پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2312 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم

    سلام مریم جانم

    سلام به همه دوستانم

    چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

    الگوی تکراری که اغلب در روابطم با دیگران پیش اومده.این هست که وقتی بایه فردی درحال صحبت هستم احساس میکنم اون فرد خیلی بهم احترام میزاره واحساس میکنم با جون ودل داره به حرفهام توجه میکنه ولی درهمون لحظه اگه نفر سومی واردجمعمون بشه اون فرد دیه به من اهمیتی نمیده تا چند لحظه قبل که فکر میکردم طرف مقابلم چقدر برام ارزش قائله والآن میبینم نفر سوم که به جمعمون اضافه شد زمین تا آسمون رفتارش فرق کرد یعنی من با حضور نفر سوم متوجه میشم رفتاری که بامن داشت کجا ورفتار که با نفر سوم داره کجا.

    توی جمع خانوادگی،دوستان یااجتماع….هم احساس میکنم باهمه فرق میکنم.هیچ کس بهم احترام نمیزاره یا نظرم واسه هیچکس اهمیتی نداره همیشه توی جمع نظرم نظر جمع بوده ازخودم هیچ نظری هیچ پیشنهادی چیزی نمیدم.

    همیشه خواستم آدم خوبه ی ماجراباشم به همه احترام بزارم بنظر همه اهمیت بدم با معرفت باشم ولی درمورد خودم عدم لیاقت داشتم.

    توی زندگی مشترکم هم همیشه به نظر همسرم بیشتراز نظرخود احترام گذاشتم.وهمیشه از خود گذشتگی کردم.

    اینقدر توی زندگیم ازخودگذشتگی کردم که،احساس ترحم اطرافیان نسبت به خودم رو بوضوح میبینم.

    درکل همیشه به کوچیک وبزرگ،آشنا وغریبه احترام گذاشتم.ولی از خودم غافل بودم.البته الآن خیلی خیلی بهتر شدم

    چند وقتیه که این ضعف رو در خودم حس کردم ودارم روخودم کارمیکنم وپله پله جلو میرم،تا به عزت نفس واعتماد بنفس برسم وبه خودم بیشتراز هرکسی احترام بزارم.

    استاد عزیزم ارتباطم با پول هم اصلا خوب نیست واین هم میدونم که این موضوع ریشه دربچگیم داره،یاد ندارم هیچ وقت پدرم یه پولی بده دستم بگه این پول باشه واسه خودت.

    اصلا خودپدرم هیچ وقت خدا پول نداشت یعنی هنوز پول نرسیده بود دستش خرج شده بود.

    همین ذهنیت باعث شده که الآن هم هرپولی میاد توحسابم زود خالی بشه.تقریبا همیشه حسابم خالیه.

    استاد عزیزم براتون آرزوی بهترینهارو از خدا دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  2. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 907 روز

    به نام خدای روزی دهنده و مهربان

    سلام و درود خداوند بر استاد عزیز خوش سخن و خوش صدا و خوش قلب و همسر عزیزش مریم جان

    سوال ؟

    الگوهای تکرار شونده در روابط

    من قبل از اینکه استاد رو بشناسم و قانون جهان رو بدونم خیلی اذیت میشدم در زندگی باری به هر جهت زندگی میکردم

    هر چند ماه با دخترم بحث میکردم یا با همسرم بحث میکردم یا با اقوام همسرم وارد بحث میشدیم و بعد از بحث تمام تقصیرها به گردنه من میافتاد و خیلی حالم بد میشد تا چند سال به همین منوال بود و هی تکرار و تکرار میشد و تمام ذهن ما پر بود از افراد و کارهاشون و زندگیهاشون بدون هدف زندگی میکردیم و هیچ از احساس و خواسته ها و قانون نمیدونستیم

    اما به شکر خداوند سه ساله پیش دستان خداوند به کمک من و خانوادم اومد و ما رو با استا آشنا کرد و همین جا از خداوند بهترینها رو براش خواهانم

    و الان که در این جایگاه قرار دارم وقتی ما شروع به تغییر کردیم ( هم دو تا دخترم و همسرم) جهان افراد نامناسب رو از ما دور کرد و دوساله بکوب روی خودمون داریم کار میکنیم و در کنارش عمل و الان خدا رو شکر زندگیمون از همه لحاظ عالیه هر روز صبح که از خواب بیدار مبشیم دنبال خواسته ها و پیشرفت زندگی هستیم بر طرف کردن ترمزها

    هر کدوم کار خودمون رو داریم

    و به جای اینکه افراد و کارهاشون تو ذهن ما باشه هدف و پیشرفت خودمون رو جایگزین کردیم ‌و نتیجه عالی رو داریم میبینیم در زندگی

    با دو خانواده فقط رفت و آمد داریم اونا هم با ما همفرکانسن یعنی فایلهای استاد رو گوش میکنن و اونا هم فقط با ما رفت و آمد دارن و چقدر زندگی شیرین و زیباست چقدر خوبه انسان در همه جهات بتونه ذهنشو کنترل کنه و بنده خوبه خدا باشه خدایا شکرت سپاسگزارتم بابت این زندگی عالی

    استاد هر جا هستی سلامت و ثروت مند باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    سمیرا ذوالقدری گفته:
    مدت عضویت: 2273 روز

    بنام الله مهربان

    سلام به دو استاد زیبا بینظیر وخانم شایسته عزیزم

    سلام به دوستان فوق العاده ام.

    سپاسگزارم استاد باوت این فایلهای عالی که باعث میشه ما واقعا فکر کنیم و باورهای اشتباه رو پیدا کنیم

    من الگوهای تکرار شونده در روابط رو برسی کردم و متوجه چند مورد شدم.

    اول این که ادمهای که سن پایین دارن ومن اصلا این رو دوست ندارم

    دوم اولش با احساس دوست داشتنی میان ولی خیلی زود براشون بی اهمیت میشه دیگه مهم نیست ارزش قائل نمیشن

    سوم دروغ میگن وخیانت می کنند

    چهارم دلشون نمی خواد هیچ هزینه ای بکنن یک جورهای می پیچونن

    بخاطر همین مساله ها ترجیح میدم تنها باشم

    البته می دونم این باورها همش برگرفته از کدهای مخرب ذهن خودم هست واقعا دوست دارم اصلاح کنم ویک ادم فوق العاده از همه لحاظ وارد زندگیم بشه خیلی ممنون میشم راجب اینها کامل توضیح بدید

    در پناه الله مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  4. -
    امین مسعودی گفته:
    مدت عضویت: 1138 روز

    سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز.

    وقتی این اگاهی که داده شده به من الگو های تکرار شونده واسه چن لحظه شوکه شدم که اوووو پس اینه که بعضی چیز ها یا کارها داره بیشتر واسه من اتفاق میفته پس دلیلش اینه .

    مثلا .من تو روابط کسایی رو جذب میکنم که اولین یا دومین نفر هستم که باهاشون داره ارتباط برقرار میکنه و انگاری شبیح خوده منن یعنی دقیقا همون چیزی که میخام هستن شده که مثلا اون چیزی که میخام از نظر زیبایی و اخلاق شبیح نیس یا اونی که میخام نیس ولی کم پیش اومده بیشترین اتفاق ها یا 90 درصد ادم ها دقیقا شبیه خوده منن .

    تو روابط جنس مخالف بیشتر کمی خجالتی با احساس و منطقی و باهوش و تحصیل کرده ان

    و مثلا دوستان میگفتن که اره با این کسی که دوست شدم نمیدونم چرا مغروره یا خودش بالا میگیره میگه حرف حرفه من باشه میگه که من میگم کی بخابی کجا بری با کدوم از دوستات صحبت کنی یا نکنی اصلا دیگه کاری میکنن که کلن جدا میشن و وقتی من میشنیدم میگفتم چرا اینهایی که میگی واسه من اتفاق نمی افته میگفتن شانس شانس داری والا میگفتم نه بابا اینجوری نیس یه چیزی هس که اینجوری میشه نمیدونم قضیه چیه ولی یه کاری هس که اینطور میشه این داستان واسه قبل اشنایی با این سایت بود .

    بعد که اشنا شدم فهمیدم قضیه از چه قراره فرکانس های ماست که شرایط رو رقم میزنه و منم که به وجود میارمش از اون به بعد گفتم کار میکنم فرکانس رو درست میکنم میبرم رو موج عالی تا اتفاق های عالی واسم بیفته .

    و خدارو شکر که خیلی بهتر شده و از اشنایی با این سایت بسیار بسیار خوشحالم ممنون که هستین و دارین خوب زندگی میکنین و کمک میکنین که همه هم اینطور زندگی کنن و جاپای جایه شما بگذارند و این مسیر عالی که قدم قدم رفتین و سوت زدین و لذت بردین ما هم بیاییم وسپاسگذارم از شما .

    راستی یه دوستی هم داشتم بنده خدا اینقدر افتاده بود تو این فرکانس دعوا که میگفتم چرا دعوا میکنی میگفت بخدا امین من دعوا نمیکنم من نمیرم سراغش اون میاد سراغم گفتم نه بابا تو اگه دعوا نکنی گیر ندی مردم که دیوونه نیستن بیان بهت گیر بدن داشتیم صحبت میکردیم که یهو اومدن بهش گیر دادن چن نفر و دعوا شروع شد بعد دعوا گفت دیدی گفتم من سر در نمیارم بازم گفتم تو قبلا یه کاری کردی الان اومدن پیدات کردن و دعوا شده گفت نه بخدا من اصلا ندیده بودمشون و بنده خدا پذیرفته بود که این جزوی از زندگیشه و غیر این نیس .و این هم این داستان دوستم که الان میفهمم چرا این اتفاق واسه اون میفته ولی واسه منی که تا به الان زندگی کردم تا حالا دعوایی رخ نداده دلیلش تو الگو های تکرار شونده ای هس که داره ناخوداگاه کار میکنه و باید پیدا کنیم اگاهانه و درستش کنیم که اتفاق های بهتری بیفته .من اصلا فکر دعوا هم به مغزم خطور نمیکنه واسه همونه .

    معمولا با کسایی که در ارتباط هستم احترام خاصی به من میگذارن و ارزش قاعل هستن واسم و چه دوستان چه با جنس مخالف و این رو خودم به وجود اوردم چون واسه خودم ارزش قاعل هستم که برمیگرده به عزت نفسم ..

    و یه اتفاق جالب دیگه که من کوچیک که بودم خیلی چیز ها پیدا میکردم مثلا گوشواره طلا یا انگشتر طلا و همیشه برادرم یا مادر پدرم میگفتن خوش شانسی منم واقعا قبول کرده بودم خیلی چیزهایه با ارزش میدیدم و بعد چن وقت دیگه ندیدم تا این که با شما اشنا شدم دوباره فرکانس بهتر شد .بدون این که تو قرعه کشی شرکت کنم البته فقط یه نرم افزاری نصب کرده بودم واسه کارم که نمیدونستم که قرعه کشی میکنن و هر موقعه میومد که اگه این کاررو انجام بدی در قرعه کشی فلان شرکت داده میشی و برنده میشی منم سریع پاک بعد 1 ماه زنگ زدن به من گفتن که یه سکه طلا برنده شدی مبارکتون باشه و اونجایی که شرکت نکرده بودم گفتم دروغه خندیدم گفتم باشه گفت که براتون میفرستیم بعد 2 روز گفتم باشه و یه مکس کردم با خودم فکر کردم گفتم چرا …بعدش اومد تو حسابم و خیلی خوشحال با خودم گفتم فرکانس های قالب ماس که رقم میزنه نه اون چیزی که با یکبار و دوبار فک کردن اتفاق بیفته .

    و خوشحالم که با شما و دوستان گل اشنا شدم خدارو شکر میکنم .

    سر صبح که بیدار شدم گفتم که یه فایل رو ببینم بعد برم صبحونه که گفتم نه بزار منم از این تجربیات بنویسم بعد .

    هر جا هستین شاد و ثروتمند باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  5. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2224 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنین و دوست داشتنی و به همه ی دوستان جان در این سایت رویایی

    خدای مهربونم رو شاکرم بخاطر وجودتون و آموزشهایی که هر بار شگفت زده مون می کنه انقدر که خوب و عالی هستن… چقدر سؤالای کمک کننده، و چقدر ذوق دارم که با این سوالا و با کار کردن تو دوره ی کشف قوانین قراره چه تفاوت‌ها بکنم و چه نتایجی بگیرم خدایا شکرت. شاید من مدارم بالاتر رفته یا با تعهد بیشتری دارم این دوره رو جلو میرم، هرچی هست حس می کنم اصلا این دوره غوغا داره میکنه…

    و اما جواب به سوال این فایل… دیروز که فایل رو گوش دادم بعدش کلی فکر کردم با خودم و دیدم چقدر پترن آدمایی که دور و برم هستن عوض شده! و بعد دیدم همینطور که من پروسه ی رشدم رو طی می کردم، هم از نظر موقعیت فیزیکی جامون عوض شده و هم با این جابجایی کلی از آدمای دور و برمون عوض شدن و قطعا افراد با فرکانس بهتری دورم هستن. تا وقتی تو شهر Ithaca در ایالت نیویورک بودیم، شهر دانشجویی بود و من کارم تو دانشگاه کرنل. قبل از آشنایی با استاد که رسما تو در و دیوار بودم و چک و آفت‌ها بود که روانه ی من بود. حتی استادی «به تورم خورده بود» ( که الان می دونم باید بگم جذب کرده بودم) که نه حقوقی بهم می داد نه به وعده و وعیدش عمل می کرد. افرادی هم که تو گروهش بودن اکثرا مثل منِ اون زمان اعتماد به نفس پایین، مشرک که امیدشون به این استاد بی لیاقت بود و کلی چیزای منفی دیگه… یکسال بیشتر طول کشید تا من تونستم خودمو از اون باتلاق بکشم بیرون و خدا رو هزاران بار شاکرم که با اینکه اعتماد به نفسم بدتر از قبل شد ولی یه کم عزت نفس داشتم که کمک کنه خودمو از اون شرایط بکشم بیرون. بعد خدای مهربونم گفت حالا که این جهاد رو کردی و با اینهمه مشکل و مساله حرکت کردی، منم بهت پاداش می دم، موفق شدم با یه استادی تو همون دانشگاه کرنل صحبت کنم برای ریسرچ تو آزمایشگاهش، که ماه بود… ساپورتیو، با اخلاق، هروقت تو جمعی همسر منو می دید حتما کلی از من تعریف می کرد و می گفت تو باید بهش افتخار کنی داره گروه منو اداره می کنه و از این حرفا… من اوایلی که رفتم تو گروهش بود که شروع کرده بودم به گوش دادن فایلهای استاد. ولی فقط گوش می دادم و به دلم می نشست. خیلی تمرین و کامنت خبری نبود. الان که دارم به عقب نگاه می کنم می بینم خب همه ی این تغییرا و بهتر شدنا نتیجه ی همون یکم کار کردن رو خودم بوده ولی اون موقع نمی ذاشتم به حساب قوانین. آدمای گروه به وضوح بهتر بودن با خودشون بیشتر در صلح بودن. هرچند همه دانشجو بودن و بهرحال هر از گاهی با مشکلات خودشون دست و پنجه نرم می کردن ولی تفاوت آرامش اون افراد نسبت به آزمایشگاه اول زمین تا آسمون بود. بعد از دوسال که دیگه اپلای کردم برای کار، هدایت شدیم به Novi در ایالت میشیگان و محیط جدید با افراد جدید. خداوند مهربون همیشه هوامونو داره اگه خودمون بخوایم ازش درخواست کنیم. خدا رو شکر وقتی اومدم تو شرکت و کار ریسرچ رو شروع کردم، دیدم به طرز عجیبی گروه R&D که حدود 15 نفر هستیم، همه مهربون و ساپورتیو و نایس هستن. از اون استرس ددلاینا تو آکادمی خبری نیست، همه ریلکس هستن زندگی شخصی آدما مهمه. ساعت 5 که میشه در لپتاپ رو می بندی و کار تمومه… خلاصه خدا رو شکر همکارام از مدیر و سینیور منیجر تا بقیه همکارا همه بی ریا، در صلح با خود و خوش برخورد هستن و مدام تو و کارت رو اپرشییت می کنن. و تازه تو رو تشویق می کنن دنبال رشد فردی خودت هم باشی. و این نتیجه ی طبیعی قانون جهان هست چون من دارم رو خودم کار می کنم پس تغییرات هم ادامه داره و رو به بهتر شدنه از هر جهت. دوستان ایرانی و غیر ایرانی هم که باشون رفت و آمد می کنیم نسبت به ایتاکا، از رفاه مالی کاملا بهتری برخوردارن (که طبیعیه ایتاکا شهر دانشجویی بود و اینجا همه کار شرکتی دارن). قبلا دوستایی که مشکلات خانوادگی دارن تو حلقه ی دوستای نزدیکمون بودن الان همه خوب و خوشن و دو سه نفر هستن که حس می کنم آرامش خاصی دارن و با خودشون در صلح هستن. به خودشونم گفتم اینو. خلاصه که در حال حاضر آدمای دور و برم خیلی شرایط و فرکانس بهتری از آدمای قبلی دارن. یه نکته ای که در مورد روابط به ذهنم می رسه اینه که خب من و همسرم روابطمون واقعا عاشقانه س و خدا رو شکر، هر روز هم بهتر میشه. اما در مورد دوستای فردی خودم، خیلی دوست صمیمی ندارم که بگم با این فرد 100 در 100 راحتم و صمیمی. یه دوست دارم که در ایالت دیگه ای هست و واقعا مثبت بین و خوشحال هست همیشه و هرازگاهی می بینیم همو، اما اینجا هنوز صمیمیت به اون شکل شکل نگرفته، شاید یه دلیلش این باشه که با خواهرام که کانادا هستن و زیاد می ریم پیششون مثل دوست هستیم واقعا و خیلی نیازی به دوست دیگه نداشتم. یا نمی دونم شاید این فقط یه توجیه تو ذهنم هست. البته که کمتر از دو سال هست اینجا هستیم و یکی از خواسته های من که به امید خدا و فرکانس خودم به زودی خلق میشه، داشتن دوستان عباسمنشی در درو و برم هست. دوستان گل این سایت هم که واقعا بی نظیر هستن و خوندن کامنتاشون شده یکی از بزرگ‌ترین لذتهای زندگیم… خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1341 روز

      سلام سمیه جان

      چقدر قشنگ و به زیبایی از روند تغییراتتون نوشتین

      واقعاً تغییرات فوق العاده ای هم داشتین

      از همه مهم تر شما گفتین تا قبل از اینکه با استاد و قوانین جهان هستی آشنا بشین در یک شهری از ایالت نیویورک بودین که اونجورا چندان دوست نداشتین

      در حالیکه وقتی با استاد آشنا شدین شرایط طوری پیش رفت که شما از لحاظ فیزیکی از اون محیط دور بشین و به یک جایی هدایت شدین که با افکار جدید شما هم فرکانسه

      یعنی دقیقاً آدمی که فرکانس های بهتری میفرسته را به مکان های بهتر هدایت میکنه

      این واقعاً عالیه

      چقدر خوشحال شدم اینو نوشتین دوست عزیزم

      بخاطر اینکه ما خودمون یه مدت به طور جدی تصمیم گرفتیم کلاً از این شهری که سال هاست داریم زندگیم میکنیم جابجا بشیم

      بابت همین یکسری شرایطش هم داریم خودمون مهیا میکنیم

      پس همانطور که شما با تغییر باورهاتون تونستین از شهری که دوست نداشتین مهاجرت کنید به یک شهر دیگه

      این یه نشونه میتونه باشه برای من الان کامنت زیبای شما رو خوندم

      خدایاشرکت

      بازم ازتون ممنونم دوست ارزشمند و نازنین بابت نوشتن تجربه قشنگتون از قبل از تغییراتتون تا بعد از تغییراتتون

      خوش باشید:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1596 روز

    بنام پروردگاری که فرمانروای این جهان بیکران است

    سلام خدمت استاد عزیزم

    سلام خدمت خانم شایسته عزیز

    سلام به همگی دوستان گلم

    کنترل ذهن یک کار همیشگی است. تا زمانی می‌توانی در شرایط دلخواهت بمانی که‌، این فرایند را ادامه می‌دهی

    وقتی که کنترل ذهن میکنم همه چیز شروع به تغییر میکنه .درکم از فایل ها عوض میشه .به کامنتهای هدایت میشوم که جواب سوال هام و نجواهای ذهنمه

    و این فایل چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟اما در مورد روابط من تا به من مشکل بر میخورم همه چی از هم میپاشه

    همین چند روز پیش بود که از خودم سوال میکردم چرا روابط من هیچ موقع به دو ماه نرسیده کات میشه و این موضوع برام انقد تکرار شده که به این باور ذهنی رسیم که من لایق نیستم و طبق قانون جهان هستی که من خودمو لایق نمیدونم افرادی رو جذب میکنم که از همه لحاظ فکر میکنم از من بهتر هستن و پیش اونا اعتماد به نفس کمتری دارم

    یا مثلا افرادی رو جذب میکنم که رابطه های قبلیشونو بهتر میدونن

    اکثرا از من ثروتمندتر هستند و ماشین های بهتری نسبت به من دارند

    یا اینکه حوصله روابط عاطفی رو ندارند و یا میخوان تنها باشن

    یا اینکه تازه از رابطه عاطفی با پارتنر ش جدا شده و من باید برای ایشون گوش شنوا خوبیها یا بدهای پارتنرش باشم

    اینا در مورد جنس مخالف بود و خیلی چیزای دیگه که نگفتم

    ولی در مورد جنس موافق

    هر کسی وارد زندگی من میشه بلا استثنا بهم خیلی اطمینان میکنه

    بیشتر دوست دارند وقتشون با من بگذرونن

    اگه قرار مسافر تی یا گردشی بزاریم حتی چندین نفر هم باشیم من نرم هیچ کدومشون نمیرن

    و…

    خیلی دوست دارم جواب این سوال هارو بدونم و میدونم همه چیز بر میگرده به کانون توجهم ولی این کنترل ذهن این روزها برام خیلی سخت شده .دوره شیوه حل مسائل تهیه کردم سوالاتش کلا منو بهم ریخت اونم بخاطر کمال‌گرایی بود که داشتم احساس بی ارزشی کردم نتونستم ادامه بدم و خودمو لایق نمیدونم پارسال این موقع خیلی نتایج خوبی گرفتم از نظر مالی.. ولی وارد یه رابطه عاطفی شدم و همون الگوهای تکراری قدرت گرفتن و همه چی خراب شد

    همه چی برمیگرده به کنترل ذهن و احساس لیاقت .مثل اینکه استاد در مورد یه دوره‌ی در همین مورد صحبت کردند که مشکل بیشتر ما ایرانی ها هست

    دوست دارم کامنتهای بچه هارو با تمام تمرکزم بخونم چون واقعا بهترین الگوها و پاسخ هارو برام داره

    عاشقتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      شهلاحیدری گفته:
      مدت عضویت: 1251 روز

      سلام آقا فرزاد،دوست همفرکانسی عزیز

      کامنت شمارو خوندم،تقریبا یه جاهایی نزدیک بهم هستیم،البته تا چند ماه قبل خودم

      دلم خواست هر چند کوتاه،البته اگه براتون مفید باشه ، تجربه خودم رو باهاتون به اشتراک بزارم

      درمورد روابط ،به تضادهای زیادی زیادی برخوردین،من یک پیشنهاد براتون دارم

      یک مدت،به خودتون فرصت بدین،مثلا چند ماه،کاری که من انجام دادم،وتقریبا فقط روی خودتون کار کنید،واصلا وارد رابطه جدید نشید

      ولی در طول این مدت،باخودتون در صلح کامل باشید،وفقط آرامش داشته باشید،نه ظاهری،واقعا دلی ،از لحظه به لحظه زندگیتون،با خودتون لذت ببرید،از تنهایی خودتون با خدا،به خودتون بیشتر برسید،ببینید چه چیزهای رو دوست داشتید،داشته باشید ،شده یه چیز کوچیک ،تهیه کنید، تا موارد بزرگتر وچشم گیرتر

      نشونه ش اینکه، هرزوز از روز قبلی ،حال دلتون بهتر،تمرکزتون بیشتر روی موارد مثبت،منفی ها کمتر سمتتون میاد،اگه بخوان هم ،بیان اجازه داده نمیشه،ویه جوری دور میشن،که شما متوجه نمیشید،با تنهایی خودتون نه از روی اجبار،بلکه با اشتیاق لذت میبرید،ووقتی این اتفاقات خوب تکرار میشه،افسار ذهنتون رو خوب میتونید دردست بگیرید

      اونوقت که دیگه،اون نجواها جرات ندارن،سمت شما بیان ،چون شما خودت یه پا استاد میشی تو کنترل کردن ذهن

      وآرام آرام ،تو روابطتون هم آدم‌هایی میان،که از جنس خودتون هستن،وقتی شما حالت باخودت خوب،قطعا یکی مثل خودتون سرراهتون قرار میگیره

      به وقتش ،همون اهلش ،میاد آقا فرزاد عزیز

      دوست داشتم ،کمکی کرده باشم

      اینقدر این سایت، خود استاد، مریم بانوی نازنیم،شما دوستان، برام عزیز هستین،که دوست دارم، حال توحیدی خودم رو که با دنیا عوض نمیکنم،برای شما دوسناتم آرزو کنم

      بهترینها رو براتون از خدای قشنگم خواستارم

      در پناه خودش باشید….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        محمد کرمی گفته:
        مدت عضویت: 1219 روز

        سلا شهلا جان

        دوست عزیز و پر انرژی

        مرسی بابت پاسخ به آقا فرزاد که که کل قانون توی یه بند خلاصه کردی

        من وقتی حالم با خودم خوب باشه و نخوام به واسطه بودن کسی توی زندگیم به حال خوب برسم طبق قانون خداوند کسای میاره توی زندگیم که مثل خود من باشن و با خودشون در صلح باشن

        سپاسگزارم از تو مهربان بانو

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          شهلاحیدری گفته:
          مدت عضویت: 1251 روز

          سلام محمد آقای نازنین

          سپاسگزارم ازینکه وقت گذاشتین وکامنت من رو خوندین.

          واقعا کل زندگی به قول استاد همین حال خوب واحساس خوب که مساوی با اتفاقات خوب

          وجمیع این حال واحوال،نزدیک و نزدیکتر شدن به خدای یکتاست،که به شدت کافیست، برای رسیدن به سعادت واقعی

          درپناه خودش باشید….

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فرزاد امان اله زاده گفته:
        مدت عضویت: 1596 روز

        سلام به شهلای عزیز

        خیلی خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و کامنتمو خوندید و بی نهایت سپاسگزارم که جواب دادید واقعا یه راهکار فوق العده جلو راهم گذاشتید و حتما حتما اینو انجام میدم و نتایجشو بهتون اطلاع میدم

        شهلای عزیز این آگاهی در وجود همه ما هستش ولی ما وقتی تصمیم به تغییر میگیرم که تضادهامون زیاد شده و از پروردگار هدایت می‌خواهیم و این دستان خداوند هستش که گاه با فایل استاد عزیزم و یا در جمعی و یا با مطالعه و نگاه کردن به مطلبی و فیلمی هدایت میشوی ولی چه لذت بخش است توسط دوست هم فرکانسی خودت که قبلا این تضاد داشته و ازش عبور کرده یه این آگاهی ها برسه

        در پناه خدا شاد و ثروتمند باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          شهلاحیدری گفته:
          مدت عضویت: 1251 روز

          سلام آقا فرزاد عزیز

          خیلی خیلی خداروشکر میکنم اگه ،که تونسته باشم کمک هر چند جزئی، به شما کرده باشم..

          حتما حتما مشتاق شنیدن نتایج قشنگتون تو روابط هستم،ومشتاق شنیدن خبر یک عشق رویایی مثل عشق استاد ومریم بانوی نازنیم…

          به امید الله

          چرا نشه،ما شاگردان همین استاد هستیم،اگه نشه جای سوال داره،که ما درسهامون رو خوب یاد گرفتیم یانه…

          بهترینهارو براتون از خدای بزرگم خواستارم

          در پناه حق باشید.‌..

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    به نام جریان جاری حاضر در همه جا و همه چیز

    وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

    مشرق و مغرب از آن خداست، به هر طرف رو کنید خدا آنجاست، که خدا به همه جا محیط و به هر چیز داناست

    سلام به عشق هام! استاد عزیزم، مریم نازنین و دوستانی که تا حالا ندیدمشون ولی از دوستان واقعیم بارها و بارها بهشون نزدیک ترم!

    دوباره توی پارک زیر آفتاب نشستم (اینجانب یک آفتاب پرست هستم رسماً) و دارم از صدای فواره ی آب و چهچهه پرنده ها و بوی چمن و گل ها و نسیم ملایم لذت میبرم…یه کمی اون طرف تر چند نفر آسیایی یه آهنگ ملایم چینی-کره ای-یا نمیدونم هرچی گذاشتن و دارن از اون حرکات آهسته ی مدیتیشنی که من قبلاً تو فیلما دیده بودم انجام میدن…موسیقیشون خیلی آرامش بخشه و یه جورایی آدمو از بعد زمان و مکان خارج میکنه…

    تا جایی که فکر کردم زیاد به الگوی تکرار شونده ی خاصی توی روابطم نرسیدم، به غیر از موردی که اونم نمیتونم بگم به صورت الگو، ولی بوده…که آدمایی تو روابطم وارد میشن که اعتماد به نفس نسبتاً پایینی دارن…

    من به لطف خدا الان دارم روی دوره ی روابط کار میکنم و متوجه خیلی باگ های خودم در حوزه ی روابط شدم.

    اول اینکه من کامل با خودم و شرایطم در صلح نبودم. خیلی بالا و پایین داشته این در صلح بودن با خودم…یه وقتایی خوب بوده ولی خیلی وقت ها هم نه…خیلی وقت ها فکر میکردم “اگر وارد یه رابطه ی فوق العاده بشم اون موقع همه چیز خوب میشه و بعد میتونم بیشتر پیشرفت کنم”

    غافل از اینکه این برعکسه…یعنی اگر من زندگیم همین چیزی که هست خوب و قشنگ و جذاب باشه برای خودم، اون موقع در مداری قرار میگیرم که رابطه ی فوق العاده هم وارد زندگیم میشه.

    دوم اینکه من اوایل رابطه همش دنبال ایراد پیدا کردن بودم و انگار آنتن هام میره بالا که یه باگ تو رابطه پیدا کنم! یعنی برام باورپذیر نبود که طرف همه چیزش خوب باشه و رابطه خیلی خوب پیش بره!

    و مورد بعدی هم اینکه وقتی وارد یه رابطه میشدم، اصلاً انگار کل زندگیم تعطیل میشد و خیلی تاثیر میگرفتم از طرف مقابل و حال خوبم وابسته میشد به رفتاری که اون با من میکنه! (ایموجی زدن روی پیشونی با دست)

    الان خیلی شیک و قشنگ دارم اینا رو میگم و یه جوری میگم که انگار الان دیگه اصلاً اینجوری نیستم! :))))))

    ولی میدونم که همونطور که استاد هم گفتن، باور ها و عادات ما یک شبه تغییر نمیکنه…الان فرقی که کرده اینه که من به این مسائل آگاه شدم و حالا مرحله ی بعد، تلاش برای مقابله کردن با این افکار و باور ها و بمباران کردن ذهنم با باورهای صحیح هست.

    دوره ی روابط واقعاً فوق العاده ست و من حتی میتونم اسمش رو بذارم دوره ی در صلح بودن با خود که نه تنها روابط ما رو درست میکنه، بلکه میتونه کلید تمام مسائل و خواسته های ما باشه!

    و این فایل های به اصطلاح رایگان هم که اصلاً غوغا میکنن برای اینکه ما به درک و شناخت بهتری از خودمون برسیم!

    استاد جان خیلی دلم برای فایل هایی شبیه زندگی در بهشت تنگ شده! الان خودم دارم فایل های سفر به دور آمریکا رو نگاه میکنم، معمولاً صبح ها موقع صبحانه…دیروز داشتم قسمت 86 رو میدیدم که از سفر برگشته بودین پردایس…باورتون نمیشه با دیدن دریاچه و درخت ها و تصویر آینه ایشون توی آب چقــــــــدر ذوق کردم، انگار خودم برگشتم خونه م! و انقـــــدر از دستتون خندیدم استاد جان، خیلی ماشالا با نمک بودین تو اون فایل :))))

    دوباره دیشب به یه شکل دیگه خدا مدهوشم کرد…داستان اینه که من دیروز شیفت کاریم رو با همکارم عوض کرده بودم، و قرار شد من به جای اون شیفت 4 تا 10 شب رو برم. اما حواسم نبود که روز بعدش شیفت من از 7 صبح شروع میشه. اینجا قانون کار اینه که بین 2 تا شیفت حداقل 11 ساعت باید فاصله باشه تا به سلامت افراد آسیب وارد نشه. برای همین به لحاظ قانونی نمیشد که من تا 10 وایسم و فردا هم 7 شروع کنم. مونده بودم چیکار کنم،

    توی تایم break داشتم فکر میکردم که یهو یه همکارم اومد گفت راستی تو فردا شیفتی نداری که بخوای بدیش به من؟؟؟؟ منو میگی یه نگاه به بالاسرم کردم گفتم خدایا، چیکار داری میکنی؟! گفتم چراااااا اتفاقاً شیفت فردام رو نمیخوام! و به همین راحتی این مسئله حل شد!

    این اتفاقات دیگه برای من مسائل پیش پا افتاده نیستن! من اینننننقدر با حل شدن همین مسائل ریز و درشت دارم این روزها احساس خوب، احساس سوار شدن روی شونه های خداوند، احساس تقسیم کردن کارهام با خدا…یه احساسی که نمیشه وصفش کرد، تجربه میکنم که بی سابقه ست!

    در نهایت از خدا طلب میکنم که بعد از اینکه ما رو هدایت کرد و طعم شیرین هدایت رو به ما چشاند، دوباره ما رو به احوالات قبلی برنگردونه (در واقع خودمون به احوالات قبلی برنگردیم)

    رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

    عاشقتونم استاااااااد (قلب قلب قلب)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1285 روز

      سلام به رفییق نازنیم …امیدوارم در هر نقطه ی جهان …زیرآسمون خداوند این نقطه ی آبی رو دریافت میکنی …صورتت غرق آرامش و لبخند باشه …

      مرررسی که مینویسی دخترر..کلی ازت یاد گرفتم و استفاده کردم …خداروشکر کردم که هدایت شدم دوره روابط رو خریدم…

      ببین من جلسه سومم …و همون اول هاش گیییر کررردم :))))))

      همونجا که استاد از درخواست های خودش از روابط میگه …انقدرر برام شیرین و لذت بخش بود …

      مثل آب گوارا وسط گرمای تابستون …

      ناخوداگاه گفتم آخییییش …چقدر باحاااله این درخواااست ها….چقدر شیررینه :)))))

      یاسِ من ..خدارو صدهزااار مرتبه شکر که با هدایت خداوند شیفتت درست شد عزیزدلم …

      منو یاد این آیه ی شیرین انداختی …

      أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ

      کارم را به خدا مى‏ سپارم خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست

      دوووسستتت دارررم و به دستان قدرتمند پروردگارم میسپارمت رفییق

      به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
      • -
        یاسمن زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سعیده ی عزیزم!

        اول بگم چه عکس پروفایل زیبایی (چشمان قلبی) خیلی خوشم میاد که تند تند عکس پروفایلت رو عوض میکنی…همیشه پویا، همیشه تازه، خیلی کار خوبیه (لایک)

        الان تو ماشین هستم با دو تا خواهرم داریم میریم ساحل جات خالی…یه لحظه تصور کردم چه لذتی داشت اگر ما بچه های سایت مثلاً یه روزی باهم میرفتیم پیکنیک یا ساحل یا هرچی…چه لذتی میبردیم باهم، چقدر حرفای مشترک داشتیم…ایشالا یه روز یه جایی دور استاد جمع میشیم و این اتفاق میوفته…حتی با توصیفش هم قلبم تند تند میزنه و بال درمیارم :)))))

        توی ماشین داشتم کامنت ها رو میخوندم که یه لحظه دیدم نقطه ی آبی دارم (ذوق شدید) و باز کردم دیدم نوشته سعیده جان شهریایی درجه 1 (همینجوری نوشته بوداااا…ننوشته بود سعیده شهریاری :)))) (چشمک)) باورت نمیشه چقدر خوشحال شدم که برام جواب نوشتی!!

        دوره ی روابط واقعاً فوق العاده ست و خوشحالم که اونجا هم باهم همکلاسی شدیم :))

        واقعاً درست گفتی، آگاهی هاش مثل آب گواراست وسط تابستون! شیرین و لذتبخش! من یه حس رهایی و آزادی بهم دست میده با گوش دادن بهش…مخصوصاً یه جمله ش تو ذهنم حک شده: شما کافیه ذهن و روحتون (قلبتون) رو به هم نزدیک کنین و این فاصله رو کم کنین…در لحظه به لحظه ی زندگی…اون وقت هرررر آنچه بخواهید به شما داده می شود

        خدایا شکرت!

        منتظر نتایج عالیِ هر دومون و بقیه ی هم کلاسی ها هستم :)

        خیلی دوسِت دارم سعیده جانم، و بهترین ها رو برات آرزو میکنم که لایقش هستی عزیزم!

        بوس و بغل از تورنتو به شمال ایران :-*

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    سلاااام، عاشقتونم

    به خدا که خیلی کارت درسته، مرد بزرگ!

    به خدا که از بودن توی این سایت، خسته نمی‌شوم.

    به خدا قسم که حال خوش در این سایت و این فضا، موج میزند و قطع شدن تو کارش نیست.

    به خدا که هر کلمه ای که اینجا کامنت نوشتم، چند برابرش خوشی و حال خوب و لذت وارد زندگیم شد!

    باورم نمیشه، من دیشب تا 2/5 تو عقل کل می‌چرخیدم و امروز صبح راس ساعت 7/5 اینجا، دنبال فایل جدید بودم و…پیداش کردم! اونم منی که اینقدر به خواب شب و کیفیتش اهمیت میدم…خواب و خوراکم رو مختل کردی، استاد!

    این فایل هم درر و گوهره! کلمه به کلمه ش به جونم چسبید و چشام رو باز باز کرد! خدایا شکرت، به خاطر این روز خوب!

    دیشب یهو مچ خودم رو گرفتم که دارم یه این فکر میکنم که: میگم، چرا همه تو خونه ی من، راه میرن و به هم میگن: عاشقتم! دوستت دارم! دم به دقیقه و تو هر شرایطی و به هرچی که فکر میکنم، یهو افکارم با این جمله ی خانومم پاره میشه: علی، عاشقتم! دوستت دارم! بعد، تحت هر شرایطی، باید لبخند بزنم و جواب بدهم. هیچ بهانه ای پذیرفته نیست!

    خب، اینو از تو دارم سید حسین عباسمنش! رفتار تو و خانم شایسته در زندگی در بهشت با همدیگه، اینقدر زیبا و دلنشین بوده که باعث شده ما اینطور با هم صحبت کنیم…من و خانمم و فرزندانم! ما از ته دل به هم عشق میورزیم و خودمون رو در این مورد سانسور نمی‌کنیم!

    طنز و مسخره بازی هم تو خونه ی ما فت و فراوونه! اینجا خیلی خوش میگذره! البته بیشتر وقتها، نه همیشه همیشه.

    به شدت برای هم فداکاری میکنیم. دخترم، پسرم و من و خانمم، از چیزهایی که دوست داریم، به خاطر هم صرفنظر میکنیم….بعضی وقتها به خاطر عزت نفس خانم بچه هام نگران میشم! ماها هیچ چی رو برای خودمون تنها نمی‌خوایم! توقع همه مان از زندگی،بسیار بسیار کم است!

    ماها به شدت مهربانیم. بچه هام وقتی برای بازی به کوچه میروند، گاهی به همین دلیل سرخورده میشوند، چون بچه های محله بعضی وقتها مسخره شان میکنند! خودم هم یادم هست که توی محل کار سابقم، گاهی مسخره میشدم، چون زیاد به همکارهام عشق میورزیدم!

    ماها همگی شم هنری خوبی داریم. من شعر و داستان برای کودکان می‌نویسم ، خانمم یک تصویر ساز و ادمین تولید محتواست،دخترم گاهی شعر و داستانهای فوق العاده میسازد و پسرم یک نقاش و سازنده بینظیر کاردستی های کاغذی و اوریگامی هست. فضای داخل خانه ما پر از کاغذ و کاغذ و کاغذ هست! خیلی شلوغ و در هم ریخته! گاهی از اینهمه شلوغی و بی نظمی وحشت میکنم! معمولا به این خاطر، حالم خوب نیست و مرتب پالس منفی میدهم و سر خانواده م غر غر میکنم!

    ماها نظم و ترتیبمان در حد صفر است! من سعی کردم توی یکسال گذشته بیشتر ظرف بشویم، بیشتر جارو کنم و بیشتر ارگنایز کنم، ولی بچه هام کامل از شلختگی در نیامدند!

    ماها وابسته ایم! به هم وابسته ایم و دنبال تنبلی و بی نظمی هستیم‌ اینجا هر کسی منتظره تا یکی دیگه کاغذا و از رو زمین برداره.معمولا هم من این کار رو میکنم…با حال ناخوش.

    ماها مسئولیت پذیر نیستیم. کارها را خیلی کش میدهیم تا جایی که کنترلمان را بر نتیجه گیری از آن کار از دست می‌دهیم. حوصله مان سر می‌رود و آخرش را بی خیال میشویم. جمع بندی و نتیجه گیری از هر کاری را خیلی بد انجام میدهیم …یا انجام نمی‌دهیم!

    مسئولیت هر کاری را به عهده همدیگر میندازیم. من و خانمم هنوز از پدر و مادرشان متوقع هستیم که بعضی کارها را برایمان انجام دهند! هنوز خیلی بچه ننه و متوقع هستیم.بچه هایمان هم مثل خودمان شده اند!

    ماها وقت را خیلی هدر میدهیم. چیزی که خیلی دیده میشود در خانه ما، کم آوردن وقت و پول است! معمولا به غیر از اول برج، پول نداریم و همیشه دنبال وام گرفتن و قرض گرفتن هستیم .

    خب، اینها را ننوشتم تا مسئولیتش را بر گردن شما بیندازم! نوشتم تا فقط شما بخوانید و خودم بهش نگاه کنم و متنبه شوم. ذهن من فقیر و شلخته است و باید درستش کنم!

    من پدر این خانواده هستم و فرکانسهای من است که توی این خانه غالب شده! رفتار من و خانمم با هم است که کپی میشود، خوب یا بد…دارم حس میکنم.

    معمولا کارهایی که برای دیگران انجام میدهم، زیاد به چشم نمی آید.سرکار قبلیم هم همینطور بود…در برابر صاحبخانه هایم هم، همینطور بوده.محبتهایم ، وظیفه محسوب شده! زیاد مهم نیستم! توی فامیل هم همینطور است…میان رفقایم هم، زیاد مهم نیستم! حداقل اینطور به نظر می‌رسد.

    رفقای من، به شدت مهربانند. همگی هنرمند و از هنرشان ارتزاق می‌کنند.زیاد بی پول نیستند ولی بعضاً مثل خودم در کنترل زمان مشکل دار هستند…تازه من توی آنها شاهکار و عالی هستم!! همینکه توی کار سابقم به بازنشستگی رسیدم، نشان میدهد که آدم منظم تری بودم!

    اطرافم پر است از آدمهایی که فس و فس میکنند و وظیفه شأن را به خوبی انجام نمیدهند، ولی بینهایت مهربان و انسانند.در مجموع، من رفقای خوبی دارم. راحت پول قرض میدهند و به همدیگر کمک میکنند، بدون چشمداشت.فقط کافی است به آنها بگویید به فلان کمک نیاز دارم! تمام است!

    ‌در زمینه مسایل مالی، ما افتضاح هستیم! خانه وباغمان و طلاهایمان را ذره ذره فروختیم و خوردیم و وام گرفتیم و وام گرفتیم…این کم آوردن پول تمام نمیشود و مرتب و مرتب و مرتب در سیکل‌های دو یا سه ساله تکرار میشود.

    من،به بهترین چیزی که به نتیجه ی آن وابسته و مومن هستم، بودن توی این سایت است.

    آدمهای خوب را دیده ام.روابط زیبا را دیده ام…بهشت را دیده ام و این سایت، چیزی برای من کم نگذاشته است.به خاطر این همه خوشبختی، از خدا سپاسگزارم. من معنی شکر گذاری را اینجا دریافتم.

    دوست دارم اینجا باشم و رفتارم را مطابق شماها و اعضای بینظیر این سایت،درست تر و بهتر کنم که از جنس خوبی و خوبی هستید.این مسیر، من را خسته نکرده و سالهاست هر روز به عشق آن از خواب بیدار میشوم.

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      زهرا کریمی گفته:
      مدت عضویت: 1016 روز

      سلام آقای بردبار اولش خیلی دلی ساده صمیمی و پر از شوق شروع کردید بعد انگار یادتون افتاد نویسنده اید و از یکجایی به بعد احساس کردم دارم کتاب میخونم یکم شبیه شعر هم شده بود .

      خانه ما پر شده از کاغذ و کاغذ کاغذ …

      خلاصه که خیلی برای منم جالب بود

      که نویسنده هستین و خانوادگی سریال زندگی در بهشت میبینید.

      انشالله نظم و ثروت به زندگیتون جاری بشه

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1671 روز

      سلام علی بردبارعزیز.

      خیلی خوشحال شدم که بایک نویسنده وخانواده هنرمندش توی این سایت اشنا شدم.

      نکته اول که خواستم بگم اینه که شما اشکال وپاشنه های اشیل خودتون رو شناسایی کردید که وابستگی زیاد وبینظمی هست وقدم اول رو برداشتید وحتماباتوکل به خدا واستفاده از اموزشهای استاد عزیز ودوستان خوب میتونید به مسیردلخواهتون برید.

      اینکه شمانویسنه هستید برام بسیارجذاب هست ومن هم میخوام کتابمو چاپ کنم ومیخوام بدونم که ایا شما میتونید درمسیر انجام این کار کمکم کنید ومیتونم ازتون راهنمایی بگیرم؟

      صمیمانه ازتون تشکرمیکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1859 روز

        سلام دوست عزیزم، مهرک عزیز

        بینهایت کامنت شما خوشحالم کرد ، نمی‌دانید چقدر!

        ممنونم از بذل مهربانی شما. امیدوارم بتوانم ایراداتم را رفع کنم. دارد از خودم بدم می‌آید!

        در زمینه کار انتشارات ما فعلا روی کارهای کودکان زوم کرده.اگر کار کودک نوشته اید، میتوانم ترتیبی بدهم که توسط مدیر انتشارات ما خوانده شود و مراحل بعد.

        فقط نمیدانم چطور باهاتون تماس بگیرم؟ مطلعم کنید، من در این زمینه شبکه های اجتماعی و راههای ارتباط، خیلی ضعیفم.

        خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          مهرک الهی گفته:
          مدت عضویت: 1671 روز

          سلام مجدد به شمادوست گرامی

          علی عزیز

          نوشتههای من کارکودک نیست.

          منهم نمیدونم که چطوری میشه ارتباط برقرارکرد

          اینکه شماکارکودک انجام میدید،ایا باانتشارات دیگه هم درارتباط هستید که بشه باهاشون مشورت کرد؟ونمیدونم اینجا میشه شماره تلفن گذاشت؟

          09396734504

          به هرحال من شماره گذاشتم.اگرزحمت نبود پیام بگذارید تا من تماس بگیرم وازراهنماییهاتون استفاده کنم.

          ازاینکه پاسخ منو دادید بینهایت سپاسگزارم

          شما هم حتما ثروتمند،موفق وعالی هستیدوخواهیدبود،چون اینجاهستید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    بنام خدای عشق و زیبایی.

    سلام استااد عزیزم سلام هم فرکانسی های گل .

    استاد عزیزم یکی از تضاد هایی که من قبلا باهاش روبه رو بودم درباره با روابط بود ،و از اولیویت های من درست کردن رابطه ام با آدم ها بود،اولین دوره ای که روش کار کردم دوره عشق و مودت بود،دوره ای که تمام من متحول شدی ،جوری که مهسای قبل به کل فروریخت و مهسای جدیدی با این دوره از اول سیقل خورد،میخوام اول جواب سوالو بدم بعد نتیجه این دوره رو،

    چه الگو های تکرار شوندی ای در روابط دیدم ؟؟؟؟

    من در ارتباط با خانوادم بخصوص با مادرم ،همیشه باید هرزگاهی و هفته ای یبار دعوا میکردم دوباره آشتی میکردیم و بخاطره کوچیک ترین چیزا دعوام میشد.

    در ارتباط با دوستام ،همشون به قولی منو قال میزاشتن ،مثلا باهم گرم میشدن بعد کلا منو یادشون میرفت ،جالش اینکه استاد من کلا تو قهر بودم با دوستام ،جوری که مامانم میگفت چرا همه همیشه باهات قهرن ،منم مینداختم گردن اونا.

    بخاطره همونم این اتفاقا کع میوفتاد هیچ وقت دیگه نمیخواستم دوستی داشته باشم و الکی میگفتم خودم تنهایی بهتره.

    این روند پیش رفت تا اینکه دیگع به اوج خودش رسید حالا من بودم با روابطی داغون،رابطه داغون با خودم ،خدام ،با اطرافیانم ،بخصوص پارتنرم ،تصمیم گرفتم دوره رو بخرم ،استاد باید بگم این دوره تمام چیزی بود که من میخواستم از اون موقه 7 یا 8 ماه میگذره ،و من الان در روابط بهشتی هستم ،کههه همهههه عاشق منن ،رابطه ام با مادرم فوق عالی شده ،با پارتنرم که همیشه تو دعوا بودم الان اونقدر حالمون خوبه و هماهنگ هستیم،رابطم با خدام خیلی قشنگ شده خداروشکر .

    حالا خوب درک میکنم:

    زمانی که مدام یه اتفاق تکرار میشع به این دلیله که من به اون اتفاق فکر کردم ،توجه کردم و اونو تو تجربه زندگیم موندگار کردم ،

    باید سعی کنم باور های مناسب و عکس اون باور ها بسازم و الگو براش پیدا کنم تا برام قابل باور بشه.

    استاد عزیزم بودنم تو این حال خوب،این نتایج عاااالی به لطف شماااا و دوره هاتون هست ،خداروشکر که هستین.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 814 روز

      بنام خداوند بخشنده مهربان

      سلام بر مهسای عزیز و دوست داشتنی

      امیدوارم حالتون عالی و متعالی باشه…

      کامنت تون رو خوندم و واقعا خوشحال شدم به قدری که اشک ریختم براتون و برای نتایج تون و روابط عالی تون و نتایج خوبتون و این همه روابط عالی …

      ما خالق زندگی خودمون هستیم ولایق بهترینها….

      من مطمئنم با کامنت های که از شما خوندم اگر همین طوری ادامه بدید …بهترین و بهترین روزها رو تجربه میکنید…

      روز گار بر مراد

      روزهایت شاد، شاد

      آسمانت بی قرار

      قلب نازنینت از غصه دور

      عمر شیرینت بلند

      فرشته ی عاشق

      مهسای موحد و

      بی نهایت

      امضای الله مهربان پای تک تک آرزوهات…

      واقعا از صمیم قلب خوشحال شدم …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1978 روز

    سلام به استاد عشق

    سلام به پیام آور کلام خدا

    این چند تا فایل آخری که بصورت هدیه با سخاوتمندی تمام در اختیار بچه های سایت قرار دادید انقدر گرانبها بود که نمیشه روش قیمت گذاشت.

    من تو این سه سال با این که شب و روزم رو تو سایت میگذرونم هنوز متوجه این الگوها و اتفاقات تکرار شونده زندگیم نشده بودم.

    از روزی که فایل اول رو آپلود کردید انگار دریچه جدیدی برام باز شد

    انگار حقایقی برام آشکار شد که قبلا قادر به دیدنشون نبودم

    و تو همین مدت زمان کم تونستم متوجه الگوهای در وجود خودم بشم که بالطبع تونسته ترمزهایی در وجودم شناسایی بشه که اصلا فکرشو نمیکردم وجود داشته باشه.

    همیشه هم در بحث روابط ، هر گونه رابطه ای ها ، در واقع انگار در جایگاه قربانی بودم.

    چون احساس می‌کردم من که خودم فلان رفتار یا فلان عملکردم خیلی خوبه پس چرا دقیقا آدمهایی به پست من میخورن که انقدر برعکس خواسته های من هستند.

    و همیشه هم به جواب قانع کننده ای نمی‌رسیدم .چون کاملا دیگه مطمعن بودم اینکه دیگه ایراد من نیست.

    در واقع نگاه من خیلی سطحی بود.

    چون میگفتم مثلا من که فرهنگ رانندگی برام تو اولویت قرار داره و با دقت نود و نه درصد دارم بهش عمل میکنم پس چرا دقیقا بی‌فرهنگ ترین راننده ها تو خیابون و جاده تو مسیر من قرار میگیرند؟

    یا مثلا من که انقدر آنتایم و خوش قول هستم که در تمام عمرم به جرات روی هم سی ثانیه هم در هییییییچ زمانی از زندگیم تاخیر نداشتم پس چرا هر کی به تور ما میخوره انقدر بد قوله .

    کلا چرا هر کی وارد زندگی من میشه اصولا اونی نیست که باید باشه؟

    و نگرش ام هم این بود که خب من که خوبم پس چرا اون بده؟

    در واقع نسبت به این موضوعات همیشه حس قربانی بودت بهم دست می‌داد.

    تا اینکه فایل قبلی حسااااابی چک و لگدیم کرد.

    حسسسسسابی ها.

    نووووش جونم.

    خوردم خوبم خوردم . و دم شما گرم استاد جان.

    لازم بود بجای این دید سطحی عمیق تر به موضوع نگاه کنم.

    خخخخ قربون دین و مذهب برم که هر چه میکشیییم از اوست.

    دیدم باز هم همش برمیگرده به مذهب

    البته این درک و کشف این ترمزها در یک مرحله اتفاق نیفتاد

    یعنی یک قدم برمی‌داشتم و میفهمیدم تو فلان موضوع ترمز بسیار قوی دارم و وقتی متوجه اون ترمز میشدم میفهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک عامل مهم تر در مذهب گره خورده بوده. باز میرفتم جلوتر و باز هم ادامه داشت.

    فعلا تا اینجای کار رو توضیح نیدم که چطور این مساعل اتفاق میفتاد.

    امیدوارم باز هم خداوند بیشتر هدایتم کنه. میکنه به یقین.

    گام اول:

    کشف ترمزی جدیدی که خودمو شگفت زده کرد‌

    به طرز اعجاب انگیزی تمام آدمهایی که وارد زندگیم میشدن حالا هر نوع روابطی،

    اینها احتیاج به کمک ، همدردی ،توجه ، مراقبت ، دلسوزی و ..‌. داشتند.

    مساله جالب اینه که در گذشته یعتی قبل از آشنایی با شما من دقیقا همین دلسوزی‌های و مراقبت‌ها و … رو انجام میدادم

    یعنی اونها مراقبت می‌خواستند من هم روی درجه هزار ازشون مراقبت میکردم

    من هم دلسوزی میکردم من هم دقیقااااا بیش از حد نیازشون این کارارو میکردم

    مثلا یادمه همسر سابقم معلم بود

    و من دقیقا مثل یک بچه کوچولوی پیش دبستانی براش کاراشو میکردم و چقدررررر هم بخودم افتخار میکردم که من دارم اینکاررو میکنم من چقدر خوبم من چقدر عالیم

    من شغلم آزاده ، دفتر دارم و ساعت کاریم دست خودمه.

    ولی اگر اون ساعت شش و نیم میخاست بره مدرسه من از ساعت پنج و نیم بیدار میشدم چایی درست میکردم براش صبحانه آماده میکردم براش ساندویچ درست میکردم لباساشو براش اتو میکردم مقنعشو اتو میکردم میرفتم با ناز و نوازش بیدارش میکردم چون خوابالو بود دستشو میگرفتم میبردمش دستشویی و ….

    خلاصه در این حد اینکار ها رو میکردم

    و میگم که هییییچ مشکلی هم با این قضیه نداشتم تازه حال هم میکردم.

    بعد از آشنایی با شما استاد عزیزم

    من تغییر کرده بودم.

    و در واقع این کارها رو انجام نمیدادم

    امااااااا

    مساله اینجا بود که هنوزززز این توقعات در افراد جدید وجود داشت.

    نه دقیقا به همین شکل اما الگوش همین بود.

    یعنی باز هم طرف مقابلم انتظاراتی داشت که از همین الگو تبعیت می‌کرد.

    با این تفاوت که من دیگه اون آدم سابق نبودم و برام سوال بود که چرا منی که تغییر کردم بازم همین جنس آدمها وارد زندگیم میشن.؟

    مساله اینجاست که من تغییر کرده بودم اما باورهام و الگوهای ذهنیم در مورد دیگران تغییر نکرده بود.

    همون طور که تو کامنت دیگه ای توضیح دادم بخاطر الگویی که از زندگی پدرم وجود داشت من عاشق جذب آدمهای مشکل دار آدمهای گرفتار آدمهایی که احتیاج به مراقبت دارند بودم.

    یعنی چون مذهب به ما میگفت آدم باید دیگرانو تو اولویت قرار بده آدم باید به فکر بقیه باشه دست بقیه رو بگیره کلا فداکاری کنه واسه بقیه و پدرم هم بصورت افراطی افراطی افراطی این کارو انجام می‌داد این شده بود برای من یک ارزش.

    یعنی ارزشمندی خودمو گره میزدم به کمک کردن به بقیه

    از خودم بگذرم بخاطر بقیه

    خودمو فدا کنم بخاطر بقیه.

    و این تفکر و باورها هم دقیقا آدمهایی وارد زندگیم می‌کرد که تمام مدت باید جون میکندم که ثابت کنم که من آدم خوبی هستم من به فکرتم

    حالا در گذشته چون نمودهای ظاهری قضیه برای بقیه قابل لمس بود مشکلی ایجاد نمیشد چون طبق عرف، عوام ازت کمک میخان و تو هم کمک میکنی و اونها این کمکو میفهمن و درک می‌کنند.

    اما وقتی نگاه تو بدنیا عوض شده ولی آدمها هنوز همون آدمهای قبل هستند با همون باورهای رایج جامعه، تو به شیوه خودت تقلا و تلاش میکنی که کمکشون کنی اما اونها نه تنها اینو کمک نمیدونن بلکه یک جور بی‌مسئولیتی و یکجور از سر باز کردن تلقی می‌کند

    اینجاست که تنش‌ها شروع میشه

    در واقع طرف مقابل ماهی میخاد ولی تو سعی میکنی ماهیگیری یادش بدی.

    اینجا اون نمیفهمه دیگه.

    اون ماهی میخاد. حالا تو بیا بهش ثابت کن اقاااااااا من دارم با یاد دادن قانون بهت ماهیگیری یاد میدم که وابسته نباشی که زندگیتو بسازی.اما اون تو رو بابویه مقایسه میکنه که دارن در ظاهر بهش ماهی میدن

    اما این تلاش‌ها همش آب در هاون کوبیدنه .

    نووووش جونم که هر چی ضربه خوردم

    انقدر خوردم که الان دیگه هیچ مقاومتی نسبت به حرفاتون ندارم استاد جان.

    حالا اینها از کجا میومد؟

    از تلاش برای کمک به دیگران

    چون ذهن من کمک کردنو مقدس میدونه.

    این ترمز خودش وجود داشت و باعث می‌شد من تمام انرژیم بزارم تا به به بقیه اثبات کنم که اقااااا من آدم بدی نیستم خیلی هم خوبم چون دارم بهت کمک میکنم ولی چون اونها اینو کمک نمیدونستن مشکلات شروع می‌شد.

    این ترمز رو تا اینجای کار داشته باشید.

    حالا این ترمز علاوه بر ریشه مذهبی و زندگی پدرم یه ریشه بزرگتر هم داشت.

    بعد از کلی بررسی به این ترمز جدید رسیدم:

    عدم احساس لیاقت .

    دیدم در کنار ترمز قبلی که باعث می‌شد این نوع آدمها وارد زندگیم بشن من تلاش بسیار زیادی میکنم که این آدمها رو راضی نگه دارم انگار تمام انرژی من صرف اثبات خودم به اونها میشد .

    تا بهشون بفهمونم بابا بخدا من آدم خوبی هستم.من بی‌مسئولیت نیستم من بیخیال نیستم.

    ولی هر چی تلاش بیشتری میکردم در واقع توی منجلاب عمیق تری فرو میرفتم و اوضاع بیشتر از قبل بد پیش میرفت‌.

    چون تمام مدت اونها با رفتارهاشون میخاستن به من بفهمونن که تو آدم بیعرضه و ناکارآمدی هستی که مشکل مارو حل نمیکنی.

    این احساس تحمیل شده ار دیگران، از یک طرف و احساس‌ عدم ارزشمندی و لیاقت از طرف دیگه همیشه یک احساس گناه دائمی به من می‌داد.

    و در واقع من باید کلییی تلاش میکردم که از نظر احساسی بتونم به صفر برسم.

    باز چند روز به ریشه این اتفاقات فکر کردم و باز با الهامات و هدایت‌های خدا و کامنت دوستان فهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک ترمز دیگه برمیگرده،

    یعنی در صلح نبودن با خودم.

    من از خودم پرسیدم که چرا من مدام احساس میکنم باید خودمو به بقیه ثابت کنم؟

    چرا اکثر اوقات تو ذهنم یه میز محاکمه برپاست و اطرافیانم یه طرف هستند و من هم یه طرف . چرا اونها مدام منو قضاوت می‌کنند و من باید تو ذهنم همش خودمو تبرئه کنم که والا بلا من آدم خوبیم.

    حالا چون شما قانونو نمیدونید فکر میکنید من آدم بدیم.

    اینها همش از کجا میومد؟ ازین که خودم هم دقیقا همین فکرو راجع به خودم میکنم.

    یعنی من خودم رو دوست ندارم با خودم و همین شرایط فعلی خودم در صلح نیستم.

    چون خودم خودمو کم و نالایق و ناکافی و بیعرضه میدونم مدام توی ذهنم دارم خودمو به بقیه ثابت میکنم.

    من باز برگشتم به موضوع سلامتی

    یعنی دیدم از زمانی که به لطف خدا سلامتیمو بدست آوردم حتی وقتایی که یه عده سعی داشتن روش و سبک تغذیه منو زیر سوال ببرن من عمیقا به چنان صلحی با خودم رسیدم که تمام حرفهای اونها به اندازه پشیزی منو برانگیخته نکرده که بخام بهم بریزم.

    تهش یه پوزخند زدم و اصلا درگیرشدن نشدم.

    چرا؟ چون خودم به خودم ایمان دارم.

    چون خودم کافی هستم برای خودم.

    اما در زمینه مساعل دیگه چون خودمو ناکافی و بیعرضه میدونم مدااام با خودم میجنگم و قصد دارم خودمو به بقیه اثبات کنم.

    و باز با برسی بیشتر فهمیدم دلیل این مساله باز ریشه در یک ترمز و بیماری بزرگتر داره.

    بیماری و ترمزی به اسم کمال‌گرایی.

    در جلسه پنجم دوره مقدس حل مساعل من ریشه خیلی از مساعلمو همین در صلح نبودن با خودم یافتم.

    چون من بشدت درگیر این بیماری بودم.

    کمال‌گرایی تمام توجهش به نقصها و ایرادات و نواقصته.

    یعتی هزارتا رشد و پیشرفت و تغییرتو تو این سه سال نمیبینه و فقط میگه ببین فلان ایرادو داری ببین این نقصو هم داری.

    این بیماری در یک ظاهر شیک بروز میکنه.

    میگه چون تو خیلیییی خوب باید باشی انقدر استاندارهای تورو بالا میبره که حالت رو از خودِ فعلیت بهم میزنه. و تو همیشه احساست به خودت احساس کمبود و تنفره .

    و دقیقا دنیا هم با ورود آدمها به زندگیت بهت ثابت میکنه بله تو خیلی بدرد نخوری.

    و الان دارم روی این مساله خیلی جدی کار میکنم.

    حالا باز برگردیم به ریشه های این ترمز.

    باز هم مذهب باز هم مذهببببببببببب.

    چرا من هیچ وقت خودمو آدم خوب و آدم بدردبخوری نمیدونستم؟

    چرا همیشه خودمو آدم ضعیفی میدونستم؟

    چرا همیشه توجهم به ضعفها و کمبودهام بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر مذهب.

    این حرف منو آدمهایی که مذهبی بودن بیشتر و بهتر درک می‌کنند.

    در مذهب یه پدیده ای وجود داره که تو هر چی بدبخت تر ضعیف تر فلک زده تر داغونتر و له تر باشی انگار امتیاز اون مرحله رو بیشتر بدست اوردی‌

    کلا در مذهب تشویق میشی به خفت و خواری.

    به تضرع و التماس ، به اقرار به ضعف به اقرار به کم بودن و پست بودن و کوچک بودن و ناتوان بودن .

    چون هر چی بیشتر اینکارو بکنی انگار واسه هدا عزیزتر میشی.

    یادمه یه دعایی میخوندم قبلا ، به اسم مناجات حضرت امیر.

    کلا به چنان سوز و گدازی میگفت خدایا من بدبختم من ضعیفم من فلانم و …. و تو قوی هستی .و چه کسی باید رحم کنه به این بنده ضعیف؟ که آدم دلش ریش می‌شد.هر بار میگفتم خدایا انگار من هنوز به اندازه این علیِ داستان بدبخت و ضعیف نیستم .انگار باید بیشتر خودمو خوار و زبون بدونم تا بتونم برات علی وار زندگی کنم

    یعنی در مذهب تو با احساس ترحم باید خدای احساسیو برانگیخته کنی تا بهت رحم کنه و یه کاری برات بکنه.

    کل دعا این بود که خدایا من بیچارم بدبختم فلک زدم تو که بزرگ و قدرتمند و توانایی به این بنده بیچارت یه رحمی بکن و یه کاری واسش بکن.

    و باز دیدم ای واااای من.

    در اعماق وجودم هنوز این باور بشدت پنهانه.

    که من عمیقا دوست دارم ضعیف و بدبخت و بیچاره باشم تا خدا یه رحمی به ما بکنه.

    که باز این موضوعو هم کلی راجع بهش فکر کردم و باز به لطف خدا توسط یک کامنت هدایت شدم به یک ترمز جدید.

    دوست عزیزی ازم خواست دوباره فایل ارزشمند اصل بقای اصلح رو ببینم

    من بیش از بیست بار شاید این فایل دیده بودم ولی نه از این زاویه.

    و بعد هدایت شدم به خوندن کامنت خانم مینا ثروتی زیر همون فایل.

    ایشون به شکل بسیار محکم و قدرتمندی از خودشون و تواناییهاشون صحبت کرده بودن.

    باورتون نمیشه تمام مدتی که کامنتو میخوندم وجودمو ترس فرا گرفته بود.

    یعنی میگفتم اینهمه اقرار به قدرتمند بودن یعنی غرور و طغیان در برابر خدا بحساب نمیاد؟

    یعنی الان خدا نمیزنه نصفش کنه؟

    آخه تو مذهب باید آدم خوار و زبونی باشی تا مقرب تر بشی

    باز دیدم خدااااای من .

    مذهب کاری با من کرده که حتی من آگاهانه اصلا نمیخام آدم قدرتمندی باشم اصلا میترسم آدم قدرتمند و قوی باشم.

    چون این اهرم در ذهن من برعکس جا گرفته.

    یعنی ضعف و ناتوانی و ایجاد احساس ترحم یک ارزش برای من بحساب میاد.

    که البته خود این مساله به دو تا موضوع ارتباط داشت.

    یکیش همین بود که گفتم یعنی مذهب شما رو بدبخت و بیچاره میخاد تا با التماس و زاری ترحم جلب کنی

    دومیش این بود که من خدارو درست نشناختم

    فکر میکنم این باور که خیلی هم رایجه اتفاقا، که ما فکر می‌کنیم اگر بگیم ما آدم قدرتمندی هستیم خدا سریع یه بلایی یه مصیبتی میزاره تو کاسمون که بگه چیییییی؟ تو قدرتمندی؟بیا این مشکل این بدبختی این بیماری این مساله رو حل کن تا دیگه ازین غلطا نکنی

    ما خدا رو یه موجود سادیسمی عوضی فرص کردیم که فقط دوس داره خودش قدرت داشته باشه و هر کی ادعای قدرت کنه سریع با یه بدبختی ساکتش میکنه که دیگه تا آخر عمر یادش نره که ازین غلطا نکنه.

    ذهن هم میگه باشه آقا اصلا بیخود کردم که فکر کردم قوی و قدرتمندم. من ضعیفم آقا من خیلییییی ضعیف و بدبختم جون مادرت با ما کاری نداشته باش بزار زندگیمونو بکنیم.

    دیگه ازین بدبخت ترمون نکن.

    حالا دارم میفهمم تو سریال زندگی در بهشت وقتی استاد شاخه درختارو قطع می‌کرد میگفت این شاخه به صد جای دیگه وصله و باید یکی یکی همرو قطع کنی تا نتیجه حاصل بشه داشت در مورد همین ترمز های مرتبط به هم صحبت می‌کرد.

    یعنی هر ترمزی وابسته به یک ترمز دیگست.

    خدارو شکر که هر روز ابعاد جدیدی از وجودمو دارم پیدا میکنم

    برای خودم خیلی خوشحالم.

    دارم سعی میکنم یاد بگیرم به خودم افتخار کنم.

    مگه چند تا آدم تو دنیا ازون همه تعصبات تونستن خودشونو بیرون بکشن؟

    مگه چند تا آدم تونستن انقدر تغییر کنن

    یادمه روزهای اول آشناییم با استاد روزی هزار بار میگفتم خدایا میخام ابراهیمی بشم.

    مگه نشدم؟ مگه کارهایی که من کردم کم از کارهای ابراهیم داره؟

    مگه من به بیش از نود و پنج درصد الهامات ام عمل نکردم مگه حتی زمانی که ظاهر قضیه خیلی احمقانه بنظر اونده من تسلیم هدایت‌های تو نشدم.

    مگه نشکستم بت های وجودمو؟ مگه له نکردم اون تعصبات رو؟

    مگه تو این دنیایی که همه دنبال عوانل بیرونی هستند من بتو اینان نیاوردم که دارم در درون خودم دنبال راهکار میگردم؟

    مگه من چی از ابراهیم کمتر دارم.

    نوح کشتی ساخت تو کوهستان.

    حمید هم داره باور می‌سازه زمانی که همه دارن تبلیغ میکنن و یار جمع میکنن.

    محمد میرفت تو غار حرا

    حمید هم میره به درون خودش تا بتو نزدیکتر بشه.

    عیسی خودشو مایع خیر و برکت جهانیان اعلام کرد.

    حمید هم داره تمرین میکنه احساس ارزشمتریو تو وجودش بیدار کنه.

    موسی تسلیم امر خدا شد و به سمت دریا حرکت کرد

    حمید هم تسلیم امر تو شده و داره تو مسیری میره که حتی یک قدم جلوترشو نمیبینه.

    من چیزی از اولیای خدا کم ندارم.

    فقط باید خودمو ببینم باید این ارزشهارو ببینم

    خدایا هدایتم کن براه راست.

    خدایا شکرت که حال خوبی دارم.

    خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتت.

    تازه در کنار این ترمزها کلی ترمز دیگه هم پیدا کردم.

    که انگار پیدا کردن ترمزها خودش برام شده یک ترمز.

    یعنی من تو تمرین کد نویسی روزانه در دوره کشف قوانین اومدم یه جدول نوشتم در مورد یه موضوع خاص

    نوشتم اگه امروز این خواستم اتفاق بیفته چه احساسی تجربه میکنم؟

    در قسمت دیگه نوشتم اگر اتفاق نیفته چه احساسی تجربه میکنم

    در قسمت اول کلی چیزای خوب که به ذهنم اومد نوشتم و انگار هیچ چیز منفی وجود نداشت

    ولی تا رفتم سراغ نوشتن بخش دوم

    اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که اگر تو به این خواسته نرسی عوضش ترمزهای بیشتری کشف میکنی.

    گفتم جل الخالق .پیدات کردم.

    دیدم من با همین طرز فکر دقیقا رسیدن به خواسته هامو دارم به تعویق میندازم چون ذهن من کشف ترمز هارو گره زده به دیر رسیدن به خواسته ها.

    یعنی انگار مثل آدم نمیشه ترمزهارو پیدا کرد.

    حتما باید یه خواسته ای داشته باشی و بهش نرسی و در مسیر این نرسیدن ها هی یک ترمز جدیدو کشف کنی.

    یعنی شیطان با یک حربه خیلی شیک داره کارشو انجام میده.

    خلاصه اینکه استاد جان

    انقدر این فایل ها برام پر از برکت و آگاهی بوده که دارم از حجم بالای آگاهی‌ها شگفت زده میشم.

    به جرات میتونم بگم حجم این الهامات از کل این سه سال بیشتر بوده.

    خدارو بینهایت شکر می‌کنم که در مسیر درستی قرار گرفتم.

    دستان شما رو میبوسم که بهترین استاد دنیا هستید.

    و با تمام وجودم به داشتنشون افتخار میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1054 روز

      بنام الله هدایتگر

      سلام حمید رضا ی عزیزم

      بینظیر بود کامنتت ، سپاسگزارم از اینکه وقت میزاری و کامل با جزییات مینویسی

      هم لذت بردم هم خندیدم با کامنتت

      عالی بود عالی

      به خدا که ایمان دارم با این دوره ورقِ بازی عوض میشه

      آگاهی ها مثل بهمن داره میاد

      و این بهمن تمام محدودیت ها و ترمزها رو از بین میبره

      اون لحظه یی و ببین که میلیاردی پول میاد تو حسابت و تو فرودگاه امریکا هستی و تمام وجودت شوق دیدار استاد که از نزدیک بغلش کنی و ازش حضوری تشکر کنی و ساعت ها با اشتیاق از نتایج هیولایی که خلق کردی توضیح بدی

      مشتاقانه منتظر دیدنِ فایل های نتایجت روی سایت هستم

      در پناهِ الله مهربان سعادتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1978 روز

        سلام سارای بی‌نظیر.

        این جمله ای که تو این چند روزه دارید تو کامنتهای مختلف میزارید و من چند بار دیدم انگار داره باورم میشه. که این دوره داره ورقِ بازیو برمیگردونه.

        چندین جا اینو گفتید و انگار این کلام خداست که از زبان مخلوق زیباش داره جاری میشه.

        چقدر براحتی دارم ترنزهامو به لطف الله مهربان پیدا میکنم.

        چقدر کد نویسی تکلیف مارو مشخص کرده.انگار میدونی آنروز که بیدار میشی چیکار باید بکنی.

        و وقتی یه اتفاقی باید بیفته که نمیفته در موردش فکر میکنی.

        همیشه دعاهای قشنگتون رو احساس میکنم.

        یعنی نمیشنوم بلکه حسش میکنم.

        چقدر لطفتون به من احساس خوبی میده.

        فقط میتونم بگم عاشقتم سارا جان.

        منتظر دیدن اشکهای شوقتون از رسیدن به آنچه میخاید هستم.

        در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1747 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام آقا حمید رضای عزیز

      دوست توحیدی و نازنین من

      حقیقتا کامنت های شما جذبه خاصی برای من دارد

      اصن احساس میکنم ترمزهای مذهبی شما به نوعی ترمزهای منم بوده و هست

      و روند رو به رشد شما را بسیار تحسین میکنم

      به قول قرآن

      (وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱ وَ بَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره الصف 13]

      پیروزی و گشایش بسیار بزرگ در انتظار من و شما و همه آنهایی است که به قول شما ابراهیم وار در حال شکستن خدایان دروغین خود هستیم

      کامنت شما مرا برانگیخته کرد تا در مورد یک بزرگمرد تاریخ بنویسم

      بزرگمردی که بعید میدانم تا اکنون اینگونه به او نگاه کرده باشین…

      بزرگمردی که محل تولدش همانجایی بود که ابراهیم آن را بنا کرد و به عنوان معجزه قسمتی از آن خانه شکافته شد و در تاریخ ثبت شد تا عظمت این بزرگمرد برای آیندگان به یادگار بماند ، شکافی که هنوز آثارش بروی خانه کعبه موجود است و عکس های آن را با یک جستجوی ساده در اینترنت می توان دید…

      بزرگمردی که زیر نظر حضرت محمد بزرگ شد و تعلیم یافت و پرچمدار توحید در زمان بعد از او شد…

      بزرگمردی که داماد حضرت محمد شد و از نسل او فرزندانی بوجود آمدند که شهریار در وصف یکی از فرزندان او میگوید…

      به جز از علی که آرد ، پسری ابوالعجائب

      که  علم  کند  به  عالم  شهدای  کربلا  را

      سلام خدا بر او باد

      واقعا علی کیست؟؟؟

      علی امامی است که باید از نو شناخت…

      علی در عصر حاضر  وسیله ای شده است برای اینکه عده ای به اسم او در حال تبلیغ خدای دروغین هستند…

      اسم علی در عصر حاضر ملازم شده با فقر و تنگدستی که علی پول نداشته و در فقر بوده و حال چون او اینگونه بوده پس اگر علی را میخواهی باید دور پول خط بکشی…

      باید مدام از خود بپرسیم او کیست؟؟؟

      او کیست که در خانه خدا متولد میشود و در حال سجده، آن هم در خانه خدا و در بهترین ماه خدا یعنی رمضان ضربتی میخورد و ندای فزت و رب الکعبه سر میدهد

      او کیست که در داستان جنگش با عمرو بن عبدود ؛ او را نقش بر زمین میکند و در لحظاتی که میخواد به حکم “قاتلوا” قرآن او را بکشد ، او بر صورت علی آب دهان می اندازد و در این لحظه علی دست از شمشیر میکشد و قدم میزند و خود را آرام میکند و بعد او را میکشد ، حال وقتی از او می پرسند چرا همان دفعه اول او را نکشتی ؟ جواب میدهد او آب دهان بر من انداخت و من خشمگین شدم و نمیخواستم بخاطر خشم او را بکشم ، برای همین قدم زدم و استغفار کردم و آرام شدم و حال خالصانه برای خدا او را میکشم

      و در اینجا مولوی چه زیبا میگوید که

      از علی آموز اخلاص عمل

      براستی که از وقتی که فهمیدم او انسانی مثل من است که فرکانس خشم هم در او راه دارد بیشتر عاشقش شدم ، چون قبلترها فکر میکردم او انسانی است خارق العاده که با ما فرق میکند…

      او کسی است که در برابر مخلوقات خدا خودش را مظهر قدرت و عظمت خدا میداند و در تاریخ ثبت است که او خود را اینگونه معرفی میکرد

      أنا عِلْمُ الله ، و أنا قَلبُ الله الواعی ، و لسانُ الله النّاطقُ ، و عَینُ الله ، و جَنْبُ الله ، و أنا یَدُ الله

      من علم خدا هستم، من قلب آگاه خدایم و زبان گویاى خدا و چشم خدا و پهلوى خدا من دست خدا هستم.

      بعید میدانم هیچ کدام از ما تا به اکنون جرات کرده باشیم اینگونه خود را در برابر خلق خدا معرفی کرده باشیم و حقیقتا هم که یدالله بود که در رکاب حضرت محمدی که وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ بود سالیان سال مجاهدت کرد

      حال همین شخصی که خودش را اینگونه در برابر خلق خدا معرفی میکند وقتی در برابر خدا می ایستد به حکم

      (وَٱذۡکُر رَّبَّکَ فِی نَفۡسِکَ تَضَرُّعࣰا وَخِیفَهࣰ وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡـَٔاصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡغَـٰفِلِینَ)

      [سوره اﻷعراف 205]

      (ٱدۡعُوا۟ رَبَّکُمۡ تَضَرُّعࣰا وَخُفۡیَهًۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ)

      [سوره اﻷعراف 55]

      با حالت اشک و ناله خودش را کوچک میکنید

      اشک و ناله ای از سر شوق نه از روی بدبختی ، دقیقا مثل یک گریه نوزاد که شوق وصال به پستان مادر را دارد

      برای همین است قرآن میگوید “تضرع”

      تضرع از ریشه”ضَرَعَ”است و در زبان عربی به پستان مادر هم “ضَرع” میگویند

      آره درسته ، داریم بهتر میفهمیم

      ما همچو نوزاد نیازمند به مادریم و این همان معنای آیه زیر است

      یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ

      و خدا هم مثل یک مادر ، بخشنده و مهربان و این است معنای رحمن و رحیم در بسم الله الرحمن الرحیم

      آری؛ او خود را کوچک میکند تا بگوید من هیچم خدایا و تو همه چیزی ، کوچک میکند تا نیست شود ، تا منیت در او نباشد تا خدا بتواند در او جلوه گری کند ، به قول عطار

      نیست شو تا  هستیت  از  پی رسد

      تا تو هستی ، هست در تو کی رسد

      او در مناجات مسجد کوفه خود که در تاریخ ثبت است در برابر خدا میگوید

      مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْحَقِیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْحَقِیرَ إِلاَّ الْعَظِیمُ‏؟

       اى آقاى من اى آقاى من ؛ تویى خداى بزرگ و من بنده

      حقیرِ ناچیز و آیا در حق بنده ناچیز ، بجز خداى بزرگ ؛ چه کسی مهربانی خواهد کرد؟

      او فقطِ فقطِ فقط در برابر خدا اینگونه میگفت و منظورش این بود

      که خدایا تو اینقدر بزرگی که من در برابر تو ناچیزم ؛ مرا مثل خودت بزرگ کن

      حال همین شخص وقتی میخواهد به پسرش یعنی امام حسن در مورد خدا بگوید چنان باورهای توحیدی عظیمی در ضمیرناخودآگاه فرزندش میکارد که استاد عباس منش در فایل باورهای توحیدی علی علیه السلام در نامه 31 قشنگ توضیح داده اند…

      واقعا خدا را شاکرم به خاطر اینکه با چنین شخصیتی توحیدی  آشنا شدم و خدا را بیش از پیش شاکرم که توفیق به من داد که پایان نامه ای بنویسم با موضوع “نقش ثروت در دینداری و ترویج فرهنگ دینی با الگوگیری از پیامبر و اهل بیت ایشان” که به برکت این پایان نامه فهمیدم چقدر علی علیه السلام ثروت و ملک و پول دارد

      او دو شغل داشت

      شغل اولش حفر چاه بود

      و شغل دومش کشاورزی

      از شغل اولش چنان ثروتی برای خود ایجاد کرد که هنوز که هنوز است ثروت او در عربستان جاری است

      فقط کافیست در اینترنت جستجو کنیم آبار علی تا لوکیشن منطقه ای را ببینیم که روزگاری علی علیه السلام در آنجا چاه میکنده و هم اکنون چاه های او هم جاری است

      و قشنگی این بزرگمرد برای من اینجاست که او انسانی است مثل همه ما که زیر نظر تعالیم توحیدی پیامبر بزرگ شده و خودش اعتراف کرده و در تاریخ ثبت است که

      روزگاری چنان در فقر به سر می بردم که از گرسنگی سنگ به شکم خودم می بستم اما اکنون به ثروتی رسیده ام که فقط صدقه مال من به چهل هزار دینار میرسد

      اصلا چرا راه دوری برویم…

      هم اکنون که او در بین ما نیست چقدر مظهر فراوانی است؟؟؟….

      از طعام دادن هایی که در ایام شهادت و ولادت ایشان گرفته تا هتل ها و شرکت های هواپیمایی و… که به برکت زائرانی که به مرقدش مشرف میشوند روزی میخورند و…

      حال که در زمانی که بین ما نیست اینگونه مظهر فراوانی است در زمان حیاتش چگونه بوده؟؟

      واقعا سلام خدا بر او باد

      او که مسلط به علم قرآن بود

      و در آخر ذکر فضیلتی میگویم از این بزرگمرد که با استناد به قرآن در تاریخ ثبت شده که نشان دهنده تسلط ایشان بر قرآن است

      نقل است که در روزگاری یک زنی درد زایمان بر او چیره میشود و قصد وضع حمل میکند

      ظاهرا همسر این شخص به او شک میکند که تو الان در شش ماهگی قصد وضع حمل داری

      آخه بچه باید توی نه ماهگی بدنیا بیاد

      پس حتما تو قبل از من یه کاری کردی

      خلاصه این زن در معرض تهمت قرار میگیرد

      نزد خلیفه دوم که عمر بن خطاب بوده میروند تا داوری کند

      عمر میگوید این زن دچار زنا شده و باید حد شرعی بر او جاری شود

      خلاصه در حال تدارک دیدن برای جاری کردن حد بر او بودند که این بزرگمرد میرسد

      و با دو آیه قرآن ، استناد میکند که بچه شش ماهه هم میتواند به دنیا بیاید

      آیه اول این است

      وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْن

      (223؛ بقره)

      و مادران فرزندان خود را دو سال کامل که معادل 24 ماه است شیر دهند

      آیه دوم این است

      وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا

      (15؛احقاف)

      ومجموع دوران بارداری و شیردهی بچه مجموعا سی ماه باشد

      فکر کنم واضحه دیگه

      اختلاف 24 و 30 میشه شش ماه

      یعنی تنها بچه ای که شش ماهه بدنیا بیاد باید 24 ماه شیر بخوره اونم بخاطری که در درون شکم مادر کمتر بوده و حالا باید از شیر مادر بیشتر تغدیه بکنه تا جبران بشه  و مجموع بارداری و شیر خواری او 30 ماه شود

      و حال بچه ای که 9 ماهه بدنیا بیاد باید فقط 21 ماه شیر بخوره تا مجموعش بشه 30 ماه

      و این یعنی امکان داره که بچه 6 ماهه بدنیا بیاد

      و اینجا بود که زن به برکت این آگاهی حضرت علی علیه السلام از جاری شدن حد نجات یافت

      واقعا که قرآن کتابی است که همه علوم در آن است

      از پزشکی و نجوم و فیزیک و شیمی و…

      فقط باید درک کرد

      و حضرت علی در مدارات بالا اینگونه قرآن را درک کرده بود…

      خدایا اینگونه ما را در مدارات بالای درک قرآن قرار بده

      خدا را شکر بخاطر این توفیق که توانستم از این بزرگ مرد بنویسم…

      باشد که از پیروانش باشیم که همانا او پیرو محمد بود و محمد پیرو ابراهیم و ابراهیم یکتاپرست بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1978 روز

        سلام به رضای عزیز و دوست داشتنی

        اینکه احتمالا شما هم مذهبی بودید و از ذهنیت‌های یک آدم مذهبی اطلاع دارید باعث میشه حرف منو بهتر متوجه بشید

        ممکنه در فضای مذهب زیباییها و نکات مثبت فراوانی وجود داشته باشه اما کلیت اون فضا بدلیل مسمومیت اون نکات مثبت رو هم در خودش حل میکنه و در نهایت تبدیلش میکنه به یک پدیده منفی.

        من در دوره حل مساعل در کامنت یکی از جلسات توضیح دادم که من درک جدیدی از قرآن در زمینه کلمه شجر کردم.

        یعتی وقتی تصمیم گرفتم با نگاه فرکانسی قرانو از اول بخونم ، وقتی به کلمه شجر رسیدم اصلا نمیتونستم شجر رو درک کنم.

        یعنی از یک خدای حکیم و علیم بعیده که بیاد عامل سقوط بشریت رو یک درخت معرفی کنه.

        خیلی خنده دار بود‌

        و سعی کردم ریشه اونو بیشتر برسی کنم

        و فکر می‌کنم تابحال کسی همچین معادلی براش پیدا نکرده.

        شجر یا تشاجر به نوعی بی‌ربط به مشاجره نیست.

        مشاجره برای ما فارسی زبانها خیلی قابل فهم تره.

        خدا به آدم میگه با همسرت ساکن بهشت شو اما به این شجر نزدیک نشو که اون تو رو از خوشبختی دور میکنه.

        حالا شجر چیه؟

        شجر به معنای تشاجر به معنای شاخ و برگ درختیه که انچنان در لابلای هم فرو رفتن و در هم نفوذ کردن که قابل تمیز دادن نیستن.

        مثل حرفهای دو طرف خصم که آنچنان در هم پیچیده میشه که درست و غلط هیچکدوم دیگه قابل تشخیص و حتی قابل داوری نیست.

        خدا به آدم میگه به این منازعات و این تشاجر و اختلافات نزدیک نشو.

        آیا اگر منصفانه برایم قضاوت کنیم شجر و تشاجری بزرگتر از ادیان در طول تاریخ بشریت داریم؟

        خدا به هر آنچه که حق و باطل رو در هم می امیزه میگه شجر و میگه بهش نزدیک نشید که سعادت رو از شما دور میکنه.

        براستی اگر مذهب نبود امروز من و شما اینهمه هز راه خدا دور میشدیم؟

        خدا تقصیری نداره.

        ما خودمون به خودمون ظلم کردیم

        ما با کنار گذاشتن قرآن و با نزدیک شدن به بزرگترین شجر دنیا یعنی مذهب هر روز از خدا دورتر شدیم.هر چه با سرعت بیشتری تاختیم با سرعت بیشتری از خدا دور شدیم.

        ما الگوی بدون تحریف و دست نخورده و روشنی مثل قرآن داریم ولی از قرآن دور شدیم و رفتیم سراغ ادعیه.

        من هشت سال نیمه های شب قبل طلوع آفتاب پامیشدم زیارت عاشورا میخوندم و دعای علقمه میخوندم و اشک میریختم.

        چرا؟

        چون مذهب راه رسیدن به خدا رو این راه معرفی کرده بود.

        تضرع خیلی معنای عمیقی داره که اتفاقا من در کامنتی در بخش فایل های دانلودی دقیقا بهش اشاره کرده بودم که تضرع مثل شیری هست که از پستان خارج میشه.

        تضرع یعنی در خواست از خدایی که یقین داری جوابتو میده.

        این درست ترین معنی تضرع به نظرم.

        اما مذهب تضرع رو التماس و زاری و گریه و … معرفی میکنه‌

        اصولا مذهب به دلیل درک نادرست از خدا و فرکانس و قوانین کیهانی انسانو به بی‌ربط ترین به سنگلاخی ترین به سخت ترین مسیر هدایت میکنه.

        اصولا مذهب شما رو به شیطانی زیستن هدایت میکنه

        و در نهایت من تصمیم گرفتم در این شجری که نود و نه درصد منفی و شاید یک درصد نکته مثبت باشه کلا عطاشو به لقاش ببخشم و مذهب با کلیه متعلقاتش رو کنار بزارم.

        چون ممکنه اشخاص ارزشمندی در مذهب هم وجود داشته باشند که بشه الگو گرفت اما همین الگو ممکنه آنچنان در جای دیگه ای نادرست رفتار کرده باشه که آدم رو سر دوراهی قرار بده.

        اما آنچه خدا در قرآن از پیامبرانش میگه یقینا چیزیه که قرار بوده به درد مخاطب بخوره.وگرنه این خداوند حکیم اصلا اشاره ای بهش نمی‌کرد.

        آقا رضای عزیز من همیشه از کامنتهای شما لذت میبرم و کانت قبلیتون هم یک ترمز بسیار بزرگ رو برام نمایان کرد و راه کارهاش هم عالی و فوق العاده بود.

        عاشقتم رضای عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زهرا صادقی گفته:
      مدت عضویت: 1899 روز

      سلام اقای ثانی

      وقتی کامنت شمارو خوندم ی نیش خندی زدم و گفتم اااای وااااای برمن

      چقدر باورهای مذهبی داغونی دارم

      این درحالی بود ک من خودمو ادم مذهبی ای نمیدیدم و به باورهای مردم میخندیدم و میگفتم چ مسخره درصورتی ک هی تکرار اون باورها ،باورهامو ساخت مثلا تو دورهمی ها زمانی ک خنده و شادی کردن هامون طولانی میشد و حسابی سر کیف بودیم یکی میگفت وااای امشب زیاد خندیدیم خدا بخیر بگذرونه پنج تا صلوات بفرستیم شنیدن همین حرف تو سن 6،7سالگی باعث ترسیدن من از شادی طولانی مدت شد همیشه میترسیدم از بلایی ک میگفتن ممکنه بعد شادی کردنامون بشه اره همین یه مورد چنان دورم کرد از شادی و خوشبختی ک نمیدونم الان ک پی بردم بهش خوشحال باشم یا افسوس بخورم ک چه کردیم با خودمون ….خداروشکر

      ازخداوند میخوام ما رو آسان بگردانه از برای آسانی ها در تغییر باورهامون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1978 روز

        سلام زهرای عزیزم

        باز تو کلام شما یه چیزی دیدم که امروز موقع تجسم خواسته هام منو با یک ترنز جدید روبرو کرد.

        خدا درهای اگاهیشو بروم باز کرده و کد نویسیها هر روز داره وجودمو شخم میزنه.

        موقع تجسم خواستم یه چیزی درونم گفت: اگر اینهایی که میخای داشته باشی مگه میشه هیچ نگرانی تو زندگی نباشه؟؟؟؟؟

        اصلا مگه میشه آدم به هنه خواسته هاش برسه؟ پس نگرانی‌هام چی؟ پس واسه کدوم خواسته ام غضه بخورم؟

        انگار اصلا ذهن من مبنا و برنامه ریزیش بر وجود یک یا چند نکرانیه.

        اگر نگرانی نباشه ذهنم ادیت میشه.

        هر بار که جرات میکنم و یه کد جدید برای خواستم مینویسم یه آگاهی جدید دریافت میکنم.

        یا یک ترنز جدید کشف میکنم

        کلا زندگی بدون ترس نگرانی استرس اضطراب انگار چیزیه که ذهن براش برنامه ریزی نشده.

        البته ذهن من ها.

        نمیدونم بقیه چطورن.انکار نگرانی باید پایه ثابت همه زندگیت باشه وگرنه نمیشه اصلا.

        واسه همین همیشه یک یا چند موضوع همیشه بصورت خل نشده باقی میمونه که ذهن خیالش راحت باشه که اوکی نگرانی های امروزمو دارم .

        اصلا بوضوح دیدم ذهنم داره اذیت میشه حتی از تجسم تون لحظه ای کخ خواسته های فعلیم بصورت کامل در اختیارمه .

        بینهایت ازتون ممنونم.

        موفق و میردز باشید و در پناه خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1671 روز

      حمیدرضای عزیز

      چقدرزیبا مثل استادمون چاقورو برداشتی ورگوپیوند یک عضوروشکافتی وداری باجزئیات یاد میدی که ازکجا به کجارسیدی وبا انگشتان توانات برای ماهم نوشتی

      من گاهی کامنتارو میخوندم امانه همشو .ولی اینبارچندروزه وفقط کامنت این فایلو دارم میخونم،جواب میدم،پرسش میپرسم،امتیازمیدم وهنوز تموم نشده

      میخوام بگم بادیدن کامنتای شمادوستلن ،هی میگم خدایا شکرت هزاران بارشکر،میدونستم خدابهترین استاد دنیارو بهم داده ولی وقتی شاگردای لایقشو میبینم بیشترشکرشو میکنم

      چقدرقشنگ توضیح دادی وچه جملات نابی نوشتی وقتی میگی کمالگر ایی تمام توجهش به نقصهاته وکلی جملات ناب که من روشون توقف کردم تا درکش کنم.

      برگرد وکامنت خودتو چندباربخون

      مطمئنم که بازچیز جدیدی پیدامیکنی که کمکت کنه.

      لطفا ازدوره کشف قوانین واینکه چه گشایشی ازدرک وموفقیت بهت داده برام بنویس

      وباز خدارو هزاران بارشکرمیکنم برای این استاد واین شاگرداش

      وشکربرای لیاقتم که کامنتای عالیتونو خوندم وبازگشایش دررشدم وبزرگ شدنم

      سپاسگزارم دوست عالی من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1978 روز

        سلام مهرک عزیز

        دقیقا این کاری که گفتید بارها انجام میدم

        چون باور کنید خیلی جملات رو من فقط مینویسم و بعدا خودم درکش میکنم

        حتی بارها تو این مدت چند ساله خدا هدایتم کرده به کامنت خودم تو چند سال پیش و دیدم عجب کامنت پر محتوایی بوده.

        واقعا خدا رو شکر که آدم اینجا هم از استاد و خانم شایسته درس یاد میگیره و هم از کامنتهای دوستان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: