پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10 - صفحه 14
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-07 03:04:562024-08-04 11:28:17پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استادای عزیزم و خانواده دوست داشتنی عباسمنشی
من یک هفته ی فوق العاده شلوغ و پرکار رو پشت سر گذاشتم و اصلا نتونستم بیام کامنت بنویسم
ولی فایلا رو دیدم و تا جایی که تونستم کامنت هم خوندم و مثل همیشه کلی لذت بردم و چیز یاد گرفتم
خواستم همینجا بدین وسیله یه آپدیت به دوستان بدم;) اگه یادتون باشه من داشتم کارم رو عوض میکردم،
خداروشکر به خوبی و خوشی از اون شرکت قبلی درومدم (زیاد از شرایطش راضی نبودم ولی با کمک و هدایت خدا سعی کردم کانون توجهم رو کنترل کنم و خداروشکر همه چی به خوبی و خوشی گذشت) روز آخر مدیرمون یه کیک کوچولوی خوشگل هم گرفت و یه خاطره ی خوب شد برام، همین یه کار کوچولو خییییلی برام ارزش داشت و خیلی خدارو شکر کردم بابتش.
روز سه شنبه اول آگوست رفتم شرکت جدید
اینجا همه کارمنداش ایرانی نیستن و مجبورم انگلیسی هم حرف بزنم و بشنوم… این یکی از خواسته های من بود و فکرشم نمیکردم که اینجوری و به این خوبی محقق بشه، همش تو ذهنم این بود که مثلا اونایی که تو فروشگاه کار میکنن، که همش با مردم در ارتباطن و مکالمه روزمره انگلیسی دارن چقدر خوبه براشون، تو اون شرکت قبلی هم چون حقوق کمی میگرفتم و وحشتناک کارم زیاد بود بعضی وقتا با خودم فکر میکردم خب من با این حقوق برم برای یه کار جنرال اپلای کنم هم این حجم کار اضافی رو ندارم (من تقریبا هرشب و هر آخر هفته اضافه کاری میکردم) هم در معرض زبان هستم. ینی من درواقع تو ذهنم این بود که برای کار تو محیطی که تعامل انگلیسی هم داشته باشی، خب یا باید تو یه شرکت غیر ایرانی کار کنی که کلا زبانشون انگلیسی هست، که اون رو اصلا بهش فکر هم نمیکردم چون زبانم زیاد خوب نیست و اصلا خودم رو در اون حد و اندازه نمیدیدم که همچون جایی کار کنم، یا اینکه همین کار جنرال و تو فروشگاه و اینا… اصلا فکرشم نمیکردم که تو یه شرکت ایرانی با رییس و مدیر ایرانی و همکارای میکس ایرانی و غیر ایرانی مشغول بشم که بیشتر کلاینتهامون ایرانی و ارتباط با مشتری به فارسی هست ولی با همکارا یکی درمیون فارسی و انگلیسی باید صحبت کنیم. ینی قشنگ همون چیزی که من بهش نیاز داشتم و به بهترین شکلی که میشد بشه… الان که دارم مینویسم خودم موندم از لطف و صنع خدای!
خلاصه ماجرای اینترویوی اول و بعدم دوم و اون حس خوبی که بعدش داشتم رو تو یه کامنت دیگه تعریف کرده بودم…
دو هفته مشغول پروسه ی تحویل کار بودم و سه تا از پرونده ها رو هم چون به مراحل نهایی رسیده بودن گفتم خودم کاراشو انجام میدم برای سابمیت، از طرفی هم از همون فرداش قرار بود برم سرکار و 9 و نیم تا 5 و نیم سرکار بودم و غروب که میرسیدم خونه باید وقت میذاشتم رو این پرونده ها، که عملا بیشتر کاراشون موند برای آخر هفته. این هفته گذشته ما دوشنبه هم تعطیل بودیم خداروشکر، به قول معروف لانگ ویکند داشتیم. من شنبه و دوشنبه رو کامل کار کردم، و البته اینم بگم که اون وسط یکشنبه خیییلی خیییلی خوش گذشت با خواهرام رفتیم ساحل و تفریح و حسابی رفرش شدیم.
دوشنبه شب ساعت 11 بود فکر کنم دیگه کارو تعطیل کردم، ینی دیگه نمیکشیدم:) ولی از فکر اینکه “وای خدایا این کارایی که رو دوشم سنگینی میکردن و این باری که چند هفته به دوش میکشیدم داره تموم میشه” انقدر خوشحال بودم که خستگی هم حس نمیکردم… یاد فایلای استاد میفتادم که راجع به هدف داشتن و انگیزه داشتن میگفت، که وقتی یه هدف و انگیزه ای داری خستگی هم حس نمیکنی، وقت نداری مریض هم بشی… دقیقا من دوشنبه صبح که از خونه خواهرم میومدیم خونه خودمون کمرم درد میکرد، شبش انگار بد خوابیده بودم کلا پشتم درد میکرد، ولی وقتی مشغول کار شدم اصلا درد هم یادم رفت، غروب که رفتم برای تنفس دو دقیقه تو پارک قدم بزنم یادم افتاد عه من صبح چه کمردردی داشتم ولی دیگه اصلا حسش نمیکردم:)
خلاصه… ازون سه تا پرونده تا دیروز عصر کار دوتاشون رو کامل کردم و یکی هم امشب تا الان مشغول بودم، الان که دارم مینویسم اینجا ساعت 11 و نیم شبه. بعد از اینکه کارم تموم شد اومدم تو سایت یه سری زدم ببینم فایل جدید اومده یا نه که نیومده بود، دلم میخواست بیام کامنت بنویسم یه حس خوبی داشتم یه جور احساس شعف و رضایت (اونم تو اوج خستگی!) ولی دودل بودم یه کم، چون خیلی خسته بودم و دیر بود،یه دفه چشمم به ساعت افتاد دیدم 11:11 ست، گفتم دیگه واجب شد بیام بنویسم:)
همین دیگه، خانواده عزیز و دوست داشتنیم:) دوست داشتم از حسم و از کار جدیدم و اینکه خدا چجوری خواسته ها رو واقعا “من حیث لانحتسب” جور میکنه براتون بنویسم:)
احساس میکنم اینجا، این محل کار، قراره یه نقطه عطفی برای من باشه، ینی تصمیم گرفتم که باشه، دارم اینجوری کُد مینویسم که باشه. همونطور که تصمیم گرفتم دوره کشف قوانین برای من اون دوره هه باشه که نتایج بزرگ و شگرف میگیرم:)
به امید خدا
شب و روز همگی به خیر
سلام و درود
چقدر خوبه چقدر عالیه
دیگه تنها نیستیم
دیگه میدونیم گوشی دستمان اومد کجا بگردیم
دوستان زیادی داریم از گوشه و کنار جهان هستی که نشان از فراوانی داره خدایا شکرت
ویژگی های که همیشه بهت میگن
البته تو خونه یا بیرون همه نظرشان یکی هست
می خندی و با روی خوش همه رو میبینی
دوم چقدر رنگی هستی
عاشق رنگ و لباسهای رنگی هستم
همیشه شلوغ هست و کلا کمتر اهل ست کردن لباس هستم هر چی دلم بخواد می پوشم
تنها چیزی که برای اولین بار ست کردم ماسک با رنگ شال یا مانتو بود
کارها رو آسون میگیرم
از کسی ناراحت نمیشم
به کار کسی کار ندارم
اما وقتی کاری بخوان جدیدا ازم یا یادم میره یا تو اون تایم نرفتم انجام بدم و بدقول میشم
قبلا خیلی دلم میخواست بعضی جاها برم ولی الان دیگه مهم نیست برام
رفتارم رو حساسیت بچه هام بیشتر بود که الان خیلی کمتر شده ولی باز جای کار دادم
خدایا شکرت که فایلها و سوالات استاد باعث خودشناسی بیشتر و کنکاش در خودمون میشه
خدایا ما رو به راه راست راه کسانی که هدایت کردی نعمت دادی هدایت کن نه گمراهان با آسانی و لذت
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته نازنین و دوستان گلم
سوال: چه الگوهای تکرار شونده ای در بازخورد هایی که افراد از رفتار وعملکرد تان به شما می دهند، می توانید پیدا کنید؟
باز خورد مثبت : 1- اطرافیان بهم میگن خیلی به تمیزی و منظم بودن اهمیت می دی. و همیشه هر کی میاد خونمون از این نظر تحسینم میکنه
2 – میگن خیلی خوش اخلاق وخوش برخورد هستی
و..
باز خورد منفی :1-بهم میگن سرعت عملت خیلی پایین هست و وقت زیادی رو صرف یک کاری می کنی وخودت رو با این زیاده روی خسته می کنی، در حالی که می تونی اون کار رو در مدت زمان کم تری انجام بدی و وقتت رو برای چیز های مهم تر صرف کنی،و خسته و دلزده هم از اون کار که داری انجامش میدی نشی ، واقعا این انتقاد خیلی بهم کمک کرد ویکم بهتر شدم تو این زمینه البته باید بیشتر کار کنم تا زیاد وسواسی بخرج ندم توی بعضی چیزها و سعی کنم لذت ببرم.
2- بهم میگن کم پیدا هستی، چرا کم به ما سر می زنی ، چند وقته ندیدیمت چی کار می کنی؟، چراتو گروه نیستی؟
چون درباره چیزهای منفی صحبت می کنند سعی می کنم کمتر توی چنین جمع هایی باشم البته از وقتی روی خودم کار می کنم این افراد وقتی با هاشون هستم، نسبت به قبل یکم، کم تر از مشکلات صحبت می کنند تو اون لحظه که من هستم این نشون می ده که یکم بهتر شدم از شخصیت قبلیم ولی هنوز خیلی زیاد جا داره که بهتر بشم و بتونم افکارم رو بهتر کنترل کنم و جلوی نجواهای شیطان رو بگیرم
شاد و ثروتمند باشید
به نام یگانه هستی به نام قدرت مطلق به نام رب مالک و صاحب اختیارم
سلام و تشکر استاد ،باز هم تفکر باز هم خودشناسی باز هم تلاش برای بهبود ، هر روز یک قدم ولو کوچک رو به جلو رو به پیشرفت.
یک سوال چالش برانگیز ، چه بازخوردهایی میگیری؟
به غیر از تعریف و تمجیدها که خوب هستند و احساس اعتماد و عزت نفس به آدم میدن اون چیزی که شما خواستید بازخوردهای منفی برای درک بهتر اطرافمون و درون اون از بازخوردهای اطرافمون هستیم چون بیرون آینه درون ماست پس بازخوردهای آدمها نشون میدهد توی ما چی میگذرد.
خیلیها برای من نقش معلم و راهنما رو بازی میکنند مرتب میخواهند بهم مشاوره بدهند،حتی دکتری که برای معاینه پیشش میروم یا تعمیرکار اتومبیل .
چرا اینجوریه چون من ذهنم آشفته است چون من خودم نمیدونم باید چیکار کنم عوض اینکه به خدا وصل بشم از اون بخوام به ظاهر میگم البته اما توی ذهنم خودم دارم دنبال راهکار میگردم به ظاهر میگم وصلم به خدا به آگاهیهای درونم به الهاماتم اما در واقع توی ذهنم دارم دنبال حل مسئلهام میگردم .
دست خدا رو بستم با عقل ناقص خودم دنبال شاهراه میگردم.
قبلاً هم تجربه کردم موقعی که از خودم توی ذهنم انتقاد میکردم بازخوردهایی که میگرفتم انتقاد ازم بود !حواس پرتی! بی دقتی! حواست کجاست؟ مگه ندیدی!
خدا را شکر اونها تقریباً محو شدن اما اون چیزی که الان زیاد بازخورد میگیرم نقش مشاور دلسوز برای زندگیم است، شاید من خودم را انسان ضعیفی میدونم که نمیتواند مسیرشو تشخیص بده و انسانهایی را جذب میکنم که دلسوزانه بهم مشاوره میدهند.
خدایا الان فهمیدم گیر کارم کجاست عاجزانه ازت میخوام این دعا رو در حقم مستجاب کن که فقط به خودت توکل کنم واقعی توکل واقعی ،و من یتوکل علی الله فهو حسبه
و علی الله فلیتوکل المتوکلون
و علی الله فلیتوکل المومنون
من باید خودم ایمانم را و توکلم را درست کنم
خدارا باور کنم که تنها اوست هادی{مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.
سلام به استادعزیزم،خانم شایسته عزیز وهمه ی دوستان گلم امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه
بی نهایت ممنون وسپاسگذار خداوندم بابت این اگاهی ها،استادجان تشکرمیکنم ازشمابابت لطف ومحبتی که به ما دارید
یک الگویی که برای من تکرار میشه همین بد قولیه بخصوص باکسی که باهاش در رابطه عاطفی هستم مثلااکثریت وقتا بابت بدقولی هام ازم انتقادمیکنه وهمین موضوع باعث ناراحتیمون میشه خیلی تلاش میکنم که به وعده ای که گذاشتیم عمل کنم ولی هربار یک مسئله ای پیش میاد ومن دوباره دیرتر سرقرارمیرسم یکی دیگه از انتقاد هایی که ازم میشه اینکه من زود عصبی میشم البته باهمه اینطور نیستم وفقط یه چندنفری هستن که این انتقاد رو ازم دارن
الگوهای خوبی که همیشه برام تکرار میشه اینکه اکثریت اطرافیانم خیلی دوسم دارن ومیگن تو ادم خیلی خوبی هستی زندگی رو زیاد سخت نمیگیری یااینکه توخیلی عاقلی ونسبت به سنت خیلی ادم پخته ای هستی یااینکه توخیلی منظم وخوش تیپی وبه تمیزی خیلی اهمیت میدی یااینکه میگن تو درک بالایی داریی
به لطف خدا ازوقتی باشمااستادعزیزم اشنا شدم خیلی زندگیم تغییرکرد و وقتی به گذشتم نگاه میکنم خداروصدهزار مرتبه شکرمیکنم ولی هنوزم خیلی جای کار دارم واونجوری که باید از شرایطم راضی نیستم ومقصرشم رو فقط خودم میدونم اونجوری که باید روی اموزش ها کارکنم کارنکردم ولی بازم ازخدا وازخودم وازشما سپاس گذارم وادامه میدم ومیام ازنتایجم براتون مینویسم
برای خودم و شمااستاد عزیزم وهمه ی دوستانم ازخداوند ثروت ونعمت فراوانی میخوام
سلام به استاد عشق و مریم جان. امیدوارم شاد و سرحال باشین.
راستش در رابطه با فیدبک هایی که از بقیه میگیریم من خیلی چیزا یادم اومد که از وقتی شخصیتمو سعی کردم یکم تغییر بدم اینا ظاهر شدن…
هرکی به پست من میخوره توی برخورد های اول ازم تعریف میکنه. دیگه برخورد های بعدی بماند.
بذارین یکم مثال بزنم. من امسال کنکور دادم.(یه ماه پیش) قبل از اون سه چهار ماه سر همین کنکور و امتحان نهایی ها اعتکاف علمی میرفتم تو مدرسه که از صبح تا شب اونجا بودیم.
بعد همونجا مثلا یکم ارتباطم بیشتر شد با ناظم مدرسه و ایشون بار ها و بارها جلوی جمع و یا تنهایی از من تعریف میکردن که اره اخلاقت خیلی خوبه و خیلی خوب اتفاقات رو میتونی توضیح بدی و به قول خودشون زبان بدنت خیلی خوبه و …
یا حتی توی همین اعتکاف دوستای جدیدی پیدا کردم که خیلی با استایل من حال میکردن و بار ها و بار ها جلوی جمع گفتن که مثلا من از استایل محمد خوشم میاد و خیلی خفنه و فلان. با اینکه من اصلا بدنساز نیستم و لاغرم
حتی یکی از دوستام هست که اون هم به شدت از من تعریف میکنه و یه جملش که ته ذهنم نشست این بود که “من با تو جهنم هم میام گرچه که جات تو بهشته”
راستش من خیلی سعی کردم روی روابطم کار کنم از وقتی یه سری حرفا از استاد شنیدم…
ادمی نبودم که به دوستام احترام بذارم و ویژگی های خوبشون رو بولد کنم و تعریف کنم و اینا و این ویژگی ها اسیب میزد به روابطم.
اما وقتی تغییر کردم واقعا به طرز شگفت انگیزی ورق برگشت و فیدبک های کاملا متفاوتی از جهان گرفتم.
یه چیز دیگه هم اخیرا یکی از دوستام بهم گفت که ته ذهنم نشست این بود که :
محمد من خیلی دوست دارم که دوست پسر دخترداییم باشی چون واقعا اخلاقت خوبه و بچه باحالی هستی :)
خیلی لذت می برم واقعا از این فید بک ها.
اما خوب یه چیزی هم که تکرار میشد قبلا و الان کمتر شده اینه که دیر میرسم و خواهرم هم میگه تو کلا دیر میرسی و ایناها…
البته ریشش رو دقیقا هنوز نفهمیدم چیه که دیر حاضر میشم و دیر میرسم و کلا یه طوری میشه که دیر میشه.
ولی خب فک کردم شاید واسه اینه که خیلی به دیگران اهمیت نمیدم و به هرحال دارم سعی میکنم ریشش رو پیدا کنم و حلش کنم.
مواظب خودتون باشین.
عاشقتونم
سلام به همهی دوستان بخصوص استاد عزیز و مریم خانم نازنین
چیزی که خیلی میشنیدم و البته چیز بدی هم نبود به نظرم، غر زدن بود، «واای نگین باز غر زد!»، و البته که مامان و بابام خیلی باهام کنار میومدن و دوستام هم ازم تعریف میکردن طوریکه حس میکردم باعث میشه خاص و بامزه تر بشم، یعنی یه اخلاقی بود که باعث میشد بعدش بینمون خنده داشته باشیم، هفته ی پیش یکی از دوستای صمیمیم بهم گفت دلم برای اون نگین که غر میزد تنگ شده اون شاداب تر بود، ولی خب من آدمهایی سر راهم قرار گرفتند که بینشون این غر زدن باعث خاص و جذاب بودنم نبود و یجورایی بد بود و من کم کم سعی کردم حرف نزنم ( در واقع قبلا این ویژگی برام باعث جلب توجه میشد) و بعد هم که با استاد آشنا شدم اصصصلا دیگه غر نمیزنم، ولی هنوز هم تا یه چیزی میگم بهم میگن چقدر غر میزنی! انگار عادت کردن که من دیگه چیزی نگم و انتقاد نکنم و وقتی چیزی میگم همون ویژگی قبلی من که تو ذهنشون هک شده رو یادآوری میکنن، راستش بهم برمیخوره و حتی گریه هم میکنم (البته خیلی کوتاه و این بار آخر سرییع خودمو جمع کردم و فایل استاد رو گوش دادم و شروع کردم به تمیز کردن آشپزخونه)، اینم بگم که شنیدن این حرف از بقیه خیییلی کم شده شاید هر شش ماه یک یا دوبار،اما کسانی که بهم نزدیکن و باهام صمیمی هستن جدیدا همه میگن نگین چقدر آرومتر شدی.
به نام تنها فرمانروای قدرتمند یکتای جهانیان
سلام به اساتید محترم و دوستان عزیز
در مورد سوال این بخش از فایل های الگوهای تکرار شونده مورد هایی که یادمه اینه که به من میگفتن تو خیلی زود عصبی میشی که بیشتر هم از زبان مامانم میشیندم در حالیکه تا جاییکه یادمه حتی قبل از آگاه شدنم از قوانین الهی بلااستثناء بیشتر کسانی که یه مدت با من بودند کلی از من تعریف تمجید میکردند مثلاً به من میگفتن تو پسر خیلی مهربونی هستی پسر خیلی مودب و محترم و خودم هم قبول دارم که من واقعاً پسر فوق العاده ای هستم بسیار توانمندم
حالا در مورد اینکه هر چند وقت یکبار مامانم به من میگفت تو خیلی زود عصبی میشی من امدم فکر کردم و پیش خودم گفتم دقیقاً راست میگه چه دلیلی داره در مورد مامانم عصبانی بشم در حالیکه با دیگران چندان اینجوری نیستم ، الان که دیگه واقعاً کمتر شده ، اونم بخاطر اینکه توی پس زمینه ذهنم این موضوع ساخته شده که آقاجان وقتی عصبانی بشی توی اون لحظه و ساعات بعدش هم ذهنت ناآرامه و همین باعث ارسال فرکانس خشم و عصبانیت از ذهنم میشم که نتیجه اش یک نتیجه ی ناخوشاینده
ولی گاهی اوقات در مورد مادرم انگار اون لحظه قوانین جهان هستی یادم میره که آقا نباید عصبانی بشه
بعد امدم با خودم فکر کردم و فهمیدم بخاطر تجربیات و ورودی های تنش زایی بوده که در گذشته توی خانواده مون به من وارد شده ، همین که این رو متوجه شدم انگار راحت تر تونستم ذهنم کنترل کنم و خداروشکر الان یه چند مدتی هستش که دیگه زود از دست مامانم عصبانی نمیشم ولی اون موقع ها اصن توی ذهنم هم داشتم باهاش جروبحث میکردم
حالا هر چی فکر میکنم چیز خاصی دیگه ای یادم نمیاد چون خداییش بیشتر موقع ها یادمه افرادی که باهاشون در ارتباط بودم از من تعریف و تمجید میکردن مخصوصاً از شخصیت و ویژگی های درونیم حتی یادمه یه بار یکی از اساتید دانشگاهی که قبلاً میرفتم جلوی کل همکلاسی هام از من تعریف کرد و گفت ایشون بسیار آدم با شخصیتی هستن
ولی من استانداردهامو خیلی بالاتر از این حرف ها بردم و اون چیزی که من میخوام جزئی از شخصیتم باشه رو دارم توسط دوره ها و فایل های استاد عباسمنش توی خودم میسازم
خدایاشکرت
بنام خدای مهربان
سلام به دوستان همفرکانسی
الگوهای تکرار شونده در باز خوردهایی که از افراد مختلف میگیرید؟؟؟
چقدر کم حرفی ..کلا ادمی هستم کم حرف وتا لازم نبینم حرف نمیزنم والبته جاهایی هم بوده که از روی کمبود عزت نفس وارد صحبت نمیشدم واینا مال قبل از اشمایی با قانون بود والان خیلی بهتر شدم ..البته بازم وارد بحثای بی نتیجه نمیشم ..واز همصحبتی با افرادی که چیری به من اضافه نکن دوری میکنم ویا اگه دور همی باشه وحرف ازباورای محدودکننده سیاست و…باشه اگاهانه خودمو مشغول چیز دیگه ای میکنم یا با بچه ها ودخترم سرگرم میشم… و به نظرم بهترین کاره …مهم نیس بقیه چی فکر میکنن…وتوی جمع هم نظرمو راحتتر بیان میکنم البته بیشتر باید رو عژت نفسم کار کنم .
چقد زود بهت بر میخوره یا به خودت میگیری ویا زود رنجی وحساس که بعد از اشنایی با قانون خیلی کمتر میشنوم این حرفارو …
چقدر رو خانوادت حساسی ، لجبازی’ ،انتقاد پذیر باش یکم، هر چی میگی همون باید بشه مگه؟؟؟ اینارو همسرم میگفت قبلا خیلی زیاد والان کمتر …وبا گوش دادن فایل گربه چکمه پوش فهمیدم من خیلی مغرورم وخمیشه نسبت به همسرم از بالا به پایین نگاهش میکردم ورفتاراشو زیر نظر داشتم .
هر کاری تو میکنی درسته ،کارای بقیه غلطه…اینم فهمبدم که من با تذکرام میخاستم بهش بگم که کارت درست نیس. نباید اینجوری رفتار کنی وتغیرش بدم..از وقتی فهمیدم فقط باید روی خودم کار کنم ..رفتارا وباز خوردای بهتری ازش میبینم ودر کل رهاش کردم..یه سری الگوها توش پیدا کردم که قبلا نمیفهمیدم وخوب دوسشون نداشتم والانم ندارم .اما من باید روی خودم متمرکز باشم وطرف خودمو انجام بدم …واونچیزی گه از رابطه میخام رو درخواست دادم ..وقتی در مدار دریافتش باشم بهم داده میشه….
یه چیز دیگه اینکه دلم برای کسی تنگ نمیشه
مثلا دیشب زنداداشم تلفن زده ومیگه خوابتو دیدم ..گفتم بزار احوالتو بپرسم ..البته من خوشحال شدم از اینکه باهاش حرف زدم چون با محبت ومثبت هست..یا داداشم زنگ زده که من اومدم تهران امشب خونه ابجی هستیم .بیا ببینم همو…ومن خیلی راحت گفتم امشب نمیتونم بیام….شاید اگه فبلا بود حسم بد میشد که برو ببینش ..حالا دفعه بعد معلوم نیس کی ببینید همو…وبه همسرم بگم ما رو ببر واونم نیاد وکلا حالم خراب شه… فکر کنم خیلی خودخواه شدم واز طرفی تنهاتر از قبل… دوس دارم تجربه های جدید داشته باشم ..برم اسکیت یاد بگیرم .استخر برم ..یا مسافرت برم ..وبا وجود دختر کوچکم که میدونم اینم یه ترمزه…با خودم میگم چجوری ؟؟
ممنون از شمایی که تااینجا اومدی و خوندی واگه راهکار داری …دریغ نکن…
دوستون دارم ..همتونو …یه خونواده بزرگ ..امن ..بدون قضاوت …والبته محترم
سلام دوست عزیز
دمت گرم که اینقدر بدون ترس از قضاوت دیگران داری خودتو نقد میکنی و خواهان پیشرفتی،
استاد تو دوره کف قوانین در مورد شخصیت پدرشون صحبت میکنن که میگن بیرون یه شخصیت داشت و تو خونه یه شخصیت،
که این دو شخصیت زمین تا آسمون با هم متفاوت بود،
اینکه بیرون، مردم از ما تعریف و تحسین کنن خیلی عالیه ولی شخصیت واقعی ما اونیه که درون خونه داریم،
مخصوصا اگر تو خونه بدونیم که در امانیم و زورمونم میرسه و هر جوری بخوایم میتونیم بتازونیم،
شخصیت واقعی ما رو کسانی میتونن بفهمن که با ما زندگی میکنن،
اونا میتونن بگن که ما چجور آدمی هستیم،
البته گاها نمیتونن درست بیان کنن چون آگاهی که ما در اختیار داریم اونا باهاش معمولا غریبه هستند،
مثلا همسرم میگی چقدر غر میزنی و من بهم بر میخوره و میگم چرا با من بد حرف میزنی،
همسر من نمیتونه درست به من بگه که ایرادم چیه…
ولی موضوع مهم اینه که ایشون از بعضی از رفتارهای من شاکیه،
من باید بیام ببینم چرا غر میزنم؟؟
چون توقع دارم همه باب میل من رفتار کنن و این یعنی غرور دارم،
فکر میکنم دنیا رو به سفارش من ساختن و همه باید حول محور من بچرخن وگرنه من ناراحت میشم،
اینجا نیاز به پذیرش دیگران همونطوری که هستند دارم،
یعنی من وقتی دیگران رو بپذیرم قطعا دیگه دنبال تغییر دیگران هم نیستم و به طرز عجیبی دیگران اون رفتاری که مورد آزار من میشده رو ترک میکنن،
این نیاز به شناسایی رفتارهای خودم داره و هر اعتراضی که به رفتارهای من میشه بهترین کمکیه که اونا دارن به من میکنن و من بجای ناراحت شدن باید ازشون تشکر کنم که دارن ایرادات منو بهم میگن تا من بیام بصورت ریشهای حلشون کنم،
یه مثال بزنم،
مثلا من قبلا خیلی دیگران رو مسخره میکردم و تو جمع دوستام معروف بودم،
یادمه یبار یکی پدر منو مسخره کرد و من میخواستم طرف رو تیکه تیکه کنم،
بعد یکی از دوستام بهم گفت چقدر تو خودخواهی؟؟
خودت که صد بار اینکار رو با ما کردی حالا یکی یه شوخی خیلی جزیی باهات کرد اینقدر بهم ریختی!!
اونجا بود که فهمیدم آررررره
من خودخواهم و فقط من حق دارم اشتباه کنم و دیگران اصلا حق ندارن اشتباه کنن،
از اون تاریخ به بعد یادم نمیاد کسی رو مسخره کرده باشم،
یعنی بعضی وقتا میرفتم پاره بشم که به یکی یه چیزی بگم ولی جلو خودمو میگرفتم و میگفتم دوباره شروع نکن الان جوری شدم که واقعا نه مسخره میکنم نه میبینم کسی مسخره کنه،
ما خیلی ایرادات رو تو شخصیت خودمون داریم ولی اینقدر باهاشون صمیمی شدیم که اصلا ایراد نمیبینیم،
بنابراین اگر کسی بخواد رو خودش کار کنه اولین قدمش اینه که بپذیره که منم انسانم و حتما یه سری ایراداتی دارم و با ایراداتم اوکی بشم و بشناسمشون و در صدد رفع اونا بر بیام،
در مورد تنهایی هم باید بگم که منم مثل شما خیلی تنها شدم،
من یه دوست صمیمی دارم که عضو سایتم هست و با ایشون فقط حرف میزنم دوستان زیادی هم دارم که سابقه دوستی زیادی هم با هم داریم اما نکته اینجاست که من اصلا حرفی ندارم با اونا بزنم و اگرم ببینمشون بجز سلام و احوالپرسی واقعا هیچی نداریم با هم بگیم،
بنابراین من وقتی ندارم که اینجوری تو این جمعها تلف کنم،
من اینقدر کار دارم و باید بشینم ترمزهام رو دونه دونه بکشم بیرون و حلشون کنم که اصلا بفکر اینکه برم پیش اونا هم نمیوفتم،
واقعا قبلا که میرفتم تو جمع دوستام احساس خفگی میکردم،
الان که مدتهاست تو هیچ جمعی نمیرم رو خودم کار میکنم و واقعا این برام لذت بخشه،
ما خیلی کار داریم دوست عزیز،
وقت رو نباید تلف کنیم،
باید از این 4 روزه عمرمون استفاده کنیم و زندگی رو تو همه ابعادش تجربه کنیم،
اگر خواستهای داری ولی اتفاق نمیوفته یعنی ترمز داری،
من جای شما باشم دوره کشف قوانین رو شروع میکنم به کار کردن تا چند سال دیگه با حسرت به زندگیم نگاه نکنم،
امیدوارم که تونسته باشم کمکت کنم
موفق باشی
سلام دوست عزیز ممنونم که برام کامنت گذاشتی و نکاتی رو گوشزد کردی برام ..درسته وقتی من رفتاری از طرف مفابل میبینم که خوشم نمیاد باید به خودم رجوع کنم ودرستش کنم
چند روزیرهست که حرفا ورفتارایی میبینم ودقت که میکنم ..میبینم بععععله طوبی خانم اینا از درون خودته …باید باخودت بهوصلح برسی ومسئلتو حل کنی وبپذیری…زیادم رو عقل خودتحساب نکن..
بسپار به اون بالایی خودش بهت میگه چکار کنی؟
به امید روزهای بهتر وشادتر
به نام خدا
ردپای 101
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
در ابتدا از استاد سپاسگزارم بابت فایل ها و سایت بی نظیر که ثمره اون کامنت های فوق العاده دوستانِ!از کامنت آقای خوشدل و اقای مقدم راجب آنچه در داستان یوسف اتفاق افتاد
هدایت شدم به دیدن سریال یوسف پیامبر
خیلی تجربه جالبی بود ،اولین سریالی بود که بعد از 100 روز دوری از سریال ها نامناسب، دیدم
اولین بار بود که سریالی به نیت جستجو درباره قوانین میدیدم ،لحظه به لحظه سریال برای من خلاصه شد در اشک و لبخند
تا به حال با فیلمی اینطور احساساتی نشده بودم
مخصوصا بعضی از قسمت های فیلم که باعث شد درک بهتری از قوانین و توحید پیدا کنم
خداروشکر بابت سنت ها وقوانین الهی که برای هر انسانی ثابت
خیلی خوشحالم که آگاه شدم به اصل توحید و شرک
امید که بعد از آگاهی وارد مرحله عمل و ایمان بشم
در ادامه کامنت دیشب درباره بازخورد ها
خیلی فکر کردم که دیگه چه بازخورد منفی بهم شده
یکی از اونا درگیر جزئیات بودنه !گاهی انقدر تو کاری ریز میشم و کمالگرایی میکنم که کلا بیخیال ادامه دادن میشم
همین باعث میشه منتظر یه روز بی نقص یه شروع بی نقص و هر چیز بی نقص باشم!
مورد بعدی کسی بهم نگفته ولی خودم بهش آگاهم
بسیار راحت آدم هارو حذف میکنم و کاملا کاری که باعث حذفشون شده ،یادم میمونه!
دارم سعی میکنم بپذیرم من آدم کامل و 100 درصد درستی نیستم
بقیه هم همینطور !
بیشتر به جای سبک سنگین کردن رفتار دیگران به این فکر کنم من چیکار کردم که همچین تجربه ای وارد زندگیم شده؟چه درسی داره واسم؟چه باوری باعث شده این اتفاق بیفته؟
البته که خیلی کار داره اما تلاشم میکنم که خالق بودن خودم رو فراموش نکنم
سپاسگزارم
در پناه خدا باشید