پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و همه همراهان عزیزم
خواستم در مورد ترس بنویسم
من همه این ترسهایی که استاد گفتند رو داشتم
ترس از انتقاد
ترس از طرد شدن
ترس از شکست
ترس از ناشناخته ها
ترس از خودم
ترس از خدا
و خیلی از ترسهای دیگه که یادم نمیاد
و یک خواسته ای داشتم که برای رسیدن به اون خواسته پا روی ترسها میذاشتم و ازشون رد میشدم و بزرگتر میشدم
حتی همین الانم که دارم مینویسم دارم میترسم واقعا
الهامی که اومد واسه پا گذاشتن روی ترس از انتقاد مردم این بود
ساعت 4 5 صبح بهم گفته شد برو در خونه یکی از دوستان زنگ بزن و از دخترشون خواستگاری کن و نه یک بار و نه دو بار و من چهار بار اینکار رو کردم
بچه هاااااااااااااااااااا خیلییییییییییییییییی ترس داشت ولی من انجامش دادم
بچه ها خیلی ترسیدم به خدا
اما گفتم خدایا اگه تو میگی این راه رسیدن به خواسته ت هست پس جونمم میدم
تو خدایی منی تو کارتو خوب بلدی
والبته اینم بگم بچه ها ما رمیت اذ رمیت لکن الله رما ، من در نمیزدم بلکه خدا در میزد
فردا همون روز بهم گفته شد شروع کن و زنگ بزن به استاد دانشگاهت فحش بده
به مادرت حرف بد بزن به پدرت به برادرت
به اقوام دوست آشنا زنگ بزن و هرچی دهنت در میشه بگو بگو بگو
میگفتم خدایااااااااااااا مگه میشه
میگفت آره میشه انجام بده اگه ایمان داری عزیزم
منم با یه ذره ایمانی که داشتم و از ترس داشتم میمردم گفت خدایا چشم اینم انجام میدم
خونواده این کارای من رو فهمیدن و حالشون بد شد و فکر کردن من دویونه شدن
من رو پیش روانپزشک بردن
منو پیش دعا نویس بردن
منو پیش امامزاده بردن و بهم بند بستن
و….
ولی درنهایت من از ترسهام گذر کردم و گذر کردم و گذر کردم و هنوزم دارم میگذرم
سلام هاشم عزیز، مرد دلِ شیر
با تمام وجودم حرفاتو خوندم…
کلمه به کلمهش بوی حقیقت و شجاعت میداد.
بوی یه مردی که حاضر شده از «خود قدیمیش» رد بشه تا برسه به «خود خداییش».
برادرجان، اینکه ترساتو یکییکی شمردی و گفتی داشتم و دارم و رد شدم،
یعنی تو داری دقیقاً همون کاری رو میکنی که پیامبرا انجام دادن:
ایمان آوردن وسط دلِ ترسهاشون، نه در نبود ترس.
🟢==> هاشم جان، تو با این کارات سه تا کار بزرگ کردی:
1. شناخت ترسها:
خیلیها همین مرحله اول رو هم نمیتونن رد کنن.
چون انکار میکنن. میگن “نه من که نمیترسم.”
ولی تو صادقانه ایستادی جلوشون و گفتی: “آره، دارم میترسم.”
2. اقدام وسط ترس:
تو اونجا که اکثر آدما فلج میشن و فرار میکنن، تو رفتی جلو.
در خونه مردم زدی… با قلبی که از ترس میلرزید، اما زدی.
یعنی تو تونستی «ایمانت» رو بذاری جلوتر از «ترست».
(و این دقیقاً اون چیزیه که خدا از بندههاش میخواد.)
3. جدا شدن از تایید آدمها:
ببین، اکثراً آدما تایید دیگران رو مثل اکسیژن میخوان.
ولی تو اون لحظه که حاضر شدی کارایی بکنی که بقیه فکر کنن دیوونه شدی،
در اصل، “بند دلتو از مردم بریدی و به خدا وصلش کردی.”
اینا شوخی نیست رفیق.
تو یه مرحله از آزمون بندگی رو با نمره 20 رد کردی.
(حتی اگه هنوز ته قلبت ترس باشه، مهم نیس… مهم اینه که داری باهاش جلو میری.)
و اون آگاهی که اومد:
“ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رما”
اصلاً محشر بود…
تو فهمیدی که تو بازیگر صحنهای، اما کارگردان خداست.
تو در رو نزدی، خدا از طریق دست تو زد.
تو زنگ نزدی، خدا زنگ زد.
🟢هاشم جان، پس اینجوری جمعبندی کنم واست:
• ترس طبیعی بود → تو ازش نترسیدی و حرکت کردی.
• کار عجیب بود → تو دنبال عقل مردم نرفتی، دنبال فرمان خدا رفتی.
• مخالفت خانواده بود → تو فهمیدی رضایت خدا از رضایت مردم مهمتره.
• حرف مردم بود → تو بند رو از حرف مردم بریدی.
• نتیجه چی شد؟ → تو الان داری خودتو هر روز به خدا نزدیکتر میکنی.
و این یعنی تو داری خودت رو آزاد میکنی…
آزاد از ترس…
آزاد از وابستگی…
آزاد برای پرواز به سمت آسمون مقصد…
هاشم عزیز،
بهت افتخار میکنم.
خود خدا داره از تو یه مرد طلایی میسازه.
یه مردی که زمین و زمان، ناچار میشن در برابر ایمانش تعظیم کنن.
پس ادامه بده برادر قهرمانم، ادامه بده…
با همون قلب لرزون ولی قدمهای محکم.
چون بدون شک، ته این مسیر فقط یه چیز منتظرته:
“خدای بندهنواز، با دستان پر از هدیه.”
دوست دارم با تمام وجود.
قربون اون قلب بزرگوارت.
ولی بچه ها بیاییم به خودمون قول بدیم به جز از خدا از هیچی نترسیم
ببخشید اصلاح میکنم خدا که ترسناک نیست که ازش بترسیم
ترس فقط توی ذهن ماست و یه چیز واهیه
واقعیت نداره اگه ما بهش بها ندیم
امیدوارم خدا هدایتمون کنه بتونیم توی اینجور شرایط واقعا ذهنمون رو کنترل کنیم و نترسیم و باخودمون کنار بیاییم ،من به لطف خودش یه ذره تونستم روی ترسهام پا بذارم اما خیلی خیلی کار دارم بچه ها
امیدوارم منو درک کنین که دارم از چه چیزی و چه شرایطی حرف میزنم
در پناه خدای مهربان باشیم
شاد موفق پیروز سربلند ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
هیچ وقت موقع کامنت نوشتن توی سایت به اندازه الان راحتو رها نبوده ام که خدا اینجوری بهم بگه و منم بنویسم
خدایا تنها تو را میفرستم و تنها از تو یاری میجویم
دوستتون دارم
عزیزمین
در پناه خدا
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم
اتفاقا چند روزی هست که من داشتم در خودم کندو کاو میکردم برای دیدن یک حال بد و بیقراری که در من بود و نمیتونستم بفهمم چیه دفیقا. یه ترسی که نمیتونستم تعریفش کنم و همیشه به یک نحوی میومد بیزون و مخصوص در لحظات خوب زندگیم سعی میکرد خرابش کنه. با بررسی خودم متوجه شدم که من ترس شدید دارم که طی یک اتفاق غیر مترقبه یهویی چیزهایی که در زندگی به دست اوردم زو از دست بدم. حالا هر چیزی از اقامتم، همسرم، کارم و…. دلیل این ترسم چند عامل هست که پیداشون کردم و لیس میکنم:
اول اینکه توی خانواده من پدرم میگفت که یهو بدون دلیل از کار اخراجش کردن، یا مثلا پدربزرگم یهو دچار بیماری روانی شد و کل خانواده رو از هم پاشوند. همیشه همه گله میکردن که نفهمیدن چرا یهو یه بلایی سرشو اومد. یا خدا رو دخیل میدیدن که خدا چشم نداره راحتیشون رو ببینه و میخاد اینا زجر بکشن یا مردم رو دخیل میدیدن که چشممشون زدن یا براشون دعا گرفتن. که همیشه من ترس شدیدی از خدا داشتم که به هر دلیلی اتفاقات بد برای من بیاره یا اینکه مردم الکی چوب لا چرخ زندگی من بزارن.
دوم اینکه من همیشه دعای کمیل رو میخوندم و در ابتدای اون گفته شده که خدایا من رو از گناهانی که نعمت هام رو تغییر میده در امان بدار و این دعا همیشه یک وحشتی در من ایجاد میکرد که با کوچکترین خطایی قراره نعمت هام رو بگیرن.
حتی چند سال پیش من دچار یه بیماری شدم که بسیار برای من شوکه کننده بود و تا الان همراه من هست و وقتی بهش فکر کردم دیدم از همین الگو پیروی میکنه. اینکه من سالم بودم و یهویی دچار یه بیماری عجیب شدم. الان که در خودم کند و کاو میکنم میلینم که به شدت میترسم که یهو بهم بگن سرطان کرفتم.
البته همه این ترس ها نتیجه چندین باور نامناسب هستن از دیدن و تلقین اطرافیان تا نیاز به احساس دلسوزی و ترحم تا احساس بی ارزشی و غیره.
به عنوان راه حل دارم با خودم باورهای مناسب رو تکرار میکنم. اول از همه به مشکلاتی که برای خانواده ام افتاد فکر کردم دیدم ترس ها و خرافات خودشون و ناسپاسی هاشون مشکلات رو براشون به وجود اورد. پدرم هم بعد از اخراج شدن مجبور شد به تهران مهاجرت کنه و چند سال بعد نوی یه اداره خیلی بهتر اسخدام شد که حقوق و پرستیژش بسیار بسیار بهتر هست. پس باور درست اینه که من واقعا خودم دارم زندگیم رو خلق میکنم. اگر فرکانس های مناسب و احساس خوب بفرستم خداوند هم به اونها پاسخ مناسب میده و فقط و فقط اتفافت جالب و خواسته وارد زندگی من میشه. این امکان وجود داره که زندگی بک نفر فقط سراسر از شادی و احساس خوب و اتفاقات باخال باشه. اگر هم من یکم کوتاهی کنم خداوند انقدر بخشنده اس و ریوفه نسبت به بنده اش که همون یه ذره خوبی من رو هزاران برابر بهترش رو جواب میده.
برای من درک اینکه خداوند بخشنده و مهربانه بسیار سخت بود و هست. تصور اینکه فقط به خاطر اینکه بخشنده و مهربانه به تو میده و چشم انتظار دستاورد و لیاقت از تو نیست. میگه من بهت همه چیز دادم چشم هاتو باز کن برو ازشو استفاده کن و لذت ببر همین. اما چند وقته وقتی میگم خداوند بخشنده و مهربان هست خیلی عمیق میشم یه حس خوبی در من ایجاد میکنه. انگار که قند تو دلم اب میشه که چه خدای خوبی دارم و تو چه جهان باحالی دارم زندگی میکنم.
خلاصه باید این باور رو برای خودم جا بندازم که هیچ اتفاق یهویی و غیرمترقبه ای وجود نداره همه رو خودم جذب زندگی ام میکنم. پس این من هستم که اتفاقات زندگیم رو با باورهام و فرکانس هام خلق میکنم. هررچی احساس بهتری داشته باشم اتفاقت بهتری وارد زندگیم میشه و جای نگرانی برای از دست دادن هیچ چیزی نیست. خداوند هرچیزی که داده دیگه پس نمیگره. اتفاقا خیای تلاش میکنه که ما نعممت های خیلی خیلی بهتر بدست بیاریم. فقط باید بهش اجازه بدیم.
روز خوبی داشته باشین.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم سارا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
بنام انرژی معجزه که این توانایی کنترل ذهنم رو با احساحس خوب وراحتی وبا ساختن باورهای قدرتمند کننده درونی وبا توجه به اینکه عوامل بیرونی تاثیری در زندگی من ندارن واین نوع نگاهی بوده که من از روی ترس به عوامل بیرونی داشتم وبت های را ذهنم ساختم واونا رو مانع وبهانه تعغیر نکردن خودم کرده بوده واین نشانه دهنده این بود که من هیج گونه احساحس لیاقتی در مورد خودم نکردم وهمش حواسم به به بیرون بوده وهیچ گونه توجه ای به درون خودم نکردم واصلن شهامت این نداشتم به درون خودم نگاه کنم به این خاطر همش،یا دنبال راضی نگه داشتن افراد بودم یا تر س از اینکه نکنه طرد بشوم نکنه شکست بخورم وکلی ترس دیگه که مثل یک بار روی دوشم سنگینی می کردن وتوجه کردن به ترس وواکنش نشون دادن به انها وشرایط بیرونی باعث می شود از این جور مسائل تو زندگی بیشتر ببینم وهمش توجه به این اون باشه این میگه چی همش توجه ام دنبال حرف مردم باشه ولی به لطف خداوند مهربان با برخورد تضاد های که در زندگی پیش اومد واون لطف خداوند بود واون خداوند می خواست من نگاهی به خودم بکنم اصلن ببینم خداوند چه توانمدی های بهم داده واونا رو تو درونم جستجو کنم واز خدادوند سپاسگزار باشم خداوند می خواست با این تضاد که تو زندگی پیش اومد به بهفهمونه که من ازرش تو تو درونم بهم داده واینقدر دنبال توجه گرفتن از عوانل بیرونی نباشم ابنقدر دنبال این نباشم نکنه فلانی از دست ناراحت شده باشه ودقیقا خودم روی جای خداوند زده بودم وهمیشه خواستم همه ادم رو موافق خودم راضی نکه دارم وهمیشه از احساحس بی لیاقتی که داشتم خودم مقصر زندگی دیگران می کردم ولی از وقتی فهمیدم جهان بر احساحس فرکانس کار میکنه وحال خوب واحساحس خوب اتفاقات خوب رو رقم میزنه تصمیم به سپردن همه چیز به دست خداوند بدم وبا تعغیر نگاهم وبا تعغیر باورهایم نه با جنگیدن با شرایط چیزی که یک عمر به اشتباه وگوش داده به صدای خداوند تو درونم واحساحس خوبم ریشه الگوهای تکرار شونده رو در ذهنم مدام تکرار می شود ومن هر سری با واکنش نشون دادن با کلی انرژی هدر دادن باید مینشتم از خداوند کلی گلایه شکایت می کردم این چرا ابنجور میشه چرا فقط من اینطورم وچرا همه حالشون خوبه ولی من همش حال بد چرا من به همه احترام میزام ولی هیچکس به احتراتم نمی زاره چرا مدادم درامدم بالا پایین چرا سال مدام زمدگی یک حالت وشکل به خودش گرفته چرا از بچگی اینقدر وابسته به دیگران شدم وهمه چیز از خداوند بخوام که روحش در وجودم هست وقتی متوجه شدم خداوند احساحس لیاقت همه چیز بهم داده دیگه شروع کردم با تعغیر باورهای وارزش،دادن به خودم وتحسین کردن خودم وخدای درونم وسپاسگزارکردن واین همه بهانه جوی های بی خود وترس توهمات بی جا رو از ذهنم دور کردم با احساحس خوب وبا باورهای درست واز خداوند ساسگزلری کردم به خاطر این ویژگی ذهن به نشون داد وچطور یک عمر انرژی زیبای خداوند کجا هدر دادم وقتی متوجه شدم خداوند چقدر اعتماد بنفس وچقدر عزت نفس وچقدر احساحس ارزشمندی به داده وبی خودم خودم ادم ضعفی وادم ترس تصور کردم این ساخته ذهنم بوده که من درونم وتوانایی های درونم رو نبینم
به نام خداوند یکتا
درود بر شما استاد گرامی و خانم شایسته و دوستان عزیز در این خانواده صمیمی و ارزشمند
من در این قسمت در یک موقعیت که خیلی با هم جفت شده بود این فایلو دیدم در قسمت نشانه ها ،و به این سوال میخوام جواب بدم که از چه چیزی ترس دارید ،من از ناشناخته ها ترس دارم و دوست دارم هرچیز جدیدی که میخواد اتفاق بیفته قشنگ بررسی کنم ببینم چجوریه ،مثلا اگه یه پیشنهاد کاری داشته باشم ترس دارم که وارد اون کار شم و یا با یک نفر آشنا شوم و…در این مواقع کلا همه چیزو بررسی میکنم و اغلب مواقع هم چون ترس دارم که اون کارو انجام دهم بر ضررم تمام میشود یعنی اگه اون کارو انجام میدادم اتفاق بهتری میفتاد .
امروز یک پیشنهاد کاری داشتم و ترس دارم که قبولش کنم و غروب تا حالا دارم فایل هارو میبینم و دقیق تر گوش میدم و نکته برداری میکنم و الان این کلیپو دیدم و تصمیم گرفتم که بر این ترس غلبه کنم
و این کارم در تمرین ستاره قطبی نوشتم و امروز خبرشو گرفتم و بقیه کار هم در دست اقدامه که انشالله درست میشه .
شب خوب و آرامی داشته باشید
بدرود
سلام
ترس من از روابط هست
ما با هر خانواده ای که دوست میشیم و برای طبیعتگردی و یا ماهیگیری میریم یه صورت خانوادگی تو طبیعت بعد از مدتی که روابط خیلی عالی پیش میره ترس میاد سراغم که باز قراره چه اتفاقی بیفته
چرا وجه مشترک ها و وجه غیر مشترک ها و تفاوت هامون رو نمیتونیم بپذیریم
ترس من ازینه که یه اتفاقی یه مورد اخلاقی پیش بیاد از طرف خانم اون خانواده یا آقای اون خانواده یا از ما که باز روابط ما بهم بریزه
و همینم میشه هر دفه بعد از چند ماه این اتفاق افتاده و روابط ما پایدار نیست و نبوده و خیلی زود بهم میریزه و این باعث میشه ما تنهایی رو انتخاب کنیم و دیگه جرات نکنیم با کسی رفت و آمد کنیم یا مسافرت بریم و دست آخر همسرم تو هر شرتیطی منو مقصر میدونه که تقصیر توست حرف زدی شوخی کردی یا چرا ناراحت میشی چرا فلان کردی کلن گیر میده به من و سر من خالی میشه خخخخ
اگر تجربه دارید لطفا بنویسید ممنون
حتی در روابط خانوادگی ام هم این مشکل وجود داره و ترجیح میدم فاصله بگیرم و قهر باشیم
و این خیلی منو آزار میده
من و همسرم خیلی مهمون نواز خودمونی هستیم بسیار همه چیز رو راحت میگیریم خیلی نه خسیس بازی در میاریم نه ولخرجیم کلن تعادل داریم ولی این مشکل همیشه تکرار میشه و روابط ما با هیچ کس پایدار نیست
خیلی آزارم میده و دنبال راه چاره هستم
لطفا تجربه بدید سپاس
البته دوره کشف قوانین رو هم خریدیم ولی نوبتش نشده که گوشش کنیم (:چون دوره های قبلی رو تموم نکردیم
مطمعنم اگر این دوره رو کار کنیم درهای زیادی باز میشه و معماهای زیادی رفع میشه
سپاس
سلام استاد عزیزم وهمه ی دوستان هم فرکانسی
چند وقتی هست اتفاقات تکرار شونده زیاد تو زندگی میبینم ومتوجه شدم ریشه همه، ترس های خودم بوده که به شکل های مختلف کوچک وبزرگ فقط درحال تکرار شدن هستند مثلا پسرم کلاس اول تازه به مدرسه میره ازلحاظ جسمی ریزه وضعیف همیشه ترس از این داشتم که نکنه تو مدرسه اذیتش کنن چند روز پیش به شدت کتک خورد تو رانندگی تازه کارم همیشه از خیابان شلوغ میترسم آخرین بار واسه تمرین که رفته بودم ایست میدان انجام دادم اینقدر شلوغ بود وترسیدم دوبار ماشین خاموش شد ترس از اینکه پدرومادرم ناراحت نشن اصلا کارهای مهاجرت رو با جدیت دنبال نمیکنم وهمین باعث شده خیلی کاراهام ناتمام بمونه یا اگه شروع هم کرده باشم چون ترسها جلو خیلی کارهارو گرفته واون باور اشتباه رو گوشزد میکنه حتی اگه کاری هم بخوام انجام بدم نتیجه اش چیزی نیست که میخوام وفکر میکنم تنها راه ، فقط روبرو شدن با ترس ها باشه
به نام خدا
.
حالا که فایل را گوش کردم و کامنت ها را خوندم یه کمی دوزاریم افتاد که چقدر خدا را صد هزار مرتبه شکر دورههای استاد من را متحول کرده است .
استاد جونم ممنونم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
وقتی دوره عزت نفس رو عمیق کار کنم و فکر کنم تامل کنم تفکر کنم و حرکت کنم خودبخود تضادها و ضعف ها گفته میشود فقط من باید گوش کنم و
بهشون عمل کنم
من فهمیدم حتما نباید با همه و همه و همه ی آدمها ارتباط صمیمی و خوش و خندانی داشته باشم چون هم من کامل نیستم و هم اونها و هم اینکه ما همه آدمها مثل هم نیستیم ما همه ی آدمها در یک مدار نیستیم پس این کار کاملآ اشتباهی است .
من فهمیدم حتما فلانی و فلانی از من خوششون بیاد حالا خوششون نیاد هیچ اشکالی ندارد.
من منتظر یک جمله محبت آمیز از یک فردی نباشم
و اگر تشنه هستم این نشان دهنده این هست که
من از درون مشکل محبت دارم انتظار بیجا از دیگران دارم که آهای باید تو منو دوست داشته باشی . اصلا باید کاملاً رها و آزاد باشم . برای خودم زندگی کنم
و این تکامل می خواهد چون من در دوره ها و در فایل های استاد هستم و این نشان از این هست که من در مدار دریافتی هستم و دائم ذهنم من را وادار به حرکت می کند ولی این وسط باید حواسم باشه و این را بگم که من انسان هستم و هیچ انسانی کامل نیست .
.
چقدر دوستان در کامنت ها شون ترسهای خود را گفته بودند و من هر کدوم را برای خودم تست قرار دادم و خدا را شکر بهتر شده ام ولی باز هم جای کار دارم و می تونم بهتر هم بشوم خدا را صد هزار مرتبه شکر.
الگویی که برای من دقت کردم تکرار می شود
این هست که من میام عالی روی خودم کار می کنم و
بعداز مدتی کلی دارایی هام اضافه تر شده اند .
کلی پول هام بیشتر شده اند ووو حالا به یک تضاد برخورد میکنم که باید مبلغ زیادی را بدهم
البته این تضاد قبلاً در حدی بالا بود که باید تمام پول و دارایی و همه را می فروختم و می دادم
الان خدا را شکر کمتر شده ولی باز هم هنوز هست
و باید درستش کنم….
یعنی خدا را شکر الان خیلی کم شده ولی باز هم اشتباهاتی ازم سر می زند که باید خودم دقت کنم
چون عامل اصلی خودم هستم و درونم و ذهنم
حالا در پایین یک مثال می زنم ….
در دوره روانشناسی ثروت یک استاد گفتند هر گونه وام قرض قسط تو را از مسیر ثروت دور می کند ولی باز هم در دام این وام می افتم حالا به یه طریق دیگه ای و
الان با نوشتن کامنت متوجه شدم که آره هنوز ذهنم
برنامه ریزی دارد برای قسط و قرض گرفتن یعنی
باز هم باید روی ذهنم کار کنم.
مقداری پول پس انداز کرده بودم و بعد به آرایشگاه رفتم و هزینه ی زیادی را برای خودم بریدم و همین دام من شد و باعث شد همه ی پس انداز پولم را
بدهم حالا چرا ؟؟ نباید می دادم ؟؟ بله خودم قبول دارم اشتباه کردم ولی با این باور بود که می دهم بابا این پول که چیزی نیست. کم کم بهش می دهم تا مبلغ تموم شود یا این باور که من باید از بقیه بهتر باشم یا این باور که خانم آرایشگر پولی از من نمی گیرد در صورتیکه تمام پولش را بهش دادم و هنوزم هم مونده تا حسابم صاف شود .
این الگو برای من هست که من که پول دارم حالا اگر در موقعیتی هم قرار گرفتم که قسط باید بدهم.
پرداخت می کنم چون پولش را دارم و همین باور باعث شد در نگرانی و ترس و استرس و اضطراب قرار بگیرم و هزینههای زیادی را پرداخت کنم .
خدایا ازت می خواهم در هر لحظه من را به حال خودم رها نکنی
خدایا ازت می خواهم در هر لحظه قانون را به من یادآوری کنی و تکرارش کنی در زندگیم
بنام الله مهربان
سلام برهمه
امروز با خوندن چنتا از کامنت دوستان عزیزم ک واقعا سر صبح کیفم رو کوک کرد و ب قول خودمون دلم حال اومد ترغیب شدم ک منم ی چند سطری حرف بزنم و بنویسم آخه خیلی وقتا این ذهن سعی میکنه ک کار خیلی خیلی ساده رو چنان بزرگش کنه و سخت ک بیخیال انجامش میشیم و منم الان حتی همینجوری ک دارم تایپ میکنم باهاش درگیرم و دارم بهش غلبه میکنم ک چی میگی تو مگه قراره من چیکار کنم الان نشستم روی مبل پنکه داره بهم باد میزنه شرایطم خیلی هم عالیه و فقط میخوام با انگشتام روی صفحه ی گوشیم تایپ کنم، اونم چی ؟ حرفای دلم رو ،
نکته ی اصلی اینجاست ک استاد سوال کردن و گفتن ترسهاتون رو بنویسید
و من الان اومدم بگم یکی از بزرگترین ترسهام همین بوده تا الان ک واسه کامنت نوشتن تووی سایت همیشه ترس اینو داشتم ک نکنه بد بنویسم و نتونم حق مطلب رو ادا کنم و بقیه بخندن ب کامنتم
ترس بعدی همونی ک استاد گفتن ترس از مورد سوال و در جایگاه جواب قرار گرفتنه واسه من
ب طور مثال چند سال پیش ماشین من رو دزدیدن و 2 روز بعد با سارق ماشین پیدا شد و سارق رو هم گرفتن و من واسش شکایت کردم وطبیعتا حق کلا ب من داده شد و ایشون محکوم شده و ملزم ب پرداخت خسارتهایی ک ب من زده بودشده و تا چند وقت پیش هم زندان بودو الان با قید وثیقه آزاد شده
حالا بعد تقریبا 2 سال گذشتن از این موضوع چند روز پیش ی ابلاغیه اومد روی گوشیم ک از شما دعوت شده در فلان تاریخ مقرر بیایید دادگاه برای بررسی پرونده و مشخص شدن تکلیف پرونده ، از روزی ک این ابلاغ اومده با اینی ک صد در صد اطمینان هست ک من در این جلسه محق هستم و اون بنده خدا سارق و محکوم ،ولی ترس اینکه آیا قرار چه سوالی بشه و اصلا برای چی این جلسه قرار برگزار بشه وجود منو گرفته ،
این مثال رو زدم ک اینجوری از جایگاه جواب دادن همیشه از مدرسه گرفته تا الان این ترس بی مورد همراه من بوده .
ترس بعدی من اینکه نسبت ب کاری ک دارم انجام میدم یا حرفی ک دارم میزنم بقیه نظرشون چیه آیا خوششون میاد یا ن بدشون میاد یا الان در موردم چی میگن ک این کارو انجام دادم یا فلان حرف رو زدم و درگیر این مسئله میشم .
یکی دیگه از ترسهام دادن نظر و پیشنهاد تووی جمع هستش .
ترس بعدیم از لمس حیواناته و بزرگترین ترسهام تووی این معقوله روب رو شدن با مار و دیدنش از نزدیک ک واسم ترسناک هستش .
ترس بعدی ک خیلی با خودم کلنجار رفتم ک ن اینجور نیست ولی وقتی ک خودم رو واکاوی میکنم میبینم ک هست اینه ک زمان در حال گذر هستش و من اونجور ک باید ب موفقیتهایی ک مد نظرمه دست پیدا نکردم و نگرانم ،
بطور مثال بعد از اینکه سال 98 خونم رو واسه راه اندازی یه کسب و کار فروختم و ی تورم بزرگ ب ملک خورد و من هم نتونستم تووی اون کار اونجور ک باید رشد کنم و حتی الان دیگه نمیتونم اون خونم رو هم بخرم ترسم اینه ک آیا بازم میتونم خونه داربشم؟ آیا شرایط جور میشه ک ب شرایط حتی قبلم برگردم؟ و
اینها ترس هایی بود ک خودم رو ک زیر رو میکنم میبینم باهاشون درگیرم و از خدا میخوام ک کمکم کنه ک با درست قدم برداشتن تووی مسیر درست و تعهد ب همشون غالب بشم.
ودر عین حالی ک اینا رو میگم از بچگی تا الانی ک حدود 39 سالمه همیشه ی همیشه یه چیزی تووی قلبم و روحم منو نوید ب روزهای خوب میداده و میدونم و مطمئنم ک با توکل ب خدا و تعهد درست و درمون در مسیری ک پیش رومه ک میدونم اگه الان تووی این مسیر هستم هم ب واسطه ی همون دید و نور امید و همون بشارت روزهای خوب هستش ب هرآنچه ک میخوام میرسم انشاالله
پایدار و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت .
سلام به استادعزیزم
درمورداین فایلتون کلی حرف دارم ومیتونم بگم ترس پاشنه آشیل زندگی وشخصیت منه
ترس ازتاریکی وشب
ترس ازجن وروح
ترس ازپیری ونیازمندی
ترس ازدست دادن
ترس ازترک شغل الانم که بلاتکلیف موندم
ترس ازواردشدن توشغل جدیدوثروت سازنبودن دوباره ام
ترس ازتعیین هدف ودوباره نرسیدن به هدف
ترس ازبی پولی
ترس ازبزرگ شدن بچه هاموبی پولی من
ترس ازخرج کردن وکم شدن پولم
ترس ازچکاپ حساب بانکیم
ترس ازحساب وکتاب مالی وبدهکاری
ترس ازانتقادشنیدن