مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین» - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-06 18:40:012025-01-08 11:00:23مصاحبه با استاد | فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند روزی رسان و مهربانم خدایی که اداره تمام امور در دستان قدرتمند اوست خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
سلام و درود و ادب به استاد عزیزم و سلام به مریم مهربونم
خدارو شکر میکنم بابت وجود این دو فرشته عزیز
راههای ارتباط با راهنمای درون به نظر من آرامش درونیست
طبق قانون ثابت این جهان اگر به ناخواسته ای برخوردیم باید از آن اعراض کنیم یعنی دوری کنبم چطوری ؟ اول از آن ناخواسته صحبت نکنیم و حواسمون رو از روش برداریم با شکرگزاری داشته هامون و توجهمون رو روی زیباییهای اطراف ببریم تا یکم احساسمون خوب بشه
وقتی احساسمون خوبه و در اون حالت میمونیم میتونیم گفتگوهای غالب ذهنمون رو مدیریت کنیم و این امر امکان پذیره وقتی احساسمون خوبه دیدگاهمون مثبته به اوضاع و شرایط اطرافمون و این امر باعث میشه تا افکار مثبت در ذهن بسازیم و فرکانس خوب به جهان بفرستیم
باور به ایمان به غیب باور به قدرت خداوند باور به اینکه همه کارهامون رو خداوند انجام میده او توانایی داره من تسلیمم در برابرش این باور باعث میشه به صورت خود به خود گفتگوهای غالب ذهنی ما مثبت بشه و بتونیم مدیریت کنیم
استاد بی نظیرم متشکرم ای بنده مهربان و مخلص خداوند سپاسگزارم
همگی در پناه خداوند مهربان و قدرتمند باشین
دوستتون دارم یاحق
یُنَزِّلُ الْمَلَائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ
فرشتگان را به فرمان خود بوسیله روح به هر کس از بندگانش که در مشیتش قرار گیرد نازل می کند که مردم را هشدار دهید که معبودی جز من نیست؛ بنابراین از من پروا کنید.
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان توحیدی
هدایت یک پکیج از شرایط مادی و الهامات درونیه.. یعنی وقتی شخصی در مشیت خداوند قرار بگیره که تغییری در زندگیش رخ بده، این آمادگی شرایط برای تغییر مدار مثل یه موتور محرکه میمونه که هدایت هم میشه چرخدنده تکمیل کننده اون و وقتی این چرخدنده در جای خودش قرار میگیره موتور به حرکت درمیاد.. این الهامی بود که دریافت کردم و تجربش کردم و در آیه باالا هم توضیح داده شده..
بخوام عمیق تر توضیح بدم باید درباره واژه های امر، روح و تنزل و مشیت صحبت کنم که بارها در قرآن اومده و سالها در موردشون تحقیق کردم و الهامات رو دریافت کردم و الان درک خوبی ازشون دارم که با صحبتهای استاد مثل در و تخته جور میشن..
برای درک موضوع از هستی صحبت میکنم به جای کلمه خداوند برای اینکه خداوند برای ما ماهیت ذهنی پیدا کرده و نمیتونیم برای توضیح این موضوع از این کلمه استفاده کنم.. اما کلمه هستی تفسیر خاصی نداره و میشه ازش برای هستی بدون شکل و مرحله قبل از آفرینش استفاده کرد.
وقتی هستی بی شکل و لایتناهی تجلی کرد، همون که عرفا میگن که خداوند خواست که دیده شود و گنج پنهانی بود که خواست آشکار شود.. همون که در قرآن هست که خداوند جهان را گسترش داد و روزی این روند برعکس خواهد شد که اگر توفیق بشه درموردش خواهم گفت.. این تجلی در مرحله ای ورای زمان و مکان اتفاق افتاد.
در کتابهای هندوان باستان از هستی با واژه لیلا تعبیر شده. کسی که با ماسک های مختلف خودش رو به نمایش میزاره و دلیلی برای این کار نداره (یعنی این کار بر اساس منطق ذهنی که زاده نگاه ماتریالیستیه اتفاق نیفتاده، همون منطقی که حضرت موسی رو از حضرت خضر جدا کرد)
در یونان باستان لوگوس
در تعالیم کابالا عین سوف
در آموزه های محی الدین عربی استاد صدر الدین قونوی اعیان ثابته
در اموزه های ملا صدرا قوس نزول و قوس صعود
و در قرآن امام مبین
یعنی پیش آهنگ آشکار شدن که از تبیین میاد
یا همون کتاب مبین
خلاصه میگم…
وقتی این وجود لایتناهی تجلی کرد، این تجلی اعتباری بود..
در سوره توحید داریم لم یلد و لم یولد یعنی این تکثرات و این تجلی ها به حقیقت اتفاق نیفتاده چون وجود یگانه درش کثرت راه نداره.. اما این کثرت در مقام صقع ربوبی و در ذهن الهی شکل گرفته..
و این تکثر رو خداوند با واژه تنزل یاد کرده.
در تنزل از هستی به سمت عالم ماده مراتبی هست.
اولین مرتبه میشه امر
و این امر که فرمود قل الروح من امر ربی ازش روح تنزل میکنه
و از روح ملائکه تنزل میکنن
و از ملائکه این عالم تنزل میکنه
یعنی وقتی فرشته ای بر پیامبر نازل میشه این نیست که از آسمون یه فرشته بیاد بلکه از درون ذات پیامبر این شهود و مکاشفه اتفاق میفته..
و کار ذهن مبارک پیامبر اینه که این تنزل رو میاره در مرتبه ماده تفسیر میکنه
و همه ما این قابلیت رو داریم..
اتفاقی که برای ما افتاده اینه که این ذهن که باید شهودات ما رو بیاره در مرتبه ماده قابل لمس بکنه، خودش دست به کار شده و از تجربیات قبلی داره استفاده میکنه و به ما دیتا میده..
ذهن ما میاد زیبایی، ارزش، قدرت و .. رو با منطق خودش برامون تفسیر میکنه
و به مرور بر آگاهی های ما سیطره پیدا میکنه و این دریچه اتصال بسته میشه
و ما همه چیز رو با نگاه ذهنی درک میکنیم.. حتی لذت رو..
در حالی که اون لذت نیست و یه تفسیر ذهنیه..
باورسازی فرایندیه که به باورسوزی منجر میشه
یعنی آرام آرام با ساخت باورهای توحیدی، درواقع داریم باورهای شرک آلود یا همون دیتاهایی که دریچه قلب ما رو به ملکوت عالم بسته از بین میبریم و آگاهی های خودمون رو باز پس میگیریم
و به همون اندازه ما داریم به سمت مبدا هستی حرکت میکنیم
و به همون اندازه آگاه تر، غنی تر، رئوف تر، ارزشمندتر و آرام تر میشیم
به همون اندازه حقیقت و هستی درونمون رو بیشتر درک میکنیم
و به همون اندازه نجواها کمتر میشه
و هدایت ها که همون صدا و آگاهی درون و ذات ماست آشکار تر میشه و نجواها کمرنگ تر
و این میشه که انسان در کوچکترین موضوعات الهامات رو به روشنی دریافت میکنه
و این میشه سیر من الخلق الی الحق
و این میشه خلق ثروت، خوشبختی حقیقی و آرامش بی دلیل
و این میشه که ما خدا رو زندگی میکنیم
ما ثروت میشیم نه اینکه ثروت به دست بیاریم که آرامش پیدا کنیم
ما متخلق میشیم به اسمای خداوند
ما خدا میشیم
چون خدا هستیم
و این پرده ظلمت که بین ما و هستی ما فاصله ای انتزاعی و دروغین ایجاد کرده، این وهم، این چیزی که پدر ما حضرت آدم رو از درک وجود معبودش محروم کرد، آرام آرام برداشته میشه
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ
گام ششم از پروژه مهاجرت از مدار فعلی به مدار بالاتر – فرهنگ ناب «لا اِکْراهَ فِی الدّین»
به نام آن نیروی برتر و فرمانروای هستی
سلام به استاد عزیز و مریم جانم
خدا رو شکر که با گام ششم از این پروژه همراه هستم ، مینویسم تا ردپایی باشه برای خودم از برگشت و مرور آگاهی ها از مدارهای بالاتر ، از خدا اجازه میخوام که درک و دریافتم رو بنویسم و این ردپا رو به جا بگذارم.
سوال اول-راه های ارتباط با راهنمای درون و دریافت هدایت های آن
————–
اولین و مهم ترین راه ایجاد این ارتباط این هست که باور کنیم چنین نیروی درون ما وجود داره و ارتباط با نیرو و دریافت پیغام های آن فارق از اعتقادات و باورهای مذهبی ماست.
باید بتونیم این باور رو در خودمون ایجاد کنیم که این نیرو در درون همه ی ما وجود داره و ما هرزمان ازش درخواست کنیم اون به ما پاسخ خواهد داد.
هرچقدر بیشتر بتونیم این باور رو در خودمون تقویت کنیم بیشتر میتونیم در همه ی موارد حتی در اتفاقات روزمره خودمون مثل اینکه از کدوم مسیر بریم یا چه چیزی بخوریم ازش راهنمایی بگیریم.
یکی از علت هایی که ما از این نیروی درونی نمیتونیم به درستی استفاده کنیم اینه که به تجربیات گذشته مون استناد میکنیم.
ذهن منطقی مون میگه چون در گذشته نشده الان هم نمیشه و اینطوری میشه که راه خودمون رو سد میکنیم.
در حالیکه اگر در اون لحظه بتونیم ذهن منطقی مون رو خاموش کنیم و به این صدای درونمون اعتماد کنیم و به چیزی که بهمون گفته عمل کنیم همیشه نتیجه ما رو شگفت زده خواهد کرد.
ذهن منطقی ما همیشه جلوی ما رو میگیره برای اینکه طبق الهامی که دریافت کردیم عمل کنیم.
تفاوت نجوای شیطان و الهامات دورنی مون هم الان دیگه میدونیم که در احساسی که اون پیغام در ما ایجاد میکنه.
اگر احساس شور و شوق داریم این یک پیغام از سمت نیروی برتر ماست و اگر احساس شک و تردید و ترس داریم اون پیغام یک پیغام شیطانیه.
سوال دوم-نحوه ی مدیریت کردن گفتگوهای درونی
————–
این یک اقدام مستمره که باید به صورت همیشگی روش کار کنیم و باید تبدیل به روتین روزانه مون کنیم مثل نفس کشیدن و غذا خوردن در نظر بگیریمش
سوال سوم-عجله برای رسیدن به ثروت
————–
یکی از راه هایی که میتونیم متوجه بشیم آیا در مسیر درست هستیم و باید صبر کنیم تا نتایج بیاد یا باید بیشتر روی باورهامون کار کنیم دقت به نشانه ها ست.
مثلا در مسیر ساخت باورهای ثروت ساز آیا داریم نشانه هایی از جنس : دریافت هدیه -افزایش حقوق-پیدا کردن پول در خیابان-دریافت SMS واریزی و و و رو میبینیم؟
اگر داریم چنین نشانه هایی رو دریافت میکنیم باید بدونیم که در مسیر درست هستیم پس با شور و اشتیاق به این مسیر ادامه میدیم و روی باورهامون بیشتر کار میکنیم تا نتایج بزرگتر بشن.
درک اینکه منشا دیدن این نتایج کوچیک از جنس نشانه ها حاصل کار کردن مستمر ما روی باورهای ماست به ما این انگیزه رو میده که در مسیر درست هستیم و باید همین مسیر رو ادامه بدیم.
باید بپذیریم که دیدن نشانه ها شانسی و اتفاقی نیست و حاصل کار کردن روی باورهای ماست و با بودن در این مسیر با حفظ احساس خوب نتایج ما بزرگ تر میشن ولی اگه این مسیر رو رها کنیم و نشانه ها رو یک اتفاق بدونیم ، همین نشانه ها هم کم رنگ تر میشن و ما از مسیر اصلی منحرف میشیم.
سوال چهارم-ریسک پذیری تصمیمات مهم و تاثیر آن بر روی افراد نزدیک و خانواده
————–
این یک باور محدود کننده ست که اگر من ریسک کنم و تصمیمات جدیدی برای زندگیم بگیرم ممکنه خانواده م اذیت بشن.
اگر از یک زاویه ی دیگه به این تصمیم نگاه کنیم از اساس این سوال رو از خودمون میپرسیم که اگه در این شرایط قرار بگیرن اصلا واقعا براشون بده یا باعث رشدشون میشه؟ (الخیر فی ما وقع)
در مسیر زندگی،این برخورد با تضادهاست که باعث میشه خواسته های ما برامون شفاف تر بشه و اینها محرک های پیشرفت ما هستن.
باور درستی که باید جایگزین کنیم این هست که مسئولیت خوشبخت کردن دیگران حتی افراد نزدیک به من و خانواده م با من نیست و هرکسی مسئول زندگی خودش و خوشبختی خودشه.
اگر پذیرش چنین باورهایی برای ما سخته نباید وارد این دام بشیم که بخوایم کسی رو قانع کنیم یا خوایم باهاش بحث کنیم تا نظرش رو عوض کنیم چون طبق قانون بحث کردن ، ایجاد مقاومت محسوب میشه و از همون جنس تجربه ی ناخواسته، بیشتر در زندگی برای ما به وجود میاره.
همه ی ما اختیار داریم و میتونیم انتخاب کنیم که اول بدون تعصب و با ذهنی باز دیدگاه و باور جدیدی که با ما در میون گذاشته میشه رو بشنویم و اگر فکر میکنیم این باور در راستای ارتقای وضعیت ما بهمون خدمت میکنه اون رو بپذیریم و اگر نسبت بهش مقاومت داریم و نمیتونیم بپذیریمش ( به خاطر فاصله ی فرکانسی ما با اون دیدگاه) ازش اعراض کنیم و ازش بگذریم نه اینکه وارد بحث بشیم و بخوایم نظر کسی رو تغییر بدیم.
دقیقا در مورد دین هم قرآن گفته لا اِکْراهَ فِی الدّین ، و بارها به پیامبر گفته شده که تو وکیل کسی نیستی و وظیفه ی تو فقط ابلاغ پیام هست.
ما باید با بزرگتر کردن ظرف خودمون ، قدرت پذیرش و تحمل دیدگاه های متفاوت با دیدگاه خودمون رو داشته باشیم و حتی یه مرحله بالاترش میشه اینکه اگر کمکی از دستم برمیاد به افراد نزدیک خانواده م در مسیر خودشون که با مسیر و نگاه من متفاوت هم هست کمک هم بکنیم. ( مثال کمک استاد به مادرشون در مورد دیدگاه ایشون.)
پس اگر با دیدگاهی موافق نیستیم ازش اعراض کنیم.هرکسی این حق رو داره که نظر خودش رو که فکر میکنه درسته بیان کنه و ما باید با ذهنی باز و بدون تعصب به اون دیدگاه نگاه کنیم و فکر نکنیم فقط نظر ماست که درسته.این یه فرهنگه که باید یاد بگیریمش.
بپذیریم هرکسی با هر دیدگاهی حق زندگی داره.
در مورد این دیدگاه هم که هرکسی فقط مسئول زندگی خودشه و ما مسئول زندگی هیچ کس غیر از خودمون حتی فرزند و همسرمون نیستیم هم با ذهنی باز فکر کنیم و بررسی ش کنیم که میپذیریمش یا میخوایم ازش اعراض کنیم.
( آگاهی های جلسه ی چهارم از قدم سوم در منطقی کردن این باور و پذیرشش میتونه خیلی بهمون کمک کنه.)
خیلی ممنونم از توجهتون به کامنت من دوستان
در پناه الله یکتا باشیم همگی :)
به نام خدای هدایتگرم
اگه باور کنیم که خداوند همواره داره مارو هدایت میکنه، هدایت شو دریافت میکنیم
اگه باور کنیم لایق دریافت الهامات الهی هستیم،دریافت شون میکنیم
به اندازه ای که باور میکنیم،ایمان بیاریم،تسلیم خدا باشیم و فقط روی خدا حساب کنیم به همون اندازه هدایت هارو دریافت میکنیم
حالا بهترین راه برای ایجاد این باورها و تقویت آنها تکرار همین فایل های استاد و پیدا کردن آیه های مربوط به هدایت هستش
ذهن منطقی ما بزرگترین مانع برای اینکه اجازه نده از الهامات مون استفاده کنیم،پس باید آگاهانه روی این ذهن کار بشه بمباران بشه با باورهای درست با تکرار همیشگی این آگاهی ها با کمک از قرآن که میشه این ذهن چموش و افسارش و در دست گرفت
از روی احساس مون میتونیم بفهمیم ایده ها و راهکارهایی که به ما گفته میشه از طرف خداست یا شیطانه
ایده ها و راهکارهایی که خدا میده همیشه با احساس خوب میاد،اما ایده های شیطانی همواره با ترس و استرس و نگرانی همراهه
برای ماندن در احساس خوب باید همیشه گفتوگو های ذهنی رو مدیریت کرد باید همواره روش کار بشه با تکرار باورهای درست که میشه نجواهایی که به ما احساس بد میده رو خاموش کرد، کاریه که نیاز به کار کردن همیشگی داره
اگه داری روی باورهات کار میکنی قطعا نشونه ها رو خواهی دید و توی همچین مواقعی باید اونقدر شاخک هات تیز باشه که ببینی و تایید کنی که داره جواب میده و با ایمان بیشتری ادامه بدی نه اینکه سرسری از این نشونه ها بگذری و فکر کنی که خب اینها عادیه یا شانسی بوده
تضادها شاید در ظاهر اذیت کننده باشن ،شاید کلا مارو درگیر کنن و منجر بشه لحظاتی احساس بد و تجربه کنیم اما به اندازه ای که باورهای درست و توحیدی مون تکرار کنیم و قویتر کنیم میتونیم نگاه بهتر و امیدوارانه تری به این تضادها داشته باشیم و کم کم خواسته های واقعی مون پیدا کنیم و در مسیر اونها حرکت کنیم
طبق قانون من توانایی تغییر زندگی هیچکس و ندارم(حتی فرزندم)من فقط مسوولیت زندگی خودمو به عهده دارم پس دیگه انرژی و تمرکز مو از چیزی که کوچکترین تأثیری توش ندارمو بر میدارم و بجاش تمرکز مو میزارم روی بهبود زندگی خودم
هرگاه دیدگاهی،رفتاری،صحنه ی ناجالبی، سخن لهو و بیهوده ای و هر چیزی که دوستش نداشتم وباب دلم نبود تنها کاری که باید انجام بدم اعراض کنم همین.
در پناه رب العالمین شاد و سلامت و سعادتمند باشید.
به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از آن اوست
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته عزیز
سلام به دوستان همفرکانسم در این سایت الهی
*مهمترین راه ارتباط با راهنمای درونمون اینه که باور کنیم که یه همچین راهنمایی هست و باور کنیم فارغ از اینکه ما چقدر انسان مذهب هستیم یا نیستیم وقتی ازش درخواست کنیم و ایمان داشته باشیم که وجود داره و پاسخ میده،به ما پاسخ خواهد داد،این مهمترین باور که راهنمای درونمون رو فعال میکنه
استاد با تمام وجودم به راهنمای درونم ایمان دارم، که هست اینو سالهاست که باور کردم و اینکه پاسخ میده رو هم خیلی خوب تونستم روش کار کنم و باور کنم که جواب میدهد،و اینکه اونقدر ازش استفاده کردم که باور کردم ذهن منطقی میگه و شهود غیر منطقی،همین یک دو ماه پیش بود،داشتم میرفتم استخر حسم گفت نرو،گفتم یعنی چی که نرم غیرمنطقی بود برام مگه میشه خدا نخواد که من خوش باشم حتما ذهنمه که میگه نرو و رفتم استخر،آب یخ بود،و بدجور سرما خوردم اونجا بود که فهمیدم راهنمای درونم بود که گفت نرو یا یه بار دیگه توو استخر داشتم شنا میکردم،اومدم رو سکو که استارت بزنم،قشنگ شنیدم که حسم گفت نپر،بازم گوش نکردم گفتم غیرمنطقیه من چندین بار قبلش پریدم یعنی چی که نپرم،پریدم و آب رفت توو گلوم خفه شدم،و کلی مثال دیگه،همین اتفاقها باعث شدن بیشتر درک کنم که شهودم غیرمنطقی میگه وقتی انجامش بدم،بعد میفهمم منطقی بوده،استاد فکر میکنم همین درک کردن و فهمیدن راهنمای درون هم تکامل میخواد من بعد از این اتفاقها خیلی راحت تر دارم ازش استفاده میکنم،تووی کوچیکترین مسائل سعی میکنم ازش سوال کنم و اونم هر لحظه داره پاسخ میدهد بخدا هر لحظه،انگاری که آماده ست که من فقط ازش بپرسم و اونم منو راهنمایی کنه،خدایا شکرت
خدایا شکرت که از رگ گردن بهم نزدیکتری
خدایا شکرت که همواره در هر لحظه هدایتگر من هستی
خدایا شکرت که محافظ و نگهبان من هستی
استاد یادم میاد یه فایلی روی سایت گذاشتی به نام فکر میکنم شهود عملی و اونجا شما چقدر عالی راجب راهنمای درونمون صحبت کردی اینکه برای استفاده از شهودمون باید هر لحظه پاک کنیم تفکری که از گذشتگانمون بهمون رسیده،واقعا این آگاهی ها هر روز باید تکرار بشند تا تبدیل بشند به گفتگوهای ذهنی مون،خدایا شکرت
استاد توی دوره احساس لیاقت جلسه دوم و تکمیلی شما راجب گفتگوهای ذهنی مون صحبت کردی و من دارم سعی میکنم هر روز حواسم به ذهنم باشه،از اونموقعی که به این گفتگوها تمرکز کردم،فهمیدم یه شخصیت بشدت خشمگین تووی وجودم هست که برای هر اتفاقی بدترین سنایور رو تووی ذهنم مییابد،صدای داد و فریادش تووی مغزم میپیچه،نمیدونی چه بلاهایی سرم آورد،یه وقتهایی با تمام وجودم گریه میکردم،کم میوردم،زورشو نداشتم،اما نمیدونستم راه چاره چیه،تا اینکه جلسه دوم دوره احساس لیاقت رو گوش دادم و فهمیدم باید با خودم مثه یه دوست مهربون رفتار کنم،همین شد که بیش از شش ماهی هست که دسته این شخصیت خشمگین در درونم برام رو شده،الان هر اتفاقی که میوفته،تا میاد شروع کنه به داد و بیداد،آگاهانه سعی میکنم باهاش صحبت کنم،بگم چیزی نشده که،چندین بار از این اتفاقات افتاده،چیزی نشده،بازم اتفاقی نمیوفته،خدا میدونه چقدر آرامشم بیشتر شده،کم کم اون خشم داره در درونم کمتر و کمتر میشه،آرامشم هی داره بیشتر و بیشتر میشه.خدایا شکرت
استاد دقیقا من وقتی شروع کردم به کار کردن روی دوره روانشناسی ثروت یک،نشونه ها یکی یکی میومدن،پول وارد حسابهام میشد تا اینکه کار کردن روی ذهنم کمتر شد،نشونه ها ناپدید شدن،دوباره شروع کردم به کار کردن،دوباره نتایج اومده،نشونه ها اومده،اما ایندفعه دیگه میخوام ادامه بدم،همه چیز توی ادامه دادنه،استمرار،استمرار،استمرار
و اینکه باور کنم من مسئول خوشبخت کردن دیگران نیستم،من فقط مسئول زندگی خودم هستم،چون فقط به جای خودم میتونم فرکانس به جهان بفرستم و جهان هم بازتاب افکار و باورهامو وارد زندگیم کنه،من نمیتونم به جای کسی فکر کنم،باور کنم حالا میخواد هر کسی باشه اون شخص…خدایا شکرت
خدایا شکرت بابت این آگاهی های ناب که هر روز داره توی گوشم تکرار میشه
خدایا شکرت برای همه چیز
خدایا شکرت که روزی رسان من تو هستی نه هیچکس دیگه
خدایا شکرت که هر آنچه دارم از تو دارم
خدایا شکرت که خودت به تنهایی برام کافی هستی
دوستون دارم
بسم الله الرحمن الرحیم، بنام اوکه هرچه دارم از اوست
لاإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
در دین، اکراهى نیست. همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محکمى دست یافته، که گسستنى براى آن نیست. وخداوند شنواى دانا است.
سلام به استاد عزیزم به مریم مهربانم ودوستان بهشتی ام
خدایا شکرت بخاطر یه روز دیگه ویه گام دیگه
خدایا شکرت که در این مکان الهی حضور دارم
خدایاشکرت بخاطر وجود اساتید توحیدیم ودوستان بهشتی ام وهمه عزیزانم
خدایا شکرت بخاطر رزق وروزی بی نهایتی که هرروز از طرق مختلف وارد زندگی ام می کنی
راهنمای درون :
چیزیه که از ازل با من بوده وتا ابد خواهد بود وهمیشه اون نیرو را در درونمون حس می کنیم چون از خودمون است وما از اوییم نمیشه گفت جدا از هم هستیم
مهمترین راه ارتباط با راهنمای درون
این است که بپذیریم همچین راهنمایی هست وفارغ از اینکه چقدر انسان مذهبی هستم یا نیستم این نیروی هدایتگر در وجود من هست وباورکنم که وقتی ازش درخواست کنم وایمان داشته باشم که وجود دارد وپاسخ می دهد به من پاسخ خواهد داد که این مهمترین باوره ،که آدم راهنمای درونش را فعال کند وازش استفاده کند
به اندازه ای که ایمان وباور داشته باشم، به اندازه ای که تسلیم باشم وروی خودم حساب نکنم،رو عقل ومنطق وتجربیات گذشته حساب نکنم می تونم ازش کمک بگیرم یکی از عواملی که خیلی ها از راهنمای درون خود استفاده نمی کنند این است که خیلی روی تجربیات گذشته اشان حساب می کنند که قبلا اینکار را کردم جواب نداده ،یا قبلا اینجوری شده جواب نداده وفکر می کنند چون قبلا نشده الان هم نمیشه درصورتی که یه حسی میگه قبلا را ول کن اصلا همه چی را پاک کن ،الان اینکار را انجام بده جواب می دهد ولی چون تجربیات قبلی را دارند وذهن منطقی امان میگه نه بابا من ده بار اینکار کردم جواب نداده آن کاررا نمی کنند واگر کسی تجربه داشته باشد وآن لحظه گوش کرده باشد به آن حس، وعمل کند میبیند که جواب می دهد
تجربه شخصی:
یادمه در زندگی با همسر سابقم خب من هنوز با قانون آشنا نبود همسرم سابقم هم بخاطر مصرف مواد مخدر کلا توهم میزد یه غروبی باهم دعوا کردیم واو رفت از خونه بیرون ولی در حیاط را رو من قفل کرد وجوری بود قفل آویز داشت آن قفل هم زد ورفت ومنم تو خونه تنها، گفتم خدایا چیکار کنم همین جور مستاصل اطراف اتاق رو نگاه میکردم یه آن چشمم خورد به آیفون گفت تو کوچه را نگاه کن کسی دیدی در رو براش باز کن از دسته کلید خودت بهش بده تا قفل را باز کنه گفتم نه هیچ موقعه غروب کسی تو کوچه نیست، وکلا کوچه سه تا همسایه بودیم خلوت بود بعد گفتم امتحانش که ضرر نداره گوشی آیفون برداشتم تا برداشتم دیدم همسایه روبرویی داره میره داخل خونه صداش زدم گفتم من حواسم نبوده همسرم رفته بیرون در حیاط رو قفل کرده لطف کنید من دررا باز می کنم بیای داخل از پنجره کلید بهتون میدم قفل در را برام باز کنید گفت مشکلی پیش نمیاد گفتم نه خیالتون راحت در را باز کردم وآن بنده خدا آمد کلید را گرفت ودر حیاط را باز کرد آن موقعه میگفتم عجب فکری به ذهنم رسید ومن چقدر خوشحال بودم هرچند باور داشتم خدا اینکار را برام کرد ولی به اندازه الان این نیرو را نشناخته بودم والان بیشتر وجود این نیرو را در درونم درک میکنم وبارها وبارها ازش خواستم وبهم کمک کردهد
خدایا شکرت …شکرت….شکرت
تشخیص الهام از نجواها
از طریق احساس هست اگر آن ایده به ما احساس خوبی بدهد الهام هست
اگر احساس ترس ،ناراحتی ،نگرانی،ناامیدی ،اضطراب، می دهد نجواهای ذهن هست
یعنی آن جنس احساسی که دارد آن گفتگوهای ذهنی مشخص می کند که مسیر کدام هست وکی داره با ما صحبت می کند
برای اینکه همیشه احساس خوبی داشته باشیم ودر مسیر درست باشیم باید بطور مداوم روی خودمون کار کنیم ونجواهایی که به ما احساس بدی می دهد باباورهای مناسب جایگزین کنیم وچون طبق قانون به هرچه توجه کنیم اتفاقاتی بر پایه واساس همان را در زندگی امان تجربه می کنیم وچون ما در یک محیط ایزوله زندگی نمی کنیم پس این کار کردن روی خودمون وکنترل ورودیها وکانون توجه امان همیشه ادامه دارد
برای رسیدن به ثروت باید روی باورهامون کار کنیم واجازه بدهیم تا نتایج رخ دهد چون یه فاصله فرکانسی وجود دارد به درخواستی که ما به جهان ارسال میکنیم ونتایجی که بوجود می آید
وقتی روی باورهامون کار می کنیم از همان اول نشانه هاش میاد ونشانه ها مثل پیدا کردن پول در خیابان ،افزایش حقوق ،….هرچندعدده بزرگ نیست ولی ذوق زده میشیم که داره کار می کند وهمین مسیر را باید ادامه بدیم ولی موضوع اینجاست که افراد زود دست از کار کردن روی باورهاشون بر میدارند وآن شوق وانگیزه اولیه را ندارند جالبه من سه چهار روزه که دارم رو این باور که خداوند از بی نهایت طریق رزق بی حساب به من می رساند کار میکنم ، تو این سه چهار روز هر روز یه نشانه ای آمده یه روز مادر همسرم غذای مورد علاقه من را آماده کرده بدون اینکه اطلاع داشته باشم برام میفرسته ،پدرم بدون اینکه گفته باشم برام نان خانگی گرفته ،برادرم گوسفند قربانی کرده برام گوشت فرستاده ،امروز دوباره مادر همسرم برام غذا فرستاده ،من هرروز گفتم ببین داره جواب میده پس مسیر درسته ومن باید هرروز این باور را تکرار کنم ومنتظر نتایج بزرگتر باشم
این فکر که اگر من از مسیری برم که از لحاظ مالی به مشکل بخورم خانواده ام آن رفاه مناسب را ندارند برای آنها بد هست نه، بلکه وجود این تضاد برای رشد من لازم هست بنابراین اینهاقسمتی از مسیر زندگی است که من میتونم با این تضادها خواسته هام را بشناسم واینها محرک های پیشرفت من هستند حتی اگر به ظاهر اذیت شوند برای آنها خوب هست چون اینجوری آنها هم خواسته هاشون را پیدا می کنند
من مسئول خوشبخت کردن هیچ کس به جزء خودم نیستم
همه آزادند تا دیدگاهشان را بگویند وهمه هم آزادند که به آن دیدگاهی که طرف مقابل گفته عمل کنند یا نکنند حتی در دین هم اجباری نیست لا اکراه فی الدین
تنها کاری که میکنیم این است که اگر یه دیدگاهی را دوست نداریم از آن اعراض کنیم وبا آن بحث نکنیم
بارها در قرآن به پیامبر گفته که رسالت تو ابلاغ این پیام هست واینکه بقیه گوش کنند یا نکنند تو کاری نداشته باش وتو وکیل ووصی بقیه نیستی ،چقدر خوبه که بتونیم دیدگاههای افراد را تحمل کنیم واگر با دیدگاهی موافق نیستیم از آن اعراض کنیم واین منطقی ترین کار است
زیبایی جهان در تفاوت نگاه هاست
هرکسی با هر دیدگاهی زندگی خودش را دارد ودر کنار هم می توانند با صلح وصفا زندگی کنند
ما کلا مسئول زندگی دیگران نیستیم ما فقط مسئول خودمان هستیم وبارها وبارها خداوند در قرآن به پیامبر فرموده کسانی که از مسیر دیگه ای می روند آنها خودشان مسئولند وشما هم که این مسیر را انتخاب کردید خودتون مسئول کار خودتون هستید شما مسئول کار آنها نیستید
هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمی کشد
ما اصلا توانایی خوشبخت کردن یا بدبخت کردن کسی را نداریم وهر فردی باید خودش زندگی خودش را رقم بزند
اگر باورهای ما درست باشد ودر مسیر حرکت کنیم دردها ورنج ها اولا بوجود نمیاد ویا اگر هم بوجود بیاد با تغییر باورها خیلی زود حل می شود وهمه آن روزهای سخت به نفع مان خواهد شد
خدایا شکرت…شکرت…شکرت
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
بنام خدای مهربانم
سلام استاد عزیزم سلام مریم نازنینم سلام دوستان همسفرم
روز ۶۷ ام سفر
با گوش دادن به این فایل من یاد ارتباطم با فرزندم قبل از آشنایی با این مسیر و آموزه ها افتادم اما چون حس و حالش خوب نبود از نوشتن دربارش امتناع میکنم.
اینروزها عاشقانه با پسرم حرف میزنیم، عاشقانه در آغوش میگیریم همدیگرو و به هم محبت میکنیم، هروقت نگاهش بهم میوفته یک لبخند زیبا روی صورتم میبینه، مامانی که رها و آزاد میخنده، شاده و خوشحال. خیلی وقتا بهم میگه چه چیزهایی دوست داره و براش درست میکنم، بدون قضاوت کردن و نصیحت و انتقاد حرفهاش رو گوش میکنم، چقدر حرف برام میزنه و هر کاری داشته باشم رو کنار میزارم و همون چند دقیقه رو دل به دلش میدم و با دقت گوش میکنم و خوشحال و راضی میره دنبال کارش.
مدت زیادی نیست سپردمش به خدا، و هر روز تسلیم تر و تسلیم تر میشم.
چون صدایی از درونم بهم میگفت:
تو بیشتر از درون بچت اگاهی یا خدای اون، تو بیشتر از نیازهاش خبر داری یا خدای اون، تو چیکار میتونی براش کنی؟ تو با اینکه میگی خیلی دوسش داری وقتی خسته هستی، وقتی حتی گرسنه هستی، وقتی خوابت میاد، وقتی کار داری ، حوصلش رو اونجور که باید نداری و باهاش بداخلاقی میکنی ، تو بهتر میتونی راهنماش باشی یا خدای اون، تو خودت تازه داری یاد میگیری خیلی چیزهارو، تو خودت اول راهی، تو هیچی نمیدونی، واقعا چی میدونی از حقایق زندگی؟
و پاسخم اینه که حقیقتا هیچ چیز نمیدونم و هیچکس اگاه تر و حامی تر و هدایتگر از خدا براش نمیتونه باشه.. همونجور که تمام تجربه من از زندگی یکطرف و این مدت که یکم با خدای حقیقی آشنا شدم یکطرف.
خیلی خوشحالم از اینکه تلاش میکنم تسلیم باشم برای کمک و راهنما بودن برای فرزندم. اینهم احتیاج به باور داره. باور اینکه خدا براش کافی هست و عمل به این باور نیاز به تکامل.
من که خوشحالم از این تسلیم بودن. چون هر چقدر تسلیم تر میشم و بیشتر رها میکنم میبینم نتایج بهتر میشه.
پسرم بدون اینکه هی تذکر بدم بیشتر به درسش میرسه.
مرتب و منظم تر شده.
حرف شنو و انعطافپذیرتر شده.
شاد تر شده.
کلا حال و هوا و روحیش خیلی بهتر شده.
خیلی بهتر از وقتی که بزور میخواستم کنترلش کنم.
خیلی بهتر از وقتی که نصیحتش میکردم.
خیلی بهتر از وقتی که تهدیدش میکردم.
خیلی بهتر از وقتی که مقایسش میکردم.
اینروزها که خودم احساس ارزشمندی بیشتری دارم و یادم میاد که خدایی دارم که در همه حال مراقبمه و حامی و پشتیبانم، یادم میمونه که این خدا خدای پسرم هم هست.
فقط کارم این شده که از عمق وجودم شکرش کنم که با این دسته گل منو مادر کرد، شکرش میکنم بخاطر حضور گرما بخشش در زندگیم ، بخاطر سلامتی کاملش و اینکه در کل خیلی بچه خوبی هست و همه امورش رو میسپارم بخدای خودش و میگم خدایا همه امورش رو میسپارم به تو، و شاد و امیدوار هستم به این تسلیم شدن.
باورم این هست که هدایتم به این مسیر سراسر خیر و خوبی و برکت و رحمت و لطف خداوند هست در همه جهات.
من آرزوم تجربه زندگی جدید با آموزه های جدیدم هست و میدونم چون به سمت خدای خودم دارم قدم برمیدارم، چون به سمت رشد و پیشرفت و تغییرات خوب دارم پیش میرم هر اتفاقی که در این مسیر بیوفته لاجرم خیر و خوبی هست.
من تمام تلاشم رو میکنم که زندگی خودم رو خوب و خداگونه کنم برای روزی که هیچ کس مسئولیت زندگی من رو بعهده نمیگیره و فقط خودم بازخواست میشم.
ممنونم استاد عزیزم. ❤
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آن خدایی که جهان ها از اوست
خدایی که در هر لحظه هدایت می کند کل این هستی را
درک این عظمت خداوند مافوق تصور است و البته این نسیان و فراموشی ام هم بسیار عجیب است.
فراموش کردن پروردگار
آنقدر برای تجربه این جهان مادی هیجان داشتیم که سر از پا نمی شناختیم
حال که پروردگار فرمود: آیا من رب شما نیستم؟
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِینَ
و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم. اعراف 172
امان از فراموشی
از آن لحظه ای که چشم گشودیم کسی دیگر را رب و همه کاره خود دیدیم، به کسان دیگری دل بستیم، روند فراموشی رفته رفته شدت گرفت و افکار ظهور کردند و هیاهو و قیل و قال بیرون و اطرافیان ما را از اصل مان دور انداخت،
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
حال که موسم تذکر و یاد آوری است
موسم تزکیه است که؛ قد افلح من زکاها
این پروژه یعنی پاکسازی و یادآوری
یادآوری قدرتهای درونی که از خاطر بردیم یا از خاطرمان بردند، در هر صورت باید دوباره خود را باز جوییم
باید به یاد آوریم که ؛ که هستیم
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
بکجا می روم آخر بنمایی وطنم
خدایا در هر لحظه به هدایت و راهنمایی ات محتاج و محتاج تر می شوم
حال که همیشه تو با بنده هستی، این بنده هستم که با تو نیستم و آگاهی ام را معطوف ذهنیت و مادیات می کنم.
الهاماتی که به وضوح شنیدم را به یاد می آورم؛
یادم هست که سال پیش خیلی خوب بر روی ذهن و باور هایم کار می کردم و به یک سطحی از احساس خوب پایدار رسیدم که زیبا بود، حسی درونم می گفت که به سوی قلعه نو خرقان بروم برای خودشناسی بیشتر، یکی دو هفته ای آنرا به تاخیر انداختم، با دوستم به لفور رفتم، اما باز این احساس مرا به سوی سفر به سوی آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی و تنهایی فرا می خواند.
خلاصه کنم که از زمان تصمیم تا قدم گذاشتن در مسیر کمتر از 12 ساعت طول کشید، در مسیر بر سر مقبره بایزید بسطامی توقفی کردم، اما گویی مقصد جای دیگری بود، ظهر به مقبره شیخ ابوالحسن رسیدم، در کمتر از نیم ساعت جذب درویشی عارف شدم و با او هم غذا شدم، سپس برای مدت کوتاهی میهمان خانه اش شدم( هدایتیِ هدایتی)
اما راهم به سمت جنگل ابر و تنهایی و شب کشیده شد. اکنون که نگاه می کنم، اصلا هیچکدام این رفتارهایم منطقی نبود، انگار کسی قلاب را می کشید و خودم را بی اراده می دیدم، مسیر را تا بالای کوه ادامه دادم و بر لب ساحلِ دریایی از ابر نشستم، عزیزانی از مردمان خونگرم جنوب را دیدم و لحظاتی با هم همکلام شدیم و ایشان مرا به خربزه ای شیرین میهمان کردند، چقدررررر خوشمزه بود و چسبید، دوباره مسیر را برگشتم و به پایین دست رفتم، در دل دریایی از ابر و درخت
جایی دنج و کناره را برای کمپ انتخاب کردم و اردو زدم.
اوایل شب بود که تازه غذایم را خورده بودم، احساسی بهم گفت: برو آن جلوتر، بالای آن درختی که پیشتر دیده بودی.
اصلا مقاوتی نداشتم و رفتم.
دقایقی گذشت که صدایی را در زیر درخت شنیدم، خدای من، خرس!!!!
موهای سرم از ترس سیخ شده بود ولی نتوانستم فریادی بزنم! گویی قرار بود در آن لحظه آنجا باشم و درسی بگیرم
الآن خوب آن درس را به یاد دارم : همه چیز خود اوست و قدرت همه چیز در دست اوست
بماند آن شب و ترس هایش و مقاومتم در برابر نجواهای ذهن در چادرم …
فردای آن شب رطوبت هوا بیشتر شد و شبنم به مانند باران همه چوبها را خیس کرده بود، آنجا بود که دو خواسته دیگر برایم واضح شد، یک. ای کاش بنزینی و یا آتشزنه ای داشتم! دو. ای کاش هوا صاف می شد و می توانستم جنگل و درختانش را به وضوح ببینم.
این دو خواسته از ذهنم گذشتند و به آنها توجه آنچنانی نداشتم و مشغول مطالعات و کارهای خودم شدم.
صبح روز بعد برای گشت و گذار در جنگل حرکت کردم، هنوز چند قدمی از چادرم دور نشده بودم که متوجه سبک شدن غلظت مه و ابرها شدم!
ابرها داشتند کنار می رفتند و آفتاب دیده می شد، خدای من!!!! می توانستم دامنه های درختان و جنگل را در اطراف ببینم، گویی دستی ابرها را کنار می زد و سر سبزی با طراوتی از درختان را به چشمان هدیه می داد که سر مستم می کرد، در آن لحظات اجابت نهایت شعف را تجربه می کردم، جای همه شما خالی …
در مسیر برگشت از هر راهی که دلم می خواست می رفتم، دقیقا یادم هست که مسیر کناری یک درخت را در پیش گرفتم و چند قدم جلوتر رفتم و جای آتش افرادی که قبلا آنجا بودند را دیدم که یک دفعه چشمم به بطری پر از ژله آتشزنه ای افتاد، چشمانم از تعجب گرد شد، ذذوق کرد و شششششکر
خدایا چه تجربه هایی منحصر به فردی را به بنده ات هدیه کردی، گویی در آغوش تو بودم، هر چند ذهن هم مشغول به کار بود و تلاشش را برای تخفیف اثر آن لحظات ناب می کرد. اما تسلطی نداشت، آنجا یکسره قدرت در دستان تو بود، و بنده تسلیم تو شده بودم.
فکرش را که می کنم قلبم باز می شود؛ الهامی به تو بگوید که تو باید به سمت فلان جا بروی، تو اول گوش نکنی، اما در نهایت عمل کنی و اینهمه همزمانی، درک، برکت و ایمان
این تجربه، قله ای برای ایمانم شد و بارها آنرا به یاد خودم می آورم و درباره اش می نویسم، تا آگاهانه گفتگوهای ذهن و نجواها ناامید کننده اش را خاموش کنم، چه راست می گوید خدا که این شیطان برایمان عدوٌ مبین است.
اینهمه کار می کنی و سعی بر جهت دهی کانون توجه ات داری باز می بینی در یک موضوع چنان قیل و قالی راه می اندازد و شلوغ کاری می کند، چنان بر طبل ناامیدی و ترس و کمبود می کوبد که نگو و نپرس
آری این مسیر، مسیر تذکر و یادآوری است، مسیر به یاد آوردن پروردگار است، همان رب یکتا، صاحب و فرمانروای تمام هستی، آنکه در تک تک ذرات هستی هویداست و می جوشد.
موارد واضح دیگری از این معیت پرودگار و این ندای درونی را در نوت گوشی ام نوشتم و بارها می خوانم تا به یاد خود بیاورم نعمت پروردگار را
و اما به نعمت ربک فحدث
الهی شکرت
الهی شکرت
الهی شکرت
سلام استادبزرگوار
دیروز وارد سایت شدم اولین بارم هست که وارد سایتی میشم واون هم سایت فوق العاده شماست
تمام سعی خودمو میکنم تا حس و حالم رو خوب نگه دارم
زندگی سختی داشتم و دارم ولی هچوقت ناامید نبودم ونیستم و الان که با شما آشنا شدم امیدم بیشتر شده و دائم دنبال نعمت هام میگردم و شکرگزاری میکنم ولی دخترم ازم ایراد میگیره امروز کلی بدخلقی کرد که با اینهمه گرفتاری مالی بازم شکر میکنی خدا میگه داری مسخره م میکنی این شکر کردن خنده داره
نمیدونستم چی بگم که آروم بشه و نمیتونستم جوابشو بدم فقط گفتم من اینجوری حالم خوبه اصراری ندارم که شما راه منو پیش بگیری کاری بهت ندارم توهم کاری بهم نداشته باش!
الان که دارم فایلتون رو گوش میکنم اتفاق امروز یادم اومد!
واقعا لطف و نگاه خداست که امشب این فایل برای هدایت من تو صفحه م اومده واقعا نشانه عالی برای منه
سپاسگزار خدای یکتا هستم
درپناه الله سلامت و خوشبخت باشین
به نام خداوند توانا
سلامو درود به دوستان عزیزم در این پروژه ارزشمند.
صدای خداوند در تمام موارد با عقل و منطق و تجربیات گذشته ات همخوانی ندارد.
پارسال که خواهرم فوت شده بود من جای دیگه بودم دوسه روز اومدم مامانمو دیدم و دوباره میخاستم برگردم سرکار وقتی رسیدم ترمینال، بلیط بگیرم یه صدای واضح بهم میگفت برو سفر ! فعلا برنگرد سرکارت!
این صدا اونقدر واضح بود که نمیتونستم نادیده بگیرمش و از طرفی اونقدر غیر منطقی بود که فریز شده بودم!
دوسه ساعت توی ترمینال سرگردون بودم نمیدونستم بلیط تهران بگیرم برم سرکار یا بلیط بابلسر بگیرم و برم سفر! به دلم افتاده بود برم بابلسر.
انقدر کلنجار رفتم که شب شد و کم کم اتوبوسها داشتن تموم میشدن و فقط یدونه اتوبوس به مقصد بابلسر مونده بود.
بلاخره من بلیط بابلسر رو گرفتم .
البته یکی از نشانه ها که تونستم برای خودم قطعی کنم که حتما باید برم بابلسر همین بلیطش بود
چون از وقتی صدای درونم رو شنیدم اتوبوسهای بابلسر رو چک کردم اکثرشون پر بودن و بعضیا در حال پرشدن ینی هربار که از سایت علی بابا، وضعیت اتوبوسهارو چک میکردم یکی یکی داشتن پر میشدن جز اخرین سرویس اونروز که دوتا جای خالی داشت و هربار نگاه میکردم همون دوتا جای خالی باقی بود ! و میدیدم هرکسی که میخاست بلیط بابلسر بگیره مسئول تعاونی مدنظر بهشون میگفت هردو جای باقی مونده رو باهم باید بگیری!!! و خب خیلیا منصرف میشدن چون نمیخاستن پول دوتا صندلی بدن.
این قضیه اونقدر اطمینان بهم داد که حتما خیری در راهه و باید برم بابلسر و اون جای خالی مخصوص خودمه .
حدود نیم ساعت مونده به حرکت آخرین اتوبوس ،بلیط رو گرفتم و واقعا احساس عجیبی بود و خیلی جالبه که بمن نگفتن پول دوتا صندلی رو بده!
رفتم سفر و دوهفته بابلسر موندم وای خدایا چقدر خوش گذشت چقدر همه چی عالی پیش رفت بهترین سفر عمرم بود و حتی روز چهلم خواهرمم برنگشتم و حسم میگفت همینجا بمون!
چقدر دور آتیش رقصیدم چقدر دوستهای عالی پیدا کردم چقدر تو بازارای محلی عشق کردم ، سوییتی گرفتم با ی قیمت مناسب که اینم خیلی هدایتی بود حیاط زیبایی داشت و جز خودم کسی اونجا نبود سرایدار عالی و محترمی داشت صاحب سوییت هم مرد بسیار مهربون و خوبی بود، سوییت رو بروی دریا که من هر موقعی دلم میخاست میرفتم دریا؛ صبح زود، نصف شب، ظهر ،غروب
چقدر مراقبه کردم و چقدر توی بارون رقصیدم چه مردمان مهربانی داشت خدایا انگار خواب بودم ی خواب شیرین و دلچسب.
اونجا با خانواده ای بابلسری آشنا شدم ، منزلشون رفتم خیلی خوش گذشت ،با مسافرای بلوچ آشنا شدم چقدر خونگرم بودن تو اون قسمت پارکینگ لات ها که مخصوص مسافران هست هر برنامه شادی و تفریحی در حال برگزاری بود خیلی عجیب و هدایتی ،مطلع میشدم
معجزات عجیبی رخ میداد فکر میکنم هرروزش رو پارسال کامنت میکردم .
میخام بگم خدا اینجوری هوامونو داره اگه شجاعت داشته باشیم و به صداش گوش کنیم.
عاشق خداوندم چه پلن قشنگی طراحی کرده بود تا از غم و فرکانس منفی دور باشم خدا مسئول بهترکردن حالم بود و این پاداش کنترل ذهن که انصافا خیلی عالی ذهنم رو در جریان فوت خواهرم کنترل کرده بودم .
در مورد لا اکراه فی الدین : تا حد خوبی تغییر کردم که به اعتقادات کسی کاری نداشته باشم اما گاهی مچ ذهنم رو میگیرم و میبینم در حال قضاوت کسی بودم که مثلا در نوع پوشش یا دین متفاوت عمل میکنه ؛ قبلا فکر میکردم دراین خصوص عالی و پرفکتم ولی وقتی دقیقتر شدم دیدم تو ذهنم گهگاهی درحال قضاوت دیگرانم! روشن شدن این قضیه دلیل بعضی از اتفاقات رو برام واضح کرد ، با کمک پروردگار مهربان تلاش میکنم این قضاوتها رو از ذهنم خارج کنم ،همونطور که خودم راه و رسم زندگیمو پیدا کردم و دوست ندارم کسی قضاوتم کنم هرفردی هم خودش مختاره هرجوری دلش میخاد زندگی کنه .
سلام
دوست عزیز نجمه خانم
وقتی کامنت شما رو خوندم
خیلی تحسین کردم شما رو
اینکه خوب توانستید کنترل ذهن داشته باشید
بخصوص در مورد فوت خواهر عزیزتان
من خودم چند ماهی هست که برادر عزیزم رو از دست دادم
اما واقعا نتونستم اینجوری کنترل ذهن داشته باشم و شرایط نسبتا سختی رو داشتم و هنوز هم تا کمی تنها میشوم و یا بیکار بلافاصله یاد برادرم میافتم و حالم دگرگون میشود
همون روزهای اول از خدا خواستم که کمکم کنه کنترل ذهن داشته باشم و فکر میکنم نسبت به مابقی خانواده ام بهتر بودم
و تو این مدت وقتی فکر میکنم یکی از بزرگترین پاشنه آشیل من حرف مردم و ترس از حرف و نگاه مردم بوده و اینکه احساس ترحم داشتن و بخصوص دلم واسه خانواده اش و مادرم می سوخت هر چند تا میتوانستم با یاد آوردن قوانین خودم رو و حسم رو کنترل می کردم و اینکه هر اتفاقی افتاده الخیر فی ما وقع بوده
راستش امروز صبح سر کار بودم که یک فایل استاد رو گوش می کردم تو اون فایل استاد گفتند وقتی فرزندشان رو از دست دادن وقتی به مدت کوتاهی حالشان بد بود و بعد خودشان رو جمع جور کردن و این رو گفتند که پسرم یک نعمت از سمت خدا بود که چند سالی با استاد بودند و حالا برگشتند به سمت خدا و اینجا من بهتر تونستم درک کنم هر چند باره این حرف استاد رو شنید بودم اما امروز بهتر درکش کردم
که آره برادر من هم یک نعمت بوده که 40 اندی سال با ما بودند و من کلی خاطرات خوبی ازش دارم و همون جا از خداوند آرامش بیشتر خواستم و برای برادرم هم که برگشته به منبع اصلی جهان و به آرامش درون رسیده و همین حسم رو بهتر کرده است
و امشب که می داشتم کامنت ها رو میخواندم کامنت شما رو دیدم
که برام نشونه بود که ببین نجمه خانم چقدر شجاعانه عمل کرده است و تو دلم به شما ایول گفتم
راستش من از چند ماهی هست که کامنت ننوشتم
ولی هرروز تو سایت بودم
ولی تمایل نداشتم که کامنت بنویسم ولی امشب خیلی هدایتی این کامنت رو نوشتم و احساسم خیلی بهتر شد
ممنون از شما
و ممنون از استاد عزیز و مریم خانم بابت این پروژه
مریم خانم عاشقتم