پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان توحیدی چه قدر کامنت بچه ها حال آدم رو خوب میکنه و انرژی ما رو بالا میبره
خدایا شکرت
چه قدر خوبه استاد حرف از ترس زدید که باید شناسایی کنیم ترس هامون
از این که هنوز درآمدی ندارم ترس دارم
از مخالفت های همسرم برای شروع کار خودم ترس دارم
از حیوانات ترس دارم
از اجاره خونه ترس دارم
از صدای بلند ترس دارم
از خواب بد دیدن ترس دارم
از دعوا کردن چه خودم چه دعوای خیابونی ترس دارم
از حرف دیگران ترس دارم
از این که همسرم بیاد خونه نباشم ترس دارم یا دیر بیام
از خیابان به خاطر سرعت ماشین ها ترس دارم
از شنا و اسب سواری و رانندگی ترس دارم
از پیری ترس دارم
از مرگ ترس دارم
همش میگم خبر بد نشنوم ترس دارم
از ارتفاع و از زلزله ترس دارم
از گوشی که زنگ می خوره وقتی خوابم ترس دارم
از بی پولی ترس دارم
از خرج کردن هم ترس دارم
از غریبه ها ترس دارم
از معتاد ها ترس دارم
ازتنهایی ترس دارم
از تاریکی ترس دارم
از آلزایمر می ترسم
از لکنت زبان در صحبت کردن می ترسم آخه وقتی حرف میزنم بار ها پیش اومده که کلمات رو اشتباه گفتم
….
خدارو شکر بعضی از ترسهام کمتر شده ….ولی هنوز باید روی خودم کار کنم و با آموزه های استاد خودمو قوی تر کنم و پا روی ترس هام بزارم خداوندا خودت دستمو بگیر و قوی ام کن
مگه ما بی صاحبیم ما خدایی داریم قدرتمند که خودش گفته روی قدرت من حساب کنید، روی عشق من حساب کن، روی عزت الهی من حساب کنید، اجازه نده هر بادی تو رو بلرزونه…
کافیه رو خدا حساب کنیم و تغییر کنیم
(برای تو کلید موفقیت این است که در زندگی ات عادتی بسازی برای انجام کارهایی که از انجامشان ترس داری)
تا کی باید به ترسهامون باج بدیم مثلا من از حرف زدن توی جمع می ترسم، از رقصیدن توی عروسی می ترسم، تا کی باید ریموت من دست ترسهام باشه تا کی باید به این ترسها سواری بدم
باید جایی بایستم و پرونده شون رو ببندم
اگه ترس نبود انرژی من صد برابر بود…
جرعت ندارم جای جدید بروم، با آدمهای جدید برم، از نه گفتن می ترسم،از صحبت کردن با جنس مخالف می ترسم…
تا چهل سال باج دادم بسه دیگه تکلیف ام روشن میکنم
به خودم میگم چرا به موفقیت نرسیدی؟!
دلیلش ترسهام بود،کلیدش دست خودمه باید کاری برای خودم بکنم، باید زرنگ و باهوش باشم، بیدار شم از این خواب، وقت بزارم، بالغ بشم…
باید باور جدید خلق کنم خدا راه حل بهم میگه هیچ ترسی در خداوند وجود ندارد
من از تمام ترسهام بزرگترم کافیه برن توی دلشون
بچه ها من اسم ترسهام می نویسم مچاله می کنم نفس عمیق می کشم با قدرت بعد می سوزونم
من چند بار انجام دادم جواب میده
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند باشید
بنامخدا. منتظرم هدایت بشم واجازه نوشتن صادر بشه .هرچی فکر میکنم میبینم چقدر همه اینارو گه گفتین من از ش میترسم حالابعضیاشو کمتر بغضیاشو بیشتر..حالم گرفته شد.دارم باخود واقغیم روبرو میشم .باید بغلش کنم وبگم هر جوری باشی من دوست دارم عزیزم
میترسم ازاینکه تنهابمونم وطرد بشم . والبته خیلی بهتر شدم
از تغیر از ادمای جدید میترسم و خیلی کمتر شده برا همین تنها میرم رستوران یا تنها میرم تو مغازه هایی که دوسدارم ..وسیله ها رو نگاه میکنم وعمدا میرم تا ببینم چجوری باهام برخورد میکنن والبته که رفتار خوبی میبینم
ا اینکه گسب وکار خودمو داشته باشم واز پسش برنیام میترسم .تنهاچجوری از پس کارام .مشتریام ودخترم بربیام
از استخر واب میترسم وتا جایی میرم که زیر پام خالی نشه البته چند سال پیشرفتم کلاس وتا حدودی یاد گرفتم ولی باز گزاشتمش کنار والان دوس ندارم برم تستخر چون همون ترسا میاد سراغم
از رانندگی کردن میترسم بااینکه گواهینامه دارم ویه مدت ماشین داشتم وهر جا دوس داشتم میرفتم .وحالا هر جا میریم هپسرم هست دیگه..توجیه خوبیه
از انتقاد شنیدن میترسم.واگه بدونم همچین موقعیتی هست ازش فرار میکنم.
باید بگردم میدونم همش ریشه در بچگیم داره ورفتارایی که باهام شده وحرفایی که شنیدم و…..
این همه ترس از بی ایمانی میاد از شرک از اینکه خودمو تنها میبینم و حضور خدا رو خیلی کمرنگ میبینم وهمش باهاش دعوا دارم ..اخه این چه خداییه که همش میخاد حالتو بگیره .همش منتظره یه خطایی کنی ویه حال اساسی بهت بده ..
.واییییییی خدا چی دارم میگم ..همش از درونم میادبیرون ..خدایی که من تاحااا واشتم این مدلی بود …باید نوع نگاهم به خدامو عوض کنم تا زندگیم عوض شه…اخه اینا چیه . خدایا من فقیرم از هر خیری که از جانب تو به من برسه….
سلام به استاد و دوستان عزیز
بزرگترین ترس من شکست خوردنه
اینکه دست بزارم رو کاری و شکست بخورم باعث شده تو بیشتر اوقات زندگیم با بهونه های مختلف به سمت کار مورد علاقم نرم ،چون شاید دراون شکست بخورم
و ترس دیگرم هم حرف دیگرانه اگه شکست بخورم علاوه بر خودم دیگران هم ناامید میشن و شروع کنن به حرف زدن پشت سرم
بهونه منم غرورم بود که نه فلان کار اصلن در حد من نبود من لیاقت یه کار خفن و پرسودتری رو داشتم و اره من خیلی کلاسم بالاعه
ولی الان وقتی کاری روشروع میکنم تمرکزم روی موفق شدنو نکات مثبت اونکاره و سعی میکنم ذهنمو از روی شکست ،حرف بقیه و نکات منفیش دور کنم
یه نکته ای رو فهمیدم که هروقت کاری رو با انرژی مثبت شروع میکنم اون کار به راحتی تمام انجام میشه بدون کوچک ترین زحمتی از جانب من و برعکس
راجب حرف دیگران از ادمایی که همفرکانس نبودیم فاصله گرفتمو الان بیشتر با ادماییم که بیشتر درکم میکنن
اما هنوز کلمه شکست برای من خیلی تنش زاست و حس ترس وجودمو پر میکنه امیدوارم راح حلی پیدا کنم که بتونم واکنشمو در این باره کم کنم
با سپاس
سلام به استاد توحیدی من و خانم شایسته زیبا رو و دوستان نازنین و مهربونم دراین سایت توحیدی
من از تنها خوابیدن شب تو خونه میترسم ,همین جمعه گذشته بود که از روستامون برگشتم خونه شب رسیدم ساعت 12:40دقبقه شب ,باورتون نمیشه تا ساعت 3هی بیدارشدم هی خوابیدم ,از ترسم لامپ تو حیاط ,لامپ تو هال تو اشپزخونه همه رو روشن گذاشته بودم ,در ورودی هال هم قفل نمیشد ,رفتم چرخ خیاطی مامانم که قدیمی و سنگینه رو اوردم گذاشتم پشت در ,,تا ساعت 3که خواهرام هم رسیدن از روستا به خونه ,,باورتون نمیشه تا خواهرام رسیدن ,راحت رفتم تو حیاط گرفتم خوابیدم تا صبح ,,ترسم دیگه ام طرد شدن تو رابطه عاطفیم,,از اینکه کار اشتباهی بکنم و.نخوام کسی,بفهمه ترس دارم ,,از اینکه مردم درموردم حرف بزنن ترس دارم ,از اینکه دروغ بگم به عزیزدلم و بفهمه ترس دارم ,,از اینکه شب یا روز جایی تنها باشم ترس دارم مثل قبرستان مثل یه جای سوت و کور ,از رانندگی با اینکه خیلی بهتر شدم اما هنوز یه مقدار ترس دارم ,,مخصوصا تو شب رانندگی کردن ,اما از روز اولم خیلی بهتر شدم ,میگم بهتر چون روزای اول قلبم میزد بیرون اما الان راحتر از قبل میشینم اما با دقت و آرومتر ,,از مارمولک و مار وکلا خزنده ها میترسم ,البته ترسم از مارمولک هم.کمتر شده چون یه بار یه دونه مارمولک رو فرستادم اون دنیا و از اون موقع ترسم خیلی کمتر شده,,ترس دیگه ام ترس از دست دادنه ,ترس از دست دادن عزیز دلم ,,در مورد کار کردن درمورد رشته تحصیلیم هم ترس دارم ترس اینکه بگن تو چطور تو این رشته درس خوندی چیزی بلد نیستی ,ترس اینکه اشتباه کنم و حساب و کتاب و نرم افزار ,به خاطر این ترس اعتماد به نفس اینو هم نداشتم که برم جایی درخواست کار بدم و این باعث شد 12سال از گرفتن مدرکم بگذره و من تورشته خودم کار پیدا نکنم ,تا امسال که به لطف رب یکتا ,تو رشته خودم حسابداری مشغول به کار شدم که البته صاحب کارم داره بهم اموزش میده ,به لطف خدا ان شاالله سربلند بیرون بیام و یاد بگیرم ,توکل ب خدا خودش , ,ترس از اینکه بی پول بمونم ,,ترس ازاینده که ایندم چی میشه نکنه به جایی نرسم ایندم بدتر باشه از الانم ,,چند سال پیش که متوجه شدم دیسک کمر دارم ترس از اینکه نکنه بدتر بشم داشتم ,
ترس از خدا داشتم و دارم اما اینم کمتر شده ,ترس اینکه یه کار اشتباه بکنم و خدا به خاطر اون اشتباه عذابم کنه ,ترس اینکه نماز نخوندم ویا نمازم قضا شد وای چه گناه بزرگی کردم خدا منو میبره جهنم ,وقتی که به دلیلی روزمو نمیگرفتم یا میشکستم روزمو دیگه ترس همه وجودمو میگرفت که الان خدا بلا به سرت میاره ,,ترس اینکه ماه محرم اهنگ گوش بدم گناه کبیره کردم ,ترس اینکه الان دستم به نامحرم خورد وای الان خدا دیگه منو نمیبخشه من چند وقته دیگه توسل به امامان وامام زمان و امام زاده ها ندارم البته اینو بگم این به معنی بی احترامی کردن بهشون نیست اما دیگه نمیرم به زیارتشون که توسل و گریه زاری کنم برای خواسته هام نه اما روزای اول این ترس رو داشتم که نکنه اشتباه میکنم که توسل ندارم و ازشون چیزی نمیخوام واین اعتقادم گناه باشه
,وای خدای من اینا کجا بودن که داره میاد و.من مینویسم
استاد واقعا کلامتون حقه ,که میگین وقتی میشینی فکر میکنی و به سوالات پاسخ میدی خیلی بهتر باوراتو میفهمی ترمزاتو پیدا میکنی
قربونت برم استاد نازنینم که باعث شدین من با خودم و خدا آشتی کنم و آسون گیرتر بشم و چرخ زندگیم روان و روغنکاری بشه
ان شاالله شما استاد نازنیم و خانم شایسته و همه دوستانم تو این سایت شاد سلامت و.ثروتمند و موفق باشن
به نام خدای بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیزم،مریم بانو و همه دوستان
همه مواردی که گفتن من ازشون میترسم
-از طرد شدن تو رابطه میترسم
-ازشکست خوردن و بعد کنایه شنیدن میترسم
-ترس از خرج کردن و کم شدن پولم:بهتر شدم اما جای کار داره
-ترس از ناشناخته ها
-ترس از تنهایی
-ترس از بیان کردن نظرم
-ترس از حیوانات
-ترس از همسرم:تو این مورد من خیلی شرک داشتم خیلی میترسیدم اما خیلی بهتر شدم،یه موقع ها فکر میکنم بزرگترین ترس من همسرمه،اما به لطف آموزش های توحیدی شما خیلی بهتر شدم
-ترس از اینکه نکنه اگر من برم دنبال خواسته هام زندگیم از هم بپاشه
-در مورد پسرمم خیلی ترس داشتم،که تنهایی جایی بفرستم،اما الان بهتر شدم
-ترس از ناراحت شدن خانوادم:بخاطر همین ترس خیلی موقع ها فشار های روحی سنگینی رو تحمل میکردم
-ترس از آبرو:که چه بلاهایی سر خودم آوردم و تصمیم های اشتباهی سر همین ترس گرفتم، چه ظلم ها به خودم کردم
-ترس از نه شنیدن:باعث شده بود درخواستی از کسی نداشته باشم
-یه وقت هایی بود بخاط ترس دروغ می گفتم،اما یه فایلی بود که شما گفتن دروغ گفتن نشانه ضعف وبی ایمانیه حتی اگر راست گفتن باعث میشه تو دردسر بیوفتی راستشو بگو،از اون موقع سعی کردم در همه شرایط راستشو بگم
- یه موقع هایی بخاطر ترس پنهان کاری میکردم و استرس زیادی داشتم،اما الان خیلی بهتر شدم
.
.
سپاسگزارم از شما
هر کجا که هستین در پناه الله مهربان باشین
ترس چیه؟
ترس راهنمای احساسی یعنی فکری که توی همین لحظه داریم با نظر منبع و خدا همراستا نیست و اصلا و ابدا معنیش این نیست که همین الان اتفاق وحشتناکی میوفته همین. برداشت من ازاین موقعیت اشتباه و این برداشت اشتباه باعث شده از اتصال با بعد غیر فیزیکی خودم محروم بشم. خیلی باید مراقب این حسه اورژانسی که مارو مجبور می کنه اقدام کنیم باشیم . از نظر فیزیولوژیک وقتی ما احساس ترس میکنیم سیستم خودمختار بدن به سرعت میره توی حالت فرار، دفاع یا حمله که در مواردی مثل حمله یک حیوان کارکردی عالی داره و این آبشاری از کورتیزول و آدرنالین باعث میشه ما نیروی زیادی داشته باشیم تا اقدام کنیم. توی ترس روانی برداشت ما از یک وضعیت تهدید کنند است اما دقیقا باعث ایجاد همون تنش فیزیکی میشه پس ما در مواجه با ترس های روانی هم حس اورژانسی فرار، دفاع و حمله رو داریم .
تو ترس روانی ما میخوایم این خلا فرکانسی رو بین جایی که الان هستیم و خواسته هامون با یک اکشن پرکنیم. اگر به زندگی اینطوری نگاه کنیم که ما هرکاری رو فقط به این دلیل انجام میدیم که فکر میکنیم نتیجش قرار به ما شادی و رضایت بده (یعنی تمام آمال و آرزوی ما رضایت نه اون عمل اصل و اساس رضایته نه نفس اون عمل) اگه متعهد به این نگاه باشیم دیگه خودمون رو مجبور نمیکنیم که حتما این راه خاصه که به من شادی و رضایت میده و خیلی از مسائل غلبه به ترس رفع میشه چون منبع مارو به مسیر کمترین مقاومتمون هدایت میکنه و اصلا لازم نیست به پنج هزارتا ترس غلبه کنیم یعنی من میخوام برم اونجا و میخوام مسیر انقدر بهم شادی و رضایت بده که اصلا یادم بره هدف چی بود.
بعدش دیگه خودمون رو بدبخت نمیکنیم به یک انتخاب و یک جور عمل کردن و یک جور دیدن اوضاع(حالت فرار، دفاع و حمله). چقدر قشنگ توی یه فایل گفته بودید اینکه آدم مجبور باشه یک گزینه رو انتخاب کنه احساس بدبختی میکنه اما اگر توی فراوانی بازم همون انتخاب رو انجام بده خوشحاله(مثالش نخود آب پز خوردن توی فقر در بندرعباس و نخود آب پز خوردن تو فراوانی و رضایت در فلوریدا بود).
وقتی ما از یه چیزی میترسیم و اقدام میکنیم اون چیز فعاله توی فرکانسمون و بلا سرمون میاد.مثل من که همیشه از زودپز میترسیدم چون مامانم قوانین فشار و دما رو رعایت نمیکرد و این باور رو برام شکل داده بود این وسیله بمبه. منم همش میخواستم غلبه کنم و با ترس با دیده محدود وارد میشدم و به این فکر نمیکردم شاید یه مشکل فنی هست فقط یک انتخاب ترس و غلبه به ترس…همیشه انتظار داشتم خوب کار نکنه و معمولا همینجوری میشد فرکانس ترس فعال بود و من عمل میکردم. چند روز پیش غذا گذاشتم توی زودپز با همون ترس و دیدم باز صدا داد و بخار از بغلش زد بیرون. اگر من اون آدم قبلی بودم زودپز رو باز میکردم سوپاپش رو تمیز میکردم باز میخواستم غلبه کنم به ترسم، اما خودم رو بدبخت یک انتخاب نکردم میدونستم مسیر کم ترین مقاومت من این نیست. با خودم فکر کردم خوب میتونم باربیکیوش کنم، تو قابلامه بپذمش، توی فر بذارم، تو ماکروویو بذارم، سرخش کنم… همین که حس داشتن چند تا انتخاب رو ایجاد کردم قدرتم رو از حسه قربانی پس گرفتم. پس فرداش بازم دوست داشتم از زودپز استفاده کنم اما گفتم من کلی انتخاب دارم غذا رو گذاشتم تو فر اما یه حسی بهم گفت برو ببین تو کابینت بالا کره بادوم زمینی گذاشتی یا نه من میدونستم نذاشتم اما حسه انقدر قوی بود که نتونستم مقاومت کنم. دنباله کره که بودم دیدم یه لاستیک نو زودپز اونجاست. جک پات! این مسیر کمترین مقاومت من بود…. منبع میدونست مشکل چیه، میدونست راه حل چیه و میدونست من دنبال کره بادوم زمینی همه جا میبره حتی زیرفرش…. لاستیک نو رو با کهنه مقایسه کردم دیدم بنده خدا حق داره اما من چون ترس داشتم نمیتونستم راه حل رو ببینم. لاستیک رو گذاشتم و به به چقدر سپاسگزار این وسیله ی عالی بودم که عالی کار میکنه.
توی فرکانس ترس روانی ما دسترسی به بهترین جواب نداریم … داریم سوالها و درخواست هارو پرتاب میکنیم پس توی زمان ترس فقط فرار، دفاع و حمله رو ارائه میدیم. از بین اینا برای بیرون اومدن از حالت ترس، حمله بهترینه چون ترس رو به خشم تبدیل میکنه و فرکانس بالاتری از حسه قربانی بودن (در ادامه توضیح میدیم ترتیبی که واسه من جواب داده از ترس به شکرگزاری).
علت ترس مهم نیست چیه نظر خدا بشدت با اون مخالفه و خیلی بهتره باهاش نرم برخورد بشه شاید یه جایی تو زندگی ما این ترس به ما خدمت کرده اما الان دیگه کارکردی نداره. مثلا من وقتی بچه بودم مامانم بهم میگفت توی جای خلوت دیدی یه غریبه داره میاد سمتت فرار کن. این ترس شاید به یک بچه ی کوچک که قدرت زیادی نداره خدمت کنه اما الان دیگه واسه بزرگسال کارکردی نداره.(مثل اون مادربزرگی که ماهیتابش کوچک بود و سرو ته ماهی رو میزد همه نسلهای بعدم کور همون کارو میکردن)
ترس از انتقاد همیشه دست و پام رو میلرزوند و الان با افتخار میتونم بگم به ندرت اتفاق می افته و اگرم باشه اصلا اذیت نمیکنه. برای نرم کردنش اینطوری بهش نگاه کردم. توی بچگی من نسبت به بزرگتر ها احساس حقارت میکردم و این فرکانس رو ارسال میکردم اونا هم از روی محبتشون سعی میکردن به من نکاتی رو بگن که فکر میکردن منو ارتقا میده و آدم بهتری میکنه. پس از اونجایی که به منبع قدرت بزرگتر ها اعتماد داشتم اجازه میدادم ازم انتقاد کنن و گیرنده مناسب این فرکانس ارسالی خودم بودم. اما الان من میتونم به بخش غیرفیزیکی خودم که دانش کل رو داره وصل شم و خودم رو ارتقا بدم پس این میل به انتقاد گرفتن از دیگران دیگه بهم خدمت نمی کنه میتونم با خیال راحت رهاش کنم میتونم توی آرامش از نظر بقیه که فقط از روی محبتشون میخوان منو ارتقا بدن سپاسگزار باشم و نادیده بگیرمشون. چون وقتی به منبع وصلم از میلیون ها نفر قوی ترم. این راه حل برای من جواب داد.
توی حالت کلی هم وقتی از یه چیزی میترسم سریع به خودم میگم الان تو تحت تاثیر چه فرکانسی بودی نظر منبع یا نظر مامانت، بابات، معلمت؟ این همون اون برنامه ی انتقادگر از گذشته الان داره اجرا میشه. آفرین که فهمیدی برنامه داره اجرا میشه یعنی تو مشاهده کنندش شدی. هیچ چیزه جدی در کار نیست این احساس افتضاحی که الان دارم توی اوج دردناکیش نشونه ی خوب بودن منه یعنی من اتصالم رو قطع کردم چون منبع من داره خیلی بلند صدا میزنه جلوی جریان رو گرفتی انگار بالش گرفتی جلو تنفست این فکر که همین الان داریش بهت شخصیت جدیدت و اهداف جدیدت و دنیای جدیدی که خلق کردی خدمت نمیکنه.
من خیلی آسون میگیرم به خودم وقتی میترسم چون این میل واسه همه ی ما هست که بخوایم از ترس سریع برگردیم به شکرگزاری این محاله. ترس رو میبرم به انتقام، انتقام و به خشم، خشم رو میبرم به سرزنش، سرزنش رو میبرم به ناامیدی، ناامیدی رو میبرم به توبه، توبه که پذیرفته شده رو میبرم به امید، امید دیگه نقطه ی بالا برنده ست، خودش میره به سمت شکرگزاری.
سلام به همه دوستان و استاد عزیز و خانم شایستهی محترم و دوستداشتنی
یه جایی خوندم که آدم شش تا ترس اصلی داره که بقیه ترس ها هم از اونا نشئت میگیرن ، ترس از مرگ ، ترس از فقر ، ترس از پیری ، ترس از انتقاد ، ترس از مریضی و ترس از از دست دادن کسایی که دوستشون داری.
به نظرم ترس از ناشناخته بودن اون موضوع برامون میاد و معمولا ترس برای اتفاقی در آیندهست ، و چون فکرمیکنیم آینده نامعلومه پس برای این موضوعات ترس داریم…
مثلا من وقتی کلللی راجع به مرگ و بعد از مرگ و کسایی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن مطالعه کردم و ویدیو دیدم و صحبت هاشون رو گوش کردم ، و با آگاهی های جدید ، اون باورهای قبلی راجع به اتفاقات بعد از مرگ رو تغییر دادم ، دیگه ترس از مرگ حتی به ذهنمم نمیاد و برام نامفهومه که چطور کسی این ترس زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده…
یا با آگاهی هایی که راجع به روابط پیدا کردم ، دیگه ترس از دست دادن کسی که دوستش داری معنایی نداره…یا انقدر به سیستم هوشمند بدنم آگاهم که ترس از مریضی جایی نداره…
اما مثلا توی ترس از فقر یا ترس از انتقاد هنوز خیلی جای کار دارم و باید روی خودم کار کنم…میدونم که ترس از فقر هم از ناآگاهی میاد ، از نداشتن “باور فراوانی” و “احساس ارزشمندی و لیاقت” ، و ترس از انتقاد هم از عزت نفس پایین و همون احساس لیاقت نداشتن میاد وگرنه توهمی بیش نیست…
اما انقدر با این ترس ها زندگی کردیم که بهشون عادت کردیم و انگار با بودنشون راحت تریم تا با نبودنشون! اما هرچی خودشناسی بیشتر باشه و بیشتر آگاه بشیم این ترس هارو راحت تر کنار میذاریم و طور جدیدی عادت میکنیم که زندگی بدون ترس باشه…
توی کتاب “گفتگو با خدا” که دقیقا داشتم امروز صبح همین صفحاتش رو میخوندم! ، میگه “فقط دو انرژی در جهان هست ، عشق و ترس ، میگه ترس انرژیای است که منقبض میکند ، درها را میبندد ، به داخل میکشاند ، فرار میکند ، پنهان میشود ، و صدمه میرساند.
عشق انرژیای است که سبب بسط و گسترش میشود ، آغوش میگشاید ، به بیرون میجهد، دوام میآورد، آشکار میشود، سهیم میگردد و درمان میکند.
ترس جسم مارا در قبایی میپوشاند ، عشق سبب میشود ما عریان بایستیم. ترس چنگ میزند و هرآنچه ما داریم میرباید ، عشق هرآنچه داریم نثار میکند ،ترس از نزدیک به ما میچسبد ، عشق ما را آزاد میکند، عزیز میدارد. ترس میرباید ، عشق نثار میکند ، ترس صدمه میرساند ، عشق مرهم میگذارد. ترس حمله میکند ، عشق ترمیم میکند.
هر فکر ، گفتار یا عملی که از انسان سر میزند ،ریشه در یکی از این دو هیجان دارد ، و از این دو خارج نیست. ولی تو در انتخابِ هر یک از این دو کاملا مختاری.”
ما این انتخاب رو داریم که در ترس بمونیم یا اینکه عشق رو انتخاب کنیم…هر روزم رو با این نیت شروع میکنم که در عشق باشم در آرامش و شادی و سپاس و امنیت و آزادی و فراوانی و ثروت باشم…انتخاب میکنم که جور دیگه ای نگاه کنم از لنز عشق نه با لنز ترس…هرچند در گذشته ترس رو به ما آموختن ولی ما اینجاییم تا دوباره عشق رو “به یادآوریم”.
ممنون که تا انتها کامنتم رو خوندید ، بسیار دلی بود و خودم هم بهش احتیاج داشتم…
ممنون از استاد و سایت بی نظیرشون…
در عشق و آرامش باشید…
سلام براستاد عزیز وخانم شایسته ی عزیز و مهربان بر همه ی خانواده ی محترمم بر خواهران و برادران عزیزم عاشق همه شما هستم.
ترسها همیشه بر من حکومت کرده اند همیشه از همه چیز ترسیده ام بعضی اوقات حتی از عکس العملی که قرار است نشان بدهم در مورد مسائل مختلف ترسیده ام.
من دختری کنجکاو و پر از هیجان و شور بودم و می خواستم همه چیز را امتحان کنم. و همین من را در معرض ترسهای بیشتری قرار می داد. این خصوصیت من می توانست به رشد و پیشرفت من کمک کند اما بعضی اوقات خودم و بعضی اوقات دیگران من را از کارهایی برحذر داشتند دختر زشته بره انجا یک دختر چه معنی دارد این کار را انجام دهد تو باید سنگین و حرف گوش کن باشی و هر چیز چه درست و چه غلط، از ما بعنوان درست بپذیری
این مشکل نبود که انها این حرفها را می زنند مشکل این بود که من به این حرفها بها می دادم بجای بها دادن به ارزشها و قدرتی که داشتم. و به هر ترسی که رو دادم قوی و قوی تر شد و مرا بیشتر در خودش فرو برد وقتی فکر می کنم چه ترسی مرا از رسیدن به خواستهایم دور کرده است می بینم یک ترس نیست مجموعه ای از ترسها بوده مثل استاد وقتی توی زندگی در بهشت با قطع یک درخت درختهای دیگر به ان وصل بودند و نمی شد براحتی اون درخت یا باور مخرب را حذف کرد ترسهایم مجموعه ای از باورهایی هستند که همدیگر را پوش می کنند و باعث گسترش هم می شوند وقتی از تاریکی می ترسم باعث می شود از حیوانات درنده ی توی تاریکی هم بترسم از عوامل ناشناخته ای که توی ان تاریکی هستند هم بترسم از صداهای عجیب و غریبی که توی تاریکی هستند و من دارم از دور می شنوم هم بترسم. از زوزه ی گرگ که کیلومترها دورتر از تاریکی هم بترسم. و همین طور مغز من شروع می کند به ساختن ترسهای واهی که شاید هرگز برایم اتفاق نیوفتد.
اما هر زمان که جرات کردم و توی دل تاریکی رفتم فهمیدم که خیلی از آنها واهی بودند یا حداقل قابل کنترل بودند. و فهمیدن این موضوع برای کسی اتفاق می افتد که این سوال را از خودش بپرسد. و به خودش اجازه ی فکر کردن بدهد من وقتی خودم و مغزم را با نشخوارهای ذهنی پر می کنم و سوالات درست نمی پرسم چطور می توانم جواب را دریافت کنم. اما با درسها و چیزهای که اینجا از استاد و خانم شایسته ی عزیز و کامنتها دوستان و خانواده ی عزیزم یاد گرفتم. همین سوال و جواب های که اجازه ی فکر کردن به من می دهد خیلی از ترسهایم محو شده اند و ان ترسها اصلن وجود خارجی و منطقی نداشتند.
فکر می کنم بزرگترین ترس من ترس از فکر کردن است از سوال کردن است از اینکه بفهمم خودم مسبب همه ی این شرایط نا دلخواه هستم اینکه می توانستم شرایط را عوض کنم اما نخواستم چرا چون دوست ندارم شرایط موجود تغییر کند من حتی از تغییر دادن این شرایط می ترسم چون این تغییر هزینه دارد هزینه ی آن به قیمت درک عمیقتر است درک خودشناسی است استدلال کردن است مهار کردن ذهن است.
من چطور ذهنی که مداوم در حال تولید نشخوار ذهنی است و مداوم در حال تولید ترسهاس رام کنم. من باید مرجعی بالاتر از ذهنم رجوع کنم ان هم خودم هستم که وجودی خدای در این دنیا دارم و به من قدرتی از نوع دمیدن نفس خداوند در وجودم داده شده است. من باید با خودم بجنگم با نفسی که دوست دارد ترسها بر من حکومت کنند تا بتواند به حیاتش ادامه دهد وقتی من به خداوند برسم وقتی اصلی مثل توکل مطلق در من رشد کند می شوم ابراهیم خلیل الله که حتی وقتی شیطان بر او بصورت چهره ای هبوط پیدا می کند نمی تواند از فرمانی که خداوند به او داده سرپیچی کند چون او مرزی از خودش و ایمان به خداوند را درک کرده است که با رویت شیطان از بین نمی رود اینجاست که خداوند می فرماید کسی که مومن حقیقی باشد شیطان نمی تواند به او گزندی بزند چون در پناه ماست چون در حرم امن خداوند سکنا دارد.
و این زمانی رخ می دهد ما هیچی مرزی برای ترسیدن نداشته باشیم به خاطر همین است که خداوند می فرماید بزرگترین ترس باید از من باشد حالا که بیشتر فکر می کنم ترس از خودم که نکند فرامین خداوند را درست اجرا نکنم جز دغدغه هایم نبوده است. و همین مومن بودن مرا خدشه دار کرده و باعث ورود ترسهایی بیشمار نفسانی از طرف شیطان شده است درست مثل اینکه وقتی نور نباشد تاریکی بر ما حکومت می کند. وقتی که توی کارها و زندگیم ترس از خداوند نباشد شیطان بدون شک با ترسهای بسیاری بر من حکومت خواهد کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم و مریم جانم
و دوست های قشنگم
چقدر موضوع قشنگی
ترس
یعنی اگر ما بتونیم دائم بر ترس هامون غلبه کنیم یعنی زندگی برامون بهشت میشه
من برای ذهنم ترس رو اینجور معنا کردم و دیگه از هیچ چیز نمیترسم
به ذهنم گفتم ترس یعنی این که قدرت رو میدیم به غیر خدا
از اون جایی که الله قدرت مطلق و خیر مطلق هست پس نه شری وجود داره و نه آسیبی بلکه پاداش وجود داره و با این منطق به ترس هام حمله کردم
یعنی ترس رو هم معنا کردم با شرک و از اون جایی که ذهن ما همواره از گناه کردن فرار میکنه براش منطقی کردم که ترس یعنی شرک
نمیگم از اول این شکلی بودم به لطف رب مهربانم و آموزهای استاد عزیزم تونستم شجاعت به خرج بدم
و من از وقتی که شخصیت و دیدگاهم تغییر کرده زندگیم چقدر لذت بخش شده حتی از حیوانات هم نمیترسم
و چقدر این نترسیدن اعتماد به نفس آدم رو زیاد میکنه
من فقط کمی ترس از شکست دارم
ولی میام در مقابلش باورهای درست رو میزارم
میگم وقتی من تلاش میکنم و به تلاش خودم ارزش قائل می شوم و یقین دارم که حتما خداوند هم ارزش و عزت صد چندان به تلاشم می نهد قطعا موفق میشم و جایی رو برای شکست تو ذهنم نمیزارم
و واقعا بعضی ترس ها هستن که واهی هستن وقتی آدم تو دلش میره میبینه هیچی نبوده پوچ بوده
مثل:
من از بچگی از تاریکی میترسیدم
و همیشه هم اون ترس با من بود
یادم هست اوایل که داشتم رو خودم کار میکردم یه شرایط پیش اومد من تو خونه باید شب تنها میخوابیدم تنهای تنها گفتم رویا الان وقتشه با این ترست روبه رو بشی اولش نجوا به قدری قوی بود در حدی که مرگ رو احساس میکردم ولی من با تکیه بر اینکه خداوند با من هست دوتا فرشته همراه من هست من تنها نیستم که
شب رو حتی تو خونه هم نخوابیدم رفتم تو حیاط خوابیدم داشتم به ستاره ها نگاه میکردم هم لذت میبردم هم میترسیدم ولی تونستم به ترسم غلبه کنم و صبح کنم اون شب رو
و چندین شرایط پیش اومد که من شبها باید تنها میخوابیدم از هیچ چیزی نترسیدم بدون اینکه چراغی روشن کنم و تونستم اون ترس واهی رو از بین ببرم
از خدای قشنگم سپاسگزارم که روز به روز زندگی و شخصیتم رو عالی و متعالی میکنه تا زندگی لذت بخش و راحت تری رو تجربه کنم
و از استاد زیبایم سپاسگزارم که دست رَبِّ مهربانم هست برای آگاهی های ناب
خدایا شکرت
به نام خدا وند هدایت گر و مهربانم
سلام استاد عزیز خیلی ارادت دارم
سلام خانم شایسته مهربان
سلام دوستان گلم
ترس ها
تمرین تبلیغ اگهی بازرگانی در مترو واقعیت اینه که میترسم که تا الان عقب انداختمش ولی انجامش میدم به زودی و میرم تو دلش
فکر کنم دلیل این ترس هم اهمیت نظر دیگران بوده باشه
دو تا الان که 24 سالمه از اقدام برای ازدواج میترسیدم و ترمز هایی داشتم هم از لحاظ مالی هم از لحاظ یه سری چسبیدن به موضوعاتی ولی خدارو شکر یک ماهه که تصمیمم گرفتم وارد رابطه بشم و از خدا درخواست کردم و اقدام هم کردم و میدونم خداوند هدایتم میکنه به بهترین رابطه با ویژگی های مد نظرم و البته که این بر میگرده به همنشینی یک ساله من با استاد و پای درس های استاد بودن وگر ن من میخواستم تا سی سالگی ازدواج نکنم و ولرد رابطه نشم و فقط کار خخخخخ ولی مدتیه که به این نتیجه رسیدم که داشتم ظلم در حق خودم میکردم و ممنونم بابت محبتت استاد که ذهنیت من رو راجب این موضوع مهم در زندگیم عوض کردی
ترس از جنگل خوابیدن تنها میترسم و باید یه روز برم تو دلش
ترس از ارتفاع باید سقوط ازاد برم
خب بعضی از ترس ها هم همیشه باهام نیست گاهی میاد و با یاد خدا اون ترس ها میره مثل ترس از دست دادن حالا میتونه تو هر چیزی باشه ولی سعی میکنم اون مواقع با این ایه مخصوصا ایه لاتخف و لا تحزن انا منجوک
خیلی اروم میشم خیلی قوت قلب میگیرم خیلی ایمانم بیشتر میشه وقتی یادم میارم مواقعی که خدا به دادم رسیده جایی که راهی نبوده راه گشایی کرده رو مرور میکنم و اروم میشم
ترس به دست نیاوردن قبلا خیلی بیشتر بود الان خیلی کمتر شده گاهی میاد سراغم و میخواد حالم رو بد کنه جا هایی که به ظاهر اوضاع نگران کنندست ولی این فایل توحید عملی قسمت 9 یا عزت نفس قسمت 4 اینها خیلی من رو قوی تر کرده تا میان این نجوا ها سریع نتایج گذشته رو میزارم جلوشون و میگم بفرما دفعه قبل هم همینقدر اوضاع نا مناسب بود حتی شایدم بیشتر ولی خدا راهی باز کرد این خدا همون خداست باز هم راه گشایی میکنه چیزی از سیطره خدا خارج نیست محمد اروم باش د خدا با موفقیت تو موافقه جهان با موفقیت تو موافقه چون خاصیت و ماهیت جهان و طبیعت جهان رو به جلوعه د تو موفق نشی کی بشه نکات مثبت توانایی هامو و شخصیتمو مرور میکنمو میگم که تو لایقشی محمد اگر تو ن پس کی کی از تو بهتر محمد برو پسر برو درسته
خی خیلی بیشتر باید عیمیق بشم تو خودم برم تو خودمو خودمو بشناسم کسی که سال ها از غافل بودم تازه دارم پیداش میکنم عشقی محمد عشق
استاد جون دمت گرم خیلی اقایی که انقدر زحمت میکشی و این اگاهی های نابو نادرو برامون فراهم میکنی اجرت با رب العالمین
خانم شایسته گل خیلی ارادت دارم
دوستان گل عاشقتونم
یا حق