پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-17 06:13:342024-08-04 11:30:31پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 6شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند جان وخرد
سلام به استاد خوشتیپ وگرانقدرم بانو شایسته زیبا وخوش رو ودوستان ارزشمندم
خداروشکر بخاطر یه روز دیگه ویه فرصت دیگه
استاد جان وقتی صبح فایل را گوش دادم تمام زندگی سابقم جلو چشمام رژه رفت گفتم فهیمه تو ناجی بودی چون فکر میکردی با پذیرفتن مسئولیتهای زندگیت میتونی همسرت را از اعتیاد نجات بدی چون ناجی بودی بناچار باید در مقابل دیگران ازش حمایت میکردی باید به خواسته های معقول ونامعقولش تن میدادی تا به اصطلاح از این شخص نجات یافته از اعتیاد مراقبت کنی وبخاطر حس تایید طلبی ونداشتن عزت نفس وارزشمند ندانستن وجود خودت هر کاری میکردی هر رنجی تحمل میکردی تا ایشون رو خوشحال کنی ،حس کمالگرایی هم داشتی چون تمام تلاشم
میکردی در هر مورد بهترین باشی که سرپوشی بزاری روی اخلاقها وکارهای اشتباه ایشان ووقتی دیگه جون وقدرتی برات نمیموند میشدی قربانی این داستان ،کسی که از همه آرزوهاش وخواسته هاش گذشت تا دیگری وزندگی دیگری را تغییر دهد در صورتی که تغییر را باید از خودش از درون خودش شروع میکرد فهیمه ای بودم بخاطر ترس از آبروریزی وبی حرمتی پدر ومادرم در مقابل رفتارهای اشتباهش سکوت میکردم از بحث ودعوا فراری بودم تا اینکه دیگه جون وقوه ای برا جنگیدن ونگه داشتن وتغییر دادن برام نموند با اینکه خیلی برام سخت بود (بخاطر باورهای اشتباهی که از قبل به خوردم داده بودند) از همسرم جدا شدم وجدایی از همسرم استارت آشنایی با شما وسایت شما بود کم کم شروع کردم با دوره عزت نفس روی باور ارزشمندی واحساس لیافتم کار کردم دیگه همیشه بهترینها را برای خودم میخواستم ان اوایل تحت تاثیر رفتارهای قبل،روزی یکبار خانه مادر همسرم میرفتم وبا اینکه رنج میکشیدم واصلا دوست نداشتم به ناچار داشتم طبق خواسته مادر وخواهر ایشون رفتار میکردم ومیشدم سنگ صبور مادرشوهرم هرروز ساعتها وقتم را بعداز برگشت به کار به بطالت میگذروندم تا یه روز به خودم آمدم گفتم فهیمه تو دوباره داری الگوهای رفتاری قبلت رو تکرار میکنی ولاجرم اتفاقاتی بر پایه واساس همان افکار وفرکانس ها را به زندگیت دعوت میکنی دیگه برا خودم برنامه ریزی کردم هفته سه روز بعدازظهر میرفتم کلاس زبان وهفته دوروز هم پیاده روی ودوچرخه سواری خوب خاطرمه همسرم بهم گفت فهیمه اتفاقی افتاده دیگه مثل اوایل خونه مامانم نمیری گفتم نه عزیزم الان طبق برنامه ریزیم وقت اضافه ندارم اگر یه روز کلاسم تعطیل بود باخودت یساعتی میریم وگرنه که من راحتم وتنهایی هم لذت میبرم چون من خودم از یه شهرستان بودم وهمسرم از شهرستان دیگه فکر میکرد من احساس غریبی میکنم وقتی اطمینان خاطر دادم که اینجوری راحت ترم ایشون هم دیگه اصراری نکردند حتی استاد بخاطر رفتارهای اشتباه در زندگی قبلم همسرم هروقت مسافرت میرفتیم وخرید اضافه بر اینکه خودم برا خودم خرید میکردم ایشون هم کلی برامن خرید میکرد آن اوایل معترض میشدم ولی همسرم میگفت پول برا خرج کردنه این شد یه زنگ هشدار برا من چون آن موقعه دوره قانون آفرینش را کار میکردم دیگه هر موقعه میخواست برام خرید کنه اگر لازم هم نداشتم میگفتم آره قشنگه بگیر برام هنوز هم تا قبل از مهر ماه 1400 بعضی از آن الگوهای تکرار شونده اشتباه را گاهی مواقع در رفتارهام داشتم ولی الان دیگه نه گفتم من مسئول حال خرابی ویا خوشحالی کسی نیستم وجالب اینکه همین دیشب همسرم داشت در مورد داداشم صحبت میکرد و میگفت بهش گفتم کارت اشتباهه گفتم به من ربطی نداره عقل وشعور داره خودش میدونه من زندگی خودم را میتونم درست کنم حتی اوایل رابطمون سعی میکردم همیشه طبق خواسته همسرم رفتار کنم تا ایشون راضی باشند ولی با بیشتر کار کردن رو خودم ووقت گذاشتن وکامنت خواندن خداروشکر این رفتارم هم کمرنگ وکمرنگ تر شده
وقتی یکبار میبینم با واسطه شدن برای برقراری صلح بین رابطه خواهرم وبرادر م وخانمش ،خودم احساسم بد میشه اتفاقات ناجالب را من در زندگیم تجربه میکنم دفعه بعد مچ این ذهنم را میگیرم که میخواد همه جا حضور به اصطلاح پررنگ ومفید داشته باشه وبهش میگممن فقط میتونم خودم وزندگیم خودم را تغییر بدم من فقط مسئول افکار وزندگی خودم هستم نه دیگران
استاد باید بگم به لطف الله وبه قدرت آموزه های شما فهیمه ای که طبق تاریخ عضویتش 6 سال شاگرد شما بوده ولی در اصل 8 ماه هست داره آنهم فقط از طریق کنترل نجواهای ذهنش،کانون توجه اش وحضور بیشترش در سایت رو خودش کار میکنه بافهیمه 6 سال پیش 180 درجه فرق کرده
دیگه نه سنگ صبور کسی میشه نه دنبال سنگ صبور میگرده
،همسرم تو کارهای خانه کمک حالمه وبیشتر از قبل حواسش به من هست احساساتمون بهم نزدیک بوده والان نزدیک تر شده لازم نیست چیزی براش توضیح بدم یا توضیحی بخوام کاری مربوط به من باشه خودش برام میگه یعنی یه پشتوانه وتکیه گاه به تمام معنا هست که البته دستی از بی نهایت دستان خداوند هست وهرشب قبل خواب تمام حرفها ودرد دلهام را به ربم ،معبودم میگم وعجیب آرامشی دارم وهرروز دارم با تمرین کدنویسی جهت خلق خواسته هام ،خواسته هام را خلق میکنم ویکی از خواسته های امروزم شنیدن یه خبر خیلی خوب از وضعیت سلامتیم بود چون باوردارم که جسم من توانایی ویژه ای در بهبود وپاکسازی خود از هرنوع ویروس وبیماری باهرشدت وحدتی داره استاد این خواسته ام بعدازظهر تیک خورد دکتر فیزیوتراپی از روند بهبودی ام کاملا راضی بودند وحتی فیزیوتراپی هرروزه شد دوروز توهفته اینجا نوشتم تا بمانه ردپایی برای مواقعی که فراموش میکنم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که من رو خالق زندگیم آفریدی
استاد جان و مریم عزیزم از صمیم قلبم از شما سپاسگزارم
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
سلام استاد عزیز
از اینکه با سوالات خوبتون ذهن مارو به چالش میکشید بی نهایت سپاسگذارم.
نقش من در رابطه با اطرافیانم معمولا زیاد تو کار کسی دخالت نمیکنم و سعی میکنم زیاد در گیر نشم
اما در زندگی شخصی خودم سعی میکنم جایی که حق بامنه از خودم دفاع کنم و اگر با طرف مقابلم باشه کنار میام البته با صحبت کردن
اما گاهی زندگی دیگران رو هم قضاوت میکنم از دور
زیاد هم از خود گذشتگی نمیکنم نه اینکه مغرور باشم یا حق به جانب ولی قربانی بودن رو دوست ندارم
یا وقتی مشکلات زندگی دیگران مثلاً توسط مادرم برام تعریف میشه میگم خوب به من چه فلانی یادته چه اشتباهاتی کرد یا چقدر گفتن نکن و کرد پس حالا خودش باید تاوان بده نه من بشینم و افسوس حال بد و زندگی خراب اونو بخورم.
دوستتون دارم.
به نام خدا.
سلام.
من توی روابط عاطفی با همسرم بیشتر نقش قربانی رو بازی میکنم و یه ایراد دیگه ای هم که هست اینه که خیلی توی دلم قضاوتش میکنم و از طرفی وقتی یه بحثکوچیک بشه کلی سناریوی جدایی و طلاق میاد تو ذهنم یه جورایی کمالگرا هستم و میخوام همیشه رابطمون پرفکت باشه و اینکه اغلب من دنبال اینم که حالش رو خوب کنم یا راضی نگه اش کنم.
توی رابطه ام با دوستام همیشه نقش ناجی رو بازی کردم همش دوست دارم بهشون حس خوب بدم مشاوره بدم و انگار اینو وظیفه ی خودم میدونم، خیلی جاها هم رابطه ام بیشتر به این شکله که دوست دارم تایید و توجه جلب کنم.
البته این شناخت بیشتر از زمانی که وارد دوره ی عزت نفس شدم رخ داده وگرنه من اصلا تا قبل از این زیاد درک درستی از احساس قربانی شدن نداشتم.
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
یک فایل عالی دیگر که سراسر نکته است و کلی حرف و صحبت در خود دارد
می دانم که تمام اتفاقات زندگی خودم من با افکار و احساسات خودم شکل می دهم و می سازم
توجه کردن به زیبایی ها
توجه کردن به نکات مثبت
توجه کردن به خوبی ها
همه اینها در کنار هم سبب می شود که احساس من خوب باشد و در کنار این احساس خوب جهان هستی هم اتفاقات خوب را سر راه من قرار می دهد
الگوهای تکرار شونده همان ترمزها و همان باورهایی است که هر از مدتی سر راه من قرار می گیرد و حال من را خراب می کند
برای من این الگوها
برخورد بر اطرافیان با من است
کوتاه آمدن من نسبت به اطرافیان خودم است
از همه مهمتر این موضوع است که براحتی با یک نه گفتن
جواب تلفن ندادن
حالم خراب می شود
کم صبر هستم نسبت به یک سری افراد و یک سری اتفاقات و اهداف خودم
همه اینها بر می گردد به این موضوع که من خودم را دوست ندارم و اعتماد به نفس من پایین است
گاهی اوقات ته دل خودم ترس دارم که از نه گفتن من طرف مقابل من ناراحت بشود
این ترس سبب می شود که حال من خراب بشود و من نتوانم براحتی و آسانی خواسته خودم را به طرف مقابل خودم بیان کنم نکته این است که من به این باور برسم که همه اتفاقات زندگی خودم را من خودم رقم می زنم
وقتی یک نفر برای او اتفاقات خوب رقم می خورد چرا برای من نباید اینگونه باشد
پس این من هستم که خودم با افکار خودم زندگی خودم را می سازم و رقم می زنم
من در ارتباط با دیگران بیشتر نگران طرف مقابل خودم هستم
ناراحت شدن او بسیار برای من مهم است
اگر دیر جواب من رابدهد حال من بد می شود
از صحبت جدی کردن با طرف مقابل که ممکن است او ناراحت بشود پرهیز می کنم
اینها الگوهای تکرار شونده ای است که در زندگی من در حال رخ دادن است
می دانم که همه اینها در اثر افکار و باورهای خودم است
ممنونم استاد عزیز بخاطر این فایل ارزشمند
سپاس از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلام خدا قوت به همگی
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
من وقتی ازدواج کردم فکر میکردم من همه جوره باید تنوع داشته باشم برای همسرم البته نه ابنکه دنبال عمل های جراحی باشما نه از لحاظ رفتاری
مثلا هم رفیق باشم براش هم خواهر باشم هم مادر باشم هم و….. و دوست داشتم کنار من هیچ کمبودی نداشته باشه یه جورایی چون خودم آدم تنوع پذیری بودم این موضوع هم برای خودم هم جذاب بود که زندگی را از یکنواختی درمیآورد و چیزی که بود اون برعکس من اصلا دنبال تنوع تو زندگی نبود انگار مثل ربات طبق یک برنامه باید زندگی را پیش میبرد
حتی تو رابطه های صمیمی تر زناشویی نقش زن های مختلف را ایفا میکردم و هیچ وقت اون چیزی که دوست داشتم خروجی کار نبود متاسفانه
نقش دیگرم این بود که جوری رفتار کنم که من یک زن بساز هستم و زنی نیستم که مردش را برای خواسته هاش به زحمت بندازه و توقع های بی جا داشته باشه
نقش قربانی شدن هم که براش اوسکار گرفتم از بس خوب نقشش را بازی میکردم خخخخخ
در ارتباط با دیگران همیشه جایی اگه میرفتیم فکر میکردم من وظیفه دارم کاری کنم به بقیه خوش بگذره حتی اگه میزبان بکی دیگه بود دوست داشتم حضورم احساس بشه که اگه یه موقعی نبودم تو اون جمع نبودنم به چشم بیاد
خیلی اهل فلبداهه حرف خنده دار زدنم و همین باعث میشد تو جمع خیلی ها بخندند ولی بعد که میومدم خونه خودم خیلی احساس خوبی نداشتم نمبدونم چرا
الان که فکرش را میکنم من تو مبحث نقش مادری کردن خیلی حالم با خودم خوبه چون یچ وقت دنبال ابن نبودم کاری برای بچم که بگم من از خودم مایه گذاشتم و… از ابن حرفایی که مامان ها هی منت سر بچه ها میزارند سعی کردم از همون اول از خدا بخوام به جان و زبونم کلامی که نیازه بندازه که بچه ها پذیرای شنیدن و عمل کردن باشند و الحمدالله درسته دو قلو از دو جنس مختلف بودند ولی خدا لحظه لحظه کنارم بود
اینا که گفتم همش مال قبل آگاهی های این سایت بود الان سعی میکنم نقش یک بنده خوب را داشته باشم
بنده ای تسلیم خدا که باعشق داره زندگی میکنه
بنام خدایی که خاک رو آفرید،
بنام خداوند دل های پاک ،
که نامش بود ، در دلت تابناک،
بنام کسی که تو رو آفرید ،
که سر آغاز عشق است و
نور و امید
سلام و عرض ادب
خدمت خواهر و جواهر ارزشمند عارفه ی دانشمند
حالتون عالی و متعالی
خیلی جمله ی آخرت به دلم نشست ، که فرمودید،
نقش یک بنده خوب رو داشته باشم.
و تسلیم اون باشم و با عشق زندگی کنم.
الحق عارفه ای ،
دانا و دانشمند
مرسی از تون و کمال تشکر رو دارم.
مرسی که می نویسید .
خداوند رو شاکرم برای وجود شما ،
که حرفشون ،
قلم شون ،
و نفس شون،
خدایی ست .
آرزو میکنم معمار زندگیت باشی ،
ستون خانه ات همه از عشق و برکت،
سقف خانه ات بلوری و شفاف
فضای خانه ات پراز شادی
راستی این جمله ی رو که ، میگید
بنام خداوندی که مرا خالق زندگی خودآفرید ،،، دیگه جای هیچ چیزی رو باقی نمیذاره. ایول دختر …
در پناه جان ، جانان باشی .
فرشته ی عاشق
عارفه ی دانا
به نام تنها یک قدرت جهان
نقش من به عنوان جانشین خداوند بر روی زمین اینه که برای کسی خدایی نکنم،چون خداوند ما رو بینیاز از هرگونه عوامل بیرونی آفرید،و قدرت خلق فقط زندگی خودمون رو به باورهای توحیدی، کانون توجه و فرکانس های سپاسگزاری ما داده
اما رفته رفته با از به یاد بردن این بینیازی از عوامل بیرونی،که قدرت بالایی داره، باعث نیازمند شدن به عوامل بیرونی شد،نیازی از جلب توجه که برای جلب توجه باید یکسری نقش ها رو در ذهن میگرفتیم
مثل نقش مظلوم نمایی
مثل نقش کمک کردن به دیگران
مثل نقش مراقبت از دیگران
مثل نقش ناجی و وکیل وصی برای دیگران
خوب برای اینکه ما این نقش ها رو اجرا کنیم و برای اینکه این فرکانس ها باید اتفاقات رو رقم میزد تا ما تجربه کنیم و بازی کنیم این نقش هارو نیاز به یکسری عوامل بیرونی داشتیم
مثلا اگر من در ذهن ام دائم این حس مظلوم نمایی و نقش مظلوم نمایی رو بازی کنم باید یک سری عوامل بیرونی اتفاق بیفته که نقش ظالم رو بازی کنند، تا من در اون فرکانس قرار بگیرم، در صورتیکه در اجرای قوانین الهی در زندگی من هیچ ظلمی وجود نداره، هیچ حق الناسی وجود نداره،هیچ فردی وجود نداره
و اصلا کسی وجود نداره، ولی خوب از بچگی به ما گفتند ائمه مظلوم بودن و این یک ویژگی خوبیه، فلانی رو دیدیم با مظلوم نمایی مورد حمایت قرار گرفتند و همه اومدن باهاش درد و دل کردن و وعده های بسیار دادن ،در صورتیکه این ظاهر شاید زیبایی داشته باشه که شیطان اعمال نادرست تورو زیبا میکنه ولی خبر از یک شرک بزرگی هست که خداوند شرک رو به هیچ عنوان نمیپذیره و شوخی هم نداره باهات و چک و لگد های بدی از همون عوامل بیرونی خواهیم خورد.
بارها شده من در ذهنم این افکار شرک آلود رو داشتم و فکر میکردم در ذهنم داره اتفاق میافته و در واقعیت نیست که،اما وقتی قدرت این افکار رو درک کردم که بیشترین ضربه ها رو در واقعیت از همین افکار خوردم
سعی میکنم هر زمانی که این افکار بیاد تو ذهنم یادآوری کنم که جلب توجه یک شرک بزرگ که خداوند باهات شوخی نداره و فرکانس این شرک ،عذاب سختی رو تجربه خواهم کرد
و با این اهرم رنج سعی کردم به دنبال جلب توجه نرم
و نقش یک دختر با تواناییهای عالی رو بازی کنم و این افکار توحیدی به صورت نتایج عالی میاد تو زندگیم
بعضی اوقات افکار شرک آلودی مثل قضاوت کردن دیگران، مثل جواب نزدیکترین افراد خانوادم رو میدم تو ذهنم، یا ضایع کردن اونها جلوی مردم میاد تو ذهنم، به خودم تلنگری میزنم که من یک روح مجردم و کسی بیرون نیست و من با این افکار فقط با سرعت تمام از نعمت ها فاصله میگیرم
و سعی دارم ذهنم رو کنترل کنم و این انرژی قدرتمند(خدا)رو که در وجودم جاریه رو برای این افکار شوم خرج نکنم و تمرکزم رو بزارم روی شناخت افکارم و قوانین ثابت الهی تا نعمت ها رو ببینم و به یک مدار بالاتر که نعمت ها وجود داره هدایت بشم
استاد مهربانم بینهایت سپاسگزارم برای فایل عزت نفس برای فایلهایی که با عشق برامون تهیه میکنید تا افکار و رفتارهای شرک آلود خودمون رو بشناسیم و بیایم در مسیر توحید که فقط باید تمرکز کنیم روی خودمون برای بهتر شدن نتایج زندگیمون ️
سلام
به نام خدای بخشنده مهربان
در روابط خودت با دیگران – خصوصا روابط عاطفی – شما چه نقشی را بازی می کنید؟
تمرین
باورهای من در روابط
من باور دارم خودمو خیلی دوس دارم
من باور دارم باید به خودم کلی احترام بزارم
من باور دارم باید با خودم کلی مهربان باشم
من باور دارم من لیاقت عشق زیاااد و محبت خالصانه رو دارم
من باور دارم سرشار از انرژی ام
من باور دارم سرشار از عشقم من باور دارم سرشار از محبتم
من باور دارم که خودم خودمو خیلی دوس دارم خیلی خوشگلم خیلی مهربان و ارومم و بقیه هم باهام با عشق برخکرد میکننم
و من تو رابطه مسله که دارم اینه قشنگ دعوا که شزرینی زندگی بود حذف شده و جاشو داده به حرف زدن با عشق باهم مهربون تریم
….یه الگو که چند وقت یه بار اقایی میومد خونه و شام نداشتیم و میرفتیم باهم به اینکه اقایی غر بزنه تو خونه چیکار میکنی اینا این سری خیلی اروم تر بود وتو حرفاش کلی چیزا یاد گرفتم فقط اینم بگم که میشه زن و شوهر باهم حرف بزنن و باهم مهربون ترر میشه باشن
حالا شام دیر میشد یاده استاد افتادم میگف من سر قرار وقتش نمیرسیدم
حالا منم بهونه های مختلف
…..یه الگوام اینکه من این هفته چند بار خرید کردم و کارتم تموم شد
مثلا خرید کردم پولای جیبم تموم شد یه چیزی این نشون میده که چیزی بخری پولات تموم میشه پول کمه چیزی بخری دعوا میشه نمیشع راحت چیزی بخری یواشکی باید بخری چیز خریدن سخته پولا سخت میان ماله همین چیز خریدن دعوا میاره این خیلی قدیمیه مامانمم خیلی میترسیده خرید کنه یا مادر شوهرررم خواهرم همشون یواشکی خرید میکنن چون میترسن شوهره ببینه دعواشون شه چون پول کم میشه وااای اوف مطمنم این ها کلی کلیدمیاره تو زندگیم
اخه یه الگو دیگه داشتم بیشترشو حل کردم کلی عشق اومد تو زندگیم
الگو این بود من احساس محبت زیاد میخاستم احساس کمبود محبت داشتم که یکی باید بیاد نازم کنه نوازشم کنه کلی بهم محبت کنه محبت کمه باید زور بزنی کلی کار کنی که بهت یکی محبت کنه
:::::من از وقتی بیشتر به خودم محبت میکنم احساس کمبود کمتری میکنم
احساس کمبود محبت
احساس نیاز شدید به مراقبت ناز نوازش محبت احترام
همه چی اوکی نر شده برام همه باهام مهربون ترن بدون اینکه پاچه خواری کسی کنم بدون اینکه جلب توجه کنم رابطه بهتر با عشق بیشتر احترام بیشتر مهربونی بیشتررر میبینم
خیلی سادس احساس کمبود نمکنم میگم پرررم
پرررر از عشق
پرررر از ثروت
پررر از شجاعت
پررر از محبتم
بعد درس میشه
عشق بیشتر
ثروت بیشتررر
محبت بیشتررر
برام میاد
و میخام تو این راه همیشه ثابت قدم نگم دار روز به روز باور های کمبودمو درس کنم و باور فراوانی بزارم جاش
احساس قربانی
خانواده مامان و خواهراا
من احساس میکنم تو خونم خانه دارم پس سر کار نمیرم پس نمیشه ثروتمند باشم
من احساس میکنم تو خونه قدرت احترام فقط باید برا مرد باشه و هر کس مردش هواشو داشته باشه دیگه بقیه چی همه چی اوکی ثروتمنده اون احترامش کنه
اون بهش محبت کنه و زندگیم برای یه خانواده داره خرج میشه برای خودم نیستم باید خودم فدا کنم فدای خانواده محبت بیارم تو خونه عشق بیارم باید محیط لذت بخش شاد درس کنم بقیه بیان لذت ببرن
اینا ته تهای مغزم بود دارم میریزم بیرون
دیگع اینم هس یکم از بحثی چیزی میشد در میرفتم فقط سکوت نمشد دفاع کنم یا خندم میگرف با به مسخره میگرفتم و مسله رو به بعدا تاخیر مینداختم
اینا چیزاییه که میخام حل شه باورایی که باورای درست بیارم جاش باور هایی مثل اینکه زن و شوهر هر دو با ارزش هر دو میتونن به رویاهاشون برسن هردو میتونن کلی احترام و عشق ببینن شاد باشن و لذت ببرن و خرید کنن رااااحت نه یواشکی خواسته هاشون راحت اجرا شه باهمکلی عشق داشته باشن باهم کلی مسله هاشونو حل کنن با کلی عشق و لذت اووف مثل استاد و مریم جون
بسم الله الرحمن الرحیم
اَوَمَن کانَ مَیتاً فَاَحیَیناهُ وَ جَعَلنا لَهُ نوراً یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجِِ مِنها کَذالِکَ زُیِّنَ لِلکافرینَ ما کانوا یَعمَلون
آیا کسی که (به سبب فقدان هدایت) مرده ای بیش نبود و ما او را (به وسیله هدایت) زنده کردیم و نوری برایش قرار دادیم که به کمک آن در بین مردم (با درستی و عمل صالح) زندگی می کند مانند کسی است که در تاریکی ها(ی گمراهی و نادانی) است و از آن بیرون شدنی نیست؟ این چنین برای کافران (به علت عنادشان با حق)آنچه همواره انجام می دادند آراسته شد (تا گمان کنند اعمالشان درست است)
سلام به استاد گرانقدر و مریم بانوی عزیز و دوستان نازنین و خوبم در این خانواده صمیمی و بهشتی
سپاسگزار خداوندم که ما رو از تاریکیهای گمراهی و نادانی بیرون آورد و نور هدایت و توحید رو در دلهای ما روشن کرد تا فقط او را قدرت مطلق بدونیم و فارغ ازهر عامل بیرونی خالق زندگی خودمون باشیم
خدا رو شکر که دارم یاد میگیرم و تمرین می کنم که یه جور دیگه و متفاوت از گذشته زندگی کنم
در روابط خودم با دیگران-خصوصاً روابط عاطفی- من چه نقشی رو بازی می کنم؟از صبح تا حالا داشتم به این سؤال فکر می کردم
من در گذشته در ارتباط با همسرم گاهی وقتها که بحثمون میشد نقش قربانی رو بازی می کردم همیشه فکر می کردم حق با منه و در حق من داره بیعدالتی رخ میده
ولی خدا رو شکر که دو سه ساله این نقشو کنار گذاشتم یاد گرفتم که هر اتفاقی برام میفته نتیجه باورها و فرکانسهای ارسالی خودمه دارم اینو دارم تمرین می کنم و هر بار بهتر از قبل عمل می کنم
در گذشته در ارتباط با فرزندانم صد در صد احساس می کردم که من مسئول اونها هستم و باید ازشون مراقبت کنم چقدر از نیازها و علاقمندیهام بخاطر اونا صرف نظر کردم نقش مراقب و مسئول رو بازی می کردم کلاً زندگیم بر حول محور اونها می چرخید وقتی که کوچیک بودن به یه شکل و وقتی که بزرگ و جوون شدن به یه شکل دیگه و فکر می کردم دارم وظیفه مادریمو انجام میدم
خدا رو شکر که بعد از آشنایی با قوانین این نقش رو هم کم کم کنار گذاشتم و چقدر شرایط بهتر شد چقدر احساس نگرانیم کم شد چقدر هم اونا نفس راحت کشیدن هم من
در ارتباط با نزدیکانم در گذشته این احساسو داشتم که وظیفه منه در حل مشکلاتشون به اونها کمک کنم همسرم هم از خودم بدتر
الان دیگه اون نگاهو ندارم میدونم که هر کسی مسئول زندگی خودش هست و همه به یک اندازه به خدا دسترسی دارن من نمیتونم و نباید خودمو ناجی دیگران بدونم
خیلی از دیگران انتقاد و یا قضاوت نمی کنم بخصوص که معمولاً این کار با غیبت کردن همراه میشه اکثر اوقات سعی می کنم خودمو جای طرف مقابلم قرار بدم و در نتیجه رفتارش برام قابل توجیه میشه
یه نقشی که هم در گذشته و هم در حال حاظر دارم اینه که در ارتباط با دیگران دنبال صلحم کمتر بحث می کنم و اگر بحثی پیش بیاد سعی می کنم که بخیر و خوبی فیصله پیدا کنه
بخاطر همین هم روابطم با همه اطرافیانم خوبه خدا رو شکر
خیلی خوشحالم که خدا منو به این مسیر زیبا هدایت کرد
خیلی خوشحالم که دارم رو تغییر باورام کار می کنم و رفتارم بکلی متفاوت از گذشته شده
چقدر سپاسگزارتر شدم
چقدر دنیا در نظرم زیباتر شده
چقدر از خدا راضی تر شدم
و حتماً خدا هم از من راضی تر شده
خدا رو شکر که هر روز دارم آگاهتر میشم
خدا رو شکر بر وجود دو استاد عزیزم
خدا رو شکر بر وجود دوستان هم خانواده و ارزشمندم که چقدر از کامنتاشون چیز یاد می گیرم و از ارتباط و دوستی شون لذت می برم
از خدا میخوام که همه ما رو به صراط مستقیم هدایت کنه و در این مسیر پایدار باشیم
در پناه خدای مهربان کامیاب و شاد و سعادتمند باشید
با سلام مجدد.
میخوام در ادامه ی کامنت قبلیم بنویسم…
حقیقتش نشسته بودم روی صندلی چسبیده به پنجره و باد بهم میخورد و مینوشتم کامنت اول رو که قطع شد برنامه ام…
اصلا نفهمیدم کی دکمه ی ارسال کامنت زده شد، چون هنوز حرف داشتم برای زدن…
اینکه چه اتفاقی افتاد رو کامل نمیگم، سطحی عبور میکنم…
و نکات مثبتش رو میگم…
خیلی غیر منتظره فراخوانده شدم به جلسه ی ساکنین ساختمونمون…
اولین بار بود بعد یه سال که اومدیم خونه مون جمعِ همسایه ها رو دیدم…
اول صحبت هاشونو شنیدم، خودمم صحبت کردم در جمع
تحسین میکنم خودمو برای صحبت های صریح و دور از حاشیه ام…
جالبه تو کلامم از صحبت های استاد هم استفاده کردم.
گفتم بهتره به اصل بپردازیم و از حاشیه دور شیم…
بعد از مدتی و گفتگوهای گروهی، جلسه دچار موارد نازیبا شد توسط دو نفر از ساکنین…
خب چی شد؟؟؟
با خودم گفتم سمانه چی شد تو الان تو این جَوِ نازیبا هستی؟
انتخاب من نبود که
گفتم ناخواسته است…
بهش توجه نکن، پیش اومده ولی تو بهش توجه نکن…
بعد از یه زمانی خودِ جهان منو هدایت کرد به بازگشت به داخلِ واحدمون در حالیکه کل ساختمون متشنج بود و آدمها اومده بودن بیرون ببینن چه خبره …
یه جمله جالب شنیدم که متوجه شدم قانون داره واسه من عمل میکنه
برای من، چون بهش باور دارم، نه برای سایرین، چون تو مدارش نیستن…
اینطوری شد که جلوی در بودم خانم مدیر ساختمونمون یهو به من گفت شما برو خونه، نمون اینجا…
من کاملا استقبال کردم و رفتم داخل و کلی کیف کردم از این حرکت جهان برای من، نه مابقیِ همسایه ها که تازه دونه دونه از کنجکاوی و سر و صدا میومدن بیرون ببینن چه خبره.
یکی از تغییراتم اینه، قبلا دنبال حاشیه بودم، سر و صدا که میشد ببینم چی به چیه؟ از پشت چشمیِ در هم بیرون رو میدیدم…
اما مدتهاست دور شدم از این شیوه ی نازیبا و خیلی آرومم، راحتم، آرامش دارم و جهان پیشِ چشمم زیباتره.
خدا رو شکر فراوان.
و اما بعد از گذشت از این تضاد که البته زیبایی هایی هم داشت:
همسایه ها رو دیدم.
اکثریت انسان های آرام و منطقی بودن.
رشدِ خودم رو دیدم که با اعتماد به نفس در جمع صحبت کردم و نظر دادم.
به اصل اشاره کردم و پیشنهاد به دوری از حاشیه برای رسیدن به نتیجه ی بهتر.
امشب از خودم، یه سمانه ی آروم دیدم که حتی این ناخواسته ی نازیبا، زیاد به همش نریخت، انگار یه بازی باشه، درسته نازیبا بود، ولی انگار برای من بازی بود، بازیِ زندگی، انگار درونم یاد گرفته بود نادیده بگیره و توجه نکنه به این نازیبایی…
استاد جان مرسی با آموزش هاتون که باعث شدین این سمانه ی جدید متولد بشه.
و یه نکته ی مهم: متوجه شدم و به چشم دیدم چقدر مهمه انسان کنترل زبان و رفتارش رو به دست بگیره، اینجاست که کنترل ذهن کمک میکنه. اگه نه تولیدِ شرایط و حالاتِ نازیبا میکنه…
خدای من، تو دل این ناخواسته ی نازیبا، دارم دنبال زیبایی و درس میگردم…
عجب چیزی شدم، خدایا شکرت.
آرزوی خیر و آرامشِ شدید دارم برای تمامِ ساکنینِ محترمِ ساختمونمون…
حالا ادامه ی کامنتِ اولم:
قبلا پرخاشگرتر بودم، یعنی به راحتی به خودم اجازه ی بروز خشمم یا ناراحتیم رو میدادم، این از حس طلبکاری میومد، از حس قربانی بودن، موردظلم واقع شدن میومد…
الان بهتر شدم، کنترل ذهن این مدت و سایر آموزش های استاد، از من یه سمانه ی به مراتب آروم تر و صبورتری ساخته نسبت به قبلم….
دنبالِ صلح هم هستم، گاهی.
اینکه یه نقابِ “قدرت” زدم روی صورتم بهم آسیب زده…
چون باعث شده یادم بره منم ادمم، و گاهی اشتباه هم دارم…
نقشِ اصلاح کننده هم دارم، وقتی کسی صحبت میکنه اگه مغایرتی با باورهایی که خودم درست میدونم داشته باشه، عنوان میکنم.
البته که کمال گرایی هم در من وجود داره و مدتهاست دارم روش کار میکنم، اما نه با تمرکز لیزری، خیلی پخش و پلا کار میکنم…
کنترل گری یا سلطه هم گاهی در روابطم خودشو نشون میده.
البته قبلا بیشتر، الان کنترل شده تر، چون تمرین میکنم احترام بذارم به دیگران، عقاید و سلایقشون…
انتقاد و قضاوت هم درونم گاهی بروزِ شدید داره، مخصوصا در موردِ بعضی اشخاصِ خاص…
چقدر باحاله که آدم خودشو کاوش بکنه.
البته رسیدن به مرحله ی کاوشِ خود، خودش روند تکاملی داره.
تا اینجا اینارو یادم میاد در مورد خودم و نقش هام.
باد همچنان پرقدرت داره فعالیت میکنه.
الهی شکرت.
جالبه که الان هدایت شدم فایل زیبایی ها را ببینیم رو بشنوم.
خدایا شکرت برای تک تکِ تغییراتم.
سلام به سمانه عزیزم
منم خیلی از استاد تشکر میکنم بابت اینکه باعث شدن ،من هم مدار سمانه جدید بشم
سمانه آروم و متین که از عکس هم مهربونی و آرامشش مشهوده
کامنت دیشبت خوندم امیدوارم روح پدر بزرگوارتون در آرامش ابدی باشه
و به خودش و شما افتخار کنه برای داشتن فرزند صالح
هر چی بیشتر از مدار یاد میگیرم بیشتر متحیر میشم،مشخصا تو مدار سمانه جدید پرخاشگری کمرنگ تره ،ناخوشایند ها کمتره اگر هم باشه آسیب کمتر داره و برای ادامه مسیر رشد و گسترش جهانه
تو مدار جدیدت صلح جایگزین قدرت تو همین مدارِ که سمانه قصه ما در دل نازیبایی ها زیبایی شکار میکنه درس میگیره و سخاوتمندانه درس هاشو به اشتراک میذاره
خداروشکر برای هم مداری با همچین انسان هایی
همیشه در پناه خدا باشی خانم هنرمند
بسم الله الرحمن الرحیم.
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
به نام خداوند هدایتگرم.
سلام به همه، سلام به فاطمه ی نازنینم، که هر بار کامنت هاتو میخونم ازش آرامش میباره، حس خوب عشق و عاشقی با خدا میباره.
فاطمه جانم، اینکه به محضِ نوشتن ستاره قطبی ام صبح (تکلیف جلسه اول دوره کشف قوانین زندگی)، پاسخ از دوستان ظاهر میشه، نقطه آبی ظاهر میشه، یعنی بَه بَه از این روز و آغازش تا انتها.
دو پیام دریافت کردم از شما و رضوان جان.
با عشق نوشته شدن، منم با عشق خوندم و شاد شدم.
حس های خوبِ امروز آغاز شدن…
لذت بردن از زندگی در لحظه آغاز شده:
الهی شکر
بادی که میوزه.
صدای باد که میخوره به شاخه و برگ ها و من عاشقشم و میشنومش.
صدای آواز پرندگانِ دلبندم.
لباس های تمیز و شسته شده توسط ماشینِ لباسشوییِ نازنین، که با آرامی و صبر پهن کردم تا خشک بشن بپوشیم لذت ببریم از پاکی و قشنگی شون.
نوشتن هام.
دیدن بنر سایت با فایل جدید استاد: قلبی که به سوی خداوند باز می شود
خدایا، از اسم فایل معلومه قراره همه با هم عاشق تر بشیم…
دیدنِ روی همچون ماه مریم جون، روی عکس بنرِ فایل، در کنار استاد جان.
خوشحالم از این قاب.
دانلودِ بلافاصله ی فایل، هم صوتی هم تصویری.
من اکثر فایلهای استاد رو صوتی دارم، اما بعد از انرژیِ به شدت بالایی که از استاد دریافت کردم تو فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، این دریچه برام باز شد، سمانه ویدیوها رو هم دانلود کن و از انرژی صورتِ ماهِ استاد هم بهره مند شو…
هر چی از فرکانسِ به شدت بالای استاد تو فایل 9 بگم کمه…
تا قبل از این برای من دانلودِ فایلهای تصویری متعلق بودن به سریال زندگی در بهشت، سفر به دور امریکا، بعضی لایوها، سریال تمرکز به نکات مثبت، یعنی کلا هر فایلی که دیدن ویدئو الزامی بود، اما دستورِ کار برام عوض شده، انگار درکم یه پله بره بالاتر که دسترسی هام باز میشن یکی بعد از دیگری…
چقدر عاشقِ مفهوم مدار، باز بودن یا بسته بودنِ دسترسی هستم.
خدا رو شکر روزم به شدت عالی آغاز شده و مطمئنم تا پایانش پر از حس خوب و اتفاقات خوب و لذت بردن بیشتر از زندگیم میشه، همونطور که صبح نوشتم مفصل تا برم به یاریِ خدا، خلقشون کنم.
خلقِ خواسته ها هم جذابه، هم خیلی قدرتمنده…
فاطمه جان، به شدت سپاس گزار خدا هستم، بیشتر و بیشتر هر لحظه، که هدایتم کرد به این مسیر، به این فرکانس. به این مدار…
که هر لحظه قابلیت اینو داره خودم و مدارمو بهبود بدم.
این اوجِ امیدواریه که در جهانی زندگی میکنم که قوانین ثابت داره، خوب کار کنم خوب جواب میگیرم، کم کار کنم یا دچار نوسان بشم باز هم دَر بازه تا برگردم تو مسیر…
هیچ ناامیدی، کمبود، یاس، ترسی وجود نداره در حالت کلی….
اینکه یه جاهایی من میترسم، وجود داره، اما در اصل و کلاً هیچ جایِ ترس و یاس در مسیر وجود نداره، چون مسیر همیشه پاکه، خالصه …
یعنی این جهانی که خدا ساخته و گسترش پیدا میکنه، قوانینش ثابته، شاملِ حالِ شرایط و زمان و … نمیشه، از اول همین بوده همین هم خواهد بود، یعنی همین قوانین ثابت باعث امید میشه، باعث آرامش میشه…
چون سلیقه ای نیست.
شاملِ حالِ زمان و شرایط نمیشه…
برای همه یکسانه، برداشتِ محصول توسط ماست که متفاوته.
اینکه چقدر از ظرفیت ها رو برداشت میکنم دستِ منه…
اینکه میتونم و قدرت دارم با فکرم، باورم، زاویه ی دیدم، نگاهم به اون مسئله، اون مورد رو تبدیل کنم به یه موضوعِ آرامش بخش، امید بخش، لذت بخش یا تبدیلش کنم به یه موضوعِ ترسناک، مایوس کننده، سخت، غیر قابل حل و بهبود…
نکته ی مهم فقط نوعِ نگاه کردن من به اون موضوعه، فقط همین، هر طور فکر کنم و ببینم، همون میشه برای من.
باور کلید اصلی آموزش های استاده که بارها اشاره کردن، بارها و بارها و بارها، بی نهایت بار…
من تازه دارم درک میکنم.
استاد جانم مرسی بی نهایت تا همیشه.
اینکه کلیدِ پر تکرارِ صحبت های استاد میچرخه روی:
توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
تحسین
سپاس گزاری
لذت بردن از داشته ها هر لحظه، در همون لحظه
برای من یعنی:
استاد داره به صورت تمرینی و عملی بهم یاد میده سمانه اینکارها رو که انجام بدی هر روز، مستمر، خودت با دستهای خودت، با قدرت خودت، با انتخابِ خودت داری باورهاتو بهبود میدی به سمتِ خدا، امید، شادی، ثروت، حال خوب، حس خوب، اتفاقاتِ خوب، رابطه ی خوب و …
خیلی سپاس گزار خدا هستم هم برای خودم، هم تو، هم تک تک انسان هایی که تو مسیر رشد و آگاهی و بهبودِ خودشون هستن تو زندگی
چون داریم تلاش میکنیم، از فرصت و نعمتی که به نامِ زندگی و حیات، در اختیارمون گذاشته شده بهترین استفاده رو ببریم.
فاطمه جان، مرسی که برام نوشتی.
و دستِ خدا شدی تا هدایت شم به نوشتن…
همین یه دونه نعمت و روزیِ ورودِ آگاهی ها به زندگی، درک کردنشون، عمل کردن بهشون خودش شایسته ی سپاس گزاری های بی نهایت هست تو زندگی در هر ثانیه.
فاطمه جانم ممنونم برای تحسینت، برای دعای خیرت برای پدرم، ممنونم که انقدر قشنگ مدارِ جدیدم رو نوشتی و تحلیل کردی و توجهم رو جلب کردی بیشتر به خودم و موهبتی که خدا بهم داده، به بهبودهام…
ممنونم که واژه ی زیبای هنرمند رو برام نوشتی.
هر چقدر زیبا نوشتی، همه شون از درونِ زیبای خودت بیرون میاد، اینکه با خودت در صلحی و دوست داری خودتو.
من یه قدم رفتم جلو، خدا بی نهایت قدم برمیداره برام.
به قولِ رضوان جان تو کامنتی که صبح خوندم ازش:
خدا رو شاکرم که اجازه داد تا بنویسم و نوشتم.
سپاس گزارم که تو این مدارم و هر لحظه میتونم مدارم رو ارتقاء بدم.
سپاس گزارم که دسترسی هام رو باز میکنه خدا برام، به واسطه ی بهبودهام، برداشتن ترمزهام و …
خدایا شکرت، الهی الحمدالله.
با سلام خدمت استاد قدرتمند و عزیزم
وقتی این فایل های الگوهای تکراری میبینم یا اینکه 19 دقیقه اول هس تکرار میشه ولی واقعا احساس خوبی بهم میده که هر دفعه متوجه چیز جدید میشم و وقتی به سوالات فکر میکنم خیلی ترمزها شناسایی میشه که هنوز هست و قبلاً نمیدونستم چکار باید بکنم و فقط با اصل احساس خوب سعی میکردم در مقابل این ترمزها احساس خوب داشته باشم ولی الان درک کردم چکار کنم که ریشه ای ترمزها را تبدیل به باور قدرتمند کننده کنم
در رابطه با این فایل که نقش من در روابط به چه طور است میخوام در زمینه ها مختلف بررسی کنم:
روابط بیزینس:
من تو روابط بیزینس همیشه وقتی به چالش میخوردیم همیشه سعی میکردم تنهایی همه کار انجام بدم و فکر میکردم فقط خودمم که از پسش برمیام و بعد از مدتی واقعا کلافه و خسته میشدم و دیدم همیشه پشت هم چالش میاد و من تمرکزی دیگه برام نمونده بود و از کار کلافه شده بودم و وقتی اموزشات شروع کردم سعی کردم درک کنم که چرا کارم با لذت انجام نمیدهم دیدم مشکل اینجاست که من میخوام یک تنه کاری بکنم و همیشه میگفتم تا کی میخواد این روند ادامه پیدا کنه و از اون به بعد یاد گرفتم کار تقسیم کنم و خودم حواسم باشه و الان تازه درک کردم عجب ترمزی بوده و هنوزم هست چون ریشه ای حل نشده
من شخصیت کمالگرایی دارم البته کمتر شده ولی هنوز کمی هست که همیشه دوست داشتم یک پلن مارکت برای اقدام و روابط بیزینس با مشتریان داشته باشم مثلا ایده میاد اول صفر تا صد بررسی کنم بعد انجام بدم که هیچ ایده ای هم محقق نشد چون همیشه ذهنیتم این بود که اول باید ببینم چه خبره مسیر و بعد حرکت کنم تا اینکه وقتی دوره کسب و کار شروع کردم که دینگ گنده ای تو سرم اومد که تکامل تکامل تکامل و شروع کردم به حرکت و همه ایده ها ریختم کنار فقط قدم برداشتم و قدم قدم باعث شد درامد الانم نسبت به پارسال همین موقع 14 برابر بشه چون من فقط قدم برداشتم و احساس خوب ایجاد کردم خود خدا هدایت کرده به ایده ها به مشتریان و الان ارتباط بسیار دوستانه و عالی یا مشتریان که بهشون خدمات و محصولات میدم، دارم که اصلا با هیچ منطق من در پارسال یکی نیست و خداروشکر خیلی در ارتباط با کمالگرایی بهتر شدم
موضوع بعدی در بیزینس و رابطه های با همکاران این بود که من از همه ایراد میگرفتم و بدون اینکه خودم اصلاح کنم و کاری که خودم له بودم توش از بقیه توقع داشتم تا اینکه یکبار از استاد شنیدم ادمهایی که فقط حرف میزنم نتیجه ندارن به اصطلاح خودم اینکه لب و دهن نباشم بلند شدم گفتم بسه بابا پاشو اینقدر از همه ایراد میگیری خودت چی هستی و همین ایراد گرفتن باعث شده بود هدایت میشدم به سمت افراد بیشتر با همون ایرادات و دیدم مشکل از خودمه و وقتی توجه کردم به نکات مثبت ارتباط باعث شد جهان هدایتم کنه به افرادی که واقعا مثبت های زیادی دارن و اطراف بیزنس من پر شد از همکاران و مشتریان که به راحتی و با لذت کنارشون کار میکنم و همین موضوع باعث شد منم قویتر بشم و نکات مثبت بیشتری درون خودم پیدا کنم البته هنوزم از دستم در میره ولی با اصل احساس خوب اتفاق خوب خودم میارم تو مسیر
چندتا موضوع خوبم دارم اینه که همیشه خوشحال بودم و هستم همیشه خنده رو لبم تو دل کار بوده و هست چه زمانی که درامد پایین داشتم چه الان که به لطف الله و اموزشات استاد روز به روز دارم بهتر میشم
روابط با اطرافیان و اجتماع:
اینکه فکر میکنم همیشه باید حامی همه باشم و این خیلی خیلی ضعف دارم و کلی هم لطمه خوردم ولی بازم ادامه میدم و هر دفعه میگم دیگه تکرار نمیشه ولی بازم تو شرایط میشه
در ارتباط با خانواده و اطرافیان خیلی بهتر شده قبلاً زیاد بود که فکر میکردم منجی منم ولی همیشه با مخ میرفتم تو دیوار که بعدها فهمیدم عزت نفس پایینی دارم که برای اینکه جلب توجه بگیرم نقش حامی میگیرم و الکی خودم فدا میکنم با اینکه خودم از فرکانس میارم پایین و الان خیلی بهتر شدم ولی میتونم بگم بازم خیلی دارم نمیدونم چرا با اینکه میدونم شرک کامل که نگران کسی باشم ولی بازم اینکار تکرار میکنم و خیلی جالبه الان یهو تو دل این حامی بازی ها و اینکه میخوام همرو کمک کنم تغییر بدم یادم میفته که نکنم ولی در ارتباط با همسرم بزرگترین پاشنه اشیل من هست و هی تصمیم میگیرم و ده دقیقه بعد شروع میکنم و انگار نمیتونم بی خیال بشم و دلیلش فهمیدم که میخوام با همسرم دوش به دوش هم رشد کنیم و چون دوستش دارم همیشه میگم من نرم تو فرکانس بالاتر و جهان جدامون کنه و این همیشه ترس من شده و باید درک کنم که ما روح های مجردی هستیم که مجرد از دنیا اومدیم مجرد از دنیا میریم ولی نتونستم تا الان و ممنون میشم راجع به این موضوع کمکی کنید که چکار کنم که بپذیرم همه چی توحید است
ممنون استاد عزیزم