پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2388 روز

    سلام استاد عزیزم دقیقا من از طرد شدن در رابطه میترسیدم و به خودم اومدم و دیدم چندین سال گذشته و من بخاطر ترسم چند سال از زندگیمو از دست دادم و نتونستم حرکت کنم فقط بخاطر اینکه نمیتونستم طرد شدن رو تحمل کنم ،ولی یه روز به خودم اومدم دلو زدم به دریا و به ترسم غلبه کردم و حرفمو زدم و کاری که باید میکردمو کردم و در نهایت به ترسم غلبه کردم و چقدر حالم خوب شد و چقدر رها تر شدم و چقدر شخصیتم ساخته شد خدارو شکر میکنم که بهم تواناییشو داد و کمک کرد و هدایتم کرد ،

    خدارو سپاسگذارم بخاطر این جسارتی که بهم بخشید تا بتونم درین مورد عمل کنم ،خدایا شکرت بینهایت سپاسگذارتممم،،،،از استاد عزیزم بینهایت سپاسگذارم که قطعا با توجه به هدایت های پروردگار این مجموعه فایل های زیبارو خلق کردن که باعث شده ذهنمون رو و باورهامونو شخم بزنیم و واقعا بشینیم فکر کنیم به این که چطور داریم زندگی خودمون رو با افکار خودمون شکل میدیم و باگامونو پیدا کنیم ،استاد من واقعا به شما افتخار میکنم بخاطر این کنترل ذهنتون و موفقیت هاتون و این سطح از عملگرا بودنتون که کل جهان اطرافتون رو تحت شعاع قرار داده و سپاسگذار خداوند منانم که من رو به این مدار هدایت کرد و به من لطف و بخششش رو نشون داد ،و امیدوارم کمک کنه همیشه بتونم در مدار حال خوب و این فرکانس زیبا و بینظیر بمونم و درک کنم این همه زیبایی رو ، و با عملگرا بودنم روی این جهان زیبا تاثیر مثبت بزارم و شخصیت زیبا و فعالی بسازم که حق بندگی و به جا آورده باشم …

    خدایا به تو پناه میبرم ،همینطور که تا اینجا هدایتم کردی و دستمو گرفتی ازین جا به بعدشم منتظرم هدایتم کنی و راه و بهم نشون بدی ،خدای من پیش پیش ازت ممنونم هرچند هنوز سپاسگذاری گذشته رو به قول استاد عزیزم نتونستم یک تریلیونشم به جا بیارم اما خب تو خیلی بزرگ و بخشنده ای ،منو ببخش بخاطر کم و کاستی ها و هدایتم کن به سمت خواسته هام ،کمک کن باگ هامو پیدا کنم همینطور که این چند وقت اینطور گذشته و پیشرفت داشتم تو این قضیه ؛تو از طریق استاد عزیزم از طریق آدم های سایت و بیرون سایت بهم کمک کردی و راهو بهم نشون دادی باز هم دستمو بگیر باز هم باهام حرف بزن باز هم حالمو بهتر کن کمک کن شخصیت بهتری بسازم کمک کن بزرگتر شم ارزشمند تر شم حالم بهتر شه سپاسگذارتر شم ،خدایا ممنونتم خیلی خیلی خیلی ممنونتم ،دمت گرم برای این قوانین دمت گرم بخاطر تموم این زیبایی های ناب ،؛تو پر از عشقی تو واقعا عادلی و این تحسین برانگیزه این جهان تحسین برانگیزه این قوانین تحسین برانگیزه ,خدایا کمک کن بیشتر یاد بگیریم قوانینتو ،بهتر عمل کنیم به این قوانین ، خدایا خیلی مخلصیم ،امیدوارم کمک کنی بتونیم بنده ی تو باشیم ….نه کس دیگه

    خدایا خیلی دمت گرم ،خیلی دمت گرم ،خیلی

    سپاسگذار این بنده های نابتم سپاسگذار این بنده ی بزرگتم که ماپشتش صف بستیم تا به تو اقتدا کنیم ،خدایا میدونم همه چیز تویی همه چیز تویی ،چه امتحان قشنگی ،آره برامون گاهی سخته پاس کردن بعضی درسا ولی وقتی با نمره خوب پاسش میکنیم چه اعتماد به نفسی میده خدا، چه انرژی و انگیزه ای میسازه ،چه ایمانی میسازه ، چقدر باور هامون بزرگ میشه ،چقدر نجواها کم تر میشن ،چقدر راحت تر میشه تو دهنی زد به شیطان درونمون ، خدایا کمک کن ادامه بدیم ، خدایا واقعا مارو به حال خودمون وانگذار…..

