هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-17 01:02:472023-05-20 21:42:41هدفگذاری و تأثیر آن در زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم
خدا رو شکر میکنم بابت استاد درجه یکی مثل شما که انقدر خوب نکات رو طبقه بندی میکنه، با مثالهای واضح توضیح میده که راحت تر درک کنیم و در آخر هم به زیبایی جمع بندی میکنه تا تو ذهنمون بمونه. واقعا تحسینتون میکنم و به درستی که لایق استادی هستین.
من از فروردین سال 1401 با شروع دوره دوازده قدم برای اولین بار در زندگیم به طور جدی هدفی رو از اول سال برای خودم انتخاب کردم و اون هم موفقیت و پیشرفت کاری بود. پارسال از نظر کاری بسیار پیشرفت داشتم و نتایج زیادی گرفتم، از مالی گرفته تا شخصیتی و بالا رفتن اعتماد به نفسم.
اولین چیزی که باعث موفقیتم شد این بود که متمرکز شدم رو هدفم و هر چیز حاشیه ای رو حذف کردم.
کاری که من انجام میدادم در واقع مطرح کردن مشخص هدفم بود و هر روز از خداوند یه اتفاق در اون زمینه میخواستم.
خب در واقع کار من بازرگانی و فروش هست و من هر روز از خداوند مشتری میخواستم و خداوند هر روز مشتری ها رو به سمت من روانه میکرد بدون اینکه من کار خاصی انجام بدم و تبلیغ یا هزینه ای بکنم.
تو اون مدت خیلی خودم رو تشویق میکردم. یعنی اگه یه نتیجه میگرفتم به خودم جایزه میدادم و خیلی لذت میبردم از اون نتیجه و همینطور اتفاقات بعدی و بعدی رخ میدادن.
این روند ادامه داشت تا زمانی که در قدم 6 و 7 شما در خصوص اهمیت مهاجرت صحبت کردید و این همزمان شد با اتفاقاتی که تو ایران در حال رخ دادن بود و من با تضادهای زیادی مواجه شدم و این خواسته رو در من شکل داد که مهاجرت کنم. و از اون به بعد هدفم تغییر کرد.
از زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفتم شروع کردم به برداشتن قدمهای عملی براش و قدم به قدم هر کاری که براش لازم بود رو انجام دادم. وقتی شروع کردم اصلا نمیدونستم کجا یا به چه طریقی. فقط یاد حرف استاد افتادم که میگفتن تو سمت خودت رو انجام بده جهان هم سمت خودش رو انجام میده. من از آزاد کردن مدارک دانشگاهیم شروع کردم و به راحتییییی انجام شد. کشوری مناسب هم به طور معجزه آسایی مشخص شد. وکیل عالی پیدا شد، امتحان زبان و باقی کارها همه خیلی خیلی راحت انجام شدن. آدمهای عالی برای کمک بهم سر راهم قرار گرفتن و خداوند قدم به قدم داره همه کارهام رو پیش میبره.
انگار وقتی ما یه هدفی رو انتخاب میکنیم و جهان جدیت ما رو میبینه، خودش سوارمون میکنه و میره و ما فقط لذت میبریم.
این قسمت خیلی خیلی عالی بود و کلی درس برام داشت.
ممنونم از شما استاد خوبم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
همه ی ما خواسته های زیادی در زندگی خود داریم:
تمرکز خود را بر هدفی قرار داده که جامع همه اهداف اصل و اساس بوده و اعتماد به نفس ما را افزایش می دهد
پیش از تحقق هر هدف: از خود چکاپ فرکانسی بگیریم تا متوجه تغییرات خود شویم
زمانی که به هدفی هر چند کوچک دست میابیم: به سایر اهداف خود نیز می رسیم کمتر اشتباه و کمتر آزمون و خطا می کنیم چون راه تحقق تمام اهداف یکسان است
نکاتی برای تحقق اهداف:
-اگر متعهد و پایبند به اهداف خود باشیم ایمان جسارت و شجاعت برای تحقق آن داشته و می توانیم هدف خود را به دیگران اعلام کنیم
اینگونه باعث می شود:
تعهد ما نسبت به تحقق هدف خصوصا زمانی که با چالش یا تضادی مواجه و یا نا امید از ان می شویم افزایش یابد و در نظر داشته باشیم افراد منفی گرا و بدبین نباشند و نخواهند ما را از مسیر تحقق اهدافمان باز دارند
-زمانی که حرکت می کنیم ایمان و باور داریم خداوند ما را از راه هایی که اکنون فکرش را نمی کنیم هدایت خواهد کرد
ـذهن خود را برای دریافت الهامات و تغییر مسیر باز بگزاریم به مسیر تحقق اهداف خود وابستگی نداشته باشیم
-زمانی که به نتایج عالی دست میابیم نتایج به ما در تحقق اهداف بزرگتر کمک می کند
-مسیر تحقق اهداف خود را همواره به یاد داشته باشیم
-مسیر تحقق اهداف خود را به عادت و شخصیت خود تبدیل کنیم تا نتایج پایدار و بلند مدت بگیریم
-دلیل تغییر نتایج: تغییر مسیر و رفتارهاست
-به دنبال نتایج کوتاه مدت نباشیم: مسیری را انتخاب کنیم که تنها رو به بهبود و پیشرفت باشد و آن را به صورت مداوم و مکرر تکرار کنیم
-هرگز به مسیر قبلی باز نگردیم و شیوه ی قبلی را ادامه ندهیم کنترل ذهن داشته باشیم
-هرگز نخواهیم نتایج نوسانی و موقتی داشته باشیم
-زمانی که به نتایج پایدار و درست می رسیم نه تنها خودمان بلکه میلیون ها نفر از نتایج ما سود می برند و برای دیگران الگو خواهیم شد
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سلام استاد عزیزم
خدا قوتتون بده
ماشاالله به این هیکل زیبا
دقیقا استاد هر بار اون فایل از 12قدم را میدیدم کلی تحسینتون میکردم و تو دلم میگفتم ببین استاد هدفش را مشخص کرد و بهش رسید اونم انقدر فوق العاده
استاد گفتید جلوی بقیه هدفمون را بگیم تا باعث بشه حرکت کنید که واقعا این ایمان واقعی میخواد من به نوبه خودم تو دلم هم مبخدام هدف برای خودم مشخص کنم کلی نجوا میاد که تو تنهایی نمیتونی تو هر کاری نصفه دل کردی و تازه باید مواظب این ورودی ها باشم
ولی در کل دوره سلامتی یک انقلاب بینظیر در حوضه سلامتی هست و چقدر به من کمک کرد عارفه ای که به زور از خواب بیدار میشد و به زور شب خوابش میبرم دیشب خیلی راحت خوابیدم و از ساعت 4:30هم بیدارم پر انرژی اصلا هم ظهر ها نمیخوایم در صورتی که قبلا نشسته خوابم میبرد
وخیلی اتفاقات مثبت دیگه که این دوره برای من و خانواده ام داشته خدایا شکرت
سلام استاد عزیز
واقعا به شما تبریک می گم بابت مداومت در رسیدن به هدف.استاد عزیز چند روزی بود که بابت فهمیدن بعضی مسایل واقعا هیجان زده بودم ومیخواستم بیام در سایت شما از خوشحالی داد بزنم که هربار رفتم توی گوشی دیدم نمیشه پیام بزارم چون همیشه از کامپیوتر پیام میزارم اما باگوشی انجام ندادم تا امروز که این فایل رو گذاشتین ودیدم که به مسیر من حرفهاتون خیلی نزدیک هست وگفتم پیامی بزارم .استاد همیشه آرزو داشتم قول چراغ جادو داشته باشم به خدا گفته بودم خدایا وقتی منو ببر که دیگه بدونم بهشتی هستم استاد من دوبار تجربه مرگ داشتم یعنی رفتم وبرگشتم اما هربار خدای مهربونم بهم فرصت داده که برگردم یه سری اشتباهاتم رو درست کنم.توی پیامهای قبلیم هم گفتم که از پارسال بعد از تجربه مرگ یه درهایی برام باز شده که نمیتونم درموردشون چیزی بگم اما یه سری چیزها برام واقعا مسجل شده. استاد من دختر بدی نبودم اما طبق روال جامعه وخانواده یه سری چیزها رو رعایت نمیکردموبه دین هیچ اعتقادی نداشتم اما بعد از تجربه مرگ همه چی رو با پوست وگوشت واستخون درک کردم .استاد شاید شما حرف منو متوجه بشین بعضی وقتها خدا یه تلنگر بزرگ بهت میزنه که یه دفعه مجبورت کنه برگردی عقب مثل تجربه شما که گفتین توی بندر عباس چند نفر مردن واتفاقا اونروز شما نرفتین بعد تنها تواین زمان هست که میفهمی خدا چقدر تورو دوست داشته یعنی اوج دوست داشتن خدارو وقتی میفهمی که بهت فرصت داده باشه.استاد من فکر میکنم تحول من هم خیلی شبیه شماست .یعنی یه جایی ایستادیم وبرگشتیم به عقب ودرست کردیم.استاد من به چیزهایی رسیدم وقدرتی از خداوند دیدم که قابل درک برای هیچ کس نیست .فقط میتونم بگم که اگه اونی باشی که خدا بخواد اصلا نیازی به کنترل ذهن نداری اصلا قرار نیست که بشینی آزمون وخطا کنی استاد من نباید بعضی چیزها رو بگم ولی اینکه من مجبور باشم هرلحظه ذهنمو کنترل کنم وبا شیطان دربیافتم نیست.اگر خدایی واقعی شدی شیطان هیچ تسلطی روی آدم نداره واینقدر با نبود شیطان ذهن آروم میشه که نیازی به کلنجار رفتن وعصبانی شدن و ناراحت شدن نیست.اینقدر قوی میشی که شیطان دیگه سراغت نمیاد واز همه چی رهای رها میشی واین که ذهنت آزاد آزاد باشه یعنی زندگی واقعی نه بابت چیزی خیلی خوشحالی ونه ناراحت استاد اینجا چون فضای عمومی هست من نمیتونم بگم اصل قضیه رو چون اسرار الهی باید مخفی بمونه فقط میتونم بگم این خدایی که شما بهش رسیدین باز هم اون خدای حقیقی دوست داشتنی ابر قدرت مهربان نیست.استاد چند وقت بود که میخواستم یه قضیه ای رو بگم اما چون علت حرفم را نمیتونم بگم تردید داشتم چون ممکن هست درمقابل حرفم موضع گرفته بشه.من یادمه یه بار درمورد حجاب صحبت کردید ومن اینطور برداشت کردم که منظور شما اینه که اسلام نظری در مرود حجاب نداره ببینید من دوست ندارم رهرو بی فکر باشم وهر چیزی که شما گفتین را بدون فکر تایید کنم پس رفتم وفهمیدم که میگم من تمام چیزهایی که گفتین را از روش دیگری بهش رسیدم جز این قضیه که به نظر من اشتباه است .اگر اسلام گفت حجاب فقط به خاطر این نیست که ما خودمون رو از هم بپوشونیم بلکه علت ماورایی دیگری دارد که قابل گفتن نیست.دقیقا تمام چیزهایی که اسلام بهش سفارش کرده علت های عمیق ماورایی دارد ونمیشه درموردش با علت زمینی صحبت کردوبا این کار در ضرر به انسانها شریک شد.باز هم سپاسگذارم از تمام وقتی که برای مردم ایران این چند سال کشیدید اما خودتون میدونید که مرض بین کارانسانی وشیطانی بعضی وقتها مشخص نیست ومن فکر میکنم درمورد بعضی مسایل با احتیاط صحبت کنید تا شیطان مکار را سرافکنده کنید.چون هیچ انسانی نمیتونه بگه که واقعا اصل قضیه ای رو فهمیده چون ممکنه خلافش ثابت بشه .
سلام خانم احمدی جان در مورد حجاب من درکتون میکنم. منم مسائلی مواجه شدم که نمیتونم بگم.ولی اینم بگم خودمن تجربیاتی که رسیدم بهش و با حقایقی که آشنا شدم، از طریق اموزش های استاد و رعایت قوانین بود. یعنی درست از زمانیکه شروع به کار کردن روی باورهایم کردم، خیلی چیزها عوض شد، اتفاقات، شرایط، آدمها و… همه عوض شدند و اونقدر آروم آروم عوض شد همه چیز که نفهمیدم علتش تغییر خودمه، و اگر مرور آموزشهای استاد نبود و نباشه، یادم میره چی به چیه. ولی فکر میکنم رسالت استاد فرق داره جایگاه استاد عباسمنش از تریبونی که دارن فلسفه اش فرق میکنه و من فکر میکنم اگر ایشون در مسئله ای مثل حجاب چنین نظری میدهند حتمأ در راستای طرح الهی شون هست، منم گاهی به این قضیه فکر میکنم و گاهی سوالی که در ذهن شماست در ذهنم ایجاد میشه ولی وقتی یاد این میفتم که من باسبک آموزشهای استاد به جایی رسیدم که بهترین ها رو دارم تجربه میکنم و به خیلی ها هم آموزش میدم و باعث شده بسیاری افراد هم تاثیر بگیرن، بهمین خاطر سعی میکنم بپذیرم که در مداری هستم که شاید درکش فعلا برام آشکار نیست پس سکوت میکنم. در پناه ایزد یکتا شاد باشید
سلام دوست خوب ونازنینم
ممنونم که پیام من رو خوندین وبهش پاسخ دادین.دوست عزیزم چرا شما طرح الهی خودتون رو پیدا نمیکنید وبه جای مقلد بودن وتسلیم طرح استاد بودن خودتون تحقیق نمیکنید تا به حقیقت ها برسید.یه چیزی که توی این سایت واقعا منو اذیت میکنه اینه که همه حرف های استاد رو موبه مو تکرار میکنن وکوچکترین تحقیقی نمیکنن وحتی اگر هم تحقیق کنن در راستای اثبات حرفهای استاد هست یا مثلا همه دوست دارن برن آمریکا وهدف زندگیشون رو گذاشتن سفر به امریکا ونمیگن شاید کشور دیگه ای باشه که از آمریکا خوش آب وهواتر باشه یا من بیشتر از آمریکا دوسش داشته باشم چرا ما ایرانیها یاد گرفتیم فقط مقلد باشیم وهر کی هر بار بیاد و مثل باد به سمتش بریم چرا خودمون سعی نکنیم حقایق رو بفهمیم.حتی استاد هم توی فایلهاشون میگن برین تحقیق کنید تا بفهمید.توی فیلم مارمولک پرویز پرستویی یه حرف قشنگی زد واون هم این بود که به تعداد انسانهای روی زمین راه هست برای رسیدن به خدا.عزیزم چرا راه خودتون رو پیدا نمیکنید.من دیدم توی فایلهایی که استاد میزارن با بچه ها صحبت کردن همه اولش شروع میکنن به گریه کردن وحتی استادهم این قضیه رو دوست ندارن ومیگن احساساتتون رو کنترل کنید.چرا ما به قول استاد قدرت رو از خدا بگیریم وبدیم به غیر خدا.ببخشید من وقتی این صحنه گریه کردن بچه ها رو میدیدم دیگه فایل رو ادامه نمیدادم ومیزاشتم کنار.من نماینده بیمه هستم وقراردادهای بزرگی رو به فضل خدا بستم یادمه توی جلسه ای نشسته بودم وشیش تا مدیر هم توی اون جلسه واتفاقا اون موقع ما بیمه درمان رو خوب خسارت نداده بودیم واصلا اصل جلسه همین بود.شما فرض کنید دوهزار نفر تعهد دادید که خوب خسارت بدید والان نشده ومقصر خود اون شرکته بوده والان باید بشینید به شیش تا مدیر که هرکدوم خودشون رو نعوذ بالله خدا میبینن توضیح بدین اما من با کمال راحتی وارامش نشسته بودم وجواب میدادم.یادمه مدیر اداری شرکت که پیرمرد هفتاد ساله ای بود وفرد کاملا معتقد به دین ونماز وقران خون برگشت به من گفت خانم من به جای شما میترسم شما چطور تنهایی روبروی ما شیش نفر نشستین ودارین جواب مارو با لبخند میدین بدین اینکه ترسی توی چهرتون باشه .منم برگشتم بهش گفتم به خاطر اینکه من تنها نیستم.اونم یه پوزخندی زد که مثلا این دختره خله نشسته اراجیف بار ما میکنه گفت خب کی باهاته گفتم وکیلم نمیبینین؟گفت وکیلت کیه گفتم خدا.هیچی دیگه تا آخر جلسه ساکت بود وهر بار نگاه میکردم انگار لبهاشو به هم دوخته بودن وآخرش با کلی تشکر از من جلسه تموم شد.آیا یاد گرفتیم که خدارو بزرگ ببینیم که خدا بزرگمون کنه.عزیزم تمام حرف من اینه من حرفهای استاد را باتمام وجودم قبول دارم اما برای من استاد یه آدم معمولی هست چون برای من خدا بزرگتر هست.به قول خود استاد میگن خدا میگه فکر میکنی اون آدم خوبه میتونه کاراتو ردیف کنه پس برو سراغ همون من کاری باهات ندارم.اینه که میگن شرک مثل راه رفتن مورچه سیاه در دل تاریکی شب مخفی هست.ما باید یاد بگیریم که مشرک نباشیم تا خدادرهاشو برامون باز کنه.در پناه حق
سلام دوست خوبم
فاطمه جان خوشحالم که خدا بهت فرصت دوباره داده و شما این فرصتو دارین برای اصلاح خودتون استفاده میکنین موفق باشین
ولی از من به شما نصیحت طبق تجربه چندسال پیشم زمانیکه با این قوانین آشنایی نداشتم فقط تو این بحثها ماورایی بودم و کلی از اهدافم از زندگیم جاموندم و این بین خیلی چیزای باارزشی رو از دست دادم امیدوارم شما به اون مرحله نرسین ولی زمانیکه فهمیدم من با این تفکراتم با این ذهنیتم و کنجکاوی بی حاصلم به جایی نرسیدم از خدا هدایت خواستم با تمام وجودم که رب العالمین به من نظر کردن و منو به مسیر و البته با آموزه های استاد عباس منش هدایت کرد و از اون روز به بعد به خودم و خدای خودم عهد بستم دنبال حاشیه نرم و مشرک نباشم میدونی چرا منو با استاد آشنا کرد چونکه من اصل میخواستم و استاد تماما اصل رو میگن اینجا کل قوانینیه که یک انسان برای اینکه سعادت دنیا و آخرت رو داشته باشه درش هست دنبال چیزی نباش اگه میخوای خوب زندگی کنی و اصل رو اجرا کنی همینجاست جایی نرو بقیه چیزا مخصوصا بحث ماورایی و این جور چیزا تماما حاشیه س و از اصل دورت میکنه نمیتونی زندگی کنی و گیج و سردرگم میشی
از خدا میخوام به بهترین مسیرها هدایت بشین ان شاءالله
سلام دوست خوب ونازنینم
ممنونم که پیام من رو خوندین وبهم پاسخ دادین.عزیزم من کاملا درک می کنم که منظور شما چی هست همه ما درمورد ماورا کنجکاوی داریم تا بفهمیم.ولی من برام موضوع خیلی مهمی نبود که بخوام برم سراغش.من بعد ازتجربه مرگ نمیتونم بگم که چی شد که منو کشوندن سمت دونستن بعضی حقایق نه اون حقایقی که همه دنبالشن وفکر میکنن همون درسته.حقیقت اون چیزی هست که بشه ثابت کرد اما درمورد ماورا ثابت شدنی نیست به خاطر همین من گفتم که نمیتونم بگم مسیری که شمارفتین با مسیری که من رفتم خییلی فرق میکنه.مسیری که من رفتم همه دوست داشتن وعشق بود ومن از سختی مسیر لذت می بردم چون خدا اول اون شیرینی دوست داشتنش رو در دلم گذاشت وبعد منو کشوند سمت سختی کشیدن ودانستن هر چند به خودش قسم می خورم که تمام اون سختی ها برای من بهترین لحظه های زندگیم بود .ببینید شما الان فرض کنید استاد عباس منش به فقط شما یک نفر نظر میکنن ومیگن من میخوام یه سری اسرار رو بهتون بگم فقط به شما .خب استاد اینهمه طرفدار داره واینهمه دانایی شما چقددددددر خوشحال میشید که استاد اینها را فقط داره به شما میگه وتمام سختی هایی هم که توی این راه باشه رو بالذت تحمل می کنید.حالا ببینید استاد درمورد ماورا هیچ وقتی چیزی نمیگن چون قابل لمس نیست.پس ببینید یه آدمی که با لطف خدا از تجربه شیرین مرگ برگشته که به نظر من هیچ تجربه ای شیرین تر از مرگ نیست چون روح برای همیشه از جسم جدا میشه واز تمام وابستگی های دنیا خلاص میشی وفقط اون کسی که اینو تجربه کرده میدونه که خوشحالی وشعفی داره که هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه این خوشحالی رو توی دل ادم بزاره.بعد شما میبینی که خدا بااینهمه عظمت وبزرگی که همه عالم در دستش هست مثل یه پدر مهربون دستت رو گرفته بهت میگه بیا بهت اینو هم بگم علتش چیه اونو هم بگم.ببین این آدمی که میبینی اینطوری هست علتش اینه .ببینم از من چی میخوای بگو برات فراهم میکنم اونوقت شما میفهمید که خدا کی هست وبه ما از خدا چی گفتن.هیچ کسی مهربانتر از خدا نیست هیچ کس.حاظرم تمام ثروتم وخانوادم وهمه چیمو بدم وبرم دوباره مرگ رو تجربه کنم.شاید باورتون نشه اون اوایل که برگشته بودم دلم نمیخواست بمونم وروحم بی قرار بود وبا کوچکترین مسیله ای از بدنم میخواست جدا بشه وشده بود مثل بچه ای که مثلا رفته یه پارکی بهش خوش گذشته وبا کوچکترین مسیله ای میخواد بزاره بره وپس نیروهای خدا اومد تا بهم تحمل بده که بمونم.عزیزم من نمیتونم بیشتر از این مسایل رو باز کنم هم چون اجازه ندارم وهم اینکه اذیت میشم.ولی برای همه بچه های خوب سایت آرزوی بودن در مسیر درست را دارم تا بالاخره یه روزی به تجربه هایی که من بهشون رسیدم برسن .بچه ها اگه آدم خوب باشید مرگ بهترین تجربه زندگیتون هست واین زندگی وتمام زحمتی که براش میکشید خنده دار هست وقتی بدونید آخرش به کجا میرید وچه لذتی دنبالش هست.فقط در هر کاری خدا براتون توی اولویت باشه .یکبار بانیت دور کردن شیطان از خودتون نماز بخونید ببینید شیطان تماااام نیروهاشو به کار میندازه که شما رو برگردونه به نماز خوندن قبلی یک بار با نیت دور کردن شیطان مسجد برید ببینید توی همون مسجد هم شیطان تمام نیروهاشو به سمت شما میاره که دیگه مسجد نرید.سعی کنید حجاب رو رعایت کنید تا اونوقت ببینید شیطان چطور اذیتتون میکنه که حجابتون رو بردارید.چون راه های ورودش رو میبندید وقتی تونستید واقعا شیطان رو دور کنید خدا بهتون نیروهایی میده که حتی به کنترل ذهن هم نیاز ندارید چون دیگه شیطانی وجود نداره که ذهنتون رو بخواد پر کنه از ترس و نگرانی .باز هم سپاسگذارم دوست خوبم در پناه حق
سلامممم
چه نشونه عالی و به موقعی واقعا به همچین چیزی الان نیاز داشتم چون کلی هدف دارم ک باید مثل همیشه به همشون برسم.
خیلی اهداف داشتم ک بهشون رسیدم یک سریاش یادمه و ی سریاش نه متاسفانه ولی میدونم ک تا اینجای زندگی ب هرچی ک میخواستم ب یه نحوی در ی زمانی رسیدم و خداروشکر میکنم.
از یچیز کوچیک شروع میکنم ک بهش رسیدم یادمه اون زمان ک چیزی از قوانین نمیدونستم ولی الان ک نگاه میکنم این قوانین ی نقش کوچیکی ناخواسته توی رسیدن به خواسته هام داشتن دوره یه مدت دلم یه ساعت مچی شیک میخواست اره ی ساعت استارت این خواستم اسفند ماه بود ک گفتم عید باید یه ساعت بخرم به بابام گفتم و قبول کرد عید شد و از اون ساعت مچی خبری نشد یادمه هرسری اصرار ک من ساعت میخوام یه چیز کوچیک میخوام فلان بهمان
خلاصه که فروردین هم گذشت ماه بعدشم گذشت اصن کلا فراموش شد دیگه تیرماه بود ک گفتم عه من یچی میخواستم چرا فراموش شد و ی رفتر داشتم توش خاطرات اتفاقات و گفت وگوهام با خدا رو مینوشتم رفتم سراغش و شروع کردم به نوشتن ک خدایا من از تو میخوام خودت برام بیار و این شد کار هرروزم ک خدا چی شد کو بابا ی ساعته کلی خواسته بزرگ داشتم بهش رسیدم همون سال دوستم ی ساعت خرید و یادمه ساعتشو گرفتم به دستم بستم از توی نت انواع اقسام ساعت انتخاب میکردم ک فلان مدلی باشه الان رفتم دفترم رو دیدم دقیقا 9روز بعدش بابام برام همون مدل ساعتی ک میخواستم بدون اینکه منو حتی با خودش ببره خرید و آورد و من توی دفترم نوشته بودم خدایا میدونم بابا ی وسیله بود و تو بودی که این ساعت رو بدستم رسوندی و جالب اینجاس ک من چیزی در مورد قوانین نمیدونستم و دوسال بعدش با این قوانین اشنا شدم و همون دوسال بعدش هم فقط میدونستم ی همچین قوانینی هس و باز هم زیاد جدیش نگرفته بودم و الان دارم میفهمم ک من با همین قوانین ب اون خواسته رسیدم 3ماه از بابام خواستم هیچ 9روز اونو از خدا درخواست کردم رسید به دستم.
یکی دیگه ازهدفم که هنوزم توی مسیرشم در مورد تحصیلم هس من سال آخر راهنمایی بودم ک متوجه شدم عاشق خون ،سلول، بوی سرم و بیمارستان و الکل وکلا هرچی ک به بدن مربوط میشه هستم حتی توی بچگی هم الکی انگشت دستمو زخم میکردم تا باند و بتادین بزنم.از همون موقع تصمیم گرفتم رشته تجربی رو انتخاب کنم و همین کار رو کردم اولش برام مهم نبود حالا تهش چی میشه فقط میخواستم توی رشته ای باشم ک از بدن خودم سر دربیارم سال اول دبیرستان یکم شرایط سخت شد درسا سنگین شد کتاب زیست ک کتاب اصلی رشته تجربیم بود هیچی ازش نمیفهمیدم دبیرش هم اونجور که باید تدریس میکرد نبود واقعا به سختی متوجه میشدم ولی چون خیلی دوست داشتم هرجوری بود میخوندمش ولی سال دوم و سوم دبیرستان کتاب زیستم راحت تر شد جوری ک هرجلسه داوطلب پرسش کلاسی بودم ولی هنوزم توی تست مشکل داشتم ولی دیگه تصمیم رو گرفته بودم ک باید تا تهش همینو ادامه بدم و علاقم ب شناخت بیشتر بدنم بیشتر شد و میخواستم دانشگاه هم توی همین راستا باشم و پیشرفت کنم ن چیز دیگه کلاس تست میرم ک به اجبار مدیر مدرسمون بود وگرنه خودم نمیرفتم سال سوم دبیرستان بودم ک با استاد از طریق داییم آشنا شدم مامانم همون موقع اومد توی این مسیر ولی من نه بااین حال از گوشه و کنار متوجه حرفای استاد میشدم ولی خب خودم عضو سایت نبودم یادمه بعد از کلی تلاش زیستم رو یبار توی آزمون هفتگی 68درصد زدم اینقدر ذوق کرده بودم و خوشحال ک میشه میتونم بااینکه هفته بعدش باز کمتر شد که دیگه کلا گفتم من اینا حالیم نیس تست زنی رو دوست ندارم ولی باید ب اون رشته ای ک میخوام برسم و مشاور مدرسمون بهم گفته بود چون ب زیست و بدن و کارهای تحقیقاتی علاقه داری پزشکی گزینه خوبیه و از اون موقع این شد ک پس فقط پزشکی ولی یادمه همیشه میگفتم دوست ندارم زیاد با بیمار سروکله بزنم باید ی پزشک متفاوت بشم دیگه من تلاشمو میکردم ولی خب نتایج آزمون هر هفتم دور از تلاشام بود جوری ک گفتم بابا این تست زدن هم استعداد میخواد ک من ندارم ولی خب با همین رتبه ب هدفم میرسم نمیشه ک نشه سال 99که اوج کرونا بود سال کنکور منم بود که هر هفته یه اطلاعیه میدادن ک کنکور حذفه ی ماه عقب افتاد دوبار میگفتن ن کلا میخوان حذف کنن و اینجوری هی دچار بلاتکلیفی میشدم مامانم ک عضو سایت بود میگف ببین هرچی بشه ب نفع تو میشه شک نکن وواقعا هم شد درسای آخر سال سوم حذف شد و کنکور از تیرماه افتاد مردادماه چقدر سر این استرس داشتم هی عقب جلوش میکردن دیگه ی زمانی بیخیال شدم گفتم درسمو میخونم هرچی میخواد بشه کنکورم دادم سخت بود خیلی هم سخت بود بعد کنکور نمیخواستم امیدم رو از دست بدم میگفتم هرچی بشه باز من ب هدفم میرسم و این مهمه یه هفته گذشته بود ک دوستم گفت ک یه رشته دیگه هم هس رشته ژنتیک که کلا تحقیقاتیه و خیلی خوبه ولی تازه توی ایران داره پیشرفت میکنه و درحال حاضر آینده خوبی توی ایران نداره مگر بری کشور دیگه و از اون روز این شد هدف جدید من ک این رشته همون چیزی هس ک من میخوام و تازه ایده مهاجرتم سرو کلش پیدا شد و گفتم پس باید فقط رشته ژنتیک بخونم و رفتم کلی ازش تحقیق کردم این سایت به اون سایت حتی کشورهایی ک پیشرفت بیشتری توی این زمینه داشتن و هرروز علاقمند تر میشدم به این رشته و فهمیدم بااین رشته حتی نیاز نیس بابیمار سروکله بزنی و کار من میشه خلق ایده و پیشگیری و نه درمان کلی خودم رو توی اون موقعیت ک رشته رو قبول شدم تصور میکردم ب مامانم میگفتم کارهایی ک قرار بود انجام بدم
خلاصه رتبه ها اومد زیاد تعریفی نداش و یادمه همون موقع کلا اینو فراموش کردم و گفتم من میرسم ب این رشته موقع انتخاب رشته چون خیلی علاقه داشتم مستقل باشم و فرهنگ شهر های دیگه رو تجربه کنم هرچی شهر خوش آب و هوا میدیدم ک رشته ژنتیک رو داره همون رو انتخاب میکردم و باز خودمو در حال تحصیل در یه شهر دیگه تصور میکردم عاشق برف بودم ک هرشهری ک زمستونای سرد و برفی داشت رو اولویت گذاشتم و تااینکه در نهایت رشته ژنتیک شهر اراک قبول شدم چقدر اون شب که نتایج رو دیدم خوشحال بودم ولی خب 2سال اول بخاطر کرونا کلاس ها مجازی شد و من همش در حال لحظه شماری برای رفتن بودم و باز نق میزدم چرا باید شانس من کلاسا مجازی بشه و بعدها فهمیدم اینم دلیلی داشته و باعث شد من از قبل دوستای هم اتاقیم رو پیدا کنم تا اونجا اذیت نشم سر اینکه هم اتاقیام مناسب نباشن و الان 2ترم دیگه دارم تا کارشناسیم تموم بشه با همون 5تا دوستای هم اتاقیم ک خیلی خیلی خوبن و یجورایی باهم دیگه کنار میایم
این بارز ترین هدفی بود که اینجوری بهش رسیدم و مطمئنم تواین رشته پیشرفت های بیشتری قراره داشته باشم. یادآوری این باز اون حس شادی و امید و انگیزه بهم تزریق شد
سلام به دوستان هم خونه ایی ام
دوستان گل پر انرژی خونه ی خدا
و سلام به صاحبان سخاوتمند و پر تلاش این خونه .
خدا رو شکر می کنم که فرصت گوش کردن این فایل رو داشتم و مثل همیشه لذت بردم و یاد گرفتم.
فایلی پر از آگاهیی های ناااب.
من اومدم با این کامنت ، از نتایج خودم بگم توی این مدت کوتاهی که اومدم داخل سایت و از انرژی دوستان بهره بردم.
ابتدا که وارد شدم ، سعی کردم توی کامنت گذاشتن فعال باشم و کامنت های دوستان پیش کسوت رو هم با دقت بخونم ،
فایل های ارزنده رو هم پراکنده گوش می کردم.
یاد گرفتم که با تمرکز بیشتری برای فایل ها انرژی بزارم و هدفمند گوش کنم تا نتیجه ی بهتری بگیرم.
رفتم سراغ محصولات و توضیحات و مقاله های محصولات رو مطالعه کردم و فایل های ارزنده ی معرفی محصولات رو حداقل یک بار گوش کردم .
توی یکی از فایل های نشانه ام ، متوجه شدم که مریم بانو توی یه دسته بندی زیبا و ارزشمند ، فایل ها رو با کلید واژه های جذاب دسته بندی کردند.
بسیار سپاسگزارم از ایشون بابت این همه سخاوت.
فایل های ” اجرای توکل در عمل 51 فایل” گوش کردم همه رو پشت سر هم.
بعضی فایل ها برام تکراری بود ولی لذت بخش چون که انگار وقتی باتمرکز بر کلید واژه بهش گوش کردم ، بیشتر و بهتر فهمیدم
و فایل هایی با کلید واژه های دیگه …
این فایل ، اولین فایل بود با کلید واژه ی ” باورهایی برای امکان پذیر بودن خواسته ”
اسم کلید واژه برام جذاب بود
و انتخاب کردم تا تمرکز کنم و با دقت بیشتری گوش کنم.
همینطور که گوش می کردم ، استاپ می کردم و به دستااورد های معنوی و مادی که توی این مدت داشتم فکر می کردم و لذت می بردم و احساس خیلی خوبی پیدا می کردم.
دستاوردهای معنوی که بیشتر خوودم ازسون راضی بودم و کمتر اطرافیان .
گاهی اطرافیان بیان کردن به زبون و گاهی تایید کردن با عملشون که به قول استاد ، نشونه ایی بود برای من که مسیرم درسته.
احساس عزت نفس بیشتر
احساس آرامش بیشتر
احساس شادی بیشتر
احساس اطمینان و اعتماد قلبی بیشتر و
همه ی احساسات زیبایی که به من ثابت کرده توی مسیر درست رشد و بهبود هستم ..مسیر صراط مستقیم پر از نعمت و برکت.
ماشین زیر پام که دی ماه 401 خریدم ، رانا بود.
تصمیم گرفتم بفروشم و با توکل به خدا تارا بگیرم.
دو هفته ، رانا رو توی سایت ها گذاستم برای فروش.
یک شنبه صبح رانای خودم رو با شرایط بسیار عااالی و بدون هیچ مسئله ایی فروختم
و امروز صبح که سه شنبه است ، تارای خودم رو که اونو هم با شرایط عااالی و بسیار هدایت شده بود ، خریداری کردم.
حدود 80 در صد کارهای این خرید و فروش رو خودم به تنهایی انجام دادم با اعتماد بنفس بالاتر از قبل و با ایمان به اینکه باید در عمل توکلم به خدا رو ثابت کنم و به خودم اول ثابت کنم فقط حرف نمی زنم
برای بازدید ماشین تنها رفتم و ترس اینکه کلاه سرم بزارن و جامعه پر شده از …. رو از خودم دور کردم.
و اتفاقا با راهنمایی و هدایت زیبا و شگفت انگیز خدا ، ماشین نامناسب از من دور شد
و بازم با الهام قلبی ، به سمت تارای باب میل خودم و همون شرایطی که می خواستم و با همون مبلغ نقدینگی که داشتم ، بدون قسط و بدون چک و بدون بدهی و قرض و با فروش بخشی از طلای خودم.، هدایت شدم.
تارا تیتانیوم اتومات 402
خیلی خیلی روز پر برکتی بود برام امروز و کارای اداری و انتقال پولها و دفتر اسناد و … به راحتی ، خلوت ، با روی خوش انجام شد.
هم خریدار رانا و فردشنده ی تارا ، انسان های شریف و مبادی آداب و دقیق و منظم بودن و بسیار پر انرژی و مثبت . خدا رو صد هزار بار شکر
اینکه تونستم این کار بزرگ رو انجام بدم ، خودم به تنهایی که تا بحال حتی تصمیمش برام سخت بود ، خیلی زیاد از درون احساس رضایت و ارزشمندی داشتم.
همه ی لحظات متوجه ی هدایت های خدا بودم و باهاش حرف می زدم و ازش تشکر می کردم.
دو سری و سری آخر ، دو روز قبل از تحویل رانا ، خودم ماشینم رو تمیز کردم . دستمال کشیدم همه ی جای ماشین رو در عین حاال که فایل های سایت رو هم ، همزمان گوش می کردم.
با رانا صحبت کردم و ازش قدر دانی کردم بابت اینکه نزدیک یک سال 17000 کیلومتر منو جابجا کرده و پابه پای من ، برام راحتی رو فراهم کرده.
توی طبیعت و توی یکی از پارک های جنگلی تهران.
این کار رو هم از استاد یادگرفتم که توی یکی از فایل ها ، بعد از اتمام سفرشون با چه عشقی و با چه احساس قدر دانی ماشینشون رو با مریم بانو تر تمیز کرده بودن.
در حاالی که قبلش فکر می کردم ، هزینه کردن و کارواش بردن ماشین یعنی پیغام ثروتمندی به کائنات دادن.
درحالی که رسیدگی به ماشین و دستی به سر و روی ماشین کشیدن هم ، قدر دانی و سپاسگزاری از کائنات محسوب میشه و با عشق این رسدگی ها رو انجام دادم.
فردای همون روز ، مشتری خوبی براش پیدا شد که اونم از ماشینم خیلی خوشش اومده بود با عشق و احساس خوووب معامله ی واگذاری رانا انجام شد.
دو روز بعد ، یعنی امروز ماشین دلخواه خودم رو از جهان هستی هدیه گرفتم و عاشقانه دوسش دارم و یاد گرفتم که بهش رسیدگی کنم در حالی که حواسم هست که وابستگی پیدا نکنم و باور دارم که این ماشین هدیه ی جهان هست به تغییرات شخصیتی ام.
خدایا سپاسگزارم.
جالب اینه که من از خرداد ، از کار قبلی ام استعفا دادم و چند ماه بود که درامد و حقوق ماهانه نداشتم.
از خدا خواستم تا قبل از 20 آذر ، من سر کار جدیدم با شرایط شغلی بهتر و با حقوق بیشتر باشم.
این قرار با خدا رو هم ، از یکی از دوستان توی یکی از کامنت ها یاد گرفتم که بابت رسیدن به خواسته اش ، قرار 21 روزه با خدا گذاشته بود.
در من این جرقه خورد که منم همین قرار رو بزارم و خودمو محک بزنم و ببینم می تونم ذهنم رو خاموش کنم و به برنامه ریزی خدا اطمینان کنم و بخاطر نداشتن شغل و بیکار بودن ، غصه نخورم و نگران نباشم.
قرار 21 روزه ی من ، 20 آذر تموم میشه و امروز 14آذر.
سه روز قبل از مرکزی که رزومه فرستادم با من تماس گرفتن
ساعت مصاحبه حضوری برای فرداش فیکس کردیم.
روز یک شنبه عصر مصاحبه حضوری رفتم. دوشنبه عصر تماس گرفتن ، قرار شد از شنبه کارم رو توی این مرکز با حقوق حدودا دوبرابر جای قبلی شروع کنم و قول دادن سال جدید افزایش حقوق هم داشته باشن که راضی کننده باشه برام.
شنبه 18 آذر من دوباره مشغول به کار میشم بعد از حدود 7 ماه بیکاری
و دقیقا روز 19 قراره 21 روزه ام ، من مشغول به کار میشم.
برام بسیار دلنشین و جذاب و شگفت انگیزه این همه اتفاقات عااالی توی زندگیم.
بی نهایت سپاسگزار این خونه ی خدا هستم
و بی نهایت سپاسگزار لطف و فضل و کرم جهان هستی ، هستم.
گاهی نجوای ذهنم ، می گفت
فکر کردی تو در حدی هستی که با خدا قرار 21 روزه بزاری؟ و خدا سر قول و قرارش باشه؟
گاهی می گفت ، رقیه جااان ! این قول و قرار ها مال دوستانیه که الان سالها تو سایت هستن
تو حتی یه دونه محصول هم نخریدی
چی انتظار داری از خوودت؟
ولی من سعی کردم با خدا حرف بزنم و به نجواها گوش نکنم.
بهش می گفتم که ، تو حرف خودتو بزن.
نمی دونی که با حرف زدن هات اتفاقا منو بیشتر مصمم میکنی که به قول قرارم با خدا ایمان بیشتری داشته باشم. اعتماد بیشتری داشته باشم تا موفق بشم .تا نتایج بهتر بگیرم تا ” روی تو یکی رو من کم کنم ”
الان خوشحالم و احساس خیلی خووبی دارم که با عمل کردن به آموزه هایی که از فایل های” اجرای توکل در عمل استاد ” یاد گرفتم ، روی نجواهای ذهنم رو کم کردم و به اصطلاحی که خودم همیشه به کار می برم
” فیتیله پیچش کردم ”
خیلی وقت ها هم اون منو فیتیله پیچ می کنه متاسفانه.
ولی تعدادش خیلی کمتر شده ، چون که دائماا با گوش کردن به این فایل و تکرار و تکرار و تکرار ، کنترل ذهنم بیشتر و بیشتر میشه.
راستش این مطلب رو هم صادقانه بنویسم که
بین خریدن ماشین و خرید یکی دوتا از محصولات سایت توی کشمکش ذهنی بودم.
چون که نقدینگیم رو برای رسیدن به خواسته ی خرید ماشین احتیاج داشتم و اگه محصول می خریدم ، باید با رانا ادامه ی مسیر می دادم.
اینو هم بگم بابت یه تضادی که بوجود اومده بود ، برای فروش رانا و خرید تارا مصمم شدم.
ولی توی همون قول و قرار هام باخدا ، متعهد شدم که اگه تارا رو بخرم و تا 21 روز دیگه برم سر کار جدید ، با اولین حقوقم دوره ی دوازده قدم رو شروع می کنم .
تا اونموقع هم فایل های ارزنده ی هدیه رو تکرارا گوش می کنم و یاد می گیرم و عمل می کنم.
دوره ی 12 قدم خیلی منو صدا می کنه و حتما خریداری می کنم و مطمئن هستم که تغییرات مالی زیادی توی زندگیم بوجود میاره.
حس خیلی خوبی به این محصول دارم حتی بیشتر از روانشناسی های ثروت.
علتش رو نمی دونم ولی مطمئن هستم اولین محصولی که خریداری می کنم ، 12 قدم هست.
منو به تعهدی که با خودم بستم ( با گوش کردن به یکی از فایل های استاد ) که تا پایان یک سال ،( 5/8/1403) درآمدم سه برابر یا بیشتر بشه این محصول جامع ، خیلی کمک می کنه.
و جاالب اینجاست که از نوشتن کامنت هم خسته نمیشم.
گویا دارم با خدا حرف می زنم و اونم دستش رو گذاشته زیر چونه اش و آرنجش رو تکیه داده به میز کارش و داره با دقت و حوصله به حرف های من گوش میده و نوشته هام رو می خونه .
گویا توی این جهان ، خودم هستم و خودش.
یه جایی گوش کردم که
توی دعای عرفه ، امام حسین (ع) به خدا می گه که ..
وقتی من میخوام با نیروی برتر حرف بزنم انگار فراوان خدا وجود داره ( شرک ) و وقتی تو به من گوش میدی انگار فقط همین یه بنده رو داری تمام و کمال مال من هستی با همه ی قدرت بی نهایتت.
امیدوارم درست نوشته باشم درکم رو از این بند از دعای عرفه رو …..
ولی حس می کنم کاملا که خدا نشسته و به حرف های دل من گوش میده و کاری نداره بقیه بنده هاش چی می خوان.
من به خدا اعتماد دارم چرا که بهترین برنامه ریز زندگی منه و هدایتم می کنه که زندگی رو بهتر زندگی کنم.
خدا یا سپاسگزارم بابت این حس قشنگ که بی نهایت آرامش رو در من ایجاد کرده.
خدایا سپاسگزارم که خونه ایی هست پر از انرژی خدا و منم داخل این خونه شدم
خدایا سپاسگزارم که هدایتم کردی تا به بهترین نحو ، و با راحت ترین صورت ، رانای عشقم رو واگذار کنم
و سپاسگزارم که منو هدایت کردی به بهترین شرایط و راحت ترین صورت برای خریدن تارای عشقم تا احساس بهتری زمان رانندگی داشته باشم و از لحظاتی که پشت فرمون نشستم ، لذت بیشتری از زندگی ببرم.
خدایا کمکم کن که داشتن نعمت های فراوان در زندگیم برام عااادی نشه و همیشه شکر گزار تو باشم
و درعین حااال ، همیشه در مسیر رشد باشم و سکون نداشته باشم توی همه ی زمینه ها ،
چرا که یاد گرفتم توی سراشیی زندگی ما سکون نداریم
یا صعود یا سقوط
خدایا در عین حال که شکر گزار داشته هام هستم ، قانع به داشته هام نیستم و بیشتر و بیشتر از درگاهت می خوام چرا که تو وهابی
و چرا که تو از من عاشق تری به پیشرفت و رشد و بهبود من.
سپاسگزارم بابت این روز های شگفت انگیز و پر از برکت های معنوی و مادی و زندگیم.
سپاسگزارم
سپاسگزار
سپاسگزارم.
دوستتون دارم.
سلام رقیه جان دوست عزیزم
تبریک میگم بابت شغل جدید و خرید ماشین جدید..چقدر حس خوبی از کامنت شما گرفتم چقدر توحیدی عمل کردی دختر تحسینت می کنم جایی که نوشته بودی به تنهایی برای بازدید ماشین رفتی و کارهای خریدشو انجام دادی کلی ذوق کردم انگار که واسه من اتفاق افتاده خیلی تبریک میگم که اینقدر خوب آموزشهارو درک کردی اینقدر خوب عمل می کنی و ان شاءالله نتایج روز به روز بزرگتر و بزرگتر میشن امیدوارم با ماشینت کلی جاهای قشنگ بری و از رانندگی باهاش لذت ببری خلاصه که توخیلی خوبی دختر ..کامنتت بهم انگیزه داد یکم به خودم بیام و متعهدتر باشم من مدتهاست که تا قدم دوم از دوره 12قدم رو تهیه کردم و بعد بخاطر استمرار نداشتن،هنوز موفق به خرید قدم سوم نشدم …
با خوندن کامنت قشنگت تصمیم گرفتم این راهو ادامه بدم و بقیه قدمهارو در اولین فرصت تهیه کنم .امیدوارم اسم شماروهم به زودی در دوره 12قدم ببینم.
به خدای مهربون می سپارمت عزیزم و آرزو دارم به همه آرزوهای قشنگت برسی..
به نام خدای مهربان و بخشنده
سلام به استادعزیزم وخانم شایسته مهربان
چقدر خوبه که هر روزم را که شروع می کنم وبعد از انجام تمرین ستاره قطبی میام توی سایت بافایل های جدید وشگفت انگیز شما سورپرایز میشم واقعا ازتون ممنونم که انقدر برای اینکه بچه هاتون پیشرفت کنند زحمت می کشید دقیقا شما حکم یه پدر مهربان و دلسوز را پیدا کردید که پیر راه شده و می خواد باتمام وجودش به بچهها ش این مسیر را یاد بده ، استاد عزیزم خیلی از خدا ممنونم که من را با شما آشنا کرد من تازه قدم دوم هستم بعضی از مواقع که دچار گمان های نامناسب میشم و بعدکه میام توی سایت وشما رو میبینم همه ی آن افکار بد ناپدیدمیشن چون میبینم که شما وخانم شایسته ماشاالله
هر روز شادابتر
هرروز زیباتر
هرروزداراتر
هرروزعاشق تر
هرروزثروتمندتر
هرروزخوش اخلاق تر
هرروز سلامت تر
هرروز با انگیزه تر
هرروز خوشتیپ تر
از روز قبل هستید و این خیلی تحسین برانگیز هست ، وخیلی به من و قطعابه بقیه بچهها کمک می کنه که ما هم امیدوار شیم و دنبال تحقق اهداف مان باشیم .
از خداوند بسیار سپاسگزارم، از شما بخاطر همه ی زحمات و کلمات درخشان تون سپاسگزارم خدانگهدار تون باشه انشالله.
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم
خداروشکر بابت فایل هدف گذاری و تاثیر آن در زندگی حال و هوای تک تو دوستان است برای یک موفقیت پایدار من هم هدف های زیادی را در زندگی خود دارم و با کوچک کردن و خرد کردن و ریز کردن آنها توانستند به بخشهای کوچکترین آنرا تقسیم کنم و یکی از هدفهای اصلی من در زندگی ساختن باورهای درست زندگی در راستای ثروت است و یکی از کارهایی که من در راستای این هدف دارم انجام می دهند وقتی در مسیر به نشانه ها و الهامات خداوند می رسم انگیزه برای قدم های بعدی پیدا می کنم و این باعث میشه که حفظ شود اون هدف و خواسته که دارم برای ادامه مسیر
اما ذهن من در ادامه مسیر هدف هایم به الگوهاو ایده های خوبی پیدا می کنم که میشود با این ایده ها هم به یک درجه مدار بالاتر از موفقیت برسیم و اگر من با کار کرد هر هدف کمترین نشانه ها را دنبال کنیم حتی کوچک یا ریز این نگاه کمک میکنه که شور و شوق زیادی تری داشته باشیم میتوانیم دنبال کنیم اما نجواهای زیادی هم در زندگی دارم مثلاً دور و اطراف این همه به من میگفتند که چقدر میخوای ادامه بدهی وقتی که هنوز نتیجه نگرفته اید چرا ادامه میدی واز این چیزها این حرفها از دوستان و جامعه همیشه بوده و هست ولی من اصلا توجه به آن نمی کنم چون خودم که میدانم نتیجه آرام آرام در طی تکامل شکل می گیرد و من به این نجواها اصلااهمیت نمی دهم چون حال و احساس خوبم را تحت هیچ شرایطی نمی خواهم بد کنم یا از دست بدهم چون این یک قانون است برای موفقیت
و هدف تقویت ذهن یا کنترل ذهن است که ورودی ها را بتوانیم درست کنیم در ذهن خودمان
اما من با برنامه خودم که در طول روز دارم تجسم و یا عبارت تاکیدی و عکس های زیبا و خوبی که در گوشی همراه خودم در راستای هدف انجام می دهم و امروز کوچکترین چیز که در زندگی من اتفاق می افتد شروع می کنم تشکر کردن از خداوند هر نکات مثبت چه کوچک چه بزرگ من در راستای هدف
موفقیت این است که هیچ موقع خودم را با دیگران مقایسه نکنم مثلا چرا فلانی این چیزها را دارد ولی من ندارم چون نتایج برای من آرام آرام شکل میگیرد و این توقع از خودم نباید داشته باشم برای ادامه مسیر من بیشتر موقع سوالاتی که قراره از خودم بپرسم را با کامنت خوندن بچه ها که در محصولات یا فایل های دانلودی با خواندن آن الگو و هدف های خودم را می توانم برای کاربرد زندگی بهتر آن را به کار بگیرم
استاد بی نظیر بود این فایل ذهن من با خوندن و یا هر بار نوشتن خیلی باز تر و اگاهی من هم بیشتر شد
در پناه الله یکتا شاد پیروز سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
یک موضوعی ک خیلی مسیر رسیدن من به خواسته هامو طولانی میکنه اینه ک نتایج کوچیک ک میاد به عنوان سرگرمی یا چیت میگم حالا بذار یکم به شیوه قبل برگردم و یادم میره ک دلیل این نتایج مناسب اون ورودی های مناسب بوده و دوباره برمیگردم به شیوه قبل
این نکاتی ک تو این فاایل گفته شد خیلی ارزشمند بود و من یادداشت کردم ک این چهار پنج تا کار رو برای رسیدن به هدفم انجام بدم
1_ انتخاب هدفی ک بالاترین اولویت رو داره(واضح و شفاف)
2_ اعلام کردن این موضوع به یک یا دونفر مناسب
3_ باز گذاشتن دست خدا و هدایت و نچسبیدن به مسیر ثابت
4_ دیدن کوچک ترین نتایج و تایید درستی این مسیر و تبدیل کردن این روند به عادت
5_ ایجاد این باور ک من با نتیجه گرفتن و رسیدن به خواسته هام به هزاران نفر دیگ هم خیر میرسونم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان هم فرکانسی.
من وقتی سال آخر دبیرستان بودم آرزوم این بود که رانندگی یاد بگیرم، چون یکی از دوستانم با ماشین خودش میومد مدرسه و پدر من اصلا اجاز نمیداد بدون گواهینامه ماشین دستم باشه. همیشه به دوستم نگاه میکردم که چطور مستقل و بااعتماد به نفس برمیگرده خونه. آرزوم این شده بود که روزی برسه که رانندگی کنم و به خودم افتخار کنم. خیلی ترس داشتم ولی چون دوستم رو دیده بودم که چقدر راحت ماشین میرونه کم کم برام قابل باور شده بود که کاری نداره و اگر منم تمرین کنم میتونم. انقدر انگیزم بالا بود که فردای روز تولد 18 سالگیم رفتم آموزشگاه رانندگی ثبتنام کردم و با یه استاد خیلی ماهر و سخت گیر شروع به یادگیری رانندگی کردم. اوایل اصلا کارم خوب نبود. دست و پاهام باهم هماهنگ نبودن. ماشینو خاموش میکردم. سرخورده میشدم. وقتی اشتباه میکردم معلمم با یه خط کش محکم میزد رو دستم. حتی یبار تو ماشین گریه کردم و این حس بهم دست داده بود که من از پسش برنمیام. ولی همش چهره دوستم جلو چشمم بود و اینجور مواقع با خودم میگفتم مینا اگر اون تونسته تو هم میتونی فقط صبر کن و عجله نکن و قدم ها رو یکی یکی بردار. پدرمو مجبور کردم وقت های بیکاریش منو ببره تمرین با ماشین خودمون. پدرم یکم کج خلقی میکرد ولی انصافا وقتی شور و شوق منو میدید اونم انگیزه میگرفت تا با جدیت بیشتری ساپورتم کنه. خیلی تمرین کردم، هر جلسه بهتر از دفعه قبل رانندگی میکردم. حدودا جلسه ششم بود که مربیم منو برد جاده. هیچ وقت این کارو نمیکرد ولی چون دیده بود من خیلی پیشرفت کردم منو تا پلیس راه برد و من کل مسیر ذوق زده بودم که با سرعت بالای 70 میرونم. تو این مسیر مداومت کردم، هر وقت و هر لحظه که نا امید شدم تصویر دوستم اومد جلو چشمم و به خودم انگیزه دادم، به اندازه کافی تمرین کردم و برای هدفم وقت گذاشتم. و در نهایت تو اولین تست شهری قبول شدم و گواهیناممو گرفتم. ولی بازم خیلی می ترسیدم که تنهایی بشینم پشت فرمون! یعنی بابام خیلی منو می ترسوند. اوایل خودمم با بابام همراهی میکردم که آره ممکنه تصادف کنم و خطرناکه تنهایی ماشین برونم. ولی یه جایی به خودم گفتم چرا؟ چرا باید بترسم از اتفاقی که معلوم نیست بیفته یا نه؟ بنابراین سمج شدم و سعی کردم هرکسی از اعضای خانواده هرجا کار داره من ببرمش و برسونمش و تنهایی هم برگردم. تا الان که دوازده ساله گواهینامه دارم حتی یک بار هم تصادف نکردم! برخورد بوده در حد آینه به آینه شدن. ولی هرچی خط و خش رو ماشینه کار بابامه :)) دست فرمونمم که دیگه نگم براتون عالیه، و تو پارک دوبل هم محشرم و الان تو رانندگی ادعا دارم. کسیو تو اطرافیانم ندیدم بهتر از من رانندگی کنه.
یکی دیگه از خواسته هام که خیلی خوب بهش رسیدم یادگیری یه رقص خیلی سخت سنتی آذری بود. من به رقص های محلی خیلی علاقه دارم. یه روز یه کلیپ رقص پانزده دقیقه ای از یه رقص آذری دیدم که خیلییییی خوشم اومد. با خودم گفتم ببین چقدر قشنگ داره می رقصه، ای کاش منم میتونستم این رقصو انجام بدم. حدود یه ماه تقریبا هر روز اون کلیپو پلی میکردم و با خودم میگفتم ای کاش منم بلد بودم، چقدر قشنگ میرقصه. بعد از یه مدت به خودم گفتم مینا! چرا تو نتونی؟ بیا امتحان کنیم فوقش اینه که نمیتونی دیگه! ولی اگر تونستی چی؟ با ترس و لرز کلیپو تو کامپیوتر پلی کردم و سعی کردم حرکاتشو تقلید کنم ولی اصلااااا نتیجه خوب نبود! اصلا نتونستم. گفتم خب چیکار کنم که بتونم انجامش بدم؟ یه ایده ای بهم الهام شد اونم اینکه به جای اینکه بخوام کل رقص رو یکدفعه یاد بگیرم، رقص رو به تیکه های کوچیکتر تقسیم کنم و هر تیکه رو جدا یاد بگیرم. شروع کردم ده ثانیه ده ثانیه حرکات رو تکرار کردن و هر حرکتی که یاد میگرفتم میرفتم ده ثانیه بعدی . فقط تمرکزم رو میذاشتم رو همون ده ثانیه ای که داشتم یاد میگرفتم. گاهی اوایل خسته میشدم و میگفتم بیخیال به سختیش نمی ارزه، ولی بازم اون حسی که موقع دیدن کلیپ تو قلبم ایجاد میشد که ای کاش منم می تونستم برقصم، بهم انگیزه میداد که ادامه بدم. و اینطوری شد که در عرض دو هفته مداومت، من کل اون رقص رو به خوبی یاد گرفتم و سر یک ماه تمرین تو اون رقص عالی شده بودم. انقدر فوق العاده می رقصیدم که مامانم و اطرافیانم میگفتن اخه چطور ممکنه تو بتونی پونزده دقیقه یه رقص کامل رو انجام بدی اونم انقدر قشنگ و موزون که هیچکدوم از حرکات یادت نره. من این رقصو به چند تا عروس یاد دادم به همون شیوه ای که خودم یاد گرفتم و روز عروسیشون محشر می رقصیدن و کلی ازم تشکر کردن.
من به خیلی از هدف هام رسیدم ولی این دو تا هدفم خیلی برام شیرین و جذابن و امیدوارم شما و دوستان ازش لذت برده باشید. دوستتون دارم