پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد مهربونم …
یه کامنت خیلی عالی نوشته بودم ولی دستم خورد و حذف شد کلا…:))
الان باز تصمیم گرفتم بنویسم…
ترس
.
.
.
نقطه مقابل ایمان … استاد ترس کلا طبق چیزایی که توی دوره عزت نفس گفتید خیلی موضوع مهم و ریشه ایه چرا؟ چون از نبود ایمان میاد از نبود این باور که من خالق زندگی خودمم هیچ کس و هیچ چیز تو زندگیم تاثیری نداره از نبود ایمان به خدا توکل نداشتن… اگر بخوام این موضوع رو باز ترش کنم
اتفاقا ترس از طرد شدن یا … خیلی در من وجود نداره چون من همیشه به خودم گفتم اگر هیچ کس رو زمین وجود نداشته باشه خدا هست خدا کنار منه… خدا منو دوس داره خدا همیشه پیشمه …
من کلا تو زندگیم خیلی سعی کردم قبل هر کاری ب خدا بسپارم و رها کنم چون میدونم خودم از پسش بر نمیام و فقط خدا میتونه اون ترس هامو درسش کنه … ولی استاد
یه ترسی که منو خیلی اذیت میکنه … یکیش «سگ» و «اقیانوس.دریا .استخر و هر چی که مربوط به آب» استاد من جوری به این موضوع ترس دارم که حس میکنم هیچ چیزی برام مثل اینا نیست
1.ترس از سگ رو از بچگی داشتم و هیچ وقت نشده باهاش کنار بیام هر بار به خودم گوشزد میکنم که بابا مگه میخاد چیکار کنه و… بازم ولی میترسم من یعنی همیشه میترسم
2.دومیش هم اقیانوس … استاد من کلا این ترسم بیشتره با اینکه من رشتم علوم ورزشی و دو واحد شنا داریم و دوتا استاد های شنای من چون میفهمیدن من ترسم از آب منو بردن سمت عمیق یا 4 متر و پرتم کردن داخل که بفهمم هیچ ترسی وجود نداره انفاقا خیلی حس رهایی آزادی داره ولی من هنوز نشده باهاش کنار بیام حتی الان ک دارم راجبش صحبت میکنم موهاش بدنم سیخ میشه من حتی خواب دریا اقیانوس میبینم که دارم غرق نیشم توش! و این موضوع ترس دارم همیشه
3. ترس بعدیم راحب کمبود استاد … ما خدایاشکر نو خونواده ایی بزرگ شدیم که هیچ وقت با کمبود پول مواجه نشدیم
ولی نمیدونم چرا همیشه با این موضوع نبود پول یا کمبود پول ترس فراوان داشتم همش از این میترسم که خونوادم دچار فقر مالی شن با این که همچین چیزی غیر ممکنه…یا حتی فکرم و درگیر میکنه این موضوع ترس از نبود پول…
4.ترس بعدی ترسم تو روابط من خدایاشکر خیلی رابطه قشنگ و معنوی رو دارم طی میکنم ولی استاد هر از گاهی این ترس که نکه یه وقت از پارتنرم ضعیف تر باشم یا نکه اون خیلی قوی باشه و مدار هامون به هم نخوره یا نکه من خیلی ضعیف شم که نشه درسش کنم ! دارم و کم کم دارم رو این موضوع کار میکنم ..
خب خب استاد اینجا به یه چیز خیلی عالی میرسیم
ترس های ما وقتی ترسه که از دور میبینیم! خب؟ وقتی رفتیم تو دلش وقتی شکستش دادیم دیگه میشه قدرت ما!
بزارین یه چیزی رو تعریف کنم براتون من از بچگی چون زیاد از این موضوع ترسم دادن که منو تو اتاق با چراغ خاموش میزاشتن و حالا مثلا نمیفهمیدن و فکر میکردن یع نوع بازیه و من از این موضوع میترسیدم
هنوز که هنوزه بزرگ شدم خب؟ از این موضوع ترس داشتم ولی الان کلا برطرف شده :)) اتاق تاریک و تنهایی
استاد فایل 3 یا 4 عزت نفستون راجب تنهایی تو جنگل صحبت کردین که اگر ایمان داری پس برو تو دل جنگل ! آقا من حس میکنم تو مدارش قرار گرفتم و گفتم وقتشه که این ترس رو برطرف کنم وای استاد رفتم اول بالا پشت بوم خونه مون و چادر مسافرتی رو خودم تنهایی راش انداختم … و پتوم بالشتم تشکم و دفتر و خودکار و ی آب هم برداشتم گفتم امشب من برای غلبه به ترسم بالا میخابم… وای استاد یه چیزی همش انگار منو از اون کار دور میکرد هی میگفت نههه نمیتونی نکن میترسی اسما ولی باز یه چیز مخالف همون میگفت اگه نری یعنی تو یه ترسو به تمام معنایی این افکاره ترسویی منو عصبی میکرد و گفتم نخیر اجازه نمیدم ذهنم تصمیم بگیره برام و تصمیم و گرفتم و گفتم خلاص ! من امشب تنها بالا میخوابم هر اتفاقی هم میخاد بیوفته بزار بیوفته استاد باورتون نمیشه همه میگفتن اسما دییونه ایی ها ملانصردینی جای گرم و نرم ول کردی میخایی بری بالا یکی میگفت عا بری چیکار تنها تنها فلان بگیر بشین تازه یکی میگفت نرو اسما سِرّ شب زیاده … ولی من اگر به اون حرفا گوش میدادم همیشه تو ذهنم یه چیزی بهم میگفت تو ترسویی تو توانای شو نداشتی و این منو بیشتر اذیت میکرد تا اینکه اونا رو رها کردم و رفتم بالا انقد اول ترس داشتم ولی بازم رفتم اول رفتم تو چادر پاهامو جمع کردم و نشستم یه قرار عاشقی با خدا گذاشتم و نوشتم حرف زدم باهاش یه سری تصمیم هلی درست گرفتم و هدایت خواستم ازش و گفتم رها میشم هدایتم کن هدایتم کننننن منو ببر تو مسیری که درسته و…! تا اینکه گذشت یه فایل از شما گذاشتم و خابیدم تا یهو خوابم برد شب ساعت 2 یهو از خواب پریدم و متوجه یه سایه شدم پشت چادرم وای استاد همه فکرا تو سرم هجوم میاورد همه چیز اذیتم میکرد میگفت بیا دیدی؟ بیا دیدی یه چیزی ایستاده یکی اومده این بالا کلکتوووو بکنه گفتم نروووو بخاب همون پایین باز یه چیزی مختلفش میگفت اگه دوست داری ترسو به نظر برسی بشین تو چادر نرو بیرون
من عصبی میشدم از دست صدای دومی که هی منو ترسو صدا میزد اول گفتم ولش کن عر چی هست هست ب من چ میخایم ایت الکرسی میخونم بعد یهو همون صدا دومی گفت مگه نمیگی ایمان دازم؟ مگه نمیگی خدا هست ؟ و فلان پس چرا ترسیدی؟ نکه شک داری؟ بعد استاد دقیقا همون حرف شما اومد تو ذهنم من که ایمان دارم اونی که بیرون نمیفهمه میزنه منو میکشه (خودم از افکارم خندم گرفته) بعد آقا گفتم میری!؟ یا ن؟
تصمیم گرفتم برم و وقتی رفتم بیرون دیدم سیم چراغ که از بالا وصله به پایین و چون اون سمت نور کمتره سایش افتاده رو چادر من و اون صدا چیک چیک رو دیواره چادر هم صدای نم نم بارون انقد خندیدم و خوشحال شدم
با نم نم بارون متوجه شدم که خدا داره باهام صحبت میکنه … و منم نشستم کلی حرف زدم باهاش و فهمیدم هیچی تو تنهایی نیست
و تموم اونا غول همش تو سر من و دیگه هر جایی برم توانایی تنها بودن رو دارم
از شما استاد قشنگم ممنونم که همچین ایده ایی دادین
بچها به همه تون توصیه میکنم یه بار تنهایی اگر موقعیت بیرون رفتن ندارین برین تو حیاط خونه تون بریم پشت بوم یا هر جا که تنها باشین … بعد اون چادر مسافرتی علم کردن رو من تجربه کردم و چقد باحال بود به تموم خانم ها توصیه میکنم یه بار این کار و انجام بدیم چون این باور جامعه که یه سری کارا رو فقط مردا میتونن انجام بدن و کار ما نیست وقتی همونا رو انجام میدیم خیلی حس قدرت داریم و حالمونو خوب میکنه
گفتم باهاتون به اشتراک بزازم این اتفاق قشنگ رو که همه تون یک بار تجربه کنین
به خدای مهربونم میسپارمتون…:)
سلام
من چند روز هست این سوال رو میپرسم از خودم که بزرگترین ترسم چیه؟ امروزم کامنت ها رو میخوندم چون معمولا با این کار جواب سوال هام رو میگیرم. یه چیزی اومد جلوی چشمم از سید علی خوشدل که نوشته بود بزرگترین ترسم موفق نشدنه!
جواب سوالم رو گرفتم بزرگترین ترس منم موفق نشدنه!
اما این ترس باعث چی شده؟ باعث شده که من وقتی دارم روی دوره رانشناسی ثروت 1 کار میکنم وفتی روی قدم اول دوره 12 قدم کار میکنم والهامات میاد انجامشون ندم چرا؟ چون اولین سوالی که توی ذهنم میاد اینه: اگر موفق نشم چی؟ اگر جواب نده چی؟
و شیطان از هزاران راه ما رو گمراه میکنه!
امروز به خودم گفتم تا کی میخوای بترسی و هیچ کاری انجام ندی ؟ سوال دیگه ام این بود اگر موفق بشم چی؟ اگر جواب بده چی؟
هزار بار به خودم گفتم هزار بار دیگه هم میگم دلیل اینکه توی این شرایط موندم نه اینه که خدا کمکم نمیکنه دلیلش اینه من کمک خدا رو قبول نمیکنم!
امروز میخوام یه تصمیم جدی بگیرم درباره این ترس! به خودم گفتم به خدا هم گفتم من فقط تو رو قبول دارم و سپاسگزارم که من رو میبخشی و ازت معذرت میخوام که الهامات رو عملی نکردم اما دوستت دارم و از تو یاری میجویم.
به خودم قول دادم از این لحظه به بعد هر الهامی که بهم شد با جون و دل انجامش بدم و سپاسگزار یاری وهدایت خداوند باشم.
در پناه خداوند شاد و سعادتمند و ثروتمند و سالم در دنیا و اخرت باشید.
به نام خداوند جان افرین
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز️
استاد عزیزم این اولین کامنت من در سایت شماست.
همیشه بعد از گوش کردن فایلهای دانلودی شما انقدر ذوق میکردم که ارزوی اینو داشتم بتونم کامنت براتون بزارم یا بتونم باهاتون تماس بگیرم و فقط بگم دوستتون دارم و عاشقتونم ولی به دلیل اینکه عضو سایت نبودم امکان این کار برام نبود.
حدود ٢تا٣ سال شده که من با سایت شما اشنا شدم و حدود یک سال که به طور جدی تر و منظم تر دارم از فایلهای دانلودی شما استفاده میکنم و نتایج فوق العاده در همه زمینه ها گرفتم . چند روز پیش به خدای خودم گفتم این مرد یک فرشته هست در زندگیه من و از خدای خودم خواستم که تماااام محصولات شمارو باید خریداری کنم به صورت هدایتی و در طول زمان که شاید اینکار کوچکترین سپاسگذاری باشد از شما.
چند روز پیش موفق به خرید اولین دوره شدم و دوره فوق العاده روانشناسی ثروت ١ رو خریداری کردم.
از تجربه خودم از فایل الگوهای تکرار شونده بگم ، بعد از گوش کردن صحبتهای شما خیلی فکر کردم و واقعیت الگوهای تکرار شونده مثبت خیلی بیشتر بود برای من مثل مشتریهای فوق العاده، دخل های خیلی خوب، روابط خوب و ادمهای خوب که تو زندگیم بیش از همیشه دارن تکرار میشن.
خیلی فکر کردم که بتونم الگوهای تکرار شونده ناجالب رو پیدا کنم و متوجه این قضیه شدم که من هر چند وقت یکبار به صورت منظم ، خواب اون دختری رو میبینم که ۴سال پیش از اون جدا شدم و رابطمون تموم شده و هر وقت این خواب و میبینم صبح از خواب بیدار میشم به شدددت حالم بد میشه وقتی میفهمم همش خواب بوده و این الگو داره برای من به صورت منظم ، هر چند وقت یکبار تکرار میشه.
بعد شما از ترسهامون سوال کردید داخل این فایل و من خیلی فکر کردم و متوجه خیلی از ترسهام توی این زمینه شدم که خیلی خیلی از شروع یک رابطه جدید میترسم .
از اینکه نتونم عاشق یه نفر دیگه بشم میترسم.
از اینکه دیگه کسی بهتر از اون برای من پیدا نمیشه میترسم.
از اینکه دیگه کسی منو نمیتونه به اون اندازه دوست داشته باشه میترسم.
این الگوی تکرار شونده قطعا داره از باورهای بنیادین غلط من در این زمینه ها شکل میگیره و قطعا باید بیشتر روی باورهام کار کنم.
شاید استاد باورتون نشه همین امروز از خدای خودم خواستم کمکم کنه و جوابم رو از دهان شما بهم بگه و نیت کردم روی نشانه امروز من کلیک کردم و هدایت شدم به این فایل شما و صحبتهای شما.
از خدای خودم سپاسگزارم که منو در مسیر شما هدایت کرد.
از تههههه تهههه قلبم دوستتون دارم همچنین خانم شایسته عزیز رو
با سلام خدمت استاد عزیز
یک مثال جالب از الگو های تکرار شونده پیدا کردم ک گفتم بگم همه استفاده کنن:
یورگن کلوپ یکی از اون افراد مشهور و موفق ک همچین الگویی داره و هر هفت سال دقیقا بعد 7سال واسش اتفاق میفته
کلوپ تو هر تیمی ک میره بسیار موفق و جام های زیادی میبره یا رتبه خوبی میگیره حتی زمانی ک در ماینز بود اما مدت اوج ایشون کلا 7ساله و ساله هفتم کلا ب مشکل میخوره و اصلا نتیجه نمیگیره انگار همه چیز دست ب دست هم دادن ک نتیجه نگیره اتفاقی ک تو دورتمند و همین پارسال تو لیورپول واسش افتاد و فک میکنم اخر سال سهمیه اروپایی هم حتی نتونست بگیره تو تیمش ک منجر ب استعفا یا اخراجش میشه خبرنگارا ورزشی یک مسالی واسه ایشون دارن میگن طلسم سال هفتم کوپ
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بر خدا
سلام بر استاد
سلام بر دوستان و مریم جان
دنیای من ساخته ی ذهن من است….و من مرتب یقه ی پدر،مادر ،خواهروبرادر خود را گرفته ام که شما مقصرید که این همه اتفاق ناخواسته افتاد
یقه ی پدرم را برای ازدواج اجباری گرفتم
یقه ی مادرم را برای نرفتن به دانشگاه گرفتم
و خواهر و برادرم را بارها سرزنش کردم که اگر الان تو این مدل زندگی گیر کردم بخاطر شماست
آفرین فرشته خانم
تو بیگناهی،همش تقصیر بقیه است،تو چقدر مظلومی،تو چقدر صبوری که اینهمه سال بدبختی رو تحمل کردی،تو قربانی شدی….حیف تو برای این همسر
و اینهمه چرندیات باعث شد که تا این سن در زندگی ناخواسته باشم
و الان هم بخاطر ترس هام باز هم دارم فرصت رو از دست میدم
از ناراحتی همسرم میترسم
از ناراحتی اطرافیانم میترسم
از نه گفتن میترسم
از رها کردن فرزندم میترسم
از تنها شدن میترسم
و من کمرم را میبندم و میرم تو دل ترس هام
از امروز هرکاری رو که دلم بخواد میکنم و هرکار دلم نخواست نمیکنم
از امروز خیلی راحت میگم نههههههه
از امروز اولویتم شاد بودن خودمه ،نه ناراحت شدن بقیه
از امروز میرم تو دل ترس هام
مرسی استاد جان دلم
سلام به همه و استاد عزیزم
من کلا ادم اهل تجربه ناشناخته ها هستم و واقعا از این ویژگیم خوشم میاد چون باعث شده چیزهایی رو تجربه کنم که چون ترمزی نداشتم راحت و در بهترین زمانش برام پیش اومده و حالشو بردم.من چندبن بار اونم تو یک سال مجردی و به تنهایی سفر رفتم ؛ حتی دوبارش سفر خارج از کشور بوده و واقعا هیچ ترسی نداشتم و هیجان زده بودم(در صورتیکه خیلی ها دور و برم میگفتن تو چطور نمیترسی.چطور میخوای بری و تو کشور غریب از پسش بر بیای؛ما فاصله سیصد کیلومتری شهرمون تنهابی سفر نمیریم!تو میخوای کلا بری به کشور دیگه!)،این رو هم باید اضاف کنم که من دختری هستم که در شهرستان بزرگ شده و خانواده بازی ندارم تا جایی که منو در سن 18 سالگی عروس کردن که از بار مسئولیت فرار کنن. و صد البته که حرف های زیادی از جانب اونها زده میشد بخصوص مادرم و من انقد رو هدفم فکوس کرده بودم که حقیقتا حرفاشون اذیتم میکرد گاهی ولی تاثیری روی کارم نداشت.چون من به لطف قوانین خدا، شاگرد استاد هستم و واقعا هر لحظه دارم تقوا پبشه میکنم و از ناخواسته ها اعراض میکنم و تا وقتی این دو کار رو خوب انجام دادم واقعا نتایج بزرگ و معجزه واری گرفتم و حالا با این ویژگی ام و تجربه های خوبم جالبه الان که در یک قدمی هدفم هستم و میخوام در کشور جدید کار جدیدم رو شروع کنم دچار ترس شدم و حتی داشتم با خودم فک میکردم اصلا چرا میخوام مهاجرت کنم و ذهنم داشت توجیه ام میکرد تو همینجا فکوس کن روی کارت و پول خوب دربیار به هر چی میخواب میرسی،اصلا چرا میخوای خانوادتو تنها بزاری و بری یه جای غریب!همه ی این ها قبل از تصمیم به مهاجرت وجود داشت پس چرا اونموقع این چیزا برام مهم نبود و الان یادم اومده که خانواده و اقوامی دارم،منی که ششماهی یه بار قوم و خویشامو نمیبینم،سابقه زندگی تو شهر دورتر و دوری از خانوادمو چندسال داشتم و خوب باهاش راحت کنار اومدم!
انگار تمام دلیل هایی که بخاطرش این تصمیم رو گرفتم فراموش کردم بخاطر این ترسی که تو وجودم افتاده و پشت هم ترمز های مختلف که الان دارم شناساییشون میکنم.
تو کامنتا چندتا از دوستان دیگه هم گفته بود ترس از مهاجرت داره،و برام جالب بود که واقعا چه یه فرد بی تجربه باشی و چه یه فردی مثل من که عاشق تجربه کردن و سفر کردن و تجربه چیزهای ناشناخته باز هم دچار ترس میشیه و قرار نیست هیچ چالش و ترسی نباشه و همینکه یه تصمیم و گرفتی فقط تشویق و نجوای مثبت درونی باشه.نه هر چقد هم که تجربه های قوی ای داشته باشی این نجواهای گمراه کننده ترس و غم وشک همیشه سر و کلش پیدا میشه و نمیشه که نباشه چون ماهیت این جهان همینه و نمیتونه صفر و یک باشه و این خیلی کمال طلبیه که چنین انتظاری از خودمون داشته باشیم. این نجواها همیشه هست حتی برای بیل گیتس وقتی میخواد یه تصمیم و هدف جدید بگیره! اینجا تصمیم با تویه که به کدوم نجواها گوش بدی و باور کنی.هر چقدر ترس هات بیشتر شد بدون تمرکرت رفته روی نجواهای شیطانی! یکم اروم باش و توحید و توکل رو به یاد بیار کمکم کلام ارام بخش خدا رو میشنوی و اونجاست که میگه دخترم من به تو نعمت این یه بار زندگی رو تجربه کردن رو دادم و تو گفتی دوست داری که دنیا رو ببینی و بگردی،این جهان متعلق به نژاد و قشر خاصی نیست تمام این سرزمین ها برای زیستن تمام بنده های من هست ،از هر قشر و نژادی،با هر زبان و رنگ پوستی!این مرز هایی که وجود داره و این تقسیم انسانها به ملیت های مختلف ،تقسیم بندی هست که خودتون انجام دادین و بزای من مرزی وجود نداره وگرنه همه ی شما از یک نسل و ریشه هستین و قوانین من برای تمام مخلوقاتم ثابت و بدون تغییر هست.چه اونیکه در آفریقا به دنیا اومده چه ایران چه امریکا و چه چین!و هر کس هر جایی که دلش بخواد میتونه زندگی کنه به اندازه ی بینهایت برای تمام سلیقه ها و خواسته ها سرزمین و مردمی وجود دارن که میتونی خودت انتخاب کنی کجا باشی.میتونی حتی تجربه کنی و بعد انتخاب کنی!قوانین من در تمامی جهان حکمفرماست و تا الان هر چی که خواستی و به دست اوردی بخاطر عمل به این قوانین هست و هر جا که باشی و هر چیز که بخوای کافیه دوباره همین مسیر رو تکرار کنی و لاجرم بهت داده میشه.تنها ترسی که باید داشته باشی ترس فراموش کردن این قوانین هست و باید هر روز و هر ساعت به خودت یاداوری کنی:
وقتی که به این دنیا امدی توانایی خلق زندگی خودت بهت داده شد و از همان ابتدا با این توانایی زاده شدی.همه ی ما در همان بدو ورودمان به این جهان همه ی این آگاهی را داشتیم در واقع دلیل جرات و شوق وافر ما برای ورود به این کره خاکی و حضور در این کالبد جسمانی، اتصال به منبع قدرت و انرژی بوده که جهان از اون خلق شده است….وقتی به این باور رسیدی که خدا یک انرژی است که توانایی تبدیل به هر چیزی را دارد که تو بخواهی؛البته منظور از تو بخواهی،کلماتت نیست بلکه فرکانس ها و باورهایت است.
خداوند یک انرژی است که تو با ذهنت(افکار غالب ذهنت-توجه های غالب ذهنت)به آن شکل میدهی. و اذا ساءلک عنی،انه قریب ! من نزدیکم، من از رگ کردن به تو نزدیکترم،آخر چه چیزی جز خودما و فرکانس هایمان میتواند از رگ گردن ما به ما نزدیک تر باشد؟!
باور به این اصل قدرت و آرامشی میدهد که از هیچ ناشناخته ای در زندگیت هراس نداری و به قول خداوند که میگوید:
“مومنان نه ترسی دارند و نه غمی”
به چنین درجه ای میرسی
پس به یاد بیارررر به دلایلی روزی تصمیم گرفتی که مهاجرت کنی و امروز بخاطر ترس هایی،ترمز هایی رو با افکار خودت برای خودت ساختی.با یاد اوری این اصل به وضوح میفهمی که این ترس هات بودن که به شکل خانواده،احساس عذاب وجدان و تعهد و چندین غلب زیبا و خشگل خودشو میخواست نشون بده…..و این رو هم بدون که تو لیاقت بهترین هارو داری و این حقه تو هست که قدر نعمت زندگی که بهت داده شده رو بدونی و در جایی زندگی کنی که حس بهتر ،ارامش بیشتر،اب و هوای مطبوع تر و مورد علاقت ، مردم شادتر،باهوش تر، با ایمان تر و مهربان تر هستن زندگی کنی و هر چقد بیشتر این اصل رو به خودت یاداوری کنی و ایمان و توحید و تقوا و عمل و اعراض از ناخواسته داشته باشی بیشتر به این سمت هدایت میشی….و به خدا و هدایتش ایمان داشته باش و بدون اگه این تصمیم رو گرفتی چون به این تصمیم هدایت شدی. به هدایت خدا ایمان داشته باش و توکل کن و ادامه بده….
اینا رو نوشتم تا روزی که میدونم به زودی تجربش میکنم و تمام این ترس هارو پشت سر گذاشتم و فک نکنم این روزها و این ترس ها رو، اون روز به یاد بیارم!نوشتم که سندی بشه که بهم یادراوری کنه که اصل رو فراموش نکنم
به نام داور برحق به نام خدای خودم خدای که در دورن خودم ساختم خدای که من باور کردم و همیشه هدایتم میکنه همیشه کنارم هست همیشه در همه حال
استاد سلام سلام به زیبای پارادایس سلام به زیبای دریاچه که شما دارید زندگی میکنید سلام به خاله مریم خوشگل زیبا
استاد جان حالتان چطور امیدوارم حال شما مثل همیشه خوب عالی پر از قشنگی خرمی باشه من هم حالم توپ توپ توپ است برای اون فایل که شعر پروین اعتصامی درباره خدا بود گذاشتید بینهایت ممنونم و سپاگزارم سپاسگزارم همه چیز خوب خوب خوب همه چیز امن همه چیز زیبا اصلا یه حال عالی دارم یک حال عالی تازه معنای واقعی احساس خوب فهمیدم قبل از این چند هفته اخیر چقدر من به هم چیز سفت محکم چسبیده بودم آنقدر که خدا هم به زور دست من میگرفت میگفت ول کن هم میگفتم نمیخوام چرا چون مشرک بودم
چسبیده بودم به چیزهای که فکر میکردم ابنا برای من کار انجام میده اعتبارم پیش مردم اعتبارم پیش فعلانی اعتبارم پیش فعلان کسی و هر روز پر از ترس و از نگرانی پر از احساس بد پر اتفاقات بد بعد هی میگفتم من که دارم روی خودم کار میکنم پس چرا هیچی تغییری نمیکنه بعد فهمیدم من مشرک هستم من مشرک هستم من قدرت دادم به غیر خدا من آدمها توی ذهنم بزرگ کردم من به آدمها قدرت دادم
میترسیدم از حرف مردم
میترسیدم از هزینه های کارم از هزینه پول کارمندان
از نگاه مردم درباره خودم
میترسیدم تو کارم موفق نشم
میترسیدم آینده من چه پیش خواهد رفت آینده کسب کارم
میترسیدم از همه چیز میترسیدم میخواستم فعلان کار انجام بدم تو ذهنم ترس داشتم میخواستم اسباب کشی کنم از ابن که چطور چه کاری باید انجام بدم میترسیدم از اینکه مواد اولیه کارم چطوری تامین کنم میترسیدم کارمند خوب از کجا پیدا کنم میترسیدم فعلان بدهی چجوری پرداخت کنم چرا بخاطر چی بود
بخاطر این من حسن زنگنه یک آدمی بودم مشرک مشرک مشرک قدرت از خدا گرفته بودم داد بودم به عوامل بیرونی عزت نفسم به شیطان فروخته بودم یعنی سند شیش دانگ زده بودم به نام شیطان گفته بودم هر چی ترس است تو برای من بفرست و من با جون دل انجام میدادم میترسیدم و میگفتم چشم. وصدای خدا تو قلب کور شده بود مدتی خدا در وجودم کور شده بود نور خدا در دلم خاموش شده بود
چرا به خاطر این که مشرک بودم مشرک بودم به خاطر اینکه خدای که نمیدیدم باور نداشتم بخاطر این که صدای این خدای که در وجودم نمیتونستم بشنوم چرا مشکل خدا نبود خدا کارش داشت انجام میداد
مسأله مهم ابنحاست من اجازه نمیدادم من قبول نمیکردم من این ریسمان ترس رها نمیکردم من من من خودم نه هیچ کس دیگه نه اوضاع نه شرایط من باور نمیکردم این خدا من اینجوری هدایت میکنه وقتی خودم رها کنم و به دست این رود خروشان بسپارم من مثل مادر موسی ایمان نداشتم باور نداشتم این طفل درون خودم به دست رود بسپارم مثل ابراهیم باور نداشتم اسماعیل قربانی کنم مثل یوسف در زندان بودم اما به غیر خدا حساب باز میکردم و مثل یونس به دهان ماهی افتادم چون از رحمتش نا امید بودم
هر ترسی هم در قلبم بهش قدرت دادم و نتونستم ایمان خودم حفظ کنم بلا سرم آورد و مقصر اصلی 100درصد هم خودم بودم 6 ماه پیش برج دوازده بخاطر یکی از ترس های خودم که از سگ ترس داشتم آنقدر که هر جا میدیدم فرار میکردم و در میرفتم و ابن آنقدر دروجودم بزرگش کردم یک شب تو کارخانه یک سگی بود مال همسایه بود اومد حمله کرد به من هم برای چند ثانیه اولش شوکه شدم بعد دیدم شرایط برای فرار بر قرار نیست اون موقع من هم شروع کردم به حمله کردن سگ دستم پام شکم خیلی از جاهای دیگه بدنم گاز گرفت زخمی کرد. من همان شب بردن بیمارستان بدنم خونی و زخم عمیق برداشت بعد دکتر از من میپرسید میگفت درد داری میگفتم نه بعد با تعجب میگفت نه میگفتم بله همه تعجب کرد بودن با ابن حال خون زیادی از من میرفت اما چند دقیقه بعد از اون اتفاق قشنگ خودم فهمیده بودم چرا این اتفاق افتاد بود ترس آنقدر من از قبل توی ذهن خودم ترس داشتم تا بلاخره این ترس من در مدار و در شرایط قرار داد به همین راحتی و وقتی ابن اتفاق افتاد من نتها ناراحت نبودم بلکه میخندیدم من تو بیمارستان مخندیدم بعد پرستار که داشت زخم من شستشو میداد میگفت ابن خندیدن تو روی اعصاب من است خواهش نخند من بجای تو دارم درد میکشم آخ مگه میشه ابن همه زخم روی بدنت بعد داری میخندی اما اون نمیدونست من برای چی دارم میخندم من داشتم به این فکر میکردم درست ابن مسله پیش اومد اما درس بزرگی برای من بود ابن بود که من خودم به ترس ها قدرت دادم چرا من چرا من باید ابن اتفاق بیفته بعد به خودم میگفتم به خاطر اینکه هر دفعه ابن یک دیدی با احساس ضعف با احساس ترس حتی اون زنجیر بود هم تو باز هم میترسیدی و آنقدر در ذهنت مرور کردی تا به این مدار به ابن اتفاق هدایت شدی قانون ابن شکلی داره عمل میکنه خیلی درس بزرگی بود برام خیلی ابن اتفاق برام خوب بود من فهمیدم ترس چه بلای به سرم میاره اگر بهش قدرت بدم بعد جالب زمانی که ابن درس فهمیدم شریکم میخواست اون سگ بکش بعد من قبول نمیکردم گفتم آقا جان اون سگ کار درستی انجام داده اون طبق غریزش عمل کرد مشکل از من بوده بعد هی میگفتن چه ربطی داره تو چرا نباید ابن کار میکرد خلاصه توضیح نمیدادم تا بعد چند روز اومدم دیدم سگ بردن و پرسیدم گفتن بردنش تو یک باغ برای نگهبانی خوشحال شدم و اصلا هم ناراحت نبودم
خیلی از ابن ترس ها بوده البته همه ترس ها ابن نبوده که بخواد بلا سرمان بیاره اما مارو هدایت میکنه به مسیر بد تری به راه اشتباه تری به احساس بد میشه بخاطر ترس دنبالش اتفاقات بدتر حال شاید اون ترس همان شکلی رخ ندهد اما جوری دیگه شکل دیگه رخ بدهد آنقدر دیگه ترسهای دیگه داشتم
اما از زمانی که این باور این قدرت در درون خودم ساختم که خدا قدرت مطلق خدا به همه چیز اشراف داره قادر مطلق اون تو از چی میترسی چقدر تو هدایت کرد همیشه حواسش بهت هست اون همه چیز اون هر چی بخوای ثروت بخوای روابط بخوای اعتبار میخوای عزت میخوای همه همه چیز بهت میده
چقدر تو زندگیم لحاظات سخت چقدر شکنجه شدم چون نمیدونستم داستان چیه قدرتی هست بالاتر از هر قدرت دیگه ای از زمانی که این قانون یاد گرفتم این مسأله که شرک دارم بیشتر روش دارم کار میکنم احساسم عالی تر از قبل میشه دیگه خیلی نگران هیچ مسله نیستم میگم خودش بهم به موقعش هدایتم میکنه بهم میده از کجا چه میدونم از بینهایت طریق براش دلیل منطقی میارم این بهش میگم مگه زمانی که تو شروع کردی برای خودت بیزینس انجام بدی مگه پولی داشتی مگه پدر پولداری داشتی تو که از کودکی یتیم بودی تو که حتی طعم پدر داشتن نچشیدی اما هیچ وقت تو زندگی این کمبود احساس کردی نه چون قادر مطلق جای اون برات پر کرد زمانی که داشتی بیزینس راه مینداختی حتی عزیز ترین کس تو بهت گفت حسن اگر رفتی چک برگشت خورد بدهکار شدی من نمیام دنبالت تو اون موقع چی گفتی
خندیدی گفتی من کسی پشتبان من است اون خودش میدونه خودش حمایتم میکنه
کی این حرف تو دهنت آورد خدا رفتی حسن زنگنه یک میلیارد هفتصد میلیون بدهکار شدی چجوری تو عرض سه ماه چهار ماه پرداخت شد کی پشتبان تو بود زمانی که مخزن باد ترکید حتی حتی حتی غباری روی صورت تو نشست که پشتبان تو بود کی حمایت کرد کی قبل از اینکه کلید روشن کردن دستگاه بزنی بهت گفت روشن کن برو در هم باز کن خودت هم جلو در به ایست و مخزن ترکید اما تو بدون این اصلا متوجه بشی چی شد دیدی مخزن شیش صد کیلوی ورق شد روز زمین بدون ابن حتی خراش سر سوزنی برداری بعد تو میترسی تو میترسی تو از بدهکار شدن از فعلان کار از فعلان تعهدید که فعلانی تو میترسی آینده چه خواهد شد پس تو مشرکی ترس یعنی چی یعنی باور ندارم میشود باور ندارم به قدرتی که من در زندگیم هدایت میکنه اصلا ترس ترسیدن چه معنی داره رها کن هر آنچه فکر میکنی باعث ترسیدن تو شده بر رو تو دلش با این ایمان با قدرت با صلابت راه برو
من بنده کسی هستم خودش شخص من با دستای خودش ساخته و به من روح داد و من به این دنیا فرستاد و من باور دارم بهش میرم جلو هر چیزی میخواد پیش بیاد من میدونم آخرش برام خیریت است هیچ کدام از این ترس های مه داشتم رخ نداد اگر هم رخ داد یک در میلیون بود اونم چی بود خودم باعثش بودم قدرت دادم اجازه دادم این ترس در من قدرت پیدا کنه
از زمانی که روی ابن باور دارم کار میکنم احساسم حالم زندگی شرایط مالیم هر چیزی تو زندگی من است در حال تغییر است اصلا رنگ بوی دیگه پیدا کرد
هر مسأله که پیش میاد باعث ترسم میشه با این فکر با این باور حمله میکنم بهش دلیل منطقی میارم که مگه قبلا اپن اتفاق اون شرایط اون مکان من چقدر ترس داشتم اما دیدی اومد من به راحتی تمام شد رفت تازه باعث شد من به چیزهای بهتر دیگه هم برسم و واقعا هم همین اتفاق رخ داد مثلا یادم من همین چند وقت پیش من برای کارم به یک موادی احتیاج داشتم بعد گفتم ولش کن زیاد بهش فکر نکن بعد نوشتم در خواست کردم از خدا گفتم من این میخوام خود ردیف کن به خدا قسم ررفیقم اومد پیشم گفت اپن مواد که مبخواستی درست کردم برو اصفهان کارخانه فعلانی هماهنگ کردم قرار داد ببند در این حد که همه چیز خودش انجام داده بود به همین راحتی اما قبلا این شکلی نبود آنقدر میشستم میترسیدم درباره اش حرف میزدم با یک آهی چرا چرا من آنقدر باید برام مشکل پیش بیاد بعد میترسیدم به زمین زمان فحش میدادم حال بد شرایط بدتر و همین طور ادامه داشت تا اینکه با استاد عزیزم اشنا شدم و یاد گرفتم چجوری زندگی خودم تغییر بدم و زندگی من به مقداری که باور کردم تغییر کرد و انصافا زمین تا آسمان از همه لحاظ تغییر کرد
استاد بینهابت ازت سپاگزارم
شمارو خاله مریم عزیزم و تمام دوستان پویا و فعال در سایت به خداوند مهربان میسپارم در پناه حق
به نام خداوندی که قوانین ثابتی دارد
سلام استاد گلم و مربم بانو و دوستان عزیزم
خدا رو هزاران بار شکر می گویم که منو در مدار دیدن و شنیدن این فایل پر از آگاهی قرار داد
به نظر من ترس همیشه همراه ما هست خود من همیشه از تغییر کردن ترس داشتم و از انتقاد دیگران و مسخره شدن توسط اطرافیان بسیار ترس داشتم ولی از زمانیکه با استاد ارجمندم و قوانین آشنا شدم به طرز فوق العاده ای ترس هایم کمتر شده و حتی بعضی از آنها به طور کامل از بین رفتن و شجاعت خیلی خوبی را طی این چند سال بدست آوردم به طور مثال همیشه در گذشته فکر می کردم اگر درسم رو خوب نخونم و مهندس نشم بیچاره میشم و طوری شده بود که پیش خودم فکر می کردم که روزی خدا فقط در درس خوندن و دانشگاه رفتن و مهندس شدن و کار رسمی هست و البته خدا رو شکر من به همه اینها رسیدم و مدام فکر می کردم که تکه اخراج بشم بیچاره میشم و تا مدیرام بک حرفی بر علیه من میزد بدنم به لرزه می افتاد و خدا خدا می کردم که نکنه اضافه کارم رو قطع کنه نکنه نامه عدم نیاز منو بزن جواب خانواده ام را چی بدم اگه بیکار شدم چیکار کنم و کلی ترس های دیگه داشتم در مورد درآمد و حقوق سرماه و کار کارمندی که خدا روشکر خیلی راحت خدا منو با استاد آشنا کرد و یواش یواش ترس هایم من داشت کم و کمتر می شد ابن در زمانی بود که استاد داشت روی سریال نکات مثبت کار می کرد ویکی یکی آنها را بروی سایت قرار میداد و چقدر بروی من تاثیر گذار بودن و همیشه با خودم تکرار می کردم که اگه استاد تونسته از راننده تاکسی به این حد از درآمد و پیشرفت برسه پس من هم می تونم و خودم را و باورها و ترس های خودم را مورد بررسی قرار میدادم که الان با این وضعیت من باید چیکار کنم و فایل های دانلودی استاد را بالای 200 بار گوش میدادم و مدام حرفهای استاد در ذهنم رژه میرفتن که بابل نترس تو خدا رو داری و توکل کن بر خدا و به من الهام شد که باید از کار رسمی استعفا بدی من داشتم دیونه می شدم و روزی که تصمیم گرفتم استعفا بدم دیت و پام داشت می لرزید و از شدت ترس شب تا صبح خوابم نبرد ولی استاد رو میدیم که اینقدر نتیجه گرفته به خودم نهیب زدم و گفتم هرمز تو هم می تونی نترس یا باید به خدا و حرفهای استاد ایمان داشته باشی یا باید ترس را انتخاب کنی و من خدا را و استاد را انتخاب کردم و استعفا دادم و همه اطرافیان تعجب کردن و می گفتن این دیونه شده ولی من کار خودم رو کردم و به خدا توکل کردم ولی ادامه داستان چی شد نتایج بمب بمب وارد زندگیم شد و چقدر زندگی ام راحت تر شده و چقدر وقت آزاد بیشتری دارم و چقدر تفریح و مسافرت و کلی نتایج دیگه
همیشه ترس هست و همیشه ایمان هم هست بستگی به خود ما داره که کدوم رو انتخاب کنیم
خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته و دوستان
چقر این فایل های الگوهای تکرار شونده عالیه
یه جورایی من دارم مسیر گذشته م رو می بینم
خیلی از مواردی که شما گفتین رو من داشتم استاد
من بشدت ترس از مورد انتقاد واقع شدن داشتم .. یعنی هزاران هزار کار رو حاضر بودم انجام ندم یا خیلی از جاها نرم برای اینکه کسی ایرادی ازم نگیره
من اصلا نمیتونستم از کاری که میکنم دفاع کنم و سکوت میکردم چون می ترسیدم مسخره م کنن و کارم رو پیش پا افتاده بدونن
خیلی آرایش میکردم برای اینکه نظر دیکران برام مهم بود وترس داشتم که زیبا دیده نشم
من این موارد رو با دوره عزت نفس تونستم رفع کنم و خیلی هم براشون زحمت کشیدم چون خیلی ضعف داشتم
من بشدت می ترسیدم از جاهای خلوت و یا یه سری ساعت ها رفت و امد داشته باشم … که با کمک شما این باور رو ساختم که فالله خیر الحافظین.. حالا هر زمانی هم که باشه از هر جایی باشه بدون ترس میرم و میام.. اوایل مخصوصا خلوت ترین جاها رو انتخاب میکردم برای اینکه این باور رو در خودم قوی کنم و به ترس هام حمله کنم
خیلی می ترسیدم سرم کلاه بذارن … برای همینم 2 دفعه این اتفاق افتاد
که روی باورهام کار کردم که همه خوبن، ادمهای اطرافم همه بهترین هستن و البته روی احساس لیاقتم کار کردم تا خودم رو لایق ادمهای خوب بدونم ، خداروشکر موفق بودم
من هنوز ترس از امتحان دارم … التبه باورهای خوبی از خانم شایسته در دوره کشف قوانین زندگی گرفتم ولی خیلی نیاز دارم روش کار کنم
من در زبان انگلیسی سطح c1 هستم ولی هنوز هم گاهی استرس میگیرم برای صحبت و ترس دارم ک نکنه چیزی بخوام بگم و یادم نیاد .. و دارم تمرین میکنم
من ترس از پیری داشتم .. هنوزم یه کم هست … که هم به دوره قانون سلامتی هدایت شدم و هم مدام دنبال الگوهای سن بالا و سالم و قبراق هستم
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
در پناه الله یکتا
سلام دوست عزیزم
من مدت هاست پاسخ های شما رو در عقل کل پیگیری میکنم و از این بابت ازتون سپاسگزارم چرا که بارها درس های فوق العاده ای از پاسخ هاتون گرفتم .
میخواستم اگر ممکنه از روند فعالیت کاریتون قبل از به کارگیری قانون و بعد از اون برام بنویسید چون بارها در پاسخ هاتون خوندم با ساعت کاری خیلی کمتر درآمد بسیار بیشتری رو تجربه کردید .
ممنون میشم اگر خلاصه ای از مراحلی که گذروندید برام بنویسید مطمئنم برای من که در استارت کسب و کار شخصی خودم هستم تجربه هاتون سازنده هست.
متشکرم دوستم
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته و خانواده عباسمنشی ام، در پاسخ به سوالتون باید عرض کنم بنده از بچگی بسیار تحت تاثیر نگرش پدرم قرار داشتم که باید درسهاتو خوب بخونی دانشگاه بری مدرک بگیری تا یه جایی یه شغلی دست و پا کنی… پدرم خودش بازنشتس و انصافا هم در کار خودش بسیار فعال بود و مثمرثمر، اما بخاطر اینکه پدربزرگم در نتیجه مشکلات مالی شدیدی که داشتن و از راه زراعت و … نتونسته بودن درآمد خوبی برای خانواده تامین بکنن این نگرش در پدرم شکل گرفته بود که نون تو کار دولتیه و با اینکه یه مدت تو کار آزاد و آهنگری بودن این کار رو رها میکنن و کارمند رسمی دولت میشن… خلاصه اینکه من با این باور بزرگ شدم (صد البته پدرم بهترین کاری که میتونست برام انجام داد و من خودم مقصر و مسئول صد در صد تمام امور زندگیم هستم) و الان بزرگترین ترسم که امید دارم به فضل خداوند این بت شکسته بشه ترس از کار آزاد و داشتن کسب و کار شخصی هستش. جالبه که به خاطر این باور شرک آلود علی رغم توانمندی در حوزه های مختلف هنوز نتونستم ازشو پول در بیارم درحالی که خدا شاهده که خیلی ها با داشتن یک سوم این توانمندی ها به خاطر ایمانشون به الله وضع مالی عالی دارن… امید اینکه توفیق پیدا کنیم این بت ها و ترس ها رو یک به یک بشکنیم و به ازادی مالی و زمانی و آرامش برسیم …وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ ﴿56﴾انصاریان: این گونه یوسف را در [آن] سرزمین مکانت و قدرت دادیم که هر جای آن بخواهد اقامت نماید. رحمت خود را به هر کس که بخواهیم می رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمی کنیم.