پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم سلام خانوم شایسته سلام دوستان عزیز و همه کسانی که در این سایت همکاری می‌کنند

    این فایل ترس بود ؟

    صبح میخواستم یک تصمیم بگیرم همون لحظه بهم الهام شد بزن سایت قلبم تایید کرد چون میخواستم پل های پشت سر رو بشکنم

    حرف خدا ؟؟؟؟

    أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿62

    آگاه باشید دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند !!!

    این آیه داره آگاهی بزرگی میده این آیه میگه کسانی که به خدا ایمان دارن نمیترسند ؟؟

    واقعا امشب زنگه به صدا اومد چرا من باید با ترس زندگی کنم

    چرا نتایج پیامبران از حضرت ابراهیم تا موسی و مادر موسی همیشه متفاوت بوده

    مادر موسی هم ترس داشت هم ایمان اعتماد کرد به الله موسی رو انداخت تو رودخانه اخه کی میتونه همچین کاری کنه بچش بندازه و بگه خدایا من به تو اعتماد دارم ؟

    استاد عباس منش میاد کل دفتر تهران جمع میکنه راهی امریکا میشه به خاطر آزادی زمانی مکانی اون موقع هم ترس داشته هم ایمان ایمان بیشتر بوده تا ترس

    استاد عباس منش از بندرعباس بادو بچه راهی تهران میشه اخه کی تو سن متاهلی اونم اوج سختی با راننده تاکسی ول میکنه میاد تهران با دست خالی ؟؟؟

    ما باید علت نتایج رو ببینیم استاد عمل کرد و نتایج مشخصه

    من از خودم میگم و هزاران مسایل دیگه

    ممکنه خیلیا میخوان از کارشون استفا بدن اما ترس هایی داشتن خودم واقعا این موضوع رو اجرا کردم ترس نداشتم بهترین شرایط رو رها کردم توکل کردم به خدا

    ممکنه فردی سالها در یک مکان باشه سر کار با باورهای محدود کننده باور کمبود

    کارش رو رها نمیکنه میگه کار نیست چون بهش گفتن بچسب دیگه نیست کار بیمه کن خودتو اینا همش شرکه

    پل های پشت سر همون باورهای زنجیره ای هست که سالها در وجود من و خیلیا هامون هست

    پل های پشت سری که ترس داریم و باید خراب بشن مثال هاش

    شاید سالها تو رابطه موندی با یک نفر بهت قول ازدواج داده اما قبول کردی ولی هنوز خبری نیست اما به خاطر ترس‌هات به خاطر شرک هامون اون رابطه رو با باج دادن با خرید گوشی ایفون 14با هزاران التماس هنوز خیلیا نگهه میدارن اون شخص رو که نکنه بره

    شاید سالها قول ازدواج بهت دادن فلان دختر بزرگ بشه بهت میدم صبر کردی خبری نیست اخرشم جواب رد بهت دادن چون همون لحظه تصمیم درست رو نگرفتی

    اینا بیشتر به خودم میگم هرچی الهام میشه رو من مینویسم

    شاید ترس از مهاجرت داریم اما میگیم برم اونجا چه کار کنم کار چی کسی منو نمیشناسه چی بابا اون شهری که میری خود خداست خودش میاد بهت کار میده خودش میشه امکانات برات خودش میشه متجرم فارسی برات خودش میشه مامور برات که تا کی تو شهر بمونی مثل مهاجرت استاد که اون مامور بیاد و خدا کاری کنه که استاد لذت ببره بابا به خدا تمام آدم‌ها خود خدان خدا خودش این همه انسان رو آفریده

    ترس هایی که راجب هزاران چیز دیگه داریم

    ترس از مشتری برای کسب و کارمون یک شرک واضح دقیق یعنی آدم‌ها میان ازت خرید میکنن نه خدا هنوز تو وجود خودم هستم اما خیلی وقته روی این باور کار میکنم که آدم‌ها خودشن خدا خودش میشه مشتری خدا اینجوری نیست به یه نفر بگه تورو جون من برو ازش خرید کن نه مشتری میتونه به آسانی بیاد به الله ای که میپرستم اگه من از هدایت های مشتری ها بگم با همین باوری که ساختم شاید برای خیلیا سخت باشه

    هرموقع به هر دلیلی ترس اومد حالا ترس مشتری میگم بابا ترسی نداره

    این ترسها سالیان سال توسط خانواده جامع ذهن مارو درگیر کردن

    ترس‌هایی که مثلا یک پسر میرفت خواستگاری یک دختر همه میگفتن درجا قبول کن ماشین داره دیگه مثل این نیست بعدش قبول کرده زندگیش شده جهنم چون به خاطر حرف دیگران به خاطر باورهای کمبود بوده

    ترس‌هایی که راجب ازدواج داریم

    میبینی سالها داریم روی خودمون کار میکنیم برای یک ازدواج موفق اما هنوز ترس داریم اون شخص نیاد برای ازدواج

    همیشه این باور ساختم ترس که اومد تو ذهنم یعنی علامت شرک بی ایمانی یعنی هدایت شدن به مدار شرک بی ایمانی توی این مدار همش بدبختیه

    وقتی باور کنی بی نهایت دختر خوب و پسر خوب هست دیگه نگران نیستی

    یع خیلیا قفلی زدن روی یک شخص میگن حتما اینو میخوام چرا چون ترس دارن مثلا دختر و پسر مثل این گیر نیاد در صورتی که اگه ایمان رو بیشتر کنه

    یه باور بنیادین دیگه پیدا شد ؟

    توی ایران و اکثر جاها روستاها

    مردم بیشتر باور دارن باید زن از فامیل گرفت چرا ؟مثل خودمون هست درک میکنه آشنا هست خیلی ها به خاطر ترس هاشون ازدواج کردن اما راضی نیست

    اگه اونا حرف بقیه رو قبول نمیکردن اگه اون ازدواج که به زور میخواستن بدن به فامیل اگه اون شخص مثلا دختر بود اگه حرف بقیه رو قبول نمیکرد و میگفت بی نهایت شخص هست اگه اون ازدواج میخواست با فرد فامیل باشه به زور اگه رها میکرد اون ازدواج میتونست با یک شخص دیگه مثلا مهسا و علی باشه اما در خانواده های متفاوت حتی کشور متفاوت افکار متفاوت

    چه باورهایی داریم چه ترس هایی داریم

    خدارو شکر تا تونستم وارد حل کردن و مقابله با ترس هام شدم

    همین امسال پیاده شب از قبرستان رفتم اما بچگی همیشه بهم ترس میدادن خیلی ترس‌هام ریخت

    ترس داشتم خودمو جلوی افراد غریبه معرفی کنم اما روزی چند بار از خودم تعریف میکنم

    منظور خداوند طبق قانونش که میگه دوستان خدا ترسی ندارن یعنی وقتی میایی تو مدار خداوند ازت محافظت میکنه

    فقط میخوام اینو بگم جوری زندگی کنیم چند سال دیگه

    نگیم ای کاش ؟؟؟

    ای کاش اون شخص رو رها میکردم الان با یک شخص خیلی خوب ازدواج میکردم مثال خیلی هامون میتونه باشه اگه ترسها رو ازبین نبریم

    ای کاش از سر اون کار میرفتم الان جایگاه دیگه بودم

    ای کاش مهاجرت میکردم الان یعنی خیلی پیشرفت میکردم

    وقتی کامنت مینویسم خیلی قشنگ بهم گفته میشه

    یک ردپا

    خدایا به من قدرتی بده که بر ترس‌هام غلبه کنم!!!

    امیدوارم شاد سالم خوشبخت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    آقای نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3076 روز

    بنام رب یکتا

    سلام به استاد عباسمنش، خانم شایسته عزیز و همراهان

    استاد جان نمیدونید الان که دارم این دیدگاه رو مینویسم هدایت شدم به چه جای زیبایی

    این کامنت رو از فراز قله های سنگچال و فیلبند آمل استان مازندران براتون مینویسم چه جای زیبایی:

    از میان کوه های پر از سرسبزی و جنگل‌های طبیعی

    از تو ابرها دارم این کامنت رو مینویسم

    این قسمت که من نشستم پر از درخت و گیاهان سرسبز و جور واجور و پایین تر بر فراز یک قله یک تک درخت زیبا و تنومند که عروس داماد ها میان برای شروع زندگی شون و ثبت خاطره های زیبا در کنار این درخت عکس میگیرن فیلم میگیرن و برای آیندشون آرزوهای قشنگ میکنن، محلی ها به این درخت میگن درخت آرزوها

    خب برم سر موضوع تمرین این فایل

    صبح که از خواب بیدار شدم از روی یه تراس با چشم انداز رو به جنگل و رو به درخت آرزوها

    اول از همه گفتم یه سر به سایت بزنم وقتی سایت رو باز کردم چشمم به این فایل و تمرین افتاد گفتم بزار اول کامنتها رو ببینم و اولین کامنت که به چشمم خورد کامنت عالی و تاثیر گذار دوست عزیزمون اسدالله زرگوشی بود چقدر این کامنت عالیه

    استاد در مورد ترس بگم

    وقتی که فکرشو میکنم چقدر این ترسها در گذشته جلو رشد و پیشرفت و همچنین دیدن جاهای قشنگ و تجربه های زیبای زیادی رو ازمون گرفته، ترس از فقر ، ترس از مریضی، ترس از تنهایی سفر کردن، ترس ضررهای مالی و ورشکستگی

    در حال حاضر که من به این سفر اومدم و دارم جاهای به این زیبایی رو تجربه میکنم به خاطر اینه که پا روی یکی از ترسهام گذاشتم و همه چیز رو به رب سپردم و با خیالی راحت به این سفر اومدم و الان تنهای تنها در دل جنگل روی قله کوه نشستم و بدون هیچ ترسی از حمله حیوانات نشستم و دارم کامنت مینویسم.

    همین طور که در کامنتهای گذشته توضیح دادم من شغلم ساخت و ساز هست در گذشته حتما باید ساختمانی که در حال ساخت داشتم رو تموم میکردم بعد سفر میکردم و اگه بین ساخت میخاستم سفر کنم نگرانی‌ها نمیذاشت اما به لطف آموزه های شما استاد بزرگ الان در زمانی که حضورم بشدت سر ساختمان ها احساس میشه پا گذاشتم روی ترسها و اومدم سفر و مطمئنم که با یاری خداوند خیلی راحت کارها بدون حضور من انجام میشه

    و این آغاز سفرهای من هست که در آینده بدون ترس وبیم انجام خواهم داد به یاری خداوند متعال

    بهترین ها رو براتون آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام وآرزوی سلامتی برای استاد نازنینم و همه ی دوستان عزیز

    ترس هایی،وحشتناکی که داشتم این بود که مریض نشوم یا بیمار نشوم ترس از بی مادر شدن بچه هایم،،که چه روزهای تلخی را بابت این ترس هایم گذراندم،،،تا یه کوچولو جایی از بدنم درد میکرد فکر میکردم خدای ناکرده یه درد ناعلاجی دارم و میمیرم

    حتی میترسیدم برم چکاب ،وقتی هم میرفتم جونم به لبم رسیده بود ته تهش هم خدا را شکر بیماری خاصی نداشتم،،همش تو حول وولا بودم،،،مدام میترسیدم اتفاق خاصی بیفته،،،،همش فکر میکردم حتما اتفاق بدی میاففته،،،چون اوضاع خانواده (خانه ی پدری ام)خیلی ناجور بود،همش اتفاق های بد

    وقتی ازدواج کرده بودم اوضاع مالی شوهرم خیلی عالی بود از طرف اطرافیان،بهم حسادت میشد ومن میترسیدم از حسادت اونها،،،و من آگاهی های که الان داشتم را نداشتم وحس بدی داشتم،،،

    میترسیدم چون خیلی بهم حسادت میکردند و اذیت میشدم ،،اونقدر خودما اذیت کردم وحسم بد بود که همسرم شغل خویش را از دست داد و به بدبختی افتادیم،..

    یه جورایی میخواستم بهم توجه کنند ،،،واونها چون اوضاع مالیم خوب بود مدام اذیتم میکردند چون عزت نفس نداشتم،وابسته به رفتار اونها بودم

    من از حرف مردم خیلی ترسیدم

    من همش به خاطر مردم زندگی کردم،،وترسیدم،،خیلی جاها حقم ضایع شد وترسیدم بگم

    وقتی بچه هام دیر میرسیدند خونه

    میترسیدم..بیشترین هیجانی که مرا به اوج بدبختی کشوند ترس بود

    به خاطر حرف مردم،و نداشتن عزت نفس، گذاشتم هر کس هر کاری خواست انجام بده.

    ته تهش همه ترس های ما به خاطر شرک است و نداشتن توحید واقعی

    توحید فقط نماز خواندن نیست و به قول وسخن نیست .توحید را لحظه به لحظه با قدرت دادن به خداوند باید انجام دهیم. وعمل کنیم به معنای واقعی کلمه.

    تا اینکه ده سال پیش با برنامه های گنج حضور آشنا شدم ومرا از قعر چاه نجات دادند،،،و دوسال پیش با استاد گرامی ام عباس منش آشنا شدم و مولانایی که شهبازی نازنین به من شناساند را در زندگی عملی وزیبا وشگفت انگیز عباس منش میبینم،،،

    وقتی بچه هام را میبینم خدارا شکر میکنم که ترس های مرا ندارند واین به این علته که روی خودم کار میکنم،،،ولی باید بهتر بشوم و بیشتر و بیشتر روی خود کارکنم

    تا آخرین لحظه ی عمر

    با آرزوی سلامتی و عشق برای همه ی استادان وارسته وهدایت گر که مارا از قعر چاه نجات دادند و به سرزمین رهایی ،زیبایی وخوشبختی هدایت کردند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم.سلام به استاد عزیز ومریم مهربان ودوستان گلم.این دفه استاد واقعا موضوع جذابی رو انتخاب کردید فک میکنم این بحث ترس تو همه ی ما کم وبیش هست حالا تویکی کمتر تو یکی بیشتر،من خودم همیشه ترسائی زیادی داشتم الانم دارم اما کمتر،مثلا ازتنهایی میترسم وقتی تنهام تمام افکاری که از کودکی تاحالا بهم گفتن که وقتی تنهایی جن میاد صداهای عجیب غریب میشنوی و…همش میاد توذهنم. وقتی میخوام با پدرم راجبه موضوعی حرف بزنم میترسم با خودم میگم نکنه جوابش نه باشه نکنه دادبزنه سرم )(حالااینم به خاطر اینکه ازبچگی بینهایبت ازپدرم ترس داشتم والبته خییلی بهتر شدم ولی هنوز کاردارم تابهتر شدن()از تعقیر وطرد شدن ورفتن تودل ناشناخته ها نمیترسم اگه قبلا م قطعا ترس داشتم ولی الان نه نمیترسم.ممنونم استاد ازاینکه دارید انقد قشنگ قانون روبرامون میگید واین فایلهای ارزشمند رو رایگان روسایت میذارید وبرای منی که هنوز نتونستم محصولات روبخرم بینهایت ارزشمنده. درفصل ازکتاب رویاهایی تهیه کردم وانشالله دارم سعی میکنم که حتما به امید خدا امسال دوره عشق ومودت وبخرم

    عاشقتم استاد

    درپناه الله مهربان شاد باشید سالم سلامت وثروتمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    Amineh amiri گفته:
    مدت عضویت: 846 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    استاد از این مواردی که گفتین من حس میکنم اکثرشون دارم

    بیشترین ترس من که الان به ذهنم میرسه میترسم که خانواده و دیگران تو زندگی آینده من دخالتی داشته باشن

    میترسم نزارن مستقل بشم میترسم کنترلم کنن چون قبلا هم که بحثش باز شده برم جایی بابام گفت یا با داداشم باید برم یا کسی که شوهرم باشه با دلایل خیلی غیرمنطقی و مسخره

    بچهای سایت میبینم میرن تنهایی سفر و کلی خوش میگذرونن و پیشرفت میکنن یکم خیالم راحت میشه ولی یکم بعدش نجواها شروع میشه که چطوری با این خانواده! چطوری میخای بری خارج کشور تنهایی

    بیشتر به خودم اجازه نمیدم راجب شرایطم بگم تا خودمو گول نزنم و نگم این ترسا با این شرایط منطقیه و همم نکات منفیه زندگیه که نباید توجه کنم

    اینا همش ریشه در عزت نفس پایین و ایمان کم منه

    من اگه ایمان داشتم به خدای خودم و باور داشته باشم که خدا آنچه میشود که من میخاهم و همچی همه جهان همه افراد به سود من عمل میکنن تا من به هرخاسته ای که میخام برسم

    نمیدونم استاد الان که همش خونم منتظر نتیجه کنکورمم همش میبینم که وابستم به پول پدر و مادرم و همش تو کارام دخالت میکنن این نجواها هر از گاهی میاد تو ذهنم و منو میخاد ناامید کنه استاد من با همین افکار امروز ی فردی جذب کردم که میگفت با اینکه دانشگاهش ی شهر دیگس همش باباش از راه دور کنترلش می‌کنه و نمیزاره شب تا دیروقت بیرون باشه

    اینارو بیشتر به خودم میگم تا به خودم بیام تا حالیم بشه تا با این فکرا و ترسا دارم ی چند روز بعدمو در حالی که دخالت میکنن و وابستم به پولشون خلق میکنم

    من از تنها موندن میترسم الان که از دوستام به دلایل مختلف دور شدم یا جهان ازم دورشون کرد تقریبا تنهام و دوستی ندارم و گاهی ناراحت میشم و غبطه میخورم

    هی به خودم میگم خدا قراره افراد مناسب تری به سمت من هدایت کنه و امیدوار میشم

    من میترسم از اینکه توی صحبتام و رفتارام و پوششم ایرادی باشه که خوشایند بقیه نباشه

    میترسم زشت دیده بشم میترسم صورتم مثل قبل صاف و شفاف نشه!

    میترسم ازم انتقاد کنن و ایراد بگیرن بهم

    این ترس قبلا در زندگی من خیلی خیلی پررنگ بود با توجه به چیزایی که پدر و مادرم تا این سن بهم گفته بودن من دوست داشتم همه راضی نگه دارم و کاری نکنم تا بقیه ازم ناراحت نباشن و اینجوری شده بود من همه فکر و ذهنم بقیه ای بود که نمیتونستم همشون راضی نگه دارم هر رفتار من که خوشایند یکی بود خوشایند دیگری نبود و این سیکل جوری بود که اصلا من برای خودم شخصیتی نداشتم و مثل ی افتاب پرست با هرکسی رنگ همونو میگرفتم و از خودم فاصله می‌گرفتم

    الان خداروشکر با یاری الله مهربونم تونستم کمی موفق باشم و هنوز جای کار دارم میبینم که هنوز در بعضی موارد سعی میکنم نظر بقیه جلب کنم و نظرشون راجب خودم مهم میدونم

    من حتی در مورد سایت هم میترسم از کامنت هایی که می‌نویسم از حرفایی که میزنم میترسم

    میترسم بچها انتقاد بدی داشته باشن میترسم استاد ناراضی باشه و عملکردم خوب نباشه

    من از درجا زدن و نتیجه نگرفتن میترسم

    خدای من

    چه ترس ها و دلهره های بیهوده ای که ریشه همشون در باور های توحیدیه وقتی خدای خودمون باور کنیم این ترسا چه معنی میده

    ترس از خانواده ، ترس از شرایط ، ترس از آینده ، ترس از حرف مردم

    وقتی همه اینا تحت کنترل و تو مشت ماست و وعده الله مهربونم حقه حقه و قول داده به ما هرچی که میخایم بهمون میده و فقط از ما خاسته ذهنمونو کنترل کنیم و قدرت فقط به خودش بدیم و خودشو بپرستیم و شرک نورزیم دیگه چی میخایم از خدایی که عادل ترینه

    الهی قلبامونو باز کن و دستمونو بگیر و بیشتر و بیشتر نشونه برامون بفرست تا ذهنمون به خودش اجازه نده بهونه گیری کنه و با ترس های الکی حالمونو بد کنه

    راستی استاد امروز ی بارون قشنگی بارید باور نکردنی زیبا و رویایی خیلی حس خوبی بهم داد جاتون خالی

    الهی شکرت

    ما قدرت مند ترینیم چون خدای ما قدرت مند ترینه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    مرتضی دیندار گفته:
    مدت عضویت: 1067 روز

    بسمی تعالی

    سلام به همه ی همسفران توحیدی

    نور منبع دارد اما تاریکی منبع ندارد

    استاد عباس‌منش

    ما همه مون توحیدی بدنیا آمدیم ونهایتا به همون جا نقل مکان میکنیم

    انا لله و انا الیه راجعون

    ترس هیچ منبعی ندارد،چون وجود ندارد

    ما آن را پرورش وتکثیر میدهیم با شرک خودمان وشرک هم وجود خارجی ندارد

    چون شرک زائید ذهن ماست

    پس تنها واقیعت زندگی بشر توحید است

    سالها من بشدت ترسو بودم‌ چون پدرم آدم سخت گیر بود وهیچ گذشتی نمیکرد

    همیشه کارامو با ترس انجام می‌دادم حتی موقعی که کار درستی هم انجام میدادم باز ترس از پدر بشدت روی نتیجه کارامون تاثیر داشت

    من دهه پنجاهی هستم‌ ودر آن زمان پدر سالاری در اوج خودش بود

    این باعث شد من یک فرد ترسو وبی اعتماد بنفس باشم،

    سال ها گذشت و من بزرگ شدم‌ وهر چه من بزگترشدم ترس ها هم بزگترشدند

    برای انجام کاری اگه من یک قدم برداشتم ترس وجودم دو قدم برداشت

    و یواش یواش من فهمیدم که یک فرد باری به هر جهت‌ شدم

    واین زندگی منه ومن این ترس واین شرک را پذیرفتم

    هر چند ذرات توحید را در وجودم میدیدم اما شرک وجودم درشت تر بود ومن پذیرفتم که خدای وجود ندارد

    سال ها گذشت و من بزرگتر شدم وتصمیم گرفتم مستقل‌ زندگی کنم‌، با توجه به اینکه در کنار رود زیبای ارس بزرگ شدم‌ در منطقه بسیار سر سبز مغان از رود ارس گذشتم وارد کشور بسیار پهناور شوروی سابق شدم

    سالها آن جا ماندم وخیلی خوش گذشت درسته که کشورم را عوض کردم ولی باز آن ترس ها وشرک کم نشده هیچ زیادتر هم شد

    البته تجربه های خوبی کسب کردم، استقلال ومستقل بودم اما هنوز بزگ نشده بودم

    و دوستان در مورد خدا کیست از من سوالاتی میکردند

    از من چیزی میخواستن که خود نداشتم.

    از سال 94 شروع کردم تا خداوند را درک کنم

    این شناخت هر چند از زمان تولد در من بود اما تو خواب زمستانی بود ،مگر میشود انسان باشی اما توحیدی نباشی ،شرک آلود بودن برام ظاهرا راحتتر بود

    ب لطف خدا این تکامل در وجود من به خواست من و اجابت پیشاپیش رب العالمین پیش رفت تایک روزی از خدا خواستم که به من درک درست توحید وسرعت در تکامل را بدهد همان روز با استاد آشنا شدم همان روز وارد سایت شدم‌ وهنوز هستم وتو هیج فضای مجازی وحقیقی دیگری نیستم چون هدایت پروردگارم ارادیه ربم اعتماد وایمان دارم ومیدانم این استاد دست منو تو دست گمشده م قرار می‌دهد وهمچنان این مسیر تا آخر عمرم همین طور باقی خواهد ماند.

    نمی کویم ترس ندارم دارم اما خدای من‌ بزگتراست

    الان مثل گذشته نیست ایمانم، توکلم وامیدم به پروردگارم هر روز بیشتر وبهتر میشود

    دیگه ن وقتی ونه مجالی برای ترس دارم 50 سالمه خیلی ها در 40 سالگی پیامبر بودند

    همین استاد بزرگوار جناب عباس‌منش مگه پیامبر زمان نیست مگه امر به معروف ونهی از منکر نمیکند

    پیامبر ان هم همین کارا میکردند .

    هدف همه ی ما رسیدن به جان جانان هست

    یکی با هدایت استاد عباش منش ویکی با هر کسی که قبولش داره

    خدا راهزاران هزار بار شکر که ترسی برای من نیست

    اگر باشد لحظه غفلت است تا خود را باز یابم.

    اصلا مگه استاد من می ترسه که منم بترسم بخاطر همین جانان ایشون را سر راهم فرار داد تا الگوی من برای رسیدن من ب پروردگارم باشم.

    از همه وهمه این جمع سپاسگزارم تک به تک شما ممنونم با عشق دل نوشته ها تونو میخانم

    ومی گذارم روی دیده گانم همر چی هست همش عشق بازیست با جان جانانم

    استاد ممنونم متشکرم هر چه خوبی هست برای شما آرزو میکنم، خیلی خوب ودوست داشتنی هستین در پناه رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    ابراهیم ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به استاد عزیز و مریم خانم عزیز

    سپاسگزار نعمت های خداوند هستم که هر روز بیشتر و بیشتر میشود

    هر روز به کشف ناشناخته های بیشتری مرا آشنا میکند که سال ها در وجود من بوده و موجب شده که نتوانم پیشرفت کنم.

    ولی امروز و حالا دست به تغییر میزنم دست به جایگاهی از وجودم میزنم که تا الان در سلول های وجودیم نفوذ کرده بود و نمیدانستم.

    خدایا مرا کمک کن که ناشناخته های بیشتری را بشناسم تا پیشرفت کنم.

    ترسی که دارم اینه که از من انتقاد بشه و میدونم این نشون از کمبود عزت نفس هست

    و خودم رو آنقدر دوست ندارم که حرف های دیگران روم تاثیر می‌زاره و منو ناراحت می‌کنه.

    ترس دیگر ترس از شکست خوردن هست که خیلی پاشنه آشیل دارم و باعث میشه با یک اشتباه کوچک خودم رو سرزنش کنم و این سرزنش ها باعث میشه دیگران هم منو سرزنش کنن.

    تو این ترس یه باوری هست که اسمش رو بهتره بزارم کمال گرایی چون فکر میکنم اجازه خطا کردن رو ندارم و با یک خطا نمیتونم بپذیرم فکر میکنم همیشه باید تا ابد بدون هیچ خطایی باشم و نماد بدون خطا و بدون ایراد باشم که از کوچیکی هم همینطور بوده و تا الان ادامه داره ولی بهتر شدم توش.

    ترس بعدی تجربه کارهای جدید هست که نیاز به ارتباط با دیگران داره و این هم کمبود عزت نفس هست که انگار نباید چیز جدیدی رو یاد بگیرم و تو مدار ایمن خودم بمونم و این نمیزاره من پیشرفت کنم و با ارتباط برقرار کردن هم با افراد جدید میترسم که نکنه سوتی بدم یا اونا چیزی بگن که من بگم چی میشه دوباره تکرار کنین یا کلی چیزهای دیگه…..

    خدایا شکرت که دارم خیلی خودم رو میشناسم و درک میکنم و رو چه باور های باید کار کنم که جلوی پیشرفت من رو نگیره.

    از استاد عزیزم سپاس که فایل های هدایتی رو آماده میکنن و باعث میشن خودمون رو بیشتر درک کنیم،خدانگدار تون باشه ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    بانام خدای مهربانیها

    وباسلام ودرود براساتید گرانقدراستادعباسمنش وخانم شایسته وهمه دوستان همسفردراین سفرالهی وتشکرفراوان ازاستادعزیزمون که باسلسله فایلهای الگوهای تکرارشونده انقلابی دروجودمون ایجادکردن تا صادقانه باریشه یابی وکنکاش دردرون خود به نقطه ضعفها وپاشنه اشیل هامون برسیم وانهاروبیرون بکشیم تاازروح وروان سالمی تری برخوردارشویم وباغلبه برترسهامون  وباتوکل برخدای مهربان خودمون روبازافرینی کنیم  وشخصیت تازه ای ازخودبسازیم وباتشکرازهمه شماعزیزان همسفر که بانوشته های ارزشمنتون کمک شایانی میکنین برای تحقق این خواسته

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    درباره مباحث مطرح شده وسوال استاد دراین فایل

    سوال:

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    من دراین مدت که این فایلهای ارزشمند روی سایت قرارگرفته است چندین کامنت درخصوص الگوهای تکرارشونده مثبت ومنفی خودم گذاشته ام ومرتب هم به انهافکرمیکنم ودراین یکی دوروز بیشتربه این موضوع فکرکردم وبه این نتیجه رسیدم که بسیاری ازاین ترسها که دروجودم هست بیشترنجواهای شیطان است تابخواد یک تهدید جدی برام باشه  چونکه علیرغم همه ترسهای که ازدوران نوجوانی یا حتی پیش ترازان دروجودم بوده وهمیشه به یادداشتم وهمراهم بودند  نظیر

    _ترس ازخدا خدایی که توذهنم نقش بسته بود که فقط منتظره من خطای مرتکب شوم ومچموبگیره

    _ترس از پدرمادر

    _ترس از شکست خوردن

    _ترس از ناشناخته ها

    _ترس از تنها ماندن

    _ترس از موردانتقاد قرارگرفتن

    _ترس ازتاریکی

    _ترس ازپیشرفت

    _ترس ازانجام کارهای بزرگ

    _ترس ازتغییر

    وغیره

    نتایجی که ازدوران نوجوانی تاکنون درزندگی ام داشتم گواه این موضوع است درواقع من دررابطه باموضوع ترسها دروجودم به یک پارادکوس وتضاد برخوردم  زیرانتایجم چیزدیگری روثابت میکنه که اگرواقعا این ترسها عامل بازدارنده بودند  من به ان نتایج دست پیدا نمیکردم که به چندمورد آن اشاره می‌کنم

    _من ازآنجاکه در سن نوجوانی علیرغم اینکه ارتاریکی خیلی ترس داشتم وهنوز هم دارم ولی درهمون سن کم  به پدرم که کشاورز بودند ” و به قول آقای عطارروشن که اکنون ساکن بهشت میباشند” کمک میکردم و کلی کارهای طاقت فرساانجام میدادم وهفته ای حداقل دو تاسه  شب به تنهایی درمزرعه ابداری میکردم

    _دیپلم گرفتن من مصادف شدباشروع جنگ عراق علیه ایران که درآن زمان وباتوجه به وقوع انقلاب کشوراوضاع نابسامانی داشت وبسیاری ازخانواده ها ازرفتن فرزندان خود به سربازی جلوگیری می‌کردند ولی من علیرغم مخالفت خانوداه ام وترسی که خودم  ازتنهایی  داشتم و تا به ان روز حتی تجربه یک سفر کوتاه چندروزه رو به تنهایی نداشتم درسال 61رفتم سربازی و24 ماه خدمت کردم که 6ماه ان درجبهه جنگ بود

    _زمان ازدواج فرارسید وازانجایکه من درروستازندگی میکردم ولی خیلی دوست داشتم که درشهرزندگی کنم وبایک دختر به اصطلاح شهری ازدواج کنم چونکه درجوامع روستایی معمولا بیشتر ازدواجها فامیلی ودرمحدوده همان روستای محل سکونت میباشد اما من علیرغم ترسهای که داشتم ازجمله ترس اززندگی درجامعه شهری  ترس ازنداشتن خانه ودیگر مسایل تصمیم گرفتم هرطورشده ازدواجم درشهرباشه ودرهمان شهرهم زندگی کنم وبه لطف الله مهربان من  درسال68ازبین هم سن سال‌های خودم واز بین بچه های اقوام اولین کسی بودم که بادخترخاله نازنینم که ساکن شهربودند ازدواج کردم وبه شهرمهاجرت کردم

    _سالها گذشت ومن کارمند وزارت کشور شدم وبعداز28سال کاردرمرکز شهرستان درسال94 به عنوان بخشدار یکی از سیاسی ترین بخشهای شهرستان که زادگاه مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی بود منصوب شدم وعلیرغم ترسهای که داشتم نظیر اینکه آقا آنجا جوخیلی سیاسی است وموفق نمیشی ترس ازبعد مسافت که هرروز باید مسافت 170 کیلومترروطی میکردم وبسیاری مسایل دیگر ولی پاروی ترسهام گذاشتم وپذیرفتم وبه گفته استادررفتم تو دل ترسهام وازانجایکه نیتم خیربود وعزمم جزم  دراین مدت 4سالی که آنجا بودم به اذعان مردم ان منطقه کارهای عمرانی  اقتصادی فرهنگی که دراین 4سال دربخش انجام شد دها برابر کاری بود که درطول 17 سال ازافتتاح بخشداری انجام شده بود زیرا من فارغ آزگرایش سیاسی که داشتم با همه گروهای سیاسی اعم ازچپ وراست میانه  وخیرین بزرگوارمنطقه تعامل خوبی داشتم  ومن تمام اعتبار این موفقیتهایم رو به خدای وهابم میدم  که هرچه دارم ازاودارم

    خلاصه سالها گذشت و علیرغم ترسهای که دروجودم بود امازندگی بروفق مرادبود هرچند که به دلیل عدم آگاهی از قوانین  به تضادهای بسیاری برخورد میکردم وهرچه سنم بالاتر میرفت ترسها بیشتردروجودم جولان می‌دادند ومثل اکثریت جامعه فکرمیکردم که اقازندگی حتماهمینه دیگه هرسختی یک آسانی داره هرسربالایی یک سرپایینی داره  هرخنده یه گربه داره والا اخر ولی ازسال 98 که خدادوستم داشت ومن به این مسیرزیباوپرخیربرکت تغییرهدایت کرد هرچند این ترسها دروجود م کمترشده  ام همانطور که در ابتدا نوشته ام شرح دادم واقعا

    نمیدونم ریشه این ترسها دروجود م چیست ؟

    درحال حاضر الگوی تکرارشونده من اینه که نگران تمام شدن پولم هستم واین درحالی آست که من خیلی راحت پول خرج میکنم ودراین مدت 4سالی که دراین مسیرهستم خیلی اگاه ترشدم به قوانین زندگی هرموقع که پولم تموم میشه وچندروزی به واریز حقوق مونده به طور معجزه آسایی وآزجایکه  فکرشو نمیکنم پول به دستم رسیده ونشده روزی که ازبی پولی به مشکل بربخورم ولی این ترسه هم بامن هست

    پس درنتیجه سوالی که برای من پیش آمده این است

    علیرغم ترسها دروجودم من اقدام میکنم وقدم برمیدارم و موفق هم هستم اما ریشه این تضادوپاردوکس چیست؟

    بسیارتابسیار ممنون میشم اگراستادعزیز وسایردوستان پاسخ مناسبی داشته باشند  وارائه فرمایند 

    باتشکرازشماعزیزان که حوصله به خرج دادین وکامنتم روخوندین

    عاشقتونم ودوستتون دارم خیلییییییییییییی زیاد

    فعلا خدایارنگهدارمون باد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2269 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    سوال:

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    البته بعداز سالها آشنایی با این مطالب وقتی به این سوال فکر کردم دیدم من از تایید نشدن دیگران خیلی خیلی می ترسیدم.

    یعنی از سن خیلی کم ،من همیشه دوست داشتم کارهای بزرگ بکنم و اهداف داشتم،در حالیکه هم سن و سالهای من شاید این فکرها حتی به ذهنشون هم نمیرسید.اما نهایتش برای اجرای این اهداف ،یه نگاه به خانواده ام میکردم،و میدونستم که هرگز حامی من نمیشن و منو تایید نمیکنن.

    پس کلا بی خیال اهدافم میشدم.

    حالا اهدافم سفر به فضا هم نبود که خیلی رویایی باشه،نه،

    واقعا چیزهایی بود که دستیافتنی بود و خیلی ها ،هم رسیده بودند.

    مثلا اینکه از دوران دانشگاه ،من خیلی علاقه مند به دومیدانی شدم،این علاقه ای بود که قبلا اصلا نداشتم.

    حالا رزومه خانوادگی مون این بود که پدرم به محض اینکه اخبار گوش میکرد و حالا بعدش اخبار ورزشی بود بعدش هواشناسی.

    سریع شبکه رو عوض میکرد که خبر ورزشی حتی نشیده باشه و اگرم کانال رو عوض نمیکرد شروع به بد گفتن به ورزش و ورزش دوستان میکرد،که مثلا ورزش هم نون و آب نمیشه.

    خوب منم این رو که میدیم میگفتم بابای من 100 سال دیگه نمیزاره من برم دومیدانی.

    پس من بسیار نیازمند تایید خانواده ام بودم،و این باور هم در من بود که اگر با پدرم و باورهاش مخالفت کنم لابد فرزند خوبی نیستم،پس همون آسته میرم و آسته میام.

    بعد از ازدواج هم این نیازبه تایید شدن رو در همسرم جستجو میکردم.

    یعنی مثلا یه مدت بازاریابی اینترنتی داشتم،خوب یه وقتی پیش میومد که اصلا هیچی فروش نداشتم(اونم به خاطر باورهای مخرب خودم بود) حالا همسرم میگفت این کار رو بی خیال شو ،اصلا جواب نمیده ،منم اولش یه کم ناراحت میشدم و بعد از چند وقت میگفتم آره حق باتوئه و این کار من بی فایدس و کلا تعطیل.

    ولی حالا چند وقتی هس که دارم تولید محتوا میکنم و دوباره همسرم میگه که ولش کن و ارزش نداره.

    اما این دفعه واقعا سر اهدافم هستم و براش برنامه ریزی کردم هر چند که همسرم هم یاری ام نکنه.

    من باید برترس از تایید نشدن و همراهی نکردن دیگران با خودم غلبه کنم.

    تا حالا مقاومت کردم و از این حرکتم خیلی خوشحالم.

    ترس از تایید نشدن توسط مادرشوهر ،که این ترس اصلا پاشنه آشیل من بوده است و خیلی توش بهترشدم ولی هنوز باید کارکنم.

    یعنی بارها و بارها نقش فرشته ی مهربون رو براش بازی کردم در حالیکه ابدا نمیخواستم توی اون موقعیت باشم.و باور کنید چند وقت پیش داشتم فکر میکردم چرا اصلا من این موقعیتها رو تجربه کردم؟و به این نتیجه رسیدم که من ترس از تایید نشدن توسط مادرشوهر داشتم.

    ترس از انتقاد شنیدن که قبلا افتضاح بودم،یعنی کسی انتقاد میکرد واقعا کارمون به دعوا میکشید .ولی حالا یه کوچولو بهترشدم و واقعا اگر طرف قصدش تخریب من نباشه،سعی میکنم با ذهن باز بهش نگاه کنم.

    من چون در یه محیط کوچک زندگی میکنم ،خبرها از سرعت پخش ویروس زودتر هست ،شاید برای همین نظر مردم،هم تا حدودی برام مهم بوده ،چون اکثرا همه همدیگر رو میشناسند و حتی فامیل هستن.

    اصلا اگر این ترس ها رو نداشته باشیم و از اون طرف هم برای آینده نگران نباشیم ،زندگیمون گلستان میشود.

    من خیلی به ادمهای زندگی ام باج دادم ،چون واقعا ازشون ترسیدم،این باعث شده بود که فکرکنم زندگی همینه دیگه ،ولی حالا واقعا دارم کار میکنم که فقط خدا رو رب بدونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1180 روز

    یکی از ترسهایی که همین الان پیداش کردم اینه که اگر خدا ازم حمایت نکنه چی…

    یعنی درسته که من رو خودم دارم کار میکنم ولی اگر خدا یه وقت نخواد ازم حمایت کنی چی…اگر رهام کنه چی…یعنی هنوز تو اعماق وجودم باورم اینه که شانس وجود داره…یعنی درسته که همه چیز طبق قانونه ولی ممکنه یهو یه اتفاقی بیفته که طبق قانون نباشه…یعنی من صد درصد هنوز باور نکردم که خداوند قدرت خلق زندگیمو به من داده و اگر در مسیر رشد و پیشرفت باشم قطعا ازم حمایت میکنه…هنوز ترس دارم از اینکه درسته خداوند ازم حمایت میکنه ولی اگر یه اتفاقی بیفته و خدا رهام کنه چی…اونوقت صاحبکارم قدرت اینو داره که کارمو ازم بگیره…

    این ترس که ممکنه یه سری چیزا دیگه تحت کنترل خدا نباشه و یا اصلا خدا دوست نداشته باشه که ازم حمایت کنه تو وجودم هست…وقتی پی به این ترسم بردم تازه یاد شعری افتادم که استاد تو فایل توحید عملی 9 در مورد مادر موسی خوندن…که مادر موسی وقتی گهوراه رو انداخت تو اب با حسرت نگاه میکرد و این نجواها تو سرش بود که اگه خداوند تورو از یاد ببره قطعا غرق میشی و همون لحظه وحی میاد که این چه فکر باطلیه…چیزی که فرستادی الان به مقصد رسیده نگرانش نباش…چقدر اشک ریختم با این شعر که دقیقا وصف حال الان من بود…که درخواستی که فرستادی رو ما جوابش رو دادیم فقط کافیه تو احساس خوب بمونی تا بتونی دریافتش کنی…خداوند هیچ وقت تورو رها نکرده و نمیکنه….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: