پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرضیه میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2108 روز

    سلام استاد عزیز عیدتون مبارک باشه و همچنین سلام‌به مریم‌بانوی عزیز

    وقتی برام مشکلی پیش میاد وتو شرایط استرس زا هستم خیلی زود عصبی میشم و بغضم میگیره و نمیتونم بیش از چند کلمه حرف بزنم و همه چی از ذهنم پاک میشه و نمیتونم جوابی بدم‌،ودوست دارم اون مکانو ترک‌کنم و تنها باشم،ابنکار باعث میشه خیلی زود عصبانیتم‌ تموم بشه واروم‌میشم و البته خوشحال هستم تو این شرایط با اینکه در اوج عصبانیت هستم هیچ وقت به کسی توهین‌ نکردم وحرف بدی نزدم.یعنی از بچگی هم‌همینطور بودم که حرف بد تو دهنم نمیچرخه.

    این برمیگرده باقبل از آشنایی با سایت و دوره ها،الان خیلی خیلی بهترم و آرامشم بیشتر شده و خونسردترم‌ و رو خودم کار کردم که تا جایی که میتونم خیلی کمتر عصبی بشم وفقط اون لحظه سکوت کنم و نتیجه عالیشم دیدم وحتی طرف مقابلم هم به خاطر رفتارش خجالت زده و شرمنده شده،

    بازم ممنون استاد عزیز بابت فایلای ارزشمندی که برامون میذارید،موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مریم قادری گفته:
    مدت عضویت: 1520 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم سلام مریم خانم عزیزم و سلام به همه بچه های سایت

    سوال:

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    قبل از کار کردن روی شخصیتم هم اشکم دم مشکم بود…. همه عالم رو هم مقصر میدونستم غیر از خودم….داد و بیداد هم میکردم …

    اما الان به شدت بهتر شدم فقط بعضی وقت ها وقتی مسئله ناراحت کننده ای پیش میاد یا ناامید میشم در ذهنم نجواها شروع میشن، به شدت کم شده بخوام مثلا در مقابل طرفم واکنش نشون بدم و جر وبحث کنم، البته اتفاق افتاده که واکنش نشون دادم و بحث کردم اما خیلی زود خودم سکوت میکنم و چیزی هم نمیگم و خیلی زود هم حالم خوب میشه

    من فقط اکثرا دچار نجوا های ذهنی میشم،اما یاد گرفتم باید بعد از پایین آوردن صدای نجواها از خدا راه حل بخوام یا از طریق دکمه نشانه من یا به خدا میگم مثلا الان باید چه ویسی از استاد گوش بدم که جواب این مسئله ام هست و جوابهای خداوند فوق العاده اس…

    ممنونم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم،مریم جانم،و تمام دوستان

    سوال:وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه میشوی،معمولا چه واکنشی نشان میدهی

    این رفتارها قبل آشنایی با شما بود و خدا رو شکر الان خیلی خیلی بهتر شدم

    تو این موقع ها برعکس من اشتهامو از دست میدادم،و اصلا میلی به غذا نداشتم

    یا از استرس زیاد گوشام داغ میشد(این مورد رو خیلی وقته تجربه نکردم) و حالت تهوع بهم دست میداد،دلشوره عجیبی میگرفتم

    -خیلی فکر میکردم مخصوصا به وجهه منفیش،و کلا خواب از چشمام میرفت،اما الان بهتر شدم اگر نتونم مثبت فکر کنم،حواسم رو به چیز دیگه ای پرت میکنم

    تو شرایطی که با همسرم بحثی پیش میاد فقط در برابر همسرم سریع گریم میگیره، پیش افراد دیگه اینجوری نیستم

    قبلنا وقتی عصبی میشدم،کنترلی روی رفتارم نداشتم،اما الان به لطف آموزش های شما،میتونم خودمو کنترل کنم تا حد خوبی

    قبلنا وقتی با همسرم حرفم میشد،تو ذهنم مادرمو مقصر میدونستم که تو سن کم عروسم کرد،تو شهر غریب و ظلم بزرگی بهم کرد،

    و هیچ وقت تو ذهنم نمیتونستم ببخشمش

    اما الان یه موهبت میبینم دوری از خانوادم رو

    دوری از افراد سمی فامیل که بجز غیب و بدگویی هیچ کار دیگه ای ندارن

    همین الانم که میرم خونه مادرم با هیچ کدومشون رابطه ندارم،و اونقدر فاصله فرکانسی دارم باهشون که من میرم شهرستان یه کاری براشون پیش میاد که نمیتونن بیان خونه مادرم

    استاد عزیزم سپاسگزارم برای این سری فایلها که با خود واقعمون روبه رو میشم و میتونیم خودمون رو بهبود بدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مهربانو گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    سلام استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان

    این سری از فایل ها واقعا عالی هستن گنج هستن در واقع خلاصه دوره های شما هستن تشخیص باورهای محدود کننده والگوهای تکراری

    در مورد سوالی که پرسیدین موقع یه تضاد استرس زا من زود گریه میکنم ودنبال مقصر میگردم

    وخیلی از مواقع خودم رو سرزنش میکنم وخودم رو به هزار دلیل محاکمه میکنم

    که البته از موقعی که با شما واین قانون آشنا شدم بیشتر خودم رو میبخشم وسعی میکنم باور نادرست خودم رو برطرف کنم .

    استاد واقعا از شما تشکر میکنم که آگاهی وعلم خودتون رو بی دریغ به آموزش می‌دهید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    الهام عزیز گفته:
    مدت عضویت: 2163 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته دوست داشتنی وتمامی دوستان . جواب به سوال واکنش شما دربرابر چالش‌های زندگی:من نسبت به نوع چالش گاهی بشدت عصبی میشم اما خیلی عصبانیت رو بروز نمیدم بیشتر خودخوری میکنم ودردرونم دوست دارم هرکسی که باهام حرف میزنه روخفه کنم وقتهایی که چالش بزرگ هست گریه ام میگیره ،بعدخوابم میگیره ،به هیچ وجه دوست ندارم با هیچکس حرف بزنم وگاهی دوست دارم درهمین حالت خواب آلودگی وسکوت بمیرم و راحت شم وهمش میگم کاش میمردم خوش به حال فلانی که مرد وراحت شد البته خیلی هم تلاش میکنم که اگاهانه حال خودم روبهتر کنم اما اونجور که میخوام جواب نمی‌گیرم. باتشکر از استاد عزیزم که دلسوزانه برای بهتر شدن زندگی دنیا و آخرت خانواده بزرگش وقت می‌ذارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سمیه زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    سلام به استاد نازنینم و مریم عزیز و دوستان دوست داشتنی. امیدوارم حال دل همگی عالی و شاد باشه. خیلی مهمه که یادمون باشه هرآنچه تکرار می شه در زندگیمون نشأت گرفته از یه باوری هست که داره تکرار میشه. اینکه خودمون رو مسؤول هرآنچه در زندگیمون پیش میاد بدونیم. هیچ عامل بیرونی تاثیر نداره مگر اینکه خودمون به غیر از این باور داشته باشیم. خدا رو شکر می کنم که با آموزشهای استاد خیلی تو زمینه ی برخورد با چالشها پیشرفت کردم و خیلی بهتر از قبل ذهنم رو کنترل می کنم. البته کلا قبل از دوره هم گاهی خوب ذهنم رو کنترل می کردم بخصوص اگر شخص دیگه ای قویتر از من اونجا نبود می گفتم خب خودم باید هندل کنم قضیه رو. مثلا یه بار که دخترم کوچیک بود و چایی ریخت روش من اصلا به ذهنم وقت ندادم که پنکیک کنه یا حالم بد شه، در کسری از ثانیه برش داشتم بردم تو حموم و لباساشو دراوردم، بعدم همسرم رو صدا کردم که آرد از یخچال بیاره و ریختم رو تنش. شاید یه دلیلش این بود که درسم رو قبلا یاد گرفته بودم، از مامانم، که با ایمان قویش دیده بودم چقدر ذهنش رو سر از دست دادن برادرم کنترل کرد و من یهو به خودم اومدم و خجالت کشیدم که مامان که قطعا براشون سختتره چقدر با صبر و بدون شلوغ پلوغی قضیه رو پذیرفتن. اما الان قطعا آگاهانه ذهنم رو کنترل می کنم در برخورد با مسائل استرس زا و چالشی. فکر می کنم تا حد نسبتا خوبی می تونم ذهنم رو کنترل کنم. همین چند ماه پیش که ناخواسته ای برام پیش اومد که برای خیلی ها هفته ها و ماهها طول میکشه تا ریکاور بشن از اون شرایط، خدا رو شکر در عرض یه نصفه روز تونستم ذهنم رو جمع کنم و کنترلش کنم. یه چیزی که واقعا سخته در برخورد با چالشها اینه که دنبال دلیل نباشیم، که چرا اینطوری شد. من همون روز هی این فکر می یومد تو سرم که چه فکر و باور بدی داشتم که این اتفاق رو ساخت ولی هرچی فکر می کردم به نتیجه ای نمی رسیدم و سعی کردم خودم رو دیسترکت کنم. روز بعدش پاشدیم رفتیم کانادا و دیگه دور و برم شلوغ بود و این خیلی کمک کرد. خیلی خوشحالم که تو این فضا و این شرایط هستم و آگاهانه به خودم می گم الان باید حواست باشه نذاری ذهنت بره سراغ چیزای منفی. تو باید عکس العملت با آدمای عادی فرق بکنه.

    مرسی استاد عزیزم از اینکه هستین و با عشق آموزش می دین.

    امیدوارم در پناه خدای مهربون شاد و سلامت باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سمانه سادات گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام بر استاد عزیزم و استاد مریم جان

    سلام بر دوستان عالی در سایت توحیدی

    خدایا بینهایت سپاسگزارم

    استاد زمانی که گفتین فقط هدفتون مشخص بشه و برای اون شور و اشتیاق داشته باشی و من دقیقا همین کار انجام دادم و خودم را رها کردم بهترین ها اتفاق افتاد و باعث شد من یک بیزنسی را شروع کنم که در اون افراد با انرژی بالا فرکانس عالی و صحبتهایی همچون گوشه ای از صحبتهای شما

    افرادی که توضیح می‌دادین میگفتن اینجا اینطور نیست که بخوای یه شبه میلیارد بشی بستگی به تلاش، پشتکار و استمرار داشتن خودت داره

    استاد من از نقطه امن خودم خارج شدم و استارت این را زدم

    استاد خودم را آزاد کردم با وجود مخالف بودن همسرم و حرفها و زخم های که میزنه

    استاد فهمیدم من نیاز دارم جایی را که با افراد ارتباط داشته باشم چون تا به الان هیچ شغلی و هیچ ارتباطی نداشتم و جالب این جاست که خدا یه مکانی را برام مشخص کرد که نزدیک خونه ، افراد عالی و پر انگیزه و تحسین کننده و مکانی امن

    یه ترمز که من پیدا کردم ترس از همسرم اون هم به خاطر اتفاقات گذشته البته که واکنش و رفتار خوبی نسبت به این قضیه کار کردن من نداره و حتی بهم گفت آزادیت مبارک ولی اذیت های خودش را نامحسوس داره

    سوالی که اینجا پرسیده شد

    من زمانی که همسرم مشروب میخوره و حرفهای گذشته و فحاشی ووووووو می‌کنه و بلند صحبت می‌کنه و دخترهام مخصوصا بزرگه می‌شنوه این منم اذیت می‌کنه قبلاً هر چی می‌گفت جواب میدادم یا داد میزدم یا خودم را میزدم و خودخوری و سرزنش و همه اینها سراغم میمود که چرا من

    ولی در حال حاظر هیچی نمی‌گم چون می‌دونم حالش خوب نیست ( حتی بعضی مواقع هم مشروب نخورده اینطور هست ) که با می‌دونم مربوط به چی ولی زمانی صبرم لبریز میشه که میبینم بلند صحبت می‌کنه در صورتی که همه خواب هستن و بلند میگم بسته دیگه و کلمات دیگه ولی اصلا مثل قبل نیستم اصلا

    ایشون با کار کردن من مخالف بودن و باعث می‌شد قبلاً بهم بریزم و روزهای بعدش واکنش نشون بدم چون خود خوری میکردم تا اینکه این سری با تمام مخالفت‌هاش و حتی میخواست منو منصرف کنه و بگه این کار خوب نیست قبول نکردم و ادامه دادم

    در صورتی که هنوز اون حرفهاش ادامه داره

    خدا یا شکرت که تونستم به مقدار آزادی برسم

    چیزی که آرزوش را داشتم چون تو این مدت به راحتی با ماشین یا با بچه ها بیرون میرم کارهای شخصی انجام میدم در صورتی که قبل باید منتظر ایشون میموندم تا بیان و منم ببرن

    خدا یا بینهایت سپاسگزارم

    زمان رانندگی اگه کسی تو خط سبقت باشه و آرام بره چراغ بوق چراغ بوق و این منو اذیت می‌کنه

    زمانی که بچه ها کارهاشون را به موقع انجام نمی‌دن و رفتار های دخترهام باهم البته اینو بگم زمانی که تمرکزم را از روی روابط برداشتم بهتر شدم

    از رفتارهای خانواده ام آذیت میشم چون میبینم کارهایی میکنند که در شأن شخصیت اونا نیست

    و بزرگترین کاری که من انجام میدم در حال حاظر اون هم به مقدار خیلی کم از قبل داد زدن من هست

    اینو می‌دونم که خیلی تغییر کردم و حتی دیروز چون جشن سادات بود و من هم سادات بودم فامیل بهم گفتن که تو چقدر عوض شدی چی کار می‌کنی به من هم بگو همون کار را بکنم

    حالا می‌خوام از فرکانس عالی که دیروز تو جشن پیش اومد را بگم

    در جشن کسی که به من گفت تغییر کردی پیشنهاد دادبریم سفر اون هم خانمها کجا ترکیه داد

    منی که تا به حال نرفتم

    این فرکانس باعث شد که چقدر بخندیم با بقیه فامیل حرف زدیم که بریم و کجا بریم حتی خانم های مسنی که بودن و چادر هم داشتن گفتن ماهم میام دنیا دیده بهتر از ندیده است و حتی برگه برداشتیم از اونا که موافقت کردن امضا و اثر انگشت گرفتیم و کلی خنده بود تا اینکه رفتیم خانه عمو

    یعنی من فقط می‌گفت ببین یه فرکانس کجا ترکیه

    استاد خونه عموم فیلم کسی که ترکیه رفته بود را دیدیم و چقدر اطلاعات بهمون داد پیشنهاد داد تعریف کرد ازشون و حتی به نفر را معرفی کرد که اونجا مقیم هست و خانه کرایه میده به ایرانی ها

    وای خدا دیروز عالی ترین روز بود

    و حتی از مسجد هاشون تعریف کرد

    فقط گفتن اینکه سمانه میای بریم ترکیه منم گفتم میام در صورتی که هیچ پس‌اندازی که برای تور گرفتم و اینا باشه ندارم و حتی یه نفر گفت شوهرت چی اکه مخالفت کرد چی گفتم من میام با دختر بزرگم خیلی تو ذهنم اومد پولش چی ولی به خودم میگفتم وقتی از اول روز تا عصر این فرکانس ادامه داشت و ما حتی فیلمش را ببینم یعنی امکان پذیره

    خدا یا شکرت

    استاد عزیزم سمانه ای که داشت گندیده میشد و راکد بود را نجات دادی

    عمری دوباره دادی

    آزادی دادی

    در صلح بودن دادی

    آگاهی دادی

    و بینهایت

    مگه میشه عاشق شما نبود

    مگه میشه دعا گوی شما نبود

    مگه میشه به یاد شما نبود

    هستم تا آخر عمر هستم

    سمانه سادات محمدیان دوستدار شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم بانو و همه ثابت قدمان در راه توحید و کسب ثروت

    چقدر سؤالات هوشمندانه ای طرح می کنید موضوعاتی که باعث کندو کاو در درون میشه اینجا میشه میزان تغییرات را پیدا کرد .

    در خصوص سوال این جلسه بادم میاد در بچگی و جوانی در بحث ها و ناراحتی ها خیلی فریاد می زدم انگار اینجوری تخلیه می شدم با بزرگتر شدن، به مرور میزان ارامش وجودی من بیشتر شد و کلا همه من را خیلی اروم می دانند که انگار اصلا ناراحت نمی شم ولی در خیلی موارد در درون خود خوری می کردم و در بحث های بالا از محیط دور می شدم .

    الان با تعالیم این سایت مخصوصا این فایل های جدید، میزان عصبانیت خیلی کمتر شده خیلی وقت هست اصلا با کسی بحثی نکردم ، گاهی بحثی با همسر جان پیش میاد ( همان الگوهای تکرار شونده ) قبلا با دعوا و بحث و پیدا کردن نقطه ضعف ها و سوتی ها بود الان خیلی اروم شدم اصلا سکوت محض می کنم و کار خودم را می کنم ، اگر حق با من باشد که می بینم اصلا نیاز به اثبات خودم ندارم ، من که به خودم ایمان و باور دارم حالا دیگری قبول بکند یا نه ، مهم نیست و همیشه سعی می کنم این جمله حال خوب اتفاق خوب را به خاطر داشته باشم .

    اگر زمان و مکان اجازه بده راه می رفتم ، راه رفتن به من خیلی کمک می کنه ، کاهی وقتها هم میرم برای خودم یک خریدی می کنم این هم به من حس خیلی خوبی میده ، این موضوع در فایل قبلی که گاهی انتقاد، یک حقیقت با یک موضوعی را در درون شما تحریک می کنه ، خیلی به من کمک کرد که اول در مواردی تعصب نداشته باشم بعد هم نیاز به اثبات در خصوص ان ندارم مهم من و خدای من هستیم ، خدای که همه کاره و اصل و اساس أست چرا من در پی راضی کردن بنده اش باشم ، من در درون راضی باشم و ارامش داشته باشم کافی أست حالا نمی خواد خودم را تکه پاره کنم تا چیزی را به کسی ثابت کنم ،

    ولی در مواردی که خبر نا خوش ایند بشنوم و دچار اظطراب بشم خیلی اروم کردن خودم سخته ، در این موارد سعی می کنم ایه یا جمله مناسب را تکرار کنم با اگر بتونم بخوابم .

    هر در مورد را بخواهیم در نظر بگیریم می بینیم اصل توحید أست اگر من موحد واقعی باشم در ارامش کامل و رضایت قلبی هستم پس اصل این أست که با حال خوب در پی شناخت کامل خود و اجرای توحید باشم . کاری سخت ولی عملی أست ، وقتی استاد و مریم جان و شاگردان ممتاز این مدرسه توانستند پس می شود .

    در پناه الله شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    اکرم به نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    با سلام خدمت استادان عزیزم و دوستان توحیدی

    در شرایط استرس زا چه واکنشی نشون میدهم؟

    در شرایط استرس زا اگه مقصر من باشم ترس تمام وجودمو پر می‌کنه و این شرایط و ترسها منجر به خود سرزنشی من میشود گریه و ناراحتی و گاهی اوقات دنبال مقصر می‌گردم و شرک در درونم فعال میشود و از همه کمک میخام تا یه راه حلی برام پیدا کنن و یا به من حق بدهند.در برابر خانوادم ممکنه واکنش شدیدی نشون بدم چون فک میکنم زورم به اونها میرسه با عصبانیت، غیبت و قضاوت خودمو تخلیه میکنم .عجول میشم ولی در برابر کسانی که مقابلشان خود کم بینی دارم ناتوان میشم و در نقش قربانی فرو میرم و اگر دیگران مقصر باشن در بیشتر مواقع سعی میکنم آنها را تغییر دهم با بحث کردن و غر زدن و چون توانایی تغییر دیگران را نداشتم کلی از لحاظ روحی بهم میریختم و شرایط رو برا خودم بدتر میکردم .و ممکن بود تا چندین ساعت حالم بهم ریخته باشه .الان که دارم اینا رو با خجالتم می‌نویسم میبینم عجب هیولایی درونم داشتم و شاید الانم دارم.ولی شکر خدا خیلی خیلی بهتر شدم.سعی میکنم مسولیت تمام شرایط و زندگیمو بپذیرم و سعی میکنم در برابر شرایط و دیگران واکنش تندی نشون ندم و آرامشم رو حفظ کنم و توکلم رو بالا ببرم.من آدمی بودم که به شدت حرف و نظر و تایید دیگران برام مهم بود یعنی بگم درون من و افکارم اکرم نبود فقط دیگران.شکر خدا تا حدودی تونستم برطرف کنم.چند روز پیش یه موردی برام پیش اومد که اگه اکرم قبلی بود کلی خودشو سرزنش میکرد کلی بی ایمان میشد قضاوت میکرد رنجش می‌گرفت و ترس تمام وجودشون پر میکرد ولی براحتی بعد چند دقیقه گفتم اوکی الان اینجوری شدطبق قانون باید چیکار کنم آرامش خودمو حفظ کردم و حالمو خوب کردم اون لحظه خیلی خودمو تحسین کردم و رشدمو دیدم …یا این روزها فارغ از نگاه دیگران از لحاظ پوشش، چون تو خانواده مذهبی بزرگ شدم .همونطور که دوست دارم و با توجه به ارزشها و حدود مرزی که برا خودم مشخص کردم عمل میکنم و نظر دیگران برام مهم نیس.در صورتی که قبلاً تمام تصمیماتم و حتی شرایطی که برام استرس زا بود تمام اینها بخاطر راضی نگه داشتن و مهم بودن دیگران و شرک درونم بوده.قبلا خیلی به افکارم بها میدادم ولی شکر خدا الان سعی میکنم توجه نکنم و برخلافشون عمل کنم .و تواناییامو ببینم .و شکر خداوندم خیلی وقته که شرایط استرس زا برام بوجود نیومده .این روزها دارم سعی میکنم آزادانه زندگی کنم.خودمو دوست داشته باشم حتی با وجود اشتباهاتم و بپذیرم خودمو وعاشق باشم و بزارم دیگران هم آزادانه و هرجور که دوست دارن زندگی کنن دوستشون دارم و قضاوتشون نمیکنم و اجازه میدم مسیر تکاملشون رو طی کنن.

    خدایا بخاطر همه چی شکرت

    ممنون که کامنت منو خوندید.دوستون دارم ، خیلی زیاد.

    «من اکرم خالق زندگی خودم هستم»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سحر احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2576 روز

    سلام

    درچه موقعی عصبانی میشم و احساسات شدید دارم؟

    خیلی فکر کردم هنوز یک موضوع است که منو دچار احساسات شدید میکند اون هم وقتی است که مامانم و فقط مامانم از من انتقاد میکند و میگوید تو این کار بد کردی یا این رفتارت غلط است.

    یعنی هرکسی ،همکار یا دوست از من انتقاد کند شاید لحظه فکر میکنم و سریع فراموش میکنم یعنی برام مهم نیست .اما وقتی مامان از من انتقاد میکند بهم میریزم. شدید عصبانی میشم. چون من مقایسه میکند با دیگران. یا میخواهد بخاطر اینکه دیگران ناراحت نشوند از حقم بگذرم.

    امروز داشتم فکر میکردم چرا انقد ناراحت میشم؟

    1-من فکر میکنم اون با حرف و رفتارش میتواند روی من تاثیر بگذارد.باور درست اینکه که من خالق زندگی خودم هستم و هیچ کس نمیتواند بمن آسیب بزند.

    2- من خیلی تلاش میکنم کامل و بی نقص باشم. کمال گرا در حال بهبودی هستم. این که از من انتقاد میکندحالم بد میشود. البته مادر منم بشدت کمالگرا هستند…باور درست من همینجوری که هستم ارزشمند و دوست داشتنی هستم .هیچ انسانی کامل نیست من هم اشتباه میکنم اشتباه جزیی از انسان بودن من است. من تلاش میکنم نسبت به دیروز بهتر شوم و همین کافی است.

    3-مادر من خیلی برام مهم است به همین دلیل باعث احساس شدید در من میشود.

    باور درست. هیچ کس نباید در زندگی من مهم باشد که بتواند نظر من و زندگی من را عوض کند. من تنها امدم و تنها میروم من خودم باید خالق زندگی خودم باشم من باید براساس نظر و فکر خودم زندگی کنم من باید اونجور که خودم میدونم درست است زندگی کنم و تصمیم بگیرم هیچ کس نباید روی نظر من تاثیر بگذارد. خدای این ترمز الان پیدا کردم . چقد ریز و تاثیرگذار هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فاطمه رضایی گفته:
      مدت عضویت: 841 روز

      سلام چقدر زیبا گفتین و کامل

      منم همینجوری هستم

      پارت اخر کامنتتونو خیلی دویت داشتم هیچ کس نباید انقد مهم باشه که از خودمون از مسیرمون یا هر چی بزنیم باعث احساسات بد بشه یا هر چی

      منم ادمایی باعث میشن خیلی زیادد جلوشون رفتارم خود واقعیم نیست و خیلی ازارم میده و میخوام بهتر شم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: