پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته مهربان و
دوستان خوبم
قسمت هشتم از الگوهای تکرار شونده ،ترس
از چه چیزهایی میترسیم
1)از شکست خوردن میترسم
2)از موفقیت هم میترسم چون وقتی موفق میشوم
کلی توجه جلب میکنم و از اینکه نتوانم موفق بمانم بیشتر میترسم
3)از اینکه تایید نگیرم میترسم
4)از طرد شدن و تحقیر شدن در روابط میترسم
5)از تنهایی و سکوت میترسم
6)از اینکه شب تنها بخوابم میترسم
7)از حشرات سوسک ،مامولک وموش میترسم
8)از بیمار شدن وحشتناک میترسم
9)از پیری و چروک شدن و موی سفید میترسم
10)از اینکه کسب و کاری را شروع کنم میترسم
11)از اینکه مشتری نداشته باشم میترسم
12)از حرف مردم میترسم
13)از بی خوابی و افسردگی میترسم
14)از افراد معتادو از اعتیاد میترسم ، ازاعتیاد به داروها میترسم
15)از چک آپ سلامتی میترسم که سالم نباشم
16)از اینکه عزیزانم رو از دست بدم شدیداً میترسم
17)از کچلی میترسم
18)از چاقی مفرط و لاغری مفرط میترسم
19)از انتقاد و تحقیر و مسخره شدن میترسم
20)از فیلم های بزن وبکش و خون آشامی و زامبی میترسم
21)از اینکه گم بشم و تنهایی در جنگل وکوه میترسم
22)از اینکه مولد نباشم وناتوان و محتاج کمک بقیه باشم میترسم
23)از فقر و بی پولی به شدت میترسم
24)از اینکه به خواسته ها و آرزوها یم نرسم و بمیرم میترسم
25)از اینکه تنهایی با تاکسی خارج شهر برم میترسم
26)از اینکه همسرم بمیره و مسولیت بچه ها و
زندگی با من باشه میترسم
27)از دعوا و فحاشی و کتک کاری به شدت میترسم
28)از اینکه با اینهمه شرک و ترس و بی ایمانی
بمیرم خیلی خیلی خیلی میترسم
سلام شهناز عزیز
همه انسانها مادر زادی ترسی نداشتند .
این ترسها افکاری هستند که تو ناخودآگاه ما نقش بسته اند و واقعی نیستند.
هر چه روی دوره عزت نفس و دوره لیاقت کار کنیم ترسها کوچیک وکوچیکتر میشن و حتما برای شما هم همینطور بوده.
جلسه 4 دوره لیاقت میتونه تمام ترسها رو آب کنه از بین ببره
من خودم هر چی دنبال موضوع جلسه 4 لیاقت گشتم ترسهام کمتر شده و امیدوارم به از بین رفتن تمام ترسها
از تو میخواهم تمرکز کنی روی جلسه 4 و نتیجه رو برای من هم بنویسید.
سلام خدمت استاد عزیز
چه ترس هایی هست که هنوز نتوانستید بهشون غلبه کنید؟
از اینکه اشتباه کنم میترسم
از اینکه بخاطر عمل من به کسی آزاری برسه یا من باعث آسیب یا کمبود هر کسی بشم میترسم
از اینکه حرفی بزنم و دیگران در مقابلم جبهه بگیرند و صحبتم را نپذیرند میترسم
(چه جالب
تازگیا خیلی کم حرف شدم شاید یکی از دلایلش همین باشه)
از فقر و بی پولی هم میترسم
از اینکه کسی از مشکلات من خبر دار بشه و اهرم آزارم بشه هم میترسم
کلا از قضاوت شدن میترسم
از تهمت شنیدن هم میترسم البته تو این مورد از خودم دفاع میکنم
از اینکه نتونم کارهایی را باید انجام بدم انجام بدم هم ترس دارم
از جنگ میترسم
از از دست دادن عزیزانم میترسم
از بازیچه دست کسی شدن یا بازی خوردن هم میترسم
فعلا همین به ذهنم رسید
پایدار باشید و برقرار
به نام خدای مهربان
سلام به دو استاد گرانقدر م.
متشکرم که همکاری میکنید و به من درس میدید
اول از خدا متشکرم که شما رو به من داد
ابر باد ومه و خورشید و فلک در کارند
تا فاطمه هدایتی برسه به آگاهی و درک و دانش و درست زندگی کردن.
خدا جونم متشکرم که زندگی کردن رو یادم میدی.
موضوع درس امروز ترس،،،،،
من از تاریکی می ترسم
من از کسی می میرم می ترسم
من از تو دل ایده ی، جدید رفتن می ترسم
با اینکه سعی می کنم به حرف مردم اهمیت ندم اما می ترسم
.خدا جونم دوست بنویسم اما نمی دونم چی بنویسم تو بهم قوت بده ، نیرو بده بنویسم ، چون اگر بنویسم یعنی پاشنه آشیل هام در مورد ترس پیدا کردم و شروع به کار کردن می کنم رو خودم تا موفق بشم.
من از بچههای قانون سلامتی هستم ، اما گاهی اوقات می ترسم که نتونم ادامه بدم ، نتونم درآمد خوبی داشته باشم که به سبک قانون سلامتی زندگی کنم.
من وقتی کسی می میرم می ترسم ونجواهای ذهنی شروع می کنم مخصوصا وقتی در دل یه تاریکی قرار می گیرم، هی شروع به ترسوندن من می کنه اینققققققققدر خودم رو می کشم به اون سمت خوبه که آره همه از خداییم، و به سوی خدا می رویم، که مغزم گاهی اوقات درد می گیره.
من وقتی خیلی تمرکزی رو خودم کار می کنم ایده هایی وارد زندگیم میشه که باید تغییر بدم خودم رو ، کارم رو، محیط م رو اما می ترسم.
من گاهی اوقات تنها زندگی کردن رو دوست دارم اما ترس هم دارم،
من اونجوری که دوست دارم زندگی می کنم،
اونجوری که دوست دارم لباس می پوشم.
اونجوری که دوست دارم غذا می خورم
اونجوری که دوست دارم صحبت می کنم
اما ترس هایی هم دارم.
ولی دارم سعی می کنم که بر ترس هام پیروز بشم.
به قول استاد عباس منش عزیز
هیچ کس نیست که در این دنیا بدون ترس زندگی کنه اما باید تلاش کنیم که موفق بشیم و نگذاریم که ترس ها ، ترمز بشن در زندگی ما
استاد متشکرم
خدایا متشکرم
به نام خدا
سلام
ترس من: گفتن ترس هایم هست زیرا به وضوح برایم مشخص شده که سازوکار وجودی من جوری تنظیم شده که اگر به ترس هایم اقرار کنم و واضح ترش کنم بیشتر و شدید تر میشه این ترس از اقرار در مورد خشم هم صدق میکنه. خشم وترس در ساختار وجودی و عقاید من بسیار به هم مرتبط هستند.
یه سوالم برام پیش اومد: ایا اینکه من نمی خواهم ترسما واضح کنم فرار از ترسِ یا گذر از ترس محسوب میشه؟؟؟ جوابش را شاید بشه از نتایج تشخیص داد،مسلما فرار از ترس نتیجه مطلوبی نداره.
نکته درمود خودم ریشه ی پاشه های اشیل من بیشتر تردید ،شک و تالل هستند تا ترس.
مسلما غلبه بر ترس راه پیشرفت هست اما مشکل بزرگتر از ان سستی که پاشنه اشیل مهتری هست شاید هم دلیل این ویژگی احتیاج به پایه باشه
با این وجود که از گفتن ترس ها واهمه دارن اما تمایل دارم چنتا از ترس ها ونگرانی هایم را بگم
1 یکی از ترس هایم حرف زدن در جمع هست مثلا قراره فردا در دانشگاه اراعه داشته باشم شبش کلی نگرانم وزمان اراعه استرس دارم.
2 من از برقراری روابط دوستانه ی عمیق و زیاد با افراد نگرانم و اعراض میکنم و متمایل میشوم به تنهایی اما وحشت ندارم به اون صورت؛ می تونه دلیلش نگرانی از فاش شدن راز ها خوب و بدم باشه ویا نگرانی از وابسته شدن در اینده ویا تجربیات گذشته ام در این موارد.
در مورد ناشناخته ها مثل مسیر ناشناخته ترس زیادی ندارم وبتهر از گذشته با شرایط تطبیق پیدا میکنم به لطف خدای درون؛ اما کلا محیط جدید وناشناخته برایم /جذابت زیادی /داره که منا هیجانی میکنه به طوری که کار ها وبرنامه ها را درست انجام نمیدن
در کل در پی کسب قدرت کنترل ذهن ،تقویت اراده
بالا بردن عزتنفس ،اعراض درست از ناخواسته ها و غلبه برترس هایم هستم و دوست دارم سرعت رو به رشد خود را به تصاعد برسانم بدین منظور هنوز درست برتکامل منطبق نشدم ولی بعضی اوقات فکر میکنم مشکل تکامل نیست و اراده قوی وذهنیت های درست مشکل اصلی من هست.
در مورد الگوهای تکرار شونده من
هر بار من از لحاظ مالی به صفر میرسیدم هر بار که موقعیت شغلی که میتونه من رو از فقر مطلق نجات بده رو به دلیل های کاملا واهی از دست میدادم انگار نهادینه شده بود که من باید درفقر مطلق میبودم و این جزو الگوهای تکرار شونده ذهن من بوده هر بار انگار تنظیم شده بود .
هر بار که شخصی از من میپرسید شغلت چیه طنم میلرزید اعتماد به نفس نداشتم بگم شغلم اینه بعد اگر هم که شغلم رو میگفتم .
انرژی منفی اون شخص وارد اون کاری میشد
که هنوز اون کار انجام نشده نباید بگیم به کسی و یاد اون جمله از سخنان استاد .
میافتادم که میگفت ببین ارزششو داره اون کاری رو که میخوای انجام بدی پس اگر ارزششو داره حتماً انجامش بده و میگفت خودم یه سری کار هایی رو دارم انجام که اگر انجام شد من الان نمیگم بهتون هر موقع انجام شد بهتون نتایجش رو میگم .
ولی من زودتر از موعد مقرر انجام شده میرفتم و میگفتم در صورتی که هنوز انجامش نداده بودم ، بعد انرژیهای منفی اون شخصی که داشتم این ماجرا رو براش تعریف میکردم وارد اون کاره میشد .
و کلی مسائل به وجود میومد تا دوباره از نو بتونیم اون کارو شروع کنیم .
البته این هم جزو باور های مخرب هست چون دیگران هیچ کنترلی بر زندگی ما ندارن.
و یه مسئله دیگه اینکه من در مسائلی که اصلاً ربطی به من نداشت وارد میشدم و یهو فردین بازیم گل میکرد و میگفتم که بزار کمکش کنم آدم اگه بتونه کمک کنه که اشکالی نداره در صورتی که اصلاً اون ماجرا هیچ ربطی به من نداشت و یه دردسر خیلی بزرگ بود یعنی در واقع من نه گفتن بلد نبودم .
و به خاطر اینکه نه گفتن بلد نبودم کلی دردسر ایجاد میکردم برای خودم و اطرافیانم .
و از اونجایی هم که من همیشه دوست داشتم مسائل و مشکلات آدمهای دیگر را حل کنم همیشه به یه همچین آدمایی برخورد میکردم ولی درقدم سوم دوره فوق العاده 12 قدم استاد یه موردی گفتن ک خیلی بهم کمک کرد و روی من تاثیر گزار بود “گفتن ما ناجی زندگی دیگران نیستیم ما ناجی زندگی خودمون هستیم” ما فقط مسئول زندگی خودمون هستیم
و باور اشتباهی هم که من داشتم این بود که هر مسئله از هر کسی که باشه من میتونم حل کنم ولی خب این اصلاً چیز درست نیست شاید مثلاً اون شخص از ما درخواست نامعقولی داشته باشه من خودم رو توی دردسر بیندازم که هرکی به من گفت من باید بگم بله من میرم برات کارتو انجام میدم الان انقدرم هزینهاش میشه . (این مثال میتونه در سایر بخش ها هم باشه ک طرف ن گفتن بلد نیست و کلی دردسر برای خودش و اطرافیان بوجود میاره)
یه مسئله دیگه هم که میخواستم اعتراف کنم و پاشنه آشیلمه اینکه من در ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف خیلی خیلی ترمزهای بزرگی دارم، من پسرم و اصلا هیچ مشکلی با ارتباط برقرار کردن با آقایون ندارم حتی اگر داخل یه شهر کاملا غریبه باشم و زبان اون جا رو بلد نباشم مسئله ای ندارم ولی نمیدونم چرا در ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف مشکل دارم اصلاً انگار یه بار سنگین یه جو سنگین اون لحظه شروع میشه که روی گردنم رو گلومه نمیتونم اصلاً کوچک ترین صحبتی کنم یا ارتباطی رو شروع کنم .
اینم برمیگرده به خانواده یعنی من اینها رو از خانواده به ارث بردم و از اونها به من منتقل شده وگرنه من اصلاً شخصی نیستم که بخوام بترسم یا رو بگیرم اصلاً ارتباط برقرار کردن با هر آدمی برام بدیهیه ولی وقتی خانم باشخصیت رو میبینم که ازش خوشم اومده و ملاک های من برای ارتباط موفق رو داره و بخوام باهاش سر صحبت رو باز کنم اصلاً انگار زبونم قفل میشه نمیدونم چرا اصلاً دلیلش رو نمیدونم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»
سلام به استاد نازنینم
من ازین که برم تو دل چیزی که عاشقشم در ظاهر دیگه نمی ترسیدم ، اما وقتی شروعش میکنم تا یه مدت اوضاع خوبه و بعد تضادی میاد و حرکت من یمدت متوقف میشه احساس میکنم به دلیل ترس هایی هست که خوب بعضی هارو فهمیدم سعی کردم رفع کنم اما انگار تمومی نداره.
اما چیزی که این روزها به وضوح از خداوند می شنوم اینه که به شدت مسیرو سخت می بینم و خوب قطعا میترسم چون تنها حرکت کردن برام دلهره آور هست.
از تنها بودن تو مسیر، از تنهایی حرکت کردن ، از اینکه چطور از عهده اش برمیام چطور میتونم میترسم ،همیشه تنها بودم همیشه خودم مسایلمو حل کردم هم برای خودم و هم به قول سعیده برای ” بقیه”، تو هر مرحله ای از زندگیم تنها بودم درسته باعث رشدم شده اما خیلی خسته ام کرده ، دلم یه تکیه گاه میخواد یه پناه یکی که بگه من هستم ، صداشو واضح بشنوم ،حضورشو مادی حس کنم.
گاهی به خدا میگم خدایا سپاسگزارم که هستی ، میدونم که هستی اما دلم یه صدا یه نشونه میخواد که بفهمم تورو، کاش میشد ببینمت تنهایی خیلی اذیتم میکنه و دیدن ربّ العالمین باچشم دلی که سالها مهر و موم بود خیلی سخته من هنوز ضعیفم اما انگار دارم راه میفتم در دیدنش در شنیدنش ، در بوشو حس کردن ، در نگاهشو دیدن.
دعوتم کرده به صبر ، به پاداشی بزرگ به
” انّا فتحنا لک فتحا مبینا ”
بهم گفته لطف عظیمی در حقم میکنه و من اعتماد میکنم بهش.
دلم آرامش میخواد ،دلم امنیت میخواد ، دلم احساس ارزشمندی میخواد اینو با همه وجودم حس میکنم…..
یکی از دلایلی هم که مسیر برام سخت میاد باز به خاطر همون ورودی های نامناسبی هست که دریافت کردم ، فکر میکردم هرکسی به جایی رسیده یه مسیر پر پیچ و خم رو طی کرده ، از لذت هاش گذشته ،زجر کشیده تا موفق شده کلی ترمز دارم براش یسری رفع شده یسری ولی هنوز هست ، و این ترس ها شده اهرم رنج من یک غذای اشتباهی به مغزم میدم در واقع بیشتر مغز من از رنج فرار میکنه ، باید این اهرم رنج و لذت رو درست کار کنم.
سلام
استاد عزیزم
ای بالا مقام ای الگوی من برای زندگی
من خدارو رو صدهزار مرتبه شکر میکنم که منو به مسیری هدایت کرد تا بتونم شمارو بشناسم و باورهای درست رو از شما یاد بگیرم و به وسیله اون باورها مسیر زندگیم رو عوض کنم.
استاد عزیزم تا قبل از گوش دادن به این فایلتون در رابطه با اینکه چه ترس هایی تو زندگیم دارم اصلا فکر نکرده بودم و اولین چیزی که بعد از سوال شما به ذهنم رسید این بود که:
من از اینکه کسی بخواد حق منو ضایع کنه می
ترسم.
من از فضای تنگ و کوچیک می ترسم.
من از گم شدن بین کوه ها و دره پر از درخت که هیچ جا دید نداشته باشم می ترسم(چون یه بار با چشم خودم سیل رو تو دره دیدم و خدا نجاتمون داده بود)
من از اینکه در رابطه با رفتارهاممورد مسخره واقع شدن تو جمعی که سطحشون از من بالاترن می ترسم و و و
با سلام خدمت استاد عزیزم جناب آقای سید حسین عباسمنش بزرگوار و بانوی مهربان
این دوره کشف قوانین زندگی عجب برکتی تو این سایت راه انداخته در کنارش چه سلسله فایلهایی داره درمیاد که ته همشون به توحید ختم میشه و هرکدامش باعث میشه وجود خودمون رو زیرو روکنیم
اشتباهاتم ترسهام باورهام تحملم نقشهام در زندگی خودم و دیگران
و در جزء به جزء این موارد یاشرک وجود داره یا توحید
خدای من در همه لحظات زندگیم تو درکنارم بودی در قلبم بودی در وجودم بودی و من از تو غافل بودم تورا ندیدم و ترسیدم تو را حس نکردم قدرتت را دروجودم حس نکردم و تحمل کردم
تو بودی در کنارم و من از تو غافل بودم و نقش تکراری محافظت از دیگران را که بنده تو بودند را بعهده گرفتم تا به حساب اشتباه خودم ناجی دیگران شوم غافل از اینکه تو سرپرست و محافظ و یار بندگانت هستی و من باز تو را ندیدم
و شرایط نادلخواه را پذیرفتم از روی ترس فقط به خاطر اینکه قدرت تو را در وجودم درک نکردم
در حالی که در همه این شرایط تو بودی و من را نظاره میکردی
(انک باعیننا یعنی ای بنده من تو هر لحظه در میدان دید من هستی) و من از تو خجالت نکشیدم ترسیدم و بنده هایت را بت کردم و روی دیگران حساب کردم
در همه این موارد تو بودی درکنارم نزدیکتر از من به من بودی و من از تو دور بودم ومن خودم رو حلال مشکلاتم میدیدم در حالی که تو بودی
به قول سید علی عزیز:کی گوفته بِراااار مو خُدُم بودوم که ای کاره رِ حَل کِردوووم
ولی باز تو دیدی و بخشیدی و باز وفا کردی و من بی فایی کردم
خدای من مهربانتر از تو کسی بر من نیست
خدای من بخشنده تر از تو کسی بر من نیست
خدای من عاشقتر از تو به من هیچ کس نیست
خدای من وفادار از از تو به من هیچکس نیست
خدای من تو با تمام این اوصاف هر لحظه منتظری که من رو به سوی تو کنم
آغوشت هر لحظه برای من گشوده است حتی با تمام این بدیها به تمام کائنات فرمان میدهی از من مواظبت کنند
خدای من من که تو را نمیشناختم نمیدانم چطور این همه سال خدای فیک ترسناک وحشتناک غول بیابانی دیگه ای بود ولی استاد عزیزم سیدحسین عباسمنش نشانی تورا به من داد آمدم و پیدایت کردم خدایا مواظب استادم که تو را به من نشان داد باش
و مواظب همه بچه های سایت باش همه مارا و همه بندگانت را به راه راست هدایت کن
خدایا بیشتر خودت را به من نشان بده قدرتت را به من نشان بده
بله خدای من اگر امیدم از ته دل به تو باشه اگر باهات روراست باشم نه ترسی وجود داره و نه غمی
خدای قشنگم بغلم کن دوستت دارم خدایا شکرت
بنام خدای زیبایی ها
از چه چیزهایی میترسی؟
وقتی به این سوال فکر میکنم و باتوجه به مثالهای استاد اولین چیزی که به ذهنم میرسه ترس از طرد شدن یا دوست داشته نشدنه.همیشه دوست دارم از نظر همه آدم خوبه باشم.
این ترس خیلی مویرگیه ولی وقتی فکرشو میکنم میبینم خیلی جاها توی زندگیم پررنگه و شاید در ظاهر وانمود میکنم که نظر بقیه برام مهم نیست ولی کافیه یکی از اطرافیان کم توجهی بهم کنه و این باعث میشه همش ذهنم درگیر باشه و تاچندوقت حس بدی داشته باشم و دنبال دلیل این کم توجهی باشم.
یه ترس دیگه هم که بازم بنظرم زیرپوستیه ترس از انتقاده. همیشه فکر میکنم خودم دارم درستترین کار رو انجام میدم و اگر کسی نظر دیگه ای داشته باشه بهم برمیخوره و سریع مقابلش جبهه میگیرم.یا اگرکسی بهم ایراد بگیره خیلی سخته برام قبول کردنش و همش دنبال توجیه کارم هستم بجای پذیرش اشتباه یا حتی کمی فکر کردن راجب اون موضوع که شاید من دارم اشتباه میکنم.
ترس بعدی، ترس از وارد رابطه عاشقانه شدنه.
در حدیکه من تا الان که 36 سالمه هنوز با هیچ پسری ارتباط عاطفی نداشتم و یه دیوار سنگی دور خودم کشیدم که کسی نمیتونه ازش عبور کنه. همش هم بخاطر یه سری ترسها و باورهای بیخوده که استاد در ” قسمت 2 چرا باوجود تلاشهای فراوان به خواسته ام نرسیده ام؟”
خیلی قشنگ راجب ترس ها و ترمزها در بحث روابط توضیح دادن که من همشو داشتم.
البته به لطف دوره عزت نفس و دیگر دوره های استاد عزیز،دارم مسیر تکاملی غلبه بر ترسها رو طی میکنم جوریکه من الان خودم رو آگاهانه وارد خیلی چالشها میکنم تا بر ترسهام غلبه کنم و روحم و شخصیتم هی بزرگ و بزرگتر شه
خدایا سپاس بخاطر قدرت اندیشیدین و تفکری که به ما دادی
از انجام کارهایی میترسیم ک تاحالا اونا رو انجام ندادم
چه ترس هایی هست ک هنوز وارد اونا نشدین و از اونا میترسین؟
1. میترسم از اینکه شب بیدار بمونم و روی خودم کار کنم با اینکه سرحالم و خوابمم نمیاد
فکر میکنم ک صبح نتونم اون انرژی لازم رو داشته باشم سر کار
2. کسی تو صف نونوایی جلوم بزنه، عصبانی میشدم ولی میترسم از اینکه چیزی بهش بگم
3. آگهی بازرگانی جمع 3-4 نفره ب بالا، بجز جمع رفیقام توی جمع غریبه ها انجامش ندادم
4. ترس از ارتباط با جنس مخالف، اینکه برم جلو و ارتباط بگیرم و طرد بشم
5. ترس از مارمولک
6. از صحبت کردن توی جمع میترسم، ک منجر میشه از سخنرانی بترسم، اگهی بازرگانی رو انجام ندم توی جمع
9. از ناشناخته ها میترسم، انجام کارجدید ، از انجام کارها ب شیوه جدید، تست غذا های جدید، ارتباط با آدم جدید ، قرار گرفتن توی موقعیت جدید ، باید همه چی برام آشنا باشه، برای همین خیلی تجربه متنوعی رو توی زندگیم نرفتم سراغشون
10. از تغییر کردن میترسم، همون مسیر قبلی رو دوست دارم برم، وقتی ک موقعیتی پیش میاد ک نیازه ک تغییر بزرگی توی زندگیم ایجاد کنم ب شدت میترسم و نگرانم
11. از گرفتن تصمیم جدی ک بقیه باهاش مخالفن میترسم
12. من مسافرت رفتم پیش رفیقم میترسم
میترسم اونم بیاد شهر ما و از خدماتی ک هست راضی نشه
میترسم من برم شهر اونا پولم تموم بشه
نمیدونم چند روز بمونم و…
13. خیلی کم با افرد ارتباط برقرار میکنم ک بخوام دوست باشم
فکر میکنم ک مانع پبشرفت من میشن، درصورتی ک میتونه دستی از دستان خدا باشن برای کمک ب من
14. میترسم وارد مغازه بشم بگم خدا قوووت
15. من از شکست خوردن میترسم برای همین ترس دارم وارد حوضه هایی بشم ک دوسشون دارم
ترس دارم از اینکه ب نتیجه نرسم
و بدبخت بشم ، فقیر بشم
16. ترس از تاریکی تا حدوی روی خودم کار کردم و بهتر شدم
17. ترس کندن عسل ولی خیلی دوست دارم بر اسن ترسم غلبه کنم
اینا ترس هایی بوده ک دارم
تنها راه اینکه ک واردشون بشم با طی کردن تکاملم
استاد عزیزم دوست دارم ک باعشق این آگاهی ها رو در اختیارمون میذاری