پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
ب نام خدای هدایتگرم
سلام و هزاران درود ب استاد الهیم و بانوی ایشون
سلام برهمه هم کلاسیام
چقدر هدایت خوبه ، چ حس امنیتی داره ، واقعا خداروهزاران مرتبه شکر ک هر ثانیه هدایتم میکنه
چند روزه تو فکرم افتاده مهاجرت کنم ، اولش فکر میکردم برم عمان بعد خدا از زبان خواهرم گفت هنوز تکاملتو طی نکردی اول برو تهران بعد تصمیم بگیر
منم گفتم چشم بعد خدا هدایتم کرد ب کامنتی ک دختری بدون پول زیاد اومده رفته تهران و موفق شده ( همش این جمله استاد میاد تو ذهنم ک درهایی از رحمت و برکت ب روتون باز میشه اگر شجاع باشید )
جالبه قبلا زورم میومد از خواب بیدار بشم الان ب لطف الله یک هفتس ساعت 5 صبح با خواهرم بیدار میشم میرم پیاده روی و سه روزه دارم ب روش قانون سلامتی زندگی میکنم
و هر وقت میخوام بی اراده بشم حسی بهم میگه قراره درهایی از رحمت و برکت ب روت باز بشه
این صدا اینقدر بلنده ک منی ک فکر میکردم هیچ اراده ای ندارم الان با اراده دارم پیش میرم انگار حس میکنم پیش نیاز اینکه برم تهران اینه ک اول شجاعتم رو ب خدا ثابت کنم
و امروز این فایل توی نشانه امروزم اومد ، اول مبهوت موندم و بعد رفتم فایلو گوش دادم
خدای من از زبان استاد داره میگه ترسهات چیه
اومدم کامنت خوندم و بیشتر در خودم جستجو کردم
دیدم وای خدای من ، چقدر من پر ترسم
هر روز ذهنم میگه یاسمن اصلا چرا میخوای بری ؟! مشهد خونه دارین کار داری ، میای خونه فرات آمادس
با این فایل فهمیدم من از تنهایی میترسم از اینکه برم تهران تو خوابگاه زندگی کنم میترسم از بی پولی میترسم
من از بی پولی از بچگی میترسیدم هنوزم این ترس هست از تموم شدن موجودی کارتم میترسم از اینکه با خانواده برم بیرون پول نداشته باشم میترسم از آینده میترسم از اینکه هنوز زیاد نمیدونم ب چ کاری علاقه دارم ک باهاش پول زیاد بسازم میترسم از اینکه بگن موفق نشد میترسم از موفق نشدن میترسم از اینکه الگوی کسی نباشم میترسم
اینکه نتونم ناجی خانواده باشم میترسم
از اینکه بخوام کسی رو وارد زندگیم کنم میترسم
حتی گاهی از اینکه ب اصطلاح بی حجابم میترسم
ب قول یکی از بچه های سایت فقط ادای غیر مذهبیارو در میارم ولی درونم پر باورهای مذهبی غلطه
استاد ممنونم ک گفتین بنویس الان دیدم چقدر ترسها دارم ک خودمم واسم سواله ولی دنبالش نرفتم
هنوز اینقدر مدارم بالا نرفته ک بتونم تجزیه تحلیل کنم هر چند توی این یک سالی ک هدایت شدم ب سایت خیییییلی بهتر شدم دستاوردهای خیلی خوبی ب لطف الله داشتم ولی هنوز ب خودباوری نرسیدم هنوز اونطور ک باید خدارو نشناختم درکش نکردم
ولی دارم میبینم با وجود این ترسها خدا چقدر تا الان تو زندگیم پررنگ بوده خداروهزاران مرتبه شکر
یه صدایی ته قلبم میگه یاسمن آینده خییییلی درخشانه نگران نباش همینطور لاک پشتی قدم بردار چون دستت تو دست خداست
خدا جوووونم شکرتتتتتتت
به نام خداوند بخشنده مهربان
به به چه زیبا حالی دارم …
چه لذتی ، چه شوری و چه لبخندِ رضایتی …
سعی می کنم تک به تک ترس هام رو بشناسم و اونها کنار بذارم
از تاریکی و تنها بودن می ترسیدم ، رفتم تو دلش
تنهایی به کوه و جنگل رفتن ، می ترسیدم ، رفتم تودلش
از سگ ها می ترسیدم ، رفتم نزدیکشون و نوازش کردمشون
از پول ساختن می ترسیدم ، ولی شروع کردم
از خودباوری و تغییر می ترسیدم ، ولی شروع کردم
خیلی در ابتدا ، مسیر برام مبهم بود
ولی 1194 روز پیش بود ، که خدا دستم رو گرفت
ترس هام یکی یکی نمایان شدند.
شکرت خدایا برای این احساس رضایت و شادی درونی الانم ، که همه از فضل توست
الهی شکرت برای این انرژی بی نهایت عالی که الان در وجودم شکل گرفته
الهی شکرت که تسلیم تو شدم و عقل و ذهن خودم رو کنار گذاشتم
چقدر شیرین و لذت بخشِ احساسِ آرامش و شادی ای که حاصلِ تسلیم بودنِ در برابر معبودِ
نتیجه عمل کردن به آموزش های توحیدی ترین استاد جهانِ
احساسی دارم از جنس خودباوری که بر پایه های توحیدی بنا نهاده شده
درسته که این بنا ، نو پا هست و تازه ساخت هست ، ولی در مسیر تکاملِ
1194 روز پیش سنگ بنای این خودباوری بنا نهاده شد.
1194روز پیش در مسیر اصفهان به تهران ساعت 2 بامداد ، به دلیل یک ناخواسته شدید ، حال عجیبی داشتم و ترس غریبی هم داشتم ، قرص ماه کامل رو دیدم ، در همین حین در لیست موزیک های ماشین رسیدم به آهنگ ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی و بارها و بارها گوش کردم.
ارتباط واقعی من با خدا همونجا اتفاق افتاد.
تو دل کویر پیداش کردم
در پی رخ دادن یک ناخواسته
و هدایت شدن به ابراهیمی ترین انسان
و همونجا تو مسیر و در دل شب که خانواده هم تو ماشین خواب بودند ، خداوند هدایتم کرد به فایل لایو استاد عباسمنش و استاد عرشیانفر
همون پشت فرمان تا تهران موبایل رو گذاشتم جلوی خودم و با هدفون تا خود خونه گوش کردم .
و اولین بار چشمانم به روی ماه استادم منور شد
به توحیدی ترین و ابراهیمی ترین استاد زندگیم
من شدم شاگردِ بهترین استادِ روی زمین…
این خودباوری و حال خوب ، این توحیدِ نوپا ، این انرژی عالی ، این شور و شعف ، این احساس رهایی و این هدفمند بودن ، نتیجه دوره 12 قدم ، دوره عزت نفس و رسیدن تا جلسه پنجم دوره کشف قوانین هست.
که همه از فضلِ رب منِ
این خودباوری نتیجه هزاران بار شنیدن صدای استادم در دوره عزت نفس هست : هر کسی در هر جای دنیا تونسته به هر موفقیتی برسه ، پس من هم می تونم فقط باید مثل اون باور کنم و عمل کنم
این احساس عشق و علاقه و رضایت ، حاصل جمله استادم هست در جلسه چهارم کشف قوانین زندگی تو خدایی هستی در این کیهان
این احساس نتیجه باور داشتن به استادم هست
نتیجه آموزش پذیر بودنم
نتیجه باور قلبی داشتن به تک به تک حرفهای استادم
خدای بزرگ و مهربانِ من ، همه و همه از فضل توست
.
دو روز پیش ، شنبه (هفتم تیر ماه ) برای من یک روز بزرگ بود
این روز رو نوشتم برای خودم در دفترم
یک فصل جدید در زندگیم
وارد شدن در دل یک ترس بزرگ
که تا قبل از این آموزش ها جرات فکر کردنش رو هم نداشتم!!!
یک قدم بسیار بزرگ به سمت خلق ارزش
برداشتن اولین قدم که توسط خالق توانای من ، به من الهام شد .
مسیری که 3 ماه پیش به من گفته شد.
3 ماه پیش که نویزها و حواشی رو حذف کردم ، وقتی خودم رو به خدای بزرگ و بلند مرتبه سپردم ، وقتی به احساس عجز و تسلیم بودن رسیدم ، وقتی از مسیر غلطی که فکر می کردم درسته (بازارهای مالی و ارز دیجیتال) اومدم بیرون ، وقتی مثل موسی گفتم و نوشتم که خدایا من به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم ، وقتی خودم رو بمباران کردم با توحیدی ترین و بهترین ترین و آگاه ترین و موفق ترین و ابراهیمی ترین استاد زندگیم ، اون وقت
الهامات یک به یک گفته شد…
راه برام هموار شد
مسیر به من گفته شد
3 ماه پیش واضح و شفاف به من گفته شد :
حالا فهمیدی که باید برگردی پیش ما ؟؟
خوش اومدی …
همه رو تو کامنت برای بقیه دوستانت بنویس …
بنویس … بنویس که خیلی کار داری … باید رشد کنی ، باید اساسی تغییر کنی ، باید از نو ساخته بشی
مثل تمام اعضای بدن که هر شش ماه یکبار می تونند کلا نو بشوند ، تو هم باید تغییر کنی
ما کمک می کنیم به هرکسی که بخواد تغییر کنه
و تو خواستی ما هم اجابت کردیم
ما منتظر تو بودیم درسته دیر اومدی و بالاخره اومدی
اشکهات رو پاک ، باید کامنت رو ادامه بدی …
مگه تو ورزش کاراته ، اولش ، شاگرد نبودی ؟؟
رشد کردی و بالا و بالاتر رفتی
مگه تبدیل نشدی به آموزش دهنده کاراته؟؟
سال 73 شروع کردی به آموختن کامپیوتر .
مگه چند وقت بعد ، تبدیل نشدی به آموزش دهنده کامپیوتر در بین دوستان و فامیل و بستگان و همکارانِ آن زمان؟؟
مگه تو شرکت نیوشا تبدیل نشدی به آموزش دهنده محصولات گیاهی و طب سنتی و اصول موفقیت ؟؟
مگه تو شرکت هواپیمایی تبدیل نشدی به مدرس CARGO ؟؟
ما این همه به تو توانایی دادیم
صدای خوب ، چندین بار از زبان انسان ها به تو گفتیم ، که چه صدای زیبایی داری !!؟؟
ظاهر زیبا
قدرت بیان
عشق به آموزش
یادت رفته از سه سال پیش چقدر کلیپ های توحیدی با صدای استادعباسمنش ساختی ؟؟
روزها و ساعت ها وقت می ذاشتی و کلیپ های انگیزشی درست می کردی و با عشق برای همه ارسال می کردی؟؟
هنوز تو پیج خودت موجوده …
اصلا دقت کردی که تمامی پست های تو همگی درباره موفقیت و توحید ورزش و سلامتی هستند؟؟
علت این کارها چی بوده؟؟ بابت این کارها پولی از کسی گرفتی ؟؟
چند نفر مثل خودت میشناسی که انقدر عاشق نشر توحید باشه ؟؟
آره عزیزم …
علت ، عشق به آموزش بوده .
علتش همون رسالتی هست که در وجودت قرار داده بودیم ، ولی تو ، سالهای سال به حرف ذهنت گوش کردی و اون مسیری رو می رفتی که فکر می کردی درسته!!!
ما بارها و بارها و در طول زندگی از زبان انسان های مختلف به تو گفتیم…
ولی صدای ما رو نشنیدی ..
بارها هم شد که شنیدی ولی ، ترس داشتی
یادته روزهایی که ساعت های برای هر کسی که تو مدارش بودی از قوانین صحبت می کردی؟؟
بنده من …
یادت اومد در اصفهان و تهران و در محل کارت ، بارها و بارها، ساعت ها برای اطرافیان با عشق و شور از قوانینی که یادت گرفته بودی صحبت می کردی ؟؟ و بارها و بارها دَستانِ ما به تو گفتند که چقدر خوب صحبت می کنی ؟؟
یادته زمانی که با دوستان مذهبی خودت که دروس حوزی خوانده بودند و از لحاظ مدرک از تو بالاتر بودند ، ساعت بحث می کردی و کم نمی آوردی ؟؟
ما اونجا هم با تو بودیم…
پولی بابت اون سالها و اون صحبت و بحث و گفتگو ، دریافت کردی ؟؟
نه !!!
همه چیز ما بودیم
پس الان هم نترس و اندوهگین نباش
به همین دلیل صدای خوب بهت دادیم
اشک هات رو پاک کن ….
عزیزم سرشت تو و عشق تو این بود…
یادته چندین بار از زبان انسان ها شنیدی که ، جواد بیا همین صحبت های خودت رو تبدیل به فایل کن ؟؟
یادته تو اصفهان که بودی ، یک از دوستانت از تو درخواست کرد سوره لیل رو که از استادعباسمنش یاد گرفته بودی رو براش توضیح بدی و یک فایل یک ساعته درست کردی و فرستادی و چقدر برای دوستت و خانواده اش مفید واقع شد؟؟
آیا بابت این کار پولی گرفتی ؟؟
نه عزیزم این عشق و علاقه تو بود
یادته تو نیوشا چقدر کلاس برای بقیه برگزار کردی ؟؟ بدون یک ریال دستمزد ؟؟
آیا بابت این کار پولی گرفتی ؟؟
نه عزیزم اون هم از عشق و علاقه دورنی تو نشات می گرفت.
الان هم شاگرد استادت هستی ، برای همیشه شاگرد استادت هستی.
هر استادی یک روز شاگرد بوده.
مثل کاراته ، روز اول روز یادت بیار!!
نترس و اندوهگین نباش ، ما مسیر رو به تو خواهیم گفت
هر شاگردی می تونه با عشق و علاقه و اشتیاق سوزان ، مسیر استادش رو ادامه بده
مثل خیلی ها ورزشکارها که شاگرد بودند و بعد مربی شدند
خیلی از موسیقی دان ها
خیلی از بازیگرها
مثل خیلی از دانشجوها که پله پله رشد کردند و راهِ استادشون رو پیش گرفتند.
خیلی ایمان می خواد ، مسیر بسیار نامعلومه
ولی توش عشق داری
تو علاقه داری
تو برای این کار خلق شدی
تو بارها و بارها برای دیگران مفید واقع شدی بدون چشم داشت…
بنده من ، این مسیر توئه
هر آنچه که یادگرفتی و عمل کردی رو به دیگران یاد بده
رفتی سراغ قوانین جسم و سلامتی ، تحقیق کردی و روزها نوشتی و بررسی کردی و خودت عمل کردی و نتیجه گرفتی ، اوکی مبارکت باشه جسم سالم و وزن عالی و انرژی عالی ،
مبارک باشه چربی سوز شدن بدنت
مبارکت باشه ،چون بدون دوره سلامتی استادت ، خودت رفتی دنبالش
استادت نشانه ما برای تو بود
آفرین که خودت در این مورد تلاش کردش…
مبارکت باشه احساس آرامش درونی
مبارکت باشه مثبت اندیش بودن
مبارکت باشه توحیدی بودن
مبارکت باشه اعتماد به نفس نوپا …
مبارکت باشه
حالا باید همین ها رو به انسانهای دیگه انتقال بدی
نترس و محزون نباش درسته مسیر سخت ، ولی همه چیز به اراده ماست
ما به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
با صداقت و با عشق شروع کن
جمع کردن انسان به دور تو به عهده ماست
از استادت الگو بگیر و حرکت کن
در بندرعباس و در انفجار مخازن و در کلاس های دانشگاه بندرعباس و در سمینارهای تهران ، ما کنار استادت بودیم
الان هم کنار تو هستیم
تو شاگرد خوبی باش و فقط ادامه بده
مابقی به عهده ماست
مدیریت و کیهان و کهکشان ها به عهده ماست
مدیریت تمام خلقت با ماست
دیروز مطلبش رو خوندی که ، هیچ عدد کوانتومی در اتمِ ذراتِ مختلف در کره زمین و در کل کهکشان با هم برابر نیست؟؟؟
این ها همه قدرت ماست
ما دست بالای همه هستیم
این کار تو و مسیر تو ، یعنی خلق ارزش یعنی گسترش جهان ، یعنی ذات خودِ ما
ما هم جهان رو گسترش میدیم
و هر کس که خودش رو و ما رو باور کنه ، دستش رو می گیریم و میشه خالق زندگی خودش
میشه خالق ارزش
و هر کسی که میخواد در مسیر ما باشه باید به اندازه خودش ارزش خلق کنه
باید عشق خودش رو تبدیل کنه به ارزش ، برای سایر مخلوقات ما
جهان رو گسترش بده
هر کس با کلام مخصوص خودش
با روش شخصی خودش
هر گلی یک بوی داره
تو یک نسخه بی نظیر و بی مانند هستی
استادت یک نسخه و یک نشانه بی نظیر از ما هست
نجواها رو خاموش کن
بقیه چی می گن ، بقیه چه نظری دارن ،بقیه تایید می کنند یا نه ، اصلا ذره ای برات مهم نباشه
توجه کن به الهام و وحی ما
اگر ما رو باور داری
هر انسانی برای افرادی که در مدارش قرار دارند ، می تونه ارزش خلق کنه
بسم الله این گوی و این میدان
چه کسی بهتر و عالی تر از بنده منتخب ما سید حسین عباسمنش که در سر راهت قرار دادیم؟؟
فکر کردی همینطور بدون هدف در مدار استادت قرار گرفتی ؟؟؟
تو خواستی ، پرسیدی و درخواست کردی ما هم جواب دادیم ، مابقی به عهده خودته . بعدا نگی که خدایا چرا جواب من رو ندادی ؟؟
تو مسیر رو پرسیدی و ما راه نشادن دادیم
یادته که می گفتی :
ای که مرا خـوانـده ای ،راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم بـده
بر قـدمت همچـو خاک، گریه کنـم سوزناک
گِل شد از آن گریه خاک ، روح به جانم بده
از دل شـب می رسـد، نـور سـرا پـرده ها
در سـحــراز مشرقت،صـوت اذانـم بــده
سر خـوشـی این جـهـان، لـذت یک آن بُـود
آنچـه تو را خـوشـتـر است، راه بـه آنـم بـده
1193 شب پیش ، در دل همون شب، تو کویر که دلت گره خود به ما ، از دل شب رسید ، نور سرا پرده ها…
آنچه در وجودت داشتی ولی از آن آگاه نبودی رو به تو ، قوی تر و رَساتر الهام کردیم…
از قبل هم الهام کرده بودیم ولی ندای ما به تو نمی رسید ، چون صداهای دیگه برات رساتر و قوی تر بودند!!!
بسم الله اگر ایمان داری ، حرکت کن
حرکت کن تا رحمت و مغفرت و نعمت ها و معجزات ما رو بیشتر و بیشتر ببینی
همه چیز به خودت بر می گرده
پاداش ها در راه هستند
تو باید حرکت کنی ،هر قدم رو برات مشخص می کنیم ، با قدم های بعدی کاری نداشته باش ، این یعنی ایمان و باور به ما
ما فقط خوب و بد رو الهام می کنیم
هیچ اجباری در کار نیست ، ما این اختیار رو به خودت وارگذار کردیم
مسیر بسیار چالش برانگیز و سخت است
.
.
چشم خدایا من
لبیک
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.
گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، خدایا گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمتها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم.
و من پنج شنبه رفتم تو خونه
خونه ای که خدا برای من خالی کرد
به قول استاد در جلسه 5 کشف قوانین ، وقتی تصمیم می گیری که با عشق و علاقه به سمت هدفت حرکت کنی ، خدا برات فضا و مکان رو محیا می کنه
10 روز ، پیش به طرز کاملا هدایتی خانواده ام رو بردم اصفهان. قرار بود عمل کیسه صفرای همسرم در تهران انجام بشه ولی ایشان در لحظه آخر تصمیم گرفت بره اصفهان عمل کنه و برای طی کردن دوره نقاهت پیش خانواده شون بمونه.
روزی که قرار بودم برگردم تهران ، تو بیمارستان کنار همسرم داشتم فایل جلسه 5 رو گوش می کردم . پیش خودم گفتم خدایا شکرت شرایط به شکلی رقم خورد که من به تنهایی تو منزل می تونم تمرکزی رو مطالعه و تهیه فایل هام کار کنم.
رسیدم به آخر جلسه 5 جایی که خانم شایسته گفتند : وقتی هدف داشته باشی ، جهان شرایط رو جوری برات رقم می زنه که حتی خانواده ات میرن مسافرت و شرایط برای آرامش و تمرکزت محیا میشه
به الله قسم در همین موقع برق از سرم پرید گفتم خدایا شکرت ، کلامی رو به گوشم می رسونی که نیاز دارم …
لبخند خدا روی لب هام نشست و فقط گفتم خدایا شکرت چقدر دقیق و درست و منزهی…
یک مهر تایید دیگه زدی پای قوانین بدون تغییرت و آموزش های استادم
و از پنج شنبه صبح با توکل به خدا شروع کردم
برای یک حرکتی که روزها ازش می ترسیدم ، ولی انجام دادم
تهیه یک فایل صوتی
در مورد اعتماد به نفس
و ارسال در گروه مهارت آموزی مدرسه دخترم
گروه کارگاه مهارت های زندگی
قبلش جهان من رو هدایت کرد به شرکت در کارگاه مهارت های زندگی در مدرسه دخترم ، زیر نظر یک دکتر روانشناس عزیز که سالهاست روانشناس مخصوص بچه های مدرسه هستند و برای اولیا هم کارگاه برگزار می کنند.
بارها و بارها در این جلسه شرکت کردم و چندین بار دکتر عباسپور عزیز و سایر اولیا ، من رو به خاطر تغییرات عالی که در طول 2 سال گذشته داشتم تشویق کرده بودد.
و جمعه ساعت 18 تدوین فایل ها آماده شد و ارسال کردم.
ترس من از بین رفت
تا لحظه قبل از ارسال هم نجواها در حال انجام وظایف خودشون بودند :
آخه پسر ،کارگاه خودش دکتر روانشناس داره
فکر عکس العمل پدرها و مادرها رو کردی؟
ولش کن بیکاری؟؟
و من این صدا رو خاموش کردم و گفتم
این چیزی هست که خدای من به من گفته
و قطعا اتفاقات بعدی هر چی باشه خیر هست
الهی شکرت. اگر تو پشت هر تصمیم و حرکتی باشی ، ترس ها از بین می روند
نتیجه ها عالی می شوند
بعضی اولیا متوجه نشدند که این صدای جواد بایرامی ، پدر هلیا بایرامی هست و تحسین می کردند که چه پادکست عالی و تاثیر گذاری !!
پیام دادند که : پادکست کدوم روانشناس یا مدرس انگیزشی هست؟؟
بعد از اینکه متوجه می شدند که من هستم ، کلی تعریف و تمجید و تحسین
خدای مهربان سپاسگزارم که دستم رو گرفتی و هدایتم می کنی به مسیر کسانی که به آنها نعمت عطا کرده ای ، نه گمراهان و مغضوبین
خدایا شکرت مثل یک پدر مهربان که دست فرزندش رو می گیره ، دست من رو گرفتی و از این مرحله و از این ترس من رو رد کردی
خدای مهربان ، شکرت که هر روز شاگرد بهتری برای استادعباسمنش نازنینم هستم
خدای مهربان ، شکرت که وارد دل ترس هام شدم و تو در زمان مناسب مسیر رو برام روشن می کنی
خدای مهربان همه چیز تویی …
الحمدالله رب العالمین
بنام خداوند دانا وحکیم
سلام به استاد ارجمندم وبانو شایسته عزیز ودوستان الهی ام در این سایت الهی
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1)
مِن شَرِّ مَا خَلَقَ (2)
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (3)
وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (4)
وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (5)
بگو: پناه مى برم به پروردگار سپیده دم.
از شرّ آفریده هایش.
و از شرّ تاریکى شب، آنگاه که همه جا را فراگیرد.
و از شرّ افسون گرانى که در گره ها مى دمند.
و از شرّ هر حسود آنگاه که حسد ورزد.
سپاسگزارم استاد بابت فایلهای ارزشمندتون که چه به موقعه هم روی سایت قرار میگیره
من قبلا از بلندی میترسیدم الان هم ولی خیلی کمتر شده وسعی کردم یکی دوبار باهمسرم برم کوه ویکی دوبار از چهارپایه بالا برم به همین دلیل هردفعه سعی کردم با ترسام روبه رو بشم
استاد طبق الگوهایی که شما فرمودید، من از تغییر از اینکه نکته امنم را ترک کنم میترسیدم 15 سال با اینکه میدونستم من تو شرایط بهتر وحقوق بالاتری میتونم کار کنم چون از تغییر میترسیدم وباور کمبود داشتم از محل کارم بیرون نیومدم وهر روز مسئولیتهای بیشتر وبیشتر برعهده من گذاشته شد تا اینکه بعد از این سری فایلها وفایلهای توحیدی دیگه تقلایی نکردم، دیگه برام مهم نبود تو شرکت اوضاع چه جوریه وحتی به همسرم گفتم استعفا میدم میام بیرون چونطبق آموزهای شما باور کردم تغییر ورویارویی باترسها مرا بزرگتر میکنه به همین خاطر به مدیرم گفتم نیروی جایگذین برا من بگیرید واز آن روز چقدر رها شدم
یه نکته دیگه که فکر میکردم در من کم رنگ شده یا حتی از بین رفته ترس از قضاوت دیگران بود وقتی دیشب با همسرم رفتیم دم حسینیه با دوستم کار داشتم گفت بیا تو حسینیه گفتم نه پوششم مناسب نیست دوستم گفت نه بعد با خودم فکر کردم چرا نرفتم درصورتی که من همیشه با شالم فقط مانتو م یخورده اندامی تر بود مچش گرفتم گفتم پس من هنوز از قضاوت دیگران میترسم
ازتنها موندن وتنها خوابیدن میترسیدم ولی به لطف آموزه های شما وباور به اینکه خداوند در همه حال مراقب من هست وکنار منه این ترس در من از بین رفت
وترسهایی که هنوز با من هست استاد من بشدت از مارمولک میترسم
از سگ میترسم
امید که بر این دو ترس هم غلبه کنم
سپاسگزار وجودت استاد ممنون
به نام الله یا رفیق من لا رفیق له
سلام به استاد عزیزم و همراه همیشگیش با نو شایسته
سلام به همگی دوستان توحیدی ام.
من هنوز نتونستم برای فایل توحید عملی 9 چیزی بنویسم هنوز اندر خم یک کوچهام،هنوز نکته برداری از فایل برام تموم نشده،اما با مبحث جدید استاد که مطرح کردند به نام الگوهای تکرار شونده ترس خیلی آشنا به خاطر همین تصمیم گرفتم اول صلاتم رو برای این فایل کامل کنم و کامنت بگذارم.
من تقریباً از شروع هر کار جدیدی میترسم ولی از کوچیکش شروع میکنم. من سالها با اینکه گواهینامه داشتم از رانندگی کردن میترسیدم تا اینکه این اواخر به خاطر مهاجرت مجبور شدم دوباره امتحان رانندگی بدم میترسیدم اما تمرین کردم از اتوبان رفتن میترسیدم از کنار ماشینها رد شدن میترسیدم. اما میدونستم باید انجامش بدم چون تو دوره عزت نفس تو تمرین جلسه اول انجام کارهایی که بارها و بارها به تعویق میندازید نوشته بودمش و متعهد بودم برای انجام دادنش.
از جاهای خلوت شروع کردم اتوبان رو به محض ورود از اولین خروجی خارج شدم یه مسیر کوتاه ،دفعه بعد دوباره امتحانش کردم مسیرهای طولانیتری رو آهسته آهسته طی کردم الان خیلی بهتر رانندگی میکنم تا الان رسیدم به 20 دقیقه تو اتوبان رانندگی کردن. در مورد مهاجرتم هم همینطور بود ترمز اصلی من ترس بود همونی که مانع میشد من به خواستم برسم تا انقدر طول کشید که نه دیگه جایی برای موندن داشتم نه پایی برای رفتن،تا وقتی یکی که خودش تجربه مهاجرت داشت بهم گفت نمیشود بخواهی بری تو دریا و نخواهی پاهات خیس بشود،در واقع اون موقع تازه با قوانین هم آشنا شده بودم اما هنوز با استاد آشنا نشده بودم همین آشنایی با قوانین کمک کرد بهم، که کمی آروم بشم و از اضطرابهایی که ناشی از ترسم بود کم بشود.
مورد بعدی که هفته پیش برام اتفاق افتاد دندانپزشکی بود. دکتر بهم گفت دو تا از دندونات احتیاج به روکش داره ولی من چون ذهنیت خوبی از روکش کردن نداشتم چون الگوهای دیده بودم که با روکش کردن بیشتر دچار دردسر شده بودند میترسیدم. روی یونیت بودم و دسترسی به هیچی نداشتم ترس و اضطراب خیلی شدید منو گرفته بود به طوری که میخواستم پاشم با اینکه آمپول بیحسی هم زده بودم. اونجا بود که خدا رو صدا زدم گفتم فقط تو میدونی که این کار درسته یا نه یه جوری بهم بگو که خیالم راحت بشود و آروم بشوم. بعد یهو انگار یه پازلی رو که به هم ریخته بود تو ذهنم مرتب کرد بهم گفت کی امروز کلاست را کنسل کرد، با وجود معلمی که هیشه یه دقیقه زودتر از شروع کلاس حضور غیاب میکرد؟کی امروزکارفرما را وادار کرد همسرت را اجباراً مرخصی بدهد و بعدش هم پشیمون شد و باعث شد که همسرت الان پیش تو باشه؟کی امروز به دلتون انداخت زودتر از وقت تعیین شده مراجعه کنید به دندانپزشک که کارتون زودتر انجام بشود ؟کی به دل دندانپزشک انداخت با اینکه سرش شلوغه و تو دو ساعت زودتر از وقتت اومدی بازم ردت نکند بگوید بشین ببینمت؟کی همه اینا رو طوری چید هم به دندانپزشکیت برسی هم بتونی بچههاتو ببری چشم پزشکی و به همه کارهات برسی؟بعد یک خاطره دورتر را بهم یادآوری کرد،یادته روز عقد میترسیدی به همسرت جواب بله بدهی با اینکه من گفته بودم بهت کار درستی است. میخواستی از سر سفره عقد پاشی ، میترسیدی نجواهای ذهنی اومده بود سراغت، شکها ،تردیدها، اما غلبه کردی. و حالا سالهای سال است داری با کسی زندگی میکنی که عاشقته و از کنارش بودن لذت میبری.
خدایا ممنونم تو همیشه کنارم بودی تو همیشه دستم را گرفتی منم که دچار ترس و شک میشوم کمکم کن مثل همیشه یا رفیق من لا رفیق به.
به نام خداوند بخشاینده
سلام استاد عزیزم و دوستان خوبم
مورد دوم)ترس از بی پولی
موجودی حسابم از مقداری اگه کمتر بشه ترس و استرس فراوانی سراغم میاد
این ترس منو از زندگی میندازه افسرده ام میکنه ، باعث میشه زیاد بخوابم ،بداخلاق بشم، سفرنرم ، و کلا مختل شدن زندگیمو حس میکنم
این ترس اونقدر شدیده که منو زیر و رو میکنه
کمی بهتر شدم اما هنوزم هست و میزان موجودی حسابم ارتباط مستقیمی روی حال و احساسم داره
همیشه دوست دارم با پشتوانه مالی جایی برم یا کاری رو شروع کنم
چرا اینجوریم؟؟؟؟؟
چون باور دارم فقط با پول احساس خوب بوجود میاد.
باور دارم با پول میشه سفر رفت
با پول میشه کاری رو شروع کرد
با پول من ارزشمندم
با پول من زنده ام
با پول شناخته میشم شخصیتمو به پول گره زدم
در یک کلام چون به پول وابسته ام و…..
داشتن پول خوب ومعنویه ولی وابستگی به پول باعث میشه با ازدست دادنش احساس کمبود و احساس بدی داشته باشم
وابستگی به پول باعث میشه حتی موقع داشتنش ،نگران تموم شدنش باشم .
این ترس برای من یک الگوی تکرارشونده س بارها پیش اومده که وقتی پول دارم شادم به محض کم شدنش میترسم و احساسم بده همین ترس باعث شده هرچندسال از نظر مالی صفر بشم میگن از هرچی بترسی سرت میاد!
من به دل این ترس ورود نکردم بخاطر همین همچنان داره تکرار میشه
باورهای مخرب دیگه ای پشت این موضوعه مثلا اینکه
پول در آوردن سخته
پول کمه و فراوانی رو باور ندارم
طبیعیه گاهی شکست بخوریم یا بی پول بشیم
باورندارم شخصیت پولسازی دارم
با بی پولی میخوام احساس قربانی بودن داشته باشم و بقیه دلشون بسوزه!!!
پولدارا آدمای خوبی نیستن و……
از ی طرف بی پولی رو ناآگاهانه دوست دارم و از طرفی با بی پولی ترس از کمبود سراغم میاد
چطور میتونم این ترسو برطرف کنم؟
…باور به اینکه من به خودی خود ارزشمندم چون از روح خدایی در من دمیده شده و وجودم به هیچ عامل بیرونی وابسته نیست.
…سفری که در پیش دارمو با همین پول کمی که توی حسابم هست آغاز کنم تا ببینم بی پولی چیه و ببینم خداوند خلف وعده نمیکنه
….تلاش کنم باورای ثروتسازمو تقویت کنم تا دچار بی پولی نشم باورهایی که از مذهب میان و ثروتمندا رو نکوهش میکنن به نظرم خیلی تاثیر داره روی ترسم
ریشه ترسم از بی پولی فکر میکنم وابستگی عمیق به پوله و دومیش باور نکردن فراوانی های جهان
خدایا من نمیدونم تو بهم بگو
به نام خدای بخشنده مهربان عشق و معجزه و ثروت
سلام به بهترین استاد دنیا
سلام به مهربانترین استاد دنیا
سلام به خوشتیپ ترین استاد دنیا
سلام به توحیدی ترین استاد دنیا
سلام به شجاع ترین استاد دنیا
سلام به تاثیر گذار ترین استاد دنیا
سلام به با اراده ترین استاد دنیا
سلام به خانوم شایسته زیبا و دوست داشتنی
سلام به دوستان و همراهان ارزشمند بهترین سایت دنیا
استاد عزیزم تو آخرین طبیبی که لحظه های آخر به داد من رسیدی
تو نوری از خدایی که پیغام خدا را به گوش من رساندی
زیبا ترین بهاری
پایان انتظاری
برای من تنها تو یک حریم امنی
تو بهترین دوایی برای خستگی ها م
استاد عزیزم در مورد الگوهای تکرار شونده ترس که گفتید ،من خیلی فکر کردم که از چی میترسم ،استاد من الان دیگه از چیزی نمیترسم واقعا بخاطر اینکه من خیلی ترسها رو داشتم قبلاً و تجربه شون کردم
ترس از طلاق ،ترس از تنهایی .ترس از جدا شدن از خانواده ترس از جابجایی تو کار .ترس از تجربه های جدید .ترس از مستقل شدن و تنهایی زندگی کردن و قبول کردن مسئولیت .ترس از توهین ،تحقیر ،انتقاد …..
استاد الان که فکرشو میکنم میبینم منم یروزی خیلی از جدا شدن میترسیدم
خیلی از حرف مردم میترسیدم
ولی اونقدر تحمل کردم تا جهان با چک و لگد مجبورم کرد به جدایی
من یروزی خیلی میترسیدم از مستقل شدن و بیرون اومدن از منطقه امن ،ولی جهان با چک و لگد مجبورم کرد و مستقل شدم
من خیلی میترسیدم مسیولیت خودم و بپذیرم ،چه برسه به قبول کردن مسیولیت یکی دیگه ،الان چند ساله مسیولیت بچه هم با منه
من خیلی ترس از جابجایی و محل کار جدید داشتم ولی چند بار جابجا شدم
ولی خیلی ترسهای احمقانه و مسخره دیگه …
ولی الان میبینم چقدر بیخود بودن
دیدم من تونستم به خیلی هاشون غلبه کنم و از پسشون بر بیام
دیدم میشه ،دیدم چقدر راحت بوده ،دیدم واقعا ترسا فقط نجوای شیطانه
دیدم من تونستم از یه زندگی پر رنج و عذاب راحت بشم
دیدم تونستم مسیولیت یه بچه رو قبول کنم و هزینه هارو هندل کنم
دیدم تونستم مستقل زندگی کنم ،وسایل خونه بخرم ،تنها اساس کشی کنم ،خونه بگیرم ،کرایه خونه بدم ،ماشین برای خودم بخرم ،تفریح برم ،با بچم لذت ببرم ،غذاهای خوشمزه درست کنم خرید برم ،هر چی که دوست دارم برای خودم بخرم
دیدم من این توانایی ها رو داشتم ،دیدم خدا کمکم کرده ،حتی اون موقع که من مثل الان نمی شناختمش ،حتی اون موقع که من فکر میکردم شاید یکی از یه جایی با اسب سفید بیاد برای من همه این کارو بکنه ،همه اون وقتایی که من ترس داشتم و حواسم بهش نبوده .ولی اون کنارم بوده و حواسش به من بوده …
استاد عزیزم نمیگم الان ترس اصلا سراغم نمیاد ،چون نجواهای شیطان همیشه هست ،ولی دیگه هیچ ترسی مثل ترسای قبلم نیست ،من با خیلی هاش رو در رو شدم .هر ترسی هم میاد به خودم میگم از اون موقع که بدتر نیست ،که آواره بودی ،بی پول بودی ،بی عزت بودی ،بی اعتماد بنفس بودی ،بی استاد عباس منش بودی ،مهمتر از همه بی خدا بودی ،
به خودم میگم الان خدارو داری ،نه اون خدای قبلی که منتظر بود تو فقط یه تار موت بیاد بیرون تا بیچاره بشی
نه اون خدایی که از ترسش جرات صحبت کردن باهاش نداشتی
الان یه خدای مهربون داری ،یه خدای بزرگ داری ،یه خدای ستار العیوب داری ،یه خدای بخشنده داری که عاشقانه دوستت داره
به خودم میگم الان استاد عباس منش و داری هر جمله و کلمه اش کلی بهت کمک کرده و امید و انگیزه و شوق و آورده تو زندگیت
به خودم میگم الان خانوم شایسته رو داری بهترین الگو هست برات از خونه داری و سلیقه اش گرفته تا موتور سواری و کارمند بودنش و عزت و نفس و اداره و اعتماد بنفسش و رابطه عالیش با استاد
با خودم میگم الان تو همین سایت کلی آدم ارزشمند داری که کلی کامنت زیبا و بی نظیر مینویسن که توام میتونی بخونی و لذت ببری و تجربه کسب کنید
با خودم میگم خیلی چیزا داری که بخاطرشون خدارو شکر کنی
با خودم میگم مریم خانوم به ترسات قدرت نده ،خودت و دوست داشته باش ،در لحظه زندگی کن ،نگران فردا نباش اگه مسئله ای باشه راه حل هم توش هست ،
با خودم میگم همون خدایی که تا حالا کمکت کرده از این به بعدم میکنه
با خودم میگم خدای دیروز و امروز ،خدای فردای تو هم هست
با خودم میگم با هر سختی آسانی هست
جلوی آیینه به خودم گفتم به روت نیار به روت نیار
گفتم سلام خانوم بیخیال نگو فردا چی میشه
دیگه بسه خانوم نگو تکلیف دردا چی میشه
گفتم سلام خانوم دیگه برام قانون من بعد قانون جنگه
ولی برنده اونه که میتونه خونسرد و آروم بجنگه
گذشت روزای بدم و بهترش اومد
هر کی بد بود باهام سرش اومد
دو تا بال درآوردم از خوشی از این سر تا اون سر شونم
پرواز میکنم آزاد و خوش
هر یه ترس وصد بار بکش
رسیدم به چیزایی که سخت بود یه روزی واسم باورشونم
استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم
شما و مریم عزیزم و به خدای بزرگ و مهربان میسپارم
خدانگهدار
بنام رب
سلام استاد جان
ترس چیزی بود که من باهاش بزرگ شدم
با اینکه پدرم یه ادم خیلی مذهبی بود و البته هست همیشه ما رو از همه چی میترسوند
از ادما بترسید چون ممکنه بلا سرتون بیارن
از کار کردن برای خودتون بترسید چون باید ادم یه کار دولتی داشته باشه و به کم قانع باشه
از خدا بترسید
از حیوانات بترسید تا بهتون حمله نشه
از از از
و البته تمام حرف ها باعث شده بود من یه ادم فوق العاده ترسو بار بیام
ادمی که تا بهش میگفتن بالای چشمت ابروعه گریه میکرد
میخواست از خودش دفاع کنه میترسید
ترس از تاریکی
ترس از تنهایی
ترس از روبرو شدن با مسائل
ترس از خدا
ترس از حیوانات
ترس از ناشناخته ها
ترس از قضاوت آدم ها
ترس از همه چی
استاد از وقتی رو خودم کار میکنم ترس هام کمتر شدن
از بین نرفتن اما خیلی کم شدن اما هستن هنوز
وقتی صحبت میکردید
متوجه شدم هنوزم ترس از طرد شدن دارم
مثلا قبلا همسرم ناراحت میشد از هر جایی من مدام میرفتم سمتش ازش سوال میکردم ببینم چرا ناراحته نکنه مقصر منم نکنه باهام حرف نزنه
اما وقتایی که خودم باهاش حرف نمیزدم خیلی حالم بد نمیشد چون اون طرد نمیکرد که
من داشتم طرد میکردم و خیالم راحت بود
چند ماهی میشه اون رفتارهای احمقانه رو انجام نمیدم اما انگار هنوز یه جاهایی وجود داره با شدت خیلی خیلی کمتر
و میخوام اونم از بین ببرم
استاد من ترس از ورود به مهمونی یا جایی که ادم های جدید باشن دارم که البته کمبود اعتماد به نفسمه
دارم کم کم روش کار میکنم اما انگار خیلی برام سخته ولی باید انجامش بدم
حالا جالبه توی کارم خیلی اعتماد به نفس دارم و با افراد جدید عالی ارتباط میگیرم اما وقتی از موقعیت کاری میام بیرون انگاری یه ادم دیگه میشم
اعتماد به نفسم میاد پایین
در مورد ترس از حیوانات و حشرات خیلی بهتر شدم
من شدیدا از حیوانات میترسیدم یعنی در حد سکته
اما اگاهانه دارم روش کار میکنم چند روز پیش رفته بودم بیمه برای کار همسرم
توی اتاق دو تا خانم بودن من یهو یه سوسک خیلی بزرگ دیدم اما چیزی نگفتم که اونا نترسن
یکی از خانم ها سوسکو دید از جاش بلند شد و ترسید و اون یکی هم دنبالش رفتن بیرون تا یه اقایی رو صدا بزنن
گفتم میخواید من بکشمش
گفتن اگه میتونی آره
منم خیلی راحت کشتمش
از تعجب مونده بودن و سریع هم کارمو انجام دادن خخخخ
خیلی کارهای این مدلی اگاهانه انجام دادم و ترس هام کمتر شده
ترس از تاریکی که اصلا از بین رفته
من از خدا میترسیدم باهاش قهر بودم فکر میکردم دوسم نداره اما الان عاشقشم هیچ ترسی ازش ندارم کلی باهاش حرف میزنم اونم جوابمو میده و شما باعث شدین من عاشقش بشم
شما راهو بمن نشون دادین
خدا شما رو سر راه من قرار داد تا به خودشناسی و خداشناسی نزدیک بشم
میدونم اول راهم
اما از روند خودم راضی ام
ممنونم استاد عزیزم بابت فایلاتون
عاشقتونم
مرسی استاد شایسته جونم
دوستتون دارم
خدایا شکرت
با سلام به استاد دوستان همفزکانسی وبا تشکر فراوان از استاد بخاطر پرسشهای درست وله موقع
اول این بگم که از وقتی که با این سایت آشنا شدم خیلی از ترسهایی که داشتمرفتم داخلش همین آخریش کامنت نوشتن بوده برای غلبه بر این موضوع سعی می کنم بنویسم وبرای من هم خیلی بهتر شد هم تونوشتنم سریع تر ودریت تر می نویسمترسم این بود که جمله سازیهام خوب نیست غلط می نویسم و….
ترس من الان ترس از فراموش کردن قوانین هست وعمل به اونها کاری که می کنم سعی می کنم هر وقت یادم افتاد بیام توسایت یک چیز جدید که یک لحظه اومد وسریعی خودشو قایم کرد این که اگر من رو خودم کار کنم وکارهام زیاد بشه وقت نکنم روی خودم کار کنم چی میشه این فکر خیلی اومد تو ذهنم که اونا بی که به موفقیت رسید میگن ما رو خودمون کار می کنیم ولی فکر میاد به ذهنم مهلت این شغلی که من دارم و باید هم تمرکز وهم انجامش بدی دیگه انرژی برات نمی مونه ومن الان به ذهنم میگم که افرادی رو به خدمت می گیرم که کار منو بهتر از من انجام بدن ومطمعنم
همچنین افرادی هستند مثل خانم شایسته ترس بعدی من این هنوز نتونستم کویررو ولکنم ودلیلهی مختلفی هست که برام منطقی می کنه ولی می دونن اینها منشعش ترس هست ترس از قضاوت شدن از حرف مردم ترس از این که نکنه بعداً بفهم که اشتباه بوده ترس از اقداماتی که باید انجام دهمودوست دارم خدا برام انجام بده تازه این نو اکامنتهای بچه ها فهمیدم وقتی کاری رو ول می کنم ی بخاطر این ترس از این دارم که نتونم انجام بدم وسریع میام بیرون
ترس بعدبم ترس از آگهی تبلیغاتی هستش که فقط یک با انجام دادم واتر کی ها متوجه شدم خیلی راحت دارم کارمو معرفی میکنم واین نشانه خیلی خوبی ترس از برش پارچه های مشتری رو دارم کلا ترس دارم نمی دونم چرابا این که در نودو نه درصد خوب می شن ولی هر بار ترس از خراب شدن دارم الان به ذهنم آمد شاید بخاطر این باشه که وقتی من پیش کی رفتم که خیاطی یاد بگیرم منو از این که پارچه مردومخراب کنم خیلی می ترسند وخیلی هم جای رادار برای دوخت می باشد که همش پارچه حدر دادن بود ترس از دست دادن عزیزانم هست که به خودم میگم همه چی دست خداست دست تو هیچی نیست که خیلی بهتر وارون تر شدم
ترس بعدبم از ناتوان شدن ولی پولی هست که دارم با دوره روانشناسی ثروت دارم کار می کنم ترسهای زیادی هست که فعلاً نمی دونم ترس از رانندگی هنوز ماشین ندارم ولی خانم هارو تحسین می کنم با سپاس فراوان
بنام یکتای هستی بخش
سلام…
من تو جلسه ی 6 دوره ی کشف قوانین هستم که به یکسری تضادها برخوردم که احساسمو بد کرده…و از خداوند درخواست کردم که هدایتم کنه…و هدایت شدم به این فایل….
دقیقا زمانی که من با چند سری الگوهای تکراری مواجه شدم که مربوط به ترسه هدایت شدم به این فایل …یکی از ترسهایی که الان دارم و هر روز به شکلهای مختلف برام تکرار میشه ترس از دست دادن پوله…که خیلی احساس منو بد میکنه…حتی خریدن چیزهای کوچیک که واقعا نسبت به درامدم چیز چشم گیری نیست یا خرجهای خیلی کوچیک خیلی حسمو بد میکنه و ترس از دادن پول مدام تو وجودم هست…میدونمم که ریشه اش عدم باور فراوانیه و از خداوند میخوام هدایتم کنه به منطق ها و باورهای درست…
موضوع بعدی ترس از دست دادن کارمو دارم مخصوصا زمانایی که یه مدتی رو تعطیل میشیم و از فضای کار دور میشم مدام ترس اینو دارم که کارمو از دست بدم که وقتی خیلی کندوکاو کردم دیدم ریشه اش دوتا باوره یکی عدم احساس لیاقت و یکی دیگه نیاز به تایید دیگران…
یعنی من فهمیدم که به خاطر این میترسم که کارمو از دست بدم چون از تایید نشدن توسط اطرافیانم به شدت وحشت دارم…و میترسم که ترد شم…چون فکر میکنم به اعتبار کاری که دارم خیلی برام ارزش و احترام قائلن اگر کارمو از دست بدم دیگه این احساس ارزشمندی رو دریافت نمیکنم…
مورد بعدی اینکه من به شدت از صمیمی شدن با ادمها میترسم…به چند دلیل یکی اینکه میترسم بخوان از زندگی خصوصیم سوال کنن و دوم میترسم از اینکه ازم درخواست کنن و من توانایی نه گفتن رو نداشته باشم یا اینکه میترسم از اینکه نه بگم و طرف مقابل از دستم ناراحت شه پس همیشه ترجیه میدم با هیچ کس رابطه ی صمیمی برقرار نکنم و درحال حاضرم هیچ دوستی ندارم.
ترس از قضاوت شدن دارم …و مدام رفتارمو چک میکنم خیلی محتاطانه حرف میزنم که کسی در موردم قضاورت بد نکنه…
مورد بعدی که سالهاست اینجوریم که به شدت از زنگ گوشی میترسم…یعنی فقط من دوتا مخاطب هست که موقع تماسشون نمترسم و جواب میدم به غیر از اون هر کسی بهم زنگ بزنه به شدت استرس میگم و کلی با خودم کلنجار میرم که ایا جواب بدم یا ندم …و خیلی موقعها جواب نمیدم و باعث میشه کلی ذهنم درگیر شه یعنی طرف چیکار داشت یا اگه دیدمش چه بهانه ای بیارم برای جواب ندادنم
یه موضوع دیگه که خیلی وقته ذهنم درگیرشه اینه که من همیشه از وقتی یادم میاداز اومدن مهمون ترس داشتم چه زمانی که مجرد بود چه الان که متاهلم… مادرم هم این الگو رو تو زندگیش داشته و فکر میکنم که تو باورهای من هم تاثیر گذاشته …ترسهای زیادی ممکنه داشته باشم ولی مواردی که در حال حاضر من باهاش درگیرم و میخوام که با پیدا کردن ترمزها و برداشتنشون حلشون کنم این چندتا مسئله است…
ایمان دارم که خداوند منو هدایتم میکنه به حل مسائلم چون خداوند اجابت میکنه هرکسی که اونو بخونه…
لایق بهترینها هستید
به نام ایزد یکتا
سلام به خانواده گرامی
بارها متوجه یسری الگوهای تکراری از جنس ترس وجود خودمو دیده ام منظورم فقط ترسیدن از یسری موقعیت ها و اتفاقات وحشتناک نیست بلکه ترس از انجام یه کار به تعویق افتاده یا کارهای معمولی مینشستم قبل از انجام دادنشون یه عالمه فکر میکردم و همینم باعث میشد که هی فکر بیشتر کنم و یه الگویی در وجود من تکرار بشه که برا انجام هرکاری یه عالمه فکر و ترس و ترمز بیا تو ذهنم که فقط باعث ترمزها و ترس های بیشتر در وجود من بشه
پریشب دیروقت بود رفتم در یکی از مکان های شهرم که یه جای متروکه و ترسناکه و یهو چندتا موجود ترسناک در تاریکی اومد به چشمم اما توهم بودن نه واقعیت
برای اینکه به ذهن خودم ثابت کنم که پریشب توهم زدم دیشب دوباره رفتم دقیقا از همون مسیر عبور کردم ولی هیچی نبود و هیچ اتفاقی نیفتاد
یکی از درس های بسیار خوبی که همیشه در ذهنم هست اینه که من هرزمان یسری الگوهای تکراری بخصوص کارهای به تعویق افتاده داره در ذهنم منو ناآروم میکنه بیام از انجام دادن کارهای کوچک شروع کنم اونوقت باعث میشه ذهن تا حدودی آرام بشه
اما یسری ترس های دیگه از کودکی با من هستند باید با کمک دوره عزت نفس روشون کار کنم تا حل بشند یکی از ترس های طولانی من مهاجرت کردن بود که شکر خدا الان مدتهاست وسطش هستم
خب برم سراغ بقیه ترس ها و به زندگیم معنای بیشتری بدم و قدرتمندتر بشم چونکه یه عالمه از پیشرفت های ما پشت همین سد تری گیر کردن
*حتی یکی از الگوهای تکراری ناخودآگاه من همین کامنت نوشتنه که هی به تعویق بندازه اما من با حجم کارهایی که چندروزه اخیر برام پیش اومده و الان هم ذهنم میخواست این کامنت رو به تعویق بندازه چرا؟ چونکه عادت کرده بگه الان کارهای دیگه مهمه یا کامنتت خوب نمیشه بذار برا بعد که بهترش به ذهنت بیاد یا بگه خب الان باید به چیزای دیگه فکر کنی و…اما من اومدم اینجا شروع کردم به تایپ کردن خلاصه این کامنت نوشتن ما هم جزئی از ترس های تکراری ست ولی خب باید از انجام کارهای کوچک شروع کنیم که فشار روانی کم بشه و ما آزادتر و سبک بال تر بشیم
و همینطور آروم آروم این الگوی ترس رو تغییر بدیم بسمت الگوی درس
البته من همیشه سعی بر همین کار دارم و شکرخدا از چندروزه اخیر یه عالمه از کارهای به تعویق افتاده و بظاهر کوچک رو انجام دادم که الان احساس رضایتم از خودم بیشتره*
اما در نهایت زندگی با تمام همین ترس ها مشکلات و تغییرهاش زیباست و رویایی ست من امروز داشتم از شهر خارج میشدم در ایست بازرسی یه ماشین زیبا دیدم اما مثل بقیه ماشین نبود برام بلکه یه تصویری از زیبایی و رویایی بودن زندگی رو برام نمایان کرد در واقع اون ماشین از لحاظ فیزیکی مثل بقیه ماشین ها بود اما اون لحظات ارتباط و زبان خداوند با من هماهنگ بود که داشت عاشقانه و رویایی باهام حرف میزد و چقدر من احساس زیبایی داشتم که اصلا نمیشه با قدرت کلام گفتش هرکسی باید خودش تجربه اش کنه تا این حرف منو درک کنه خدایا شکرت،،همون موقع این اومد به ذهنم که خدایا حال خوب و آرامش با هیچ عوامل بیرونی قابل خرید و بدست آوردنی نیست بلکه تنها هزینه اش فقط صرف انرژی درونی و نوع انتخاب احساس و تفکرات هر فردی ست
چونکه من همیشه سعی دارم تا عشق و شور و شعف در خودم رو بدون وابسته بودن به چیزخاصی داشته باشم دیشب چند نفر از دوستان عزیز که یکی شون از اقوام بود بهم میگفتند ما وقتی میاییم کنارت خیلی احساس آرامش میکنیم کاش شرایطی بود که میتونستیم هرچند روز یکبار بیاییم پیشت و ازت عشق دریافت کنیم
این نوع صحبتها یعنی اینکه من با خدای خودم هماهنگم چونکه اون خداست که داره اینکارهارو میکنه
خدایا دوستت دارم با وجود تمام این چالش های زندگی همچنین این دوستان عزیزی که اینجا هستند هم بینظیرند بی نهایت دوست دارم
خلاصه زندگی زیباست
در پناه عشق و عاشق همیشگی باشید.