آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

919 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا زعفرانلویی گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    سلام استاد عزیزم

    واقعا این اگاهی که مثل اقیانوس باشیم و قضاوت ها و حرف های مردم رو ب راحتی در خودمون حل کنیم و رها باشیم و سخت نگیریم، یکی از بزرگ ترین قدم های من برای داشتن ارامش بود

    وقتی فامیل هارو میبینم که سنشون بالا رفته و برای هر حرف کوچیک بقیه خودشون رو ازیت میکنن و به ابو اتیش میزنن تا به بقیه بفهمونن دارن اشتباه در موردشون فکر میکنن و حرف بقیه براشون مهم ترین چیزه و بخاطرش ازدواج میکنن و همسر و فرزندانشون و رو کنترل میکنن و… واقعا پیر شدن و جسمشون و روحشون سلامت نیست و اسیب های جدی ای دیده فقط به من یه موضوع رو یاداوری میکنه : مهم نیست چقدر سنت بره بالا تر، تو باید روی خودت کار کنی تا زندگی خوبی داشته باشی و به ارامش برسی، رها باشی و به بقیه اهمیت ندی و مهم ترین موضوع زندگیت خودت و علائق خودت و راحتی خودت و پیشرفت خودت و تجربه خودت باشه

    من زمانی تونستم این اگاهی هارو در زندگیم پیاده کنم، که عزت نفسم رو افزایش دادم و روش کار کردم و ارزشمندی خودم و دیگران رو درک کردم

    ممنونم بابت این فایل عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    بنام رب تنها قدرت کیهان

    سلاام ب استاد عزیزم

    و دوستان نازنینم

    خداروشکر میکنم ک ظرف وجود منو آماده کرد برای دریافت این آگاهی های ناب

    آرامش در پرتو آگاهی

    مدتی بود تو کامنت دوستان میدیدم اسمش و

    و تو فایل های دانلودی بهم چشمک میزد

    امروز دیگه خیلی مستقیم هدایت شدم از طریق پروفایل یکی از دوستان

    قبلا قسمت اولو گوش داده بودم

    ولی ظرف وجودم اماده دریافت نبود و چیزی ازش متوجه نشدم

    ولی الان انگار با روحم داره صحبت میشه و چقدر زیباست و آدمو ب فکر میبره

    ک من این جسم نیستم

    من این ذهن نیستم

    من خیییلی بزرگتر هستم

    این ک من محدود ب

    جسم

    زمان

    مکان

    قالب

    ونژاد نیستم

    من پاره ای از خدا هستم

    من اگاهی هستم

    من لایتناهی هستم ومقدس

    اگاهی من پاره ای از جهان است

    من پاره ای ازخدا هستم

    وپاره ای از کهکشان

    و پاره ای از هستی هستم

    من باخودم عهد میبندم فقط سه روز ،فقط برای سه روز

    تا هر شخص وهر موجودی را دید م با خودم بگویم:

    او پاره ای از وجود من است

    پاره ای از قلبم

    پاره ای از خداست

    همه ی هستی را پاره ای ازخودم بدانم پاره ای از خدا

    خدای من قادرمطلق

    ازت سپاسگزارم بابت هدایتم ب آگاهی ها

    سپاسگزارم بابت روزی ک امروز برام قراردادی

    دوره ای ک استاد لطف کردن و ب رایگان دراختیار من گذاشتن

    سپاسگزارم خدای من

    سپاسگزارم استاد من

    تو پاره ای از من هستی

    و من پاره ای از تو

    من چقدر خوشبختمممم

    الحمدلله رب العالمین

    روز ب روز دارم رشد میکنم و بزرگتر میشم

    چقد حس خوبی الهی شکرت

    خدامیدونه این حس خوب وفرکانس خوبی ک دارم ب جهان ارسال میکتم

    قراره چ اتفاق های عالی برام خلق کنه

    ب الله یکتا می سپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فرزانه ارزشمند گفته:
      مدت عضویت: 731 روز

      زکیه عزیزم …همین الان که جواب کامنتی که برام نوشتی رو دادم…یهوو دیدم کامنت خودت بالا اومد…

      خب خب

      میدونی چی از ذهنم گذشت وقتی کامنتت رو خوندم…دیدم که زکیه جان راست میگه..خود این آرامش در پرتو آگاهی یه دوره رایگان هست و ما باید دو دستی بهش بچسبیم…

      گفتم بیام به زکیه خوشگلم بگم ، بیا هر روز ساعت 8 صبح یکی از روز این فایل ها رو گوش بدیم و حتما کامنت بزاریم و خودمون رو کنکاش کنیم..

      البته در کنار این آرامش در پرتو آگاهی….بیا روز شمار تحول رو هم استفاده کنیم…

      دوستت دارم …تو پاره ای از منی…

      عاشقتم ..بدرخشی

      مااااچ به روی ماهت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زکیه لرستانی گفته:
        مدت عضویت: 1730 روز

        بنام رب جمیل خدای عشق وزیبایی

        سلام ب روی ماهت فرزانه جانم ،دوست عزیزم

        سپاسگزار خداوندی هستم ک منو با شما دوست عزیزم همفرکانس قرار داد

        چ سعادت بزرگی هست حضور دراین سایت الهی

        مکان مقدس

        خداروشکر ک لطف خدا شامل حالم شد و دعوت شدم

        چشمم بینا و گوشم شنوا

        و قلبم باز شده

        ولی هنوز اول راههم و ایمانم هر روز داره قوی تر میشه ک قانون برای همه یکی است

        همه ما ب یک اندازه ب خدا دسترسی داریم

        و خدا از ما مشتاق تره برای رسبدن ب خواسته هامون

        چرا ک من پاره ای از خدا هستیم

        من و تو یکی هستیم

        هردو پاره هایی از خدا

        عشق خدایم

        فرزانه ی عزیزم

        بسیار بسیار سپاسگزارم از کامنت پراز عشق و انرژی ک برام نوشتی عزیزم

        قلبم و پراز نور کردی

        و کلی لذت بردم وعشق کردم از این همه مهر و محبتی ک در وجود نازنینت هست

        حس کردم ک وصل شدی ب منبع، انرژی، خدا

        رب

        و از طرف خدا بهم پاسخ گفتی درمورد تایمی ک از خدا خواسته بودم بهم بگه ک این آگاهی های ناب و گوش بدم

        ساعت8صبح بهترین زمان هست برای من مرسی عزیزم ک گفتی

        واینکه من امروز27،ومین برگ از روزشمار تحول زندگیمو نوشتم

        واقعا فوق العاده س

        و هر روز داره منو رشد میده و ظرف وجودمو بزرگتر میکنه

        پیشنهاد میدم حتما تو اولین فرصت شروعش کنی

        مرسی ک وقت ارزشمندت و گذاشتی وباعشق برام نوشتی

        برات بهترین بهترین هایی و از الله یکتا میخوام ک حتی در تصورت هم نمیگنجه

        ب خدای بزرگ می سپارمت

        واینکه عاشقتمممم:))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2327 روز

    بنام خدای قشنگ هدایتگرم

    خداروشکرمیکنم برای این هدایت های قشنگش

    توسط یکی از دوستای هم فرکانسی قشنگ این کعبه به این فایلها هدایت شدم

    دانلودشون کردم ک

    درست زمانی ک از یه دوست نزدیک آزرده شده بودم

    هرشب دارم گوش میدم

    یه دفتر گزاشتم براش دیروز نوشتم متنشو

    باز دیشب گوش دادم

    قلبت رو پاک کن

    سلامت میکنم

    همینجور رو تکرار بود

    و من غرق شده بودم

    نمیدونم چ حسی اصلا چجور بنویسمش

    فقط دیدم صورتم خیس از اشکه

    خدا میدونه چنده بار دیگه باید گوش بدم و بقیه رو

    تا اون تاریکی ها از قبلم زدوده شه

    قضاوتش نکنم بزارم اونم مسیر خودشو بره

    من مسول خودمم

    انرژیم موقعی اومد پایین ک من واکنشگر شدم

    خودمو تو الگو تکراری گیر انداختم

    و یه شرک مخفی اومد سراغم

    همون راه باز نجواها شد

    حالاها باید کار کنم رو خودم

    خدای قشنگم پا به پام داره میاد

    دستمو گرفته

    دیروز ایقد قشنگ برا این گنجی ک تو کعبه قراره داده هدایتم کرد چجور ازشون استفاده کنم

    ک تنها امیدم شده

    به خودش چنگ میزنم

    ک اون زودتر دستشو دراز کرده

    عاشقتم خدای من

    عاشق منی

    عاشق بندهای توحیدی ت

    عاشق همه ی شماها بندهای قشنگ خدایمم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    مهلا یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    به نام خدای نیکی ها و زیبایی ها

    سلام به استاد و مریم جون عزیزم

    سلام به دوستای خوبم

    سلام خدای قشنگم. خدایی که میشی پروانه‌های کنار گلها میشی لبخند آدمها میشی هوای بارونی زیبا میشی احساس خوب میشی بهترین موسیقی جهان میشی صدای طبیعت و پرنده ها میشه ابرها و ابی اسمون میشی عشق و جاری میشی در من.

    او پاره‌‌ای از من است پاره‌ای از خدا.. وقتی همه چیز رو همه کس رو از خداوند میبینیم چقدر بدی و زشتی پاک میشه حذف میشه نیست و نابود میشه.

    چون همه ی ما بخشی از اگاهی ها و نیروی خداوند رو در قلبمون داریم پس ما همه از خداییم. نیروی قدرتمند خداوند درون قلب های همه ی ما جاریه درون همه ی زیبایی ها جاریه درون اب رودخونه و صدای برخورد اب با سنگ ها جاریه درون باد خنکی که تو اوج گرما میخوره بهمون جاریه توی لبخندها ی عزیزانمون جاریه توی صدای قشنگشون جاریه توی صدای قشنگ پرنده ها جاریه توی صدای زندگی تو دل طبیعت تو دل شهر جاریه توی امید و انگیزه جاریه توی موسیقی مورد علاقمون جاریه

    خداوند درون هر گل و برگ و درخت اب و دریاچه جاریه

    خداوند نهایت زیبایست! نهایت عشق نهایت لذت!

    خدای من تو چنین خوب چرایی؟ که با اسمت ادم به ارامش میرسه که با اسمت ادم بدی ها و زشتی از قلبش پاک میشه. ادم خالص میشه پاک میشه.

    خدای من درون قلب من همیشه جاریه همیشه هست همیشه ارومم میکنه همیشه بهم میگه تو لایق بهترین احساسات هستی تو لایق اینی با لذت با عشق با ارامش زندگی کنی.

    خدای من، من بخشی از توام چه چیزی زیباتر از این؟ مگه داریم اصلا من بخشی از بی نهایت قدرت و ثروت و عشق و لذت و نیکی باشم؟ من چقدر ارزشمندم من چقدر موجود خوبی هستم. چقدر عشق درون من جاریه.

    خداوندا من دلم پاکه، هیچی درونش نیست جز خودت. دیشب ازت خواستم مثل همیشه کنارم باشی. چون میدونم فقط با وصل شدن به توعه که بدون نکرانی همه چیز حل میشه.

    من نگران نیستم من نمیترسم و سپردمش به خودت لحظه لحظه های زندگیم رو خودتون قشنگشون کن خودت رنگشون کن توش گل بکار عشق بکار بذر مهربونی بپاش بذر ثروت و نیکی بپاش بذر هرچه که خوبه تو بپاش من لیاقتش رو دارم.

    خدای من خیلیی دوستت دارما و چقدر احساسم با این فایل زیبا خوب شد و الان نه از چیزی میترسم و نه نگرانم چون همه چیز و همه کس بخشی ار توعه پس همه چیزه این دنیا از خوبی و زیبایی پر شده از عشق پر شده پس قراره تا میتونیم لذت ببریم.

    قلبمون رو پاک کنیم احساسمون رو خوب کنیم اتفاقات خوب میاد.

    خدامون خودش رو مارو به سمت بهترین ها و اسانی ها هدایت میکنه.

    عاشقتم من خدا خیلییی دوستت دارم. و الان خیلیی خوشحالم انگار توی دنیا همش گل و بلبل چون همه پاره ای از خداوندن و همه چیز بی نهایت زیباست پس من چرا باید نگران باشم؟ چون قراره بین هممون عشق تبادلشه عشق و لذت رد و بدلشه.

    خدایا شکرت برای این همه نعمت و ثروت و عشق و فراوانی در زندگیم.️ و قول میدم تا سه روز همه چیز رو و همه کس رو پاره‌ای از خداوند بدونم و از وجود خوبشون توی این دنیا لذت ببرم و احساس خوب رو منتقل کنم و جهان را زیباتر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1033 روز

    به نام او که هیچوقت دیر نمیکند

    سلام به همگی عزیزانم

    چقدر این فایل زیبا و بی نظیر بود چقدر حس خوبی داشت چقد تکرار این آگاهی ها لذت بخش بود

    روز 33وم سفرم با این فایل زیبا برخورد کردم

    ومیخوام از تجربیاتی بگم که حضورشو و هدایت هاشو و مهربونی و لطفشو‌ و قدرت و عظمت و بزرگیشو بیشتر به یاد بیارم تا بیشتر باور کنم

    من بندرعباس پیش پسرخالم کار میکردم و اومدم مرخصی شهرستان که برگردم بعد زنگ زد چند روز بعدش شهریور سال 95بهم گف که طرح اومده و مغازه دارهارو جریمه میکنن اگه اونی که خدمت نرفته رو کار بدن و میگیرن طرفم میبرم و از این حرفا ،خلاصه اونموقع به قوانین هیچ آشناییتی نداشتم و تازه 18سالم شده بود و نمیدونم اسمشو چی بزارم این حرکتی که زدم ،بزارم از سره عصبانیت از سره لج بازی یا هرچی خلاصه منی که هیچوقت فکر نمی‌کردم که اصلا سن خدمتم میرسه و باید برم خدمت اصن تو فضایی بودم که فراموش کرده بودم پسرا خدمت میرن ،خلاصه شب اون روز تصمیم گرفتم که برم خدمت و تا الان یکی از تصمیمات قاطعی که گرفتم اون بود ،نمیدونم چم شده بود ،صب پاشدم بدون اینکه به کسی بگم حتی خونواده فقط پرسیدم اونی که خدمت می‌ره باید چیکار کنه از یکی از دوستام دقیق یادم نمیاد و گفت برو پلیس +10 خلاصه صب رفتم گفتم می‌خوام برم خدمت طرف خندید گفت خب این مدارک لازمه ونوشت داد بهم ،اونایی که رفتن می‌دونن که حداقل دوسه روز طول می‌کشه جور کردن مدارک و من انقد حالیم نبود چیزی فقط میگفتم برم و تمومش کنم شروع نکرده هههه خلاصه ساعت 8افتادم دنباله مدارک از آخرین مدرک تحصیلی تا عکس و گواهی و معاینه پزشکو آزمایش خون و ،باورتون میشه صددرصد من ساعت یک و نیم با مدارک تکمیل رفتم و گفتم اینارو بفرس بره ،طرف گف انگار خیلی عجله داری گفتم آره گف برا کی بزنم اعزامتو ؟گفتم همین فردا ،باز خندید گفت نه شهریور پره مهرم پره میمونی آبان گفتم باشه و اومدم ،بماند که همه بهم گفتن پذیرش کن تو سپاه و بیفت شهر خودت هر روز بیای خونه و اینا ،الله اکبر با اینکه هیچی حالیم نبود از این قوانین این درونم جوری قرص و محکم بود مکه تا به اون موقع همچین حسی نداشتم ،گفتن پشیمون میشی تو کله شقی و الان داغی حالیت نیس میفتی فلان فلان فلان جا و میگفتم حتی اگه خاش نقطه صفر مرزیم بیفتم میرم و سره این حرفمم اولین مدتی که تو پادگان موندم 8ماه بود که جلوتر میگم

    خلاصه هرکس می‌گفت، میگفتم خدا بالا سرمه برام بسه نیازی به پذیرش و ریش گذاشتن ریش سفید پایگاه و مداح محلی که تو سپاهه ندارم برای اینکه بیفتم جای خوب ،الله اکبر الان تمام اون صحنه ها داره یادم میاد و اشک جمع شده تو چشام و نزدیکتر و نزدیکترم بهش و چقد خوبه این نوشتن و به یاد آوردن ،خلاصه یه ماه مونده به اعزام رفتم جواب و گرفتم و فصل سردیم بود و اون زمان برف زیاد میومد و منطقه مام کوهستانیه تبریز ،وافتادم ارتش زمینی عجب شیر که معروفه تو ارتش پادگان آموزشیش و همه بهم گفتن دیدی گفتیم بهت و می‌خندیدم و میگفتم من کله شق تراز این حرفام و نمی‌دونستم که با حاله خوبم و اعتمادی که کردم بدون اینکه خبرداشته باشم به خدا اجازه دادم منو هدایت کنه ،خلاصه یه هفته مونده به اعزام با حال خوب رفتم موهامو با صفر زدم و یادمه شبی که قرار بود صبش اعزام بشم انقد حالم خوب بود و گفتم و خندیدم که پدرومادرم جدی فک میکردن که نمیدونم دارم کجا میرم و فک میکردن یه چیزیم شده و پدربزرگم خدابیامرز گفت داری خدمت میری برا چی انقد خوشحالی و گفتم جنگ که نمی‌رم خدمته دیگه، ای خدااااا یادش بخیر خلاصه صبش اعزام شدم و رفتیم یه دوره ی سرد و بعضیارو می‌دیدم که تو اتوبوس یواشکی دارن گریه میکنن و من نمیفهمیدمشون و رسیدیم پادگان و روزای سردی بود و تو اون جهنم واقعی از نظر سرمای شدید که وقتی خبردار بودیم پاها از شدت سرما بی حس میشد و خیلیا چشاشون سیاهی میرفت و میفتادن که بارها از این صحنه ها بود و یه جورایی عادی بود و اونایی که میفتادن و میبردن صفای پشتی و جاشونو پرمیکردن با نفرات سرپا ،ولی ما یه اکیپی بودیم که حالمون خوب بود ،با همه خوب بودیم و همه با ما خوب بودن و یه جورایی حرفمون برو‌داشت پیش سرگروهبان و استوارا و اونام دوستمون داشتن و من و دوتا دوستی که عینه من بیخیاله بیخیال بودن و فقط می‌خندیدیم تو اون سرمایی که الان که دارم مینویسم سردم شده

    صب ساعت 4ونیم بیداری بود تا شب ساعت 6که پوتین درمی اومد از پامون اونم اگه نگهبان پاس اول بودی نه ،خلاصه ما سه تا حالمون خوب بود شدت سرما و آزار و اذیت یه جوری بود که خوردیم به اربعین یه هفته بعد آموزشی و به ما 3روز مرخصی دادن و رفتیم البته شیعه هارو نه سنی ها و وقتی برگشتیم نصف سربازان برنگشتن و خلاصه گذروندیم با حال خوب و الله اکبر یه نفر اومد تو آسایشگاه یه روزی که آموزش بود و سه نفر مارو شانسی از نظر ما که اونموقع هیچی حالیم نبود حداقل من انتخابمون کرد و گفت بیاید بیرون و مارو برد یه اتاق وازمون مصاحبه کرد و مام هیچی نمی فهمیدیم و خلاصه برگشتیم و روز آخر که امریه هارو میدادن از 500نفر گردانمون یادمه فقط ما سه تا افتادیم حفاظت اطلاعات تهران یعنی بخور بخواب واقعی و بهشت ارتش ایران هههههه بقیه همه افتادن نقاط مرزی اون دوره از پیرانشهر و مهاباد و خاش گرفته تا کرمان و فلان و فلان چیزی که ما دیدیم و می‌پرسیدیم و خداروشکر وقتی اون پارتیه توا هیچ قدرتی هیچ قدرتی هیچ قدرتی نمیتونه جلوش بایسته

    به خدا می‌دیدم اونایی که میگفتن ما پارتیه سرهنگ و سردار داریم و خیالشون تخت بود از اینکه میفتن تبریز دم در خونشون ،به خدا همونا وقتی داشتیم سوار اتوبوس می‌شدیم زنگ میزدن به بابا ننه و این پارتیاشون و میگفتن مگه به ما قول نداده بودی میفتیم شهرمون پس چی شد ؟؟؟؟الله اکبر من اینا و می‌شنیدم و هیچ حسی نداشتم و نمی‌دونستم که من فرمون و دست چه قدرتی سپردم و اونا داشتن شرک میورزیدن الله اکبر خلاصه من رفتم بعد یه هفته مرخصی تهران با دوتا دوستم مهدی و وحید که هر جاهستن سالم باشن

    اما نمی‌دونستم که من از اونام توحیدی ترم با این که اونا فکر انتقالی بودن .منم خوشحال و شکرگزار از اینکه جام خوبه و جمع کردن سربازارو یه جا تو یه نمازخانه تو سید خندان داخل سازمان و از بین اون فک کنم بالای صدنفری که بودیم بازم منو جدا صدا زدن حتی یادمه انقد تعدادمون بالا بودوداشت اضافه میشد بهمون که پوتینا همینطوری روهم بود و من حتی پوتینارو پیدا نکردم و پوتین یکی دیگه رو پوشیدم که دوسایز بزرگتر بود و داستانهای خودشو داشت ،خلاصه گفتن زارعی تویی گفتم آره گف برو‌دفتر فلان فرمانده رفتم پیدا کردم و معرفی کردم و یه نامه نوشت داد بهم وگف برو‌ لویزان اومدم از دژبانی که صب خواستم گوشی سادمو رد کنم گرفتن ازم نامه رو نشون دادم و گفتم من دارم میرم گوشی و بده خلاصه تحویل گرفتم و دژبان گف شانس آوردی اگه اینجا میفتادی اذیتت میکردم تا آخره خدمتت و خندیدم و با حال خوب خدافظی کردم ازشون و هیججای تهران و بلد نبودم ولی عاشق جاهای ناشناختم رفتم لویزان و فرستادن مینی سیتی یادمه نزدیک اونجا و معاونت فلان و فلان و فلان و بعد سه روز من انتقالیم دستم بود !!!!!عع گرفتید چیشد منو از اونجا بین اون همه سرباز جدا صدا زدن و برو‌اونجا و اینجا و انتقالی ؟؟؟!!!

    واما داستان چی بود ؟؟؟

    داستان این بود که پدرم بهم زنگ زد و گفت جات خوبه گفتم جام عالیه !!!ولی قبلش گویا یکی از هم دهاتیامون که آشنا و اینا داره توارتش و من تا بعد از خدمتم فقط اسمشو شنیده بودم و نمیشناختمش ،از پدرم پرسیده بود و گفته بود سربازه و خودش سفارش منو کرده بود و حتی من بارها به پدرم گفتم جام خوبه و اینا گف دیگه چیکار کنم فلانی سپرده بود قبلش !!!

    نه فلانی نسپرده بود یکتای من بهش گفته بود که منو سفارش کنه

    یکتای من همه‌ی این کارارو انجام داده بود برام

    خدای قدرتمند من منو آورد 45کیلومتر فاصله از شهرمون یعنی نزدیکترین پادگان ارتش به شهر ما ،بله خدای من جوری منو به سلامت کارامو انجام داد رسیدم پادگان که خودمو معرفی کنم و دژبان پرسید اعزامی چندی ؟؟گفتم 8 و باورشون نمیشد میگفتن تو یعنی تو سه روز انتقالی گرفتی؟؟؟؟یارو با پارتی فلان و فلان حداقلش باید سه چهار ماه یا 6ماه بعد بیفته دنبال انتقالی اونوخ تو پارتی کی بوده؟؟؟یادمه هوا جوری سرد بود سرپا یه جا نمی‌توانستیم وایسیم و بهش گفتم پارتیمو ندیدم از نزدیک و نمی‌شناسمش ولی خدا بوده قبله همه چی ؟؟!!!و اونجام تو اون پادگان خاطرات تلخ و شیرین و دوستان فوق‌العاده و فقط خنده و خدمت و سختی و بازم خنده ومن تواناییم تو کنترل نیروی انسانی خوبه و چند مدت بعدش شدم ارشد و بعد از اولین مدتی که پرکردم و وقتی 8ماه خدمت بودم رفتم خونه بعدش دیگه انقد مرخصی رفته بودم که روز آخر که خواستم امضا جمع کنم فرمانده خواست امضا کنه میونمون خوب بود باهاش حتی یه باریادمه منشی یادش رفته بود برگمو بنویسه که آخر هفته برم خونه صبش اومد و دید تو گروهانم کلی سر منشی داد کشید که چرا ارشد گروهانو برگشو باید یادت بره و اینا گفتم اشکال نداره امروز می‌نویسه میرم

    و خلاصه میخواست امضای اخرو بزنه منشی و صدا زد گفت زارعی چقد مرخصی رفته منشی گفت از صب درآوردم همونو 6ماه و یه کمم بیشتر مرخصی رفته !!!جایی که سرباز کم بود و همه یه شب بخواب پس نگهبانی بودن من بالای 180رور مرخصی رفته بودم حتی تمام 40روز استعلاجیم دست نخورده باقی موند کارایی که الکی سربازا به خاطر فرار از مسولیت و خیلی چیزای دیگه خودشونو میزنن به مریضی که برن مرخصی ،ولی من خدارو داشتم نیازی نداشتم به این کارا من با نهایت احترام برگم امضا میشد و بدون بازرسی بدنی میرفتم و میومدم وحتی فرماندمون گفت انقد مرخصی رفتی که من یه فامیل دارم تو گروهان به اون تا آخره خدمتشم مرخصی بدم اندازه مرخصیای تو نمیشه و خندیدم گفتم خدا پارتیه منه و گفت بگو خدا امضا کنه و خلاصه یه کم اذیت و شوخی امضا کرد ،هرجا هستن سلامت باشن ،من احترامشو داشتم و مثه خیلیا نزدم تو گوش فرمانده ههههه

    خیلی از این ها دارم که بشینم و بنویسم و غرق در آرامش و اطمینان و اعتماد بشم به خالقم که قدرتی بالاش نیست که هر وخ مثله الان حسم بگه می‌نویسم .خدایا شکرت من تورو باور داشتم و قدرت و به تو داده بودم و خبر نداشتم حتی و تو منو سلامت از خیلی جاها عبور دادی

    آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

    یاردرخانه و ما گرد جهان میگردیم .

    خدایا تنها تورا میپرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سیما کشاورز گفته:
      مدت عضویت: 1361 روز

      سلام به سربازی که از صفر تا صد خدا پارتیش بوده

      امیدوارم هر کجا هستی خدا حافظ و نگهدار تو باشه

      چقدر خوبه که شما عزیزان میایید و از داستان‌ها و همراهی های خداوند نسبت به خودتون واسمون مینویسید و این کارتون باعث میشه ما ایمان و توکلمون بیشتر بشه

      و بگیم نگاه کن خدا واسه رضا اینجوری خدایی کرد، اینجوری خودش همه جا پارتیش بود

      چون که روی شانه های خدا نشست و فقط لذت برد

      انشاالله که در پناه الله شاد، سالم و ثروتمند باشی

      دوستدار تو :سیما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1845 روز

    به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم که هدایتم کرد به این آگاهی های توحیدی

    مهربان پروردگارم رو سپاسگزارم که منو درمسیر شنیدن و درک این آگاهی ها قرار داد

    ««اتصال به نیروی خداوند برای خلق جهان دلخواه‌مان کافی است

    همان نیرویی که احساس خویشاوندیِ ویژ‌‌ه‌ای با او داریم‌،

    همان که همیشه در جستجوی زیباترین وجه‌مان است‌، هر بار دست روی زیباترین بخش وجودمان می‌گذارد و ارزشمندی و توانمند‌بودن‌مان را به یادمان می‌آورد»»»

    چه جمله ی قشنگی، همان نیرویی که دست روی زیباترین بخش وجودمان میگذارد و ارزشمند بودن و توانمند بودمان را به یادمان میآورد ….

    پس اون زمانهایی که من احساس خودارزشمندی و لیاقت میکنم ، همون زمانهایی هست که به نیروی خداوند متصل هستم !!!

    چقدر زیبا بود برام ، سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم و مریم جون عزیز که مقاله ی زیبای ابتدایی فایل هارو برامون نگارش کردید ،

    روز شمار تحول رو خیلی دوست دارم و مقاله های شمارو هم خیلی دوستدارم

    شما فرمودید :اتصال به نیروی خداوند برای خلق جهان دلخواه‌مان کافی است

    من دراین سایتم و از آگاهی های شما نوش جان میکنم تا بیشتر به این نیرو متصل شم ، واقعا دلم میخواد اون زندگی رو تجربه کنم ،زندگی که به معنی واقعی خداوند برام کافی باشه ….

    زندگی که انقدر توحیدی باشه تا در تمام صحنه های زندگی خدا رو ببینم .

    مهربان پروردگارِ سخاوتمندم منو به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه کسانی که به آنها غضب کردی و نه گمراهان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 851 روز

    روز سی و سوم

    قلبت را پاک کن، سلامت می‌کنم و آنجا که من و تو یکی هستیم را گرامی می‌دارم. آنجا که من و تو یکی هستیم‌، سکوت کن و دل بسپار،

    چه اهمیت دارد که کیست که می‌گوید و کیست که می‌شنود؟

    چه اهمیت دارد که من کجا هستم و تو کجا؟

    چه اهمیت دارد که من به چه باور دارم و تو به چه؟

    این‌ها همه قیل و قال‌های نفس توست، حال آن که خود متعالی تو می‌خواهد که آرام باشد.

    بی هیچ نام، بی هیچ مکان، بی هیچ قبیله، بی هیچ قضاوت. آزاد و نا محدود، بی هر فرم و قالب.

    این قید و بندهای زمینی را، این طبقه بندی‌های نفسانی را کنار بزن، نام را، مکان را، باور را و هر تفاوتی را با ذهنی آرام ‌، بنشین و بشنو.

    می‌خواهم برایت بگویم و تو بشنوی‌،

    بشنو و تجربه کن.

    بیا از پیش داوری‌ها و حتی قضاوت‌ها رها شویم و فقط گوش کنیم. بیا باور کنیم که لزومی ندارد همیشه از خودمان دفاع کنیم.

    بیا گوش دادن ساده را تجربه کنیم و رها شویم از قضاوت، رها شویم از هرگونه قبیله و طبقه‌، رها از باورهایمان و پاک از همه قالب‌هایی که محدودمان می‌کنند و تنها رها و آرام است که می‌شنود.

    آرامش این برکه سبز را تجربه کن، بیا تا فقط گوش بدهیم و تجربه کنیم.

    قلبت را پاک کن، اتفاقات خوب تنها وقتی از راه می‌رسند که قلبت را پاک کرده‌ای.

    تو پاره‌ای از خدایی.

    تو فرا تر از جسمت و فراتر از ذهنت، آگاهی هستی و آگاهی تو اصل توست. خود حقیقی توست. خود متعالی توست.

    تو لایتناهی هستی و مقدس…

    آگاهی تو پاره‌ای از آگاهی همه جهان است.

    پاره‌ای از خداست. خود خداست. مثل قطره‌ای از دریا، که پاره‌ای از دریاست. خود دریاست.

    تو پاره‌ای از خدایی و من هم، و او که کنار تو نشسته است.

    و او که آن سوی دنیاست و کهکشانی که آن سوی کیهان.

    و تو پاره‌ای از من هستی و من پاره‌ای از تو ،مثل دو قطره از دریا که هر دو دریا هستند. یکی هستند.

    جایگاهی را ارج می‌نهیم و گرامی می‌داریم که من و تو یکی هستیم و خدا…

    برای سه روز آینده:

    • فقط برای سه روز با همه هستی یکی شو. همه هستی را پاره‌ای از وجود خودت ببین.

    • فقط برای سه روز خودت را و همه را گرامی بدار، چون پاره‌ای از خودت، چون قلبت، چون پاره‌ای از خداوند.

    • فقط برای سه روز با هر موجودی که روبرو می‌شوی این جمله را در ذهن تکرار کن:

    او پاره‌ای از من است، پاره‌ای از خداست و ببین که عشق بی قید و شرط چگونه در وجود تو جاری می‌شود…

    من سکوت …

    من آرامش ….

    من آزاد ….

    الله من ….

    قلبم رو اونقدر زیبا و پاک خلق کردی ک هیچ جایی برای غم و قضاوت،جایی برای بغض و کینه،جایی برای وابستگی و نیاز ندارد …

    پروردگارم به لطف تو ،و بخاطر نورِ حضور تو …

    کیهان منم

    دریا منم

    آبی آسمان منم

    نور ماه منم

    رقص برگ درختان در باد

    پرواز پرنده ها

    سکوت غروب خورشید

    طلوع فردا منم

    رقص منم

    شادی منم

    عشق منم

    حقیقتی بی انتها

    نور منم

    شور، منم

    شوق ،منم

    هستیِ لایتناهی

    معنی زندگانی

    لبخندِ تو

    بی انتها منم …

    طبع شعر گفتنم گل کرد یهو :)

    الله من تو آگاهی به قلبم …

    که من به احترام تو،صبور و آرامم

    من به نشانه ی ایمان به تو،آرامم

    من به تو اعتماد دارم ای قدرت مطلق

    خوشبخت منم که من، تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 998 روز

    روز33

    وای که من عالیم

    استاد من سی و سه روزه برای مسیر شغلیم این راه شروع کردم بعد ایده اومد الان هر روز میرم پست محصول میفروشم این ماه بخدا درامدم فوق العادت زیاد شد و چقدر من خوشحالم

    امروز مسول پست کفت شما که هر روز پست داری اذرستو بنویس من برات میچسبونم که راحت باشی یعنی انقدر من موفق دارم عمل میکنم انقدر هر روز برام ثزوت میاد بار اول که محصول خریدم گفتم تموم شد میبینم که ادامه بدم یا نه الان باز تموم کردم همون ها که بار دومم خریدم فروش رفت

    منیکه شغل دوم استارت زدم که برم سمت علاقم اما خدا داره لهم میگه مگه پول نمیخوای بیا اینم پول از همین شغل الانت

    و همچنان دارم پیج دومم هم پیش میبرم

    گفتیذ روانشناسی ثروت سه را شروع کن من شروع کردم قول دادم یکسال فقط گوشش بدم بعدش میدونم که بهترینها میشه

    الان میفهمم چقدر من اگاه شدم چقدر من بزرگ شدم چقدر عالی شدم بخدا این فایلها رایگانم معجزه هست

    من الان بهترین عالی ترین شغل و زندکی دارم حالم عالیه

    همه اش بخاطر وجود شماست

    بهم کفتی دیروز سکوت کن و همون مسله هم حل شد

    فقط کافیه نشونه ها را پیش ببری

    هر چی من تشکر کنم شکر کنم کمه

    الان من خوشبخت ترینم

    پول بدهیمونم خداروشکر جور شد این اخرین بدهی ما خواهذ بوذ

    من مطمینم که از اینجایی که هستم میرم پله هزار

    فقط فقط با ادامه مسیر

    حالا چرا انقدر سریع پیش میرم من روزانه بالای دو سه ساعت فقط دازم گوش میدم

    زندگی در بهشت

    مسیر که گذاشتین

    عزت نفس

    ثروت 3

    بعد میام عقل کل شبها ساعتها میخونم تمام جوایها را توضیحاتو

    انقدر میخونم تا خوابم بکیره

    مدیتیشن ثروت گوش میدم

    فایل کوین رسیدم سطح پنج

    و انقدز دارم روی خودم کار میکنم که نتایج هرروز چند برابر میشه

    اگه نشستی با یک بار فایل گوش دادن نتیجه بگیری بدون مسیرت اشتباهع

    من الان از صبح با صداهای ویس ها شروع میکنم

    من الان هر روز بیسترین زمان براب اموزش و ساخت باورام میزارم

    من هر روز بیشتر از قبل تمرین مبکنم

    و تا الان تمام داشته هام فقط بخاطر همین ادامه دادن بوده

    جذبهای زیاد من ماشبن خونه سغل درامد مسافرت دوستان روابط هر چی بگی جذب کردم

    الان میدونم قرار ده برابر بشه

    و من بی نظیرترین فوق العاده ترین خودم بشم

    اصلا نمبتونم وصف کنم چقدز خوب و عالی شدم

    نمیتونم وصف کنم هر روز چقدر معجزه برام میسه

    نمیتونم وصف کنم چقدر روابطم عالی شده

    باورتون نمیشه من الان سی و یکسالم شده و از 13سالگی وقتی با کتاب راز با این قانون اشنا شدم تا الان دارم با این قانون پیش میرم من تو سن 18سالگس اولین خونمو خریدم اولین ماشینمو خریدم

    شغلم همون موقع بیسترین درامد داشت نه مدرک داشتم نه تحصیلات هنوز دانشکاه هم نرفته بودم

    من کلاس زبان میرفتم مدرس زبان شدم

    الانم مدرکم مرتبط با کارم نیست باز دارم پول میسازم

    این باورهای اشتباه بریز دور سن، مدرک، موقعیت، مکان، شهر، خانوادت و…

    فقط فقط تمرین کن هیجی اش مهم نیست

    کسی باورش نمیشه وقتی کلاس زبان میرفتم میگفتم خونه دارم فکر میکردن بابام پولداره در صورتیکه پدر من کارمند بود و مادرم خانه دار سطح متوسط داشتیم و فقط با ساختن باورها اتفاق افتاد

    الانم همون خانواده را دارم ایرانم همون کشور همون تحصیلات و من فقط باورهام عوض شده

    همین همین

    خداروشکر میکنم که با هدیه کتابی که در مسابقات شعز نویسی به من داده شد من وارذ این مسیر شدم خدا میخواست من این مسیر پیدا کنم اون کتاب به تعداد زیادی هدبه دادن اما من وقتی خوندمش گفتم این کتاب یک چیزی هست و بهش باور داشتم و انقدر خودم زیر رو کردم محک زدم تا به قوانینش رسیدم بعد کم کم استادها این مسیر پیدا کردم و اومدم اومدم تا رسیدم به شما استاد عزیز

    روز اول اصلا شما را دوس نداشتم به دوستم میکفتم خیلی حاشیه میگه قوانین ققط طولانی توضیح میده من قوانین بلدم و هر بار میگفت این استاد یک چیز دیگه است میکفتم نه بابا، اینا همشون یک چیز میگن بعد که تغییرات و تکاملم طی شد یکروز فایل شما را گوش دادم اصلا سایت نمیشناختم و اون روز هم خوشم نیومذ اما گفتم گوش میدم کلا بالای ده تا لستاد من در این حوزه فایلهاشون گوش دادم بعد که سایت دیدم بیشتر ازتون خوشم اومذ چون سوالات میگذاشتن جواب میدادن اولش میومدمدسوالات میخوندم جواب سوالاتمو پیدا میکردم بعذ کم کم معتاد سایتتون شدم و کم کم از فایلهاتون خوشم اومد میگن وقتی اولش از یکی بدت میاد بعد میشه دوست صمیمیت دقیقا این اتفاق افتاد و الان من دیکه نمیتونم روزمو با شما شروع نکنم

    هیچوقت در مورد مسیرم صحبت نمیکنم ولی اگه بخوام بنویسم کتابی قطور میشه خواسته هام بخوام بگم که بدست اوردم خودش انقدر زیاده که کسی باور نمیکنه حتی وقتی من پول را روی شاخه درخت خدا برام گذاشت کسی باور نمیکنه برای همین بیشتر سکوت میکنم فقط روی خودم کار میکنم جذب هامو وقتی برای کسی که میپرسه میگم مو به تنشون سیخ میشه که چطور مگه میشه

    ولی برای من میشه

    الان هم نمیدونم چرا دارم بیشتر توصیح میدم راستش امروز حسش بوذ اینجا بنویسم

    شاید قراره برای یکی کمک کننده باشه

    خداروشکر میکنم که منو بنده خوب خودش کرد منو با این مسیر اشنا کرد یکبار یک فالگیر بهم گفت کف دستت تاج دازی من چندان اعتقادی نداشتم و برام مهم نبود حرفش ولی واقعا از همون ابتدا خدا منو زنده نگه داشت چون لازم بود باشم من کودکی ناخواسته بودم که بعد از بدنیا اومدنم اگه پدربزرگم زودتر نرسیده بود من مرده بودم منو بردن بیمارستان بهم خون زدن تا برگشتم و بعد از اون دو سه بار از مرگ نجات پیدا کردم الان میدونم من قراره در این دنیا به هدفی برسم که براش مقدر شدم و همیشه میگم خب زنده نگهم داشتی پس راهم خودت نشونم بده

    همیشه هم خودش راه نشونم داده

    زندگی همه اتفاقات متفاوت داره اما کلا هر ادمی که میاد به این دنیا یک مسیر داره که پیداش کنه به اون حس رضایت میرسه استاد شما بدنیا اومذین برای اگاهی به ما

    شما زنده موندین برای الان من

    برای امثال من

    همون حادثه انفجار

    منم داشتم و دقیقا درک کردم از مرگ جون سالم به در بردن یعنی چی

    بعدش ادم متقاوت میشه

    و منم مسیر زندگیم بعدش عوض شد

    اگه هنوز شک داری چرا زنده ای چکار باید بکنی کافیه ببینی بعد کدوم اتفاق خدا زنده نگهت داشته اونموقت به هدف زنده بودنت پی میبری

    خدایا ممنون که منو افریدی و من الان اینجا هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    Ayda Zinati گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    ردِ پای روز سی و سوم…

    فایلهای آرامش در پرتو آگاهی علاوه بر اینکه وااقعا احساس آرامش رو بوجود میارن بلکه من با گوش دادن به قسمتای دیگش که در مورد سلامتی هست و باور های قوی که در موردش داره کلا به سمت یه نوع دیگه ی تغذیه و ضاعقه( 🤔) هدایت شدم و الان نوع خورد و خوراکم هیچ ربطی به قبل نداره (و هیچ خبری ازون بیماریهای عجیب و غریب نیست) همچنین کللللی از افکاره آزار دهنده رو از ذهنم پاک کردن

    این فایلا هر جملشون یه دنیا فکر داره و اگر در مورد هرکدومش فکر کنیم باوراموش تغییر میکنه

    یادم میاد اون اوایل که با این فایلا آشنا شده بودم میرفتم توی طبیعتِ ساااکت و پرر از چمن پر از درخت و توی اون سکوت به این فایلا گوش میدادم و چناااااان آرامشی میگرفتم که اصلا قابل توصیف نیست

    ماها انقدرر چیزای منفی وارد ذهنمون کردیم که از هر چیزه مثبتیم ممکنه ذهنمون یه داستانه منفی بسازه برای همین خیلی مهمه بمباران کنیم خودمونو و اصلا اجازه ندیم این نجواها نظری بدن

    من تمرینات این فایلارو انجام دادم قبلا نتیجه ام گرفتم و الان باز تصمیم گرفتم انجامشون بدم

    مثلا اینکه میگن همه ی ما جزوی از خداییم و اینگونه نگاه کن و ببین عشق بی قیدو شرط چگونه از وجودت سرازیر میشه

    واقعا وقتی ازین زاویه به دیگران و بقیه چیزا نگاه کنی دیگه مهم نیست که اگر عشق میدی حتما دیگرانم عشق بدن

    هر چند که قانون جهان مثل آینست و اون عشقو برمیگردونه ولی عشق بی قید و شرط رو کسی میتونه بده که آرامش داشته باشه و با هرچیزی در صلح باشه❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    سیده مینا سیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1583 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم

    وسلام به تک تک دوستانم

    وقتی با خودت وبا جهان در حال جنگ وستیزی، وقتی ذهنت آشوبه، وقتی بر افکار واحساسات، حاکم نیستی و هر لحظه هر ساعت یه فکر میاد وتمام روح وروانتو باخودش میبره، انقد میبره که از اصل خودت، از خود متعالیت دوره دور میشی!!!

    تمام روح وروانت سیاه شده، هیچ نوری وروشنایی نیست، گوشها بسته ، چشم ها بسته، قلبت بسته وشکسته و سنگی وسیاه!!!

    چطور می تونی این اگاهیهای ناب رو درک کنی؟

    خودم رو میگم، وقتی دوسال قبل اولین بار این فایلهای ارامش،در پرتو اگاهی رو گوش میدادم چیز زیادی ازشون نمی فهمیدم، چون تمام وجودم پر بود از بیقراری،اضطراب وخشم …. دیگه جایی در وجودم نبود که اینهمه اگاهی رو درونش جای بدم…

    گذشت وگذشت من کم کم به لطف الله توی سایت موندم و از فایلها استفاده کردم وهربار یه باور جدید توی من شکل گرفت وباور غلط واشتباه قبلی ناپدید شد، کم کم گوشهام شنوا وچشمهام بینا وقلبم باز شد، کم کم احساساتم تغییر کردن به سمت مثبت تر شدن، انگاری کم کم اروم گرفتم، اضطرابهام به طرز چشم گیری کم شدن، وامید به زندگی در من جوونه زد….

    وحالا هربار که این فایلهای ارامش در پرتو الهی رو گوش میدم اون جوونه های امیدی تبدیل میشه به درختی تنومندتر، طوریکه شکوفه داده ودیگه درخت امیدم وقت میوه دادنشه…

    الهی هزاران بارشکر….

    اونجا که میگید فقط برای سه روز با کل هستی یکی شو..!!!

    وکل هستی رو پاره ای از وجود خودت ببین…

    این جمله های گرانقدر نیاز به زمان داشت تا در من شکل بگیره، ومن بتونم باتمام وجودم درکشون کنم…

    چطور می تونستم کسایی رو که در حقم بدی کرده بودند رو پاره ای از خودم ببینم؟؟

    اصلا فکر کردن بهش هم برام سخت بود چه برسه به درکش…

    اما هرچقدر بیشتر روی خودم کار کردم وسعی کردم طبق قوانین جهان هستی پیش برم می دیدم که چاره ای جز این درک وباور ندارم که تمام هستی پاره ای از منه…

    مگه غیر از این بوده از اول؟؟!!!!

    نه جز این نبوده ونیست که ما پاره ای از هم هستیم وهر کدوم درمسیر تجربه کردن خودمون…با اشتباهات وخطاها و درستی ها ونادرستی های خودمون….

    هرکدوم اندازه خودم در طول زندگیمون حالا کم وبیش اسیب زدیم، آسیب دیدیم، بدی کردیم بدی دیدیم و…….

    از روی ناآگاهی روح وروان واحساسات همدیگرو تکه تکه کردیم ….واین تیکه پاره های وجودمون در کل هستی پراکنده شد وبیقرار وسرگشته و حیران واسیر….

    هرکسی در این عالم فقط وفقط با خالق خودش رو در رو، هست، وتنها خداست که میدونه توی قلب و وجود هرکسی چی میگذره، چه بسا اونکه من فکر میکردم در حق من ظلم کرده وسزاوار عذاب خداوند هست اگاه شده و به سمت روشنایی ونور حرکت کرده و مورد لطف خداوند قرار گرفته و جبران کرده کارهای بدشو، وتوبه کرده از اعمال ناپسندش، وهمینطور خود من که توی مسیر رشد خودم هر چقدر اگاهتر شدم بیشتر در پی جبران خطاها واشتباهاتم رفتم وبیشتر خودمراقب شدم وبیشتر از خداوند هدایت وبخشش رو خواستم…

    همه این باورها کنار هم قرار گرفت در طی زمانی که داشتم ودارم روی خودم کار میکنم وباعث شد تا الان شکر الله، تمام جهان رو پاره ای از خودم بدونم، چه انسان، چه حیوان، چه گیاهان اصلا هرچه در این عالم هست…

    استاد جان دقیقا یه چندماهی هست حال دلم مثل حال دل اون روزهای بندرعباس شده، اون روزهایی که راه میرفتید و اشک شوق میریختید از اینکه خداوند رو پیدا کرده بودید خدایی رو که عادل بود و بخشنده ومهربان، واز قوانین جهانش اگاه شده بودید، دقیقا من اون حال رو دارم…

    انقدر معنوییت الان برام مهمه انقدر حال دلم خوبه با این صلحی که با خودم وجهان دارم واین ارامش وحس رضایتی رو که دارم با هیچی عوض نمی کنم…

    جوریکه هنوز به اون حد نرسیدم که واقعا ثروتمند شدن الوییت من باشه، نه اینکه باورهام محدود باشه در مورد ثروت نه، یه جوری خوشم یا خدای خودم که میگم من هم بابت این احساسات ازت سپاسگزارم وشاکر این باورهای جدید که حس خوشبختی بهم داده و هدایت شدم که جزء خودمراقبانت و خوشبخت شدگانت باشم، وهم انقدر شوق رسیدن به معشوق در وجودم هست که هر روز وشب میگم خدایا حالا که شناختمت هروقت خواستی من حاضرم منو ببر پیش خودت….

    چقدر قلبم به قول شما لطیف شده، نرم شده، روشن شده، به حدی که وقتی می بینم کسی در حق من حسادت و کینه و ….هرحس بدی داره، براش دعا میکنم ومیگم خدایا در قلبش حضور پیدا کن تا با شناخت تو، ودر پناه تو انقدر پاک وزلال بشه که فقط عشق رو به جهان ساطع کنه مهر رو محبت رو….خدایا از نور وجودت بهش هدیه بده، همونطور که به من هدیه دادی ودستم گرفته واز اتش جان سوز واز سیاهی های باورهای غلط واشتباه وشیطانی نجاتم دادی….

    براستی که همه چیز در جهان در تسخیر منه تا شاد و خوشبخت و سعادتمند وثروتمند باشم…

    من مدتهاست انقدر حال دلم خوبه و انقدر مست لطف خدا شدم که ،می تونم یه دونه تخم مرغ ویه تیکه نان داشته باشم ویه قاشق روغن.. به عنوان تنها چیزیکی تو خونه دارم برای خوردن ،یه نمیرو درست کنم ونوش جان کنم .ولی از خوردنش لذت ببرم وسپاسگزار باشم….

    وهم می تونم وقتی تو بهترین شرایط هستم وتوبهترین روستورانها گرانترین غذاهارو میخورم هم همون اندازه لذت ببرم وسپاسگزار باشم..

    دیگه کم وزیاد دنیا، نه باعث میشه زیادی ذوق کنم و سراز پا نشناسم و نه غمگین وناراحت بشم…

    خدارو شکر همین تعادل نسبی باعث شده در صلح باشم با خودم وباجهان….

    خدایا داده و نداده ات رو شکر….

    انقدر رحمت ومهربانی خداوند عظیم هست که وقتی حتی قد ذره ای از اون رحمت ومهربانیش نسیب آدم بشه، دیگه هرجا نظر کنی به هرکی نظر کنی فقط خداوند رو می بینی وبس..

    دیگه مگه میشه وقتی که در دل تاریکی ها وبدیها وسیاهی ها هم وقتی خدارو می بینی حس بدی بهشون داشته باشی؟

    الهی هزاران بارشکر الله مهربان رو….بابت این درک واین باور واین احساسات ناب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: