چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و دوستای بینظیرم
استاد این فایل سفارش من به خداوند بود و این فایل دقیقا همون فایلی بود که من منتظرش بودم و دنبالش بودم
ازتون سپاسگزارم
اول از همه باید بگم که خیلی به لطف خدا همه چیز داره عالی پیش میره و اینم بخاطر اینه که دارم خیلی خوب روی خودم کار میکنم و اینو از جایی فهمیدم که حتی وقتایی هم که دارم خواب میبینم توی خواب میگم خب الان باید اینجا اینطوری رفتار کنم تا این نتیجه رو بگیرم و قانون رو استفاده کنم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
مثال:
من روابط عاطفی که تجربه میکردم واقعا آدمای نامناسبی به طور من میخوردن ادمایی که بی توجه بودن ، ارزش قائل نمیشدن ، کلی خلا های عاطفی داشتن و 100 درصد بخاطر این بود که من خودم این ضعف هارو داشتم 100 درصد
روابطی که تجربه میکردم منجر به این نشد که بگم همه ی روابط به درد نخور هستن و ادما همه فلانن و بیسارن
چرا چون من یه الگوی بینظیر داشتم رابطه ی خانم شایسته با استاد و میدیدم که اقا میشود همچین چیزی رو هم تجربه کنم پس میگفتم اگه نمیشه من مشکل دارم و خیلی روی خودم کارکردم ، عشق و مودت ،عزت نفس، احساس لیاقت،دوازده قدم ، حل مسائل و هرکدوم از این دوره ها یه تیکه از پازل منو کامل کرد و درنهایت منجر شد که روابطم از این رو به اون رو تغییر کنه و البته که بینهایت جای بهبود داره
ولی الان ادما خیلیییی بیشتر بهم احترام میزارن ، خودمو خیلیییییی بیشتر دوست دارم و خودم به خودم خیلیییی بیشتر احترام میگذارم و شخصیتی ساخته شده و هییی داره بهتر و بهتر میشه که اغلب ادمایی رو جذب میکنه که باخودشون درصلح هستن و خلا های خیلیی کمتری دارن و اصن قابل مقایسه نیستن با قبلی ها
یه ضرب المثلی خورد به ذهنم که مارگزیده از ریسمان سیاه سفید میترسه و واقعا هم ذهن با ادم یه همچین کاری میکنه ولی اگه اون مارگزیده یادش بیاد که 100000 بار مار اونو نگزیده و یه بار پیش اومده اون وقت به مرور ترس هاش کمتر و کمتر میشه
خود من مسئله ای که برام پیش اومده بود این بود که با یه بنده خدایی به بار به مشکل خورده بودم طی این حدود این دوسالی که اینجا هستم و ذهن من اون 700 روزی رو که هیچ مسئله ای نبوده رو ول میکنه و اون یکی دوباری که مسئله پیش اومده رو بهش فکر میکنه و بزرگش میکنه انگار چه خبره
اگر بخوام از لحاظ آماری هم حساب کنیم احتمالش میشه کمتر از 0.3 درصد یعنی حتی یکم نه و 99.7 درصد هیچ مسئله ای پیش نمیاد
میدونی دقیقا مثل اون داستان پنالتی که اگه صد تا گل کرده باشی و یکی نه وقتی میری جلوی دروازه می ایستی انگار دروازه برات کوچیک میشه و دروازبان بزرگ و 7 متر دروازه میشه 1 سانت و این کاره ذهنه ولی من باید روش کار کنم وگرنه ذهن اون 99 درصد رو به جای یک درصد درنظر میگره و میترسونه
ولی چرت و پرته اون ترسه و ترس واهیه حتی ترس هایی هم که به ظاهر منتطقی هستن درنهایت واهیی اند چه برسه به این ترس های مسخره
خلاصه من از اون اتفاق درس گرفتم که باید حرف ادما کمتر برام مهم باشه و رفتم تمرین اگهی بازرگانی رو انجام دادم و رفتن باور های توحیدیم رو تقویت کردم
و باید به همین مسیر پر قدرت ادامه بدم
خداروصد هزار مرتبه شکر
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
جهان به باورهای من پاسخ می دهد
همه چیز در ذهن من رقم می خورد و بعد در دنیای بیرون برای من اتفاق می افتد
همان طور که من توانستم با کنترل کردن ذهن خودم دنیای جدیدی را برای خودم رقم بزنم
نکته زیبای این موضوع این است که من من خودم با تغییر باورهای خودم به حدی از رشد و پیشرفت رسیدم که اکنون آقای خودم هستم
اکنون خودم برای خودم زندگی می کنم
اکنون خودم آقای خودم هستم
در این مسیر بارهای بار اتفاقات بد هم برای من رخ داده است و همه اگر من تسلیم نجواهای ذهنی خودم می شدم بی شک دیگر نمی توانستم ادامه بدهم
این بزرگترین درس برای من بود
یادم می آید یک زمانی می خواستم قرارداد کاری خودم ببندم همیشه این ترس را داشتم که نکند آخر کار با کارفرما به مشکل برخورد کنم و پول من را ندهد
جالب اینجا است که بارهای بار این کار به خوبی انجام شد ولی همان یک دفعه سبب شد که این ترس در ذهن من باقی بماند و نتوانم به آسانی و راحتی خودم را کنترل کنم
استاد درست می گویند نباید اجازه بدهم که ذهن من این ترس را وارد خود کند
در اینجا من می توانم با کمک گرفتن از موفقیت های قبلی و بزرگ کردن آن بارهای بار برای خودم به ذهن خودم بگویم ببین تمام دفعات قبل من موفق شده ام پس این یک دفعه اتفاقی بوده است
من باید حرکت کنم و به جلو بروم
نباید به ذهن خودم اجازه بدهم که با افکار منفی مانع از حرکت من به جلو بشود
موفقیت های قبلی خودم را الگو کنم برای دیگر مراحل زندگی خودم
موفقیت های قبلی خودم را تو چشم خودم بزنم
به خودم بگویم ببین این همه من موفق شده ام و این یک دفعه حال اگر رخ داده است دلیل برا این نیست که باز همان اتفاق بد قرار است رخ بدهد
من اتفاقات خوب زیاد داشته ام
همین می تواند دلیل خوبی برای داشتن حال خوب باشد و در مسیر ادامه بدهم
قرار است که اتفاقات خوب برای من رخ بدهد
من دنبال اتفاقات خوب هستم
در این فایل این را یاد گرفتم که اگر در موردی کاری را انجام دادم و آن کار به خوبی پیش نرفت این دلیل بر این نیست که آن کار باز در دفعات بعد بخواهد بد بشود
این دلیل نیست که من در موارد دیگر هم باز نتوانم موفق بشوم
مثل زمانی که من در یک کسب و کار خواستم شریک بشوم و در نهایت این سبب شد که من نتوانم موفق بشوم و شکست بخورم و کلی پول از دست بدهم
این سبب شد که من فکر کنم و بفهمم که ایراد کار من از کجا است
خداوند را ممنون هستم که ناامید نشدم و باز ادامه دادم و بالاخره به این درک رسیدم که من آدم شریک شدن با دیگران نیست و باید خودم روی توانایی ها و تجربه خودم سرمایه گذاری کنم و بدون اینکه بخواهم پولی برای سرمایه اولیه کسب و کار خودم بدهم بدون سرمایه اولیه با وجود تجربه های خودم دست به کار بزنم و کسب درآمد بکنم
چقدر این صحبت ها برای من انگیزه بخش بود
ممنون از خدای مهربان خودم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام استاد عزیز،
من یک ماه پیش بود برای چند روز با خودم هماهنگ شده بودم و تازه روتینی برای خودم جا انداختم و اینو معمولا تجربه کردیم وقتی یک روتینی ادم برای خودش جا میندازه اولش خیلی ذوق و شد داره و همون روز ها بود رفته بودم سره کار و با ماشین شرکت رفته بودم برای تحویل باری و پیش مشتری بودم که اومدم دوباره موقع رفتن تو ماشین نشستم و دیدم که لباسم از روی صندلی افتاده کف ماشین و یک لحظه شک کردم گفتم پس کوله پشتی من کجاست؟
پیاده شدم و اینور و اونور رو نگاه میکردم، باورم نمیشد و یک لحظه گفتم شاید کسی برده و شایدم من جایی جا گذاشتمش.
(ولی کیف من رو یک نفر از تو ماشین برد و تمام مدارک و پولم و ایرپادزم و ووو توش بود)
همیشه انقدر این باور رو در عمل داشتم که وسایل در من امان هستند و در فرکانس خوبی هستم که اینجور اتفاقات مثل سرقت برام نیمفته معمولا مثل شما در خونه رو قفل نکنمو یا مثلا تو باشگاه کیف باشگاه تو رختکن باشه و همینجوری برم دستشویی بدون اینکه حس بدی داشته باشم. یعنی میخوام بگم با این باور تا اون زمان همیشه در عمل خوب رفتار میکردم.
اون روز که اون اتفاق افتاد من شیشه ماشینم نصفه باز بود و همیچنین در ماشین قفل نبود.
از اون روز که اون اتفاق افتاد من کلی ذهنم حساس تر به ادم های دورو برم شده بود و حتی وقتی ادم هایی که کوله پشتی سیاه داشتند رو با دقت نگاه میکردم که ایا شاید سارق اون طرف باشه ( 90 درصد شهر کوله پشتی سیاه دارند یعنی ببینید چه توجه ای رو هدر میدادم در طول روز و احساس نا مناسبی رو با خودم حمل میکردم با دیدن اون کوله پشتی ها)
اون روز اتفاق من باید میرفتم پلیس اطلاع بدم مدارکم رو از دست دادم، همیشه تو ذهنم بود چرا این اتفاق برام افتاد و از اونجایی از دوره دوازده قدم یاد گرفتم که این سوال خوبی نیست ولی باز این نجوا ها میومد.
با یک پلیس ارتباط خوبی گرفته بودم و اون چیزی که توی ذهنم میگذشت رو بهش گفتم، گفتم همیشه این سوال توی ذهنم میگذره چرا باید این اتفاق بیفته.
بهم گفت اینجور چیز ها ادم ها مثل شما شرقی ها ( اسیایی ها و خاورمیانه) هی گردن کارما و جهان هستی و اینجور چیز ها ننداز. چیزی هست که اتفاق افتاده و اینجور افراد کارشون همین هست و این دفعه به تو برخورد کرد.
یعنی میگفت حست رو بد نکن که فکر کنی چرا من.
ادرس خونم روی مدرک شناسایی ام بود و کلید خونم هم توی کیفم بود و هی ذهنم به خونم بود بعد اون اتفاق. من قفل خونم رو عوض کردم، یادمه توی یک فایلی گفتید مثلا اگر بیمه کردن بهتون حس اطمینان میده انجامش بدید وگرنه اگر اون ویدیو رو ندیده بودم فکر نمیکردم قفل خونم رو عوض کنم چون قبلش فکر میکردم نه باید حتما روی باورم کار کنم (الان مثلا روی باورم کار میکنم و قفل در هم عوض میکنم چون در ان روزهای اول اتفاق ذهن را راحت نمیشود کنترل کرد) چون یکم زمان میبره تا ذهنم دوباره برگردد به اون وضعیت که من و وسایلم در امان هستند و همه ی ادم ها خوب هستند.
من الان دوباره حس خوبی دارم و ذهنم آرام هست بعد یک ماه و فقط یاد گرفتم که اون اتفاق باعث میشه به خواسته ای برسم یا کمکی میکنه چون حسم در اون روزها خوب بود(به این موضوع باور دارم چون بارها برام اتفاق افتاده ظاهر خوب نبود ولی نتیجه زیبا بود برام وقتی حالم خوب بود و با خودم هماهنگ بودم)
و فقط الان بیشتر حواسم به وسایلم هست، چون بیشتر اوقات وسایلم رو جا میگذاشتم و این موضوع کاهش پیدا کرده و خدا رو شکر باعث خیر شده برام
استاد دوست دارم
با احترام
فردین
سلام استاد گلم
استاد عزیزم
عشق من
واقعا ازتون سپاس گزارم شما کارتون درسته
ممنونم بابت اینکه اینقدر برای خودتون ارزش قائلید
استاد
من دوره عزت نفس رو چهار ماه خریدم
و لیزر فوکسی روش کار میکنم
توی مسافرت خونه هرجا به هرشکلی که بتونم از راحت ترین روش کار میکنم
برای همین کارهای عقب افتاده خیلی کمی برام مونده
و من خیلی رشد کردم و توی دل همه ترس هام رفتم
شکر خدا نتایج زندگیم بی نهایت مثبت شده و من الان دارم از
یه کافه بی نهایت دنج و کلاسیک یه هتل چهار ستاره
توی یکی از ثروت مند ترین شهر های ایران
با بهترین همسفرهای دنیا پدرمهربونم که بییییی نهایت عاشقمه و بهم احترام میزاره کمکم میکنه حمایتم میکنه
مادر مهربونم که بی نهایت داره رشد میکنه و عاشقانه منو تحسین میکنه
خواهر نوجوونم که عاشق منه و همش تحسینم میکنه با اینکه نوجوون هست ولی خودشو با من مقایسه نمیکنه و عاشق منه
برای شما استاد گلم عشق من کامنت مینویسم
استاد پدرم مادرم حتی خواهرم عاشق شما هستن
و فایلاتونو گاهی گوش میکنن به خاطر اینکه تغییرات مثبت منواز آموزه های شما میبینن اما تغییرات من انقدر زیاده که گاهی وقت خودمم باورم نمیشه البته که سعی میکنم باورمبشه جون اگر نشود اگر تونم این حد از عالی بودن رو بپذیرم نتایج برمیگرده
شکرخدامن همیشه عالی عمل میکنم
خب بریم سراغ تمرین من همیشه باید روی خودم کار کنم و نتایج منوگول نزنه
کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد،
امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد.
سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
استاد هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه چون واقعا دارم روی تمام ناخواسه هامکار میکنم و همش در حال بهبود هست
اما یه موردی هست توی کسبو کارم که الان به ذهنم اومد که اگر روی این مورد کار کنم نتایج بیشتر خواهد شد
استاد منیه کسبوکاری راه اندازی کردم تفرسبا سه ماهه
شغل قبلیمو رها کردم با اینکهسه سال بود داشتم کار میکردم ولی چون دیدم علاقه ندارم به راحتی رها کردم
باور کنید که دارم راست میگم به راحتی رها کردم
درهرصورت
مشغول به کار مورد علاقم شدم
و خداوند به خاطر حرکت من شرایط زندگی منو باز بهتر کرد
و نعمت های زندگیم بیشتر شدن و بهم کمک میکنن که راحتتر روی کار مورد علاقم کار کنم
با اینکه هنوز به در آمد نرسیدم ولی نشانه هارو دارم میبینم
و تبلیغات کلامی و و و فوق العاده ای دارم
من توی کارم چند تا ویدئودرست کردم اوایل دیدم سخته
بازخوردش خوب بود
بالاخره اولین ویدئو های من بود ولی من میخواستم بیشتر باشه و به پیج بقیهنگاه میکردم میگفتم غلانی هم اولشه پس چرا بیشتر لژ من دیده میشه
انقدر این نجواها به ذهنم فشار آوردن که من دیگ نتونستم ویدئو درست کنم
نجواکردن ذهن یک چیزه
حرکت نکردن یه چیز دیگ
استاد همیشه میگن با اینکه میترسی باید حرکت کنی
ولی من تقصیر رو گردن نجواها نمیندازم
مقصر منم که حرکت نکردم
و باعث شده فقط همونچنتا ویدئو رو داشته باشم
رشد منمیتونست خیلی سریعتر باشه
ولی هی عقب انداختم
هی عقب انداختم و روز بروز این نجواها کلفت تر شدن
شکر خدا بزودی در اولین فرصت شروع میکنم به ساخت ویدئو
استاد واقعاشختهآدم نمیدونه از کجا بگه از کجا شروع کنه به بیان مطالبی که بلده
من اولین بارمه که میخوام یه دوره آموزشی بسازم
مطالب خیلی زیادی هست این منوگیج میکنه
ولی من از شما یاد گرفتم که حرکت کنم
و در مسیر یاد میگیرم
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
در این مورد ک مثال های زیلدی دارم اما یکیشو مینویسم
مثلا در مورد رابطه با همسرم
وقی به تضادی میخوردیم به شکل های مختلف که از دوره 12قدم وعزت نفس یاد گرفتم سعی میکردم خودم رو از فکرش بیرون بیارم و بگم هزاران ساعت بوده که باهم خوش بودیم اگه الان اینطوری شده حتما من باید تغییر کنم افکارمو باورهامو رفتارمو
تغییر بدم
و به این مورد خوردم که به هییییییچ وجه نگم اون چه مشکلی داره
هرر وقت این فکرا اومو که اون باید تغییر کنه باز به تضاد خوردم
همیشه سعی کردم تمرکزم رو روی خودم نگه دارم و تمرکزصدرصد روی خودم نگه دارم
و مسئولیت صدرصد رو به عهده بگیرم
انشالله ادامه رو کامنت بعدی مینویسم
سلام به استاد عزیزم
من میخوام درباره استاد راهنمای ارشدم صحبت کنم که خیلی اذیت شدم موقع کار کردن باهاشون…
درصورتی که تمااام اساتید قبلی ون بسیار منو دوست داشتن هوامو داشتن اصلا واس خیلی اساتید من اون دانشجو خاصه بودم که با همه فرق داشت و خیلی خیلی بهم آوانس میدادن و تحویلم میگرفتن به قولی…بعد ولی این تجربه نامناسب من درکنار این استاد ناجالب باعث شده که من همش فکر کنم ممکنه استاد دکترای من هم که موقع مهاجرت میخوام بهم کمک کنه استاد ناجالبی باشه سختگیر باشه اذیت کننده باشه و درکل من و احساس من رو درک نکنه درصورتی که با صحبت های شما متوجه شدم من همین الانش دو تا استاد بسیار بینظیر پیگیر و محترم و انسان به معنای واقعی دارم که دارم باهاشون کار میکنم و قبل اون هم موقع دانشگاه اساتید بسیار محترم و باحالی داشتم که با بعضیاشون اتفاقا بسیار هم دوست بودم پس بخث احتمالات هم که به قول شما در نظر بگیریم استاد آینده من استاد بسیار بینظیر دانشمند کمک کننده مهربان رفیق توحیدی با انسانیت و با خانواده حامی اسان گیر خواهد لود که مت از لحظه به لحظه کنار ایشون بودن لذت میبرم و درس مبگیرم و تمام لحظات خداروشکر میکنم که خداوند مهربان همچین استاد و انسان بینظیری رو سر راه من قرار داد که نه تنها در فیلد تخصصی، من رو بسیار پرورش و کمک دادند بلکه در شخصیت من بسیار تاثیر مثبت گزار بودند و حتی نقطه ی عطفی میشن این انسان در ادامه ب زندگی من که همیشه همیشه ازشون تا اخر عمر به خوبی یاد خواهم کرد.
ممنونم از اینکه هستین
همین شمارو پیدا کردن به عنوان یک استاد بینظیر که همین الان هم خود شما نقطه عطف من هستید که چه نتیج بینظیری رو توی سالها کنار شما کسب کردم نشون میده که پس من اصلا همین الانش یک الگوی استاد بینظیر دااارم درسته من رو ندیدند ولی من هر روز میبینمشون خوابشون رو میبینم و مثل عضوی از ذهن و خانواده من هستند
پس وقتی همین الانش من ایییییین همه نتیجه دارم از استاد دلسوز مهربان دقیییییق عاااالم تلاشگر و مشهور مثل شما پس چرا نتونم در فیلد کاری خودم هم همچین استاد جذب کنم
حتما میشود
این نتایج دست من هست همین الانشم هست
هروقت ذهنم ازین به بعد اون تجربه نا جالب رو جلو بیاره با اسم استاد عباسمنش میکوبم توی صورتش و یاداوریش میکنم که من همین الانم بهترین استاد رو دارم دیگه دراینده و استاد دکتری عالی داشتن که کاری برای من ابدا نداره
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام و احترام.
استاد جان عرض ادب و ارادت خدمت جنابعالی، سرکارخانم شایسته و تمام دوستان گرامی.
موضوع بسیار مهم و قابل فکری بود، اینکه ما چطور تسلیم ذهن شدیم.
من با کارنامه یک بیزینس موفق در دو شهر مختلف تصمیم گرفتم شغل دیگه ای داشته باشم، بیزینس من عالی بود، خوب پول می ساختم ولی اصلا پولی برام نمی موند(فکر اقتصادی صحیح نداشتم).
تا اینکه تصمیم بر این گرفتم بیزینس دیگه ای داشته باشم(انتخاب اشتباه) و با کلی هزینه و دردسر اون کار رو راه اندازی کردم و در کمترین زمان ممکن شکست ها شروع شد،
استاد من توی یکسال سه تا بیزینس در بهترین جاهای اصفهان راه انداختم، هر سه تا شکست.
داستان ، داستانِ ترسیدن بود، مگه میشه سه تا کار عالی به تو جواب نده؟
ذهن من تجربه ناموفق کسب و کار قبلی رو با خودش جابجا میکرد، به همین راحتی
و به نظر من استاد جان توی این جور مواقع اعتماد به نفس و کنترل ذهن حرف اول رو میزنه. من از دست داده بودم.
و چون عجله میکردم زودتر آب رفته رو به جوی برگردونم ، بیشتر غرق منجلابی میشدم که ناشی از ترس و بی ایمانی بود،
من با علم بر اینکه توانمند هستم(تجربه و کارنامه من این رو ثابت می کرد، از سن بسیار پایین من پول می ساختم و در جوانی از خودم مغازه داشتم)
با علم بر اینکه من یک بیزینس رو توی دوتا شهر مختلف عالی انجام دادم، باز هم نشد که بشه، من تسلیم ذهن شدم.
استاد جان تمرکز روی اون مسائل نباشه، من درسمو گرفتم، همه چی رو رها کردم ، حتی شهر و خانوادم رو،
اومدم یه جای بهتر،
خیلی بهتر از هر نظر، خیلی بهتر، این لطف خدا بود.
شروع کردم، حرکت کردم و کار کردم، استاد من خیلی از خودم بهتر شدم، خیلی رشد کردم.
الان من در مسیرِ این راه بی پایان، این جاده جنگلی قشنگ، با چشمه های رویایی هستم. نتایج هست. چه نتیجه ای از این بزرگتر که من انسان بهتری شدم.
سپاسگزاری از خداوند ، همه چیز به ما می دهد، حتی آب رفته به جوی رو ، با اقیانوس نعمت برات فراهم میکنه. سعی کنم هر روز بهتر و بهتر و بهتر باشم.
“جناب آقای استاد سید حسین عباس منش،
شما از من انسان بهتری ساخته اید.
از شما متشکرم”
استاد سلام من هم این مثال رو دارم
من همین امروز تجربه کردم
من مجاهد حیدری هستم
من افغان هستم و چند سال میشه ایران زنده گی میکنم
من امروز میخاستم برم بانک
و رفتم بانک و بانک بهم گفت نمیشه کارت بدم
سیستم قبول نمیکنه
وبنده خدا سعی شو کرد ونشد بعد مغزم گفت اینها خودش نمیخواد
بعداومدم بیرون مغزم گفت نمیشه و بانک بعدی هم نرفتم چون مغزم گفت نمیشه همه شون بد هست و جلو من رو گرفت
در حال که من از خیلی بانکها کارت دارم من در این چند سال واقعان ده ها بار رفتم بانک کارم درست پیش رفته وفقط همین یک بار جلو من رو گرفت ونزاشت که به بانک بعدی برم وکارم رو درست انجام بدم به همین راحتی
وهمین روز قبل ازینکه این فایل رو بیبینم این رو تجربه کردم خیلی برام دقیق و واضح است
خیلی ممنون استاد عزیزم برای این اگاهی ها
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان گلم
خدا رو شکر میکنم ک در هر لحظه هدایت میشم به فایلی که باید بشنوم ویاد بگیرم و در زندگیم اجراش کنم
بعضی وقتها فکر میکنی متوقف شدی ،فکر میکنی که دیگه نمیتونی جلو بری و از حرکت کردن و اقدام کردن دست میکشی و بمحض اینکه متوقف میشی و نمیای ایراد خودت رو بگیری نزول کردنت بیشتر میشه به جایی میرسی که واقعی از خدا کمک میخوای و هدایتت میکنه به سمت این فایل پر از درس و آگاهی که ببین داری راه رو اشتباه میری راهت کج کردی و هی داری توجه میکنی به ناخواسته ها و کمبود معلومه که داری هی بیشتر از جنس واساش بیشتر میبینی تو زندگیت ی جای دیگه میبری و اونجا که تسلیم میشی و خدا رو از ته قلبت صداش میزنی و میسپاری بخودش هدایتت میکنه
استاد عزیزم ممنونم بابت اون مثالی که از رونالدو زدی وقتی داشتی صحبت میکردی فکرم رفت به رونالدو چون چند تا از ویدیوهاش رو خلاصه دیده بودم که وقتی کاشته میزنه قبل از کاشته ی صحبت میکنه با خودش که من این ضربه رو مث ضربات دیگه گلش میکنم و جملات مثبتی ک بخودش میگه وقتی داشتم این صحنه رو فکر میکردم این مثال رونالدو رو زدین و دیدم خدا چقدر زیبا صحبت میکنه که تا وقتی استرس داشته باشی پناتی تو گل نمیشه و آرامش تو هست که میتونی گل بزنی و اینو درک کردم کجای کارم میلنگه چند وقتی هست که بخاطر ی چالش که سر راهم قرار گرفته بود استرس و نگرانیم بیشتر میشد و میدیم روز به روز اوضاع خودم رو چون توجه ام داشت بیشتر میشد روی چیزی که نمیخواستم و نجواهایی ک میومدن اما ول کن نبودن و فهمیدم ک تا وقتی آرامش داری میتونی تمام توپهای زندگیت رو به گل تبدیل کنی و ی توپی که گل نمیکنی دلیل بر این نزارم که اینم قرار هست که دیگه گل نکنم بجاش بگم 100تا پنالتی زدم و گل شد اگر این گل نشد بجای اینکه خودم رو سرزنش کنم و غر بزنم که ای بابا چمن خراب بود یا توپ ایراد داشت بگم اشکالی نداره دفعه بعد مث همون توپهایی ک گل کردم دوباره انجام میدم
ی جاهایی میبینی ک با استرس میخوای گل بزنی اما نمیشه و میبینی ک هر موقع میخوای گل بزنی توپت گل نمیشه و پشت سرهم این اتفاق داره برات اتفاق میفته اینجا باید بفهم ی باوری دارم ک باعث شده اون استرس ایجاد بشه بیام اون رو حل کنم و باور درست اون آرامشم رو بدست بیارم وقتی آرامش داشته باشم احساس خوبه و اتفاقات بهتری رو بیشتر میتونم تجربه کنم
خدا جونم سپاسگزارم ازت ک هدایتم میکنی و استاد عزیزم ممنونم ک این فایل پر از آگاهی رو سایت گذاشتی ک بهتر درک کنم بجای اینکه ناسپاسی کنم بگم خیلی کارها رو قبلا انجام دادم و نتایج خوبی داشت
شاداب باشین
به نام خداوند قدرتمند
قبل از گوش دادن به این فایل، میتونم بگم که برای من، یکی از مهمترین فایل های استاد خواهد شد، تشخیص فریب ذهن یکی از مهم ترین قدم ها در سلف کنترل است، خداوند عزیزم را شاکرم که اولین کاری که امروز می کنم این است که در سایت فعالیت داشته باشم، خدایا هزاران بار شکرت، خدایا هزاران بار شکرت.
ذهن ما به شدت ریسک گریز است
و به شدت به تجربه های قبلی اش حساس است
مخصوصا تجربه های تلخ
ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است و برای رسیدن به آن حاضر است تمام عمر ما را مجبور کند تا یکجا بشینیم و کاری نکنیم
حاضر است جلوی پیشرفت ما را بگیرد
در این جور مواقع کنترل ذهن کار سختی است
برای مثال همسایه ما یک بار تصادف سختی داشته
و الان کلا نمی تواند پشت فرمان بنشیند
یک مسئله ای که برای من اتفاق می افتد تکرار آن اشتباه است، مخصوصا وقتی که ناشی هستم، مثلا وقتی که داشتم رانندگی می کردم، معمولا مراحل کلاژ ترمز رو به راحتی رد می کردم و مشکلی نداشتم، ولی به محض این که یک بار ماشین را خاموش میکردم ، دوباره بلا فاصله آن اشتباه را تکرار می کردم، این مسئله به گونه های مختلف خیلی برایم رخ می دهد، به نظر من این مسئله به اعتماد به نفسم ربط دارد، به طور واضح در این مسئله مشکل دارم باید حلش کنم.
معمولا وقتی که یهویی یک اتفاق عجیب می افتد، به خودم یادآوری می کنم که یک حکمتی توش هست و این اواخر یادم نمی آید اتفاقی رخ دهد که واقعا اتفاق بدی باشد، حداقل تو یک سال اخیر تمامی اتفاق های بد منجبر به اتفاق خوب شده اند و فقط ظاهر آن ها بد بود.
اولین باری است که می شنوم که کسی که می خواهد پنالتی بزند ضربان قلب کمی دارد، واقعا عجیب و حیرت انگیز است، خیلی خوشحال و سپاسگزارم که چنین چیزی را فهمیدم، یک چیزی یادم افتاد، خخخخ من در امتحان های سخت قرص می خورم تا ضربان قلبم پایین تر بره، کاری ندارم بهم کمک می کنه یا نه ولی دو هفته قبل شب برای یک لحظه حس عجیبی داشتم، حس کردم قلبم ایستاد، اصلا نترسیده بودم ولی برایم عجیب بود، چند روز پیش یادم افتاد که اون روز قرص خورده بودم، کلا در سال یکی دو بار این اتفاق برایم رخ می دهد، می خواهم به دوستان بگویم که هرگز چنین کاری را انجام ندهند، من انجام دادم و دیدم که ممکن است چه عواقبی داشته باشد و آن اتفاق کوچک باعث خواهد شد دیگر چنین کاری نکنم، این کار ذهن من است که اجازه چنین کاری را نمی دهد و در این مسئله خیلی خوب است، همان طور که چند بند قبل نوشتم، ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است، ولی خب معمولا دنبال کردن آن امنیت به ضرر ما تمام می شود، خیلی کم پیش می آید که به سود ما باشد، مثلا ترس از آتش خیلی مسئله خوبی است.
یک برنامه نویس وقتی ارور میبیند کلا برنامه را نمی بندد، نگاه می کند به اروری که کامپایلر میدهد و بعد آن ارور را اصلاح می کند، بیشتر اتفاقات زندگی همینطور است، کافی است بدانیم کجای مسئله مشکل داشت، آن مشکل را درست کنیم و برنامه رو دوباره ران کنیم، همین!
مشکلی که در روابط دارم این است که من دیگر حوصله ی ناز کردن طرف مقابل را ندارم :)خخخخخخ، این مسئله ی خیلی مهمی نیست حل می شود، فقط خواستم اینجا بنویسم تا یادم بماند.
من چندین سال است که روی هدف خاصی تمرکز کرده ام و هنوز به آن نرسیده ام، استاد عزیزم، خیلی خوشحالم که میبینم شما با آن شدت ورشکستگی به اینجا رسیده اید و در بین بهترین های جهان هستید، من در مسیرم حتی به اندازه ی یک درصد ورشکستگی شما هم تجربه نکرده ام و فقط وقت بسیار زیادی را صرف آن کرده ام.
درمورد کنترل وزن یک نکته ی مهم فهمیدم و آن این است که هر روز باید وزن خودم رو اندازه بگیرم، الان کاملا برایم واضح است که بدنم چه رفتاری دارد و در یک ماه دو کیلو وزنم را بیشتر کرده ام، سوخت و ساز بدن من خیلی بیشتر بود، با اندازه روزانه وزنم و لیست کردن چیز هایی که می خورم متوجه شدم که خیلی چای می خورم و چای سوخت و ساز بدن من را بالا می برد، بعد از این که چای را کنار گذاشتم بدنم شروع به رشد کرد. یک کانال تلگرام هم دارم که فقط خودم در آن عضو هستم و در آنجا می نویسم که امروز حالم خوب بود و این اتفاق ها افتاد، زندگی خودم را هر روز ثبت می کنم و این باعث می شود دید بهتری به آن داشته باشم. شاید این کار به دیگران هم کمک کند.
شاکر خداوند قدرتمند هستم که از طریق این وبسایت به من کمک می کند تا خوشبختی ام بیشتر و بیشتر شود.
با تشکر از همراهانم.
درود بر استاد عباس منش ومریم بانوی عزیز و دوستان عزیزم در این سایت خداروهزارن مرتبه شکر میکنم که با شما وسایت شما آشنا شدم ونتایج عالی در زندگیم اتفاق افتاده از دوره دوازده قدم گرفته تا فایل چگونه ذهن مارو فریب میدهد
استاد من چندروز قبل مسافرت دو سه روز رفتم وهمسرم این دور روز مریض بود ومن گفتم دیگه مسافرت نمیرم وامروز این فایل رو گوش دادم وچقدر جالب جواب من ودر این فایل دادین ویکی دیگه رانندگی بود که من چندین ساله گواهینامه دارم فقط چون یک مرتبه در رانندگی اشتباه کردم دیکه رانندگی نکردم وباز هم در این مورد شما در این فایل توضیح دادین ومن متوجه شدم که ذهن من وچطور فریب میداده از شما بی نهایت سپاسگذارم
در مورد دوره دوازده قدم هم دوباره از قدم یک شروع کردم ونتایج مو در این دوره حتما مینویسم
در پناه خدا شاد باشیدو سلامت استاد خوبیها