پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 2 - صفحه 8

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1316 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    خداوندی که زیباست و زیبایی ها را دوست دارد.در نیمه شبی نور هدایت را بر زندگیم جاری کرد. و مرا هدایت نمود.تا آسان شوم بسوی آسانیها!..

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیز سایت بزرگ توحیدی استاد سید حسین عباسمنش..

    استاد عزیزم حدودا از موقعه ایی که این فایلهای با ارزشتونو گذاشتین رو سایت.تمام ذهنم در گیر حل کردن این معماهای ذهنیمه.چقدر پاشنه ها پیدا کردم!…

    من از تمام وجودم سپاسگزار شما و این پروردگار قادر مطلقم هستم!

    یادمه دم دمه های اولین روزهایی که با شما آشنا شدم.خواب دیدم کل سایت هاله ایی از رنگ قرمز شد.با صدای بلند بهم گفتین توحید!

    الان دارم هر روز به این درک میرسم!

    تمام ناکامیها.رنجها.مصیبتها..فقر.سختی ها..همه برمیگرده.وقتی که ذهن نامحدود بزرگتر از روح و قلب انسان میشه!و میزاره اینحور باورها وارد ناخوداگاهمون بشه و اینجور پیشامدها، درونمونو به تسخیر بکشونه!

    سوال که شما تو این فایل گذاشتین!

    چه الگوهای تکرار شونده ای درباره روابط در زندگی شما هست!؟

    استاد قبل از اینکه من جواب این سوال رو بدم..

    من از نظر روابط الان دارم به قبلم برمیگردم.مثل مردابی بود که هر روز و هروز داشتم بیشتر غرق میشدم..

    از نظر اعتماد بنفس .عزت نفس.روابط با خانواده.اطرافیانم.به شدت بهم ریخته..هر روز بحث و جنگ و جدال.تشنج بین خواهر و برادری..همه چیز…وابسته بودن به اطرافیانم.یه حس فرار کردن…

    دیگه داستان طولانی میشه….اینقدر شدید شده بود…دیگه راهی بجز تغییر خودم نداشتم..

    ولی به لطف الله.قسمت نشانه های من..خیلی از پاشنهامو خداوند بهم میرسوند..و خوابهایم.یا از طریق فرد..تمام نشانهای پروردگار بود که تونستم بخشهای بزرگی رو از بین.ببرم!…

    و این روزها گذشت…

    منیکه که حایی میرفتم.از هر ناحیه ایی اطرافیانم گیر میدادن به صورتم.

    همون روز در عرض 2-3ساعت به هر کسی برمیخوردم همین حرفو بصورتهای مختلف بهم میگفتن..

    یا یه مورد بود.دوستان اقوام یا هر کسی دیگه من یه لحظه باهاشون برخورد داشتم.راجع به مشکلاتشون و روابطشون با خانواده و همسر و اطراف.گله و شکایت میکردن..

    یا یه مدت.آدمهایی که ضعیف بودن در برابر تضادهای زندگیشون با من درد دل میکردن..

    و هزاران مثال دارم..از خسیس بودن تو پرداخت هزینه هایی که براشون کار میکردم.ومشتریان خیلی حساس…

    اینا که میگم.زمانش نزدیک به نزدیک برام پیش میومد..که واقعا منو کلافه کرده بود..

    یا موردایی که میومدن برای خاستگاری استاد همشون دقیقا یه الگو های تکراری داشتن.دقیقا شبیه هم بودن.همش ناخواسته ها…

    یه سردرد عصبی داشتم.هر جا میرفتم دقیقا همین افراد به تورم میخوردن.همونا هم مینالیدن..

    دقیقا این صحبتها به شکلهای مختلف..طرف بود غریبه بعد از چند سال دیده بودمش.دقیق همین حرف رو بهم زده..تمام افراد چه خانواده و چه غریبه گیر داده بودن رو همین نقطعه.واقعا خندم میگیره..

    و من در کنار همین پاشنهام داشتم با تمام وجودم روی سایت شما کار میکردم..

    تا متوجه شدم این صحبتها.همه نشانه هست..

    من تمام این الگوهای تکرار شونده ایی که واقعا روی اعصاب بودن!یجورایی بیشترشون حل شد!

    و بعد از گذشت چند هفته من وارد یه محیط شلوغ شدم.

    چون درون من تغییر کرده بود..باور کنید که میدونم همه ما دیگه جزو باورامون شده…

    رفتم وارد یه فروشگاهی شدم..خودش وسایلامو از من گرفت تمام کاراشو با تقدیرو تشکر انجام داد..من فقط داشتم خودمو و خدا رو تحسین میکردم.

    رفتار خانوادم.رفتار اون افراد و دوستان همه خیلی بهتر شد..دقیقا الان شادیاشونو پیش میارن..

    بازم رفتن بانک یه انتقالی داشتم .یه مشکل برام پیش اومد.اون افراد کمکم کردن.راه که میرفتم فقط معجزه….اون معجزه نیستا درون من بود..تخفیف خوب میگیرم.همهچیز عالی داره برام پیش میره..مسافرتای خیلی خوب.با همون افرادی از خانواه ام مشکل داشتم.رابطمون شده بهشتی..وووووو هزاران موردای دیگه هست..

    دقیقا همون افرادایی که بودن در کنارشون مناسب نبود..خیلی ارام از کنارم خذف شدن..

    میخام بگم.در طی این مدت عضویتم واقعا باورام خیلی تغییر کرد.خیلی زیاد..

    ولی میدونم یسری چیزایی دیگه هست.که بازم نیازه روش کار کنم..

    و من باید فقط ادامه بدم…

    فقط اینه من خودمو به چالش کشوندم..حالت جدید با قبلم..

    حقیقتا یه شهر بسیار مذهبی و همه باید بیرون میرم چادر بپوشن..

    من با کمال خونسردی لباس کاملا روشن..وارد محیط بازار شدم.قبلا اینقدر مزاحمم میشدن از افرادای مختلف..ولی من به لطف پروردگار….افراد اینقدر برخوردایی خوبی نسبت بهم داشتن…گفتم نگاه کن الان کجایی قبلنت کجا بودی!…

    استاد میدونم هنوز خیلی کار داریم.من هنوز دوره های بزرگ شما رو بجز کتابها نخریدم..ولی همین فایلهای رایگان..زندگی منو متحول کرد..

    همونم نیاز به بها داره..که با ادامه انجام میشه..

    حقیقتا اینقدر این باورها زیاد هستن..هر روز که میگذره..فقط یه تفنگ گرفتم تو دستم فقط دارم باورای محدود کنندمو شکار میکنم.

    واقعا ذهن چموشه…

    این باورهای تکرار شونده در تمام جوانب زندگی در تمامی ابعاد.هر چقدر بشینی جراحی کنی کمه!….

    ولی من به لطف خداوند موفق شدم.یه گوشهایی که خیلی آشکار بود بیشتر روشون کار کنم!

    من سپاسگزار این خداوتدم که این لطف رو شامل حالم کرد که بیام کامنت بزارم.میدونم اینقدر این تکرارها زیاده من خقیقتا بعضی موقعا واقعا کم میارم..و فقط از خداوتد میخام کمکم کنه…

    در یکی از ایه ها قرآن خداوند دقیقا به این نکته اشاره کرده!….که ما پاداش های فروان را به شما می دهیم و با اندکی عملکرد..

    من تا اینجا فقط توحید به خودش،. کمکم کرد که بتونم بیشتر کارامو پیش ببرم.

    من سپاسگزار این پروردگار زیباییم هستم.بقول دوست عزیزی در یکی از کامنت نوشته بود.

    که خدایا خاسته های مرا بهانه کردی.تا تو را ببینم..

    دیشب که داشتم با خداوند صحبت میکردم.دقیقا استاد منم یه پردایس زیبایی تو گوشهای خونمون که ویوی کوه و با درختان نخل هست..همینجور مشغول بودم.نوری زیبایی در یه آن به من نشون داد..که تو جزو هدایت یافتگانی..من واقعا عجز خودمو در برابر قدرت او دیدم!..

    و در ادامه…

    من تمام این باورهای متعفنی که سالیان سال زندگیمو با خودش غوطه ور کرده بود همه رو از توحید میبینم..

    و تمام این الگوهای تکرار شونده ایی که از اطرافیانم زندگی منو در بر گرفته بود…و پذیرفته بودم زندگی همینه.و میدیدم.همه افراد دغدغه های منو دارن.همه بخاطر وجود بیماری زای من میبوده…چون من با نگرش درونم اون افراد را که تعدادشون به قول قرآن زیاد هست.خیلی مفت و مجانی به زندگیم دعوت میکردم..

    و الان من در کنار شما دارم ترمهای دانشگاهیمو پاس میکنم.خواب گذشتم به وقوع برام پیوست!

    و ناگفته نمونه….

    این بتن سیمانی هنوز خرده شیشه هایی رو بازم داره…فقط در مسیر پروردگاره که میشه حلش کرد..

    انشالله به امید موفقعیت روزافزون برای تمامی ماها که در راه خداوند هر روز بالا و پایین میشیم…و این بالا و پایین ها !خداوند مارا آسان میکند بسوی آسانیها!الهی آمین یا رب العالمین….

    و این تامل و تفکر ها هر روز داره رشد میکنه!..و بهبود پیدا میکنه..تا ابد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    سلام خدمت استاد عزیز

    سلام خدمت استاد شایسته عزیز

    و سلام خدمت همــــه دوستان گلم

    خدا رو شکر که در جمع شما هستم

    خداونـدا کمکم کن به حرف هایی که می زنم عمل کنم

    بریم سراغ تمرین این فایل و این جلسه (کامنت1)

    حضرت مولانا:

    ای بسا ظلمی که بینی در کسان

    خوی تو باشد دریشان ای فلان

    اندریشان تافته هستی تو

    از نفاق و ظلم و بد مستی تو

    سوره نــــور آیه 26

    الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ ۖ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ

    زنان پلید، سزاوار مردان پلیدند ومردان پلید، سزاوار زنان پلید. زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاک

    حضرت مولانا

    خوب خوبی را کند جذب این بدان

    طیبات و طیبین بر وی بخوان

    در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

    گرم گرمی را کشید و سرد سرد

    قسم باطل باطلان را می‌کشند

    باقیان از باقیان هم سرخوشند

    ناریان مر ناریان را جاذب‌اند

    نوریان مر نوریان را طالب‌اند

    قسمتی از آیه 7 سوره اسراء

    إنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها

    اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید

    قسمتی از آیه 8 سوره اسراء

    وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا

    اگر بازگردید ما نیز باز می گردیم

    آل عمران بخشی از آیه 54

    وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ

    و نیرنگ زدند و خدا نیز نیرنگ زد

    سوره شوری آیه 30

    وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ

    هر مصیبتی که به شما می رسد، به واسطه چیزهایی است که از پیش فرستاده اید(فرکانس، درخواست، نیاز)

    در ابتدای سوره اسراء خداوند می فرمایند که: من پاک و منزه هستم، من منزه هستم از اینکه بخواید آنچه که خودتان خلق کردید و به من نسبت بدهید، در ادامه می فرمایند که: دو بار در زمین فساد می کنید و هر بار به واسطه پترن هایی که دارید افرادی بر شما چیره می شوند که شمارو می کشند و عذاب می دهند. می فرماید که این الگوی شماست و شما جذبش می کنید، و در بین دو داستان عذاب و چیره شدگی میفرماید:

    اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید

    بعد خداوند در تایید قانون جهان هستی در آیه 9 می فرمایند:

    إِنَّ هَـٰذَا الْقُرْ‌آنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ‌ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرً‌ا کَبِیرً‌ا

    قطعاً این قرآن به [آیینى‌] که خود پایدارتر است راه مى‌نماید، و به آن مؤمنانى که کارهاى شایسته مى‌کنند، مژده مى‌دهد که پاداشى بزرگ برایشان خواهد بود( ‏اگر شایسته باشید شایستگی به سراغتون می آید)

    سوره انبیا آیه 105

    وَ لَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ

    در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.

    ممنونم استاد بزرگ که مستقیم رفتید سر اصل، خوش به حالتون که شدید رسول قوانین خدا.

    ممنون از دوستان عزیز که همراهم هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1672 روز

      ممنونم سیدسجادعزیز که اززاویه نگاه بزرگان این حیطه مجموعه ای فراهم کردی وبرای ماهم نوشتی.

      من که انگارچشم دلم داره بازمیشه وبه هرچیزی که نگاه میکنم لطف وصنع خدارو مشاهده میکنم وازاین موضوع خیلی خوشحالم.

      من در حال استفاده از دوره حل مسایل هستم.این فایلهای رایگان اخیرخیلی برام عالی بود انگارکه استاد کل دورشو تو این فایلا گفته ولی چون شما دوره رو تهیه کردی واستفاده میکنی میشه به من بگی که اطلاعات دوره کشف قوانین چقدرتونسته بیشتربهت کمک کنه ؟

      ممنون میشم ازپاسخت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سید سجاد رجبی گفته:
        مدت عضویت: 2308 روز

        سلام مهرک

        چه اسم زیــبایی

        من تازه خریدم و جلسه اولم و روز سوم کد نویسی هستم.

        فایل معرفی دوره که رایگان توی سایت هست و توی دوره هم، مقدمه دوره هست رو گوش بدید، نکته برداری کنید از خدا هم بخواید ذهنتون رو باز کنه. چندین بار گوشش بدین.

        من از خدا خواستم اگه خوبه که این دوزه رو بخرم، خودشم پولش رو بفرسته، ساعت 9 شب بود، فرداش بهم زنگ زدن و من رفتم کار کردم و دو نیم بهم دادن و فهمیدم که دیشب ساعت 9,5 این تصمیم و گرفتن، چندین نشونه که توضیحش برام سخته هم اومد، و دوره هم برام یه جورایی تخفیف خورد که اونم عجیب بود.

        تو همین چند روز در کنار فایلهای رایگان و انجام تمریناتش من خیلی با همه چی به صلح رسیدم، مشکلاتم و پذیرفتم و بسیار امیدوارترم، خییییلی خوبه.

        نمیخوام امیدوارتون کنم چون هیچ دوره ای زندگی کسی رو عوض نمی کنه مگر اینکه 1.بپذیری و تسلیم صد در صدی باشی2.عمل کنی.

        (من اولش سه چار روز کار کردم دیدم احساسم بده، همه رو پاره کردم برگشتم از اول و با توکل به خدا شروع کردم)

        اتفاقات خوب این چند روز؛

        فندک زیپو هدیه از آمریکا، شهر نیویورک، عکسش و فرستاد رو پنجره بود، پس زمینشم منهتن بود.

        نوشته بودم 200 تومن میخوام و میخوام نشونش بیاد» پیشنهاد وام کشاورزی 300 تومن بهم دادن، طرف گفت خودمم یه ترکتور به نامت می کنم کوتاه مدت، آشنا هم تو بانک دارم کارات و انجام می ده، و راهکار داد که با 200 تومنش می تونم ماهی 12 تومن درآمد داشته باشم،بدون انجام هیچ کاری، البته من هنوز اقدامی نکردم، احساس می کنم میتونم بهتر از این و خلق کنم.

        200 هزار

        300 هزار

        250 هزار هم اومده

        خوده دوره که معجزه وار اومد و جای خود دارد

        سه تا پیشنهاد کار داشتم، یکیش

        فعلا اوکی شده.

        آدمای منفی و نمی بینم

        سه چار تا هدیه که الان یادم افتاد

        خبر خیلی خوبی شنیدم، برادرزادم که آمریکاس گفت باردار شدم.

        حال عمومی خانوادم خیلی بهتره.

        کسالت و بی حالی داشتم که اونم هدایت شدم به جینسینگ و سیاه دانه و عسل، خیلی بهترم.

        از خدا تحسین خواستم و خواستم بهم بگه چند چندم، از چند نفر تحسین شنیدم.

        بسیار ممنونم بابت سوال به موقتون خیلی امیدوار شدم خودم

        مهرک خیلی اسم قشنگیه

        دورود بر شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          مهرک الهی گفته:
          مدت عضویت: 1672 روز

          ممنون ازراهنماییهات دوست خوبم.وازاینکه درهای رزق وگشایشهای عالی رو تجربه میکنی خیلی خوشحالم.

          امیدوارم هرروزبهترازروزقبل ودریافتهای عالی داشته باشی.

          از اینکه گفتی چندتاتحسین خواستم به نظرم رسید چه ایده خوبی منهم ازخدا بخوام .

          وبلافاصله خواستم بگم اسممو خودم انتخاب کردم ومبناش شروع تغییر بود واینکه شما گفتی زیباست ،شد اولین تحسین

          وناگهان خودم گفتم ببین چه درلحظه میاد.

          شاد،سالم،ثروتمند ودرپناه خدا باشی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            سید سجاد رجبی گفته:
            مدت عضویت: 2308 روز

            سلام مجدد به مهرک زیبا

            مبارکتون باشه دوره کشف قوانین زندگی

            کامنتتون رو می خوندم، دیدم گوشش نوشته، خریدار این محصول

            خیلی خوشحال شدم

            خدارو شکر که پولش رسید به دستتون.

            امیدوارم همه بچه ها، در کنار هم، بیشترین و بهترین نتیجه

            ها رو از این دوره بگیریم

            درود

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مهربانو شفایی گفته:
    مدت عضویت: 2476 روز

    سلام خدمت استادعباسمنش عزیز ودوستان

    ممنونم استاد بابت فایلها ومطالبی که به رایگان میزارین وهمچنین بروزرسانی دوره ها ماشاءالله اینقدرسایت پویا وفعاله که اصلا فرصت نمیشه کامنت بخونیم یاچندباره فایلا روگوش کنیم من دوره کشف قوانین رودارم ولی تا جلسه سه بیشتر نتونستم هنوز جلو بیام،ولی ازتمرین ستاره قطبی که گذاشتین خیلی عالیه روزهایی که مینویسم ،

    درمورد الگوهای تکرارشونده تو روابط،من وهمسرم چند وقت بود که هرکسی نیازمالی داشت اولین گزینه توخانواده پرجمعیت همسرم(7تا برادر 3تا خواهر)وبعضی دیگه ازفامیلها خانواده ما بود وماهم بخاطر یه سری از باورای مذهبی واینکه وظیفه ما کمک کردنه و…گاهی ازالویتهای خودمون میگذشتیم،واین فکرومیکردیم خداروشکر که میتونیم کمک کنیم مثلا بعد ازدواجمونحدود22_3سال پیش که منو همسرم دوتایی دانشجو بودیم ووضع مالی خانواده ها چندان خوب نبود ،بعد عروسی ماتنها سکه ای که کادوی همکارهای شوهرم بودرو برا تحصیل خواهرشون دادیم که شبانه درس بخونه درحالیکه خودمون واقعا اونموقع نیاز داشتیم،وجالبترازهمه اینکه ایشونم یکی دوماه رفت وادامه ندادو…هزاران مورد دیگه،هرچندالان هروقت یادم میاد میگم مابا باورهای اونموقع سعی کردیم بهترین تصمیم روبگیریم واون هم یه مرحله رشد وتکاملمون بوده

    ،اگه مهمونی داشتم یه جوری بود که همه باید هم میخوردن،هم میبردن،..

    یایه مورد دیگه که یکی دیگه از فامیلها،به من میگفت من گوشیم خرابه اگه گوشی دارین،یا کمکم کنید ،یهو یه چیزی گفت که اره من گفتم به زنداداشم بگم اون عذاب وجدان میگیره ،زودتربرام گوشی میگیره،ومن اینجااااا دوزاریم افتادویکی ازنشتی های خودم روکشف کردم

    …اگه خودمون تومساله ای میموندیم جزخداکسی نبود کمک کنه البته این قسمت توحیدیش خوبه وعالی مثلا خونه خریدیم یه قسمت از مبلغ رو مونده بودیم واقعاااا، ولی خداازجایی که فکرشو نمیکردیم جور کرد

    درصورتیکه خواهرم وشوهرشون رومیدیدم که همیشه خداروصدهزارمرتبه شکر ،باوجودی که داشتن،ولی همیشه دستان روزی رسان خدا توزندگیشون زیاد بود،

    بعدها صحبت که میکردیم خواهرم میگفت همیشه شوهرم دعا میکنه خداکنه اطرافیانمون همیشه سیر باشن وپولدار درصورتیکه ما دیدگاهمون ازجنبه دیگه بود وکمک کردن رو الهی وثواب میدونستیم حتی به بهای گذشتن از خواسته های خودمون

    واااای چقد باورمحدودگننده پشت اینقضیه هست ،من گاهی کادوهایی روکه واسه خودم دلم نمیومد بخرم واسه اطرافیان میخریدم،اگه مسافرت میرفتیم باید براهمههههه سوغاتی میاوردیم،درصورتیکه مثلا خواهرم میرفت واسه تنها بچه من نمیاورد،احساس عدم لیاقت،عذاب وجدانی که من میرم مسافرت،پس باید حتما واسه بقیه که نیومدن سوغات ببرم،این اونجا اسیب زننده بود که گاهی اونقدزمان میزاشتم واسه خرید سوغاتی که همسرم ناراحت میشد،و…

    الان خیلی بهترشدیم ورسیدیم به این که خدکنه اطرافیانمون سیروپولدار باشن ورفتارامون روسعی کردیم اصلاح کنیم

    خدایا شکرت بابت این اموزشها وسپاسگزارم استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مژده نعمتی گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    به نام خدایی که همیشه کنارمه

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان

    من کلا با آدم های زیادی در ارتباط نیستم

    از وقتی که با خودم مهربون تر شدم و رابطه ام با خودم وخدای خودم بهتر وزیباتر شده اکثر مواقع روی خوب و خوش آدم ها رو به سمت خودم جذب میکنم خیلی مهربون و خوش برخوردن

    من الان به لطف خداوند مهربونم دریک رابطه ی عاطفی عالی هستم که بسیار عاشقانه و زیبا شده.قبلا اینطور نبود از وقتی که با خودم درصلح تر شدم از وقتی که به رابطه های زیبا وعاشقانه اطرافم توجه میکنم وتحسین میکنم و از وقتی که سعی میکنم رابطه ام رو باخداوند اصل قرار بدم و اون رو زیباتر وقشنگ تر کنم از وقتی که سعی میکنم که تمرکزکنم به ویژگی های مثبت پارتنرم وتحسین کنم و بی منت عشق به ورزم اتفاقات خیلی خوبی در رابطمون رخ داده و اگر میخوام این رابطه زیباتر وپایدار باشه باید روی اعتماد به نفس و در صلح بودن با خودم کار کنم

    من در یک خانواده ای هستم که به شدت خرافاتی هستند و اقوامم هم همین طور هستند که به چشم زخم و اینجور مسائل اعتقاد دارن و این من رو آزار میده و میدونم که خیلی باید روی مسائل توحیدی کار کنم و خداروشکر میکنم که تو این مسیرم

    این رو هم به بگم خدارو شکر در خانواده ای هستم که مرا دوست دارند و ابراز محبت میکنند

    خداوند مهربان رو بسیار سپاس گزارم بابت دستان خوبش در زندگیم

    استاد عزیزم نمیدونید که چقدر از دیدن رابطه ی شما با مریم جان لذت میبرم و تحسین میکنم و از صمیم قلبم بهترین هارو براتون آرزو میکنم ایشالله سالیان سال باعشق در کنارهم زندگی کنید واقعا نوش جونتون باشه

    سپاس گزارم ازتون بابت همه چیز…

    موفق وپایدار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    علی عضدی گفته:
    مدت عضویت: 1357 روز

    سلام احترام خدمت استاد عزیزم.

    جواب سوال 2:

    من چند باری که خواستم رابطه عاطفی رو شروع کنم وقتی که وارد رابطه که می شدم با هر فرد جدید، یک سری تشابه هایی داشتن.

    مثلا این که همش به دنبال این بودن که بهشون ترحم بشه و یا هر روز با من سر صحبت رو با این جملات شروع می کردن: (امروز خیلی خسته شدم، سرم بدجور درد می کنه یا امروز فلان اتفاق بدی افتاد برام) و….. مثال های شبیه به این که توی تمامی روابطم تکرار می شد و من از این موضوع خیلی بدم می اومد که طرف مقابلم همش با من درد و دل کنه که با این نگاه که من دلداری بدم که بلکه احساسشون خوب بشه، یا یک مقداری اخلاقشون تند بود و بداخلاقی می کردن. و من خیلی زود خسته می شدم از این افراد و رابطه رو تموم می کردم. و همیشه به دنبال این هستم که یک رابطه عاطفی رو شروع کنم با یک فرد قوی و مستقل محکم و بسیارصبور و مهربان. اما متسفانه موفق نشدم…

    ولی روابطی که من با دوستان خودم و دوربری های خودم دارم. دقیقا مثل خودم هستن مستقل با معرفت و تقریبا خیلی کم پیش اومده در مورد مشکلاتشون حرف بزنن و زمان هایی که با هم داریم میگذرونیم بسیار لذت می بریم و کلی شادی و احساس خوب داریم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سمیه اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1875 روز

    سلام

    استاد ازشما سپاسگزارم که فایل‌های کاربردی و دقیق رو میذارید که باعث میشه فکر کنیم و به منبع آلودگی ها برسیم و مسئولیت افکار و اتفاقات زندگی مون رو بر عهده بگیریم سپاسگزارم

    الگوهای تکرار شونده من:

    تقریبا همه مثال هایی که زدید من داشتم فقط در مورد کنترل کردن،قبلن همسرم خیلی کنترلم می‌کرد الان بهتر شده و اطرافیانم هم همین طور بهتر شده

    ولی بقیه هستن

    نیاز به کمک دارن،خیلی تنها هستن و دوست صمیمی ندارن از آدمها فراری هستن دوست ندارن زیاد با افراد ارتباط بگیرن،غر غرو و عصبانی هستن،دیگران رو مقصر اتفاقات زندگی خودشون میدونن،از پذیرش اتفاقات زندگیشون فرار میکنن،نیاز به توجه و محبت و انگیزه دارن،منتظرن توی زندگی معجزه بشه و خیلی به شانس معتقد هستن،به چشم زخم و نظر معتقد هستن،همش به دنبال قضاوت دیگرانن و در مورد زندگی دیگران نظر میدن و انتظار دارن یه گونی پول بیفته پایین،همش نگران فردا و آینده هستن و دائم دارن میگن چی کار کنیم اوضاع داره بد میشه و من کاری از دستم بر نمیاد،زود رنج حساس واکنشگرا هستن،عوامل بیرونی در حالشون تاثیر داره،برای خوشحال کردن و بر آورده کردن نیازهای اطرافیان از جان مایع میگذارن،نظر مردم به شدت براشون مهمه،همیشه نیازمند پول هستن و بی پولن،برای رسیدن به خواسته ها معتقد هستن بایر زجر کشید شانس داشت،همه چی تغییر کنه تا من به خواسته ام برسم،احساس گناه و قربانی شدن شدیدی دارن،اگر اتفاق و خبری از اطرافیان بشنون به شدت ناراحت یا خوشحال میشن و دوست دارن یه کمک دهن پر کنی براش انجام بده،حالا یا مالی یا عاطفی باشه،اکثرن محافظه کار هستن،به کسی نمیتونن اعتماد کنن،همیشه به دنبال و منتظر اتفاق بد و نا خواسته ای هستن،در آدمها دنبال نقاط ضعف و کمبودها و بدهای طرف هستن،همه در لحظه زندگی نمیکنن و پر از ترس و نگرانی هستن…

    حالا که فکر کردم و نوشتم میبینم خودم همه رو دارم مخصوصا ترس و نگرانی و در لحظه نبودن رو،با اینکه نسبت به قبل خیلی متفاوت شدم و در مسائل و امور سعی میکنم راحت گیر وساده باشم و ارتباط با آدم‌های اطرافم برام مهم شده ولی اون چند نفری که هستن و ارتباط هر روزه من هستن همسر فرزند و دوست صمیمی و خانواده ام اینارو بالقوه دارن و بیشتر اینا در همسرم شدید و بولد هست کسی که ارتباط تنگا تنگی داریم و این نشون میده پاشنه های آشیل و بنیادی من تغییر نکرده و فکر کردن به این پاشنه های آشیل بیشتر منو به فکر میبره و به خودم میگم ایراد از منه و خداروشکر که‌ پیداشون کردم و میتونم تغییرشون بدم خداروشکر…

    همه شون ریشه باور لیاقت خود ارزشی باور فراوانی اعتماد به نفس و شرک، روی عقل خودم حساب کردن هستن و چقدر باید بیشتر کار کنم و دقتم رو بالا ببرم روی خودم فوکوس کنم و اصل منم منبع منم و این‌منم که میتونم درستش کنم چون همه چیز باوره …باور…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1243 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    از ان جا که قانون احساس خوب برابر با اتفاقات خوب است هر توجهی باعث می شود که احساس ما در گیر شود و اگر طبق قانون به نکات مثبت توجه کنیم می توانیم از زندگی لذت ببریم و با خود در صلح بیشتری باشیم. من شخصا بسیار سعی می کنم که با خود در صلح باشم و این مسیله برای من بسیار مهم است. تا جهار روز پیش برنامه لذت بردن از زندگی طبق قوانینی که از استاد می شنیدم و سعی می کردم به ان عمل کنم و طبق برنامه ریزی پیش می رفتم تا این که مهمان ناخوانده ای به منزل ما امد با این که بسیار بسیار رابطه نزدیکی با این شخص داریم ولی از انجا که برای من مسیولیت زیادی بود هم پذیرایی و خوش گذشتن به ایشان را وظیفه خود می دانستم به همین جهت تمامی وقت من بر سر این مسیله و عملی نشدن هیچ یک از برنامه های اموزشیم بود و متاسفانه اجباری که در دیدن فیلم و سریال برای من پیش امد و در گیر شدن با انها بسیار سخت و دشوار شد این چند روز تمامی کنترل خودم را از دست دادم و متاسفانه فهمیدم که من چقدر هنوز در گیر همان انسانهایی هستم که نیاز به توجه و محبت و حمایت دارند که من مبنای انتخاب دوستانم قبل از دانستن این قوانین را نا دانسته قرار می دادم و من در طی این یکسال و خرده ای تصور می کردم که تغییر کرده ام ولی فقط در طی چهار روز فهمیدم که من هنوز همان باورهای اشتباه و همان روابط قبل خود را دارم به دلیل این که نتوانستم برنامه روزانه ای را که در قبل داشتم لااقل در لحظاتی که امکان داشت را اجرا کنم و بتوانم ارامش درستی را برای خودم ایجاد کنم. دانستم که شاید چند ماهی تمام زمان خودم را به یادگیری اموزه های استاد کرده بودم ولی در این چهار روز به نقطه صفر برگشتم و حتی به قدری این توجه به نکات ناجالب و شنیدن مسایلی که ماه ها بود از یاد برده بودم ذهن مرا در گیر کرد که روز اخری که مهمان ما رفت من نتوانستم با روی باز با او صحبت و یا خداحافظی کنم به قدری با خودم در گیر شده بودم که مشرکی به تمام معنا برازنده من بود و دانستم که من روابطی بر اساس حمایت و کمک و بحث کردن را خصلیتهایی که در تمام دوستانم برای انتخاب دارم را هنوز دارم و نمی توانم به درستی از پس درست مدیریت کردن و طی تکامل به مسیر درستی برایم و هنوز بسیار جاهل هستم هنوز احساسات من بر منطقم برتری دارد هنوز نمی توانم با خودم در صلح باشم و اگر قرار باشد با امدن عزیزی که دوستش داری و خودت نتوانی قوانینی را که اموخته بودی به کار ببری و در لحظات حساس درست فوانین را مورد استفاده قرار دهی باز هم در روابط دچار مشکلاتی خواهی شد که به تو ثابت می کند که هنوز نه تنها تکامل خودت را طی نکرده ای نه تنها جاهل هستی بلکه مشرک هم هستی کسی که می بیند الگوهای تکرار شوندهایی که در زندگیش بدون تغییر بزرگی هنوز اتفاق می افتد و هنوز در گیر همان دخالتها و بحث کردنها است برای خوش ایند هر کسی به جز خودت و اثار سوء ان را هم می دانی به یکباره همه چیز تو را به هم میریزد.

    در واقع این مهمان نا خوانده فرستاده ای از طرف خداوند بود که به من اشکالات در روابطم و عمل نکردن به قوانین و از یاد بردن خودت که به مهمان خوش بگذرد و از تمام وجودت مایه بگذاری تو را به کجا خواهد کشاند را نشان داد.

    تمامی دوستان و حتی عزیزانی که از خانواده ام هستند و من بر مبنای حمایت و بحث و محبت و حل مشکلات و یا کمک برای انجام کارها دارای باور کمبود و نسبت دادن موفقیت به عوامل بیرونی مثل تحصیلات سن جنسیت …..هستند همچنین دارای احساس حقارت که دیگران به انها برتری داشته و انها می توانند ولی من نمی توانم. تمام این افراد روحیه کارمندی و بدون ریسک دارند و ریتم زندگی انها تکراری و رو به پایین است اما مهربان و دلسوز هستند و اگر بتوانند کمکی و یا کاری انجام دهند حتما دریغ نخواهند کرد

    تمامی کسانی که با انها رابطه دارم نه تنها مقصر نیستند بلکه راه درست را به من نشان می دهند و باید بدانم که فقط و فقط خودم تمام زندگیم را در دست دارم و هیچ کس دیگری به غیر از خداوند قدرتی در زندگی من ندارد.امیدوارم که بدانم چگونه باید از اموزه های استاد به درستی در زندگیم استفاده کنم مشرک و جاهل نباشم و باید بدانم که نشانه هایی که خداوند در این چند روز برای من به شکل مهمان ناخوانده فرستاد تا باورها و ترمزها و اشتباهاتم را بدانم از او سپاسگذاری کنم و از این که هنوز با خودم در جنگم و باید اساسا بر گردم و تمامی قوانین را مو به مو عمل کنم خوشحالم و این بار با دیدی اگاهانه تر.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2770 روز

    سلام به استاد عزیزم سپاسگزارم که ذهن ما رو اینطور حرفه ای به چالش میکشین.

    من معمولا افرادی رو جذب میکردم که با وجود اینکه ویژگی های مثبت زیادی تو رابطه با من داشتن ولی یه سری ایرادهایی هم داشتن مثلا اینکه بدون هدف خاصی وارد رابطه میشدن و شاید بیشتر هدفشون تنها نبودن یا بودن با یک نفر برای پر کردن خلاء ها یا نیازهای عاطفی و غریزیشون یا لذت بردن از لحظه حال بود. یعنی قصد علنی کردن رابطه یا ازدواج رو نداشتن یا اینکه قصد ازدواج داشتن ولی نه با من. یا اگر هم بعد از مدتی که با هم بودیم و شناختشون از من بیشتر میشد میخواستن که باهم ازدواج کنیم و یا اول رابطه خیلی مشتاق به ازدواج بودن و با همین قصد رابطه رو شروع میکردن ولی بعد دو دل میشدن یا پشیمون میشدن یا خیلی جدی نبودن یا نمیدونستن که از زندگی مشترک چی میخوان یا نمیدونستن کسی که میخوان باهاش باشن دقیقا میخوان چجوری باشه.

    من خیلی این روزا به روابطم دقت کردم و متوجه شدم که علت اینکه من این مدل افراد رو جذب میکنم اینه که خودمم ناخودآگاه همچین فردی بودم و همین ویژگی ها رو داشتم. حالا اینکه چرا خودم این مدل شخصیتی بودم یا شدم؟ ریشه این رفتارام چی بوده؟

    بعد از مدتی تفکر و تامل متوجه این دلایل شدم:

    ما از لحاظ خونه و زندگی و خونواده سطح متوسط رو به پایینی داشتیم. یعنی از لحاظ مالی شرایطمون زیاد جالب نبود و اعضای خونواده ام هم زیاد آدمای با سواد و با کلاسی نبودن. بخاطر همین من ناخودآگاه از همون سنین نوجوانی که ذهن منطقیم فعالتر شد دوست نداشتم حتی دوستای همجنسم و همکلاسیام بیان خونمون که خونه و زندگی و اعضای خونواده ام رو ببینن. احساس خود کم بینی و کم ارزشی و حقارت داشتم. چون خودمو با اونا مقایسه میکردم. خجالت میکشیدم که اونا شرایط منو ببینن. حتی دوستای صمیمیم که من خونه اونا زیاد میرفتم تا باهم درس بخونیم یا به مناسبت تولدشون یا موارد دیگه.

    ولی اونا اصلا خونه ما نمیومدن یعنی من خودم هیچوقت ازشون نمیخواستم که بیان. مخصوصا دوستانی که یه مقدار شرایط خونه و زندگی و خونواده شون از من بهتر بود. البته دوستایی هم داشتم که شرایطشون مشابه من یا حتی بدتر از من بود و با اونا راحت تر بودم و گاهی وقتا میومدن خونمون.

    بعدها هم که بزرگتر شدم و با جنس مخالفم وارد رابطه شدم، همین الگو رو ادامه دادم.

    یعنی بازم دوست نداشتم با کسی که در رابطه هستم خونه و زندگی و خونواده منو ببینه. دوس داشتم رابطه مون بین خودمون باشه و خونواده ها ازش خبر نداشته باشن یا نمیخواستم خونواده ام وارد رابطه مون بشن و تو رابطه مون دخالت کنن. مخصوصا اون دوستاییم که وضعیت و شرایط مالی و خونوادگی شون از من بهتر بود و معمولا هم چنین افرادی رو جذب میکردم، یعنی نمیخواستم از شرایط من با خبر بشن. همیشه حس میکردم که اونا از من بالاترن و من از اونا پایین ترم خب پس ناخودآگاه دلم نمیخواست که به خونه زندگی من وارد بشن. بنابراین با اینکه دوست داشتم ازدواج کنم ولی همچین ترمز خفنی داشتم و فرکانسی که میفرستادم این بود که من نمیخوام یا نمیتونم ازدواج کنم.

    بخاطر همین همیشه دوستی هایی که داشتم غیر علنی بود و هیچکدوم هیچوقت علنی نشد.

    به جز این مورد خونوادگی مورد دیگه ورودی های ذهن هم خیلی روم تأثیر گذاشته. دائما میدیدم رابطه هایی رو که آخرش جدا میشدن هم توی فیلمها هم توی فامیلمون ازدواج های ناموفق زیادی رو دیدم. یا از دوستان و اطرافیان مدام شنیدم که میگفتن پسرا ازدواج نمیکنن. و اون موقعا من این حرفا رو باور کردم و نرفتم الگوهای ازدواج موفق رو پیدا کنم و روش تمرکز کنم.

    علاوه بر این مورد باید بگم استاد جان من یکی از حرفای شما رو بر ضد خودم تعبیر میکنم. مثلا شما توی دوره عزت نفس خطاب به پسرا گفتین که خودتو لایق بدون برو خواستگاری بهترین دختری که تو این شهر هست. بهترین خونواده. بهترین شرایط.

    ولی از اونجایی که من خودمو بهترین نمیدونم انگار یه جورایی حتی این جمله شما هم باعث شده ذهن منطقی من بیشتر قدرت بگیره و خیلی وقتا داره به من میگه تو که بهترین نیستی پس هیچ کس سراغ تو نمیاد. تو این شهر دخترای خیلی بهتر از تو وجود داره. پسرا میرن دنبال اونا. چرا بیان سراغ تو؟

    چون تمرکزم روی نقطه ضعفام و ویژگی های به ظاهر ناخواسته ام هست و بینهااایت ویژگی مثبت خودم رو نمیبینم. احساس لیاقت نمیکنم.

    ولی اگر تمرکزم روی بینهااایت ویژگی‌های مثبت خودم باشه میتونم بگم من جزو بهترین دخترای این شهرم. از خیلیا خیلی بهترم. خیلی از دخترا آرزو دارن جای من باشن. شاید همه پسرا منو نخوان ولی خیلی از پسرا آرزو دارن با همچین دختری ازدواج کنن. پسر مناسب با شرایط خونوادگی من هم وجود داره. پسری که خونه و زندگی و خونواده من براش مهم نباشه و منو بخاطر خودم بخواد هم وجود داره. چون سلایق آدما خیلی متنوعه. پسرایی هم هستن که از لحاظ خونوادگی زیاد سطح بالایی ندارن یا اصلا شاید خونه و خونواده خاصی نداشته باشن ولی رو خودشون کار کردن و رشد و پیشرفت کردن. پسرایی هستن که منو دقیقااا همینطوری که هستم و با وجود تمام نقص هام بخوان. اصلا چون این شرایط رو دارم منو میخوان. اصلا شاید این چیزایی که من فکر میکنم عیب و نقصه از نظر بعضی پسرا کاملا بی اهمیته و اصلا بهش فکر هم نمیکنن. و دختری مثل منو میخوان چون ترجیح میدن با کسی که همسطح خودشون باشه ازدواج کنن. پسرایی هم هستن که

    کاملا مستقلن و اصلا قرار نیست که ما تو خونه و زندگی و خونواده هامون ازدواج کنیم. ما میتونیم کاملا جدا از خونواده هامون باشیم یا مثلا میتونیم مهاجرت کنیم.

    خیلی باید روی این باورای مناسب کار کنم با کمک آموزش های شما استاد عزیزم امیدوارم بتونم این باورا رو به طور واقعی تو جودم بسازم و نتیجه اش رو در زندگیم ببینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    شیدا و مهرک گفته:
    مدت عضویت: 1726 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    استاد خداروشکر به خاطر کار کردن روی باورهام ادم های خوبی سر راهم قرار میگیرن حتی اگر از نظر بقیه اونها ادم های خوبی نباشند ولی برای من خوبن

    اما همیشه چند الگو تکرار شونده در ارتباطاتم وجود دارد

    یکی از اون الگو ها که من به شدت حساسم روش اینه که یه نفر از من تقلید کنه مثلا الان موهامو یه مدلی بستم اونم همون لحظه این کارو بکنه یا عین من لباس بپوشه یا کارای این شکلی اونم با یکی دوبار مشکلی ندارم ولی وقتی زیاد تکرار بشه

    یکی دیگه از الگو ها اینه که تو جمع همیشه بعد از یک تایمی منو به خاطر شخصی که باهامه مثل همسرم دوست دارن چون من خیلی رکم اگر ازشون ناراحت باشم به روشون میارم اصولا تو جمع ها خیلی دوست داشته نمیشم

    الگو بعدی ادم های حسود هستن که زیاد الگوشون رو داشتم تو زندگیم و من واقعا با این افراد ثانیه نمیتونم ارتباط بگیرم

    اما خبر خوب اینه که از وقتی که دارم روی خودم کار میکنم و باورهامو تغییر میدم این جور افراد دارن از زندگیم محو میشن

    ممنونم از شما استاد مهربونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
    مدت عضویت: 1979 روز

    سلام به استاد عشق

    سلام به پیام آور کلام خدا

    این چند تا فایل آخری که بصورت هدیه با سخاوتمندی تمام در اختیار بچه های سایت قرار دادید انقدر گرانبها بود که نمیشه روش قیمت گذاشت.

    من تو این سه سال با این که شب و روزم رو تو سایت میگذرونم هنوز متوجه این الگوها و اتفاقات تکرار شونده زندگیم نشده بودم.

    از روزی که فایل اول رو آپلود کردید انگار دریچه جدیدی برام باز شد

    انگار حقایقی برام آشکار شد که قبلا قادر به دیدنشون نبودم

    و تو همین مدت زمان کم تونستم متوجه الگوهای در وجود خودم بشم که بالطبع تونسته ترمزهایی در وجودم شناسایی بشه که اصلا فکرشو نمیکردم وجود داشته باشه.

    همیشه هم در بحث روابط ، هر گونه رابطه ای ها ، در واقع انگار در جایگاه قربانی بودم.

    چون احساس می‌کردم من که خودم فلان رفتار یا فلان عملکردم خیلی خوبه پس چرا دقیقا آدمهایی به پست من میخورن که انقدر برعکس خواسته های من هستند.

    و همیشه هم به جواب قانع کننده ای نمی‌رسیدم .چون کاملا دیگه مطمعن بودم اینکه دیگه ایراد من نیست.

    در واقع نگاه من خیلی سطحی بود.

    چون میگفتم مثلا من که فرهنگ رانندگی برام تو اولویت قرار داره و با دقت نود و نه درصد دارم بهش عمل میکنم پس چرا دقیقا بی‌فرهنگ ترین راننده ها تو خیابون و جاده تو مسیر من قرار میگیرند؟

    یا مثلا من که انقدر آنتایم و خوش قول هستم که در تمام عمرم به جرات روی هم سی ثانیه هم در هییییییچ زمانی از زندگیم تاخیر نداشتم پس چرا هر کی به تور ما میخوره انقدر بد قوله .

    کلا چرا هر کی وارد زندگی من میشه اصولا اونی نیست که باید باشه؟

    و نگرش ام هم این بود که خب من که خوبم پس چرا اون بده؟

    در واقع نسبت به این موضوعات همیشه حس قربانی بودت بهم دست می‌داد.

    تا اینکه فایل قبلی حسااااابی چک و لگدیم کرد.

    حسسسسسابی ها.

    نووووش جونم.

    خوردم خوبم خوردم . و دم شما گرم استاد جان.

    لازم بود بجای این دید سطحی عمیق تر به موضوع نگاه کنم.

    خخخخ قربون دین و مذهب برم که هر چه میکشیییم از اوست.

    دیدم باز هم همش برمیگرده به مذهب

    البته این درک و کشف این ترمزها در یک مرحله اتفاق نیفتاد

    یعنی یک قدم برمی‌داشتم و میفهمیدم تو فلان موضوع ترمز بسیار قوی دارم و وقتی متوجه اون ترمز میشدم میفهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک عامل مهم تر در مذهب گره خورده بوده. باز میرفتم جلوتر و باز هم ادامه داشت.

    فعلا تا اینجای کار رو توضیح نیدم که چطور این مساعل اتفاق میفتاد.

    امیدوارم باز هم خداوند بیشتر هدایتم کنه. میکنه به یقین.

    گام اول:

    کشف ترمزی جدیدی که خودمو شگفت زده کرد‌

    به طرز اعجاب انگیزی تمام آدمهایی که وارد زندگیم میشدن حالا هر نوع روابطی،

    اینها احتیاج به کمک ، همدردی ،توجه ، مراقبت ، دلسوزی و ..‌. داشتند.

    مساله جالب اینه که در گذشته یعتی قبل از آشنایی با شما من دقیقا همین دلسوزی‌های و مراقبت‌ها و … رو انجام میدادم

    یعنی اونها مراقبت می‌خواستند من هم روی درجه هزار ازشون مراقبت میکردم

    من هم دلسوزی میکردم من هم دقیقااااا بیش از حد نیازشون این کارارو میکردم

    مثلا یادمه همسر سابقم معلم بود

    و من دقیقا مثل یک بچه کوچولوی پیش دبستانی براش کاراشو میکردم و چقدررررر هم بخودم افتخار میکردم که من دارم اینکاررو میکنم من چقدر خوبم من چقدر عالیم

    من شغلم آزاده ، دفتر دارم و ساعت کاریم دست خودمه.

    ولی اگر اون ساعت شش و نیم میخاست بره مدرسه من از ساعت پنج و نیم بیدار میشدم چایی درست میکردم براش صبحانه آماده میکردم براش ساندویچ درست میکردم لباساشو براش اتو میکردم مقنعشو اتو میکردم میرفتم با ناز و نوازش بیدارش میکردم چون خوابالو بود دستشو میگرفتم میبردمش دستشویی و ….

    خلاصه در این حد اینکار ها رو میکردم

    و میگم که هییییچ مشکلی هم با این قضیه نداشتم تازه حال هم میکردم.

    بعد از آشنایی با شما استاد عزیزم

    من تغییر کرده بودم.

    و در واقع این کارها رو انجام نمیدادم

    امااااااا

    مساله اینجا بود که هنوزززز این توقعات در افراد جدید وجود داشت.

    نه دقیقا به همین شکل اما الگوش همین بود.

    یعنی باز هم طرف مقابلم انتظاراتی داشت که از همین الگو تبعیت می‌کرد.

    با این تفاوت که من دیگه اون آدم سابق نبودم و برام سوال بود که چرا منی که تغییر کردم بازم همین جنس آدمها وارد زندگیم میشن.؟

    مساله اینجاست که من تغییر کرده بودم اما باورهام و الگوهای ذهنیم در مورد دیگران تغییر نکرده بود.

    همون طور که تو کامنت دیگه ای توضیح دادم بخاطر الگویی که از زندگی پدرم وجود داشت من عاشق جذب آدمهای مشکل دار آدمهای گرفتار آدمهایی که احتیاج به مراقبت دارند بودم.

    یعنی چون مذهب به ما میگفت آدم باید دیگرانو تو اولویت قرار بده آدم باید به فکر بقیه باشه دست بقیه رو بگیره کلا فداکاری کنه واسه بقیه و پدرم هم بصورت افراطی افراطی افراطی این کارو انجام می‌داد این شده بود برای من یک ارزش.

    یعنی ارزشمندی خودمو گره میزدم به کمک کردن به بقیه

    از خودم بگذرم بخاطر بقیه

    خودمو فدا کنم بخاطر بقیه.

    و این تفکر و باورها هم دقیقا آدمهایی وارد زندگیم می‌کرد که تمام مدت باید جون میکندم که ثابت کنم که من آدم خوبی هستم من به فکرتم

    حالا در گذشته چون نمودهای ظاهری قضیه برای بقیه قابل لمس بود مشکلی ایجاد نمیشد چون طبق عرف، عوام ازت کمک میخان و تو هم کمک میکنی و اونها این کمکو میفهمن و درک می‌کنند.

    اما وقتی نگاه تو بدنیا عوض شده ولی آدمها هنوز همون آدمهای قبل هستند با همون باورهای رایج جامعه، تو به شیوه خودت تقلا و تلاش میکنی که کمکشون کنی اما اونها نه تنها اینو کمک نمیدونن بلکه یک جور بی‌مسئولیتی و یکجور از سر باز کردن تلقی می‌کند

    اینجاست که تنش‌ها شروع میشه

    در واقع طرف مقابل ماهی میخاد ولی تو سعی میکنی ماهیگیری یادش بدی.

    اینجا اون نمیفهمه دیگه.

    اون ماهی میخاد. حالا تو بیا بهش ثابت کن اقاااااااا من دارم با یاد دادن قانون بهت ماهیگیری یاد میدم که وابسته نباشی که زندگیتو بسازی.اما اون تو رو بابویه مقایسه میکنه که دارن در ظاهر بهش ماهی میدن

    اما این تلاش‌ها همش آب در هاون کوبیدنه .

    نووووش جونم که هر چی ضربه خوردم

    انقدر خوردم که الان دیگه هیچ مقاومتی نسبت به حرفاتون ندارم استاد جان.

    حالا اینها از کجا میومد؟

    از تلاش برای کمک به دیگران

    چون ذهن من کمک کردنو مقدس میدونه.

    این ترمز خودش وجود داشت و باعث می‌شد من تمام انرژیم بزارم تا به به بقیه اثبات کنم که اقااااا من آدم بدی نیستم خیلی هم خوبم چون دارم بهت کمک میکنم ولی چون اونها اینو کمک نمیدونستن مشکلات شروع می‌شد.

    این ترمز رو تا اینجای کار داشته باشید.

    حالا این ترمز علاوه بر ریشه مذهبی و زندگی پدرم یه ریشه بزرگتر هم داشت.

    بعد از کلی بررسی به این ترمز جدید رسیدم:

    عدم احساس لیاقت .

    دیدم در کنار ترمز قبلی که باعث می‌شد این نوع آدمها وارد زندگیم بشن من تلاش بسیار زیادی میکنم که این آدمها رو راضی نگه دارم انگار تمام انرژی من صرف اثبات خودم به اونها میشد .

    تا بهشون بفهمونم بابا بخدا من آدم خوبی هستم.من بی‌مسئولیت نیستم من بیخیال نیستم.

    ولی هر چی تلاش بیشتری میکردم در واقع توی منجلاب عمیق تری فرو میرفتم و اوضاع بیشتر از قبل بد پیش میرفت‌.

    چون تمام مدت اونها با رفتارهاشون میخاستن به من بفهمونن که تو آدم بیعرضه و ناکارآمدی هستی که مشکل مارو حل نمیکنی.

    این احساس تحمیل شده ار دیگران، از یک طرف و احساس‌ عدم ارزشمندی و لیاقت از طرف دیگه همیشه یک احساس گناه دائمی به من می‌داد.

    و در واقع من باید کلییی تلاش میکردم که از نظر احساسی بتونم به صفر برسم.

    باز چند روز به ریشه این اتفاقات فکر کردم و باز با الهامات و هدایت‌های خدا و کامنت دوستان فهمیدم ریشه این ترمز باز خودش به یک ترمز دیگه برمیگرده،

    یعنی در صلح نبودن با خودم.

    من از خودم پرسیدم که چرا من مدام احساس میکنم باید خودمو به بقیه ثابت کنم؟

    چرا اکثر اوقات تو ذهنم یه میز محاکمه برپاست و اطرافیانم یه طرف هستند و من هم یه طرف . چرا اونها مدام منو قضاوت می‌کنند و من باید تو ذهنم همش خودمو تبرئه کنم که والا بلا من آدم خوبیم.

    حالا چون شما قانونو نمیدونید فکر میکنید من آدم بدیم.

    اینها همش از کجا میومد؟ ازین که خودم هم دقیقا همین فکرو راجع به خودم میکنم.

    یعنی من خودم رو دوست ندارم با خودم و همین شرایط فعلی خودم در صلح نیستم.

    چون خودم خودمو کم و نالایق و ناکافی و بیعرضه میدونم مدام توی ذهنم دارم خودمو به بقیه ثابت میکنم.

    من باز برگشتم به موضوع سلامتی

    یعنی دیدم از زمانی که به لطف خدا سلامتیمو بدست آوردم حتی وقتایی که یه عده سعی داشتن روش و سبک تغذیه منو زیر سوال ببرن من عمیقا به چنان صلحی با خودم رسیدم که تمام حرفهای اونها به اندازه پشیزی منو برانگیخته نکرده که بخام بهم بریزم.

    تهش یه پوزخند زدم و اصلا درگیرشدن نشدم.

    چرا؟ چون خودم به خودم ایمان دارم.

    چون خودم کافی هستم برای خودم.

    اما در زمینه مساعل دیگه چون خودمو ناکافی و بیعرضه میدونم مدااام با خودم میجنگم و قصد دارم خودمو به بقیه اثبات کنم.

    و باز با برسی بیشتر فهمیدم دلیل این مساله باز ریشه در یک ترمز و بیماری بزرگتر داره.

    بیماری و ترمزی به اسم کمال‌گرایی.

    در جلسه پنجم دوره مقدس حل مساعل من ریشه خیلی از مساعلمو همین در صلح نبودن با خودم یافتم.

    چون من بشدت درگیر این بیماری بودم.

    کمال‌گرایی تمام توجهش به نقصها و ایرادات و نواقصته.

    یعتی هزارتا رشد و پیشرفت و تغییرتو تو این سه سال نمیبینه و فقط میگه ببین فلان ایرادو داری ببین این نقصو هم داری.

    این بیماری در یک ظاهر شیک بروز میکنه.

    میگه چون تو خیلیییی خوب باید باشی انقدر استاندارهای تورو بالا میبره که حالت رو از خودِ فعلیت بهم میزنه. و تو همیشه احساست به خودت احساس کمبود و تنفره .

    و دقیقا دنیا هم با ورود آدمها به زندگیت بهت ثابت میکنه بله تو خیلی بدرد نخوری.

    و الان دارم روی این مساله خیلی جدی کار میکنم.

    حالا باز برگردیم به ریشه های این ترمز.

    باز هم مذهب باز هم مذهببببببببببب.

    چرا من هیچ وقت خودمو آدم خوب و آدم بدردبخوری نمیدونستم؟

    چرا همیشه خودمو آدم ضعیفی میدونستم؟

    چرا همیشه توجهم به ضعفها و کمبودهام بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر مذهب.

    این حرف منو آدمهایی که مذهبی بودن بیشتر و بهتر درک می‌کنند.

    در مذهب یه پدیده ای وجود داره که تو هر چی بدبخت تر ضعیف تر فلک زده تر داغونتر و له تر باشی انگار امتیاز اون مرحله رو بیشتر بدست اوردی‌

    کلا در مذهب تشویق میشی به خفت و خواری.

    به تضرع و التماس ، به اقرار به ضعف به اقرار به کم بودن و پست بودن و کوچک بودن و ناتوان بودن .

    چون هر چی بیشتر اینکارو بکنی انگار واسه هدا عزیزتر میشی.

    یادمه یه دعایی میخوندم قبلا ، به اسم مناجات حضرت امیر.

    کلا به چنان سوز و گدازی میگفت خدایا من بدبختم من ضعیفم من فلانم و …. و تو قوی هستی .و چه کسی باید رحم کنه به این بنده ضعیف؟ که آدم دلش ریش می‌شد.هر بار میگفتم خدایا انگار من هنوز به اندازه این علیِ داستان بدبخت و ضعیف نیستم .انگار باید بیشتر خودمو خوار و زبون بدونم تا بتونم برات علی وار زندگی کنم

    یعنی در مذهب تو با احساس ترحم باید خدای احساسیو برانگیخته کنی تا بهت رحم کنه و یه کاری برات بکنه.

    کل دعا این بود که خدایا من بیچارم بدبختم فلک زدم تو که بزرگ و قدرتمند و توانایی به این بنده بیچارت یه رحمی بکن و یه کاری واسش بکن.

    و باز دیدم ای واااای من.

    در اعماق وجودم هنوز این باور بشدت پنهانه.

    که من عمیقا دوست دارم ضعیف و بدبخت و بیچاره باشم تا خدا یه رحمی به ما بکنه.

    که باز این موضوعو هم کلی راجع بهش فکر کردم و باز به لطف خدا توسط یک کامنت هدایت شدم به یک ترمز جدید.

    دوست عزیزی ازم خواست دوباره فایل ارزشمند اصل بقای اصلح رو ببینم

    من بیش از بیست بار شاید این فایل دیده بودم ولی نه از این زاویه.

    و بعد هدایت شدم به خوندن کامنت خانم مینا ثروتی زیر همون فایل.

    ایشون به شکل بسیار محکم و قدرتمندی از خودشون و تواناییهاشون صحبت کرده بودن.

    باورتون نمیشه تمام مدتی که کامنتو میخوندم وجودمو ترس فرا گرفته بود.

    یعنی میگفتم اینهمه اقرار به قدرتمند بودن یعنی غرور و طغیان در برابر خدا بحساب نمیاد؟

    یعنی الان خدا نمیزنه نصفش کنه؟

    آخه تو مذهب باید آدم خوار و زبونی باشی تا مقرب تر بشی

    باز دیدم خدااااای من .

    مذهب کاری با من کرده که حتی من آگاهانه اصلا نمیخام آدم قدرتمندی باشم اصلا میترسم آدم قدرتمند و قوی باشم.

    چون این اهرم در ذهن من برعکس جا گرفته.

    یعنی ضعف و ناتوانی و ایجاد احساس ترحم یک ارزش برای من بحساب میاد.

    که البته خود این مساله به دو تا موضوع ارتباط داشت.

    یکیش همین بود که گفتم یعنی مذهب شما رو بدبخت و بیچاره میخاد تا با التماس و زاری ترحم جلب کنی

    دومیش این بود که من خدارو درست نشناختم

    فکر میکنم این باور که خیلی هم رایجه اتفاقا، که ما فکر می‌کنیم اگر بگیم ما آدم قدرتمندی هستیم خدا سریع یه بلایی یه مصیبتی میزاره تو کاسمون که بگه چیییییی؟ تو قدرتمندی؟بیا این مشکل این بدبختی این بیماری این مساله رو حل کن تا دیگه ازین غلطا نکنی

    ما خدا رو یه موجود سادیسمی عوضی فرص کردیم که فقط دوس داره خودش قدرت داشته باشه و هر کی ادعای قدرت کنه سریع با یه بدبختی ساکتش میکنه که دیگه تا آخر عمر یادش نره که ازین غلطا نکنه.

    ذهن هم میگه باشه آقا اصلا بیخود کردم که فکر کردم قوی و قدرتمندم. من ضعیفم آقا من خیلییییی ضعیف و بدبختم جون مادرت با ما کاری نداشته باش بزار زندگیمونو بکنیم.

    دیگه ازین بدبخت ترمون نکن.

    حالا دارم میفهمم تو سریال زندگی در بهشت وقتی استاد شاخه درختارو قطع می‌کرد میگفت این شاخه به صد جای دیگه وصله و باید یکی یکی همرو قطع کنی تا نتیجه حاصل بشه داشت در مورد همین ترمز های مرتبط به هم صحبت می‌کرد.

    یعنی هر ترمزی وابسته به یک ترمز دیگست.

    خدارو شکر که هر روز ابعاد جدیدی از وجودمو دارم پیدا میکنم

    برای خودم خیلی خوشحالم.

    دارم سعی میکنم یاد بگیرم به خودم افتخار کنم.

    مگه چند تا آدم تو دنیا ازون همه تعصبات تونستن خودشونو بیرون بکشن؟

    مگه چند تا آدم تونستن انقدر تغییر کنن

    یادمه روزهای اول آشناییم با استاد روزی هزار بار میگفتم خدایا میخام ابراهیمی بشم.

    مگه نشدم؟ مگه کارهایی که من کردم کم از کارهای ابراهیم داره؟

    مگه من به بیش از نود و پنج درصد الهامات ام عمل نکردم مگه حتی زمانی که ظاهر قضیه خیلی احمقانه بنظر اونده من تسلیم هدایت‌های تو نشدم.

    مگه نشکستم بت های وجودمو؟ مگه له نکردم اون تعصبات رو؟

    مگه تو این دنیایی که همه دنبال عوانل بیرونی هستند من بتو اینان نیاوردم که دارم در درون خودم دنبال راهکار میگردم؟

    مگه من چی از ابراهیم کمتر دارم.

    نوح کشتی ساخت تو کوهستان.

    حمید هم داره باور می‌سازه زمانی که همه دارن تبلیغ میکنن و یار جمع میکنن.

    محمد میرفت تو غار حرا

    حمید هم میره به درون خودش تا بتو نزدیکتر بشه.

    عیسی خودشو مایع خیر و برکت جهانیان اعلام کرد.

    حمید هم داره تمرین میکنه احساس ارزشمتریو تو وجودش بیدار کنه.

    موسی تسلیم امر خدا شد و به سمت دریا حرکت کرد

    حمید هم تسلیم امر تو شده و داره تو مسیری میره که حتی یک قدم جلوترشو نمیبینه.

    من چیزی از اولیای خدا کم ندارم.

    فقط باید خودمو ببینم باید این ارزشهارو ببینم

    خدایا هدایتم کن براه راست.

    خدایا شکرت که حال خوبی دارم.

    خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتت.

    تازه در کنار این ترمزها کلی ترمز دیگه هم پیدا کردم.

    که انگار پیدا کردن ترمزها خودش برام شده یک ترمز.

    یعنی من تو تمرین کد نویسی روزانه در دوره کشف قوانین اومدم یه جدول نوشتم در مورد یه موضوع خاص

    نوشتم اگه امروز این خواستم اتفاق بیفته چه احساسی تجربه میکنم؟

    در قسمت دیگه نوشتم اگر اتفاق نیفته چه احساسی تجربه میکنم

    در قسمت اول کلی چیزای خوب که به ذهنم اومد نوشتم و انگار هیچ چیز منفی وجود نداشت

    ولی تا رفتم سراغ نوشتن بخش دوم

    اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که اگر تو به این خواسته نرسی عوضش ترمزهای بیشتری کشف میکنی.

    گفتم جل الخالق .پیدات کردم.

    دیدم من با همین طرز فکر دقیقا رسیدن به خواسته هامو دارم به تعویق میندازم چون ذهن من کشف ترمز هارو گره زده به دیر رسیدن به خواسته ها.

    یعنی انگار مثل آدم نمیشه ترمزهارو پیدا کرد.

    حتما باید یه خواسته ای داشته باشی و بهش نرسی و در مسیر این نرسیدن ها هی یک ترمز جدیدو کشف کنی.

    یعنی شیطان با یک حربه خیلی شیک داره کارشو انجام میده.

    خلاصه اینکه استاد جان

    انقدر این فایل ها برام پر از برکت و آگاهی بوده که دارم از حجم بالای آگاهی‌ها شگفت زده میشم.

    به جرات میتونم بگم حجم این الهامات از کل این سه سال بیشتر بوده.

    خدارو بینهایت شکر می‌کنم که در مسیر درستی قرار گرفتم.

    دستان شما رو میبوسم که بهترین استاد دنیا هستید.

    و با تمام وجودم به داشتنشون افتخار میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1055 روز

      بنام الله هدایتگر

      سلام حمید رضا ی عزیزم

      بینظیر بود کامنتت ، سپاسگزارم از اینکه وقت میزاری و کامل با جزییات مینویسی

      هم لذت بردم هم خندیدم با کامنتت

      عالی بود عالی

      به خدا که ایمان دارم با این دوره ورقِ بازی عوض میشه

      آگاهی ها مثل بهمن داره میاد

      و این بهمن تمام محدودیت ها و ترمزها رو از بین میبره

      اون لحظه یی و ببین که میلیاردی پول میاد تو حسابت و تو فرودگاه امریکا هستی و تمام وجودت شوق دیدار استاد که از نزدیک بغلش کنی و ازش حضوری تشکر کنی و ساعت ها با اشتیاق از نتایج هیولایی که خلق کردی توضیح بدی

      مشتاقانه منتظر دیدنِ فایل های نتایجت روی سایت هستم

      در پناهِ الله مهربان سعادتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1979 روز

        سلام سارای بی‌نظیر.

        این جمله ای که تو این چند روزه دارید تو کامنتهای مختلف میزارید و من چند بار دیدم انگار داره باورم میشه. که این دوره داره ورقِ بازیو برمیگردونه.

        چندین جا اینو گفتید و انگار این کلام خداست که از زبان مخلوق زیباش داره جاری میشه.

        چقدر براحتی دارم ترنزهامو به لطف الله مهربان پیدا میکنم.

        چقدر کد نویسی تکلیف مارو مشخص کرده.انگار میدونی آنروز که بیدار میشی چیکار باید بکنی.

        و وقتی یه اتفاقی باید بیفته که نمیفته در موردش فکر میکنی.

        همیشه دعاهای قشنگتون رو احساس میکنم.

        یعنی نمیشنوم بلکه حسش میکنم.

        چقدر لطفتون به من احساس خوبی میده.

        فقط میتونم بگم عاشقتم سارا جان.

        منتظر دیدن اشکهای شوقتون از رسیدن به آنچه میخاید هستم.

        در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      زهرا صادقی گفته:
      مدت عضویت: 1900 روز

      سلام اقای ثانی

      وقتی کامنت شمارو خوندم ی نیش خندی زدم و گفتم اااای وااااای برمن

      چقدر باورهای مذهبی داغونی دارم

      این درحالی بود ک من خودمو ادم مذهبی ای نمیدیدم و به باورهای مردم میخندیدم و میگفتم چ مسخره درصورتی ک هی تکرار اون باورها ،باورهامو ساخت مثلا تو دورهمی ها زمانی ک خنده و شادی کردن هامون طولانی میشد و حسابی سر کیف بودیم یکی میگفت وااای امشب زیاد خندیدیم خدا بخیر بگذرونه پنج تا صلوات بفرستیم شنیدن همین حرف تو سن 6،7سالگی باعث ترسیدن من از شادی طولانی مدت شد همیشه میترسیدم از بلایی ک میگفتن ممکنه بعد شادی کردنامون بشه اره همین یه مورد چنان دورم کرد از شادی و خوشبختی ک نمیدونم الان ک پی بردم بهش خوشحال باشم یا افسوس بخورم ک چه کردیم با خودمون ….خداروشکر

      ازخداوند میخوام ما رو آسان بگردانه از برای آسانی ها در تغییر باورهامون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1979 روز

        سلام زهرای عزیزم

        باز تو کلام شما یه چیزی دیدم که امروز موقع تجسم خواسته هام منو با یک ترنز جدید روبرو کرد.

        خدا درهای اگاهیشو بروم باز کرده و کد نویسیها هر روز داره وجودمو شخم میزنه.

        موقع تجسم خواستم یه چیزی درونم گفت: اگر اینهایی که میخای داشته باشی مگه میشه هیچ نگرانی تو زندگی نباشه؟؟؟؟؟

        اصلا مگه میشه آدم به هنه خواسته هاش برسه؟ پس نگرانی‌هام چی؟ پس واسه کدوم خواسته ام غضه بخورم؟

        انگار اصلا ذهن من مبنا و برنامه ریزیش بر وجود یک یا چند نکرانیه.

        اگر نگرانی نباشه ذهنم ادیت میشه.

        هر بار که جرات میکنم و یه کد جدید برای خواستم مینویسم یه آگاهی جدید دریافت میکنم.

        یا یک ترنز جدید کشف میکنم

        کلا زندگی بدون ترس نگرانی استرس اضطراب انگار چیزیه که ذهن براش برنامه ریزی نشده.

        البته ذهن من ها.

        نمیدونم بقیه چطورن.انکار نگرانی باید پایه ثابت همه زندگیت باشه وگرنه نمیشه اصلا.

        واسه همین همیشه یک یا چند موضوع همیشه بصورت خل نشده باقی میمونه که ذهن خیالش راحت باشه که اوکی نگرانی های امروزمو دارم .

        اصلا بوضوح دیدم ذهنم داره اذیت میشه حتی از تجسم تون لحظه ای کخ خواسته های فعلیم بصورت کامل در اختیارمه .

        بینهایت ازتون ممنونم.

        موفق و میردز باشید و در پناه خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهرک الهی گفته:
      مدت عضویت: 1672 روز

      حمیدرضای عزیز

      چقدرزیبا مثل استادمون چاقورو برداشتی ورگوپیوند یک عضوروشکافتی وداری باجزئیات یاد میدی که ازکجا به کجارسیدی وبا انگشتان توانات برای ماهم نوشتی

      من گاهی کامنتارو میخوندم امانه همشو .ولی اینبارچندروزه وفقط کامنت این فایلو دارم میخونم،جواب میدم،پرسش میپرسم،امتیازمیدم وهنوز تموم نشده

      میخوام بگم بادیدن کامنتای شمادوستلن ،هی میگم خدایا شکرت هزاران بارشکر،میدونستم خدابهترین استاد دنیارو بهم داده ولی وقتی شاگردای لایقشو میبینم بیشترشکرشو میکنم

      چقدرقشنگ توضیح دادی وچه جملات نابی نوشتی وقتی میگی کمالگر ایی تمام توجهش به نقصهاته وکلی جملات ناب که من روشون توقف کردم تا درکش کنم.

      برگرد وکامنت خودتو چندباربخون

      مطمئنم که بازچیز جدیدی پیدامیکنی که کمکت کنه.

      لطفا ازدوره کشف قوانین واینکه چه گشایشی ازدرک وموفقیت بهت داده برام بنویس

      وباز خدارو هزاران بارشکرمیکنم برای این استاد واین شاگرداش

      وشکربرای لیاقتم که کامنتای عالیتونو خوندم وبازگشایش دررشدم وبزرگ شدنم

      سپاسگزارم دوست عالی من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1979 روز

        سلام مهرک عزیز

        دقیقا این کاری که گفتید بارها انجام میدم

        چون باور کنید خیلی جملات رو من فقط مینویسم و بعدا خودم درکش میکنم

        حتی بارها تو این مدت چند ساله خدا هدایتم کرده به کامنت خودم تو چند سال پیش و دیدم عجب کامنت پر محتوایی بوده.

        واقعا خدا رو شکر که آدم اینجا هم از استاد و خانم شایسته درس یاد میگیره و هم از کامنتهای دوستان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1748 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام آقا حمید رضای عزیز

      دوست توحیدی و نازنین من

      حقیقتا کامنت های شما جذبه خاصی برای من دارد

      اصن احساس میکنم ترمزهای مذهبی شما به نوعی ترمزهای منم بوده و هست

      و روند رو به رشد شما را بسیار تحسین میکنم

      به قول قرآن

      (وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَا نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱ وَ بَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)

      [سوره الصف 13]

      پیروزی و گشایش بسیار بزرگ در انتظار من و شما و همه آنهایی است که به قول شما ابراهیم وار در حال شکستن خدایان دروغین خود هستیم

      کامنت شما مرا برانگیخته کرد تا در مورد یک بزرگمرد تاریخ بنویسم

      بزرگمردی که بعید میدانم تا اکنون اینگونه به او نگاه کرده باشین…

      بزرگمردی که محل تولدش همانجایی بود که ابراهیم آن را بنا کرد و به عنوان معجزه قسمتی از آن خانه شکافته شد و در تاریخ ثبت شد تا عظمت این بزرگمرد برای آیندگان به یادگار بماند ، شکافی که هنوز آثارش بروی خانه کعبه موجود است و عکس های آن را با یک جستجوی ساده در اینترنت می توان دید…

      بزرگمردی که زیر نظر حضرت محمد بزرگ شد و تعلیم یافت و پرچمدار توحید در زمان بعد از او شد…

      بزرگمردی که داماد حضرت محمد شد و از نسل او فرزندانی بوجود آمدند که شهریار در وصف یکی از فرزندان او میگوید…

      به جز از علی که آرد ، پسری ابوالعجائب

      که  علم  کند  به  عالم  شهدای  کربلا  را

      سلام خدا بر او باد

      واقعا علی کیست؟؟؟

      علی امامی است که باید از نو شناخت…

      علی در عصر حاضر  وسیله ای شده است برای اینکه عده ای به اسم او در حال تبلیغ خدای دروغین هستند…

      اسم علی در عصر حاضر ملازم شده با فقر و تنگدستی که علی پول نداشته و در فقر بوده و حال چون او اینگونه بوده پس اگر علی را میخواهی باید دور پول خط بکشی…

      باید مدام از خود بپرسیم او کیست؟؟؟

      او کیست که در خانه خدا متولد میشود و در حال سجده، آن هم در خانه خدا و در بهترین ماه خدا یعنی رمضان ضربتی میخورد و ندای فزت و رب الکعبه سر میدهد

      او کیست که در داستان جنگش با عمرو بن عبدود ؛ او را نقش بر زمین میکند و در لحظاتی که میخواد به حکم “قاتلوا” قرآن او را بکشد ، او بر صورت علی آب دهان می اندازد و در این لحظه علی دست از شمشیر میکشد و قدم میزند و خود را آرام میکند و بعد او را میکشد ، حال وقتی از او می پرسند چرا همان دفعه اول او را نکشتی ؟ جواب میدهد او آب دهان بر من انداخت و من خشمگین شدم و نمیخواستم بخاطر خشم او را بکشم ، برای همین قدم زدم و استغفار کردم و آرام شدم و حال خالصانه برای خدا او را میکشم

      و در اینجا مولوی چه زیبا میگوید که

      از علی آموز اخلاص عمل

      براستی که از وقتی که فهمیدم او انسانی مثل من است که فرکانس خشم هم در او راه دارد بیشتر عاشقش شدم ، چون قبلترها فکر میکردم او انسانی است خارق العاده که با ما فرق میکند…

      او کسی است که در برابر مخلوقات خدا خودش را مظهر قدرت و عظمت خدا میداند و در تاریخ ثبت است که او خود را اینگونه معرفی میکرد

      أنا عِلْمُ الله ، و أنا قَلبُ الله الواعی ، و لسانُ الله النّاطقُ ، و عَینُ الله ، و جَنْبُ الله ، و أنا یَدُ الله

      من علم خدا هستم، من قلب آگاه خدایم و زبان گویاى خدا و چشم خدا و پهلوى خدا من دست خدا هستم.

      بعید میدانم هیچ کدام از ما تا به اکنون جرات کرده باشیم اینگونه خود را در برابر خلق خدا معرفی کرده باشیم و حقیقتا هم که یدالله بود که در رکاب حضرت محمدی که وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ بود سالیان سال مجاهدت کرد

      حال همین شخصی که خودش را اینگونه در برابر خلق خدا معرفی میکند وقتی در برابر خدا می ایستد به حکم

      (وَٱذۡکُر رَّبَّکَ فِی نَفۡسِکَ تَضَرُّعࣰا وَخِیفَهࣰ وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡـَٔاصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡغَـٰفِلِینَ)

      [سوره اﻷعراف 205]

      (ٱدۡعُوا۟ رَبَّکُمۡ تَضَرُّعࣰا وَخُفۡیَهًۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ)

      [سوره اﻷعراف 55]

      با حالت اشک و ناله خودش را کوچک میکنید

      اشک و ناله ای از سر شوق نه از روی بدبختی ، دقیقا مثل یک گریه نوزاد که شوق وصال به پستان مادر را دارد

      برای همین است قرآن میگوید “تضرع”

      تضرع از ریشه”ضَرَعَ”است و در زبان عربی به پستان مادر هم “ضَرع” میگویند

      آره درسته ، داریم بهتر میفهمیم

      ما همچو نوزاد نیازمند به مادریم و این همان معنای آیه زیر است

      یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ

      و خدا هم مثل یک مادر ، بخشنده و مهربان و این است معنای رحمن و رحیم در بسم الله الرحمن الرحیم

      آری؛ او خود را کوچک میکند تا بگوید من هیچم خدایا و تو همه چیزی ، کوچک میکند تا نیست شود ، تا منیت در او نباشد تا خدا بتواند در او جلوه گری کند ، به قول عطار

      نیست شو تا  هستیت  از  پی رسد

      تا تو هستی ، هست در تو کی رسد

      او در مناجات مسجد کوفه خود که در تاریخ ثبت است در برابر خدا میگوید

      مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْحَقِیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْحَقِیرَ إِلاَّ الْعَظِیمُ‏؟

       اى آقاى من اى آقاى من ؛ تویى خداى بزرگ و من بنده

      حقیرِ ناچیز و آیا در حق بنده ناچیز ، بجز خداى بزرگ ؛ چه کسی مهربانی خواهد کرد؟

      او فقطِ فقطِ فقط در برابر خدا اینگونه میگفت و منظورش این بود

      که خدایا تو اینقدر بزرگی که من در برابر تو ناچیزم ؛ مرا مثل خودت بزرگ کن

      حال همین شخص وقتی میخواهد به پسرش یعنی امام حسن در مورد خدا بگوید چنان باورهای توحیدی عظیمی در ضمیرناخودآگاه فرزندش میکارد که استاد عباس منش در فایل باورهای توحیدی علی علیه السلام در نامه 31 قشنگ توضیح داده اند…

      واقعا خدا را شاکرم به خاطر اینکه با چنین شخصیتی توحیدی  آشنا شدم و خدا را بیش از پیش شاکرم که توفیق به من داد که پایان نامه ای بنویسم با موضوع “نقش ثروت در دینداری و ترویج فرهنگ دینی با الگوگیری از پیامبر و اهل بیت ایشان” که به برکت این پایان نامه فهمیدم چقدر علی علیه السلام ثروت و ملک و پول دارد

      او دو شغل داشت

      شغل اولش حفر چاه بود

      و شغل دومش کشاورزی

      از شغل اولش چنان ثروتی برای خود ایجاد کرد که هنوز که هنوز است ثروت او در عربستان جاری است

      فقط کافیست در اینترنت جستجو کنیم آبار علی تا لوکیشن منطقه ای را ببینیم که روزگاری علی علیه السلام در آنجا چاه میکنده و هم اکنون چاه های او هم جاری است

      و قشنگی این بزرگمرد برای من اینجاست که او انسانی است مثل همه ما که زیر نظر تعالیم توحیدی پیامبر بزرگ شده و خودش اعتراف کرده و در تاریخ ثبت است که

      روزگاری چنان در فقر به سر می بردم که از گرسنگی سنگ به شکم خودم می بستم اما اکنون به ثروتی رسیده ام که فقط صدقه مال من به چهل هزار دینار میرسد

      اصلا چرا راه دوری برویم…

      هم اکنون که او در بین ما نیست چقدر مظهر فراوانی است؟؟؟….

      از طعام دادن هایی که در ایام شهادت و ولادت ایشان گرفته تا هتل ها و شرکت های هواپیمایی و… که به برکت زائرانی که به مرقدش مشرف میشوند روزی میخورند و…

      حال که در زمانی که بین ما نیست اینگونه مظهر فراوانی است در زمان حیاتش چگونه بوده؟؟

      واقعا سلام خدا بر او باد

      او که مسلط به علم قرآن بود

      و در آخر ذکر فضیلتی میگویم از این بزرگمرد که با استناد به قرآن در تاریخ ثبت شده که نشان دهنده تسلط ایشان بر قرآن است

      نقل است که در روزگاری یک زنی درد زایمان بر او چیره میشود و قصد وضع حمل میکند

      ظاهرا همسر این شخص به او شک میکند که تو الان در شش ماهگی قصد وضع حمل داری

      آخه بچه باید توی نه ماهگی بدنیا بیاد

      پس حتما تو قبل از من یه کاری کردی

      خلاصه این زن در معرض تهمت قرار میگیرد

      نزد خلیفه دوم که عمر بن خطاب بوده میروند تا داوری کند

      عمر میگوید این زن دچار زنا شده و باید حد شرعی بر او جاری شود

      خلاصه در حال تدارک دیدن برای جاری کردن حد بر او بودند که این بزرگمرد میرسد

      و با دو آیه قرآن ، استناد میکند که بچه شش ماهه هم میتواند به دنیا بیاید

      آیه اول این است

      وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْن

      (223؛ بقره)

      و مادران فرزندان خود را دو سال کامل که معادل 24 ماه است شیر دهند

      آیه دوم این است

      وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا

      (15؛احقاف)

      ومجموع دوران بارداری و شیردهی بچه مجموعا سی ماه باشد

      فکر کنم واضحه دیگه

      اختلاف 24 و 30 میشه شش ماه

      یعنی تنها بچه ای که شش ماهه بدنیا بیاد باید 24 ماه شیر بخوره اونم بخاطری که در درون شکم مادر کمتر بوده و حالا باید از شیر مادر بیشتر تغدیه بکنه تا جبران بشه  و مجموع بارداری و شیر خواری او 30 ماه شود

      و حال بچه ای که 9 ماهه بدنیا بیاد باید فقط 21 ماه شیر بخوره تا مجموعش بشه 30 ماه

      و این یعنی امکان داره که بچه 6 ماهه بدنیا بیاد

      و اینجا بود که زن به برکت این آگاهی حضرت علی علیه السلام از جاری شدن حد نجات یافت

      واقعا که قرآن کتابی است که همه علوم در آن است

      از پزشکی و نجوم و فیزیک و شیمی و…

      فقط باید درک کرد

      و حضرت علی در مدارات بالا اینگونه قرآن را درک کرده بود…

      خدایا اینگونه ما را در مدارات بالای درک قرآن قرار بده

      خدا را شکر بخاطر این توفیق که توانستم از این بزرگ مرد بنویسم…

      باشد که از پیروانش باشیم که همانا او پیرو محمد بود و محمد پیرو ابراهیم و ابراهیم یکتاپرست بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
        مدت عضویت: 1979 روز

        سلام به رضای عزیز و دوست داشتنی

        اینکه احتمالا شما هم مذهبی بودید و از ذهنیت‌های یک آدم مذهبی اطلاع دارید باعث میشه حرف منو بهتر متوجه بشید

        ممکنه در فضای مذهب زیباییها و نکات مثبت فراوانی وجود داشته باشه اما کلیت اون فضا بدلیل مسمومیت اون نکات مثبت رو هم در خودش حل میکنه و در نهایت تبدیلش میکنه به یک پدیده منفی.

        من در دوره حل مساعل در کامنت یکی از جلسات توضیح دادم که من درک جدیدی از قرآن در زمینه کلمه شجر کردم.

        یعتی وقتی تصمیم گرفتم با نگاه فرکانسی قرانو از اول بخونم ، وقتی به کلمه شجر رسیدم اصلا نمیتونستم شجر رو درک کنم.

        یعنی از یک خدای حکیم و علیم بعیده که بیاد عامل سقوط بشریت رو یک درخت معرفی کنه.

        خیلی خنده دار بود‌

        و سعی کردم ریشه اونو بیشتر برسی کنم

        و فکر می‌کنم تابحال کسی همچین معادلی براش پیدا نکرده.

        شجر یا تشاجر به نوعی بی‌ربط به مشاجره نیست.

        مشاجره برای ما فارسی زبانها خیلی قابل فهم تره.

        خدا به آدم میگه با همسرت ساکن بهشت شو اما به این شجر نزدیک نشو که اون تو رو از خوشبختی دور میکنه.

        حالا شجر چیه؟

        شجر به معنای تشاجر به معنای شاخ و برگ درختیه که انچنان در لابلای هم فرو رفتن و در هم نفوذ کردن که قابل تمیز دادن نیستن.

        مثل حرفهای دو طرف خصم که آنچنان در هم پیچیده میشه که درست و غلط هیچکدوم دیگه قابل تشخیص و حتی قابل داوری نیست.

        خدا به آدم میگه به این منازعات و این تشاجر و اختلافات نزدیک نشو.

        آیا اگر منصفانه برایم قضاوت کنیم شجر و تشاجری بزرگتر از ادیان در طول تاریخ بشریت داریم؟

        خدا به هر آنچه که حق و باطل رو در هم می امیزه میگه شجر و میگه بهش نزدیک نشید که سعادت رو از شما دور میکنه.

        براستی اگر مذهب نبود امروز من و شما اینهمه هز راه خدا دور میشدیم؟

        خدا تقصیری نداره.

        ما خودمون به خودمون ظلم کردیم

        ما با کنار گذاشتن قرآن و با نزدیک شدن به بزرگترین شجر دنیا یعنی مذهب هر روز از خدا دورتر شدیم.هر چه با سرعت بیشتری تاختیم با سرعت بیشتری از خدا دور شدیم.

        ما الگوی بدون تحریف و دست نخورده و روشنی مثل قرآن داریم ولی از قرآن دور شدیم و رفتیم سراغ ادعیه.

        من هشت سال نیمه های شب قبل طلوع آفتاب پامیشدم زیارت عاشورا میخوندم و دعای علقمه میخوندم و اشک میریختم.

        چرا؟

        چون مذهب راه رسیدن به خدا رو این راه معرفی کرده بود.

        تضرع خیلی معنای عمیقی داره که اتفاقا من در کامنتی در بخش فایل های دانلودی دقیقا بهش اشاره کرده بودم که تضرع مثل شیری هست که از پستان خارج میشه.

        تضرع یعنی در خواست از خدایی که یقین داری جوابتو میده.

        این درست ترین معنی تضرع به نظرم.

        اما مذهب تضرع رو التماس و زاری و گریه و … معرفی میکنه‌

        اصولا مذهب به دلیل درک نادرست از خدا و فرکانس و قوانین کیهانی انسانو به بی‌ربط ترین به سنگلاخی ترین به سخت ترین مسیر هدایت میکنه.

        اصولا مذهب شما رو به شیطانی زیستن هدایت میکنه

        و در نهایت من تصمیم گرفتم در این شجری که نود و نه درصد منفی و شاید یک درصد نکته مثبت باشه کلا عطاشو به لقاش ببخشم و مذهب با کلیه متعلقاتش رو کنار بزارم.

        چون ممکنه اشخاص ارزشمندی در مذهب هم وجود داشته باشند که بشه الگو گرفت اما همین الگو ممکنه آنچنان در جای دیگه ای نادرست رفتار کرده باشه که آدم رو سر دوراهی قرار بده.

        اما آنچه خدا در قرآن از پیامبرانش میگه یقینا چیزیه که قرار بوده به درد مخاطب بخوره.وگرنه این خداوند حکیم اصلا اشاره ای بهش نمی‌کرد.

        آقا رضای عزیز من همیشه از کامنتهای شما لذت میبرم و کانت قبلیتون هم یک ترمز بسیار بزرگ رو برام نمایان کرد و راه کارهاش هم عالی و فوق العاده بود.

        عاشقتم رضای عزیز

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: