پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محدثه رضوی گفته:
    مدت عضویت: 881 روز

    سلام و عرض ادب

    یک واکنش عجیبی که مغز من در مقابل شرایط استرس زا نشون میده اینکه مغزم انگار کاملا انکارش میکنه و اینجوریه که نه من استرس ندارم و وقتی استرس به بالا ترین حد ممکن میرسه با دل درد های شدید خودش رو نشون میده یا در یک لحظه حساس مغزم کامل خالی میشه واقعا نمیدونم با این مشکل چیکار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمدامین میرآخورلی گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    وقت بخیر استاد و خانم شایسته

    یکی دیگه از مواردی که من تکرارش میکنم وقتی یه چالش یا ناخواسته توی زندگیم ایجاد میشه و کنترل ذهن منو بدست میگیره همش به ناخواسته هام توجه میکنم دربارش حرف میزنم و بهش قدرت میدم

    هم با خودم هم با دیگران صحبت میکنم درباره اون شرایط ناخوش آیند و نادلخواه که باعث قدرت بخشیدن بهش میشود، و فقط موضوعاتش فرق میکنه وگرنه درباره هرانچه نادلخواه هست توجه میکنم حرف میزنم راجبش و بهش قدرت میدم

    اینم یکی دیگه از اون الگو های تکرار شونده بود که اگر

    موارد جدیدی بهم الهام بشه باز کامنت میکنم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام بر عزیزان

    در جواب به سوال باید بگم قبلا زود گریم میگرفت یعنی تا میومدم حرف بزنم و واکنشمو بگم سریع گریم میگرفت و صدام میلرزید خیلی خودمو سرزنش میکردم اما به‌ مرور دیگه این اتفاق نیفتاد الان شاید فشار عصبی یوقتا منو به گریه بندازه اما دیگه سرزنش نمیکنم خودمو اجازه میدم انجام بشه و وقتی اروم شدم اون موقع تصمیم میگرم خیلی خیلی کمتر شده

    در این جند وقت اخیر هربار با چالشی اینچنینی روبرو شدم نفس عمیق کشیدم یکم راه رفتم سعی کردم یکم از محیط استرزا دور باشم و خیلی خیلی کمک کننده بوده اگه هم تو شرایط باشم اولین واکنشم همون لحظه بصورت غیر ارادی اینه صدامو بلند میکنم و داد و بیداد میکنم تا دو سه دقیقه اما حرف زشت و ناپسند نمیزنم ولی نمیتونم بلند صحبت نکنم انگار اینجوری خالی میشم چه واکنش های عجیبی خخخ

    بازم ارومتر بودن و اینکه یاد گرفتم محیط و ترک کنم نفس عمیق به نکات مثبت چیز دیگه فکر کردن اگه اون موضوع نکته مثبت نداره تمام اینارو از استاد عزیزم یاد گرفتم تو دوره عشق و مودت یادمه خیلی تو یه جلسه ش تکرار میکردین و من از همونجا تمرین کردم وگرنه قبلا که اصلا یه اوضاع داغونی بود سریع از کوره در میرفتم حرفهایی میزدم که مثلا طرف خیلی بسوزه و ناراحت شه بعبارتی زبون تلخی داشتم یا گریم میکرفت خلاصه نمیتونستم شرایط و کنترل کنم که خدا رو هزاران بار شکر تو مسیری قرار گرفتم که شما استادش بودین بینهایت ازتون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مسعود خداداد گفته:
    مدت عضویت: 3112 روز

    سلام

    تجربه من در روابط عاطفی نامناسب و یک عادت و الگوی تکرار شونده این بوده که بشکل فرد غالب ، و فرد مغلوب درک شده است .

    فرد غالب حاکم است و زورگو که در رابطه با شخص مورد نظر هیچ چیز برایش مهم نیست

    و طرف مقابل تحمل کننده است و بدنبال راهی برای کنار آمدن با خود

    که در این داستان از طریق یک عامل بیرونی بشکل رو به پایین و درونگرایی افراطی درآمده است

    و بستری برای عوامل ناخواسته و ساخته شدن باورهای محدودتر از تجربیاتش میباشد

    که در نتیجه نیازمند قدمی برای تغییر باورهایی است که در تار و پود وجودش رخنه کرده

    و هر چه بیشتر به آنها توجه میکند آنها را بیشتر باور میکند تا جایی که

    فکر میکند دیگر هیچ راهی و امیدی نیست که ساخته ذهن و باورهای غالب اوست

    آل عمران 159

    فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ

    آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    رحیمه هلاکویی گفته:
    مدت عضویت: 1588 روز

    سلام استاد عزیز و همسفران عزیز. من وقتی نه شانه امروز م را زدم ،این فایل استاد من و شوکه کرد ، آخه دو روز بود که با شوهرم سر موضوعی بگو مگو داشتم و حرفی بهم زد که داغونم کرد. کارم شده گریه گریه نمی‌دونستم چکار کنم با این که هی به خودم میگفتم که حتماً جذب کردم و سعی میکردم به نکات مثبت همسرم توجه کنم ولی آنقدر ناراحت بودم که میخواستم خود کشی کنم ، ولی باز خدا خدا میکردم که آروم بشم ، تا این که با این فایل استاد عزیز م روبرو شدم و از خودم پرسیدم آیا این کار من درست هست یا نه الان عصبی ناراحت هستم نباید ، وبا خودم فکر کردم که باید برای خودم ارزش قائل شوم دیگه از این فکرای مسخره نکنم

    من از استاد عزیزم ممنونم که با این فایل به من فهماند که این ناراحتی‌ها و عصبی شدن ها … نمی‌تونیم به جای برسیم چون اگر من خودم و ترض فکر و رفتارم را عوض نکنم همین آش همین کاسه هست. ممنون سپاسگزارم از استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    هێژا مەهتابی گفته:
    مدت عضویت: 3181 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم ترمز اصلی در مورد رابطه رو در درون خودم پیدا کردم بعد از گوش دادن به قسمت چهار الگو های تکرار شونده یک جمله ای رو گفتید وقتی یک اتفاق تکراری براتون می افته چه واکنشی رو نشون میدید؟ و این چراغ رو توی ذهن من روشن کرد وقتی هم فکر میکنم چرا باید این باور به صورت ناخودآگاه توی ذهن منی که دارم با تمرکز زیاد روی قانون کار میکنم باشه برمیکرده به سن شانزده سالگی و اولین رابطه عاطفی که داشتم سال آخر هنرستان بودم توی اون سن نوجوانی آدم احساسی تره کمتر میتونه خودشو کنترل کنه یک شکست عشقی وحشناک خوردم طوری که هر روز عذاب میکشیدم کلا هیچ چیز برام جالب نبود مزه هیچ غذایی رو نمیفهمیدم همیشه شلخته بودم و حتی باعث شد که ده تا از درس هامو بیفتم و با یک سال و نیم تاخیر مدرک دیپلممو بگیرم منی که توی کل دوران تحصیلم هیچ درسی رو نیفتاده بودم

    جز دانشگاه که نصفه نیمه رهاش کردم چون نتیجه خاصی برام نداشت و توی اون سن نوجوانی وقتی من تنها کسی بودم که میرفتم امتحان درس های افتاده رو میدادم و هیچ یک از همکلاسی هامو نمیدیدم که بیان امتحان بدن به دردم اضافه میکرد توی توی دوران مدرسه خیلی بچه ها با هم رقابت میکردن و من حس عقب افتادن از همسالامو داشتم و دلیلش هم همون شکست عشقی سنگین بود و بعدا هم چند بار تکرار شد همیشه حالم گرفته بود همیشه ناراحت بودم چون روابطم به جایی نمیرسد و به دلیل این شوکی بود که توی اولی بهم وارد شد و کلی منو عقب انداخت و این باور رو در من ایجاد کرده بود توی رابطه خوششانس نیستی چون توی هیچ زمینه ای این اتفاقا برام نیوفتاده بود

    توی خلق ثروت احساس قدرت دارم اما توی رابطه احساس می کردم دست و پام بسته هست

    دلیلش این بود که باور داشتم ثروت سازی خوش شانسم و توانایی شو دارم چون اتفاق ناگوار ی رو تجربه نکرده بودم که عزت نفسمو نابود کنه و له و لورده کنه اما توی رابطه چرا اولین رابطه بد جور بهم سیلی زد و کل زندگیمو به هم ریخت و توی نا خودآگاهم این باور رو ایجاد کرده بود بله تو توی هرچی شانس داشته باشی توی رابطه نداری به خاطر تجربه نوجوانی ات

    اما با این باور که من توی خلق رابطه خیلی خوششانسم حس امید و قدرت بهم میده و حس میکنم می تونم خلقش کنم و همین باور باعث میشه در زمان مناسب در مکان مناسب با آدم مناسب قرار بگیرم و رفتار مناسب و حرف مناسب بزنم

    سپاس از خدا بابت وجودتون استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    راضیه گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جان و دوستان هم مسیر و همراه

    این فایل نشانه امروز من بود.

    داشتم با خودم فکر می کردم خوب من زمانی که ازم انتقاد بشه ویا تذکر بگیرم عصبانی میشم .ولی در مورد سایر موارد که به چالش میخورم مسئولیت اون رو می پذیرم و به دنبال راه حل هستم.

    داشتم بهش فکر می کردم که شاید 10 دقیقه هم نگذشته بود که همسرم گفت راضیه بزار برات یک مطلبی بخونم .حالا این رو هم بدونید که همسرم اصلا عضو سایت نیست وبه این مباحث علاقه ای نداره و تمام زمان آزادش توی اینستا و واتساب و.. هست.

    گفت”طبق قانون جذب اگر از رفتار دیگران عصبانی میشی مدام افرادی در مسیرت قرار میگیرن که تو رو عصبانی کنند تا یاد بگیری عصبانی نشی”

    من فقط گوش کردم وچیزی نگفتم. ولی در وجودم از این همزمانی به وجد اومده بودم که واقعا چقدر خداوند سریع جواب میده.

    درسته وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرم من به یک ناخواسته برخورد کردم وطبق قانون باید اعراض کنم و بگم خواسته من چیه و به خواسته ام توجه کنم.ودر مورد خواسته ام بنویسم تا در مسیر رسیدن به خواسته های بیشتر قرار بگیرم.

    حتی زمانی که دارم به همسرم و یا فرزندانم تذکر میدم یعنی به نکات منفی اونها توجه کردم پس باید ببینم چی رو می خوام و به جای انتقاد درمورد خواسته ام صحبت کنم.

    استاد روانشناسی ثروت 3 عالیه با اینکه تازه شروع کردم اینقدر قشنگ داره جواب میده.

    تازه کامنت اول این فایل هم که مربوط به اقای خوشدل بود خیلی کمکم کرد. یک نشانه بینظیر برای درس امروزم .مثل همیشه.

    خدایا سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    عاطفه رضایی مقدم گفته:
    مدت عضویت: 792 روز

    سلام به استاد عزیز من اولین باره که کامنت مینویسم واز خداوند میخوام که هدایتم کنه چی بنویسم

    و اینکه استاد عزیز قبل از پاسخ به سوالتان میخوام بگم که خیلی ازتون ممنونم که زندگیه من و همه ی ان کسانی که در این مسیر ارزشمند هستند را تعقییر دادین

    و خیلی ممنونم که تعهد در این مسیر را به ما یاد دادین چیزی که قبل از وارد شدن به حقیقت زندگی خیلی سرسری میگرفتیمش قبل از پاسخ به سوال میخواستم از کلمه ی تعهد استفاده کنم چون ربط داره

    به پاسخم بعد از اشنایی با شما یعنی میخوام

    دوتا عاطفه را برایه شما توضیح بدم عاطفه قبل از اشنایی با شما و بعد از اشنایی باشما

    عاطفه قبل از اشنایی باشما وقتی در شرایط استرس زا قرار میگرفت به شدت ناراحت میشد و گریه میکرد و همیشه در اون شرایط با خدا صحبت میکرد خدایا نجاتم بده من میخوام دور بشم از همچین

    رفتار بد

    و ادم هایی که به خاطر اشتباهات کوچک مرا در شرایط استرس زا قرار میدهند و یادمه همیشه همه چیو به خدا میسپردم و مطمئن بودم که من نجات پیدا میکنم و همیشه اینو از خدا میخواستم

    تا اینکه خداوند مرا با شما اشنا کرد و شما از قوانینش میگفتین احساس خوب = اتفاقات خوب احساس بد = اتفاقات بد

    و همیشه شما میگفتین که تعهد و اینکه باور به اینکه

    شما خودتان دارین اتفاقات زندگیه تان را با کانون توجهتان رقم میزنید باعث شد من در همچین شرایط

    استرس زا بتوانم احساسم را خوب نگه دارم نمیگم که

    عالیم اما نسبت به قبل بهتر شدم گریه نمیکنم سریع خودم را از افکار منفی مثل اینکه تو بی ارزه ای و همچین فکر هایی مضخرفی بیرون میاورم

    و به این که تو تیکه ای از وجود خداوندی خدا از روح خودش در تو دمیده و همیشه میگم عاطفه تو اینقدر خوش شانسی که خداوند تورا با قوانینش اشنا کرد

    و بعد اون احساس ارامشه بهم یه حس ایمان میده که

    تو برنده این زندگی هستی

    خیلی موقع ها این کارو انجام میدم و اینکه خیلی به قانون خداوند ایمان میارم که واقعا یه سری باور ها در ما ریشه دارند که یه سری اتفاقات رقم میخورند که ما خودمان به وجودشان میاوریم

    مثلا اینکه من یه باور ریشه ای از بچگی در خودم دارم اینه که مادرم میگه چرا نمیتونی یه کاری رو درست انجام بدی و تازه گیا پیداش کردم که این باور از بچگی نشات میگیره که یه سری اتفاقات استرس زا را برام به وجود میاره در هر زمینه ای و این باور در ذهن من ریشه داره که همیشه توسط مادرم تکرار میشه و همیشه استرس زاست برایه من

    خب این باوره هست و تازگیا متوجه شدم چون ریشه داره همش یه سری اتفاقات استرس زا میفته که باید روش کار کنم که الگو هایه تکرار شونده داره

    اما من در مقابل همچین موضوعی یاد گرفتم که احساسم را خوب نگه دارم اما باید یه سری باور هایه خوبی برایه خودم بسازم که دیگر در این شرایط قرار نگیرم ممنونم ازتون استاد بابت همه چیز و از خداوند سپاس گزارم که مرا در این مسیر زیبا قرار داد تا بهم بفهماند زندگی جایه بسیار زیباییست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان عزیزم

    سوال:

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    من وقتی با این شرایط مواجه میشم بیشتر دچار حس ناراحتی و غم میشم و دلم میخواد تنها باشم بسته به شرایط ممکنه عصبانی هم بشم و یا دنبال مقصرم بگردم

    تو این شرایط بیشتر وقتها میرم سراغ فیلم دیدن

    ولی اون زمان هایی که اون شرایط استرس زا یا چالش برانگیز منو دچار حس ناراحتی و غم میکنه خوراکی هم زیاد میخورم که تو حالت معمولی مثلا هیچوقت پفک نمیخورم ولی تو اون حالت میرم همه چی میخرم و فیلم میبینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سیده زهره احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2467 روز

    سلام

    من در این مواقع احساس ترس خیلی شدیدی می کنم به صورتی که از نظر بدنی هم دچار پنیک اتک می شم و فشار زیادی توی قلبم احساس می کنم. به دنبال اون دچار فکر کردن خیلی زیاد و شدید و لوپ وار می شم. ذهنم شروع می کنه به فکر کردن و احتمالات مختلف رو بررسی کردن تا جایی که از نظر ذهنی فلجم می کنه و نمی تونم غیر از فکر کردن و خودخوری کار دیگه ای انجام بدم. توی این موقعیت ها اغلب آرزو می کنم کاش بخوابم و تا چند ماه بیدار نشم یا برم توی کما و چند ماه بیدار نشم تا این جوری اون موقعیت استرس زا تمام بشه. چون توی اون لحظات عمیقاً فکر می کنم از پس حل مشکلم بر نمیام. با اینکه وقتی بعد ها مشکل رو برای بقیه تعریف می کنم خیلی خیلی به نظرشون ساده است.

    اینقدر این حالت دردناک هست که مدت هاست جلوی اومدن کوچکترین استرس ها رو هم به زندگیم گرفتم. کوچکترین حرفی که احتمال تبدیل شدن به بحث رو داشته باشه به کسی نمی زنم و در نتیجه مدت هاست از کسی هم هیچ درخواستی نمی کنم.

    الان در حین نوشتن این موضوع احساس کردم دلیلش می تونه این باشه که من باور دارم هیچ وقت نمی تونم کسی رو متقاعد کنم. یعنی یا جواب رد می شنوم و با ناراحتی می پذیرم یا جواب رد می شنوم و اگر بخوام راه خودم رو برم طرد میشم. باور دارم که شاید خانوادم من رو همونطوری که هستم و خودم دوست دارم باشم نپذیرن و فقط اگر همینطوری که هستم و طبق خواسته اونها هست پذیرفته میشم. نه فقط خانواده بلکه همه آدم ها. رئیسم در محل کار، کافرما های پروژه هایی که انجام میدم و …. ته دلم هم همیشه حق به اونها داده میشه متأسفانه و حقی برای خودم قائل نیستم.

    باور دیگه ای که دارم هم این هست که اگر با دیگران در مورد خواسته م حرف بزنم فکر می کنن دارم دروغ میگم و کلاً باید یه انرژی ای بذارم که ثابت کنم راست میگم. واقعاً نمی دونم این باور از کجا اومده ولی به شدت تکرار میشه و خیلی هم سخت هست. معمولاً هم اکثر اتفاقات استرس زای زندگیم برای زمانی هست که می خوام با دیگران در مورد خواستم صحبت کنم ولی به دلیل “این باور” نمی تونم صحبت کنم و در کنارش اون شرایط رو هم نمی تونم تحمل کنم و این تبدیل میشه به همون حالتی که در ابتدای کامنت گفتم. تبدیل میشه به اون فلج ذهنی و نداشتن راه حل و آرزوی رفتن به خواب طولانی!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: