درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 583 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    یا مقلب القلوب و الابصار

    یا مدبر اللیل و النهار

    یا محول الحول و الاحوال

    حول حالنا الی الحسن الحال

    سلام و درود خدا بر استاد عزیزم و همسر بزرگوارتان

    انشاالله سال جدید برشما مبارک باشد و امیدوارم سالی سرشار از شادی و سلامتی و حال خوب و ثروت و آرامش برایتان رقم بخورد.

    استاد عزیزم تبلیغ این فایل را چندبار در سایت شما دیدم و به نظرم موضوع بی‌ارزشی می‌اومد و نمیخواستم وقتم را برای گوش دادن آن بزارم و میخواستم از وقتم بهتر استفاده کنم و تمرکزی روی دوره‌هایی که از شما خریده‌ام کار کنم.

    در حال حاضر همزمان روی دوره‌ی فوق‌العاده همجهت با جریان خداوند و قدم اول دوره‌ی فوق‌العاده 12قدم کار می‌کنم.

    ولی امروز ظهر دوست داشتم برای تنوع آهنگ گوش کنم یا یک فیلم طنز ببینم اما احساسم گفت که به جای این کارها فایل توت‌فرنگی را ببین

    دقیقا مانند مطلبی که در فایل بیان کرده‌اید ذهنم به طور پیش‌فرض می‌گفت که چون این فایل رایگان هست حتما موضوع بی‌ارزشی را می‌گوید ولی با توجه به تجربه‌های قبلی از سایر فایل‌های رایگان فوق‌العاده شما که مسیر زندگی‌ام را تغییر دادند با نگرش مثبت این فایل را تماشا کردم و یک کلید طلایی از فایل شما دریافت کردم که به یقین می‌گویم اگر همین مطلب این فایل را به صورت یک دوره طراحی می‌کردید حتما این دوره را برای بدست آوردن این کلید طلایی خریداری می‌کردم.

    از دید وسیع و دل دریاییتان و از وجود پاک و مقدستان سپاسگذارم.

    انشاالله خداوند حافظ و نگهدار شما باشد. ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    اکبرحسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 2010 روز

    به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

    سلام ودرود برهمه دوستان جان

    ورودی‌های ذهن چگونه باورها، پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما را از وقوع اتفاقات آینده شکل می‌دهند.

    این انتظارات و ذهنیت‌ها در هر لحظه:

    از یک سو، تجربه‌های هم‌ فرکانس با خود را وارد زندگی‌مان می‌کنند.

    از سوی دیگر، به یک اتفاق خنثی – که هیچ معنایی نداشته است – در زندگی ما معنا می‌بخشند.

    به این صورت که اگر این ذهنیت و انتظار مثبت باشد، احساسات مثبت و شرایط دلخواه را از دل آن اتفاق خنثی برای ما خلق می‌کنند؛

    و اگر منفی باشد، از دل هیچ ، شرایط نادلخواه را برای ما می‌سازند: زمانیکه بیماری پندمیک آمد من رییس یکی از شعب بانکهای کشور بودم ،از همان اوایل هرروز مسئول بهداشت به شعبه ما سر می زد و به ما گوشزد می کرد که شماباید ماسک بزنید ،باید اسپری ضد عفونی کننده و دستگاه آن را داشته باشید باید جلوی هریک از همکاران شما یک اسپری پاش باشد ویک برگه به مامی داد و مواردی را که رعایت نکرده بودیم را تیک می زد و از ما امضا وتعهد برای اجرای آن می گرفت و دوباره فردا می آمد و باز هم همان کار قبلی را انجام می داد…

    آن زمان داشت بیماری شدت می گرفت وهمه جا صحبت فوتی های بالا و زیاد می آمد ،حتی یک روز یکی از پزشکان متخصص آن شهر که باهم دوست بودیم آمد در قسمت باجه من و یک ماسک مخصوص (دارای فیلتر تهویه هوا) زده

    بود داشتیم صحبت می کردیم در لابلای حرفاش گفت شما ماسک نمی زنید پلاستیک جداکننده مشتریان تا سقف هم

    که نزده اید و الحمدلله اسپری هم که هیچ کدام ندارید ، وقتی نوبت صحبت کردن من شد ناخودآگاه طبق عادت همیشگی ،دستم که روی میزم بود را به طرف صورتم بردم و به محاسنم کشیدم همان لحطه دکتر باعجله بلند شد و گفت کاری ندارید ورفت باوجود اینکه خیلی کار داشت وبرای کارهای وامش آمده بود ،همکار مسئول وام شعبه که نزدیکم بود گفت می دانی چرا دکتر رفت گفتم نه گفت وقتی دید دستت را از روی میز برداشتی و به صورتت کشیدی و دید اسپری

    هم نمی زنی ،ترسید وفرار را برقرار ترجیح داد ،خلاصه چند روزی گذشت و همچنان مامور بهداشت می آمد و هشدار می داد که شعبه را پلمپ می کنم و حتی می توانم حکم بازداشت برایتان بگیرم و می گفت من همه بانکها رفتم وهمه رعایت می کنند غیر از شما ،مگر تلویزیون نمی بینید هرروز هزاران نفر در کل دنیا کشته می شوند ،

    ،من هم که اصلا تلوبزبون نمی دیدم و تو شبکه های اجتماعی هم نبودم اصلا کلمه ای از حرف های طرف را نمی فهمیدم ،بالاخره با توجه به هشدارهای مامور بهداشت دستگاه اسپری آوردیم پلاستیک جداکننده زدیم

    وبرای همه همکاران اسپری جداگانه گرفتیم یادمه رفتم اداره کل مایع ضد عفونی وماسک بگیرم گفتند شما اولین

    باره می آیید دنبال اسپری وماسک ؟ ، بعضی از شعبه ها شاید 5بار گرفته اند ،بااین اوصاف من ماسک هم می زدم

    مامور بهداشت دوباره آمد و دید همه رعایت کرده ایم غیر از همکار اعتبارات ، واین بار هم تعهد نامه از ماگرفت که اگر ایشان ماسک نزند شعبه را پلمپ می کنم این همکار تازه دو هفته بود شعبه ما امده بود و به قول خودش می گفت من شعبه قبلی که بودم از اول صبح که وارد شعبه می شدم از صندلی گرفته تا میزم را بااسپری ضد عفونی می کردم وتا ظهر شاید سه بار ضد عفونی می کردم در آن شعبه ما اصلا چایی نمی خوردیم و طبق بخشنامه که گفته بود اگر کسی چای می خواهد باخودش از خانه فلاکس بیاورد و فقط خودش استفاده کند چای هم نمی خوردیم ،ولی وقتی آمدم این شعبه و دیدم

    نه تنها چای درست می کنید بلکه هرروز دور همی صبحانه هم می خورید و بعضی وقتها هم از بیرون آش رشته و باقالا

    می گیرید ودور هم می خورید ،من هم انگار ضد گلوله شدم و از آن روز تا الان نه ماسک زده ام و نه اسپری مصرف

    کرده ام ،خلاصه بگذریم که بالاخره شعبه را دوروز پلمپ کردند

    یادمه آن دوران هیچ کدام از بچه ها بیمار نشدند ولی در کمال تعجب هر کدام از آنها در این دوسال به شعبه دیگری می رفت باوجودیکه این شعبات همه مسائل ایمنی را رعایت می کردند همکار منتل شده بعد از دو هفته بیماری را می گرفت ، حتی یک کارمند خانم خیلی فعالی داشتیم و یکسال ونیم پیش ما بود ومریض نشد به محض اینکه به شعبه دیگری رفت بیمار شد و دو هفته در خانه بود تاخوب شد وآمد سر کار ،

    در این دوسال من یا ماسک نمی زدم یااز ترس مامور بهداشت نصفه نیمه می گذاشتم ،هنوزم که هنوزه ذهنم باور نکرده

    . می گه شاید شانسی بوده …ومن به او می گویم اگر بچه ها این بیماری را نمی گرفتند پس من نگرفتم چون بچه ها در زمان حال زندگی می کنند وبه چیز دیگری فکر نمی کنند ولی بزرگترها همش بااین افکار زندگی می کنند …

    مورد دیگه چون خواهرم پزشکه ،خیلی به مادرم سفارش می کرد که رعایت کنه وبه این خاطر خیلی کم به خانه مادرم می آمدند یک روز رفتم خانه مادرم دیدم دراز کشیده و قرص و اسپری نزدیکش گذاشته ،گفتم چی شده کسالت داری گفت

    بیماری را گرفتم نیا نزدیک من ،من رفتم کنارش نشتم و از فلاکسش چایی ریختم و باقندهای قندانش خوردم و گفتم ببین

    هیچیم نشد توهم بلند شو چیزیت نیست ولی خواهرم هرروز به او تلفن می زد و به او هشدار می داد ومن هم هرروز

    تلفن می زدم و می گفتم چیزیت نیست و او می گفت خواهرت گفته باید دو هفته قرنطینه باشی و خلاصه این قدر تلفن

    زدم که بعد از یک هفته بلند شد ورفت و کارهاش رو انجام می داد و آزمایش اتجام داد و علائم بیماریش رفع شد

    اولین خانه ای که ساختم برق کاریش را داییم انجام داد وقتی هواکش حمام و دستشویی را می بست گفت دایی یکسال دیگه این هواکش ها به صدا درمیاد و باید عوضش کنی وهیچ فایده ای نداره ،از اتفاق یکسال بعد به صدا درآمد ،وماهم که

    دایی متخصص برقمان گفته بود باورکردیم و تا 5سال هیچ اقدامی نکردیم و باور کرده بودیم که واقعا همینطوره ، اما با

    آشنایی بااستاد عباس منش و روانشناسی ثروت یک و آن زمان بود که استاد کارهای پارادایس رو انجام می داد ووسایل

    و لوازم نجاری و …می خرید ،و می گفت تمام مردم آمریکا توی خونه هاشون تمام این وسایل رو دارن ، من قبلش باورم

    این بود که من اگر این دستگاهها را بخرم گران می شود و افرادی که کارشان نجاری یا جوشکاری یا کار های دیگری است نمی توانند بخرند و همین باور(کمبود )باعث می شد برای خرید اقدامی نکنم ، ولی باخرید دوره روانشناسی ثروت

    یک و کار کردن روی باورهام ودیدن استاد و اقداماتش برای انجام آن کارها شروع کردم لوازم بخرم ،یک روز داشتم

    فایل 24دوره روانشنای ثروت یک را گوش می دادم که در مورد تعمیرات و کارهای خانه و کلا کارهایی بود که ما بلد

    نیستیم و ترس ها نمی گذراره اقدام کنیم استاد تو اون فایل می گه اگر وسیله خرابی داربد ویک درصد فکر می کنید می تونید از عهده تعمیرش بربیایید انجام بدید اولا اینکه اگر انجام دادید و درست شد اعتماد به نفس شما بااین کاربه سقف می رسه ویک درصد اگر نتونستید اشکالی نداره می برید پیش استاد فنش و اون درستش می کنه ، من فایل 24را شاید بیست

    بار تو یک روز گوش دادم صبح روز بعد ساعت 5صبح اول رفتم سراغ زنگ آیفون خونه که شاید 5سال بود و درب را

    درست باز نمی کرد و باراهنمایی یک تعمیر کار درستش کردم بعداز آن هواکش سرویس بهداشتی را باز کردم و دیدم

    دوتا پیچ در پشت آن قرارداره و چون داخل سقف کاذب بود و پیچ ها بطرف پایین بودند چند وقت یکپار پیچ ها شل می شدند و باپیچ گوشتی سفت کردم وصدا قطع شد ،من چه کار کردم که اینها درست شد من که همان آدم قبلی بودم با همان

    پوست و گوشت واستخوان ، فقط باورهام رو تغییر داده بودم و یک الگوی عالی داشتم برای این کار و ازخدای بزرگ به خاطرحضورشان در زندگی ام سپاسگذارم و از استاد عزیز و آموزش هاشون سپاسگذارم …

    البته این راهم بگم من از بچگی نمی دانم چرا ،اصلا باقرص ودارو جورنبودم و الآن که 49سالمه شاید توی عمرم سه یاچهار بار قرص خوردم این هم برای دندانپزشکی بوده و رفع عفونت وانگار خداوند این باور را در من نهادینه کرده

    بود،قبل از آشنایی بااستاد فکر می کردم من خیلی مغرور شدم و شاید زمانی خداوند تلافی همه این ها روسر من دربیاره

    ومن حسابی بیمار بشم ولی باآشنایی بااستاد و اطلاع از قوانین وعملکرد ذهن حالا باور دارم که همه این کارها کار ذهنه

    که ناخود آگاه خداوند این باورها رو درش نهادینه کرده ،

    وقتی هم سن وسالهای خودم حتی کسانی که شاید 10سال از من کوچکنترند و بیماری های عجیب غریب دارند تعجب

    نمی کنم و این امررا عادی نمی دانم و تازه با اجرای قانون سلامتی به مدت سه سال حالا می دانم که طبیعیه که من

    سالم باشم طبیعیه که تا آخر عمرم سرپا باشم و غیر طبیعیه که من بیمار باشم ….

    مورد دیگه من همین یک ماه پیش درخواست سه دستگاه کنتوربرق برای ساختمان کرده بودم پیامک آمد مبلغ 43

    میلیون واریز کنید مبلغ را به حساب اداره برق ریختم گفتند دوسه روز دیگه پیام می آد مبلغ دیگری بریزید و برای

    نصب کنتور ها می آیند دو هفته شد وخبری نشد از برق کارساختمانم پرسیدم گفت کنتور نیست وشاید باید صبر کنید من قبول کردم ولی دوروز بعد انگار یکی به من الهام کرد تلفن بزن اداره برق ،بررسی کردند گفتند مبلغ جزیی 480

    هزارتومان پیامک آمده و شما پرداخت نکرده اید من آن را ندیده بودم بلافاصله پرداخت کردم فردای آن روز پیام آمد

    برای خرید کنتور اقدام کنید وقتی وارد سایت شدم دیدم نوشته موجودی کنتور 1600دستگاه ،این که خیلی زیاده پس

    چی بود برق کارم می گفت کنتور نیست و این موقع من از خداوند تشکرکردم که به من الهام کرد تلفن بزنم اداره برق

    وآن هم موقعی بود که یک روز دیگر برای پرداخت مبلغ 480هزار تومان وقت داشتم واگر نمی ریختم باید دوباره

    درخواست می دادم وخداوند چه زیبا در زمان مناسب من را هدایت کرد درست یک روز مانده به تاریخ اتمام قرارداد

    خدای خوبم واقعا از تو سپاسگذارم …اگر بخواهم در این موارد بنویسم بایدچندین کتاب در این موارد بنویسم ..

    در مورد ذهنیت مثبت :توی کتابی خواندم از افکار وباورهای سم والتون بنیانگذار وال مارت ، که فهمیده بود در شهرشان شرکت وفروشگاه جدیدی مثل آنها باز شده و باهمکارش رفتند تا به آنجا سرک بکشند همکارش تعریف کرده من وقتی وارد فروشگاه شدم آن را نامرتب دیدم اصلا تمیز نبود و قفسه ها نامرتب ، وقتی بیرون آمدیم من گفتم دیدید چقدر نامرتب

    بود و اصلا خوشم نیامد و در کمال تعجب دیدم سم والتون گفت دیدی فلان جنس را چقدر قشنگ در قفسه ها گذاشته بودند

    و یا قسمت لوازم آرایشی چقدر خوب طراحی شده بود ،من از آنجا فهمیدم فرق یک کار آفرین موفق را ویک کارمند مثل خودم را ،او از این همه نقص و کاستی فروشگاه فقط جنبه های مثبت آنرا دیده بود و راز موفقیت او هم همین مثبت نگری بود یازمانی که جف بزوس موسس آمازون می گوید من زمانهایی که موفق بوده ام زمانهایی بوده که بیشتر مثبت نگر بوده ام ….بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 507 روز

    چند وقت پیش یکی از دوستانم برای یک مهمانی دعوت کرده بود که راستش رو بخوام بگم، خیلی هم دوست نداشتم برم. نه که طرف‌ها رو دوست نداشته باشم، ولی واقعا حس خوبی به محیطشون نداشتم. اون موقع‌ها به شدت ذهنم منفی بود و اصلاً فکر می‌کردم که این مهمانی هیچ چیزی جز یه شب خسته‌کننده برای من نخواهد بود. ولی از اونجایی که داشتم تازه روی خودم کار می‌کردم و سعی می‌کردم ذهنیت‌ها و باورهای منفی‌ام رو تغییر بدم، تصمیم گرفتم این بار متفاوت باشم.

    قبل از اینکه برم، هر روز چند بار خودم رو آماده می‌کردم. با خودم می‌گفتم: «این مهمانی می‌تونه فرصت خوبی برای آشنایی با آدم‌های جدید باشه. شاید این افراد هم در اصل خیلی بهتر از اون چیزی که من فکر می‌کنم باشند.» حتی جملاتی مثل «من قراره با انرژی مثبت برم و خوش بگذره» رو توی ذهنم تکرار می‌کردم. چند بار خودم رو تصور می‌کردم که با لبخند وارد می‌شم، با آدم‌ها صحبت می‌کنم و از هر لحظه لذت می‌برم.

    وقتی رسیدم به مهمانی، با اینکه اولش خیلی توی خودم بودم و کمی درگیر احساسات منفی گذشته‌ام، یواش‌یواش متوجه شدم که تغییراتی ایجاد شده. به جایی که همیشه به منفی‌ترین بخش‌ها توجه می‌کردم، حالا داشتم چیزهای مثبت رو می‌دیدم. مثلا یکی از مهمان‌ها که قبلاً فکر می‌کردم خیلی خشک و بی‌روح هست، الان با دیدگاه جدیدی بهش نگاه می‌کردم و متوجه شدم که خیلی هم جذاب و شوخ‌طبع هست. یکی دیگه که قبلاً خیلی در دلم ازش ناراحت بودم، الان دیدم که خیلی باحال و مهربونه.

    با هر کسی که صحبت می‌کردم، ذهنیت‌های مثبت بیشتر و بیشتر در ذهنم پررنگ می‌شد. به هیچ‌وجه به خودم اجازه ندادم که به افکار منفی برگردم. به مرور زمان، از اون مهمانی‌ای که اصلاً براش منتظر نبودم و شاید حتی ازش فرار می‌کردم، تبدیل به یکی از بهترین مهمانی‌هایی شد که رفتم. احساس کردم که نه فقط من بلکه بقیه هم از حضورم خوشحال هستند.

    =>>‌ این تجربه به من ثابت کرد که چطور می‌شه با تغییر انتظارات ذهنی و با تکرار باورهای مثبت، حتی یک موقعیت ناخوشایند رو به چیزی تبدیل کرد که بشه ازش لذت برد و حتی یاد گرفت. اون مهمانی تبدیل شد به یک شب پر از خنده، گفتگو و حتی لحظات آموزنده. از اون شب به بعد همیشه یادم موند که هیچ‌چیز در دسترس نیست که نتونم با ذهنی مثبت و باز، ازش بهترین بهره رو ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زینب جمال عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    سلام به استاد عباسمنش گرامی

    می خواستم بگم چقدر موضوع خوبی رو مطرح کردید ، دقیقا این مسئله ذهنیت همون اتفاقی هست که با زیاد توجه کردن و دیدن ومرور فایل های شما باعث تغییرات مثبت در ما می شه .

    من می خواستم بگم از زمانی که متوجه شدم و پذیرفتم که بیمار شدن غیر معمول هست و عادی ش اینه که همیشه سلامت باشیم ، من بیشتر از 3 سال هست که هیچ بیماری نگرفتم و هیچ قرصی نخوردم ، چون باور کردم که بدن من خودش خودش رو ترمیم و بازسازی می کنه یا اگر بیماری یا کسالتی برام پیش اومده سریع راهکارش بهم الهام شده که مثلا فلان ماده غذایی برای برطرف کردنش موثره و من استفاده کردم و خوب شدم .

    و این مسئله ذهنیت ها و کنترل ورودی ها چیزی هست که هر لحظه باید مراقب ش باشم که تحت تاثیر داده های نامناسب بیرونی ، تبلیغات ، صحبت های منفی ، نگرش ها و انتظارات منفی و بعضی مواقع سمی قرار نگیرم .

    بیشتر اوقات ، افراد ناکامی ها و تجربه های منفی که در اثر داشتن انتظارات منفی در زندگی تجربه کردند رو به عنوان یک اصل می پذیرند و سعی دارند اون رو به دیگران هم القا کنند ، حتی در بسیاری موارد تو شبکه های اجتماعی در قالب یک مطلب و اصل علمی مطرح می شه و کلی دلیل و مدرک هم براش میارن و افراد در اثر مواجه زیاد با اینها اون مسئله رو باور می کنند .

    در واقع می تونم بگم بیشتر از نیمی از باورهای ما همین تجربیات منفی افراد هست که به مرور زمان و در اثر قرار گرفتن در معرض اونها و تکرار شدن بیش از حد به باور مخرب تبدیل شده که برای پاک کردن و جایگزین کردن شون زمان ، انرژی و مداومت زیادی رو می طلبه تا بشه برطرف شون کرد . البته قبل از اون کلی زمان میبره که اون باور و فکر اشتباه رو پیداش کنیم .

    و درنهایت می خوام بگم چیزی که به من در پیدا کردن باورهای مخربم کمک می کنه همین استمرار در تمرین داشتن ذهنیت مثبت هست واونجایی که با مقاومت ذهنم روبرو می شم و به قول معروف کلنگ م به یه جای سفت برخورد می کنه می فهمم که اینجا یه باور غلط دارم که باید روش کار کنم تا بتونم تو این مسیر بمونم و ادامه بدم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    محمدرضا قناد باشی گفته:
    مدت عضویت: 869 روز

    سلام

    البته من به شوخی و جدی

    اگر با من مصاحبه میشد میگفتم جفتش مثل هم هست..

    ولی از بیرون دارم میگم لنگش کن شاید توی موقعیت باشم برای منم این اتقاق بیفته…

    ولی این ذهن انسان رو به کجا میبره ..مثالش توی سینمای تاریک دوستی به دوستش میگه من سرم درد میکنه اون دوستش چون تاریک بود یه دکمه سفید میده به دوستش و بهش میگه این قرص جویدنی نیست و برای سر درد معجزه میکنه بزار گوشه لبت و بمک اون رو بعد دو دقیقه دوستش میگه سر درد م خوب شد….این هم وایرال شد یه زمانی من اون موقع 14 سال داشتم و خیلی جاها کمک کرد به من این ایده یعنی 30 سال پیش من ناخودآگاه توی هر کاری که شرایط سخته این مثال که زدم یادم میفته و واقعا کمکم میکنه ….خیلی دوست تون دارم دوستان ..استاد عزیز عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    نرجس عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزو خانم شایسته گرامی و همه دوستان عزیز این سایت سال نو رو به شما و همه تبریک می‌گویم انشاالله مثل همیشه و بیشتر از قبل پر از سلامتی و حال خوب باشه براتون استاد عزیزم من فایل دانلود کردم ولی هنوز گوش ندادم فقط خواستم تبریک بگم‌و تشکر کنم بابت این فایل و دوره هم جهت با جریان خداوند که منم در این مسیر قرار داد و دوره رو برام تهیه کرد بازم خیلی ممنونم از شما و تمامی عزیزان که برای وجود این سایت زحمت کشیدند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حسین سلوکی گفته:
    مدت عضویت: 276 روز

    یکی از دوستام میگفت مادر خانمم شب اومد خونه ما موند و گفت من باید برم خونه خودم قرص های آرام بخشم مونده خونه. اونهارو نخورم خوابم نمیبره

    دوستم میگفت گفتم مادر جان من یه قرص آرام بخش دارم خیلی قویه تازه باید نصف بندازی

    میگفت یه قرص استامینوفن رو نصف کردم دادم بهش گفتم بخور ببین چقدر راحت میخابی

    میگفت تا8صبح راحت خوابید

    گفته بود پسرم از این قرص ها برام بخر از قرص های خودم خیلی بهتر بود

    قدرت زهن اینجوری رو اون کار کرده بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    اهورا میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 445 روز

    به نام حق

    سلام وقت همگی بخیر و سال نو مبارک امیدوارم سالی پر از برکت و ثروت و ارامش باشه برای همه

    خدمت استاد و خانوم شایسته خسته نباشید و خدا قوت عرض میکنم

    من در رابطه به فایل توت فرنگی باید بگم چن با این اتفاق افتاده که از همه جالب تر این بود که من به واسطه شغلم که ((کار تراشکاری و قالب سازی و تعمیرات قالب )) برای تایید گرفتن همیشه باید با واحد کنترل کیفیت هماهنگ میشدم برای تولید

    چن بار اتفاق افتاده بود در حین تولید قطعات کنترل کیفیت می امد از اندازه قطعات ایراد میگرفت و از ما میخواست که تعمیرات انجام بدیم، رو قالب تولید بعضی از وقتا واقعا من گیر میکردم چون همچی درست بود، دلیل نداشت که قالب کارشو درست انجام نده و من فقط چن دقیقه میشستم پایه پرس و بعد از بدون اینکه کوچک ترین کاری رو قالب انجام بدن دوباره ازشون درخواست میکردم دوباره اندازه قطعات و بزنن و کلی تشکر میکردن که عالی شده

    من چن سال هست که از اون مجموعه جدا شدم بعد از حرف های استاد بر‌گشتم به مروره خاطرات و این برام خیلی جالب بود همیشه که چطور این اتفاق می افتاد

    و حتی ی بار دوستم رفتیم فست فود و ازش پرسیدم‌چی میخوری ایشون گفتند همبرگر مخصوص و من که همیشه فک میکردم ابنا جفشت یکی و فقط پولش با هم فرق میکنه دو تا معمولی سفارش دادم

    وسطا گفتم من خودم معمولی سفارش دادم به نظرم زیاد فرق نمیکنه و ایشون یکم از ساندویچ منو خورد گفت چجوری متوجه نمیشی بیا یکم از ساندویچ من بخور ببین چقد فرق داره ….

    غذا وقتی تموم شد بهش گفتم کلی تعجب کرد گفت پس چرا انقد فرق داشت در واقعه باور این که مخصوص هست یا معمولی فرق داشت

    با تشکر از دوستان و استاد عزیز وخانوم شایسته پر انرژی با اون لهجه قشنگشون که هر وقت کلمه (ق) رو میگن من کلی کیف میکنم و کلی برای من خاطره زنده میشه

    و سپاس خدا رو که منو هدایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    به نام خداوند وهابم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سلام به همه ی دوستان

    اول از همه سال نو را به شما عزیزان تبریک می گم مخصوصا به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    سالی پر از آرامش و سلامتی و حال خوب و سعادت در دنیا و آخرت از خداوند مهربونم خواهانم

    خداراشاکرم که در کنار شما عزیزان هستم و این سعادت بزرگی ست

    درسها از شما عزیزان گرفتم و زندگیم حتی یه لحظه اش قابل مقایسه با قبلا نیست خداوندا هزاران هزار بار شکر

    ممنونم بابت همه چیز

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    خانم نقدی گفته:
    مدت عضویت: 313 روز

    به نام یگانه خالق زیبایی ها خالق پدید آورنده فصل ها

    خدااایی که فصل بهار را با همه زیبایی هاش بر ما قرار داد

    سال نو بر استاد عزیزم و عزیز دلش و همه خانواده دوست داشتنی عباسمنش مبارک باشه

    خداااایااا ای خالق من بی نهایت تو را سپاسگزارم بابت مسیری که منا هدایت کردی مسیری که سرشار از عشق و نور الهی توست مسیری که در هر کلام و سخنش در هر نوشته و قلمش ذکر و یاد تو بر زبان ها و دلها جاریست مسیری که دلدادگی و عاااااشقی بی ریاست مسیری که نزدیک بودن تو را حس کردم مسیری که درک کردم که جهانت قوانینی داره که میتونم با درک آنها و عمل به آنها به هدایت هات خلق کنم زندگی سرشار اززسلامتی و آرامش عشق و ثروت و سعادتمندی

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم خدایا همواره هدایتمان کن به مسیر درست مسیر کسانیکه نعمت و ثروت عطا کردی

    خدااایا ایمان دارم اعتماد دارم به خداییی تو و هدایت تو به بندگی من خدایا ایمان دارم اعتماد دارم که به زیبایی و آسانی تک تک خواسته هام در حال دریافته و اون آسان شدن برا آسانیهاست

    عاااشقتونم من

    همگی در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: