https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-29 02:36:522024-11-08 04:54:02live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
732نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاسگزارم از خانم شایسته عزیزکه این فایلای بینظیرو زحمت میکشن.
نکات عالی این فایل طلایی
قدرت تجسم که واقعا بینظیره
قدم اول درتمام آموزه های استاد اینکه بپذیریم خودمون با افکار وباورهامون داریم اتفاقات زندگیمون رو رقم میزنیم و هیچ عامل بیرونی هیچ قدرتی نداره.
بقول استاد عزیز در قدم دوم وقانون آفرینش که میگن تلاش ذهنی بمراتب اثرگذاریش بالاتر از کار فیزیکی هست که نسبت تلاش ذهنی 99درصد هست وتلاش فیزیکی 1 درصد، وقتی صحبت از تجسم و تلاش ذهنی میشه مهم باورها و کانون توجه هست، چون ذهن ما همواره داره باتوجه کردن یا به گذشته یا به مسائل روزمره اون فرکانسای خودش رو میفرسته، مهم اون خوداگاهی هست که ببینیم اون تو چی میگذره و بتونیم با این سوال که من چی میخوام، چون ذهن دائم روی ناخواسته ها و نگرانی وترس و غم تمرکز میکنه یا به تضادهایکه بهش برخورد کرده تمرکز میکنه و این سوال که خواسته من چیه؟ چه اتفاقاتی اگر بیفته واقعا لذت بیشتر وشادی بیشتری بمن میده واین جنس سوالات باعث میشه اصلا ذهن رو رهبری کنه بسمت اونچیزایکه میخواد، جالبه هر سری دامنه فرکانس وشدتش بالاتر میره جهان سریع از طریق نشانه ها پاداشش رو میده که همین مسیریکه داری میری درسته همین رو ادامه بده تا به پاداشهای بزرگتری برسی.
اولین ترمزیکه کاملا تو مسیررشد پیش میاد اینکه افراد شرایط فعلی رو ابدی میدونند و همین باعث میشکه تومسیر رشد دلسرد بشن ویجورایی ناامید بشن از ادامه مسیر ولی با این منطق که زندگی الان من بخاطر فرکانسای قبلی و ورودیهای قبلیم بوده، از الان که روی خودم کار کنم جهان سریع واکنش نشون میده، بقول قرآن هروقت که توبه کنید خداوندتوبه پذیر هست، این یعنی بمحض اینکه فرکانس رو تعیبر بدیم جهان سریع به فرکانسای قدرتمند ما پاسخ میده.
نکته بعدی، فقر بدبختی میاره از خداوند دورمون میکنه، توفقر هیچ نکته مثبتی نیست، کسیکه فقیره نه نمازش نماز، نه خداوندرو میتونه باور کنه نه میتونه درست شکرگزار، داشته هاش باشه، وباخداوند سرجنگ داره ولی وقتی ثروتمند میشیم چقدر استرس مالیمون کمتر میشه چقدر به قدرتهایکه خداوند داده باور میکنیم چقدر حال وهوای معنوی پیدا میکنیم چقدر به هرکجا که بخوایم سفر میکنیم وچقدر راحت هرچیزی رو که بخوایم برای خودمون بدون حساب2تا2 4تا میخریم.تنها راه رسیدن بخداوند ثروتمندشدن هست.پس من هر چقدر ثروتمندتر شوم نزد خداوند محبوبتر میشوم ثروتمندان انسانهای شریف و باباورهای معنوی وتوحیدی هستند نمونه اش استاد عزیز.
نکته طلایی بعدی اینکه وقتی افراد به یه ناخواسته میخورن حالا هر ناخواسته، اکثر افراد معمول جامعه میان روی اون ناخواسته تمرکز میکنند ولی افرادیکه قانون رو بلدن ومیدونند که افکارشون اتفاقات رو رقم میزنه میان روی اون چیزایکه میخوان اون خواسته هایکه احساسشون رو بهتر میکنه تمرکز میکنند و چون تمرکزشون روی زیبایهاست، جهانم لاجرم زیبایهای بیشتری بهشون میده و اون ناخواسته وتضادیکه بهشون خوردن یا بطرز معجزه اسایی بهتر میشه یا باعث رشدشون میشه توجهت خواسته هاشون.
نکته طلایی بعدی وقتی روی باورهامون کار میکنیم افرادیکه قبلا تو مدار ما بودن از زندگیمون بیرون میرن ویمدت شاید تنها باشیم و اتفاقا این عالیه که بتونیم روی باورهامون کار کنیم و جهان افراد جدید با مدار فعلیمون رو وارد زندگیمون میکنه،جالبش اینجاست وقتی مدارمون عوض شه با افراد مناسب برخورد میکنیم نیاز به تقلای فیزیکی نیست، بقول استاد خودبخود همه چیز درست میشه نه با زجر وتقلا وزور زدن وناراحتی.
این لایو عالی خیلی آشنا بود بعد که با همسرم دیدیمش متوجه شدیم اون موقع مستقیم از اینستا این لایو رو دیدیم و خیلی لذت بردیم اتفاقاً منتظر بودیم روی سایت بذارید حتی فکر کردیم لابد ذخیره نشده که نیومده روی سایت ولی خدا رو شکر ممنونیم که تصمیم گرفتید این آگاهی های ناب رو به اشتراک بذارید
در مورد استفاده از قدرت تجسم مثبت و آگاهانه یادم میاد که ماشین و خونه و مهاجرت و شغل و فرزند و خلاصه نیازهای مالی و روابط و هر خواسته ای رو که بهش رسیدم اول راجع بهش تصویر ذهنی قبلی داشتم و راجع بهش قبل از رسیدن حرف زدم و اتفاقا در مورد خواسته های که قبل از رسیدن بهشون حس خوبی داشتم راحت تر بهشون رسیدم
یادم به جمله ی شما استاد عزیز افتاد که گفتید:
ما با حس خوب به خواسته هامون میرسیم نه اینکه با رسیدن به خواسته هامون به حس خوب برسیم
راجع به تجسم غیر آگاهانه ذهن الان یه تجربهای داشتم انگیزهای شد بیام رد پایی از خودم به جا بزارم امروز برای پیگیری کار اداری عجله ای تند تند به چند جا رفتم چون فردا هم تعطیل بود و فرصت کم بود و باید زود برمیگشتم برای پیگیریهاش تا قبل از تعطیلی هی با عجله و مترو و پیاده و دویدن رفتم آخرین لحظه متوجه شدم که مدارکمو جا گذاشتم
اون موقع که متوجه شدم مدارکم نیست یک لحظه شوکه شدم داشتم توی کیفم هی می گشتم اما نبود وقتی مطمئن شدم که نیست دیگه رهاش کردم اون لحظه توی مترو بودم توی دلم از خدا خواستم بهم بگه قضیه چیه ؟! به محض اینکه سرم رو آوردم بالا تابلوی روبروم توی مترو یک جمله نوشته بود تا دیدم خندم گرفت فهمیدم قضیه چیه خخخخ نوشته بود : (سریع می رسی ولی به ته خط) خلاصه فهمیدم این پیام خدا بود به من که عجله نکن و عجله و هول زدن باعث خطا میشه دیگه آروم شدم حتی قدم هام رو هم آهسته و با آرامش برداشتم
و تصمیم گرفتم دوباره برگردم مدارک و کاغذهام رو اونجاهایی که رفتم پیدا کنم
اما در این حین که داشتم با مترو برمی گشتم ذهنم سناریوی گم شدن و کلی داستان و ماجرای پیدا نکردن و این چیزها رو داشت تجسم میکرد متوجه شدم که همه این سناریو بافی ناخواسته ناشی از منفی بافی غیر آگاهانه ذهنم هست سریع مچشو گرفتم و دستش رو خوندم و به جای تجسم منفی و تصویرسازی منفی که به بدترین نحو ممکن ذهنم داشت داستان نرسیدن به مدارکم رو رقم میزد اومدم با تصویرسازی مثبت و تجسم اینکه به راحتی مدارکمو پیدا میکنم و خیلی راحت و زود کارم انجام میشه موضوع رو آگاهانه به نحو دلخواهم تجسم کردم و خدا را شکر به همون نحوی که تجسم مثبت کردم مدارکمو پیدا کردم و کارم انجام شد حتی آخرین جایی که باید مدارک رو میبردم به صورت اتفاقی با مسئولی که باید کارم رو انجام میداد توی آسانسور باهم سوار شدیم(همزمانی) قضیه رفت و برگشت و گم شدن و پیدا شدن رو بهش گفتم کلی خندید و اتفاقاً باهام صمیمی و دلش نرم شد و کارم رو سریع راه انداخت
درسی که امروز هم گرفتم این بود که گاهی اوقات ما حتی حواسمون به ذهنمون نیست که انرژیش داره در جهت ناخواستههامون صرف میشه ولی اشکالی نداره مادامی که داریم وی ذهنمون کار میکنیم همین که آگاه بشیم ذهن داره چیکار میکنه میتونیم اتفاقات خوب رو خودمون خلق کنیم و افسار ذهنمون رو در دست بگیریم…
استاد بازم ممنونم از آگاهی های نابی که همواره منتشر می کنید سپاسگزارم
داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و بعد جواب دادم و دوباره رد پای روز 18 آذرم رو خوندم
برام عجیب بود
خیلی تازه بودن حرفا
انگار من ننوشتمشون
برای خودم تازگی داشت
و حتی از حرفای خودم داشتم پیام جدید دریافت میکردم
وقتی داشتم میخوندم شنیدم از تلویزیون این آهنگ رو
نفسم از نفست چرا یه شب تو این هوا جدا نمیشه
میدونی هیچکسی غیر از تو برام، بخدا خدا نمیشه
بلند شدم و گریه کردم و انقدر حس خوبی داشتم فقط اشک ریختم
چقدر خدا داره منو خوب و راحت و روان هدایت میکنه
شکرت ربّ من
و بعد خوابیدم
پیام خدا برای امروز من
تاکید دوباره شعر روز جمعه بود
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شب نزدیک ساعت 9 بود ، داشتم به سه نفر از دوستانی که به رد پای روز 27 آذرم پاسخی نوشته بودن ، پاسخ مینوشتم که دوباره شنیدم
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شاخکامو تیز کردم
دوباره داشت تاکید میشد
که در ادامه مینویسم جزئیات امروز بی نهایت بهشتی رو
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم
نوشتم که امروز میرم حموم و زیر دوش آب تجسم میکنم خواسته هامو
و همینجور که داشتم تجسم میکردم ،حتی به قول استاد زیر آب که بودم اونم تجسم میکردم که دارم تجسم میکنم
و میخندیدم
چیزای دیگه هم نوشتم
و بعد روز بهشتیم رو آغاز کردم با نور خدا
مادرم و خواهرم از صبح رفتن به بازاری که رایگان برای فروشنده ها گذاشته بودن و تا شب یلدا دایر بود
منم انارامو دادم و گفتم اینارم با خودت ببر و من اگر بتونم میام
چون امروز قرار بود تمرین رنگ روغنم رو دوباره کار کنم
و حموم برم و تصمیم داشتم تمرین تجسم رو برای اولین بار زیر دوش انجام بدم و به خواسته هام فکر کنم
چون هر حرفی از استاد میشنوم و میگه تمرینه ، سعی میکنم انجامش بدم
درسته من نمیتونم برم استخر یا برم دریاچه
ولی میتونم که زیر دوش تجسم کنم و لحظه پایانی خواسته هامو ببینم
وقتی مادرم رفت من یکمم خوابیدم و البته نخوابیدم سرجام بودم و داشتم تو سایت پیام دوستان رو میخوندم و رد پای خودمو میخوندم
بعد یهویی بلند شدم و تمرین رنگ روغنم رو گذاشتم و شروع کردم به رنگ کردن
ساعت حدود 13 بود که یکی از خانمایی که برای مادرم قلاب بافی انجام میداد پیام داد گفت یکم بافتم میتونی بیای ببری
و چون من دیگه کلا کار قلاب بافی و ساخت گل سر رو به مادرم دادم من نمیرفتم بگیرم و مادرم خودش میرفت
و چون خونه نبود ،مادرم خواست که برم و ازش بگیرم
وقتی حاضر شدم تا ساعت 2 برم بگیرم ،آسانسورمون خاموش بود و من 8 طبقه رو با پله ها پایین رفتم
همین که از خونه اومدم بیرون انقدر هوا عالی بود عین هوای بهاری که اواخر اسفند هست ،عین اون لحظات بود
خیلی حس خوبی داشتم وقتی پیاده میرفتم به وزش باد و حرکت برگا توجه کردم
و با هر حرکت برگی
به زبونم جاری میشد که ، هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
و تکرارش میکردم
وقتی رسیدم دم در خانمی که ازش قلاب بافیارو میخواستم بگیرم ، انقدر هوا خوب بود که گفتم خدا حاضری یکم باهم پیاده روی کنیم تو این هوای بهشتی ؟؟؟؟
اگه حاضری نشونه بده
وای دقیقا یه ماشین رد شد و عدد 74 رو پلاکش داشت
چه کنم که این ربّ ماچ ماچی من این همه عشقه
چه کنم که انقدر ماچ ماچیه آخه
مگه میشه عاشق این ربّ ماچ ماچی نشد
خندیدم و منتظر بودم بیاد تحویل بگیرم کامواهارو
بازم توجه کردم به حرکت برگا
وقتی اومد و تحویل گرفتم
یلدا رو تبریک گفتم و آرزوی شادی و خوشی کردم و خداحافظی کردم
و راه افتادم
گفتم خب خدا بزن بریم
و داشتم باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم ،و باز هم به حرکت برگا نگاه میکردم
یه لحظه دقت کردم
باد میوزید و فقط یه سری از برگا شروع به حرکت میکردن و خیلی از برگا همونجور ثابت و بی حرکت رو زمین بودن
پرسیدم ، چرا اینا حرکت نمیکنن؟
مگه باد نمیوزه؟ بقیه حرکت میکنن و این برگای دیگه مثل سنگ تکونم نمیخورن
وزنشون با بقیه برگایی که درحرکتن یکیه ها
ولی چرا حرکت نمیکنن تا اینکه دوباره به زبونم جاری شد
هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
گفتم ببین طیبه ، دقت کن
این یعنی قدرت خدا
این یعنی حتی این برگا که در حرکتن به اذن خداست و اونایی که به خیال تو مثل سنگ شدن در وزن بازهم به اذن خداست
حتی تو که الان داری اینجا قدم برمیداری هم به اذن خداست
چقدر شیرین بود اون لحظات
چون من داشتم به ریز ترین چیزها توجه میکردم و خدارو یاد میکردم
تو تمرین ستاره قطبیم هر روز مینویسم که من دلم میخواد به ریز ترین چیز های مثبت توجه کنم و به یاد ربّ باشم
و دقیقا اینجوری شده
جوری به همه چیز نگاه میکنم که انگار تازه دیدمشون ،توجهم ریز تر شده به همه چی
شهرکی که توش زندگی میکنیم هر روز تازگی خاصی برای من داره
هر روز به درختاش یه جور خاص تر نگاه میکنم
هر روز سعی میکنم به پرنده ها دقت کنم
به کلاغا
امروز وقتی یه کلاغ دیدم گفتم
های ناسیلسین
نصف انگلیسی نصف ترکی
گفتم سلام چطوری ؟
چقدر خوشحالم از اینکه دارم عشق میکنم با خدا
وقتی گوش میدادم به صدای ضبط شده خودم و راه میرفتم ، آفتاب انقدر زیبا میدرخشید که دلم نیومد زود برگردم خونه و رفتم دور زدم و پیاده رفتم و به برگای درختا به صدای باد که میوزید و شاخه درختا حرکت میکردن گوش میدادم
وقتی رسیدم به همون درخت سپیدار که برگاشو جمع کردم دیدم یه برگ نارنجی مایل به زردش که کوچیک بود افتاده و برداشتمش و شته هاشو پاک کردم از رو برگ و داشتم به برگ نگاه میکردم و باد که میوزید برگ 360 درجه دایره وار حرکت میکرد
خیلی دوست دارم وقتی این برگا از درخت جدا میشن و تو هوا به رقص در میان
امروز فقط تماشاشون کردم و لذت بردم
خیلی رها و آزاد در باد به رقص در اومدن همگی
رها و آزاد گفتم
خدایا قلبم رو باز کن که من هم مثل برگ درختا رها و آزاد و با اطمینان از همه چیز رها باشم و تسلیمت بشم
تسلیم تر از دیروزم
و هرچی تو بگی چشم بگم
وقتی نزدیک خونه بودم یادم اومد باید یه چیزی بخرم و رفتم از فروشگاه بخرم ، قبل من یه دختر و مادر ، یه سبد بزرگ وسیله خریده بودن و داشتن رو میز میذاشتن تا حساب کنن
تو دلم گفتم ،گاش من اول میرفتم حساب میکردم من یدونه دارم ، سریع پولشو بدم و برم خونه ،کاش الان بهم بگن بیا تو حساب کن برو
اینو گفتم و بعد گفتم نه طیبه صف وایسادی و نوبتیه بذار نوبتت بشه
همینجور وایساده بودم یهویی دیدم دختر گفت شما همین یدونه رو میخرین؟؟؟
گفتم بله
یهویی دیدم دختر و مادرش گفت اول شما حساب کن ، برای ما زیاده
وای اینوکه گفتن خیلی خوشحال شدم
من چند لحظه پیش تو دلم گفتم که کاش من اول حساب میکردم و همینم شد
وای خدای من
وقتی رفتم و پولشو دادم سریع تشکر کردم خانم برگشت بهم گفت وظیفه بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و همه چی نوبتی هست و لطف کرد به من
و دستی بود از دستای خدا که وقتی من درخواست کردم به سرعت رخ داد
وای تمرین ستاره قطبی رو از وقتی شروع کردم
حتی اتفاقاتی که ننوشتم تو دفتر ، خارج از نوشتن ، اتفاقات ناب دیگه هم میفته که کیف میکنم
وقتی برگشتمخونه دیدم آسانسور درست نشده هنوز ، یه نفس گرفتم و گفتم خب خدا بزن بریم
آهنگلایو ایز لایف رو گذاشتم و پله هارو بالا رفتم
و میخندیدم
چند باری وایسادم و دوباره رفتم ولی کیف داد
وقتی رسیدم خونه دوباره شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
و بعد از ظهر مادرم و خواهرم و خواهر زاده ام اومدن دیدم دستشون دو تا کیک شکلاتی بزرگ دارن و پرسیدم از کجا آوردین
خواهرم گفت از پایین دم در خریدیم کیک میفروختن
وقتی آوردن تا بخوریم ، من تو دلم گفتم طیبه نباید بخوری
به عهدت وفا کن
آبجیم گفت طیبه بیا ،گفتم نه من نمیخورم
داداشم خندید گفت نکنه دوره قانون سلامتی رو خریدی ؟؟
گفتم نه نخریدم 10 میلیون هست فعلا نمیتونم بخرمش
اما میتونم که پرهیزاتی که تو فایلای رایگانش گفته رو اجرا کنم
و یکیش قند و شکر و شکلات و کیک خونگیه
و همه رو خوردن و من با اینکه به کیک نگاه میکردم و خودمو کنترل میکردم
و خیلی دوست داشتم بخورم
اما به عهدم وفا کردم و نخوردم
مادرم گفت یه باره بیا بخور
گفتم نه همین یه باره کار خودشو میکنه
من از این به بعد میخوام لیاقتمو برای دریافت تغذیه صحیح برای بدنم و دریافت دوره قانون سلامتی ،نشون بدم
و اومدم اتاقم و اونا کیک خوردن
وقتی نشستم رو صندلی تا رنگ روغن کار کنم
خندیدم و گفتم بهت افتخار میکنم طیبه
تو داری بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی که مربوط به اراده هست
و میتونی کارهای خیلی بزرگتری رو انجام بدی
و شروع به کار کردم
خواهرم اومد و باهم صحبت کردیم و گفت فردا جمعه بازار میرین؟
اگه میرین صبح ساعت 5 جلو در باشین همگی با اسنپ بریم
گفتم باشا و رفتن
سریع رفتم تا دم در بدرقه شون کردم
قبلنا نمیرفتم و تو ذهنم میگفتم خب خداحافظ گفتم دیگه چرا باید تا دم در برم
ولی الان دارم تمرین میکنم احترام گذاشتن رو
و میدونم که اگر من احترام بذارم به آدما ،صد در صد جهان هستی انشان هایی رو سر راهم قرار میده که مثل آینه عمل میکنن و رفتار خودم رو به خودم برمیگردونن
پس از این به بعد احترام میذارم به خانواده و خودم و به جهان هستی
تا لیاقتم رو برای دریافت عشف و احترام و محبت و ارزشمندی نشون بدم
خدایا شکرت
من یکم دیگه کار کردم و رفتم حموم
اولین باری بود که من زیر دوش درست تجسم میکردم
و باز هم لبخند میزدم و انقدر لپام سفت شده بودن از خنده که حالم فوق العاده بود
زیر آب خیلی چیزا رو تجسم کردم ،
تجسم کردمکه همه چیز به نفع من رخ داده حنی صدای قاضی رو شنیدم که میگفت رای دادگاه رو اعلام میکنم
رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر میشه و خانم ها …. موظف هستند خسارت تابلوی خانم مزرعه لی رو به مبلغ 33 میلیون و هزینه های دادگاه و کارشناسی رو پرداخت کنن
وای حتی چهره هاشون میدیدم و اونجا سر جام چنان ذوقی داشتم که دستامو محکم مشت کرده بودم و ذوق میکردم
که متوجه شدم زیر دوشم و دستامو مشت کردم و میخندیدم
وقتی بعد دوباره تجسم کردم یه انرژی خاصی رو سرم حس میکردم
دیدم تو خونه بهشتیم که شبیه خونه استاد عباس منشه ، اما یه پل داره که کمی هلال هست و من وایسادم و دارم با عشق دلم صحبت میکنم و یه دفه باهمدیگه رقصیدیم و کلی کیف میکردیم تو خونه بهشتیمون و برای من چای آورد و باهم خوردیم و صحبت کردیم
قشنگ میدیدم با جزئیات
و میخندیدم
همین الانم که دارم مینویسم میخندم
جوری میخندم که لپام سفت سفت شده و عضلاتم دارن کیف میکنن از خوشحالی
بعد شورع کردم به پرسیدن سوال درمورد نقاشیم
و رهاش کردم ،اما تجسمش کردم
بعد تجسم کردم که تابلوم به فروش رفته و سفارش نقاشی گرفتم و تویه مکانی تابلومو خریدن ودلاری ازم خریدن
من داشتم ذوق میکردم
حتی میدیدم که دارم میفروشم از طریق سایت
و به راحتی نقاشیام به فروش میرسن به میلون و میلیارد دلار .
میتونستم تصورش کنم و حس خوبی بهم میداد
استاد گفته بودن که اگر نمیتونین مثلا ماشین 1 میلیاردی رو تجسم کنین ، ماشین 300 میلیونی تجسم کنین
ولی من به راحتی میدیدمنقاشیامو به مجموعه دارا و خارجیا میفروشم و به راحتی پولشو واریز میکنن
انقدر من تجسم کردم که کلی کیف داشت
تجسم کردم تک تک سلول های بدنم به قدری قوی و سلامت هستن که بسیار بسیار شادن و حاشون خوبه و دارن عشق میکنن و لذت میبرن و کاملا ساده و راحت کد های سلامتی با تک تک سلول های بدنم همدیگه رو بغل میکنن و کد بندی میشن
و اجرا میشن سلامتی ها در کل بدنم
وای خدای من شکرت که انقدر سلامتم و گوشی رو دستم گرفتم و دارم اون لحظات ناب رو به نوشته های زیبا مینویسم
خدایا شکرت
وقتی از حموم اومدم بیرون انگار منتظر بودم پیامی برای من بیاد
همین که اومدم تو سایت دیدم دایره آبی پاسخ دوستان برای من اومده
سه نفر برای من نوشته بودن
که خیلی دوست داشتم تا صحبت های هر سه نفر رو اینجا کپی کنم اما خیلی طولانی میشه
تو فایل جدید که روی سایت اومده برای رد پام نوشتن برام
چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ – صفحه 24
آقای حبیب و آقای ناصحی و سارای عزیز و هر سه پیام برای من حامل پیامی بود
وقتی من پیام عزیزان رو خوندم و پیام های پشت نوشته هاشونو دریافت کردم ،دوباره نوشتم برای تک تک عزیزان که چه پیامی دریافت کردم از نوشته هاشون
دقیقا من تو حموم تجسم کردم درمورد نقاشیام در سایت و سوال پرسیدم از خدا که میتونم تو اینستا گرام بفروشم و هشتگ بذارم ؟
وقتی پیام سارای عزیز رو دیدم متعجب شدم گریه کردم
چون ساراجان نوشته بود به دلش اومده و حس کرده بهم بگه که تو اینستاگرام شروع به فعالیت کنم و دیگه دستفروشی نرم
با جزئیات نوشته بودم و برام نوشته بود
ادامه شو نمینویسم که نوشته هام طولانی نشه
وقتی پیامشو دریافت کردم و پاسخ نوشتم
آقای ناصحی نوشته بودن که میتونی نویسندگی بکنی
این جمله رو خیلی شنیده بودم تو این چند وقت
و باز هم پیامی رو حس کردم و گفتم هرچی خدا بخواد و همین که پیام رو ثبت کردم ،جلو چشمم، خودم رو دیدم که دارم زندگی خودم رو که میخوام بسازم رو تجسم میکنم و به صورت کتاب مینویسم و این اولین کتاب من هست که زندگی بهشتیم رو مینویسم
و امروز تو گوگل درایور یه پوشه باز کردم و اسم پوشه رو نوشتم
به نام ربّ کتاب پر نور زندگی بهشتی من
و آغاز میکنم با نام خدا و مینویسم و تجسم میکنم
فقط نمیدونم چجوری شروع کنم که خدا خودش هدایتم میکنه
بعد تو اینستاگرامم 21:27 دقیقه ، تمرین کلاسی رنگ روغنم رو گذاشتم و هشتگ گذاشتم و به خدا گفتم حالا نوبت تو هست که برای من مشتری بشی
بسم الله
بعد پیام آقای حبیب رو که جواب دادم دیدم من دارم گریه میکنم
دوباره یاد شعر روز جمعه که خدا بهم نشونه داد افتادم و نوشتم و اشک ریختم برای خدا
وقتی همه پیام هارو پاسخ دادم
تو اتاقم بودم که شنیدم همون شعر رو از تلویزیون
متحیر شدم
دوباره داشت تکرار میشد
یه بار جمعه
یه بارم امروز پنج شنبه
6 روز بعد دوباره تکرار شد
سریع رفتم ببینم کدوم شبکه هست
شبکه دو برنامه عصر خانواده بود
یه آقا شروع کرد به خوندن شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست ….
وای من گریم گرفت
اول صحبتاشو نشنیدم
اما انقدر زیبا شعر رو میخوند که با گوشیم فیلم گرفتم
وقتی رسید به مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شروع کرد به گفتن این جملات
حس میکنم برای من پیامی داشته که یه حسی بهم گفت ضبط کنم خوندن شعرشو
بعد هرچی از اینترنت گشتم اون تیکه رو نذاشته بودن و کارای دیگه اش رو گذاشته بودن
بعد شهر گفت :
اینجوریم نیست ، که قرار باشه ،آدمی یک عاشق بی مبالاتی (بی توجه ،بی دقت ) باشه ، که همه اتفاقا از طرف معشوق بیفته
انگار که خصوصیت های ساده پیش پا افتاده ای ،میتونه به اندازه توجه این دو نفر ،نسبت به هم دیگه بینجامه
خیلی فکر کردم
به این جملات ،یه چیزایی درک کردم ولی حس میکنم یه پیامی داره برای من
نمیدونم شاید الان وقتش نیست که من پیام این جملات رو درک کنم پس رهاش میکنم تا به وقتش خدا بهم بفهمونه چه پیامی داشت
خدا دوباره این شعر رو تاکید کرد که یادت باشه
فقط من تو قلبت جا دارم و بس
وقتی ضبط کردم ساعت 9:10 دقیقه بود برگشتم اتاقم و شروع کردم به نوشتن ادامه رد پای امروزم
چقدر خوشحالم که هر روزم ، داره متفاوت تر و جذاب تر از روز قبلم میشه ، چقدر خوشحالم که هر لحظه تا جایی که میتونم به تک تک حرف ها دقت میکنم
چون صد در صد میدونم هر حرفی رو میشنوم برای من یه پیام داره
حالا اون پیام دو تا معنی میتونه داشته باشه
یا تاییدی هست بر اینکه مسیرم درسته و نشونه میاد
یا اینکه نشونه میاد که راهت رو درست برو و از مسیر خارج نشو و اصلاح کن خودت رو تا پیشرفت کنی
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر امروز زیبا و بهشتی که به من عطا کردی
بعد از 5 سال هنوز این آگاهی ها انگار تازه هست و داره تو گوش من زنگ میزنه
تجسم خلاق چه نعمتی و چه انرژی آزاد میکنه در من و دقیقا مثل جمله ای که میگین در قدم 2 خیلی کار میکنه تجسم خیلی کار میکنه
انگار انرژی کل مسیر تو من تزریق میکنه
من خودم که استفاده میکنم حالا با این فایل محکم تر یاد گرفتم که حتی برای اخلاقیات پارتنر هم میشه استفاده کرد از این تکنیک.
من حدود 2 ماهی هست که انگار با اطرافیانم زیاد حال نمیکنم و انگار بهم خوش نمیگذره و حس میکنم من از اینها نیستم اما ناراحت بودو فکر میکردم که چرا دارم تنها میشم و چرا دیگه مثل قبل رفیق ندارم اما حالا امروز متوجه شدم که به به پس این قسمتی از قانونه و نباید ناراحت بشی که داری تنها میشی بلکه تو داری آماده میشی برای فرکانس و مدار جدید که آدم های عالی و رفیق های عالی داخل اون مدار قرار دارند.
هر چند که دارم نشونه هاش رو هم میبینم و خدارو بابت این قضیه شاکرم و واقعا حس میکنم که این جهان و فرکانس های ما هست که داره عمل میکنه و نه هیچ چیز دیگه ای.
زنگ بعدی که تو گوشم دوباره صدا کرد این بود که قدرت این افکار مهم هستند و باید تکرار بشن ولی من همیشه دوست داشتم ته کمال داشته باشم و حتی یه بار هم خطا نکنم که این پاشنه آشیلم بوده و هست و باید کمش کنم.
سپاس بابت این فایل عالی و خداروشکر که من عضو این خانواده هستم.
همیشه برای مسیری که در اون قرار دارم سپاسگزار خدا هستم چون واقعا این اصله و این ثروت واقعیه و این که همه چی در درون منه تنها و تنها چیزیه که در این جهان تضمینیه، هیچ عامل بیرونی ای نمیتونه تضمین کنه من یه ساعت دیگه تو چه حال و روزی ام. حتی نمیتونه یه درصد تضمین کنه.
خدارو شکر که یه زره وسوسه نمیشم برم تو این همستر و داستانا، دیگه حسرت نداشتن ارث و سرمایه اولیه و … رو نمیخورم.
همه چی در درون منه و خدا گفته برا خودت هرچی میخوای رو خلق کن.
نداشتن تحصیلات و ارث و سلامت کامل و مکان خاص و … نمیتونه جلوی خوشبختی و خلق یه انسان توحیدی رو بگیره.
توحید یعنی چی؟
بخشی از توضیحات فایل ‘رابطه توحید عملی و شرک’ با “قوانین کیهانی”
》شما نمی توانی باوری توحیدی تری از قانونی بیابی که می گوید: زندگی تو در دست فرکانس های توست. جهان به آن فرکانس های پاسخ می دهد و اساس آنها را به زندگی ات بازمی تاباند.
توحید عملی یعنی، ایمان داشته باشی تو جزئی از نیروی مطلقی هستی که بدون اجازهاش برگی از درخت نمیافتد و رابطه ات با این نیرو همیشگی است.
ریشه توحید در این نگاه و این آیه است که می گوید:
و اذا سألک عبادی عنی، انه قریب!
من نزدیکم، من از رگ گردن به تو نزدیک ترم.
آخر چه چیزی جز خودِ ما و فرکانس هایمان می تواند از رگ گردن ما به ما نزدیک تر باشد؟!》
تمام کیهانی که خدا مسخر من کرده از فیلتر باورهای من رد می شه و با تغییر و گسترش باورهام تسلط بیشتری بر این بی نهایت خواهم داشت.
خدایا شکرت که بر من منت گذاشتی و انسان خلقم کردی.
خدایا شکرت که از منجلاب های گذشته نجاتم دادی و بهم گفتی:
6 ـ آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!
7 ـ و تو را گمشده نیافت و هدایت کرد؟!
8 ـ و تو را فقیر نیافت و بى نیاز نمود؟!
9 ـ حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن!
10 ـ و سؤال کننده را از خود مران!
11 ـ و نعمت هاى پروردگارت را بازگو کن!
سوره ضحی
خدایا شکرت که ارحم الراحمینی و بعد از هزاران بار گناه بر من خشم نمیگیری و به دید رحمت نگاهم می کنی.
خدایا به من لطف کردی، پنح ماهه مهاجرت کردم و اومدم بابلسر و حالا متوجه شدم خود بابلسر اصل نیست و این فضای تنهایی که در اختیارم گذاشتی نعمت و فرصتیه که در اختیارم قرار دادی.
انشالله تو یه کامنت ماجرای مهاجرتم رو می نویسم که چقدر هدایتی بود.
تجسم هم انگار یه عضله است که هرچه بیشتر باهاش کار بشه و نتیجه بده قوی تر می شه.
هرچه در دوره “روانشناسی ثروت یک” از جلسه 1 تا جلسه 9 ، نقش عوامل بیرونی کمرنگ بشه یا در دوره “کشف قوانین زندگی” یا “قدم سوم” ترمزها برداشته بشه و باورهای قدرتمند کننده ای به واسطه این دوره ها ساخته بشه تجسم دقیقتر و خلاقتر خواهد بود.
ترمزها و باورهای محدود کننده خیلی تو تجسم پارازیت میندازن و بهتره که برداشته بشن، برا من اینجوریه که وقتی میخوام به چیزای بزرگ فکر کنم در خیلی از موارد یه پارازیت میاد، که البته یه فرصت خوبه که شناساییشون کنم و برشون دارم.
یادمه سال 94 چهار یه فیلمنامه نوشتم که آخر فیلم وقتی کاراکتر اصلی فیلم داشت بدن نیمه جون همسرش و می کشید و گریه می کرد و باهاش درد دل میکرد خیلی میرفتم تو حس داستان و حتی گریه می کردم، نما به نمای اون صحنه تو ذهنم می گذشت…
زمستان گذشته من در یک فیلم که داره مراحل تدوین رو میگذرونه، به عنوان نقش اصلی بازی کردم و چیزی شبیه به اون صحنه در آخر فیلم اتفاق می افته که من وقتی بازیش کردم از حس و حال و گریه های من به عنوان کاراکتر فیلم، تمام عوامل پشت صحنه و بازیگرها زده بودن زیر گریه.
بعد چند روز یادن افتاد و به خودم گفتم که این همون صحنه ای بود که خیلی تجسمش میکردی و میرفتی تو حسش.
حالا بماند که همین فیلم هم با کد نویسی سر سری جلسه دو کشف قوانین اتفاق افتاد.
آقا من تمام زندگیم دوس داشتم این حرفا واقعیت داشته باشه و زندگی اینجوری باشه و به شدت با حرف بزرگترها و خانواده مقاومت داشتم ولی فکر میکردم اینا فکرو خیاله و اونا راس میگن و من ایراد دارم، اصلا نمی تونستم با چیزایی که اونا میگفتن ارتباط برقرار کنم.
نه می تونستم زرنگ و درس خون باشم، نه سحر خیز و نه منظم و مرتب و حرف گوش کن. اما حالا با عشق و با احساس قدرت دارم مسیر و ادامه میدم.
خداروصدهزارمرتبه شکر باز سعادت شنیدن این صحبتهای ناب استادم رو داشتم.
از وقتی که شروع کردم به حرکت کردن دراین مسیر وبا طی کردن تکاملم وکم کم باورهاموتغییر دادم و روی خودم کار کردم به همان اندازه ای که تو این مسیر موفق بودم وتوانستم باورهامو تغییر بدم به همان اندازه هم نتیجه گرفتم.
قبلا یادمه هر چند روز یکبار باید از خونه میرفتم بیرون حالا خونه اقوام مکان تفریحی جایی همیشه التماس همسرم میکردم بیا یه جایی بریم تو خونه حوصله م سر رفته و وقتی هم از خونه بیرون میرفتم معمولا یه اتفاقی یه حرفی صحبتی پیش می اومد که حالم رو بد میکرد وچه بیرون خونه وچه داخل خونه آخر اون آرامش واحساس خوبی که الان دارم تجربه میکنم تجربه نکردم خلاصه این روند زندگیم بود ویه چیز طبیعی میدیم وفکر میکردم زندگی همه همینه وکاری هم نمیشه کرد
تا اینکه با سایت استاد عزیزم آشنا شدم وپله پله تغییر کردم ودر طی این چند سال عضویتم به جایگاهی رسیدم که از تنهایی خودم لذت میبرم وهرچه بیشتر تنها باشم واسم لذت بخش تره وآرامش بیشتری دارم وجهان افراد سمی اطرافم رو ازم دور کرد بدون اینکه من کار خاصی بکنم وبه جاش با افراد دیگری در ارتباطم وکلا رفت اومدهای فامیلیمون قطع شده بدون هیچ گله و گذاری
الان فقط هرچقدر در خلوت وتنهایی خودم باشم بازهم وقت کم میآورم فکر میکنم هنوز بیشتر از اینا به سکوت وتنهایی خودم نیاز دارم وبه خدای خودم نزدیک ونزدیک تر شدم .سپاسگزارخداوندم هستم که دراین مسیر قرارم داد.
سلام به استاد نازنین و مریم جان و همه دوستانم درسایت الهی
استاد اول اینکه دلمون خیلی براتون تنگ شده یه زندگی در بهشت برامون بزارین ببینیم شما رو رفع دلتنگی کنیم
در مورد این فایل بینظیر باید بگم که خدایا سپاسگزارم برای وقتی ازت هدایت میخوام به این روشنی هدایت میکنی و من با تجسم کردن خیلی چیزا به دست اوردم در آمدم به لطف پروردگارم چند برابر شده همونطور که گفتین من لحظه پایانی رو تجسم میکنم و نتجیه ها دارن خودشون رو نشون میدن یعنی برام ثابت شدس که با تجسم میشه به آنچه که میخواهیم برسیم و اینکه این فایل خودش چقدر درس داشت چقدر میشه آگاهانه فکر کرد همه و همه بستگی به خودمون داره که بتونیم زندگی زیباتری داشته باشم…. سپاسگزار شما استاد عزیزم هستم در پناه پروردگار شاد و ثروتمند باشین
خدایا شکرت که امروز من رو هدایت کردی به این فایل فوق العاده
وقتی من شرایط زندگیم رو خلق کردم با افکارم پس قطعا میتونم با افکارم تغییرش بدم ، این شرایط در هر لحظه قابل تغییر هست و ابزار تغییرش افکار من هست
من به راحتی خلق میکنم زندگیم رو و این قانون جهانه فقط کافیه آگاهانه توجه ام رو جهت بدم به سمت خوبی ها و زیبایی ها و راجبشون با خودم و دیگران صحبت کنم ، تمرکزم صد درصد روی هدفم باشه صد درصد و در راستاش حرکت کنم ، مثل بچگی که یه چیزی میخواستیم و صبح و شب بهش فکر میکردیم و راجبش حرف میزدیم
زندگی یک شبه عوض نمیشه افکار ما کار میکنن ولی زمان میخواد برای عملی شدن خواسته هامون و قانون تکامل هم کاملا در همین راستاست ، کوچک ترین تغییر ها در زندگیمون موفقیتهای خیلی بزرگی رو میسازه و موفقیت ها هر روز بزرگ و بزرگتر میشن تا به اهدافم برسم
رویا ها تبدیل به واقعیت میشن
خدایا شکر ات
یکی از بهترین و مهم ترین چیزایی که یاد گرفتم توی این مسیر این بود که مسائلی که به ظاهر خیلی بد هستند تماما در راستای خواسته های ما هست و نعمت های زندگیمون هستم تا بیشتر و بیشتر رشد کنیم
طبیعیه کاملا که بعد از رشد من افرادی از زندگیم خارج بشن و اصلا مهم نیست نزدیک ترین دوست ها یا خانواده باشن چون قانون جهان کبوتر با کبوتر باز با باز هست و قطعا بهترین انسان ها سر راه من قرار میگیرن
ذهن بینهایت قدرت داره و تمام ما این رو تجربه کردم
امروز آگاهیم ازش ولی قبلا نمیدونستیم و الان که فکر میکنم میبینم ذهن من خیلی جاها خلق کرده زندگیم رو و من خودم باعث اون اتفاقات شدم با تجسم های اشتباه و افکار اشتباهم
باید تجسم هایی که میکنیم هدفمند باشه ، چون این افکار ما هست که زندگیمون رو میسازه پس طبیعتا درست ترین کار اینه که آگاهانه جهت بدیم به افکارمون و در مسیر اهداف و خواسته هامون استفاده کنیم از این قدرت بینهایت
خدایا شکر ات
یکی از مهم ترین چیز هایی که یاد گرفتم این بوده که تضاد های زندگیم بوده که باعث شده من در این جایگاه باشم و همون تضاد ها خواسته هایی رو در من به وجود اورده که الان اینجا هستم و در مسیر موفقیت دارم قدم میزنم و از مسیر زیبام لذت میبرم
خدایا شکر ات
خدایا شکر ات که هر لحظه من رو هدایت میکنی به ثروت ، نعمت ، سلامتی و زیبایی
یارب العالمین
سلام به همگی
سپاسگزارم از خانم شایسته عزیزکه این فایلای بینظیرو زحمت میکشن.
نکات عالی این فایل طلایی
قدرت تجسم که واقعا بینظیره
قدم اول درتمام آموزه های استاد اینکه بپذیریم خودمون با افکار وباورهامون داریم اتفاقات زندگیمون رو رقم میزنیم و هیچ عامل بیرونی هیچ قدرتی نداره.
بقول استاد عزیز در قدم دوم وقانون آفرینش که میگن تلاش ذهنی بمراتب اثرگذاریش بالاتر از کار فیزیکی هست که نسبت تلاش ذهنی 99درصد هست وتلاش فیزیکی 1 درصد، وقتی صحبت از تجسم و تلاش ذهنی میشه مهم باورها و کانون توجه هست، چون ذهن ما همواره داره باتوجه کردن یا به گذشته یا به مسائل روزمره اون فرکانسای خودش رو میفرسته، مهم اون خوداگاهی هست که ببینیم اون تو چی میگذره و بتونیم با این سوال که من چی میخوام، چون ذهن دائم روی ناخواسته ها و نگرانی وترس و غم تمرکز میکنه یا به تضادهایکه بهش برخورد کرده تمرکز میکنه و این سوال که خواسته من چیه؟ چه اتفاقاتی اگر بیفته واقعا لذت بیشتر وشادی بیشتری بمن میده واین جنس سوالات باعث میشه اصلا ذهن رو رهبری کنه بسمت اونچیزایکه میخواد، جالبه هر سری دامنه فرکانس وشدتش بالاتر میره جهان سریع از طریق نشانه ها پاداشش رو میده که همین مسیریکه داری میری درسته همین رو ادامه بده تا به پاداشهای بزرگتری برسی.
اولین ترمزیکه کاملا تو مسیررشد پیش میاد اینکه افراد شرایط فعلی رو ابدی میدونند و همین باعث میشکه تومسیر رشد دلسرد بشن ویجورایی ناامید بشن از ادامه مسیر ولی با این منطق که زندگی الان من بخاطر فرکانسای قبلی و ورودیهای قبلیم بوده، از الان که روی خودم کار کنم جهان سریع واکنش نشون میده، بقول قرآن هروقت که توبه کنید خداوندتوبه پذیر هست، این یعنی بمحض اینکه فرکانس رو تعیبر بدیم جهان سریع به فرکانسای قدرتمند ما پاسخ میده.
نکته بعدی، فقر بدبختی میاره از خداوند دورمون میکنه، توفقر هیچ نکته مثبتی نیست، کسیکه فقیره نه نمازش نماز، نه خداوندرو میتونه باور کنه نه میتونه درست شکرگزار، داشته هاش باشه، وباخداوند سرجنگ داره ولی وقتی ثروتمند میشیم چقدر استرس مالیمون کمتر میشه چقدر به قدرتهایکه خداوند داده باور میکنیم چقدر حال وهوای معنوی پیدا میکنیم چقدر به هرکجا که بخوایم سفر میکنیم وچقدر راحت هرچیزی رو که بخوایم برای خودمون بدون حساب2تا2 4تا میخریم.تنها راه رسیدن بخداوند ثروتمندشدن هست.پس من هر چقدر ثروتمندتر شوم نزد خداوند محبوبتر میشوم ثروتمندان انسانهای شریف و باباورهای معنوی وتوحیدی هستند نمونه اش استاد عزیز.
نکته طلایی بعدی اینکه وقتی افراد به یه ناخواسته میخورن حالا هر ناخواسته، اکثر افراد معمول جامعه میان روی اون ناخواسته تمرکز میکنند ولی افرادیکه قانون رو بلدن ومیدونند که افکارشون اتفاقات رو رقم میزنه میان روی اون چیزایکه میخوان اون خواسته هایکه احساسشون رو بهتر میکنه تمرکز میکنند و چون تمرکزشون روی زیبایهاست، جهانم لاجرم زیبایهای بیشتری بهشون میده و اون ناخواسته وتضادیکه بهشون خوردن یا بطرز معجزه اسایی بهتر میشه یا باعث رشدشون میشه توجهت خواسته هاشون.
نکته طلایی بعدی وقتی روی باورهامون کار میکنیم افرادیکه قبلا تو مدار ما بودن از زندگیمون بیرون میرن ویمدت شاید تنها باشیم و اتفاقا این عالیه که بتونیم روی باورهامون کار کنیم و جهان افراد جدید با مدار فعلیمون رو وارد زندگیمون میکنه،جالبش اینجاست وقتی مدارمون عوض شه با افراد مناسب برخورد میکنیم نیاز به تقلای فیزیکی نیست، بقول استاد خودبخود همه چیز درست میشه نه با زجر وتقلا وزور زدن وناراحتی.
الهی صدهزارمرتبه شکرت بابت این همه آگاهی
سلام استاد عزیز
این لایو عالی خیلی آشنا بود بعد که با همسرم دیدیمش متوجه شدیم اون موقع مستقیم از اینستا این لایو رو دیدیم و خیلی لذت بردیم اتفاقاً منتظر بودیم روی سایت بذارید حتی فکر کردیم لابد ذخیره نشده که نیومده روی سایت ولی خدا رو شکر ممنونیم که تصمیم گرفتید این آگاهی های ناب رو به اشتراک بذارید
در مورد استفاده از قدرت تجسم مثبت و آگاهانه یادم میاد که ماشین و خونه و مهاجرت و شغل و فرزند و خلاصه نیازهای مالی و روابط و هر خواسته ای رو که بهش رسیدم اول راجع بهش تصویر ذهنی قبلی داشتم و راجع بهش قبل از رسیدن حرف زدم و اتفاقا در مورد خواسته های که قبل از رسیدن بهشون حس خوبی داشتم راحت تر بهشون رسیدم
یادم به جمله ی شما استاد عزیز افتاد که گفتید:
ما با حس خوب به خواسته هامون میرسیم نه اینکه با رسیدن به خواسته هامون به حس خوب برسیم
راجع به تجسم غیر آگاهانه ذهن الان یه تجربهای داشتم انگیزهای شد بیام رد پایی از خودم به جا بزارم امروز برای پیگیری کار اداری عجله ای تند تند به چند جا رفتم چون فردا هم تعطیل بود و فرصت کم بود و باید زود برمیگشتم برای پیگیریهاش تا قبل از تعطیلی هی با عجله و مترو و پیاده و دویدن رفتم آخرین لحظه متوجه شدم که مدارکمو جا گذاشتم
اون موقع که متوجه شدم مدارکم نیست یک لحظه شوکه شدم داشتم توی کیفم هی می گشتم اما نبود وقتی مطمئن شدم که نیست دیگه رهاش کردم اون لحظه توی مترو بودم توی دلم از خدا خواستم بهم بگه قضیه چیه ؟! به محض اینکه سرم رو آوردم بالا تابلوی روبروم توی مترو یک جمله نوشته بود تا دیدم خندم گرفت فهمیدم قضیه چیه خخخخ نوشته بود : (سریع می رسی ولی به ته خط) خلاصه فهمیدم این پیام خدا بود به من که عجله نکن و عجله و هول زدن باعث خطا میشه دیگه آروم شدم حتی قدم هام رو هم آهسته و با آرامش برداشتم
و تصمیم گرفتم دوباره برگردم مدارک و کاغذهام رو اونجاهایی که رفتم پیدا کنم
اما در این حین که داشتم با مترو برمی گشتم ذهنم سناریوی گم شدن و کلی داستان و ماجرای پیدا نکردن و این چیزها رو داشت تجسم میکرد متوجه شدم که همه این سناریو بافی ناخواسته ناشی از منفی بافی غیر آگاهانه ذهنم هست سریع مچشو گرفتم و دستش رو خوندم و به جای تجسم منفی و تصویرسازی منفی که به بدترین نحو ممکن ذهنم داشت داستان نرسیدن به مدارکم رو رقم میزد اومدم با تصویرسازی مثبت و تجسم اینکه به راحتی مدارکمو پیدا میکنم و خیلی راحت و زود کارم انجام میشه موضوع رو آگاهانه به نحو دلخواهم تجسم کردم و خدا را شکر به همون نحوی که تجسم مثبت کردم مدارکمو پیدا کردم و کارم انجام شد حتی آخرین جایی که باید مدارک رو میبردم به صورت اتفاقی با مسئولی که باید کارم رو انجام میداد توی آسانسور باهم سوار شدیم(همزمانی) قضیه رفت و برگشت و گم شدن و پیدا شدن رو بهش گفتم کلی خندید و اتفاقاً باهام صمیمی و دلش نرم شد و کارم رو سریع راه انداخت
درسی که امروز هم گرفتم این بود که گاهی اوقات ما حتی حواسمون به ذهنمون نیست که انرژیش داره در جهت ناخواستههامون صرف میشه ولی اشکالی نداره مادامی که داریم وی ذهنمون کار میکنیم همین که آگاه بشیم ذهن داره چیکار میکنه میتونیم اتفاقات خوب رو خودمون خلق کنیم و افسار ذهنمون رو در دست بگیریم…
استاد بازم ممنونم از آگاهی های نابی که همواره منتشر می کنید سپاسگزارم
سلام به استاد عزیز و مریم شایسته دوست داشتنی
استاد عزیز چکار کردید با ما
از وقتی این فایل رو بار گزاری کردی هر روز به خاطر کامنتهای توحیدی بچه ها سوپرایز میشم
اصلا امکان نداره کامنتی رو بخونم و اشک از چشمام سرازیر نشه
این کامنت رو نوشتم که ازتون سپاسگزاری کنم به خاطر بار گزاری این فایل
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پامو از نصف شب روز 29 آذر رو با عشق مینویسم
تجسم به واقعیت تبدیل میشود خدایا شکرت ماچ بهت
داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و بعد جواب دادم و دوباره رد پای روز 18 آذرم رو خوندم
برام عجیب بود
خیلی تازه بودن حرفا
انگار من ننوشتمشون
برای خودم تازگی داشت
و حتی از حرفای خودم داشتم پیام جدید دریافت میکردم
وقتی داشتم میخوندم شنیدم از تلویزیون این آهنگ رو
نفسم از نفست چرا یه شب تو این هوا جدا نمیشه
میدونی هیچکسی غیر از تو برام، بخدا خدا نمیشه
بلند شدم و گریه کردم و انقدر حس خوبی داشتم فقط اشک ریختم
چقدر خدا داره منو خوب و راحت و روان هدایت میکنه
شکرت ربّ من
و بعد خوابیدم
پیام خدا برای امروز من
تاکید دوباره شعر روز جمعه بود
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شب نزدیک ساعت 9 بود ، داشتم به سه نفر از دوستانی که به رد پای روز 27 آذرم پاسخی نوشته بودن ، پاسخ مینوشتم که دوباره شنیدم
یک شبی مجنون نمازش را شکست …
شاخکامو تیز کردم
دوباره داشت تاکید میشد
که در ادامه مینویسم جزئیات امروز بی نهایت بهشتی رو
صبح وقتی بیدار شدم تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و تجسم کردم
نوشتم که امروز میرم حموم و زیر دوش آب تجسم میکنم خواسته هامو
و همینجور که داشتم تجسم میکردم ،حتی به قول استاد زیر آب که بودم اونم تجسم میکردم که دارم تجسم میکنم
و میخندیدم
چیزای دیگه هم نوشتم
و بعد روز بهشتیم رو آغاز کردم با نور خدا
مادرم و خواهرم از صبح رفتن به بازاری که رایگان برای فروشنده ها گذاشته بودن و تا شب یلدا دایر بود
منم انارامو دادم و گفتم اینارم با خودت ببر و من اگر بتونم میام
چون امروز قرار بود تمرین رنگ روغنم رو دوباره کار کنم
و حموم برم و تصمیم داشتم تمرین تجسم رو برای اولین بار زیر دوش انجام بدم و به خواسته هام فکر کنم
چون هر حرفی از استاد میشنوم و میگه تمرینه ، سعی میکنم انجامش بدم
درسته من نمیتونم برم استخر یا برم دریاچه
ولی میتونم که زیر دوش تجسم کنم و لحظه پایانی خواسته هامو ببینم
وقتی مادرم رفت من یکمم خوابیدم و البته نخوابیدم سرجام بودم و داشتم تو سایت پیام دوستان رو میخوندم و رد پای خودمو میخوندم
بعد یهویی بلند شدم و تمرین رنگ روغنم رو گذاشتم و شروع کردم به رنگ کردن
ساعت حدود 13 بود که یکی از خانمایی که برای مادرم قلاب بافی انجام میداد پیام داد گفت یکم بافتم میتونی بیای ببری
و چون من دیگه کلا کار قلاب بافی و ساخت گل سر رو به مادرم دادم من نمیرفتم بگیرم و مادرم خودش میرفت
و چون خونه نبود ،مادرم خواست که برم و ازش بگیرم
وقتی حاضر شدم تا ساعت 2 برم بگیرم ،آسانسورمون خاموش بود و من 8 طبقه رو با پله ها پایین رفتم
همین که از خونه اومدم بیرون انقدر هوا عالی بود عین هوای بهاری که اواخر اسفند هست ،عین اون لحظات بود
خیلی حس خوبی داشتم وقتی پیاده میرفتم به وزش باد و حرکت برگا توجه کردم
و با هر حرکت برگی
به زبونم جاری میشد که ، هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
و تکرارش میکردم
وقتی رسیدم دم در خانمی که ازش قلاب بافیارو میخواستم بگیرم ، انقدر هوا خوب بود که گفتم خدا حاضری یکم باهم پیاده روی کنیم تو این هوای بهشتی ؟؟؟؟
اگه حاضری نشونه بده
وای دقیقا یه ماشین رد شد و عدد 74 رو پلاکش داشت
چه کنم که این ربّ ماچ ماچی من این همه عشقه
چه کنم که انقدر ماچ ماچیه آخه
مگه میشه عاشق این ربّ ماچ ماچی نشد
خندیدم و منتظر بودم بیاد تحویل بگیرم کامواهارو
بازم توجه کردم به حرکت برگا
وقتی اومد و تحویل گرفتم
یلدا رو تبریک گفتم و آرزوی شادی و خوشی کردم و خداحافظی کردم
و راه افتادم
گفتم خب خدا بزن بریم
و داشتم باورای قوی که با صدای خودم ضبط کرده بودم گوش میدادم ،و باز هم به حرکت برگا نگاه میکردم
یه لحظه دقت کردم
باد میوزید و فقط یه سری از برگا شروع به حرکت میکردن و خیلی از برگا همونجور ثابت و بی حرکت رو زمین بودن
پرسیدم ، چرا اینا حرکت نمیکنن؟
مگه باد نمیوزه؟ بقیه حرکت میکنن و این برگای دیگه مثل سنگ تکونم نمیخورن
وزنشون با بقیه برگایی که درحرکتن یکیه ها
ولی چرا حرکت نمیکنن تا اینکه دوباره به زبونم جاری شد
هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افته
گفتم ببین طیبه ، دقت کن
این یعنی قدرت خدا
این یعنی حتی این برگا که در حرکتن به اذن خداست و اونایی که به خیال تو مثل سنگ شدن در وزن بازهم به اذن خداست
حتی تو که الان داری اینجا قدم برمیداری هم به اذن خداست
چقدر شیرین بود اون لحظات
چون من داشتم به ریز ترین چیزها توجه میکردم و خدارو یاد میکردم
تو تمرین ستاره قطبیم هر روز مینویسم که من دلم میخواد به ریز ترین چیز های مثبت توجه کنم و به یاد ربّ باشم
و دقیقا اینجوری شده
جوری به همه چیز نگاه میکنم که انگار تازه دیدمشون ،توجهم ریز تر شده به همه چی
شهرکی که توش زندگی میکنیم هر روز تازگی خاصی برای من داره
هر روز به درختاش یه جور خاص تر نگاه میکنم
هر روز سعی میکنم به پرنده ها دقت کنم
به کلاغا
امروز وقتی یه کلاغ دیدم گفتم
های ناسیلسین
نصف انگلیسی نصف ترکی
گفتم سلام چطوری ؟
چقدر خوشحالم از اینکه دارم عشق میکنم با خدا
وقتی گوش میدادم به صدای ضبط شده خودم و راه میرفتم ، آفتاب انقدر زیبا میدرخشید که دلم نیومد زود برگردم خونه و رفتم دور زدم و پیاده رفتم و به برگای درختا به صدای باد که میوزید و شاخه درختا حرکت میکردن گوش میدادم
وقتی رسیدم به همون درخت سپیدار که برگاشو جمع کردم دیدم یه برگ نارنجی مایل به زردش که کوچیک بود افتاده و برداشتمش و شته هاشو پاک کردم از رو برگ و داشتم به برگ نگاه میکردم و باد که میوزید برگ 360 درجه دایره وار حرکت میکرد
خیلی دوست دارم وقتی این برگا از درخت جدا میشن و تو هوا به رقص در میان
امروز فقط تماشاشون کردم و لذت بردم
خیلی رها و آزاد در باد به رقص در اومدن همگی
رها و آزاد گفتم
خدایا قلبم رو باز کن که من هم مثل برگ درختا رها و آزاد و با اطمینان از همه چیز رها باشم و تسلیمت بشم
تسلیم تر از دیروزم
و هرچی تو بگی چشم بگم
وقتی نزدیک خونه بودم یادم اومد باید یه چیزی بخرم و رفتم از فروشگاه بخرم ، قبل من یه دختر و مادر ، یه سبد بزرگ وسیله خریده بودن و داشتن رو میز میذاشتن تا حساب کنن
تو دلم گفتم ،گاش من اول میرفتم حساب میکردم من یدونه دارم ، سریع پولشو بدم و برم خونه ،کاش الان بهم بگن بیا تو حساب کن برو
اینو گفتم و بعد گفتم نه طیبه صف وایسادی و نوبتیه بذار نوبتت بشه
همینجور وایساده بودم یهویی دیدم دختر گفت شما همین یدونه رو میخرین؟؟؟
گفتم بله
یهویی دیدم دختر و مادرش گفت اول شما حساب کن ، برای ما زیاده
وای اینوکه گفتن خیلی خوشحال شدم
من چند لحظه پیش تو دلم گفتم که کاش من اول حساب میکردم و همینم شد
وای خدای من
وقتی رفتم و پولشو دادم سریع تشکر کردم خانم برگشت بهم گفت وظیفه بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و همه چی نوبتی هست و لطف کرد به من
و دستی بود از دستای خدا که وقتی من درخواست کردم به سرعت رخ داد
وای تمرین ستاره قطبی رو از وقتی شروع کردم
حتی اتفاقاتی که ننوشتم تو دفتر ، خارج از نوشتن ، اتفاقات ناب دیگه هم میفته که کیف میکنم
وقتی برگشتمخونه دیدم آسانسور درست نشده هنوز ، یه نفس گرفتم و گفتم خب خدا بزن بریم
آهنگلایو ایز لایف رو گذاشتم و پله هارو بالا رفتم
و میخندیدم
چند باری وایسادم و دوباره رفتم ولی کیف داد
وقتی رسیدم خونه دوباره شروع کردم تمرین رنگ روغنم رو انجام دادم
و بعد از ظهر مادرم و خواهرم و خواهر زاده ام اومدن دیدم دستشون دو تا کیک شکلاتی بزرگ دارن و پرسیدم از کجا آوردین
خواهرم گفت از پایین دم در خریدیم کیک میفروختن
وقتی آوردن تا بخوریم ، من تو دلم گفتم طیبه نباید بخوری
به عهدت وفا کن
آبجیم گفت طیبه بیا ،گفتم نه من نمیخورم
داداشم خندید گفت نکنه دوره قانون سلامتی رو خریدی ؟؟
گفتم نه نخریدم 10 میلیون هست فعلا نمیتونم بخرمش
اما میتونم که پرهیزاتی که تو فایلای رایگانش گفته رو اجرا کنم
و یکیش قند و شکر و شکلات و کیک خونگیه
و همه رو خوردن و من با اینکه به کیک نگاه میکردم و خودمو کنترل میکردم
و خیلی دوست داشتم بخورم
اما به عهدم وفا کردم و نخوردم
مادرم گفت یه باره بیا بخور
گفتم نه همین یه باره کار خودشو میکنه
من از این به بعد میخوام لیاقتمو برای دریافت تغذیه صحیح برای بدنم و دریافت دوره قانون سلامتی ،نشون بدم
و اومدم اتاقم و اونا کیک خوردن
وقتی نشستم رو صندلی تا رنگ روغن کار کنم
خندیدم و گفتم بهت افتخار میکنم طیبه
تو داری بخش کورتکس مغزت رو بزرگ میکنی که مربوط به اراده هست
و میتونی کارهای خیلی بزرگتری رو انجام بدی
و شروع به کار کردم
خواهرم اومد و باهم صحبت کردیم و گفت فردا جمعه بازار میرین؟
اگه میرین صبح ساعت 5 جلو در باشین همگی با اسنپ بریم
گفتم باشا و رفتن
سریع رفتم تا دم در بدرقه شون کردم
قبلنا نمیرفتم و تو ذهنم میگفتم خب خداحافظ گفتم دیگه چرا باید تا دم در برم
ولی الان دارم تمرین میکنم احترام گذاشتن رو
و میدونم که اگر من احترام بذارم به آدما ،صد در صد جهان هستی انشان هایی رو سر راهم قرار میده که مثل آینه عمل میکنن و رفتار خودم رو به خودم برمیگردونن
پس از این به بعد احترام میذارم به خانواده و خودم و به جهان هستی
تا لیاقتم رو برای دریافت عشف و احترام و محبت و ارزشمندی نشون بدم
خدایا شکرت
من یکم دیگه کار کردم و رفتم حموم
اولین باری بود که من زیر دوش درست تجسم میکردم
و باز هم لبخند میزدم و انقدر لپام سفت شده بودن از خنده که حالم فوق العاده بود
زیر آب خیلی چیزا رو تجسم کردم ،
تجسم کردمکه همه چیز به نفع من رخ داده حنی صدای قاضی رو شنیدم که میگفت رای دادگاه رو اعلام میکنم
رای به نفع سرکار خانم طیبه مزرعه لی صادر میشه و خانم ها …. موظف هستند خسارت تابلوی خانم مزرعه لی رو به مبلغ 33 میلیون و هزینه های دادگاه و کارشناسی رو پرداخت کنن
وای حتی چهره هاشون میدیدم و اونجا سر جام چنان ذوقی داشتم که دستامو محکم مشت کرده بودم و ذوق میکردم
که متوجه شدم زیر دوشم و دستامو مشت کردم و میخندیدم
وقتی بعد دوباره تجسم کردم یه انرژی خاصی رو سرم حس میکردم
دیدم تو خونه بهشتیم که شبیه خونه استاد عباس منشه ، اما یه پل داره که کمی هلال هست و من وایسادم و دارم با عشق دلم صحبت میکنم و یه دفه باهمدیگه رقصیدیم و کلی کیف میکردیم تو خونه بهشتیمون و برای من چای آورد و باهم خوردیم و صحبت کردیم
قشنگ میدیدم با جزئیات
و میخندیدم
همین الانم که دارم مینویسم میخندم
جوری میخندم که لپام سفت سفت شده و عضلاتم دارن کیف میکنن از خوشحالی
بعد شورع کردم به پرسیدن سوال درمورد نقاشیم
و رهاش کردم ،اما تجسمش کردم
بعد تجسم کردم که تابلوم به فروش رفته و سفارش نقاشی گرفتم و تویه مکانی تابلومو خریدن ودلاری ازم خریدن
من داشتم ذوق میکردم
حتی میدیدم که دارم میفروشم از طریق سایت
و به راحتی نقاشیام به فروش میرسن به میلون و میلیارد دلار .
میتونستم تصورش کنم و حس خوبی بهم میداد
استاد گفته بودن که اگر نمیتونین مثلا ماشین 1 میلیاردی رو تجسم کنین ، ماشین 300 میلیونی تجسم کنین
ولی من به راحتی میدیدمنقاشیامو به مجموعه دارا و خارجیا میفروشم و به راحتی پولشو واریز میکنن
انقدر من تجسم کردم که کلی کیف داشت
تجسم کردم تک تک سلول های بدنم به قدری قوی و سلامت هستن که بسیار بسیار شادن و حاشون خوبه و دارن عشق میکنن و لذت میبرن و کاملا ساده و راحت کد های سلامتی با تک تک سلول های بدنم همدیگه رو بغل میکنن و کد بندی میشن
و اجرا میشن سلامتی ها در کل بدنم
وای خدای من شکرت که انقدر سلامتم و گوشی رو دستم گرفتم و دارم اون لحظات ناب رو به نوشته های زیبا مینویسم
خدایا شکرت
وقتی از حموم اومدم بیرون انگار منتظر بودم پیامی برای من بیاد
همین که اومدم تو سایت دیدم دایره آبی پاسخ دوستان برای من اومده
سه نفر برای من نوشته بودن
که خیلی دوست داشتم تا صحبت های هر سه نفر رو اینجا کپی کنم اما خیلی طولانی میشه
تو فایل جدید که روی سایت اومده برای رد پام نوشتن برام
چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم؟ – صفحه 24
آقای حبیب و آقای ناصحی و سارای عزیز و هر سه پیام برای من حامل پیامی بود
وقتی من پیام عزیزان رو خوندم و پیام های پشت نوشته هاشونو دریافت کردم ،دوباره نوشتم برای تک تک عزیزان که چه پیامی دریافت کردم از نوشته هاشون
دقیقا من تو حموم تجسم کردم درمورد نقاشیام در سایت و سوال پرسیدم از خدا که میتونم تو اینستا گرام بفروشم و هشتگ بذارم ؟
وقتی پیام سارای عزیز رو دیدم متعجب شدم گریه کردم
چون ساراجان نوشته بود به دلش اومده و حس کرده بهم بگه که تو اینستاگرام شروع به فعالیت کنم و دیگه دستفروشی نرم
با جزئیات نوشته بودم و برام نوشته بود
ادامه شو نمینویسم که نوشته هام طولانی نشه
وقتی پیامشو دریافت کردم و پاسخ نوشتم
آقای ناصحی نوشته بودن که میتونی نویسندگی بکنی
این جمله رو خیلی شنیده بودم تو این چند وقت
و باز هم پیامی رو حس کردم و گفتم هرچی خدا بخواد و همین که پیام رو ثبت کردم ،جلو چشمم، خودم رو دیدم که دارم زندگی خودم رو که میخوام بسازم رو تجسم میکنم و به صورت کتاب مینویسم و این اولین کتاب من هست که زندگی بهشتیم رو مینویسم
و امروز تو گوگل درایور یه پوشه باز کردم و اسم پوشه رو نوشتم
به نام ربّ کتاب پر نور زندگی بهشتی من
و آغاز میکنم با نام خدا و مینویسم و تجسم میکنم
فقط نمیدونم چجوری شروع کنم که خدا خودش هدایتم میکنه
بعد تو اینستاگرامم 21:27 دقیقه ، تمرین کلاسی رنگ روغنم رو گذاشتم و هشتگ گذاشتم و به خدا گفتم حالا نوبت تو هست که برای من مشتری بشی
بسم الله
بعد پیام آقای حبیب رو که جواب دادم دیدم من دارم گریه میکنم
دوباره یاد شعر روز جمعه که خدا بهم نشونه داد افتادم و نوشتم و اشک ریختم برای خدا
وقتی همه پیام هارو پاسخ دادم
تو اتاقم بودم که شنیدم همون شعر رو از تلویزیون
متحیر شدم
دوباره داشت تکرار میشد
یه بار جمعه
یه بارم امروز پنج شنبه
6 روز بعد دوباره تکرار شد
سریع رفتم ببینم کدوم شبکه هست
شبکه دو برنامه عصر خانواده بود
یه آقا شروع کرد به خوندن شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست ….
وای من گریم گرفت
اول صحبتاشو نشنیدم
اما انقدر زیبا شعر رو میخوند که با گوشیم فیلم گرفتم
وقتی رسید به مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شروع کرد به گفتن این جملات
حس میکنم برای من پیامی داشته که یه حسی بهم گفت ضبط کنم خوندن شعرشو
بعد هرچی از اینترنت گشتم اون تیکه رو نذاشته بودن و کارای دیگه اش رو گذاشته بودن
بعد شهر گفت :
اینجوریم نیست ، که قرار باشه ،آدمی یک عاشق بی مبالاتی (بی توجه ،بی دقت ) باشه ، که همه اتفاقا از طرف معشوق بیفته
انگار که خصوصیت های ساده پیش پا افتاده ای ،میتونه به اندازه توجه این دو نفر ،نسبت به هم دیگه بینجامه
خیلی فکر کردم
به این جملات ،یه چیزایی درک کردم ولی حس میکنم یه پیامی داره برای من
نمیدونم شاید الان وقتش نیست که من پیام این جملات رو درک کنم پس رهاش میکنم تا به وقتش خدا بهم بفهمونه چه پیامی داشت
خدا دوباره این شعر رو تاکید کرد که یادت باشه
فقط من تو قلبت جا دارم و بس
وقتی ضبط کردم ساعت 9:10 دقیقه بود برگشتم اتاقم و شروع کردم به نوشتن ادامه رد پای امروزم
چقدر خوشحالم که هر روزم ، داره متفاوت تر و جذاب تر از روز قبلم میشه ، چقدر خوشحالم که هر لحظه تا جایی که میتونم به تک تک حرف ها دقت میکنم
چون صد در صد میدونم هر حرفی رو میشنوم برای من یه پیام داره
حالا اون پیام دو تا معنی میتونه داشته باشه
یا تاییدی هست بر اینکه مسیرم درسته و نشونه میاد
یا اینکه نشونه میاد که راهت رو درست برو و از مسیر خارج نشو و اصلاح کن خودت رو تا پیشرفت کنی
خدایا شکرت
بی نهایت ازت سپاسگزارم به خاطر امروز زیبا و بهشتی که به من عطا کردی
سلام بر استاد جان عزیز و خوب
بعد از 5 سال هنوز این آگاهی ها انگار تازه هست و داره تو گوش من زنگ میزنه
تجسم خلاق چه نعمتی و چه انرژی آزاد میکنه در من و دقیقا مثل جمله ای که میگین در قدم 2 خیلی کار میکنه تجسم خیلی کار میکنه
انگار انرژی کل مسیر تو من تزریق میکنه
من خودم که استفاده میکنم حالا با این فایل محکم تر یاد گرفتم که حتی برای اخلاقیات پارتنر هم میشه استفاده کرد از این تکنیک.
من حدود 2 ماهی هست که انگار با اطرافیانم زیاد حال نمیکنم و انگار بهم خوش نمیگذره و حس میکنم من از اینها نیستم اما ناراحت بودو فکر میکردم که چرا دارم تنها میشم و چرا دیگه مثل قبل رفیق ندارم اما حالا امروز متوجه شدم که به به پس این قسمتی از قانونه و نباید ناراحت بشی که داری تنها میشی بلکه تو داری آماده میشی برای فرکانس و مدار جدید که آدم های عالی و رفیق های عالی داخل اون مدار قرار دارند.
هر چند که دارم نشونه هاش رو هم میبینم و خدارو بابت این قضیه شاکرم و واقعا حس میکنم که این جهان و فرکانس های ما هست که داره عمل میکنه و نه هیچ چیز دیگه ای.
زنگ بعدی که تو گوشم دوباره صدا کرد این بود که قدرت این افکار مهم هستند و باید تکرار بشن ولی من همیشه دوست داشتم ته کمال داشته باشم و حتی یه بار هم خطا نکنم که این پاشنه آشیلم بوده و هست و باید کمش کنم.
سپاس بابت این فایل عالی و خداروشکر که من عضو این خانواده هستم.
درود خدا بر استاد بزرگ و دوستان گرانقدرم
همیشه برای مسیری که در اون قرار دارم سپاسگزار خدا هستم چون واقعا این اصله و این ثروت واقعیه و این که همه چی در درون منه تنها و تنها چیزیه که در این جهان تضمینیه، هیچ عامل بیرونی ای نمیتونه تضمین کنه من یه ساعت دیگه تو چه حال و روزی ام. حتی نمیتونه یه درصد تضمین کنه.
خدارو شکر که یه زره وسوسه نمیشم برم تو این همستر و داستانا، دیگه حسرت نداشتن ارث و سرمایه اولیه و … رو نمیخورم.
همه چی در درون منه و خدا گفته برا خودت هرچی میخوای رو خلق کن.
نداشتن تحصیلات و ارث و سلامت کامل و مکان خاص و … نمیتونه جلوی خوشبختی و خلق یه انسان توحیدی رو بگیره.
توحید یعنی چی؟
بخشی از توضیحات فایل ‘رابطه توحید عملی و شرک’ با “قوانین کیهانی”
》شما نمی توانی باوری توحیدی تری از قانونی بیابی که می گوید: زندگی تو در دست فرکانس های توست. جهان به آن فرکانس های پاسخ می دهد و اساس آنها را به زندگی ات بازمی تاباند.
توحید عملی یعنی، ایمان داشته باشی تو جزئی از نیروی مطلقی هستی که بدون اجازهاش برگی از درخت نمیافتد و رابطه ات با این نیرو همیشگی است.
ریشه توحید در این نگاه و این آیه است که می گوید:
و اذا سألک عبادی عنی، انه قریب!
من نزدیکم، من از رگ گردن به تو نزدیک ترم.
آخر چه چیزی جز خودِ ما و فرکانس هایمان می تواند از رگ گردن ما به ما نزدیک تر باشد؟!》
تمام کیهانی که خدا مسخر من کرده از فیلتر باورهای من رد می شه و با تغییر و گسترش باورهام تسلط بیشتری بر این بی نهایت خواهم داشت.
خدایا شکرت که بر من منت گذاشتی و انسان خلقم کردی.
خدایا شکرت که از منجلاب های گذشته نجاتم دادی و بهم گفتی:
6 ـ آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!
7 ـ و تو را گمشده نیافت و هدایت کرد؟!
8 ـ و تو را فقیر نیافت و بى نیاز نمود؟!
9 ـ حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن!
10 ـ و سؤال کننده را از خود مران!
11 ـ و نعمت هاى پروردگارت را بازگو کن!
سوره ضحی
خدایا شکرت که ارحم الراحمینی و بعد از هزاران بار گناه بر من خشم نمیگیری و به دید رحمت نگاهم می کنی.
خدایا به من لطف کردی، پنح ماهه مهاجرت کردم و اومدم بابلسر و حالا متوجه شدم خود بابلسر اصل نیست و این فضای تنهایی که در اختیارم گذاشتی نعمت و فرصتیه که در اختیارم قرار دادی.
انشالله تو یه کامنت ماجرای مهاجرتم رو می نویسم که چقدر هدایتی بود.
تجسم هم انگار یه عضله است که هرچه بیشتر باهاش کار بشه و نتیجه بده قوی تر می شه.
هرچه در دوره “روانشناسی ثروت یک” از جلسه 1 تا جلسه 9 ، نقش عوامل بیرونی کمرنگ بشه یا در دوره “کشف قوانین زندگی” یا “قدم سوم” ترمزها برداشته بشه و باورهای قدرتمند کننده ای به واسطه این دوره ها ساخته بشه تجسم دقیقتر و خلاقتر خواهد بود.
ترمزها و باورهای محدود کننده خیلی تو تجسم پارازیت میندازن و بهتره که برداشته بشن، برا من اینجوریه که وقتی میخوام به چیزای بزرگ فکر کنم در خیلی از موارد یه پارازیت میاد، که البته یه فرصت خوبه که شناساییشون کنم و برشون دارم.
یادمه سال 94 چهار یه فیلمنامه نوشتم که آخر فیلم وقتی کاراکتر اصلی فیلم داشت بدن نیمه جون همسرش و می کشید و گریه می کرد و باهاش درد دل میکرد خیلی میرفتم تو حس داستان و حتی گریه می کردم، نما به نمای اون صحنه تو ذهنم می گذشت…
زمستان گذشته من در یک فیلم که داره مراحل تدوین رو میگذرونه، به عنوان نقش اصلی بازی کردم و چیزی شبیه به اون صحنه در آخر فیلم اتفاق می افته که من وقتی بازیش کردم از حس و حال و گریه های من به عنوان کاراکتر فیلم، تمام عوامل پشت صحنه و بازیگرها زده بودن زیر گریه.
بعد چند روز یادن افتاد و به خودم گفتم که این همون صحنه ای بود که خیلی تجسمش میکردی و میرفتی تو حسش.
حالا بماند که همین فیلم هم با کد نویسی سر سری جلسه دو کشف قوانین اتفاق افتاد.
آقا من تمام زندگیم دوس داشتم این حرفا واقعیت داشته باشه و زندگی اینجوری باشه و به شدت با حرف بزرگترها و خانواده مقاومت داشتم ولی فکر میکردم اینا فکرو خیاله و اونا راس میگن و من ایراد دارم، اصلا نمی تونستم با چیزایی که اونا میگفتن ارتباط برقرار کنم.
نه می تونستم زرنگ و درس خون باشم، نه سحر خیز و نه منظم و مرتب و حرف گوش کن. اما حالا با عشق و با احساس قدرت دارم مسیر و ادامه میدم.
درود بر شما
سلام
استاد عزیزم واقعا چقدر خوب شد این فایل بی نظیرو روی سایت گذاشتین
از روزی که گذاشتین فقط دارم همین فایلو گوش میدم
آگاهی های این فایل واقعا بی انتهاست
چقدر به تضاد های این روزای من نزدیک بود
چقدر هدایت کننده بود برای من
چقدر باعث شد قدر دوره 12 قدم رو بیشتر بدونم
با جدیت بیشتری کار کنم
متعهد تر باشم
خدایا شکرت
استاد واقعا سپاسگذارم از شما برای این حجم از اگاهی که هرچقدر گوش میدم فایلو
بازم چیزای جدید میشنوم
سپاسگذارم
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
سلام به دوستان خوبم
خداروصدهزارمرتبه شکر باز سعادت شنیدن این صحبتهای ناب استادم رو داشتم.
از وقتی که شروع کردم به حرکت کردن دراین مسیر وبا طی کردن تکاملم وکم کم باورهاموتغییر دادم و روی خودم کار کردم به همان اندازه ای که تو این مسیر موفق بودم وتوانستم باورهامو تغییر بدم به همان اندازه هم نتیجه گرفتم.
قبلا یادمه هر چند روز یکبار باید از خونه میرفتم بیرون حالا خونه اقوام مکان تفریحی جایی همیشه التماس همسرم میکردم بیا یه جایی بریم تو خونه حوصله م سر رفته و وقتی هم از خونه بیرون میرفتم معمولا یه اتفاقی یه حرفی صحبتی پیش می اومد که حالم رو بد میکرد وچه بیرون خونه وچه داخل خونه آخر اون آرامش واحساس خوبی که الان دارم تجربه میکنم تجربه نکردم خلاصه این روند زندگیم بود ویه چیز طبیعی میدیم وفکر میکردم زندگی همه همینه وکاری هم نمیشه کرد
تا اینکه با سایت استاد عزیزم آشنا شدم وپله پله تغییر کردم ودر طی این چند سال عضویتم به جایگاهی رسیدم که از تنهایی خودم لذت میبرم وهرچه بیشتر تنها باشم واسم لذت بخش تره وآرامش بیشتری دارم وجهان افراد سمی اطرافم رو ازم دور کرد بدون اینکه من کار خاصی بکنم وبه جاش با افراد دیگری در ارتباطم وکلا رفت اومدهای فامیلیمون قطع شده بدون هیچ گله و گذاری
الان فقط هرچقدر در خلوت وتنهایی خودم باشم بازهم وقت کم میآورم فکر میکنم هنوز بیشتر از اینا به سکوت وتنهایی خودم نیاز دارم وبه خدای خودم نزدیک ونزدیک تر شدم .سپاسگزارخداوندم هستم که دراین مسیر قرارم داد.
استاد عزیزم مریم جانم هرکجا هستین شاد وسالم وسعادتمند باشید.
برای تمام دوستانم دراین سایت آرزوی بهترینهارو دارم.
سلام به استاد نازنین و مریم جان و همه دوستانم درسایت الهی
استاد اول اینکه دلمون خیلی براتون تنگ شده یه زندگی در بهشت برامون بزارین ببینیم شما رو رفع دلتنگی کنیم
در مورد این فایل بینظیر باید بگم که خدایا سپاسگزارم برای وقتی ازت هدایت میخوام به این روشنی هدایت میکنی و من با تجسم کردن خیلی چیزا به دست اوردم در آمدم به لطف پروردگارم چند برابر شده همونطور که گفتین من لحظه پایانی رو تجسم میکنم و نتجیه ها دارن خودشون رو نشون میدن یعنی برام ثابت شدس که با تجسم میشه به آنچه که میخواهیم برسیم و اینکه این فایل خودش چقدر درس داشت چقدر میشه آگاهانه فکر کرد همه و همه بستگی به خودمون داره که بتونیم زندگی زیباتری داشته باشم…. سپاسگزار شما استاد عزیزم هستم در پناه پروردگار شاد و ثروتمند باشین
به نام خداوند هدایتگر مهربان
سلام به استاد عزیزم و بانو شایسه عزیز
گام بیست و ششم خانه تکانی ذهن
خدایا شکرت که امروز من رو هدایت کردی به این فایل فوق العاده
وقتی من شرایط زندگیم رو خلق کردم با افکارم پس قطعا میتونم با افکارم تغییرش بدم ، این شرایط در هر لحظه قابل تغییر هست و ابزار تغییرش افکار من هست
من به راحتی خلق میکنم زندگیم رو و این قانون جهانه فقط کافیه آگاهانه توجه ام رو جهت بدم به سمت خوبی ها و زیبایی ها و راجبشون با خودم و دیگران صحبت کنم ، تمرکزم صد درصد روی هدفم باشه صد درصد و در راستاش حرکت کنم ، مثل بچگی که یه چیزی میخواستیم و صبح و شب بهش فکر میکردیم و راجبش حرف میزدیم
زندگی یک شبه عوض نمیشه افکار ما کار میکنن ولی زمان میخواد برای عملی شدن خواسته هامون و قانون تکامل هم کاملا در همین راستاست ، کوچک ترین تغییر ها در زندگیمون موفقیتهای خیلی بزرگی رو میسازه و موفقیت ها هر روز بزرگ و بزرگتر میشن تا به اهدافم برسم
رویا ها تبدیل به واقعیت میشن
خدایا شکر ات
یکی از بهترین و مهم ترین چیزایی که یاد گرفتم توی این مسیر این بود که مسائلی که به ظاهر خیلی بد هستند تماما در راستای خواسته های ما هست و نعمت های زندگیمون هستم تا بیشتر و بیشتر رشد کنیم
طبیعیه کاملا که بعد از رشد من افرادی از زندگیم خارج بشن و اصلا مهم نیست نزدیک ترین دوست ها یا خانواده باشن چون قانون جهان کبوتر با کبوتر باز با باز هست و قطعا بهترین انسان ها سر راه من قرار میگیرن
ذهن بینهایت قدرت داره و تمام ما این رو تجربه کردم
امروز آگاهیم ازش ولی قبلا نمیدونستیم و الان که فکر میکنم میبینم ذهن من خیلی جاها خلق کرده زندگیم رو و من خودم باعث اون اتفاقات شدم با تجسم های اشتباه و افکار اشتباهم
باید تجسم هایی که میکنیم هدفمند باشه ، چون این افکار ما هست که زندگیمون رو میسازه پس طبیعتا درست ترین کار اینه که آگاهانه جهت بدیم به افکارمون و در مسیر اهداف و خواسته هامون استفاده کنیم از این قدرت بینهایت
خدایا شکر ات
یکی از مهم ترین چیز هایی که یاد گرفتم این بوده که تضاد های زندگیم بوده که باعث شده من در این جایگاه باشم و همون تضاد ها خواسته هایی رو در من به وجود اورده که الان اینجا هستم و در مسیر موفقیت دارم قدم میزنم و از مسیر زیبام لذت میبرم
خدایا شکر ات
خدایا شکر ات که هر لحظه من رو هدایت میکنی به ثروت ، نعمت ، سلامتی و زیبایی
خدایا شکر ات خدایا شکر ات خدایا شکر ات