پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    سلام به استاد عزیز ، مریم جان عزیز و همه همسفران این مسیر الهی و مقدس

    ‎خدا دست کسانی را که هدایت یافته‌اند، می‌گیرد. تازه، از نظر خدا، کارهای خوبِ ماندگار ثوابی بیشتر دارد و نتیجه‌ای بهتر.»

    (مریم ٧۶)

    خدا را شکر بابت وجود شما و این تعالیم مقدس که چشم ما را به روی حقایق باز می کنید و سبب هدایت ما می شوید .

    جمله ای که هر روز باید با خودم روزی هزار بار تکرار کنم این هست ” یعنی هیچ عامل ببرونی نیست که زندگی من رو تحت تاثیر قرار بده.

    هر اتفاقی که می افته، هر شرایطی که پیش میاد خودم دارم خلق می کنم. واکنش های من به اتفاقات و شرایط هم، باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه”

    باید این نکته در تک تک سلولهام نفوذ کنه که اصلا عادی و بدیهی بشه برام و ذهنم نخواد به چیز دیگه ای فکر کنه .

    خدا سراسر خیر و نیکی أست و هر چه بدی ًو سختی به من برسد از افکار خراب و گمراه خودم أست .هر روز از خدا می خوام دستم را بگیرید چشمانم را باز کند از ان دسته نباشم که بر قلب و زبانشان قفل زده شده ، من را هدایت کند تا در مسیر درست باشم .

    و اما سوال این فایل :

    ‎در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    قبلا ها نقش قربانی را داشتم و احساس می کردم به من ظلم می شود و همه جا مظلًوم واقع می شوم و مدتها حس بد داشتم ولی الان با این تعالیم و درسها خیلی فرق کرده اصلا این حس قربانی را ندارم ، چند وقت پیش بحثی پیش امد با که اگر قبلا بود میشستم زار زار گریه می کردم ولی ازش گذشتم به خودم هم گفتم غلط کردی بخواهی حس مظلوم در بیاری اگر یک قطره اشک بیاد دیگه خود دانی ،با این همه فایل و وقت می خوای باز هم مثل قبل عمل کنی ، کجاست اون کنترل افکار و اعراض کردن ؟!!!!

    الان من در روابط همیشه دنبال صلح هستم و اگر بحثی پیش بیاید، سعی می کنم موضوع را عوض کنم یا سکوت کنم و اصلا بی خیال قضیه بشم ، به قولی از گوشی بیاد و از گوش دیگه بره ، البته با توجه به فایل چند جلسه قبل اول نگاه می کنم اگر انتقادی سازنده هست و من واقعا اشتباه کردم می پذیرم، اگر نه برداشت اشتباه از طرف مقابل هست اصلا سعی در قانع کردن و توضیح دادن نمی کنم ، اصلا اهل بحث نیستم ، من راهی پیدا می کنم برای تمام کردن بحث و صلح دوباره. همیشه هم از بچگی که بحثی با خواهر بردار ها پیش می اومد در بر قراری صلح و اشتی پیش قدم بودم ، البته الان سعی می کنم در هیچ بحثی کار به قهر و …نکشه راهی پیدا می کنم تا صلح بر قرار بشه .

    همه جا و در بحثی این کنترل ذهن أست که مهم و اساسی أست در تمام روابط هم سعی می کنم ذهنم را کنترل کنم ،تلاش می کنم رد پای این قوانین که تا به الان اموختم پیدا کنم البته خیلی مواقع هم فراموش می کنم ،.

    دعای هر لحظه و خواسته همیشگی من این أست که هر روز یک قدم به شناخت و باور قلبی خدا نزدیک تر بشم که اگر یتوانم هر لحظه توحیدی عمل کنم خیلی مسائل سهل و اسان أست و من فقط لذت می برم .

    شاد و سر بلند و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    سارا توکل گفته:
    مدت عضویت: 1517 روز

    با سلام و احترام خدمت استاد گرانقدر و دوستان محترم

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    در سنین کودکی و نوجوانی من در روابط با دیگران زود دل می بستم و وابسته می شدم شاید چون خواهر و همبازی در فامیل و محله نداشتم و همیشه تنها بودم. ولی دوستانی که فکر می کردم خیلی باهاشون صمیمی هستم به راحتی از من جدا می شدند، مثلا به کشور دیگر یا شهر دیگر یا دبیرستان یا دانشگاه دیگر و حتی در زمان اشتغال به بخش دیگری منتقل می شدند و من دوباره و دوباره و دوباره تنها و دلگیر می شدم.

    در روابط با همسرم ناآگاه بودم و همیشه فکر می کردم که همسرم باید از من مراقبت کنه و حامی من باشه و بخش زیادی از امور خانه را انجام بده و در خرید همراهم باشه و خلاصه همیشه ازش طلبکار بوده ام، در این مدت که در سریالهای زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رفتار و طرز فکر بانو شایسته را دیده ام به اشتباه خودم در مورد وابسته بودن و متوقع بودن و عدم مسوولیت پذیری ام پی برده ام.

    در محل کار خیلی مورد اعتماد بودم و کارهایی که به من محول می شد عالی انجام می دادم و ایده های بسیار داشتم و خلاق بودم. همین باعث شده بود که کارهای بیشتری به من محول بشه، و من مثل بولدوزر همه را در ساعت اداری انجام میدادم تا مجبور به اضافه ماندن نشوم و به زندگی شخصی و بچه هایم برسم، در حالیکه مدیران زبانی از من تعریف و تمجید بسیار می کردند ولی از جبران مالی و ارتقا و پاداش خبری نبود و این باعث بوجود آمدن حس قربانی در من شد، چون می دیدم که همکارانم عمدا کارهای محوله را بد انجام می دهند و این باعث می شد مسوولیتهای شغلی کمتری از آنها خواسته بشه، در طول روز بسیار کمتر کار می کردند و تازه اضافه کار می ماندند و فوتبال بازی می کردند و درآمد اضافه کاری هم داشتند. و به علت اینکه در محل کار بهشون وظیفه خاصی محول نمی شد به راحتی درس خواندند و مدارک بالا گرفتند و خبره و نمونه شدند و من همونی هستم که از اول بودم در حالیکه از اول که من و همکارانم استخدام شدیم اولین کسی که ادامه تحصیل داد من بودم و شاگرد ممتاز مراحل تحصیل بودم و همزمان تمام ایده ها و تواناییهام را در محل کار استفاده می کردم و بقیه فقط به امور شخصی خودشان در محل کار می پرداختند، لابلای کار اداری خرید و فروش خانه و ویلا و مسکن می کردند، بازار و کافه و رستوران می رفتند و من فقط در اداره کار چند نفر را یک تنه انجام می دادم و خوشحال بودم که از من راضی هستند و فوق لیسانسم را هم گرفتم. همکارانم بعد از 10 سال یکی یکی شروع به ادامه تحصیل کردند و تا مقطع دکتری پیش رفتند و کارهایشان را من انجام می دادم و همه این ها واقعا به من حس قربانی شدن می داد.

    در روابط خانوادگی سنگ صبور اعضای خانواده بوده ام، هر کی با هرکی مشکل داره زنگ می زنه و با من درددل می کنه و من سعی می کنم آرومش کنم و بهش دلداری بدم و همین صحبتهای تلفنی باعث دلخوری و مقاومت همسرم هم شده که الان می فهمم حق هم داشته.

    روابط با فامیل و انجام صله رحم و مردمداری را به زندگی شخصی خودم و همسرم همیشه ترجیح داده ام و باعث مشکلات متعدد و سریالی در زندگی خصوصی ام شده ام. همسر من همیشه به خودش و خودمون بیشتر از بقیه اهمیت می دهد ولی من قبلا حس خواهرم و برادرانم و فامیل و نزدیکان همسرم را به خودم ترجیح می داده ام. از راحتی خودم و تفریح خودمون زده ام تا دل دیگران را بدست بیاورم. تا مثلا بگویند چه عروس خوبی، چقدر افتاده و خاکیه، چقدر صمیمی و خودمونیه، ولی تجربه 22 سال زندگی مشترک دقیقا برعکس همه انتظارات اشتباه من را نشان داد. من اگر به خودم و همسرم بیشتر بها می دادم و قضاوت دیگران و حرف مردم برایم مهم نبود، خودمان بیشتر لذت می بردیم و آرامش داشتیم .

    در مدتی که با استاد و این دیدگاه آشنا شده ام تلاش کرده ام و نتیجه این بوده که شرایط طوری پیش رفته که رابطه ام با صمیمی ترین افراد فامیل و همکاران تقریبا قطع شده و به آن احساسی که در دل و ذهنشان نسبت به من داشتند اعتراف کرده اند و من در کمال ناباوری و بهت دیدم که چقدر اشتباه می کردم.‌ همسرم هم به مرور و با فاصله 6 ماه بعد از تغییرات دیدگاه های من اطرافیانی که به خاطرشان جان می داد و زندگی را به کام هردویمان تلخ می کرد را جور دیگری شناخته و جالب اینکه او هم با آنها قطع ارتباط کرده و جالب تر اینکه ما گویا تازه هم را پیدا کرده ایم، هنوز کم حرفیم ولی سکوتمان مشترک و در یک راستاست. مسافرتهای خانوادگی و بدون در نظر گرفتن حال بقیه داریم. در حالیکه قبلا دلمون نمی آمد مسافرت برویم ولی مثلا خواهرش یا خواهرم را نبریم. سفر می رویم و لاکچری خرج می کنیم بدون اینکه فکر کنیم اسرافه یا سفر زیارتیه و باید حال و هوای معنوی و فقیری و سختی داشته باشه. برای خودمان خرید می کنیم بدون اینکه دلمون شور بزنه برای کی باید چی سوغاتی ببریم که دلش نسوزه.

    در مورد فرزندانم اغلب فکر می کردم چون سرکار میروم در مورد رسیدگی به اونها کم می گذارم و عذاب وجدان داشتم. ولی از وقتی با استاد آشنا شدم، دیگه وام نگرفتم و قسطهای قبلی ام که بسیار زیاد بود را چند تا چند تا دارم می دهم و به زودی تمام می شود و حس خوشایند کار به خاطر علاقه و بدون نیاز و اجبار به کار برای بازپرداخت قرض و بدهکاری را ندارم. حتی فکرش هم حالمو خوب می کنه. کاری که دوستش دارم باعث میشه وقتی در خانه و پیش فرزندانم هستم شادترم وخوش اخلاقتر و پرانرژی تر هستم و همه این حسهای خوب را به همسر و فرزندانم منتقل می کنم.

    در روابط مساله دیگری که درگیرش می شدم ضمانت وام بود و یا پولی که از من قرض می گرفتند و من خجالت می کشیدم که ندهم یا کاری از دستم بر بیاد و انجام ندهم و دلم می سوخت و درحالیکه قلبا مایل نبودم ولی برای اینکه بگویند چه آدم خیرخواه و خوبیه شاید می رفتم و ضمانت می کردم یا قرض می دادم، در حالی که می دانستم همسرم شدیدا مخالفه ولی معتقد بودم پول خودمه و اختیارش را دارم .الان مدتهاست که قرض نداده ام البته بجز یک مورد که مبلغی بود که اگر طرف پس نمی داد اصلا برای من فرق هم نمی کرد که اتفاقا قرضی که با این دیدگاه یکماهه داده بودم، یکروزه به من برگردانده شد، و مدتهاست که ضمانت هم نمی کنم و چون خودم هم دیگر نمی خواهم وام بگیرم از کسی هم نمی خواهم که ضامن من بشود و البته خیلی وقته دیگر هیچکس از من تقاضای ضمانت هم نمی کند. جالبه

    استاد ، من همیشه از همسرم طلبکار بودم و فکر می کردم قدر منو نمی دونه و دوستم نداره ولی این روزها که دوره کشف قوانین زندگی را می گذرانم و بیشتر فکر می کنم می بینم تمام اتفاقاتی که توی زندگیم رخ داده، تقصیر خودم بوده . همش بدون استثنا

    از شما بابت این آگاهیها متشکرم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    باران ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1371 روز

    سلام استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم بابت این فایلهای بسیار روانشناسی شده فایلهایی که ما را عمیقتر کمک می کنند شخصییتمون را بشناسیم و خودمون را کنکاش کنیم واقعا این سوالات عمیق نشان از درک عمیق شما از خودشناسی داره

    احساس می کنم وارد مرحله جدیدی شدم شاید در مورد دوستان هم همینطور باشه

    استاد یه مدت فایلهای شما به من کمک کرد خدا را بشناسم جهان اطرافم را هدف از بودنم را ویژگیهای این جهان مادی را نقش خودم را خواسته هامو و حرکت به سمتشون را بشناسم به جواب این سوال برسم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود شما کمک کردین به پاسخ این سوال اساسی برسم و پاسخ این سوال به من خییییلی آرامش داد واقعا ازتون ممنونم استاد

    اما حالا که محیط را شناختم با کمکتون وارد مرحله ریزتر و حساستری شدم اینکه من کیم؟ نقش من این وسط چیه؟ من چطور دارم عمل می کنم ؟ تا الان فهمیده بودم که منم که با باورهام دارم دنیامو می‌سازم. تو این مرحله دارم می رم داخل بازی من چه باورهایی دارم و اینها را رفتار و عمل من دارند نشون میدن انگار دارم مغزم را جراحی میکنم البته و البته با کمک شما واقعا سنگینه استاد..

    نمی دونید چقدر سخته البته شما می دونید چقدر دارم فرار می کنم از این مرحله وای نمی دونید بعضی وقتا واقعا به سختی دارم خودمو می کشم و میارم که جراحی کنم ذهنم مدام در حال فراره انگار اصلا دلش نمی خواد مچشو بگیرم خیلی اراده می خواد این مرحله اما واقعا می ارزه اصلا همینه .. خودشناسی … واقعا می ارزه .

    من اگر خودمو بشناسم انگار یه جنگل درهم رفته و غیر قابل عبور را تبدیل می کنم به بهشت . من این بهشت را می خوام پس باید تلاش کنم باید با صبر علفهای هرز را بکنم شاخه های اضافه را بزنم و مسیر را هموار کنم تا زیبایی‌های جنگل را ببینم و بهشتم را بسازم.. خدایا شکرت مرسی که با من هستی منو رها نمی کنی مرسی که یه راهنمای تمام عیار برام گذاشتی که منو راهنمایی کنه من واقعا تنها نیستم و باید تلاش کنم..

    اما در مورد سوال: باید بگم من نقش منتقد را بازی می کنم قبلنا بیشتر از زمین و زمان ایراد می گرفتم می دونم بهتر شدم اما هنوز خیلی مونده و جا داره که روش کار کنم وقتی یه جایی نمی تونم نقش منتقد را بازی کنم انگار که دست و پامو بستند و وارد نقش قربانی میشم . یعنی نقش منتقد مثل اینه که به من احساس قدرت میده و وقتی نتونم اجراش کنم احساس ضعف می کنم! حالا استاد از فایلاتون یاد گرفتم که باید بتونم باید به خودم یاد بدم که به نکات مثبت آدمها و اطرافم توجه کنه برای شخصی مثل من واقعا کار راحتی نیست اما فایلاتون خیلی کمک کرده خیلی جاها از دستم در میره یعنی ناخودآگاه انگار که منفجر میشم و باز اون اخلاق گندم میاد بالا به خصوص وقتی تو تنگنا قرار میگیرم.اما تا اونجا که می تونم آگاهانه تلاش می کنم و هر روز صبح به خودم میگم من امروز به نکات مثبت اطرافیانم بیشتر توجه می کنم آگاهانه در موردشون حرف می زنم و به با خودم و خودشون در مورش حرف می زنم.

    اما واقعا اگه آگاهانه نباشه نمی تونم بگم زبونم نمی چرخه انگار که ویژگی مثبتشون را بگم اما مثل نقل و نبات ایراد میگیرم می دونید خیلی کار دارم تا این شخصیته را زیر و رو کنم …

    بعد نقش بعدی که دارم کمال‌گرایی هست که واقعا آزار دهنده هست باز فایلهای شما خیلی کمک کرده که درک کنم بابا من خودمو بکشم نمی تونم کامل باشم جهان مادی این اجازه را به من نمی ده اصلا جذابیتش به اینه که هر چقدر بری جلو باز جای پیشرفت هست و این بی انتهاست ..

    خلاصه استاد عزیزم این فایلهای شما را من هرچی گوش بدم کمه البته گوش دادن خالی به درد نمی خوره باید عمل کرد امیدوارم بتونم ثابت قدم باشم این به اصطلاح یویو بودن را هم باید تغییر بدم می دونید اینم یه ضعفه در من کاش یه روزی بگید که چطور نباید یویو باشم! اصلا چرا مثل یویو عمل می کنم چه باوری باعث میشه من مثل یویو عمل کنم؟ خواه در مورد قانون سلامتی خواه در مورد هر موضوعی انگار مثل اون فایلتون که می گفتید خوشی به من نمیاد انگار تا یه جایی میرم و بعد میگم “حالا یکم استراحت کنم بعد یه دفعه بدنم نمی کشه از پا میوفتم ” انگار باور مخرب اینه که منو می کشه پایین و نمیذاره ثابت قدم باشم ..

    باز هم ازتون ممنونم و مشتاقانه منتظر شنیدن حرفاتون ،

    زنده باشید شاد باشید وسلامت🩷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربانم

    خداوندی که دراین لحظه از زندگیم حضورش از هرچیزی بیشتر در زندگیم حس میشه

    من در زندگیِ گذشتم همیشع احساس قربانی شدن داشتم و همیشه مظلوم بودم و تعجب میکردم چرا بااینکه میدونن من مظلومم بمن ظلم میکنن

    .

    اما الان اون احساس قربانی شدن جاشو به شجاعت داده و بجای گریه زاری با شجاعت از خداوند میخامش و با عزت و سربلندی بهش میرسم

    خدایا شکرت

    .

    من وقتی به این سوال فکر کردم دیدم آره من تو رابطه عاطفی بسیار زیاد کمالگرا هستم

    دوستدارم همه چی از طرف خودم عالی و بینقص باشه

    دوست ندارم شخصی ک باهاش تو رابطه هستم حتی یذره پول خرج کنه برا من و بهم خیلی برمیخوره

    من خودمو لایق پول خرج کردن نمیدونم

    این چه باور مخربی بود ک پیدا کردم

    برای خودم اینجوری نیستم مثلا خودم وقتی میخام برای خودم چیزی بخرم بااحساس لیاقت میخرم ولی وقتی پارتنرم میخاد بخره میگم ن نمیخاد جبهه میگیرم و اونم کم کم دیگ میفهمه ک نباید برا من پول خرج کنه دیگ چون من لیاقتشو در وجودم نساختم !

    .

    استاد عزیزم ازت سپاسگزارم ک با پرسیدن این سوال عالیی باعث شدی من فکر کنم به رفتارم و تغییرش بدم

    ازت سپاسگزارم استاد خوب و گل من

    .

    چقدر این سلسله فایلا ارزشمند و گرانبها هستن

    من بشخصه اوایل ک این فایلا رو استاو میزاشت رو سایت بشدت حالم بد میشد از فایل گوش کردن فراری شده بودم ولی هرجور شده هرفایل رو 3یا4بار گوش میدادم و راجبش تو زندگیم تو مغزم فکر میکردم و نمونشو پیدا میکردم و بازم حالم بدتر میشد

    یروز به خودم گفتم چرا من حالم اینقد بده؟

    من ک دارم ترمزامو پیدا میکنم پس این احساس بد برا چیه؟

    بعد یهو این فکر اومد ک وایییییی نکنه ذهن من میترسه ک تغییر کنه ذهن من میترسه ک من اعتراف کنم

    واقعیتش از هرچیزی ک بگی فراری شده بودم

    اما وقتی فهمیدم دلیل احساس بدم رو دیگه اینقدر سعی کردم با منطق حال خودمو خوب کنم ک الان با عشق میام و راجب فایلایی ک میزارید فکر میکنم و کامنت میزارم و صدالبته دارم تو زندگیم ایجادش میکنم

    استاد گلم من 1درصد از اون دختری ک اینقدر از خودش و دیگران انتقاد میکرد کم کردم و توجهمو گذاشتم رو نکات مثبتش و نتیجش اینه ک بقیه هم کمتر از من ایراد میگیرن و بیشتر تعریف میکنن .عاشقتم من استاد گلم

    خدایا شکرت برای همه چی

    درپناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1790 روز

    سلام به استاد و دوستای عزیزم

    در ادامه ی کار کردن روی کم اهمیت کردن نظر دیگران،

    یه الگویی رو از خودم پیدا کردم که شاید در نکاه اول به موضوع بالا بی‌ربط باشه.

    من این چند وقت اخیر، به طرز عجیبی این الگو رو دارم می‌بینم که هر آدمی حتی بدون دلیل و بدون اراده خودش، نتیجه ی رفتارش با من طوری می‌شه که من ازش بترسم!

    یجورایی انگار هر کسی رو که می‌بینم می‌خواد قدرتمندتر بودنش رو بهم ثابت کنه و یجورایی با من سر جنگ داشته باشه که البته این الگو به طرز کاملا واضحی طی این یک هفته کمرنگ شده چون دارم روش کار می‌کنم اما می‌فهمم که خیلی عمقی تر از این حرفاست..

    الکوی تکرار شونده ی من بیش از حد مهم بودم دیگران و تاکید پر رنگ ذهنم بر اینه که نظر من همیشه باید با دیگران همخوان باشه و اگه من نظری رو بگم و یکی احساس کنم حتی یکم تنه ی نظرش به تنه ی مخالفت با نظر من می‌خوره یهو فرو می‌ریزم، بسته به اینکه چقدر حرفش محکم و مستقیم یا غیر مستقیم باشه.

    اگه بخوام بازتر کنم یعنی همه افراد توی ذهن من یه قدرتی دارن حتی اونایی که می‌دونم ضعیفن! حتی اونایی که اصلا بارزترین ویژگی‌شون توی ذهن من ضعیف بودنشونه! و به همین خاطر همیشه توی ذهنم تخریبشون کردم به خاطر این ویژگی (که کاملااااااا مار اشتباهیه و صد درصد مخالف مسیر تمرکز بر نکات مثبت آدما برای بر انگیخته کردن وجه مناسب و عللی افراده. و دارم روی اینم کار می‌کنم که بهترش کنم و بهترم شده خداروشکر).

    و این باعث شده بود بعضی موقع ها از همین آدما یه ری اکشنی بگیرم که ازشون بترسم اما چون توی ذهنم این بود که نه من قوی ترم، یا پرخاش می‌کردم یا سعی می‌کردم ادای آدمای wise رو دربیارم و سکوت کنم که دومی منجر می‌شد به اینکه خیلی درونم بیشتر تخریب و تضعیف بشه چون میدونستم از ضعفمه که نمی‌تونم این شرایط رو با ری اکشن درست جمع کنم.

    در کل قدرت داشتن آدما توی ذهنم پاشنه آشیل و الگوی تکرار شونده منه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    Ramezani گفته:
    مدت عضویت: 2267 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربان

    سلام و عرض ادب به همگی

    استاد من توی روابط چه عاطفی و چه غیره این الگوها رو دارم؛

    1_من بشدت توی روابطم از خودم می گذرم بخاطر دیگران یعنی یکجورایی خودمو کاملا نادیده میگیرم و فقط برام مهمه که طرف مقابلم راضی باشه و ناراحت نباشه!!

    2_خییییییلی احساس قربانی بودن میکنم و همش فکر میکنم منی که اینقدر از خودم میگذرم حقم نیست که شرایط برام بد پیش بره!!

    3_خیییییلی انتقاد میکنم و همیشه دنبال ایراد پیداکردن هستم!!

    4_خیییییلی زود رنج هستم و با کوچکترین مسئله بهم میریزم!!

    5_من همیشه توی روابطم نقش مراقب رو بازی میکنم و سعی میکنم تا جایکه میشه همع ی کارها رو خودم انجام بدم!!

    6_توی روابطم بشدت این موضوع تکرارمیشه که فکر میکنم بمن خییییلی ظلم شده و این حق من نیست!!

    7_خییییلی صحبت ها و مسایل شوخی رو هم جدی میگیرم و ناراحت میشم!!

    8_ همیشه نظر دیگران رو میپرسم و سعی میکنم توی رابطه جوری پیش برم که طرفم خوشحال و راضی باشه!!!!

    9_خودم خییییلی نادیده میگرفتم توی روابط!!!

    10_خیلی قضاوت میکردم دیگران رو و خودم رو هم!!!!!

    که به لطف خدا و آموزش های شما خیییییلی بهتر شدم توی این زمینه و برای خودم ارزش بیشتری قایلم نسبت به گدشته و سعی میکنم خودمم تاحدودی راصی و خوشحال باشم یعنی عواطف و احساسات و خود ارزشی هم برای خودمم داشته باشم

    هر چند روابط پاشنه ی اشیل منه و خیییییلی جای کار دارم.

    توی بعصی از مواردی که گفتم تا حدودی بهترم مثلا سعی میکنم انتقاد کمتر بکنم و موفق هم شدم و اینکه قضاوت نکنم دیگران رو حتی خودم رو هم.

    سپاسگزارم از سوالاتتون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    بهزاد نورانی گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    سلام به همگی عزیزانم.

    استاد جان من در روابط با اطرافیانم در 70-80 درصد مواقع راضی ام و خداروصد هزار مرتبه شکر خوبم در روابط با دیگران، اما بالعکس در روابط با همسرم خیلی بد هستم،هر چی هم از زندگیمون گذشت بیشتر شد احساس بد در روابطمون، و تازه بعد این همه مدت به تازگی متوجه شدم که ایراد از من، وقتی نشستم فکر کردم و با خودمم گفتم که مگه من صد درصد زندگیم بخاطر باورها و فرکانسهای خودم نیست؟ پس چیه داستان؟در واقع من این همه مدت نقش یک آدم قربانی رو بازی میکردم،و فکر میکردم که من که دارم رو خودم کار میکنم و حتما ایراد از همسرمه،و همش غمگین میشدم بشدت که ای بابا چطوری بگم این باوراشو درست کنه نمیفهمه که تو فرکانسش نیست بگمم بدتر میشه قبول نمیکنه که،یعنی اینطور فکر میکردم،که ایرادها همه از ایشونه و حیف شدم و قربانی که تو این وضعیت گیر افتادم،بعد به تازگی متوجه شدم که نخیرررر 100٪ ایرادها از من بوده و چون قدرت رو داده بودم به بیرون از خودم و تقصیر کار همسرم رو میدونستم و شرک میورزیدم ،نتیجه هم هر روز بدتر میشد،الان رو این موضوع دارم کار میکنم و واقعا تغییر سخته، موقعی که بحث میشه میفهمم، اما سعی میکنم شده به زور در اون شرایط نکات مثبتشو به یاد بیارم، و بعد که آروم تر شدم تو دفترم مینویسم ویژه گی های خوبشون رو، مسافرتهایی که رفتیم و لحظات خوبی که داشتیم، هدیه هایی که برام خریده ، خصوصیات خوب ظاهری و باطنیشون رو، البته فعلا روابطم خوب نشده و توقع هم ندارم یهو 180 درجه تغییر کنه، ولی همینکه سعی کردم بهتر نگاه کنم، حس خودم در اون شرایط بهتر شده و امیدوارم هر روز هم بهتر شم، ممنون از فایل های بسیار ارزشمند شما استاد جااان، تا درودی دیگر بدرود️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    سحر احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2576 روز

    سلام به استاد گرامی و همه دوستان

    من در روابط معمولا سعی میکنم از خودم میگذرم و سعی میکنم حال دیگران را خوب کنم و چون دیگران جبران نمیکنند احساس خلا میکنم. این موضوع را چند وقتی است میدانم واسه همین سعی میکنم این رفتار را نداشته باشم و هروقت مچ خودم گرفتم و از خودم و احساسم نگذشتم. همیشه نتایج خوبی داشته .

    اما من کمال گرا هستم درسته خیلی بهتر شدم اما یک چیزی ته ذهنم هی میگوید ای بابا تو هنوز هم از خودت میگذری تو درست نمیشی و سعی میکند حال من بد کند. اما من به اون کمال گرای وجودم میگم امروز فهمیدم از خودم نگذشتم درسته یک قدم کوچیکه اما بالاخره تونستم. برو پی کارت من کم کم بهتر میشم .همونطوری که درخواست کردن برای من سخت بود ولی بعد از یکسال تمرین خیلی خوب شدم این ایرادم درست میشود. درست میشود کمال گرا برو پی کارت. من یکم بهتر بشم یعنی تو رو شکست دادم.

    استاد چقد تغییر خودمان کار سخت و زمان بری هست. هروقت میخام یک ایراد درست کنم مثال میزنم استاد این همه شخصیتش عوض شد پس میشود پس میتونم ادامه بده.

    یک ایراد دیگری که دارم خیلی تایید دیگران برام مهم است.به عبارتی حرف مردم مهم است. دارم روی خودم کار میکنم ولی متوجه میشم هر وقت کسی من تایید نمیکند خیلی از نظر احساسی بهم میریزم. البته بزرگترین پاشنه آشیل من اعتماد بنفس و عدم لیاقت هست. به تازگی دیدم در موقعیت جدید دارم درست رفتار میکنم و این بهم میگوید نه دارم بهتر میشم. مثلا قبلا به سختی از کسی کمک میخام اما الان خیلی راحتر حتی وقتی واقعا هم نیازی به کمک ندارم درخواست کمک میکنم.

    من نه گفتن برام سخت بود و میترسید دیگران ناراحت بشوند یا من تایید نکنند امادیروز وقتی یک همکارم ازم کاری خواست که انجامش برام سخت بود بهش گفتم نمیتونم باید بروم. من خودم از خودم تعجب کردم و بعد از رفتار خودم تشکر کردم من بدون هیچ توضیحی گفتم نه.پس من دارم عوض میشم خدایا شکر.

    امیدوارم بتونم این ایراد که میدونم دارم را حل کنم.

    آزوی خوشبختی و شادی برای همه دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    سلام به استاد بی نظیرم روز تان بخیر.

    استاد به خاطر یک فایل جدید دیگر در قسمت الگو های تکراری سپاس گزارم.

    در قسمت الگوی‌تکراری در خصوص نقش باید بگم که‌ دو الگوی صلح و قربانی برام تکرار میشه.

    صلح :

    در خانواده ما هر وقت جنجال یا دعوای بین اعضای خانواده رخ میده از من خواسته میشه که بیام و مساله مورد دعوا را حل کنم تا تشنج و منازعه به پایان برسه هرچند از این موضوع فراریم و قلبا دوست ندارم وسعی می کنم یک جورایی خودمو کنار بکشم ولی بازهم از من خواسته میشه تا بیام و توضیح بدم که قضیه جریانش چه بوده، یعنی اوضاع طوری بوده که من باید می رفتم و مو به مو توضیح می دادم که بله موضوع دعوا چی بوده و کی دعوا روشروع کرده و ….

    ویا موقعیت های پیش آمده که قرار بوده یک نفر بره و با یکی دیگه دعوا راه بندازه اما من با حرف هایم اونو آرام کردم و جلو اون دعوا و جنجال را گرفتم.

    شکل دیگر این نقشم طوری است که مثلا یکی از خانم های برادرم با شوهرش دعوا میکنه و بعد منو صدا میکنه و از سیر تا پونه جریان دعوای شان را توضیح میده و بعد میگه الا بگو گناه از کی بوده من چه باید بکنم؟ و بعد من میشینم و یک و یا دو ساعت توضیح میدم که چه بکند در این چنین شرایطی، و خلاصه کلی وقت و انرژیم بابت این قضیه مصرف میشه و هدر میره حتی مادرمم همین طور اونم وقتی می‌خاد با کسی دعوا کنه من باید انرژی و وقت تلف کنم.

    قربانی:

    همیشه در نظافت و پاکاری خونه خودمو قربانی میدونم همیشه آدم های به تورم خوردن که خیلی شلخته ، تنبل، بی کاره ، چتل ، کثیف ، و بی مسوولیت بودن

    خواهرام که باهاشون در کارهای خونه نوبت داریم ؛ پاکاری خونه رو که نمیکنن هیچ بلکه نوبت کاری شان‌را در خانه از سر خود تیر میکنن و بسیار به یک شکل ناجوری همان نوبت شان را به پایان میرسانن .

    استاد من دو خانم برادر دارم که هر دوی شان قبل از ازدواج شان هر وقت به خونه ما میامدن خیلی به ظاهر آدمای تمیزی بودن بعضی وقتا بامن کمک میکردم خیلی به یک شکل درست و پاکی همین که از دواج کردن چون برای مدتی باما بودن ، اونها بدتر از این دو خواهرام در نوبت کاری خود شلختگی می کردن با این که پیش از ازدواج شان مادرم در قسمت کار و نظافت همیشه تعریف و توصیف شان را می کرد ، این ها هم به طور عجیبی بی کاره و تنبل شدن ، تکرار می کنم بدتر از خواهرام شدن.

    دو بردار خوردتر از من هم خیلی شلخته و تنبل هستند. و این الگو که همیشه این ها بی نظمی و کثیفی کنن و من باید پاکش کنم من نوکر اینها که نیستم و منم آدمم و… برام تکرار میشه حتی هر روز.ٍ

    این بود الگوهای تکراری من در نقش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1862 روز

    سلام رفقای باحال خودم

    دیروز وقتی این فایل رو دیدم، چند تا کار رو استارت زدم…بدم اومد از الگوی نقشی که بر میدارم. نقش خودم رو شبیه ژان وال‌ژان و کوزت در داستان بینوایان دیدم و از آنجایی که تا این آدمهای مظلوم نباشند، ظالمی هم بوجود نمی آید، پروژه از بین بردن ظالمین اطرافم رو با از بین بردن کوزت درونم شروع کردم .

    1_ داشتم ظرف میشستم، بعدچند تا متلک آبدار نثار خانواده کردم….اثر کرد! همگی در ظرف شستن کمک کردند. خانه هم مثل دسته گل شد. خیلی زود اثر کرد، ای ول!

    2_ به پسرم گفتم هتل خونه از فردا تعطیل. باید دو روز هفته همراه من به سر کار بیاید. اتفاقاً بی سر و صدا قبول کرد. دخترم هم درخواست کار داد، پذیرفتم! حالا دارم فکر میکنم چه جوری سرکار بذارمشون! این تابستون فرصت خوبیه که طعم کار رو در خارج از خونه بهشون بچشونم….هرچی کلاس ثبت نام کردمشون، یکی در میان دودره میکنن، بذار یه کمی با این فرمون بریم، ببینیم چی میشه!

    تا قسمت بعدی خدا نگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: