چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام روی ماه خدای مهربونم
استاد جان سلام
اول بگم وقتی سایت رو رفرش کردم با عجله سرکار اولش فکر کردم همون فایل قبلیه چون نحوه لبخند زیباتون مثل فایل قبلیه ولی یه دفعه به خودم اومدم و فریب ذهنم رو نخوردم ذهنی که خدا میدونه چقدر کتکهاشو خوردم که جای بزرگترین اونها هنوز کبوده ولی شما یادم دادین میشه تغییر کرد و بهترشد و نتیجه هم بهتر میشه ان شالله
استاد جان این اتفاقی نیست که من صدای شیطان رو با آیه«« خداوند وعده فزونی و برکت میده»» کم کنم تو وجودم که منو از بیماری مادرم می ترسونه و شما هم همین آیه رو عنوان کنید ، خدایا شکرت که شفا رو فقط تو در وجود عزیزان من جاری میکنی من ناتوانم و نادانم ، من که نمیتونم همه جا باشم تو اما همه جا حاضری تو غربت کنار من و با 200 کیلومتر فاصله کنار رگ گردن عزیزانم
چند روز قبل نشانه روزانه من ارزش تضاد بود چقدر به من کمک کرد همونجا کامنت کردم که استاد چرا ذهن ما کشش زیادی به منفی ها داره تا این حد که حتی از قانون احتمالات هم در میره و 99 درصد رو می بره زیر ده تا رادیکال و چیزی ازش نمیمونه
مثال واضحش رو که منتظر بودم اینو هم بشنوم تو این فایل اینکه یه نفر به ما صدتا خوبی میکنه بعد بنده خدا یه لحظه عصبانی میشه درشتی میکنه از خواب و خوراک می افتیم چرا برای خوبی هاش از ذوق و شوق خوابمون نمی بره
استاد عزیز شما خوب دست ذهن رو خوندید ذهن ما یک فیلتر کننده قهاره چرا چون نمیخواد انرژی صرف کنه چون فکر کردن به خوبی ها انرژی میخواد اراده میخواد و اصلأ خداجانم ما رو برای همین خلق کرده برای جهاد اکبر و تقویت تقوی واراده
چند ساله تو سایتم که مدت مدیدی از اون هم ناک اوت بودم و پرده بر گوش، تازه تازه گوشم داره تیزتر میشه از لطف خدا و هم مسیر که نه هنوز همصدا شدم با جمع شکرگذار شما تا بلکه خدا تفضلی کند ، خدا رو شاکرم که همیشه وعده فزونی و برکت میده
استاد جان اینجا هم ذهنم داره در میره از نوشتن مثالهای این تمرین ولی برای خودم خیلی چیزها مرور شد چقدر خوب موشکافی کردین ذهنمون رو که واقعاً استراکچر ذهن همه ما شبیه همه اونایی که محتوای ذهن رو تغییر میدن تفاوت در جهان ایجاد میکنند مثل شما و عده قلیلی میتونن این کارو بکنن
با این کامنت دست گرمی گفتم هم سلام و تشکری بکنم و هم تمرین کنم ذهنم رو بهتر بشناسم شاید بتونم در کامنت بعدی دست از کمال گرایی بردارم و منم مثالهای خودم رو بنویسم
خدا قوت به چشاتون که مثل چشای من تشنه خوندن کامنت های تازه از تنور در اومده است
دوستون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
من سالها قبل یه آدم دیگری بودم تا قبل از آشنایی باشما. من حدودا یه دختر 22ساله بودم که وارد یه رابطه ای شدم و ازدواج کردم رابطه ی بسیار داغون و وحشتناک همیشه دعوا ناراحتی پرخاشگری. سالها به قول معروف یه چشمم اشک بود یه چشمم خون. و هر چی هم تلاش میکردم بد و بدتر میشد. بارها میخواستم جدا بشم ولی موفق نمیشدم اصلا همسرم راضی به طلاق نمیشد خلاصه دیگه نگم چه زندگی داغونی داشتم و اصلا هم نمیدونستم که تمام اتفاقات زندگی ام را خودم ساختم و باعت همه خودم بودم.( البته نا آگاهانه ). تا این چند سال اخیر که با شما آشنا شدم و کم کم فهمیدم که علت اصلی تمام این سالها زجر کشیدن و توی رابطه وحشتناک بودن چی هست. و سعی کردم خودم تغییر کنم خدارو شکر خیلی تغییرات داشتم. هنوز از همسرم جدا نشدم ولی خودم خیلی ارامش گرفتم. استاد خیلی تغییر کردم. حالا میخواهم بگم علت اصلی این ازدواجم و این شخصی که اومده توی زندگیم چی بود. استاد من از کودکی ام یه پدر بد اخلاق و همچنین برادر بزرگترم خیلی بد اخلاق و من همیشه از اونا میترسیدم و خیلی من و اذیت میکردند. نمیخوام بگم چه بلاهایی سرم اوردند چون نمیخوام به منفی ها توجه کنم.. من دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی مهربان و خلاصه خیلی صفتهای خوبی داشتم البته اینو همه به من میگفتند ولی اعتماد به نفسم صفر بود وقتی اومدم ازدواج کنم فقط و فقط به این فکر میکردم که کی میشه از این خونه خلاص بشم و اصلا به این فکر نمیکردم بابا حالا از این جا کجا میخوای بری یا اصلا این شخصی که میخواهی ازدواج کنی چه خصوصیاتی باید داشته باشه
من اصلا به این چیز ها فکر نمیکردم من فقط میخواستم از خونه پدریم برم که اونجا نباشم از دست برادرم و پدرم نجات پیدا کنم بیشتر هم از دست برادرم. خلاصه ازدواج کردم و به قول معروف از چاله در اومدم افتادم توی چاه اونم چه چاهی.
استاد وقتی با شما آشنا شدم کم کم متوجه شدم که چه باورهای اشتباهی داشتم چه افکار ناجوری داشتم که چنین زندگی برای خودم ساختم البته ناخواسته . خلاصه سعی کردم فقط تمرکزم را بزارم روی خودم هر کاری که تا الان تونستم برای بهبود خودم انجام دادم سعی کردم دیگه افراد را و بیشتر هم مردها را بد ندونم به نکات مثبت اونها توجه کنم خودم را بخشیدم برادرم و پدرم را بخشیدم سعی کردم دنبال کسب مهارت باشم دنبال کسب و کار مورد علاقه ام برم دیگه سعی کردم غیبت نکنم راستگو باشم چقدر استاد روی کنترل ذهن کار کردم روی اعتماد به نفسم خیلی کار کردم دوره احساس لیاقت را خیلی روی خودم کار کردم تمریناتم را انجام دادم استادمن خیلی تغییر کردم اصلا اون ادم قبلی نیستم خونه ام خیلی ارامش گرفته صلح و صفا به خانه و خانواده ام آمده. فرزندانم آرامش دارند رابطه ام با فرزندانم بسیار عالی شده است که اصلا برام غیر منتطره است.
استاد دفترها پر کردم از تمریناتم از سپاسگزاری هام یه دفتر دارم که توانایی هام و نکات مثبتم را مینویسم و چقدر توش بهبود پیدا کردم
هر روز به محض بیدار شدنم از خواب حتما باید نکات متبت را بنویسم
و سپاسگزاری هایم بنویسم و تمریناتم را انجام دهم تا اون روز را شروع کنم.
استاد از وقتی شروع کردم و تغییر کردم چقدر ترسهایم را رفتم توش و از اونها گذر کردم و چقدر بزرگتر شدم . چون ترسهایی داشتم که سالها از آنها حتی خبر نداشتم و علتشون را نمیدونستم وقتی دونه دونه در وجودم کشف کردم و دونه به دونه در وجودم از بین رفتند که خوب میگم به خاط ترسهایی بود که ناخواسته از کودکی از خانواده به من داده شده بود
استاد خیلی حالم خوبه آزادی دارم خیلی کنترل ذهن دارم و
خوب باز هم جای کار دارم و هر چقدر جلو میرم میبینم باز هم بیشتر باید روی خودم کار کنم.
استاد خیلی خدارا بهتر شناختم خیلی ایمانم به پروردگارم قوی تر شده
تا یه ناخواسته ای می یاد در زندگی ام از خودم سوالهای خوب میپرسم زود حالم را خودم از درون خوب میکنم با خودم صحبتهای قشنگ میکنم خود گویی های خوب میگم دیگه به خودم مثل قدیم سخت نمیگیرم استاد چه نعمتها و ثروتهایی که بدون اینکه من ذره ای تلاش کنم وارد زندگی ام شده و میشود. و یه چیز مهم دیگه اینه که مسیر رسیدن به خواسته هایم را دیگه اصلا سخت نمیدونم
همیشه به خودم. میگم مثلا فلان خواسته را داری ؟. تو افکار و باورهایت را درست کن احساست را خوب کن. بعد این که کاری نداره که به راحتی بدون اینکه تو زجری بکشی وارد زندگی ات خواهد شد مثل تمام اون اتفاقات خوبی که در این مدت کوتاه برات شده.
استاد من مثل سالهای قبل که نا امید بودم اصلا نا امید نیستم
استاد واقعا به طرز جادویی در ذهن من قدرت آدم ها اومده پایین و فقط و فقط خداوند در ذهن من قدرت داره. که قبلا اصلا اینجوری فکر نمیکردم.
خلاصه همه اینها را در یه جمله بگم که
استاد من واقعا تغییر کردم و بدون اینکه من کار خاصی برای خیلی از مسائلم داشته باشم زندگی من تغییر کرده چقدر آدم های ناجور دیگه توی زندگی من نیستند
استاد زندگی من با چند سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست و کمترینش شاید همین آرامش درونی ام هست که دیگه اصلا نگران نیستم و همیشه به خودم میگم همه چیز فقط میتونه بهتر و بهتر بشه چون این اساس جهانه و این قانون جهانه
استاد دوستتون دارم و از شما و از پروردگارم که من را هدایتم کرد و در این مسیر الهی قرارم داد بینهایت تشکر میکنم
تنها تو را میپرستیم و تنها از تویاری میجوییم
یادمه یک روز آقای عطار روشن رو دیدم و ایشون با کمال صبر وحوصله جوابم رو داد بهشون گفتم آقای عطار روشن نمیدونم چرا که با اینکه من اهرم رنج ولذت رو میخونم ولی نتیجه نمیگیرم و نمیتونم که به حرکت واداشته بشوم البته این رو اضافه کنم که اون طور که استاد حرکت کردن من حرکت کنم ها وگرنه بی تاثیر هم نبود من رو به حرکت جزیی که قبلا نبود وا داشت خب اما جواب سوالم رو آقا رضا عطار روشن چطور جواب داد؟
ایشون گفتن که : کارت چیه؟
منم جواب دادم که : املاک کارمه و دوسش هم دارم چون واقعا باهاش حال میکنم .
خب ایشون یه جوابی داد که میشه گفت نود درصد راه رو پیش بردم که جوابشون این بود که :
ببین دوست عزیز شما ذهنیت درستی نسبت به کار املاک نداری . و داری کار میکنی اما انگار مثل اکثریت جامعه که میگن بنگاه دارا کلاه بردارند و نونش حلال نیست و از این قبیل حرف ها میزنند فکر میکنی برای همین چون فکر میکنی کاری که معنوی نیست رو داری انجام میدی و از اونجایی که معنویت در کار تو نیست باعث میشه که دست به کار نره پس برو ذهنیتت رو نسبت به کار املاک عوض کن .
خب این خلاصه ای از مکالمه من و آقا رضا بود که واقعا درس گرفتم ولی سوالی که برام مطرح شده بود این بود که بابا باشه دسم به کار نمیره حرف آق رضا درسته درسته ها ولی چرا روانشناسی ثروت رو نمیتونم کارکنم این که دیگه ربطی به کارم نداره نکه نداره ولی یک چیز نسبتا مجزاست این برای شخصیتم که بتونم نتیجه بگیرم اما چرا نمیشه تا اینکه استاد امروز حرف کوچه پس کوچه های ذهنم رو بهم زد چیزی که این همه مدت جلوی چشمم بود ولی من نمیدیدمش!!!!! و اون الگو هایی بود که من در زندگیم داشتم درسته من هم مثل استاد از سیزده یا چهارده سالگی کار میکردم حالا کسب و کار خودم رو نداشتم و برای مردم کار میکردم و یه برهه کوتاهی برای خودم کار میکردم و سود که نکردم هیچ همون یه خورده سرمایه هم که داشتم از دستم رفت و دوباره کارگری برای این و اون که قضیه اش مفصله و به این تضاد برخورد کردم که پسر دایی ام تمام سرمایه ام رو به باد و مقروض هم شدم که انشالله وقتی که با استفاده از قانون مسئله ام رو حل کردم با عشق میام و از معجزاتش صحبت میکنم.
اما یه چیزی بود که من چرا دستم به کار نمیره و با اینکه میتونم تویه مدت زمان کمی شاید دو و ای سه سال آینده نهایتا به سطح مطلوبی از ثروت برسم نمیام روی روانشانسی ثروت یک که این یک سالی که هست خریدمش کار کنم؟
و اون دلیلش این بود که میگه (درسته نخوردیم نون و گندم ولی دیدیم دست مردم ) من الگو هایی از بچگی داشتم که واقعا تویه ذهنم مثل بتن آرمه سفت شده بود چرا که از بس تکرار میکردن خانواده باعث شده بود که بشه جزیی از شخصیتم و من هم مثل باقی این طور باشم که دیگه جرئت کار کردند روی خودم رو نداشته باشم خب اما الگو چی بود ؟
الگو این بود که دایی بزرگم تویه یه برهه ای از زندگیش به پول الان شاید سی و یا چهل میلیارد سرمایه داشت که میشه حدود نیم میلیون دلار برای درک بهتر موضوع خب اما ایشون رو دیدم که بله بعد از یه مدت تویه زندگیش خانومش رو طلاق داد و پسرش کلی بدهی بار آورد و رفته از سر اجبار داخل یک روستا داخل کرمانشاه زندگی میکنه و واقعا شرایط نامطلوبی داره و خانواده ام همیشه این رو میگفتن که ببین وقتی که ثروتمند میشی و مغرور باعث میشه که زندگیت از هم بپاشه و هیچ وقت دائمی نیست که به جایی که میخوای برسی و هر سر بالایی یه سر پاینیی داره و این الگو اینقدر در ذهن من بزرگ شده بود که باعث شد که من بترسم که ثروتمند بشوم و از اونجایی که من باور کردم که هرکسی که ثروتمند بشود بالاخره از زندگیش یک ضربه ای میخوره و یا عزیزش از دست میره و یا داخل روابطش به مشکل بر میخوره و……. دیگه ترس داخل وجودم رو گرفت که نمیتوانم به ثروت برسم و جهانم باور های من رو به من نشون داد و پر از الگو هایی هستم که یک برهه ای نهایتا چهار و یا پنج ساله ای ثروتمند شدن و دوباره با مخ خوردن زمین و ورشکست شدن و حالا به مایحتاج خودشون نیاز دارند این قدر الگو دارم و از نزدیکانم هستن که میتونم تا فردا مثال بیارم براتون و همین باعث شده که من بترسم و دیگه جلو نرم
ولی الان که دست این الگو ها و دلایل ترس ها برایم رو شده سعی میکنم که الگو هایی مثل وارن بافت،بیل گیتس،پپ گواردیولا،پژمان جمشیدی ،آلن دولن ،شارخ خان ، امیتا پاچان ، ایلان ماسک(واقعا عاشقشم و زمانی هم مثل او و حتی بهتر از او میشوم ) که همیشه و در همه حال در حال پیشرفت و ترقی هستند و دارند هم ثروت میسازنند و هم به عشق خودشان میرسند
در پناه حق
به نام خداوند بی همتا
سلام و درود به همه عزیزان
یک فایل بسیار عالی و تاثیر گذار که واقعا نیاز داشتم بهش توی این برهه ای که دارم یک قدم بزرگی بر میدارم در راه اندازی کار جدیدم
خدایا شکرت برای این همه آگاهی و شناخت
حالا چه اتفاقی افتاد که من در مورد روابط کاری ام دیگه یه مدت همش با تردید و نگرانی کار کردم
چند سال پیش رفتم یه منطقه ای جدید کار کنم
و در همون یکماه اول حساب کتاب مون رو درست ندادن ومن دیگه به هیچکی خوشبین نبودم و کار نمیکردم،ولی قبلا اینطور نبود، چه چیزی باعث این اتفاق شده بود.تمرکز من روی صاحب کار های نامناسب و توجه کردن و صحبت کردن در موردشون پیش دوستان باعث این اتفاق شده بود.
ومن خیلی زود افسار ذهنم رو کنترل کردم که چرا قبلاً همه چی عالی بود پس بازم میشه خوب باشه.
و با یک اراده قوی شروع کردم و در مورد هیچ یک از صاحب کارا صحبت نکردم و فقط توی دفتر شکر گذاری از خوبی های اطرافم نوشتم و تعریف کردم
بعد از یه مدت کوتاه اتفاقی که افتاد،
یه روز قبل از شروع کار خود صاحب کار میگفت بیا این مبلغ پول رو فعلا داشته باش،
شاید باورتون نشه، چطور شد که حتی از قبلاً هم اوضاع بهتر شده ،
بله تمرکز روی نکات مثبت و باور سازی درست در مورد کار و احساس لیاقت خودم همه چی رو تغییر داد و این نتیجه عالی که بعد از یه مدت وبا کار کردن روی خودم بدست آوردم،
و الان همه چی خوب و فوقالعاده است ،
و خیلی بیشتر از قبل به موفقیت های زیادی رسیدم
و باعث اتفاقات خوبی توی تمام مراحل زندگیم شده
خدا را شکر میکنم برای این مسیر زیبا و پر از آگاهی و حس خوب
موفق و پیروز و سربلند باشید
سلام به استاد عزیزم با این آگاهی های عالی
استاد عزیز سوال هایی رو که پرسیدید رو سعی کردم درباره خودم به سوالات جواب بدم
و من یک قانونی رو (برای خودم جدید بود ) رو تونستم به خوبی درک کنم این هم این بود که وقتی به فایلی هدایت میشم چه هدایتی روزانهام باشه چه فایل هایی که استاد آپلود میکنه و و و
فایل هایی که بهشون بر میخورم و صحبت های استاد رو میشنوم حتما برای زندگی الان من درس بزرگی داره و باید درباره صحبت های فایلی که از استاد دیدم و نوشتم رو دربارش فکر کنم و مشکل و باور های اشتباه رو پیدا و حل بکنم
میخوام قضیه ای از خودم رو بگم که برمیگره به خرداد ماه امسال که سال آخرم بود و چون میخواستم کنکور بدم امتحانات مدرسه و امتحانات نهایی( امتحان دروس عمومی برای کنکور (دیگه در کنکور هنرستان و نظری دروس عمومی گرفته نمیشه بلکه در خرداد ماه در حوضه امتحان رو از ما میگیرند)
من رشتم گرافیک هستش ، ما در حین امتحانات مدرسه برای امتحانات دروس تخصصی باید کار عملی تحویل بدیم که بهش میگیم ژوژمان
این کاری که باید تحویل میدادم سایز 50*80 بود که جز بزرگترین سایز های کاغذ حساب میشه، من ذره ای هم از این کار رو پیش نبرده بودم و بهونه میآوردم دارم برا کنکور میخونم
دارم برا امتحانات نهایی میخونم
دارم برای امتحانات مدرسه میخونم
و روز ژوژمان نزدیک و نزدیک تر میشد
درست یادمه دو هفته مونده بود به ژوژمان که من هدایت شدم به یکی از فایل های استاد درباره نتایج دوستان از آموزه های استاد
من به فایلی هدایت شدم که آقا رضای عزیز شروع کردن به تعریف کردن اینکه یک قرض 20 ملیون تومانی داشت و چندین سال بود که میخواست این پول رو پس بده اما نمیتونست در هر صورت خداوند تو خوابشون هدایتشان میکنه که
کار ها رو تکه تکه انجام بده
کارتت رو تقسیم کن
و آقا رضا با این کار به راحتی اگه اشتباه نکنم در عرض 1 ماه شاید هم کمتر اون قرض رو برمیگردونه
حالا من نیومدم به این فک کنم که آقا جان این فایل هدایتی عه تو بوده فک کن ببین چه کاری رو باید تقسیم کنی و کم کم انجام بدی
خلاصه دو یا سه روز قبل از ژوژمان میرسه و من میشینم پشت میز و این کار تموم نمیشه
به دبیرم که میگم و حسابی ناراحت و عصبانی میشه و سه روز دیگه ازش وقت میگیرم بزور و فککنم روزی 20 ساعت پشت میز نشستم کار رو بردم برا قاب و تحویلش دادم
و بعدش من کمر درد عجیبی داشتم چون کل تایمم پشت میز بودم و کار پر زحمت بود
خلاصه اینجا خدا بهم یه پس گردنی محکم زد و من این درس ارزشمند رو گرفتم و تمام سعیم رو میکنم که هر فایلی رو میبینم خوب به این فک کنم برای حالای من چه درسی داره!؟؟
گذشته رو فهمیدی پیداش کردی خب خیلی خوبه حالا ببین باید تو کجای زندگیهه الانت جاش بدی و درستش کنی
حالا من آمادهام به سوالا به خوبی فک کنم و جواب بدم
(الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
سر همین امتحان نهایی ها اولین امتحان ما عربی بود و وقت خیلی خوبی هم داده بودن و من هم خیلی خوب خونده بودم و میدونستم قراره عالی بدم(کلا 4 درس بود)
ساعت 7 باید جلو در حوضه میبودیم ، من با دوستم میرم و تا موقعی که اجازه ورود بدن با دوستم حرف میزنم و من این باور محدود کننده رو هم داشتم و هنوز هم دارم ،که نه اگه من قراره یه امتحانی رو 20 بدم باید تا دیقه آخر درس رو دوره کنم و کل کتاب رو 3 الی4 بار همون صبح امتحان دوره کنم
واگر نه من قبول نمیشم 20 نمیگیرم و اینا( چون من همه امتحان مدرسه رو اینطوری پاس کردم و 20 شدم و باور داشتم همه چیز سخته ، مخصوصا درس خوندن(اما نه آقا جان، من یک فایل از استاد دیدم که درباره 10 اصل درباره انیشتین صحبت میکرد، که تازگی ها گوش کردم و این رو فهمیدم فقط باید تمرکز داشته باشم و توجه و به خوبی و راحتی یاد میگیرم و برای اینکه مطمئن بشم تو زبان خوندن اخیر امتحان کردم و جواب داد)
خلاصه اون امتحان عربی رو با ذهنیت اشتباه و البته چون تمرکزی نخونده بودم رفتم خراب کردم
و شکوفه ای که همیشه امتحانات مدرسه رو عالی میداد وقتی دید عربی رو بد داده و از اسم نهایی ترسیده بود که سخته(در صورتی که عین کتاب اومده بود) 4 تا امتحانات بعدی رو هم بد میدم چون گذاشتم ترس و افکارم من رو اسیر خودشون کنن
یا یه مثال دیگه
حدودا 2 سال پیش من شروع کرده بودن به ایتالیایی خوندن یه چند جلسه ای میگذره و چون زبان جدیدی بود اصلا آشنایی نداشتم باهاش زباد عملکردم خوب پیش نرفت تا اینکه میخوره به این اعتراضات و اینا کلاس برای مدتی کنسل میشه
فککنم یه 3یا4 ماهی کلاس کنسل میشه و اون 5 تا درسی که داده شده بود و من خوب پیش نرفتم بودن رو شروع کردم به دوباره خوندنو خوندن که میزنه بعد تموم کردن درس چهارم کلاس مجددا شروع میشه و شکوفه ای که دبیر ازش ناراضی بود با اعتماد بنفس بالا میگه که اره من درسارو خوندم دوره کردم و معلم شروع میکنه ازم سوال کردن و منم خیلی خوب جواب میدم و خیلی خیلی ازم راضی بود
و توی اون جمع کلاس فقط من عالی بودم
خلاصه انقد اعتماد بنفسم بالا بود که با اینکه سوالات کتاب کلا ایتالیایی بود و فقط باید ایتالیایی حرف میزدیم و درس رو ایتالیایی توضیح میداد، اون جلسه به طرز معجزه آسایی درس رو فهمیدم جواب میدادم و کلا ترکونده بودم
خلاصه سَوای اینکه غرور میگیرتم یواش یواش بازدهیم میاد پایین
بعد وارد ترم بعد میشیم و نجواهای شیطان شروع شدن( چون بازدهیم یکم اومده بود پایین) و من دوباره اسیر ذهنم شدم که اره یادته همون اولاشم تو خوب نبودی، تو کلا بدرد زبان خوندن جدید نمیخوری
سخته
یادش نمیگیری و فلان
انقد این نجواها اومد که کلا اون ترم دوم نابود بودم و نتایج اصلا رضایت بخش نبود طوری که جلسات آخر رو بزور میرفتم و یا نمیفرتم
انقد ترس توم افتاده بود و اعتماد بنفسم اومده بود پایین
با اینکه میگفتم اشکالی نداره این ترم تموم شد دوباره مث اونموقع ها شروع کن به خوندن، نتونستم تا الان
تا همین الان ترس درونم بود و میترسیدم از شروع دوبارش ولی بعد از دیدن این فایل گفتم نه تو دیگه عوض شده تو شکوفه 2 سال پیش نیستی تو الان 4 ماهه که داری رو خودت کار میکنی ، ایمانت قوی تر شده، به خدا نزدیک تر شدی، کلی مسئله حل کردی تا الان، کلی اشتباهاتت رو پیدا کردی و حلشون کردی و و و
پس تو میتونی چون توعوض شدی
پس نتیجه متفاوت خواهی گرفت
خدارو شکر
هزاران هزار بار شکرت
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
هفته قبل به دلایلی من و خواهرم به مدت یک هفته تو خونه تنها بودیم
و باید خودمون کارهارو رو مخصوصا غذا رو آماده میکردیم
تو این یک هفته مسئولیت غذا با من بود و من هم تجربه غذا پختنم نسبت به خواهرم کمتر بود
برای روز اول برنج گذاشتم و طبق روال قبل برنجم یا بهتره بگم برنج هر دوتامون شفته میشد ، باز هم شِفته شد
هی میگفتیم خب بالاخره آبش رو چقد بریزم نصف بند هم میریزم باز خمیر میشن برنجا
بعد من و خواهرم به این نتیجه رسیدیم که چرا باید یک اشتباه هی تکرار و تکرار بشه و گفتیم بیا به این فککنیم که چه چیزی رو توش تغییر بدیم که درست بشه
بالاخره باید اشتباه کنیم که از اشتباهاتمون درس بگیریم اما تا الان ما از اشتباهات برنج پختن درس نگرفتیم و اون اشتباه رو تکرار داریم میکنیم
و بعد ما فهمیدیم که آقا جان چرا ما از همون اول که برنج رو گذاشتیم بپزه و یه بند انگشت آب داره درش رو میزاریم!! بیا این دفعه تا یه حدی آبش رو بکشه بعد درش رو بزاریم که دم بکشه
خلاصه من این روش رو امتحان کردم و اصلا برنج شِفته نشد و برعکس عالی پیش رفت
یا یه مثال دیگه
من بعد از درست پختن اون برنج بقیه غذاهای اون هفتم که همرو برای اولین بار میخواستم بپزم و تجربه کنم عالی پیش رفتن و از خودم حسابی راضی بودم اعتماد به نفس عجیبی کرفتم
خلاصه آخرین روز من میام که ماکارونی بپزم و برخلاف غذاهای قبل این غذارو زیاد پخته بودم و تجربه داشتم به غیر از تَه دیگ انداختنش
منم چون خیلی اعتماد بنفسم رفته بود بالا گفتم کاری نداره که اینم میتونم!
من تهدیگ رو گذاشتم و گذاشتم غذا دم بکشه با خودم گفتم خب من بلدم و اینا مه یه دفعه به خودم اومدم که نه خدایا من بدون تو هیچم من به هدایت های تو محتاجم من اولین بارمه تهدیگ انداختم خودت هدایتم کن که کی زیرش زیاد باشه، کی زیرش کم و کی خاموشش کنم
که اینجا من این درس رو گرفتم ما بدون خداوند هیچوقت عالی نیستیم
خداست که داره مارو هدایت میکنه و به موفقیت های کوچیک و بزرگ میرسونتمون
خدایا شکرت که اینارو خیلی خوب درک میکنم
خدایا من در برابر الهامات و هدایت های تو فقیرم
ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
توی این مثال قبل از اینکه رو خودم کار کنم همش یه سری حرف های منفی و اشتباه میشنیدم
همش اتفاقات نا جالب و به این باور رسیده بودم که این اتفاقات عادیه در زندگی و دیگه انقد به تضاد رسیدم که بالاخره قبول کردم و فهمیدم بخاطر افکار ما و فرکانسی که میفرستیم این اتفاقات نا جالب رو دریافت میکنیم
و خدا شاهده تو این 4 ماه که رو خودم اساسی کار کردم و ورودی هام رو کنترل کردم هواسم به افکارم بود و دائما به صورت آگاهانه توجه به زیبایی ها داشتم و از نکات منفی که دیده بودم صحبت نمیکردم و توجه نمیکردم
از همون روز اول نتایج اومد
و ما ماه بعدش با مدرسه رفتیم اردوی شمال و به طرز باور نکردنیای همه چی به نفع من و خواهرم پیش میرفت
بدون اینکه ذره ای غر بزنیم و ناسپاس باشیم
بهترین اتاق ، بهترین آب، بهترین قسمت غذا( چون سلف سرویس بود و در جنگل بودیم موقع عصرانه یا شام به ما یه سری غذا ها میرسد که خیلی ها نرسیدند بخورند (چون اون یه بخش غذا محدود بود (تنوع غذا ها هم بالا بود))و اینا همش از هدایت خداوندن بود
خداوند مارو هدایت کرد که ما ساعت 9 صبح پاشیم و ببینیم میز رو تازه چیدن و بهترین چیز هارو بخورم اما 1/2 بچه ساعت 12 پاشن و جز املت و نیمرو سرد چیزی نمونده باشه( چون هوا بارونی و خنک بود)
خداوند ما رو هدایت کرد که برا جای اتاق ها و هم اتاقی ها سخت نگیریم و اتاق ما جایی افتاد که بغل حموممون آبگرمکن بود و آب سرد نشد )
و فقط گذاشتم خداوند هدایتمون کنه و بهترین چیز ها نصیبمون شد
و یا اینکه هفته قبل که ما تنها بودیم خانواده برن شهرستان و بدون گیری و با افتخار بزارن ما بمونیم خونه
(چون خواهرم ماه عه دیگه کنکور داره(کنکور فنی با بقیه کنکور ها تایمش فرق داره))
و من و خواهرم به لطف الله از اون جمع منفی، افراد منفی و اتفاقات منفی دور موندیم و کلی رو خودمون کار کردیم و من کلی چیز های جدید یاد گرفتم
خدایا شکرت
عاشقتم
خوشحالم که زندگیم رو گذاشتم تو پیش ببری
د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
اول اینکه به این فک کنم چه روش، چه باور، چه افکار و یا ایمانم رو تقویت کنم که نتیجه بهتر بگیرم
دوم اینکه نگذارم ترس در درونم رخنه کنه
و بیام با یادآوری کردن به خودم با نوشتن موفقیت هایی که تونستم افسار ذهنم رو در دست بگیرم و نتیجه صد برابر بهتر بشه رو بنویسم و یادآوری کنم
سوم اینکه نترسم و به این ایمان بیارم که من عوض شدم افکار و باور هام عوض شده ایمانم قوی تر شده و دوباره و یواش یواش شروعش کنم
خدارو شکر که به این آگاهی ها هدایتم کرد تا مشکل الانم رو بتونم پیدا و براش حل مسئله پیدا کنم
خدارو شکر
و باز هم سپاس گزار استاد عزیز هستم که بزرگترین دست خداوند روی زمین هستند
شکر
به قول استاد عزیز
در پناه الله یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم
آمین
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
دقیقا قبلی که با شما آشنا بشم ذهن قدرتمندی نداشتم مثلا مسافرت میرفتم بیشتر وقت همش به تصادف و خرابی ماشین و اتفاقای بد فکر میکردم
حالا خداراشکر که اتفاقای بدی هم نمی افتاد ولی حس خوبی اصلا نبود
اگرم مشکلی پیش بیومد میزاشتم به خواست خدا ولی فقط کلامی بود از تهه قلب نبود
به لطف لطف خدا از وقتی باشما آشنا شدم و بعد از دیدن فایلهای داخل سایت کلا همه چی تغیر کرد
از کسب کار گرفته تا رابطه با خانواده و دوستان
الان در حال حاضر خیلی عالی ذهن خوب عمل میکنه و دیگه چیزهای منفی وارد نمیکنم و همش مثبت انجام میشه
حالا اگرم مشکلی تو طول مسیر پیش بیاد حتما و حتما خواست خدا بوده که ما جلوتر نریم و بهش قشنگ نگاه میکنیم و خیر بوده برای ما
و دوباره خیلی محکمتر و بهتر از اون مسیر دوباره رد میشیم چون برای ما خیر خوبی داشته
حالا قبلا اگه این اتفاق پیش میومد که همش ناراحتی بود و غم غصه بود
الان به لطف خدا خوب عالی شدم
از بابت کسب کار چندین سال بود که مغازه داشتم ولی خیلی پیرفت خوبی نبود و از این شاخه ب اون شاخه میرفتم
الان به لطف خدا مغازه ای دارم که دیگه همیشه علاقه داشتم بهش و تو ملک خودمون هم هست دیگه از مستاجری راحت شدیم و جا ب جایی مغازه
تو استان ما هوا تا 50درجه هم هست ولی وقتی میریم بیرون ایقد خوشحال هستیم اصلا دیگه رومون تاثیر منفی نمیزاره
از صبح که از خواب بیدار میشیم همش فکرای خوب ذهن خوب و خوشحال هستیم
قبلا صبحا من حالم زیاد خوب نبود احساس خوبی نداشتم همینجوری با احساس بد میرفتم مغازه بخاطر همین نتیجه زیاد خوبی نمیگرفتم
انشالله که دوستان هم همه حال دلشون خوب باشه و هرلحظه خدارا فراموش نکنن
من تو کامنت نوشتن زیاد حرفه ای نیستم اگه از دوستان کسی مطالعه کرد و مشکلی بود ببخشید و حلال کنید
ممنون از استاد عزیزم بابت این همه فایلهای خوبی که به ما آموزش های خوبی میده و حالمون رو خیلی خیلی خوب کرده و نتیجه های خیلی خوبی گرفتیم تو این دو سال
خدا پشت پناهتون باشه…
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به تمام دوستان عزیزم و استاد مهربان ام و خانم شایسته
بسیار امروز بعد از شنیدن این فایل برای یک هدف خاص که میدونستم باید این فایل رو گوش کنم
علاقه مند شدم از تجربیاتم بگم
و در مورد موضوعات گفته شده کامنت بزارم
الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
خب در این مورد میخوام بگم که من پارسال یک هدفی داشتم که مدت ها بود دنبالش بودم اونم پول ساختن از علاقه یعنی رقص بود اما خیلی مسیر داشت سخت پیش میرفت ولی عشق من به رقص نمیذاشت ادامه ندم تا اینکه پارسال همین موقع ها یه اتفاق ناخوشایندی افتاد و کسی که قول داده بود به من کلاس میده زد زیر همه چیز
حالا اینا به کنار اما اون انگار تیر اخر و ضربه نهایی بود که من دیگه واقعا توان ادامه دادن نداشتم
با اینکه فکر میکردم توکل ام به خداست اما اینطور نبود و شرک خفی داشتم
و کلا تا مدت ها نرقصیدم و رفتم دنبال هدف های دیگه و بهشونم رسیدم
رو باور هام کار میکردم و هربار رو کشف قوانین یا فایل های سایت کار میکردم میگفتم اگه قانون یکیه چرا نمیری دنبال رقص چرا چرا و ساکتش میکردم باز و میگفتم نه من با رقص قهرم !
و خب من مدرس تدوین شدم از صفرم شروع کردم
دارمدم رو داشتم اما یبار انقدر دیگه فشار اورد که داشتم میرفتم اون سمتی که یهو خدا به هزاران طریق الهام کرد برو دنبال هدف سلامتی و منم داشتم رو همین حوزه کارمیکردم
این بین ام من بعد از چند سال تنهایی تمرینکردن و کار کردن
هدایت شدم به یک ورکشاپ رقص بعد از مدت های کلی از دوستان دنسرم رو اونجا دیدم و دوباره علاقه ام برگشت اما فقط تمرین میکردم بعدش اما رقص رو باز پیدا کردم تو وجودم مخصوصا با تعریف هایی که شنیدم و اون حس و حال و… !!!!
بعدش اتفاقی که افتاد من تا همین دو هفته پیش داشتم کارهای دیگه میکردم اما خیلی تمرین رقص ام زیاد شد و کلی ارتباط ام گرفته بودم با دوستای جدیدم و…
تا اینکه دو یا سه هفته پیش بود که گفت دیگه بسته!!!
نمیزارم در بری !
چرا نمیری از کاری که عاشقشی پول بسازی
مثل دوستات !!!! چرا تو مسیرای دیگه دنبال پولی !
اما به قدری ترس تو دل ام بود که نمیتونستم فکرکنمبهش و به شدت مقاومت داشتم و همش میخواستم از این حرفا فرار کنم !!!!
که هی میگفت بابا تو تغییر کردی تو اون ادم یک سال پیش نیستی
ببین نتایج تو !!!!
تو حتی اون ترمزت که سلامتیت بود اضافه وزنت بود رو نداری
که نمیتونستی خوب تمرین کنی یا عزت نفست پایین بود
تو الان انقدر سلامتی انقدر خوش هیکل شدی چرا نمیری دنبالش !!!
ببین مهارتتو !!!
اما ترس ترس ترس ….
دو هفته است با چنگو دندون خودمو تو مسیر این هدف نگه داشتم با کلی ترس تمرکز گذاشتم روش
هی میخواستم فرار کنم اما خودمو نگه داشتم
تا که نشونه ها اومد و اروم تر شدم و هی اروم تر شدم
و امروز که از صبح داشتم رو باور هامکار میکردم چقدر حال و احساس ام نسبت به هدفم بهتر بود و هی داره بهتر میشه
خداروشکرمیکنم که جاز نزدم و نمیخوام بزنم
و میخوامبه خودم ثابت کنم چقدرررر نتایج میتونه تغییر کنه !!!
ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛
من اول تابستون یه مسابقه رفتم که داور اصلا حرفای خوبی به من نزد و خیلی انتقاد کرد ازم و من تو یک مسابقه سطح متوسط نتونستم یک مرحله ام بالا بیام
اما خیییییلی ذهن ام رو بعدش کنترل کردم خیلی زیاد
تو اینکه یک ماه بعدش هدایت شدم به یک مسابقه سطح حرفه ای بسیار عالی عمل کردم و بازخورد عالی گرفتم و چند مرحله بالا اومدم و چقدررررررر لحظه زیبایی رو افریدم با هنرم و نذاشتم ذهنم کنترل ام کنه !!!
ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛
منم مثل استاد میتونم مثال قانون سلامتی رو بزنم که یک عمر مسیر غلط رفتم
چقدر زجر کشیدم واسه لاغر شدن و بیخیال شدم هی
همش وزن ام میرفت بالا بدون اینکه بدونم چرا
صورتم بد شده بود
التهاب بدن ام بسیار بالا رفته بود
تعرق شبانه و کلی مشکلات دیگه که هی بیشتر و بیشتر میشد !!!!
کار به جایی رسید به خاطر وزن زیاد نمیتونستم برقصم
تا اینکه وارد این دوره بی نظیر شدم
و الان زندگی برام بهشت شده
وقتی میرقصم انگار دارم پرواز میکنم و کلا سلامتی که بهم داد
هربار یادش میافتم اشگم میاد
هربار فکر میکنم که چه شکلی بودم و چه مشکلاتی داشتم واقعا میرم تو اوج شکر گزاری
و یهو میبینم چقدر تغییر کرد مسیر زندگیم وقتی من تغییر کردم
یروز من شکمو ترین ادمی بودم که هرکی میشناخت
و چقدر قضاوت میشدم
اما من جای اینکه به خودم برچسب بزنم
با انگیزه پولامو جمع میکردم رو فایل های معرفی دوره کار میکردم رو ترمز هام واسه دوره کار میکردم و خودم رو از نظر ذهنی چقدر اماده کردم
و زندگیم از این رو به رو شد
و الگو گرفتن از استاد و بچه ها چقدر کمکم کرد
و نتایج به کل عوض شد
خدایا شکرت شکر :)
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه
تمام این آگاهی هارو من تجربه کردم.در یک سری از مواقع تونستم کنترل کنم ذهنم رو و در یکسری دیگه زورم بهش نمیرسید ولی سعی کردم جهت دهیش کنم اما خب نگرانم بودم
ولی استاد یه نکته دیگه هم هست که وقتی میبینم یکی یه مشکلی براش پیش اومده ذهنم میگه این برای توام پیش خواهد آمد درواقع ترسه به این صورتم هست.مثلا الان شما گفتی ایلان ماسک رفته رستوران غذا خورده مسموم شده ذهنم گفت مراقب باش نری رستوران وگرنه ممکنه برای توام پیش بیاد.کلی مثال اینجوری دارم
میخوام بگم ترسی که مغز ایجاد میکنه اینجوریم هستم.
قبلا من دچار وحشت زدگی بودم در حدی که از ترس از خونه بیرون نمیرفتم یعنی ذهن من اجازه نمیداد چون میگفت قراره دوباره اونجوری بشی یا مثلا یبار تو جاده اینجوری شدم و تا چند وقت تو اون جاده نمیرفتم یا اگه مجبور بودم برم با استرس میرفتم الانم میخام برم تو همون جاده یه ذره اولشس اون ترسه میاد ولی خب چون کار کردم به لطف خدا خیلی بهتر شدم و زورم بهش رسید.
استاد ممنونم بابت این آگاهی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
سلام به دوستان عزیزم در این سایت الهی
یه سوال برای من پیش اومده مگر ذهن یکی اعضای بدن ما نیست مثل دست و پا و غیره چرا وقتی این همه اتفاق خوب میوفته واکنش نشون نمیده ولی وقتی بین این همه اتفاق خوب فقط فوکوس میکنه روی یک اتفاق بد و هی میاد برات بزرگش میکنه به نظر من چون به قول استاد عزیز که روند طبیعی جهان سلامتی و ثروتمندی و عشق است برای ذهن منطقی هست وهر وقت یک تضادی برای ما اتفاق میوفته ذهن اِرور میده داره بهت میگه یه اتفاق غیر طبیعی وارد زندگی شما شده لطفا تنظیمات خودتان رو چک کنید ولی اینجا شیطان با حربه ترس وارد گود میشه و شروع میکنه به نجوا و ترس از تکرار دوباره اتفاق کانون توجه رو میبره به سمت اون اتفاق و نتیجه میشه تکرار اون اتفاق
اینجا میخوام یه مثال از کانون توجه که تازه برام اتفاق افتاد براتون بگم چند روز پیش سر کار همکارم شیر سماورشون آب میداد و اومد دور تا دور شیر سماور رو با چسب دو قلو چسباند و دو روز دیگه من رفتم سر کار دیدم دوباره داره آب میده و همکارم دوباره اومد با چسب بیشتری دور تا دور شیر رو دوباره چسب کاری کرد و این روند تا یه هفته ادامه داشت و من همه توجه ام به این بود و این اتفاق برای من اینگونه رقم خورد که رادیات ماشین من از قسمت پلاستیکی اش سوراخ شد و رفتم تعمیر گاه و تعمیر کار گفت باید کل رادیات تعویض بشه ولی من چون آخر برج بود و پولی کافی نداشتم مجبور شدم با چسب اون قسمت رو بچسبونم و جالبی به این بود دوباره یه مقدار آب میداد و من مجبور شدم دوباره چسب کاری کنم فاصله بین دو تا اتفاق فقط دو هفته بود ومن از خدا خواستم که علت این اتفاق چی بوده چون یه اتفاق غیر عادی برام بود چون از وقتی که روی خودم کار میکنم واقعا تضادها توی زندگیم خیلی کم شده و وقتی اتفاقی برام غیر منتظره باشه علتش رو از خداوند سوال میکنم و اون به خوبی به ذهنم میاره، که علتش توجه به چسب کاری شیر سماور و پیگیری و سوال کردن در مورد آب بندی شیر سماور از همکارم و دقیقا عین اون اتفاق رو تجربه کردم ولی از وقتی که کامنت های توحیدی سایت رو به صورت مستمر مطالعه میکنم اتفاقات زندگی همه باب میلم هستن بچه ها فقط مطالعه میکنم ها
یعنی توجه به کامنت های که حرف از توحید زده میشه یعنی کانون توجه من میره سمت توحید
توحید همه چیزه توحید باعث میشه ناخواسته های زندگیم به صفر برسه
من نمیدونم این باور درسته یا نه ولی میتونیم از این به عنوان یک باور قدرتمند کننده استفاده که روند طبیعی جهان ثروتمندی و سلامتی و عشق و اتفاقات خوبه و ذهن اینو میدونه واگر ازاین روند خارج بشه باید دنبال ایراد کارمون باشیم
در پناه الله یکتا شاد و پیروز و سربلند باشید
سلام استاد
مدتهاست دارم خیلی وقت میذارم برای سایت و واقعا خیلی خوشحال و راضیم و ازتون بی نهایت سپاسگزارم و خداروشکر میکنم که اینجا هستم
استاد من چندتا مثال دارم مشابه مثالهایی که فرمودین
من یکبار تصادف کوچیکی کردم و ماشین رو زدم به جدول ، و ماشین چندقسمتش آسیب دید و یادمه وقتی ماشین رو از تعمیرگاه آوردم قشنگ ترس داشتم از رانندگی ولی پا رو ترسم گذاشتم و به لطف خدا دوباره راحت رانندگی میکردم ..
سه چهار ماه هست که جایی سرکار هستم و کاملا کار تخصصی و جدیدی بود که براش سابقه ای نداشتم
چندبار مشکلی پیش اومد و ترس داشتم از ادامه کار و میخواستم بیام بیرون و خیلی ذهنم بهم ریخت
خودمو اروم کردم به خودم فرصت دادم و بهم فرصت دادند و خدارو آوردم توی لحظه لحظه کارم و به لطف الله مهربان ، کارها بسیار آسانتر و راحتتر داره پیش میره
زمانیکه من رفتم سرکار ، بخاطر تمدیدی که داشتن شرایط کار سخت بود و باید توی زمان کوتاه همه چیز به بهترین شکل پیش میرفت و دو سه ماه وقت داشتیم ، خداروشکر به خوبی پیش رفت و سپاسگزار خداوندم که اینطوری من رو حمایت میکنه و اگر مه جا زده بودم به مراتب اعتماد بنفسم بیشتر آسیب میدید …!
استاد بارها شده فایلی از محصولات یا دانلودی ها که خود اونها هم از محصولات هستند به نظر من ، گفتم استاد درباره فلان مسئله بگو درباره رابطه عاطفی بگو که
پاشنه آشیل من و خیلیای دیگه هست …
و شما خدا شاهده چند دقیقه بعد فایل جواب منو دادین که من تعجب کردم که چطور میدونستین سوال اساسی من بوده
خب
الآنم دقیقا همین اتفاق افتاد
استاد من یک سال و سه ماه پیش جدا شدم و خونه پدرومادرم با پسرم زندگی میکنم
خب تا 8 _9 ماه که حالم خیلی خیلی بد بود و شرایط خیلی بد پیش میرفت و کاملا نامید و حتی بخاطر سختی های پسر 3 سالم پشیمان بودم و فکر میکردم درست بشه !
آنقدر رو آموزه ها کار کردم قرآن خوندم به خودم وقت دادم و بررسی کردم و تغییرها کردم و الان که به خودم نگاه میکنم میبینم من اصلا اون آدم قبلی با اون اشتباهات و با اون باورها نیستم و نتایج من بخاطر اون باورها بوده
استاد به خودم فرصت دادم و خیلی نوشتم و خیلی از خدا هدایت خواستم
من داشتم به این نتیجه میرسیدم که با وجود اینکه بسیار نقاط مثبت و عالی و درک و فهم توی روابط دارم ، اما من دیگه برای همیشه ، به درد رابطه عاطفی نمیخورم و ذهنم و شیطان اینجوری داشت ناامیدم میکرد!
و داشتم کاملا قیدش رو میزدم که باز هم خدای مهربان بهم لطف کرده
تنها موندم به خودم فرصت دادم و الان هیچ ربطی به گذشتم ندارم
هرجایی که نیاز بود خداروشکر تغییر کردم و درسها و تجربه ها بود و الان آماده یه رابطه عاطفی عالی هستم
و خدا هزاران بار شاکرم که اگر اون موقع به من رحم نکرده بود من به خودم ظلم میکردم
استاد عزیزم ممنونم بابت این آگاهی های زندگی ساز