش احتیاج دارم وام گذاشتم و اینبار فرق میکنه وهربار هم واقعا توش گیر میکنم تا اخر وام ذهنم درگیره وواقعا نمیدونم چکار کنم از استاد هم شنیدم که خودتون رو درگیر وام نکنین
ممنونم استاد ودوستان عزیز که راهنمایی میکنین
سلام به استاد عزیز ومریم خانوم پرانرژی
میخوام ازاینجا شروع کنم که من تو چه شرایطهای احساسم بد میشه که باعث میشه که من فرکانسهای محدود کننده بفرستم واساس اون افکار توزندگیم وارد بشه والانم دقیقا وسط اون شرایطی هستم که پاشنه اشیلم وهرموقع این جور شرایطها پیش میاد الان که دارم بهش زیاد توجه میکنم میبینم که فقط اون ادمها عوض شدن نتیجه های تکراری میگیرم دوبار کارم پیچ میخوره ،حالا میخوام بنویسم ومثال بزنم از شرایطهای که برام پیش اومد ومن احساسم خیلی شدید تر بود
1،زمانی که میخوام یک قدمی برای پیشرفت انجام بدم (مثلا خونه خریدن ،ماشین خرید،مغازه گرفتن، یا ویلا خریدن وغیر…)وقتی میخوام شروع کنم به خرید چیزی بزرگ احساس شدید من شروع میکنه وواقعا تمرکز منو میگیره واقعا فکرمو درگیر میکنه مثلا یادم میاد از خدا خواستم که خونه بخرم واون سال شروع کردم به پول جمع کردن و90درصد پول دقیقا اون زمانی که قرار بود پول رو آماده کنم رو آماده کردم ورفتم پای قرار داد ولی آنقدر این معامله برایم پیچ میخورد که واقعا فکرمو خیلی درگیر کرده بود یکروز اون طرف چیزی میگفت یکروز من شک داشتم از خریدش یکروز املاکی بسته میشد وغیر..تا جای که این معامله میتونست 2و3روز جمع بشه یهویی 2و3ماه طول میکشید ومن هروز احساس شدید که از باورهای محدود کننده میومد رو تجربه میکردم
خیلی باورها بود یکی ازاون باورهای این بود که نکنه دارم گرون میخرم وقتی به این فکر میکردم احساس منفی بدی داشتم دوم باور اینکه نکنه پای قرار داد بزنه زیرش ،سوم باور اینکه هروز خونه داره میره بالا ،چهارم اینکه من نقش قربانی رو بازی کنم واینکه من از هیچ چیز سر درنمیارم وهرلحظه میخوان کلاه سرم بذارن وغیر…
2 وقتی میخوام برم جای که ادمهای که شرایط کاریشون ازمن بالاتر ومقامی وقدرت دارن که میتون کارمن رو پیچیده کنن مثل کارهای اداری (مالیات وغیرکه با دولت سرکار دارم )که اونجاهام احساسم خیلی شدید میشه
مثلا،چند روز پیش برای یکی از دستگاه کارت خوانم که 2میلیارد کار کرده بودم برام 113میلیون مالیات اومده بودو من باید میرفتم اداره مالیات که ببینم چه جوری حساب کردن که این اتفاق برایم افتاد ومن رفتم وواقعا همه تلاشمو میکردم که قدرت رو به اونا ندم ولی واقعا سخت بود ورفتم وبازم کارم پیچ میخورد واوناهم نمیدونست که چرااین مالیات رو برایم بریدن ومیگفتن که سیستم بالا این کارهارو محاسبه میکنه ومن چند روز واقعا درگیر فکری داشتم وواقعا انرژی فکری مو گرفته بود بااینکه میدونستم قوانین جهان وواقعا هم تا اونجایی واقعا میتونم افکارم رو کنترل میکردم که احساس بدی نداشته باشم ودلیل ومنطقه های میوردم که خودمو اروم کنم وباورهای قدرتمند کننده ای رو تکرار میکردم ،واقعا همه همه تلاشمو میکردم غر نزنم ،شرک نکنم ، قدرت ندم ،احساس قربانی نداشته باشم واحساس ترحم نداشته باشم دنبال پارتی ورشو نباشم و خودم مسئولیت پذیر باشم وهمش به خودم میگفتم پارتی من خدایا تو هستیو
واقعا دنبال پارتی یا رشوه دادن نبودم فقط به خدا دنبال این بودم این مسئله رو حل کنم ودلیل این حساب وکتاب رو بدونم
3، رابطه زناشویی و روابط
بنام خداوند مهربان
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته و همراهان سایت استاد عباسمنش
سئوال:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
خدا روشکر میکنم که چند ماهی هست با تعهدی که قبل از شروع سال 1402 به خودم دادم، در مسیر خودسازی قرار گرفتم.
در مورد سئوال یه موردی که بسیار شدید احساسات من رو برانگیخته میکرد و نتایج منفی تکرار شونده رو برام میساخت: کمکاری اداره جات دولتی و در کل عوامل بیرونی بود، بطوری که هر زمان من برای کاری به اداره جات مراجعه میکردم از نحوه پاسخگویی یه کلی بهم میریختم و احساسم بدجوری خراب میشد و نتایج هم دقیقا مشخص بود، همین مواردی که استاد فرمودن:
کار من ساخت و ساز هست، هر وقت من فروشنده بودم بازار بشدت راکد بود و مجبور بودم زیر قیمت بفروشم و زمانیکه من خریدار بودم بازار بشدت در حال بالا رفتن بود و من مجبور بودم بالاتر از قیمت بخرم و این الگو برای من بطور مشخص تکرار شونده بود.
خب خدا روشکر بعد از تعهدی که من به خودم دادم دوره شیوه حل مسائل زندگی روی سایت قرار گرفت و من بدون معطلی این دوره رو خریداری کردم و از قبل هم دوره روانشناسی ثروت یک رو داشتم و بطور فشرده تر شروع کردم روی این دوره ها و فایل های رایگان کار کردن و انجام تمرینات، خب خیلی سریع نتایج تغییر کرد بطوری که زمین را در موقع مناسب خریداری کردم، در بورس سرمایه گذاری کردم با سود حدود 40 درصدی خارج شدم، به محض خارج شدن من بورس حدود 30 درصد افت کرد، آهنی که بشدت رشد کرده بود در زمان خریداری من با افت شدید مواجه شد،
زمین و زمان در حال حاضر دارن به من کمک میکنن تا رشد و پیشرفت کنم.
خب خدا روشکر به محض اطلاع از بروز رسانی دوره کشف قوانین زندگی من این دوره رو هم خریداری کردم البته که با اینکه 4 جلسه از این دوره روی سایت قرار گرفته من هنوز توی جلسه دوم هستم و عجله ای ندارم که تند تند به جلسه بعد بروم میخام با لذت و بدون هیچ عجله ای تمرینات رو جلو برم، انشالله با شروع خوبی که نتایج برام داشته، بتونم ادامه بدم و هروز نتایج بهتر و بهتر بشود.
با تشکر از شما استاد عزیز و با تشکر از دوستانی که نتایجشون رو به اشتراک میزارن تا به ما کمک کنه برای باور سازی بهتر
به نام خدای وهاب
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم و دوستان خوبم در این سایت ارزشمند الهی.
خدا رو شکر می کنم که باز توفیق کامنت گذاشتن نصیبم شد.
استاد در مورد گم کردن وسیله من رکورد دارم. اون هم یکی دو وسیله ثابت. کلید خونه و بیشتر ساعت مچی. استاد من ده تا ساعت مچی گم کردم. ساعت های مچی خیلی گرون و باارزش که دو تاش هدیه بود و یکیش هم ساعت عروسیم بود. نمی دونم چه برنامهریزیای در ذهنم بود که باعث این اتفاق می شد و سال ها هم این وضعیت عجیب رو داشتم. و درس نمی گرفتم. ولی الان خدا رو شکر این الگو قطع شده.
در مورد دیر رسیدن اصلاً ردخور نداشت. همون طور که شما گفتید، من همه جا دیر می رسیدم. می خواست محل کارم باشه، قرار دوستانه باشه، مطب دکتر باشه، مهمونی باشه، عروسی باشه و… یعنی هر کاری می کردم و از دو ساعت قبل هم مقدمه می چیدم و شروع به آماده شدن می کردم، باز دیرم می شد. و بعد هم در محل کار یا مهمونی و عروسی خیلی حسم بد می شد. توی عروسیا که آخرش می رسیدم و فقط شام می خوردیم برمی گشتیم! :)) و هر بار هی خودم رو سرزنش می کردم که چرا اینقدر دیر کردم. ولی درس نمی گرفتم. و هر بار این اتفاق می افتاد. الان خیلی خیلی خوب شدم. اغلب به موقع میرسم. و رکورد زود رسیدن هم دارم. :))
در مورد این سوال که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شدیدترین احساسات رو در من برانگیخته می کنه؟،
باید بگم مهمترین پاشنه آشیل من فرزندمه. یعنی کوچیک ترین اتفاقات در مورد فرزندم من رو شدیداً به هم می ریزه. قبلاً حتی وقتی سرما میخورد، من داغون میشدم از بس غصه میخوردم و نگران میشدم.
در یکی دو سال اخیر با کار کردن روی دوره ها، در مورد سرماخوردگی و مسائل کوچیک خیلی بهتر شدم. ولی بهطورکلی فرزندم پاشنه آشیل منه و هنوز خیلییییی در این زمینه کار دارم.
در مورد طردشدگی هم بهتر شدم ولی باز جای کار زیادی دارم. یعنی اگه خانواده همسرم بدون گفتن به ما، برنامه و مهمونی داشته باشن، ناراحت می شم.
یا اگه فرزندم با دوستاش بره بیرون و بعد از اومدنش نیاد مثل قبلنا باهام حرف بزنه و تعریف کنه، ناراحت میشم. حتی روزایی که میره دانشگاه، اگه بعد از رسیدن نیاد مثل قبل که کوچیکتر بود، باهام حرف بزنه و از اتفاقاتی که افتاده بگه، ناراحت میشم.
البته در این موردها بهتر شدم و دارم روی خودم کار میکنم ولی هنوز جای کار دارم.
وقتی میخوام تصمیم بزرگی بگیرم، شدیداً دچار اورتینکینگ میشم و انقدر فکر میکنم و کار رو به تعویق میندازم که گاهی همه چیز از دست می ره و اصلاً تصمیم عملی نمیشه. در این زمینه خیلی دارم کار می کنم، مخصوصاً با توجه به آموزههای دوره حل مسائل زندگی. ولی شیوه های غلط خیلی در من ریشه دارند و خیلی کُند پیش میرم.
در مورد انتقاد شنیدن خیلی خوبم. انتقاد رو می پذیرم. حتی خودم خودم رو نقد میکنم و اشکالاتم رو میدونم و قبول دارم و سعی میکنم درستشون کنم.
استاد جانم و مریم عزیزم خیلی عاشقتون هستم و ازتون سپاسگزارم که این فایل رو تهیه کردید و من رو به تأمل و کار کردن روی خودم واداشتید.
سلام خدمت استاد عزیز و رفقای گل این سایت
اتفاقا اواخر سال گذشته یک الگویی که بارها در من تکرار میشد رو در خودم دیدم و این دفعه حسابی مچ خودم رو گرفتم و گفتم من باید به طور جدی این موضوع رو حل کنم.
الگوی تکرار شونده من ناجی دیگران شدن بود. یعنی اگر میدیدم که کسی در ضعفی قرار داره یا نیاز به حمایت داره من پیش قدم میشدم و خیلی میخواستم از اون شرایط نجاتش بدم.
مثلا اگر میدیدم به کسی داره ظلم میشه خیلی آزرده خاطر میشدم و یه جاهایی که کاری از دستم برنمیومد خود خوری میکردم.
خلاصه که به خودم میگفتم بابا مگه این سیستم قانون نداره خدا نداره پس من چرا میخوام واسه طرف خدایی کنم چرا میخوام قانون رو نادیده بگیرم، خب قطعا خودم ضرر میکنم. اصلا یه جاهایی خودم رو از شرک میترسوندم که میثم این ناجی گری تو یعنی خدایی کردن واسه طرف و این مشخصا شرک هست. یه مدت خوب میشدم دوباره بعد یه مدتی شروع میشد.
بعد اومدم دقت کردم من کجاها میخوام ناجی بشن یا میشم، دیدم یکی از اونجاها در کارم هست در استارتاپی که دارم، خودم رو ناجی بقیه همکاران میدونم به طوری که اگر این ناجی گری رو نداشتم میتونستم به راحتی خودم استارتاپ یا کسب و کار خودم رو داشته باشم و اصلا یکی از عدم رشدی که داریم همین بود. برای همین یه تصمیم بزرگ گرفتم و اینکه از اون استارتاپ که پنج سال روش زحمت کشیده بودم اومدم بیرون. البته که تا آخر سال براش ددلاین گذاشته بودم و این مچ گیری ای که داشتم دیگه ضربه نهایی بود که میثم باید بیای بیرون.
بعد از اون جدایی فقط شاهد معجزات خداوند در کار خودم که مدیر پروژه طراحی سایت هست هستم و دارم کیف میکنم و یه موقع هایی هم به خودم میگم ای کاش زودتر اومده بودم بیرون ولی خب اونجا خیلی چیزها یاد گرفتم.
یه ناجی گریِ دیگه ای که داشتم در ارتباط با همسرم بود که میخواستم تو یه سری کارهای پیش قدم بشم برای کمک کردنش و نمیداشتم خودش انجام بده و بهش فرصت نمیدادم و اگر هم میدیدم که داره اشتباه میکنه گاها عصبانی هم میشدم (این رفتار را در کارم هم داشتم) بعد این بازی روانی بین من و همسرم گاها اتفاق میافتاد.
اومدم روی خودم بیشتر کار کردم و اول از همه احساسم نسبت به اون موضع رو کم کردم، یعنی اون رفتار ناجی گری رو داشتم ولی با احساس کمتر، بعد جلوتر که رفتم هر موقع که میخواستم ناجی ایشون بشم به خودم میگفتم که مگه از من کمک خواست؟ مگه من قراره مسئول کارش باشم ؟ مگه با اشتباه کردنش آسیبی به من میزنه؟ و خلاصه از این مدل سوال ها که ذهنم منطقی تر شد که نیازی به ناجی بودنش یا کمک کردنش نیست.
نمیگم کامل مسئله حل شده ولی خداییش خیلی بهتر شدم. در مورد همه اطرافیانم هم همینطور شده که در مورد همسرم توضیح دادم.
یه اتفاق جالبه دیگه اینکه که الان بیشتر دارم میبینم که اطرافیانم خودشون اگر به کمک من نیاز داشته باشند بهم درخواست منطقی و بالغانه میدهند و اینجوری منم مشتاق تر برای کمکشون هستم و این رو نتیجه رها کردن اون ناجی گریه میتونم.
ممنون که خوندین
خداگونه باشید
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده 1
به نام خدای غفور رحیم
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها باز هم ی ذره ظرف وجودی من بزرگتر
یادمه اون اوایل آشنایی با استاد من به این فکر میکردم که میشه ی روزی برسه که من بتونم دوره ای رو از استاد بخرم و الان خدا رو شکر من 7 تا از دوره های استاد رو دارم که چندتاشون هم آپدیت شده هستن یعنی زمانی اینا رو من خریدم که بهبودهای لازم هم روشون اعمال شده بود .و الان در مورد دوره کشف قوانین هنوز نشانه ها من رو به سمت خریدش هدایت نکردن و بنابراین فعلا صبر میکنم تا ببینم نشانه ها من رو به سمت کدام دوره هدایت میکنن
قبل از ورود به بحث این فایل من امروز ی باگی رو در خودم پیدا کردم و اونم اینه که من فهمیدم نسبت به فایل ها یا دوره هایی که توشون سوال مطرح میشه ی کم مقاومت دارم .یعنی من دوره های استاد رو خط به خط مینویسم و نکته برداری میکنم و و تمرین هاشون رو انجام میدم اما در مورد دوره ها یا فایل هایی که سوال محورن ی جورایی سختمه انجام دادنشون با وجود اینکه تمرینات رو هم انجام میدم ولی ذهنم میخواد از انجام دادنشون فرار کنه که این رو هم باید ریشه یابیش کنم که چرا اینجوریه !!!!
و اما در مورد بحث اصلی این فایل که الگوهای تکرار شونده اس
وقتی به موضوع این فایل فکر کردم دیدم که هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی من مثالهای زیادی دارم از این الگوها
در جهت مثبت :
الان مدتیه متوجه شدم که ی سری الگوهای مثبت داره برا من تکرار میشه مثلا:
الان مدتیه که من خیلی راحت وقتی میرم سر جاده برای سوار شدن به محض اینکه میرسم روی جاده ی اصلی ماشین از راه میرسه و من سوار میشم .بارها این برام اتفاق افتاده و مخصوصا توی هوای گرم 40 درجه این کمتر از معجزه نیست که خداوند نمیزاره من ذره ای معطل بشم
یا در مورد فراهم شدن چیزهایی که نیاز دارم توسط دستان خداوند برام مثلا:
نرم افزار قرآنی نیاز داشتم با ویژگیهایی که مد نظرم بود که دوستم خیلی راحت لینکش رو برام فرستاد بدون اینکه من ذره ای سرچ بکنم و آماده تحویلش گرفتم
برا آزمون رانندگی نمونه سوال نیاز داشتم که چون دامادمون قبل من آزمون داده بود پی دی اف ها رو داشت برام فرستاد بدون اینکه من وقت بزارم و سرچ کنم
ی مدرکی رو نیاز داشتم از استان بدون اینکه خودم هزینه کنم و برم برام آوردنش بدون اینکه من ذره ای وقت و انرژی بزارم اونم کسی که من اصلا نمیشناختم .توی همون روند آماده شدن این مدرک هم به جای اینکه من تماس بگیرم که چی شد و کی آماده میشه از مرکز استان ی دست خدایی مدام تماس میگرفت و روند کار رو به من گزارش میداد .تازه اون مدرکی که قبلا اعتبارش یک ساله بود برای من اعتبارش 7 ساله شد یعنی عملا 7 بار اون هزینه که چیز کمی هم نبود برای من سیو شد
و از اینها هم معجزه وارتر همین مدرک رو من هنوز نتونستم از اون فرد بگیرم ولی چند رو پیش بهش نیاز داشتم و با همون فرد تماس گرفتم ایشون گفتن اسکن شده آماده دارن و برام فرستادن اون مدرکی که مال منه و بدرد ایشون نمیخوره ولی خداوند به دل ایشون انداخته بود که همون وقتی که مال خودشون رو اسکن میکنن مال من رو هم اسکن کنن و داشته باشن
یعنی الان که دارم مینویسم خودم هم تعجب میکنم که چقدر خداوند سیر انجام شدن کارها برای من رو راحت کرده و این الگو هی داره برای من تکرار میشه و این یعنی باور بنیادینش در من شکل گرفته اونم منی که قبل از اومدن به این مسیر برا هر کاری اقدام میکردم بقول معروف گره توی کارم می افتاد و روند هی پیچ در پیچ و سخت میشد برای من به خاطر باورهای منفی که توی ذهنم داشتم
و اما در مورد الگوهای تکرار شونده منفی :
در مورد ازدواج من مدام درگیر این الگوها میشدم که توی کامنت قبلیم هم نوشتم .یادمه توی سال اول یا دومی که با استاد آشنا شده بودم توی ی سال من 6 تا خواستگار داشتم که توی دوره دوازده قدم یا عزت نفس برای انجام تمرین یکی از جلسات اومدم ی جدولی کشیدم و خصوصیات خواستگارهام رو توش نوشتم و دیدم بله ی سری الگوها داره تکرار میشه از جمله خواستگارهایی که نیاز به توجه و حمایت من داشتن یعنی از لحاظ مالی اون چیزی بودن که من میخواستم توی ویژگیهای دیگه نه و یا مجرد و جوان بودن اما نیاز به حمایت مالی داشتن که ریشه ی اونها هم بر میگشت به حس حمایتگری من که توی خونواده .من سالها اون نقش حامی و منجی رو بازی کرده بودم و آدمی بودم که دوست داشتم به دیگران کمک کنم یعنی از خودم میکندم و میدادم به دیگران برای اینکه فکر میکردم این ایثارگری ی خصوصیت مثبت و خدا گونه اس!!!! غافل از اینکه دارم به خودم ظلم میکنم که الان خدا رو شکر خیلی بهتر شدم توی این زمینه ولی هنوز ریشه کن نشده
اما در مورد کسب و کارم :
هرچند وقت یکبار من خسته میشم از انجام دادنش و انگیزه و اشتیاقی برای کار کردن ندارم .ی مدت روی دوره کسب و کار شخصی کار میکنم و انگیزه پیدا میکنم اما بعد از ی مدت دوباره همون حس و حال و همین باعث شده درآمدم از ی حدی بالاتر نره .
خودم فکر میکنم یکی از ریشه هاش بر میگرده به اینکه خیلی برای کارم ارزش قایل نیستم در صورتیکه ی نفر دیگه توی شهرمون هست که سالهاست داره این کار رو میکنه یعنی دقیقا همین کار من رو ولی چون برای کارش ارزش قایله علاقه داره به کارش ثروت زیادی ساخته ازش و این رو امروز وقتی داشتم به این موضوع فکر میکردم متوجه شدم که تنها تفاوت من و ایشون همینه و گرنه مهارت ها و تخصص من اگه از ایشون بیشتر نباشه کمتر هم نیست ولی ایشون هر روز انگیزه و اشتیاقشون بیشتر میشه در صورتیکه من برعکسه.و همه میگن این خوش شانسه و مهره مار داره !!!!!!!
الگوهای تکرار شونده در اطرافم و دیگران :
خواهرزادم هرچند وقت یکبار با شوهرش دعوا میکنه
زن داداشم هرچند وقت یکبار تیغه چرخ گوشتش رو میندازه با آشغالهای آشپزخونه میره
دامادمون هرچند وقت یکبار برا هر کی کار میکنه پولش رو به موقع بهش نمیدن
زن داداشم هرچند وقت یکبار ی قسمتی از بدنش مریض میشه
و……………
نکات :
1.الگوهای تکرار شونده نشان دهنده باورهای تثبت شده در اون موضوعه
2.الگوهای تکرارشونده میتونه مثبت یا منفی باشه با توجه به نوع باورها
3.افکار و باورهای ما داره اتفاقت زندگی ما رو رقم میزنه و نه هیچ چیز دیگه ای
4. به هرچی توجه کنیم از اون جنس بیشتر وارد زندگیمون میشه
5. باورها شنیده ها و دیده هاییه که تکرار شده
6.الگوهای تکرار شونده برای همه اتفاق نمی افتن برای افراد خاصی اتفاق می افتن
سوالات :
1.چه شرایط و اتفاقاتی قویترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه مثبت یا منفی ؟
اگر ببینم کسی در مورد خواهر کوچیکم بی عدالتی میکنه نمیتونم ساکت بشینم
اگر ببینم خواهر کوچیکم مساله مالی داره ناراحت میشم
اگر خواهر زادم چیزی رو ازم بخواد که نتونم بخرم براش ناراحت میشم
اگر کارت مخارج روزانم خالی بشه ی کم بهم میریزم
هر وقت در مورد مساله ازدواج فکر میکنم ی کم بهم میریزم
هر وقت خواستگار میاد و میخوام تصمیم بگیرم دچار استرس و اضطراب زیادی میشم
وقتی دانش آموزام انصراف میدن ی کم بهم میریزم
هر وقت میخوام کارهای مربوط به آموزشگاه رو توی آموزش پرورش انجام بدم ی کم بهم میریزم
هر وقت یکی از دوستانم رو میبینم که موقعیت مالی و اجتماعی بالاتری نسبت به من داره ی کم بهم میریزم
هر وقت آزمون استخدامی میاد که من به خاطر شرط سنی نمیتونم شرکت کنم ی کم بهم میریزم
هر وقت راجع به عشق و علاقه به کار صحبت میشه ی کم بهم میریزم
سپاسگزارم