پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته زیبایم
و همه دوستان توحیدی ام در این بهشت الهی
قلبتون پر از نور حق
“قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ
ما گفتیم: مترس که تو البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.”
خدایا ازت سپاسگزارم با شجاعت و عالیترین شکل جواب این سوال دادم.
[چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟]
الان که دارم فک میکنم ترس ها نه الان که از زمان کودکی ام همراهم بودند و همه آنها نه تنها از خانواده که از معلم، دوست و آشنا بهم القا شد. من که یک لوح سفیدی بودم و بی اطلاع از بازیهای زندگی کم کم غاتی این بازی شدم تا به خودم اومدم دیدم چقدر حرفه ای شدم… در باورهای اشتباه و ترس هایی که تمام قد جلوم ایستادن و نه راه پیش دارم و نه راه پس
ترس از دعوا های پدر و مادر که این باور برام ساخت که رابطه خوب وجود نداره عشق و عاشقی برای قصه هاست کسی هم تو رو دوست داشته باشه فقط به خاطر خودشه نه به خاطر تو …وابستگی و…باعث شد که منم روابط خوبی نداشته باشم
ترس از اینکه اگر کسی ازم ناراحت بشه اگر کسی باهام قهر کنه من تنها می مونم …. باور بی ارزشی و دلسوزی و از خودگذشتگی بی جا که از خودم کندم و دادم به بقیه
و جواب بزرگترین بی تفاوتی و ندیده شدنم بود و تنهایی…
ترس از بی پولی که این باور برام ساخت که ثروت چیز خوبی نیست چون نبودش یعنی ترس ، اونایی هم که دارن دزد هستن و از راه نادرست بدست آوردن تنها راه ثروت فقط راه خلاف پس بهتر پول نداشته باشی چون پول بده با خودش نادرستی میاره دعوا میاره غرور میاره و..
ترس از قضاوت …باور اینکه تنها و تنها کسی که تو زندگیت مهمه مردم هستن باید مردم تایید کنند که بری سر کار باید مردم تایید کنند که ازدواج کنی باید مردم تایید کنند که این خونه زندگی خوشگل هست حتی این لباسی که پوشیدی هم مردم ازش خوششون بیاد و مردم ومردم
و نتیجه اعتمادبنفسم صفر ،عزت نفس صفر و مقایسه خودم با همه در هر مجلس در مدرسه در دانشگاه و….
ترس از اقدام کردن ، تو نمی تونی ،تو از عهده اش برنمیای ،تو رو چه به این حرفا که برا خودت کار داشته باشی ،مگه تو دستفروشی ،کو مشتری، مردم پول نون شب ندارند بخورن پول به اینا بدن و….. نتیجه در یک سیکل تکراری حقوق کارمندی، کار دفتری و کارفرمایی که فقط به فکر سود خودش بود ،
و طوری که حتی دیگه به تغییر هم فک نمیکردم و تلاش برای کار دیگران که به پول بیشتر برسند آره پول و زندگی خوب برا بقیه هست برا تو که نیست
ترس از ناشناخته ها ،چون تو یک دختری و محدودی و گم میشی، تنهایی ، دنیا پر از گرگه و هزار چون دیگه که دخترم و ناتوانم و نتیجه محروم از تمام نعمتهایی که خدا در زمین گسترده ولی من هنوز ندیدم و ازش لذت نبردم ….
و هزار ترس کوچک و بزرگ که دنبالش بی شمار باور مخرب داشت و نتیجه اش شد یه آدم ترسو که دست و پاش با ذنجیرهای باورهای اشتباه جفت و بست شده….
اطرافم نگاه که کردم در تاریکی مطلق بودم …
چشمام از اینهمه ترس و تحقیر بستم و کمک خواستم داد زدم پدر مادر برادر خواهر دوست دولت و…ولی کسی صدام نشنید …. بعد گفتم یعنی کسی نیست که کمکم کنه بعد از تقلاهای زیاد خسته شدم
چک ولگد جهان از همه خوردم
گفتم من از کجا اومدم کی منو آورد اینجا جواب دادم خداا… با ته مونده صدام عاجزانه داد زدمو گفتم خدایااا کمکم کن
و فقط خودشو صدا زدم با همه گیجی و منگی اشتباهاتم با تمام باورهای غلطم با تمام ترسهام که همه از بی ایمانی ام بود…. نور امیدم..
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ ۖ وَالَّذینَ کَفَروا أَولِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ یُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ۗ أُولٰئِکَ أَصحابُ النّارِ ۖ هُم فیها خالِدونَ﴿257بقره﴾
خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون میبرد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون میبرند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.
گفتم منم که با ترسهام با بی ایمانیم مشرک شدم و در قعر تاریکی و سیاهی هستم
نجاتم بده
و اون بود که دستم گرفت گفت من هستم چرا تو باید در تاریکی و ظلمات باشی
چرا زودتر صدام نزدی چرا زودتر نیومدی
هر کسی صدا زدی من از این طرف میگفتم جانم!
منو صدا بزن مریم !
سرتو بالا بگیر عزیزم
نترس و نگران نباش من هستم
و دستم و گرفت و با قدمهای کوچیک و ناتوانم پابه پای من بود
آرومم کرد
ایمانم داد
قوتم داد
امیدم داد
به قلبم نورداد
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ
و آورد در مدار استاد و این سایت که خودش داره اداره اش میکنه
گفت صدای استاد صدای منه فقط گوش کن و عمل کن هر سوالی داشتی بپرس در عقل کل جوابتو بگیر
در تردید بودی هدایت خواستی برو به سمت نشانه
و خدایا ازت متشکرم که بیشتر ساعات روزم در این سایت هستم و با آموزه های استاد عزیزم دارم زندگیم خلق میکنم
و با قلبم هدایت هاش دریافت میکنم و عمل میکنم
و الان من آرامترینم و یکی یکی تمام ترسها و باورهای اشتباه را باز میکنم و رها میکنم و زندگی جدیدم میسازم
استاد عزیزم و بانو شایسته نازنینم ازتون بی نهایت سپاسگزارم دست ما رو گرفتین و دارین با قلبی سرشار از عشق و سخاوت به راه حق و عشق خداوند هدایت میکنید .
دوستون دارم :)
خدایا ممنونتم
سلام ودرود به استاد وتمامی دوستان سایت عباسمنش دادکام
بنده درمورد این سوال که استاد مطرح کردن میخام درمورد این ترس که چند ماهی هست که شدیدا من رو احاطه کرده وبسیار غلبه کردن بهش سخت هست وازارم میده بنویسم واین ترس از مدتی هست که خانوم بنده شروع به فعاایت درحوضه کاریش کرده وبیرون از خونه فعایت داره وتماس های تلفنی باغریبه هاداره که قبل ازاین که مشغول کارش بشه اصلا این تماس ها نبود وبیشتر این تماس ها باجنس مخالف هست وچندین دقیقه طول میکشه واز من میخاد که موقع این تماس ها پیش ایشون نباشم و این حرکات چون قبلا درزندگی ده ساله مانبوده والان وایجاد شده بسیار من رو میرنجونه واحساس میکنم که اوضاع اگر اینطور پیش بره اون دیگه به من علاقه ای نداشته باشه واینطور افکار خیلی برام ازار دهنده شده وحس ترس از دست دادنشو دارم وگاها فکر این رو میکنم که نکنه بخاد بهم خیانت کنه واین درحالی است که من نزدیک یکسال هست که عالی روی خوم کار میکنم واینقدر حال خوبی داشتم که از زندگی لذت میبردم وبه اینده بسیار امیدوار بودم الان هم روی خودم وورودی هام کارمیکنم ولی این موضوع بیشتر تمرکزم رو در گیر کرده که بیشتر روز حالم سینوسی هست هی پایین بالا میشه .میدونم که این موضوع از پایین بودن عزت نفس وباورهای کمبودمیاد .به هرحال هرچقدر تلاش میکنم باز هم این ترس ها من رو رها نمیکنه ممنون میشم که من رو راهنمایی کنید سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده ی مهربانم
سلام به دوست عزیز و ارزشمندم
تقریبا یک سال که از نوشتن کامنت شما میگذره که من هدایت شدم به کامنت شما ،
این فایل به عنوان نشانه امروز در حالی که کمی دلگیر بودم ،از طرف همسرم ،برام اومد ،
.
من خانم خانه دار هستم ،منتها خیلی به کوهنوردی علاقه دارم و چون با گروه میرم و با آقایون هم در ارتباطم . البته که تلفنی نه خیلی خیلی کم ،مگر بخواهیم در مورد برنامه ی ،هفتگی صحبت کنیم،
جدیدا متوجه شدم که همسرم خیلی حساس شده ،
وقتی کامنت شما رو خوندم که نوشتی این از باور کمبود و پایین بودن عزت نفس میاد ،متوجه علت رفتارهای آقام شد ،
که ترس ازدست دادن داره ،ولی این ترس بیشتر باعث میشه من ازش دور بشم ،و بینمون تنش ایجاد بشه ،.
به نظرم خیلی بهتر به آدمهای که در ارتباط باهاشون هستیم اعتماد کنیم و بزاریم آزاد زندگی کنند ،
چون کسی که متععد باشه ،به طرف مقابل ،خودش میتونه کار درست و انجام بده ،نیازی نیست که زیر نظر گرفته بشه و شما حساس بشی .
و با ترسیدن ،بیشتر و بیشتر از ابن دست موضوعات رو جذب میکنی،
و به شواهدی میرسی که ترس تو بهت اثبات میکنه ،
جهان داره به افکارت پاسخ میده
انشالله همیشه شاد و پیروز باشید
بنام خداونده بخشنده و مهربان
سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و تک تک دوستان خانواده توحیدی
خب برم سراغ سوال این فایل،ترس
یکی از بزرگترین ترسهایی که دارم در حال حاضر جدا شدن از برادرم تو حوزه کاری هستش با وجود اینکه خیلی دوستش دارم خیلی احترام همدیگه را داریم واقعا دیگه ی محیط امن و عالی برای من هستش،کتر راحت و کاری که بهش علاقه دارم
ولی میدونم که دیگه پیشرفتی نداره برام،مطمنم که
اگه جدا بشم و برای خودم کار کنم خیلی پیشرفت میکنم همونجور که اون از پیش داییم جدا شد پا رو ترسهاش گذاشت و کلی موفقیت تو حوزه مالی کسب کرده و پیشرفت کرده و همیشه به خودم میگم اگه او تونسته منم میتونم ولی بازم میترسم،اینبار برای خودم وقت تعیین کردم یا انجامش بدم یا باید انجامش بدم راه دیگه ای وجود ندارد
از مهاجرتم یکم میترسم،از اینکه برم توی ی شهر جدید،تازه دنبال خونه بگردم منی که هنوز مستاجر نبودم ولی اینم میدونم برای پیشرفت باید انجامش بدم
یا بعضی وقتها از موفقیت هم میترسم و این برام جالب،نمیدونم دلیلش چیه و چجوری و با چه باوری باید باهاش مقابله کنم
ولی خدا را شکر از وقتی با شما استاد آشنا شدم خیلی از ترسهام از بین رفتن
ترس از تنهایی
ترس از تاریکی
ترس از آدمای غریبه
ترس از محیط های غریبه
ترس از مهارت جدید،کار جدید
و حتی ترس از خود واقعی خودم قبلاً نمیتونستم یک دقیقه با خودم تنهای تنها باشم ولی الان خیلی اوضاع عوض شده
مطمنم که میتونم بقیه ترسهام هم برم باهاشون موچقابله کنم،با ایمان با ایمان با ایمان
چون نقطه مقابل ترس ایمان
ممنون استاد بابت این سلسله از سوالات
بنام خدای مهربان
سلام استاد جان
نقطه مقابل ترس ها ایمان است و همون طور که در قرآن آمده کسانی که ایمان آورده اند عمل صالح دارند هر وقت که میترسم میدونم که خودم سکان زندگیم رو دست گرفتم و خدا هیچ نقشی نداره و از روی ترس واکنش های مسخره ای بروز میدم و یا بعضی وقتا از شدت ترس میخکوب میشم رو زمین و فقط خوابم میگیره یا بدنم سریع واکنش نشون میده
إِنَّ الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُم أَجرٌ غَیرُ مَمنونٍ
امّا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، پاداشی دائمی دارند
هر زمان توانستم بر ترس هایم غلبه کنم و ایمانم رو نشون دادم چقدر کار ها عالی پیش رفت و بقول خداوند پاداشت ایمانم رو گرفتم
این نیست که بگم از روی اختیار ایمانم رو نشون دادم نه به بنبست میرسیدم و چاره دیگه ای نداشتم و اینقدر فرار کرده بودم در نهایت باید با تر هام رو به رو میشدم و اونجا خودم رو میسپاردم به خدا و جوری درست میشد که افسوس میخوردم که چرا از اول به خودش نسپاردم دفعات بعد هم به همین شکل
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تفاوت نتبجه ترس و ایمان در احساس کاملآ واضح است نتیجه ترها همیسه احساس بد به طروق مختلفِ و ایمان احساس خوبه فارق عمق فاجعه ای که ممکنه بوجود بیاد
اگه بگم ریشه تمام کارهایی که دوست داشتم انجام بدم ولی ندادم عمل نکردن ها و رشد هایی که میتونستم داشته باشم و ندارشتم ترس بوده و هست غلو نکردم
زنده بودم ولی زندگی نکردم خودم رو قانع میکردم به آنچه که بود و دلایل دروغین داشتم برای سر پوش گذاشتن بر روی ترس هام مصالحه میکردم خسارت میزدم به خودم و دیگران چون میترسیدم
ترس ها ریشه در باور های من داره باور ها هام بواسطه آنچه که بار ها و بار دیدم و شنیدم بوجود میاد
ترس ها پایه اساس ندارند توهمِ نجوای شیطان است
وقتی با ترسی مواجه میشم باید از خودم سوال کنم
چرا از این کار یا …. میترسم
آیا ترسیدن به من کمک میکنه یا باتلاقی برایم درست میکند
این ترس چه تاثیری در زندگی ام گذاشته رابطه ام با خودم رابطه ام با دیگران
اگر عکسالعمل از روی ترسم نشون بدم چه نتیجه ای برایم در بر خواهد داشتم
و اگر خدا را باور کنم و ایمانم را نشان بدهم چگونه خواهد شد
همیشه نتیجه ترس ها رضایت بخش بوده یا ایمان هایم
عمل کردن از روی کدام باعث رشد و پیشرفت من میشود
ترس های من
پذیرفتن اینکه من هستم خالق شرایط و اتفاقاتی که در زندگی تجربه میکنم میترسم که نتونم زندگی دلخواهم رو بسازم به آموزه های استاد در دوره ها عمل کنم همیشه برای کارهای اشتباهم مقصرها پیدا میکردم اما امروزه دارم روی این تمرکز میکنم که من خالق تمام اتفاقات دلخواه یا نادلخواه زندگی ام بودم و دیگر سنگری بنام دیگرانی ، مملکت،رئیس جمهور و… وجود نداره که برم پشتش انگار افتادم تو یه کویر ترسناک
ترس از قضاوت دیگران
که این خودش چند الگو تکرار شونده دیگه رو پوشش میده (مشکل به نه گفتن ، دروغ گویی، توجیه و بهانه ، نصفه و نیمه زندگی کردن، انجام دادن کارهایی برخلاف اعتقادات و عقاید شخصی ، باب میل دیگران رفتار کردن ، خسارت زدن به خودم و…)
ترس از شکست
هر کسب وکاری که میخواهم راه بیاندازیم باید یکی در کنارم باشه حتی اگر هیچی بلد نباشه هیچ پولی نداشته باشه یا اخلاقش با من سازگار نباشه همه جوره سازش میکنم تا فقط یک نفر یاشه و جالب اینجاست تمام اونها به شکست خاتمه یافت و از روزی که با تمام ترس هایی که داشتم شروع کردم به کار کردن در جدیدی به روم باز شد و از این رو به اون رو شدم میگفتم این همه سال من آدمها رو یدک کشیدم چون میترسیدم این که خییییلی بهتر و راحت ترم
تنها راه مقابله با ترس ها شناخت ریشه ای اونهاست و رفتن تو دلش پی بردن به بی پایه و اساس بودنشونه ایمان داشتن به خداوندی که در هر لحظه من رو هدایت میکنه و هیچ وقت من رو تنها نمیزاره هر وقت با همه ترسهایی که داشتم بهش سپردم کارها رو جوری برام درست کرد که خودم باورم نمیشد و در هایی برام باز میکرد اصلأ فکرشم نمیتونستم بکنم
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استادعزیز و همراهان سایت عباسمنش
ترس :به دو دسته تقسیم میشود 1_ترس واقعی مثلا پریدن از ارتفاع زیاد خوب مطمئنا این ترس باعث میشه که من مراقب خودم باشم یا ترس از سرعت خیلی بالا که نتوانم ماشین را کنترل کنم که ترس معقولی هستش
اما ترس دوم: همان ترس های هست که وجود خارجی ندارن فقط ما با باور افکار مون از انها ترس ساختیم واجازه زندگی کردن ودر لحظه بودن و ارامش را از ما گرفتن وباعث شده حرکت نکنیم و در پشت انها قایم بشویم وزندگی را تجربه نکنیم
اما ترس های من:
ترس از زلزله چون چند تا بدش رو دیدم تو سمت کرمانشاه هنوز ازش رها نشدم
ترس از بی پولی واقعا جز ترس هایی بود که سالها براش جنگیدم که رفعش کنم ولی تا وقتی تسلیم نشدم وبه خدا نسپردمش تو زندگی م کمرنگ نشد
ترس از قضاوت دیگران که در مورد من چه فکر میکنن
ترس از تایید نشدن که سعی کنم نقش ادم خوب بازی کنم حتی اگر خودم ضرر کنم
ترس از اعتبارم که خیلی دوست داشتم هیچ وقت لولم پایین نیاد که باعث شد حرف دلم را نزنم
ترس از اینکه نکنه قبل از اینکه به ارزوهام برسم بمیرم
ترس از دوم بودن وهمیشه براش زور زدم ولی بین اول دوم سرگردان بودم ولی دیگه سوم نبودم
ترس از اینکه بهم بگن زن به زور وچه جاهایی زنم را ازردم
ترس از اینکه امانتدار خوبی نباشم
ترس از اینکه سر وقت نرسم
ترس از اینکه برچسب اویزان بهم بزنن
ترس از اینکه خدا برای من جواب ندهد
ترس از اینکه تو خانواده خودم اعتبار واقتدار نداشته باشم
ترس از اینکه کسی از دستم نرنجد
ترس از اینکه نتوانم محبت کسی را جبران نکنم
ترس از اینکه برچسب خسیس بهم بزنن
ترس از اینکه به کسی رو بندازم ورویم را نگیرد
ترس از براورده نکردن مایحتاج منزل
ترس از اینکه پدر وهمسر وفرزند خوبی نباشم
در کل این ترس هر کدام باید شناخته شوند باز شوند از گذشته ت کمک بگیری انها را شناسایی کنی وباور درست براش بسازی والگو پیدا کنی
ترس ها در روشنایی وشناخت از بین میروند
ترس را وقتی بپذیریم که مثلا من نسبت به این موضوع میترسم وخود را تسلیم خداوند کنم وباور درست برایش بسازم ناپدید میشوند
وبهترین راه حل رفتن در دل ترس هاست که استاد میفرماید از هر چه بترسم انجامش میدم
وما هم در این مسیر یاد میگیریم از ترس هایمان رها شویم
نقطه روبرو ترس ایمان هست
ادم با ایمان از خدا فقط میترسد واین ترس از خدا نه از عقوبتش بلکه از دور شدن از او که ارامش را میگیرد وتمام زندگی میشود ترس
یعنی جهنم
بنام الله مهربان
سلام خدمت استاد عزیز خودم
دنیای بیرون ما حاصل افکار درون ماست ،ما هر چه را در بیرون تجربه میکنیم حاصل باورها و افکاری هستش که بارها با خودمون تکرار کردیم ،دیدیم و در موردشون مطالعه کردیم
به همان اندازه که این افکار در وجود ما قدرت دارن به همون اندازه هم تغییرش سختره و استمرار بیشتری میخواد
ولی قدم اول پیدا کردن این افکار و باورهاست ،راه حلشم با تجربه اتفاقات بیرونی ماست ،یعنی به واسطه الگوهای تکراری که در طول شبانه روز باهاشون برخورد میکنیم میتونیم این باورها رو شناسایی کنیم و تغییرشون بدیم
به شخصه خودم من اویل آشنایی با استاد خیلی سخت بود برام در این موضوع و اصلا نمیدونستم باور چیه ..
خیلی مشتاق بودم و کلی تحقیق کردم ،بعضی وقتا الهاماتی بهم میشد یه ذره درک آگاهیمو بیشتر میکرد و حتی نتیجه میگرفتم ولی خیلی زود فراموشم میشد طوری که اصلا یاد میرفت باور چیه ..به ظاهر داشتم رو خودم کار میکردم ولی اصلا ذهنم اجازه نمیداد بفهمم و درک کنم
خیلی اذیت شدم و گاهی اینقدر کلافه میشدم که هیچ راهی جز پناه بردن به خدا نداشتم و اونجا بود که انگار پرده از جلو چشمام میرفت کنار و باز دروی از باور توی مغزم شکل میگرفت که کارو برام آسون میکرد
یادم میاد اویل آشنایی با استاد و گوش دادن فایلهای رایگان ایشون یه جرآتی توی دلم شکل گرفت که فقط در اویل نوجونیم اون جرآت داشتم و هر چی بزرگتر میشدم جرآتم کمتر میشد
من کلا آدم بی وله ای بودم توی کارام ،هر کاری میخواستم بکنم با این جمله بریم تو دل کار خدا خودش ردیفش میکنه با کله میرفتم برای انجامش و بی نهایت مثال دارم براش
از بیزینسم گرفته که یادمه با 10 هزار تومن استرارتشو زدم و آدم و عالم میگفتن نمیشه من میگفتم حتما میشه و شهامتشو خدا به دلم انداخت وشد و خیلی هم موفق شدم داخلش
از ورزشهای رزمی گرفته که توی 29 سالگی که همه داشتن یه جورای توی این ورزش خودشونو بازنشسته میکردن من فقط توی 6 ماه قهرمان کشور شدم
از کارهای ریسکی مثل بازیهای که خیلی ترسناک بودن و خیلی از رفیقام حتی جرآت انجامشو نداشتن و من مثل آب خوردن داوطلب میشدم براش و بی نهلیت مثال دیگه
کلا از هر چی میترسیدم سعی میکردم روبرو شم باهاش و اغلب مواقع موفق بودم توش
اما از یه چیز همیشه میترسیدم اونم روبرو شدن با طلبکار بود
بارها توی زندگیم به دلیل باورهای نامناسبی که داشتم بصورت جزئی بدهکار میشدم و خیلی زود تسویش میکردم ولی اگه یه مدت طول میکشید و طلبکار میدیدم انگار ازائیل دیدم اینقدر ترس داشتم ازش
نه از خود فرو انگار از قضاوت شدن ،از انتقاد شنیدن ،از اینکه بهم بگن تو بی ارزه ای که نمیتونی پول پس بدی
اینقدر این ترس من تکرار شد توی زندگیم که پله پله بدهکاریم بیشتر شد تا جای که الان با حجم زیادی از طلبکارا رو برو هستم ..شرایط خیلی سختی دارم و الان به لطف خدا دارم مدیریتش میکنم اما اوایل کار خیلی وحشتناک بود
از هیچی به اندازه بدهکاری وحشت ندارم ،تصمیمهای زیادی گرفتم برای جبرانش و هر بار ایدهای بهم گفته میشه که بتونم این موضوع مدیریت کنم اجرا میکنم ولی اعتراف میکنم تا الان موفق نبودم در کنترل این شرایط بصورتی که راضی کننده باشه برام
اویل بدهکاری چون ترس داشتم بگم که نمیتونم پولتونو پس بدم مدام قول و قرار سر خرمن میدادم بهشون
بعدش تصمیم گرفتم که باهاشون روبرو شم و شرایط توضیح بدم و ازشون مهلت بگیرم اما بدلیل ترسهای زیادی که داشتم بازم قولهای بهشون دادم که برخلاف واقعیت بود و باز مشکل ساز شد برام
اما دیروز با یکیشون برخورد کردم که با وجود اینکه بشدت شاکی بود ازم بخاطر بدقولی ولی درسهای بهم داد و شهامتی بهم داد که از امروز عین واقعیت بهشون بگم و از چیزی نترسم ..ترس من بیشتر بخاطر خانوادم بود که اذیت نشن
مگه ترس توهم نیست مگه بارها شرایطی برام پیش اومد که قضیه مرگ زندگی بود ولی ته دل من قرص بود که خدا یارو یاور منه و همه چی عالی پیش رفت
پس اینم باید همینطور بگذرونم ..یه مسیر بیشتر وجود نداره اونم بسمت نور بسمت خداوند ،پس با دلی قرص خودمو میسپارم به جریان هدایت ،اون همه چی درست میکنه .اینا فقط چالشهای زندگی منن که باسد پاس بشن بزرگ بشم برم مرحله بعد
نقشه خداوند بزرگتر از درخواستهای منه ..
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی دوست داشتنی
شاید از نظر احساسی الان بهترین زمان برای جواب دادن باشه و شاید بدترین زمان نمیدونم
استاد من از همه چیز میترسم همه چیز
از موفق نشدن و شکست خوردن میترسم
از حرکت کردن میترسم
از رفتن تو ی چالش ها میترسم
از برقراری ارتباط جدید میترسم(فارغ از جنسیت ادم ها)
از ترد شدن میترسم
از دوست داشته نشدن میترسم
از خیانت دیدن میترسم
از شروع کسب و کار میترسم
از این که قضاوتم کنن میترسم
از این که عمل کنم به اگاهی ها و حرکت کنم میترسم
از این که باورم عوض بشه کسایی که دوستشون دارم ازم فاصله بگیرن میترسم
از نرسیدن به هدف هام میترسم
از خودم میترسم که میدونم باید روی خودم کار کنم اما تعهد ندارم تمرکز لیزری ندارم
از این که تصمیمی بگیرم و موفق نشم میترسم
از بالا رفتن سنم میترسم
از کمبود ها میترسم
از وابستگی میترسم
از این که انقدر احساس بی لیاقتی و بی ارزشی دارم میترسم
از مقایسه شدن میترسم
از این که ببینم همه رسیدن به خواسته هاشون و من نه میترسم
از نرسیدن به هدف هام میترسم
دیروز عصر نشستم چتدتا تصمیم نوشتم و تمرین جلسه اول عزت نفس رو انجام دادم
امروز به محض باز شدن اداره ها برای اولین تصمیمم اقدام میکنم
یا کسایی که دوستشون دارم با من بدون انجام کاری از جانب من تغییر میکنن و یا جهان فردبهتری وارد زندگیم میکنه
نیاز دارم روی توحید و ایمانم بخدا خیلی زیاد کار کنم
نیاز دارم عمل گرا باشم
نیاز دارم به ایمان به توکل به این که خودم رو ببرم توی مسیر تا هدایت بشم تا لایق باشم برای دریافت الهامات
این روز ها با ناخواسته ای برخورد کردم که بسیار از نظر احساسی اذیتم میکنه و من هر روز در تلاشم که ازش قوی تر بشم
و تنها پناهم فایل ها و کامنت دوستان هست
خداروشکر که هدایت شدم به اینجا و هنوز تو ی مسیرم تا بتونم از این مطالب استفاده کنم
ممکن حرف هام بهم بی ربط باشن اما نیاز داشتم که بنویسم و بعدا خودم بخونم و رد پام رو ببینم و حرکت کنم
ممنونم از فرصتی که در اختیارمون میزارید
در پناه الله باشین️
به نام پروردگار آرام کننده دل ها
استاد عزیزم، مریم دوست داشتنی ام و تمام دوستان هم فرکانسی ام، سلااااام.
باز هم بسیاااار ممنون از دوباره فایل آموزشی گذاشتن و دوباره ذهن ما رو به چالش کشاندن. که چقدر به ما در خود شناسی و پیدا کردن دلیل عملکرد هامون، افکارمون و باورهامون کمک میکنه. اصلا استاد من با وجود سال ها کار کردن رو خودم، با این فایل ها تازه موضوع باورها رو بهتر فهمیدم. تازه فهمیدم چطور خودم رو لایق یکسری چیزها ندانسته ام و الگوهای تکرار شونده در اون موضوع داشته ام. الان هم موضوع ترس…
استاد من که از کودکی خوراک ترس بوده ام. مثلاً تو 5 سالگی از پریدن گربه روم تو تاریکی وحشتناک ترسیده ام و تشنج کرده ام و چقدر مادر پدرم از اون موقع به بعد بیشتر مواظب من بوده اند و بنده خداها با محبت هاشون بیشتر من را ترسو بار آورده اند. اما تو شخصیتم یه چیزی بوده که اگر واقعا بخوام چیزی را یاد بگیرم و از انجام اون کار میترسیده ام، شروع میکردم به انجامش و تلاش بسیار برای غلبه به ترس هام. مثل اینکه عجیب از شنا کردن تو قسمت عمیق استخر می ترسیدم و 10 جلسه آموزشی ثبت نام کردم و تا جلسه 8 ام هم نتونستم تو عمیق برم. مربی دیگه ناامید شد. اما من گفتم باید من رو پرت کنی تو عمیق ….. اینقدر این کار رو بکن تا من به ترسم غلبه کنم. با اینکه وحشتناک می ترسبدم، اما با این کار بالاخره ترسم ریخت و شکر خدا یاد گرفتم. مثلاً با گواهینامه گرفتن، باز وحشتناک از رانندگی می ترسیدم …. اما اونقدر تنهایی نشستم و نشستم و نشستم پشت فرمون که الان دیگه فوق حرفه ای هستم. خلاصه استاد از این مثال ها بسیار …
اما استاد با آموزه های شما هم به خیلی از ترس هام تونستم غلبه کنم و به خیلی هنوز نه …. اما حواسم هست که ا بابا شیما باز نتونستی غلبه کتی …. تلاشت را بکن. مثلاً اینکه از سگ و گربه مخصوصا سگ به شدت می ترسم. ولی اون سری تونستم بچه گربه محل کارمون رو نازی کنم و یک بار هم سگ باغ برادر شوهرم را که بسته بودند را نازی کردم. اما واقعا بسته بود و خیالم تا حدی راحت … حالا تو برنامه ام است که باز بهشون نزدیک تر بشم. راستی استاد من تونستم به ترس انجام دادن آگهی بازرگانی در بین غریبه ها هم غلبه کنم و انجامش بدم. وحشتناک سخت بود اما دلچسب . خدا را سپاااااس
حالا استاد من میخوام در مورد ترسی بگم که از کودکی همیشه دارمش و خیلی جاها به خاطر اون ترس از زندگی عقب مانده ام و در زندگی زناشویی بیشتر و بیشتر جذبش کردم و …..
اینکه کسی داد و بیداد کنه و بدونم مثلاً می تونه خطر داشته باشه که اصطلاحا شر کنه، من ازش خیلی خیلی خیلی می ترسم. یادمه در دوران کودکی و نوجوانی … اگر در خیابانی دعوا و به اصطلاح بزن بزن می دیدم، دیگه تا مدت ها نمیتونستم از اون خیابان رد بشم. ولی استاد خیلی دوست دارم بتونم از این ترس رها بشم. مثلاً هی به خودم میگم که باید جلوش بایستی و حرفت رو همون موقع بزنی … ولی چون از عملکرد آدم شدید عصبانی می ترسم و دوست ندارم هر صحنه ای را ببینم، تو اون لحظات فقط فقط سکوت میکنم و هیچی نمیگه و بعد ها اگر از ناراحتی ام چیزی مانده بود، بیان میکنم . مخصوصا نقطه ضعفم فرزندم هم هست که به خاطر اون هم که شده و دوست ندارم اون هر صحنه ای را بببنه، سکوت کرده ام تا اون شرایط به پایان برسه. البته که استاد این شرایط هم وقتی من رو خودم کار کنم و به آموزه ها بیشتر عمل کنم، خیلی خیلی کم دیده میشه، اما اگر هم پیش بیاد کلی از من انرژی میگیره و حالم تا مدت ها بد است و از اون فرد متنفر میشم. بعد هم از خودم که چرا نتونستی جلوش بایستی و جوابت را بدی و حرفت را بزنی متنفر.
انشاا… یه روز بیام و از غلبه به این ترسم بگم.
استاد عزیزم ممنون از این همه آگاهی و راه بهتر زندگی کردن
در پناه آرام کننده دل ها
شیما
ب نام خدای مهربان .
سلام ب استاد عزیزم ومریم خانوم عزیز!
سوال؟ چ ترسهایی دارید ک هنوز نتونستید برآنها غلبه کنید وهمچنان ازمواجه شدن باآنها فرارمیکنید؟
استادعزیزم چندین بار خواستم توکامنتام بنویسم درموردسوالاتی ک مطرح کردید ترمزها خوابها نقش ها فرار وغیره جرات نکردم دراین مورد کامنت بنویسم الان گفتم باید پاروترست بزاری بنویسی ، تو زندگی ترسهای زیادی هستن و گاهی برآنها غلبه میکنیم گاهی ن وهمچنان درگیرشون هستیم خداوند بهم این قدرت بده ک بتونم از ترسم تو زندگیم بنویسم تونوشتن ضعیف هستم ولی سعی میکنم مفهوم برسونم یکم برام سخته گفتن حقیقت وترسای زندگی ولی سعی میکنم بگم استاد ! ترس از جدایی برای من ترسناکه آخه من ی بار تو رابطه شکست خوردم واین برای بار دوم میشه ک خیلی سخته برام باور محدود کننده میاد اگ باز جدابشی حرف مردم اطرافیان تیکه ها فامیل واینکه تنهایی میخوای کجابری، چیکارکنی ازطرف دیگه با موندن تو این رابطه احساس گناه دارم فقط میدونم گ این رابطه اشتباس من وقتی ازهمسراولم جداشدم س ماه باید تو عده میموندم بعد ازدواج میکردم من اینو نمیدونستم و قبل ازدواج باهمسردومم درحالیکه تو عده بودم باهم رابطه داشتیم خلاصه بعد گذرچندماه عقد کردیم سالهاس ک ادامه داره بااین فردی گ زندگی میکنم رابطه ام خوبه تاحدودی ولی احساس گناه یاهمون عداب وجدان دارم حتی برای بچه دارشدن هم اقدام کردیم ولی من ترس دارم دراین مورد اصلا باکسی حرف نزدم همسرمم اصلا ب این چیزا اعتقاد نداره ازخدا خیلی کمک خواستم ک بتونم بر ترسم غلبه کنم وتصمیم درست بگیرم برای بهترزندگی کردن تنهاچیزی ک فکرم درگیر کرده همین ی موضوع درگدشته بار بارها شده مشکلاتی داشتم ک باوجود ترسهای زیاد ب تنهایی با کمک خداوند مهربان از پسشون براومدم امیدوارم بتونم باز مثل همیشه قوی مصمم تصمیم بگیرم دربرابرخداوند سربلند باشم !.استاد همینکه جرات کردم ازترسم اینجا بنویسم خداروشکرمیکنم وازاینکه نوشته منومیخونید ممنونم !!! استادعزیزم ی دنیاازتون ممنونم باطرح این سوالات باعث میشید ما جرات پیداکنیم وبرای بهترشدن وبهترعمل کردن تلاش کنیم ..بهشت وتمام زیباییهای آن گوارای وجودتون ..خیلی دوستتون دارم .
به وقته عاشقی
سلام استاد عزیز ترینم و خانم شایسته جان جانان
خیلی خوشحالم که یه فایل دیگه و کلی اتفاقات باحال و درسی دیگه از خالقم
خیلی خوشحالم که واضح تر میبینم کاراتو و دلم قرص تر بهت و ارامشه بیشتری دارم
اینو صب از خاب پریدم من که از هیچ چیزی نمیرسیدم الان که فکرشو میکنم میبینم چقددد باورهای منفی داشتم تو خاب یا عالمه زنبور بود من از شون میترسیدم دیگه دیگه اینکه بقیه ناراحت بشن من میترسیدم
از بقیه تحقیر و یا غر بشنوم میترسیدم من از غر خیلی بدم میاد چون هیچکاریم درس نمیکنه
خیلی ترسا برام رو شدن و میخام برم تو دلشون
و سلام قدرت سلام ارامش سلام زیبایی سلام ایمان
خدامون تو بیا و منو از ترس هایم پاک کن
تو بیا و مثل دریا ارامم کن
تو بیا مثل خورشید نورانی ام کن
تو بیا مثل باران
الان سیرابم کن تنها قدرت جهان تنها مالک جهان
همیشه ازت ممنونم که منو رشد میدی و کارهارو برایم خیلی راحت میکنی شکررررررت واقعآ هزار مرتبه شکر
خدایی منو به قدرت سپاسگزاری بیشتر
منو به احساس ارامش بیشتر ایمان بیشتر
منو به زوق و شادی بی نهایت بهشت خیلی بالاترهدایت کن شکرت که اجابت کننده ای دارم همیشه هر جا بخوانم کنارم و میخام که دعوتشو بپزیرم عاشقتمممممم
تو قوی هستی من ظعیف تو بزرگ هستی و من کوچک تو ثروتمندیو من فقیرر و تو مهربانی خیلی منو پاک کن نور بده و همیشه ببینم این نور های عظیم تو هستی که خودمو گم بشم و بشم نمرود و همه این زیبایی ها تو و اعتبارش برای تو هس و وتو خالقی و من مخلوق تو پرودگاره منی و من میخام تاج بندگیتو بهم بدی که تنها راهم همینه برای خوشبختی بی نهایت
خدایی شکرت که همه جارو میبینی و هر لحظه حواست بهم هس
ایمنی بیشتر و شجاعت بیشتر بهم بده ایمان بیشتر برا تغییر کرون رفتن تو دل ترسها رفتن تو دل پیشرفت
عاشقتونم