درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 23

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    به نام خدای هدایتگرم، خدای نجات بخش

    سلام ب استاد عزیزم، سلام و صد سلام

    باز فایل رو ب موقع دانلود کردم، چرا نت مخابرات مون خراب شده بود؟ چون تو باید یه اتفاقایی رو تجربه میکردی بعد این فایلو می دیدی و تیرخلاص رو میزد.

    قبلش نشونه ها اومده بود ها ولی من خودمو میزدم ب کوچه علی چپ، هی سوال هی سوال از خدا، ب خدا میگم خدایا من هیچی نمیدونم تو بگو تو با نشانه هات باهام حرف بزن.

    بله بله ناعمه جان، وقت لول آپ شدنه، وقتشه ببری اون شاخه های اضافی رو، بازم بیشتر بازم خالص تر، چقد این خدا خوبه، داره هی حاشیه ها رو ازم دور و دورتر میکنه، بقول خانم شایسته عزیز ببر آقا جان ببر.

    سلام ب نیو ورژن، چقد من رشد کردم، چه درس هایی ک نگرفتم، چه احساس لیاقتی، چه عزت نفسی، آقا روابطی ک بهت اضافه نمیکنه رو ببررررر. حالا دوسته فامیله هرچی میخوای اسمشو بزار. ببین باورهای هم جهت با تو داره؟ اگه نداره ک خیلی راحت خدافظی کن، رابطه تو کم و کمتر کن و جهان ب کمکت میاد.

    این کات کردن دلیلش این نیس ک تو از کسی برتری یا کسی از تو پایین تر، این یعنی تو باورهات هم جهت با اون افراد نیست آقا، تمام شد و رفت، توضیحم نمیخواد بدی، تو اینجور می پسندی، اینکه حساس هستی رو ورودی هات اسمش خودخواهی نیست، حالا بزار خانواده بزار دوستات ناراحت بشن یا اصن دلشون بشکنه، ب تو مربوط نیست، نگران نباش، اونش با جهان، تو فقط سمت خودت رو انجام بده، توحید سمت خودت رو عملی کن.

    جهان جهان فراوانی هاست، تو لیاقتت بالاتر از این خواسته است، چقد من تغییر رو دوست دارم، چون مطمئنم پس هر تغییر پس هر شاخ و برگ اضافی زدن نعمت های بهتری برام بوده، و من باید یه خلائی ایجاد میکردم، من من من باید شجاعتم رو ثابت کنم، احساس لیاقتم رو ثابت کنم ب جهان، با عمل ام، با رفتارم، با احساسم. احساس امید ب آینده ی بهتر جونمی جون.

    مشتاقانه منتظر انسانهای باکیفیت، نعمت های بهتر، احترامات بیشتر، عزت و عشق بیشتر، نعمت های بیشتر، راحتی های بیشتر، خنده و شادی و تفریحات بیشتر باش. تو باید فقط بری بالا، بزن هر شاخ و برگ اضافی ای ک خودتم میدونی، تو فقط باید رو ب تعالی بری، باید این باورا هی قدرتمند کننده تر بشه، باید با افرادی باشی ک بهت اضافه کنن، ک باوراتو تایید کنن، علاوه بر تایید کردن قدرتمند تر کنن، باوراتو بهتر کنن، خالص تر کنن، باعث رشدت بشن.

    ای کسانی ک ایمان آوردید، یهود و نصارا را ولی( دوست و تکیه گاه خود) انتخاب نکنید! آنها اولیای یکدیگرند، و کسانی از شما ک با آنان دوستی کنند، از آنها هستند، خداوند جمعیت ستمکار را هدایت نمیکند.

    کسانی ک در دلهایشان بیماری است میبینی ک در (دوستی با آنان) بر یکدیگر پیشی می گیرند و می گویند : میترسیم حادثه ای برای ما اتفاق بیافتد (و نیاز ب کمک آنها داشته باشیم)

    شاید خداوند پیروزی یا حادثه ی دیگری از سوی خود( به نفع مسلمانان) پیش بیاورد، و این دسته از آنچه در دل داشتند، پشیمان گردند.

    و کسانی ک ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروز اند. زیرا حزب و جمعیت خدا پیروز است.

    ای کسانی ک ایمان آورده اید، افرادی ک آیین شما را ب باد استهزا و بازی می گیرند، ولی خود انتخاب نکنید، و از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید.

    آنها ب هنگامی ک ب نماز فرامی خوانید، آن را ب مسخره و بازی می گیرند، این بخاطر آن است ک آنها جمعی نابخرند

    من به شخصه پیش فرض های مثبتی راجع ب آدمها دارم، حتی جنس مخالف، همه خوبن هیچ کس ب من نمیتونه آسیب بزنه، اتفاقا دو روز پیش ب دوستم گفتم عه آقا… خیلی آدم خوبیه. دوستم گفت از کجا میدونی آدم خوبیه؟ گفتم بنظر من همه آدما خوبن، حداقل با من خوبن، اونا اصلا نمیتونن با من بد باشن، اولا آدمای نامناسب ب تور من نمیخورن چون من آدم نامناسبی نیستم، دوما اگر بخورن با من نمیتونن رفتار بدی داشته باشن. گفتم من از همه آدما برخورد خوب تو خاطرم هست. و باز سکوتی حکمفرما شد ؛)

    اینکه اهل جمع ها نیستم، اینکه تو غیبت ها شرکت نمیکنم، اینکه اگر کسی پشت سر کسی حرف بزنه رابطه مو باهاش خیلی کم و قطع میکنم، باعث شده همه آدما در نود و خورده ای درصد با من با احترام رفتار کنن، پارتی بازیایی ک با من میکنن، احترامات خاصی ک میزارن از کوچیک گرفته تا بزرگ از آشنا تا غربیه ترین، فقط بخاطر رفتار خودمه، بخاطر صلح درون خودمه. پس من ب خودم میگم باهات خوب رفتار بشه؟ میخوای بهت احترام بزارن؟ پس خودت محترم باش، خودت اون آدم خوبه باش.

    مهم ترین بحث همون کنترل ورودی های ذهنه، کنترل اینکه چی گوش میدی، با کیا نشست و برخاست میکنی، چه حرفایی از دهنت میاد بیرون؟ صدق بالحسنی ای ؟ سرت تو کارو زندگی خودته یا میگردی ببینی کی داره چیکار میکنه؟ از هر آدمی ویژگی های خوبش رو ب یادت میاری وقتی ناخوداگاه غیبت میشنوی؟ چقد میتونی بی توجهی کنی، اعراض کنی اگه مسخره ات کردن؟ چقد بزرگی؟ چقد گذشت میکنی؟ چقد بی محلی میکنی؟

    چقد حساس هستی برا دوست صمیمی انتخاب کردن؟ چقد ب بقیه اجازه میدی جلوی تو حرفای لغو بزنن؟ چقد برای خودت ارزش قائلی؟ این همه زور میزنی باور مناسب ایجاد کنی بد از اون طرف اجازه میدی هرفکری هر فردی هرباوری وارد مغزت بشه؟ نه دیگه پیکی باش، بیشتر و بیشتر، بزار اصن بهت بگن خودخواه، آره خودخواه باش در مورد ورودی های ذهنت چون این ورودی ها زندگی تو میسازه. ارزش خودت بیشتره یا اون افراد، زشته تو جمع شون نباشم؟؟؟ زشت اینه ک کسی از خودت مهم تر باشه، کسی ارزشش از خودت بالاتر باشه تو ذهنت، زشت اینه اولویت ات خودت نباشی، زشت اینه کاری رو انجام بدی ک قلبت راضی نیس،نه اینکه آدما ازت راضی باشن ناعمه جان.

    الهی شکرررر

    استاد عزیز سپاسگزارم

    سپاسگزار این سایت الهی تون هستم ک خالص تر و ناب تر از اینجا ندیدم کسی رو. دوستای عزیزم، همه شون بوی خدا رو میدن، همه شون منو یاد خدا میندازن، خداروشکر برای حصور چنین دوستای بالیاقتی، چون هرکی خدا تو قلب شه خیلی ارزش داره، خیلی گرونه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    محسن توحیدی گفته:
    مدت عضویت: 413 روز

    چند وقت پیش یکی از دوستانم برای یک مهمانی دعوت کرده بود که راستش رو بخوام بگم، خیلی هم دوست نداشتم برم. نه که طرف‌ها رو دوست نداشته باشم، ولی واقعا حس خوبی به محیطشون نداشتم. اون موقع‌ها به شدت ذهنم منفی بود و اصلاً فکر می‌کردم که این مهمانی هیچ چیزی جز یه شب خسته‌کننده برای من نخواهد بود. ولی از اونجایی که داشتم تازه روی خودم کار می‌کردم و سعی می‌کردم ذهنیت‌ها و باورهای منفی‌ام رو تغییر بدم، تصمیم گرفتم این بار متفاوت باشم.

    قبل از اینکه برم، هر روز چند بار خودم رو آماده می‌کردم. با خودم می‌گفتم: «این مهمانی می‌تونه فرصت خوبی برای آشنایی با آدم‌های جدید باشه. شاید این افراد هم در اصل خیلی بهتر از اون چیزی که من فکر می‌کنم باشند.» حتی جملاتی مثل «من قراره با انرژی مثبت برم و خوش بگذره» رو توی ذهنم تکرار می‌کردم. چند بار خودم رو تصور می‌کردم که با لبخند وارد می‌شم، با آدم‌ها صحبت می‌کنم و از هر لحظه لذت می‌برم.

    وقتی رسیدم به مهمانی، با اینکه اولش خیلی توی خودم بودم و کمی درگیر احساسات منفی گذشته‌ام، یواش‌یواش متوجه شدم که تغییراتی ایجاد شده. به جایی که همیشه به منفی‌ترین بخش‌ها توجه می‌کردم، حالا داشتم چیزهای مثبت رو می‌دیدم. مثلا یکی از مهمان‌ها که قبلاً فکر می‌کردم خیلی خشک و بی‌روح هست، الان با دیدگاه جدیدی بهش نگاه می‌کردم و متوجه شدم که خیلی هم جذاب و شوخ‌طبع هست. یکی دیگه که قبلاً خیلی در دلم ازش ناراحت بودم، الان دیدم که خیلی باحال و مهربونه.

    با هر کسی که صحبت می‌کردم، ذهنیت‌های مثبت بیشتر و بیشتر در ذهنم پررنگ می‌شد. به هیچ‌وجه به خودم اجازه ندادم که به افکار منفی برگردم. به مرور زمان، از اون مهمانی‌ای که اصلاً براش منتظر نبودم و شاید حتی ازش فرار می‌کردم، تبدیل به یکی از بهترین مهمانی‌هایی شد که رفتم. احساس کردم که نه فقط من بلکه بقیه هم از حضورم خوشحال هستند.

    =>>‌ این تجربه به من ثابت کرد که چطور می‌شه با تغییر انتظارات ذهنی و با تکرار باورهای مثبت، حتی یک موقعیت ناخوشایند رو به چیزی تبدیل کرد که بشه ازش لذت برد و حتی یاد گرفت. اون مهمانی تبدیل شد به یک شب پر از خنده، گفتگو و حتی لحظات آموزنده. از اون شب به بعد همیشه یادم موند که هیچ‌چیز در دسترس نیست که نتونم با ذهنی مثبت و باز، ازش بهترین بهره رو ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1891 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب سید حسین عباس‌منش و بانو مریم شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی همراهان هم‌فرکانسم

    خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و رشد قرار دادی و خورشیدهای هدایت را بر سرم نهادی تا راه گم نکنم.

    خوب اگه قرار نبود که هدایت بشم، چرا از این‌جا سردرآوردم؟ اونم در وقتایی که مردم پی دید و یازدیدهای نوروزی هستند و من نشستم تو خونه و نرفتم برای مثلا عید سیاه مادر خانمم! پس قرار بود که من بنشینم و این‌ مطالب را بشنوم و ببینم تا هدایت بشم!

    مثلا همین چند وقت پیش بود که پس از یک جلسه‌ی کاری با لیدر توانمندمان یهویی یه فکری تو ذهنم جرقه زد و اونم این بود که؛ خداوند وهّآب در قرآن کریمش میگه که ای انسان گول ظاهر دنیا را نخور و یا این‌که چند جا به پیامبرش میگه که مال و اموال اینان( کافران) حواس تو را پرت نکنه و اشتباه نکنی! هم داره میگه که مال دنیا در برابر آخرت هیچ نیست و هم این‌که می‌خواد به ما بگه که؛ فکر نکنید که داشتن مال و ثروت بسیار سبب بالا بودن کسی است و اونا را نفوذناپذیر نبینید! اونا را هم می‌تونی( منظورم خودم هست) برای محصولات بی‌نظیری که نماینده‌ش هستی و حتا برای موقعیت درآمدزایی و پلن درآمدزایی شرکت پرزنت کنی! همه چیز به تو( من) بستگی داره و بس! اگه تو این‌جوری فکر کنی و باور کنی و تصّور کنی که اونا ازت استقبال می‌کنند، استقبال می‌کنند! و اگر باورت این باشه که مورد استقبال قرار نمی‌گیری، خوب ازت استقبال نمیشه!

    برهمین اساس رفتم و با چندین فرد ثروتمند درباره‌ی محصولات گفتگو کردم و اونا را پرزنت کردم و کاملا مورد استقبال قرار گرفتم! همین من که از نزدیک شدن به دفتر اونا هم می‌ترسیدم و مانند یه آدم نیازمند بهشون نگاه می‌کردم. این‌بار به خودم گفتم ببین؛ تو تنها به خدا و پروردگار جهانیان که تنها فرمانروای جهانیان است نیازمندی و بس و اوست که صاحب همه چیز است و اونا و ما هیچ فرقی نداریم و همه در پیشگاه خداوند یکسان هستیم و ثروتمندان و ما صاحب هیچ چیزی نیستیم و همش مال خداست!

    حالا از فردا روزهای پیگیری اونا میاد و تازه روز به روز هم افراد ثروتمند بیشتری را برای محصولات و پلن درآمدزایی شرکت پرزنت و پیگیری می‌کنم تا از اونا مشتریان دائمی و وفادار و یا اعضایی بسیار قدرتمند بسازم!

    هیچ فکر نمی‌کردم که بتونم بدون همسرم زندگی کنم. خوب، خدا کمک کرد و ایشان پس از 27 زندگی در کنار من، یهویی تصمیم گرفت( البته از سالیان پیش زمینه داشت) برای زندگی به تهران برود و اونجا به کاری هم مشغول بشه که انجام شد. اوائل کار برام سخت بود (ولی من که تو این مسیر هستم و البته همسرم مخالف صددرصد این درس‌ها و اندیشه‌هاست و کاملا انسانی منفی‌گرا و افسرده است) ولی کم‌کم فهمیدم که خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده‌ی بسیار مهربان خواسته و کمک کرده تا من تنها باشم و بتونم راه را ادامه بدم و بدون مزاحم رشد کنم. حالا با این باور و با این‌که همسرم دو مسافرتی را که برای نوروز برنامه‌ریزی کرده بودم را به‌هم زده ولی من خوشحالم چون وقتی داشتم قرآن می‌خواندم، خداوند من را به شکیبایی دعوت کرده بود و بهم گفت که اگر شکیبا باشی، کم‌کم تو را راحت می‌کنم و شرایط همونی میشه که دلت می‌خواد! برام هیچ چیزی مهم‌تر از آزادیم نیست! دلم می‌خواد که با هدایت الله هم به آزادی مالی، آزادی مکانی و آزادی زمانی برسم و هیچ کسی نتونه به کارهام دخالت کنه! و خدا را سپاس که این مقدمه‌اش است!

    آره واقعا همینه و دنیای ما با تصورات و باورهای ما ساخته میشه و بس!

    استاد بزرگوارم از این‌که خدا من را در این مسیر زیبای آگاهی و رشد قرار داده بسیار سپاسگزار درگاه پرمهرش هستم!

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1836 روز

    سلام دوستان عزیز درود ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    برای این فایل کلی مثال و نکته های مختلف به ذهنم رسید که خواستم بیام بنویسم .

    مثل هر دفعه از خدا میخوام که به ذهنم نظم بده و کمکم کنه تا دونه دونه نکاتو رو بنویسم .

    اول از همه میرم سراغ یه مفهوم خیلی مهم

    »»واقعیت««

    مفهومی که خیلی وقت ها ذهنم رو درگیر کرده . خیلی وقت ها فکر میکردم دیگه هرچی رو که بتونیم تو دستمون بگیریم واقعیه. الان میبینم که واقعیت اون هم تحت تاثیر ماعه .

    همیشه برام سوال بود وقتی میگن یه فیلم واقع گرایانس ، یعنی چی ؟ چه دیدگاهی داره که اینو میگن ؟ یه دیدگاه خشن و منفی تا حد زیادی ؟ مگه دیدگاه امیدوارانه خیلی از فیلم ها واقعی به حساب نمی یاد ؟

    واقعیت چیه ؟

    بزارید یه مثال از داستان یه پسر بچه بزنم . یه پسر بچه که تعطیلات عیدش بشدت خراب شده بود . نمیتونست بیرون بره . نمی تونست هنر مورد علاقشو کار کنه. باید تمام وقت می موند مغازه . چون فروشنده شون رفته بود و پدرش هم شدیدا در گیر کار های غرفه عید بود . کلا تو اون مدت خانوادش رو روزی چند ساعت فقط میدید.

    چند وقت گذشت ولی متاسفانه فروشنده ای پیدا نشد و خانوادش رفتن مسافرت و اون پسر بچه مجبور بود تمام مدت بمونه مغازه . تو تمام این مدت فقط چند هفته اخر پدرش بهش یکم پول داد بابت موندن .

    حالا این وسط هم که همه رفتن تفریح، این اقا یکی از کلاسای دانشگاهشم افتاده چند روز قبل عید . همه تو مسافرتن ، ایشون میره سر کلاس .

    خیلی به اون پسر بچه سخت گذشت ؟ واقعیته دیگه

    نه ؟

    راستشو بگم این داستان خودم بود . گذاشته بودمش تا برای تمرین و بحث احساس قربانی شدن انجامش بدم . ولی دیدم خیلی مناسب اینجا بود .

    تا اینجا چقدر حرفام واقعی بود ؟ پدرش خیلی ادم بدی بود ؟ احساس میکنید باید دلسوزی کنید برام ؟

    حالا بزارید چیزی که خودم تجربه کردم رو بگم . داستان بالا رو انجور که خودم توش بودم و تجربه کردم بگم .

    نزدیکای عید بود . از استاد فایلی دیدم مربوط به تمرکز بر هدف . به خودم گفتم باید هدفی انتخاب کنم برای سال جدید . بنا به دلایلی که قبلا گفته بودم ایجاد یه رابطه عاشقانه رو انتخاب کردم . شروع کردم به کار کردن و هدایت شدم به دوره عزت نفس . رو خودم کار کردم .

    فایلی که از استاد دیده بودم درباره تمرکز 100 در صد بر خواسته بود . این همش تو ذهنم بود . چون خیلی توش ایراد داشتم . همش به خودم میگفتم نمیتونم نمیشه من کلی کار فرعی دارم .

    همین الانشم سختمه دربارش حرف بزنم . کلا سختمه درباره نقاط ضعف و ترسهام صحبت کنم ولی میکنم تا برم تو دلش .

    درباره تمرکز به خودم گفتم بیام تلگراممو پاک کنم تا بهتر تمرکز کنم . من کلا تو فضای مجازی نیستم ولی خیلی الکی هی تلگراممو چک میکردم . پاکش کردمو با تمرکز بیشتری رو خودم کار کردم . ماه رمضون هم نزدیک بود و هی تو ذهنم میومد که من حتما بخاطر تفاوت عقایدم باخانوادم بحثم میشه . ولی میگفتم خدا هدایت میکنه .

    تکامل داشت طی میشد . یروز دیدم پدرم اومد گفت فروشندمون دیگه نمیاد خودشم درگیر کارای غرفه ایه که برای عید تو نمایشگاه گرفته . گفت که من برم مغازه بمونم تا ببینیم چی میشه .

    من اولش خیلی بهم ریختم . چون نمیتونستم رو هنرم کار کنم و احساس میکردم شرایطی بهم تحمیل شده . من مخالفت کردم و خانوادم هم گارد گرفتن که وظیفته و اینا .

    خیلی سریع اومدم گفتم خیر فی ما وقع . اول به خودم گفتم که گارد خانوادم به خاطر جبهه گرفتن خودمه .

    دقیقا مثل تفاوت واکنش اب وقتی بهش مشت میزنی و وقتی اروم نوازشش میکنی دستتو توش فرو میبری .

    بهشون حق دادم چون کسی نبود بره مغازه . با خودم گفتم پدرت به تو اعتماد کرده و اگر نه داداشتم بود . ولی خیلی وقت ها پدرم دلش نمیخواد کارشو بده بهش . دوس داره من باشم .

    الان که فکر میکنم اون موقع داشتم کم کم به واقعیت ها شکل میدادم .

    اومدم به خودم گفتم تو قدم های اولتو برای کار کردن رو خودت برداشتی . سعی کردی فضایی برای خودت ایجاد کنی . الان هم خدا کمکت کرده و داره هدایتت میکنه که تو مغازه خودت و خودت تنها باشی .

    اینو که میگفتم فکر میکردم دارم خودمو گول میزدم اما الان میگم داشتم خلق میکردم .

    به شخصه نمیخواستم جایی برم . دوس داشتم تنها باشم و این همون شرایط بود . ساعت ها تنهای تنها برا خودم بودم . فایل گوش میدادم و کار میکردم . خیلی شرایط عالی بود . از خانواده دور بودم . کمکم کرد خودمو اونجور که میخوام شکل بدم . واقعا یه فرصت عالی .

    برای هدفم که رابطه عاشقانه بود قدم برداشتم . سعی کردم تو این مدت خودمو بشناسم . بعد روابطمو اصلاح کنم . خیلی این تجربه مغازه موندن و صحبت با افراد مختلف کمکم کرد که اعتماد بنفسمو تو روابط ببرم بالا . بعد اومدم گفتم تو حرف زدن با خانم ها ایراد دارم باید خودمو اصلاح کنم .

    خدا هم طبق معمول شنید .

    این وسط در بهترین زمان ممکن یه کلاس داشتم که گره های دونفره بود و با کمال تعجب من با یه خانم همگروه شده بودم . صرفا منظورم اینه درحالت عادی اینطور نبود . دختر ها و پسر ها جدا بودن. ولی من و شما که میدونیم این هدایت خدا برای من بود .

    با خودم گفتم که اره این یه فرصته تا خیلی عادی رفتار کنم . سلام عادیمو داشته باشم و کلا یه رفتار عادی داشته باشم . چون در این زمینه ایراد دارم و دارم روش کار میکنم . بخاطر پیشینه مذهبی که از خانوادم دارم هنوز خیلی دیدگاه های منفی نسبت به ارتباط بین دختر و پسر دارم که دارم روشون کار میکنم .

    کلاس خیلی عالی گذشت . و چیزی هم که اخیرا من متوجه شدم من تمام ماه رمضون یه جورایی از خانوادم دور بودم . ارتباطی باهم نداشتیم . اصلا هیچ جوره ناراحتی پیش نیومد . واقعا خودم هم نمیدونستم خدا چطور میخواد این مسئلمو حل کنه . اثلا اصلا اسلا باورم نمیشد ‌. تازه اوایل همش بابت غرفه ناراحت بودم که چرا پدرم غرفه گرفته و من الان مجبورم بمونم مغازه . ولی من و داداشم کنار غرفه پدرم وسایل خریدیم و گذاشتیم و پول خوبی هم ساختیم . تجربه خیلی قشنگی بود .

    غرفه عید که تموم شد و وقت پدرم ازاد شد, با خودم گفتم یعنی فرصتم تموم شد ؟ نمیتونم دیگه رو خودم کار کنم ؟

    فهمیدم خانواده قصد رفتن به مسافرت دارن . خیلی دوس داشتم تنها بمونم خونه و رو خودم کار کنم .

    دیدم شرایط جوری پیش رفت که فقط مادرمو و داداشم میخواستن برن مسافرت . فکر نمیکردم بزارن که من بمونم .

    تو این مدت هم اینقدر خوب مغازه رو مدیریت کرده بودم که پدرم خودش میخواست اصلا مغازه دست من باشه. اومد گفت این هزینه بهای مغازه بودنت و روزانه مبلغی رو تعیین کرد برام . قرار شد که من و پدرم بمونیم . نصف روز احتمالا پدرم مغازه بمونه و نصف روز من و عملا من هنوز در تنهایی خودم بسر میبرم و رو خودم کار میکنم .

    الان هنوز هم احساس میکنید که قربانی شرایط شدمو باید برام دلسوزی بشه ؟

    کدومش واقعی ؟

    هر کدوم که تو بگی واقعیه . من خیلی راحت میتونستم فکر کنم که داره وقتم تلف میشه مجبورم بمونم مغازه . و واقعا هیچ ایده ای برای زمانم تو مغازه به ذهنم نمیرسید و از بیکاری کلافه میشدم و واقعا سخت میگذشت .

    میتونستم اینجوری هم که الان فکر کردم فکر کنم .

    کلا وقتی داری میگی خیر فی ما وقع و تلاش میکنی به نکات مثبت توجه ، اصلا به این معنا نیس که خودتو گول میزنی .

    ⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩ تو داری شرایطتو میسازی ⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩

    این تجربه برا خودم خیلی درس داشت که از شرایطی که فکر میکردم خیلی بده . اومدم و بهترین عیدمو ساختم . طوری که اصلا باورم نمیشه، زمانی فکر میکردم بهم ظلم شده .

    یه بحث دیگه که دوستان بیان کردن

    »»اینکه چیزی ساده بدست بیاد ، بی ارزشه««

    دوستان اشاره کردن که تو ذهن ما چیزی که سخت بدست بیاد ارزش داره .

    مثلا این توت فرنگی که 20 دلار قیمت داره . حتما خیلی به به عه .

    شاید بخاطر همینه که خیلی افراد نمیان از همین اسمون بالاسرشون لذت ببرن . چون راحت در دسترسه .

    اولین بار که میدیدم بعضی از بچه های کلاسمون عکس اسمون رو تو گروه میزارن و از زیباییش میگن واقعا برام جالب بود . تازه میدیدم که خیلی از دختر های کلاسمون هم از گل و چیز های ساده و در دسترس عکس های قشنگ میزارن .اینارو به خودم میگم که یاد اوری کنم به خودم چه ادم های فوق العاده ای تو دنیا هست و داشتن یه رابطه زیبا ممکن و بلکه بسیار اسان است .

    اصلا نیازی هم نیس که سخت باشه تا قشنگ باشه ها .

    مثل همین اسمون بالا سرمون ، مثل همون توت فرنگی معمولی ،

    مثل یه اشنایی ساده …

    این باور که چیز های ساده هم قشنگن ، باعث میشه همین روزمره ترین اتفاقات زندگیمونو جور دیگه ای ببینیم . که حتی با خوردن همچین توت فرنگی معمولی اینقدر لذت ببریم .

    من خودم انیمیشن خیلی دوس دارم . ولی بخاطر کنترل ورودی هام خیلی حواسم هست چی میبینم . هر چیزی نمیبینم . اون انیمیشن هایی هم که میدیدم ، صحنه های خیلی زیبایی از زندگی رو نشون میداد . داشتم فکر میکردم این صحنه ها از کجا میان ؟ یه اسمون ابی ؟ یه جاده بارونی ؟ یه تابلو خیس تو خیابون ؟ یه گل کنار جاده ؟ افرادی که دارن میرن سر کارشون ؟ گربه ای که خودشو لیس میزنه ؟

    خیلی صحنه های زیبا از روز مره ترین چیز ها و میدیدم . با خودم میگفتم یعنی دنیا میتونه اینقدر قشنگ باشه ؟ شهر کوچیک من که نمیتونه قشنگ باشه . میتونه ؟

    به خودم گفتم من الان کارگردان یه انیمه ام . دنبال سکانس های زیبا برای برای فیلمم میگردم .

    هر وقت میرفتم بیرون این تو ذهنم بود . از در و دیوار عکس میگرفتم . باورم نمیشد که میشد تمام اون چیز های تکراری رو اینقدر قشنگ دید . تمام اون ساختمون های قدیمی وقتی تصور میکردم که لوکیشن یه انیمه معروفن ، تو ذهنم قشنگ میشدن . عکس هایی که از ساختمون های خراب شهر میگرفتم برای دوستام خیلی جالب بودن . اصلا باورشون نمیشد میشه اینطوری هم نگاه کرد .

    کلا دیدم نسبت به همه چی عوض شد . با خودم گفتم الان فلان شهر که بنظرت خیلی رمانتیک و خاطره انگیزه ، بخاطر اینه که لوکیشن یه فیلم سینمایی قشنگ بوده .

    خوب مگه شهر تو الان چشه ؟ اینم لوکیشن فعلی فیلم زندگی توعه . از این خاطره انگیز تر ؟

    وقتی میرفتم بیرون جوری نگاه پرنده های درحال پرواز میکردم انگار اوپنینگ شیر شاه بود .

    هوای ابری حس خیلی خوبی برام داشت . عاشق اون نم و قطره های ابی بودم که همه جا بود .

    کنار دریا میرفتم فکر میکردم این الان ساحلیه که تو یه فیلم عاشقانه دو تا دوست باهم اشنا میشن .

    تو اتاقم میرفتم فکر میکردم این الان اتاق شخصیت اصلی فیلمع . جایی که توش احساس ارامش میکنی .

    خیلی کمکم کرد دیدم نسبت به روز مره ترین چیز هایی که به سادگی دم دستمونه عوض بشه.

    واقعا همین الانم احساس خوبی نسب به همین صدای بخاری کنارم دارم که داره جلز و ولز میکنه . صدای لاستیک ماشین ها وقتی میرن تو چاله اب ،‌ برگ درختا …

    همش قشنگه . حتی بنظرم یکی از پرنده هایی که کلا نادیده گرفته شده گنجشکه . چون همه جا هست و اصلا هیچ کی نمیبینش . همین الان داشتم از پشت پنجره مغازه یکیشو میدیدم . چقدر قشنگ بود . طرح خیلی قشنگی از قهوه‌ای و سیاه . راه رفتنش خیلی بامزه بود .

    به قول یه بازی که وایبشو دوس داشتم

    Love is in small things

    میشه به همین اتفاقات بظاهر ساده معنای دیگه ای داد .

    حالا اگه بخوایم از این نکته بگذریم

    نکته دیگه ای که به ذهنم رسید

    »»قضاوت بر اساس پیش فرض های قبلی««

    این یکی ایراد خودمه بشدت و میخوام نکاتی رو بخودم گوشزد بکنم . از اینجا به بعد مخاطب حرفام بیشتر خودمم .

    خیلی وقت ها یه فیلم رو از رو پوسترش قضاوت میکردم و یا چون تو اون ژانر یه فیلم بد دیده بودم میگفتم حتما این هم بده.

    کلا فیلم و انیمشن های زیادی ندیدم . با وسواس زیادی فیلم هامو انتخاب میکنم . خیلی وقت ها شده صرفا از با قضاوت از رو ظاهر یه فیلم خوب از دستم در رفته ولی وقتی میبینم ریوی هاش خوبه و بهش فرصت میدم و میبینمش میفهمم که اشتباه قصاوت کرده بودم .

    اینو ربط میدم تو ارتباطم با ادما و ایرادی که در زمینه ایجاد رابطه عاشقانه دارم .

    ادم هایی رو که میشناسم ، خیلی دوست دارم و همیشه سعی میکنم با یه دید مثبت برم سمتشون .

    ولی نسبت به افراد جدید یه کمال گرایی دارم . مخصوصا الان که بحث رابطه عاشقانه برام مطرحه.درباره کمالگرایی بگم که اولا مگه خودم بی ایرادم ؟ بعد بنظرم دیدگاه مناسبتر نسبت به فرد مقابلت اینه که

    ⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩ اون فرد کلی نکته مثبت داره که باید بتونی ببینیشون و میتونی ازشون کلی درس بگیری . و کلی پتانسیل اماده شکوفا شدن تو وجودش هست که میتونید در کنار هم رشد کنید . ⁦ฅ⁠^⁠•⁠ﻌ⁠•⁠^⁠ฅ⁩

    اصلا میدونید چرا موسیقی نواختن یک نوازنده اینقدر زیباس ؟ ولی خیلی وقت ها میگن اجرا موسیقی ، نت به نت توسط کامپیوتر و ربات یکنواخت و بی روحه ؟ کامپیتر که دقیقا چیزی که بهش داده شده رو مینوازه . ثانیه به ثانیه . با شدت صدای کاملا دقیق و بدون خطا

    چون موسیقی که نوازنده ها مینوازن درکنار تمام نکات مثبتشون . پر از ایراده . هیچ دو نتی دقیقا شدت یکسانی ندارن . سرعت اجرا مقدار کمی بالا پایین میشه در طول اجرا. بعضی نت ها کمی جابجا میشن .

    اصلا برای اینکه اجرای کامپیوتر پر احساس بشه ، این ایرادات انسانی رو به طور مصنوعی بهش وارد میکنیم .

    همینه که ما -ادم ها- رو خاص می‌کنه

    مسئله دیگه ای هم که دارم ،خیلی وقت ها با یسری پیش فرض ها به یسری ادم ها نگاه میکنم . مثلا تو ذهنم اینه هر کی اینستا داره ، کمبود توجه داره و ضعیفه .

    از همه دوستان معذرت میخوام ⁦¯⁠\⁠⁠(⁠ツ⁠)⁠⁠/⁠¯⁩

    اینا همه تو اعماق ذهنمه دارم کنکاشش میکنم . میاد بیرون دیگه ( استیکر خنده با یه چیکه اب رو سرش )

    داشتم فکر میکردم من اینستا ندارم ولی تو همون تلگرام که دارم همش عکس پروفایلمو عوض میکنم . درسته اینقدر اعتماد بنفس دارم که راحت از خودم عمس میزارم ولی دیگه احساس کردم دارم برای همون نیاز به توجه اینکارو میکنم . مثلا اوایل عکس از طبیعت دانشگاه میزاشتم گروه . واقعا تجربه عالی بود . ولی از یه جایی به بعد احساس کردم دارم اینکارارو میکنم که منو ببینن . خب میبینیم که بحثی که مطرحه ، پاسخ ما نسبت به یه نیاز درونیه . اصلا صرفا بحث داشتن یا نداشتن این پلتفرم به تنهایی نیست . خیلی از دوستام دارن توش کار میکنن اصلا .

    اینارو به خودم میگم چون برای روابط ، احساس میکردم ادم مناسب نیس . ولی داشتم سطحی نگاه میکردم . همش داشتم با پیش فرض هام نگاه میکردم . مثل اون فیلمی که بدون اینکه بدونم چیه ردش میکردم .

    مثلا من به ازادی اعتقاد دارم . به خودمم میگم نباید به کسی اسیب بزنه . این خط قرمز منه . باز با این حال چون از یه خانواده مذهبی اومدم . هر دختری که پوششی که پیش فرض تو ذهن من هست رو نداشته باشه یه برچسب منفی میخوره .

    حالا خودم به اجبار و پوشش به اون شکلی که عرف هست اعتقاد ندارم ولی بازم هم یه برچسب منفی میخوره. هر چقدم کمرنگ .

    مثلا قبلا دیگه همینکه کسی رو میدیدم بی روسری هست فکر میکردم که من اصلا باید ازش دوری کنم . خیلی وقت ها ادم هارو با پیش فرض هام فضاوت کردم و شده باهاشون اشنا شدم و دیدم چقدر اشتباه میکردم .

    مثلا بنده خدایی بود با لحجه کردی . شلوار گشاد . بدن نسبتا استخوانی و پوست تیره . انگشتش هم اسیب دیده بود . این بنده خدا تو کلاسمون بود . به خودم گفتم احتمالا نباید برم سمتش . همین .

    گذشت و من و اون پسر الان صمیمی هستیم . چقدر این ادم گله . یا مثلا چند تا دوست خیلی خوب دارم بعدا فهمیدم از عزیزان افغانستانیمون هستن . با خودم گفتم اگه از اول بدون اینکه بشناسمشون اینو میفهمیدم ، چقدر پیش فرض هام تو قضاوتم تاثیر داشت ؟

    خدارو شکر رابطم با پسر های دانشگاه عالیه . هر کی رو میبینم میرم سمتش با این پیش فرض که حتما ادم عالیه . میرم و خودشو همونجور که هست میشناسم . بجای اینکه به حرف مردم گوش بدم.

    ولی در ارتباط با دختر های کلاس ، چون به شخصه ارتباطی ندارم و صرفا از دور میبینم . پیش فرض هام خیلی تاثیر دارن . مخصوصا الان که بدنبال رابطه عاشقانم. میخوام پیش فرض هامو اصلاح کنم .

    مثلا خانم شایسته مثال خیلی واضحیه برام . ایشون کسی هستن که من تحسینشون میکنم .برای مثال پوشش خودشونو دارن و اصلا این همون شجاعتیه که من دنبالشم . شجاعت میخواد خودت باشی .

    خدایا همونطور که الان مثل همیشه هدایتم کردی تا این کامنت تو ذهنم مرتب بشه و بتونم سخنانتو به قلم بیارم در این مسیر کمکم کن تا ثابت قدم باشم .

    میترسم

    ولی قدم برمیدارم …

    همتونو به اغوش گرم خدا میسپارم

    عاشق همه شما عزیزان هستم

    عید همتونو مبارک باشه

    سالی پر از آرزوهای جدید

    انگیزه های بسیار

    و اهدافی که به تحققشون می‌بالید

    شجاع باشید

    فعلا ⁦(⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠⁠)⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    سیده ملیکا مرتضوی گفته:
    مدت عضویت: 741 روز

    به نام خدایی که هرچه دارم از اوست

    سلام سلام سلام

    سلام استاد عزیزم سلام دوستان فوق العاده ی عباسمنشی من و سلام خانم شایسته عزیز دل ….

    امیدوارم حال همگی عالییی باشه …

    راستی عیدتونننن مبارککککک

    عید نوروزتان مبارک …

    امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه

    و هر سال بهتر از امسال ….

    دعای استاده یادتون …

    راستی استادددد کولاک کردیدااااااااا

    دیگه دوره و سال تحویل ایناااااا

    راستی قرار بود برای سال تحویلمون یه فایل بزارید هر سال ….

    و راستی این فایل ….

    وای خدای من …

    باورتون میشه …دیروز …

    وقتی اومدم توی سایت یه لحظه عکس بنر سایت رو که دیدم فکر کردم اشتباهی اومدم …

    حس کردم اومدم توی سایت فروشگاهی و وقتی نوشته ها بالا اومد ،دیدم نه ….!

    با خودم گفتم …

    اخخخخخخخ جوننننننن فایل جدید

    و سریع اومدم دانلودش کردم …

    چند ساعت بعد نشستم گوشش دادم …

    و راسش بی نظیر بودددددد

    عالییییئ بود …

    میدونید یاد چی افتادم …

    دقیقا شبیه استاد که برای اولین بار این موضوع رو از یک انیمیشن فهمیدن …منم چندین سال پیش برای اولین بار این موضوع رو از انیمیشن پاندای کنفو کار یاد گرفتم ….

    در پارت آخر این انیمیشن وقتی پاندا اون طومار جنگ جوی اژدها رو باز میکنه و میفهمه که توش خالیه در حالی که همه میگفتن اگر اونو بخونی قدرت های ماورایی پیدا میکنی ….ناامیدانه برای فرار به پیش پدر ناتنی اش میره …پدرش که یک آشپز بوده بهش میگه وقتشه راز آش مخصوص رو بهت بگم …که چرا خوشمزه تره ….

    و در کمال تعجب گفت هیچی …

    پاندا گفت هیچی یعنی چی …

    گفت یعنی اون آش هیچ فرقی با اش معمولی نداشت هیچ چیز اضافه ای بهش اضافه نکردم

    برای خاص بودنش فقط باید باور کنی که خاصه همین …!

    پاندا در کمال تعجب طومار خالی رو باز میکنه و عکس خودش رو توی شفافیت براق طومار میبینه و میگه برای خاص بودن یک چیزی فقط باید باورش کنی ….

    و سریع میره به جنگ تایلانگ و بعد می‌بینیم که توی اون نبر پیروز میشه اونم به سبک چاقالویی و باحالی خودش نه صرفا رزمی و جنگی ….

    دقیقا منم اونجا بود که انگار یه جرقه برام زده شد که ملیکا ببین با باور کردن چقدر میتونی رشد کنی ….

    راسش وقتی داشتم صوت شما رو می‌شنیدم

    دقیقا داشتم اون صحنه ها رو تصور می‌کردم و وقتی داشتید میگفتید که اونا باور کردن که این توت فرنگی معمولی همون توت فرنگی 20 دلاری هست و ازش یه تجربه ی متفاوتی داشتن …به خودم گفتم من چطور میتونم اینو بیارم توی زندگیم …چطور باور پذیر کنم که تمام چیزایی که دارم دقیقا همونقدر زیبا و ارزشمنده ؟

    بعد انگار به خودم گفتم خب بزار ببینم اونا چطور باور کردن که این توت فرنگی همون 20 دلاری…

    همون موقع یاد عکس فایل افتادم و گفتم آهان…بهشون نشون دادن که این توت فرنگی توی اون جعبه هست …و این باعث شد که اونا باور کنند …چون هزار دفعه اون توت فرنگی رو توی اون مدل جعبه دیده بودن که روش نوشته بود 20 دلار …و توت فرنگی دوم رو حتما از توی یک پلاستیک پر از توت فرنگی در آوردن که اونا باور کنند که این توت فرنگی چند سنتی هست ….

    همینطور که داشتم به طریقه ی باور پذیر بودن توسط ذهن فکر میکردم یادم افتاد به فیلمی که میگفت میدونید باور ها چطوری ساخته میشن …بیا تا نشونت بدم …

    بعد ساعتشو در آوورد و گفت این ساعت ضد آبه…و عقربه هاشو نشون داد که داره کار میکنه بعد گفت من اینو گفتم ولی تو باور نکردی که ضد آبه ….پس با یه حرف باور ایجاد نمیشه!

    بعد استینشو زد بالا و بتری آب رو از فیلم بردار گرفت و درشو باز کردو و ریخت روی ساعت و بعد عقربه های ساعت رو که داشت کار می‌کرد به دوربین نشون داد و گفت این ساعت ضدآبه …..

    تو الان باور کردی …الان دیگه مطمئنی و باور داری که ضد آبه…چون دیدی …حالافهمیدی باورا چطور ایجاد میشن ؟

    همینطور که …اینا توی ذهنم می‌گذشت….

    به خودم گفتم …پس برای ساخت باورام …برای تغییرش باید نشون بدم به خودم به مغزم ….

    توی این جهان دقیقا مثل همون توت فرنگی ها یکی به اندازه ی 20 دلار ازش لذت میبره یکی به اندازه ی چند سنت ….

    مگه هدف از این دنیا لذت بردن نیست …

    پس فکر کن ملیکا …

    ببین شاید تو به خاطر باور و دیدگاه نادرست نمیتونی از چیزایی که داری نهایت لذت رو ببری ….

    نه اینکه چون یکسری چیز ها رو نداری نمیتونی لذت ببری …

    داشتم فکر میکردم که ای کاش یه آزمایشی انجام میدادن که جای توت فرنگی ها رو با هم عوض می‌کردن….یعنی توت فرنگی 20 دلاری رو میزاشتن توی یک ظرف و میگفتن این چند سنتیه و اون چند سنتی رو میزاشتن توی ظرف 20 دلاری ….

    با خوردن توت فرنگی 20 دلاری تقلبی که فهمیدم چی میشه

    ..

    و مطمئنم با خوردن توت فرنگی 20 دلاری واقعی اونا اصلا متوجه نخواهند شد …به خودم گفتم …

    ملیکا شاید چیزایی که داری همون توت فرنگی 20 دلاری واقعیه ولی چون تو گذاشتیشتوی ظرف چند سنتی ازش لذت نمیبری ….

    ظرفی پر از بد بینی پر از باورای اشتباه …

    پر از باورای ساختی و ناچیز ……

    انگار که یه جرقه توی ذهنم زد …

    آهان

    پس جریان اینه ….

    توت فرنگی 20 دلاری و چند سنتی وجود نداره بلکه تجربه ی متفاوت وجود داره ….

    اونم به خاطر متفاوت بودن ظرفمونه ….

    نه چیز دیگه …پس اتفاقات و شرایط متفاوت وجود نداره

    آدم های خوب و بد وجود نداره

    کمبود و فراونی وجود نداره

    همه چیز یکیه

    این تجربه ی ماست که متفاوته ….

    با توجه به افکارمون باور هامون و ورودی های ذهنمون ….

    پس شانس و اقبال یا حتی موقعیت خوب و بد و اینام وجود نداره ….

    الان انگار یه چیزی در ذهنم تداعی شد …

    فرض کنید که در این دنیا هر کسی یک عینک به چشم میزنه ….

    این دنیا پره از چیزای رنگی ولی هر عینک یک رنگه …حالا فرض کن من چیزای خوب رو میخوام …و برای دیدن چیز های خوب باید عینک سبز رو بزنم تا با بازتاب نوری که به وجود میاد من اونا رو ببینم حالا فکر کن عینک قرمز رو بزنم ….با باز تاب نوری که به وجود میاد من چیزای خوب رو نمیبینم ….

    مطمئنم همتون از این نقاشی های دو رنگی که میگن سه بعدیه و آبی و قرمزه رو دیدی که یکسری عینک های قرمز و آبی داره ….

    یه فیلم دیدم که یک نقاشی اینطوری کشیده بود و وقتی دوربین رو می‌برد روی صفحه ی شفاف آبی عینک، اون نقاشی دو خطی چهره، یک خطی میشد و چهره ای که نمایان بود داشت می‌خندید

    بعد همون موقع دوربین رو برد روی اون یکی ورق شفاف عینک که قرمز بود ،و اون چهاره ی دوخطی ،تک خطی شد و چهره ناگهان غمگین شد …گفتم خدای من ببین این یگ نقاشی بود …ولی هر کسی با این عینک یک چهره ی متفاوت ازش میبینه ….

    اصلا باورم نمیشه …..

    مثل اینکه بهت بگن همین الان جلوت رو ببین هیچ چیزی نمیبینی ولی در واقع اونجا پر از شکلاته ولی تو نمیبینی …و چون باور نداری حتی اگه دستت رو ببری و روشم بزاری نمیتونی حسش کنی ….

    چون نه میبینی نه باور داری که هست ….

    وای چه با حال …

    حالا یکم میفهمم ما چطوری میتونیم زندگیمون رو با افکار و باور هامون خلق کنیم …چون همه چیز در عین حال که فکر می‌کنیم واقعیه …واقعی نیست …

    یادم افتاد به حرف اون مجری برنامه ی؛ زندگی پس از زندگی… که افراد میان از تجربه در بعد از مرگ میگفتن …

    داشت میگفت که من با هزاران مصاحبه که خودم با این افراد انجام دادم و خوندم و مطالعه کردم اینو متوجه شدم که مثلا یک نفر میاد میگه من از پشت دیوار یا پشت درخت داشتم پدر و مادرم رو میدیدم …

    یعنی درخت الکیه ؟…نه …! داره میگه از پشتش میدیدم یعنی یه حالت شفافاداره …که اونطرفشو میشه دید …

    ولی وقتی دارند درباره ی افراد صحبت می‌کنند مثلا میگه من میدیدم که داداشم داشت می‌رفت ولی چهره اش رو نمیدیدم پشتش به من بود …یا من توی خونه خودم بودم ولی صدای داداشم که توی خونشون بود رو میشنیدم اون هارو هم میدیدم …

    این یعنی همه چیز مجازیه …توی این دنیا فقط انسانه که واقعیه ….

    وای خدای من …

    اصلا الان توی شوکم ….

    این یعنی …همه چیز ماییم و هرچیزی که دور و اطرافمون هست از جنس انرژی و فرکانسه …و ……..

    پس …

    پس…

    پس …

    پس این قانون جهانی واقعا درسته …

    که این جهان براساس فرکانس داره کار میکنه ….

    وای خدای من ….

    دیگه خیلی مطمئن شدم که من خالق زندگی و اتفاقات و شرایط و رفتار های آدمای اطرافم هستم ….

    واقعا …..

    یه دانشمندی بود که ستاره شناس بود ….توی یک فیلمی داشت میگفت این دنیا خارق العاده است …من خیلی خوشحالم …چون میتونم بفهمم و وقتی میبینم یکی مثلا توی خیابون ناراحته و داره میناله …دوست دارم برم یقه اش رو بگیرم و بگم میدونستی ستاره های آسمون دقیقا موقعیت تورو مثل یک جی پی اس رد یابی می‌کنند..و میدونند دقیقا کجایی….میدونستی ..تو داری هر لحظه رد یابی میشی ….

    فکر کنم منظرش همین قانون بود…فقط با این علم ستاره شناسی داشت میگفت

    یه چیزی بگم همیشه از خودم می‌پرسیدم برای چی 1400ساله خدا دیگه پیامبری نفرستاده …و همیشه این جواب بود که چون دیگه مردم آگاهی دارند …لازم نیست فرستاده ای بیاد و بگه یکتا پرست باشید ….

    الان …

    توی این جمع عباسمنشی میفهمم که این یعنی چی …

    چون الان یکم واقعیت‌ها و حقیقت ها واضح تر شده …مردم تکاملشون رو طی کردن و با تعقل میتونند بفهمم….ولی به قول قرآن اکثر آنها فکر نمی‌کنند یا تعقل نمی‌کنند….

    چقدر خوشحالم که توی این فرکانس هستم …

    امسال از همین اول سال توی دنیای واقعی افرادی رو دیدم که عباسمنشی بودند …چقدر خوشحال شدم ….

    به خودم گفتم پس داره جواب میده ….

    داره فرکانس میاد بالا که با افرادی ارتباط گرفتم که هم فرکانس هستن با فرکانس من و این اساتید رو می‌شناسند …حتی اون فرد میگفت که ما خانوادمون همشون عباس منشی اند داییم خاله هام …مامانم پدرم …

    گفتم وای خدای من …شما دیگه خانوادتن توی فرکانس بالایی هستین …من که زور بزنم فقط خودم هستم که عباسمنشی هستم و البته ناگفته نماند که پدرم هم یه جورایی غیر مستقیم با یک استاد دیگه عباسمنشیه …ولی راسش کلا خیلی فرکانس های متفاوتی داریم ….

    خدایاشکرت واقعا ….

    ………..

    راستی یه چیزی بگم ….

    درباره ی همین وجود شرایط از دو دیدگاه متفاوت …خب ما امسال هم مثل هر سال قسمتمون شد بیایم مشهد حرم امام رضا و تا همین یکی دو روز پیش داشتم میگفتم چرا ما اونجا خونه نداریم که اینقدر بی جا باشیم نتونیم درست بخوابیم …چرا اینقدر آزادی مالی نداریم که بریم خونه یا هتل بگیریم …این در حالی بود که با ماشین اومده بودم و ماشینمون توی پارکینگ زیر حرم بود ….

    امروز …سحر از خواب باسرما بلند شدم و با مامانم رفتیم پایین توی ماشین و قصدمان این بود که اونجا یه غذایی بخوریم و برگردیم بالا ولی همونجا خوابیدیم …به راحتی … از خواب که بیدار شدم ….دیدم گرم و نرم با یه پتو و تکیه به صندلی خوابیده و دراز بودن پام روی صندلی شاگرد و گرم و نرم …یه خواب پشت سر هم و چند ساعته رفتم ….در حالی که اگر همین ساعت توی حرم بودیم هر 5 دقیقه میومدن میگفتن خانم پاشو نخوابو اینا ….وقتی بیدار شدم …به خودم گفتم ببین …ببین چه نعمتی داریم …

    اگه ما هتل داشتیم یا خونه می‌گرفتیم اینقدر راحت نمیتونستیم از خود صحن حرم بریم ….

    باید میومدیم بیرون و یه مسافتی میرفتیم …

    اینقدر دو دقیقه ای راحت نبود که …

    بعد داشتم میگفتم ببین چقدر راحت خوابیدی بدون اینکه کسی کارت داشته باشه …

    درسته هتل و خونه خوبه ولی اینجوری آزادی بیشتری داری …

    حالا میفهمم چه لذتی داره که استاد با اون ماشین کمپه میره مسافرت …بعد از بیدار شدن رفتیم دست شویی و رفتیم بالا توی سحن و داشتم به مامانم دقیقا همینارو میگفتم و بعد گفتم حالا فکر کن با این ون کمپر ها بری…انگار دیگه اتاقتو بردی اونجا …تازه همه چیزم داره ….وای چه لذتی داره …باورتون میشه توی ماشین که خوابیده بودم داشتم خواب اون کمپری که محل امتحان رانندگی دیده بودم رو میدیدم ….

    وای اینقدر ذوق کرده بودم که شمارمو گذاشتم و اون آقاهه بهم زنگ زد ….وای خدای من …تازه من رانندگی هم دیگه بلدم گواهی نامه ام رو هم گرفتم ….آخ جونننننننننن….

    الان داشتم فکر میکردم چرا من اصلا از این نظر بهش نگاه نکرده بودم که یادم افتاد به خاطر تجربه پارسال که 5 نفرمون توی ماشین می‌خواستیم بخوابیم ولی نمیشد و جامون تنگ بود …من اصلا این گزینه رو توی ذهنم حذف کرده بودم در حالی که امسال دیگه اون 3 تا مرد شدن و خودشون کاری به ماشین نداشتنو کلید همش دست منو مادرم بود …

    وای خدایاشکرتتتتتت

    امسال قراره کلییییی اتفاقات عالی بیوفته …..

    مرسی ازتون که تا آخر کامنت خوندین ….

    راستی قسمت بعدی اومده …بی صبرانه منتظرم که برم اونو بشنوم ….

    عاشقتونم …

    در پناه الله یکتا شاد باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    امیر محمد دهبندی گفته:
    مدت عضویت: 1268 روز

    خیلی خیلی خیلی جالبه ، دیروز ( یا همون دیشب) یک مطلب داشتم از آقای اکهارت توله میخوندم و ویدئوش رو میدیدم ، ایشون کسی‌آن که یک رهبر معنوی( نه یک رهبر جنجالی و متعصب و سیا باز ) ، بلکه کسی که اصرار داره در نوشته‌هاش و ویدئوهاش و کتاب‌هاش که در لحظه حال حضور داشته باشید و برایِ حضور در لحظه حال یک روش وجود داره و اون هم احساس کردن این وسایل و و زندگی و احترام گذاشتن به تمام وسایلی که از آن‌ها استفاده می‌کنیم، در واقع گفتن که باید زندگی رو واقعا زندگی کنیم ، زندگی رو زنده‌اش کنیم ، نه اینکه فقط در ذهن خودم وجود داشته باشیم و بچسبیم به ایگویِ خودمون و به خاطر ایگویِ خودمون بریم دنبال خواسته‌هامون ، این داستان توت فرنگی و تفاوت آنها در نظر افراد مختلف و برچسب زدن به توت فرنگی گرون قیمت‌تره ، دقیقا میتونه همین مبحثِ احترام گذاشتن به وسایل و این زندگی به هر شکل و مدلی که هستند بدون قضاوت ( چون قضاوت عملا و اکثرا کار ذهن و مغز آدمیِ نه قلب و روحش ) ، خیلی میتونه به همدیگر ربط داشته باشه ، میشه درباره این ربط این دوتا به همدیگه کلی صحبت کرد و یک مقاله بلند و بالا نوشت ، اما من این نخ و این ریسمان ارتباط این دو به هم رو میسپرگ به خودِ شما دوستان و عزیزان گرامی و همراهِ استاد عباسمنش ، و ازتون میخوام خودتون این دو قضیه رو به همدیگه ربطش بدین ، بَستش بدین و ارتباطِ بینِ این دو موضوع که توت فرنگی‌ها با هم هیچ تفاوتی ندارن ولی ذهن ما ارسال داده‌هایِ موجود در آنها تفاوت ایجاد میکنه ، اینکه بفهمیم ذهن ما چقدر میتونه یک چیز رو بر اساسِ داده‌هایی که دریافت میکنه و نه بر اساسِ واقعیت و حقیقت اون چیز (نمیخوام صرفا مبحثِ فلسفی راه بندازم چون اعتقاد ندارم اینجا جایِ این مبحث باشه ) بالا ببره و یا به کل بشکونتش و پایین بیارتش ، اینکه ما باید به تمام این زندگی به شکلی که هست احترام بزاریم و نه صرفا و حتما به شکلی که میخوایم باشه ، که میشه همون هم جریان بودن با هستی ، با وجودِ آگاهی، با سیستم ، با لحظه اکنون و حال ، و با وجود خداوندگار این حهانِ هستی ، یا استاد اسمش رو گذاشتن هم جهت بودن با جریان خداوند ، اینکه به صورتِ فانتزی و باحال بخوایم به قضیه نگاه کنیم ، همون مبحثِ پاندایِ کونگ‌فو‌کار که بعد از به دست آوردن تومار اژدها اون رو بازش میکنه که بخونه و به تمامِ حقیقت و حکمت این جهانِ هستی دست پیدا کنه ، اما میبینه که تویِ تومار اژدها هیچ چیز خاصی وجود نداره و فقط یک کاغذ سفید و‌توخالیِ ، اونجاست که میفهمه در واقع تومار اژدها وجود داره ، و واقعیتِ ، و یک پیام برایِ اون داره ، نمیاد تومار اژدها رو پرت کنه و بگه این چه چرت و پرتی بود و هیچ چیز توش وجود نداشت ، بلکه ازش درسی که باید بگیره و حکتمی رو باید بفهمه رو میفهمه و میگه هیچ چیز وجود نداره ، این کاغذ سفیده سفیده ، پس پیامش اینه که این منم که فقط وجود دارم ، تومار داره صورت خودم رو مثل یک آینه به من نشون میده ، اون داره میگه که من باید هرچیزی رو که میخوام بسازم، و جهان مانند یک صفحه توخالی منتظر نشسته که ببینه من چیکار میکنم و چه اعمال و اکشنی از خودم نشون میدم ، در واقع جمله معروفش تویِ خودِ انیمیشن با دوبله فارسی خودمون اینه که میگه : ( هیچ چیز وجود نداره ، فقط خودتی:) ))))))) تمام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    نازنین نوری گفته:
    مدت عضویت: 252 روز

    بنام خدای دانا و توانا عالم و همه جهان هستی !

    سلام خاص بر استاد گرامی عباس منش بزرگوار ومریم عزیز و همه دوستهای همفراکنسی سایت.

    در نخست آغاز سال جدید 1404 را بر استاد گرامی و همه اعضای سایت تبریک میگم .

    به قول استاد انشالله امسال بهترین سال زندگی همه ما باشد و سالهای بعد بهتر از امسال و هر روز در مسیر رشد و بهبود شخصی .

    قبل از شروع سال که این فایل فوق العاده را روی سایت دیدم و گوش دادم چند ساعتی با خودم و خدای یکتا خلوت کردم و با تمرکز نشستم روی هدفهای امسالم فکر کردم و نوشتم .

    در شروع سال جدید با تسلیم شدن در برابر خدای مهربان طلب هدایت الهی در خواسته هایم را دارم که همه چیز ذهن و باور های ما است .

    مثال توت فرنگی ،داروها ،و هزاران باورهای دیگر …

    جهان هستی باز تاب فرکانس مارا به زندگی می‌دهد.

    و من بیاد از گذشته های اقاربم دارم که میگفتن اگر در چای چوب بیاد به همان مقدار چوب مهمان می‌آید پس همان اتفاق می افتاد چون همه چیز وابسته به باورهای شان بود .

    و بزرگترین سپاسگذاری ام هر روز بودن در سایت مقدس و این مکان معنوی و آشنا شدن با استاد عزیز

    و کار کردن روی خودم است .

    خدایا هزار مرتبه شکرررررررررررررت

    ممنون تان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3470 روز

    سلام به استاد خوبیها وهمراه مهربونشون مریم عزیز وتوانا سلام به دوستای خوبم

    اول عید رو به همه تبریک میگم وآرزو میکنم هر روزتون عید باشه وسالی پربار وپر از برکت وفراوانی وموفقیت در تمام جنبه های زندگی براتون باشه.

    وتولد استاد عزیز رو هم تبریک میگم وازخدا میخوام امسال بهترین سال زندگیتون در کنار عزیز دلتون باشه.

    هر روز بِه از دیروز، فردا بِه از امروز وامسال بِه از پارسال وهرسال بِه از امسال باشه

    من میخوام با اجازه استاددرباره ی مسئله سیدالسادات بگم : بعضیها باور اشتباهی که دارن اینه که طرف ،سیدالسادات هستش فکر میکنن که اگه بهش پولی بدی ، صلواتی نیت کنی گره از زندگیت باز میکنه ، عزیزی دارم که میگه بیا و آویزون جدش شو که هر کی بهش متوسل شده نتیجه گرفته وچون تو قبول نداری گره تو زندگیت زیاده ، با اینکه نتیجه خودش هم مشخصه ولی دست از اعتقاد غلطش ورنمیداره وهمچنان تبلیغ جد پر توان رو میکنه ودم به دقیقه دور ‌وبرش رو سادات جدید پر میکنه وهر چی من میگم اینا شرکه ،گوشاش نمیشنوه وادامه میده که دیگه با احترام گفتم من اعتقاد ندارم و …

    من قبل از آگاهیهایی که الآن پیدا کردم یه سری چراییهای زندگی رو داشتم که به اینجا هدایت شدم ، اینکه چرا سیدها با من فرق دارن درحالیکه زندگی طرف خوبم نیست ، چرا خودش از جدش نمیخواد تا بیماریش ، وضع مالیش خوب بشه .

    به قول معروف کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی…

    ومن از یه سری کارا وحرفها که حس میکردم خرافاته برام مسخره می اومد که چرا یه عده به این شدّت بهش چسبیدن وبقیه رو هم تشویق به اون کار بیهوده میکنن وخوشبختی وثروتمند شدنشونو به سید ها گره زدن ، نمونه بارزش خود استاد هستن که با اینکه سید هستن ، از این راه به جایی نرسیدن وهمه میدونیم که مسیر خوشبختی حساب کردن فقط فقط روی خداوند که قبل بدنیا آمدن ما ،همه چی رو برای ما برای یه زندگی زیبا فراهم کرده .

    این مسئله درمورد استاد اینطور نیست واز همون اول تو یه سری فایل گفتن که منو دوست دارم به جای سید ، استاد بگین و گفتن من که فقط سید بدنیا اومدم ومثل شما یه آدم معمولی هستم …

    من اینو فهمیدم که واقعیت زندگی هر کس ، اون چیزیه که فرد در مورد هر چیزی ساخته وکسب کرده وپذیرفته.

    اگه بدون توجه به شرایط کنونی وحرفها وپندهای دیگران یه تفکری رو بسازیم وتسلیمش باشیم واقعیت ما میشه واتفاق می افته وهیچکس نمیتونه تغییرش بده همونطور که تو همین تست توت فرنگی اتفاق افتاد

    بارها شده نظرات مختلفی در مورد یه غذا دادیم هرکس با نوع نگاه وباورهایی که از قبل ساخته چیزی رو میگه که باید وواقعیت فعلی غذارو نمی پذیره .

    ادامه دارد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    نجمه امانی گفته:
    مدت عضویت: 801 روز

    سلام و نور خداوند به قلب همه کسانی ک با عشق روی خودشون کار میکنند

    خدایا شکرت هزاران مرتبه به خاطر جانی دوباره ک امروز هم به من عطا کردی

    خدایا شکرت برای سلامتی ام

    خدایا شکرت برای سلامتی خودم و عزیزانم

    خدایا شکرت برای تک تک نفس های پدر و مادرم

    خدایا شکرت برای تک تک ضربانهای قلب عزیزانم

    خدایا شکرت برای خنده های از ته دل بارانم

    خدایا شکرت برای خنده های بهارم

    خدایا شکرت برای سلامتی ام

    سلامتی خودم و عزیزانم

    خدایا شکرت برای احساس خوبم

    خدایا شکرت ک امروز هم نعمت شکرگزاری رو به من دادی

    خدایا شکرت برای سقف امن بالای سرم

    خدایا شکرت برای زمین محکم زیر پام

    خدایا شکرت برای تک تک نفس هام

    خدایا شکرت برای ارامشم

    خدایا من نمیدونم من هیچی نمیدونم

    من تسلیم تو هستم

    من به تو ایمان تزلزل ناپذیر دارم

    من ایمان دارم ک راهها رو برام باز میکنی

    نمیدونم چطوری

    اما میدونم ک درستش میکنی

    خداوندا هزاران مرتبه شکرت ک رابطه من با پول هر روز داره بهتر و بهتر میشه

    خدایا شکرت ک پول عاشقمه

    خدایا شکرت ک منم عاشق پولم

    من در مسیر ثروتمند شدن قرار دارم

    ثروتمند شدن راحته

    ثروتمند شدن طبیعیه

    مثل آب خوردن میشه پول ساخت

    پول ساختن حتی از آب خوردن هم راحت تره چون توی خواب نمیشه آب خورد اما میشه پول ساخت

    ایده های ثروت ساز ساده زیادی وجود داره

    خداوند هر لحظه در حال هدایت منه

    خداوند ایده های ثروت ساز رو به من الهام میکنه

    من یکی یدونه خدام

    خداوند عاشقه منه

    خداوند دوست داره ک من به خواسته هام برسم

    خداوند دوست داره من راحت زندگی کنم

    خداوند از من حمایت میکنه

    من در آغوش امن خدا هستم

    قطار موفقیت و پیشرفت من هر لحظه در حال پیشرفت هست

    خداوند از ثروتمندان حمایت میکنه

    خداوند از فضل خودش به من نعمت و ثروت میده

    من به دنبال پول نیستم

    پول خودش دنبال من میاد

    من روی خودم کار میکنم و لذت میبرم درهاا یکی یکی به روی من باز میشه

    امروز هم خداوندا چشمی به من عطا کن ک هر لحظه در هر جا فقط تو را ببینم

    گوشی به من عطا کن ک فقط صدای تو را بشنوم

    دستی به من بده ک فقط تو را لمس کنم

    خداوندا پایی به من بده ک به سمت تو قدم بردارم

    خداوندا شکرت به خاطر ماشینم

    خداوندا ممنونم ازت ک در اختیار من هست و انجام کارهامو برام راحت میکنه

    خدایا شکرت ک دارمش و ازش لذت میبرم

    خدایا شکرت به خاطر چشمان زیبایی ک به من دادی

    هر لحظه در حال پیشرفت کوانتومی هستم

    هر لحظه در حال عشق هستم

    خداوندا من از خودم هیچ ندارم و هر چ هست تویی

    هدایتم کن

    هدایتم کن

    به نور

    به عشق

    به آگاهی

    به عمل به آگاهی ها

    به ثروت

    به سلامتی

    خداوندا شکرت ک کارت بانکی ام وصل هست به خزانه ثروت الهی

    هر لحظه از هزاران طریق برام پیامک واریزی میاد و من شکر گزار هستم

    خداوندا بابت جریان عظیم ثروتی ک به سمت من روان هست هزاران مرتبه شکرت

    خداوندا عمر باعزت ازت درخواست میکنم

    خداوندا سلامتی ازت درخواست میکنم

    خداوندا ازت ثروت و نعمت های بی پایان درخواست میکنم

    خداوندا دوست دارم در آغوش امن و گرم تو باشم و تو کارهای منو مدیریت کنی

    منو بپذیر و از خطاهای من در گذر

    خداوندا عاشقانه دوستت دارم و میپرستمت

    خداوندا من باید تغییر کنم

    من باید تغییر کنم کمکم کن

    خداوندا شکرت ک با تغییر. باورهام نتایجم هر روز در حال بزرگتر شدن هست

    خداوندا شکرت ک کارهای منو به بهترین شکل ممکن انجام میدی

    خدایا شکرت ک میتونم باهات حرف بزنم

    شکرت ک همیشه آنلاینی

    شکرت ک همیشه آن تایمی

    شکرت ک خوابت نمیبره

    شکرت ک خطا نمیکنی

    شکرت ک رفیق همیشگی منی

    شکرت ک دوست داری من پیشرفت کنم و حمایتم میکنی

    خداوندا منو به راه راست هدایت کن

    راه کسانی ک به آنها نعمت داده ای

    و ن راه گمراهان و یا مورد غضب قرار گرفتگان

    خداوندا ازت میخوام کمکم کنی امسال با تمرکز بیشتری هدفگذاری کنم و پیش برم

    خداوندا ازت پیشرفت مثبت میخوام

    در همه ابعاد

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    علیرضا آ گفته:
    مدت عضویت: 2265 روز

    سلام خدمت همگی

    بله درسته من این موارد رو خودم به اشکال مختلف تجربه کردم و همین الان هم با اینکه دارم روی همین موضوع فکر میکنم و دارم کامنت میخونم باز هم میزان روزهای عضویت و میزان ستاره دار بودن اون شخص داره برام کار می‌کنه و به ذهنم جهت میده

    نوع تفکر و جهت دهی به افکار تمام موضوعی هست که ما میتونیم با تمرین بهش برسیم چون به قول استاد اینکار یعنی کنترل زندگی

    کلیت موضوع همینه و فقط میمونه اجرای اون به صورت عملی

    خودم وقتی میخوام خرید کنم چیزی که خیلی روی من تاثیر می‌ذاره قیمت های اون اجناس هست که وقتی قیمت بالاتری رو میبینم نسبت به اون کشش بیشتری دارم و ناخودآگاه تمایل به اون چیز گرونتر دارم و رنگ و جنس و متریال و کارایی اون برای ذهنم اولویت بالاتری رو ایجاد می‌کنه.

    اگه با منطق درست چیزی رو بپذیریم و باور کنیم تا ابد برای ما کار می کنه.

    مثل اولین باری که توی بانک نشستم و تجسم کردم که باجه 5 باید کار من رو انجام بده و وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم تمام 8 تا باجه های بانک فعال هستند به جز باجه 5

    اولش حالم گرفته شد، ولی گفتم من باید این موضوع رو تست کنم و کاری به این نداشته باشم که الان فعال هست یا نه، حدوداً 100 نفر جلوی من بودن، این رو کاغذی می گفت که از سیستم نوبت دهی بانک گرفته بودم، نزدیک به سه ربع در بانک چشمم رو بسته بودم و فقط داشتم روی همین موضوع تمرکز و تجسم می کردم که شاید حدود 10 نفر مانده بود به نوبت من دیدم که باجه 5 فعال شد و بعد از چند دقیقه یک شماره جلوتر از من رو فرا خوند و اون فرد توی بانک نبود و نفر بعدی من بودم که باجه شماره 5 صدا زد.

    خود این افکار از پیش زمینه هایی تشکیل شده بود و من خودم به طور صد در صد به یقین نرسیده بودم هنوز که میشود با تجسم اتفاقی رو رقم زد و داشتم این چالش رو به صورت عملی تست میکردم. و بعد از این لحظه بود که قدرت فکر رو باور کردم که چه ها می تواند بکنم باهاش و تا حالا ازش غافل بودم.

    دقیقا همه چیز فکر ماست که عمل می‌کنه و ما باید با جهت دهی و کنترل ورودی ها در مسیر خواسته هامون حرکت کنیم

    نیت ما در اموری که انجام میدم سرنوشت برای ما میسازه، مثلاً اگه من بخوام کالایی رو به مردم بفروشم و فقط به فکر خودم باشم و اصلا بخوام بهشون بندازم نتیجه ش یه چیزه و وقتی که نیت من اینه که هم من سود کنم هم فردی که خریدار کالای منه هم منفعتش حداقل اندازه ی من باشه از اون کالا، نتیجه ش چیز دیگری ست، کالا که همونه و عوض نشده و فقط نیت و جهتی که من به فکرم میدم عوض شده و در این صورته که برکت اون نوع تفکر به زندگی من می‌تونه جلا بده و من رو شکرگذار تر از هر زمان دیگری بکنه.

    استاد عزیزم من همیشه به شما ارادت دارم ولی بابت اینکه از توت فرنگی 19 دلاری درس هایی گرفتی و برای ما به اشتراک گذاشتی بی نهایت سپاسگزارم چون دوباره، یادم اومد چه توانمندی هایی دارم و ازش غافل شده بودم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای: