توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته ها - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/03/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-03-29 03:48:162020-08-28 08:14:21توجه به داشته ها، راهِ رسیدن به خواسته هاشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوستانم
من حدود 4 سال است که تلویزیون تماشا نمیکنم و گاهی که منزل اقوام هستیم برنامه هایی را میبینم یا در جریان بعضی مسائل قرار میگیرم. البته من این کار را خیلی قبل از آشنایی با استاد و ناآگاهانه انجام داده بودم و دلیل خاصی هم نداشت شاید چون وقت دیدن تلویزیون را نداشتم واینکه اصولا اهل شنیدن اخبار و مسائل سیاسی نیستم.
از وقتی با قوانین آشنا شدم برایم پیش آمده که مطابق گفته استاد برنامه ای را که باید ببینم یک جایی از تلویزیون میبینم. یکی از آن موارد دیروز اتفاق افتاد. برای یک کار تحقیقاتی به یک مرکز تصویربرداری پزشکی رفته بودم و منتظر کارشناس رادیولوژی بودم که برنامه ای از شبکه نسیم پخش میشد. این برنامه در رابطه با آموزش چتربازی گروهی از نظامیان بود. با اینکه علاقه ای به مسائل نظامی و رزمی ندارم ولی به حدی محو تماشای این برنامه شدم که متوجه گذر زمان نبودم. نکته ای که در این برنامه برایم جلب توجه کرد رفتارهای متفاوت این افراد در مقابل ترسی که از پرش از ارتفاع و احتمال عدم بازشدن چتر نجات داشتند بود. پس از انجام تمرینات به صورت قرعه کشی نام هر کدام برای انجام چتربازی واقعی انتخاب میشد. بیشتر آنها وقتی انتخاب میشدند از ترس اینکه فکر میکردند دیگر به زندگی برنمیگردند گریه میکردند از هم خداحافظی میکردند و حلالیت میطلبیدند. فقط تعداد معدودی از آنها با شجاعت به سمت این کار حرکت میکردند. جالب است که اینها همان افرادی بودند که در زمان انجام تمرینات میگفتند که احساس فوق العاده ای از این کار داشتند و تجربه پرواز و معلق بودن در فضا بسیار برایشان بی نظیر بوده. اما بیشترشان که گریه میکردند در زمان تمرین که هیچ خطری آنها را تهدید نمیکرد طوری در بین زمین و آسمان سرگردان بودند که حتی طنابهای نگهدارنده آنها هم در هم میپیچید و تعادلشان را به هم میزد.
من مدتی است که تلاش میکنم به ترسهایم حمله کنم و هر بار که این کار را میکنم حرف استاد برایم مسجل تر میشود چون احساس قدرت بیشتری میکنم و میبینم که چقدر ترسهایم بیهوده بوده اند. و دفعه بعدی خیلی راحتتر وارد ترسهایم میشوم. این افراد هم تفاوتشان در همین بود. ترس در چهره همه شان بود ولی آنهایی که میخواستند به ترسشان حمله کنند بعد از انجام کار احساس فوق العاده ای داشتند و قدرت در کلامشان بود.
نکته جالب در تمام این افراد بعد از اینکه چتربازی واقعی را انجام داده بودند و هیچ خطری هم مثل باز نشدن چتر یا برخورد با مانعی برایشان پیش نیامده بود وقتی فرود آمدند چهره های متفاوتی داشتند. چهره هایی که نشان میداد آنقدر هم که میترسیدند موضوع برایشان ترسناک نبوده.
من از همه چیز و همه کس میترسیدم. از تنهایی، تاریکی، صحبت کردن با غریبه ها، از دست دادن شغل و اعتبار، از دست دادن عزیزان، کمک خواستن از دیگران، مورد تایید دیگران نبودن، مورد قضاوت بد دیگران قرار گرفتن، خواستن حق پایمال شده ام، ابراز عقیده ام جلوی افرادی که بالاتر از من بودند، رانندگی در شب و هزاران مورد دیگر. شروع حمله به ترسها سخت بود شاید چند ماهی طول کشید که با خودم کلنجار میرفتم که این کار را انجام دهم و اولین آن رانندگی در شب بود. ولی وقتی این کار را انجام دادم موارد بعدی با سرعت انجام شد و شاید بتوانم بگویم که الان گاهی دنبال یک ترس میگردم که به آن حمله کنم در حالیکه همین چند وقت پیش تمام زندگی ام با ترسهای مختلف احاطه شده بود.
دلم میخواست این تجربه را با شما عزیزان در میان بگذارم. ممنون از وقتی که به من دادید.
باسلام خدمت استاد عزیزم و تمام دوستان هم فرکانسى
سپاسگذار خداوندم به خاطر نعمت هاى فراوانى که بهم داده و خواهد داد.
سال ٩6 برام پربود ازاتفاقات و نشانه هاى عالى و خدارو هزاران بار شاکرم که درحال حاضر درمسیر خودشناسى و خداشناسى قرارگرفتم.
سال ٩6 از ابتداش عالى شروع شد وشب قبل از سال تحویل تصمیم گرفتم که براى کارکردن روى خودم برم مشهد و همه شرایط مهیاشد تا شب قبل سال تحویل حرکت کنم و زمان سال تحویل مشهد باشم و این یک اتفاق مبارک بود برام.
ازهمون روز اول یکسرى فایل هارو جداکردم براى گوش دادن :یک بخش مربوط به کارم بود و یک بخش مربوط به بحث هاى موفقیت.
فایل هایى که مربوط به کارم بود که خب مشخص بود و دیدگاهم رو قوى تر کرد ویکسرى ایده بهم داد براى رونقش اما فایل هاى موفقیت که ازاساتید مختلف بود خیلى برام جالب بود،هرکدومشون به روش خاصى بهت انگیزه میدادند اما بین همه اونها یکى شون داشت بهم آگاهى میداد،داشت یکسرى قوانین رو میگفت که ثابت بودن و با رعایت کردنشون میتونستى به همه چى برسى واون صحبت هاى استاد عزیزم سیدحسین عباسمنش بود که دستى از دستان خداى بزرگ بود براى من…
بعدازچندهفته تمام فایل هاى رایگان استاد رو که از دوسال قبل تو لپتاپم داشتم وبهشون نگاه نمیکردم بالا آوردم و شب و روز فقط فایل رو گوش میدادم.
این مطلب همین الان یادم اومد: خیلى برام جالبه محل کار وزندگى من تو یک شهرستان تقریبا کوچیک بود با کلى باورهاى محدود اون منطقه،بعد از4 هفته که فایل هاى رایگان استاد رو شب و روز گوش دادم یکسرى اتفاقاتى افتاد و شرایطى مهیا شد که من به شهر بزرگ مشهد مهاجرت کنم،به شهرى که پربود از نعمت و فراوانى و باورهاى قدرتمند،واقعا خداروشاکرم که این اتفاق افتاد و به جرات میتونم بگم مسیر زندگیم رو عوض کرد.
?الان که دارم فکرمیکنم یکى از بهترین وبزرگترین اتفاقات سال ٩6 آشناشدن باسید حسین عباسمنش و شناختن قوانین حاکم برجهان هستى بود و اتفاق بعدى هم مهاجرت به مشهد بودکه پراز فراوانى و نعمت هست.
من همچنان داشتم فایل هاى استاد رو گوش میدادم اما ازشون اونموقع سردر نمى آوردم فقط داشتم گوش میدادم به توصیه یکى از دوستانم که با استاد آشنایی بیشترى داشت.
این تکرارها من رو تو مدار جدیدى قرارداد و تازه داشتم صحبت هاى استاد رو میفهمیدم،تازه داشتم خداى واقعى رو میشناختم،خداى مهربونى که تو وجود منه نه اون خدایی که فقط میخواست مچ منو بگیره و منو به جهنم ببره.
واقعا حس عالى داشتم ،شب ها تا دیروقت تو پارک ها بودم و فایل هاى استاد رو گوش میدادم،حالا دیگه درک و آگاهیم بیشترشده بودو فهمیده بودم که من خالق زندگى خودم هستم و مى تونم بهترین زندگى رو براى خودم بسازم.
من همچنان داشتم رو باورهام کارمیکردم و دیدگاه هاى دوستان رو کانال تلگرام استاد میخوندمو انرژى میگرفتم.
جالبه بگم من نزدیک 5٠ میلیون بدهى داشتم و خیلى فکرم رو درگیر کرده بود که چطورى میخواد پرداخت بشه و این یک مسئله اى بود که باید حل میشد که بالطف خدا و آگاهى هایی که ازاستاد گرفته بودم بایک تصمیم درست حل شد.
تو سه ماهه دوم سال٩6 بدهى هام رو تاحدود زیادى صاف کردم و تونستم یک خونه هم تو یکى از بهترین نقاط مشهد اجاره کنم (واقعا تو منطقه اى که ثروتمندان زندگى میکنن آرامش وجود داره و همه آروم هستند و به هم کمک میکنن)
این رو هم اضافه کنم که تو سه ماهه دوم سال ٩6 من یک تصمیم جدى و سخت هم براى کارم که ٢ سال براش زحمت کشیده بودم گرفتم و کارم رو رها کردم چون فهمیده بودم کارم محدوده و تو شرکت مسائلى وجود داره که باید انسانیت رو بعضى جاها زیرپا بذارى و خداروشاکرم که این شهامت و قدرت رو بهم داد تا مسیر درست رو انتخاب کنم و برم سمت ساختن کسب وکار خودم.
من همچنان داشتم فایل هاى استاد رو گوش میدادم و کتاب شکرگزارى رو خوندم و هر روز شکرگزارى میکردم و طى یک اتفاق جالب با گروهى آشناشدم که روى مسائل مالى و سرمایه گذارى و هوش مالى کارمیکردن و تو سه ماهه سوم من کلى دوره دیدم و مسائل مهمى رو تو سرمایه گذارى و هوش مالى یادگرفتم و با افراد ثروتمند زیادى آشناشدم و خداروشکر که تو این مسیر قرارگرفتم و واقعا میتونم بگم یکى از بهترین اتفاقات سال ٩6 برام بودچون چیزهایی رو فهمیدم که تا آخرعمر کمکم میکنه و میتونم ثروت زیادى بسازم.
اواخر آذرماه بود که فایل هاى استاد رو کمتر گوش میدادم و الان که دارم فکرمیکنم به اون روزها حسم بدشده بود،ورودى مالى ام اومده بود پایین،استاد رو فراموش کرده بودم و دیگه فایل هاى استاد رو گوش نمیدادم،یک ماه به همین شکل گذشت و من ازمسیر خارج شده بودم و حس خوبى نداشتم تا اینکه دوباره به خودم اومدم و شروع کردم به گوش کردن دوباره فایل هاى استاد عزیزم و الان که دارم این متنو مینویسم حس و حالم عالیه و خداروشکر ورودى مالى رو تونستم افزایش بدم و تونستم ماشین بگیرم و هر روز شرایط کارى و زندگیم داره بهتر و بهتر میشه…
بهترین اتفاقاتى که تو سه ماهه چهارم ٩6 برام افتاد و تجربه ودرس عالى بهم داد این بود که همیشه وهرلحظه باید رو باورهام کارکنم و فایل هاى استاد رو گوش بدم و باورهاى قدرتمند بسازم.
سال ٩6 واقعا یک سال عالى بود برام و تجربه و اتفاقات عالى برام افتاد و خدارو هزاران بارشاکرم که دربهترین مکان و زمان قراردارم براى ساختن یک زندگى فوق العاده و بى نهایت سپاسگذارم از استاد عزیزم …???
اهداف سال٩٧:
ساختن باورهاى قدرتمند و ادامه این مسیر زیبا
تسلط کامل بر سرمایه گذارى و ساختن سودهاى فراوان
ایجاد کسب وکار خودم و ایجاد درآمدهاى غیرفعال
خریدماشین مدل بالاتر که اتومات باشه حتما
رفتن به سفرهاى تفریحى (شمال ،ترکیه ،گرجستان)
صاف کردن تمام بدهى هام
خرید خونه در یکى از بهترین مناطق مشهد
خرید تمام محصولات استاد عباسمنش
سلام و سپاس از الله یکتا و استاد عباسمنش عزیز و دوستان مهربونم
سال نو همگی سرشار از سلامتی، برکت و شادی
اگه بخوام مهم ترین اتفاق عالی سال 1396 رو بگم، چه اتفاقی بالاتر از این که هر ظهر و هر شب با صدای صادق و ساده و گفته های پر از رمز و راز جهان هستی استاد عباسمنش می خوابم و با این کار ذهن ناخودآگاهم رو به افکار و احساسات خوب عادت می دم و روزهای پر از انرژی و پر از موفقیت های گوناگونم رو سپری می کنم و این یعنی خیلی . . . . .
در پایان خدا رو هزاران هزار بار شکر می کنم که با استاد عباسمنش عزیز و دوستان مثل ماهم آشنا شدم و احساس خوب و قدرت و هر آنچه که احساس عالی می تونه یه شخص داشته باشه رو، دارم تا پایان عمرم . . .
بی نهایت سپاسگزارم.
با سلام و تبریک سال نو و تبریک میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر خدمت استاد ارجمندم و همه ی دوستان گرامی
از اینکه باز فرصتی دست داد تا بعد از مدتها نظر خودمو بنویسم خداوند را هزاران بار شاکرم.
هدف من از نوشتن ، مسابقه و جایزه نیست چون همونطور که استاد فرمودند همه ی ما با این کار خواه ناخواه برنده هستیم و فقط و فقط به خودمون کمک میکنیم که سال جدید را با مرور کردن اتفاقات خوب گذشته و برنامه ریزی برای اتفاقات بهتر در آینده شروع کنیم. راستش مدتها بود که میخواستم این کار را انجام بدم ، از استاد واقعا متشکرم که با طرح این سوال منو وادار کرد که بالاخره انجامش بدم.
من از اواخر سال 93 با استاد و دوره های شگفت انگیزشون آشنا شدم. اون موقع من واقعا تو دنیای تاریکی که خودم برای خودم ساخته بودم زندگی میکردم. هر روز من با غر زدن و نالیدن و شکایت از خدا شروع میشد و با گریه و حس بد به پایان می رسید . احساس میکردم تنها قربانی این زندگی و این دنیا من هستم . احساس میکردم در حق من بی عدالتی شده و هیچ کاری از من ساخته نیست و فقط باید بسوزم و بسازم تا موقع مرگم برسه . اما ته قلبم یه صدای ضعیفی بود که می گفت این حقیقت نیست امیدتو از دست نده . نمیدونم از کجا و چطور یه کلیپ انگیزشی از استاد به دستم رسید . با دیدنش فقط اشک می ریختم . همون کلیپ دریچه ای شد برای من به سوی نور. وارد سایت شدم از شدت هیجان نمیدونستم باید چکار کنم . شروع کردم فایلهای رایگان را دانلود کردن و دیدن . بعد از مدت کوتاهی چند قسمت اول قانون آفرینش را خریدم و کار هر روزم شده بود گوش کردن و گوش کردن . احساس میکردم اون حرفا از عمق وجود خودم میاد. خودم همه ی اون حرفا را میدونستم ولی انگار پرده های سیاهی گوشهای منو کر و چشمهای منو کور کرده بود . کلمه به کلمه ی حرفهای استاد را با جان و دل گوش میکردم و سیراب میشدم . اوایل تغییرات زیادی نبود ولی احساس من به معنای واقعی کلمه متحول شده بود . حس خوب امید ، احساس فوق العاده ی شکرگزار بودن از خداوند و احساس بی نظری که من میتونم شرایط خودم رو تغییر بدم . همین احساس خوب باعث شد بتونم در دوره ی هدفگذاری و بعد دوره ی عزت نفس شرکت کنم و با اشتیاق تمریناتش رو انجام بدم . اگر بخوام از دست آوردهایی که این دوره ها برای من داشت صحبت کنم به اندازه ی یک کتاب باید بنویسم ولی همین قدر میگم که به عنوان حسابدار در موسسه ای مشغول به کار شدم. خیلی سریع ترفیع رتبه گرفتم و شرایط طوری شد که مدیر مالی استعفا داد و من مدیر مالی شدم . حقوقم چند برابر شد . کارشناسی ارشد قبول شدم و با معدل 18 فارغ التحصیل شدم. چقدر اعتماد به نفسم بالا رفت و از همه مهمتر و شیرین تر ارتباط زیبایی که با خدا پیدا کردم .
نکته ی جالب اینکه هر وقت به سراغ فایلها و دوره ها میرفتم و احساس خوبم را با گوش کردن اونها شارژ میکردم اتفاقات خوب و مثبت سریع و پشت سر هم میومد و هر وقت بخاطر کنترل نکردن ورودی های ذهنم و توجه به ناخواسته ها از سایت و اون دوره ها فاصله میگرفتم جریان اتفاقات خوب متوقف میشد و یا حتی گاهی اتفاقات ناخوشایند پیش میومد. البته در تمام لحظات وقتی که نیاز داشتم حرفی را بشنوم که محرک من باشه فایل رایگانی از طرف استاد بر روی سایت قرار می گرفت و از طریق کانال مطلع میشدم و اون حرف ها و نکته های طلایی احساس خوب منو بهم بر می گردوند . از این بابت واقعا از خداوند و استاد عزیزم که الحق دست قدرتمندی از طرف خداوند هست سپاسگزارم.
در ادامه ی اتفاقات خوب ، سال 96 هم سال بسیار خوبی برای من بود. درسته به مهمترین هدفی که برای خودم تعیین کرده بودم که به دست آوردن سلامتی کامل بود نرسیدم و بیماری من که سالهاست با اون درگیرم از بین نرفت ولی احساس من در تمام مدت خوب و عالی بود و خودم کاملا میدونم که نرسیدن به اون هدف به خاطر خوب کار نکردن روی باورها و تمرکز نداشتن بر روی هدفم هست.
اولین اتفاق عالی در ابتدای سال 96 این بود که تونستم دوره ی عملی دستیابی به رویاها را خریداری کنم و با انگیزه ی وصف ناپذیری شروع به گوش دادن و انجام تمریناتش کردم . تا اواخر اردیبهشت همه چیز عالی پیش میرفت تا اینکه به خاطر یک سری باورهای غلط مخفی در وجودم وارد یک رابطه ی اشتباه شدم . آقایی که چند سال از من کوچکتر بود و در شهری بسیار دور از شهر من زندگی میکرد از طریق یک پروژه ی کاری مجازی با من آشنا شد. اون پروژه ی کاری انجام شد و من تمایلی به ادامه ی این ارتباط نداشتم ولی هرچقدر بیشتر سعی میکردم که از این ارتباط خارج شوم بیشتر درگیرش میشدم. از طرفی از فرکانس مطلوب خودم و دوره ها و فایلها دورتر و دورتر می شدم به طوری که واقعا نمیتونستم روی اهدافم متمرکز بشم. یکی از خصوصیات من که از بچگی با من بوده و هنوز هم هست و نمیدونم بخاطر کدوم باوراشتباهه اینه که با هرکسی ارتباط برقرار میکنم و چند روزی صحبت میکنم به من شدیدا وابسته میشه! و باید به زور و گاهی توسل به دروغ از اون رابطه خارج بشم. اصلا هم فرقی نمیکنه جنس مخالف باشه یا همجنس خودم.
خلاصه با اینکه بارها به طور جدی ازش خواسته بودم بهم پیام نده و دست از سر من برداره ولی هربار با گریه و زاری و التماس و اظهار تنهایی و بی کسی باز سر صحبت را باز می کرد و باعث می شد به خاطر دلسوزی باهاش صحبت کنم . مورد دیگه ای که باعث تعجب من میشد و شاید به خاطر باورهای من هست این بود که علی رغم مخالفت شدید من ، با اینکه وضع مالی خوبی نداشت و اینکه خودش میدونست شاید هرگز منو از نزدیک نبینه ، به شدت علاقه مند بود برای من هدیه های گرانقیمت بفرسته! از انگشترهای نفیس گرفته تا لباس و سرویس طلا و نقره و تبلت اپل و … که نمیدونستم به خاطر این موضوع باید خوشحال باشم یا ناراحت و همین مساله باعث پیچیده تر شدن این رابطه می شد. البته این موضوع یه باور خیلی خوب برای من ساخت و اون اینکه من آدم ارزشمندی هستم و باید خودم هم برای خودم وسایل خوب و گرانقیمت بگیرم . شاید تا قبل از اون با احتیاط خرج میکردم ولی الان به راحتی از هرچیزی که خوشم بیاد برای خودم و نزدیکانم میخرم و از این بابت خوشحالم . همچنان من هر روز از خدا میخواستم کاری کنه من از این رابطه ی بی هدف خارج بشم. تا اینکه دقیقا در روز 28 اسفند در حالی که داشتم فکر میکردم که با چه بهونه ای به این رابطه خاتمه بدم ، به طرز معجزه آسایی که فقط کار خدا بود و هربار یادش می افتم به قدرت بی انتهای خدا پی میبرم توسط ایمیل و سرویسی که من تا اون موقع هیچ اطلاعی ازش نداشتم به گالری گوشی ایشون دسترسی پیدا کردم و متوجه شدم که با چندین نفر در ارتباط هست و همین موضوع باعث شد بدون اینکه حرفی بزنه عذر خواهی کنه و برای همیشه اون رابطه تموم شد و من احساس کردم خداوند با دست خودش منو از اون زندان رها کرد. شاید بهترین اتفاقی که در سال 96 برای من افتاد همین بود که به خاطرش هر روز خدا را هزاران بار شکر میکنم.
اتفاق عالی دیگه تولد خواهر زاده ام بود. یه دختر ناز و شرین و سالم که در خرداد ماه به دنیا اومد و یک دنیا شادی و حس خوب برای ما به وجود آورد.
ماشین مورد علاقه ی پدرم را که مدتها بود میخواست برایش خریدم.
اتفاق خوب دیگه سفر ما به شمال و مشهد در شهریور ماه بود که خاطرات خوبی برای من و خانواده ام ساخت.
حقوقم افزایش پیدا کرد به طوری که حدود پنج برابر سالهای قبل تونستم پس انداز داشته باشم.
آرزو کردم یکی از همکارام که کمی رو مخم بود از محل کارم بره . ایشون باردار شدند و در سال جدید ایشون را نخواهم دید. حتی 2، 3 نفر دیگه که از لحاظ فرکانسی با من متفاوت بودند هر کدام به دلایلی از موسسه ی ما رفتند.
اتفاق بسیار عالی دیگه اینکه در اواخر شهریور ماه تو قرعه کشی سایت اسم من دراومد و تونستم دوره ی روانشناسی ثروت 1 را با تخفیف 40 درصد خریداری کنم اما به خاطر درگیر شدن در حواشی و اون مسائل که قبلا گفتم تا جلسه ی 10 بیشتر پیش نرفتم و ادامه اش ندادم.
تونستم به خانواده ی نیازمندی کمک هرچند ناچیزی کنم و هم اونهارو خوشحال کنم و هم خودم از احساس بسیار خوبی سرشار بشم.
اتفاق بسیار بسیار خوب دیگه اینکه امسال خدا را در درون خودم و به یه شکل جدید شناختم و حس کردم. بسیار شبیه اون تعریفی که استاد از خداوند ارائه میکنه و من قبلا در مورد این تعریف مقاومت شدید داشتم و نمیتونستم بپذیرمش. اما هرچقدر مقاومتم کم شد و سعی کردم حرفهای استاد را باور کنم خدا را بیشتر دیدم و حس کردم و معنی توحید را تازه الان دارم متوجه میشم. تازه این موضوع رو کشف کردم که وقتی اتفاقی میوفته بدون اینکه بترسم یا نگران نتیجه اش باشم فقط کافیه به خدای درونم پناه ببرم و بابت نتیجه ی عالی که خدا برام به وجود میاره از صمیم قلب سپاسگزاری کنم و همون موقع اتفاقات عجیبی پیش میاد که واقعا متحیر میمونم.
با تمام وجود ایمان دارم که سال 97 برای همه ی ما سال بسیار بسیار خوبی خواهد بود.
اولین هدف من در سال 97 تمرکز صد در صد روی سلامتیم هست و با خدایی که در درونم شناختم و باورهای قدرتمندی که برام به وجود آمده شک ندارم که در چند ماه اول سال به این خواسته ی دیرینه ام می رسم.
در باشگاه بدنسازی و کلاس آموزش شنا ثبت نام میکنم و ورزش و رقص را که خیلی بهشون علاقه دارم با جدیت دنبال میکنم و در این زمینه ها پیشرفت شگفت انگیزی دارم.
امسال بالاخره گواهینامه رانندگی میگیرم.
در اولین روزهایی که دانشگاهها دایر شدند به دانشگاه محل تحصیلم میروم و مدرکم را که 2 سال است از دانشگاه نگرفته ام میگیرم.
سرمایه گذاری مورد نظرم را انجام می دهم.
دوره ی روانشناسی 1 را با جدیت تمام از اول شروع میکنم و به پایان می رسانم.
به ایده ای که چند روز پیش به ذهنم رسید در مورد ایجاد کسب و کار شخصی می پردازم و به هدف نهایی این ایده میرسم.
خانه ی مورد نظرم را با تمام وسایل درونش میخرم.
خودروی مورد نظرم را می خرم.
با شخصی با خصوصیات مد نظرم آشنا میشوم و یک رابطه ی رویایی میسازم.
حداقل 2 مسافرت عالی خواهم داشت.
کمک های خیرخواهانه مورد نظرم را انجام خواهم داد.
خداوندا! کمک کن تا ” باور” داشته باشم که آن سلامتی، آن ثروت، آن رابطه عالی ، حق الهی منست و من میتوانم “به آسانی” در این راه موفق شوم . زیرا تا زمانی که خواسته ام را “باور” نکنم به نتیجه ی دلخواه نمیرسم.
امروز قدر زندگی را بیشتر میدانم. زیرا زندگی بوی عشق، طعم محبت و رنگ آبی آسمان را دارد و من در مسیر رسیدن به اهدافم گام بر میدارم و ایمان دارم موفقیتم حتمی است.
خداوندا! سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم…
سلام در اینجا فقط اون بخش از اتفاقاتی که قابل نوشتن عمومی هست می نویسم تا انگیزه ای باشدبرای بهتر شدن در سال 97 و سالهای بعد .
خدا را شکر سال 96 را با دوره عشق و مودت استاد و روانشناسی ثروت شروع کردم و خرید این دوره ها را در شرایطی انجام دادم که بیش از 200 میلیون قرض و بدهی داشتم و مجبور شدم قبل از سال 96 خانه ام را بفروشم تاقسمتی از بدهی ها را بدهم و با مبلغی از فروش خانه روی باور های خودم سرمایه گذاری کردم و در ایام عید 96 دوره ها را شبانه روی گوش می دادم . اتفاقات دقیقا از همان فروردین 96 شروع شد . ایده های جدید و روشهای پولسازی نوین پیداکردم . برای خودم هدف گذاشتم در سال 96 اولین کتابم را چاپ کنم و هر سال یک کتاب جدید به چاپ برسام . در سال 96 اون اتفافات خوبی افتاد تیتر وار اینها بودکه می شد نوشت
1- روابط عالی با همسر م پیدا کردم به طوری که تا سال قبل تر همسرم قرص اعصاب و تحت نظر دکتر بود اما از ابتدای همان سال روابطمان عالی شد او دیگر هیچ قرصی مصرف نمی کرد و حتی به دکتر هم سر نمی زد گویی اصلا هیچ مشکلی نبود .
2- بدهی هایم را به کل صفر کردم و با ارامش کاملی قدم به سال 97 گذاشتم .
3- کتابم چاپ شد و 600 جلد از هزار جلدش طی 4 ماه فروش رفت .
4-وقتم بیشتر شده و می توانم وقت بیشتری با همسر و فرزندانم داشته باشم .
5- چند شغل مرتبط با هم برای پولسازی پیاده کرده ام و در سال 97 انشاالله نتایج مالی انها را می بینم .
و …
اما سال97 می خواهم به این خواسته ها برسم :
1- حساب بانکی که موجودی آن 500 میلیون تومان باشد .
2- یک حساب بانکی داشته باشم که دلاری به ان واریز شود و فروش دلاری داشته باشم .
3- سه تا سفر خارجی داشته باشم . یکی به ترکیه- یکی به انگلستان و سومی به آمریکا
4-دومین کتابم را در این سال چاپ کنم و کتاب اولم را تجدید چاپ شود.
5- یک ماشین خوشگل پژو 207 قرمز رنگ بخرم .
6- ساعات کاری ام در هفته بسیار کم شود و بیشتر از سال گذشته بتوانم به تفریح و با فرزندانم و همسرم به مسافرت های داخل ایران برویم.
7-زبان انگلیسی ام عالی شود تا بتوانم متن ها را راحت بخوانم و خیلی خوب صحبت کنم.
و….
من باور دارم که هر چه بخواهم زود رخ می دهد و از جاهای رخ می دهد که باورش برام سخت هست.
سلام و ارادت به استاد عزیز و تیم خوبشان
سال 96 سال خوب و پرتلاشی برای من بود. البته چون چنین پیشرفتها و پرشهایی را هیچگاه تجربه نکرده بودم، اوایلش کمی احساس فشار داشتم و بعد که باورم نسبت به دنیا و نیز تواناییهایم بیشتر شد، به این نتیجه رسیدم که اسم اینها فشار نیست و روندی است که در همه کارها وجود دارد
اتفاقات خوب در حال رخ دادن بود و انگار کل جهان دست به دست هم دادند تا مرا به خواستههای ان زمانم برسانند.
خیلی زود مغازه لوکسی کنار جاده اصلی اجاره کردم و کمکم شروع به زیاد کردن تنوع جنس فروشگاهم شدم.اوایل جای زیادی در فروشگاهم خالی بود اما طی همین کمتر از یک سال از بس پر شده که به فکر یک فروشگاه بزرگتر هستم
تولیداتم و ابزارهای مورد نیاز کارگاهم را گسترش دادم و هر روز محصولاتم بهتر از دیروز میشود.
بعد 35 سال تصمیم جدی به ازدواج گرفتم و خداوند یک دختر خوب و هم فرکانس جلوی راهم قرارداد تا بتوانم ان زندگی رویایی که دوست دارم را با او تشکیل دهم و این یکی از بهترین اتفاقات زندگیم است.
دو پرسنل، یکی برای فروشگاه و یکی برای کارگاهم استخدام کردم تا بتوانم ازادانه تر زندگی کنم و هرآنچه دوست دارم بپردازم.
برای فروشگاهم یک تابلوی گران قیمت و زیبا خریدم و اولین قدم برای بیاد ماندن برند خودم را با لوگوی خاصم برداشتم.
اتفاقات خوب 96 از بس زیاد بود که میتوانم بگویم حداقل 100 صفحه جا برای نوشتن لازم دارم اما امروز فقط چند نمونه از این اتفاقات خوب را گفتم.
راستی سال 97 حتما از سال 96 بهتر است چون برنامههایی که دارم خیلی زندگیم را زیباتر میکند.
من کارت پایان خدمت سربازی ندارم و شکر خدا با پرداخت جریمه نقدی چند ماه دیگر کارتم صادر میشود و من برای مسافرتهای خارجی دیگر مشکلی نخواهم داشت.
در این چند سال حتی اقدام به گرفتن گواهینامه رانندگی هم نمیتوانستم بکنم که خدارو شکر قبل عید ثبت نام کردم.
امسال با دختر مورد علاقهام ازدواج میکنم.
امسال خودروی رویایی بنز که مدتهاست عاشقانه دوستش دارم را حتما حتما حتما میخرم….
امسال یک فروشگاه بزرگتر برای عرضه محصولاتم اجاره میکنم و برندم را معروف میکنم.
امسال حتما با همسرم به سفر خارج از کشور میروم
امسال حتما پدر و مادرم را که خیلی شهر مشهد و زیارت را دوست دارند، با بنز خودم به مسافرت میبرم و خییییییلی کارهای دیگر که متعهد شدم در سال 97 انجامش دهم.
همه اینها را گفتم و به نظر خودم خیلی کار شاقّی نیستند اگر من تمام مدت عمرم را مثل بقیه در حال کار بودم….
من از کارگری مردم در دوسال پیش، به این همه پیشرفت رسیدم و متعهدم که به جایگاه پولی و ثروتی برسم که کاملا از همه چیز بی نیاز شوم.
دلیل با شوق نوشتن این اتفاقات فقط همین بود که من فقط دو سال است برای خودم کار میکنم بدون هیچ سرمایه اولیه و وامی شروع کردم و لطف خدا شامل تلاشم شد و به جایگاه خوبی رسیدم.
کل این کارها در طی دو سال با 2/750/000 تومان پول ناقابل که از حقوقهای روزمزدی 50 هزار تومانی جمع کرده بودم بوجود امد و برای همین به خودم افتخار میکنم.
حدود یک سال و نیم با فایلهای استاد عباسمنش اشنا شدم و حدود 6 ماه است که هیچ روز و هیچ شبی را بدون صدای استاد و تغییر باورهایم سپری نکردهام و این موضوع همچنان ادامه دارد…..
خیلی دلم میخواهد استاد را از نزدیک ملاقات کنم و زباناُ از او تشکر کنم اما حالا که فرصتش پیش نیامده، با ارزش قائل شدن برای زحمات ایشان و پیگیری آموزشهایشان از ایشان تشکر میکنم.
این را هم بگویم که فایلهای زیادی خریداری کردم اما هنوز موفق به خرید بسته روانشناسی ثروت نشدم و به حرف استاد گوش کردم و منتظرم روزی هستم که بدون خسارت وارد شدن به هزینههای مجموعه کاریم، بتوانم به سطحی برسم که این بسته ها را تهیه کنم و تا ان روز به تلاشم در مورد تغییر باورها ادامه میدهم
از استاد تشکر ویژه دارم و از همه کسانی که با تجربههایشان در این راستا کمکم میکنند ممنونم
در پناه حق
???به نام خالق عشق و انگیزه، آن کسی که زیباترین ها و بهترین ها را برای ما خلق کرد و می خواهد ما را به بهترین ها و برترین ها برساند ، پس دستان خود را باز می کنیم تا این هدیه را از سوی خدای بی نهایت مهربان به بهترین و راحت ترین شکل دریافت کنیم.
بسیار ممنونم از خانواده دوست داشتنی عباس منش که اینطور انرژی خود را با بقیه دوستان تقسیم میکنند و قلباً از خداوند مهربان می خواهم که تمام دوستان به اهداف سال 97 خود، که با عشق و علاقه در اینجا نوشتهاند به خوبی و راحتی برسند
?????بخش اول?????
سال 96 یک سال کاملا متفاوت برام بود که از همون اولِ اول خودشو نشون داد
?عید نوروز : ما 12 ساله که تهران زندگی می کنیم و هر سال عید، به شیراز( برای دیدن خانواده همسرم ) و یا به دبی( برای دیدن خانواده خودم) سفر می کردیم ولی امسال با پیشنهاد همسرم تهران موندیم. در ایام نوروز آب و هوای تهران بی نظیر بود ، خیابان های خلوت و آرام و سرسبز و محیط اطراف تهران در زیبایی قابل وصف نبود و در یک جمله عید تهران عالی بود و طبق برنامه بعد از ایام عید به دیدن خانواده هامون رفتیم
?سفر به شیراز : دیدن اقوامی شاد و سرشار از انرژی و مهمانی های دلنشین پشت سر هم و طبیعت بسیار زیبا و هوایی لطیف با بوی بهار نارنج باغ دلگشا و دیدن اماکنی مانند حافظیه ،سعدی، شاهچراغ، آستانه، و دهها جای دیگر طراوت عجیبی به جسم و روح من بخشید
?سفر به دبی : دیدن خانواده مخصوصا پدر و مادر، لذتی دارد که قابل وصف نیست و در کنار این حال بی نظیر ، خرید کردن و دیدن جاهای زیبای دبی و ساحل دل آرام آن و خوردن فست فود های مورد علاقه ام???? حال خوبم را دو چندان کرد
?یک سفر رویایی و متفاوت که مدتها منتظرش بودم، سفر به نجف و کربلا بود که برای اولین بار این سفر را تجربه کردم. یک سفر عالی و بی نظیر و سرشااااار از انرژی مثبتتت
باور کنید من یک میدان انرژی بسیار قوی که وجودم را به لرزه می انداخت و حال بسیار خوشی به من دست میداد را در این اماکن مقدس احساس می کردم
و یکی از خاطرات به یاد ماندنی من این بود که در بین الحرمین به همسرم می گفتم خیلی دوست دارم که ناهار مهمان این حرم عزیز باشم، که فقط در کمتر از یک دقیقه ، یک مرد ایرانی، دو عدد فیش ناهار حرم را به ما داد که خودش کارمند آشپزخانه ی حرم بود. باور کنید حس عجیب و بی نظیر انتخاب شدن میان این همه جمعیت قابل توصیف نیست و اشک شوق در چشمانم سرازیر شد.
و نتیجه اینکه این سفر یک شروع جدید و تولد دوباره ای سرشار از لذت و شادی همراه با مدارهایی عالی و متعالی برام رقم زد
?با وجود اینکه وزنم خوب بود ، همیشه آرزو داشتم به وزن ایدهآل خودم برسم که بارها رژیم گرفته بودم اما به نتیجه مورد نظر نرسیده بودم ولی امسال با کمک همسرم و با تغییر باورم نسبت به خوراکی ها و برنامه ریزی بهتر، به لطف خدای مهربان به خواسته ام رسیدم.
?و باز سفرهایی دوباره به دبی و شیراز، و رفتن به مشهد مقدس ، که میتوانم بگویم سال 96 پُر سفر ترین سال زندگیم بود که خاطرات بی نظیری را برای من به وجود آورد
?دریافت هدایای دوست داشتنی مختلفی در مناسبت های مختلف از همسرم و پدر و مادر مهربانم
?تفریحات خوب و رفتن به جاهای مورد علاقه مانند سینما، پارک های متنوع با طبیعتی زیبا و روستاهای طراف تهران
?پیدا کردن چند رستوران بین المللی عالی مانند رستوران های ایتالیایی و هندی و فست فودهای خوشمزه
?اقدام به انجام چند کار خیر کوچک جهت لبخند نشاندن به صورت کسانی که شاید کمتر لبخند میزنند
?پیشرفت زیاد در آشپزی و یادگرفتن غذاهای متفاوت و بین المللی در محضر استادان آشپزی
???روز 18 اسفند : من همیشه منتظر یک تغییر و تحول بزرگ در روز میلاد گوهری بی مثال چون حضرت زهرا (س) بودم ، و مطمئن بودم و باور داشتم هدیه ای بسیار گرانبها که مسیر زندگی مرا به شدت تغییر خواهد داد نصیبم خواهد شد، و همسرم نیز با من هم عقیده بود و یک باور داشتیم ، در این روز بود که من به صورت کاملا اتفاقی از طریق اینترنت با سایت فوق العاده و متحول کننده و بی نظیر استاد عباس منش آشنا شدم و فقط با خوندن دو سه کامنت از دوستان، سریع عضو سایت شدم و محصول تسلط ذهن بر جسم رو خریداری کردم، و تعدادی زیادی از فایل های رایگان استاد رو دانلود کردم و چند روز بعد هم محصول” اعتماد به نفس “رو خریدم ، و با دقتتت و علاقه ی فراوااان، روزهای پایانی اسفند مشغول به دیدن فایل های استاد شدم و هنوز یک ماه هم از آشنایی من با این سایت نشده که تغییرات بسیار محسوسی رو در خودم و زندگیم احساس کردم و از این بابت هر لحظه( واقعا هر لحظه) خوشحالم و خداوند مهربان رو شکر میکنم که با این خانواده آشنا شدم
? دوستان عزیز ، باید بگم لحضات بسیار شاد و ناب دیگری هم قطعا به لطف خدا در سال 96 داشته ام و با توجه به طولانی شدن آن ها ، فقط بخشی را در اینجا نوشته ام ?
?????بخش دوم?????
و اهداف سال 97 من :
?برقراری ارتباطی صمیمی تر و دوست داشتنی تر با خداوند مهربان که منشاء و ابتدا و انتهای تمام خوبی ها و هدف های خوب است
?آرزوی همیشگی و قلبی من این بود که بتوانم افراد بی شماری را شاد و خوشحال کنم و رسیدن به یک ثروت کلان میتواند کمک بسیار بزرگی در رسیدن به این هدف بزرگ باشد
?رسیدن به ” سلامتی کامل جسمی و روحی” جهت دریافت یک آرامش مطلق از سمت خداوند مهربان یکی از بزرگترین اهداف زندگی من است که مطمئنم انشاالله به آن خواهم رسید
?به دست آوردن علومی که در زندگیم باعث پیشرفت بزرگ مادی و معنوی گردد
?بالا بردن اعتماد به نفسم
?خرید بیشتر محصولات استاد عباس منش
?خرید خانه ای بزرگتر و ماشین جدیدتر
?رفتن به مسافرت های خارجی بیشتر و گرفتن اقامت راحت در یک کشور خارجی
?همسایه شدن با استاد عباس منش?
? خیلی ممنونم از دوستانی که کامنت منو خوندن، من بهترین هارو براشون از خداوند مهربان خواستارم و با آرزوی موفقیت هر چه بیشتر استاد عباس منش که قلبی سرشار از انرژی را به ما هدیه داد.?
به نام او که از رگ گردن به من نزدیک تر است …
این چند روز اول سال 97 هر وقت که با خودم تنها می شدم فکر می کردم که چه قدر سال 96 برام سال عجیبی بود
اتفاق های های خوب تو زندگیم که تمومی نداشت حتی اگه بخوام با تمام دقتم هم لیستشون کنم بازم مطمنم که خیلی هاشون از چشم میفته
اما دوست دارم اینجا درباره ی بزرگ ترینشون که باعث شد مسیر زندگیم عوض بشه بنویسم
اتفاقی که منو به یاد یه جمله از فلورانس اسکاول شین انداخت اونم اینه که خدا هیچوقت دیر نمی کنه …
دورا دور مطالب موفقیت و مطالب سایت استاد عباسمنش رو می خوندم و گاها گوش می دادم هیچوقت تعهد صد در صد به انجامشون نداشتم اما چون حس خوبی بهم می داد می خوندم و گوش می دادم
اواسط سال 96 دوران خیلی سختی برام پیش اومد درگیری با خانواده خیلی بالا گرفت اون قدر که حاضر بودم یه شب هایی رو تو ماشین بخوابم اما خونه نرم
همون شبا بود که یه سری فایل ها رو تو ماشین گوش می دادم
از یه طرف به خاطر یه کار از دانشگاه اومده بودم بیرون دو سال قبل و دیگه هیچ راهی نبود که ادامه بدم
و از طرفی تو یه مغازه با یه نفر شریک بودم که دقیقا همون موقع ها بحثمون شد و اونم از شرایط استفاده کرد و منو انداخت بیرون
حالا من مونده بودم و جیب خالیم و کلی بدهی که برای کار قرض کرده بودم بقیه ی درگیری ها که واقعا سنگین بود
یه هفته ای فقط تو خونه میفتادم و فکر می کردم
و اون موقع ها یه فکری که همیشه از جلو چشام می گذشت که بیشتر شبیهه یه عدد بود ده میلیون بود اما ده میلیون پول برای اون شرایط من مثل لالایی شب بود که فقط یه بچه رو خواب کنه
چند روز گدشت و تو این مدت فقط فایل های رایگان رو گوش می دادم و چند تا کتاب که داشتم رو میخوندم تا اینکه به یه جمله ای تو کتاب به سوی کامیابی آنتونی رابینز برخوردم که می گفت : پاشو و به چه گونگیش فکر نکن و فقط خواسته ات رو بنویس و به مسیرشم فکر نکن
منم سریع دست به کار شدم یه کاغذ برداشتم و سریع رو نوشتم داشتن ماهیانه ده میلیون تومان درآمد
و بعد سعی کردم قوانینی رو استاد عباسمنش در دوره ی هدف گذاری میگن مثل صحبت کردن تجسم کردن احساس کردن و … رو روی همون هدف پیاده کنم
و بالاخره…
خدا هیچوقت دیر نمیکنه
یه روز یکی از دوستان که میشناختمش و تو یه سمینار باهاش آشنا شده بودم زنگ زد و گفت بیا دفتر یادمه اصلا حال جسمی درستی نداشتم
ولی یاد یهجمله ای افتادم که می گفت به کوچیک ترین نشونه هام توجه کن
سزیع آماده شدم و رفتم دفترش
یه پیشنهاد کاری آموزشی در سطح استان بهش شده بود که تنهایی نمی تونست به دلیل گستردگی انجامش بده بهم گفت بیا شریک شیم
اولش چون یه کم پول نیاز داشت نزدیک بود پا پس بکشم اما قبول کردم
پروژه 27 روز سخت کاری طول کشید روز اول قرار دادمون نفری 5 میلیون تومان بسته شد و یکی از دلایل قبول کردنم هم همین بود
و روز اخر اون سازمان دولتی به خاطر رضایت از کارمون و تعریف بقیه پاداشمون رو 2 برابر کرد
دوستم خیلی هیجان زده شده بود جوری که بعد از بیرون اومدن از اونجا جیغ می زد اما من فقط به حرف های استاد و اون کتاب ها فکر می کردم
زندگی من در دستان خودم است
و من معمار سرنوشت خویشم
و اینم بگم که اون سازمان باهامون قرار داد یک ساله بست و تازه کلی پیشنهاد های دیگه هم بهمون شد
و
خدا هیچوقت دیر نمی کنه …
فوق العاده بود… خدا سریع الجواب است.
قسمت دوم :
سلام به بهترین استاد دنیا
و همه دوستان عزیزم
من دقیقا معنای کلا نمد هولا و هولا را تجربه کردم . ما هر چیزی را که درخواست میکنیم ، به هر چه که غالب اوقات فکر میکنیم و فرکانسش را ارسال میکنیم و به آن توجه بیشتری میکنیم حتما انرا جذب میکنیم ، آنرا بدست می اوریم آنرا خلق میکنیم
و اصلا برای خداوند و برای جهان تفاوتی نمیکند که چیزیکه مورد توجه ماست خوب است یا بد ، به صلاح ماست یا نیست … خوب بودن و بد بودن و صلاح و غیر صلاح مفاهیمی نسبی هستند که ما به آنها موجودیت میدهیم دیدگاه ما نسبت به مسائل ، طرز فکر ما و نحوه استفاده ما از شرایط مختلف به آنها معنی میدهد . خداوند وظیفه خود میداند همه ما را هدایت کند به مسیری که از او درخواست کرده ایم و برای رسیدن به هدفی که داریم اسباب لازم را برایمان فراهم کند حال این ما هستیم که باید تصمیم بگیریم دقیقا چه چیزی را میخواهیم .
مدتی بود در فکر نگارش کتابی بودم که تاثیر گذار و مفید باشد پر از داستانهای جالب و واقعی و یک دنیا تجربه شگفت انگیز ، بدنبال الگوهای مناسب گشتم و به موارد مناسبی هم برخوردم که برایم انگیزه بخش بودند در بخش نظرات همین سایت دوستی در مورد اینکه چگونه براحتی کتابشان را به انگلیسی ترجمه کرده بودند و از طریق چه سایتی در سطح جهانی بفروش میرساندند توضیح داده بودند . امیدوارتر شدم یکی قبلا این راه را رفته بود .من هم میخواستم کتابم در سطح جهانی بفروش برسد پس باید مثل ایشان در نوشتن مهارت بیشتری کسب میکردم و از استادان این فن راهنمایی میگرفتم تا کتاب بهتری مینوشتم. روزی ایمیلی دریافت کردم از سوی شخصی که در نگارش و تولید محتوا و .. صاحب سبک بود و بعدها که با ایشان ارتباط برقرار کردم متوجه شدم عاشق کار خودش است و با یک دنیا عشق از ان صحبت میکند و باورهای خیلی عالی در این رابطه داشتند انسان نجیب و موفقی بودند چندین جایزه کشوری در کارنامه داشتند و بدلیل استقبال از کلاسهای حضوری ایشان ، شاگردانی از سراسر کشور تقاضای دوره آنلاین کرده بودند که بتوانند براحتی از محضر ایشان استفاده کنند و این دوره آنلاین برگزار شد و من براحتی توانستم در ان شرکت کنم و استفاده کنم
من قبلا از خودم راضی نبودم از صدای خودم و چهره ام خوشم نمی امد و اصلا تمایلی نداشتم صدایم را در فیلمهای خانوادگیمان بشنوم نکات مثبت و تواناییهایم را نمی دیدم همه فایلهای شما را شبها موقع خواب در گوشم میگذاشتم تا در خواب هم برایم باور سازی کنند . محصول عزت نفس را که خریدم پس از مدتی خودم را تغییر دادم و با خودم اشتی کردم وقتی خودم را بیشتر دوست داشتم متوجه میشدم که دیگران هم همین احساس را به من دارند . کم کم احساس کردم که واقعا صدای خوبی دارم و از شنیدن آن لذت میبرم و فایلها را با صدای خودم ضبط میکردم و گوش میدادم . روزی با خانمی ملاقات کردم که مدیر بخش اداری- مالی یک سازمان بودند . در پایان ملاقاتمان از من خواستند که فایلی با صدای ضبط شده برایشان تهیه و ارسال کنم من هم قطعه شعری از وحشی بافقی برایشان خواندم و فرستادم . بعدا متوجه شدم که ایشان گوینده و صداپیشه صدا و سیما هستند و از من خواستند که بخاطر صدای گرم ، صاف ، دلنشین !!!!! که دارم در صورت تمایل با ایشا همکاری داشته باشم ( در زمینه گویندگی و ضبط برنامه و …) باورتان میشود استاد ؟ تغییر دیدگاهم نسبت به خودم دیگاه دیگران را نیز تغییر داد ، یک کار راحت ، آسان ، همراه با تفریح و پولساز
به طراحی جواهرات علاقه داشتم و سبک و نمونه کارهای فعالان این حوزه را در داخل و خارج از کشور دنبال میکردم اما شجاعت ورود به این حوزه را نداشتم چون هیچ پیش زمینه ای در این هنر نداشتم .یک شب مستندی از یکی از بهترینهای کشور در این صنعت را دیدم که برندی در سطح جهانی داشتند و با سن نسبتا کمی که داشتند داور بین المللی مسابقات طراحی جواهرات بودند و برای خودشان صاحب سبک هستند . باورهای جالب و مفیدی داشتند که به من انگیزه و امید داد . فردای انروز براحتی شماره ایشان را پیدا کردم و با ایشان تماس گرفتم و …
مدتی بعد در یکی از معتبرترین دانشگاههای تهران دوره ای برگزار کردند و اصول پایه ای را از ایشان یاد گرفتم . اما هنوز نمیتوانستم باور کنم که میشود براحتی برند سازی کرد تا اینکه در نظرات همین سایت کامنت یکی از دوستان را خواندم که دقیقا در مورد این رشته و فعالیت خودشان و تردیدها و .. نوشته بودند و تجربه ایشان کاملا به من یاد داد که چگونه براحتی میشود از راهی ساده برند شد . توضیحات ایشان خیلی به من کمک کرد
میبینید خداوند چقدر راحت چقدر ساده چقدر به موقع انسان را در هر مسیری که بخواهد هدایت میکند ؟
واقعا هیچ چیز از قبل نوشته نشده هیچ تقدیری از قبل وجود ندارد همه چیز در لحظه و با توجه درخواستها و فرکانسهای ما شکل میگیرد … کافیست ما با نیروی درونمان هماهنگ باشیم تا جهان خودش همه کارها را به عهده بگیرد
تجربیات بسیار خوبی از سال 96 دارم که فقط به چند تایی بسنده میکنم و برای سال 97 برنامه دارم :
1- خداوند را باز هم بهتر و بیشتر بشناسم ، بیشتر باورش کنم با این نیرو هماهنگتر شوم
2- قرآن را بیشتر مطالعه کنم تا به درک عمیقتری از ان برسم
3- همه محصولاتی که از سایت تهیه کرده ام را برای بار n ام گوش کنم و دوباره تمرینها را انجام دهم تا آگاهی ام بیشتر شود و سطلم بزرگتر شود
4- محصول ثروت 3 را تهیه کنم تا کسب و کار جدیدم را استارت بزنم و افزایش درامد و تیم سازی داشته باشم
5- در خانه زیبا و جدیدم همه وسایلی که نیاز هست کنار گذاشته شوند دور بریزم و همه را از نو خریداری کنم
6- ماشینم را عوض کنم و ماشینی راحت تر و زیباتر و لوکستر بخرم
7- سفری رویایی به همراه همسر و فرزندم به فرانسه داشته باشم
8- ملک بعدیم را بفضل خداوند بخرم و درامد غیر فعال داشته باشم
9- زبان انگلیسی ام را تقویت کنم
10- کتابهای صوتی بیشتری تولید کنم/ درامد غیر فعال
11- نوشتن کتابم را به اتمام برسانم . درامد غیر فعال
12- مادرم را به یک سفر زیارتی ببرم
13- فعالیت بیشتری در سایت داشته باشم و تجربیاتم را بیشتر و منظم تر بنویسم
امیدوارم خواندن تجارب من هم بتواند برای دوستان مفید باشد همانگونه که روزی خواندن نظرات دوستان در سایت راهم را اسانتر کرد
در پناه خداوند یکتا ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام خانم اقبال نظرتون عالی بود
ایشالا با توکل به خدا همیشه شاد و موفق باشید
سلام به همه ی دوستان.
فکر می کردم باید بگردمو چیزهای خیلی خفنی به اسم موفقیت بزرگ دورو بر خودم پیدا کنم. بعد که خوب دقت کردم دیدم که دوروبرم اینقدر موفقیت های کوچک و قد و نیم قد هست که من فکر می کردم اونا خیلی کوچیکن، ولی واقعیت اینه که ذهن من اونا رو کوچیک میدونست. به خودم گفتم که اگه این موفقیت های کوچیکو بذارم روی هم، عجب عمارت بزرگی میشه! خوب مگه موفقیت شاخ و دم داره. همینا اسمشون موفقیته دیگه. اگه آدم چند سال با همسرش دچار مشکل باشه و بعد با اراده و تصمیم قبلی بتونه این رابطه رو برای چند ماه عوض کنه و رنگ شادی رو دوباره به زندگیش برگردونه، مگه چیز کمیه؟ یا اصلا نشستن و ساعت ها کار مورد علاقه رو انجام دادن، موفقیت کمیه؟ حالا که خوب فکر می کنم، میبینم دور و برم پر است از این چیزها که شاید روتین زندگیمه و اصلا حواسم به اونا نیست. تمرین خیلی خوبیه که آدم بشینه و به اینا فکر کنه و خدای خودشو شکر کنه. کم کم دارم یاد می گیرم که بنده های خدا واسطه ان و خداست که همه کارس. این فوق العاده اس. باید بگم که این مهم ترین موفقیت من در سال 96 هست. چه شرایط بحرانی ای رو با اعتقاد به همین یک عبارت پشت سر گذاشتم و چه دلنشین بود. انگار میدونستم که تهش به خیر و خوشی تموم میشه. حتی بالاتر؛ می دونستم که قراره همون چیزی بشه که انتخاب کردم. این قصه ای که دارم تو ذهنم مرور می کنم مربوط به کارم هست، اون زمانی که گفتن هیچ راهی نداره و الا وبِلّا باید کاری رو که ما میگیم انجام بدی. من با خودم گفتم که خدا همه کارس و انسان ها همه واسطه ان. بعد رو کردم به خدا و گفتم خدایا ازت فلان چیزو میخوام. به طرز عجیبی همونی که میخواستم شد. این خیلی باشکوه بود برام که خدا این قدر باحال به خواسته ام جواب داد. یادمه که برای تهیه ی بلیط مسافرتی هم دچار مشکل شدم. بعدها فهمیدم که اون ماه، همه ی بلیط ها همون اول ماه به فروش رفته بود؛ به خاطر مناسبت های تولد و شهادت که در اون ماه قرار داشت؛ تازه با قیمت های نسبتا بالا. رو کردم به خدا و گفتم دمت گرم، گیر کردم، می دونی که باید این سفرو برم، میدونی که الان اینقدر پول دارم و می دونی که حتما باید فلان ساعت راه بیفتم، همه چیز دست توئه و ….. چند ساعت بعد که سایت بلیط رو چک کردم، تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که خدا از قدرت خودش استفاده کرده و دقیقا طبق همون چیزایی که بهش گفتم، برام جا باز کرده! باز هم که مرور می کنم می فهمم که همین عبارت بزرگ ترین موفقیت من در سال 96 هست.
و اما برای سال 97، چشمام رو می بندم و از همین خدای عزیزی که الان ازش حرف زدم می خوام که بهم کمک کنه تا بهتر از قبل بتونم عزمم رو جزم کنم تا درآمدم سه برابر بشه. بسته ی روانشناسی ثروت 1 رو بخرم، شرکت مدنظرم رو تاسیس کنم و به سر و روی روابطم با بقیه، دستی بکشم. تنبلی رو بذارم کنار و با تمام توان بر روی اهدافم متمرکز بشم. چند تا اعتقاد عجیب و غریب و ناجور هم دارم که می خوام امسال شاخشونو بشکونم و کم کم منِ دوست داشتنیمو بسازم. انشاالله