آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2015/12/عکس-فایل-2.jpg
400
510
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-02 22:52:422020-08-28 10:14:12آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
آرامش در پرتوآگاهی
وقتی فراموشم میکنی و فراموش میکنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست، سقوط میکنی.
و همین است که جامعه بشری، همه بشر امروز، در سراشیبی سقوط است.
و همین است که ارزشهای امروز، همه بی ارزشی است.
و تو تنها وقتی نجات مییابی که مرا دوباره پیدا کنی، خود لایتناهیات را، اصل ات را
و همین است که، تو هر چند هم موفق، هنوز در درون، به دنبال چیزی میگردی، هنوز به آرامش نمیرسی، هنوز یک چیزی کم داری و آن قداست تو ابدیت تو و اصل توست.
بیا این دیدار را گرامی بداریم….
میخوام گرامی اش بدارم و از خودش یاری میجویم تا کمکم کنه تا به من راه نشانم بده چطوری میتونم این کار رو بکنم.چطور میتونم دنبال رویاها باشم و در سکوت غرق رویاهام باشم. میخوام رویاهامو زندگی کنم…میخوام کمی بهتر از روز قبلم باشم.
کمی راضیتر باشی، کمی سپاسگزارتر.
کمی سرزندهتر.
کمی پرذوق و شوق تر
کمی خوشبین تر .
کافی است از همین حالا شکایت کردن از دوست، همسر، همسایه، رئیس، دولت و … را متوقف نمایی.
کافی است فقط به رویایت، به آنچه که میخواهی، وفادارتر باشی.
کافی است با آروزیت همراه شوی.
حتی کافی است کمی وانمود کنی اکنون همان چیزی هستی که، دوست داری باشی.
ممنون خدا جونم که اینگونه به من راه نشان میدی و اینگونه به من پاسخ میدی.اینگونه منو هدایت میکنی. کافس است دست بردارم از بودن های زیادی و قدری برای خودم و در درون خودم پرسه بزنم.
اینجا میخوام به خودم قولی بدم و روزه سکوت بگیرم از همین اکنون…
بنام اوکه اول است و اخر ست و ظاهر ست و باطن
اکنون روز شمار آگاهی روز دوم من است…
او اصل است…
از ابتدا بوده .
از اول……
آخر اوست…
همه چیز اوست….
ذات من است….
خون در رگهای من است…
سالها نا آرام بودم…
اکنون آرامش یافتم…
نمیدانم اگر با تمام وجودم به اصلم بپیوندم .چه انقلابی میشود.
سکووووووت…
سکووووووت ...
سکووووووت…..
دیگر میخوام در مقابل همه چیز سکوت کنم…لال شوم تا اون سخن بگوید…
میخوام هرجا مقابل هرکس که میخواهد ذهنم را قلبم را وجودم را به چالش بکشاند..
سکووووووت کنم…….
تا اوووووو سخن بگوید…
تا نور بتابد..
متعهد میشویم تا سه روز آینده بگذارم مقابل همه چیز او سخن بگووووید….
خدای من سخن بگوید
کسی که اصل من است….
من ، تو، همه همه همه…از اوییم….
دیگر حتی فکر نمیکنم با مرگ نیست میشویم.
انگار دیگر از مرگ هراسی ندارم…
انا نالله وانت الیه راجعون….
سکوت میکنم تا او پاسخ بگوید..
استاد عزیزم مریم جانم سپاسگزارم بخاطر همه چیز….دوستتان دارم
خدای خوب و مهربانم
آنقدر تو بزرگ و مهربان هستی
آنقدر تو بخشنده و مهربان هستی
آنقدر تو خوب و عزیز هستی
آنقدر تو بی نیاز و لایتناهی هستی
آنقدر تو صبور و کریم هستی
که بخشندگی خاص تو است
بزرگی خاص تو است
خدایی کار تو است
خدا بودن برای تو است و بندگی برای من
بنده باشم تا عبد تو باشم و تو برایم خدایی کنی
فرمان بردار تو باشم تا فرمان تو را اجرا کنم
شیرین است نام تو را در سینه داشتن
زیبا است اسم تو را در خاطر داشتن
چه بهتر از این با تو عشق بازی کردن
با تو صحبت کردن
درد دل کردن
در آغوش خیال تو غرق شدن
با خیال تو بی خیال شدن
با یاد تو آرام شدن
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم…
(((وقتی فراموشم میکنی و فراموش میکنی که این زندگی تنها یک تجربه کوچک در ابدیت توست، سقوط میکنی)))
چقدر این جمله می تونه معنا داشته باشه، برای هر کسی که خواهان هدایت شدن هست، خواهان نجات پیدا کردن هست، خواهان ارامش وشادی وثروت وسلامتی ومعنوییت ودر کل خواهان خوشبختی هست…
چون دقیقا زمانی که فراموش می کنیم کی هستیم چی هستیم اصلا هدف خالق از خلق ما چی بوده، اومدیم اینجا که چیکار کنیم وچیکار نکنیم..
دقیقا جایی که فراموش می کنیم ما توی سفر زندگیمون فقط یه توقف کوتاه توی زمین داریم که با چشم برهم زدنی تموم میشه…
دقیقا جایی که فراموش می کنیم اینجا این زندگی فقط مسیر هست ومقصد اصلی جای دیگه ای هست که باید بریم..
سقوط می کنیم…..از چی؟
از داشتن حس ارامش وخوشبختی به حس بدبختی
از حس شادی به حس غم واندوه
از سلامتی وتندرستی به بیماری
از عزت و انسانیت به پست ترین شخصییت
از نور الهی به تاریکی مطلق
وقتی فراموش می کنیم، حرص وطمع و عجله و دودلی، شک وتردید، غم و درد، ترس واضطراب، افسردگی و ناراحتی همیشگی ونارضایتی همیشگی ما رو در برمیگیره…
یه داستان معروفی هست که یک پادشاه و وزیری داشتند از خوبی وارامش وحس خوشبختی یکی از سربازان صحبت میکردند، پادشاه گفت نمیدونم چطور این سرباز می تونه انقدر با خودش در صلح باشه و آرامش داشته باشه…
وزیر گفت: برای اینکه اون هنوز 99 تایی نشده!!!
پادشاه پرسید منظورت از 99 تایی نشده چیه؟؟؟
وزیر گفت: چند روز بهم مهلت بدید بهتون میگم!!!
وزیر کسی رو فرستاد که شب هنگام 99 سکه ی طلاء بذارند تو حیاط خونه ی اون سرباز، صبح که اون مرد سکه هارو دید خیلی خوشحال شد اونهارو شمرد دید ای دل غافل 99 تاست که، کاش رند بود میشد 100 تا..
از اون روز به بعد تا مدتها اون سرباز تمام فکر وذکرش این شده بود که یه سکه ی طلای دیگه پیدا کنه بذاره رو اون 99 تا سکه که بشند 100 سکه ی طلاء…
واین باعث شده بود که دیگه نه ارامش داشت ونه حس خوشبختی، چون تمام انرژیش رو گذاشته بود برای پیدا کردن وبدست اوردن اون سکه!!!
پادشاه بعد چند روز از دیدن بیقراری و حال پریشون سرباز متعجب شد!!!
از وزیر پرسید چه اتفاقی افتاده ؟
وزیر ماجرا رو برای پادشاه توضیح داد….
ونتیجه اخلاقی این داستان برای ما چی می تونه باشه؟؟؟
اون کسی که به داشته هاش وبه تلاشش واقف و راضی و اگاه هست ومیدونه که تمام تلاشش رو برای بدست اوردن خوشبختی انجام داده وسهمش رو توی زندگی تا حدود زیادی درست انجام داده از خودش راضی هست واز اونجا که میدونه روزی دست خداست وبه هرکه بخواد بی حد وحساب عطاء میکنه دیگه دنبال این نیست روزی زندگیش رو از این واون بگیره، یا از طریق نادرست بدستش بیاره، اصلا چون قانع وامید وار هست به لطف خداوند حال دلش خوبه، حرص وطمع ای نداره، وچون میدونه اونچه که خدا از روی لطفش بهش عطاء کرده با سپاسگزاری بیشتر میشه واز بین رفتنی واز دست دادنی وجود نداره، دیگه برای بیش وکم دنیا غصه نمیخوره، دیگه خودش رو به آب وآتیش نمیزنه و ترسی توی دلش نداره…
برای همین ارومه ودر صلح با خودش وجهان هستی زندگیش رو میکنه….
این فایل نشانه ای امروزم بود که از خداوند هدایت خواستم باهام حرف بزنه در مورد مسئله ای که دارم…
من از وقتی اومدم به این خونه ی جدید که اپارتمانی هم هست همون روزهای اول اهالی ساختمون منو به عنوان مدیر ساختمون انتخاب کردند…
کلا دوطبقه 4 واحد همینقدر کم و جمع وجور…
منم به لطف خدا سعی کردم تا جایی که وظیفه دارم وظایفم رو به درستی انجام بدم…
ولی تمام این مدت میدیدم که یکی از همسایه ها اون سهم ونقشی رو که باید داشته باشه نداره، و توی ساختمون یه سری کارها رو انجام میده که باعث برهم زدن نظم ساختمون شده..
مثلا ماشین خودش رو توی پارکینک همسایه پارک میکنه بدون اجازه، توی کل با غچه که جزء مشاعات هست وبرای هر 4 واحد سبزی وسیفی جات میکاره و این کارش باعث شد که دیگه کسی از اهالی نتونه تو باغچه گل بکاره واکثر گلها هم زیر بوته ها وعلف های هرز خشک شدند چون ایشون نمیخواست که کسی به محصولاتش دست بزنه!!!
ماشین ایشون روغن ریزی داره ولی ماهاست هیچ اقدامی نکرده و قسمت زیادی از پارکینگ همیشه سیاه وروغنی هست..
یکی از یخچالهای خونه خودشون رو اوردند تو انباری گذاشتند که برقش به برق مشای ساختمون وصله که واحدهای دیگه هم پولش رو مشترک پرداخت می کنند!!!
اینارو مثال زدم همینقدر واضح و کامل چندتا دیگه هم از کم لطفی های ایشون که ننوشتم دیگه، که بگم چطور یه نفر که خودش سقوط میکنه می تونه به دیگران هم آسیب بزنه…
واتفاقا ایشون خیلی هم حق به جانب هستند واین کارهارو دانسته واز عمد انجام میدند طوریکه واحدهای دیگه از رفتار این زن وشوهر کلافه هستند واز من خواستند که مشکل رو حل کنم که متاسفانه فعلا با صحبت من که اتفاق خاص وتغییر خاصی صورت نگرفته وایشون هم در روش خودشون تغییری ایجاد نکردند…
ان شالله که خداوند به بهترین روش این مسئله رو حل کنه تا همگی ما در نهایت صلح وارامش وهمدلی توی این ساختمون همسایگان خوبی برای هم باشیم..
واقعا چه چیز باعث میشه که یه نفر احساس مالکییت داشته باشه نسبت به خیلی چیزهایی که مطعلق به خودش نیست، ویا باعث تخریبشون بشه، یا با رفتارش موجبات آزار دیگران رو فراهم کنه…
چی باعث میشه که آدمی از جایگاه خودش واصل خودش سقوط میکنه؟؟
غیر از اینکه که نمیدونه اصل چیه؟ غیر از اینه که خودش وخداوند وقوانین جهان هستی رو نمیشناسه؟؟ وتلاشی هم برای شناختش نمی کنه؟
این مثال یه مثال پیش پا افتاده بود توی یه اپارتمان 4 واحدی همین…
حالا فکر کنید کسانیکه هستند که می تونند با سقوطشون از اصل خودشون چطور به بنیان یه خانواده ویه جامعه آسیب بزنند…
وچقدر سخته که آدمی که داره روی خودش کار میکنه کنار همچین افرادی بخواد تمرکزش رو روی خودش محفوظ نگه داره که خودشم درگیر ماجرا نشه، ویا حداقل توی ذهنش درگیر نباشه با نجواهایی مثل قضاوت و ……
بله من وقتی فراموش کنم خودم رو سقوط می کنم…
چون دیگه اون آدم واون عامل بیرونی میشه مرکز توجه من…
وقتی تمرکزم از روی خودم برداشته میشه، تک تک سلولها وذره ذره ی وجودم پخش میشه تو جهان هستی….
میره دنبال حرص وطمع، قضاوت وتهمت، غم ودرد ورنج، حسادت و نارضایتی و ناشکری و…
کم کم می بینم که همه چیز وهمه کس هستم جز خودم…
چقدر به جاست که انقدر خداوند توی قرآن ایایه ها وداستانها رو به شکلهای مختلف بیان میکنه تا بدونیم وبفهمیم ودرک کنیم که این زندگی هر روز همینه ومن وما باید هر روز به یاد خودمون بیاریم که اصل وهدف چیه…
اینکه شما میگید دوره هایی که تهیه می کنید رو بارها وبارها گوش کنید، ونگید تکراری شدند، توسایت باشید کامنت بذارید کامنت بخونید واز آگاهیهای فایلهای دانلود وهدیه استفاده کنید!!!
چرا؟؟؟ چونکه درگیر روزمرگی هانشیم، چون که سقوط نکنیم….
چقدر دیگه باید از عمر منه مینا بگذره، تا بفهمم که هیچ چیز جز حفظ رابطه ی خودم با خداوند در این جهان برام نباید مهم باشه…
چقدر باید از عمرم بگذره که باور کنم من مالک چیزی در این جهان نیستم و اگر چیزی در اختیارم هست برای اینه که از این مسیر زندگی راحتر عبور کنم ونباید بچسبم به آدمها و کارها ورفتارها و گفتارهاشون…
نباید بچسبم به منیت هام و غرورم و خودبزرگ بینیم…
نباید خیلی زندگی رو سخت بگیرم ونگاه صفر وصدی به مسائل داشته باشم..
وباید سعی کنم هر روز هر لحظه که هدایت بخوام از نیروی برتری که همیشه با من بوده. هست، و تنها وقتی نیست که من خودم ازم دورش کنم…
با جهل ونادانی وبا جاودان دیدن زندگی و سرخوشی های کاذب و شادیها و مال واموالی وحتی جسم وجان ونفس کشیدنی که نمیدونم حتی لحظه ای دیگه دارمشون یا نه…
به جاش وقتی میام مثل سلیمان نبی، بهش میگم خدایا من میدونم که تو این نعمت هارو در اختیارم گذاشتی برای همین از سر شوق سپاسگزار توهستم چون تواین شوق رو هم بهم عطاء میکنی…
خدا هم جوری میاد وهدایتم میکنه که بتونم توی تمام جنبه های زندگیم اون حس خوبه خوشبختی ورضایت
وآرامش رو تجربه کنم..
که هم حس کنم خیر دنیا رو دارم وهم خیر آخرت رو…
واین امکان نداره جز اینکه هر لحظه ازش بخوام که حتی لحظه ای منو به حال خودم رها نکنه که اگر رهام کنه به حال خودم بسی به خودم ودیگران بدون شک ظلم خواهم کرد، چون از اصل خودم بدون اون همیشه در سراشیبی وسقوط خواهم بود
واقعا که آرامش فقط وفقط در پرتو الهی هست..
در سکوتهای طولانی …در آرام بودن ذهن وقلب و جسم وجان و روحمون….
ان شالله خداوند کمکمون کنه تا توی این دنیای پراز سروصدا، پراز شلوغی ، ما همواره در نهایت ارامش و حس خوشبختی در این مسیر درست ثابت قدم باشیم. آمین
سلام به مینای عزیزم
مینا جان من چند ماهی هست کامنت های شما رو با عشق دنبال میکنم و حس خیلی خوبی از این کامنت های بلندبالای پرمحتوایی شما میگیرم چون تقریبا همسن هستیم
دفعه اولی که هدایت شدم به کامنتی از شما نمیدونم کی بود ولی اینقدر از نحوه نگارش شما خوشم اومد که از اون موقع گزینه اش رو فعال کردم که هروقت کامنتی گذاشتین من از طریق ایمیل مطلع بشم
من از کامنتهای شما آرامش میگیرم ومیگم کی بشه من هم به این درجه از نزدیکی به خدا و نتایج برسم
الان که این کامنتتون رو خوندم دیگه وظیفه خودم دونستم براتون کامنت بزارم وارتون تشکر کنم
خواهر عزیزم مرسی که هستی مرسی که مینویسی ومرسی که به من حس آرامش تزریق میکنی
برات بهترین ها رو آرزو میکنم
در پناه الله باشی
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به شما زینب جان عزیزم
خدارو صدهزار مرتبه شکر که توی این سایت کلی دوست ورفیق دارم که شاید نبینمشون حتی تا اخر عمرم، ولی میدونم که به وسیله ی نوری معنوی والهی بهم متصل هستیم..
زینب جان ممنونم از لطفی که نسبت بهم داری، من انقدر از کامنت دوستانم درس گرفتم انقدر انرژی گرفتم که وظیفه ی خودم میدونم که اگر الهامی به قلبم شد برای کامنت گذاشتن انجامش بدم تا عشق وامید وانگیزه ویاد ونام ورحمت وتجلی نور الهی خداوند در این سایت همواره جاری باشه وپایدار…
واینکار به من کمک میکنه توی این مسیر ثاب قدم باشم..
انشالله که خداوند مارو به راه راست هدایت کنه هر لحظه، به راه کسانی که به اونها نعمت عطاء کرده، نعمت شناخت خودش رو ونعمت درک قوانین هستی رو…
که هرکسی خدا روشناخت خودش رو شناخته وهرکسی خودش رو بشناسه جهان وجهانیان رو شناخته، و بدون شک زندگی پربارتر و راحتری رو تجربه خواهد کرد…
در پناه امن خدا باشی دوست عزیزم
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم مینا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر زیبا و جذاب بود و چقدر انرژی خوبی را از کامنت شما دریافت کردم
بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا میکنی اما داستان اخلاقی شما درنوع خودش بینظیر بود چقدر عالی وخوب بود وکلی کیف کردم انقدر خوب هستی که کامنت خوبی برای رد پا به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود ببینی وماهم لذت ببریم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
با سلام
من سالهاست سخنرانی های شما را گوش میکنم
و خیلی در روند موفقیت من موثر بوده
اما این فایل و کتاب رویاهایی که رویا نیستند مرا دگرگون کرده بقدری که هیچ کس و هیچ نتوانسته طی دو هفته گذشته حال خوشم را تغییر دهد چون دقیقا متوجه شدم که باید باورهای ذهنی ام شبیه روح متعالی ام شود
بینهایت سپاسگزارم
سلااااام به استاد عزیز و دوستان
من تازه دیشب فایل رو دانلود کردم وگوش دادم ….واقعا عالی بود
واقعا احساس رضایت و شکرگزاری از خداوند ما رو به تمام خواسته هامون میرسونه .من وقتی به گذشته خودم فکر میکنم واحساس العانم میینم که فقط توجه به داشته ها مارو از تمام غم ها رها میکنه .
از خداوند سپاسگزارم که منو با این سایت آشنا کرد تا بیشتر قانون های حاکم بر جهان و بشناسم
خدااایاااا هزاران هزار بار شکر
به نام خدای هدایتگر
امروز ورق روز 35 از سفر را پر میکنم با توکل نام باعظمتت یا رب العالمین.
روزهایی را به یاد می آورم که انگار دنبال گمگشته ای سوال پرسان همه جا میرفتم ….همه جا سرد و تاریک به دنبال آغوش گرم وبی منت بودم که فقط سرم را میان گرمی حرارتش ونورش گم کنم …
روزهایی که مردگیم را به چشم میدیدم سقوط را احساس میکردم در دالانی بی انتها.
نشستم در برابرش زانو زدم و سجده که دارم میمیرم اینجا دارم سقوط میکنم همه جا تاریک است خودت را میخواهم کمکم کن خدایااااااا.
درونم پر از نگرانی به راهی که مرا میخواند پاهایم سست شده بودند اما نیروی مرا به خودش میخواند بیا نترس همراهتم.لبخند میزد و انگار دستی را در دستانم محکم دیدم .گرمی را در نفس به نفس های تنم حس کردم ….گرمی که تا آن لحظه حسش نکرده بودم آغوش امن وبی منت گرمایی که از حرارتش یخ وجودم باز شد .انگار گل یخ بودم منتظر تابش خورشید تا بتابد تا گلش از درون حفره های یخ بسته وجودش باز جوانه بزند .
دیدار های من وتو را فقط حس عاشقانه بینمان میداند .تو اینجایی همیشه هم اکنون در درون دیدمت در وجود در آرامشی که مشتاقانه وبی تاب تر از همیشه بسویش میدویدم .گفت بایست بیا نگاه کن بامن صحبت کن اینجایم واذا سالک عبادی فانی غریب .
چقدر صدایت را دوست دارم وقتی کلمه پاک طیبه را به درخت پاک طیبه مثال زدی برایم و هربار برایم تکرار کردی که تو اصیلی وریشه دار …
وقتی گفتی اندوهگین مباشم مرا از حادثه دور میکردی .وقتی می گفتی من یعنی همه چیز دنبال هیچ چیزی جز من نباش که زوال تو بی من بودن است .
بازگشتم به خود لایتناهی ومقدسم و دیدار با اصلم همان که همیشه آرزویش را داشتم همانی که هنوز در پی بیشتر دانستنش هستم تا آرامشی هر بار ناب را تجربه کنم ..
سکوت را دوست دارم چون آن زمان منو تو یکی هستیم و مرز ما شدنمان از بین میرود …
این فایل باز اشک های مرا جاری کرد و احساسم را منقلب چه کسی میداند که رابطه اش با خدا چه رنگ و بویی دارد جز همان هایی که این دیدار ها را تجربه کرده اند و حضور پر از بزرگیش را احساس .
سپاسگزارم از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان که بوی مهربانی شما مرا یاد پروردگارم میاندازد که هدایت میکند در هر لحظه .
دوستان الهی من آمدنم به این جمع نورانی افتخاری تا یادم باشد شکر گذار این نعمات بزرگم باشم .
در پناه خداوند یگانه ویکتایم همیشه شاااد و سربلند و سعادتمندباشید والبته ثروتمند???????????
به نام خداوند یکتا
ردپای شماره 35
آرامش در پرتو آگاهی
خدای بزرگم ازت سپاسگزارم که این آگاهی ها را میشنوم و خود واقعی ام را در خودم پیدا میکنم .دوست دارم در مداری باشم که هرروز این فایل آرامش در پرتو آگاهی را در ابتدای صبح ببینم تا ذهنم دیگر نتواند این حقیقت محض را از وجودم دور کند و درگیر روزمره گی ها و گفتگوهای درونی باطل بشم دوست دارم هر روز این سکوت رو تجربه کنم و به یاد بیارم که تنها کار زندگی من واقعا تنها کار زندگی من اینه که گفتگوهای درونیم رو سالم نگه دارم پاک و مقدس مثل حقیقت وجودم تا هر روز خوشبخت تر ،سالم تر ،ثروتمند تر و سعادتمند تر بشم مثل زمانی که بچه بودم قبل اینکه نفسم منو مشغول به سرزنش کردن خودم، احساس گناه دادن،نگرانی،ترس از آینده، ترس از بیماری ،فقر،و هرچی که از جنس خود متعالی من نیست کنه …
اعتراف میکنم هر وقت به فایل های آرامش در پرتو آگاهی میرسم اول یه مقاومتی دارم که این فایل ها نکته آموزنده ای برای من نداره برم یه فایل دیگه ببینم که باورهای بهتر ازشون بکشم بیرون ولی وقتی بر خلاف نجوای ذهنم عمل میکنم و این فایل ها رو گوش میدم میبینم همش همینه اصلا قانون رو ساده و روان داره برات بیان میکنه بابا کل کارتو اینه به اصل خودت نزدیک و نزدیک تر بشی و گفتگوهای درونیت رو نجواهای ذهنت رو کنترل کنی همین …
به قول سعیده جان شهریاری کجا دنبال چی میگردیم ما!!!
بابا کل فایل های استاد ،دوره های استاد داره همین کنترل ذهن و گفتگوهای درونی رو فریاد میزنه کل آیات قرآن هم داره تقوا رو فریاد میزنه چرا من خودمو میگم همش دنبال یه فرمول پیچیده م بابا فرمول ساده ست تو تا جایی که میتونی در اجراش به تسلط برس …
چه جوری میتونیم راحت تر اجراش کنیم؟
با کنترل ورودی های ذهن
هرچیزی که این آگاهی ها رو برات تداعی میکنه بارها و بارها گوش بده هرچیزی که میاد خلاف اینا رو بهت القا کنه دوری کن، و چه ورودی بهتر از خواندن قرآن و گوش دادن به فایلهای استاد و خواندن نوشته های مریم جان شایسته…
خدایا ازت سپاسگزارم بابت این که تکرار دوباره این آگاهی رو امروز روزیم کردی …
عاشقتم…
به نام خداوند بخشنده و مهربان
یادگار 35
سلام استاد عزیزم ومریم نازم
و چه نعمت بزرگی ست احساس رو خوب نگه داشتن
انصافا سخت هست ولی پر از برکاته
و ما زمانی مستمر احساس رو خوب نگه میداریم که قلبا بهش رسیده باشیم همه چیز در این جهان گذراست و ما صرفا برای تجربه عشق بازی با خدا پا به این جهان گذاشتیم
و جهانی که فقط با عشق خداوندی زیباست
وقتی نعمت سلامتی رو خدا بدون هیچ چشم داشتی به ادم هدیه میده فقط احساس خوب نشانه شکرگزاریه
وقتی خداوند هر روز صبح آدمو بیدار میکنه و بهش زندگی دوباره میده فقط احساس خوب نشانه شکرگزاری این نعمت طلایی هستش
وقتی هزار بار اشتباه و گناه و معصیت میشه باز میری در خونه خدا و بدون ذره ای معطلی میبخشه کرور کرور نعمت میباره به زندگیت فقط احساس خوب نشانه شکرگزاریه
گاهی ناملایمات زندگی سنگینی میکنه ولی وقتی دلت قرصه به قدرتی که قدرت محض جهانیانه دقیقا همونجا احساس خوب نشانه شکرگزاریه
و چه نعمتی بالاتر از این که خدا میگه عزیزان من شما در همه حال احساستون خوب نگه دارین این منم که درهای نعمت رو براتون باز میکنم نمیخواد شما کاری کنین
فقط شما احساستون خوب باشه
حتی خدا کار فیزیکی هم از آدم نمیخواد که ادم بگه سخته نمیتونم از پسش برنمیام
همین چند ماه پیش خدا میدونه چقدر غرق غم و اندوه گرفتاری بودم
به هر دری میزدم نمیتونستم حالمو خوب نگه دارم
ی فایلی از استاد دیدم حتی اسمش هم یادم نیس
چون از اون فایل به بعد هر لحظه فقط داشتم کارهای که استاد میگفت انجام میدادم
یکبار فایل دیدم و به جرات بگم هزار بار انجام دادم
گفت برای خارج کردن حال منفی چندین راه وجود داره
مثلا پیاده روی
مثلا نفس عمیق
مثلا دوش اب سرد
مثلا خوردن اب سرد
تک تکشون انجام دادم
وحشتناک بود دوش اب سرد برای منی که تابستان با پتو میخوابم اما عزمم جزم کرده بودم هرچی انرژی منفی بود خارج کنم و دودش کنم
هر قلپ اب سرد که میخوردم میگفتم دارم ی دنیا انرژی مثبت وارد بدنم میکنم و الان تمام انرژی منفی ها با جیغ و داد از بدنم فرار میکنن
هر ی دونه کله خرما که میخوردم میگفتم الان دنیایی از انرژی مثبت وارد بدنم میشه انرژی منفی ها مث دود از کلم بلند میشن
انصافا چند روزی بیشتر نشد
من رها شدم
خالی شدم
سبک شدم
سبک تر از پر قو
و تمام فکرهای من وزن خودشونو از دست دادن و به بی وزنی کامل رسیدن و پوچ شدن
به رهایی فوق العاده رسیدم
به آرامش فوق العاده رسیدم
و هر روز خدارو بابت این همه آرامشی که در زندگیم دارم سپاس گذاری میکنم
و با داشتن حس خوب چند روزه ورق زندگی من ب گشت و خدا کرور کرور نعمت وارد زندگیم کرد
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا هزاران بار شکرت که آرامش فوق العاده بهم دادی که هر لحظه شادتر از شادم
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
سلام پر از عشق مملو از محبت به خدای مهربانم که بی چشم داشت دوست میدارد و بی دریغ میبخشد سلام به خدای با عظمت درونم سلام به تمام عاشقان خدا
سلام به استاد عزیزم سلام به مریم عزیز
سلام به کسانی که در عشق زنده گی میکنند با عشق پرواز میکنند در عشق اوج میگیرند پر پرواز تان خسته و ملول مباد
چقدررررررررررررررردورررررررررررر شدیم راستی هم چطور فریب این جسم و جهان مادی را خوردیم چطور یاد ما رفت که ما از خدایم با خدایم تا خدایم چقدر این جمله تان سرم تاثیر کرد که تو بامن بودی در سکوت تا نفس پیدا شد چقدر آرام بودم چقدر در ارامش بودم امروز در هنگام ورزش به گل زیبایی توجه کردم که یک حشره بالایی گل آرام گرفته به خودم گفتم بیبین پاکیزه چقدر خوب ارامش دارد چطور به نیروی برتر که اینجا آورده اش اعتماد دارد و بعد طرف خودم دیدم واقعا شرمنده خدای خود شدم که چطور فکر میکنم همه چیز خودم هستم بس همین جسم مادی و همه کاره هم خودم و فکر میکنم غیر من هیچ کس نیست و همیشه نگران چقدر شرمنده شدیم من کم آوردم حشره ایمان دارد و من نی
چطور فراموش کردم که من آگاهی و روح هستم من دو فیصد جسم هستم بس نود هشت فیصد روح
من لایتناهی و نا محدود هستم من ابدی هستم
من خود خدا هستم من پاره از خدا هستم من مقدس هستم چطور فراموش کردم خدایااااااااا شکرت هزار مرتبه ارباب جهان که برایم یاد اور شدی چطور این بازی را جدی گرفتم و دور از تو شدم امروز با خودم عهد کردم و گریه که فقط روی خدا حساب کنم با وجودی که فکر میکردم من زیاد دختر مذهبی به یاد خدا هستم ولی از خدا زیاد دوررررر بودم زیاد دور تا حدی که غلط شناخته بودم اش خدا کیست خدا چیست
تا اینکه کم کم خدا را شناختم که خدا چقدر مهربان هست خدا خود را فدای ما کرد بعضی وقت ها وجودش یادم میرود و چقدر سخت پریشان میشوم چقدر از خدا دور هستم و بی ایمان من به خودم ظلم کردم خودم به خود ظلم کردم از خدای خود دور شدم و لباس مظلومی به تن کردیم که خدا کار نمیکنه دور هست خدا خودش فدایی مه کرد دیگر چطور عشق خودش ابراز کند پاکیزه به تو میگم با خودت صادق باش چقدر به خدا ایمان داری ؟؟
نداشتم ایمان ندارم ایمان باید بسازم سراسر وجودم شرک هست باید ایمان مه به خدا قوی کنم از طفلی هر چیز میشد خودم را فریب میدادم او خو پیامبر بود خدا همرایش بود مگر خدا با تو نیست تو را از گل دیگر آفرید
مگر خدا در خود قرآن نگفته که بگو ای محمد من و شما مثل هم هستیم
چراااا پاکیزه خدا را باور نمیکنی چرا این همه عظمت اش باور نمیکنی به گفته استاد واقعا در خدایی خدا چی کم هست که باورش نکنیم دیشب با خودم یاد داشتم اگر ریس جمهور یک کشور یک کارت بدهد بگوید هر جا رفتی این را نشان بتی اجازه می دهند چقدر اعتماد میکنی چقدر دلت پر هست چقدر خوشحال شاد هستی چقدر با وقار اطمینان راه میروی و آنگاه که تنها فرمانروایی جهان تو را جانشین خود قاسم مقام خود ساخت برایت کارت مقامی خودش را داد به صورت رایگان باور نمیکنی و خود لایق نمیبینم اگر لایق میدیم باورش میکردم پاکیزه بیدار شو بس هست رفیق بس همین قدر دوری زجر تحقیر بیدار شو و فارغ از هر دید گاه به اصل خود وصل شو او منتظر هست قسم به نام تنها فرمانروایی جهان رب جهان که میسازم خودم را میسازم شخصی که خدا بالایش افتخار کند کسی که کلامش خدا گونه شود ثروتش خداگونه شود زنده گی اش پر از عشق خدا گونه شد استاد من با شما چی فرق دارم چرا شما بتوانن من نتوانم مگر خدا بین ما فرق گذاشت گفت عباس منش میتواند پاکیزه نی
من هم میتوانم من هم موفق میشوم من هم بهترین خودم میشوم و از رویا هایم بالا تر به امید خدا پرواز میکنم و اوج میگیرم
از امروز به بعد فقط روی خداحساب میکنم و بیشتر باورش میکنم
خدایا دوستتت دارم تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخوایم
و این دوست داشتن را به صورت حال خوب و اعتماد به او برایش ثابت میکنم
الهی به امید تو