سریال زندگی در بهشت | قسمت 101 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/11/abasmanesh-22.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-11-24 07:47:582024-02-14 06:27:05سریال زندگی در بهشت | قسمت 101شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا
سلام سلام
وای خدای من چقدر این قسمت فوق العاده بود اصلا نفهمیدم کی یک ساعت تموم شد
چقدر تحسین میکنم شمارو وای خدای من خیلی خوبه آزاد و شجاع هرجا که دلتون میخواد میرید هر کاری که بهتون الهام میشه انجام میدید بدون هیچ ترسی محدودیتی شما به معنای واقعی دارید زندگی میکنید
خیلی دوست دارم اینجوری باشم یادمه بچگی هام کار هایی میکردم که برای بقیع دوستام تعجب آور بود شجاع بودم بعد کم کم ترس ها اومدن دلیل ها و منطق ها و میگفتن این راهشه و ترسیدم هر وقت ریشه یابی میکنم گریم میگیره در بحث اعتماد به نفس در مورد ترس ولی من دیگه ایراد های شخصیتی در خودم رو تقصیر جامعه خانواده نمیندازم و این حس بد مورد ظلم واقع شدن رو ادامه نمیدم من با قانون جهان آشنا شدم و خدا هدایتم کرد که بهم بگه از هیچی نترس نگران نباش تردید نداشته باش و خدارو هزاران بار سپاس میگم که با شما آشنا شدم الگو میگیرم
من امروز در برگ پنجم سفرنامه ام در مورد ترس نوشتم که چقدر میترسم و امروز این نشانه ی من شد چی از این واضح تر که خدا اینقدر عالی هدایت میکنه
هزاران بار گوش میکنم تکرار میکنم
خدایا شکرت خدایا شکرت احساس فوق العاده از اطمینان دارم که شما چطور نترسیدید و به دست آوردید آنچه که میخواهید
استاد عزیزم… ممنون از شما و خانم شایسته برای تهیه این فایل.
ممنون میشم اگر امکانش هست در فایلهای بعدی توضیح بدید که چطور میشه قلبمون رو نسبت به شنیدن صدای الهامات و دریافت هدایت و درک کردن زبان نشانه ها حساس کنیم ولی در عین حال دچار وسواس نشیم.
من به لطف خدا زندگیم پر از آثار اعتماد به نشانه ها و الهامات هست. اما احساس میکنم جدیدا دارم دچار یه نوع وسواس نسبت به این موضوع هدایت میشم.
مثلا در مورد کارهایی مثل نشستن روی فلان صندلی یا صندلی کناریش یا گذاشتن لیوان روی کابینت یا روی میز و موقعیت های مشابه دچار وسواس دارم میشم. همش میگم ببینم قلبم چی میگه.
شما تو فایلهای مختلف گفتید که حتی توی کوچکترین کارها مثلا جهت ضربه زدن به توپ پینگ پنگ یا انتخاب یه مسیر بین دو راهی از قلبتون کمک میگیرید.
حالا دوست دارم بدونم که شما چطور این کار رو انجام میدید بدون اینکه دچار وسواسی بشید که حستون رو بد بکنه.
ممنون بابت همه چیز استاد عزیزم.
سلام دوست عزیزم
من به درکی که خودم از قانون رسیده ام از زبان استاد میگم
هرچیزی که میشه بذاریم اسمش رو الهام من راه شناخت اینکه از جانب خداست یا شیطان را برای خودم آسون کرده ام به این شکل:
✔️هر الهامی که به من احساس خوبی میده، احساس آرامش میده از جانب خداوند است.
✔️ هر الهامی که به من احساس بدی می دهد، احساس اینکه عجله کن، بدو که تموم شد و کلا احساسی که از جانب محدودیت می دهد را من از جانب شیطان میدانم.
با این فرمول دیگه وسواس به خرج نمیدم.
به احساسم توجه میکنم
احساس قطب نماست
امیدوارم که براتون مفید بوده باشه.
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
سلام و خدا قوت خانم شایسته و استاد عزیز
این فایل فراوانی آگاهی بود برای من
پر از ایمان و جسارت بود
برای من انگیزه بود برای بها ندادن به هر ترسی هر چقدر منطقی
انگیزه بود برای رو برو شدن با ترس ها
برای من انگیزه بود برای حرکت کردن در دل نا شناخته ها برای حرکت کردن و تجربه کردن
برای حل کردن مسائل
برای رفتن به جاهای جدید
برای کنجاوی داشتن
نگران اشتباه کردن نبودن
سرزنش نکردن خودم
دوست داشتن خودم
در صلح بودن با خودم
محدودیت نداشتن برای لذت بردن
رک بودن و صادقانه صحبت کردن
خودم باشم و نقش بازی نکنم
نترسم و اگر ترس داشتم بر ترسم غلبه کنم
نپذیرفتن ترس ها
تمرکز بر نکات مثبت و لذت هایی که توی مسیر هدفم می تونم تجربه کنم
اعراض از نجوا های شیطان و سختی هایی که شاید در مسیر هدفم پیش بیاد
ایمان به خودم و خدای خودم برای اینکه اگر توی مسیر هر مسئله ای باشه خدا حلش می کنم و راه حلش برام گفته می شود و هدایت می شود
ایمان به هدایت و شناخت بهتر هدایت
هر چقدر که این فایل رو گوش کنم باز هم نیاز است که گوش کنم
از خداوند بسیار سپاسگزارم بابت این فایل و این هدایتش
از خداوند سپاسگزارم بابت دستان خوب و فوق العاده اش استاد و همچنین خانم شایسته که اینقدر سوال های زیبایی رو پرسید
از خداوند سپاسگزارم بابت این مسیر زیبا و صمیمی که با هم با عشق و لذت طی می کنیم
از خداوند سپاسگزارم بابت قوانین ثابت و بدون نقصش که پر از احساس خوب و خوشبختی هستند
از خداوند سپاسگزارم بابت این سایت و فضای عالی که همچون اقیانوسی است که هر چقدر آگاهی کسب می کنیم باز هم پر از اگاهی و باور های درست است
از خداوند سپاسگزارم بابت این استاد پر از تجربه و آگاهی که به ما کمک می کنه که مسیرمون رو راحت تر و سریع تر طی کنیم
از خداوند سپاسگزارم بابت استاد و خانم شایسته که بهترین نمونه ها و الگو هایی هستند برای اینکه شیوه درست زندگی کردن رو یاد بگیرم و باور کنم که می شود به هر چه که خواهاش هستم برسم
جای بی نهایت سپاسگزاری است بابت بی نهایت نکات مثبت و زیبایی که توی زندگیمون است و بابت همشون از خداوند سپاسگزارم
از استاد و خانم شایسته هم تشکر می کنم
شاد سلامت و ثروتمند باشید
سلام.
اینکه گفتید انجام ندادن کار های جسورانه درد داره، خیلی مسائل رو برام باز کرد. عالی بود! این بهترین دلیله که چرا من باید دست به یه سری از کارها بزنم که از نظر دیگران حماقته. و این جمله شما که تو ذهنم نقش بسته دوباره به یادم اومد: جهان به انسان های جسور پاداش میده
با سلام خدمت استاد عزیزم
بنام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
خدا رو شکر که فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
نکاتی که از فایل امشب من برداشت کردم:
1. هدایت ی چیز شخصیه و قلب آدم گواهی میده که اون چیزی که گفته شده هدایته
2. هدایت رو نمیشه استاندادر سازی کرد
3. نشانه ی هدایت برای اون فردی که بهش گفته میشه ملموسه شاید برای دیگران مفهومی نداشته باشه یا حتی برعکس بشه
4. ما باید ایمان داشته باشیم که در مسیر حرکتمون هدایت میشیم
5. هر فردی با توجه به شرایطی که درش قرار داره نشانه رو درک میکنه
6. اینکه احساس عجز کنیم هست اما اینکه توی اون احساس نمونیم مهمه
7. یکی از زمانهایی که آدم احساس عجز میکنه زمانیه که تردید داره نمیدونه چکار کنه
8. ترس از آینده ای نامعلوم هم میتونه باعث احساس عجز بشه
9. احساس عجز رو میشه با دلیل منطقی آوردن در شرایط مشابهی که حل شدن از بین برد
10. مواقعی که احساس عجز میاد سراغمون باید از خدا کمک بخوایم و پرونده های موفقیت های قبلیمون رو مرور کنیم
11. در لحظاتی که احساس بد میاد سراغمون میتونیم با آسان گرفتن بر خودمون تاثیر اونها رو کمتر کنیم
12. نباید نگران اشنباه کردن باشیم چون در این صورت تجربش میکنیم
13. اگر خودمون رو سرزنش نکنیم دیگه نگران اشتباه کردن نیستیم
14. اگر نگران سرزنش شدن توسط دیگرانیم یعنی کمالگرا هستیم
15. استاد حاضر جونش رو بده اما نترسه
16. ترسیدن و انتظار کمک داشتن از دیگران خط قرمزهای استاد هستن
17. کنجکاوی استاد خیلی اولویت داره توی ذهنش و به همین خاطر به خطرات و مشکلات مسیر فکر نمیکنه
18. اگر هم توی مسیر مساله ای پیش بیاد جزیی از اون مسیر کنجکاویه که توش درس هست توش تولد ی خواسته اس
19. جسارت و علاقه برای تجربه چیزهای جدید از خصوصیات شخصیتی استاده
20. استاد تکاملش رو در هادی و راهنمای دیگران بودن طی کرده
استاد عزیز خیلی لذت بردم از این تجربیاتی که ذکرشون کردین و در تمام اون قسمت های آخر لبخند مهمان لبهای من بود
من دارم از شما یاد میگیرم که هر روز ی ذره شجاع تر و جسورتر باشم البته که نسبت به گذشته ی خودم نه کس دیگه ای
از شما مریم جان عزیز هم سپاسگزارم که با طرح دقیق این سوالات درک ما رو از مسایل بیشتر میکنین
سلام استاد جان و مریم عزیزم
از این قسمت درس هایی یاد گرفتم که که میخوام بنویسم
1.وقتی خدا منو هدایت میکنه بگم چشم و هی نخوام نظر خودم رو انجام بدم فقط به هدایت خداوند اعتماد کنم و برم تو دل اون هدایت و عمل کنم بهش
2.عواطف منفی همیشه هست چون شیطان وظیفه داره ما رو غمناک کنه اما خیلی مهمه من توی اون عواطف منفی باقی نمونم حالا عواطف منفی میتونه کینه باشه احساس عجز باشه سرزنش باشه و….
3.از هیچ کس و هیچ چیز نترسم و باج ندم
خداروشکر برای خلق خواسته هام یاد گرفتم نترس باشم و جسور
یادمه برای ساخت خونه دوبلکس خیلی ترس ها می آمد که منو منصرف کنه اما من به الهامات عمل میکردم و میرفتم به دل ناشناخته ها و اون ترس ها الکی بود و خدا رو شکر الان یک هفته میشه که به خونه ی دوبلکس خودم که یکی از خواسته های باور نکردنی برای من بود اساس کشی کردم و خیلی لذت میبرم که به زیبایی خلقش کردم و مسیر ساخت و ساز این خونه واقعا برام لذت بخش بود و الان هر قسمت از این خونه منو به شکر گزاری وصل میکنه خدایا شکرت
4.ترس از هر چیزی یا هر آدمی یعنی قدرت دادن به غیر از خداوند و این شرک حساب میشه
خدایا شکرت که من در این مسیر زیبا هستم
به نام الله هدایتگرم
سلام به استاد عزیز و مریم بانو و تمام عزیزان همراه
این فایل نکته مهمی که برای من داشت نترسیدن و ایمان داشتن و باج ندادن به هیچچچچ کسی…از روی ترست به هیچ کسی باج نده مریم..هیچ قدرتی در جهان نیست جز الله..با این فایل یه تلنگر دوباره به من زده شد که مریم همون طور که استاد گفت شرک در دل مومن مانند مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب پنهان است…من دوباره یکی دیگه از شرکهایم رو پیدا کردم..خدایا شکرت..
در پناه الله یکتا باشید
استااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد ، این فایل بسیار بسیار بسیار دلچسب بود، خدا رو شکر میکنم که نشانه امروزم شد. فکرشو کنید دیروز اون فایل « حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی؟» اومده روی سایت، و من از دیروز تا امروز چندین بار گوش دادم و دیدم ، امروز این فایل نشانه ام بوده. استاد نمیدونی همین گفتگوی ساده شما برای من چقدر نکته ارزشمند داره. اینقدر قانون رو زندگی کردین که به ناخودآگاه شما پیوسته، ناخودآگاه یه چیزایی رو به من یاد میدین یا یه سری باورهای درست که چندان مورد توجه نبوده رو مهر تأیید میزنید که بی اختیار میگم این استاد عباس منش بی نظیره .
خدا رو شکر میکنم که شما استادم هستین…
این بیت شعر از حافظ رو قبلا هم توی کامنت ها نوشتم بازم مینویسم شاید به کار بقیه دوستان بیاد
«« به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم»«که من خود نمودم صد اهتمام و نشد»»
در مسیر رشد و تکامل و هدایت الهی حتما استاد لازمه.
متشکرم استاد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 8 مهر رو باعشق مینویسم
مطمئن باش، خدا به وعده ای که داده عمل میکنه
اینو وقتی درک کردم که عدد 74 و 974 رو که بین من و خداست ، شب وقتی داشتم برمیگشتم خونه نشونه دیدم و ادامه داد که :
کافیه که تو یک کار رو به درستی انجام بدی
و اون بندگی کردنه
تو خواسته تو گفتی و هر وقت برای تک تک خواسته هات فکر میکنی احساس خوب داری و باورهای هم جهت باهاش رو سعی کن بساز و الگوهاشو پیدا کن
مطمئننا رخ خواهد داد وقتی باورات تغییر کنه
بندگی = چند تا کار که باید انجام بدی
1. تسلیمش باشی و بذاری خودش قسمت خودش رو که چگونگی هست رو انجام بده
نگران هیچی نباش ، تو فقط بندگی کردن رو یاد بگیر و لذت ببر
2. به تک تک قوانینی که یاد گرفتی سعی کن بیشتر عمل کنی
تا آگاهی های بیشتری بهت داده بشه
3. قدم برداری هر لحظه و به هر ایده ای که بهت گفته شد ،دقت کن ، اگر هم مدار با اون ایده بودی عملیش کن واز این به بعد سریع تر حرکت کن ، دیدی که هر وقت قدم برداشتی خدا بهت بی نهایت عطا کرد ، پس قدم هاتو سریعتر بردار
4. کنترل ورودی های ذهنت و تمرکز به نکات مثبت و توجه به زیبایی های همه جهان هستی و سپاسگزاری رو حتما انجام بده
5. انضباط شخصی رو سعی کن براش قدم برداری
اینا پیامی بود که وقتی از خدا درخواست کردم که رد پای روز 8 مهر رو بنویسم بهم گفته شد تا بنویسم
امروز بی نهایت درس و بی نهایت عشق و بی نهایت زیبایی و بی نهایت شادی و سلامتی و ثروت و آرامش بود برای من
از صبح بسیار دل انگیز که چشم به جهان مادی گشودم ، شروع میکنم و با عشق مینویسم
سپاسگزارم از خدا که به من بی نهایت عشق داره و در این جهان هستی به من فرصت دوباره داد تا امروز رو با عشق و لذت در مسیرش زندگی کنم و بی نهایت کمکم کرد
قبل اینکه در مورد امروز بگم ،یه اتفاق رو بگم که دیروز رخ داد و یادم رفت تو رد پام بنویسم
وای خدای من چقدر خدا دقیق و حساب شده هست
الان که مینویسم ویرایش زدم تو گوگل درایو ،
تا احترام گذاشتن مریم خانم نوشته بودم که در ادامه میخونید یه لحظه گفتم بیام دوباره نوشته هامو بخونم که این موضوع بهم یادآوری شد که همکلاسیم دیشب بهم پیام داد گفت
طیبه جان ممنون بابت امروز و یه قلب آبی برام گذاشته بود
من متعجب شدم که وقتی رسیده خونه شون دوباره بهم پیام داده که تشکر کنه
تشکرش بابت این بود که قبل کلاس بهم گفته بود دیر میرسه براش یه جای خوب نگه دارم چون تعدادمون زیاد بود هرکس جلو تر میومد جای خوب مینشست و من براش جا نگه داشته بودم
و هم تو کلاس تشکر کرد و هم شب بهم پیام داد
وقتی پیامشو دیدم به خودم گفتم چی تغییر کرده طیبه؟؟؟؟؟؟؟؟
و جواب اومد که تو بودی که شروع کردی از اعضای خانواده ات تشکر کنی ، از آدما بابت کوچکترین کاری که برات انجام میدن تشکر میکنی ، خواهرت ظرفارو شست ، علی رغم مقاومت ذهنت تلاش کردی عمیقا سپاسگزار محبتش باشی و از فرکانست این سپاسگزاری رو نشون بدی نه از زبانت
یادمه استاد عباس منش میگفت تشکر زبانی جواب نمیده ،این احساسیه که همراه تشکر و سپاسگزاری کار خودشو میکنه وگرنه همه کسایی که نماز میخونن و از خدا همیشه تشکر میکنن به خیلی چیزا میرسیدن
پس نکته مهم احساس خوب و ارسال فرکانس سپاسگزاری واقعیه که کار خودشو انجام میده نه فقط سپاسگزاری معمولی
و یادآوری شد بهم که هر وقت خواهرم اومد خونه مون این چند روزو که مادرم رفته خونه آبجیم ،هر کمکی کرده سعی کردم ازش سپاسگزاری کنم و از خدا هم سپاسگزاری میکنم که کمکم میکنه
این یه نکته داره
و اون اینکه
من وقتی قدم کوچیک برداشتم و احترام گذاشتم و خواستم تک تک باورایی که از بچگی بهم گفته بودن رو تغییر بدم و میگفتن هر کس از اعضای خانواده کاری انجام بده وظیفه اش هست و زیاد تشکر نمیکردیم و اگرم تشکر میکردم زبانی بود و انگار شخصیتم جوری تشکیل شده بود که مغرور بودم تو تشکر کردن از اعضای خانواده و دیگران
و تشکرم فقط زبانی بود و خودم خودمو میشناسم نمیتونم دروغ بگم ،چون من تا به این سنم هرکس کاری انجام میداد میگفتم وظیفه اش هست و تشکر میکردم اما نه از صمیم قلبم بلکه از زبانم و از درون میگفتم وظیفه اش بود
در صورتی که وظیفه اش نبود و لطفی بود که از طرف خدا در حق من شده بود و من تا چند روز پیش نمیدیدمش
حتی وقتی خودم ظرفارو میشستم و مامانم بهم میگفت طیبه دستت درد نکنه اذیت میشدم و میگفتم مامان نگو دستت درد نکنه و تشکر نکن ،وظیفه ام هست کارای خونه رو انجام بدم
وقتی تشکر میکنی اذیت میشم
و این خودش یه باور اشتباه بود که انقدر پنهان بود که تا چند روز پیش متوجهش نبودم
وبی نهایت از خدا سپاسگزارم
که الان بهم گفت
وقتی خواستم رد پامو بنویسم گفتم تو بگو من هیچی نمیدونم که واقعا حیرت زده شدم که ببین به چه موضوعی اشاره کرد که من به فایل زندگی در بهشت 101 گوش دادم و خودم متوجه نبودم و انگار الان وقتش بود که من بفهممش این آگاهی هارو
و من از لحظه ای که چند روزه دارم تشکر و سپاسگزاری از همه رو تمرین میکنم و حتی با احساس خوب و اینو میگم که طیبه لطف و محبتیه که بهت میکنه و خداست که اول به تو محبت میکنه و سپاسگزارم
و نتیجه قدم برداشتن و عمل کردنم این بود که جهان اطرافم هم تغییر کرده ،آدما ازم تشکر میکنن و احترام میذارن
و این یعنی نتیجه
نتیجه عمل کردنم و قدم برداشتنم که با دیدن این نتیجه من تشویق میشم تا بیشتر قدم بردارم و سپاسگزار تر باشم
الان متوجه میشم چرا اذیت میشدم
هم باور اشتباه داشتم و خم با خودم در صلح نبودم و هم سپاسگزار نبودم
بی نهایت سپاسگزارم ربّ من که بهم گفتی
خب از امروز پر از عشقم بنویسم
من وقتی صبح بیدار شدم حاضر شدم و رفتم نون و تخم مرغ گرفتم وقتی داشتم میومدم خونه دیدم تو حیاط مسجد که یه قسمت حیاط وقتی بارون میباره آب جمع میشه قسمت گوشه حیاط مسجد ، و چون دیروز بارون باریده بود عین یه دریاچه کوچیک شده بود اون قسمت از حیاط مسجد
یهویی جیک جیک گنجشکارو شنیدم و نگاه کردم دیدم دارن آبتنی میکنن
وای یکی از بهترین لحظه های زندگیم بود
گنجشکا خودشونو پفکی کرده بودن و انقدر زیبا داشتن آبتنی میکردن که وایسادم و ازشون فیلم گرفتم
یا کریما هم میومدن و آبتنی میکردن
خیلی لحظه دل نشین و زیبایی بود ،پر بود از قدرت و عظمت خدا
وقتی برگشتم خونه فیلمشو به خواهرم نشون دادم و صبحانه خوردیم وداداشم رفت سر کار و خواهرم هم خونه مون بود ،دو روزه اینجاست که وقتی من خونه نیستم ،اگر از پست کارتخوان هامون برسه ،کسی باشه که تحویل بگیره
بعد که من حاضر شدم ،با خودم بافتنیامو بردم تا تو راه تو مترو و اتوبوس ببافم ، اینبار برای ورکشاپ به جای اینکه بوم و رنگ ببرم
تخته شاسی که دیروز سر کلاس رفتم خریدم رو با کاغذ ، بردم تا از مدل زنده طراحی کنم
وقتی رفتم هوا آفتابی و باد ملایم و زیبایی میوزید و خیلی هوای سبکی بود ،وقتی با بی آر تی رفتم تو راه گل میبافتم و وقتی با مترو رفتم بازم تو راه گل بافتم ، یه خانم کنارم نشسته بود و منم تخته شاسی رو باا جامدادیم که توش پر از سیم برگ بافتنیا و قیچی و گل بافته بودم ،بود داشتم میبافتم که یه دست فروش اومد و خامی که کنارم نشسته بود خواست ببینه دستش گیر کرد به وسایلام و جامدادیم افتاد زمین
اولش خواستم عصبانی بشم ،سریع تو همون ثانیه اول کنترل کردن خودمو و گفتم آروم باش طیبه ،اول اینکه خودت مسئولی ،چون نباید تخته شاسی رو میذاشتی رو پات
بعد خانمی که کنارم بود چند بار معذرت خواهی کرد و جامدادیمو جمع کرد وسایلاشو بهم داد تمام سعیمو کردم تا آروم باشم و خداروشکر میکنم که آروم شدم
و وقتی رسید تجریش پیاده شدم ،انقدر زیبا بود هوای تجریش که لذت بخش ترین لحظات بود
یه چیز جالب تر بگم و اون اینکه من دیگه برای فروش سمت خونه خودمون نمیرم و الان دیگه فروشم فقط سمت تجریش و بالای شهره
یاد حرفای استاد عباس منش میفتم که میگفت وقتی باورهات تغییر بکنه خدا و جهان هستی که قوانین خداست ،تو رو در مدار افراد ثروت مند قرار میده
در جدار انسان هایی قرار میده که میخوای باشی و از مدار انسان هایی که قبلا بودی فاصله میگیری
حتی من قبلا دوست داشتم تو مترو بفروشم و یا سمت خونه خونه خودمون ،ولی الان فقط میگم من میرم تجریش میفروشم و بالای شهر تهران ، که در مدار مشتری هایی باشم که خیلی راحت خرید میکنن و به سرعت واریز میکنن
و انگار خود به خود مسیرم داره به سادگی و راحتی تغییر میکنه
حتی تو راه رفتنم و تو صحبت کردنم خیلی تاثیر گذاشته ، طیبه ای که قبلا بلد نبود چجوری حرف بزنه الان با فکر کردن و با احترام حرف میزنه
مثلا طیبه ای که به بفرمایین میگفت بیا
که یادمه یه بار من به یه نفر داشتم یه کیف دستی میدادم بهش گفتم بیا ، و بهم گفت بیا چیه بی ادب ، بگو بفرمایین
درسته من از سر صمیمیت و اینکه حس میکردم به همدیگه نزدیکیم بهش گفتم بیا ، چون من با افرادی که صمیمی باشم راحت و بدون اینکه کتابی صحبت کنم ،حرف میزنم
الان که نوشتم یاد فایلی از استاد افتادم که امروز گوش میدادم تو ورکشاپ و برام جالب بود
خانم شایسته اولش گفت بابات و بعد سریع گفت باباتون
تو دقیقه 57 فایل بود زندگی در بهشت 101
اونجا که داشتم گوش میدادم گفتم ببین طیبه چقدر زیبا سریع پدرتون گفت و این نشانه احترام هست و دائم به همدیگه شما میگفتن
و این نشانه احترام به خود و طرف مقابل هست
و تو هم باید سعی کنی حتی به نزدیکترین فرد زندگیت و خانواده ات با احترام صحبت کنی
چقدر دقیق و حساب شده هست کارای خدا
من اصلا نمیدونستم قراره در مورد این موضوع صحبت کنم یهویی به زبونم جاری شد و نوشتم و بعد یاد فایلی که امروز گوش دادم افتادم یعنی فایل زندگی در بهشت 101
حتی به استاد عباس منش میگفت شما
با اینکه بارها گوش داده بودم این فایل رو ،ولی امروز خیلی برام پر رنگ بود این نوع از احترام مریم خانم به نزدیک ترین فرد زندگیش
وقتی من رسیدم تجریش و رفتم تا تو ورکشاپ شرکت کنم تو راه به دلم افتاد به یکی از فروشنده ها گل سرامو نشون بدم و اولش نجوای ذهنم گفت نرو چی میخوای بگی
گفتم من میرم میگم
و رفتم
و فروشنده قبول نکرد و به راهم ادامه دادم وقتی رفتم سوار آسانسور بشم داشتم به طلا فروشیای پاساژ نگاه میکردم که طبقه اول و دومش طلا فروشیه و همینجور بی فکر داشتن طلاهارو نگاه میکردم
و منتظر بودم آسانسور بیاد پایین ، یهویی قشنگ من این برق رو حس کردم و به دلم افتاد و کاملا یهویی و با آرامی ،که برو و به مغازه طلافروشی بگو که طراحی طلا و جواهرات انجام میدی و بپرس که طرحاتو چجوری میتونی بفروشی بهشون
باز هم نجوای ذهنم نمیخواست من برم و شروع کرد به گفتن اینکه چرا میری که چی بشه ؟ تو که نمیدونی طرحانگت خوبا یا نه و همه این حرفارو تو اون یه ثانیه داشت میگفت
که من سریع قدم برداشتم و گفتم من باید برم و خدا عین یه جرقه به دلم انداخت باید این کار رو انجام بدم
و سریع رفتم و وارد مغازه شدم و گفتم و فروشنده طلا گفت ما کارمون فروشندگیه و اگر میخوای بری همکاری کنی باید بری از بازار پانزده خرداد یا طلا سازها صحبت کنی
و من تشکر کردم و برگشتم
نمیدونم چرا ولی حس میکنم باید برم و پرس و جو کنم ،یه حسی بهم میگه الان میتونی طرحاتو نشون بدی
و شروع کنی طرح جدید بکشی
من پارسال که مدارم با ایده های بالاتر یکی نبود رفتم و با قرض کلاس طراحی جواهرات با نرم افزار متریکس رو گذروندم ولی پولی نداشتم تا کامپیوتر بخرم و کلاسارو فقط شرکت کردم و هیچ نتیجه ای نگرفتم و تمرین نداشتم
و امتحان رو هم ندادم
بعد گذشت چند ماه ، امروز بهم گفته شد برو و طراحی های دستی که انجام دادی رو با طلا ساز ها نشون بده
و من سعی میکنم تا قدم هامو بردارم
وقتی من رفتم سر ورکشاپ خواستم بلند بگم سلام به همه ولی نگفتم و نجوای ذهنم نذاشت گفت چرا میخوای بلند سلام بدی ؟ اونا که بلند سلام نمیگن
بعد رفتم و نشستم و شروع کردم به طراحی از مدل
مدل دو تا میز بود و کوزه سفالی و گلدون گل کاکتوس و کیف و چند تا چیز دیگه
باراول که طراحی کردم بردم شاگرد استادم که الان استاد شده و آموزشی طراحی رو استاد به عهده ایشون گذاشته ،نشون دادم گفت طیبه تناسباتت درست نیست
اول باید از کل به جزء برسی
تو برعکس میکنی کارتو دقت کن
برگشتم و دوباره طراحی کردم
و دوباره ایراد داشت و بهم گفت درستش کن
اینبار که بار سوم بود طبق گفته استاد ،تناسب بندی کردم که گفت خطای عمودی و افقی بکش و بعد کم کم جزئیات رو اضافه کن
که اینبار خیلی نسبت به دو تای اولی خوب دراومد
یه اتفاق جالبی هم افتاد ،یه نقاش و استاد تو همون پاساژی که میرم کلاس نقاشی ، همشهریم بود و هفته پیش بهم گفت بچه که بودم یه همکلاسی داشتم فامیلیش مزرعه لی بود پدرت چند سالشه
گفتم سن پدرمو و گفتم که فوت کرده و ازم خواست که عکس بابامو ببرم نشونش بدم
امروز برده بودم و وقتی اومد نشونش دادم و گفت دقیقا همین عکسش بود زمانی که ما باهم همکلاسی بودیم و گفت ببین دنیارو
بعد سال ها من دختر دوستمو دیدم و دوستم فوت کرده
و به استادای دیگه تعریف کرد که همشهری هستیم و با پدرم همکلاسی بوده
اونجا بود که گفتم همزمانی ها اینجاست که معنیشو درک میکنم
وقتی قرار باشه تو یک نفر رو ببینی، خدا جوری هم مدارت میکنه تا تو ببینیش و درسته پدرم فوت کرده ولی دوستش با فهمیدن اینکه من دختر دوستشم کلی خوشحال شد و حتی دوچرخه بابامم گفت که همیشه با دوچرخه میرفته مدرسه
وقتی همین آقایی که همکلاسی بابام بود به گفته خودش 40 سال پیش یا 50 سال پیش که الان 61 سالشه
وقتی اومد داخل سالن با صدای بلند گفت سلام برهمگی و خسته نباشید
اونجا بو که گفتم ببین طیبه تو هم باید یاد بگیری وقتی وارد جایی میشی باید بلند به همه سلام بدی و خجالت هم نداره
و از همین آقا یاد بگیر و الگوی خوبیه برای احترام گذاشتن و سلام دادن به جمعی که واردش میشی
وقتی آخرای نقاشیا بود یه استاد نقاشی شروع کرد به آواز خوندن ،صداش خیلی دلنشین بود و از صدای دلنشینش و فضای نقاشی ورکشاپ فیلم گرفتم
خیلی حس خوبی داشت امروز تو ورکشاپ
و وقتی زمان تموم شد و ساعت 6 شد همه تحویل دادیم کارمونو و برگشتم تا به استاد نشون بدم که دیدم استادم اومد
گفت طیبه بیار ببینم چجوری کشیدی این هفته
نگاه کرد و گفت خوبه ولی راضی کننده نیست ،بیشتر طراحی کار کن
وقتی من خداحافظی کردم و برگشتم رفتم خدمات ایرانسل تا درمورد موضوعی سوال بپرسم
و وقتی برگشتم ایستگاه صلواتی چای میداد گرفتم و تو سرمای اوای تجریش خیلی چسبید و پیاده تا مترو رفتم و داشتم در مورد موضوع سوالم که از خدمات ایرانسل سوال کردم فکر میکردم
و دائم یه حسی بهم میگفت طیبه توجه نکن و رها کن و من سعی داشتم خودمو کنترل کنم و بهم گفته شد که تو که تو همه چیز خدارو میبینی پس الان هم میتونی نگاهت رو تغییر بدی به این موضوع و همه چی رو خدا ببینی که کار رو برات انجام میده
پس باید بندگی کنی
و همینجور داشتم با فکر میرفتم و از پله برقی برم داخل که یهویی بر عکس رفتم تو پله هایی که آدما رو میاورد بالا و اصلا حواسم نبود پله مخالفو رفتم و دیدم دارم عقب عقب میرم و بلند گفتم وای و دو تا آقا خندیدن و برگشتم و رفتم پایین
نمیدونم اون لحظه چرا انقدر این موضوع منو درگیر کرده بود که اینجوری شد
به خودم اومدم گفتم طیبه چرا باید این مساله تو رو انقدر درگیر کنه ،رهاش کن ،اگر شد که چه بهتر و اگرم نشد حتما خیری درش هست و باید به فکر یه سیم کارت جدید باشی و بخری برای خودت
خلاصه من توراه تمام تلاشمو میکردم تا حسمو خوب کنم و وقتی رسیدم خونه تو راه گفتم خدایا نشونه بده
که دقیقا پیچیدم سمت خونا مون پلاک دوتا ماشین یکی 74 یکی 974 این دو تا عددا رو داشت و من پیام خدا رو دریافت کردم که اول صحبتام در این رد پا نوشتم
وقتی برگشتم خونه دختری که دیروز ازم گل سر خرید و هنرجوی استاد بود ،بهم گفت دوتا دیگه گل سر میخواد
و میدونم که همه اینا کار خداست که مشتریم داره بیشتر و بیشتر میشه
حتی یه خانم هم امروز پیام داد به اینستاگرامم و گفت که من یه آینه دستی میخوام و آدرس پیجتونو از جمعه بازار که باهم حرف زدیم گرفتم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره که پر از روزی و برکت شده در زندگیم
امروز پیام تایید و فعال سازی کارتخوان هم برای من ارسال شد و خیلی خوشحالن که تک تک لحظات زندگیم داره تغییر میکنه با هر قدمی که برمیدارم
و به اندازه ای که قدم برمیدارم به همون اندازه نتیجه میبینم و اگر ادامه بدم و بیشتر تلاش کنم ،صد در صد خدا با هر نیم قدم من بی نهایت قدم به سمتم میاد
وقتی برگشتم خونه با عشق با خواهرم حرف زدیم و شام رو درست کرد و ازش سپاسگزاری کردم و الان ساعت 1:25هست که روز 9 مهر شده
و من دو ساعت شد که دارم مینویسم
از ساعت 11 دارم مینویسم این روز پر از عشق رو و برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش میخوام از خدا و بی نهایت ثروت
سلام طیبه جان امروز بابت یک مسئلهای از خدا هدایت خواستم و روی نشانی من زدم خیلی جالبه برام که این فایل دو روزه که خیلی به دلم نشسته اولین بار دیروز که شما این کامنت گزاشتی مادرم برام گزاشت و یه اتفاقی افتاد نتونستم کامل گوشش بدم و دوباره امروز صبح که داشتم تو ماشین گوش میدادم شارژ گوشیم تموم شد و ناقص موند وقتی اومدم خونه بابت مسئلهای که داشتم کلیک کردم روی نشانی من و این فایل دوباره برام اومد خیلی جالب بود برام چون یادم رفته بود ادامه این فایل ندیدم و خدا انگار حواسش بود و دوباره یادآوری کرد که تا تهش ببینم و با ردپای شما که مثل یک رمان جذاب بود نشانی ها تکمیل تر شد.
به نام ربّ
سلام بر شما آقای محقق
سپاسگزارم از شما که وقت با ارزشتون رو گذاشتین تا رد پای روزم رو بخونید
خداروشکر که نشانه ها برای شما، یکی یکی گفته شده
بی نهایت زیبایی و شادی و سلامتی و آراگش و عشق باشه براتون و بی نهایت ثروت عظیم
سلام استاد عزیزم. سلام خانم شایسته دوست داشتنی. بی نهایت ازتون سپاسگزارم بابت تمام آگاهی هایی که با ما به اشتراک میزارید. موقع گوش دادن به این فایل یه سوالی تو ذهنم ایجاد شد و ممنون میشم اگه امکانش هست در یک فرصت مناسب توضیحات بیشتری در موردش بدید.
سوال من این هست که مرز بین اعراض کردن (و درگیر نشدن) و باج ندادن (و درگیر شدن) کجاست؟
اگه درست خاطرم باشه، شما تو یه فایلی گفتید که به جای اینکه برای پس گرفتن طلبتون از یه نفر خودتون رو درگیر شکایت و دادگاه کنید، همون زمان و هزینه و انرژی رو بزارید برای ساختن پول بیشتر و اگر باورهای درستی داشته باشید اونقدر ثروت در زندگیتون جاری میشه که دیگه اون مبلغ در برابرش هیچ به نظر میرسه و گفتید که در کل بهتره از هر کاری که حس بدی توش هست اجتناب کنید.
ممنون میشم این موضوع رو برای من واضح تر کنید که چه زمانی باید اعراض کنم و چه زمانی باید باج ندم؟ اصلا این دو تا با هم تناقضی دارن یا باوری هست که هر دوی اینها رو بتونه در کنار هم قرار بده و نه مقابل هم؟
تو مثال چاقو و سرقت موبایل، من به عنوان یه دختر واقعا نمیتونم تصور کنم که با اون افراد درگیر بشم یا حتی اینکه بیش از اندازه سر کرایه بحث کنم.
درسته که این ممکنه باج دادن محسوب بشه، اما اعراض کردن و یه مصالحه تو چنین مواردی به من احساس آرامش بیشتری میده.
البته این رو هم میدونم که همونجوری که شما گفتید وقتی روی باورهامون تو جنبه های مختلف کار میکنیم، کلا اتفاقاتی از این جنس کمتر برامون رخ میده. ولی حالا که مثال های واضحی تو این فایل گفته شد، خوشحال میشم این مرز رو برای من روشن کنید.
سپاسگزارم. دوستتون دارم.
باسلام
مساله وجود جنسیت در برخورد بامسایل زندگی برمی گردد باز به باورها .
براساس آموزش های استاد، مساله جنسیت بعد از باورها قرار دارد . یعنی باور مهم و تعیین کننده هست نه جنسیت. پذیرشش می تواند سخت باشد.