پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 6

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رها آزادی گفته:
    مدت عضویت: 2213 روز

    سلام سید جانم

    من شیر فهم نشدم در رابطه با اینکه با تغییر فرکانسای من اطرافیان من تغییر میکنن محیط من تغییر میکنه

    به نظر من تا حرکتی نباشه تغییری رخ نمیده

    من 13 سال پیش که ازدواج کردن دین داشتم و اعتقاداتم مثل همسرم بود الان که 6 ساله کلا بی دین شدم و فقط سبک و راه من شما و سایت عباسمنش و قرآن شده و واقعا هم قلب من رضایت 100 درصدی داره از این سبک زندگیم که کاملا بی دینم و اعتقادات گذشتمو که منو به نابودی کشونده بود ، سوزاندم و آتش زدم کهدفقط عمر من رو حروم کرد …

    حالا با اون فردی که یه روزی هم کیش هم بودیم اعتقاداتمون هین هم بود زمین تا آسمون فرق داریم

    و من میخوام تکلیفم مشخص باشه تو زندگیم من موندم حرکت کنم و برم از این زندگی و دو تا دخترامو به همسرم بدم و برم …

    یا بشیم رو تغیییر فرکانسم کار کنم

    من 6 ساله راه دومو انتخاب کردم و روز به روز همسرم حتی از قبل هم متدین تر شده جوری که منو بچه هام رو مجبور میکنه به روش های غیر انسانی که پوشش مطابق میل اون رو داشته باشیم

    و این خیلی به نظر من وحشتناکه …

    من میخوام توجه نکنم اما چیزیه که مربوط به منه و من هیچ عشق و عاطفه ای به این آقا که همسر من هست ندارم و به خاطر دخترام موندم ….

    آیا این تغییر فرکانس بدون حرکت جواب میده ؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمدرضا قناد باشی گفته:
      مدت عضویت: 776 روز

      سلام بانو من در شرایط شبیه به شما بودم قبلا منتهی برای من طرف مقابلم خیلی خیلی غیر مذهبی بود یعنی کاملا متضاد مذهب بود بیش از اندازه با مرد ها راحت بود من هم دوتا بچه داشتم یک روزی به خودم اومدم اون روز استاد رو نمیشناختم ولی ناخودآگاه بعضی چیزها را میخوندم یا از مادرم حرف های انگیزشی می‌شنیدم به نظر من راهی جز فرار نداشتم چون به هر طرف میرفتم با داد زدن و کولی بازی درآوردن و مظلوم نمایی جلوی بچه ها و دیگران همه توجه هات رو به خود جلب می‌کرد مت هم چون مهارت خوب دفاع کردن نداشتم از دستش راهی جز پذیرفتن مثل یک برده را نداشتم تا اینکه شرایط مالی هم به زیر صفر رسید اون هم هر روز بد رفتاری میشد نمیتونست جدا بشه چون همش از حرف دیگران می‌ترسید منم توی ترس خودش مجبور به کارهای خطرناک میگرد منم یک روز گفتم بگذار من فرار کنم از دستش و قایم بشوم بعدش که اوضاع درست شد میام بچه هام رو متوجه میکنم و جبران میکنم تازه الانم توی این شرایط بچه هام هم با این دعواها بدتر عصبی می‌شوند و هر روز دیدشون به زندگی بدتر و ماندگارتر می‌شود تا اینکه یک روز رفتم رفتم 3 روز توی خیابان توی باران و سرما زندگی کردم تا اینکه دنیال کار میگشتم خدا من را برد در وسط هتل شروع به کار کردم و بعد شرایطم بهتر شد بچه هم پیش مادرم بودن یکیشون یکیشون هم پیش مادر اون بود الان خلاصه کلام بچه هام هردو عاشق من هستند و 6 ساله از اون ماجرا می‌گذرد فقط خودم باید روی خودم کار کنم تا از تنهایی در بیام..

      بانوی عزیز اینها رو کفتم که جرات پیدا کنی و بدانی خدا حواسش هست به شما اقدام کن تحمل نکن بچه ها حالی کن قبل از رفتن یا منصفانه جدا شو نزار روحت بیشتر با این جور مردی در عذاب بمانه البته من اطلاعت زیادی ندارم از زندگی شما فقط تجربه خودم را میگم بقیش خودت میدانی بانو ولی اگر سوالی داشتید که بتونم جواب بدهم میدم فقط فقط باورتو به خدا بیشتر کن تمام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    فرانک عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1641 روز

    سلام استاد عزیز و دوست داشتنی

    من معمولآ کسانی که دورو برم هستن فکر میکنم یه جورایی دوست دارن من کمکشون کنم منظورم اینه که من چون دوست دارم وقتی شادم و خوشحال این و انتقال بدم به اطرافیان و یا وقتی بیرون و تفریح میرم سعی کنم بستگان درجه اولم هم کنارم باشن یه موقع هایی که نمیتونم عذاب وجدان میگیریم حتی اگه خودمم بتونم این و هضم کنم یکی به من انگار یادآوری میکنه و دوباره اون حس برمیگرده سعیم بر مدیریته خیلی هم خیلی جاها سعی کردم به خواسته دلم توجه کنم ولی بازم انگار اقناع نمیشم

    هر بار میخوام جایی تفریح برم میگم کاش فلانی و فلانی و …. هم بتونم ببرم. بارها و بارها هم انجام دادم لذت هم میبرم ولی بعضیا وقتا نمیشه ناراحت میشم لذت نمی‌برم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1633 روز

    سلام

    استاد عزیزم خیلی عالی ما را به چالش کشیده اید همه داریم خودمان را کنکاش می کنیم و داریم به خصوصیات و باورهای خود تا آنجا که تلاش می کنیم واقف می شویم و این خیلی زیباست.

    سوال امروز

    آیا می توانی یک سری الگوهای مشابه یا ویژگی های مشترک را در رفتار یا شخصیت آدمهایی پیدا کنی که با آنها در ارتباط هستی؟

    از الگوهای تکرار شونده مثبت افرادی که با آنها در ارتباط هستم می توانم به این اشاره کنم که تقریبا بیشتر آدم ها از افراد خانواده، خانواده همسرم، خانواده خودم و دوستانم تا آنجا که می توانند سعی می کنند به همدیگر کمک کنند.

    این واقعا نعمت بزرگی است و خدا رو شکر می کنم که این نعمت را ناخوداگاه در زندگی خودم دارم. یعنی خیلی خوب خانواده ها و افرادی که ارتباط داریم همدیگر را حمایت می کنند حالا این حمایت در زمینه مالی تا آنجا که بتوانند انجام می شود.

    اگر مشکلی باشد سعی می کنند یاری برسانند تا حل شود.

    اگر کاری پیش بیاید. مراسم یا مهمانی باشد که نیاز به همکاری داشته باشد. خدای نکرده بیماری یا مشکلی باشد در کل این همیاری و حمایت کردن همدیگر خیلی در افرادی که با آنها ارتباط دارم مشهود است.

    از دیگر الگوهای تکرار شونده در روابط

    دقت کردم افرادی که با آنها بیشتر ارتباط دارم چه در فامیل چه در دوستان کسانی هستند که از نظر اقتصادی خیلی در سطح خودمان هستند یعنی یک نسبیت برابر داریم. با خودم فکر کردم چرا من با کسانی که از نظر مالی چند پله از ما بالاتر هستند روابط جدی و محکم تری نداریم. ما که گفتم منظورم خودم و همسرم و فرزندانم است.

    به خواهرم که اندیشیدم دیدم دوستان و آشنایان او از نظر مالی یک یا دو پله از آنها بهتر هستند. اما برای ما این اتفاق نمی افتد. یعنی افراد بعضا از خودمان پولدارتر می بینیم یا می شناسیم در فامیل اما ارتباط ها بسیار سطحی و دور است.

    حدس زدم این خودش یک ترمزی هست در باور ثروت که اجازه نمی دهد با کسانی ثروتمند تر از خودم ارتباط بگیرم.

    تا دیروز فکر می کردم قضیه کبوتر با کبوتر باز با باز است که رعایت می شود. اما وقتی خواهرم یا برادر همسرم را دیدم که افرادی که دور و برشان هستند چند پله از خودشان ثروتمند تر هستند گفتم این یک مثال نقض است و ان ضرب المثل نیست که کار می کند بلکه ترمزی هست که شاید من نمی توانم بپذیرم که با این افراد ارتباط بیشتری بگیرم.

    فکر کردم مثلا ترمز حسادت ممکن است باشد. وقتی خانه و زندگی یا سطح رفاه آنها را می بینم.

    شاید ترمز از عزت نفسم است که در مقابل کسانی که ثروتمند تر هستند احساس کمبود و ضعف می کنم.

    صادقانه باشم باید بگم هر دوی اینها هستند با اینکه فکر می کردم خیلی روی عزت نفس یا حسادت کار کردم اما می بینم خیلی مخفی کار خودشان را می کنند.

    یادمه این جمله را از استاد شنیده بودم که گشتن با افراد ثروتمند به باور فراوانی شما کمک می کند. اما الان که داشتم به روابط و اطرفیانم که ارتباط های بیشتری با آنها دارم نگاه می کردم دیدم من ناخوداگاه افراد ثروتمند فامیل را دور از دسترس نگاه داشتم.

    ترمزهای مخفی دیگری که در این مساله نقش دارد یکی این است که همیشه از قدیم شنیده بودم که چقدر زشت است که بعضی ها خودشان را به یک پولدار می چسبونند که از این ارتباط چیزی هم گیر آنها بیاید حالا چه از نظر مالی یا رشد در اجتماع و از این حرفها

    بعد به خودم می گفتم من علاقه ای ندارم دیگران را برای خودم نردبان کنم. این ترمز را در ذهنم ارزشمند کرده بودم و به همین دلیل از نداشتن این ارتباط هیچ ناراحت نبودم بلکه خوشحال هم بودم.

    باز هم به این سوال می اندیشم و پاسخ ها دیگری خواهم گذاشت. سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1671 روز

      ممنونم فاطمه عزیز

      ترمزهات کاملا درمن بود وفورایادداشتشون کردم که یادم بمونه واستفاده کنم ویادم اومدکه یکی ازفامیلای ماکه خیای میل به دیده شدن وابرازباکلاسی وثروت میکرد ووقتی یکم وضعش بهترشده بود همش طوری رفتارمیکردکه ازهمه بالاتره ولیاقتش بیشتره وکارها وحرفهایی که باعث میشد اطرافیان ازپول وثروت بدشون بیاد ومن خودم برام این فکرپیش اومد که با پولدارشدن شاید بیجنبه وبیظرفیت بشم ورفتارم بقیه رو ناراحت کنه

      اینو گفتم که شاید باگهای اینطوری هم درشماباشه و به این وسیله یه توجه بهتون بدم .همونطوری که باکامنت شما این نکتخ به ذهن من اومد.

      ازت متشکرم وارزوی بهترینها و برات دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فاطمه ابراهیمی گفته:
        مدت عضویت: 1633 روز

        سلام دوست عزیزم

        ممنون از نکته ای که گفتی حتما به آن فکر می کنم. خدا رو شکر که استاد این فایل های عالی را تولید می کنند و باعث می شود که ما بسیاری از ترمزهای خود را بشناسیم. بارها شده است که در کامنت های بچه ها ترمزهای خود را پیدا کرده ام که خودم متوجه نشده بودم.

        خوشحالم که با شناخت خودمون باعث می شویم دیگران هم از این نکات و ترمزها استفاده کنند.

        موفق و پایدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1604 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش وخانم شایسته چه فایل زیبایی بود همانند قسمت اول پیدا کردن الگوهای تکرار شونده استاد چقدر جامع وزیبا تبیین کردند وراهکار های زیبا وجامعی را دادند این فایل را باید چندین بار گوش داد تا ملکه ذهن بشه وعمیق در ذهنمان جاری بشه طوری که همش حرفای استاد تو یادمون باشه نه این فایل بلکه کل فایل ها را رو ما خودمون زندگی خودمون را میسازیم وجهان هستی به فرکانس ما به احساس خوب ما به تمرکز مثبت ما به شادی ما به افکار ما پاسخ میده همیشه سعی کنیم احساس خودمون را در هرشرایطی حتی اگه بر وفق مرادمون نیست خوب نگه داریم سعی کنیم ذهنمون را به سمت خواسته هامون هدایت کنیم نه ناخواسته ها ،باید آگاهانه عمل کنیم نه ناآگاهانه ،ما خالق شرایط خودمونیم ما میتونیم زندگی ایده آل خودمون را رقم بزنیم ومیشود ما فقط باید به خدا ایمان داشته باشیم جوری که باور کنیم اون خواسته همین الان پشت در منتظر ماست ،خدا برای ما پدره مادره برادره وخواهر همه چیز ما خداست ازش بخواییم رودروایسی نکنیم خداوند به ما میده هر چی را که بخواییم فقط ایمان داشته باش اگه تو موقیعتی هستی که بر وفق مرادت نیست ولی شادی وغم گین نیستی وحست خوبه به این میگن ایمان ،بگیم هرروز ، روز خوشبختی منه من چقدر خوشبختم جهان هستی منتظر افکار ما وفرکانس های مثبت ماست این ذهن را اگه هدایت وسوق به چیزای خوبی بدیم زودتر به خواسته هامون می رسیم ومیشه بازم ممنون هر کجا هستین در پناه الله یکتا شاد وپیروز باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عزیز، بانو شایسته جان و همه دوستان خوبم در این خانواده بی‌نظیر

    سپاس‌گزار اساتید عزیزم هستم که بی‌وقفه در مسیر هدایت حرکت می‌کنند و مصداق بارز السابقون هستند. خوشا به سعادت ما که در این مسیر قرار گرفتیم. هر روز زندگی با حس عمیق‌تری روزم شروع میشه و با کلی اتفاق فوق‌العاده به پایان میرسه؛ اتفاقاتی که قبلاً خیلی کمتر می‌افتاد و اگر هم می‌افتاد انقدر برام ارزشمند نبود و خداوند را درش نمی‌دیدم اما حالا همه چیز برام متفاوت شده. شیرین‌ترین کار زندگی من شده وقت گذروندن و شناخت بیشتر خودم. از کوچکترین فرصتی استفاده می‌کنم برای اینکه حتی شده یه ذره خودم رو بهبود بدم و قوانین جهان رو بهتر درک کنم. وقتی داشتم فکر می‌کردم که چی شد که من به‌سمت این دوره هدایت شدم به این نتیجه رسیدم که اشتیاق من برای شناخت قوانین خیلی خیلی بیشتر از قبل شده و خداوند هم مثل همیشه من را به‌سمت بهترین مسیر هدایت کرد و واقعاً خوشحالم که دارم در این مسیر حرکت می‌کنم.

    پرسش این جلسه پرسش به‌ظاهر ساده‌ای میاد اما خیلی فکرم رو درگیر کرده، یعنی اولش یه نگاه اجمالی به کل روابطی که تو این سال‌های زندگیم تجربه کردم انداختم که خوب اصلاً قابل مقایسه با گذشته نیست اما پر واضحه که یه‌سری الگوها همچنان ثابت باقی مانده و یا به یه صورت دیگه‌ای داره اتفاق میفته که درنهایت نتیجه احساسیش برام خوشایند نیست چون طبق قانون خیلی اوقات وقتی تو شرایط ناجالب قرار می‌گیریم به‌جای اینکه بیایم خودمون رو تغییر بدیم به‌دنبال تغییر اوضاع خارجی هستیم یعنی فکر می‌کنیم اگر فلان اتفاق بیفته، فلان آدم وارد زندگیم بشه یا فلان آدم از زندگیم خارج بشه من به احساس خوبی می‌رسم اما همه این رو تجربه کردیم که اون اتفاق خاصه افتاده، اون آدم خاصه وارد یا خارج شده از زندگیمون اما ما همچنان احساس رضایت نداریم از زندگیمون، به‌این‌دلیل که به‌جای تغییر خودمون خواستیم عامل بیرونی رو تغییر بدیم، یعنی دقیقاً عین نگاهی که عموم مردم به شرایط سیاسی دارند و این موضوع رو در برخورد مردم با اوضاع سیاسی خیلی‌خوب میشه تشخیص داد.

    مثلاً درخصوص روابط عاطفی خصوصاً از زمانی که من با قانون آشنا شدم افرادی که باهاشون در ارتباط بودم ضعیف‌تر از من بودند و باعث میشد که من هربار به بهانه‌ای ارتباطم رو قطع کنم و افرادی رو هم که دوست داشتم باهاشون ارتباط بگیرم اون‌ها با من ارتباط خوبی نمی‌گرفتند و مخالفت می‌کردند و کم کم به این نتیجه رسیده بودم که آقا اون فرد دلخواه من نیست دیگه یا اگرم باشه با من خیلی حال نمیکنه چون قبل از آشنایی با قانون یه خواسته‌هایی داشتم و بعد از آشنایی با قانون خواسته‌ها و انتظارات من از ارتباطم دستخوش تغییرات محسوسی شد و انگار هرچقدر که این استاندارها بالاتر میرفت رسیدن به خواستم هم دور از دسترس‌تر میشد برام تا جایی که یه جورایی اصلاً نشدنی شده بود رسیدن به این خواستم و همین موضوع تاثیرات منفی خودش رو تو کسب‌وکارم هم گذاشته بود یعنی یه جورایی به این نتیجه رسیده بودم که من آدم جذابی حداقل برای اون دسته از افرادی که دوست دارم تو زندگیم داشته باشم نیستم و افرادی که تو زندگیم هستند سطح پایین‌تر از اون چیزیند که من انتظار دارم.

    یا مورد دیگه تو کسب‌وکارم افراد خیلی ثروتمندی میان اما خیلی خیلی اغلب سخت پسند هستند و وقتی نگاه میکنم به مشتری‌هام میبینم که خوب آقا من که تا الان همه کسانی که باهاشون کار کردم آدم‌های ثروتمندی بودند پس چرا هنوز بعد از این همه وقت نتونستم به یقین برسم که باید برای چه تایپی از افراد خدمات ارائه بدم چون وقتی که همچین ترمزهایی وجود داره تو به همه چیز شک میکنی و همه چیز رو اصل میدونی غیر از اون عامل اصلی و همین موضوع باعث شده که روند رشدت یه روند سینوسی داشته باشه، یعنی یه ذره بری بالا بعد یه ذره میای پایین دوباره یا اینکه یه مدت خیلی پر انرژی کار کنی اما ببینی نتایج مورد نظرت نیمده بعد دلسرد بشی دوباره چون پس ذهنت این ترمزه که آقا من به‌اندازه کافی برای کسانی که دوست دارم تو زندگیم باشند آدم جذابی نیستم داره کار خودش رو انجام میده. بارها و بارها اومدم ایده‌های مختلف رو امتحان کنم اما به این نتیجه رسیدم که تهش نتیجه از قبل مشخصه یعنی قشنگ از قانون برای خودم برعکس استفاده کردم.

    درخصوص کسب‌وکار چندین بار این الگو برام ایجاد شده که اون فرصت مناسب برام ایجاد شده، منم کارهایی که فکر می‌کردم درست هست رو انجام دادم اما درنهایت مشتری منصرف شده و اون فرصت دلخواه من از طرف سمت کس دیگه‌ای به‌وجود اومده بعد من رو به این نتیجه رسونده که انگار من تو قد و قواره این افراد نیستم. این مورد تو این کسب‌وکاری که بهش علاقه دارم ایجاد شده برام چون قبلاً من تو بیزینس‌های دیگه بودم یا داشتم برای افراد دیگه کار میکردم یا یه حالت شراکتی خیلی خیلی موفق بودم اما از زمانی که تصمیم گرفتم کسب‌وکار خودم را ایجاد کنم اون فروش موفق ادامه‌دار نشد، یعنی هر کسی که منو از نزدیک بشناسه تایید مینکه این حرف رو که احسان خیلی تو فروش خوش‌شانسه اما این خوش‌شانسی حتی 10% هم تو کسب‌وکار شخصی خودم نبوده. وقتی فکر می‌کنم می‌بینم من باورهای مطمئنی درباره ارزشمندی خدمات و خودم ندارم، یعنی وقتی یاد این جمله استاد تو جلسه 4 دوره میوفتم که میگن من انقدر باورها درباره خودم و کارم خوب بود که تو 6 ماه از کلاس بندرعباس رسیدم به بزرگ‌ترین سالن‌های همایش تهران یا جایی دیگه گفته بودند که وقتی در تهران داشتند خیلی موفق کار می‌کردند به تیمشون گفتند که اگر همین الان من رو بذارید سیستان بلوچستان هم من تو مدت خیلی کوتاه میتونم همین نتایج رو ایجاد کنم می‌فهمم که من 5% هم شبیه باورهای استاد رو درباره خودم به‌شکل بنیادین تو کسب‌وکار شخصی خودم ندارم، یعنی دوست دارم بهترین باشم اما باورهام درباره ارزش خودم و خدماتم فرسنگ‌ها با هم فاصله دارند.

    الگوی دیگه‌ای که در روابط قشنگ میتونم پیدا کنم اینکه افراد خیلی سریع با من احساس راحتی می‌کنند یعنی کافیه من 1 روز یه نفر رو ببینم روز دوم انگار که مثلاً صد ساله همدیگرو می‌شناسیم، یعنی یه مدت خیلی خیلی صمیمی میشدیم با هم طوری که طرف همه زندگیش رو میتونست به من بده اما اتفاقی که میفته اینکه روابطمون خیلی پایدار نمیموند و حتی موجب دلخوری هم میشد و همین باعث شد که من یه حالت محافظه‌کارانه‌ای نسبت به افرادی که تازه می‌خوام باهاشون ارتباط برقرار کنم ایجاد کنم.

    وقتی فکر می‌کنم به این موارد می‌بینم که ریشه همین این‌ها برمیگرده به عدم احساس لیاقت و شرک چون من آدمی نیستم که تو بحث روابط اجتماعی ضعیف باشم اما این الگوهای تکرار شونده من رو به‌جایی رسوند که احساس رضایت خیلی کاملی از روابطم نداشته باشم و یه جورایی یه مقدار انزوایی رو می‌تونم حس کنم در وجود خودم، یعنی به‌جای اینکه بیام این ترمزهارو پیدا کنم و روابط دلخوام رو ایجاد کنم تو یه سری از موارد پذیرفتم که آقا همینه دیگه نمیشه کاریش کرد، درصورتی که قسمت دیگه‌ای از زندگیم حقایق دیگه‌ای رو میگه. مثلاً من بسیار بسیار روابط خوبی با خانواده و دوستان صمیمی خودم دارم یعنی واقعاً عشق و ارادتی که تو این روابط هست رو من تو زندگی کسی از نزدیک ندیدم یعنی حس می‌کنم بهترین‌های هستند که یه نفر میتونه تو زندگیش داشته باشه یا وقتی فکر می‌کنم به اینکه همیشه دوست داشتم یه الگوی کامل داشته باشم تو زندگیم که ازش یاد بگیرم و هدایت شدم به استاد دیگه نمی‌تونم که به کمتر از بهترین قانع بشم چون واقعاً نظیر استاد رو ندیدم هیچ جایی و این موضوع رو دیگه همه کسانی که تو این جمع هستند تایید می‌کنند. تو روابط قبلی عاطفیم هم من همیشه روابطی داشتم که دیگران غبطه می‌خوردند بهش و همین موضوعات باعث شده که من استانداردهام تو حوزه روابط خیلی بره بالا.

    ترمزهای مهمی که در همین حین باهاشون برخورد کردم این بود که نه اینکه من کلاً احساس عدم لیاقت یا عدم جذابیت داشته باشم اما انگار نسبی شده این موضوع تو زندگیم، یعنی انگار کسانی که دوست دارم تو زندگیم باشند انقدر در ذهنم بزرگ شدند که رسیدن بهشون غیرقابل دسترس یا دشوار شده که باید بیشتر رو این موارد کار کنم، یعنی بیام ذهنم رو از پیش‌فرض‌های غلط در ابتدا پاک کنم و رفتار کسی رو دیگه قضاوت و پیش‌بینی نکنم برای خودم. مثلاً یکی از همین ترمزها تو بحث روابط عاطفی باعث ایجاد یه الگوی تکراری شده اینکه خانم‌هایی که هم‌سن‌وسال خودم هستند یا سنشون از من کمتره درک و فهم کافی ندارند و اون پختگی که من به‌دنبالش هستم رو نمیشه دید تو خانم‌های هم سن یا جوانتر از خودم به‌همین‌خاطر اغلب خانم‌هایی وارد زندگیم شدند که سنشون بالاتر بوده و از طرفی چون دوست داشتم که اون شادابی رو هم تو روابطم تجربه کنم، نه تونستم یه رابطه دلخواه تو این سمت داستان ایجاد کنم و نه تو اون سمت دیگه ماجرا. یعنی مصداق بارز: ان سعیکم لشتی. این هم ریشش برمیگرده به اینکه من قبل از آشنایی با قانون با خانم‌هایی که دوست بودم سنشون از من پایین‌تر یا هم‌سن خودم بودند و انگار ذهن من نتیجه‌گیری کرده برای خودش که آقاجان دلیل این تجربیات ناموفق سن افراد بوده، این دوستان اگر سنشون بالاتر بود اینجوری نمیشد و باعث شد که من تو ناخودآگاه دنبال افرادی با سن بالاتر باشم و ازونجایی که این موضوع رو خیلی نمی‌پسندیدم دارم این وضعیت رو تجربه می‌کنم.

    واقعاً دمتون گرم. چقدر این روزها فوق‌العاده‌تر از همیشه داره پیش میده چقدر حسم به زندگیم زیباتر شده.

    با تمام وجودم خداروشکر می‌کنم که در این مسیر زیبا هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      آرزو ملک فر گفته:
      مدت عضویت: 1408 روز

      سلام آقا احسان عزیز

      یه تیکه از کامنتتون که در مورد کسب وکار بود که گفتین تو کار شراکتی همه میدونن خوش شانس بودم وفروش خوبی داشتم ولی کسب وکار شخصیم اینطور نیس… چیزی به ذهنم اومد که لازم دونستم بگم شاید کمکی باشه.

      و اونم اینه که باز هم همین حرفتون برمیگرده به باورها تون، خب مشخصه که شما باورهای قویتری نسبت به کار شراکتی دارین که الان توو کسب وکار شخصی ندارین و تو یکی از فایل ها استاد میگن که در گذشته من باورهام تو دوره های تندخوانی قوی‌تر بود نسبت به دوره هایی که الان دارن کار میکنن وبخاطر همین نتایج هم براشون بزرگ بوده اما بعد که رو باور هاشون کار کردن تونستن تو مسیر علاقه شون قدم بردارن و این نتایج فوق العاده رو بگیرن. خواستم بگم شما هم ازاین بابت نگران نباشید و فقط بگردید تو باورهای محکمی که تو ذهنتون و ناخوداگاهتون، که داره کارمیکنه رو پیدا کنید و تغییرش بدید.

      امیدوارم که تونسته باشم کمکی کرده باشم.

      هرجا هستید موفق و شاد وسلامت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        Ehsan Moqadam گفته:
        مدت عضویت: 1929 روز

        درود بر شما آرزو جان

        سپاس‌گزارم از نکات مهمی که اشاره کردی

        درست می‌فرمایید من متوجه این موضوع نبودم که این ترمزها درخصوص خودارزشی خودم و کارم در کسب‌وکار شخصیم داره کار میکنه که اجازه نمیده من با خودم، مخاطب و جریان ثروت هماهنگ و راحت باشم، یعنی دقیقاً وقتی بررسی کردم خودم رو و اتفاقات گذشته رو مرور کردم این الگو رو پیدا کردم. البته تنها یک الگو یا یک باور یا بک تغییر نیست که بخواد نتیجه قابل توجه ایجاد کنه و خیلی چیزها باید اصلاح بشه که در یک مسیر تکاملی و بهبودی انجام میشه یعنی این داستان‌هایی که گفتم همه برای قبل از آشنایی من با قانون بود و از وقتی که با قانون آشنا شدم و متوجه تغییر احساساتم به‌سمت مثبت شدم به قطعیت رسیدم که این قانون درسته اما وقتی که نتیجه در کسب‌وکار به‌شکل دلخواه پیش نمی‌رفت باعث شد که من به‌دنبال کشف بیشتر خودم بیفتم و پیدا کنم اون کدهایی که داره به اشتباه تو ذهن من اجرا میشه که یکیش همین مورد بود.

        این هم از کشف و اصلاح سایر کدها فهمیدم و بهش رسیدم چون این کدهای مخرب و باورهای اشتباه مثل زنجیر بهم دیگه متصل هستند وقتی یه سرش رو پیدا میکنی خیلی راحت میتونی بقیش رو هم پیدا کنی، مثلاً من فکر می‌کردم که روی باور معنویت ثروت خیلی خوب کار کردم اما وقتی که نتیجه نمیومد متوجه شدم که نه من نتونستم به‌خوبی منطق ایجاد کنم برای این باور. حالا از کجا متوجه این موضوع شدم؟ ازینکه فهمیدم من خیلی سختمه قیمت دادن به مشتری و فکر می‌کنم هرچقدر پول بیشتری بگیرم یا سود کنم کار خوبی نکردم و یه جورایی دارم بی‌انصافی می‌کنم. بعد به خودم گفتم پسر خوب تو داری یه خدمت خیلی ارزشمند ارائه میدی داری ارزش تو زندگی افراد ایجاد میکنی با کیفیت فوق‌العاده کارت مخاطب از خداش هم باید باشه که بیاد کارش رو به تو بسپاره و اصلاً روی کار باکیفیت قیمت نمیشه گذاشت و هرکسی که به‌دنبال ارزش باشه حتما به‌راحتی ارزش کار تو رو متوجه میشه بعد تو سختته که قیمت بدی یا راحت کارت رو بفروشی؟

        تو اگر عمیقاً باور داشته که ثروتمند شدن معنوی‌ترین کار دنیاست به شغلت به‌چشم محراب نگاه می‌کردی و به پول به چشم رزق پاک و ثمرات بهشتی از جانب خدا

        عاشق این جمله استاد هستم که میگن تا وقتی که با فرکانس پول تنظیم نباشی جریان ثروت رو پیدا نمکنی این باورهای اشتباه باعث میشن تو جریان ثروت رو پیدا نکنی چون احساست خوب نیست و من از این احساس ناخوب می‌فهمیدم که تنظیم نیستم از نظر فرکانسی با خواستم.

        خداروشکر که در مسیری هستم که هر روز احساس بهتری رو تجربه می‌کنم و در جمع دوستان خوبی مثل شما هستم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          آرزو ملک فر گفته:
          مدت عضویت: 1408 روز

          ممنون از کامنت عالیتون

          یه سوالی برام پیش اومد ازاین جمله تون که:من یه خدمت خیلی ارزشمند ارائه میدم و ارزش تو زندگی افراد ایجاد میکنم…

          چون الان یه مدته خیلی عمیقا دارم روی 12 قدم و قدم اول کار میکنم واین جمله تون منو به فکر فرو برد که، آرزو به خودت و رفتارت فکرکن… این برمیگرده به احساس لیاقت، ازخودم پرسیدم خدمت تو چرا ارزشمنده؟؟ و چه ارزشی تو زندگی افراد ایجاد میکنه؟؟؟ جالبه که خودم هنوز نتونستم به این سوال جواب بدم!! بعد چطور توقع دارم مردم ارزش کار منو بفهمن!! (و اینم بگم که من یه نقاش هستم و تکنیک سیاهقلم کار میکنم)

          اول اینکه ازخدا میخوام هدایتم کنه که به جواب این سوالم برسم چون تا وقتی اول برای ذهن خودم منطقی نشه و باورنکنم که چه ارزشی ایجاد میکنم نمیتونم فرکانس ارزشمندی رو ارسال کنم…

          و سوال بعدی که برام پیش اومد اینه که، اگه جواب سوالمو بگیرم و به این باور برسم که (خدمت من ارزشمنده و ارزش تو زندگی افراد ایجاد میکنه) چه رفتاری بااین باور هماهنگه؟ یعنی اگه به این موضوع باور داشته باشم شخصیتم چطور میشه؟ رفتارام چه شکلی میشه؟؟؟

          به قول استاد اول باید شخصیتمون تغییر کنه و بعد باورهامونم به مرور تغییر میکنه… اینم آگاهی جدیدیه که به لطف قدم اول تازه دارم درک میکنم. خداروشکر واقعا

          مثلا یه باور دیگه که جدیدا درکش کردم اینه که اگه ما میگیم به خدا ایمان داریم و باور داریم که خداوند مشتری های مناسب رو به سمت ما هدایت میکنه… آیا واقعا بهش باور دارم؟؟؟

          اگه همش راه هایی که تو میدونی رو هی میری چک میکنی و منتظر مشتری هستی از جایی که خودت میدونی پس یعنی ایمان نداری، یعنی باور نداری خدا مشتری رو به سمتت هدایت میکنه!!! که اگه باور داشتی نمی چسبیدی به اون مسیری که خودت فکرشو میکنی (برای مثال یه راهی مثل اینستاگرام)، درصورتی که اگه باور داشته باشی به این موضوع رها میشی احساست خوبه…. خدای من حس میکنم دریچه ی جدیدی از آگاهی به روم باز شده حس میکنم یه سری چیزارو تازه دارم درک میکنم…حالا در کنار این باورها اگه رفتارمون تغییر کنه باور کنیم این جملات رو و برای ذهنمون منطقی کنیم با الگو ومثال، بعدش دیگه به ترمزها میرسیم که استاد میگه اگه باورها تون درست بشه بعد که ترمز هارو برمیدارید اتفاق ها پشت سرهم میفته… خدایا شکرت برای درک این آگاهی ها، برای این مسیری که توش هستم، برای دوستان خوبی که اینجا دارم مثه شما

          بازم ممنون ازشما احسان جان، که بااین کامنتتون منو بیشتر به فکر فرو بردید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
          • -
            Ehsan Moqadam گفته:
            مدت عضویت: 1929 روز

            درود بر شما دوست عزیزم

            واقعاً سپاس‌گزار و خوشحال هستم که در مسیری قرار گرفتیم که هر روز می‌تونیم حس زنده‌گانی رو عمیق‌تر تجربه کنیم

            وقتی صحبت از کلمه ارزش میشه باید معنی این کلمه رو دقیق‌تر متوجه بشیم.

            ارزش یعنی چیزی که حضورش در زندگی من به‌طور مستمر باعث ایجاد حس خوب میشه و این مفهوم هیچ استاندارد و الگوریتم خاصی نداره که بگی اگر طبق این استانداردها باشه ارزش حساب میشه و اگر طبق این استاندارد نباشه در دسته ارزش‌ها قرار نمی‌گیره.

            مثلاً در زمان‌های گذشته افراد چون خوراکی‌های مختلفی نداشتند(انسان‌های اولیه) گندم، نمک و یا چیزهای خیلی ساده مهم‌ترین و ارزشمندترین کالاها به‌حساب میومدند چون انسان‌ها حیات خودشون رو وابسته به این کالا میدونستند.

            اما رفته رفته انسان‌ها با ابعاد بیشتری از وجود خودشون آشنا شدند و ارزش‌ها شکل‌های متفاوتی پیدا کردند، انقدر متفاوت که گاهی از نظر ما دقیقاً قابل تشخیص نیست در نگاه اول اما وقتی که عمیق میشیم پی به ارزش اون کار می‌بریم.

            دلیل اینکه نمک یا گندم جز ارزشمندترین کالاها به‌حساب میومدند نه به این خاطر بوده که انسان اگر ازین دو ماده استفاده نکنه میمیره، چون اون زمان انسان‌ها چیز دیگه‌ای رو نشناخته بودند که بخوان روش ارزش‌گذاری کنند.(کاملاً ذهنی)

            یعنی هرچقدر که چیزهای بیشتری کشف شد ارزش‌های بیشتری ایجاد شد و دقت کنید که با هر کشف چقدر چیزهای جدیدی ایجاد شد از صنایع گرفته تا انواع خدمات. مثلاً انسان‌ها فهمیدند که باید ابزاری برای براشت و آسیاب گندم داشته باشند و همین موضوع چقدر ارزش‌های متنوعی ایجاد کرد و چقدر کار رو برای افراد ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر کرد. درواقع ارزش‌آفرینی یعنی حل کردن مسائل و افراد حاضرند برای حل این مسئله پول پرداخت کنند.

            اگر یه نگاهی در زندگی روزمره خودتون به چیزهایی که استفاده می‌کنید بیندازید و از خودتون بپرسید که این موضوع داره چه چیزی رو تو زندگی من برطرف یا اضافه میکنه که من دارم ازش استفاده می‌کنم می‌تونید پی به اصل موضوع ارزش‌آفرینی در کسب‌وکار ببرید.

            حالا نکته اینجاست که چه چیزی باعث میشه انسان به این سمت بره؟ یعنی بخواد مسائل رو حل کنه و ارزش‌آفرینی کنه؟

            اول اینکه به مسئله‌ای برخورد کنه، یعنی بسیاری از خواسته‌هایی که ما داریم به‌این دلیل بوده که ما به مسئله‌ای برخورد کردیم و

            دوم اینکه به این باور برسه که این مسئله راه‌حل داره، یه نکته رو من در مورد این موضوع باید بگم. در گذشته چون مسائل مربوط به بحث حیات انسان بوده این باور که این مسئله باید راه‌حلی داشته باشه خیلی قوی‌تر بوده یعنی انسان‌ها ناخودآگاه میدونستن که اگر جوابی برای این مسئله پیدا نکنند خواهند مرد اما امروزه چون شکل مسائل ما تغییر کرده شدت و انگیزه ما برای این باور که این مسئله جوابی هم داره متفاوت شده.

            این یک موضوع کاملاً ذهنیه که در برخورد با تضاد به‌وجود اومده و هی شکل جدیدتری به‌خودش گرفته.

            در ابتدا چون انسان‌ها ورودی منفی نداشتند شکی هم درباره اینکه آیا من ارزشمند هستم که بیام مثلاً این داس رو اختراع کنم نداشتند اما میشه گفت هرچقدر جهان گسترش پیدا کرد انسان‌ها وارد مقام رقابت و مقایسه شدند. اصلاً ماهیت تمدن یعنی خارج کردن افراد از همین فضا و تعیین جایگاه انحصاری برای هر فرد.

            اینکه ما خودمون رو ارزشمند نمیدونیم نه به این خاطره که ذاتاً ارزشمند نیستیم، به این دلیله که ما یاد نگرفتیم که چطور باید خودمون رو تعریف کنیم . از بچگی اگر نمی‌تونستیم کاری رو درست انجام بدیم کل شخصیتمون به‌خاطر اون موضوع زیرسوال میرفت و هی مقایسه شدیم با دیگران، خب طبیعیه که وقتی بزرگتر بشیم خودمون رو ارزشمند ندونیم، دائماً خودمون رو سرزنش کنیم به خاطر کوچکترین کار اشتباه یا اگر یه محصولی یه خدماتی ارائه کنیم که اون بازخورد مورد انتظار رو نداشته باشه کلاً بی‌خیال همه چیز بشیم و بپذیریم که من از عهده این کار برنمیام.

            پس قدم اول اینکه ما با خودمون به صلح برسیم، پی به ارزش خودمون ببریم. وقتی انسان پی به ارزش خودش میبره میتونه باور کنه که میتونه در جهان هم ارزش‌آفرینی کنه.

            وقتی ما حالمون با خودمون خوب نباشه نمی‌تونیم توقع داشته باشیم که دیگران به ما حال خوب بدند.

            وقتی حالمون با محصولی که تولید می‌کنیم خوب نباشه نمی‌تونیم توقع داشته باشیم که اون محصول مورد نظر دیگران قرار بگیره چون ارزشمندی کارمون رو‌ گره زدیم به نظر دیگران.

            تو هنر خیلی بهتر میشه این موضوع رو سنجید. وقتی یه تابلویی کشیده میشه چقدر میتونه احساس خوب ایجاد کنه در افرادی که اون تابلو رو می‌بینند، چقدر این احساس برای افراد میتونه ارزشمند باشه.

            از نگاه دیگه مسئله این ارزشمندی جنگ قلب و ذهنه. قلبت بهت میگه که تو ارزشمندی و ذهنت تو رو در مقام مقایسه میبره و ارزشت رو پست میکنه، به همین دلیل خداوند از واژه قلب برای الهامات استفاده میکنه.

            یه حسی شما رو میکشونه به سمت کشیدن یک اثر یعنی وقتی داری اون کار رو انجام میدی حالت خوبه اما ذهن منطقیت میاد وسط که میگه نه این همه نقاش هست کی تابلوهای تورو نگاه میکنه؟

            حالا کار ما اینجاست که بیایم این منطق غلط رو با شکل درستش جایگزین کنیم، اون هم با مثال:

            مثلاً بگیم آیا زیبایی کارهای داوینچی چیزی از ارزش ونگوک کم میکنه؟ یعنی میشه گفت چون داوینچی خوبه کسی دیگه کارهای ونگوک رو نگاه نمیکنه؟!

            این‌طور نیست، هر کسی با نگاه ارزشمندی به خودش میتونه ارزش‌آفرینی کنه، وقتی شما این نگاه رو در خودت تقویت میکنی میری دنبال اینکه حرفه‌ای‌تر بشی که زیبایی بیشتری رو به تصویر بکشی و این زیبایی بیشتر پول بیشتری رو هم به‌همراه خواهد اورد چون داری به رشد توجه میکنی و طبق قانون هدایت میشی به رشد بیشتر.

            نکته مهم اینکه ما بپذیریم که خالق زندگی خودمون هستیم. این شغل نه اینکه تنها راه کسب ثروت باشه این مسیری است که در وجود ما داره ما رو ارضا میکنه یعنی حالمون خوبه و این حال خوب یعنی ارزش.

            وقتی ما نپذیریم که در جهان محدودیتی وجود داره و بیایم فراوانی رو باور کنیم جهان مارو هدایت میکنه به تجربه فراوانی چون طبق قانون ما به هر چیزی که توجه کنیم بیشتر در زندگیمون تجربه می‌کنیم.

            مسئله‌ای که در اینجا سوتفاهم ایجاد میکنه رها نبودن در برابر جریانه هدایته اون هم به این دلیل که ما باور نداریم امکان‌پذیری و فراوانی جهان رو.

            یه مثال خیلی داغ و تازه دارم در این خصوص یه خواسته خیلی مهمی که شکرخدا به تازگی محقق شد و اصلاً خیلی بیشتر باعث شد که بیشر درک کنم جهان داره دقیقاً چجوری کار میکنه.

            اولاً که من با یه تضادی برخورد کردم که باعث شد این خواسته در من شکل بگیره و بعد هدایت شدم به دوره کشف قوانین، تو این دوره استاد خیلی در مورد باور امکان‌پذیری صحبت می‌کنند و پایه‌های منطقی براش ایجاد می‌کنند که به‌نظرم مهم‌ترین اصله، یعنی من با وجود مقاومت‌هایی که ذهنم داشت هی میگفتم که آقا این خواسته امکان‌پذیره طبق قانون باید بشه و اومدم شک داشتن درباره خواستن یا نخواستن این خواسته رو در وجودم از بین بردم چون به‌نظرم یکی از مهم‌ترین دلایلی که ما به خواسته‌هامون نمی‌رسیم اینکه دربارش مطمئن نیستیم که بخوایمش یا نه (فرق داره با رها بودن در برابر خواسته و وابسته نبودن به خواسته) چون فکر می‌کنیم به صلاحمون نیست اما من گفتم من حتماً اینو می‌خوام و باور دارم که طبق قانون میشه اتفاق بیفته (واقعاً خواسته مهمی بود) و همین موضوع باعث شد هدایت بشم به انجام دادن یه سری کارها که شاید به‌ظاهر بی‌ربط بود اما هربار که من قدم برمی‌داشتم و به الهامات عمل می‌کردم خودم رو نزدیک‌تر میدیدم به خواستم با اینکه در ظاهر هیچ تغییری رخ نمی‌داد و در همین مسیر من متوجه ترمزهایی شدم که باعث شده بود این خواسته رو نخوام عمیقاً و نداشته باشمش هر چقدر که ترمز پیدا می‌کردم با انرژی بیشتری ادامه میدادم و برام جذاب‌تر میشد داشتن اون خواسته یعنی فقط همینکه به خودم میگفتم چقدر خوب میشه اگه این اتفاق بیفته حالم رو خوب می‌کرد. تا جایی که به مرحله‌ای رسیدم که هیچ ایده‌ای دیگه نداشتم، بعد تو جلسه 2 که استاد گفتند نپذیرید چیزی داره سخت پیش میره من خیلی فکر کردم دیدم دلیل اینکه من این ایده‌ها بهم الهام شد این بود که فکر نمی‌کردم که راه آسون‌تری هم ممکنه وجود داشته باشه انگار باید به این شکل تکاملم طی میشد تا درک کنم این موضوع رو و بعد من فهمیدم قدرت دادم تو ذهنم به بقیه در مورد این موضوع. به خدا قسم دقیقاً همون شبی که گفتم خدایا میسپارم به خودت از راحت‌ترین راه ممکن خودت حلش کن بذار باور کنم که تو همه کاره‌ای تا توحیدی‌تر بشم فکر کنم 3-4 ساعت بعدش ساعت 1:30 شب یه خبری اومد که مسئله من رو از ریشه حل کرد من تا صبح فقط اشک میریختم ازینکه چقدر همه چیز میتونه آسون پیش بره، چقدر توحید اصله چقدر تسلیم شدن در برابر خدا راه حل قطعیه، چقدر امیدوار بودن به رحمت خدا مهمه، چقدر قدم برداشتن مهمه، چقدر مهمه که باور کنیم تمام درخواست‌ها پاسخ داده میشه و حرکت کنیم.

            به خدا فرداش هر کی که از این موضوع آگاه بود و منو میدید می‌گفت احسان تو با این خواسته و ایمانت در حرکت‌هایی که انجام دادی یه جماعتی رو به فیض رسوندی.

            من همون شب به خدا گفتم آقا من منتظرم از جایی بدی که فکرش رو نمی‌کنم و دقیقاً همین شد واقعاً 1٪ هم تو ذهنم نبود که قراره اینطوری اتفاق بیفته.

            وقتی یه خواسته‌ای رو می‌خوایم جهان‌ وارد عمل میشه تا اون خواسته رو به ما برسونه ما هستیم که با برچسب گذاشتن رو‌خودمون و ترمزهامون جلوی تحقق خواسته رو میگیریم.

            اینکه شما دوست داری از این کار پول بسازی هیچ بد نیست خیلی هم عالیه اما خیلی ساده‌تر به مسئله پول فکر کن خیلی پروسه پول سازی و فراوانی رو تو ذهنت ساده کن‌ این باعث میشه باهاش هم‌فرکانس بشی.

            من به خودم گفتم خیلی ساده‌تر از این‌ها میتونه اتفاق بیفته و ایمان داشتم که خدا کمکم میکنه، رها کردم خودم رو از محدودیت‌های ذهنم گفتم جهان بی‌نهایت راه داره و حالم خوب بود جهان هم معطل نکرد اینکه ما معطل شدیم برای اینکه تکلیفمون با خودمون روشن نیست برای اینکه چسبیدیم به محدودیت‌های ذهنمون و وقتی که رها می‌کنیم باور می‌کنیم که طبق قانون باید بشه و من هدایت میشم و من ارزشمند هستم برای تجربه این خواسته خداوند از بی‌نهایت طریق ما رو میرسونه به خواستمون.

            مهم حال خوبه

            من به خدا گفتم من این خواسته رو می‌خوام که حالم خوب باشه پس از همین الان حالم خوبه و خیل خیلی ساده‌تر از اون چیزی که فکر می‌کردم اتفاق افتاد.

            همه این اتفاقات در ذهن من افتاد دوست من.

            امیدوارم که عالی باشی همیشه

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 1422 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنتتون پر از نکته های عالی بود برای من ازتون ممنونم

      یه قسمتی که نوشتید اغلب افراد زود باهاتون صمیمی میشن ولی اون رابطه ها زود بهم میخوره من خودم هم قبلا این مدلی بودم یعنی به حدی با کسی صمیمی میشدم که از یه جایی انگار کنترل رابطه از دستم درمیرفت و احساس خفگی میکردم یعنی یه جور حس مسئولیت، نمیدونم چی بود واقعا :)

      و خودم انگار دوست داشتم در ناخوداگاهم که سریع تر اون رابطه ها تموم بشه و دیگه طرف رو نبینم و دقیقا به بهانه های مختلف و الکی اون رابطه ها بهم میخوردن اونم تو رابطه های دوستی با دوستای هم جنسم!!

      تا اینکه توی یکی از فایل های لایو استاد گفتن قانون تکامل رو باید تو همه چیز رعایت کنید مثلا اگر با فردی رابطه دارید (البته اشاره استاد رابطه عاطفی بود اما به نظرم در همه روابط صدق میکنه) استاد گفتن کم کم پیش برید اجازه بدید به خودتون و طرف مقابل مثلا هر روز باهم وقت نگذرونید و همش نخواین کنار هم باشید یا باهم در ارتباط باشید فضا بدید بهم و این نکته برای خود من خیلی موثر بود و درواقع یه جور تعادل رو باید حفظ کرد که با عمل کردن بیشتر میشه مسلط شد

      امیدوارم بهترین روابط رو با بهترین انسانهای ثروتمند و مطابق استاندارهاتون و حتی فراتر از اون تجربه کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1685 روز

    سلام استاد عزیزم ممنون از این همه محبت شما زبانم قاصر است از تشکر بر گرده ب خودتون این همه لطف و مهربانی…..

    استاد عزیزم من واقعا تو روابط افکار مخربی دارم که این فایلهای شما لطف الله هست ب جواب درخواستهای من قطعا…..

    1.همه مردایی که سمتم میان سن شون بالاست خودم 28 سالمه ولی از 4 5 سال پیش تا الان مردای بالای 30 و 40 سمتم میان از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارن ولی واقعا سن بالا و متاهل هستن اون یکی دوتایی ام ک مجرد بودن سن شون بازم بالا بود

    2.همشون دنبال هوس و اهداف جنسی بودن

    این دوتا از بارزترین ویژگی ها شون بوده….

    استاد نمیدونم این چن تا جوابی که پایین مینویسم جواب این جذبهام هست یا نه ولی اینارم بعدش کشیدم بیرون از خودم و انقدر این افکار قویه تو ذهنم که نمیدونم چطور تغییرش بدم

    من فک میکنم رفتارم خیلی بزرگونه ست فک میکنم خیلی بیشتر از سنم میدونم و رفتار میکنم

    بخاطر همینم میگم پسرای امروزی و هم سن خودم با رفتار من حال نمیکنن اونا بیشتر دنبال دخترای بیخیال و بچه رفتار و بی تفاوتن

    پس بخاطر همین پسرای هم سن خودم نمیان سمتم و بیشتر ادمای سن بالا ک متاهلم هستن میان سمتم

    2.میگم سن مرد برام مهم نیست مردا ک با افزایش سن تغییری نمیکنن زنا تغییر میکنن نظرم اینه که مردای سن بالا مناسب ترن برام فک میکنم سر سنگینتر و اروم ترن منم ک همونطوری ام

    3. بابا من از پس پسرای امروری برنمیام سرزبون ندارم شیطون نیستم

    4.پسرا دنبال دخترای سطحی و خوش گزرونن من اصلا سطحی نیستم….

    ممنون میشم دوستای عزیزم هم نظرات شونو بگن و راهکار بدن بهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حدیث گفته:
    مدت عضویت: 972 روز

    به نام خداوندی که تمام جهان رو براساس قوانین بدون تغییر و ثابت خلق کرده و سپاسگزار هستم که به این سایت هدایت شدم تا با این قوانین آشنا بشم و یاد بگیرم شرایط دلخواه زندگی خودم رو خلق کنم اون هم به راحتترین و دلخواه ترین شکل ممکن

    سلام به استاد عزیز که خداوند کلام شما رو برای صحبت با ما انتخاب کرد

    من خیلی سال هستش که به این نکته باور داشتم و دارم و در هر لحظه از زندگیم حواسم به نشونه ها و صحبتهای خداوند با خودم بود چون اعتقاد دارم خدا زبان ندارد اما از زبان بندگانش با ما سخن میگوید، خدا دست ندارد اما با دستان بندگانش راه را برای زندگی راحتتر برای ما باز میکند و در تمام لحظات تنهاییم که باهاش صحبت میکردم این ندا در گوش و درونم بود تا اینکه 9 ماه پیش به این سایت رویایی هدایت شدم و الان شما دارین قوانین رو بیان میکنین

    امروز صبح که بیدار شدم بخاطر بازرسی که فردا صبح از عملکرد دو سال کاری گذشته ام قرار بشه دچار حال اضطرابی وحشتناکی بودم، یاد گرفتم اول حالم رو خوب کنم تا با فرکانس خوب فاصله ام با خواسته ام کوتاه کنم تا با کمترین کار فیزیکی بیشترین نتیجه رو بگیرم اومدم داخل سایت و این فایل زیبا رو دیدم و خدایا خدایا چه چیزهایی که از درونم نجوشید از خاطراتی که در اونها همین حس اضطراب رو بخاطر همین شرایط مشابه بارها تجربه کردم یادم اومد…

    فهمیدم باورهای بدی در مورد کار دارم و باید به دل طبیعت برم و بنویسم تا به باورهای خوب برسم

    اما سوالی که پرسیدین:

    جوابش بی ربط به آگاهی در مورد باورهای نادرست کاریم نیست

    فهمیدم من مداوم با انسانهایی برخورد میکنم چه همکار چه صاحبکار چه اعضای خانواده و فامیل و دوست که این افراد دو دسته هستند یا افرادی هستند که به شدت نیاز به همراهی محبت صحبت دارن و مداوم زمان من و اشغال فعالیت خودشون میکنن و یا به شدت مستقل و قوی هستن و اصلا زمانی برای من ندارن و از من هم انتظار به شدت قوی بودن دارن

    اما در هر دو گروه چیزی مشترک هست هر دو گروه به شدت از قبول مسئولیت شونه خالی میکنن و از من انتظار کار فراوانتر از توان چه ذهنی چه روحی و چه بدنی دارن و من تمام مدت روز دنبال زمانی برای انجام کارهای دلخواه خودم هستم که معمولا هم یا این زمان بسیار کوتاه هست یا اصلا وجود نداره

    نمیدونم ریشه چه باوری در من هست که منتهی به این نتایج شده این رابطه های نادلخواه باعث نارضایتی من از شرایطم میشن و من همیشه یا عصبانی هستم یا مضطرب یا افسرده و ناراحت و این سیکل ادامه داره مگر زمانهایی که اون رو میشکنم و شروع میکنم میگم همه با من مهربان هستند و از من حمایت میکنن و شرایط کمی بهتر میشه اما دوباره شرایط تغییر میکنه این اوضاع اینقدر در زندگیم تکرار شده که تمایلی به ازدواج کردن و یا حتی دوست شدن با افراد جدید رو بخاطر قبول یکسری مسئولیت جدید رو ندارم و همیشه ترجیح میدم تنهایی فعالیت کنم از زندگی تا کار و تفریح

    از دوستانی که دوره کشف قوانین رو تهیه کردن ممنون میشم راهنماییم کنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    فهیمه ومحمد گفته:
    مدت عضویت: 2135 روز

    سلام استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز

    چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط، در زندگی شما هست؟

    استاد شما تو مثال‌هایی که زدین فرمودین کسایی هستن که با افرادی دوستن که دوست زیادی ندارن ،،استاد عزیز من دوستام اینجوری نیستن بلکه برعکس خودم اینجوری هستم من دوستان زیادی ندارم و از اول زندگیم تا الان دوستان صمیمی که داشتم شاید 3نفر بودن دوستان معمولی داشتم تو مدرسه و دانشگاه اونم چون همکلاسیم بودن باهاشون دوست معمولی بودم وگرنه فکر نکنم با همونا هم دوست میشدم درصورتی که با هر فردی که دوست شدم چه معمولی چه صمیمی اونا ها با افراد زیادی دوستن ،هرجا میرن چه سرکار چه همسایه یا جایی دیگه سریع باهاشون دوست میشن اما من نه ،،الان که دارم این کامنت رو مینویسم حرفهای پدرم یادم اومد همیشه میگه دوست چه معنی میده،من اینهمه تو این شهرم دیدین با کسی رفاقتی کنم ،،اینم بگم پدرم با ‌آدمهای زیادی ارتباط داره و دوست هم داره اما همیشه این حرفا رو به ما میزنه، به من و خواهرام میگه شما خودتون چند نفرین دوست نمیخواین که ،یابه خواهر کوچیکم که میخواد با دوستاش بره بیرون میگه با خواهرات برو ،با دوستات لازم نکرده این دوستات تورو بیچاره میکنن از راه بدرت میکنن،،

    استاد من تو خانواده نقش دختره خوبه رو دارم که هوای پدر و مادرشو داره،کارتهای بانکی دسته منه،دفترچه بانکی مامان دسته منه خلاصه کسی پول و یا چیزی مهمی داره به من میده به من اعتماد داره البته‌ اینو اینجا بگم این قابل اعتمادبودن از نکات مثبته منه که برام ارزشمنده ،،،بابام همیشه میگه فهیمه پشتمه ،،مامانم هر وقت مریض بشه من باهاش برم دکتر ،دادشم میخواد بره دکتر که همراه‌ بخواد بابام میگه با فهیمه برو ،،خواهرام میخوان لباس بخرن کارتو بابام به من میده میگه با فهیمه برین ،سندا و مدارک پیشه منه ،،خلاصه هرکی بخواد کاری کنه فهیمه باید باشه به قول عزیز دلم میگه تو مامانشون شدی ،،،،،با اینکه من همه کار براشون میکنم اما مثلا غذا باشه یا میوه مامانم برای من نگه نمیداره بیشتره مواقع اما برای برادرم و یه خواهر دیگه که اصلا هر کار دلشون بخواد انجام میدن و حرف گوش نمیدن اول برای اونا نگه میداره ،یا بابام خیلی کم پیش میاد بگه پول لازم داری ،یا برای عید به من نمیگه یا به ندرت میگه برات لباس بخرم ،اما برای خواهر و برادر دیگم راحت براشون میخره، البته من خودم از موقعی که دانشگام تموم شد رفتم سرکار دیگه روم نشد بگم بابا بهم پول بده الانم نمیگم نمیدونم از غروره ،از خجالت کشیدنه یا اینکه اگه بگم بهش غر بزنه ،

    یه مورد دیگه که تو کامنت جلسه قبل گذاشتم زنگ زدن و پیام دادنه که درمورد عزیزم چند وقته داره تکرار میشه ،و خیلی احساسات بدی بهم دست میده احساس بی اهمیت بودن ،بی ارزش بودن ،دوست نداشتن ،،،و دقت که کردم تو فامیل و دوستام هم همینجور ه حتی دوست صمیمیم که مثل خواهر هستیم باهم ،،میبینم دیر به دیر پیام میده زنگ میزنه،،،

    مورد بعدی اینکه عزیز دلم زنگم بزنه یا بگه بریم بیرون همشرایط جوریه که من میتونم برم بیرون هم خودم میخوام یا دوستام هر وقت به من زنگ بزنن یا باهام کار داشته باشن یا بخوان بیان خونمون ،من هستم خونه حتی اگه سرزده بیان ،،درصورتی که من اگه بخوام برم خونشون یا رفتن بیرون یا سرکارن، یا مهمون دارن ،یا سرزده هم برم نیستن ،،نمیخوام بگم 100درصد اینجوریه اما اغلب اینطوری بوده ،ووقتی میدیدم من رفتم نبودن روزایی بعد زنگم نزدن که امروز خونم بیا پیشم واقعا بهم برمیخوره و صادقانه بگم به خودم گفتم دیگه نمیرم خونشون و به خانوادم هم میگم اگه اومدن من خونه بودم بگین نیستم چرا من همش در دسترس باشم

    مورد بعدی اینکه عزیز دلم حرفاش از روز اول آشنایی هیچ تغییری نکرده تا به الان ،هرچی گفته تو عمل بهم ثابت کرده تو 6سال اول رابطمون 100٪همینطوری بود اما به بعد رفتارش تغییراتی داشت البته‌ میدونم به خاطر فکرا و باورهای خودمه ،چون هرچی فکر میکردم و بهش میگفتم همونم شد ،مثلا عزیز دلم خیلی دست و دل بازه ،اوایل رابطمون 2،سال نذاشت برم سرکار هر چی خواستم میخرید گوشی ،لباس،مسافرت ،اما هر وقت چیزی برام میخرید من تو ذهنم میگفتم نکنه راضی نباشه برام میخره ،یکی نبود بگه دختر خوب اگه راضی نبود که برات نمیخرید ،تو که چاقو زیر گلوش نذاشتی که یالا بخر خودش با جون دل میخرید ،راستشو بخواین وقتی برام پول می‌ریخت، که من مثلا یه ماکارونی برای خونه میخریدم، یا

    خودش برام هر میوه نوبرانه که میومد میخرید جعبه ای و چند کیلو ‌میبردم خونه و خانوادم میخورن بهش میگفتم عزیز مامان اینا از میوه ای که برام گرفتی خوردن یا این وسیله برا خونه گرفتم تو راضی هستی ،،اونم میگفت چرا راضی نباشم من پولو برات ریختم هر جور دلت میخواد خرجش کنه ماله خودته ،،از بس هر دفعه بهش گفتم راضی هستی و تو ذهنم خودم رو لایق ندوستم الان شرایط جوریه که خیلی وقته دیگه هیچکدوم اینکار ها رو نکرده

    استاد نازنینم ممنونم بابت این فایل های ارزشمندتون امیدوارم فرد عملگرا باشم تا شنونده خیلی دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 1096 روز

    بنام خداوند هدایتگر

    باسلام خدمت استاد عزیز وهمه دوستان

    من دررابطه بااین سوال استاد بایدبگم که اکثرا آدمهایی ارتباط برقرارمیکنم که نیاز شدید مالی دارند و بی پول هستن ومن هم همیشه درحال کمک کردن مالی به اونا هستم

    واینکه این اتفاق همیشه برام می افته که یه مقدار پولی که جمع میکنم که براخودم طلا یاهرچیزی بخرم دقیقا همون موقع یه اتفاقی براهمسرم می افته که همه پولمو باید بدم بهش که مشکلش حل بشه

    دیگه یه جورایی باورکردم که تاپولامو جمع میکنم. الان یه اتفاقی می افته که دوباره پولمو ازدست میدم ودقیقا هم همینجوری میشه

    خیلی فکرمیکنم که چرا این اتفاق همیشه تکرارمیشه اما به جواب نرسیدم

    ممنون وسپاسگذارم ازتون استاد عزیز از این فایل بسیار عالی خدا یار ونگهدار همه باشد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سمیه جوکار گفته:
      مدت عضویت: 797 روز

      سلام دوست عزیز

      منم قبلادقیقازندگیم مثل شما بود

      وتجربه شمارو زندگی میکردم

      اماباآموزه های استاد دلیلشو فهمیدم

      دلیلش باورمن بود

      باور به اینکه (ازبس ازپدرومادرواطرافیان شنیده بودم)

      پولتو براروز مبادا پس انداز کن

      ودقیقا تامن ی مبلغی پس انداز میکردم روز مبادا می‌رسید ،حالاهردفعه به ی شکلی

      امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم

      شادوپیروز وثروتمندباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    سلام به استاد عزیزم که استاد تغییره

    سلام به خانم شایسته خوش صدا

    سلام به خانواده بزرگم که میخوان خودشونو گسترش بدن

    سوال:

    * چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط ، در زندگی من هست ؟!

    حقیقتا بیشترین روابط من با اعضای خانواده و نزدیکانم هست

    مثلا همسرم،پسرام،مادر،پدر،مادرشوهر،برادرشوهر،خواهر،خواهرزاده

    و یک الگویی خیلی برام تکرار میشه ، اینه که حرف هاشون و کاراشون خلاف اعتقادات من هست که باعث میشم توی بعضی مواقع احساسم بهم بریزه

    مثلا همسرم توی مسیر موفقیت با آموزش چند آدم جلو میره در صورتی که من معتقدم فقط باید با یک نفر جلو رفت

    پسرم به قلیان و مشروب و یا هر دوستی رغبت نشون میده که من معتقدم مسیر نادرسیه و آسیب میزنه

    یکی دیگه پسرم وقتشو توی فضای مجازی میگذرونه و من معتقدم این فضا ورودی نا مناسبه و نشتی انرژی داره

    مادرشوهرم زیادی خودشو برای پسراش میزاره و دلسوزی میکنه و من معتقدم این رفتار باعث پایین امدن سطح لیاقت مادرشوهرم میشه و زمانی که کاری نتونه بکنه با بی توجهی بچه هاش روبرو میشه

    مادرم به شدت از همه انتظار داره و من معتقدم هر کسی باید خودش برای خودش کاری بکنه بدون انتظار

    بعضی از خواهرهام یا خواهرزاده هام غیبت میکننو حرف نامناسب میزنن و در مورد منفی ها و محدودیت ها حرف میزنن و من معتقدم دارن فرکانس نا مناسب میفرستن و نباید این رفتار و گفتار رو داشته باشن

    و زمانی که من کنارشون باشم و این رفتارها رو ببینم ناراحت میشم و بهمم میریزه حتی توی بعضی موارد مثل پسرام عصبانی هم میشم

    و من این الگوها برام تکرار میشه و با ادمهایی روبرو میشم که خلاف اعتقادات من رفتار میکنن

    ولی اینو هم بگم یه سری الگوهای خوب هم تکرار میشه برام

    مثلا ادمها روم حساب میکنن بهم اعتماد دارن دوست دارن کنارم باشن بهم احترام میزارن هیچکسی ازم انتظاری نداره اگه ازم درخواستی کنن و نه بگم مشکلی پیش نمیاد به نظراتم احترام میزارن منو خوش قول و کار درست میدونن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: