پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

524 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    به نام خداوند مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    و سلام به همه ی دوستان هم فرکانسی

    سوال

    توی ارتباطاتون با دیگران مخصوصا روابط عاطفی چه نقشی دارید ؟

    استاد عزیزم متشکرم از صحبتهای ناب و خالص تتون .

    قبل از آشنایی با شما همیشه توی روابط مشکل داشتم ولی با آموزش های شما و سریال زندگی در بهشت من دیدم به زندگی و روابط عاطفی م عوض شد و تازه یاد گرفتم چطوری رفتار کنم .

    باز اومدم تو دوره ی 12قدمی و با شناخت بیشتر خودم و برداشتن ترمزها زندگیم روز به روز داره شیرین و شیرین تر میشه و در تمام جنبه ها نه فقط روابط

    اول از همه شناخت خداوند

    صلح بودن با خودم و دوست داشتن خودم

    شناخت قرآن و تفکر و تعقل در قرآن و روشن شدن راه و مسیرم

    مقاومت ها از روی هر موضوعی

    و شناخت اینکه من هیچ نقشی در زندگی دیگران ندارم

    و چرخ های زندگیم داره روغن کاری میشه و احساس میکنم دارم زندگی م رونتر میشه

    و حس و حالم عالی شده

    و هر روز حالم بهتر و بهتر میشه

    و نتایج عالی

    خدایا شکرت ممنون که در کنارمی و منو به بهترین مسیرها هدایت میکنی

    استاد از شما بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    مهدی کاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    بنام خداوند یکتا

    سلام بر استادان عزیزم استاد عباسمنش و بانو شایسته گرامی

    سلام به خانواده عباسمنش

    دوس دارم یه پیش گفتاری داشته باشم بعد به سوال های این فایل جواب بدم:

    دیشب که عنوان این فایل رو دیدم و کامنت های دوستانم رو خوندم( طبق قانون ) نجوا اومد که خب راجع به روابط تو چیزی نگو و ننویس که بری نتیجه بگیری بعدا بیای از نتیجه ات بنویسی، آخه باور های من راجع به روابط نیاز به کار کردن داره و در حال حاضر بزرگترین پاشنه آشیل منه، اما به لطف دو سه هفته اخیر که سعی دارم کنترل ورودی با تمرکز داشته باشم، خداوند یک ایده ای بهم الهام کرد راجع به کار کردن روی باور هام در جهت خواسته هام، اون ایده هم این بود:

    من زمانی که بررسی میکنم این موقعیت و شرایطی که توش هستم چه حس و حالی داره برام و اگر نا زیبا باشه برام اون حس و حال، با درک و فهم اینکه من خالق این موقعیت هستم از خودم میپرسم با باور های فعلیت به چه عملکردی مقاومت داری، بعد حسم میگه مثلا فلان چیز، دقیقا همون عملکرد رو انجام میدم و در بعضی موارد جوری نتیجه من تغییر کرده که من نمیدونم چجوری خداروشکر کنم برای این ایده

    مثال میزنم:

    من سه شب پیش طبق الگوی ذهنیم دوباره دچار ناراحتی شدم که چرا من یک شریک عاطفی و هم مسیر در این مسیر زیبا ندارم، همون موقع یهو به خودم گفت مهدی این شرایط فکری، این گفتگوی ذهنی رو هم تو خلق کردیا و پذیرفتم که آره من خلق کردم حالا چرا خلق شده هان؟ شهود گفت بحاطر اینکه باور نداری روابطم باور ها رقم میزنه نه چیزه دیگه ای، حقیقتا خیلی مقاومت داشتم راجع به این شهود،، ولی گفتم باشه پس من فردارو تمرکز میذارم روی اینکه یک قدم کوچک راجع به باور های روابطم بردارم و اونم این بود که هر وقت نجوا اومد که روابط مال عوامل بیرونه مثل هیکل و پول و…. من کنترل کنم و منطق و الگو بیارم که نه به این چیزا نیس، خداهم باید نشونه بده دیگه درسته‌‌،، تو همین افکار بودم که گفتم اگر من باورام درست بود باید به راحتی با فلانی رابطه برقرار میکردم چون خیلی از طرف اون اوکی بود من اقدامی نکردم بخاطر باور نداشتن به خودم، تا نصف روز اینکارو کردم و تقریبا ظهر بود تو محل کارم یهو همون خانمی که دیشبش مثال آوردم برای خودم و ما در محل کار قبلیم باهم آشنا شده بودیم بعد 1 ماه بهم زنگ زد، که حال و احوال کنه و یه ده دقیقه ای صحبت کردیم.حالا در تکامل هستم که این باورارو بیشتر روشون کار کنم

    بریم سراغ موضوع اصلی این فایل

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من در حال حاضر رابطه عاطفی ندارم اما در گذشته خیلی خیلی سعی میکردم فرد مقابلم رو کنترل کنم، اصلا باورم اینه که رابطه باید براش خیلی وقت گذاشته بشه چون همش باید حواست به این باشه که طرف مقابلتو چک کنی، دخترا از پسرایی که زیاد حواسشون بهشون هست و مراقبشونن خوششون میاد، بخاطر همین من در روابطم بسیار بسیار نقش ناجی و دلسوز و من خوبتو میخوام داشتم و نتیجه شم این بوده که طرف از محافظ کار بودنه من خسته میشد و من یه آدم فوق العاده ترسو و کسل کننده نقش داشتم تو ذهنش.

    نکته ی دیگه اینکه من همیشه با هر فردی که رابطه عاطفی برقرار کردم احتیاج به یک حامی داشته یعنی طرف اصلا خودشو آدم مستقلی نمیدونسته و به جنس مذکر بعنوان کسی که وظیفشه همه چیزو کنترل کنه نگاه کرده، افرادی هم که جذب کردم همیشه به هر دلیلی اون آزادی ای که من دوس دارم داشته باشن رو نداشتن هم زمانی هم مکانی( توقع منم بیجا نبوده هااا در حد بیرون رفتنه ساده هم ما ترمز داشتیم خخخ )

    بشدت توی روابطم دوس دارم طرف مقابلمو از خودم بندازم جلوتر، یعنی اگر موبایل دستمون یه مدل باشه و من بتونم فقط برای یک نفر موبایل جدید تر بخرم ترجیحم اینه که برای اطرافیانم بخرم چون همیشه میخواستم از خودم بکنم به بقیه بدم و با معرفت و خوش قلب باشم به قول جامعه

    همیشه در روابط احساس کردم من آدمه ایده آلی برای هیچکس نیستم و دلیلی به خودم ندادم که تو ایده آلی همیشه خودمو سرزنش کردم و روابطی هم که برقرار کردم از نظرم شانسی بوده و همین الانم احساس میکنم من تا آخره عمر تبدیل به آدم ایده آلی نمیشم برای هیچکس

    خیلی اوضاع باورام نسبت به روابط خرابه ولی واقعا دارم روز به روز بهتر میشم چون دارم روشون یه کارایی میکنم و البته میدونم باوری که طی این چند سال نابودش کردم یه شبه درست نمیشه

    استاد خیلی خیلی ممنونم از این سری فایل های پیدا کردن الگو های تکراری خیلی مشتاقم ببینم فایل نهایی چه صحبتایی میکنید

    عاشقتونم و خیلی خوشحالم عزت نفس اینو دارم در این محیط به راحتی راجع به خودم حرف میزنم و همین باعث شده مراجعم به سایت بیشتر بشه و با ورودی های خیلی خیلی بهتری نسبت به قبل دارم زندگی میکنم، تاثیراتی هم روی در آمد و درکم از قوانین گذاشته که در جای مناسبش مینویسم انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    کیمیا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به استاد نازنین و همه بچه های سایت

    من عاشقانه این فایل رو چندین بار گوشش دادم و قطعاً چند بار دیگه هم گوشش میدم

    اصلا شنیدن اینکه تمام اتفاقات زندگیم رو دارم با توجه خودم بوجود میارم یه قدرت خاص و یه احساس خوب بهم میده ، اینکه من اشرف مخلوقاتم‌ و خدا همه فرشتگانش رو به سجده من درآورده رو‌ یادم‌میاره اینکه این الله مهربان بهم اراده داده فکر داده تا باهاش تصمیم بگیرم و عمل کنم رو یادم میاره ، بابا خدایا چجوری من شکرت کنم آخه برای این همه نعمتی که بهم دادی

    همه چی برمیگرده به باور به اینکه این که توجهم رو چه موضوعی هست اینکه من خودم رو چجوری میبینم راستش یک زمان هایی تو زندگی من وجود داشت چندین سال پیش که من اصلا خودم رو دوست داشتنی نمی‌دیدم و اصلا آدم ارزشمندی برای خودم نبودم اینجوری بگم که خودم خودم رو دوست نداشتم اصلا، خب طبق قانون بدون تغییر دقیقاً جهان آدم‌هایی رو سر راه من قرار داد تا همین موضوع رو بهم یادآوری کنن که کیمیا تو زیبا نیستی یا اصلا اونقدر مهم نیستی که فلانی بخواد باهات حرف بزنه دیگه این شده بود باور من تا جایی که حتی من جرئت کامنت گذاشتن تو سایت رو هم نداشتم مدتها فکرم این بود که تقصیر خانوادم هست یا دوستام یا اطرافیانم که بهم اینطوری میگفتن تا بلاخره تصمیم گرفتم مسئولیت پذیر باشم و خودم مسئولیت این وضعیتم رو بپذیرم و شروع کردم به کار کردن روی خودم اون روزا من دو سه تا دوست داشتم که اونم فقط چون پول غذاشون رو حساب میکردم پیش من بودن حالا برسیم به بعد زمانی که من روی خودم کار کردم

    روی اعتماد بنفسم‌کار کردم کیمیایی که الان ساخته شده خیلی مستقل هستش کسی که برای خرید باید حتما یکی رو همراه خودش میبرد حتی خجالت می‌کشید قیمت بپرسه الان می‌تونه مدتها تنهایی زندگی کنه کسی که تو خیابون سرش پایین بود از خجالت که نکنه مردم‌نگاش کنن حرفی بزنن یا با نگاهشون اذیتش کنن الان سرشو بالا میگیره و پیاده روی جز قشنگترین و لذت بخش ترین کارا براش هست کسی که محتاج محبت دیگران بود الان اینقدر عاشق خودشه که همه رو عاشق خودش کرده (منظورم از همه ،همه ی آدم هایی که الان دورم هستن )چون به راحتی دوستام عوض شدن خیلی راحت از زندگیم خیلی ها بیرون رفتن و من نفهمیدم اصلا چی شد چون این جهان کبوتر با کبوتر باز با باز رو‌ کامل داره اجرا می‌کنه تو زندگیم

    اینجوری بگم که از زمانی که عاشق خودم و خدای خودم شدم و رابطم‌رو با خدا بیشتر کردم و همه چی رو فقط از خودش خواستم از اونی که خودم میخواستم هم بهتر برام اوردش تو زندگیم الان دیگه اون آدم خوش شانس منم چون من خالق زندگی خودمم هر جایی رو اشتباه کنم میگم خب خودت اینجوری کردی حالا فکرت و توجهت رو ببر از روش به سمتی که میخوای تا درستش کنیم

    اما

    استاد پرسیدید در روابط چه نقشی رو بازی میکنی؟من بعد آشنایی با شما فایل روابط زمانی که خودم ارزش خودم رو فهمیدم فقط دارم لذت میبرم تو‌روابطم اگر کسی بخواد تغییر بده منو یا محدودم‌کنه یا بفهمم اونی که من میخواستم نبوده از روی تنهایی و ترس اینکه اگر بره بعدش چی دیگه پیش خودم نگهش نمیدارم خیلی محترمانه تمومش میکنم الان تو رابطه من دیگه آدمی که نیستم رو نشون نمیدم و خودمم ،الان نقش من در رابطه دختر مستقل و بدون توقعی هست( البته بگم برا این توقعه هنوز جا داره بهترم بشم) که جهان فقط داره آدم هایی رو میاره تو زندگیش که شبیه خودشن و داره روابط بدون وابستگی و با احترام و دوست داشتن رو تجربه می‌کنه و لذت می‌بره از این زندگی الان دیگه منتظر کسی نمی‌مونم که بیاد منو خوشحال کنه یا خوشبختم کنه الان خودم برای خوشحالی خودم و خوشبختی خودم دارم تلاش میکنم و واقعا از ساخته شدن این کیمیا جدید که هر روز داره بهتر و بهتر هم میشه خیلی خوشحال و سپاسگزار خدای رحمان هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    زهرا و محمد گفته:
    مدت عضویت: 1195 روز

    سلام ب استاد گلم ب دوستان عزیزم ب خانم شایسته مهربون

    استااااد چکار داری می‌کنی چیارو داری از ما بیرون میکشی،وااااااای خدای من شکرت واس اینهمه آگاهی ،واقعأ اینک تردید نباشه بزرگترین نعمته واس منی ک ی عمری باشک و تردید زندگی کردم ،استاد ممنونم ک دستمو گذاشتی تو دستای خدا ،استاد ممنون ک قرآن ودادی دستم ،خدای من شکرت واس این بنده فوق العاده واس اینهمه اگاهی

    اینقدر ب شعف اومدم ک اول همسرم روازخواب بیدارکردمو بش گفتم وبعد گفتم بزار اینجا ب همه دوستان بگم ک هم الگویی باشم هم ردپا بزارم،

    از اینجا شروع میکنم ک من خیلی خیلی خیلی زیاد تو روابطم مشکل دارم و تنها رابطه ای ک خدا رو هزاران مرتبه شکر ازش راضی هستم رابطه ام با همسرم هست اونم همیشه فک میکردم ایشون خیلی متفاوت وخوب هست اما بتازگی فهمیدم ک خب منم خیلی خوبم ولایق چنین همسری هستم خلاصه بگذریم من تابحال هیچ دوستی نداشتم اصلأ تابحال باکسی رابطه صمیمی نداشتم حتی باهمه ی اعضای خانواده ام هم رابطه خوبی ندارم

    وبشدت توروابط ترمز دارم !

    دارم ترمزهامو با این سوالهای عالی ک استاد طرح کرده پیدا میکنم و اتفاقا دوروزی هس ک ب این فک میکنم حالا ترمزوپیداکردم چطور رفعش کنم و درب در تو سایت دنبال جوابم بودم ک آخرهم اون چیزی ک دنبالش بودم پیدا نکردم!میدونید ک منظورم چیه همون مجیک یا جادوخاص ک استاد همیشه میگ ما دنبالشیم!

    همین الان داشتم توگوشی تمام نقشهاواحساساتی ک تواکثر روابطم دارم رو می‌نوشتم 3موردنوشتم ک خلاصش این بود ک من دوست دارم توراوبط احترام بم بزارن اما دریغ ازیک دفعه احترام دیدن از طرف رابطه حالا میخواد دوست باشه خانواده باشه یا هرکس دیگ.مورد چهارم این بود ک من همیشه در روابط دیگرانو اولویت قرار میدم اصلأ نمیتونم ن بگم واصلأ هیچوخ ب این توجه نمیکنم ک من چطور راحتم بلکه فقط و فقط میگم طرف مقابل راحت باشه اذیت نشه وبش خوش بگذره…واینجا چقد تاسف خوردم باحال خودم ک هیچ ارزشی قائل نیستم واس خودم البته یجورایی فهمیده بودم اینو اما هنوز حلش نکرده بودم.

    و و و و و و و و و و و و و و و و .. . . . .

    مورد پنجم ک مثل یک پتک خورد توسرم! و ن تنها پاشنه آشیلم و نشون داد بلکه راهه رفعشم بهم گفت ینی دقیقا همونی ک دوروزه دنبالشم ک حالا الگوتکراریت هم پیداکردی بعدش میخای چ کنی؟!

    مورد پنجم دقیقا ب همون نقشی ک توهمه روابطم دارم پی بردم ک من همیشه توروابط نقش ی آدم کوتاه بیا،صلح طلب ک خیلی باجنبس واصلا بهش برنمیخوره ب راحتی از حق خودش بنفع دیگران بدون هیچ چشم داشتی میگذره روبازی میکنم و جالب اینجاست دقیقاً همین نقش باعث سواستفاده از من درهمه ی روابطم شده وهمه از من ب نفع خودشون استفاده کردن ووهیچ وقت شخصیت وغرور واحتترامی برای من قائل نشدن چون واقعا همیشه من وقتی حتی دلم بشدت شکسته یاوقتی تامرز انفجار عصبانی ام از طرف ب روش نیاورد م انگار که کاری نکرده!

    آخرین ضربش هم امروز صبح زود یکی ( غریبه)زنگ زد گفت چنتا سوال ریاضی می‌فرستم لطفاً حلش کن واسم بفرس و من گفتم اوکی !!! بدون درنظر گرفتن خودم ک خب الان خابم میادیا میخام بیدارشم کارای خودموانجام بدم چ دلیلی داره ک این کارو واس شما انجام بدم یا حداقل بگم اینکار اندازه ی کلاسم تایم می‌بره هزینه ی کلاسوپرداخت کن برات انجام بدم یا حتی بگم بابا پسرم داره با گوشی فیلم میبینه فعلآ نمیتونم و….‍خلاصه به زحمت گوشیواز پسرم گرفتم ویساعتی طول کشید حل کردم وجوابارو براش فرستادم درحالی ک همش بخودم غر میزدم ک چرا ی کلام نگفتی ن !

    واین منم بااین‌ عزت نفس پایین ! با اینهمه عدم احساس لیاقت!

    اما اما دیگ بسه دیگ باج دادن بسه دیگ از فردا میخام ی زهرای دیگ باشم بقول خانم شایسته میخام ی جهاد اکبر راه بندازم واس تغییرخودم ومطمئن هستم میتونم حالاک میخام وخداهم بغلم می‌کنه ومیبرتم سمت آدمها وشرایط بهتر برای اجرای تهعدم من همون زهرایی ام ک اینهمه رشد کرده پس تواین نوزدهم میتونم الهی ب امید تو.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    فاطمه رستاخیز گفته:
    مدت عضویت: 1376 روز

    به نام خدایی که مارا به آسان ترین شکل ممکن به مسیر خواسته هایمان هدایت میکند

    به نام عشق

    در بحث روابط که پاشنه آشیلم هست بارها و بارها ضربه خوردم و با دیدن این فایل بیشتر فکر کردم تا بتونم الگوهای نامناسبم رو تشخیص بدم

    یادم میومد از بچگی با این حرف بزرگ شدم که دختر خوبی باش، کار درست رو انجام بده و کار درست کاری بود که مورد تائید بقیه باشه و رفته رفته من شرطی شدم تا کار درست رو انجام بدم تا تائید بشم، دوستم داشته باشند و منو لایق بدونن که دختر خوبی باشم و ازم تعریف کنند چقدر درهمه روابطم ضربه خوردم و همیشه نقش فرد مطیع رو بازی میکردم که دوست داره بقیه رو خوشحال کنه و خوشحالی بقیه از اولویت بالاتری برخورداره و به همین دلیل همیشه خودم اخرین اولویت مدنظرم بودم و میگفتم نه اول به کار بقیه برسم بعدا خودم

    اما خداروشکر خداوند هدایتم کرد و متوجه شدم باید در مسیر بهبود روزانه قرار بگیرم و شروع کردم روی باورهام کار کردن خداروشکر الان خیلی بهتر شدم و میتونم به نسبت خودم رو مقایسه کنم

    الان برای خودم ارزش و احترام ویزه ای قائل هستم و اول خودم برام در اولویت قرار داره

    درمسائلی که قبلا نمیتونستم نه بگم و مدام نقش قربانی رو بازی میکردم الان به فرد مستقلی تبدیل شدم که اگر شرایطی مطابق میلم نباشه نه میگم وتاجای ممکن سعی کردم روابطم رو با افرادی که این نقش رو دارن محدود کنم و خداروشکر خیلی بهتر شدم

    البته خیلی هنوز جای کار نیازه و همیشه جای بهبود وجود داره ولی خداروشکر میکنم که دارم سعی میکنم هرروز یک بهبود هرچند کوچک روی خودم داشته باشم و همه جنبه های زندگیم رو بهبود ببخشم

    از شما استاد عزیزم یک دنیا سپاسگزارم

    در پناه معبود یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    رزیتا گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    درود به بهترین استاد دنیا

    درود به مریم نازنین

    و درود به دوستان عزیزم در بهترین سایت دنیا

    1- من کاملا قبول دارم که هر چیزی رو که در زندگی دارم تجربه میکنم خودم خلق کردم .100 درصد میپذیرم .

    چقدر خوبه که آدم خودش رو بشناسه و آگاه بشه .

    چقدر این همه سال گول خوردیم که بهمون میگفتن از قبل سرنوشت ما نوشته شده و هر چی که تو زندگی تجربه کنیم خدا خواسته…

    چقدر همیشه کسانی رو که موفق بودن و ثروتمند بودن رو با حسرت بهشون نگاه میکردم و میگفتم خدا براشون خواسته .یا چه قدر خوش شانس هستن .

    حتی کسانی رو که میدیدم که از نظر درسی بالا هستن میگفتم اونا باهوشن . خدا اینجوری آفریدتشون . یا مثلا با استعدادن .

    ای خداااااااااااااا من چقدر خوش شانسم که الان استاد عباسمنش عزیز رو دارم و میتونم یاد بگیرم و دیدمو نسبت به جهان هستی و باورهای غلطی که به خوردمون دادن تغییر بدم .

    خدایا ازت بینهایت سپاسگزارم

    استاد جان ازت بینهایت سپاسگزارم …

    و اما سوال …

    در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    متاسفانه من نقش قربانی رو بازی میکنم .

    و اینکه همیشه فکر میگنم مظلوم واقع شدم و بهم ظلم میشه.

    و این باور هم بر میگرده به برچسبی که خانواده و اطرافیان از بچگی به من زدن….

    همیشه میگفتن این دختر چقدر مظلومه و با یه حس خوبی بهم میگفتن و من فکر میکردم چقدر خوبه که مورد توجه دیگران هستم با این ویژگی ….

    و همیشه میگفتن تو دختر خوب و مظلومی هستی … ولی فلانی خیلی شیطونه و زبون دار…

    و متاسفانه من فکر کردم که هرچقدر آدم ساکت و بی زبون باشه و حرف نزنه پس خوبه …

    پس من هم قربانی هستم و هم مظلوم و بی صدا …. و اینکه الان توی روابط عاطفی هر موضوعی که حتی حق با من باشه نمیتونم از خودم دفاع کنم … و این موضوع به شدت حال منو بد میکنه …. و تازه ضعف خودمو نمیپذیرم که بگم من خودمو قربانی میدونم بلکه با این بهانه خودمو آروم میکنم یا دیگران رو متقاعد میکنم که (من ارامشم از همه چیز برام مهمتره ) تو بحث کردن من کوتاه میام که مبادا جو خونه متشنج بشه ….

    و الان که دارم مینویسم اینو متوجه شدم

    و حالم بده ….دیگه خیلی تو نقشم فرو رفتم .این حالمو بد میکنه …

    میخوام تغییر کنم .میخوام شجاع باشم .میخوام بتونم حداقل حرف دلمو بزنم …

    امیدوارم با این تمرینات بتونم روز به روز قوی تر بشم………

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    فاطمه حیدری گفته:
    مدت عضویت: 995 روز

    سلام خدمت دوستان عزیز و استاد عزیزم

    من همیشه از زمانی که بچه بودم. یه دختر بچه 10 ساله بودم پای درد دل دوستام مینشستم به حرفاشون گوش میدادم و از ته وجودم براشون ناراحت میشدم و غصشون رو میخوردم ب حدی ک تمام اتفاقات زندگیشون در من باورهای محکم می ساخت و بعدها تمام اون اتفاقات تلخ برای خودم اتفاق می افتاد-همیشه دوست داشتم سنگ صبور بقیه باشم ناجی باشم بهشون کمک کنم باعث بانی حال خوبشون باشم ب حدی ک ذهن خودم رو پر میکردم از باورها و ورودی های منفی -همین الانم همین جورم فقط شکلش عوض شده الان دوست دارم مشاوره بدم وقتی یکی مسعله ای براش پیش میاد من سر صحبت رو باز میکنم و شروع میکنم ب مشاوره دادن تا حالش خوب نشه ولش نمیکنم -شده خودم رفتم خونشون تا حالش خوب بشه -نمیدونم واقعا گیج شدم ،من اینکارو دوست دارم ک کمک کننده باشم دیدگاهم اینه که من دستی بین دستان خداوند هستم برای دیگران -ولی الان حس میکنم ک دارم اشتباه میکنم و باید متوقف کنم این داستان رو و این تایم رو برای خودم بزارم-

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سحر خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    سلام به دوستان و استاد عزیزم

    امروز من به دو تا تضاد برخورد کردم ،و‌الان که بهش فکر کردم دیدم این الگو ها شبیه همن و قبلاً هم بهشون برخورد کردم اینکه وقتی از کسی چیزی رو میخرم یا خریدم و قراره پولشو بهش بدم و می‌دونم اون چیزی که به من داده یا اون خدمتی که کرده اون چیزی نیست که خودش میگه و هزارتا دلیل دارم و بحث هم میکنم و نارضایتی خودم هم رو بهش میگم ولی در آخر میگم ول کن بزار طرف ناراحت نشه یا بد قضاوتم نکنه دیگه همون پولی که گفته رو بهش میدم مثلاً من از یه آشنایی میوه گرفتم و بعداً دیدم چیزی که به من داده ارزش اون پولی که میگه رو نداره و باهاش بحث کردم اونم گفت باشه هر چقدر خودت میتونی بریز به حساب ولی ذهن من تو این مواقع میگه اشکال نداره همون پول رو بریز کدورتی پیش نیاد یا نگه چقدر خسیسی

    و دوباره این جریان یه جور دیگه تو مغازه اسباب بازی فروشی پیش اومد و خدا رو شکر اونجا هم تونستم رو حرف خودم وابستم و تسلیم این فکر که بد قضاوت نشم ،نشدم و این الگو رو بارها تو زندگیم دیدم و آلان متوجهش شدم و چقدر به عزت نفس ربط داره هربار که با این مسله برخورد میکردم داغون میشدم ،میگفتم خدایا اون لحظه می‌دونم طرف داره ناحقی می‌کنه و حتی تو حرف خودش مونده ولی من بعد بحث و دعوا آخرش تسلیم اون میشدم که قضاوت بد نشه درموردم، نگن خسیسه ،من خسیس نیستم ولی از اینکه دیگران این فکر رو درموردم بکنن خیلی میترسم و می‌دونم این هم یک باگه و باید روش کار کنم امروز واسه این دوتا ماجرا ناراحت شدم و لی نمی‌دونستم مشکل از چه قراره ولی الان که می‌دونم، از قضاوت شدن نمیترسم از قاطعیت خودم نمی‌ترسم از اینکه در مورد من چیزی بگن نمی‌ترسم خیلی احساسم خوب شد حس کردم دارم رشد میکنم و خداوند رو شاکرم که این باگ رو به لطف آموزش های شما پیدا کنم

    سپاسگزارم استاد جان برای این فایل های بی نظیرتون وقتی از شما سپاسگزاری میکنم به حدی خالصانه از وجودم میاد که فورا اشک همراهش میاد ،همیشه سربلند و شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    حمد و سپاس خدایی را که تنها آفریننده آسمان ها و زمین است.

    سلاام ودرود خدمت استاد عزیزم و همفرکانسی های مهربون.

    .

    با هربار آپلود شدن فایلهای سریالی الگوهای تکرار شونده و تکرار در گوش کردن و تعمق در آگاهی‌ها بیشتر و بیشتر خودم رو میشناسم و اعماق وجودم رو کنکاش میکنم.

    .

    در مواجه با این فایل و سوالی که استاد پرسیدن در لحظه اول فکر کردم من در روابط با دوستان و خانواده و یا روابط عاطفی نقش بازی نمیکنم، یا حداقل کمتر نقش بازی می‌کنم.

    اما وقتی با تمرکز بیشتری به گذشته فکر کردم و اتفاقاتی که گاها باعث میشد بین دو نفر پادرمیانی ‌کنم متوجه شدم من این باگ و مشکل رو دارم وخیلی وقتها نقش بازی کردم و حتی مجبور شدم دروغ هم بگم تا نقش خودمو بهتر بازی کرده باشم.

    مثال میزنم تا برای خودم واضح بشه و دوستان عزیزی که محبت میکنن و این نوشته رو میخونن هم پی ببرن که در چه موقعیت هایی به شکل‌های مختلف نقش بازی کردند،

    .

    سال‌های گذشته برادرم و پسرخالم باهم رابطه خوبی نداشتن و گاهاً در غیاب همدیگه به همدیگه توهین میکردن و غیبت میکردن،من به این دلیل که نمیخواستم بینشون کدورتی پیش بیاد مثلا وقتایی که میرفتم پیش پسر خالم و اون از برادرم بد صحبت میکرد، و موقعی که برادرم از من سوال می‌کرد که فلانی چی گفت و چی نگفت من فقط و فقط به این دلیل که از همدیگه دلگیر نشن میگفتم هیچی نگفت و بلعکس وگاها دروغ هم میگفتم که سلام رسوند حتی،

    .

    در روابط عاطفی هم چند بار این اتفاق افتاد و من نقش بازی می‌کردم برای طرف مقابلم،من چند سال پیش با یک دختری در ارتباط بودم و خب طبیعتا دوستای زیادی هم داشتیم، خیلی اوقات پیش میومد که یسری از دوستان و پارتنر من باهم بحث میکردن و از هم دلخور میشدن و من به این خاطر که مثلا طرف مقابل‌م رو دوست دارم و نمیخوام از چیزی ناراحت بشه وقتی میگفت فلانی در مورد من حرف زده؟، میگفتم نه و….

    استاد یچیز دیگه هم الان یادم اومد،من هیچ وقت در هیچ شرایطی نخواستم کسی برای من دلسوزی کنه و یا نقش یک ادم مظلوم رو بازی کنم، نه در روابط کاری، نه در روابط عاطفی، نه در روابط دوستانه و حتی خانواده،

    این چند مورد که مثال زدم هم مربوط به گذشته نه‌چندان دوری میشه که با قوانین آشنایی نداشتم و فکر میکردم که میتونم با نقش بازی کردن روابط خودم و یا اطرافیان رو بهبود بدم، ولی از زمانی که با قوانین آشنا شدم این مورد رو خیلی خیلی خوب درک کردم که من قدرت این رو ندارم که به کسی آسیب برسونم و یا بخوام زندگی کسیو نجات بدم.

    حالا چه با نقش بازی کردن و یا هر عمل دیگه‌ای،

    اگر در شرایطی بودم و وجودم باعث دلگرمی کسی میشده خودم رو دریغ نکردم و کنار ادمهایی که واسم ارزشمند هستند بودم، بدون هیچ توقع و یا نقش بازی کردنی،

    .

    امیدوارم که نوشته های من باعث تفکر و تعمق در وجود دوستانی بشه که سعی دارن خودشون رو بهتر و عمیق‌تر بشناسن.

    .

    سپاس فراوان از استاد عباس منش عزیز بابت آگاهی‌های که با عشق به ما عرضه میکنند.

    سپاس از دوستان عزیزم در این خانواده ارزشمند خداگونه.

    در پناه الله یکتا، شاد، سالم، سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان

    سوال این قسمت: در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟

    من از اون دسته آدم هایی هستم که خیلی خیلی تیز بین هستم و خیلی زود یه سری از الگوهای تکرار شونده‌ی دیگران رو پیدا می‌کنم و جالبه!! این موضوع رو برای خودم یک امتیاز و یک توانایی ویژه می بینم!!

    و همین ویژگی من

    باعث شده که ذهن به شدت قضاوت گری داشته باشم

    و + ویژگی کمال گرایی هم که از صفات بارز منه و هر روز بیشتر دارم به این دو پاشنه‌ی آشیلم پی می برم

    و همین باعث شده که…

    با اینکه انصافاً آدم تحسین گری هستم و از افرادی که باهاشون ارتباطات سطحی ولی دائمی دارم بشنوم که بهم میگن …

    آقای تجلی شما چقدررر آدم خوش قلب و مهربونی هستی ، چقدر مثبتی ، چقدر دوست داشتنی هستی و …

    ولی این در مورد ارتباطات سطحی هست

    دلیلش هم اینه که من خیلی خوب ویژگی های مثبت اون فرد رو می بینم

    تحسین می کنم و گه گاهی به خودش هم گوش زد می کنم و پیش خودش تحسینش می کنم

    این باعث شده که ارتباطات زیبایی رو چه با جنس موافق و چه با جنس مخالف تجربه کنم

    دیگه خود شما هم دیدین

    بقیه دوستان هم دیدن که من چقدر با اعضای سایت ارتباطی گرم و قلبی‌ای رو برقرار می کنم و چقدر بعضی از دوستان ، من رو دوستم دارند

    ولی این در مورد روابط سطحی هستش

    به علت همون ریز بین‌ بودنم و به علت کمال‌گرا بودنم در مورد روابط عاطفی ام

    اعضای خانواده ام ، یک دوست صمیمی یا همکار… در کل کسی که خیلی باهاش در ارتباطم چه به صورت حضوری و چه به صورت تلفنی و پیام، ارتباطات نزدیک و پیاپی با هم داریم

    خیلی باید مراقب باشم که نرم تو جاده خاکی

    چون میدونم اگه یه وجه منفی ازش ببینم و حواسم به این اسب چموش و سرکش یعنی ذهن نجوا گرم نباشه

    چنان تاخت و تاز می کنه و میره توی جاده خاکی که پس از چند مدت به خودم میام و می‌بینم وعوو دقیقاً اینجا middle of nowhere هستش یعنی وسط ناکجا آباد هستم

    جالبه تو یکی از قسمت های قبلی که در مورد روابط بود ، با تعجب داشتم می نوشتم که من فلان مسئله رو در ارتباطات دارم

    و الان دارم خودم پاسخ اون سوالی که اینقدرررر برایم تعجب برانگیز بود رو به خودم میگم

    دارم می فهمم این من هستم که با این فرکانس های درب و داغونم اون الگوهای تکرار شونده در روابط رو ایجاد می کردم

    ————————————

    بر می گردم به همون جمله‌ی همیشگی ام

    استاد عزیزم شما داری با این فایل ها از من یه روان‌شناس حاذق میسازی

    دارم تبدیل میشم به کسی که خودم می توانم به خودم کمک کنم و یه جورایی خودم رو درمان کنم

    و چقدر این احساس ، احساس قشنگیه … چقدر احساس اینکه درک کنی فقط و فقط خودت هستی که داری زندگیت رو در تمام ابعاد خلق می کنی و نه هیچ عامل بیرونی از تو … چقدررر این احساس پاک، الهی و زیباست خدایا شکرت

    ————————————

    قبلاً آدمی بودم که‌ وقتی با یه نفر دوست می شدم حالا چه پسر و چه دختر

    به جهت ترسی که از، از دست دادن اون فرد داشتم و به جهت اینکه خیلی احساساتی بودم و خیلی وابسته می شدم

    اولاً یه سری جاها باعث می‌شدم که عرصه بر اون فرد تنگ بشه

    دوماً باج می دادم …

    زیاد هم باج می دادم …

    یه جایی توی زندگیم دو سه سال پیش این موضوع رو فهمیدم که من وابسته ام و مشرکم ، فهمیدم که من چه باج ها که در روابطم ندادم و از چه لذت ها که خودم رو محروم نکردم

    حقیقتا روزهای اول که فهمیدم همچین شخصیتی دارم تو شک بسیار عمیقی فرو رفتم و طول کشید تا به خودم بیام، چندماه طول کشید …

    وقتی هم به خودم اومدم پذیرش مسوولیت این وجه از زندگی ام برای بسیار بسیار سخت بود

    و شروع کردم به متهم کردنِ افراد .‌‌.. اول از همه انگشت نشانه ام رو گرفتم به سمت پدرم و بعد هم مادرم …

    نمی خواهم بیشتر توضیح بدهم … فقط خواستم برای خودم مکتوب کنم که کجا بودم و دیگه هرگز بر نگردم به اون شخصیت گذشته ام

    از اون جایی که، شروع کردم آرام آرام به پذیرفتن مسوولیت زندگی ام، از همون جا تغییرات زندگی ام آرام آرام شروع شد

    دوست هایم کاملا عوض شدن

    چون مدارم تغییر کرد

    رفتار پدر و مادرم و کلا خانوداه ام 180 درجه تغییر کرده

    و…

    خیلی مستقل تر شدم

    خیلی بیشتر به خودم عشق می ورزم و بیشتر خودم رو دوست دارم

    خیلی قوی و شجاع و جسور شدم

    به همون میزان دوستانی هم توی زندگیم اومدن و دارند میان که ویژگی هایی مشابه به خودم دارند و از معاشرت با اون ها لذت می برم و چیز یاد می‌گیریم از هم

    ولی من هنوز هم‌ وابستگی هایی دارم که کم و بیش خودم مطلع هستم

    هنوز هم در بعضی از موارد زودرنج هستم و احساساتی میشم خبر خوب اینه که قبلاً گریه هم می کردم ، حالا قوی تر شدم و به لطف خدا نه تنها گریه نمی کنم بلکه بغص هم نمی کنم

    ————————————–

    گاهی وقت ها (که البته این احساس کم هم نیست ولی خیلی زیاد هم نیست) احساس عدم لیاقت می کنم

    یعنی شک می کنم که … مادرم داره این خوبی ها رو در حقم می کنه ، دیگه زیادیم نمیشه ؟!

    یا محبت هایی که دوستام و همکارهام به طُرُق مختلف در حقم دارند یا حتی غریبه ها …

    یا به همین شکل اگر پدرم برایم هدایایی می گیره… این احساس درونم شکل می گیره بابا 29 سالته!! خجالت نمی کشی!!

    در صورتی که اون از روی عشق پدری خودش این کار رو انجام میده و هیچ منتی هم نداره …

    بعد من باید کلی با خودم کلنجار برم و به ذهن منطقی ام‌ با منطق و دلیل و برهان توضیح بدهم که این خداوندِ که داره از طریق بنده هایش بهم محبت می کنه

    خداوند از طریق دست هایش محبت می کنه دیگه

    بعد ذهنم میگه خب چرا اینقدر زیاد محبت می کنه!! واقعا ذهنم بعضی وقت ها این سوال رو در مورد خداوند هم از من می پرسه ها!!

    بعد من برایش توضیح می دهم که چون اون خداوندِ ، اون یک انسان نیست (برای محبت‌هایش حساب کتاب نمی‌کنه)

    خداوند جز ویژگی‌های بارزش مهربان بودنِ بی نهایته ، بخشنده بودنِ بی نهایته

    هذا من فضل ربی یعنی همین دیگه … یعنی درک کن که اون خداست و بی حد و حصر و بدون دلیل می‌بخشه

    خدا وقتی من رو خلق کرده من رو اشرف مخلوقات قرار داده و از روح خودش در من دمیده

    برای هیچ موجود دیگه‌ای این کار رو نکرده

    خدا عاشق منِ بی نهایت

    با این حرف ها خودم رو راضی می کنم که من لایقم

    ————————————–

    در مورد قربانی بودن هم قبلاً خیلی خودم رو قربانی می دیدم ، بالاتر توی صحبت هایم عرض کردم

    ولی الان مورد خاصی به ذهنم نمی رسه که بیان کنم

    ————————————–

    اگر چیزی را به یاد آوردم و مرتبط به این جلسه بود باز هم میام و می نویسیم

    استاد عباس منش دوستت دارم بی نهایت

    به فضل پروردگار ان شا الله به زودی تو دوره می بینمت

    خداوند یار و نگهدار هدایتگر همه‌ی ما بندگان موحد و عاشق پیشه باشه … ان شا الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: