سریال زندگی در بهشت | قسمت 263 - صفحه 20

469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته نازنین

    چقدر دنیای بچه ها شیرین و جذابه

    دنیای بچه ها پر از درس واگاهی است

    خانم شایسته عزیز همیشه توی همه چیز و همه کس دنبال قانون می گردند

    من عاشق سفرم با این فایل کلی ترمزهای من و محدودیت های ذهنی ام در مورد سفر برداشته شد .

    دلم لک زد با چنین خانواده ای در ارتباط باشم

    واقعا جمع صمیمی داشتند

    این خانم بسیار تحسین برانگیز بود .

    خانم عزیز چقدر برای خودش ارزش قایل بود هم ورزشش را می کرد،همچنین برای خودش وقت استراحت اختصاص می داد.

    سبک زندگی شخصی خودشون داشتند و نهایت لذت را می‌بردند

    بچه ها با سفرهاشون هیچ عقب افتادگی از نظر تحصیلاتی نداشتند

    با دیدن این فایل عجیب دلم یک سفر خواست.یک ساعتی از دیدن این فایل نگذشته بود که دوستم تماس گرفت و خواست برای یک سفر باهاش هماهنگ بشوم .خیلی اتفاق جالبی برام بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    رستا گفته:
    مدت عضویت: 1551 روز

    بنام ربّ عشق که هر چه دارم از اوست

    سلام استاد جانم، مریم جاااان عزیز و دوستان هم‌فرکانسی

    این فایل برای من خیلی درس داشت، باید چندین بار ببینمش. جواب تمام سؤالاتی رو که این چند روز داشتم رو خدا تو این فایل بهم داد. چه هم‌زمانی زیبایی . دقیقاً زمانی که من راجع به بچه‌ی سوم از خدا سؤالهایی داشتم و ذهنم درگیر بود.

    با دیدن صحنه‌های اول فایل از این نی‌نی کوچولوی بامزه و زیبا ، فقط قربون صدقش میرفتم و همینجور که فایل پیش میرفت من مات و مبهوت بودم از این همزمانیها. از این هدایتها و بخشندگی و مهربانی خدای نعم‌المولیٰ و نعم‌النّصیرم

    و من نوشتم تا بهتر بفهمم و فراموش نکنم…

    بهار چقدر لطیف و زیباست توی پارادایس

    من عاشق این هوای باحال بهارم.

    خدا رو شکر میکنم که این حال و هوا رو حیاط خونه‌ی خودم داره و هر روز دارم ازش لذت میبرم.

    این طبیعی زندگی کردن که کار هرکسی نیست، چقدر نیاز به کار کردن داره برای من. خدایا کمکم کن تا بتونم اینجوری زندگی کنم با همسرم و با پسرانم.

    سفر کردن تو بارداری وَوووووو، چقدر هیجان انگیز، چه هماهنگی و صلحی دارن با خودشون. خداجونم شکرت که از قاب دوربین خانوم شایسته جان اینا رو بمن نشون میدی .

    فقط برای زایمان یک ماه استراحت داشته در واقع توقف داشته فقط

    و زایمان توی استخر خونههههه؛ چه راحت. راحت‌تر از اینم مگه میشه. چه سبک زندگی راحت و بی دردسری.

    کاش توی ایرانم بزودی شاهد این سبک ساده‌ی زایمان باشیم.

    ما چند تا همسایه داریم که باهم خواهرن وتو کار طب سنتی هستن. خیلی معتقد هستن به کارشون.

    اعتقاد دارن باید توی خونه زایمان کرد و نباید به بچه واکسن زد، باید به سبک سنتی طب، پشت گوش نوزاد تازه بدنیا اومده رو دو تا تیغ ریز زد بجای اونهمه واکسن .

    دو تا از این خواهرا طی 9 سال گذشته، 6 تا بچه به دنیا آوردن. فرزندان سوم تا پنجمشون رو و جالبه همه رو توی خونه.

    میگفتن زایمانهای طبیعی بدون درد و راحتی رو تجربه کردن و برای واکسن از همون روش استفاده کردن که توضیح دادم. اما مشکل اینجاست که مرکز بهداشت یا بیمارستان، گواهی نداد بهشون برای ثبت احوال و درست کردن شناسنامه . حتا تا پارسال که صحبتش شد میگفتن این بچه‌ها شناسنامه ندارن .

    انشاءالله این مشکل هم حل بشه و مثل گذشته خانوما تو بدنیا آوردن بچه، حق انتخاب داشته باشن بدون ترس از نداشتن شناسنامه .

    این موضوع خیلی جای تحسین و خوشحالی داشت برای من؛ که توی امریکا میشه بچه رو توی خونه بدنیا آورد. واقعا چه کشور آزادی. از همه نظر آزادی میدن به آدم . امریکای دوست‌داشتنی من

    توی بارداری اونم هفته‌ی آخر، این خانوم بینظیر بودن، چه شادمانی و فعالیتی. چه زن باحال و زیبایی. وزنشو کاملا کنترل کرده بود.

    اینکه داشت شنا میکرد خیلی برام جالب بود. من همین هفته وقتی از استخر برگشتم ، دو روز بعدش حس کردم باردارم و تصمیم گرفتم دیگه فعلا نرم استخر. گفتم یوقت اتفاقی برا بچه نیفته. اما این صحنه رو که دیدم و حرفای مریم جان شایسته، یادم افتاد که باید طبیعی زندگی کرد و سخت نگرفت. فقط باید یکم بیشتر مراقب بود .

    خدای من، چقدر به این فکر میکنم که اگه بچه دار شم چجوری با قانون سلامتی هماهنگش کنم. تازه خودمم بخاطر باورهای محدود کننده که خیلی لاغرم یا باور به کمبود که گوشت قرمز کم داریم یا همیشه نداریم این شیوه رو درست اجرا نکردم ولی بجای اینکه خودمو محدود کنم باید باورهامو درست کنم.

    یادم میاد برای بزرگ کردن هر دو تا پسرم ، من از شش ماهگی غذاهای متنوع و شیرین بهشون نمیدادم. برای خوردن فرنی و حریره بادوم که هر دو شیرین بود مقاومت داشتن و کم کم اصلا دیگه بهشون ندادم. غذاهای دیگه هم خیلی کم کم اضافه میکردم. شیر خودمو تا دو سال کامل بهشون دادم. حتی اوایل زایمان که مشکلات مادر کم نیست من زیر بار شیر خشک نمیرفتم.

    قشنگ یادم میاد که دور و بریام همه میگفتن چقدر استخون‌بندی این بچه قویه ، با اینکه بچه هام چاق نبودن.

    این حرکت بشین پاشو رو پسر اولم مثل فنر انجام میداد. یکی از تفریحات سالمش بود که هر کی میدید تعجب میکرد میگفت وایسا بچه چرا مثل فنر بالا و پایین میپری و موقع انجامش کلی میخندید. همه تعجب میکردن از این حرکتش. تازه شیش ماهش بود که این کارو میکرد.

    یادمه رفته بودیم سیتی سنتر برای خرید. من میخواستم ببینم لباسی که همسرم پرو کرده چجوریه و باز لباس ببرم براش. فروشنده گفت بچه رو بدین به من نگهش دارم. پسرم اصلا غریبی نمیکرد و دقیقا شروع کرد به انجام این حرکت بین دستای اون خانوم. ینی تا اون خانوم گرفتش، شروع کرد مثل فنر رو پاش بالا پایین پریدن. اون خانوم خیلی خوشش اومده بود و کلی ذوق کرد. گفت چرا وانمیسی خاله. چقدر ورجه وورجه میکنی مثل فنر.

    تو شش ماهگی استخون بندی محکمی داشت هر کی میدیدش اشاره میکرد به این موضوع

    دختر صابخونمون میگفت شیرت مارک داره . گفتم یعنی چی؟ میگفت یعنی خیلی خوبه و بچه رو کاملا تأمین میکنه. در حالیکه یه همسایه داشتیم اونموقع که اونم یه پسر شیش ماهه داشت که خیییلی چاق بود. اشاره میکردن به اون میگفتن ببین این بچه پفکیه. فقط ورم داره. شیر خشک میخوره. مامانشم کلی بهش غذا میده ولی خیلی بدنش شله. بچه‌ی تو نصف اینم نیست ولی ماشاالله خیلی بدن سفت و قوی‌ای داره.

    چه خوب که با ساده ترین وسایل و امکانات بچه رو بزرگ میکنن حتا دندون کش نخریدن براش. حالا ما اینجا تو ایران هزار جور وسیله گوناگون میخریم و سیسمونی ای که اصلا استفاده نمیشه. چند نوع دندون کش و… چند مدل کفش و کیف و لباس و انواع اسباب بازی. چیزایی که شاید هیچوقت استفاده نشه. هر نوع ننو و گهواره‌ای هست سفارش میدیم، آخرشم بچه فقط تو بغل یا رو پا میخوابه. خخخخخ

    چقدر باور به کمبود داریم که الان بخریم همشو باهم بهتره یوقت گرون میشه یا دیگه این مدلی گیرمون نمیاد.

    یا بیشترش بخاطر حرف مردم که میگن اینا هیچ ارزشی برا بچه قائل نیستن. هیچی براش نخریدن.

    البته من تو هیچکدوم از بارداریام همچین کارایی نکردم ولی خیلی ترس داشتم از بارداری سوم. میگفتم الان دوره زمونه بدتر شده. توجه مردم بیشتر رو این چیزاس. اگه یوقت نخرم یا کم بخرم، چی میگن!؟ میگن نداشته یا چقد خسیسن یا بلد نیستن و نمیدونن باید چیا بخرن و… اما حالا که دیدم اینقدر زیبا خانوم شایسته توضیح دادن این سبک ساده‌ی پرورش کودک رو، انگار آب پاکی رو ریختن رو دستم. خیالم راحت شد. ترسم ریخت. دلیل منطقیشو پیدا کردم و دیگه از این حرفا نمیترسم. سرمو بالا میگیرم و طبق قانون جهان، رفتار میکنم؛ طبیعی و ساده

    .

    .

    .

    قانون سلامتی واقعا موهبته، منم یادم میاد که با اینکه خیلی لاغرم با این شیوه سبک سالم، قدرت بدنیم خیلی زیاد شده بود.

    تحسین میکنم مریم جان رو که وزنشون زیاد هم شده و خیلی کامل این سبک رو اجرا میکنن.

    عاشقتم خانوم شایسته‌ی عزیزدل با اون اندام رؤیایی و سبک زندگیتون.

    خیلی دوست دارم بچه‌ی شما رو ببینم. بچه‌ی شما خیلی ناز و گوگولی میشه. امیدوارم بزودی شاهد یه بچه‌ی ناز و جیگر باشیم از شما. ای جاااانم به اون لحظه…

    دوست دارم بیشتر یاد بگیرم چجوری باید با یه بچه‌ی کوچیک از همون اول از همه‌ی جنبه‌ها درست رفتار کرد و درست پرورشش داد؛ چه از نظر قانون سلامتی چه قانون جهان هستی.

    .

    .

    .

    شیوه رفتاری کودک: در ارتباط بودن با طبیعت، راه رفتن روی شن، دست زدن به چوب، اجازه‌ی لمس اسب

    چه حس خوبی گرفتم از رفتارای این مادر. براووووو

    نداشتن اسباب بازی و رووک و وسایل اضافه

    بچه یه وجب جا بیشتر نیاز نداره . چه باور جالبی.

    .

    .

    .

    این خانوم روزی یک ساعت ورزش میکنه و هر روز یه فضایی به کودک میدن تا بتونه تو طبیعت وقت بگذرونه

    خدای من چقدر این مادر به خودش اهمیت میده. وزنه‌هاشو ببین

    ببین چه راحت رو صندلی ماساژ لم داده. انگار داره مراقبه میکنه.

    انگار نه انگار بچه‌ای توی خونه‌س. هیچ استرسی نداره و زمانهایی رو برای خودش کنار گذاشته.

    خدایا شکرت که دارم میبینم مردمی هستن که به این سبک زندگی میکنن و چقدر ساده میگیرن.

    من خودم سر هر دو تا پسرام خیلی ساده میگرفتم و زمانهای زیادی برای خودم داشتم. از نظر بقیه عجیب بود ریلکس بودن من. یادمه دختر خالم جلو همه بهم گفت: من موندم تو چرا بچه دار شدی!!! از بس که راحت میگرفتم نمیتونستن قبول کنن. هنوزم که هنوزه و پسرام بزرگ شدن، فامیل و آشناها میگن تنها کسی که ازدواج کرد و بچه دار شد و هنوز خودشه و عوض نشده تویی. همه رنگ عوض میکنن.تو مثل همون روزا که بچه بودی پر انرژی و شادی.

    خدا رو شکر میکنم که خودش هدایتم کرده به مسیرهای ساده برای لذت بردن.

    .

    .

    .

    این خانوم خیلی ساده و منعطفه

    سفر با کودک هیچ تغییری تو سفرمون ایجاد نکرده تازه فان هم شده.

    هم یه مادره، هم مربی و معلم ( توی سفر به بچه‌ها درس میده) خدای من باز هم این سبک ساده و باحال از زیبایی‌های این کشور آزاده . چه انتخاب خوبی برا بچه ها. چه راحت هست زندگی توی امریکا برای خانواده‌هایی که این سبک رو دوست دارن.

    یکی از دوستان همسرم هست که دو تا پسر داره. از بعد از کرونا تصمیم گرفتن توی خونه به بچه ها درس بدن و دیگه پسرانشون رو بمدرسه نفرستادن. میگفتن آنلاین درس میخونن. خیلی برای ما جالب بود. زنگ زدیم مطلع شیم که ما هم اینکارو بکنیم گفتن مشکل اینجاست که مدرک نمیدن به بچه. یعنی اگه از مدرسه خارج شد دیگه هیچ مدرکی نمیتونه از آموزش و پرورش بگیره. ما هم منصرف شدیم.

    الان که اینجا خانوم شایسته توضیح دادن، خیلی خوشحال شدم. تحسین میکنم این سبک آموزشی و این آزادی انتخاب رو.

    امریکای دوست‌داشتنی من

    .

    .

    .

    چه انرژی مثبت و روونی دارن این خانواده.

    نگاه کردن به این خانواده و آرامششون یه مراقبه س.

    از وقتی بچه یک ماهش بوده، سفر رو شروع کردن

    چه جالب برای منم انگار یه مراقبه بود خیلی آرامش گرفتم، اینقدر تو تمام صحنه ها قربون صدقه‌ی این گیفت خدا رفتم که خودش میدونه. با اون چشمای گرد آبیش

    و خیییلی یاد گرفتم

    برای اولین باره که یه فایل زندگی در بهشت رو دو بار پشت سر هم اونم تو یک ساعت دیدم.

    .

    .

    .

    خواهر و برادر این بچه چقدر فوق العاده بودن.

    چقدر دانا و آگاه، چقدر باخودشون در صلح بودن و باهمدیگه مهربون، چقدر آروم .

    اصلا دست به گوشی و تی وی نمیزنن.

    بچه هاشون با اینکه نوجوونن، هیچ داستانی ندارن

    هر روز برای مطالعه تایم دارن.

    فعالیتهای مرتب فیزیکی دارن. با توجه به محیطی که اون روز توشن فعالیتهایی دارن.

    بچه ها هر روز تو یه محیط صمیمی دارن به مادر پدر کمک میکنن.

    مودب و فهمیده هستن.

    روزی یک تا دو ساعت موظفن با بچه وقت بگذرونن، پوشکشو عوض کنن، باهاش بازی کنن، ببرنش بیرون و…

    اینجوری زمان زیادی به مادر میدن برای ریلکس کردن.

    خداجونم چقدر اینا سبک زندگیشون قشنگههههههه. من که دیواااانهههه شدم. دوست دارم پسرای منم تو عمل به قانون و هماهنگی با خودشون خیلی بهتر بشن.

    با اینکه شاگرد اولن

    مؤدبن

    کمک میکنن بمن تو کارای خونه

    ساده و بی‌آلایشن

    مهربونن

    و…

    من فکر میکردم همینقدر خوبی بسه ولی فهمیدم خیلی میتونه بیشتر باشه. میتونن از این هم بهتر عمل کنن.

    میتونن بجای بازیای کامپیوتری و گوشی ساعتهای زیادی تو طبیعت وقت بگذرونن، دوچرخه سواری کنن، فوتبال کنن، برن شنا، اسب سواری و… این لذت بردن که انتها نداره.

    خداوندا هدایتشون کن. سپاسگزارتم.

    .

    .

    .

    حرفای این دختر خانواده چقدر حرف داشت خداجونم.

    ما با مسافرت کردن خیلی جاها رو شناختیم…

    ما به پدر و مادرمون گفتیم این بچه هم باید بره مسافرت

    اروپا رو باید ببینه.

    اولأ که چه دید بزرگی دارن این دختر و پسر

    دومأ چقدررررر مهربون و انساااااان. چه روح پاک و لطیفی دارن که دوست دارن بچه‌ی کوچیکشونم مثل خودشون تموم این تجربیات رو داشته باشه و حسادت ندارن بهش.

    واقعا قابل تحسینن این انسانها.

    تو ایران ما اکثر بچه ها بهم حسودی میکنن. مخصوصا اگه بچه ای با تفاوت سن زیاد از بچه های دیگه بدنیا بیاد. تعداد زیادی از بچه‌ها چشم ندارن ببیننش.

    اتفاقا ما دیشب یه دورهمی داشتیم خونه همسایمون. دخترش 24 سالشه. بعد یکی از دوستان میگفت شنیدین فلانی دخترش رو تو همین سن شوهر داد بعد بچه دار شد، میگن دامادش براش یه زنجیر طلا خریده و فلان و بیسار. بعد سر به سر دختر همسایمون میذاشت میگفت حالا که تو دیگه رفتی سر کار و اصلا اینجا نیستی، مامانت یه بچه میخواد . یهو اومدی دیدی یه نی‌نی دارین. گفت خفه‌ش میکنم. من داداشمم که هشت سالم بود بدنیا اومد چشم دیدنشو نداشتم. این یکیو که دیگه میکشم. مامانشم میخندید!!! میگفت دیدی گفتم بچه دوست نداره این ( با افتخار میگفتا!!!!!)

    یه جور کلاس گذاشتن شده، بچه نخواستن و متاسفانه خیلی هم باب شده تو جامعه‌ی ایران.

    همین دیروز داشتم فکر میکردم پسرای من بزرگ شدن، کاش چندین سال پیش که دختر میخواستم، همسرم راضی شده بود. یکم ناراحت بودم و فکرم درگیر شده بود

    امروز صبح که دیدم یه قسمت جدید زندگی در بهشت اومده اصلا فکر نمیکردم که برای تمام مسائلی که این چند روز تو سرم بوده، خدا هدایتهایی فرستاده تا ترس و نگرانیمو کم کنه.

    پسر کوچیکم پریروز 12 سالش تموم شد و پسر بزرگم 15 سالشه. وقتی دیدم بچه‌های این خانواده 14 سال و 17 سال دارن، یهو گفتم وای اینم یه هدایت دیگه پس امکان داره.

    وفتی دیدم خانومه گفت هیچ مشکلی با سفر کردن نداره این بچه و شرایط خاصی پیش نیمده، تازه فانم هست که دیگه هیچی. گفتم اینم تأیید خدا دیگه چی میخوای. چون یه مدت بود به اینم فکر میکردم حالا چطوری بریم مسافرت ؟! آزادیمون چی؟!

    هم میشه که بچه‌ی سوم داشت

    هم میشه خیلی ساده بچه‌ رو بزرگ کرد

    هم هیچ اشکالی نداره که دو تا بچه‌ی بزرگ داشته باشی

    هم بچه‌ها میتونن خیلی خوب مدیریتش کنن و کمک کنن

    هم دوستش داشته باشن

    هم میشه مراقبه کرد ، ریلکس کرد، ورزش کرد

    رفت تو سایت

    رو دوره‌ها کار کرد

    هم میشه رفت مسافرت

    هم فانه

    .

    .

    .

    من آزادی زمانی و مکانی و مالی این خانواده رو هم تحسین میکنم. اگه این حد از آزادی مالی وجود نداشت، نمیشد این آزادی رو تو سفر تجربه کرد

    و در آخر

    عاشقتم مریم جانم با این آگاهی‌های قشنگت ؛

    این فرشته کوچولو، این پدر و مادر رو بعنوان مجرای ورودش به جهان انتخاب کرده تا به محض ورودش به جهان گشت و گذار رو شروع کنه.

    خییییلی سپاسگزارم خانوم شایسته‌ی جااااان که این فایل ارزشمند رو برامون تهیه کردید و درسهاشو با دقت توضیح دادید. خدا میدونه چه تحولی تو باورهای من و دوستان ایجاد کردید که پایه‌گذار سبک سالمتر زندگی تو دنیای پیشرفته‌ی امروزی خواهد شد.

    در پناه خدای قدرتمند و مهربون و در آغوش گرم و پر نورش در صراط مستقیم رهسپار باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    هلنا گفته:
    مدت عضویت: 2693 روز

    بنام خدایی که زنده می‌کند بعد از آنکه میمیراند

    سلام بر اهالی بهشت

    خدارو شاکرم بابت اینکه روزی دیگه برای زندگی کردن و جان و نفسی دوباره برای نوشتن کامنتی دیگه ( بعد سالها دوری از بهشت ) بهم داد

    خدا رو شکر میکنم بابت پرادایس رویایی خدارو شاکرم که همچنان زنده ام و چشمانم سوی دیدن دارند و دستانم توانایی نوشتن

    خدا رو شاکر و سپاسگذارم بابت وجود ارزشمند و پاک و مقدس خودم

    خدا رو شاکرم بابت اینکه اوست نویسنده و انجام دهنده کارها

    چه خانم زیبایی به به

    چه آب زلال و شفافی چه نی نی خوشگلی

    خدایا ازت میخوام با تمام وجودم ازت میخوام کمکم کنی ردپای جدیدم رو بعد سالها دوری از بهشت بزارم و از خدا میخوام کمکم کنه بتونم مداومت کنم به کار کردن روی خودم الهی امین

    خدایا شکرت بابت فصل زیبای بهار و زنده شدن طبیعت مرده

    الهی شکرت بخاطر صدای آشنای خانم شایسته عزیزم

    الهی شکرت بخاطر این بادی ک میوزد الهی شکرت بخاطر شارژ ده درصدی گوشیم

    خدایا شکرت بخاطر ویوی زیبایی ک دارم از طبیعت میبینم الان روبروم و صدای شادی و خنده بچه ها رو میشنوم از ساختمان روبروم

    الهی شکرت بخاطر اینکه توانایی نشستن دارم توانایی کار کردن مجدد رو خودم دارم

    خدایا همونطور که طبیعت مرده رو زنده کردی من رو هم زنده کن ای زنده کننده مردگان

    خدایا شکرت بخاطر اینکه کمکم میکنی کانون توجهم رو بزارم روی زیبایی ها و قشنگی های جهان اطرافم ازین ببعد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  4. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    به نام خداوندی که نور آسمانها و زمین است

    سلام و درود خانم شایسته عزیزم ،سپاسگزارم برای تهیه فایلهای عالی و تاثیر گذاری که هربار کلی باور خوب تو‌ وجودمون میسازه و بهمون الگو میده و زندگیامون رو بهتر میکنه مثل همین فایل ، یا فایل الگویی برای مهمانی گرفتن و یا بقیه فایلهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا که شیوه زندگی ساده خودتون و دوستانتون رو به نمایش گذاشتید ، از صمیم قلب سپاسگزار زحماتتون برای تهیه این فایلها هستم ،امیدوارم همواره در پناه اللّه مهربان سعادتمندانه زندگی کنید ،شما الگوی درجه یک همه خانمهای این سایت و‌حتی آقایون هستید ،از نحوه رفتار و زندگیتون درسهای زیادی گرفتم ،من حتی از نحوه صحبت کردنتون الگو گرفتم چون شما کلمات رو مخصوصا حروف آخر کلمات رو خیلی عالی و دقیق و واضح تلفظ میکنید خیلی قشنگ صحبت میکنید دقیقا شبیه چیزی که تو کلاسهای فن بیان آموزش میدن ، همیشه تحسینتون کردم و میکنم ، خواستم در حد خودم از شما تشکر کنم چون شمارو به اندازه عضوی از خانواده خودم دوست دارم ،هماهنگی و صلح درونیتون رو تحسین میکنم، از خداوند مهربان عمر باعزتی براتون آرزومندم الهی آمین.

    قسمت دویست و‌شصت و‌سوم از سریال زندگی در بهشت :

    از دیشب تا الان هفت یا هشت بار با تمرکز زیادی این قسمت رو دیدم خیلی قشنگ بود، امروز این فایل رو به مامانم نشون دادم و براشون توضیح دادم که ببین این خانم با اینکه تو عصر امروزه زندگی میکنه ولی نحوه زندگی و بچه داری کردنش مثل قدیماس و چقدر آسون گیر هستند ، مامانم با دیدن این فایل از خودش و‌نحوه بزرگ کردن بچه هاش گفت، مامانم 6تا بچه به روش طبیعی و تو خونه به دنیا آورده ما همگی تو روستا به دنیا اومدیم و همینجا بزرگ شدیم.

    مامانم گفت منم شمارو مثل این بزرگ کردم ، یه لباس نرم و نازک تنتون میکردم و اجازه میدادم تو خاک و علف و گِل و‌آب بازی کنین تو حیاط براتون گِل درست میکردم شما دست و‌پاتون رو‌گلی میکردین سروصورتتون پر از گِل میشده نگران این کثیفی نبودم چون دوست داشتم آزاد باشید و تجربه کنید .

    میگفت منم هیچ غذایی به زور به خوردتون ندادم حتی به غیر از شیر چیز دیگه ای ندادم ولی گاها پیش میومده که یک تیکه نون دستتون دادم تا دهن بزنید وقتی غذاخور شدین ظرف غذارو جلوتون میذاشتم تا خودتون با دست بخورید گاهی کل غذارو تو سروصورتتون میمالیدید یا تو خونه پخش میکردین اما هیچوقت جلوتونو نگرفتم گاهی میدیدم کاسه غذا رو تو سرتون خالی کردید .

    خواهر بزرگم که تا دوسالگی به هیچی لب نمیزده فقط شیر میخورده حتی مامانم چایی یا نون خالی میخاسته بهش بده لباشو‌ رو‌هم فشار میداده و‌دهنشو باز نمیکرده مامانمم اصرار نکرده خب الان اگه از وضعیت جسمانی خواهر بزرگم بگم واقعا اندام عالی داره ماهیچه های بزرگ داره با اینکه 4بار زایمان کرده اما شکم و پهلو نداره وزنش متعادله زمستونا اصلا کاپشن نمیپوشه من ندیدم تا حالا مریض بشه یک خانم خوش هیکل و قوی هست که چهره خیلی جوونتری از سنش داره

    ولی همین خواهرم که خودش به شکل طبیعی بزرگ شده برای بچه هاش به شدت سختگیر هست به زور غذا بهشون میده من بارها دیدم پسرش گریه میکرد میگفت غذا نمیخام سیرم اما خواهرم به زور با دعوا و تشر غذا بهش میداد و اون بچه چقدر عذاب میکشید الان که یادم اومد اشکم دراومد ، اجازه تجربه هیچ‌کاری بهشون نداده ،با اینکه بچه کوچیکش 15 سالشه اما خودش میبرتش حمام و میگه نه بلد نیست خودشو تمیز بشوره!! باورتون میشه؟؟؟! من تا حالا ندیده بودم مادری بچه 15 سالشو حموم ببره اما خواهرم از عجایب روزگاره !!!! خواهرم بچه بزرگتری هم داره یبار میگفت اگه خجالت نمیکشیدم حتی پسر بزرگترمو میبردم حموم اینا نمیتونن خودشونو بشورن خخخخخخ بگذریم.

    به مامانم گفتم شما چطور 6تا بچه قدو نیم قد داشتین همه باهم به فاصله یکی دوسال سخت نبود ؟ گفت نه ما راحت میگرفتیم بچه داری برای ما شیرین بود چون اعصاب خودمونو برای غذا خوردن و کثیفی لباساتون خورد نمیکردیم.

    حتی مامانم وقتی چندتا بچه کوچیک داشته خیاطی یاد گرفته ، قالی بافی میکرده ،چون سواد نداشته حتی کلاسهای نهضت سوادآموزی میرفته و با وجود چندتا بچه کوچیک پشت سرهم تونسته 6کلاس نهضت درس بخونه و مدرکش رو بگیره و الان سواد خوندن و‌نوشتن داره به راحتی قرآن میخونه کتاب میخونه و مینویسه خیاط ماهری هست .

    با دیدن این فایل و صحبت با مامانم ،خیلی تحسینش کردم چون اونزمان توی روستا برق نبوده، آب لوله کشی نبوده، در کنار تمام‌ وظایف مادری و همسری که برعهده اش بوده باید میرفتن کنار جوب آب ،ظرف و لباس هم میشستن ، بعدش نون هم میپختن، آب میوردن برای خوردن و حمام کردن خودشون و بچه های کوچیکشون حتی در زمان بارداری همه اینکارارو‌میکرده ، مامانم گفت من وقتی باردار بودم سوار الاغ میشدم و میرفتم مزرعه جو‌گندم درو میکردم و چیزی بعنوان استراحت بارداری نداشتیم حتی خوراکشم همونی بوده که همیشه میخورده ، هیچ آزمایشی نرفته سونوگرافی نرفته.

    من که بچه آخر خانواده ام و مامانم دیگه بچه نمیخاسته بعد از 9سال یه بارداری ناخاسته داشته و سنش 42سال بوده اونزمان دکتر و بهداشت فراوان بوده و روستاها پیشرفته شده بودن بهورز روستا بهش میگه بارداری تو این سن خطرناکه شاید بچه تو ناقص باشه یا ضعیف باشه باید دکتر بری سونوگرافی بری اما مامانم به اینچیزا باور نداشته هیچ داروی تقویتی نخورده سونوگرافی نرفته و منو تو سن 42 سالگی تو‌خونه خودمون با کمک مامانبزرگم که قابله بوده به دنیا آورده که هم سالم بودم و هم تپل مپل با وزن خوب که گفت سه کیلو و شیشصد بودی.

    میگف موقع زایمان فقط تا ده روز استراحت میکردیم توی این ده روز خوراک غالبمون یه غذای مخصوص ولی ساده بوده که برنج رو با روغن گوسفندی فراوون میپختیم حالت کته بشه که روغن روی برنج بوده و داخلش زیره و یکسری گرمیجات دیگه میریختیم و بعد از 10 روز مثل قبل زندگی رو ادامه میدادیم ، برای اسباب بازی هم گفت اصلا نداشتین وقتی بزرگتر شدین با پارچه براتون عروسک درس کرده بودم با همون مشغول بودین یا بعدش خودتون با گلِ اسباب بازی درس میکردین.

    خونه ما تو روستا یک‌خونه دوطبقه بوده که پایینش انباری و طویله بوده بالاخونه خودمون بودیم که یک فضای بالکن بزرگی داشته بدون حفاظ و‌نرده ، خیلی جالب بود که مامانم میگفت حتی وقتی چاردست و‌پا راه میرفتین خودم میرفتم پایین و شما بالا تو‌بالکن بودین و هیچوقت نمیترسیدم که از بالا بیوفتین!!! اینجا خیلی ایمان مامانم تحسین برانگیز بود .

    حتی یکبار وقتی برادر بزرگم دوساله بوده یه مار بزرگ تو‌خونه میاد و مامانم که حواسش نبوده یهو دیده برادرم سر مارو گرفته و داره بازی میکنه وای اونلحظه رو نمیتونم تصور کنم ،اما مامانم با خونسردی فقط کاری کرده که برادرم توجهش به چیز دیگه جلب بشه و مار رو ول کنه !!!!! تا آسیبی بهش نرسه خداروشکر اون مار رفته و آسیبی به کسی نزده و این قضیه واقعا برام درس داشت که مامانم چطور تونسته خودشو کنترل کنه.

    من الان مامانمو میبینم که خیلی روحیه شادی داره با وجود اینکه 73 سالشه هرروز تایمی برای خودش کتاب میخونه ، کارهای باغچه رو انجام میده اهل گشت و‌ گذاره و خیلی در صلحه ، احتمالا مادر منم در سالهای جوونیش که چندتا بچه کوچیک داشته تایمی برای خودش و تنهاییش میذاشته چون کارهای الانش از عادتهای دیرینه ش هست .

    از بچگی خودم که یادم میاد مامانم هیچوقت بخاطر خرابکاری و‌کثیفکاری دعوام نکرده ، هیچوقت برای بچه بازیام کتک نخوردم( البته فقط یکبار یک سیلی خوردم اونهم چون مریض شدید بودم هرچی اصرار میکرد قرصمو نمیخوردم خخخخ )، از صبح تا شب توی کوچه بودم حتی سرظهر تابستون که مامانم میگفت بیا خونه نمیرفتم ،همونجا تو‌کوچه یا تو حیاط تو سایه مینشستیم ، من یادم میاد یه مدت با دوستام یاد گرفته بودم خاک نرم که شبیه آرد بود میخوردیم مامانم میدید ولی دعوا نمیکرد یه مدت خوردیم بعد از سرمون افتاد خخخ یک مدت برگ درخت توت میخوردیم خخخ، با مارمولک ها بازی میکردیم ،

    میرفتیم کنار یه موتور آب توی جوبش خودمونو خیس میکردیم حتی از اون آب میخوردیم بچه قورباغه میگرفتیم ،گل بازی میکردیم وقتی موقع آبیاری زمینا بود با پای برهنه توی جوب آب راه میرفتیم تا مچ پا تو گل فرو میرفتیم بعدش نمیتونستیم از گل دربیاییم کلی تلاش میکردیم تهشم میوفتادیم تو جوب و هرروز کثیف و‌گلی به خونه برمیگشتیم، میرفتیم تو جو و‌ گندمهای مزرعه میخابیدیم تو هوای داغ خرداد کلی جو و‌گندم تو لباسامون میرفت هرکی تجربه کرده میدونه اونها چقدر بدنو میخارونه حتی خراش میده، گاهی حشرات مختلف تو لباسمون میرفت اما یادم نمیاد بخاطر اینچیزا مامانم دعوا کنه یا نگران بشه اتفاقی برامون بیوفته ،یک نکته جالب اینکه من که همیشه توی مزرعه و کوچه بودم روی خرمن جو و‌گندم کلی بپر بپر میکردم توی یونجه ها دراز میکشیدم و کلی تو طبیعت بودم حتی یکبارهم زنبور نیشم نزده!!!

    وقتی هم که مدرسه ای شدم مامانم هیچوقت بخاطر درس و مشق بهم زور نمیگفت اصلا کاری نداشت احتما به ظاهر حواسش نبوده ، خودمون خیلی مرتب درس میخوندیم من همیشه شاگرد ممتاز بودم صبح ها فقط یکبار میگفت پاشو برو مدرسه و دیگه مثل بقیه روسرمون نبود که آیا بیدار شدیم یا نه ، منم همیشه میدونستم باید بیدارشم اگه نشم از مدرسه جامیمونم

    ولی خواهرمو میبینم که وقتی بچه هاش امتحان دارن چقدر سخت میگیره بهشون کلی استرس بهشون میده و نمیذاره از خونه برن بیرون ، صبح ها زودتر بیدار میشه و کلی بالای سر بچه منتظر میشه تا اونا پاشن !

    خداروشکر با دیدن این فایل کلی در این مورد با مامانم حرف زدم و از شیوه زندگیش پرسیدم، خیلی صحبتهای خوبی بود. به خاطر در صلح بودنش تحسینش کردم .

    اکثر مادرای ما به شیوه طبیعی بزرگمون کردن که باید ازشون سپاسگزار باشیم اما من میبینم مثلا برادر بزرگم که عالی رشد و تربیت شده با حسرت از خاطرات بچگیش تعریف میکنه و میگه ما بدبخت بودیم حتی یکدونه اسباب بازی نداشتیم برای ما خوراکی نمیخریدن ، نمیخام بچه هام مثل خودم بزرگ بشن که حسرت بخورن الان دوتا بچه داره که از اول کلی وسایل بازی متنوع ،تبلت ، گوشی ،لبتاب ،پلی استیشن و …. دراختیارشون گذاشته توی خونه کلی پفک و‌چیپس و کیک و پاستیل میخره یعنی همیشه تو خونشون کلی خوراکی هست و هرچی پول درمیاره برای بچه هاش خرج میکنه اما وقتی کمی با بچه هاش حرف میزنم متوجه میشم چقدر پرتوقع هستند اصلا قدردان کارایی که پدر مادر میکنن نیستن با خرید هر وسیله میگن این خوب نیست ما اخرین مدلشو میخاستیم ، از صبح تاشب با گوشی و بازی کامپیوتری سرگرمن هیچ فعالیت فیزیکی ندارن و‌اگر پدر مادر برای خودشون تفریح کنن کلی به بچه ها بر میخوره.

    .

    یک نکته از توی این فایل برام جالب بود اینکه سی یو لانی کوچولو اصلا با لباس پوشیدن راحت نبود مشخص بود درگیر این پوششه که مامانش فهمید و لباسشو درآورد درصورتیکه لباساش چقدر آزاد بودن نه آستین داشتن نه کش نه چیزی که به بدنش بچسبه خیلی جالب بود البته من هرچی بچه امریکایی تو فیلما دیدم بیشترشون لخت بودن یا فقط یه شرت داشتن همیشه برام سوال بود چرا ما اینقدر لباس تن بچه میکنیم شلوار،زیرپوش،بلیز،روسری،جوراب و یک پتو میندازیم روی بچه !!! حتی تو تابستون یه چیزی تن بچه ها هست مخصوصا وقتی بچه ای تازه به دنیا میاد انقد میپوشونیمش که چیزی ازش معلوم نیست نمیذاریم نسیم به صورت بچه بخوره اما کشورای خارجی و البته تو همین سریال های سایت کلی نوزاد دیدیم که تو طبیعت آوردنشون مثلا توی غاری که رفته بودید یا مُعب یوتا کلی بچه نوزاد میشد دید .

    واقعا این مردم عالی هستند شیوه تربیت خودشون رو برای بچه هاشون استفاده میکنن ولی اینجا اکثر پدرمادرای جوون شیوه تربیتی متفاوتی از پدرمادرشون انتخاب میکنن و میگن شما قدیمی هستی ،شما بهداشتی نبودین و هزارتا چیز دیگه که من از زبون اطرافیانم شنیدم.

    خیلی جالب بود که سی یو لانی رو با پای برهنه روی شن و چوب راه میبرد

    خدایاشکرت من به این فایل عالی هدایت شدم چون هنوز مجردم و وقتی به ازدوج و‌بچه داری فکر میکنیم ترمزهای ذهنم مانع از این میشه که به سمتش برم چون تو ذهن من ازدواج و بچه داری مساوی شده با سختی و رنج ، که دیگه وقتی برای خودم ندارم، دیگه آزاد نیستم بچه تمام انرژی منو میگیره و…… اما با دیدن این فایل و صحبت با مامانم کمی باورام تکون خورد و گفتم اع من مامانمو بعنوان الگو کنارم داشتم اما هیچوقت ازش نپرسیده بودم .

    و‌یا اینکه با دیدن این فایل نگران شدم که خب من به این شیوه بچه رو بخوام بزرگ کنم یا تغذیه ش به شکل قانون باشه اما کسی که در زندگی کنار منه بعنوان همسر اگه‌اون نظرش جور دیگه باشه چی ؟ اما این فایل بهم میگه وقتی با خودت در صلح باشی وقتی هماهنگی درونی داشته باشی همه جهان مسخر توست و جهان در برابرت کُرنش میکنه پس جای نگرانی نیست ، تو خودت رو تربیت کن و ببین چطوری همه چیز عالی پیش میره.

    خدایاشکرت تو این فایل کلی باور مثبت و عالی وجود داشت من سعی میکنم همه رو یادداشت کنم و برای خودم الگو بیارم .

    ممنون خانم شایسته عزیز .

    تشکر از قلب مهربونتون که این گنج رو برامون تدوین کردین و باعث شدین فکر کنیم.

    راستی منم تو دوره قانون سلامتی تقریبا هم وزن شما بودم یعنی حدود 47،8 کیلو ولی اوایل 3کیلو کم کردم ولی بعدش حدود 5 کیلو ماهیچه هام رشد کرد و سفت تر شد.

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2981 روز

      بنام خدای مهربان

      سلام نجمه عزیزم بی‌نظیر بود خاطراتی که از مادرجانت با عشق تعریف کردید چقدر لذت بردم ودر قلبم مادر مهربانت را تحسین کردم

      هر خاطره ای که تعریف کردید از گِل بازی از بپربپر روی خرمن جو وگندم ذوق کردم از خارش تماس بدن با خارهای خوشه های گندم به خصوص جو گفتید که منم تجربه اش کردم وای خدای من ،یادش بخیر

      ازت ممنونم بخاطر این کامنت فوق‌العاده که کلی خاطرات بچگی را برام زنده کرد واقعا آنروزها که درطبیعت بودیم چقدر خوشتر بودیم

      دوستت دارم دوست زیبای من از طرف من مامان گلت را ببوس

      شاد وسالم وثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        نجمه رضائی گفته:
        مدت عضویت: 1923 روز

        به نـــــام خــــــداوند بخشنده مهربان.

        سلام و درود به قلب پاک و روح خدایی ات فهیمه عزیزم.

        امیدوارم در این مسیر ثابت قدم باشی .

        خیلی ممنونم بخاطر لطف و مهربانیت .

        واقعا در طبیعت بودن و دوست بودن با طبیعت حس و حال معنوی داره ، انسان رو لطیفتر میکنه

        بچه هارو اگر توجه کرده باشی به صورت ذاتی دوست دارن تو طبیعت وقت بگذرونند ،باد و بارون و برف و بوران براشون اهمیتی نداره بچه ها در هر شرایطی طبیعت رو دوست دارن.

        من طبق تجربیاتم میگم : بودن در طبیعت باعث میشه الهامات خداوند رو واضحتر دریافت کنیم چون قبلش به واسطه حضور در طبیعت( حضور در لحظه) آماده دریافت شده ایم.

        وقتی گفتی «یادش بخیر اونروزها چقدر خوشتر بودیم» راستش منو خیلی بفکر فرو برد ، چی باعث میشد اونقدر خوش باشیم ؟

        و جوابی که بهش رسیدم : با طبیعت دوست بودن، حضور در لحظه بود

        با طبیعت دوست بودن و حضور در لحظه نیازمنده اینه که کودک درونمون فعال باشه اونوقت شادیم خوشیم مثل همون روزهای بچگی.

        واقعا همینه و جز این نیست.

        حتی با گلهای توی گلدان دوست باشیم ، با حشره ای که میبینیم دوست باشیم .

        خواهرزاده ای دارم که دوسالشه وقتی کنارم بود یه عنکبوت کوچولو که مثل قورباغه میتونه بپره اومده بود روی میز و من به چشم خودم دیدم خواهرزادم با همون عنکبوت چقدر بازی کرد دستشو میبرد نزدیکش و اون میپرید میرفت سمت دیگه ، دوباره دستشو نزدیکش میبرد و کلی از پریدن عنکبوت میخندید .دیدن این شادی های کودکانه همیشه برای من جالبه و سعی میکنم درس بگیرم .

        امروز دوباره با پای برهنه توی حیاط توی خاک راه رفتم زیرپام سنگ ریزه میومد و یکمی اذیت میکرد ولی این اذیت شدن باعث نمیشد دست بردارم حس دلنشینی بود که ترقیبم میکرد ادامه بدم خدایاشکرت.

        راستش الان دفترمو برداشته بودم تا سپاسگزاری کنم اما حسی بهم گفت این کلمات رو در پاسخ به کامنتت بنویسم .

        خدانگهدار دوست من

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          فهیمه زارع گفته:
          مدت عضویت: 2981 روز

          بنام خدای مهربان

          سلام به روح پاک وقلب مهربانت خیلی خیلی سپاسگزارم که مجدد برایم نوشتید نجمه جان وقتی دستم خورد به جای 5 ستاره ،4 ستاره دادم ووقتی نوشتی حسم بهم گفت این کلمات را درپاسخ به کامنتت بنویسم تصمیم گرفتم برایت بنویسم پیامت در بهترین زمان درست موقعه ای که به آن نیاز داشتم به قلبم نشست ،نجمه عزیزم همزمانی خدا بی نقص هست دیشب یه مسئله ای برام پیش آمد وسعی کردم با گوش دادن به فایل مراقبه احساسم را خوب نگه دارم وبعد از ظهر به خدا گفتم خودت این موضوع را مدیریت کن من درگیر گذشته ونگران آینده نمیشم فقط یه نشانه بهم بده در ذهنم گذشت یه پیام از یه دوست ،گفتم خدایا من به قدرت تو اعتماد دارم ولی برای اینکه قلبم آرامش یابد وایمانم بیشتر شود نیاز به نشانه دارم

          هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده مى کنى؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده اى؟ عرض کرد: چرا، ولى براى آنکه قلبم آرامش یابد.

          دوست دارم دوست زیبایم

          در پناه حق شاد ،سالم وثروتمند باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2320 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم که هرآنچه دارم از آن تو دارم

    سلام به استاد عزیزم واستاد مریم جانم

    سلام به تمام دوستانم دراین سایت الهی

    اول از همه از شما استاد مریم جانم، سپاسگزاری میکنم بخاطر این فایل بینظیرتون، تحسینتون میکنم. چقدر در صلح بودن با خودتون رو دوست دارم چقدر روح لطیفتون رو تحسین کردم از اعماق وجودم دوستون دارم وتحسینتون میکنم وتمام سعیم رو میکنم ازتون الگو بگیرم.

    خدای من این کوچولو چقدر زیبا وناز هستش ماشاالله انشاالله خداوند این خانواده پرازعشق رو درکنارهم حفظشون کنه

    چقدراین فایل واسم درس داشت چقدر این سبک زندگی رو دوست دارم،در لحظه بودن،زندگی در طبیعت،آرامش،کانون گرم خانواده،مسئولیت پذیری افراد خانواده،احترام گذاشتن به حق وحقوق هم،دور بودن از هیاهوی جامعه،نزدیک بودن به خداوند،فعالیت‌های ورزشی، همکاری بین افراد خانواده،انعطاف پذیریشون، ساده زیستی،آزاد ورها بودن و…..‌

    چقدر دوست دارم این سبک زندگی روتجربه کنم.

    بارها وبارها باید این فایل رو ببینم تحسین کنم ودرسهامو بگیرم

    سپاسگزارم استاد عزیزم ومریم جانم بخاطر این فضای روحانی که فراهم کردین تا همه فیض ببرن

    انشاالله خداوند حفظتون کنه

    برای تما دوستانم در این سایت آرزوی موفقیت دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    اصغر و پرسیلا گفته:
    مدت عضویت: 1499 روز

    بانام خداوندمهربان

    بانام خداوند زیبایی ها

    بانام خداوندهدایتگر

    سلام وصدسلام بر استادعباسمنش عزیز

    بانوی توحیدی خانم شایسته نازنین

    وهمه دوستان بهشتی

    خدایاشکرت برای قسمت جدیدزندگی دربهشت

    خدایاشکرت برای شروع این روززیباوفوق العاده بامریم بانوی دوست داشتنی

    خدایاشکرت برای شروع این روززیبابافضای بهشتی پارادایس

    چقدردلمون تنگ شده برای زندگی دربهشت

    هرچندجای استادعباسمنش بسیارخالی بود وامیدواریم هرچه زودترانتظارها بسراید وشاهد دورجدیدسریال زندگی دربهشت وسفربه دورامریکا باحضوراستادعباسمنش وخانم شایسته باشیم

    اما اما اما

    خدای من چه فایل بی نظیری

    خدای من فضای بهشتی پارادیس راببین

    خدای من برونی نمیدونم اکبری بود اصغری بودروببین

    خدای من بارش باران در سطح دریاچه چه انعکاس زیبای داشت

    خدایا چه فرشته نازنینی

    خدایا مگه میشه این همه زیبایی

    خدایا چقدراین کوچلونازبود

    وای خدای من چه چشمانی

    چه رنگ لعابی

    چه موهای طلایی

    چه شیطنت‌های زیبایی

    چه جنب جوشی چه تحرکی

    چه نگاه تیزبینانه ای به همه چیزداشت

    عجب باهوش بود

    خدایا چقدراین فرشته کوچلو خوردنی بود

    میخواستم انجابودم واین کوچلوی عشق رودرسته میخوردم

    ای جونم ای جونم ای جونم ای جونم چقدرتوخوشکلی مخصوصا باآن لباس زرد نارنجی رنگت

    خانم شایسته نازنین بسیار ازشما تشکرمیکنیم که روزمون رو ساختی خوب هم ساختی

    خدایاشکرت برای رزق امروزمون که به بهترین شکل ممکن به ماهدیه دادی

    خدایابی نهایت ازت سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده که لبریز بوداززیبایی،عشق بی نهایت، محبت ،ارامش ،درس زندگی،درس بارداری برای خانمها،درس فرزندپروری وفرزندداری و…

    اگرصداوسیمای جمهوری اسلامی فقط فقط همین فایل رو(البته باسانسورخخخخ) پخش میکردمطمین باشیدبه اندازه کل برنامه هایی خانواده که صداوسیماطی مدت نزدیک به نیم قرن تولیدکرده و به خوردجامعه داده اثربخش بودو جامعه ایران متحول میشد

    من عاشق بچه هاهستم

    این فایل زیبا وفوق العاده منوبردبه دوران بچگی و نوجوانی خودم

    من درخانواده بزرگ وپرجمعیت روستایی بدنیاامدم وبزرگ شدم

    جمعیت خانواده ما 11نفربود

    شامل پدرومادرعزیرم 6برادرو3خواهرکه من بچه وپسربزرگ خانواده هستم البته پدرنازنینم چندسالی است که درآسمان هاهستند روحشان شاد جایشان خیلی خالی است

    زندگی دردهه 40،50که دوران مابودتقریبا سبک زندگی به همین شکل که این خانواده محترم ونازنین آمریکایی که امروز دارندبودالبته بااین تفاوت که دردوره ماسبک زندگی خصوصا جامعه روستایی ایران ناخواسته دراثرکمبودامکانات ورفاه اجتماعی به این شکل بود اما سبک زندگی این خانواده وجامعه آمریکا که درسفربه دورامریکاوزندگی دربهشت دیدیم سبک واقعی زندگی جامعه امروزامریکا

    میباشد

    من دقیقا ازکلاس دوم وسوم ابتدایی رو به یاددارم آن روزها من به پدرعزیزم و مادر نازنینم دربزرگ کردن بچه ها وکارکشاورزی وکارخونه کمک میکردم دقیقا به یاددارم آن روزها مادر نازنینم تا چندروزقبل اززایمانش که بیشترزایمانش درخونه وباکمک قابله انجام میشد همه کارمیکرد وخبری ازسبک بارداری وزایمان امروزی که زنان ایران درگیرش هستندنبود شایدباورتان نشه مادرنازنینم دوسه روز قبل اززایمانش که انهم برحدس گمان بودحدود70 الی80 عددنان تنوری هیزمی که خمیر کردن ان بادست وسنتی بود می پخت تایک هفته ای که دوران زایمانش تمام بشه وحالش بهتربشه خانواده نان برای خوردن داشته باشیم همه بچه ها که اکثرافاصله شون دوسال بود یکی ازیکی خوشکل ترزیباتربودندشیرمادرمیخوردند

    بزرگ کردن بچه هاهم نسبت به امروز خیلی راحت تربود خونه بزرگی داشتیم یک جوب آب بزرگ ازوسط خونه ردمیشد دوطرف جوب پراازدرخت اناربود باغچه داشتیم انواع سبزی گوجه بادمجان خیارسبزخیارچمبر هویج محلی وکلی میوه های دیگه مرغ گوسفند همه چی ارگانیک وازتولید به مصرف بود وبچه هاازهمان ماههای اول تولد توی حیاط خونه که تازه سالهای اول خاکی بود وتوی باغچه بودند وباطبیعت رشدمیکردند

    یادمه توی خونه یه حوضچه بود که آب ازانجا عبورمیکردروزهای ظهر جمعه من به کمک مادرم وسالهای بعد باکمک آبجی بزرگم بچه هارومثل بره توی حوضچه حمام میکردیم آن سالها بک دونه اسباب بازی نبود تنها وسیله اسباب بازیمون یک طایر کهنه موتور بایک تکه چوب بود که طایربازی میکردیم یا یه بازی داشتیم که باسنگ بود وبعداپیشرفت کردیم شش خونه بازی میکردیم وسالهای اخر

    جوانی من بود که تازه بازی منچ امد به بازار

    خلاصه این فایل زیباباعث شدتاخاطرات زیبای بچگی ونوجوانی من زنده شود وبی نهایت سپاسگزارخداوندهستم که هم اکنون بامادرعزیزم ،داداشا وابجی های گلم به همراه همسرانشان وفرزندانشون وخانواده نازنینم درکنارهم اززندگی لذت میبریم

    بازهم بسیارتشکرمیکنم ازخانم شایسته نازنین برای تولید این فایل فوق العاده واین حجم اززیبایی که بامابه اشتراک گذاشتند

    کلی حالمون راخوب کرد وکلی امروزتمرکزمون رفت روی زیبایی‌ ها

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    ازدرگاه ایزدمنان بهترین‌ها رابراتون ارزودارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1770 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌

    به نام خداوند بخشنده مهربان‌

    وَ الضُّحى‌ «1» وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‌ «2» ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‌ «3» وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‌ «4» وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‌ «5»

    «1» به روشنایى آغاز روز سوگند. «2» به شب سوگند آنگاه که آرامش بخشد. «3»

    پرودگارت تو را وانگذاشته و خشم نگرفته است. «4» همانا آخرت براى تو بهتر از دنیا است. «5» و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا کند که خشنود شوى.

    أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‌ «6» وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‌ «7» وَ وَجَدَکَ عائِلًا فَأَغْنى‌ «8» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «9» وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ «10» وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «11»

    «6» آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد و سامانت بخشید. «7» و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد. «8» و تو را تهى‌دست یافت و بى‌نیاز کرد.

    «9» (حال که چنین است) پس بر یتیم قهر و تندى مکن. «10» و سائل را از خود مران. «11» و نعمت پروردگارت را (براى سپاس) بازگو کن

    ==================================

    سلام به استاد عزیزم و استاد مریم جان زیبا رو و زیبا سیرتم و دوستان نازنین هم خانواده ام

    روز و روزگارتون خرم و سرشار از نور الهی باد

    ادامه ی کامنت قبلی

    امروز هم طبق معمول این روزها دوتا فایل مراقبه ی فراوانی و مراقبه ی سپاسگزاری رو پشت سر هم گوش دادم

    و الان هم قبل از شروع این کامنتم داشتم به جلسه ی یک گوش میدادم

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر که من با کار کردن بیشتر روی خودم و استمرار درگوش کردن و عمل کردن به آموزه های استاد جانم هر روز حال و احساس خوبم خوبتر و عالیتر میشه، و اتفاقات خوب و شیرین هر روز بیشتر وارد زندگیم میشه

    و در دوره ی همجهت با جریان خداوند شیبش بیشتر شده و اتفاقات خوب بیشتری برام رخ میده

    و هر چقدر که جلوتر میریم و استاد جانم جلسه ی بعدی رو میزاره، اتفاقات زیبا و نعمتهای معنوی و مادی مثل بارون یا حتی سیل پشت سر هم و یکسره داره به زندگیم سرازیر میشه

    همه اش در عشق و حال خوب و شیرین و الهی بسر میبرم

    کلاً داره خوش میگذره

    همزمانی ها و هماهنگی های خیلی زیادی داره رخ میده

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر

    ما(منو همسرم) دیروز از  طالقان بسیار زیبا با اون هوای پاک ولطیفش اومدیم تهران،

    الآن که دارم کامنتمو می نویسم یه بارون تند و خیلی زیبایی اومد و هوا رو حسابی تلطیف کرد

    قبل از بارون هم چند بار رعد و برق زد و یهو یک صدای غرش شدیدی بلند شد که شبیه انفجار بود و حتی برای من که نمیترسم از این چیزها کمی ترسناک بود،

    دستمو ناخودآگاه روی سینه ام گذاشتم و گفتم خدایا شکرت که در حفظ و حمایت تو هستم

    و قلبم بیشتر آرامش پیدا کرد…

    دیروز تو کامنتی که برای همین فایل نوشتم(که هنوز منتشر نشده) به چند مورد از شباهت های رفتاری و نمودهای ظاهری خودم با این خانوم نازنین، مامان ثیولانی(Theolani) گفتم، که من هم در زمان بارداریهام پف یا ورم نداشتم و براحتی کارهای روتینمو انجام میدادم

    و نه تنها وزن اضافه نداشتم بلکه چند کیلو کم داشتم

    و شکمم جمع و جور و در حدی بود که وقتی 9 ماهه بودم  بقیه فکر می کردن چهار یا پنج ماهه هستم،

    و درباره ی تغذیه صحیح گفتم، و…

    ——

    اینجا میخوام یکی دو مورد دیگه  رو بگم:

      اینکه من هم تجربه ی تدریس در خونه رو به دخترم یاسمن داشتم،

    کتاب سال اول دبستان رو خودم بهش تعلیم دادم

    و خوندن نوشتن رو یاد گرفت، قبل از رفتن به دبستان

    و یادمه همون موقع خودم از شبکه ی آموزش تلویزیون ایران به آموزش زبان المانی گوش میکردم و یه دفتر هم اختصاص داده بودم به نوشتن کلمه ها و جمله ها و انجام تمرینها

    الآن هم هنوز از شماره ی یک تا ده یادمه و اینکه تو بعضی از جمله ها اسم آقای رحیمی وجود داشت که میشد هِغ غحیمی

    اعداد یک تا ده:

    آینس، سوای، دغای،فییِغ، فُنف، زِکس، زیبِن، آخت، ناین، تسین

    و تو خونه جوری رفتار کرده بودم که وقتی دوقلوهام بدنیا اومدن، دختر بزرگم نسرین جان که سنش 6 سال بود با کمال رضایت قسمتی  از کارها رو بعهده گرفت

    یکی رو من شیر میدادم و اون یکی رو نسرین شیشه ی شیر بهش میداد

    یکی رو اون روپاش میزاشت و می خوابوند و اون یکی رو من می خوابوندم

    البته شیر سینه ی من خوب بود و تا چند ماه براشون کافی بود  ولی چون دوتا بودن لازم شد که از شیر کمکی استفاده کنم

    چند ساله که من هر روز پیاده روی می کنم

    و بجز در موارد استثنایی خیلی کمی، هفته ای شیش روز ورزش تقویت عضلات قانون سلامتی رو انجام میدم….

    ——-

    خدا رو میلیاردها بار شکر که با بندگی خدا و هدایتش  و با استاد بینظیرمون و با همراهی استاد مریم جونمون داریم هر روز رشد  و پیشرفت می کنیم

    هر روز نقاشی زندگیمونو قشنگتر می کنیم و هر روز چیزهای جدیدی بهش اضافه می کنیم

    خدا رو شکر برای یه صلات دیگه

    آخیییش اللهم آخیییش!!

    خودم و همگی رو به آغوش گرم و نرم خدای مهربون میسپارم

    هر روز بیشتر و بیشتر هم جهت با جریان خداوند باشیم

        

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
      مدت عضویت: 1323 روز

      سلام و درود به خانم سلیمی عزیز خودمون..

      خوبیین مادر زیباییم..!!!

      .مومنتمی جلسه هم جهت شدن با خداوند چقدر تفکر همه بچه ها رو زیرو رو کرده..

      خداوند داره تصادعدی همه ماها رو هدایت میکنه..

      با وجودیکه هنوز وارد این دوره نشدم.خداوند یه روز بهم نشانه داد به وقتش که اماده باشی هدایتت میکنم..

      فعلا زمانتو بزار روی همون دوره هات..و اتفاقاتی که داره وارد زندگیت میشه…

      الان وقتش نیست…

      خانم سلیمی چند روزه یه خاسته ایی تو درونم شکل گرفته ..

      که بشینم سفت و سخت انگلیسی رو شروع کنم.

      خیلی دوستدارم این روند رو ادامه بدم و بتونم تعامل خوبی رو انشالله در اینده بخاطر شرایط:کاریم انجام بدم..

      یه حسی از روز گذشته طبق مدارم..وارد درونم شد..که بیام زبان رو از همون فیلم های انیمیشنی که با زیر نویس فارسی هست شروع کنم.

      تا امروز صبح یه لحظه اومدی تو ذهنم…

      از خداوند هدایت خاستم برای اینکه زبان رو شروع کنم..

      و همین الان به کامنت شما هدایت شدم..

      که منم با همین برنامه تمام کلمات رو بنویسم و مدام تکرار و تکرار کنم.

      خیلی متشکرم از صحبتتون!..که زبان المانی رو از تلوزیون داشتین تمرین میکردین..و این صحبتتون باعث شد تا مسیر برام واضحتر بشه..

      که اینم لطف خداوند هست…

      بازم سپاسگزار خداوندم که هر لحظه پاسخ میده به خاستهامون.اینقدر اینروزا اشعه الهی در این دوره هم جهت با خداوند بر قلبمون رخنه کرده..

      که هر چقدر پیش میرم بیشتر درک میکنم نیازمند این نور الهیم..

      و این زندگی نرم و روان هستم…

      چند روز پیش روز دوشنبه بعد از 4 الی 6 سال.آنتراگ!!! هدایت شدم به یه نمایشگاه از اداره.بعنوان کسبکار کارآفرینان…

      و…. بیزنس الهامیم که اوایل سال گذشته هیچی نداشت..یادمه وقتی گذاشتمش تو نمایشگاه قابلیت استفاده نداشت..

      ولی بعد از یکسال خورده ایی با 6 ورژن با سه سایز عالی…با یه عزت نفس بالا ک با یه اگهی بازرگانی عالی انجام شد…

      اینهمه اتفاقات خوب بخدا مگه کی میتونه بهمون بده!!!

      فقط خدا…

      اونجا!! تو اون نمایشگاه معنای شرک و یکتاپرستی رو درک کردم!!!

      و.

      نکته خیلی مهم تر….ازادی زمانی و پاشنه سالها خرابکاری در روند کاریمون پیدا کردم..

      4 ساعت تو نمایشگاه بودم..اندازه 40 سال برای من درس داشت…

      کی میتونه بهمچنین دقتی برات انجام بده!؟..

      هیچکسی….

      فقط خداوند…

      خانم سلیمی عزیز..آیه ایی از سوره ضحی .چند روز پیش همون روز نمایشگاه خداوند از طریق یه شخصی برام فرستاد..

      یه ارامش فراگیری درونم را گرفت..

      و هدایتها مثل بمبب میومد..که فقط جز ارامش و احساس خوب ..چیز دیگری نبود..

      بازم سپاسگزار خداوندم که دوستان عزیزی مثل شما دارم و هر روز.هر لحظه،” ما در مسیر راه درست قرار میده..

      بازم براتون ارزوی خیرو سلامتی میکنم…

      و بازم سپاسگزار خداوند برای این دقت و برنامه ریزیش.که همیشه سر موقع خودشو میرسونه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1770 روز

        سلام به نرگس جانم

        ای الهی قربونت برم که هدیه ی ارزشمندی بمن دادی خیلی خوشحال شدم

        الهی که حال دلت عالی و پر از آرامش باشه

        من هم خدا رو شکر عالی عالی هستم !

        از این بهتر بازم میشه بازم میشه!(این عبارت تأکیدی جدید منه!)

        آره نرگس جانم کامنتهای بچه ها واقعاً گنجینه ای بسیار ارزشمنده که آدم از خوندنشون سیر نمیشه و هر روز هم بهتر میشه

        انشالله به همین زودی کامنتهاتو تو دوره ببینم

        خدا رو شکر برای وجود ارزشمندت

        خدا رو شکر برای بیزنست و رشد و پیشرفتش

        خدا رو شکر برای عزت نفست و احساس لیاقتت

        بینهایت تحسینت می کنم که یه آگهی بازرگانی عالی رو انجام دادی

        بینهایت ممنونتم عزیز دلم

        من یکی دوبار هم تو کامنتام نوشتم که وقتی که قطر بودیم مثلاً بعضی از شبکه های عربی فیلمهای انگلیسی اکثرا رومانتیک و لطیف رو به زبان اصلی پخش می کردن. من خیلی هاشو نگاه می کردم و همزمان با دستگاه ویدئو ضبط می کردم،

        خب یه مقدارشو متوجه میشدم خیلیهاشو هم نمی شدم.

        بعد ویدئو رو تیکه تیکه پلی میکردم و پاوز میکردم، یه دیکشنری هم بغل دستم میزاشتم، بعضی لغتها یا جمله ها رو چندین بار بازپخش می کردم تا اسپلشو متوجه بشم و بعد از دیکشنری پیدا می کردم.همه رو تو دفتر می نوشتم.

        بعد چند بار هی از اول تا آخر می دیدم؛ البته نه اینکه یکسره باشه، هر موقع که وقتم آزاد بود، و به این ترتیب یه فیلم سینمایی کامل رو متوجه میشدم و چون تو دفتر می نوشتم و تکرار می کردم بهتر تو ذهنم نقش می بست و کلی کلمات و اصطلاحات جدید یاد می گرفتم…

        غیر از اون هم هر وسیله ای که می خریدیم،فرضاً یخچال، لباسشویی، تی وی،جارو برقی ویدئو پلییر و ریکوردر،دوبین فیلمبرداری و چرخ خیاطی و و و…اینا همه دفترچه راهنما داشت که عربی و انگلیسی بود

        من عربی هم بلد بودم ولی دوست داشتم که انگلیسیشو هم بفهمم،

        هر لغتی رو که نمی دونستم از دیکشنری پیدا می کردم و یادداشت می کردم…

        و اینجوری شد که زبان انگلیسی رو در حد خودم یاد گرفتم و تا حالا هم بهبودش میدم

        خدا رو صد هزار مرتبه شکر

        اتفاقاً امروز(که هیچ چیزی اتفاقی نیست) داشتم البومهای عکسامونو نگاه می کردم، یه عکس از تلویزیونمون بود که نوشته های ابتدایی یکی از همون فیلمها بود

        نرگس جانم ای گل خوشبوی من

        دوسِت دارم و از روشنی قلبم برات نوشتم

        الهی که به قلب نازنینت بشینه

        الهی که زندگیت پر از خیر و برکت نعمتهای گوناگون باشه

        الهی که سرشار از نگاه خداوند باشی

        و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      سحر زیبا گفته:
      مدت عضویت: 881 روز

      سلام به شمابزرگوار

      فاطمه عزیزم،مادرگرانقدر

      خییییلی خیلی احساس عالی دارم زمانیکه کامنتهای عالیتون رومیخونم وتوی دلم فقط تحسین پششت تحسین،اینم برای اینکه ک شمایکی ازخاص ترین ادمهایی هستین ک میشناسم

      مخصوصاک همیشه میگین ادم خوش بینی هستین واون انرژی مثبتی ک دارین خداخودش گواهه ک من ازاینجااک کیلومترهااباهم فاصله دارین،اون انرژی خوبتون رودریافت میکنم وتقریباهرشب ک کامنتهای خوبتون برام توقسمت ایمیل میاد این حس خوب رودارم وحتاا تا ساعتهایی بامنه …

      بااجازتون یکی ازالگوهای خوبم شدین وامیدوارم ک همیشه درسلامت وصحت کامل باشین

      ان شالله ک روی شونه ی خداوندمسیرزندگیتون به سمت زیباییها،نوروعشق باشه

      درپناه خداوندمنان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1770 روز

        سلام به سحر جان زیبا رو و زیبا سیرتم

        خییلی خییلی ممنون از نقطه آبی که بمن هدیه دادی

        بینهایت سپاسگزارم از پاسخ قشنگ و مهر و لطفت

        چه همزمانیهایی! اتفاقاً( که هیچ اتفاقی اتفاقی و شانسی نیست) امروز با خواهرام توی گروهمون تو واتسپ(سه خواهر) من یه عکس خونه ی کاخ مانند و بسیار لاکچری و خیلی زیبایی رو گذاشتم به همراه توضیحاتش که همسرم تو گروه فمیلی(Family) مون با دخترام گذاشته بود، و مطلبی بود به این مضمون:

        خانه داریم در تهران که قیمتش متری یک میلیارد و سیصد میلین تومان است/ گرانتر از تگزاس، واشنگتون، شیکاگو و منهتن

        روزنامه ایران نوشت:

        خانه داریم ماهانه بین 100تا110 واحد مسکونی در شهر تهران عرضه می شود که قیمت هر متر آنها یک میلیارد تومان یا بالاتر است. این واحدها در بازار مسکن و در میان فعالان بازار به عنوان”سوپر لوکس” شناخته می شود

        بعد یکی از خواهرام فکر کرده بود من این مطلب رو به عنوان انتقاد و با دید منفی گذاشتم،منم بهش توضیح دادم که نه بابا من با احساس خوب و خوشحالی زیادی اینو گذاشتم یعنی اینکه چقدر ثروت و چقدر ثروتمند و فراوونی ثروت تو تهران و تو همین ایران خودمون هست!

        و گفتم من همیشه خوشبین بودم و همیشه هم هر جایی که که رفتم یا سر و کار داشتم همه آدمای صادق و درستکار و خیلی شریف ونازنین بودن

        و مثال آوردم از سی و خورده ای سال پیش که به شهرداری مراجعه کرده بودم، (این عقیده رایج بود که کارکنان شهرداری تا رشوه و زیرمیزی نگیرن کاری رو انجام نمیدن)و گفتم من جز صداقت و درستکاری از اونا چیزی ندیدم و بدون هیچ توقع و چشمداشتی کار منو به بهترین شکل انجام دادن!

        کلاً در همه ی زندگیم و در تمام موارد همینطور بوده و همچنان هست!

        خدا رو صد هزار مرتبه شکر

        صد البته که خودم قبل از همه و ابتدا به ساکن فرد با صداقت و درستکار بودم و همیشه خیلی برام مهمه!

        سحر جانم من هم با اینکه از نظر سنی فکر کنم از همه ی خانواده عباسمنش بزرگتر هستم، از خیلی از بچه ها یاد گرفتم و میگیرم و در زندگیم بکار میبرم

        خیلی دوست دارم نازنینم و روی ماهتو می بوسم

        الهی که همواره روی دوش خدا باشی

        الهی که در دریای نعمتهای خداوند غوطه ور باشی

        و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    زهره ممتاز گفته:
    مدت عضویت: 2115 روز

    سلام

    مریم نازنین

    بی نهایت مممون که وقت گذاشتی و این فایل فوق العاده را برای ما به ثبت رسوندی

    واااای خدای من معرکه است بسیار زیبا است

    قشنگی این فایل و همزمانی دیدنش برای من اینجاست که من هم یک پسر یکساله دارم باچشمای رنگی موهای بور و پوست سفید البته با ورژن ایرانی

    من از زمانی که بچه دار شدم و حس زیبای مادر شدن را تجربه میکنم که از دید من بهترین احساسی است که توی 32 سال عمرم تجربه کردم نگاه و دیدم به زندگی خیلی تغییر کرده و البته هزاران برابر زیباتر شده

    همه این ها قطعا در سایه لطف پروردگار و آگاهی هایی است که توی چند سال اخیر توی این سایت در کنار شما بودم و دریافت کردم و تلاش کردم تا هر روز بیشتر درک کنم و زیباتر و بدون رنج زندگی کنم هر چند نمیتونم ادعا کنم بدون نقص پیش میرم ولی دلم قرص است که در مسیر مطمئنی هستم

    گفتم بدون رنج چون بعد از هزاران بار شنیدن و تکرار کردن فهمیدم که رنج کشیدن و زندگی کردن برای زندگی جزئی اصلی از برنامه ی ذهنی من بوده

    خداراشکر شکر میکنم که امروز این فایل زیبا و پر از نکته و آگاهی را دیدم پر از حس خوب زندگی

    خوشحال شدم که خودم را دیدم که کمابیش کودکم را با چنین افکار و احساساتی پرورش دادم البته متاسفانه نه با این همه آزادی

    که من هم بتونم راحت لذت ببرم از این روش

    میدونید که فعلا فرهنگ اکثر قسمت های ایران مخصوصا شهرهای کوچک تر اینجور است که وقتی بچه اول داری قطعا همه ، همه چیز را بلدند به جز مادر چون بچه اولش

    اونجایی که گفتید هیچ وسیله بازی خاصی نداره و توضیح دادید ما همه حتی اگر خونه کوچیک باشه ،کوهی از وسایل که برای سیسمونی تهیه میشه را شش ماه قبل تولد هم به دوش می‌کنیم چه برسه به بعدش،دیگه نگم از چشم وهم چشمی ها…

    تازه وقتی بچه ام بزرگ تر شد دیدم ای وای چه وسایل اضافه و نا کارامدی تهیه کردیم البته من یعنی از اون هاش بودم که قانون شکنی کردم و خیلی چیز ها را نخریدم و چه مخالفت هایی با من شده

    از جمله روروئک که واقعا یک وسیله جاگیر و بلا استفاده است و جالب اینجاست که کودک من هم ترجیح میده با وسایل خونه بازی کنه و جالب تر که بین وسایل اشپزخانه یک فرچه به همین شکل و رنگ قرمز که دست ثیونی عزیز (امیدوارم درست نوشته باشم اسمش را)

    هست مورد علاقه پسر من بود و برام جالب بود که هیچ کدوم از دندونی های رنگ و وارنگی که براش تهیه شده بود را استفاده نمیکرد

    حتی اکثرا اسرار دارند که کودک از پستونک استفاده کنه مخصوصا موقع خواب که خداراشکر توی این مورد هم موفق بودم برای عدم استفاده

    نکته دیگه که مریم جون گفتن و برای من خیلی جالب بود و من هم ی مستند در موردش دیده بودم همین بود که بچه هنوز 9 ماهش هست و فقط شیر مادر میخوره

    افراد اطراف ما چنان به این موضوع باور و اعتقاد دارند که نگفتنی است یعنی طوری بود که زمانی که پسر من پنج ماه و بیست روزش بود و به سمت خوراکی میومد همه چنان نفی میکردن که بیا و ببین ولی 10 روز بعد همون افراد اسرار داشتن بخوره

    ی وقتایی میگفتم واقعا طی ده روز چه چیزی عوض میشه که به محض رفتن توی شش ماهگی همه قوانین عوض میشه برای خودمم جای سوال بود بارها و بارها

    ولی خب الان میبینم هنوز اونقدر ذهن و باورم توی این موضوع قوی نبوده که با الهام شدن این احساس و حتی دیدن اون مستند که نشانه ی واضحی بوده بتونم عمل کنم به این موضوع ولی درسی که الان گرفتم احتمالا گوشزدی است برای الهامات و نشانه های بعدی ️ خداراشکر فرزند من بعد از دوره قانون سلامتی به دنیا اومد و من توی این مدت تلاش کردم تا اونجایی که می‌تونم این قانون را براش رعایت کنم یانی به این شکل که برای غذا به جای حبوبات و نان و برنج و.. از مغزی جات و گوشت و ابگوشت استفاده میکردم پیدا گرفته بودم برای کسی توضیح ندم چون مخالفت ها اینقدر شدید و خسته کننده بودند به قول معروف

    اون هایی که بچه کوچیک دارند برنامه هرم غذایی که مراکز بهداشتی میدن را میدونن

    نمیگم کاملا ولی تا اونجایی که خودمون دوتا هستیم رعایت میکنم یعنی به هیچ وجه قند و مصنوعی بهش نمیدم چیز های شیرینی که میخوره گوجه، خرما و انجیر است سبزیجات دلمه ای و بروکلی علاقه شدیدی به پیاز و پیازچه داره (میدونم دقیقا طبق قانون سلامتی نیست اما چون خیلی وقت ها توی کامنت ها نکاتی دیدم که زندگیم بهتر شد و یاد گرفتم نوشتم شاید دوستی بهش کمک بشه یا چیزی گفته بشه تا من متوجه نکات جدید بشم) ‌و البته پشت همه این ها باور و احساس و فرکانسی است که آگاهانه میفرستم.و میدونید از باور ‌فرهنگ نادرستی که هست به محض دیدن ی کودک ی شکلات یا شیرینی حتی ی حبه قند میدن دستش. قطعا نمیتونم ادعا کنم کار زیادی از دستم بر میاد چون تکرار این موضوع زیاد است و … بسی دست از تلاش بر نمیدارم

    من هر روزی را که با کودکم زندگی کردم و میکنم میبینم چه قدر کامل ، آزاد ، رها و متصل به خداوند است و چه قدر همه چیز را بهتر از من میدونه, بعد همه بزرگ‌تر ها با این تصور زندگی می‌کنند که بچه چیزی بلد نیست

    خداراشکر میکنم که از ابتدا بسیار زیاد تلاش کردم که روی ذهن و افکارم کار کنم با آمادگی این مسئولیت را پذیرا شدم و هر لحظه تلاش میکنم که آگاهی های خودم را افزایش بدم ، همه تعصبات و شنیده ها را رها کنم زیبا بین و واقع بین باشم و به قول معروف هم یک بار دیگر زندگی کنم و هم به جای آموزش اجباری آرام بگیرم و یاد بگیرم از کودکم ، درخواست کردن را، شاد بودن را ، مهربان بودن را، ابراز احساسات کردن را، متصل بودن به خداوند را و…

    همیشه فایل ها را که گوش میکردم میدیدم از اون آگاهی ها و شنیده مقدار کمی را من درست انجام میدم و زندگی میکنم و بعد تلاش میکردم برای درست کردن و ساختن و شکستن مقاومت های ذهنیم در برابر قسمت هایی که باید اصلاح بشن و ساخته بشن

    این فایل خیلی حس زیبا و سبکی بهم داد که دیدم با این که مواقع زیادی مورد انتقاد قرار میگرفتم ولی توی ناخودآگاهم تلاش میکردم که شبیه این دوست عزیز پسرم را پرورش بدم

    یک مورد دیگه ای که خیلی دیدم و خودم هم ازش دور نبودم این آویزون کردن مهره چشم و چشم زخم به کودک و تک تک وسایلش و .. ‌تازه بهای زیادی که برای تهیه اون پرداخت میشه یعنی برای پسر خودم بعد از دعواهای فراوان که من مقاومت داشتم دردم برای یک مهره پلاستیکی بی ارزش چه بهایی دادند که این واقعیت زیبا را هم از استاد آموزش دیدم و دید زیبایی در این مورد در زندگی برامون ایجاد کردند و اتفاقا توی دوره جدید هم جهت با جریان خداوند هم دوباره در موردش صحبت کردند واقعا ممنونم استاد عزیز.

    واما ی زیبایی دیگر این که مادر خانواده ضمن اون همه توانمندی برای خودش هم وقت میذاره و ورزش میکنهاین خیلی عالی و ی چیزی توی ذهنم گفت ببین زهره خانوم حالا امروز وفردا کن برای توجه به خودت وارامش جسمت

    ویک تشکر ویژه از مریم جون که لحظه به لحظه بیان میکردو یادآوری می‌کرد که شاید من اگر جای ایشون بودم نمیتونستم اینطور باشم با این که عمیقا تشویق می‌کرد دوست عزیز را

    ممنون مریم جان از این همه تسلط بر روی زندگی و آگاهی ها که هر جمله ای که بیان میکنی کلی درس زندگی برای من داره این که مغرور نشم ،

    قضاوت نکنم،

    تازمانی که خودم توی اون جایگاه قرار نگرفتم و عمل نکردم ادعایی نکنم

    با آرامش ببینم و یاد بگیرم

    لذت ببرم

    این ها را من توی این فایل مجددا در رفتار و گفتار شما دیدم و دوباره یاد گرفتم

    خیلی دوستان دارم و از خدا ممنونم که بعد از دیدن این فایل شرایط را طوری مهیا کرد (پسرم با پدربزرگش برای مدتی رفته)که با آرامش این کامنت را بنویسم و احساسم را بیان کنم

    سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    شیدا میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2328 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم

    سلام به مریم خانم مهربان و دوستان نازنینم و همچنین مهمونای پر انرژی و دوست داشتنی

    مریم خانم عزیزم چه کار خوبی کردین که همچین فایلی گذاشتین همیشه دوست داشتم یه فایل در مورد فرهنگ برخورد با بچه ها و بچه داری توی سایتتون باشه خدا رو شکر بازهم ازتون ممنونم.

    میدونید من همیشه به خواهرم که بچه داره میگم یه نظر من بچه اگه آرامش داشته باشه و آزاد باشه خیلی بهتر از بچه آیه که توی ناز و نعمت آنچنانی باشه یا دور و برش پر از امکانات و اسباب بازیهای آنچنانی و لباسهای شیک و گرانقیمت باشه هر آدمی دوست داره آزاد باشه رها باشه مخصوصا بچه ها که سرشار از انرژی هستن خوب آخه وقتی بهشون سخت بگیریم انرژیشونو کجا باید تخلیه کنن.

    من منشی مطبم خیلی چیزا دیدم مثلاً وقتی من با دستگاه کارت خوان کار میکنم بچه ها خوششون میاد که این دستگاه چیه یا زمانیکه اون دستگاه کاغذ چاپگر رو میده بیرون برای اونا جالبه خیلی خیلی پیش اومده وقتی دارم پذیرش میکنم بچه با کلی ذوق و شوق میان کنار میزم وایمیسن که ببینن

    این دستگاه چیه ؟ مادرشون میگه عزیزم تو برو بشین یه جوری میخوره تو ذوق اون بچه …یا نمی‌زارن بچه شون آزاد باشه همش تذکر میدن دست نزن به صندلی‌ها پا نشو و خیلی چیزای دیگه خوب آخه با این وجود و با تمام این سخت گیری ها اون بچه چه طور اطرافشو کشف کنه و لذت ببره و به احتمال خیلی زیاد بچه هایی میشن خیلی ضعیف و وابسته و باور کنید اکثر اوقات هم بچه هاشونم مریضن.

    چه قدر لباس پوشیدن اون کوچولو رو دوست داشتم آزاد و راحت گاهی اوقات وقتی بعضی بچه ها رو میبینم که مادراشون لباسای تنگ تنشون کردن یا کفشای سنگین و ساق دار پیش خودم میگم این بچه میخواد بدو بدو کنه آخه اینجوری که خیلی سختش میشه .

    استاد نمی‌دونید در زمینه درس خواندن بعضی مادرا چه فشاری به بچه هاشون میارن و بچه ها چه قدر از درس و مدرسه فراری میشن آخه خوب استعداد این بچه همینه شاید آینده ش توی درس خوندن نیست و توی یه شغل آزاد موفق‌تر باشه خیلی والدین رو دیدم که میگن نه ما خودمون درس نخوندیم اینه عاقبتمون نباید بچه ها مثل ما بشن یه جورایی عقده های خودشون رو می‌خوان با اونا جبران کنن…و خیلی موارد دیگه .

    خیلی ممنونم بابت این فایل آموزنده و حتما خیلی نتیجه بخشه برای خیلیا…خدایا شکرت بازهم ازتون ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    فاطمه خجسته گفته:
    مدت عضویت: 122 روز

    سلام و عرض ادب خدمت شما مریم خانوم عزیز و دوستان گلم در سایت

    خدارو بارها و بارها شکر و سپاسگذارم بابت دیدن این قسمت از زندگی در بهشت

    که چه بسیار نکته و درس داشت برای من

    برای منی که روزها منتظر یه نشانه از جانب خدا بودم .

    من مادر 2 تا گل پسرم و دوران بارداری سختی رو گذروندم و دوران نوزادی و شیر دهی فرزندانم سخت گذشت .

    اونم الان که این قسمت از سریال رو دیدم فهمیدم مشکل از باورهای من بود . مشکل از خودِ من بود که اینققققدر سخت گرفتم ب خودم .

    الان پسرام شکر خدا بزرگ شدن و مدرسه میرن

    همسرم همیشه میگه برای بار سوم بچه دار بشیم

    بچه شیرینه . خیلی خیلی بچه دوسته . تمام تلاشش رو برای آسایش و آرامش من و بچه هام فراهم میکنه . خانواده و اطرافیانم هم خیلی میگن یه بچه دیگه بیار ، همسرت هم عاشق بچه است .

    من تمام فکرهای غلط ب ذهنم میاد

    ترس از بارداری

    ترس از زایمان

    ترس از شب بیدار خوابی ها . منی که الان 5 ساله که راحت و بی دقدقه میخوابم و کار های روزمره رو انجام میدم . فکر میکنم بچه که باشه باید تمام وقت ب اون برسی . فکر می کردم از همه لذت های دنیا باید بگذری فقط بچه داری کنی . همین جور که دوتا پسر دیگم رو بزرگ کردم با همین باورهایی که الان دارم .

    ترس از خرج و مخارج بچه . ( هرچند از زبان همه شنیدم که خدا پچه بده رزق و روزیش رو هم میده )

    من بینهایت باور کمبود در ذهنم نمیزاره لذت دوباره مادر شدن رو تجربه کنم

    ترس از گریه کردن بچه . مریض شدنش .

    در صورتی که میشه ب جای این فکر های منفی و اشتباه باور های درست در مورد بچه دار شدن برای خودم بسازم

    چند وقت هست که ذهنم درگیر بچه دار شدن بود

    تا اینکه از خدا نشانه خواستم .

    گفتم خدا خودت بهم بگو با این همه فکر که من تو سرم میگذره . با اینهمه دگرگونی که در وجودم شکل گرفته نمیتونم تصمیم درست بگیرم .

    خدا خودت بهم بگو چکار کنم . تا اینکه امروز درگیر فکر و خیال بودم گفتم برم تو سایت تا از این حال هوا بیرون بیام . برم فایل های استاد رو گوش بدم . ب قول خودم بزنم شبکه دیگه تا از اون فرکانس و موج منفی بیرون بیام . ب محض وارد شدن ب سایت تصویر زیبای کودک چشم آبی بغل مامانش رو دیدم . فورا رفتم دیدم و انگار خدا فقط و فقط این صحبت های شما و اون مادر و بچه زیبا رو برای من آورده بود . اینققققققققدر شگفت زده شدم که قربون اون خدا بشم من ، که نشانه از این واضح تر دیگه نیست .

    من که اینقدر باور اشتباه راجب بچه دار شدن داشتم

    میگفتم فاصله بین بچه ها زیاد میشه .پسر کوچیک من الان کلاس دومه . ولی دیدم این خانوم دوتا بچه ها دیگه شون نوجوانن .

    میگفتم دیگه با بچه کوچیک نمیشه سفر رفت نمیشه تفریح کرد نمیشه مهمونی رفت نمیشه وقت برای خودم بزارم . یا دیگه اعصاب بچه کوچیک ندارم . کلی نمیشه نمیشه های دیگه

    درصورتی که این خانوم عزیز با خانواده 5 نفره شون تو سفر دارن زندگی میکنن . مدام در حال تفریح و لذت بردنن . مهمونی هم میرن . خیلی هم با حوصله ، هم ب ورزش کردن خودشون میرسن هم ب بچه کوچیک هم ب همسر و فرزندان دیگه شون .

    حتی منی که از بارداری و زایمان ترس دارم دیدم که که این خانوم عزیز چقدر همه چیز رو برای خودشون آسان گرفتن برای زایمان بیمارستان هم نرفتن .

    من که ترس دارم بچه مریض بشه ایشون بچه رو آزاد گذاشته تا دنیای پیرامونش رو کشف کنه و تجربه کنه و لذت ببره .

    چهره این بچه چقدر در دلم نشست انگار با چشمان آبی و درشتش که داشت ب دوربین نگاه میکرد با من صحبت میکرد .

    انگار خود خدا رو درون چشمان آبی این بچه دیدم

    انگار ترس هام کمتر شدن

    با دیدن این قسمت از سریال و صحبت های شما مریم جانم و اینکه میشه زندگی رو آسان گرفت کمی بهتر میتونم تصمیم بگیرم .

    خداوند رو بسیار بسیار و بینهایت سپاسگذارم بابت این نشانه واضح و درست .

    خداروشکر میکنم بابت این بچه زیبا و شیرین .

    از خداوند میخوام که مارو ب مسیر درست هدایت کنه .

    ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و کامنت منو خوندید

    در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: