پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-07 03:04:562024-08-04 11:28:17پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 10شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام
در مورد خودم یک بازخورد از رفتارم که تقریبا به مسایل شخصیتی و مالی مربوطه و افراد خاصی از اطرافیانم و نه همه بهش اعتراف دران اینه که من در موارد خاصی بلوف میزنم و اهل اغراق و مبالغه در خصوص بیزنسی و کاری که هنوز به نتیجه نرسیده دارم. پیش همه بازگو میکنم و به همه با دید دوست و اعتماد و خوشبینی صحبت میکنم . که با مطرح شدن این موضوع به نوعی خودمم حس کردم که این ایراد رو دارم و نمیدونم چطوری باور درونی در این زمینه رو شناسایی و تغییر بدم؟؟؟؟ ممنون و متشکر از همه همراهان اگاه….
سلام به همگی دوستان عزیزم
من بازخورد هام از اطرافیانم اینه که الهام خیلی زود باوره خیلی زود هر چی هر کی میگه باور میکنه وخیلی هم ساده هست
به نظرم چون من خیلی آدم صادق وبیریایی هستم فکر میکنم همه هم اینطورن نمیدونم این خوبه یا بد
یا میگن الهام خیلی حساسی وزود ناراحت میشی راس میگن من زود از همه ناراحت میشم ورابطه مو قطع میکنم تحمل بی توجهی وبی احترامی رو ندارم
یا میگن خیلی حرف میزنی کمی ساکت باش آره اینو دوست دارم تغییر بدم سکوت کنم از وقتی فایلهای ارامش درپرتو آگاهی رو گوش دادم فهمیدم که باید سکوت کنم سکوت زبان خداوند است سکوت کن تا بشنوی
یا قبلا همیشه همسرم میگفت عجله ای هستی عجله میکنی استرسی هستی همش استرس داری عجله نکن آره این خصلت و داشتم قبلا زیاد. دوست دارم کارها زود وسریع انجام بشه برای همین عجله میکنم یا دو دیقه ای حاضر میشم تاجایی که همسرم وقتی میگه اماده باشین بریم یاداوری میکنه زودی دو دیقه ای نپر ها پایین بارها شده زود حاضر شدم دم در معطل همسرم شدیم تا کارشو بکنه بیاد و عصبی شدم همسرم کلا خیلی اروم وریلکسه و عجله نمیکنه ولی الان خداروشکر در من هم کمترشده
وبه نظر خودم هم خیلی مهربونم و خیلی بخشنده ام وخیلی صمیمی میشم با افراد ووقتی میبینم اونا اینطور نیستن ومطابق انتظار من ظاهر نمیشن ناراحت میشم وارتباط رو قطع میکنم این بارها اتفاق افتاده ومن توقع داشتم افراد مثل خودم با من رفتار کنن رفتار نکردن ناراحت شدم ودیگه باهاشون یه مدت حرف نزدم .
قبل خوندن دیدگاهها هیچی یادم نمیومد ولی وقتی خوندم از دیدگاهها بازخوردها یادم اومد
ممنونم از همه بچه ها واستاد عزیزم
به نام خدای بزرگ و مهربونم
سلام به اساتید عزیزم
سلام به دوستان خوبم
این فایل، دیشب برای نشانه من اومد. وقتی دیدمش خیلی به این موضوع فکر کردم، ولی بازخورد خاصی یادم نیومد. یعنی یادم نمیاد که توی چند سال اخیر کسی بهم گفته باشه تو خیلی فلان ویژگی رو داری.
یادمه چند سال پیش یکی از دوستان زمان دانشجوییم که چندین سال بود باهم دوست بودیم بهم گفت من حس میکنم نسبت به اون زمانا یکم محتاط تر شدی. و البته درست میگفت … تازه یکم هم نبود و خیـــــــلی بود. ولی از اون ماجرا خیلی گذشته و من بعد از اون، با این آگاهی ها آشنا شدم و احساس میکنم در این زمینه تغییر کردم و بهتر شدم.
خلاصه، چون میخواستم حتما تمرین فایل رو انجام بدم، پیش خودم گفتم که حالا که چیزی یادم نمیاد، بجاش بیام بنویسم که من چی حس میکنم از رفتار دیگران؟… یعنی بیام راجع به این بنویسم که وقتی با یه نفر، آشنا یا غریبه، که صحبت میکنم، حس اون رو راجع به خودم چجور میبینم؟ (یعنی یه جورایی راجع به این بنویسم که خودم چجوری به خودم بازخورد میدم؟)
علاوه بر این، از خدا هم هدایت خواستم و بهش گفتم من برای این سوال، جوابی یادم نمیاد، خودت بهم بگو درباره چی بنویسم؟
و بهم گفته شد که درباره این بنویسم که: من در برخورد با دیگران چه بازخوردی درمورد اونا میدم؟(حالا بیشتر راجع بهش توضیح میدم)…
دلیلش هم اینه که، مدتیه متوجه یه موضوعی در رفتار خودم شدم و دوست دارم که حلش کنم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
در مورد موضوع اولی که گفتم:
که من چی حس میکنم از رفتار دیگران؟
من گاها برام پیش میاد (قبلا خیلی بیشتر، اخیرا کمتر) که احساس کنم که خیلی جدی گرفته نمیشم. با اینکه بارها برخلاف این اتفاق افتاده و اتفاقا هم خودم و هم حرفم و هم کارم خیلی جدی گرفته شده، اما همون زمانها هم برام عجیب بود که چرا اینقدر جدی گرفته شدم. (که خوب طبیعتا مربوط به عزت نفسم بود).
بازم میگم الان این حس خیلی کمتر شده و دلیلش هم اینه که بعد از کار کردن روی خودم، اعتماد به نفسم بالاتر رفته.
حالا چرا فکر میکردم که جدی گرفته نمیشم؟
دلیلی که من حس میکردم این بود که چون قد من کوتاهه جدی گرفته نمیشم. و من این ذهنیت رو داشتم و شاید هنوز هم دارم که، افراد قدکوتاه توی جامعه جدی گرفته نمیشن..
بعد از مدتی، به خصوص جاهایی که برخوردهایی رو در ارتباط با خودم دیدم که خلاف این قضیه رو ثابت میکرد، متوجه شدم: نه…. انگار این منم که افراد قدکوتاه رو جدی نمیگیرم و فکر میکنم که بقیه هم همینطورن! وگرنه انگار بقیه اینجوری نیستن!!!…
حالا از وقتی با این آگاهی ها آشنا شدم، با بالاتر رفتن اعتماد به نفسم و اینکه میبینم چقدر خوب میتونم با سایرین ارتباط بگیرم و چقدر همه دوست دارن که من پیششون باشم، از یک طرف…
و از طرف دیگه، آشنا شدن با قانون مدارها و اینکه همه اتفاقات بر اساس لیاقت ما رخ میده، باعث شد که این نگاه و این باور، در ذهن من کمرنگتر بشه.
البته نمیتونم بگم که کاملا برطرف شده، ولی خیلی کمتر از قبل شده.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
و اما موضوع دومی که گفتم از خدا پرسیدم و بهم گفت که درباره این بنویسم که «من در برخورد با دیگران، چه بازخوردی میدم؟»
جریان از این قراره که مدتیه (چندین ماه)، متوجه شدم که من هر وقت کسی رو میبینم یا با هر کسی که برخورد دارم، چه آشنا و چه غریب، بعدش یه سری حرفا میاد توی ذهن من. حالا این حرفا چین؟ حرفایی هستن که فکر میکنم اون فرد، درباره: فلان حرف من یا فلان کار من یا حتی از لباس و مو و چهره من، ممکنه به ذهنش بیاد…
نمیگم همیشه، ولی معمولا هم این حرفا در جهت مثبت نیستن. و بیشتر انگار نحوه قضاوت خودم رو توی ذهن اون فرد، برای خودم بازگو میکنن.
حالا نکته ای که این چند وقت متوجه شدم اینه که اصلا خیلی از این افراد در مورد من هیچ فکری نمیکنن، و نه تنها این فکرها حاصل خیالات ذهن منه، بلکه این منم که در برخوردهام با دیگران دارم مدام اونا رو توی ذهنم قضاوت میکنم.
شاید یکی از دلایلش این باشه که یه سری پیش فرضهای ذهنی راجع به دیگران دارم. مثلا من متوجه شدم که یه رفتار خاص رو اگر توی فایلهای سفرنامه یا زندگی در بهشت ببینم، ممکنه خیلی بهش توجه کنم و ازش خوشم بیاد و خیلی ازش تعریف کنم، اما همون رفتار رو اگر توی اطرافیانم ببینم، یا بهش توجه نمیکنم یا خیلی کمتر توجه میکنم.
حتی اخیرا متوجه شدم که در مورد لایک کردن کامنتهای بچه ها هم گاهی این قضاوت کردنه رو دارم. یعنی ممکنه که یه کامنت معمولی توی سایت بخونم، اما چون یه نفر که خیلی به خوب نوشتن معروف باشه اون رو نوشته، احتمال اینکه لایکش کنم خیلی بیشتره تا اینکه یه نفر که به تازگی عضو سایت شده یا نمیشناسمش…
برای همین، اخیرا دارم سعی میکنم خیلی به اون عدد لایکهایی که یک کامنت دریافت کرده، یا حتی تعداد ستاره هایی که اعضای سایت دارن توجه نکنم، تا بدون قضاوت و بدون پیش زمینه ذهنی، هر جور که احساس میکنم عمل کنم.
برای راه حلِ فکرهایی که درباره قضاوت دیگران درمورد خودم توی ذهنم میاد هم، اخیرا به ذهنم رسید که هربار چنین فکرهایی به ذهنم رسید، بیام جملاتی در خلاف جهت اونها و جملاتی که شامل تعریف و تمجید از خودم باشه رو، از قول اون فرد توی ذهنم مرور کنم. شاید هم در یه مرحله ای به این نقطه برسم که به خودم بگم: بابا این اصلا فکری راجع به من نمیکنه که بخواد خوب باشه یا بد. و بعد یواش یواش کلا قضیه توی ذهنم از بین بره.
یه نکته ای هم بگم منظورم از فکر، چیز خاص و پیچیده ای نیستاااا. حتی مثلا اگر با دوستم قرار دارم و لباسم خیلی معلولیه، دوست ندارم این جمله بیاد توی ذهنم که: حالا میگه لباسش فلان بود…
چون در درجه اول: نه تنها اون اصلا چنین فکری نمیکنه،
دوما حس میکنم این کار، منِ درونم رو ناراحت میکنه و اعتماد به نفسشو میگیره.
ضمن اینکه دوست دارم حتی اگر میخوام کاری رو انجام بدم و مثلا لباسم رو عوض کنم، به خاطر خودم باشه نه به خاطر اینکه چنین جمله ای از جانب یه نفر دیگه توی ذهنم تکرار شده.
الان که داشتم دوباره کامنتم رو میخوندم یاد اون فایل استاد در مورد حرف مردم افتادم… اینکه اگر ما توی یه جزیره ای تنها زندگی کنیم، خیلی از کارهایی رو که الان داریم انجام میدیم رو دیگه انجام نمیدیم….
فقط تفاوتش با اون مثال استاد اینه که اینجا، این منم که دارم این قضاوتها رو توی ذهن خودم ایجاد میکنم و اتفاقا خیلی از اطرافیان من اصلا چنین فکرهایی که نمیکنن و اینا زاییده خیالات منه.
استاد عزیزم
خانم شایسته مهربانم
ازتون سپاسگزارم.
سلام دوست عزیز
سلام استاد جان و خانم شایسته
من هم وقتی الان روی نشانه من زدم این فایل رو برام ارود
حال خوبی نداشتم و ذهنم شلوغ بود و دلم میخواست یکم افکارم مرتب بشه که بتونم فکر کنم.
کامنت شما رو که خوندم
انگار که خودم دارم این حرف ها رو میزنم و انگار دقیقا میخواستم این سوال ها رو از خودم بپرسم ولی نمیدونستم چطوری سوالم رو مرتب و برای خودم بیانش کنم
زاویه دید شما واقعا برام جذاب و تعجب برانگیز بود
چون من همین مشکلات رو دارم و به قول شما قبلا بیشتر بود و مدام توی ذهنم خودم رو قضاوت میکنم
که باعث میشه دیگران هم در عکس العمل همین رفتار رو با من داشته باشن
حالا که شما گفتین راجب موضوع صداها و نجواهای منفی ذهن راجب جدی گرفته نشدن به خاطر کوتاه بودن قد و اینکه گفتین دیگران اصلا در برخورد با من به این موضوع توجه نمیکردن و این خودم بودم که چون فکر میکردم قد کوتاه ها جدی گرفته نمیشن و من هم بقیه قد کوتاه ها رو شاید کمتر جدی میگرفتم ، فکر می کردین دیگران هم مثل شما فکر میکنن!
منم قد کوتاهی دارم و الان که دقت میکنم دقیقا همین طرز فکر رو دارم!
اوووه چقدر واقعا با طرز فکرمون داریم دنیامون رو خلق میکنیم….
ولی الان دارم به این فکر میکنم که من هم هیچ فرقی با دیگران ندارم و همه ما مثل هم هستیم
و همه انسان ها مثل من عقل و درک و شعور دارن و می تونن ابعاد وسیع روح من رو درک کنن
من همینطورش هم کافیم و نیازی نیست هیچ کاری برای دیده شدن انجام بدم یا به خودم برچسب بزنم یا سعی کنم کنار کسایی که بهشون بیشتر توجه میشه باشم تا من هم مورد توجه قرار بگیرم.
دیگران ، همه ما ، هیچ فرقی نداره، انقدر برای خودمون دقدقه داریم که هیچ وقت نمیایم بشینم هر لحظه دیگران رو زیر ذره بین ببریم و اونهارو قضاوت کنیم.
اگر فقط همین موضوع رو بدونیم دیگه هیچ وقت به قضاوت مردم فکر نمیکنم و کاری رو انجام نمیدیم که بخاطر نظر دیگران باشه ، و همچنین خودمون هم کمتر کسی رو قضاوت می کنیم.
خلاصه که موضوعات رو خیلی نباید برای خودمون گنده کنیم
وقتی حالمون بده ، نباید با لجبازی بدترش کنیم ، چون عاقبتش واقعا وحشتناکه
سعی کنیم یکم بهتر بشیم و دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنیم.
از تمام انسان های روی کره زمین سپاسگزام.
سلام به همه عزیزان واستاد وخانم شایسته
در مورد این موضوع وقتی فکر می کنم این به یادم میاد که بیشتر خواهر هام بهم میگن که تو بخودت نمی رسی برای خودت خیلی خرید نمی کنی برای خودت خرج نمی کنی مثال ابرو هاتوتتو نمی کنی چرا بوتاکس نمی کنی یا در صحبت کردن بهم میگن تو درست می گیی ولی یکم روک می گیی یا لهنت تند باد مورد کارم یا زیباییم خیلی میگن چه چشمهای سبز قشنگی داری چه پوستت صافه
پدر مورد بالا من فهمیدم که باید روی صحبت کردم دقت بیشتری داشته باشم وار همه مهمتر باید همیشه قبل صحبت ونظر دادن به خودم بگم من نمی تونم کسی رو درست کنم ویا تغییر بدم وار وقتی که دارم اجرا می کنم که البته بعضی مواقع فراموشم میشه کمتر این چیز هارو شنیدم واین موضوع از این باور من نشعتمیگرفت که من باید به همه کمک کنم کمک فکری کمک مالی وحتی در ساخت ثروت دیگران از من مهمتر هستند اونا ثروتمند شوند مثل این که من شدم تا این که روز پسرم گفت که چرا این راهنمایی ها این فکراتو خودت انجام نمی دی که ما هم ببینیم انگیزه بگیریم تازه من فهمیدم کجای داستان قرار دارم باعشق براتون نوشتم شاد سالم ثروتمند باشید هم در این دنیا وهم در اون دنیا دوستون دارم
سلام به عزیزانم به استاد نازنینم که همیشه حرف هاش برام سود بوده و سود .
.
: چه بازخوردی از طرف افراد برات تکرار میشه .
بر میگردم به مدت ها قبل …..
بیشترین بازخورد های که گرفتم به ترتیب .
1 _ تو خیلی بخیل هستی
2_ تو خیلی وسواسی هستی
3_ تو خیلی عصبی هستی
4_تو بی احساسی
من با عمل کردن به حرف های شما اونم نه همش بلکه هرچیزی که میفهمیدم .الان این نقطه ام .
در واقع بدون این که کامل اگاه باشم. از اون ویژگی های منفی بالا کاسته شد
در واقع هدف ابتدای کار چیز دیگری بود اما…….
من قبلا این ویژگی های بالا رو به چشم پترن نمیدیدم اصلا نمیدونستم پترن چیه که بخوام برش دارم من اصلا به ویژگی منفیم فکرم نمیکردم .
اما الان که بحثش پیش کشیده شد فکر کردم دیدم آره منم انتقاد هایی ازم شده
یه لحظه به خودم اومدم گفتم خب چطور حل شده و من نفهمیدم
[این جاست که ما رشد داریم میکنیم اما نمیبینیمش و رها میکنیم و بر میگردیم به عقب چون رشد رو فقط توی بحث مالی میبینیم ]
میدونید استاد جواب این سوال که چطور رفع شده و من نفهمیدم بدون این که آگاهانه بخوام اون ویژگی منفی رو رفع کنم .
جوابش ساده بود شما .
من هر چی شما میگفتید به اندازه ای که میفهمیدم و ظرفم اجازه میداد میومدم اجرا میکردم .
1_ توی مورد اول توی بحث بخیل بودن شما بهم یاد دادین جهان پر از فراوانیه، جهان جهانه ثروته، جهان زیبایی. بهم یاد دادین احساس اتفاقاتو رقم میزنه پس برای نداشتن ها احساسمو بد نکنم .
میدونید چرا قبلا بخیل بودم چون نداشتم چون فکر میکردم ندارم فقط همین هست که دارم و باید عین چشمام ازش مراقبت کنم .اما شما در وهله اول منو با کلمه فراوانی آشنا کردید و این تکرار و تکرار و تکرار فراوانی باعث شد ناخودآگاه بدون این که خبر دار بشم دیگه حرص مال دنیا رو نداشته باشم که کمه که نیست
.
2_
وسواس دومین اخطاریه من از طرف بقیه بود و با این حرف شروع میشد.
تو از مادر بزرگت وسواس رو به ارث بردی و من باور کردم .
کم کم خودم توی ذهنم جا انداختم که من که وسواس رو به ارث بردم پس یک سری بیماری هایی که دارم هم از پدرم به ارث بردم .و قراره ببرممممم
میدونید شما بهم یاد دادید بیماری ارثی وجود نداره
این باورم هست ،که ساخته این سنگر ارثی بودن همه چیز رو .
و خدارو شکر میکنم که قبل این که باور کنم بیماری پدرم بر من ارثی هست خداوند منو آگاه کرد با آموزه های شما که دنیا ،هیچ چیزی ارثی نیست .
3_
عصبی بودن .
از بچگی مادرم بهم میگفت تو عصبی هستی آنقدر که دیگه از این کلمه متنفر بودن و تمام تلاشم رو میکردم وقتی عصبانی هستم جلوی مادرم بروز ندم که این کلمه رو بهم نگه اما رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون این اعصبانیت رو آنقدر درون خودم میریختم که از اجزای صورتم از درهمرفتگی صورتم مشخص میشد عصبانی هستم ……
اما از شما یاد گرفتم حال بد اتفاق بد
.صحبت کردن در مورد چیزایی که نمیخوام باعث میشه تکرار شه
.ازتون یاد گرفتم به چیز های منفی و الکی فکر نکنم تا عصبی نشم.
بهم یاد دادین تلویزیون و فضای مجازی رو حذف کنم تا حالم بد نشه .
و بدون این که من بدونم کم کم عصبانیتم اگر چند روز یک بار بود الان شاید ماهی یک بارم نباشه ..
4_
بی احساس بودن .
راستش اوایل حقم داشتن بهم بگن بی احساس .
منم به خودم حق میدادم که بی احساس باشم چون فکر میکردم اتفاقاتی که برام افتاده عاملش خانواده و ادم های اطرافمن
برای همین در سرد ترین حالت ممکن باهاشون رفتار میکردم .تا جایی که جزئی از شخصیتم داشت میشد داشت کار دستم میداد .
استاد شما میگفتید احساس عامل همه چیزه احساست الان چیه و من توی احساسم خشم رو پیدا کردم قربانی بودن رو پیدا کردم همه چیز بود جز احساس خوشحالی.
اما شما گفتین احساس خوب اتفاق خوب منم اتفاق خوب رو میخواستم زندگی خوب رو میخواستم و نا خودآگاه بدون این که بفهمم خشم کم رنگ شد از درون احساسم .
استاد شما گفتین تا ارتباطت با خانوادت خوب نباشه چطور توقع داری ارتباطت با بقیه و جنس مخالف خوب باشه
و منم به دنبالش تلاش کردم کمی از خشمم کم کنم تا کمی ارتباط بگیرم با خانوادم .
و از اون طرف هم ویژگی بی احساس بودن من داشت کم کم رخت سفر جمع میکرد.
هنوز کامل به سفر نرفته اما دارم بدرقه میکنم
نمیدونم چطور بگم .
اما با این سوالی که پرسیدین بیشتر از این که به انتقاد های دیگران بپردازم به مسیری که اومدم تا به اینجا برسم فکر کردم .
خدا همه جای داستان بود
میدونید هدف دنیا از ادامه دادن این راه از گوش کردن به حرفاتون چی بود این که از این زندگی فلاکتی که خانوادش براش رقم زده بودن بره به یک جای دیگه زندگی جدیدی بسازه بره و آدمای بد رو اینجا رها
کنه با آدم های خوب آشنا بشه ……….
و همه این کار هارو کردم که برم فرار کنم از اینجا .
اما غافل از این که درونت هرچی باشه همیشه همراته حتی اگر توی بهشتم باشی
من بدون این که آگاه باشم همه این صفت ها تبدیل به خوبی و مثبت بودن شد تا حدودی . الان که بهش فکر میکنم و مرور میکنم گذشته مو دارم میفهمم
[ پس چکاپ کردن خودمون برای اینه که بفهمیم کجا بودیمو کجا داریم میریم الان فهمیدم ]
و
کیه جز الله که انقدر مهربان باشه .که انقدر دست بندش رو محکم بگیره و رها نکنه حتی توی بد ترین حال .
که مقصرر ماهستیم اما گاهی خدارو مقصر میدونیم خدا حتی اون موقع هم با من بود.
کیه جز الله که بدون منت بدون این که بهم بگه دنیا ببین برات چکار کردم منو به اینجا رسوند .
.
استاد عزیزم که کم از پدر برام نداری .
چند هفته قبل فایلی از شما دیدم که برای چند مدت قبل بود میخواستید بیاید به ایران اما نشانه ها چیز دیگری گفته بودن .
بعد دیدن اون فایل به خودم قول دادم که باید برگه عمل و رشد کردنم دستم باشه تا هر وقت اومدید ایران با دست پر بیام پیشتون با احساس غرور نشعت گرفته از رشد بیام پیشتون و بگم من یکی از دانشجو های شمام .
سپاس گزارم .سپاس گزارم
سلام و درود فراوان خدمت استاد عزیزم و تمام
دوستان گرامی
این فایل رو که امشب به عنوان نشانه امروز
من بود مجدداً دیدم ، نسبت به دفعه اول که
اونو دیده بودم خیلی بازخورد های بهتری از
افراد مختلف دریافت کرده ام اما خیلی برام
جالب بود که به یک باگ شخصیتی خودم پی
بردم اونم این بود که
من زیاد از اطرافیان و نزدیکانم میشنوم که
آدم نا منظم و ما مرتبی هستم و به بهداشت
فردی ام خیلی اهمیت نمی دهم و ظاهرم زیاد
برام مهم نیست.
وقتی خوب دقت کردم یادم اومد که از بچگی
شنیده بودم که اگه خیلی سوسول و تی تیش
مامانی باشم ، مسخره میشم و انسان ضعیف
و ضربه پذیری در نگاه مردم هستم ولی اگر
زیاد تر و تمیز نباشم و سرسخت و چهغر به نظر
بیام دیگران از من حساب می برند و مسخره
نمی شوم . یادم یکی از شخصیتهای سریال
های تلویزیونی بنام «شعبون استخونی »بود
که
همه ازش حساب می بردند و یک محله و شهر
ازش حساب می بردند.
این نوع نگرش منو وادار میکنه که زیاد منظم و
تر تمیز نباشم و افتخار کنم که میتونم اینطوری باشم .
یادمه قدیما که با بچههای هم سن و سال
خودم در روستای پدری ام میخواستم بازی کنم
چون اصولاً بچه های روستا توان جسمانی و
جثه ای قویتر داشتند طبیعتاً توی بازی اگه
برخوردی پیش می اومد دست و پاشون کمتر
مجروح میشد و منو بخاطر اینکه تا یه ضربه
ای بهم میخورد ، سریع گریه میکردم و به قول
اونا ناز نازی بودم مسخره میشدم و فکر
میکردم راستی من یه مشکلی دارم و میرفتم تا
خودم رو اونجوری که اونا دوست داشتند
نشون بدم و بنظر شون آدم سرسخت و قوی
باشم که بتونن روی من حساب کنند.
اینو دوست داشتم بنویسم تا دلیل رفتار غلطم و ریشه باورهای نادرستم رو شناسایی کنم و اونو اصلاح کنم
چرا که تا شخصیت من از درون تغییر نکند دنیای بیرون منم هیچ تغییری نخواهد کرد .
دوستتون دارم . در پناه حق شاد و تندرست باشید
سلام به استاد نازنینم در قسمت دهم الگوها
استاد این خودش یه دوره شد تقریبا
بیشترین انتقادی که از من میشه اونم از طریق کسانی که بیشتر باهم درارتباطیم اینه که: آدم ساکتی هستی. چرا حرف نمیزنی؟ یه داستان تعریف کن یه چیزی بگو، چرا انقدر خجالتی هستی. اینا حرف هاییه که من تقریبا همیشه میشنوم توسط اطرافیانم
یا چرا خونه ما نمیای، احوالی نمیپرسی، زنگی چیزی… همیشه بخاطر این چیزا ازم شاکی بودن. البته چیز بدی نبوده فقط خواستن باهام در ارتباط باشن و باهاشون صحبت کنم.
اما در مورد خودم من آدمی هستم با اعتماد بنفس پایین که همیشه دارم روش کار میکنم چون توش زیاد مشکل دارم. ترس در جمع صحبت کردن و قضاوت شدن توسط دیگرانه که باعث میشه ساکت باشم ترس از اینکه بهم بی توجهی بشه ترجیح میدم همیشه یه گوشه بشینم و باکسی کاری نداشته باشم. البته که الان مجردم و جدا شدم اینم نمونده چون قبلا خونه پدر مادرم بودم و مجبور بودم پیش مهمونا بمونم ولی الان اینم نیست خودم تنهام و مهمونم ندارم و کسیم دعوت نمیکنم. همونطور که گفتم مشکلات زیادی دارم ولی در کل بگیری زیادم حوصله همنشینی و گفتگو با دیگران رو ندارم نمیدونم شاید اینم بخاطر اینه که در جمع ها خودم نیستم و پیش کسی راحت نیستم شاید یه بخشیش بخاطر اینه که از جمع ها فراریم چون وقتی کنار بقیه ام مجبورم یه جوری باشم که دلم نمیخواد حالا از لباس گرفته(لباس راحتی) تا طرز نشستن و …تقریبا همه چی
این ایرادی بوده که از بچگی باهام بوده و همه بخاطرش یقه مو گرفتن
آره استاد بنده هم بعضی از این الگوهارو دارم
مثلا از افراد مختلف زیاد میشنوم که بهم میگن خیلی بی ذوقی و یا خیلی بی احساسی
یا خیلی آرومی ، بودن یا نبودنت فرقی نداره ، تو بحث ها شرکت نمیکنی و…
و اینجور چیزا رو زیاد میشنوم
که فکر میکنم چونکه اکثر بحث ها اون بحثایی نیست که من میخوام و بیشتر در مورد ناخواسته ها یا باورهای محدود کننده صحبت میکنند برای همین تو جمع اصن صحبت نمیکنم
شاید باید من شروع کننده یه بحثی باشم که در مورد خواسته ها باشه
صمیمانه ترین سلامها و درودها به خانواده بزرگ عباسمنش خصوصا استاد گرانقدر و همسرشان
تازگیها کشف کردم که بنده خیلی فضول تشریف دارم
یعنی بدون اینکه دیگران خواسته باشن من نظر می دم و گاها انتقاد می کنم و در اموری که مربوط به من نیست پیشنهاد می دم و دخالت می کنم
که موچ خودم را گرفتم و به جای دخالت تحسین می کنم و سعی می کنم شکرگزار باشم از دیگران که به من درس می دهند و سعی می کنم از مسیر لذت ببرم به جای اینکه حال خودم و دیگران را بد کنم کاری کنم
و حرفی بزنم که
حالم
و
حال دیگران
و
احساس آنها
را خوب کنم و خوب نگه دارم
و یا اصلا حرفی نزنم
ممنون موفق باشید.
سلام استاد عزیزم
یه چیزی که خیلی هم برای خودم هم بقیه مشهوده توی شخصیتم اینه که تعارف میکنم و از روی احساس خجالت و گناه مثلا قیمت واقعی ملکم را میترسم بگم یا اگه بگم با ترس و لرز میگم یه جوری که یارو متوجه میشه و خیلی ازم تخفیف میگیره
از دید بقیه ادم صبور و ریلکسی هستم ولی از نظر خودم نیستم چون اذیت میشم فقط توانایی فریاد زدن خواسته ها و دفاع از حقم و ندارم
ولی با شناختی مه از خودم پیدا کردم توسط شما استاد عزیز امید دارم که نواقصم کمرنگ تر بشن و بهبود پیدا کنم
با تشکر