    دم همتون گرم دوستای گلم

    پربرکت باشین الهی

    پرنتیجه باشین

    پر از عمل باشین همیشه

    دوستون دارم …

    اینجا الان شبه پس میگم شبتون بخیر

    شب و روزتون بخیر و شادی باشه عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    الناز محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1230 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام عزیزای دلم،استاد جان و مریم جان و تک تک عباسمنشی های گل

    خوشحال و سپاسگزارم که خداوند منان بازهم فرصتی بهم عطا کرد تا در این جمع توحیدی باشم

    همین الان داشتم با خودم مرور میکردم که امروز چه اتفاق های خوبی برام افتاده و چه درس های گرفتم

    اون درسی رو که یاد گرفته بودم خواستم برم توو دفترم بنویسمش ولی دیدم مرتبط به ترسه گفتم بیام اینجا بنویسم بهتره یه جورایی که چه عرض کنم صد در صد یه تمرین فوق العاده ست

    ترس؛یه کلمه سه حرفی که اگه توو ذهن مون بهش بیش از اندازه پر و بال بدیم مثل یه فردی که بهش گفتن سرطان داری برو بشین تو خونه چند وقت دیگه میمیری باید از زندگی دست بکشیم و بریم یه گوشه بشینیم تا این ترس نه مثل عزرائیل یه دفعه خلاصمون کنه بلکه ذره ذره تمومون کنه

    چه جاهای که بخاطر ترس های بیجا از لذتهام دست کشیدم

    از کارهای که دوست داشتم گذشتم

    از جاهای که دوست داشتم برم گذشتم

    ولی اشتباه کردم که ترسیدم تا زمانی که بترسم به هیچ جایی نمی‌رسم مثل همین الان که دارم کامنت می‌نویسم یه نجوایی میگه ننویس میشه کسی ازت ایراد بگیره اینم یه نوع ترسه ،ترس از حرف مردم

    در صورتی که با تمام وجودم فهمیدم این سایت بهشتی تنها جایی که کسی سر هر چیزی قضاوتم نمیکنه

    درسی که امروز یاد گرفتمش ترس و ثروته!!!

    من فکر میکردم برای اینکه ثروتمند بشم باید هر موقع میرم خرید دست بزارم روی گرون ترین وسیله تا به جهان هستی ثابت کنم که من ثروتمندم و ثروت بیشتر میخوام یعنی در توهم بودم به قول قرآن در جهل بودم

    خوب میرفتم این عمل رو هم انجام میدادم یعنی با همین شرایطم که هنوز به آزادی مالی نرسیدم میرفتم خریدهای خارج از توانم میکردم و فکر میکردم و قراره اینجوری پولدار بشم نکته مهمی که در همچین مواقعی در نظر نمیگرفتم متاسفانه احساسم بود

    خوب حالا من چه احساسی داشتم احساس ترس،نگرانی،دلشوره،استرس

    و در عجب بودم که چرا با وجود عمل کردنم ثروت سمتم سرازیر نمیشه جوابش مشخصه چون من با باور کمبود و باور عدم احساس لیاقت میرفتم خرید و با توهم گرون بخر ثروتمند شد خرید میکردم مثلا؛

    شما فرض کن من میرفتم یه روسری می‌خریدم ولی چون ترس داشتم که مبادا خراب بشه ،مبادا بدمش دست کسی یا کسی بهش دست بزنه که چروک بشه

    نکنه یه جا گیر کنه نخ کش بشه آخه کلی روش پول دادم

    و این چنین من از خریدی که کردم هیچ لذتی نمیبردم و بر عکس روزگارم با این ترسهام به کامم تلخ میشد و مهم تر از همه احساسم بد میشد و اتفاقات بد پشت سرهم ردیف میشد

    شما به این زنجیره نگاه کن سرچشمش احساس خوبه و این احساس خوب چه زمانی به وجود میاد؟!

    موقعی که من باور احساس لیاقت و باور فراوانی رو در خودم به وجود بیارم و با این باور ها برم خرید چون همچین باور هایی دارم هیچ ترسی هم ندارم در نتیجه با لذت خرید میکنم و هی احساسم خوب میشه و هی اتفاقات خوب یکی پس از دیگری اتفاق میوفته

    واقعا نمی‌دونم با چه زبانی خدام رو شکر کنم هر روز پر رنگ تر بهم ثابت میشه که خدا خیلی دوستم داره با هدایت هایی که می‌کنه

    نشده من سوالی داشته باشم و به نحویی خدا بهم پاسخ نداده باشم این درس امروزم خیلی برام ارزشمند بود

    و سپاسگزار استاد نازنینم هم هستم با این همه آگاهی های نابی که در اختیار مون می‌زارند

    خیلی دوستتون دارم

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مهسا میهن خواه گفته:
    مدت عضویت: 1631 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ترس ترس ترس عامل اصلی حرکت نکردن توجیه کردن تحمل کردن ثابت ماندن

    خیلی خیلی ریشه داره و بی‌نهایت باید تمرکز کنم روش

    حتی چیزایی بود که حتی خودم هم نمیدونستم اینا از یه ترس نشأت میگیره با خوندن کامنتهای بچه ها فهمیدم

    بار اول گوش دادن فایل فقط

    فکر ترس از حیوانات دارم

    ترس از آب دارم

    و ترس از راه اندازی و شروع کسب و کار شخصی

    با خوندن کامنتها و فکر کردن فهمیدم من حتی برای همین کامنت نوشتن هم ترس دارم ترس از قضاوت شدن

    حسادت میکنم بچه هایی مینویسن و یه عالمه باز خورد عالی میگیرن و کن نگیرم

    ترس از حرف مردم که خیلی زیاده و فقط کمی بهتر شدم با دوره عزت نفس

    ترس از موفق نشدن هم که باعث شده بعضی از کارها رو یا شروع نکنم ویا شروع کردم ولش کنم بگم من نمیتونم از پسش برنمیام (باور نداشتن به توانایی های خود)

    همین باعث میشه که کلی انرژی هدر بره.

    ترس خودش یه بحثه شناختش در رفتار اعمالت یه بحث

    و راهکارها برای رفعش هم یه بحث

    از همه مهمتر عمل به اون راهکارها

    چطور ذهن تربیت کنیم مشتاق بهبود و پیشرفت باشه و این براش لذت بخش و آسون بشه

    و عمل نکردن ماندن درجا سخت و دشوار طاقت فرسا بشه

    دومی برام درسته ولی اولی که عمل به راهکار ها چطور مدامت استمرار و تعهد پایدار برای خودم ایجاد کنم

    بطوریکه هم لذت ببرم و حال کنم و آسون باشه برام

    حیواناتی میترسی لمس کنی و روبرو بشی

    حتما شنا اقدام کنی و لذت ببری

    هرچی به ذهنت الان میرسه برای کارت حتی خیلی کوچیک انجام بدی

    برای تغییر شخصیتت عادت هایی که باید ایجاد عمل و استمرار (مثبت بین، سپاسگزار، تحسین گو)

    خدایا همه مارو به راه راست هدایت فرما راه راست کسانی که نعمت داده ای

    خدایا خودت تعهد ایمان توکل به عمل له قوانینت به عطا کن

    خدای عزیزم یار یاور حامی تمام کسم باش

    همانا خودت برایم کافی هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    پریا بیگدلی گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    به نام خدا

    سلام به همه دوستان بزرگوار

    من بزرگترین ترسم ترس از زنبوره این ترس رو چندین ساله که دارم میتونم بگم از دوران کودکی ریشه این ترس رو نمیدونستم تا اینکه چند وقت پیش از خواهر بزرگترم شنیدم که وقتی خیلی بچه بودم دستشویی که میرفتم هربار با نیش زنبور و با گریه و داد و بیداد از دستشویی بیرون میومدم

    الان که دارم مینویسم مو رو تنم سیخ شده از ترس

    خلاصه که ریشه این ترس بسیاااار زیاد رو به تازگی فهمیدم

    چندین بار خواستم که به ترسم غلبه کنم من تو این مورد نمیتونم توانایی خودمو بشناسم چندین بار به خودم گفتم ببین دختر اون یه موجود واقعا کوچیکه تو میتونی با یه حرکت ساده دست اونو یا بکشی یا از خودت دورش کنی

    ولی هنوزم اون ترس رو دارم چند وقت پیش تو پارک نشسته بودم و میخواستم مثلا به ترس از زنبور غلبه کنم یه زنبور اومد حدودا تو یه متری من نشست من هی خواستم مقاومت کنم و بهش توجه نکنم ولی چنان ترسی وجود منو فراگرفته بود که پا شدم و از اون صحنه بسیار زیبا که داشتم لذت میبرم فرار کردم

    ترس از زنبور انقدر مشکلات کوچیک و بزرگی در من ایجاد کرده که خدا میدونه یه طبیعت هایی رو از دست دادم که بعدا حسرتشو خوردم

    از دوستان عزیزم میخوام بگم چطوری میتونم کم کم رو ترسام غلبه کنم

    ممنونم ازت استاد بزرگوارم

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رضا دهنوی گفته:
      مدت عضویت: 814 روز

      سلام.و درود خدمت شما و

      استاد جانم غلبه برتری عبادته بنظرم هر موجودی در تسخیر اشرف مخلوقات خداوند ه وهدفی از خلقته افرینشه وهدف از خلقشم خدمت ب ماست اگه از دیدگاهی بهش بنگری و در مورد زنبورا تحقیق کنی میبینی که واقعا موجودات دوس داشتنی و ارومین فقط کافیه از هرچی ترس داری بفهمیش و باهاش زیست کنی میبینی که بجای

      ترسیدن ازش برعکس چقدر می‌تونه بهت تو رشدو پیشرفت بهت کمک کنه پس از خلقت خالقت نترس بلکه دوستش بدار و بدون که هدفی برای. خلقتش هست ممنون وبا تشکر از سایت استاد نازم دوست دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        پریا بیگدلی گفته:
        مدت عضویت: 1247 روز

        سلام به تو رضای عزیز

        همش فکرم مشغول بود چطوری کم کم به این ترسم غلبه کنم راهنماییت واقعا کمکم کرد من میتونم با خوندن نطالب در موردشون و تحقیق درباره اونا بتونم کم کم ارتباط برقرار کنم

        منی که حتی با دیدن تصویر یه زنبور موهای تنم از ترس سیخ میشه باید بتونم اول به تصاویر زنبورا نگاه کنم دربارشون بخونم و اونارو مثل موجودات دیگه ببینم

        الان که دارم فکر میکنم میبینم من قبلا از حیوانات یه ترس کمی داشتم ولی چند وقتیه با بفضی از حیونا مث سگ و پرنده ها ارتباط برقرار کردم تا جایی که سگهارو بغل میکنم نوازششون میکنم و حتی امروز یه طوطی رو تو دستم گرفتم نازش کردم هرچند که پشت دستمو گاز گرفت ولی نترسیدم ازش و دوباره تو دستم گرفتم باید رو خودم و ایمانم به خدا کار کنم تا بتونم به ترسام غلبه کنم

        مرسی ازت رضا جان

        خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رسول بنادری گفته:
      مدت عضویت: 1427 روز

      درود بر شما پریا خانم عزیز امید وارم حالتون عالی باشه

      باریک الله بهت ک میخوای پا روی ترسات بذاری و قوی تر بشی

       میخوام از تجربیات خودم بگم

      در مورد زنبود از اونجایی ک زنبور ها تعداد مختلفی دارند یک نوعشون عسل تولید میکنن و شنیدم ک میگن نیش اینا تازه خوبم هست

      ک من میبینم چقدر بعضیا راحت میرن عسل برداشت میکنن، ولی من ترس دارم

      خیلی دوست دارم وارد این ترسم بشم و منم عسل برداشت کنم

      اینا زنبور های خیلی خوبین از کارشون هم مشخصه

      دونوع دیگه ک من میشناسم یکی نارنجی رنگه

      و تجربم رو بخوام بگم از این نوع : این زنبورا معمولا روی درختا خونشون هست. یادمه یبار داشتم میوه لیمو رو برداشت میکردم، حواسم نبود چوب رو زدم ب خونه ی اونا و یکی شون منو نیش زد، میخوام بگم این من بودم ک باعث این کار شدم

      و تا قبلش اونا بودن و نیشم نمیزدن، با اینکه حتی من اونارو نمیدیدم

       این زنبور ها روی درخت نخل هم میرن و رطب یا خرما بخورن،  وقتی ک من برم برای چیدن رطب میبینم چقدر زنبور هست از هر سه نوعشون در یک وجبی صورت من دارن از خوردن رطب و برداشتنش لذت میبرن ولی کاری ب من ندارن

      انگار فقط موقعی ک احساس خطر کنن یا بهشون حمله بشه از خودشون دفاع میکنن

      من قبلا اینجوری نبودم و خیلی سختم بود

      ولی اوایلش خیلی میترسیم فکر میکردم نیشم میزنن ولی یکی گفت نترس نیش نمیزنن و من باور کردم و کم کم بهتر شدم

      و الان خیلی راحت رطب میچینم

      و یکی دیگه  سیاه + زرده رنگه ک خرکیه

       یبار یکی از اینا نیشم زد و سردرد گرفتم و صورتمم باد کرده بود

      و من ب خودم یاد آوری میکردم اگه من با این نمیرم، سیستم ایمنی بدونم یه درجه قویتر میشه

      پریا عزیز اینو بدون ک اون بیخودی نمیاد تو رو نیش بزنه یا مثلا توی این مثال من، میری خونشون رو خراب میکنی اون موقع چرا

      ولی وقتی اومدی توی خیابون داری قدم میزنی، قطعا اون کاری باهات نداره چون اونم امده خریدای خونه رو انجام بده و وقت این کارا رو نداره :)

      اگرم خواستی زنبوری رو بزنی بدون ک تو خیلی قوی هستی و این قدرت رو داری، اون فقط میخواد جون خودش رو برداره و ازت فرار کنه

      من کسایی رو میدیدم ک با دستشون این زنبورایی ک نیش میزنن رو میکشن

      اقا بیا ته تهش نیشت زد تو ک نمیمیری بلکه تو قوی تر میشی

      چون هیچ چیزی نمیتونه ب تو ظلم، اگرم بخواد نمیتونه

      پس حرکت کن

      اگه توی پارک زنبوری رو دیدی ک میخواد بهت حمله کنه ک خیلی خیلی کم پیش میاد، تو هم بزن ناکارش کن

      و گرنه در بقیه ی موارد کاریت نداره و میتونی با کفش با دمپایی از خودت دورش کنی

      موفق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        پریا بیگدلی گفته:
        مدت عضویت: 1247 روز

        سلام به شما دوست عزیز

        توضیحاتتون واقعا خوب بود مخصوصا وقتی که گفتی اون اومده خریدای خودشو بکنه و وقت اینو نداره که بیاد منو نیش بزنه

        میدونید دوست عزیز من تو بچگی شاید از نیش زنبور ترس هام شروع شده ولی الان ترس از نیش زدنشون نیست بلکه کلا وجود زنبور که منو میترسونه حتی زنبوری که تو تلوزیون ببینم یا عکسشو ببینم وحشتی تو دلم ایجاد میشه که حد نداره

        البته برای غلبه به این ترس هام باید کم کم سعی کنم اول یه زنبور مرده رو تو شیشه بندازم و دستم بگیرمش بعد زنده و حس میکنم با این طور کم کم پیش رفتن میتونم به ترس هام روبرو بشم ایشالله خدا کمکم میکنه و راهنمایی های شما دوستان عزیز

        در پناه الله یکتا باشید و ممنون که وقت گذاشتید کامنت منو خونید و جواب دادید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1555 روز

    به نام خداوند هدایتگر و مهربان

    سلام به استادای عزیزم و دوستان گلم

    قسمت هشتم از این سری بینظیر که باعث میشه من بیشتر خودمو بشناسم و کشف کنم(خدا جونم خودت در من جاری شو که بتونم بیشتر و عمییقتر خودمو بشناسم)

    و اما سوال:

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    1- ترس از اینکه نتونم مهاجرت کنم و برای همییشه تو همین مرحله و تو همین کشور و تو همین خونه و با همین خانواده زندگی کنم. واقعا این ترس عین خووره تموم وجودمو میخوره سالهاست که دارم برای فرار از این خونه و شهر تلاش میکنم اما نتیجه ای غیر از ماندگاری بیشتر نشده چرا؟ چون میخوام فرار کنم. چون ننشستم خودمو تغییر بدم. چون با همون روند قدیمی و با همون رفتار و طرز فکر قبلیم دارم ادامه میدم و بعد انتظار دارم همه چیز تغییر کنه.

    2- ترس از بالا رفتن سن و عقب موندن از بقیه. این مقایسه کردن خودمون با دیگران باعث میشه فقط استرس و نگرانی هامون بیشتر بشه و هر بار هم تو این حالت میرم بقدری انرژی ازم گرفته میشه که انگار یه مرده متحرکم. باید دست از این ترسهای پوچ و تو خالی بردارم چون اینا فقط توهامت ذهن من هستن وگرنه ما اومدیم که تو این دنیا زندگی کنیم و لذت ببریم از لحظه به لحظه زندگیمون و کسایی میترسن که شرک تو وجودشونه (هروقت این جمله رو به خودم میگم هم ترسم کمتر میشه و هم انرژی و قدرتم بیشتر میشه چون یادم میاد که خدا هست، آره ندای عزیزم خداااهست و تو نیاز نیست به بیرون از خودت نگاه کنی و به بقیه توجه کنی مهم خودتی و بس.)

    3- ترس از خفگی در آب

    4- ترس از ارتفاع(با قرار دادن خودم تو موقعیت های مختلف خیلیییییی این ترس کمتر شده اما خب همچنان کاملا برطرف نشده)

    5- ترس از تنهایی

    6- ترس از جمع ها و آدم ها و محیز های ناشناخته

    7- ترس از امتحان دادن ایلتس

    8- ترس از کنفرانس دادن تو ی جمع بزرگ

    9- ترس از تغییر نکردن رفتارم و ناتوانیم در کنترل اعصاب و احساساتم

    امروز با اینکه اول صبح فوق العاده ای رو شروع کردم با کلیییی اتفاقات هیجان انگیز، یک حرف از طرف دوستم که بهم گفت چرا عادت کردی به اینکه یک کاری رو تا نصفه بری و بعد ولش کنی! کلیییی این حرفش منو بهم ریخت و باعث شد که حداقل دو ساعت من تو وضعیت مقایسه کردن خودم و سرزنش کردن خودم برم. تا اینکه اومدم تو سایت و یادم اومد که باید امروز این جلسه رو تمرینش انجام میدادم، با اینکه با بی حوصلگی تمام شروع کردم به نوشتن اما به همین مورد دوم که رسیدم و یادم اومد که ترس داشتن یعنی مشرک بودن، نگران حرف ها و نظرهای بقیه در مورد خودم بودن یعنی به خدا باور نداشتن، دیگه همه چیز به حالت قبل برگشت. خداااایاااا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی. شکرت که هربار از طریق سایت شگفت انگیز استاد هدایتم میکنی و باهام حرف میزنی و بهم میگی که نترس و نگران نباش من هستم. به بیرون کار نداشته باش من هستم. به بقیه و حرفاشون توجه نکن من هستم. اره تا عشقم هست هیچ نگرانی و ترسی هم نیست. عااااشقتم خدا جونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    آمنه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1003 روز

    سلام به استاد خوبم و مریم جان من چه ترس هایی دارم یکی از ترس های واضح من ترس از سوسکه خیلیا میترسن اما من بیش از حد میترسم و اگه خونمون یدونه ببینم تا دو شب با کلی ترس می خوابم و خواب راحتی ندارم و باعث میشه فرداش سردرد بگیرم تو ذهنم خیلی ترسناکش کردم این حشره رو من از موش و مارمولک نمی‌ترسم اما از سوسک خیلی میترسم خیلی دوست دارم به این ترس غلبه کنم و اگه تو خونه دیدم بتونم خودم بکشمش این ترس من رو خوابم تاثیر زیادی میزاره و قبل خواب اگه اون روز تو خونه سوسکی دیده باشم دیگه به سختی می خوابم با کلی ترس که نکنه موقع خواب بیاد رو بدنم دست و صورتم راه بره این ترس مسخره تو وجودم خیلی زیاده و زندگیم تحت تاثیر قرار میده گاهی وقتا عصبیم میکنه که چرا مثل بقیه راحت نمی تونم بخوابم واقعا اگه یهو ببینم انگار قلبم یه لحظه وایمیسته انگار جن دیدم جوری میترسم انگار مار دیدم

    فکر میکنم ترس دیگه ای ندارم یا به ذهنم نمیاد خداروشکر تر از حرف مردم اصلا ندارم ترس از تنهایی ندارم ترس از شکست ندارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    هادی گفته:
    مدت عضویت: 709 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم.

    من تقریبا دو سالی هست که با شما آشنا شدم و تصمیم گرفتم بلاخره عضو سایت بشم(البته بیشتر اوقات سایت رو چک میکردم و از مطالب استفاده میکردم)تو این دوسال خیلی تفکراتم عوض شد و اونم لطف خدای مهربان بود که با شما انسان شریف آشنا بشم.

    این اولین کامنتی هست که در این سایت می‌گذارم و امید دارم باهمه ی هم فرکانسی های عزیز به سوی پیشرفت در هر جهت میرویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان خوب خودم

    خدا را شکر که در حال شنیدن این فایل ارزشمند هستم

    اکنون به این منطق رسیده ام که این من خودم هستم که باعث خلق زندگی خودم هستم

    هر روز و هر روز در حال آفرینش زندگی خودم هستم

    ترس هایی که برای من رخ می دهد

    نگرانی هایی که دارم

    همه اینها را من خودم می سازم در ذهن خودم و آنهم با ورودی هایی که به ذهن خودم می دهم

    وقتی که من از یک موضوع بترسم و نگرانی و دلهره داشته باشم بی شک من را داغون می کند و حال من را می گیرد و این الگوها را اگر بخواهم با خودم تکرار کنم می بینم که بارهای بار در حال رخ دادن است

    همه اینها ریشه در خودم و ذهنیت و باور و افکار خود من دارد

    می دانم که هر چه است از خودم است و من در نهایت این من هستم که می توانم شرایطی را برای خودم خلق کنم که همیشه لذت ببرم و همیشه حالم خوب باشد

    خیلی از اوقات من ترس هایی در ذهن خودم دارم و خیلی اوقات من خودم با افکار خودم هستم که اتفاقاتی را برای خودم رقم می زنم که این ترس ها حال من را می گیرد و حس من را خراب می کند

    یکی از ترس هایی که خیلی اوقات من را اذیت می کند ترس از دست دادن نیروهای خوب برای من است که این ترس من را خیلی اذیت می کند

    دوم اینکه اگر طرف مقابل من ناراحت بشود من ترس به وجودم می آید که نکند از من ناراحت بشود

    این دوتا ترس واقعا خیلی اوقات من را اذیت کرده است و حس و حال من را خراب می کند

    ممنونم استاد عزیز

    سپاس از خدای خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    ملیحه قربانزاده گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    سلام به استاد عزیز ومهربان ‌مریم جون عزیزم

    خداروشکر که شما در مسیر من قرار گرفتین تا من به این همه آگاهی رسیدم وحال دلم در 90درصد مواقع عالیه خداروشکر

    استاد من وهمسرم همیشه آدم‌هایی در زندگی مان هستند که از ما سو استفاده می‌کنند ما سعی می‌کنیم از این آدم‌ها فاصله بگیریم اما نفر بعدی که از قبلی ایراد میگیره که از شما داره سواسنفاده میکنه خودش میشه بدتر از آدم قبلی چطور میدونم این مشکل درون خودمون حلش کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمدحسين گفته:
    مدت عضویت: 2623 روز

    سلام به استاد عزیزم ودوستان گلم

    یکی از ترسهایی که من دارم از سگ وحشی هستش خیلی کمتر شده ولی هست ولی یه دوستی داشتم چند سال پیش رفتیم باغ دوستان کلی سگ وحشی (آدم گیر)داشت تا ما رفتیم 2تاشون زنجیر پاره کردم ولی نرده بین ما بود نمیتونستن بیان سمتمون این دوست ما با اینکه بار اولش بود این سگ هارو میدید رفت اون طرف نرده بین 7،8 تا سگ وحشی واقعا رفت زنجیرشون گرفت بستشون بسرجاش من فکم افتاد الان خیلی بهتر شدم ولی هم اکنون تو وجودم هست ترسش

    ترس دیگه ای که دارم توی جمع نمیتونم کامل مجلسو دست بگیرم ترس از قضاوت شدن ترس از بی توجهی

    قبلا فراری بودم از رفتن توی جمع حتی! الان بهتر شدم وارد جمع های جدید میشم از لحاظ احساسی راحتم رابطه باافراد جدید راحتر شده ولی اینکه بخوام مجلسو دست بگیرم میترسم در صورتی که کوچیک بودم کل برنامه ها حالا بازی باشه تولد امام زمان برنامه داشتیم با دوستان خاطره تعریف میکردیم یا جک می‌گفتیم مجلس گردون هماهنگ کننده من بودم حتی دوستانی بودن 4تا 5 سال بزرگتر از من ولی تصمیم گیرنده آخر و… من بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: