چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ms Mohadese گفته:
    مدت عضویت: 2522 روز

    سلام به خانواده عزیزم و استاد گرامی

    در جواب به سوالات طبق عنوان فایل :

    الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    در مبحث مالی ، زمانی که کار میکردم و درآمدم از یه حدی بیشتر نمیشد و حتی با وجود احساس بد و ناراحتی به من احساس رضایت نمی‌داد و جوری شبیه اجبار با حال بد کار میکردم ،و اون زمان این فکر را میکردم که قرار است همیشه همین روند به این شکل رخ دهد .

    مورد دیگه در روابط که درخواست از جنس مرد نداشته باشم جوری که همیشه نه می‌شنیدم چراکه همیشه با حس ناراحتی و اجبار به گرفتن خواسته ام میشدم و این باور که کلا درخواست نکن تا حالا بد نشه که اشتباس

    یا یه وقتایی برخورد بد بابت یکسری رفتارم دریافت کردم که نجچتی ذهنم شروع به سرزنش و گفتن اینکه دیگه این حرفو نزن یا این کارو نکن یا اظهار نظر نکند.

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    در موارد اشتباه کردن که ذهنم شروع به سرزنش می‌کنه سریع توجهم رو از موارد بد به ویژگی ها و اخلاقیات خوبم میبرم و مسیر حالم رو به سمت خوب شدن تغییر میدم .

    یا در بحث مالی که ذهن خیلی ناچیز نشون میده توانایی هامو سریع خودم رو تحسین می‌کنم و به خلاقیت و توانایی که خدا تو وجودم گذاشته حالم رو بهتر میکنم و یادآوری میکنم که اگر قبلا تونستم الان هم میتونم و از پسش بر میام

    در بحث روابط ، به تضاد و ناخواسته ای اگر بربخورم سعی میکنم اعراض کنم و بر مواردی که دوست دارم بیشتر در زندگی ام رخ دهد توجه ام را بزارم .

    د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    هر تجربه را به شکل درس و بازتاب باورهایم ببینم که به من این نشان را میدهد که مثلاً روی احساس لیاقتم یا احساس عزت نفس بیشتری کار کنم و هیچ کس را مقصر اتفاقات زندگی ام ندانم و همه و همه را از خودم و باور های خودم بدانم اگر میخواهم مثلا با من با احترام رفتار شود باید در درجه اول خودم برای خودم ارزش قائل شوم و خودم را دوست داشته باشم فارغ از وضعیت مالی و شرایطی که در آن هستم .

    در در شرایط مالی که با هر اشتباه بجای سرزنش هر تجربه را درس بگیرم و به خودم این باور را بسازم که من انسانم و هر اشتباهی برای من یک درس است و تا اشتباه نکنم یاد نمی‌گیرم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    Aliparishani گفته:
    مدت عضویت: 1461 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان گل

    استاد چقدر خوشحالم و چه حسی دارم که بعد از 46روز دارم صدای زیباتون را دوباره می‌شنوم و واقعا الان میفهمم که حتی توی سایت شما بودن و صدای شمارا گوش دادن چه نعمت الهی و بزرگیه ولی درسته که 46 روزه صداتون را نشنیدم ولی حرف هاتون در هر لحظه باهام بوده و هست و موقع هائیکه میخواستم برم سر پست نگهبانی ، میومدم از روی سالنامه ای که دوره‌ی 12 قدم را کار می‌کردم، باورهای مهم و حرف های شمارا توی یک برگه ی کوچک می‌نوشتم و با خودم می‌بردم سر پست و کار می‌کردم روی خودم و واقعا واقعا یه نکته ای که هست اینه که شرایط بیرون خیلی خیلی روی باورپذیری و میزان تاثیر این حرف ها ،تاثیر داره یعنی من موقع هائیکه توی خونه بودم قبلم و زیر کولر این فایل هارا گوش میکردم تاثیرش یک دهم از موقعیت که من توی برجک روی این جملات فکر میکردم و روی خودم کار می‌کردم و واقعا اصن نمی‌فهمم کی زمان میگذره و توی زمانیکه همه مینالیدن ار برجک و نگهبانی من فقط منتظر بودم زمان پست من یرسه و برم توی برجک و بتونم روی خودم کار کنم ، اینارا میگم تا به خودم و استادم بگم که من متعهد هستم به این مسیر ،در هر شرایطی حتی اگه دسترسی به اینترنت و گوشی نداشته باشم حتی اگه سربازی باشم حتی اگه گرما به 50 درجه برسه ولی من روی خودم کار میکنم :

    در مورد این موضوع بسیار بسیار مهمی که استاد توی این فایل گفتن اینکه اگه چند بار اوضاع خوب پیش رفت و اتفاقات خوب افتاد ولی یکبار اوضاع بد شد مواظب باشید که این نشه ملکه ی ذهنتون ،مواظب باشید که ذهن ،این اتفاق ناجالب را مثل پتک نکوبه توی سرتون و جلوی حرکت کردن جلوی ادامه دادن جلوی تمرین کردن شمارا بگیره ،یه مثال واضحی که الان یادم اومد اینه که قبلا که شاگردی می‌کردم و اوایل کارم بود وقتی میخواستم یه قطعه ای از ماشین باز کنم مثلا 10 بار درست بازو بست می‌کردم ولی یکبار به مشکل می‌خورد یا یه چیزی میشکست ،دیگه ذهنم منا رها نمی‌کرد و هر دفعه که میخواستم یه قطعه ای باز کنم منا می‌ترساند که تو نمیتونی ،مواظب باش نشکنه و… و طبق قانون من هی به اون اتفاق بد توجه می‌کردم و هی پشت سرهم اتفاقات بد میفتاد و خرابکاری های من هرروز بیشتر می‌شد ترس های من هرروز بیشتر می‌شد کنجکاوی من هرروز کمتر می‌شد اعتماد بنفس و اشتیاق من هرروز کمتر می‌شد، تا جاییکه تصمیم گرفتم دیگه به خرابکاری ها و به نکات منفی توجه نکنم و خودم را ببخشم و اتفاقی که افتاد هرروز شروع کردم به بهتر شدن به پیشرفت کردن و قبل سربازی به جایی رسیدم که خیلی خیلی توی کارم حرفه ای بودم حتی از کسانیکه سال‌های سال بیشتر از من تجربه داشتن و به مقدار خیلی خیلی زیاد توی شغلم حرفه ای شدم و همه ی کارها را درست انجام می‌دادم و هیچ ترسی هم از کار و کارهای جدید و چالش ها نداشتم و همش را حل می‌کردم و حل میکنم.

    استاد من واقعا عاشقتم ،عاشق صدات ،عاشق اون چهره ی زیبات عاشق اون کلامتم و هرگز رهات نمیکنم.

    به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    زری اخوان گفته:
    مدت عضویت: 802 روز

    درود بر استاد عباس منش ومریم بانوی عزیز و دوستان عزیزم در این سایت خداروهزارن مرتبه شکر میکنم که با شما وسایت شما آشنا شدم ونتایج عالی در زندگیم اتفاق افتاده از دوره دوازده قدم گرفته تا فایل چگونه ذهن مارو فریب می‌دهد

    استاد من چندروز قبل مسافرت دو سه روز رفتم وهمسرم این دور روز مریض بود ومن گفتم دیگه مسافرت نمیرم وامروز این فایل رو گوش دادم وچقدر جالب جواب من ودر این فایل دادین ویکی دیگه رانندگی بود که من چندین ساله گواهینامه دارم فقط چون یک مرتبه در رانندگی اشتباه کردم دیکه رانندگی نکردم وباز هم در این مورد شما در این فایل توضیح دادین ومن متوجه شدم که ذهن من وچطور فریب می‌داده از شما بی نهایت سپاسگذارم

    در مورد دوره دوازده قدم هم دوباره از قدم یک شروع کردم ونتایج مو در این دوره حتما مینویسم

    در پناه خدا شاد باشیدو سلامت استاد خوبیها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    Samira Zare گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    به نام خداوندی که مرا از خاک آفرید

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته

    و سلام بر تمام دوستان عزیز

    در اول کار می‌خواهم نکات استاد عزیزم را بنویسم و سپس در آخر کار مثالی از خودم می‌آورم تا رد پایی برجابگذارم.

    جهان چگونه عمل می کند؟

    جهان مانند یک آینه است که به افکار ما پاسخ می‌دهدآنچه را که بهش می‌فرستیم به شکل شرایط افراد و …وارد زندگی مان می‌کند. چه به آن عمل کنیم ،چه نکنیم وارد زندگی مان می‌شودسپس باید حواسمان باشد چه باورهایی در ذهنمان دارد رقم می‌خورد، حواسمان باشد به چه چیزهایی توجه می‌کنیم و… آن وقت می‌توانیم با توجه کردن به چیزهای مناسب که با توجه کردن به ما احساس بهتر ی می‌دهد اتفاقات بهتر رقم بزنیم.

    مغز جوری هست که اگر هزار بار اتفاقات خوب بیفتد بهش توجه نمی‌کنه و براش مهم نیست ولی اگر یک اتفاق بد بیفته میگه قراره از این به بعد به همین شکل اتفاق بیفته==»(باورما) باعث میشه که آدم با یک اتفاق نتیجه‌گیری کنه اگر دوباره این کار را انجام دهم اتفاق بد رخ می‌دهد و اگر کار یک بار پیش نره مغز کاری می‌کنه که انگار قراره همیشه این اتفاق بد بیفته و آدم را متوقف می‌کنه.

    پس راه آن چیزی که در همان اول وقتی که اتفاق ناجور می‌افتد این است که:

    اول ذهنتان را خلع سلاح کنید مثلاً در مورد مسافرت بگید من چندین بار به مسافرت رفتم ولی خیلی خوش گذشته یا صد بار امتحان دادم هیچ اتفاقی رخ نداده یک بار این اتفاق افتاد چرا این یک بار باید تبدیل بشه به پیشنهاد اصلی و جلوی من را بگیره و آرامش را از من بگیره و جلوی زندگی من را بگیره…

    پس من سریع به خودم میگم من صد بار این کار را کردم هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ چیزی پیش نیومده پس نباید اجازه داد که این ترس تو وجودمان برود چون هرچه ترس بره تو وجودمان بهش بیشتر توجه می‌کنیم و داریم خلع اتفاق ناخواسته توجه می‌کنم و جهان می‌بینه به چه چیزی توجه می‌کنم همان را برایم پیش می‌آورد.

    باید حواسمان باشد که این شیطان دارد ما را کنترل می‌کند و ترس را در وجود ما می‌آورد و احساس می‌کنیم که همیشه این اتفاق قراره بیفتد و آدم را وادار می‌کند به یک فلج و هیچ کاری د یگر نمی‌کند و پیشرفت نمی‌کند. پس چقدر مهم است که ما افسار ذهنمان را در دست بگیریم و به خودمان بگیم که 10 بار این کار را انجام داده‌ام و اتفاقی نیفتاده و چرا من باید از ترس‌ها دستور بگیرم.

    وقتی که روی خودمان کار می‌کنیم نتیجه هم خوب پیش می‌رود پس اگر تغییر کردی و احساس خوب و عالی داری و ایمانت قوی شده قرار نیست باز اتفاقات تکرار بشه قراره نتیجه بهتر و بهتر شود،درهما ن مسیر نتیجه بهتر می‌شه چون تو با افکارت که تغییر دادی جهان به باورهای تو پاسخ می‌دهد به افکار تو پاسخ می‌دهد پس نترس و اون کار را انجام بده.

    بعضی مواقع هم اولین بارمان هست که داریم کاری را پیش می‌بریم پس باید تجربه کسب کنیم و ایرادها را در خودمان تغییر ایجاد کنیم که چه باور و چه شرک‌هایی و چه چشم هم چشم‌هایی و… داشته‌ایم،و به خوبی بررسی کنیم و مشکل را برطرف کنیم.

    در قانون باید قدم قدم پیش رفت تا رشد و بهبود خوبی داشت.

    به قول قرآن شیطان وعده فقر و فحشا میده

    خداوند وعده فزونی می‌دهد که همیشه اوضاع بهتر می‌شود پس ما باید خودمان را بهبود دهیم تا اوضاع بهتر شود.

    یک مثال از خودم:

    من در طول عمرم به مسافرت‌های خیلی خیلی کم رفته‌ام شاید همه‌اش را بشمارم روی هم 10 تا مسافرت نرفته‌ام.

    و هر بار که به مسافرت رفته‌ام یا مشکل جا و مکان داشته‌ایم ،یا مشکل رابطه با اطرافیان داشته‌ایم ،یا از لحاظ مالی در مسافرت شرایط خوبی نداشته ایم.

    و این باعث شده که مسافرت را به دهن خودمان تلخ کنیم.

    آن زمان‌ها من با این سایت پرازآگاهی آشنایی نداشتم،و همیشه به خودم می‌گفتم من دیگر به مسافرت نمی‌روم و هر سری که ما به مسافرت می‌رویم من به جز کار کردن و خود را درگیر بچه کردن و غذا درست کردن هستم و بعد هم که به خانه می‌آییم با یک عالمه وسایل و شستشو،من هیچ لذتی نمی‌برم پس نتیجه این است که فکر مسافرت را از ذهنمان پاک کنیم.

    قبل از سال 1403 من آمدم روی باورهام کار کردم و کانون توجهم را به نکات مثبت سوق دادم.

    و آنچه را که تا اکنون از این سایت آگاهی گرفته بودم بر روی خودم اجرا کردم.

    با خودم گفتم که الان که بچه‌هایم بزرگتر شده‌اند و خودشان حواسشان به خودشان هست و همچنین خدا را دارند،بعد از اون هم از ظروف یکبار مصرف استفاده می‌کنم ودررابط بادیگران هم آنچنان ذهنم را در این مدت تربیت کرده‌ام که وارد هیچ مسئله یا غیبتی نشوم و از افکار منفی به دور باشم و ذهنم را کنترل کنم،..

    تا به روز موعود رسید و ما بعد از چند روز اول فروردین به بندر رفتیم و در راه خودم را با آگاهی‌های این سایت و صحبت از آن به همسرم ،مسیر را خیلی راحت و ساده طی کردیم و در آنجا خیلی به من خوش گذشت و به لطف خداوند بزرگ هیچ کار سنگینی را من انجام ندادم و همچنین با عزت و احترام با من برخورد می‌شد که همه این‌ها برگرفته از دوره احساس لیاقت بود که استاد عزیزم آن را به ما آموزش داد و من خودم را با آنها بمباران کردم.

    بسیار سپاسگزارم از استاد با ارزشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش چهارم

    درس من

    وقتی که دوستمون میگه که خداوند برای من بهترین پلن عروسی رو گرفت ، من این جمله تو ذهنم جرقه خورد که ، این خدا که همون خدای قبل از عروسی بود که ؟ پس چی شد؟ این خدا همون خدایی بود که دوستمون سالها عروسی نگرفته بود و میترسید و فک میکرد که اتفاقات بدی می افته.

    این که همون خدا بود ، پی چی شد ؟ خدا که تغییر نمیکنه پس چی تغییر کرد؟

    این جا میفهمم که خدا به اندازه سر سوزنی کاری انجام نمیده تا وقتی که تو اجازه بدی بهش، تا وقتی که تو تغییر کنی، آخه من تو ذهنم اینه که من چون بچه خوب و پاکدامنی هستم ،چون خیلی حرف گوش کن هستم پس خدا باید من رو ثروتمند کنه و پول رو وارد زندگیم کنه و بارها از خدا گلگی کردم که چرا تو برای من کاری نمیکنی،چرا ؟ پس فرق من با اون آدمی که خوب نیست از نظر من چیه؟

    چرا به اون دادی به من نمیدی؟ پس تو بدرد نمیخوری ای خدا؟ چون به من پول و ثروت ندادی

    دیگه سمتت نمیام خدا، تا درس عبرتی بشه برات که فرق نزاری و به من هم توجه کنی و پول و ثروت رو به من هم بدی

    تو ذهنم انگار دارم خدا رو ادب میکنم، انگار دارم گرو کشی میکنم که مثلا اگر تو فلان کارو برام بکنی من هم بهمان کارو میکنم

    انگار یه جورایی با توجه نکردن به خداوند میخوام لجش رو در بیارم و حرصش رو در بیارم تا یه توجه ی هم به من بکنه و به من پول و ثروت بده

    این دیدگاه من در باره خداونده

    با اینکه من با گوش دادن به آگاهی ها فهمیدم که این دیدگاه اشتباهه ، فهمیدم که باید سیستمی به خداوند نگاه کنم ولی فهمیدن من انگار فقط یه شنیده است که چندین بار تکرار شده برام و فقط حالت آشنا داره

    ولی اون باورهای من انگار ریشه داره و انگار که وجودم میخواد که اونطوری فک کنه

    ولی خب میدونم که اگر همینطور خودم رو کنکاش کنم و بررسی کنم و بنویسم و فایل گوش بدم و سعی کنم که طبق آگاهی ها به صورت آگاهانه عمل کنم منم میتونم خداوند رو اونطوری که هست و عمل میکنه یعنی به صورت سیستمی قبول کنم و بپذیرم و عمل کنم تا طبق قانون بدون تغییر خداوند حتی بدون اینکه من متوجه بشم پول و ثروت و روانه زندگیم بشه

    چقد حالم خوب میشه وقتی که هر چی تو سرمه مینویسم

    به خودم متعهد میشم که از این به بعد اگر نتیجه یه بار خوب نشد و نجوا اومد به خودم بگم که قبلا چطور بوده

    و به لطف خدا همین دیروز ذهنم برای یه کلمه اشتباه در زبان انگلیسی گفت که تو بدرد نمیخوری و اولش احساسم بد شد و انگار گفتم آره ولی سریع به لطف خدا یاد این فایل افتادم و خندم گرفت که هنوز نیم ساعت از گوش دادن به فایل نگذشته و من فک میکردم که اینطوری نیستم یا اینکه دیگه خوب شدم ولی دیدم که نه خیلی راحت بدون هیچ مشکلی نجوا و باور محدود کننده اومد و زهرش رو ریخت و میخواست که بره گفتم نه ، کجا ، سریع به خودم گفتم که پسر خوب تو از منفی در زبان انگلیسی رسیدی به سطح پیشرفته 1 ،بعد بخاطر یه کلمه که اونم معلوم نیست تو اشتباه فهمیدی یا استاد اشتباه گفت داری کل زبان رو میبری زیر سوال، داری کل ارزشمندیت رو میبری زیر سوال ، داری همه زندگی رو میبری زیر سوال

    و سریع به خودم یادآور شدم که من از کجا به کجا رسیدم و این اشتباه هم پیش اومده من میلیون ها بار درست انجام دادم و گفتم حال این رو اشتباه فهمیدم اتفاقی نمی افته که و دیدم که چقد آروم شدم و نسبت به گذشته که در برخی مواقع کار رو از ریشه ول میکردم ولی این دفعه که همون حس گذشته اومد با تغییر نوع نگاه تغییرش دادم و امروز که دارم این رو مینویسم چقد خوشحالم

    وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم نتایج هم بهتر میشه

    درک من از این موضوع در گذشته این طور بود که اینطور به خودم میگفتم وقتی که از استاد میشنیدم که وقتی داریم رو خودمون کار میکنمی اوضاع بهتر میشه و من به خودم میگفتم که من ، من رو میگی، من کجا دارم رو خودم کار میکنم

    و فک میکردم که رو خودم کار کردن یعنی اینکه یه چیزی توی مغز من تغییر کنه ،مثل حالت جراحی و پزشکی

    ولی الان فهمیدم که همین که کامنت مینویسم ، همین که در طول روز سعی میکنم با باورهای مناسب جلوی نجوارو بگیرم ،همین که سعی میکنم با باورهای خوب جلوی عصبانیتم رو بگیرم این یعنی کار کردن روی خود

    همین که فایل گوش میدم ،همین که تمام سعیم اینه که تغییر کنم ،همین که تمام سعیم اینه که به آگاهی ها عمل کنم ،همین که سعیم اینه که تمرکزم روی خودم باشه نه دیگران همه اینها تغییره

    نکته جالبی که امروز تو خودم دیدم این بود که

    وقتی که با دوستم داشتم درباره ماشین جدید ایرانخودرو به نام ری را صحبت میکردیم ، من یه لحظه که حالم خوب بود واحساس خوبی داشتم انگار یه تصویری تو خودم دیدم که این زندگی و این چیزهایی که دارم سطحش از درون من کمتره ، یعنی دیدم که لیاقت من بالاتر از این چیزی هست که الان در زندگی من هست، احساسم رو که توجه کردم دیدم که خوبه و مقایسه ای نکردم و حسادتی هم نیست و این ها همش بخاطر کارکردن روی دوره احساس لیاقت هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش پنجم

    این جمله من هست

    من به درد بیزینس نمیخورم

    سوال چرا من فک میکنم که بدرد بیزینس نمیخورم؟

    چون که اولین فکری که میکنم اینه که من باید کامل باشم

    و مورد بعدی اینه که من نمیدونم که باید چکار کنم؟ چون که میگم که من که استعدادم رو نشناختم ،من که توانایی خاصی ندارم ، من که حرفه ای نیستم ،

    ولی هیچ وقت فک نکردم که مشکل کجاست، چرا فک نکردم ؟ چون که خودم رو لایق فک کردن نمیدونم

    چون فک میکنم که من در حدو اندازه ای نیتسم که به این موضوع فک کنم

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار برای از ما بهترونه نه من

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار یعنی انجام کاری که از اون متنفری و یا کاری که پول توشه

    چون فک میکنم که الان زوده

    چون فک میکنم که من هنوز لایق نشدم

    چون فک میکنم که من هنوز کامل نشدم

    چون که فک میکنم که باید یه چیز جدید یاد بگیرم

    به هیچ عنوان به داشتن پول یا سرمایه خاص یا یه جای خاص فک نمیکنم ، فقط به این فک میکنم که من کامل نیستم ،و یا من لایق نیستم، یا فک میکنم که من مردم و بازار رو نمیشناسم ،یا به اینکه کار من و حرفهای من و هنر من و چیزی که من بلدم هیچ ارزشی نداره

    باید برم کاری رو یاد بگیرم که ارزش داشته باشه

    بشدت فراری هستم از این جمله : بشین فک کن

    خیلی سختمه ،خیلی اذیت میشم این جمله رو میشنوم، دوست دارم جمله ای رو بشنوم که بگه نمیخواد فک کنی، خودش درست میشه

    ترس از رفتن به دندانپزشکی

    وقتی که در چند سال پیش من یه دندان پزشکی رفتم و بخاطر باورهای اون موقعم خیلی از لحاظ مالی سخت بود و کلی اذیت شدم ، بسیار سختم بود از رفتن به دندانپزشکی، و حتی بردن پسرم و همسرم به دندانپزشکی ،بسیار ترس داشتم و اذیت بودم

    چون میگفتم الان دکتر با من بد رفتاری میکنه

    من رو میندازه بیرون

    میگه تو اضافی هستی برو بیرون

    چرا انقد دیر آوردی ، تو بی فکری، تو بی مسولیتی، یا هزینه اش خیلی خیلی زیاد میشه

    بخاطر این من حتی فرزندم رو دندون پزشکی نبردم

    ولی این دفعه یعنی بعد از دوره احساس لیاقت که بردمش دندونپزشکی ،دقیقا خلاف تمام تصورات من بود ، دیدم که بسیار خلوت، بسیار آرام، بسیار خوشبرخورد بود همه چیز

    و انگار که وارد دنیای جدیدی شدم ،و وقتی که قیمت رو پرسیدم دیدم که چقد اتفاقا برای من مناسبه ،و همون موقع دو تا دندون پسرم رو درست کردیم و یکیش رو که گفت باید بکشی چون دیر شده ،و خب خداروشکر شیری بود و جاش در می اومد

    ولی گفت که اگر زود تر می اوردی میتونست چهار سال دیگه استفاده کنه از همین شیری

    ولی چرا من نبردم ؟ بخاطر همون ترسها و برداشت ها و شنیده هایی که از گذشته در من بود

    ولی انقد که خوشم اومد، تصمیم گرفتم هر سال دو بار برای چک آپ برم و تصمیم دارم که این ماه برم و دندونهای خودم رو هم ترمیم کنم

    و چقد خوشحالم و چقد احساس میکنم که من لایق سلامتی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2250 روز

    به نام یارم تنها مونس روزها و شب های تارم.

    کسی که مرا از مرگ نجات داد و تمام ترس های من رو زدود و دوباره با من دوست شد و با من مونس و همدم شد که بعد از گذشت دو سه ماه تغییر مدار و ترس از تهدید های و ترک کردنها و بیتوجهی های دیگرانو چک و لقدهای فراوان بخاطر شخصیت حمایتگرم و روی دیگران حساب کردن، دوباره اغوشش را برایم باز کرد و با من هم سخن شد و مرا با اغوش باز پذیرفت.

    خدای من همه چیز را از من بگیر اما خودت را هرگز نگیر .

    بی تو دنیا زندانی بیش نیست و ادم های این دنیا هم زندانیانی که سال ها در زندان مانده اند و منتظرند تا ان ناخالصی های وجودشون رو سر کسی که بهشون وابسته هست خالی کنن.

    خدای مهربونم سپاسگذارتم که دوباره اومدی توی قلبم و با من هم سخن شدی من را نوازش کردی

    به من ارامش دادی و جایی هم که با زبان نرم نمفهیدم خیلی جدی و محکم با من حرف میزدی من را مثل اهرم رنج و لذت بهشت و جهنم میترساندی تا دست از پا خطا نکنم چون من را خوب میشناختی خدای من.

    تو خیلی بهتر من را از خودم میشناختی و میدانی چگونه با من رفتار کنی که حرف شنوی داشته باشم.هر چقدر اروم به من میگفتی این مسیر درست نیست ، این کار رو نکن اما حریف شیطان ذهنم نمیشدم و انقدر اون کارهای اشتباه را برایم زینت میداد و میده که خیلی زود گول میخورم و بیشتر از حربه وابسته کردن من به دیگران برای اینکه به من ارزش بدن استفاده میکنه و میگه اگه میخوای بقیه دوستت بدارن باید فلان کار یا فلان کار رو انجام بدی، نباید به کسی که دوست داره خیانت کنی و به حرفش نکنی نه هر کاری میگه انجام بده هر بی احترامی بهت میشه هیچی نگو چون اون دوستت داره و نباید کسی که دوستت داره اذیت بشه، برو از دلش دربیار، چرا دلش رو شکستی،

    انگار من ادم نیستم و بقیه ادم اند انگار من شخصیت و ارزش ندارم بقیه از من ارزشمندترند که باید همه رو بلند کنم خودم رو کوچیک که دیگه با چک و لقدهای پی در پی به من فهماندی مسیرم اشتباه هست. خدای مهربون هر وقت میخوام از مسیرت منحرف بشم خودت که اخلاقم دستتته یه جوری بزن که بفهمم و به خودم بیام و مسیرم رو درست کنم. مممنونم که من رو سریع میبخشی و انگار نه انگار که کاری کردم و من رو پاک میکنی و گناهانم را میپوشانی.

    خدای مهربونم قربونت برم که اینقدر قربون صدقم میری و روی من غیرت داری،

    فدات بشم که میگی فهیم جان به کسی وابسته نشو عزیزم اون منم که از طریق اون ادم ها بهت عشق می ورزم اون منم عزیزم اون عشق اون ادمه نیست، کردیت و اعتبار اون عشق رو به بده تا همیشه عشق بارانت کنم.

    عشق من همیشه هست عشق من دائمی هست شاید الان از طرف یکی ، فردا از یکی دیگه چرا سریع درگیر جبران کردن میشی؟چرا سریع وابسته ادمها میشی عزیزدلم اون رفته من که نرفتم من که هستم همیشه بودم و هستم تو نبودی عزیزدلم.

    میگی خدایا من دوستت دارم اما تا یکی رو میبینی بهت زیادی محبت میکنه دیگه من رو ول میکنی میچسبی به اون انگار نه انگار که من بودم که برات از طریق اون ادم عشق شدم و دارم بهت عشق می ورزم و میری چک و لقد که خوردی اون موقع میای پیش همون یار همیشگی .

    خب همون اول عزتمندانه باهام باش من که همیشه با توهستم چرا به من اعتماد نمیکنی بقیه رو دوست داشته باش اما بدون اون منم که دوستت دارم از طریق اون و دوست داشتن من که همیشگیه عزیز دلم تا جایی که میتونی کار درست انجام بده به زندگی بقیه کاری نداشته باش بزار هر کسی مشغول خودش باشه چرا سیستم خانوادگی بقیه را به بهانه این که یکی بهش ظلم شده و جانبداری از کسی دیگه بهم میریزی، بست نیست چک و لقد خوردی.

    ولشون کن هر کسی در جای درستش هست همه چی در این دنیا عادلانه هست و هر کسی جاش همون جایی هست که باید میبوده پس الکی خودت و وقت ارزشمندت رو صرف درست کردن بقیه نکن که به حساب اینکه میخوام مفید باشم میخوام کار مفید انجام بدم میخوام به بنده هات کمک کنم خودت رو فراموش میکنی و میچسبی به زندگی بقیه و اون ها رو هم از مسیرشون دور میکنی تو همین جوری هم مفیدی به قول سعیده جان که میگفت حتما باید یه کار فیزیکی انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم منم حتما باید کاری برای دیگران انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم و گرنه احساس میکنم هیچ ارزشی ندارم و همش روحیه نجات بخشی دیگران رو من رو اذیت میکنه. و خداجونم میگه نه عزیزم من خودم هواشون رو دارم نیاز نیس تو خودت رو اذیت کنی عشقم زنوگی ارامت رو داشته باش و بامن عشق بازی کن من جواب همه چیز را میدانم و هو شفا و رحمت للمومنین هستم همه چیز من هستم هرچیزی که بخوای من دارم سلامتی ، ثروت، معنویت، فرزند صالح، عش و محبت . و انگار راحتی بهم نیومده انگار از لذت بردن و کاری نکردن عذاب وجدان میگیرم از بس که تو خونوادمون مفید بودن را مساوی با کار فیزیکی فراوان کردن میدونن و من هنوز دنبال درست کردن اون ریشه های پوسیده هستم در صورتی که خدا راحتی من رو میخواد ارامش من رو میخواد دوست داره یه زندگی اروم و و لذت بخش و بی تنش رو داشته باشم اما خودم خودم رو لایق نمیدونم و میگم نه نامردیه همسرم بره صبح تا شب کار کنه اون موقع من راحت بگیرم بخورم و بخوابم بابا اون رو خدا فرستاده اون از اینکه تو خونه هستی و اون کار میکنه لذت میبره چرا اینقدر خودت رو زجر میدی نمیخواد جبران کنی سپاسگذار خداوند باش که داره از طریق همسرت این همه بهت عشق میده.

    من همیشه کنار هستم فهیمه جانم پس نگران هیچ چیز و هیچ کس نباش و از هیچ کس ترس و واهمه ای به دل را نده قدرت در دستان من هست و هر وقت من رو بخوانی و کمک بطلبی هدایتت میکنم و به کمکت میشتابم به شرطی که همیشه به یادم باشی و قدرت من را فراموش نکنی و قدرت را به دست غیر من ندی از هیچ چیز نترس من همیشه کنارت هستم و حمایت و هداییتت میکنم و به تو ارامش میدهم الا بذکر الله تطمئن القلوب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 674 روز

      باسلام خدمت شما دوست عزیز فهیمه جون

      عزیزم کامنتت چ زیبا بود

      ای کاش این حرفهارو من داعم ب خودم بزنم

      کلا توی این موضوع من خیلی مشکل دارم

      پارسال شخصیتم رو چند درجه بهتر کردم

      اما امسال دیدم نیاز ب تغییر اساسی دارم

      واگر تغییر نکنم خیلی جهان بهم چک ولگد میزنه وسهم من از زندگی فقط همین چیزهاست ک احساسم قابل کنترل نباشه وجلوی رشدم رو میگیره

      دلم میخاست یکی بود تمام این حرفها رو هرروز برایم پیامک می‌کرد تا فراموش نکنم قانون رو

      وب تعهدم پایبند باشم

      مرسی عزیزم ک نوشتی دست مریزاد

      خداروشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
        مدت عضویت: 2250 روز

        عاشقتم دوست عزیزم فاطمه جانم ایشالاه که در تمام مراحل زندگیت موفق باشی مرسی که انرژی مثبت دادی عزیزم منم این مسئله رو خیلی سریع یادم میره اما به خودم قول دادم و امیدوارم که تا اخر عمرم به این عهد وفادار بمانم که قبل از اینکه صبح ها سپاسگذاری هامو بنویسم میام اون چیزی که پاشنه اشیلم هست رو درستش مینویسم تا یادم باشه هر انچه دارم از خداوند هست هر مهر و محبت و عشقی و کمکی و رزق و روزی که دریافت میکنم مسبب ان خداوند هست و من لازم نیس برای کسی جبران کنم چون خداوند که داره به من از بینهایت طریق عشق میده شاید الان از این دستش و فردا از دست دیگش و من نباید وابسته ادم ها باشم.

        امیداورم این ایدم برای شما هم کارگشا باشه عزیزم موفق و شاد ومحد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشی عزیزم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 884 روز

    به نام الله یکتا

    چند سال پیش که نوجوان بودم با دوچرخه رفتم توی کوچه پس کوچه های یک باغ که برای خونه سبزی بخرم و قبلش هم یک بارونی اومده بود و زمین لیز بود و موقع برگشتن یه سگی افتاد دنبالم و من از ترس بیشتر رکاب میزدم و اون هی نزدیکتر و نزدیکتر میشد اومد پام رو بگیره که صاحبش سوت زد و اون برگشت و این ترس با من بود(و ناگفته نماند نصف سبزی ها ریخت و من برنگشتم برشون دارم از ترس) تا 2 سال پیش که خودم آگاهانه به سمت سگها میرفتم تا ترسم بریزه و بارها شده مثلا ساعت 1 شب داشتم پیاده روی میکردم و چند تا سگ بهم حمله کردند و من در یک لحظه بهشون واکنش نشون دادم و به طرفشون رفتم و سنگ پرتاب کردم و اونا فرار کردند

    به لطف الله و دوره عزت نفس استاد شده که شب مثلا ساعت 11 شب در تاریکی تنهایی میرم توی دشت و کوه راه میرم و البته که کمی هم میترسم اما تلاش میکنم پا بذارم روی ترسم و ادامه بدم و اینو گفتم چون من از تاریکی میترسیدم اما آگاهانه انجامش دادم و شد

    به نظرم این موضوع هر روز برای ما در مورد هر اتفاقی پیش میاد،مثلا مشتری میاد مغازه و خیلی براش توضیح میدیم و پرزنت میکنیم اما در نهایت نمیخره و میره و همون لحظه ذهنم شروع میکنه به نجوا کردن که دیگه برای مشتری های دیگه وقت نذار و همشون همینن

    یا ارتباط با آدمها که مثلا صبح ها یا شب ها میروم پیاده روی و وقتی به آدمها میگم خدا قوت یا خسته نباشی خیلی سرد رفتار می‌کنند و ذهن میگه دیگه به آدمها سلام نکن یا چیزی نگو

    یا یک کاری برای کسی یا خانواده ات میکنی و اون تشکر نمیکنه و ذهن میگه دیدی چقدر پر رو هست دیگه براش کاری نکن اون قدردان نیست

    من چندین بار در زندگیم ورشکست شدم و همیشه قبل از شروع کار جدید اون نجواها میومدن و حتی همین الانم هست که هی میخواد اون شکست‌های قبلی رو به روم بیاره و مانع رشدم بشه که الان با دیدن این فایل متوجه شدم و با توکل به الله راهش رو میبندم با این باور که اگر اون اشتباهات نبودن من الان اینجا نبودم و اون اشتباهات و ورشکستگی ها منو صبورتر و قوی‌تر کرده و منو با این سایت الهی آشنا کرده است

    چندین بار شده که می‌خواستیم به مسافرت بریم و جور نشده و کلا بی خیالش شدیم و میگیم خدا برای ما نمیخواد که بریم

    بعضی وقتها بازار کساد میشه و قشنگ نجواها هستند که کاملا مسلط هستند بر ذهن و قلبمون و واقعا کنترلش سخته مخصوصا اگر بدهکار هم باشی یا چک داشته باشی

    یه بار میری کوه بچه ات میخوره زمین و دستش زخم میشه دیگه میترسی ببریش کوه

    میشنوی فلانی توی بیابون راه میرفته مار نیشش زده و تو میترسی بری کوه و بیابون بخاطر اینکه شنیدی یک نفر مار نیشش زده و ممکن هست برای تو هم اتفاق بیافته

    من دو سه روز پیش یه عقرب بزرگ جلوی در حیاط دیدم و کشتمش و از اون روز تا الان هر دفعه که از جلوی در رد میشم بارها چک میکنم که دیگه یه موقع عقربی نباشه و این در صورتی هست که من چند سال هست اونجا عقرب ندیدم و همین یکبار کافی بود تا ذهنم رو درگیر خودش کنه

    اینا مثالهایی بود که به ذهنم رسید گفتم بنویسم یادآوری بشه برای خودم تا شجاع تر عمل کنم و باور کنم بدون اذن الله برگی از درخت نمیافته و با ایمان برم در دل ترسهام،انشالله

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 604 روز

    سلام خداوند هزارن بار شکرت یاد گرفتم رسم ادب همیشه سپاسگزار خداوندباشم که مر هدایت کرد شاید به خاطر یک نخواسته مدت ها بود که ذهنم به خاطر بی ایمانی وباورهای محدود کننده می خواست مرا به مسیر،قبلی بر گردنه ودوباره همون شرایط،رو برایم رقم بزنه ولی برایرکسی که خبر.از درون خودش داره وبرای کسی که اوج انرژی خداوند ونور خداوند رو توذهن خودش تصور کرده بود این امکان رو به من نمی داد که برگردم به شرایط قبلی شرایطی،که مرا بی ایمان تر وتحقیر تر می کرد یعنی احساحس میکردم دارم یک جور احانت میکنم به روح خداوند برای کسی که اوج زیبای خداوند روبه خودش ودر وجود خودش دیده بود نمی شود برگرده به شیوه قبلی با خودم عهد بستم هر زور شده ایمان نشون بدم تا خودم رو در پرتو اون نور واون انرژی قرار بگیرم وقتی اینوطور فکر کردم وخداوند رو تنها قدرت مطلق جهان در ذهنم تصور کردم ذهنم کم آورد وقتی تصمیم گرفتم که اوج عشق خداوند رو به خودم ببینم ذهن خود خود کم آورد تسلیم من شد وقتی تصمیم گرفتم الگوی ذهنی برای خودم انتخاب کردم وگفتم من باید تکاملم مثل این فرد عمل کنم اولش ذهنم باورش نکرد ولی وقتی داستان هدایتم رو نشون دادم کم آورد وباور ش کرد اولش ذهنم دنبال ایراد گرفتن از اوبود ولی وقتی سماجت کردم ومی دونستم این تنها را توحیدی شدن من وتنها راهی که خداوند برای من انتخاب کرده چون هیچ کس مرا معرفی نکرد نیرو وقدرت مرا هدایت کرد با سایت کرد ذهنم کم آورد ومجبور شد دنبال نکات مثبت باشم وخودم رو تو مدار اون قرار بدم وقتی نگاه به خودم می کروم گوش به حرف های استاد می کردم اولش نمی دونستم که دارم به استاد حسادت میکنم به این خاطر من تو مدار حرف هاش قرار نمی گیرم اومد اومدمدبه خاطر خودم شروع کردم به تحسین کردن واز خداوند خواستم در مدارجذب این آگاهی قرار بده مثل زمان هدایت وقتی تو این مدت ذهنم به من می‌گفت دیگه دیره یک نیروی از درون به من می‌گفت برای من هیچ وقت دیر نیست ومن با امید به نیرو وانرژی که مرا هدایت کرده دوباره من دراون مدار قرار میگرم این دفعه قوی تر با ایمان تر هر وقت ذهنم می خواست با فکرهای شک آلود برای من فقر بوجود بیاره با نشون دادن نکات مثبتی ازدرون خودم وتوانمندی های خداوند بهم داد بود خدایا شکرت تا همین جا من این باورها من تونستم این اعتماد بنفس،وایمان رو نشون بدم مثل من خودم یک ترسی تد وجود بود چندین بار رفتم توی تاریکی واین چن بار دیدم ذهن هر دفه یک ترس،رو دوباره برا من ایجاد کنه تا اینکه تصمیم گرفتم تایک شب تصمیم گرفتم یک شب رو دکوه بمونم رفتم اون شب انگار خداوند بهم گفت چند کلیب بگیر ازخودت توی اون شب،که داری با خداوند راز رو نیاز می کنی وز شادی که اون شب داشتی واون،سپاس،گزاری،که داشتی،واین کار کردم همون کلیب ها باعث شدن ذهنم کم بیار وافسار شو بده دست من وقتی برای کاری جدی باشی حتما سوار بر اون میشوی،به هر قیمتی باشه دیگه برام عادی شده الان فکر میکنم اگر من حرکت برم اونجا می خوام برم قبل من اون نور خداوند ونودرون خودم اونجا هست ونور فقط نور رو وزیبای رو جذب میکنه خدایا شکرت با شناخت خودم توانای هایم ونجات مثبت درونم وشخصت حقیقی خودم شخصتی خدا در وجودم گذاشته دست رسی پیدا کردم وقتی برای چیزی که طمعمش،چشیدی هرگز دست بر نمی داری تا اون انرژی،خداوند طوری در ذهنت وبصورت شکل میگره که احساس،میکنی هرکاری می توانی انجام بده خدایا شکرت با تصورات راحت کنترل ذهنم رک در ست می گیرم وسوار بر ذهنم میشم خدایا شکر چون با خدای وزیری به دنیایردرونت وخودت رو کننکاش،میکنی واصل وجود خودت پیدا میکنی دیگه فقط دوست داری توی درون خود ت باشی چون هیچ چیز به اندازه دنیای درون بحت حال نمیده به انرژی نمیده چون وصل میشوی،به. منابع،خودت یعنی خداوند واون انرژی تمام وجودت رو می گیره خدایا خودت سعادت دنیا وآخرت رو نصیب دلمون بگردان وقتی هموچون در خواست کردی مسیر زندگیت مشخص وتمام توانت می گزاری تا با عشق این مسی رو با انرژی بری وقتی اینطور فکر میکنی وتسلیم خداوند میشوی واعتماد پررنگ تر می شود ودرنتیجه ذهنت کم میاره ودست به کارها می ذهنی که دوست داری بت اینکه شاید ذهن مقاومت کنه میدونی قدرت اصلی در دست توانمندی روحت هست وذهنت شبیه،روحت میشه،خدایا شکرت بابت اینکه مرا هدایت میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      امین زندی گفته:
      مدت عضویت: 1067 روز

      به نام تنها قدرت جهان هستی رب

      سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مچ ذهن چموشو گرفتی چون خودم هم این مشکل برام پیش اومده بود و خدا کمکم کرد که از اون حال از اون ناامیدی بیام بیرون به لطف خودش و خوشحالم برات که بزرگتر شدی ظرف وجودی تو افزایش پیدا کرده الهی شکر واقعا

      ذهن رو با منطق ساکت کردی واقعا بهت حق میدم و برات قلبن خوشحالم

      با خودن کامنتت کلی انرژی گرفتم و خوشحالم برآن که هم مسیر من هستی در این مسیر پر از لذت شادی عشق و آرامش و ثروت

      خیلی ایده خوبی بود فیلم گرفتن خدا هر کس رو به طریق هدایت میکنه من متفاوت بودم اما به قول استاد مسیر رسیدن متفاوت اما هدف ی چیزه اونم در راه الله بودن و ِلذت بردن

      در پناه سکان بان عالم شاد باشی و ثروتمند و زندگیت پر برکت و سلامت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1025 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عزیزم

    قانون جهان هستی به دنیا هرچیزی بدی همونو دریافت میکنی

    قانون هوشمند وبرای همه یکسان حالا من میام این فرمول میزارم روی مسائل زندگیم

    کجا ذهنم اومده وفوکوس کرده روی منفی ها

    اصلأ کارذهن همینه ازکاه کوه ساختن وانقدر اینو تکرار میکنه میشه باورمن

    یه ادم هایی توی زندگیم هستند که توی ذهن موندن ومدام یک اشتباه تورو تکرار میکنند وبهت گوشزد میکنن جالبه ذهن من زود فراموش میکنه

    مثال همسرم که من یک بار ناخواسته موقع بیرون اومدن از پارک زدم به دیوار وبعد یک سال وگواهینامه گرفتن وهزار بار درست روندن باز میگه تکرار میکنه ونگرانه

    قبلاً من میگفتم این بهانه ست بهم ماشین نده ولی همین رفتارو توی کوچکترین مسائل داره چون ذهنش توی اون اتفاق نشست کرده

    خب من اینطور نیستم وسعی میکنم دوباره اون کارو انجام بدم تا ذهنیت قبلی پاک بشه

    حالا من به همسرم میگم اون یک بار بود وقرار نیست دوباره تکرار بشه ولی متاسفانه ازپس ذهنش برنمیاد

    من بارها رانندگی کردم وچیزی نشده

    وجالبه ازیک ادم چند بار ضربه خورده باز اعتماد میکنه

    ولی خب من دیگه محتاط تر عمل میکنم وفاصله میگیرم این واکنش تدافعی ذهن ومغزه

    استاد چون نگاه مثبت اندیش داره میتونه اعراض کنه وتوجه نکنه واعتماد به نفس داره که اون اشتباه رو نادیده بگیره وازپس ذهنش بربیاد

    کنترل ذهن در هر شرایط ابزار مهمیه

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم همسرم مدام داره نکات منفی رو گوشزد میکنه من برای کنترل ذهنم اومدم توی باغچه که تمرکز کنم روی صحبت استاد چون به هیچ عنوان نمیتونه صحبت نکنه بارها بهش گفتم ولی واقعا نمیتونه من قبلاً عصبی میشدم امروز دیگه مکان ترک میکنم واعراض میکنم

    توی مغز همه ما یک جایی تمام خاطرات ذخیره میشه وهربار که اتفاق مشابه میفته اونو به یاد میاره تا دوباره تکرار نکنه

    ولی بعدش کار ذهنه که ازاون خاطره ترس وناراحتی رو فوکوس می‌کنه

    نودونه درصد ادمها توی یک قسمت ازذهنشون خاطراتی رو سیو کردن که همون جا متوقف شدن این فرق مهم ادم موفق وادم معمولیه

    کار شیطان القا ترس ونگرانیه

    واین نکته فقط باایمان حل میشه اگر تسلیم خدا باشیم روی خودمون کار کنیم دیگه خودبه خود ترس از بین میره

    ازهر تجربه باید درس گرفت باید باورها رو تغییر داد

    ممنون استاد عزیزم ازطرح این موضوع،یک تجربه میتونه عامل رنج بشه یا تجربه بشه برات برای پیشرفت همگی به خودت بستگی داره اینجا تفاوت ادم موفق وناموفق مشخص میشه ومن معتقدم نباید بگیم من دیگه انجام نمیدم ولی بااحتیاط وتجربه عمل کنیم

    به امید موفقیت روزافزون برای همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      ناصر گفته:
      مدت عضویت: 1390 روز

      سلام به مریم عزیز و دوست هنفرکانسم

      استفاده کردم از کامنت خوبتون.

      چه خوبه که دارین اعراض میکنین

      و این اولین مرحله بهبود شرایطه

      احسنت به شما که به جای جر و بحث و تلاش برای تغییر دیگران، دارین روی خودتون متمرکز میشین و سعی میکنین طبق قانون عمل بکنین و قطعا به مرور نتایجش رو میبینید.

      به نظرم یکی از دلایلی که باعث میشه انسان فکر کنه که باید همیشه اتفاقات خوب باشه یا عملکردهاش همیشه با موفقیت همراه باشه،

      کمالگرایی هست

      از بچگی و توی مدرسه و در جامعه همیشه به ما گفتن که باید بهترین باشی، یا حتما باید اول بشی و فکر میکنن که آدم باید همون بار اول باید به بهترین شکل یک کار رو انجام بده و برای همین با اولین اشتباه یا کوچک ترین اشتباه زود ناامید میشن و فکر میکنن اینکار شدنی نیست یا اونها، آدم اینکار نیستند.

      یه بار مهمون داشتیم صحبت ورزش شد، من گفتم که دخترم به ژیمناستیک علاقه داره و رشد خوبی هم کرده، اون مهمون برگشت بهم گفت که آخه ژیمناستیک که آینده ای تو ایران نداره و نمیشه توی این ورزش قهرمان شد و به جای ژیمناستیک بزار بره فلان ورزش،

      من حرف خاصی نزدم ولی پیش خودم میگفتم که همه نتیجه رو در اول شدن میدونن یعنی فکر میکنن که اگه نشه تو یه رشته قهرمان شد، اون رشته فایده نداره،

      در حالی که باور من اینه که مگه ما ورزش میکنیم که فقط قهرمان بشیم، در حالی که دخترم با این رشته عشق میکنه و لذت میبره ، مهارتهای رفتاری و اجتماعی اش هم رشد کرده و وقتی داره حرکت میزنه داره لذت میبره، خب مگه این چیز کمیه، اصلا ما برای چی به این جهان قدم گذاشتیم، ما فقط برای لذت بردن از زندگی به این دنیا اومدیم و نه برای اول شدن،

      اتفاقا اون فرد فرزندش رو میبره والیبال ، در حالی که اصلا علاقه ای به اون رشته نداره ولی پدرش میگه این ورزش آینده داره و از این حرفها.

      ولی من اینطوری فکر نمیکنم، مهم لذت بردن و تجربه زندگی هستش، طوری که هنگام مرگ با رضایت به جهان بعدی پا بزازیم و حسرت این رو نداشته باشیم که نتونستیم از زندگیمون لذت ببریم.

      در مورد نگرش منفی همسرتون نسبت به شما هم میخام تجربه خودم رو بگم.

      همسر من هم اکثرا به نکات منفی من توجه میکنه و ایراد میگیره، منم وقتی ازم انتقاد میکنه، ذهنم شروع به نجوا میکنه و با خودم میگم که من اینهمه رفتارهای خوب دارم، عملکردم در کل خوبه اخلاقم که خوبه، امکانات زندگی رو در حد توانم براش مهیا میکنم ولی اون فقط به نکات منفی توجه داره و یه لحظه مغزم میخاد که حالم رو بد بکنه،

      ولی همون لحظه یه منطق قوی میزارم جلوش و خاموشش میکنم،

      به ذهنم میگم که همسرم که قانون رو نمیدونه، قانون شکرگذاری رو نمیدونه، قانون توجه به زیباییها رو نمیدونه ، اعراض از نازیباییها رو نمیدونه و اون طور داره رفتار میکنه،

      خب

      ولی من که قانون رو میدونم،

      من که دیگه نباید مثل اون رفتار بکنم،

      اگه من بیام به این رفتارهای همسرم توجه بکنم دارم به نازیباییها توجه میکنم اگه به عملکرد نامناسب همسرم به افکار نامناسب همسرم توجه بکنم

      شرایط بدتری رو تجربه میکنم، چون مهم نیست که من خواسته ام چیه، مهم کانون توجه منه که الان دارم به زیبایی توجه میکنم یا نازیبایی ،

      اگه منم مثل همسرم به نکات منفی توجه بکنم

      خب فرق منی که قانون رو میدونم با ایشون که قانون رو نمیدونن چیه؟

      برای همین هر روز به نکات مثبتش توجه میکنم، ازش تشکر میکنم، تحسینش میکنم تا احساسم خوب باشه و به زیباییهایی بیشتری هدایت بشم.

      به قول استاد هر کسی داره توی جهان خودش زندگی میکنه و نتایج باورهایش رو میگیره حتی اگه همسرمون باشه و در یک خانه کنار هن باشیم، اصلا مهم نیست و هر کسی نتایج باورها و فرکانسهای خودش رو میگیره.

      خیلی ازتون ممنونم و براتون زندگی لذت بخش و توام با آرامش رو از خداوند مهربان خواهانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مریم احدی گفته:
        مدت عضویت: 1025 روز

        سلام ناصر عزیز،دوست عزیزم خوشحالم که کامنتم تونسته کمک کنه ،بله درسته اگر بخوایم مثل دیگران رفتار کنیم نمیتونیم ادعا کنیم داریم رو خودمون کار میکنیم

        تضادها گاهی خیلی کمک میکنند جالبه من از ایرادهای همسرم خیلی ناراحت میشدم بعدا باخودم گفتم ازکمالگرایی که خودمم دارم اگر اونم بااستاد اشنا میشد میدونست چی بگه ولی نمیدونه

        واینکه هربار که ازم ایراد میگیره باعث میشه من قوی تر بشم واینجوری ضعف هامو میتونم رفع کنم واین یعنی منو خیلی مهم وکامل میبینه ودوست نداره عیب داشته باشم

        اینجوری اصلأ واکنش نشون نمیدم وناراحت نمیشم واز تضادها به نفع خودم استفاده میکنم

        نکته بعد کامنتت توضیح کامل راجب مسائلی بود که تو زندگی متاهلی مشترکه وبااشتراک گذاشتن تجربیاتمون میتونیم بهم کمک کنیم

        ممنونم ازت وبرات از خدا بهترینها رو میخام منتظر کامنتهای پیشرفتت ونتایج عالی هستم چون میدونم ما لایق بهترین ها هستیم وخوشحالم دراین مسیر زیبا همسفر خوبی چون شمادارم که حرفامو میخونند وبهم انرژی میدن خداروشکر

        موفق باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: